ارسالها: 4109
#11
Posted: 14 Jul 2021 23:55
Streetwalker
سپاسگذارم
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#12
Posted: 15 Jul 2021 02:58
فصل اول قسمت ششم(مهناز)
پيروز مندانه ازين كه با نيكي اوكي شدم رفتم خونه احساس كردم مهناز ي جوريه طرز نگاهش،خيلي عادي برخورد كردمو رفتم تو اتاقم مهشيد پشت سره من اومد تو اتاق گفتم چيشده مهناز چش بود گفت ديشب دوباره نصف شب كه داشته با كسش ور ميرفته مهشيد مچشو ميگيره ولي نه از اون مچ گيريا مهنازو لخت ميكنه شروع ميكنه بدنشو ماليدن و كس مهنازو براش ميخوره به گفته ي خودش حسابي ب مهناز حال داده بعدم كه مهناز شرايطو اوكي ديده ب مهشيد گفته ميدونم تو با ميلاد ازين كارا ميكني من روم نميشه تو ميتوني ميلادو برام اوكي كني؟مهشيدم بهش گفته ميلاد اوكي شدس تو اگه خجالت ميكشي بري پيشش من بهش ميگم اون بياد سراغت
ميلاد:چه حرفا چه چيزا چه كارا
مهشيد:مسخره بازي در نيار اخره شب بيا ي حالي بهش بده خيلي تو كفه
ميلاد:باشه حالا تا اخره شب
يكم با نيكي پيام بازي كردم حرفاي عاشقانه ردو بدل كرديم دختره خوبي بود دوسش داشتم
ديگه بابا اومدو شامو خورديمو يكم پا تلوزيون فيلم ديديم كم كم ديگه هركس پاشد بره بخوابه منم رفتم مسواك زدم مثلا اماده بشم برا خواب تا بقيه بخوابن برم سراغ مهناز،دوس داشتم اين حسي كه با مهشيد دارمو با مهنازم داشته باشم مهناز دختره خيلي هاتيه خيلي حشريه من قبلا فكر ميكردم مهشيد خيلي حشريه با مهناز كه وارد رابطه شدم فهميدم اين دختر گوله اتيشه سيرموني نداره خلاصه ساعت حدودا نزديكاي دو شده بود ديگه همه خواب بودن اروم پاشدم رفتم سمت اتاق مهناز و مهشيد
مهشيد كه خودشو زده بود ب خواب كه ما راحت باشيم مهنازم يكم خجالت ميكشيد سرشو كرده بود زيره پتو منم از پايين پاش رفتم پتورو زدم كنار پاهاي خوشگلش نمايان شد اونم پوستش مثل مهشيد سفيد بود شلوار پاش نبود خودشو اماده كرده بود ي شورت مشكي فانتزي پاش بود كه نماي قشنگي ب اون پاهاي سفيدش داده بود از خجالت نگاهم نميكرد سرش زير پتو بود منم اروم از روي شرت دست گذاشتم روي كسش طفلك از شدت شهوت انقدر ازش اب رفته بود شرتش خيسه خيس بود يكم كه ماليدمش شورتشو از بغل زدم كنار كس كوچولوش نمايان شد تقريبا شبيه كس مهشيد بود كسش اب انداخته بود حسابي انقدر حشري بود كه تا زبون گذاشتم رو كسش تنش شروع كرد ب لرزيدن و ارضا شد ولي من دست نكشيدم شروع كردم حسابي كسشو خوردن اه و اوهش داشت ميرفت هوا پتورو گاز ميگرفت اروم پتورو كامل از روش زدم كنار هنوز خجالتو داشت تو چشمام نگاه نميرد بدنشو نوازش كردم سينه هاشو شروع كردم خوردم يه دفعه احساس كردم دستشو گذاشت روي كيرم فهميدم خانوم دلش كير ميخاد همونحور كه نوازشش ميكردم و سينه هاشو ميخوردم كيرمو دراوردم و دستشو گرفتم گذاشتم روش شروع كرد ماليدن دوست داشت ببينه کيرمو ولي از اون زاويه خيلي تو ديدش نبود حالت 69خوابيديم نشوندمش روي دهنم كه كسشو بخورم اونم سرش سمت كيرم باشه بتونه قشنگ تماشا كنه شروع كردم كسش و كونشو براش خوردن حسابي داشت لذت ميبرد يهو كيرمو كرد تو دهنش شروع كرد ساك زدن يكم دندون ميزد ولي خب براي تجربه اولش بد نبود از روم پاشد كيرمو گرفت دستش اومد بشينه روش نزاشتم گفتم چيكار ميكني مگه ديوونه شدي با چشماني مملوع از التماس گفت داداش منو بكن منم متعجب ازين حرف گفتم مگه ديوونه شدي در همين هين مهشيد كه داشت زير زيركي مارو نگاه ميكرد با شنيدن اين حرف پاشد گفت مهناز خل بازي در نيار بچه ولي مگه حرف گوش ميداد مهشيد گفت ميخاي خودتو بدبخت كني تو مگه دختر نيستي مهناز گفت دخترم ولي از عقب كه ميتونم بدم مهشيد ديگه حرفي نزد فقط ي نگاه ب من كردو ي سري تكون داد ب اين معني كه هركار ميخاي بكن
