ارسالها: 4109
#21
Posted: 15 Jul 2021 21:00
فصل اول قسمت یازدهم(ناخاسته)
صب پاشدم به یاد دیشب که عجب سکس خفنی با مهناز کردم کیرم یکم راست شد با اینکه زیاد با مهناز سکس کرده بودم ولی این دختر از بس که حشری و داغ بود هیچوقت برام تکراری و خسته کننده نبود پاشدم لباس تن کردم رفتم دیدم مهناز خوابه خوابه حق هم داشت یکی ام اگه اینجوری منو کرده بود سه بار ابم میومد تا لنگ ظهر خواب بودم از خونه زدم بیرون رفتم دانشگاه دنبال این پسره ی لاشی عرفان بودم دیشب تصمیم گرفته بودم ننه ای ازش بگام که دیگه کسیو خفت نکنه
ی چرخی زدم تو حیاط دانشگاه ندیدمش رفتم جلوی در نشستم بهترین جا بود اگه میومد میدیدمش نمیدونستم کلاس داره یا نه ولی اون علاف بود کل هفته پلاس بود کفه دانشگاه حدودا یه چهل دقیقه ای گذشته بود که دیدم اومد بیرون داره میره سمت پارکینگ پشتش راه اوفتادم رفتم اونجا نمیشد کاری کرد حراست وایساده بود گذاشتم قشنگ بره داخل پارکینک بعد خودمو رسوندم بهش از پشت زدم رو شونش تا برگشت ی مشت گذاشتم رو صورتش پخش زمین شد اوفتادم روش تا میخورد زدمش بعد تهدیدش کردم ی دفعه دیگه سمت مینا بره از کون دارش میزنم بچه بی خایه ای بود هیچ غلطی نتونست بکنه سواره ماشینش شدو گازشو گرفت رفت تصمیم داشتم با داداش مینا صحبت کنم که بیشتر مراقب مینا باشه سعی کنه رابطشو با مینا صمیمی تر کنه اما پشیمون شدم گفتم ی موقع فکر میکنن خبراییه تصمیم گرفتم دورا دور خودم حواسم ب مینا باشه
اون روز دانشگاه کاری نداشتم فقط رفته بودم این پسررو ادب کنم منم سواره ماشین شدمو رفتم سره ساختمون ظهر شده بود ساعت تقریبا دو بود که مینا بهم زنگ زد
مینا:سلام پسر عمو خوبی؟
میلاد:به به سلام مینا خانوم شما خوب باشی منم خوبم
مینا:من که خوبم چه میکنی با زحمتای ما
میلاد:خداروشکر که خوبی زحمت چیه بابا این حرفا چیه یه دختر عمو که بیشتر نداریم
چه خبرا چیزی شده باز؟
مینا:سلامتیه شما اقا نه چیزی نشده گفتم ی زنگ بهت بزنم ببینم اگه وقت داری بریم ی دوری بزنیم
میلاد:مطمئنی چیزی نشده یا خبریه جلو مامانت اینا نمیتونی بگی
مینا:نه بخدا خبری نیس اصلا کسی ام خونه نیس که نتونم جلوش صحبت کنم راستش دیشب خیلی بهم خوش گذشت با تو که بودم انقدر که بهم توجه مبکردی حسه ارامشه خیلی خوبی داشتم باز امروز دلم خاست پیشت باشم ولی خب نه بیخیال پشیمون شدم توام گرفتاریای خودتو داری نبد من مزاحم تو بشم
میلاد:باز خر شدی که دختر حاضر شو بیام دنبالت بریم بیرون
مینا:نه میلاد بیخیال مزاحمت نمیشم بازم ممنون بابت دیشب خدافظ
قطع کرد
خندم گرفته بود از دستش اول میگه بیا بریم بیرون بعد میزنه تو ی فازه دیگه
ولی خب من راه اوفتادم سمت خونشونو رسیدم رنگ زدم درو باز کرد رفتم داخل اول که منو دید خوشحال شد اومد دست داد رو بوسی کرد بعد دوباره گفت چرا اومدی من که گفتم پشیمون شدم نمیخاد بیای
ی دونه اروم زدم تو سرش گفتم باز دیوونه شدیا شده تاحالا از من چیز بخای من بگم نه
گفت اخه نمیخام مزاحمت بشم
گفتم من که با تو رودرباسی ندارم اگه کار داشته باشم میگم کار دارم نمیتونم بیام الانم با میل خودم اینجام اصلا کاری ب حرفه تو ندارم برو زودی حاضر شو بریم بیرون
گفت بیرونو ولش همینجا خوبه چای میخوری یا قهوه
گفتم چیزی نمبخام اینجاهم خوبیت نداره الان ی موقع عمو زن عمو یا حامد بیان زشته
گفت اولن که مگه اولین باره تنهاییم باهم بعدم مامان که رفته خونه مادربزرگم شب بابام میره دنبالش میارش حامدم که سره کاره شب میاد حالا چای میخوری یا قهوه گفتم فرقی نداره هر کدوم خودت دوس داری رفت دوتا لیوان چای اورد نشست کنارم
بحث اون پسررو کشید وسط که میترسه تو دانشگاه باز بره سراغش که قضیه امروزو براش تعریف کردم گفتم رفتم حساب کارو گذاشتم کف دستش با تعجب نگام کرد گفت راست میگی الان سره این تلافی نکنه گفتم نترس بی وجود تر از این حرفاس بعدم پای خودش گیره تورو میخاسته خفتت کنه شکایت کنی پدرشو در میارن
یکم ساکت بود بعد گفت من این همه محبت تورو چجوری جبران کنم اخه بخاطره من پاشدی رفتی سراغ طرف نگفتی ی موقع بلایی سرت بیارن من چه خاکی تو سرم بریزم دیدم بغض کرد دست انداختم از شونش گرفتمش کشیدمش سمت خودم سرشو بغل گرفتم یکم موهاشو ناز کردم گفتم تا منو داری نگران هیچی نباش خودم ازین به بعد حواسم بهت هست سرشو اورد بالا نگاهمون چند ثانیه ای بهم گره خورد فاصله صورتمون کم بود اومد جلو لبش که خورد ب لبم سریع خودمو کشیدم عقب دوست نداشتم این کارو بکنم نه که از مینا بدم بیاد اتفاقا خیلی دوسش داشتم از بچگی باهم بزرگ شده بودیم دوست نداشتم فکر کنه بهش نظر دارم یا برای این کارا کمکش کردم که واقعا هم هیچ نظر و قصد و قرضی نداشتم سریع خودمو جمع و جور کردم پاشدم که برم وایساد دستمو گرفت گفت کجا میری ناراحت شدی؟جوابی ندادم
گفت بخدا دست خودم نبود میلاد بعد از اون اتفاق تو تنها کسی هستی که اغوشش بهم ارامش میده
نمیدونم چرا دلم خاست ببوسمت
گفتم مینا جان بهتره من برم
گفت میلاد ب خدا اگه بری ی بلایی سره خودم میارم
مونده بودم که چیکار کنم دستمو گرفت نشوندم رو مبل باز اومد نشست کنارم گفت ناراحت شدی ازم؟
گفتم نه ولی شوکه شدم من اگه هر کاری برات میکنم با جون و دل میکنم بدون هیچ چشم داشتی
گفت میدونم میلاد ولی این اغوشت و ارامشی که بهم میدیو ازم نگیر اتفاقا همینکه میدونم بدون هیچ چشم داشتی هرکاری میکنی که حالم خوب بشه یه دنیا برام ارزش داره و حسم بهت بیشتر و بیشتر میشه من تاحالا چنین تجربه ای نداشتم اون اولیش بود که خودت دیدی ریدم با اون انتخابم ادم لاشی بود ولی تو،تو همون چند ساعت حال داغون منو تبدیل کردی به حاله خوب دوستت دارم میلاد خیلی دوستت دارم
خیلی گیج شده بودم از حرفای مینا من تصمیم داشتم دورا دور حواسم بهش باشه مراقبش باشم ولی اون الان علنی بهم ابراز علاقه کرد مونده بودم چیکار کنم از ی طرفم وقتی میدیدم حالش خوبه باهام دوست نداشتم دلشو بشکنم خیلی دوراهی سختی بود نمیخاستم وابسته بشه بهم از ی طرفم اگه الان ولش میکردم ممکن بود برای جبران نیازاش بره سمت ادم اشتباهه دیگه ای
یه نگاه ب چشماش کردمو لبمو چسبوندم ب لبش انگار دنیارو بهش داده باشن سرمو گرفت و شروع کرد لب گرفتن بیشتر از این دوست نداشتم پیش بریم میدونستمم اگه بیشتر اونجا بمونم ممکنه کار به جاهای باریک بکشه با همین لب بهش اوکی داده بودم با اینکه باز اسرار داشت بیشتر پیشش بمونم ولی کارو بهونه کردمو زدم بیرون
ناخاسته تن ب این رابطه داده بودم دوست نداشتم بینمون چنین اتفاقی بیوفته ترجیح میدادم همون پسر عمو یا داداشش باشم ولی خب اون مثل من فکر نمیکرد از عواقبش میترسیدم اخه اون دختره حساسی بود دوست نداشتم وابستگیه بیش از حدش ب من مشکل ساز بشه ولی خب تو اون شرایط بهترین کار تن دادن ب این علاقش بود وگرنه ممکن بود اتفاق بدتری براش بیوفته خلاصه حسابی گیج شده بودم...
