ارسالها: 4109
#31
Posted: 16 Jul 2021 15:02
فصل اول قسمت بيستم(فارق التحصيل)
خداروشكر بعد كلي سختي درسم تموم شد مدرك مهندسيو گرفتم شبش همه خانواده جمع شدن خانوده عموم هم اومدن جشن گرفته بودن برام كلي همه خوشحال بودن و تبريك گفتن و بهم هديه دادن حالا فقط مونده بود سربازي كه بابا رديف كرده بود با اشناهايي كه داشتيم تونستم بخرمو كارت پايان خدمتم گرفتم قرار بود شركت ساختموني تاسيس كنم ولي قبلش تصميم گرفتم يه سفر مجردي برم كشور كفر و استكبار تايلند يه حال و هوايي عوض كنمو بيام پيگير كاراي شركت بشم خيلي راه در پيش داشتم تازه اول جوونيم بود عشق حال ميكردم يه هفته رفتم تايلند اونجا كم كص و كون نكردم اين چشم بادوميا كص هاي تنگي دارن ولي باز هيچكدوم دافاي وطني خودمون نميشن هيجاهم وطن نميشه برگشتمو بعده مدت ها تلاش با سرمايه اي كه خودم داشتم و سرمايه اي كه اقا حشمت داشت يه شركت فوق لاكچري ساختماني زدمو مشغول كار شديم شروع كردم براي استخدام منشي و مهندس و حسابدارو اين چيزا گزينش كردن در نهايت تيم خوب و كار بلدي جمع كردم شركت بزرگ بود هر بخش منشي جداگانه داشت بجز من و سه تا از دوستانم به نام هاي محسن،محمد،رضا بقيه همكارا خانم بودن
تو محيط كار خيلي جدي برخورد ميكردم دوست نداشتم مسائل سكسي و بخام بكشم تو محيط كار اما خب اونجا با اون خانومايي كه مشغول ب كار بودن منم كه يه رئيسه جوون پولداره خوش هيكل خيلي بهم امار ميدادن مخصوصن اون فائزه جنده كوچولو منشيم كه فقط منتظر بود يه نخ بهش بدم كه بگيره تا تهش بره ولي خب داخل شركت قانوناي خودشو داشت محل كسب و كارم بود نميخاستم به لجن كشيده بشه محسن و محمد و رضا از رفيقاي دوران دبيرستان و دانشگاهم بودن باهم فارق و تحصيل شديم جووناي زرنگ و جوياي نامي بودن اون زمان فقط محسن متاهل بود محمد و رضا مجرد بودن كه البته چند سال بعد محمد با منشيش ازدواج ميكنه رضاعم كه مثل من سرش تو كص و كون بود تن به ازدواج نميداد تا ي روز ميزنه اين اقا رضا با خانوم حسابدار ميريزه رو هم تو شركت بگايي درست ميكنن و من مجبور ميشم عذر دوتاشونو بخام با اينكه دليل اخراجشونو ب كسي نگفتم ولي بچه ها بو برده بودن با اين كار حساب كار دست همشون اومد كه گفته بودم اينجا جاي اين كثافط كاريا نيست شده بودم يه مدير مدبر و با جذبه همه بهم احترام ميزاشتن و حساب ميبردن كارمم كه گرفته بود هي پروژه پشت پروژه
تا اينكه تبديل شدم به يه مهندس كارافرين جوون ثروتمند يه خونه مجردي تو بهترين برج شمال تهران فول امكانات خريدم يه بنز اس پونصد هم انداخته بودم زيره پام تو خيابون روزي صدتا شماره ميگرفتم ولي خب پيگيرشون نميشدم از لحاظ جنسي تكميل بودم مهناز حسابي بهم حال ميداد مهشيد بود گاهي مبينا بود الهام بود ايدا بود چي ميشد ي موقع ي مورد همه چي تموم به پستم ميخورد دست رد به سينش نميزدم تو برجي كه بودم به نسبت همه چيز عادي بود همسايه هاي فرهيخته و با فرهنگ و تحصيل كرده اي داشتيم كسي كار به كار كسي نداشت تو رفت و امد ها و سلام عليك ها نم نم با يكي از همسايه ها اشنا شدم به نام پارسا يه جوون 39ساله خيلي پسر مشتي و با ادبي بود چندباري كه تو سالن ورزش