دروغ چرا خودمم دوست داشتم ولي خب تو اين همه مدت با مهشيد رابطمونو سعي كرده بوديم در يه حد و چهارچوبي حفظ كنيم پامونو فراتر نزاشته بوديم ولي الان مهناز از من ميخاست كه از كون بكنمش ديگه شيطون كاره خودشو كرد مهناز داگ استايل شد و با همون خيسي و ابي كه از كسش راه گرفته بود سوراخ كونش و كيرمو خيس كردم اروم سره كيرمو گذاشت دره كونش يكم فشار دادم سرش كه رفت تو يكم انگار دردش گرفته باشه يه تكونه كوچيكي خورد ولي چيزي نگفت منم اروم اروم همون يكمي كه رفته بود تورو عقب جلو ميكردم كه نرم بشه و جا باز كنه كم كم بيشتر فشارش ميدادم تا جايي كه قشنگ ديگه نصف كيرم تو كونش بود ولي باز با احتياط تلنبه ميزدم كه ي موقع دردش نگيره مهنازم كه انگار رو ابرا بود سرشو گذاشته بود بين دستاش و داشت اروم اه و ناله ميكرد ديگه سوراخش باز شده بود منم يكم شدت تلنبه هارو بيشتر كردمو كيرمو ديگه راحت تا ته ميفرستادم تو ي دفعه پشت سرمو نگاه كردم ديدم مهشيد داره مارو نگاه ميكنه و كسشو ميماله منو كه ديد ي لبخند زدو ي چشمك بهم زد منم ادامه دادم همينجوري كه تو كون مهناز تلنبه ميزدم دست انداختم شروع كردم كسش هم ماليدن خيلي لذت بخش بود كونه خوش فرم و خوبي داشت ده دقيقه يك ربع كه از كون كردمش و كسشو ميماليدم يك بار ديگه ارضا شد منم ديگه داشت ابم ميومد دوست داشتم همونجا تو كونش خالي كنم برا همين چيزي نگفتم چندتا تلنبه محكم زدمو ابمو خالي كردم تو كونش انگاري مهناز هم بدش نيومد لبخند رضايتو ميشد از صورتش ديد يكم در اغوش گرفتمش كه جفتمون ريلكس كنيم نگاهم اوفتاد ب مهشيد چشماش خماره خمار بود با ديدن ما حسابي حشري شده بود هنوز دستش ب كسش بود رفتم سمتش شروع كردم كسشو خوردن تا اينكه اونم ارضا شد يكم سبك شد ساعت ديگه نزديكاي چهار صب شده بود خودمونو جمع و جور كرديم و رفتيم خوابيديم صب تو عالم خواب و بیداری احساس کردم یکی بغلم کرده چشممو که باز کردم دیدم مهناز کنارم دراز کشیده بغلم کرده و سرشو گذاشته رو شونم از پیشونیش ی بوس کردمو گفتم ابجی خانومه من چطوره یه دفعه دیدم لخته هیچی تنش نیس بهش گفتم خر شدی مگه نمیگی یکی میبینه گفت نترس فقط مهشید خونس اونم تو آشپزخونه داره صبحانه اماده میکنه خیالم ک راحت شد منم دست انداختم دور کمرش بغلش کردم این دفعه سرشو گذاشت رو سینم منم نازش میکردم بهش گفتم حالا چیشده مهربون شدی اومدی داداشتو بغل کردی گفت اومدم ازت تشکر کنم بابت دیشب خیلی خوب بود منم باز ی بوسش کردم و گفتم ازین ب بعد هرموقع هر نیاز داشتی کاری داشتی حرفی داشتی فقط بیا ب خودم بگو من که یه آبجی مهناز بیشتر ندارم یکم که گذشت مهشید اومد گفت به به ببین چه لاوی میترکونن خواهر برادر خدا بده ازین شانسا یهو مهناز با تیکه بهش گفت خدا که ب تو خیلی وقته این شانسو داده یکم جروبحثو شوخی کردیمو گفتیم خندیدیم پاشدیم سه تایی یه صبحانه زدیم بر بدن...