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#22
Posted: 15 Jul 2021 22:18
فصل اول قسمت دوازدهم(اخرین بار)
چند روزی گذشت میناعم که از من اوکی گرفته بود مدام هی زنگ میزد و پیام میداد احساس میکردم روحیش خیلی خوب شده شادو شنگوله زن عمومم ادم تیزی بود این طرز رفتاره مینارو متوجه شده بود و بو برده بود که مینا با منه خلاصه سرم با کار گرم بودو دانشگاهو میناعم که اضافه شده بود تو همین هین نیکی ی روز با ناراحتی اومد بهم گفت قراره برا همیشه از تهران برن کلی ناراحت بود ازینکه قراره ازم جدا بشه منم ناراحت شدم این مدت به هم وابسطه شده بودیم گفت پدرش انتقالی گرفته قراره برن شهر خودشون سمت گرگان اونجا زندگی کنن گفت ممکنه دیگه هیچوقت همدیگرو نبینیم ازم خاست برای اخرین بار باهم سکس کنیم ولی خب مشکل مکان داشتیم خونه اونا که اصولا خالی نمیشد خونه ما ام صبح هایی که مهناز کلاس داشت خالی بود ولی خب کاره مامان معلوم نمیکرد ی موقع کارش با شاگرداش زود تموم میشد زودتر میومد خونه خلاصه دلو زدیم ب دریا قرار شد پس فردا که مهناز کلاس داره مامانم که میره باشگاه با رفتن اینا نیکی زود بیاد که کارو جمع کنیم گذشت پس فردا ساعت هشت مهناز از خونه زد بیرون نیم ساعت بعدش هم مامان رفت منم زود ب نیکی خبر دادم اومد از همون جلوی در که اومد تو لبامون رفت رو هم وحشیانه لب میگرفتیم هر دومون میدونستیم ممکنه اخرین باری باشه که باهمیم خاستیم بهترین لذتو ببریم حتی نیکی که تا اون روز فقط بهم کس داده بود چون میدونست کون دوست دارم گفت هرجور شده دردشو تحمل میکنه و برای اخرین بار از کون هم بهم میده خلاصه از دم در با لب گیری شروع شدو رفتیم سمت اتاق همونجور که با ولع از هم لب میگرفتیم لباسای هم دیگرو در میاوردیم تا جایی که هر دومون با ی شورت بودیم نیکیو خوابوندم رو تخت شروع کردم سینه هاشو خوردم با اینکه دوست داشتم اخرین سکسمون طولانی باشه ولی خب استرس هم داشتم ی موقع یکی نیاد برا همین نمیشد خیلی لفتش بدیم یکم که سینه هاشو خوردم رفتم سمت کسش وای که چقدر من با این کس لذت برده بودم پلمپش هم که خودم باز کرده بودم باورم نمیشد اخرین باره که میبینم و میکنمش شروع کردم کصشو خوردن انقدر خوردم تا حسابی خیس شدو اب انداخت صدای اه و اوه نیکی ام که خونرو برداشته بود هرچی میگفتم ارومتر گوش نمیداد پاشدم کیرمو دراوردم دادم دستش یکم ساک زد بعد خوابودمش پاهاشو دادم بالا کردم تو کصش اولش اروم اروم یکم عقب جلو کردم ب مرور سرعتو بیشتر میکردم یکم که کردم نیکی گفت تو بیا بخواب من بشینم روت من خوابیدم نیکی اومد روم کیرمو با دستش گرفت هدایت کرد تو کص داغش چنان بالا پایینی میکرد که حد نداشت ی آن جیغ کشیدو دیگه تکون نخورد ارضاع شده بود همونجور که کیرم تو کصش بود دراز کشید روم یکم لب گرفت باز اروم شروع کرد کونشو تکون دادن و کیرم تو کصش عقب جلو میشد یکم بعد دوباره اوج گرفته بود صداشم باز کل خونرو برداشته بود انقدر سرو صدا میکرد که اصلا متوجه صدای دره ورودی نشدیم نفهمیدیم مامان کی اومد زمانی فهمیدم که نزدیکه اتاق شده بود داشت صدا میزد میگفت میلاد پسرم هنوز نرفتی سره کار درو که باز کرد ما خشکمون زد بعد ی ببخشید گفتو درو بستو رفت من که کیرم خوابید از شدت استرس پاشدم صدای دره ورودی ام اومد که نشانه این بود مامان از خونه زد بیرون از پنجره نگاه کردم دیدم بله رفت بیرون نمیدونم چرا برگشته بود خونه یا چیزی جا گذاشته بوده یا شاگردش نیومده بوده یا....نمیدونم ولی بدجور خیت شده بودم ولی رفتارش جالب بود برام ی ببخشید گفت و دره اتاق منو بستو رفت یعنی اینکه راحت باشید،با اينكه مامان برخورد بدي نداشت و ي جورايي اوكي داده بود ولي ديگه نتونستيم ادامه بديم ضد حال خورد تو اخرين سكسم با نيكي قول كونشم ازش گرفته بودم ولي خب قسمت نشد سريع خودمونو جمع و جور كرديم نيكي رفت خونشون منم از خونه زدم بيرون من كه ارضا نشده بودم حسابي كلافه بودم از طرفي ام از مامان خجالت ميكشيدم با اين گندي كه زده بودم چجوري تو روش نگاه ميكردم سره ساختمون كه بودم اصلا حواسم ب كار نبود داشتم خراب كاري ميكردم تصميم گرفتم بيخيال كار بشم زدم بيرون ي چرخي زدم تو خيابون گفتم ي زنگ ب مهشيد بزنم خودمو خراب كنم سرش ي امشبه بگذره روي خونه رفتن كه نداشتم
مهشيد:سلام سلام اقا ميلاد چطوري بي معرفت
ميلاد:سلام به بهترين خواهره روي زمين چطوري؟
مهشيد:اوه الان شدم بهترين خواهر ميدوني چند وقته يه سراغي از اين به قول تو بهترين خواهرت نگرفتي
ميلاد:اره ابجي حق داري چند وقته خيلي درگيره كارو درس بودم كجايي خونه اي؟
مهشيد:اره خونه ام تو كجايي اگه بيكاري پاشو بيا اينجا منم شب تنهام مهران رفته شهرستان
ميلاد:مزاحمت نباشم ابجي؟
مهشيد:چرتو پرت نگو پاشو بيا منتظرتم
خوب شد من ميخاستم بهش بگم شب بيام پيشت بمونم اون خودش پيشنهاد داد خلاصه منم حركت كردم رفتم پيش مهشيد
رسيدمو همون جلو در مهشيدو بغلش كردم دلم براش تنگ شده بود راست ميگفت چند وقتي بود نرسيده بودم بهش سر بزنم باز يكم گلگي كرد كه اره تو بي معرفت شديو ديگه منو دوست نداريو سرت جاهاي ديگه گرمه ابجي مهشيدتو فراموش كرديو ازين جور حرفا منم بغلش كردم رفتيم نشستيم رو مبل گفتم مگه ميشه من ابجي مهشيدمو فراموش كنم عشق اول و اخره من خودتي يكم با اين حرفا ارومش كردم پاشد رفت ميوه عو چاي و شيريني اورد نشست پيشم منم كه امروز تو سكس ارضا نشده بودم دوست داشتم زود با مهشيد برم رو كار تو همين هين مامان زنگ زد ب گوشيم روي جواب دادن نداشتم جواب ندادم يكم بعد دوباره زنگ زد مهشيد گفت كيه دوست دخترته چرا جواب نميدي منم گفتم نه كسي نيست يهو گوشيو از دستم گرفت ديد مامانه گفت عه مامانه كه چرا جواب نميدي پس يكم من من كردم گفت چيزي شده باز چيزي نگفتم كه خودش گوشيمو جواب داد
مهشيد:سلام مامانه عزيزم خوبي فدات بشم
صداي مامانم ميشنيدم ميگفت عه مهشيد تويي مامان گوشيه ميلاد دست تو چيكار ميكنه چرا جواب نداد زنگ زدم
مهشيد:اره ميلاد پيشه منه بهش گفتم بياد اينجا شب تنها نباشم مهران رفته شهرستان كارش داري گوشيو بدم بهش
منم به مهشيد اشاره ميكردم نه بگو دستش بنده
مامان گفت نه ميخاستم ببينم كجاس چرا نيومده خونه باشه دخترم مراقب خودتون باشيد خدافظ
بعد مهشيد رو به من كردو گفت خب اقا ميلاد بگو ببينم چيشده باز چه گندي زدي از خونه فراري شدي ميگم توي بي معرفت ي دفعه ياده من كردي
گفتم هيچي ابجي بگا رفتم
مهشيد:چيكار كردي كه روت نميشد جواب مامانو بدي
منم مجبور شدم داستانو براش تعريف كنم كه اره رو كار بودم ي دفعه مامان اومد مارو تو اون وضعيت ديد الان روم نميشه تو روش نگاه كنم
مهشيدم خنده كنان ب من ميگفت خاك تو سرت از بچگيت همينجوري بودي اون موقع كه من مچتو گرفتم تو راه پله با دختره الانم كه اينجوري
طرز رفتاره مامانم بهش گفتم اونم خب از اخلاق مامان خبر داشت گفت نترس اگه ميخاست برخورد بدي كنه همون موقع كونتو پاره ميكرد چنين اخلاقي نداره مامان
باز زد زيره خنده عو يه خاك تو سرت ب من گفتو پاشد رفت اشپزخونه برا شب شام درست كنه
يكم گذشت منم كانالاي تلوزيونو هي بالا پايين ميكردم هيچي نداشت حوصلم سر رفت رفتم تو اشپزخونه از پشت چسبيدم ب مهشيد اونم خنديدو كارشو انجام ميداد دست انداختم سينه هاشو گرفتم شروع كردم از رو لباس ماليدن
گفت نكن ميلاد برو با اون دوست دخترات ازين كارا كن
گفتم دوست دخترام جلوي تو بايد لنگ بندازن خوشگل خانوم
گفت زارت غلط كردي انقدر كس ليسي نكن ميبينم چقدر ب فكره مني بهم سر ميزني بدو برو بشين تا شومبولتو نبريدم
گفتم ابجي اين شومبول خيلي وقته ديگه كير شده ها
گفت حالا برو بشين تا شب بهت بگم
منم ديگه رفتم باز نشستم پا تلوزيونو شبم بعده شام مهشيدو بغل كردم باهم يكم فيلم نگاه كرديم بعد مهشيد پاشد تلوزيون و برقارو خاموش كرد گفت بريم لالا
بعد گفت جاتو كجا بندازم من تعجب كردم گفتم يعني چي پيشه خودت ديگه گفت نه تنبيهي پيشه من نميخوابي منم ضد حال خوردم يكم پكر شدم ب خيالم بود كه ارضا نشدن امروزمو حسابي با مهشيد جبران ميكنم ولي انگار قصد داشت اذيتم كنه گفتم ي پتو بده همينجا رو مبل ميخوابم اونم ي پتو بهم دادو خودش رفت تو اتاق خوابيد يه يك ساعتي همينجوري تو فكرو خيال بودم كه دره اتاق مهشيد باز شد با لباس خواب نازكش كه همه بدنش معلوم بود اومد بيرون گفت هنوز نخوابيدي كه گفتم خوابم نمياد گفت پاشو بيا پيشه من بخواب بخشيدمت حالا من ناز ميكردم گفتم نميام اونم گفت هرجور كه دوست داري رفت تو اتاق منم پشيمون ازين حرفم پاشدم رفتم دنبالش درو كه باز كردم خنديد بهم گفت چيشد پس چس كرده بودي خودتو گفتم يكم كه فكر كردم ديدم هيجا اغوش گرم خواهر نميشه گفت ريدي ابم قطعه خلاصه بغلش كردمو اون شب مهشيد يه كص و كون حسابي بهم داد كه واقعا جبرانه اون ارضا نشدنه شد...
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#23
Posted: 15 Jul 2021 22:27
فصل اول قسمت سيزدهم(مسافرت)
اون شب گذشتو صبم با مهشيد رفتيم يه دوش گرفتيم يكمم باز تو حموم شيطوني كرديمو اومديم بيرون صبحانرو كه خورديم من حاضر شدم برم سره ساختمون ب مهشيد گفتم ابجي اشكال نداره من شب باز بيام اينجا روم نميشه برم خونه
مهشيد:نه داداشي اينجا خونه ي خودته هر وقت ميخاي بيا ولي بالاخره بايد با مامان رو به رو بشي زنگم اگه بهت زد جوابشو بده
داشتم ميرفتم مهشيد يهو به پيشنهادي داد
گفت امروز مهران از شهرستان مياد قرار بود بليط بگيره بريم كيش توام باما بيا ي چند روزي يه اب و هوايي عوض كن خونه كه روت نميشه بري حداقل اينجوري يكم زمان بگذره منم موافقت كردمو رفتم به كارام رسيدم شب ب مهناز زنگ زدم ي سريع وسايل شخصي و لباسامو گفتم برام بزاره تو ساك بياره پايين خودم نميخاستم برم بالا با اينكه ميدونستم مامان خيلي عادي باهام برخورد ميكنه ولي خب اون شرم و حياعه باعث ميشد نتونم تو روش نگاه كنم خلاصع ساكو از مهناز گرفنم رفتم خونه مهشيد وارد كه شدم مهران اومد دم در كلي تحويل گرفت كه به به اقا ميلاد افتخار دادين اقا