باهم تمرين كرديم بيشتر رفيق شديم حتي ب واسطه اون با مصطفي اشنا شدم مصطفي و پارسا رفيق فاب هم بودم از بچگي باهم بزرگ شدن باهم بيزينس راه انداختن ازدواج كردن الانم جفتشون تو ي طبقه دوتا واحد گرفتن زندگي ميكنن خلاصه هي رفت و امدا بيشتر شد قرار ورزش و استخر و سوار كاري و تیراندازی ميزاشتيم ي شب پارسا دعوتم كرد خونش با كلي اسرار كه مزاحم نميشم و اين حرفا گفت بيا هم خانوم من هم خانوم مصطفي ميخان باهات اشنا بشن خلاصه اون شب رفتم خونه پارسا مصطفي و خانومش هم بودن خيلي گرم باهام برخورد كردن جمع خيلي دوستانه و صميمي بود با خانوما اشنا شدم بيتا خانومه پارسا بود 32ساله یه زن تقریبا ریزه میزه به قول دوستان نقلی و مسافرتی جون میده بندازیش صندوق عقب بری شمال و هديه 31ساله خانم مصطفي اونم يه خانوم تقريبا مانكن ولي تو پر و گوشتي اون شب حسابي زحمت كشيدن و ما اشنا شديم چند بار ديگه خونه مصطفي و پارسا رفتيم چندباري من دعوتشون كردم خلاصه رفيق شده بوديم هنوز خبر نداشتم كه چه اتفاقايي در پيشه و چه ماجراهايي قراره اتفاق بيوفته فصل جديدي از زندگي و دنیای سکسی پيشه روم بود...
پايان فصل اول
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#32
Posted: 16 Jul 2021 15:06
دوستان ارادت
فصل اول داستان به پایان رسید،امیدوارم مورد پسنده دوستان عزیز قرار گرفته باشد
ممنون از دوستانی که همراهی کردن و با نظراتشون انرژی مثبت دادن
خوشحال میشم نظرات بقیه دوستانم بدونم
مژده:فصل دوم هم به زودی اماده اپلود میشه
با آرزوی بهترین ها براتون🌹
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#35
Posted: 17 Jul 2021 09:33
دوستان ارادت
اماده فصل دوم هستين؟
امروز فصل دوم داستان استارت ميخوره قوي و پرقدرت
با آرزوي بهترينا براتون🌹
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#36
Posted: 17 Jul 2021 12:33
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
هر کجا عشق آید و ساکن شود
هر چه نا ممکن بود ممکن شود
مولانا
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#37
Posted: 17 Jul 2021 13:29
فصل دوم قسمت اول(برج)
بعد از فراز و نشیب های زندگی که تعریف کردم براتون اقا میلاد الان دیگه برای خودش کسی شده بود جایگاهی پیدا کرده بود موقعیت عالی
خیلی وقت بود که مجردی زندگی میکردم همون طور که گفتم به پنت هاوس فول امکانات گرفته بودم برای یه نفر ادم خیلی بزرگ بود ولی خب رفت و امد زیاد بود مهمون زیاد داشتم مهناز که خیلی راضی بود گاهی میومد سه چهار روز پیشم میموند و انواع اقسام پوزیشن های سکسی و در جای جای خونه انجام میدادیم شبام لخت مثل یه فرشته تو بغلم میخوابید خیلی دوسش داشتم این مدت رابطمون بیشترم شده بود به هم وابسطه تر شده بودیم مهشیدم که سره خونه و زندگیش بود یه پسر کوچولوعم اوردو من دایی هم شدم اونم سرش با زندگی و بچش گرم بود خیلی وقت بود فرصت خوب و مناسب برای رابطه نداشتیم ولی خب بازم مشکلی نبود جوره مهشیدو مهناز میکشید ماهی یه بارم الهام زن عموم حسابی با کص و کونش ازم پذیرایی میکرد دخترش میناعم وقتی از من دیگه ناامید شد باهاش رابطه برقرار نکردم کم کم دیگه سرد شدو الانم چند ماهی میشه شوهر کرده