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#14
Posted: 15 Jul 2021 12:34
فصل اول قسمت هفتم(تابو)
با اون اتفاقي كه اون شب اوفتاد يك سريع تابو ها شكسته شد مهناز ديگه روش ب روم باز شده بود براي جفتمون ي فصل جديدي از زندگي شكل گرفته بود كه البته باعث شد رابطه من و مهشيد هم بعد اين همه سال يكم فراتر بره ديگه هم مهناز و هم مهشيدو از كون ميكردم مهشيد يكم محتاط تر عمل ميكرد ولي مهناز بي كله بود ميترسيدن اين بي كلگيش بگامون بده رابطه من با نيكي ام داشت خوب پيش ميرفت باهم بيرون ميرفتيم ميگشتيم خلاصه كلي خوش ميگذرونديم براي اولين بار روز تولدش طعم لباشو چشيدم براش كادو يه ساعت رولكس خريده بودم قرار بود بريم همون كافه كه بار اول رفتيم از قبل هماهنگ كرده بودم كيك گرفته بودم موزيك تولدو اينا با كافه هماهنگ كرده بودم كه ما رسيديم موزيكو پخش كنه و كيكو بياره خلاصه رسيديمو تولد تولد تولدت مبارك مبارك مبارك تولدت مبارك بيا شمعارو فوت كن كه صد سال زنده باشي نيكي كه سوپرايز شده بود پريد تو بغلم گفت ميلاد خيلي دوستت دارم منم ي بوس از لپش كردمو نشستيم كلي گفتيم خنديديم كادوشو بهش دادم همون ساعتي بود كه ميخاست قبلا عكسشو بهم نشون داده بود كه قشنگه بگيرم يا نه فهميدم چشمش گرفته همونو براش خريدم اون روز موقع خدافظي براي اولين بار ناقافل يهو اومد جلو و لباشو چسبود به لبام جفتمون انگاري دوست نداشتيم اين بوسه تموم بشه ولي خب وسط خيابون بوديم و خوبيت نداشت هر روز احساسمون بهم بيشتر و بيشتر ميشد اخره هفته شده بود و قرار بود شب برا مهشيد خاستگار بياد منم رفتم طبق ليستي كه مامان داده بود خريد كردمو رفتم خونه شب شدو زنگ خونه به صدا در اومد خودشون بودن اومدن داخل خانواده كم جمعيتي بودن كلا يه پسر داشتن و يه دختر البته اون شب دخترشون همراهشون نيومده بود خلاصه نشستنو يكم صحبت كردن بزرگترا از مسائل مختلف عروس خانوم چايي و اوردو پسره اسمش مهران بود از تيپ و قيافه و ظاهرش كه ميخورد ادم موجهي باشه پدر و مادرش هم ادم هاي متشخصي بودن وضع ماليشونم خوب بود پدره مهران اجازه خاست كه بچه ها باهم خلوت كنن حرفاشونو بزنن پدرمم ب مهشيد گفت پاشو دخترم با اقا مهران بريد تو اتاق صحبت كنيد رفتنو حدودا يه نيم ساعت بعد اومدن و ديگه اتفاق خاصي ميوفتاد شبش كه رفتن مامان بابا از مهشيد پرسيدن چطور بود مهشيدم انگاري بدش نيومده بود از پسره ولي خب جلوي بابا روش نميشد چيزي بگه بابام بهش گفت دخترم بحث ي عمر زندگيه هر چقدر زمان لازم داري مهم نيس بشين قشنگ فكراتو بكن دودوتا چهارتا كن منم با اينكه شناخت دارم ازشون ولي باز ميرم تحقيق ميكنم در بارشون تا جواب قطعيو بديم
خلاصه گذشتو گذشت همه چيز خوب پيش رفت مهران و مهشيد عقد كردن من تازه اون روز تو محضر خواهره مهرانو ديدم ي دختر با اندامه تو پر چاق نبود ولي بدن پري داشت رنگ پوستش هم برنزه بود قيافه معمولي داشت ولي دختره خوش برخوردي بود اسمش مليكا بود از همون اول باهام خوب گرم گرفته بود البته منظوره خاصي نداشت كلا خانوادگي ادماي راحتي بودن ي مدت هم ايران زندگي نميكردن يكم فرهنگ خارجيارو داشتن ازاد بودن
عقد كردنو عروسيشونم ي مدت بعد برگزار شدو رفتن سره خونه زندگيشون خلاصه ابجي مهشيد ماعم عروس شدو ماهم داماد دار شديم مهران پسره خوبي بود باهم صميمي شده بوديم ديگه تو خونه من مونده بودمو مهناز،معينم كه كلا سرش با كارو زندگيش گرم بود تو يه شركت كار ميكرد حسابدار بود صب ميرفت شب ميومد مهنازم كه نگم براتون كمر برا من نزاشته بود نميدونم اين دختر چرا انقدر حشري بود چند ماهي گذشت ي روز مهشيد بهم زنگ زد حال و احوال كردو گفت كجايي ميتوني بياي پيشم گفتم چه خبره گفت هيچي خبره سلامتي امروز نهار بيا پيشم منم گفتم باشه رفتم بيرون يكم ب كارو بارم رسيدمو زنگ زدم مهشيد گفتم من نزديكم چيزي نميخاي بگيرم گفت نه همه چي هست خلاصه رسيدم پیشه مهشيدو نشستم هوا گرم بود رفت دوتا ليوان شربت خنك اورد و نشست كنارم گفتم چه خبرا ابجي خوبي رديفي؟