با مهران رابطه ي خوبي داشتم وارد كه شدم ديدم مليكا خواهره مهران هم اونجاس اونم اومد جلو دست داد و سلام عليك كرد شب موقع شام فهميدم مليكاعم قراره با ما بياد کیش مليكا دختره زيبايي بود پوست برنزه و اندام پر نظره خاصي بهش نداشتم بعدم گفته بودم مهران اينا كلا خانواده راحتي بودن مليكاعم جوري باهام برخورد ميكرد كه انگاري بيست ساله همو ميشناسيم و رفيق صميمي هستيم كلا رفتارش اينجوري بود اونم قصد بدي نداشت صب ساعت دهونيم پرواز داشتيم شب زود خوابيديمو صب راهي فرودگاه شديم رسيديم اونجا تصميم گرفنيم هتل نريم يه ويلا كرايه كنيم با وضع مالي خوبي كه داشتيم يه ويلاي خفن استخر دار كرايه كرديمو از خستگيه راه يكم استراحت كرديم بعد رفتيم بيرون يه چرخي زديم نهارم بيرون خورديم قرار شد بريم ويلا ي استراحت كنيم بعد ب درخاست خانوما بريم پاساژ گرديو خريد منو مليكاعم باهم عياق شده بوديم كناره هم راه ميرفتيم ميگفتيم ميخنديديم مليكا مجرد بود سنش هم زياد بود از مهشيد ما بزرگتر بود نميدونم چرا ازدواج نكرده بوده خلاصه شبم حسابي چرخيديمو كلي خريد كرديمو شام خريديم رفتيم ويلا بعد شامم نشستيم چهارنفري يكم حكم بازي كرديم منو مليكا يار بوديم مهشيدو مهرانم باهم خلاصه كه خوش ميگذرونديم صب كه بيدار شدم ديدم خانوما يه صبحانه مفصل اماده كردن قرار شد بعد صبحانه ي تني ب اب بزنيم داخل استخر ويلا،صبحانرو زديم منو مهران مايو پوشيديم رفتيم تو اب منتظره خانوما بوديم كه بيان وقتي اومد من كه محو بدن مليكا شدم ي مايوي يه سره سفيد رنگ تنش بود ولي نتونسته بود كامل اون سينه ها و كون گندش و بپوشونه خيلي تابلو بازي در نياوردم سعي كردم خيلي تابلو ديدش نزنم اوناعم اومدن تو اب با ما همراه شدن كلي اونجا هم ديگرو اب داديم باهم كشتي ميگرفتيم هين اينكارا حسابي تونستم ب بدن سكسي مليكا دست بزنم اونم عكس العملي نشون نميداد بعد ي توپ اورديم تو اب بازي منو مليكا باهم يار شديم ما مردا تو دروازه وايساديم منم يكم كيرم راست شده بود از دست مالي كردن مليكا اونم ي موقع هايي كه توپ دست مهشيد بود عقب عقب ميومد سمت من که نزاره گل بزنه با كونش ميخورد ب كيرم چندبار اين اتفاق اوفتادم گفتم خب اتفاقيه بعد ديدم بيشتر كه شد فهميدم نه از قصد كونشو ميزنه ب كيرم ي بار كه انقدر چسبيد بهم كه كيرم قشنگ لاي كپل هاي كونش قرار گرفت اونم بهم يه نگاهي ميكردو لبخند ميزد فهميدم خانوم تنش ميخاره منم ديگه پرو شدم از قصد دست ميماليدم ب بدنش اونم همش ميخنديد مهشيد خسته شد گفت بسته ديگه از اب رفت بيرون مليكاعم باهاش رفت لب استخر رو صندلي دراز كشيدن منم يكم شنا كردم كيرم بخوابه بعد از اب بزنم بيرون يكم كه افتاب گرفتيمو خشك شديم رفتيم داخل مهشيد ديروز ي لباس ديده بود تو پاساژ خوشش اومد با اينكه همه بهش گفتيم خوبه بخر ولي دو دل بود نگرفت حالا به مهران گير داده بود بريم اون لباسرو بخرم مهرانم قبول كرد گفت همگي بريم من كه از بس شناعو بازي كرده بوديم گفتم خستم ميخام استراحت كنم رفتم تو اتاق دراز كشيده بودم اوناعم رفتن من فكر كردم مليكاعم باهاشون رفته تو فكره بدن مليكاعو اون بمال بمالاي استخر بودم كه يهو در اتاق باز شد مليكا با دوتا ليوان آب پرتغال اومد داخل گفتم عه تو مگه نرفتي باهاشون گفت نه منم مثل تو خسته بودم خيلي شنا كرديم بدنم كوفته شده گفتم بيا يه ماساژت بدم حال بياي گفت بلدي گفتم اي يه چيزايي بلديم(يكي از دوستام دوره ديده بود منم تو استخر كمو بيش ازش ياد گرفتم،رگ گيريو،قلنج گيري،نرم كردن عضلات،نقاط حساس بدنو ازين جور چيزا)اب ميوه مونو خورديمو تاپشو دراورد شلواركش هم درآورد با يه شورت و سوتين زرشكي رنگ توري كه اگه قشنگ دقت ميكردي خط كسش هم پيدا بود به شيكم دراز كشيد گفت بيا منم رفتم شروع كردم ماساژ دادن از شونه هاش شروع كردم از شونه سمت راستش ماساژ ميدادم نم نم اومد روي بازوش و ساق و دست و انگشتاش دست چپش هم به همين شكل كمو بيش بلد بودم كجاهارو بايد فشاره بيشتري داد كجارو بايد نرم مالش داد تا عضلات خودشونو ول كنن از پشت كمرش شروع كردم هنوز بالاي بند سوتينش بودم كه بدون اينكه ازش اجازه بگيرم خودم سوتينشو باز كردم مليكاعم سرش رو بالشت بود چشماشم بسته بود حسابي شروع كردم از شونه هاش دوباره ماساژ ميدادم تا بالای باسنش
حدودا يه يك ربعي كه حسابي كمرشو ماساژ دادم اومدم پايين رفتم سراغ رون پاش گفته بودم مليكا بدن تو پري داشت چاق نبود ولي هيكل درشتي داشت اون روناي گندش و فرم باسنش و ساق پاي خوش تراشش ديوونم كرده بود كيرمم راست شده بود خلاصه از رون پاش شروع كردم تا انگشتاي پاشو ماساژ دادم ميخاستم شرتشم مثل سوتينش بدون اينكه بهش بگم در بيارم با اينكه از عكس العملش تو استخر ميدونستم خودش هم دوس داره ولي ترجيح دادم ي دفعه اينكارو نكنم پس اروم دوباره از ساق پاش اومدم سمت رون از روي شرت كپل هاي كونش هم ميماليدم دستمو از زير شرتش رد كردم كونشو گرفتم يكم كه ماساژ دادم بعد دست انداختم شورتشو در بيارم خودشم يكم بدنشو داد بالا همكاري كرد كه راحت در بياد تازه چشمم به جمال اون سوراخ كونش و كص قلمبش كه از پشت زده بود بيرون روشن شد دست انداختم كونشو ميماليدم و هر از گاهي دستمو ميبردم بين رون پاش ي دستي به كص و كونش ميكشيدم دستم كه به كصش خورد ديدم خانوم حسابي خيس كرده
البته حق هم داره منم اگه جاي اون بودم يكي اينجوري ماساژم ميداد خيس ميكردم تو اين هين منم تيشرتمو دراوردم فقط با يه شلوارك بودم كه كيرمم از بس شق شده بود حسابي معلوم بود ب مليكا گفتم برگرده به كمر بخوابه كه اون وره بدنش هم ماساژ بدم وقتي برگشت تازه صورتشو ديدم چشماش خمار خمار بود طلب كير ميكرد نگاهش ب شلواركم و كيره شق شدم بود ولي چيزي نميگفت از بالاي شونه هاش دوباره شروع كردم ماساژ دادن تا رسيدم به سينه هاي گندش سايزشون 85بود با نوكشم قهوه اي كمرنگ شروع كردم ماليدن باز مليكا چشماشو بست از داغيه بدنش معلوم بود حسابي داره لذت ميبره همينجوري كه ماساژ ميدادمو بدنشو ميماليدم رسيدم ب كصش اندازه يه كفه دست كص داشت خيلي تپل بود كصش دلو زدم ب درياعو دست انداختم كه بمالم تا دستم به كصش خورد يه اهي كشيد منم شروع كردم حسابي كصشو ماليدن مليكاعم حسابي اه و نالش رفته بود هوا كه با ي جيغ ابش پاچيد بيرون من متعجب بودم نديده بودم اب زن اينجوري بپاشه فقط قديما تو فيلم سوپرا ديده بودم اونم فكر ميكردم زنه ميشاشه تاحالا نه اب مهشيد نه مهناز نه نيكي هيچكدوم ب اين شكل و با اين شدت نپاشيده بود يكم كه بدنش اروم شد چشماشو باز كردو ي لبخندي بهم زد بعد پاشد منو هلم داد خوابوند رو تخت شلواركو با شورتمو باهم كشيد پايين كيرمو كه ديد چشماش ي برقي زد و ي جوون بلند گفت من كيره بزرگي دارم 22سانت كلفت به بابام رفته بودم هر زني يه بار طعمشو چشيده ديگ ول كنش نبوده مليكاعم كه حال كرده بود كيرمو كرد تو دهنشو شروع كرد ساك زدن جنده خانوم كل كيرمو تو دهنش جا ميداد خيلي حرفه اي ساك ميزد معلوم بود بلده كاره همينجور كه ساك ميزد تخمامم با دستش ميماليد حسابي كه ساك زد اومد رومو لب گرفت بعد با دستش كيرمو تنظيم كردو ي دفعه تا ته جاش كرد تو كصش يه اهه بلندي. كشيدو شروع كرد نرم بالا پايين كردن كصش خيلي تنگ نبود مشخص بود زياد ازش كار كشيده ولي بدم نبود اولش نرم و اروم خودشو بالا پايين ميكرد و كونشو رو كيرم ميچرخوند بعد تندش كرد بالاي تختو با دست گرفته بود محكم خودشو رو كيرم بالاپايين ميكرد انقدر شدتش زياد بود كه تخمام درد گرفته بود تو همين هين احساس كردم كصش گرم تر شد و بدنش شروع كرد لرزيدن ي دفعه كيرمو از كصش كشيد بيرونو باز ابش پاشيد رو شكمم و سينم بعد همونجوري روم دراز كشيد باز يكم كه اروم شد نگام كردو شروع كرد لب گرفتن اون دوبار ارضا شده بود كصش كه خيلي چنگي ب دلم نزد گفتم اين کونه قلنبشو حيفه نكنم پاشدم داگ استايلش كردم كيرمو چپوندم تو كصش يكي دو دقيقه از كص كردم بعد سره كيرمو گذاشتم رو سوراخ كونش فهميد ميخام از كون بكنم خودش دست انداخت لپاي كونشو باز كرد كه راحتتر جا كنم توش منم كه كيرم حسابي از اب كصش خيس بود نيازي به خيس كردن نداشت يه هول كه دادم سرش رفت داخل شروع كردم همون سرشو عقب جلو كردن و كم كم بيشتر هل ميدادم كيرم راحت ميرفت توش معلوم بود كونم زياد داده ولي باز از كصش بهتر بود تنگتر بود تا نصف جا كرده بودم توشو اروم تلنبه ميزدم ي دفعه با ي فشار تا ته كردم توش كه ي جيغي كشيدو رفت سمت جلو كيرم داشت از كونش در ميومد كه منم خودمو هول دادم به جلو كامل خوابيدم روش كيرمم تا ته تو كونش بود شروع كرد فهش دادن كثافط جر دادي كونمو بكشش بيرون منم كه گوشم بدهكار نبود توجه نميكردم شروع كردم محكم تلنبه زدن رحم نميكردم بهش كيرمو تا سرش ميكشيدم بيرون دوباره محكم تا ته جا ميكردم يه ده دقيقه اي شدت هرچه تمام تر كونش تلنبه زدم كه احساس كردم ابم ميخاد بياد تا ته زدم توشو همه ابمو خالي كردم همونجوري كه كيرم تو كونش بود دراز كشيدم روش هنوز فهش ميداد ميگفت پاشو از روم بكش بيرون كيرتو كونم داره ميسوزه يكم كه گذشت كيرم خوابيد از كونش اومد بيرونو منم از روش پاشدم ولو شدم رو تخت اونم رفت سمت دستشويي خودشو تميز كنه اومد بيرون گفت خيلي وحشي اي كونم داره ميسوزه گفتم اشكال نداره بزرگ ميشي برات خاطره ميشه كوسن مبلو كه بغل دستش بود برداشت پرت كرد سمتم و فهش دادو رفت منم پاشدم حولمو برداشتم و رفتم ي دوش بگيرم تخمام حسابي درد گرفته بود از بس با شدت ميكوبيدم به كص و كونش خلاصه دوش گرفتم اومدم بيرون ديدم مهران و مهشيدم اومدن مهشيد لباسي كه خريده بودو تن كرده بود كه نشونه منو مليكا بده بعدم قرار شد پاشيم بريم پارك دلفينا ي رستورانم برا شب مهران رزرو كرده بود پخش موسيقي زنده بودو خلاصه كلي خوش گذرونديم كلا چهار روز كيش بوديم تو اين مدت همون يه بار فرصت شد تق مليكارو بزنم...