مبینا خانومم که با اون حرکتی که زدو از من حامله شد و من صاحب یه دختر شدم به نام یاس که معین برادرم داره براش پدری میکنه منو مبیناعم سعی کردیم کمتر رابطه برقرار کنیم که خدایی نکرده ی موقع لطمه ای به زندگیش وارد نشه از زندگیش خیلی راضی بود و داشت دخترمونو بزرگ میکرد،روز ها میگذشت و من با پارسا و مصطفی صمیمی تر میشدم بعد یک سالی که همسایه بودیم و دیگه حسابی رفیق شده بودیم ی روز پارسا بهم زنگ زد
پارسا:سلام داش میلاده گل حال و احوالت چطوره ردیفی برار؟
میلاد:عشق داداشی به مولا چاکرم تو خوبی خانومت خوبه؟
پارسا:خوبیم همه سلامت باشی داداش قرض از مزاحمت کی وقت داری چند کلمه حرف دارم باهات
میلاد:چیشده ستون اتفاقی اوفتاده؟
پارسا:خیره انشالله کی هستی؟
میلاد:شب خونه ام هر ساعتی دوست داشتی بیا قدمت روی چشم
پارسا:پس میبینمت فعلا
ذهنم درگیر شد که یعنی چیکار میتونه داشته باشه خلاصه اون روز کارم که تو شرکت تموم شد رفتم خونه اول رفتم سالن ورزش حسابی تنی گرم کردم بعدم یه تنی به اب زدمو دیگه تقریبا نیمه های شب بود پارسا زنگ زد درو باز کردم تعارفش کردم
بساط پذیرایی و اوردم نشستیم
میلاد:خب داش پارسا خیلی خوش اومدی بیتا خانومم میاوردی میگفتی مصطفی و هدیه جان هم بیان
پارسا:لطف داری داداش برای مهمونی نیومدم چند کلمه حرف داشتم باهات مردونه دوتایی صحبت کنیم بهتره
میلاد:کم کم داری میترسونیما بگو ببینم چیشده داستان چیه
پارسا:والا گفتنش یکم سخته ولی تو این مدت که شناختیمت متوجه شدم ادم قابل اعتمادی هستی و میشه روت حساب کرد
میلاد:فدایی داری داداش کاری چیزی هست بگو من در خدمتم
پارسا:راستیش منو بیتاعو مطصفی و هدیه چند سالی هست باهم رابطه داریم ضربدری و موازی و هرکاری بگی کردیم
من که از حرفاش یکم متعجب شده بودم چیزی نمیگفتم و فقط گوش میکردم
ادامه داد:خلاصه الان یکم رابطمون یکنواخت شده و از اونجایی که هم من هم مصطفی دوست داریم گاییده شدن زنمونو توسط یکی دیگه ببینیم دنبال یه نفره سوم بودیم ولی نمیشد ب کسی اعتماد کرد اینجا تو این مدت ما تورو خوب زیر نظر داشتیم ماشالله با خانومایی ام که میان خونت و میرن معلومه کار بلدی چون طرف ی بار بیاد راضی نباشه دیگه نمیاد خلاصه منو مصطفی درباره تو به توافق رسیدیم ولی هنوز به خانومامون نگفتیم گفتم اول باتو صحبت کنم ببینم تمایلی داری ب این نوع رابطه یا نه
میلاد:چی بگم والا گیج شدم اصلا انتظاره هر چیزیو داشتم جز این ولی همین که بهم این اعتمادو کردی من ممنونم ولی نمیتونم قبول کنم تو و مصطفی رفیقامید از روی شما خجالت میکشم بعدا
پارسا:خجالت نداره که ما خودمون داریم بهت این پیشنهادو میدیم و شک نکن همه چیز فکر شده داره پیش میره و هیچ مشکلی از سوی ما نیست
منم دیگه حرفی نزدم پارسا گفت پس راضی ای با خانومامون که هماهنگ بشه دعوتت میکنم بیای
بعدم پاشد رفتو من موندم و هزاران سوال و فکر
که مگه میشه مگه داریم شوهره طرف خودش بیاد بگه بیا زن منو جلوم بگا مخم داشت سوت میکشید ولی حس شهوت در من روشن شد اخه هم بیتا هم هدیه زنای زیبایی بودن خیلی هم شیطون و پر جنب و جوش بودن و با انرژی...