گفت خوب بودم الانم كه داداشم اومده پيشم بهترم شدم گفتم از زندگيت راضي هستي مهران كه اذيتت نميكنه اگه اذيت ميكنه بگو من گوششو ببرم خنديد گفت فداي داداشم بشم زندگيمم خوبه مهران چيزي برام كم نميزاره گفتم بوي غذايي پيچيده تو خونه قرمه سبزي درست كردي گفت اره غذايي كه دوست داريو برات پختم گفتم به به خوردن داره اين غذا دست پخت مهشيد عالي بود البته معلمش خوب بوده مامانو ميگم بعد بهش گفتم نميخاي بياي بشيني كناره داداشت يكم بغلش كني ميدوني چند وقته بغلم نكردي اونم پاشد اومد نشست رو پامو دستشو انداخت گردنم گفت اره منم حسابي دلم برا بغلت تنگ شده بود اينو كه گفت ديگه لبامون چفته هم شدو شروع كرديم لب گرفتن حس و حال عجيبي شكل گرفته بود منو مهشيد كه اين همه سال همش باهم بوديم الان چند ماهي بود از زماني كه عروسي كرد موقعيتش پيش نيومده بود كه باهم باشيم جفتمون عطشِ همو داشتيم با ولع از هم لب ميگرفتيم دست انداختم تاپي كه تنش بودو دراوردم زيرش سوتين نبسته بود سينه هاي خوشگلش اوفتادن بيرون همينجور كه لب ميگرفتيم شروع كردم ماليدن سينه هاش و بعد سرمو بردم لاي سينه هاش و شروع كردم ب خوردن پاشد دستمو گرفت برد تو اتاق خواب و هلم داد رو تخت اومد روم و شروع كرد لب گرفتن بعد رفت پايين شلوارمو درآورد شروع كرد به ساك زدن يكم كه خورد بلندش كردم شرتكي كه پاش بودودرآوردم 69شديم من كس و كونشو ميخوردم و مهشيدم داشت حسابي برام ساك ميزد
انقدر كسش و خوردم تا ارضا شد يكم كه حالش اومد سره جاش كيرمو گرفت دستش و گذاشت دم سوراخ كسش و نشست روش واي كه چقدر داغ بود كسش،اون روز براي اولين بار بود كه كس ميكردم تاحالا فقط كون كرده بودم خيلي حسه خوبي داشت كلا هميشه اولين تجربه يه حال و هواي ديگه اي داره همينجوري داشت رو كيرم بالا پايين ميشد ديگه نتونستم خودمو كنترل كنم گفتم ابجي داره مياد سريع پاشد و كيرمو كرد تو دهنش و تمام ابمو خورد بعد دراز كشيد بغلم يكم از هم لب گرفتبم گفت چطور بود داداشي دوست داشتي؟گفتم تو هميشه عالي بودي و هستي ممنونم ازت پاشديم باهم رفتيم حموم ي تني ب اب زديمو حالا حسابي گشنمون شده بود نشستيم نهارو زديمو ديگه منم كم كم حاضر شدم كه برم باز موقع رفتن مهشيدو بغل كردمو ازش تشكر كردم و رفتم...
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#16
Posted: 15 Jul 2021 16:13
فصل اول قسمت هشتم(نيكي)
بعد از اون روز چند بار ديگه فرصت پيش اومد كه با مهشيد سكس كنم ي روز طرفاي عصر بود مهشيد بهم زنگ زدكه با مهران دارن ميرن مسافرت گفت بيا كليداي خونرو بهت بدم در نبود ما هواست ب خونه باشه گلدونارم اب بده خلاصه رفتم كليدارو گرفتمو مهشيد اينا راهي شدن رفتن تو راه خونه كه بودم ب سرم زد از اين موقعيت استفاده كنم مكان كه جور بود بهترين فرصت بود با نيكي باشم تا حالا چند باري پيش اومده بود باهم تنها باشيم چند دفعه كه خونه ما خالي بود اومده بود پيشم ولي كاره خاصي نكرده بوديم يكم نازو نوازشو ماچو بوسه عو تمام،شبش كه داشتم با نيكي حرف ميزدم بحثو كشيدم وسط كه اره مهشيد اينا رفتن سفر خونشونو سپردن ب من اونم شوخي شوخي ميگفت خوبه ديگه مكانت به راهه پارتي نگيري حالا گفتم اتفاقا قصد دارم پارتي بگيرم فقط خيلي شلوغش نميكنيم خودممو خودت نظرت چيه گفت با تو هميشه نظره من مثبته منو ميشناخت ميدونست ادم هولي نيستم برا همين راحت قبول ميكرد كه باهام تنها باشه خلاصه قرار گذاشتم با نيكي بريم خونه مهشيد رفتيم خونه مهشيد اينا بزرگ و شيك بود نيكي ام رفته بود داشت خونرو تماشا ميكرد منم رفتم زدم آب جوش بياد ي قهوه درست كنمو رفتيم نشستيم رو مبل تلوزيونو روشن كردم زدم شبكه PMC نیکی ام جو گیر پاشد یکم جلوم رقصیدو بعد دست منو گرفت باهم یکم رقصیدیم و هین رقص لبامون گره خورد به هم و شروع کردیم لب گرفتن من بغلش کردم نشستم رو مبل و