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#24
Posted: 15 Jul 2021 23:02
فصل اول قسمت چهاردهم(خجالت)
از مسافرت برگشتيم فرودگاهه تهران كه رسيديم باز ياده گندي كه زدم اوفتادم كه الان باید برم خونه تو روي مامان چجوري نگاه كنم خلاصه يه تاكسي گرفتم راهي خونه شدم تو مسير هي با خودم كلنجار ميرفنم كه اي كاش باز با مهشيد ميرفتم خونشون ولي خب نميشد تا رسيديم دم خونه زنگ زدم درو باز كردم با اسانسور رفتم بالاعو دم در كه رسيدم ديدم مامان اومده استقبالم تا منو ديد بغلم كردو بوسيدم گفت به سلامتي رسيدي پسرم دلم برات تنگ شده بود چقدم كه سياه شدي افتاب پوستتو سوزونده منم با اينكه يكم از روش خجالت ميكشيدم مثل خودش عادي برخورد كردم اون موقع كسي خونه نبود فقط من بودمو مامان مهناز كه كلاس بود معين و بابا ام سره كار مامان ي ليوان شربت برام اورد گفت بيا بخور پسرم جيگرت حال بياد تشكر كردمو خوردم گفت مامان فدات بشه الهي خسته ي راهي برو ي دوش بگير استراحت كن منم برم برا شب غذايي كه دوس داري درست كنم باز تشكر كردمو گفتم مامان خيلي خودتو تو زحمت ننداز گفت چه زحمتي برو استراحت كن منم رفنم ي دوش گرفتمو يكم استراحت كردم بيدار كه شدم شب شده بود مهنازو معين و باباعم اومده بودن رفتم پيششون سلام عليكو نشستيم كلي گفتيم خنديديم مهنازم كه گير داده بود يالا پاشو سوغاتيارو بيار منم رفتم چيزايي كه براشون خريده بودمو اوردم از بابا شروع كردم براش يه دست كت و شلوار مارك خريده بودم با يه پيراهن
بابا:دستت درد نكنه پسرم چه خبره انقدر ولخرجي كردي
ميلاد:مبارك باشه باباجان اصلا قابل شمارو نداره ايشالله كه خوشت بياد
مامان:مرد پاشو برو بپوش بيا ببينيم
بابا پاشد بره بپوشه سوغاتيه مامانم بهش دادم اينو به سليقه مهشيد خريده بودم يه لباس مجلسيه مشكي كار شده تا دم رون پا هنوز نپوشيده تو تن مهناز كلي خوشش اومده بود گفت مامان بدو توعم بپوش ببينيم
بابا كت و شلوارو تن زدو اومد ي چرخي پيش ما زدو باز تشكر كردو رفت عوض كنه مامانم لباسو پوشيدى اومد واي چقدر زيبا شده بود تازه با اينكه فقط همون لباسو پوشيده بود نه ارايشي نه هيچي
مامان پوسش مثل مهناز پ مهشيد سفيد بود اون لباس مشكي زيباييه اون رنگ پوستو بيشتر كرده بود مهناز گفت واي مامان چقدر ماه شدي ماهم همه تاييد كرديم خودشم كلي خوشش اومد از لباسه اومد بغلم كردو تشكر كرد منم بوسيدمش
بعد سوغاتيه معينم دادم براش يه پيراهن خريده بودم با دوتا تيشرت اونم تشكر كردو گفت داداش دمت گرم كه به ياد بودي راضي ب زحمت نبودم
مهنازم كه صبر نداشت ببينه براش چي اوردم كلش تو چمدون بود گفتم وايسا كنار دختر ببينم نوبتي ام كه باشه نوبت خواهره گلمه برا مهنازم باز به سليقه مهشيد ي لباس مجلسي خريده بودم زرشكي رنگ با یه ادكلن و چندتا ست تيشرت و شلوارك تو خونه اي
مهناز:واي داداش چه خبره اين همه دستت درد نكنه پريد بغلم ي ماچم كرد تعجب نكنيد اين چيزا عاديه تو خانواده ما همه باهم رابطه ي صميمي و خوبي داشتيم اونم رفت اول لباس مجلسيو پوشيد بعد اون ست هارو دونه دونه تن كردو ما ببينيم خداروشكر همه دوست داشتن چيزايي كه براشون خريده بودمو بعدم مامان صدا زد گفت بيايد شام شامو زديمو يكم باز دوره هم گفتبم و خنديديم فيلم تماشا كرديم و كم كم ديگه هر كس رفت بخوابه منم رفتم تو اتاقم مينا پيام داده بود مشغول پيام بازي با مينا بودم ميگفت دلم برات تنگ شده فردا بيا ببينمت منم قبول كردم براش سوغاتي هم اورده بودم يه ادكلن خريده بودم براش
قرار شد فردا برم دم خونشون دنبالش بريم بيرون
تو همين هين مهناز اومد پيشم مشخص بود چي ميخاد با اينكه خيلي حال و حوصله نداشتم ولي خب دلم نيومد چهار روزي كه مسافرت بودم قبلشم دوروز خونه مهشيد حسابي تو كف بود خلاصه يه حالي بهش دادمو رفت خوابيد
صب پاشدم يكم ب خودم رسيدم ي تيپ زدم البته هميشه ب خودم ميرسيدم باز كسي خونه نبود فقط مامان بود البته اونم الان بايد باشگاه ميبود نميدونم چرا نرفته بود منو ديد گفت صب بخير اقا بفرما صبحانه رفتم نشستم پيشش سره ميز گفت چيه تيپ زدي داري ميري پيش دوس دخترت؟
گفتم هم اره هم نه اخه هنوز خودم مينارو به عنوان دوست دخترم نپذيرفته بودم درسته بهش اوكي داده بودم ولي ي چيزي گفته بودم كه فعلا ارومش كرده باشم نميدونستم اون انقدر قراره بهم وابسته بشه
مامان:يعني چي هم اره هم نه
ميلاد:دوست دخترم كه نيس اخه دارم ميرم پيش مينا
مامان:اوع چه خبره چند وقته زياد با مينا ميپري خبراييه؟
ميلاد:نه مامان خبري نيس ي داستانايي شد ميناعم كه ميدوني دختره ساده ايه احساس كردم يكم بايد كمكش كنم بيشتر بهش توجه كنم بالاخره ما باهم بزرگ شديم اونم مثل مهشيد و مهنازه برام
مامان:مينا دختره خيلي خوبيه من قبولش دارم خلاصه اگه خبراييه بگو من با زن عمو صحبت كنم و خنديد
ميلاد:نه بابا مامان يه چيزي ميگيا من مينارو به عنوان دختر عموم به عنوان يه خواهر دوسش دارم نه بيشتر
مامان:اون دختررو چي؟
ميلاد:با اينكه فهميدم منظورشو ولي گفتم كدوم دختره
مامان:خودت ميدوني،نميگي يه موقع اين دخترا خودشونو بندازن گردنت معلوم نيس كين،چين،خانواده دارن
ميلاد:سكوت كرده بودم خجالت ميكشيدم
مامان:اوع قرمز شدي چرا خجالت نكش پسرم من مادرتم خير و صلاحتو ميخام اين چيزاعم طبيعيه بالاخره تو اين سني كه تو هستي يك سريع نيازا داري بايد برطرف بشه
ميلاد:درست ميگي شما مامان اگه اجازه بدي من ديگه برم
مامان:كجا بري دارم باهات حرف ميزنم با هر كس و ناكسي وارد رابطه نشو حتما هم مراقبت هاي لازمو بكن(با زبون بي زبوني گفت از كاندوم استفاده كن)
ميلاد:مخم سوت كشيده بود كه مامان انقدر راحت داشت باهام حرف ميزد من كه از خجالت سرم پايين بود حرفاشو كه زد و نصبحتارو كه كرد زودي پيچيدم از خونه زدم بيرون
رفتم دنبال مينا دم خونشون ك رسيدم زنگش زدمو اومد تو ماشين كه نشست بغلم كرد ي بوس از لبم كرد گفت واي چقدر دلم برات تنگ شده بود
خوبي خوش گذشت مسافرت؟
ميلاد:اره خوب بود جاي شما خالي
مينا:دوستان ب جاي ما همين كه به تو خوش گذشته باشه من خوشحالم
پاكت سوغاتيشو از صندلي عقب برداشتم بهش دادم
ميلاد:بفرما خانوم اينم ناقابله سوغاتيه
مينا:واي ميلاد مرسي عشقم راضي ب زحمت نبودم همين كه خودت سالم رفتي و برگشتي برام بهترين سوغاتيه
ميلاد:فدات بشم لطف داري حالا باز كن ببين خوشت مياد
مينا:واي مرسي خوب سليقمو ميدونيا خنك و ملايم
باز دست انداخت گردنمو يه بوسم كرد منم اين دفعه همراهيش كردم يه بوسش كردمو رفتبم يكم دور دور كرديم طرفاي ظهر بود گوشيم زنگ خورد
الهام بود زن عموم مادره مينا گفتم مينا مامانته
گفت خب جواب بده گفتم ميدونه باهميم گفت اره داشتم ميومدم بيرون پرسيد گفتم ميام پيشه تو
منم جواب دادم
ميلاد:سلام زن عمو
الهام:سلام ميلاد جان خوبي پسرم؟
ميلاد:ممنون زن عمو شما خوبي عمو خوبه حامد خوبه؟
الهام:از احوال پرسياي شما خداروشكر همه خوبيم
تو چه خبر شنيدم كيش بودي خوش گذشت؟
ميلاد:سلامتي زن عمو جاي شما خالي
الهام:دوستان به جاي ما قرض از مزاحمت ميلاد جان نهار درست كردم با مينا هرجا كه هستين نهار بيايد خونه غذاهاي بيرونو نخوريد به درد نميخوره
ميلاد:ممنون زن عمو من مينارو ميرسونم خونه ولي خودم ديگه مزاحم نميشم يكم كار دارم ميرم كه ب كارام برسم
الهام:چيه اقا ميلاد مارو قابل نميدوني ي لقمه نهاره ديگه ميخوري زود ميري به كارت هم ميرسي
ميلاد:باشه چشم زن عمو خدمت ميرسم فعلا خدافظ
مينا:چي ميگه مامانم؟
ميلاد:هيچي بنده خدا اوفتاده تو زحمت ميگه نهار گذاشتم بيايد اينجا
مينا:غذاهاي مامان خوردن داره پس بريم كه من حسابي گشنم
گازشو گرفنم رفتيم سمت خونه عمو ماشينو پارك كردمو رفتيم بالا زن عمو اومد دم در بهم دست داد اولين بار بود زن عموم بهم دست ميداد با خانواده عموم راحت بوديم زن عموم جلوي من روسري سرش نميكرد ولي تاحالا دست نداده بود بهم خلاصه اومد دست دادو راهنمايي كرد داخل نشستيم كلي با خوش رويي پذيرايي كرد گفتم زن عمو بيا بشين چيزي لازم نيس بياري حسابي اوفتادي تو زحمت اومد نشست رو به روم ميناعم كنار من نشسته بود يكم از مسائل مختلف گفتيم مينا پاشد رفت دستشويي مينا كه رفت انگاري زن عموم منتظر بود تنها بشيم گفت ميلاد جان خاستم ازن تشكر كنم گفتم تشكر بابت چي زن عمو
گفت مينا همه اون چيزايي كه پيش اومدو برام تعريف كرد گفت تو بودي كه كمكش كردي ممنونم ازت كه براش وقت گذاشتي چند وقتي بود حالش خوب نبود ولي از اون روز كه برديش بيرون روحيش عوض شده شاد شده خيلي ديگه نميره تو اتاقش تو خودش باشه مياد ميگه ميخنده اينا همرو مديونه توعم تو ميناي منم بهم برگشتوندي
ميلاد:زن عمو اين حرفا چيه من هركاري كردم وظيفم بوده خداروشكر كه تونستم حال مينارو خوب كنم شما خودت ميدوني من هم شمارو هم مينارو هم عمو و حامدو خيلي دوست دارم ما همه عين يه خانواده ايم من براي هركدوم از شماها هركاري از دستم بر بياد انجام ميدم زن عموم پاشد اومد سمتم پيشونيمو يه بوس كردو گفت بازم ممنونم
ميناعم اومدو نهارو كه خورديم من حاضر شدم كه برم زن عموم اومد جلو در باز بهم دست داد ميناعم انگار نه انگار مامانش وايساده بغلم كردو خدافظي كرد رفتم...
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#25
Posted: 15 Jul 2021 23:06
فصل اول قسمت پانزدهم(زن عمو)
اون روز گذشت زن عمومم با من رفتارش تغيير كرده خيلي بيشتر بهم اهميت ميداد جلوم راحت تر لباس تن ميكرد بهم دست ميداد چندباري موقع اومدن يا رفتن بغلمم كرده بود فصل امتحانا بود چندتا از درساي عمومي مشتركو مينا ازم خاسته بود كمكش كنم منم ميرفتم خونشون باهاش كار ميكردم هر دفعه ام زن عمو كلي عزت و احترام ميزاشت در هين درس برامون ميوه عو تنقلات مياورد حسابي بهمون ميرسيد هر دفعه ام ازم كلي تشكر ميكرد كه با مينا درس كار ميكنم
درسارو مينا خودش بلد بود تو درس زرنگ بود نميدونم چرا باز از من خاسته بود باهاش كار كنم شايد دوست داشته بيشتر با من باشه وسطاي درس هم هي شيطون ميشد بغلم ميكرد لب ميگرفت خودشو ميماليد بهم هي ميگفتم نكن مامانت يه دفعه بياد ببينه ابرو حيثيتمون ميره
ولي مگه گوش ميكرد برام ارايش هم كرده بود خودشو خوشكل كرده بود گردنو هي بوس ميكرد
الهام برامون چايي اورد گذاشت رو ميز و اومد بره بيرون نگاش اوفتاد ب گردن من كه رد رژ مينا مونده بود با يه حالت مسخره شوخي ب مينا گفت دختر رحم كن به پسره مردم درس ميخوني يا...حرفشو قطع كردو با خنده گردنو نشون دادو رفت بيرون پاشدم تو اينه ي نگاه كردم ديدم حسابي رژي كرده كله گردنمو گفتم بيا خوب شد حالا ابرو برام نزاشتي الان مامانت هزارتا فكر ميكنه
گفت نترس مامان من فكره بدي نميكنه
گفتم ديگه نميام بهت درس بدم
مينا كه ناراحت شد از حرفم اومد از پشت بغلم كرد خودشو مظلوم كرد گفت ببخشيد عشقم ديگه نميكنم
گفتم تو اخر كار دسته ما ميدي دختر
مينا:اخه من تورو خيلي دوست دارم ميلاد دوست دارم همش پيشت باشم بغلت كنم ببوسمت حتي...
