ارسالها: 4109
#41
Posted: 17 Jul 2021 18:34
فصل دوم قسمت پنجم(دیدار)
خلاصه اون شب گذشتو منتظر خبره پارسا بودم
از طرفی یکم استرس هم داشتم اولین باری بود که میخاستم پسر بکنم قدیما تو بچگی با پسر عموم ی کارایی کرده بودیم ولی اون موقع نا بلد بودیم حتی توش هم نتونستیم بکنیم ولی الان داستان فرق داره سه تا ادم بزرگیم عاقل و بالغ خلاصه چند روزی گذشت خبری از پارسا نبود ی روز داشتم میرفتم سمت شرکت سره ی خیابون ی خانومی وایساده بود به چشمم خیلی اشنا اومد جلوتر که رفتم دیدم ترانس دوست دوران دانشگاه اون دوران باهم چندتایی پروژه انجام داده بودیم جلوش ترمز کردم اول فکر کرد مزاحمم چند قدمی رفت عقب بعد که شیشه ماشینو دادم پایینو صداش کردم و منو دید اومد نشست
ترانه:به به اقای مهندس میلاد چه افتخاری داشتیم چشممون به جمالتون روشن شد
میلاد:چطوری ترانه چه خبرا میدونی چند وقت گذشت از اون دوران یادش بخیر
ترانه:خداروشکر خوبم میگذرونم اره دیگه هرکسی رفت سراغ زندگیش تو چه خبرا میبینم که دکو پوزی به هم زدی ماشینه اخرین سیستم سواریو چندتا از بچه ها میگفتن شرکت هم زدی
میلاد:اره خداروشکر اوضاع بد نیس شرکت هم زدم با بچه ها مشغولیم محسن و محمد هم هستن
ترانه:اوه اوه اون دوتا بچه درس خون هستن هنوز
بی معرفت چرا منو دعوت ب همکاری نکردی؟
میلاد:اتفاقا اون زمان که شرکت تازه تاسیس بود دنبال نیرو بودم بیشتر از بچه های خودمونو اوردم ولی هرچی سراغ تورو گرفتم پیدات نکردم خطی ام که ازت داشتم خاموش بود وگرنه خانوم مهندس بهتر از شما کجا میخام پیدا کنم
بعد گفتم اینجوری که بده وسط خیابون بیا شرکت نزدیکه بریم هم شرکتو ببین هم رفقای قدیمو ببین هم صحبت کنیم ببینم چه خبرا این مدت کجا بودی
خلاصه حرکت کردم سمت شرکت با ترانه که وارد شدم بچه هایی که میشناختن اومدن ب استقبالو يه استقبال گرمی ازش کردیم و نشستیم تو اتاقم
میلاد:قهوه که میل داری
ترانه:اگر زحمتی نیس
میلاد:شیرین دوست داری هنوز مثل قدیم؟
ترانه:نه منم مثل تو خیلی وقته تلخ میخورم
میلاد:خب بگو ببینم چه خبر کجا بودی این مدت جایی مشغول ب کار هستی یا نه؟
ترانه:بعد از دانشگاه به اسرار خانواده با پسر عموم ازدواج کردم و بخاطر کارش چند سالی المان بودیم حدودا شش ماهی هست برگشتیم ایران امروزم خودم داشتم میومدم سمت شرکتت که تو راه منو دیدی
میلاد:پس ازدواج کردی مبارکه خیلی خوشحال شدم از دیدنت خاطره های خوبی برام زنده شد از دوران دانشگاه
ترانه:ازدواج اره خریت کردم هی بگذریم تو چی ازدواج نکردی؟
میلاد:نه بابا من هنوز به سن ازدواج نرسیدم
ترانه:اینو نگی چی بگی تو که خوش خوشانته داری لذت دنیارو میبری زن میخای چیکار
خلاصه اون روز یه دیداری بعد سالها با ترانه صورت گرفت و همون روز دعوت به کارش کردم و قبول کرد و مشغول ب کار شد ترانه یه چهره معمولی داشت ولی جذاب بود قبلا دختره پر جنب و جوشی بود الان ی مقداری اروم بود بیشتر تو خودش بود گذشت و گذشت...