نشوندمش رو پام اونم دستشو انداخته بود دور گردنم ولب میگرفت فکر کنم یه بیست دقیفه ای داشتیم لب میگرفتیم منم در حال لب گرفتن بدنشو نوازش میکردم از پشت کمرش و پهلوهاش شروع کردم تا اروم اروم برم ب سمت سینه هاش دستمو از ریز لباسش کردم تو کمرشو دست میکشیدم اروم دستمو اوردم بالا سمت سینه هاش و سینه هاشو گرفتم تو مشتم نیکی عکس العملی نشون نمیداد فقط داشت لبامو میخورد نفسش تند شده بود داغیه بدنشو حس میکردم سینه هاش بزرگ نبودن سایزشون 65بود یکم سینه هاشو از زیر لباسش و از روی سوتین مالیدم دستمو کردم زیر سوتینش بعد دلو زدم ب دریا لباسشو دادم بالا که درش بیارم خودشم همکاری کرد بند سوتینشم باز کردم و ممه هاش نمایان شد خوابوندمش رو مبل و اومدم روش ازش لب گرفتم بعد اومدم سمت گردش یکم گردنشو خوردمو بدنشو نوازش میکردم و رفتم سمت سینه هاش شروع کردم ب خوردن خودشو کامل در اختیار من گذاشته بود داشت لذت میبرد حسابی سینه هاشو که خوردم همینجوری بدنشو بوس میکردمو میومدم سمت پایین دست انداختم شلوارشو از پاش دراوردم ی شرت سفید رنگ نازک پاش بود که حسابی از ترشح های کسش خیس شده بود از روی شرت یکم کسشو مالیدم بعد شورتشو از پاش درآورم کسه خیس و ابدارش افتاد بیرون با ولع شروع کردم به خوردن کسش دیگه صدای اه و نالش بلند شده بود اه میلاد وای اه
همینجور که کسشو براش میخوردم شورت و شلوار خودمو از پام درآوردم دست نیکیو گرفتم گذاشتم رو کیرم اونم با اون چشمای خمارش ی نگاه ب کیرم انداختو شروع کرد مالیدن نیکی دختر بود پس باید از کون میکردمش بهش گفتم عشقم پاشو ب پشت بخواب گفت میخای چیکار کنی گفتم میخام از کون بکنمت یکم استرس گرفت ولی چون منو دوست داشت چیزی نگفت و قنبل کرد منم یکم خیس کردم کونشو شروع کردم انگشت کردن کونش خیلی تنگ بود تاحالا صفرش باز نشده بوده یکم که انگشت کردم سره کیرمو گذاشتم رو سوراخش یکم که فشار دادم درش گرفت و رفت سمت جلو گفتم عشقم یکم تحمل کن عادت میکنی باز تا یکم سرش رفت تو خودشو داد جلوعو کیرم اومد بیرون گفت نمیتونم درد داره میشه نکنی؟منم واقعا دوست نداشتم تجربه اولش اذیت بشه گفتم باشه به کمر خوابیدو منم شروع کردم کیرمو میمالیدم روکسش و لای پاهاش عقب جلو میکردم یهو نیکی گفت میلاد بکنش تو کسم گفتم بیخیال دختر بعدا پشیمون میشیا گفت مهم نیس دوست دارم تو پردمو بزنی باز قبول نکردم که خودش کیرمو گرفت گذاشت دم کسش گفت بکن توش راستیتش منم حسابی حشری شده بودم نمیفهمیدم چیکار میکنم یهو یه فشار دادم از بس که کسش خیس بود نصف کیرم رفت داخل و نیکی یه جیغی کشید همونجوری کیرمو داخل نگه داشتم که یکم جا باز کنه بعد اروم شروع کردم تلنبه زدن یکم که تلنبه زدم کیرمو دراوردم دیدم خونی شده با یه دستمال هم کیره خودم هم کس نیکیو تمیز کردم باز گذاشتم تو کسش یه کسه داغ و تنگ که همین الان خودم پلمپشو باز کرده بودم خیلی لذت بخش بود هم من هم نیکی جفتمون رو ابرا بودیم نیکی از شدت لذت اصلا اروم قرار نداشت چشماشو بسته بود سرشو هی اینور اونور میکرد لباشو گاز میگرفت که یهو حس کردم کسش داغ تر و خیس تر شد یکم نبض زد و ارضا شد یکم مکث کردم همونجوری که کیرم تو کسش بود خم شدم ازش لب گرفتم بعد کیرمو دراوردم اومد نشست جلوی پام شروع کرد ساک زدن یکم که ساک زد اب منم اومد پاچیدم روی صورت وسینه هاش خودمونو تروتمیز کردیم همونجوری لخت اومد دراز کشید بغلم من ازش تشکر کردم اونم از من تشکر کرد گفت خیلی خوب بود ممنونم ازت با این که لذت برده بودم ولی پشیمون بودم که نتونستم خودمو کنترل کنم و پردشو زدم شاید نیکی ام الان که ارضا شده چنین حسی پیدا کرده باشه نمیدونم ولی از چهرش که رضایت میبارید بعده اونم رفتارش کاملا عادی و خوب بود و حتی احساس میکردم بیشتر از قبل دوسم داره...
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 368
#17
Posted: 15 Jul 2021 16:50
داستان رو خیلی دوست داشتم .
موفق باشید .