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#38
Posted: 17 Jul 2021 15:10
فصل دوم قسمت دوم(بي غيرت)
چند روزي از پيشنهادي كه پارسا داده بود ميگذشت منم كم كم ديگه داشت فراموشم ميشد
كه يهو بيتا زن پارسا باهام تماس گرفت
بيتا:سلام اقاي مهندس چطوري يا نه؟
ميلاد:سلام بيتا خانوم ممنون شما خوبي اقا پارسا خوبن؟
بيتا:از احوال پرسياي شما اقا كم پيدايي خيلي وقت سر به ما نميزني
ميلاد:سرم شلوغه كاره ديگه حالا من نميرسم شما چرا نميايد
بيتا:حالا از اين ب بعد بيشتر ميايم ايشالله
ببين زنگ زدم دعوتت كنم براي شب
ميلاد:چه خبره زحمت نميدم هر دفعه باعث زحمت شديم
بيتا:تا باشه ازين زحمتا اقا شب منتظريم
داشت يادم ميرفت ولي با زنگ زدن بيتا باز ذهنم مشغول شد هميشه خود پارسا زنگ ميزد دعوت ميكرد چيشد اينبار بيتا زنگ زد خلاصه شب شدو رفتم خونه پارسا طبق معمول مصطفي و هديه هم بودن از همون ابتدا كه وارد شدم يكم جو سنگين بود طرز نگاها فرق كرده بود با اينكه مثل قبل كلي تحويلم گرفتن ولي جو يه حالي بود خانوما كه رفتن تو اشپزخانه پارسا بهم يه چشمك زدو گفت حله اماده كه هستي يكم استرس بهم وارد شد و عرق نشست رو پيشانيم مصطفي گفت از منو پارسا خجالت نكش ما خودمون شروع ميكنيم تا تو يخت اب بشه و جو از اين حالت در بياد خانوما اومدن يكم گفتيمو خنديديم و زديم و رقصيديم
ديگه هركدوم ول شده بوديم روي يه مبل هديه بغل مصطفي و بيتا بغل پارسا شروع كردن لاس زدن و لب بازي راستش يكم خجالت ميكشيدم ولي صحنه ي سكسي خيلي جذابي شده بود تماشاش كه براي من خيلي لذت بخش بود همينجور كه زنو شوهرا باهم لاس ميزدن لباساي همديگرم دراوردن هر از گاهي ي نگاهي هم ب من كه محو تماشاشون بودم ميكردن وقتي كامل همه لخت شدن
پارسا گفت اقارو باشيد قرار بود منو مصطفي تماشا كنيم تو داري تماشا ميكني و زديم همه زير خنده بيتا و هديه با هدايت شوهراشون اومدن سمت من هديه شروع كرد ازم لب گرفتن و بيتام كيرمو از شلوارم درآورد و شروع كرد ساك زدن
بعدم هديه رفت پايين و با بيتا دوتايي اوفتادن ب جون كيرم يكم بيتا ميخورد در مياورد ميكرد دهن هديه لا به لاش از هم لب ميگرفتن اصلا يه صحنه وصف نشدني بود پارسا و مصطفي ام دست ب كير داشتن مارو تماشا ميكردن اين دوتا زن منم لختم كردن بيتا اومد روم كه بشينه رو كيرم پارسا گفت وايسا خودم دوست دارم اين كيرو هدايت كنم تو كص زنم،پارسا اومد كير منو تنظيم كرد رو سولاخ زنش و با ي فشار فرستادم داخل بيتا يه اهي از سره لذت كشيد و برق رضايتو تو چشماي پارسا ديدم كه ازين كه كير رفت داخل كص زنش چقدر داره لذت ميبره همونجور كه بيتا روم بالا پايين ميكرد هديه ام اون زير تخماي منو كص و كون بيتارو ليس ميزد هر از گاهي ام كيرمو مياورد بيرون يكم ساك ميزد باز ميكرد تو كص بيتا رو هوا بوديم بيتا انقدر محكم و خودشو بالا پايين ميكرد كه تخمام درد گرفته بود ي دفعه با يه جيغ بلندي ارضا شد و ولو شد روم،يكم كه سره حال شد رو كرد به پارسا كه اونم از شدت لذت گاييده شدن زنش ابش خالي شده بود تو دستش گفت ديدي چجوري كص و كون زنتو گاييد بدو بيا كصمو بليس حسابي تميزش كن بيتا از روي من پاشد و پارسا شروع كرد كصشو خوردن نوبتي ام باشه نوبت هديس...