حرفشو خورد ولي من فهميدم ميخاد چي بگه گفتم ديوونه نشو مينا اين كارا درست نيس
مينا:درست چيه پس اين كه من در حسرت اغوش تو بمونم اينكه من دوست دارم همه وجودمو با عشق تقديم به تو كنم،چي درسته ميلاد چرا با من اين كارو ميكني ميدوني چند وقت ازينكه باهميم گذشته تو اصلا به خاسته هاي من اهميت ميدي؟ميبيني من چقدر براي اغوشت دلم پر ميكشه ولي ازم دريغ ميكني اين درسته مبلاد؟ميدوني من شبا با فكره تو ميخوابم صب با عشقه تو بيدار ميشم؟ميفهمي اينارو؟مگه ميشه نفهمي ولي خودتو ميزني به نفهمي چرا دوست نداري با من باشي من انقدر بدم يعني؟
ميلاد:خفه شو مينا اين حرفا چيه ميزني خودت ميدوني من چقدر دوستت دارم خودت ميدوني الان اگه اينجام فقط بخاطره توعه ولي نميتونم اينكارو كنم نه به اين دليل كه دوستت ندارم دارم ولي تو ديگه بيش از حد به من وابسطه شدي مينا
اين كاري ام كه تو از من ميخاي با روحيه اي كه از تو سراغ دارم وابسطه ترم ميشي من نميخام ي روزي اگه نبودم اذيت بشي
مينا:ميلاد من خر نيستم با من عين بچه ها برخورد نكن من ميدونم با تو هيچ اينده اي ندارم ميدونم تقديره ما بهم گره نخورده ميدونم ي روزي بايد جدا بشيم همه اينارو ميدونم با خودمم كنار اومدم كه اون روز خيلي اذيت نشم ولي الان كه هستي ميخام با تمام وجود داشته باشمت ميخام مال من باشي
اينارو گفتو اومد لباشو گذاشت رو لبام شروع كرد لب گرفتن نميدونم چند دقيقه لبامون رو هم بود ولي ديدم زن عمو جلو در وايساده داره مارو نگاه ميكنه ي لبخندي زدو گفت براتون ميوه اوردم زياد درس خوندين بخوريد فشارتون نيوفته باز خيط شده بودم دوباره ي اخمي ب مينا كردم كه ديدي گفتم كار دستمون ميدي اونم خنديدو گفت بيخيال ي تيكه پرتغال برداشت گذاشت دهنمو مشغول درس شديم ي چند روزي گذشت ي روز كه رفتم خونه عمو با مينا درس كار كنم ديدم خونه نيست زن عمو گفت مينا رفته كتابخونه با دوستاش نمونه سوال حل كنن گفتم پس چرا ب من خبر نداد گفت بهويي شد ب من گفت ب ميلاد زنگ بزن بگو نياد من بهت زنگ نزدم چون دوست داشتم بياي همش كه نبد ب مينا درس بدي يكمم به من درس بده
گفتم زن عمو چي ميگي اومد دستمو گرفت نشوندم رو مبل و نشست كنارم گفت ميلاد تو كه خوب به همه كمك ميكني يه كمك هم به اين زن عموي بيچارت كن
گفتم زن عمو خدا نكنه تو بيچاره باشي چيشده هر چي هست بگو من در خدمتم
طرز نگاهش عوض شده بود بهم خيره ميشد انگار ي چيزي ميخاست بگه روش نميشد دستمو همچنان تو دستش گرفته بود الهام يه زن 47ساله بود
اندام معمولي يكم شكم داشت سينه هاش 80 سبزه بود تاحالا اينجوري نديده بودمش
دستشو گذاشت روي رون پام يكم ماليد بعد اومد سمت كيرم گفتم زن عمو چيكار ميكني دستشو به علامت هيس هيچي نگو گذاشت رو دهنم كمربندمو باز كرد كيرمو دراورد كرد تو دهنش يكم كه ساك زد من گيج و منگ بودم يهو به خودم اومدم از جام پريدم شلوارمو كشيدم بالا گفتم نه زن عمو درست نيست اين كار من نون و نمك عمورو خوردم ميخاستم برم نزاشت گفت بشين حرف دارم باهات گفتم صلاح نيس من اينجا بمونم گفت چند لحظه ب حرفام گوش بده بعد خاستي بري برو
نشستم الهامم اومد جلوم نشست
الهام:ببين ميلاد ميدونم اين كار اشتباهه من تاحالا تو زندگيم تو اين همه سال به عموت خيانت نكردم هرچي بود خوب و بد سوختم و ساختم ولي خب من ي زنم همه نيازا كه مالي نيست عموت فكر ميكنه مارو از مال دنيا بي نياز كرده فقط همينه عو بس ميدوني الان چند ساله حسرت يه سكس به دلم مونده عموت ديگه اون شور و حال قديمو نداره من اگه ميخاستم مثل زناي ديگه باشم راحت ميتونستم برم دوست پسر بگيرم بدون اينكه كسي بفهمه نيازمو برطرف كنم ولي خب ابرومو نميتونم ب خطر بندازم الان ميبيني دست ب دامن تو شدم چون ميشناسمت ميدونم با مرامي با معرفتي راز داري با اينكه سختم بود ولي ترجيح دادم پيشه تو خودمو وا بدم حالا تو ميخاي پسم بزني اشكال نداره اين همه مدت كنار اومدم سوختم و ساختم بازم يه خاكي تو سرم ميريزم الان ميخاي بري پاشو برو
الهام شروع كرد ب گريه كردن راستش دلم سوخت ب عمو نميومد ادم سردي باشه شايد چون سنش رفته بالا ديگه خيلي حال و حوصله نداره
الهام منو راز داره خودش دونست حرفشو بهم زد حالا بايد چيكار كنم پاشدم رفتم گرفتمش تو بغلم اشكاشو پاك كردم گفتم نبينم الهام خانومه من ناراحت باشه ها اگر ميخاد ميلادو داشته باشه بايد بخنده يه نگاه بهم كردو گفتم بخند ديگه اونم ي لبخند زدو لبامو گذاشتم رو لباش شروع كرديم از هم لب گرفتن هنوز شرايطي كه توش قرار گرفته بودمو باورم نميشد دركش برام سخت بود من با زن عمو الهام زني كه هم سن مادرمه من جاي بچشم واقعا چيكار داشتيم ميكرديم ما اين شهوت بود كه داشت مارو هدايت ميكرد پيش خودم گفتم مگه چه اشكالي داره وقتي من با خواهراي خودم رابطه برقرار كردم و اين تابورو شكستم اينم يه سكس ممنوعه مثل رابطه خواهر و برادر مهم اينه بهترين لذت و ببرم و بهترين لذتو به الهام بدم خودمو اينجوري قانع كردم درسته زوره شهوت خيلي بيشتره هر چقدر ممنوع هر چقدر بد ي راهي برا قانع شدن پيدا ميشه تصميم گرفتم يه حال اساسي به الهام بدم همينجور كه ازش لب ميگرفتم گفتم بريم تو اتاق پاشد دستمو گرفت باهم رفتيم ب اتاقش عكس عمورو كه رو ديوار ديدم يكم عذاب وجدان اومد سراغم ولي باز زوره شهوت بيشتر بود
شروع كردم از الهام لب گرفتن يكم كه لب گرفتم رفتم سراغ گردنش شروع كردم خوردن بعد با كمك خودش تاپشو از تنش درآوردم زيرش سوتين نبسته بود كارو راحت تر كرده بود سينه هاي بدي نداشت نسبت به سنش هنوز سر بالا و سفت بود خوابوندمش رو تخت دراز كشيدم روش شروع كردم سينه هاشو خوردن و ماليدن الهامم خودشو سپرده بود ب من حسابي سينه هاشو خوردم همينجوري از سينه هاش بدنشو ميخوردمو ميبوسيدم ميومدم پايين تا رسيدم به شلوارش دست انداختم شلوارشو درآوردم يه شورت نخي قرمز باش بود كه حسابي از ترشحات كصش خيس شده بود يكم از روي شورت دست كشيدم به كصش الهامم اه و نالش رفته بود هوا بعد شورتشو از بغل زدم كنار دست ميكشيدم رو كص خيس و داغش شورتشم كامل از پاش درآوردم شروع كردم به خوردن كصش زبونمو كه زدم به كصش يه اهي از شدت لذت كشيد با ولع شروع كرده بودم كصشو خوردن همزمان كه ميخوردم با دستمم چوچولشو ميماليدم طولي نكشيد كه الهام ارضا شد ولي من ول كن نبودم هنوز به خوردن و ماليدن ادامه ميدادم كه باز مجددا ابش اومد خودش ديگه سرمو زد كنار گفت بسته صبر كن دراز كشيدم كنارش تا يكم حالش جا بياد رو بدنش دست ميكشيدم سينه هاشو ميماليدم چند دقيقه اي كه حالش اومد سره جاش پاشدم لباسامو درآوردم يكم ازش لب گرفتم دوباره اوفتادم به جون سينه هاش حسابي خوردم الهام دوباره رفته بود تو فاز ميگفت ميلاد من كير ميخام گفتم اي به چشم كيرم بهت ميدم كيرمو گرفتم جلو صورتش شروع كرد ساك زدن يكم كه ساك زد رفتم نشستم بين پاهاش،باهاشو از هم باز كردمو سره كيرمو گذاشتم رو كصش گفتم زن عمو اجازه هست گفت بكن كه دارم ميميرم رخصتو كه گرفنم كيرمو تا دسته جا كردم تو كصش نفسش يه آن بند اومد فكر كن 22سانت كيرو يهو فرو كنن داخلت انقدر كصش داغ و خيس بود كه نميخاستي بكني ام خودش كيرو ميكشيد داخل شروع كردم تلنبه زدن الهامم شديد اه و ناله ميكرد بازوهامو چنگ ميزد ملافرو چنگ ميزد كلا اروم و قرار نداشت شدت تلنبه هامو بيشتر كردم با دستمم چوچولشو ميماليدم كه براي باره سوم الهام ارضا شد ابش كه اومد كيرمو همون داخل نگه داشتم خم شدم روش لباشو بوسيدم يكم ناز و نوازشش كردم بعد دوباره خيلي اروم كيرمو داخل كصش به حركت درآوردم حسابي داشت لذت ميبرد من پاهام درد گرفته بود پاشدم وايسادم الهامو همونحور كه خوابيدع بود اوردم لب تخت باهاشو انداختم رو شونه هام شروع كردم تلنبه زدن انقدر زدم زدم كه داشت ابم ميومد الهامم انگار فهميد دارم ميام ناي حرف زدن نداشت پاشو حلقه كرد دوره كمرم تلنبه هاي اخرو كه با شدت ميزدم همزمان باهم ارضا شديمو همه ابمو ريختم داخل كص داغش همونجوري ولو شدم روش يه ده دقيقه اي فكر كنم به همون شكل بوديم كه كيرم از كصش دراومد ابمم از كصش سرازير شده بود الهام بغلم كردو ازم لب گفت مرسي ميلاد خيلي خوب بود چهاربار ارضا شده بود ميگفت چندسالي بوده اينجوري لذت نبرده بوده...