منم همون تیر شهوت پدر
توی هم آغوشی با یه کمون سرد
که بعد تصمیم مادرم به سقط
به تولد شلیک کمونه کردم
ارسالها: 4109
#18
Posted: 15 Jul 2021 19:21
فصل اول قسمت نهم(مینا)
بعد اون ماجرا تا قبل اينكه مهشيد اينا از سفر برگردن يك بار ديگه با نيكي سكس كردم
چند وقتي گذشت ديگه نه موقعيت جور شد تا با مهشيد باشم نه با نيكي ولي خب خوبيش اين بود هنوز مهناز تو خونه بود بي نصيب نميزاشت منو
گذشتو گذشت تا ی روز رفتم دانشگاه اون روز کلاس نداشتم چندتا کاره اداری داشتم،تقریبا دانشگاه خلوت بود داشتم میرفتم سمت ساختمان مورد نظر که کارمو انجام بدم از پشت ساختمون که داشتم رد میشد دیدم ی دختر و پسر چسبیدن به هم دارن لب میگیرن تا متوجه من شدن پسره اومد کنار تا چهره دخترو دیدم جا خوردم مینا بود دختر عموم همون که تعریفشو کرده بودم اونم تو همون دانشگاه مدیریت میخوند،اونم منو دید اصلا ب روی خودم نیاوردم رفتم وارد ساختمون شدم کارمو انجام دادم ولی همش ذهنم پیش مینا بود اون پسررو دورادور میشناختم چیزای خوبی دربارش نمیگفتن حتی شنیده بودم مواد هم مصرف میکنه همینجور که تو فکر بودم کارم انجام شدو زدم بیرون دیدم مینا بیرون وایساده احتمال دادم که منتظره منه تا دیدمش خیلی عادی برخورد کردم گفتم به به سلام دختر عمو اومد جلو سلام کردو دست داد معلوم بود خجالت میکشه بهش گفتم چه خبرا بی معرفت دیروز دوست امروز آشنا چند وقته نیومدی خونه ما هر بارم که مامانت اینا میان سراغتو میگیریم میگن درس داشت نیومد اخرشم با تیکه بهش گفتم البته راست هم میگن خیلی درس میخونی اونم چیزی نمیگفت
بهش گفتم خلاصه مینا خانوم دختر عمو با ما به ازین باش که با خلق جهانی ما شمارو دوست داریم توروخدا مارو دور ننداز
بااین حرفاعو مسخره بازیا یکم تونستم یخشو اب کنم و لبخندی به لبش بشونم بعد بهش گفتم کلاس داری یا میری خونه گفت نه کلاسم تموم شده گفتم پس بیا ببرم برسونمت دستشو گرفتمو رفتیم سمت ماشین،تو ماشین یکم منو من کردو گفت میلاد این قضیه پیشه خودمون میمونه دیگه اره؟منم ی گوشه ترمز کردمو ایستادم نگاش کردم گفتم ببین مینا خودت میدونی که من تورو عین مهشید و مهناز میدونم هیچ فرقی با اونا نداری ما همه عین خواهر و برادریم اینم زندگیه شخصیه خودته من نمیتونم بگم با کی باش با کی نباش من فقط تا حدودی میتونم راهنماییت کنم حالا به عنوان یک دوست یک رفیق یک فامیل یک برادر یا هرچیزی که ب اون عنوان منو قبول داری اونم کامل سکوت کرده بود و به حرفام گوش میداد
گفتم ببین این پسررو من میشناسم اماره خوبی ازش ندارم مینا دختره خیلی ساده ای بود زود گول میخورد گفت نه پسره خوبیه گفته میخاد بیاد خاستگاری منم ی نیش خند زدم گفت چیه مسخره میکنی گفتم مینا جان دختر عمو انقدر ساده نباش من این جماعتو میشناسم با دوتا وعده وعیده الکی خر نشی تن به خاسته هاش بدیا من گفتنیارو همرو بهش گفتم ولی باز میگفت نه من میشناسمش عرفان پسره خوبیه گفتم ایشالله که اینطور باشه ولی من حاضرم باهات شرط ببندم این کلا قصد و نیتش چیز دیگس و خاستگاریو این حرفا کشکه خلاصه اون روز رسوندمش خونه عو منم رفتم سراغ کارام ی مدت بود میرفتم سره ساختمونایی که پدرم و عموم میساختن نظارت میکردمو ی جورایی داشتم کار یاد میگرفتم،تقریبا یک هفته ای گذشته بودو منم دیگه نه مینارو دیده بودم تو دانشگاه نه خبری داشتم سرمم با کارو بارو درسم گرم بود بعداظهر بود تقریبا ساعتای پنجونیم شیش سره ساختمون بودم داشتم کم کم وسایلمو جمع میکردم برم که گوشیم زنگ خورد مینا بود جواب دادم دیدم داره گریه میکنه گفتم مینا چیشده چرا گریه میکنی گفت بیا پیشم گفتم کجایی گفت نمیدونم اینجاهارو بلد نیستم تو یه پارک نشستم گفتم لوکیشن بفرس برام ادرسو که فرستاد سریع گازشو گرفتم رفتم رسیدم دم پارک داخل پارک که شدم دیدم مینا روی نیمکت نشسته تا منو دید سریع دووید سمتم و بغلم کرد باز زد زیره گریه هدایتش کردم نشوندمش رو نیمکت گفتم دختر نصفه جونم کردی بگو ببینم چیشده گفت تو راست میگفتی اون قصدش چیز دیگه ای بوده تا اینو گفتم جوش اوردم با عصبانیت گفتم مینا بلا ملا سرت اورده؟گفت نه گفتم خب ده لامصب بگو ببینم چیشده گفت بعده کلاس باهم نشستیم تو ماشین رفتیم خیابونا دور میزدیم یهو دیدم پیچید تو یه کوچه عو زد دره پارکینگ باز شده رفت داخل