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#39
Posted: 17 Jul 2021 16:48
فصل دوم قسمت سوم(گروهي)
بيتا كه ارضا شد پارسا رفت لاي پاش و شروع كرد براش خوردن هديه اومد بين پاهام يكم برام ساك زد بعد داگ استايل شد به مصطفي گفت اول كير ميلادو ساك بزن بعد بكنش تو كصم جا خوردم از حرفش خجالت ميكشيدم مصطفي بخاد برام ساك بزنه ولي تا به خودم بيام مصطفي كيرمو گرفت دستش و كرد تو دهنش يكم كه ساك زد گذاشت دم سولاخ زنش و با فشار كيرو جا كردم توش كص نبود كه كوره اتيش بود انقدرم كه ازش اب رفته بود ليزه ليز شده بود كيرو ميبلعيد تو خودش حسابي داگ استايل از كص كردمش تا هديه ام ابش اومد ولي من هنوز انگار نه انگار كه دوتا كص كردم شايد بخاطر يكم استرسي كه داشتم ابم نميومد
ديدم اونور پارسا خوابيده بيتا ام نشسته روش داره سواري ميكنه رفتم پشتش و كيرمو گذاشتم رو سولاخ كونش ي جون گفتو يكم خم شد همونجور كه كيره پارسا تو كصش بود با دستاس لپاي كونو باز كرد و من كيرمو جا كردم تو كونش منو پارسا شروع كرديم تو كص و كون بيتا تلنبه زدن مصطفي ام اومد وايساد جلوي بيتا داد براش ساك بزنه هديه هم رفت نشست رو دهن پارسا همه مشغول بوديم كه براي بار دوم بيتا لرزيد و ارضا شد پارساعم ابش اومد تو كص زنش بيتا خالي كرد مصطفي ام ابشو ريخت تو دهن بيتا ولي من هنوز ابم نيومده بود بهم گفتن تو چرا ابت نمياد گفتم نميدونم هديه گفت بهتر ما كه از خدامونه تا صبح بايد مارو از كص و كون بگايي بعد پاشد اومد جلو كيرمو از كون بيتا دراورد شروع كرد ساك زدن خوابيد لنگارو داد هوا گفت بزن توش منم شروع كردم تلنبه زدن تو كصش پارسا كه از شدت خستگي ي گوشه ولو شده بود مارو تماشا ميكرد بيتاعم يكم كه سره حال شد اومد روي هديه دراز كشيد سمت من قنبل كرد واي كه نگم براتون دوتا كص جلوم از كص هديه ميكشيدم بيرون ميكردم تو كص بيتا باز در مياوردم ميكردم تو كص هديه يكم اين مدلي كرديم هوسه كون هديرو كردم هنوز كونشو فتح نكرده بودم به مصطفي گفتم بيا زنتو دوتايي بگاييم اون رفت زيرو كرد تو كصش منم دوباره از پشت شروع كردم گاييدن كونش بيتاعم نشست رو دهن مصطفي تا كص و كونشو براش بخوره بعد بيست دقيقه تلنبه هاي شديد سه تامون رو اوج بوديم و همزمان باهم ارضا شديم مصطفي ابشو خالي كرد تو كص منم همه ابمو تو كون هديه خالي كردم بعدم بيتا اومد سراغ كص و كون هديه و آبايي كه ازش خالي ميشدو خورد
بعد يه سكس گروهي به اين خفني حسابي خسته شده بوديم پنج تامون همونجوري همونجا رو كاناپه لخت ولو شديم و خوابيديم نفهمیدیم کی صب شد صب پاشدم دیدم بیتاعم بیداره دستمو گرفت کشید گفت بیا بریم باهم دوش بگیریم اونجا باز بیتا خانوم شیطونیش گل کردو مشغول شدیم وسط کار هدیه ام درو باز کردو اومد سه تایی یه حال مختصری کردیمو اومدیم بیرون پارسا و مصطفی ام بیدار شده بودن با تیکه و خنده به خسته نباشید دلاورا و صب بخیر گفتن اونام پاشدن ی دوش گرفتن سره میز صبحانه دیگه اصلا درباره اتفاقایی که اوفتاد حرفی نشدو بعدم با تشکر زدم بیرون رفتم واحد خودم...