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#26
Posted: 16 Jul 2021 00:17
فصل اول قسمت شانزدهم(آيدا)
با اينكه از كردن زن عمو الهام خيلي لذت برده بودم فكر كنيد سكس با يه زن جا اوفتاده كه جاي بچشي و هم سن و سال مادرته طبيعتا يه حس و حال ديگه اي بهت ميده اونم قطعا همين حس و داشت كه كيره يه جوون بانشاط و با انرژيو خورده
ولي خب كمي هم عذاب وجدان داشتم اصلا ي دفعه چيشد كه اينجوري شد اون از مينا كه اون روز با زبون بي زبوني ميگفت دوست داره با من باشه خودشو در اختيارم بزاره اينم از الهام كه بي مقدمه و يهويي رفته بود سره اصل ماجرا شايدم زودتر از اينا قصد داشته بهم نزديك بشه چون كمي حس ميكردم رفتارش باهام عوض شده ولي خب بالاخره اين اتفاق اوفتاده بود باز ب خودم ميگفتم اشكال نداره لذتشو بردي اونم خودش دوست داشته و راضي بوده با جون و دل خودشو در اختيارم گذاشته با اين حرفا خودمو قانع ميكردم
گذشت و گذشت ديگه روي الهامم به روم باز شده بود تقريبا ديگه هفته اي يكي دوبارو برنامه داشتيم و حسابي از هم لذت ميبرديم ولي تا اون موقع با اينكه مينا بارها حتي علني خاست باهام سكس كنه فرصتش پيش نيومد فقط چندباري برام ساك زد
خلاصه زندگي بر وقف مراد بود درسم ديگه اخراش بود قرار بود مدركمو كه گرفتم يه شركت ساختماني تاسيس كنم اوضاع احوال كارم كه خوب بود سره چندتا پروژه بودم سكس هم كه بيش از حد به راه بود اگه به خودم نميرسيدم و خودمو تقويت نميكردم بدنم كم مياورد مهشيدو الهام يه طرف همين مهناز كه تو خونه وره دلم بود از همشون بيشتر رس منو ميكشيد ورزش هم ميكردم بدنه خوبي ساخته بودم خلاصه مشغول زندگي بودم ي مدتي بود ظهرا ناهارو ميرفتم خونه سره راهم ميرفتم دنبال مامان باشگاه باهم ميرفتيم خونه ي روز كه رفتم دنبال مامان با يكي از دوستاش اومد بعدا طبق صحبتا متوجه شدم اسمش ايداس 35سالشه تقريبا شيش ماهه اومدن محل ما و تو همون باشگاه اين ايدا خانوم هم به عنوان مربي مشغول به كار شده خلاصه اومدنو سلام عليكو مامان منو ايدارو به هم معرفي كرد ايداعم يكم تعارف كرد كه زحمت دادم بهتون راهي نبود خودم ميرفتم
مامان:اين حرفا چيه خونه هامون كه نزديك همه اين مسيرم كه ما بايد بريم حالا شما يكم پيشه ما بد بگذرون
ايدا:نفرماييد سارا جان باعث افتخاره
از وقتي نشست تو ماشين دروغ چرا رفتم تو كفش ازين تيريپ زنا بود كه ادم پيش خودش ميگه واوو كي اينو ميكنه چهره ي خيلي زيبايي داشت و اونجور كه با يه نگاه ب استايلش قطعا زير اون لباسا بدن خوش فرمي هم داره خلاصه از فرداي اون روز دنبال مامان كه ميرفتم ايداعم چون هم مسير بوديمو وسيله نداشت با ما ميومد خونشون يه خيابون با ما فاصله داشت خلاصه اين رفت و امد ها باعث شد يكم صميميته بيشتري برقرار بشه منم تو كفش بودم ولي خب موقعيت جوري نبود كه بشه كاري كرد لامصب از بس خوب بود اين زن نگاش ميكردي كيرت راست ميشد چ برسه بخاي بكنيش ادم هولي نبودم تامين بودم از هر نظر ولي واقعا اين زن هوش و از سر ميبرد متاهل بود از اون مهمتر دوست سارا(مامان)بود و اين يكم دستمو بسته بود ي روز كه طبق معمول رفتم دنبالشون ايدا گفت ميلاد مامانت ميگفت گوشي فروش اشنا داري ي گوشي ميخام ميتوني بگي برام بياره من خودم خيلي سر در نميارم ميترسم كلاه بزارن سرم
ميلاد:اره ايدا خانوم شما مدل و مشخصات گوشي كه ميخايدو به من بگيد من به دوستم ميگم بياره
خلاصه گوشيشو براش سفارش دادمو قرار شد فرداش بريم تحويل بگيريم فرداش كه رفتم دم باشگاه دنبالشون قرار شد مامانو برسونيم خونه منو ايدا باهم بريم پيش دوستم كه گوشيشو بگيريم
خلاصه گوشيشو گرفتيم سيم كارتشو براش انداختم تنظيمات گوشيو براش رديف كردم يه شيطنت ريزي گفنم بكنم شمارمو سيو كردم براش یه تک هم زدم ب خودم که شمارشو داشته باشم گوشيرم همونجور صفحه روشن كه ببينه شمارمو براش زدم دادم دستشو گفتم مباركت باشه اونم يه لبخندي زدو تشكر كردو بردمش رسوندمش موقع پياده شدن خودش دستشو اورد جلو دست داد و خدافظي كرديم رفتيم منم رفتم سره كار تا شب مشغول بودم اصلا نگاه ب گوشي نكردم شبم تا برسم خونه عو دوش بگيرمو شام بخورم تقريبا ساعت شده بود نزديكاي 12 گوشیو برداشتم ببینم چه خبره کسی زنگی پیامی چیزی نزده دیدم ایدا ساعت 9بهم پيام داده نوشته
سلام ميلاد جان خوبي بازم خاستم ازت بابت امروز تشكر كنم حسابي بهت زحمت دادم جبران كنم برات
با اينكه دير وقت بود گفتم حالا جوابشو بدم شايد بيدار بود و ديد اخه ورزشكارا به ساعت خوابشون خيلي اهميت ميدن مامان سارا كه اينجوريه چي بشه كه ديروقت بخوابه هميشه ساعت ده ميخوابيد صبم زود بيدار ميشد
خيلي كوتاه و مختصر براش نوشتم:خواهش ميكنم افتخاري بود در كناره شما بودن
براش فرستادمو ديگه نه اون پيامي داد و نه من
يكي دوروز بعد ايدا اكانت اينستا ساخت و منو فالو كرد عكسامو ديده بود و لايك كرده بود پيام داد از عكسا تعريف ميكرد اونجا يه استارت كوچيكي خوردو تقريبا به بهونه هاي مختلف يا اون عكس يا مطلبي ميزاشت يا من چيزي ميزاشتم به هم پيام ميداديم با مرور اين پيام دادن ها بيشتر شد ديگه بي دليل هم گاهي به هم پيام ميداديم پياماي معمولي چه خبر،چيكارا ميكنيو ازين جور حرفا نمه نمه اين صميميته بيشتر شد ديگه پيام جوابگو نبود تو روز يكي دوباري تلفني هم باهم صحبت ميكرديم همه جيز خيلي عادي و صميمانه بود عين دوتا دوسته خوب بوديم باهم،دردودل ميكرد باهام
با اينكه تو كفش بودم و دوست داشتم هرچي زودتر بتونم باهاش رابطه برقرار كنم ولي باز جلوي خودمو ميگرفتم كه بزار همه چيز همينجوري نرم نرم پيش بره مهم استارت كار بود كه خورد انقدري باهام صميمي شده بود كه چندباري ميخاست بره لباس بخره ازم خاسته بود همراهش برم ميگفت تو سليقت خوبه ميخام نظر بدي ب همين شكل چند باري بيرون رفتيم چندباري نهار دعوتش كردم باهم وقت گذرونديم ولي همه جيز خيلي عادي تو اين مدت حتي دستم بهش نزدم خاستم پيشم احساس امنيت كنه و يكم كلاس گذاشتن هم خب بد نبود براش كه خيلي ام فكر نكنه ميخام به دستش بيارم
تا ي روز كه داشتيم باهم قدم ميزديم خودش دستمو گرفت هوا كمي خنك بود ولي دستمو كه گرفت دستش خيلي گرم بود اين گرما طبيعيه؟شايدم هوس داره؟شايد تو ذهن ايدا هم اونچه ميگذره كه تو ذهن منه ولي هيچكدوم نميتونيم اصل داستانو به زبون بياريم رفتيم روي نيمكت نشستيمو براي اولين بار دست انداختم دورش و كشوندمش سمت خودم سرشو تكيه داد ب شونم سكوت بين ما حكم فرما شده بود يهو دوتايي باهم انگاري سكوتمون شكسته بشه همزمان ي كلمه گفتيم د.......
ايدا با لبخند بگو چي ميخاستي بگي
ميلاد:اول تو بگو خانوما مقدم ترن
ايدا:نوچ تو بايد بگي
زل زدم تو چشماش و گفتم دوستت دارم
ايدا:اونم همينحوري با اون چشماي قشنگش بهم نگاه ميكرد و سكوت كرده بود
گفتم حالا تو بگو چي ميخاستي بگي
سرشو باز تكيه داد ب شونم و حرفي نزد يكم بعد گفت ميلاد پاشو بريم ي جوري شدع بود حرفشم كه خورد پيش خودم گفتم ي موقع ناراحت نشده باشه شبش اومدم پيام بدم ببينم اصلا جواب ميده گفتم بيخيال فردا كه رفتم دنبال مامان ميبينمش كه چند ساعت بعد خودش پيام داد
ايدا:ميلاد
ميلاد:جانم خوبي تو؟
ايدا:خوبم
ميلاد:مطمئني اخع ي جوري شدي ي مرقع از من كه ناراحت نشدي
ايدا:نه تو ببخش من يهو يكم ذهنم بهم ريخت
ميلاد:خلاصه ي موقع اگه باعث ناراحتيت شدم عذرخواهي ميكنم
ايدا:ميشه اون حرفي كه زديو ي بار ديگه بگي؟
ميلاد:منظوري نداشتم ايدا جان ي موقع برداشت بدي نكني
ايدا:خواهش ميكنم ي بار ديگه حرفتو تكرار كن
ميلاد:دوستت دارم
ايدا:منم دوستت دارم
ميلاد:!!!!!!!!!!!!!!!
ايدا:چيزي كه اونجا نتونستم بگم اين بود
ميلاد:جدي ميگي ايدا؟
ايدا:ببين ميلاد من خيلي با خودم كلنجار رفتم با اينكه ميدونم صد دردصد اشتباهه كارمون ولي حالم باهات خوبه
ميلاد:من واقعا الان شوك شدم ايدا منم خيلي وقته ميخام اين موضوع رو بهت بگم اما نميخاستم خدايي نكرده ازم ناراحت بشي
ايدا:بايد ببينمت
ميلاد:كي؟كجا؟
ايدا:اخره هفته نهار بيا خونم
ميلاد:اي به چشم بانو خدمت ميرسم
خوشحال بودم ازينكه ايدا خودش اوكي داده بود دوروز مونده بود تا اخره هفته صبر نداشتم مگه ساعت ميگذشت شبا خوابشو ميديدم تو ذهنم تخيل ميكردم كه رفتم پيشش و در اغوشع هم داريم لذت ميبريم هرجور شد اين دوروز گذشت خودمو حسابي تروتميز و مرتب كردم كل موهاي بدنمو زدم صافه صاف كيرو خايرو حسابي برق انداختم گفتم هرچيزي ممكنه پس اماده باشم خلاصه رفتم خونه ايدا وارد كه شدم يكم استرس گرفتم ازينكه شوهرش ي موقع نياد داستاني نشه كه دره واحدش باز شد واي خداي من عجب لعبتي
اون لباسو اون ارايشو اون بوي عطري كه به مشام ميخورد ادمو ديوونه ميكرد رفتم داخل بي اختيار همديگرو محكم بغل كرديم جوري كه انگار ده ساله همو نديديم بعد ي بوس كوچولو از لپش كردمو دعوتم كرد برم بشينم خودشم رفت چاي و بساط پذيرايي اوردو نشست رو به روم
بهش گفتم بغل من جا هستا از اون مبل هم راحت تره ي لبخند زدو پاشد اومد نشست تو بغلم...
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#28
Posted: 16 Jul 2021 03:06
فصل اول قسمت هفدهم(خیانت)
ميلاد:ايدا؟
ايدا:جانم
ميلاد:دوست دارم....