منم حسابی ترسیده بودم گفتم عرفان اینجا کجاس اونم ی نگاه بهم کردو خندید گفت نترس بیا بریم بالا که با مخالفت من رو به رو شد داشتم پیاده میشدم بزنم بیرون بزور منو گرفت که ببره بالا منم جیغو داد کردمو اونم از ترسش ولم کرد منم پا گذاشتم به فرارو تا رسیدم ب این پارک انقدر ترسیده بودم که فقط ب ذهنم رسید ب تو زنگ بزنم میلاد،با شنیدن این حرفا از مینا عصابم خورد شده بود گفتم تکلیف اون کون بچرو که من بعدا میرسم حالا پاشو بیا بریم نترس دیگه من پیشتم دستشو گرفتم بردمش سمت ماشین ی بطری اب بهش دادم گفتم دستو روتو ی اب بزن بعد بردمش دوتا اب میوه گرفتم دادم بهش بخوره یکم جون بگیره در همین هین هم باهاش کلی حرف زدمو حسابی ارومش کردم بعد تصمیم گرفتم ببرمش ی چرخی بزنیم یکم حال و هواش هم عوض بشه گفتم مینا بریم بام تهران گفت نه میلاد حال ندارم دیرمم شده باید برم خونه الاناس که مامانم زنگ بزنه چه حلال زاده ام بود تا اسمش اومد زنگ زد منم گوشیو از مینا گرفتم گفتم سلام زن عمو احوال شما گفت به به سلام گل پسر خوبی گفتم خداروشکر ب احوال پرسیای شما بعد بهش گفتم زن عمو مینا پیشه منه خیالت راحت باشه من قرار بود امشب برم بام تهران ی چرخی بزنم تو دانشگاه مینارو دیدم گفتم این بچه ام چند وقته مشغول درسه با خودم ببرمش یه بادی ام به کلش بخوره زن عمومم گفت باشه میلاد جان پس مینارو سپردم به خودت مراقبش باش گفتم چشم خیالت راحت بعد قطع کردمو رفتیم بام ی چرخی زدیم حسابی ام با مینا شوخی میکردم که بخنده حالش بیاد سره جاش موفق هم شده بودم بعد رفتبم ی فست فودی شام بخوریم کلی تشکر کرد و گفت امروز خیلی اذیتت کردم ببخش منو مرسی که برام وقت گذاشتی جبران میکنم گفتم من همین که ببینم تو حالت خوبه عو لبت خندونه برام کافیه حالا ام اگه میخای جبران کنی فقط بخند اونم ی لبخند زدو شامو که خوردیم بردم دم خونشون اونجاهم بغلم کرد ی بوس از لپم کردو باز تشکر کردو پیاده شد رفت...
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#19
Posted: 15 Jul 2021 20:00
فصل اول قسمت دهم(خبریه)
اون شب مینارو که رسوندم تصمیم گرفتم یه حالی ام از اون پسره جا بیارم خلاصه تا برسم خونه شده بود ساعت یازده وارد خونه که شدم خانواده نشسته بودن پا تلوزیون یهو مادرم گفت خوش گذشت با مینا بیرون بودی؟گفتم شما از کجا میدونی گفت زن عموت زنگ زده بود صبحت میکردیم اخراش گفت از میلاد تشکر کن که ب فکر مینا بوده اونم با خودش برده بیرون بابامم ی نگاه بهم کردو گفت خبریه؟اخه تاحالا نشده بود با مینا تنها بیرون بریم همیشه خانوادگی بودیم گفتم نه بابا چه خبری الکی گفتم امروز بعده کار ی سر رفتم دانشگاه مینارو اونجا دیدم،خیلی حس کردم سره حال نیس گفتم ی چرخی بزنیم یکم حالش جا بیاد بابامم گفت خوب کاری کردی اونم مثل خواهرته حواشو داشته باش بعد رفتم ی دوش بگیرم خیلی خسته بودم از صبه زود بیدار بودم از حموم که اومدم دیدم همه رفتن بخوابن رفتم تو اتاقم از بس خسته بودم همونجوری با حوله پهن شدم رو تخت که مهناز درو باز کرد اومد تو نشست پیشم گفت میلاد نخواب یکی دوساعت دیگه که بقیه خوابشون سنگین شد میام پیشت گفتم مهناز امشبو بیخیال شو خیلی خستم گفت چطور خسته نیستی با مینا جونت بری بیرون برا من خسته ای اونوقت گفتم مهناز چرتو پرت نگوها گفت حالا جونه مهناز خبریه گفتم نه گفت پس چیشده تاحالا نشده بود با