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#40
Posted: 17 Jul 2021 18:05
فصل دوم قسمت چهارم(راز)
رفتم واحد خودم تو کفه اتفاقایی که اوفتاده بودم
ولی حس خیلی خوبی داشتم حسه تازه ای بود
تجربه جدیدی بود فکرشم نمیکردم یه روزی یه زنو جلوی چشمای شوهرش بگام الان دوتا زنو جلوی چشمای شوهرشون و به کمک شوهراشون حسابی بهم سرویس داده بودن،با اینکه دوش گرفته بودم ولی باز وانو پره اب یخ کردم رفتم خوابیدم توش تا ذهنم و بدنم سبک بشه،مدتی گذشت خبری از پارسا اینا نبود بعد چند روزی بهم زنگ زد باز قرار گذاشتیم اومد صحبت کردیم میگفت که همه راضی بودن ازین رابطه هم خانوما لذت بردن هم خودش و مصطفی ازم تشکر کردو رفت از اون روز تقریبا هفته ای یکی دوبار به همین شکل سکس میکردیم ولی کم کم دیگه پارسا و مصطفی فقط تماشاچی شده بودن ی روز هین سکس با بیتا و هدیه سرمو چرخوندم دیدم پارسا و مصطفی دارن باهم لاس میزنن و لب بازی میکنن تا متوجه من شدن خودشونو جمع کردن و با لبخند جمعش کردن
اینجا بود که شستم خبر دار شد رابطه اینا فقط در این حد نیس وسیع تره خلاصه اون روز بعد اینکه حسابی بیتا و هدیرو از کص و کون گاییدم پاشدم رفتم،همون شب تقریبا نصفه شب شده بود زنگ خونرو زدن باز کردم دیدم پارساس دعوتش کردم داخل نشستیمو گفتم چیشده داداش این موقع شب اومدی حالت ردیفه
پارسا:والا داش میلاد میخام یه واقعیتو برات تعریف کنم
میلاد:بگو داداش گوش میکنم
پارسا:من و مصطفي گي هستيم و راستشو بخاي اصلا تمايلي به خانوما نداريم اگرم ميبيني ازدواج كرديم و كناره همسرامون داريم خوب و خوش زندگي ميكنيم فقط بخاطره جلوه اجتماعي و خانوادگيمونه چون نه شرايط خانوادگي نه اجتماعي و نه از هر لحاظ ديگه نميتونستن علني اعلام كنن كه چه گرايشي دارن بخاطر همين ازدواج ميكنن و خانوماشونم در جريان كامل اين موضوع قرار ميدن و كم كم حتي سكس ضربدري ميكنن ولي خب اين دوتا هيچ حسي به خانوماشون نداشتن،ميكردن حتي ارضا هم ميشدن ولي بدون هيچ حسي ولي پارسا و مصطفي از باهم بودن بسيار لذت ميبردن سره همين موضوع ما يكيو ميخاستيم كه بتونه خوب از پسه خانوماي حشري ما بر بياد كه ما با خيال راحت خانومامونو بسپريم بهش و باهم خوش باشيم،الانم داش ميلاد ختم كلام جفت اين زنارو ميسپاريم ب خودت ديگه هرموقع هرجايي هر مكاني خاستين باهم باشيد نيازي به اجازه منو مصطفي نيست
نظرت چيه موافقي؟
ميلاد:بعد اينكه حرفاشو گوش كردم فهميدم كه درست حدس زده بودم پارسا و مصطفي باهم رابطه دارن و پيشنهادي ام كه بهم داد پيشنهاد چربو چيل و دندون گيري بود دوتا زن سكسيو داشتن ميزاشتن در اختيارم يه دفعه ي فكري ب سرم زد گفتم موافقم ولي شرط داره اگر شمام با شرط من موافق باشيد من كاري كه ازم ميخايدو ميكنم و خيالتونم از بابت خانوماتون راحت باشه
پارسا:بگو شرطتو داداش؟
ميلاد:از اونجايي كه پارسا و مصطفي بد تيكه هايي نبودن دوست داشتم يه تقي بهشون بزنم گفتم ميخام فقط يك بار با تو و مصطفي سكس كنم
پارسا كه از حرفم يكم جا خورده بود يه ابرويي بالا انداخت و گفت تو بدت نمياد ازينكه پسر بكني؟
گفنم نه اتفاقا منم كمي تمايل ب گي دارم ولي نه به حدو اندازه شما پسره خوب و كردني باشه بايد سيخش زد
گفت:ببين من و مصطفي مال هم ديگه ايم فقط ولي چون تو اين لطفو ب ما ميكني و هواي زنامونو داري من حرفي ندارم مصطفي ام با من راضي ميكنم خبرت ميكنم پاشد بره رفتم تا دم در استقبالش موقع رفتن صداش كردم تا برگشت صورتشو گرفتمو يه لب ازش گرفتم بعدم ي چشمك بهش زدمو اونم با لبخند خدافظي كردو رفت...
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...