ايدا چشماشو بستو لباشو گذاشت رو لبام
چقدر با احساس لبامو ميخورد حسابي ديوونم كرده بود ب خودمون كه اومديم فكر كنم يه نيم ساعتي داشتيم از هم لب ميگرفتيم
كيرمم حسابي راست شده بود ايدا ي دستي روش كشيدو ي نگاه سكسي ب من كرد و رفت نشت جلوي پام دست انداخت كيرمو دراورد اول شروع كرد سره كيرمو ي بوس كرد و زبونشو دورش ميچرخوند كيرم كه داشت منفجر ميشد از بس هوس ايدارو داشتم احساس ميكردم كيرم هم بزرگتر شده هم كلفت تر ايدا شروع كرد ساك زدن در هين ساك زدن ي نگاهي هم ب من ميكرد كه صحنرو جذاب تر ميكرد مني كه كمرم سفته و ابم زود نمياد خيلي نتونستم تحمل كنم از بس كه اين زن زيبا بود و با حركات و لوندي هايي كه ميكرد ديگه نتونستم ده دقيقه اي كه ساك زد احساس كردم ابم داره مياد بهش گفتم بسته داره مياد اونم با ولع بيشتري ب ساك زدن ادامه داد تا ابم تو دهنش خالي شد همشو خورد ديگه نوبتي ام باشه نوبت منه لختش كردم دستمو گرفت كشيد برد سمت اتاق خوابشون هولش دادم رو تخت رفتم ي لب ازش گرفتم و شروع كردم سينه هاشو خوردن ايدا پوستش سفيد بود سينه هاش هم سايز 75سر بالا و سفت از بس اندام ورزيده و قشنگي داشت هرچي ميخوردم سير نميشدن حسابي سينه هاشو خوردم و مالوندم تا رفتم سر وقت كسش واي يه كص كوچولو و نقلي كسش اندازه يه بند انگشت بود تا شروع كردم به خوردن ابي بود كه از كسش راه گرفته بود تو همين بين سوراخ كونش نظرمو جلب كرد يه سولاخ كوچولوي صورتي تروتميز همينجور كه كسشو ميخوردم ي زبوني هم به سوراخ كونش ميكشيدم حسابي بدنش گر گرفته بود سرمو با دستش به كسش فشار ميداد موهامم داشت ميكند كه يهو با ي لرزش و اه بلند اونم ارضا شد
اومدم بالا كنارش دراز كشيدم گرفتمش تو بغلم شروع كردم بوسيدن و نوازش تا يكم حالش جا بياد
ايدا چرخيد اومد روم دراز كشيد ازم لب گرفت بعد دست انداخت كيرمو گرفت و نشست روش واي كه چه كص تنگ و داغي بود انقدر تنگ بود كه كيرم يكم ب سختي داخل شد اگه نميشناختمش ميگفتم امكان نداره اين كصه يه زن متاهل باشه تنگي كصش مثل تنگي كص نيكي بود برا اولين بار كه پردشو زدم شروع كرد به بالا پايين رفتم روي كيرم چشماشم بسته بود داشت همينجور سرعتشو بيشتر ميكرد كه براي بار دوم با شدت ارضا شد معلوم بود خيلي حشريه كه انقدر زود دوباره ابش اومد ده دقيقه ام نشد كه داشت رو كيرم بالا پايين ميكرد ولي ارضا شد و ولو شد روم يكم بي حركت موندم بعد خودم از زير نرم شروع كردم تو كسش تلنبه زدن بعد به كمر خوابوندمش و پاهاشو انداختم رو شونه هام و كردم تو كسش تا ته جا ميكردم تو كصش دوباره تا ته ميكشيدم بيرون دوباره محكم تر فرو ميكردم داخل حسابي رو ابرا بود ايدا شروع كردم محكم و پر قدرت تلنبه زدن انقدر زدم زدم ايدا يهو با يه جيغي كيرمو كشيد بيرون و ابش از كسش پاشيد بيرون برا بار سوم ارضا شد منم اگه جلو خودمو نگرفته بودم ابم اومده بود دوست نداشتم ب اين زودي تموم بشه ميخاستم حسابي لذت ببرم ايدارو داگ استايلش كردم رفتم پشتش واي كه چه نمايي يه كون قلنبه گرد خوشگل و تروتميز كس صورتيش كه بين پاهاش خود نمايي ميكنه شروع كردم حسابي كص و كونشو خوردن بعد پاشدم كيرمو كردم تو كسش يكم كه از كس كردم سره كيرمو گذاشتم دره كونش گفت نه ميلاد از عقب نكن بكن تو كسم گفتم من الان هوس كونتو كردم گفت نميتونم من تاحالا كون ندادم گفتم چه بهتر خودم صفرشو باز ميكنم خلاصه هي اون بگو هي من بگو بالاخره راضيش كردم شروع كردم با انگشت سوراخشو باز كردم با يه انگشت خيلي اروم و نرم شروع كردم يكم كه جا باز كرد دو انگشتي يكم دردش ميومد ولي چون خيلي اروم و با حوصله اينكارو براش ميكردم تحمل ميكرد يكم كه سوراخش باز شد سره كيرمو گذاشتم سرش و اروم فشار دادم سرش رفت داخل يكم خودشو جمع كرد منم برا اينكه اذيت نشه يكم صبر كردم جا باز كنه چندباري سرشو درآوردم دوباره كردم تو اروم اروم فشارو بيشتر ميكردم ديگه راهش باز شده بود سرعت تلنبه هامو بيشتر كردم با دستم كص ايدارو ميماليدم كه لذت بيشتري ببره از تنگي و داغي كونش ديگه نتونستم تحمل كنم با شدت تلنبه ميزدم ابم كه داشت ميومد تا خايه جا كردم توش و كل ابمو خالي كردم تو كونش ايدا عم همزمان با من برا بار چهارم ارضا شد با اينكه يه بار ابم اومده بود ولي باز انقدر زياد بود كه از بغلاي كيرم زده بود بيرون منم ولو شدم بغل ايدا رو تخت گرفتمش تو بغلم سرشو گذاشت رو سينم موهاشو ناز ميكردم اونم بغلم كردو نفهميديم كي تو بغل هم خوابمون برد دو سه ساعتي خوابيديم بيدار شديم دوست نداشتيم از بغل همديگه جدا بشيم
نهارو باهم خورديم بعد نهارم چند ساعتي تو بغل هم بوديم باهم لاس ميزديم و عشق بازي ميكرديم ديگه موقع رفتن بود ولي جفتمون هنوز عطشمون نخوابيده بود شايد اگه فرصتش بود دوباره دست ب كار ميشديم ولي خب بيشتر موندن جايز نبود ممكن بود شوهرش از راه برسه از همديگه تشكر كرديم و رفتم شب ايدا پيام داد
آيدا:سلام ميلادم خوبي عشقم؟
ميلاد:به به سلام خانوم خانوما مگه ميشه با تو بود و بد بود
ايدا:فدات بشم الهي بابت امروز ممنون خيلي خوب بود
ميلاد:قربونت برم عزيزم ممنون از خودت خيلي لذت بردم
ايدا:ولي بيشعور كونم درد ميكنه نميتونم درست بشينم
ميلاد:خوب ميشي گله من
آيدا:ميلادم؟
ميلا:جان ميلاد
آيدا:هيچي بيخيال
ميلاد:بگو ديگه با منم ازين حرفا داري مگه
آيدا:فردا باز مياي پيشم؟
ميلاد:اگه آيدا خانومم بخاد چرا كه نه
آيدا:هنوز هوستو دارم بهت فكر ميكنم كسم خيس ميشه از اون موقع كه رفتي تا الان ده تا شورت عوض كردم
ميلاد:قربون خودت و اون كص نازت فردا ميام حسابي از خجالتت در ميام
ايدا:اي كاش الان پيشم بودي تا صب تو بغلت بودم
ميلاد:ميخاي بيام
ايدا:كاش ميشد...
ميلاد:برو استراحت كن عشقم فردا كلي كار داريم باهم
ايدا:بي صبرانه منتظرم شبت بخير...
اين زن انقدر جذاب و سكسي بود انقدر حشري بود كه ادم اصلا ازش سير نميشد يه مدت تمام هر روز كارمون شده بود همين روزي دو سه راند سكس ميكرديم ولي خب بايد ي مقدار خودمونو كنترل ميكرديم وگرنه بگا ميرفتيم يك درصد اگه شوهرش بو ميبرد زندگيشون خراب ميشه ايدا شوهرشو دوست داشت از زندگيش راضي بود حتي مشكل جنسي ام نداشت كه بخاد دليلي بر خيانتش باشه ولي خب عشقه ديگه يه آن پيش مياد كارم نداره مجردي،متاهلي،درسته،غلطه،بده،خوبه زماني ب خودت مياي كه كار از كار گذشته قبلا هم گفتم زور شهوت بيشتره پس فقط بايد لذت برد...
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#29
Posted: 16 Jul 2021 13:22
فصل اول قسمت هجدهم(معين)
تو دوران خوبي بودم كيرم كه همش تو كص و كون بود كارو بارم كه خداروشكر به راه امتحاناي اخره ترم شده بود ديگه داشتم مدركمو ميگرفتم خيلي برنامه ها داشتم اوضاع احوال ماليمون هم خيلي خوب شده بود از اون زمان كه اقا حشمت(پدرم)زد تو كاره ساخت و ساز روز به روز وضع و اوضامون بهتر شد بعده هاام كه من درسشو خوندمو وارد كار شدم بيشتره پروژه ها دست من بود من ادارش ميكردم خلاصه منم خوب وضعي به هم زده بودم 206رو فروختم يه جنسيس كوپه انداختم زير پام و زندگي ميكردم از اون محل هم اسباب كشي كرديم اومديم تو يه پنت هاوس سمت شمال شهر
در گيره زندگيو كارو درس بودم كه زدو اقا معين داداش بزرگه عاشق يكي از همكاراش ميشه عو بابا مامان ميرن خاستگاري اوناعم پسند ميكنن دختر پسرم كه از قبل باهم اشنا شده بودن ي چندباري خانواده ها رفتن و اومدن تحقيقات نهايي انجام شدو عقد كردن اسم عروسمون مبيناس،مبينا قيافش معمولي بود اندامش هم معمولي خيلي گوشت دهن گيري نبود ولي تنها جيزي كه از همون اول كه ديدمش نظرمو جلب كرد كون قلنبش بود تنها جايي از بدنش كه خودنمايي ميكرد دختره چاقي نبود ولي كون به نسبت بزرگي داشت خلاصه عروس خانوم پاشون ب خونه ما باز شدو منم كلا ادم خوش برخوردي ام شوخي هم زياد ميكنم زود با من صميمي ميشن اين مبينا خانوم هم با من صميمي شده بود خيلي ام باهم تفاوت سني نداشتيم حرفاي همو خوب ميفهميديم چند وقت بعد عروسي كردن و معين و مبينا عم ديگه رفتن سره خونه زندگيشون،مبينا دختر پر شور و حالي بود اهل مسافرت و تفريح و دوره همي مدام برنامه ميچيند همگي ميرفتيم تفريخ و گردش جمعمون هم كه جمع بودو منو مهناز، مهشيد و مهران،معين و مبينا
مبينا خودش تك فرزند بود ما براش شده بوديم عين برادر و خواهرش خيلي باما كيف ميكرد با من كه خيلي جور شده بود ي موقع هايي موقع سلام عليك اگه كسي نبود بهم دست هم ميداد چند باري ام به مناسبت تولد و چيزاي ديگه بغلش هم كرده بودم چندباري ام سوتي داده بودم جلوش داشتم ب كونش نگاه ميكردم يهو برگشته منو ديده متوجه شد داشتم به كجا نگاه ميكردم عكس العمل خاصي نداشت ي لبخند ميزدو روشو بر ميگردوند
يه ويلا گرفته بوديم تو شمال گاهي ميرفتيم ي اب و هوايي عوض ميكرديم ي روز قرار شد همگي بريم باباعو مامانو مهناز باهم راهي شدن منم چندتا كار داشتم قرار شد فرداش با معين و مبينا سه تايي بريم خلاصه فرداش برا معين كار پيش مياد مجبور ميشه بمونه مبينارو سپرد ب من گفت شماها بريد خلاصه راهي شديم تو ماشين كلي خانوم زدو رقصيد تو راهم هي جاهاي سرسبز و قشنگ ميديد ميگفت نگهدار عكس بگيريم خلاصه رسيديم ويلامون تا دريا راهي نبود پياده هم ميشد رفت اين دختراعم كه وقت و بي وقت دلشون هواي دريا ميكرد صب مهناز صدام ميكرد ميگفت بيا بريم لب ساحل بعداظهرم مبينا البته مهناز كه دنبال شيطنت بود لب ساحل هم در امان نبودم از دستش ولي مبينا نه باهم قدم ميزديم حرف ميزديم بنده خدا شوهرش كه نيومده بود دلش خوش بود ب من ديگه راحت دستشو ميگرفتم باهم لب ساحل قدم ميزديم ميومد تو بغلم ميشست باهم غروب افتابو تماشا ميكرديم منم يه شيطنت هايي ميكردم ي موقع كه بغلم بود موهاشو نوازش ميكردم صورتشو ناز ميكردم چندباري هم لپشو بوسيدم اونم با يه بوسه جواب ميداد لب ساحل ميديد زنا و دخترا چجوري بهم امار ميدن خودشو از قصد بيشتر ميچسبوند ب من كه مثلا ب اونا حالي كنه من ماله اونم حسادت زنانه ديگه زنا تيزن جنس خودشونم بهتر ميشناسن زودتر متوجه ميشن تو ساحل بهم ميگفت مثلا اون سه تا دختر دارن بهت امار ميدن اون زنه تو كفته ي روز تو راه ساحل مبينا يادش اوفتاد گوشيشو جا گذاشته وسطاي راه بوديم گفت تو برو بشين تو ساحل تا من زودي برم گوشيمو بردارم و بيام گفنم باشه رفتم نشستمو سه تا دختر بودن هر روز سره همين ساعت كه ما ميومديم اونام ميومدن از قضا امارم ميدادن كه مبينا ام متوجه شده بود بهم گفته بود اون دخترا بهت امار ميدن خلاصه اينا تا ديدن من تنهام اومدن جلو كه سره صحبتو باز كنن