مینا بری بیرون گفتم حالا دیگه بماند ولی اونجوری که تو فکر میکنی نیست بین منو مینا چیزی نیست گفت من که باور نمیکنم ولی باشه حالا یکم استراحت کن من اخره شب میام گفتم چیکارت کنم دیگه خسته ام که حالیت نمیشه باشه بیا خم شد ی بوسم کردو ی دستی از رو حوله به کیرم کشیدو ی چشمت زدو یکم عشوه اومد رفت بیرون منم که حسابی خسته بودم فقط یه شورت پام کردمو دوباره پهن شدم رو تخت نفهمیدم کی خوابم برد با نوازش کیرم یهو از خواب پریدم دیدم مهناز کیرمو از گوشه شرتم دراورده داره میماله البته خواب بود کیرم وقتی دید بیدار شدم ی چشمک بهم زدو کیرمو کرد تو دهنش همونجور که ساك میزد کیرم شروع کرد به شق شدنو فضای دهنشو حسابی پر کرد مهناز دیگه حرفه ای شده بود دفعه های اول که ساک میزد دندون میزد خاره کیرمو میگایید ولی الان بدون اینکه دندون بزنه ی جوری کیرو میبلعید که الکسیس باید جلوش لنگ مینداخت من که اصلا حال نداشتم تکون بخوردم خوده مهناز شورتمو دراورد پاشد لباسای خودش هم دراورد اومد نشست رو صورتم یعنی کص و کونشو براش بخورم منم شروع کردم خوردن کص کوچولوشو تا تونستم خوردم سوراخ کونشو براش لیس میزدم اونم خم شد باز کیرمو کرد تو دهنش همینجور که کصشو میخوردم کونشم انگشت میکردم یهو مهناز که دراز کشیده بود و داشت ساک میزد حالت نشسته گرفت کصشو بیشتر فشاد داد ب دهنم و اه نالش رفته بود هوا منم حسابی میخوردم تا ارضا شد ابشم خوردم همونجور که دهنم از اب کصش خیس بود پاشد ازم لب گرفت یکم که لبای همدیگرو خوردیم خوابوندمش اومدم روش از گردنش شروع کردم به خوردن و بوس کردن میومدم پایین تا رسیدم ب سینه هاش حسابی مالیدم و خوردم و باز رفتم پایین سراغ کصش خیسه خیس بود همینجور ازش اب میرفت شروع کردم خوردن هر از گاهی سوراخ کونشم ی لیس میزدم حسابی دیوونه شده بود میگفت میلاد بسته دیگه بکن منو میخاستم اذیتش کنم انقدر حشریش کنم که التماس کنه دوباره از بس مالیدمش و خوردمش برای باره دوم ابش اومد پاشدم کیرمو میمالیدم روی کصش از شدت خیسی کصش کیرمم حسابی لیز شده بود مهنازم با اون چشمای خمارش میگفت میلاد بسته دیگه دیوونم کردی بکن توش ی بالشت گذاشتن زیر کونش تا بیاد بالاتر پاهاشم انداختم رو شونه هام سره کیرمو گذاشتم رو کونش با ی فشار سرش راحت رفت تو از بس که دیگه از کون کرده بودمش کونش باز شده بود بازم قصد داشتم اذیتش کنم یکم سرشو میکردم تو در میاوردم کیرمو میمالیدم رو کصش باز یکم میکردم تو کونش در میاوردم خم میشدم کصشو میخوردم باز کیرمو یکم میکردم تو کونش که شروع کرد بهم فهش دادن که اذیتم نکن تا ته بکن تو منم دلم سوخت ی دفعه با ی فشار تا ته جا کردم تو ی ای گفتو چشماشو بست ملافرو چنگ میزد دوباره تا سرش کشیدم بیرون محکم تا ته فرستادم توش چندبار که اینکارو کردم دیگه شروع کردم تلنبه زدن حالا نزن کی بزن همینجور که تو کونش تلنبه میزدم با دست کصش هم میمالیدم که باز بدنش ی لرزشی کردو ی اه خفیفی گفت و ارضا شد منم مکث نکردم همچنان تلنبه میزدم مهناز که سه بار ابش اومده بود چشماشو باز کرد گفت پدره منو دراوردی تو ابت نمیخاد بیاد گفتم چرا دیگه نزدیکه پاشو داگ استایل شو فهمید میخام بریزم تو کونش اخه همیشه ابم که میخاست بیاد داگ استایلش میکردم اینجوری کیر تا ته میرفت تو و همونجا تو کونش ابمو خالی میکردم گفت توش نریز میخام بخورم ابتو بخواب ساک بزنم من دراز کشیدم مهناز شروع کرد ساک زدن یه پنج دقیقه ای که ساک زد سرشو با دست گرفتم کیرمو فشار دادم تو دهنش و ابم با شدت پاچید تو دهنش بدبخت داشت خفه میشد کیرم تا ته حلقش رفته بود کیرمو کشید بیرونو ی فهش بهم داد باز شروع کرد کیرمو مک زدن و قشنگ تمیزش کرد یکم پیشم دراز کشید بعد ی لب ازم گرفتو پاشد رفت تو اتاقش منم از شدت خستگی باز بیهوش شدم...
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...