سلام عليك كردن و گفتن خوشتيپ چرا امروز تنها اومدي دوس دخترت باهات نيومد گفتم اون خانوم زنمه الانام فكر كنم برسه بياد ببينه داريد با شوهرش لاس ميزنيد از كون اويزونتون ميكنه
يكيشون گفت اي جان حالا نميشه جاي اون تو مارو از كون بكني يعني اويزونمون كني
حيف تو نيس خيلي از زنت سر تري
گفتم برو توبه كن دختر جان دست دراز كرد
شمارشو داد گفت ما سه تا تنهاييم فلان جا ويلا كرايه كرديم خوشحال ميشيم ي شبو باهم بگذرونبم از دور ديدم مبينا داره مياد تا رسيد ب ما معرفيش كردم به اونا گفتم ايشونم همسرم مبينا خانوم كه سراغشو ميگرفتين اونم يكم چپ چپ نگاشون كردو دخترا پيچيدن رفتن تو الاچيغ رو به روي ما نشستن
مبينا:اي شيطون چشم منو دور ديدي اره
ميلاد:نه بابا تو كه ميدوني من اهل اين چيزا نيستم مبينا:اره تو كه راس ميگي اصلا اهلش نيستي
ميلاد:از بس جذابم مردم جذبم ميشن ديگه ديدي كه اينا خودشون امار ميدادن ديدن تو نيستي اومدن سره حرفو باز كنن گفتن دوس دخترت كجاس گفتم اون زنمه
مبينا:اي جان شوهره كي بودي تو
زديم زير خنده دختراعم از تو الاچيق چشمشون ب ما بود
مبينارو بغلش كردم گفت چيه ميخاي حرص اون دخترارو دراري گفتم اره پايه اي گفت اره
اونم هي برام عشوه ميومد و خودشو بيشتر ميمالوند بهم لپمو بوس ميكرد گفتم ببين زن و شوهريم مثلا لبو بايد بوس كني نه لپو
مبينا:توام انگاري بدت نيومده ها،شیطون شدی
اونجا براي اولين باز لباشو بوسيدم اون دختراعم كه تو كف بودن پاشدن برن با دست يكيشون اشاره كرد كه زنگ بزن بهم ما عم ديگه رفتيم
حسابي حشري شده بودم از بس با مبينا لاس زده بودم كاري ام نميشد كرد زد ب سرم اخره شب با مهناز ي راند برم ي دفعه ياد اون سه تا دختر اوفتادم زنگ زدم ب اون شماره كه داده بود
الو بله
ميلاد:سلام وقت بخير
سلام ممنون شما؟
ميلاد:منتظر تماس كسي نبودين شما
خوشتيپ پسر تويي
ميلاد:خودشه درسته چه خبرا مهمون نميخايد؟
اون مهمون اگه تو باشي چرا كه نه ادرس ميفرستم بيا منتظرتيم
ادرس و فرستاد خيلي دور نبود خونرو پيچوندم گازشو گرفتم تو راه زنگ زدم بهشون كه شام خوردين گفتن نه گفتم پس شام با من ميگيرم ميام
رفتم غذا گرفتمو تو راه كاندوم هم خريدم معمولا با كسايي كه ميشناسم از كاندوم استفاده نميكنم ولي خب شناختي رو اينا نداشتم براي رعايت بهداشت حتما بايد از كاندوم استفاده ميكردم
خلاصه رسيدمو وارد خونه شدم سه تايي ي استقبال گرم كردن هنوز اسماشونم نميدونستم
باهاشون اشنا شدم سه تاشون تقريبا هم سن و سال بودن 23-24سالشون بود اولي كه بهم شماره داد اسمش مهسا بود دومي اسمش شيما بود سومي اسمش نازنين بود دانشجو بودن سه تايي باهم پيچيده بودن اومده بودن شمال تعارف كردن نشستيم دخترا بساط شامو رديف كردن خورديم بعد نشستيم من روي مبل تك نفره بودم اون سه تا هم رو به روي من كم كم وسط صحبتا و شوخي و خنده اي كه ميكرديم اينا شروع كردن همديگرو ماليدن كم كم لب ميگرفتن از هم و علني ديگه جلوي من شروع كردن به لز كردن واي كه تماشاي اين صحنه چقدر جذاب بود انگاري خوده فيلم سوپره سه تا دختر جوون جلوت دارن لز ميكنن
حسابي حشري شده بودم كه نازنين اومد دستمو گرفت كشيد سمت خودشون سه تايي اوفتادن ب جون من همه جامو ميخوردن و خودشونو ميماليدن بهم خلاصه اون شب تا نزديكاي صب با اين سه تا دختر چه كارا كه نكرديم كوص و كون براشون نزاشتم از شدت خستگي نفهميديم چهارتايي كي بيهوش شديم صب وسط سه تا دختر لخت بيدار شدم صحنه سكسي قشنگي شكل گرفته بود پاشدم دخترا اسرار كردن بمون ظهرم باهم باشيم ولي ديگه اصلا حال و حوصلشونو نداشتم صبحانه نخورده زدم بيرون...
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#30
Posted: 16 Jul 2021 14:32
فصل اول قسمت نوزدهم(مبينا)
خلاصه از پيشه اون دخترا زدم بيرون ديدم هوا خيلي سكسيه نمه بارون هم زده بود حسه خونه رفتن هم نداشتم يكم تو خيابون چرخ زدم صبحانه نخورده بودم گشنم شد گفتم زنگ بزنم ببينم مهناز و مبينا حاضر بشن بريم كافه يه صبحانه بزنيم زنگ زدم مبينا
مبينا:به به اقا ميلاد نيستي اقا از ديروز پيچيدي رفتي پيشه كي من نميدونم
ميلاد:خب بابا حالا چه خبره يه حالي احوالي كن بعد تيكه بنداز
خب حالا حاضر شيد با مهناز بريم ي صبحانه بزنيم
مبينا:مهناز كه رفت ساحل من الان حاضر ميشم
ميلاد:باشه بيا من جلو ويلا منتظرم
مبينا اومدو رفتيم نشستيم كافه صبحانه خورديم گفتيمو خنديديم تصميم گرفتيم بريم ساحل راهي شديم تو ساحل دست ب دست هم قدم ميزديم حس صميميته خوبي بود ديگه اتفاق خاصي نيوفتاد همون شب معين هم اومدو فرداش برگشتيم تهران يكم منو مبينا رومون ب هم باز شده بود گاهي كسي نبود بغلم ميكرد حتي باز چندباري لب تو لب هم شده بوديم ولي همش در همين حد بود تا زدو روز سال تحويل شد طبق معمول اقا معين مشغول كار قرار شد من بعده كارم برم دنبال مبينا بريم خونه ما مهشيدم قرار بود بياد كه دوره هم سالو تحويل كنيم با مبينا هماهنگ كرده بودم كه فلان ساعت اماده باش ميام دنبالت يكم كارم زودتر تموم شد زود رسيدم زنگش زدم كه بيا پايين من جلو درم گفت عه ميلاد چقدر زود اومدي من هنوز حمام نرفتم بيا بالا بشين تا من ي دوش بگيرمو اماده بشم
خلاصه رفتم بالا اومد درو باز كردو داخل شدم دست داديم بغلم كرد صورتشو گرفتم بي مقدمه يه بوس از لبش كردم گفتم ديگه عيده بوسه درست حسابي يايذ بدي خنديدو خودش باز لباشو چسبوند به لبم و يه بوس كرد تعارفم كرد گفت بشين برات ميوه بيارم گفتم زحمت نكش چيزي نميخام زودي برو كاراتو بكن كه بريم
مبينا رفت حمام و منم نشستم پاي تلوزيون يه ربع بعد صدام كرد كه ببخشيد حولم جا موند رو تخت مياري برام رفتم حولشو بهش دادم پيچيد دورش اومد بيرون رفت تو اتاقش باز دو دقيقه نشده صدام كرد كه سشوار دم آيينس مياري برام خلاصه يكم سرش غر زدم كه همه كاراتو من دارم ميكنم كه عجله كن بريم سشوارو بردم براش تو اتاق ديدم حوله پيچ وايساده دم ايييه قدي اتاقش رفتم پشت سرش گفتم بزار من موهاتو خشك كنم گفت نه بابا ازين كارام بلدي گفتم حالا ببين بلدم يا نه از پشت همونجوري شروع كردم سشوار كشيدن و شانه كردن موهاش تموم كه شد همونجوري كه پشتش وايساده بودم گفت ميلاد ي چيزي بگم نه نميگي گفتم چي گفت بگو نه نميگي تا بگم گفتم با اينكه نميدونم چيه ولي باشه يهو حولشو از تنش ول كرد رو زمين و لخت جلوم وايساد گفت ميلاد منو بكن
هولم داد رو تخت كه پشت سرم بود دراز كشيد روم
اومدم بگم مبينا مطمئني كه گفت هيس و نزاشت حرفمو ادامه بدم گفت فقط بيا لذت ببريم گفتم كه اينطور زن داداش كصت ميخاره لذتي بهت بدم كه يادت نره چرخيدم روش و لبامون رفت رو هم حالا نخور كي بخور جفتمون عطشه اين سكسو داشتيم ضربان قلب رو هزار بود كلي كه لب گرفتيم رفتم سراغ سينه هاش به نسبت روزي كه با داداشم ازدواج كرده بود سينه هاش بزرگ تر شده بود تا ميتونستم سينه هاشو خوردم و ماليدم ديگه نزاشت ادامه بدم منو چرخوند و اومد روم لباسامو دراوردو رفت سمت كيرم يه دستي سرش كشيدو كرد تو دهنش تا ته ميكرد تو حلقش يكم كه خورد خودش اومد نشست روم و كيرمو هدايت كرد تو كصش
كصه خوبي داشت حرارت كصش خيلي بالا بود كيرو اب ميكرد انقدر رو كيرم سواري كرد تا ارضا شد و ولو شد روم چند دقيقه اي روم ولو بود تا سره حال شد خوابوندمش رفتم لاي پاش شروع كردم كصشو خوردن يكم كه باز كصش حال اومدو اب انداخت سره كيرمو گذاشتم روش و تا ته فرستادم توش حالا نوبت من بود كه با تلنبه هاي سنگين كصشو جر بدم انقدر زدم زدم تا حس كردم داره ابم مياد اومدم شل كنم بكشم بيرون كه مبينا نعره زد بزن بزن داره مياد با پاش كمرمو سفت گرفت چندتا تلنبه محكم زدم تو كصش و باهم همزمان ارضا شديم همه ابم خالي شد تو كصش حالا من ولو شدم روش و اونم محكم بغلم كرده بود حسابي خيس عرق شده بوديم يكم كه جفتمون رو به راه شديم باهم زديم زيره خنده عو لب تو لب شديم هردومون لذت برده بوديم پشيمون نبوديم برق رضايت هم كه ميشد تو چشماي مبينا ديد
ديگه برام مهم نبود كيو ميكنم زن داداشمه كه باشه وقتي خودش راضيه تازه پيشنهاده خودشم بود درسته منم بدم نمياد كردنيو بايد كرد معينو كه ميديدم به جا اينكه خجالت بكشم ازين كه زنشو كردم يه حسه برتري ام حتي بهم دست ميداد كه زنش انقدر تشنه كيره منه خلاصه سال تحويلو گذرونديم تو اين مدت يكي دوباري باز به دعوت خود مبينا رفتم پيشش بهم حسابي سرويس داد تا ي روز بهم زنگ زد و گفت تبريك ميگم گفتم تبريكه چي گفت داري بابا ميشي گفتم چي ميگي مبينا گفت من حاملم گفتم خب مباركه چرا ميگي من دارم بابا ميشم گفت چون مطمئنم بچه ي توعه يادت نيس روزه سال تحويل ابتو ريختي تو كصم تا اون روز معين جلوگيري ميكرده توش نميريخت وقتي فهميدم ازت حامله شدم ي روز كيرشو دير كشيدم بيرون كه ابش بريزه داخل بچرو بتونم بندازم گردنش
مخم سوت كشيده بود از دست اين زن
گفتم تو همون موقع بايد يه قرص اورژانسي ميخوردي گفت حالا مگه چيه من راضي ام از اينكه دارم بچه تورو تو شيكمم پرورش ميدم اين راز هم بين خودمون ميمونه و خيلي عادي ب زندگيمون ادامه ميديم و من به تو ب عنوان پدره بچم هر موقع بخاي بهت سرويس ميدم و در اختيارتم...
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...