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#42
Posted: 17 Jul 2021 19:16
فصل دوم قسمت ششم(گي)
چند روزي بود سكس نداشتم كمرم پر شده بود حشريه حشري تو فكر بودم زنگ بزنم مهناز بياد پيشم بعد گفتم نه به ايدا بگم شوهرشو بپيچونه بياد بعد دلم هواي كون زن عمومو كرد خلاصه حشريت زده بود به بشريتم كه با صداي زنگ گوشي به خودم اومدم پارسا بود قبل اينكه جواب بدم انگاري ميدونستم چي ميخاد بگه ي موج خوشحالي منو فرا گرفت
ميلاد؛جونم داش پارسا
پارسا:سلام ميلاد جان خوبي
ميلاد:چاكرم تو خوبي جانم؟
پارسا:داداش براي اون قضيه تماس گرفتم باهات همه چيز اوكي بعداظهر بيتا و هديه دارن ميرن خريد مصطفي گفت خونه اونا قرار بزاريم
ميلاد:رديفه داداش خدمت ميرسم
خوشحال بودم حس غريب و عجيبي ام داشتم اخه تاحالا ب اين صورت برنامه ريزي براي گي نكرده بودم اصلا فكرشم نميكردم چون گي نبودم ولي خب از كونه خوب هم نميگذرم
خلاصه بعداظهر شدو رفتم خونه مصطفي،با پارسا اومدن جلو در استقبال منم از همون اول گفتم ميلاد خجالتو بزار كنار بزن پرو بازي تا كار بهتر پيش بره درسته جلوي هم ديگه سكس كرده بوديم من زناشونو گاييده بودم ولي اينبار فرق ميكرد سه تامون حال و هواي ديگه اي داشتيم
همون جلو در پرو بازيو شروع كردم از جفتشون لب گرفتم اونام با اينكار يكم خودشونو ول كردن و راحتتر شدن نشستيم مطصفي پذيرايي كرد گفتم بشين داداش چيزي نميخاد بياري زودتر شروع كنيم بهتره نا قافل شلوارمو با شورتم كشيدم پايين گفتم يالا بخوريدش پارسا و مصطفي ي نگاه به هم كردن و اومدن نشستن جلوي پام و شروع كردن ساك زدن نه خوبه درسته پسرن ولي خوب ساك ميزدن پر تفه مجلسي از هم ديگه ام لب ميگرفتن بعد پاشديم لخت شديم رفتيم تو اتاق خواب مصطفي رو تخت دادم بازم برام ساك زدن پارسارو گفتم قنبل كرد مصطفي رو گفتم اومد هم سولاخ كون پارسا هم كير منو خورد و ليزش كرد و كيرمو گذاشتم رو سوراخ كون پارسا با ي فشار سرش رفت داخل و پارسا يه اهي كشيد منم شپ شپ ميزدم رو كون پارسا از بس زده بودم قرمز شده بود مصطفي ام نشسته بود جلوي پارسا داده بود براش ساك بزنه منم كه تا دسته ديگه كيرو جا كرده بودم تو كون پارسا همينجوري كه تو كونش تلنبه ميزدم دست بردم كيرشو گرفتم و ميماليدم بعد بيست دقيقه تلنبه شديد دستم خيس شد ديدم كه پارسا ابش اومد و پهن شد رو تخت همونجوري كه خوابيده بود رفتم نشستم رو سينش و كيرم كه تو كونش بودرو دادم حسابي ساك زد و تميز كرد حالا نوبت كون مصطفي بود خودم از تخت اومدم پايين و وايسادم مصطفي رو خوابوندم لب تخت و يه بالشت گذاشتم زير كونش و لنگاشو دادم هوا و چپوندم تو كونش،كونه تنگي نداشتن چون جفتشون كيراي خوبي داشتن و همديگرو زياد گاييده بودن سوراخشون باز شده بود ولي اون گرما و لذتي كه بايد ميدادو ميداد تا دسته جا كرده بودم تو و تلنبه هاي سنگيني حواله كونش ميكردم پارساعم اومده بود داشت كير مصطفي رو ساك ميزد رو هوا بوديم مصطفي كه ابش اومد ريخت تو دهن پارسا منم ديگه داشت ابم ميومد با چندتا تلنبه همه ابمو خالي كردم تو كون مصطفي همين كه ابم اومد نگو بيتا و هديه از راه رسيده بودن كليد انداخته بودن اومده بودن داخل و وارد اتاق شدن مارو تو اون وضعيت ديدن و زدن زير خنده بعد بيتا گفت ميلادم از راه به در كردين ميزاشتين اين بمونه براي ما بعد هديه اومد جلو گفت ببين چه ابي از كون شوهره كونيم راه گرفته شروع كرد خوردن و بيتاعم اومد كيره منو ساك زد بعد مصطفي و پارسا رو به زناشون گفتن ازين به بعد شماها زن ميلادين هر موقع هر زمان هر جايي هركاري خاستين بكنيد از طرف ما اجازشو دارين و مشكلي نيست بيتا و هديه ام با اين حرف كلي ذوق كردن و پريدن بغل شوهراشون بعدم قرار شد شب بدون شوهراشون بيان تا صب پيشم...
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#43
Posted: 17 Jul 2021 21:09
فصل دوم قسمت هفتم(ترانه)
از اون روز به بعد با اون گي خفني كه داشتم و اينكه بيتا و هديه عملا مال من شده بودن ي شب يا بيتا پيشم بود يا هديه يا دوتاشون باهم خوب از پسشون بر ميومدم سير از پيشم ميرفتن و خودشونم راضي بودن پارسا و مصطفي ام كه خيالشون راحت بود باهم مشغول عشق بازي بودن
خلاصه روزا ميگذشت و هر روزه من سكسي تر از روز قبل از زماني كه ترانه اومده بود شركت مدتي ميگذشت دختره كار بلديه فقط يكم احساس ميكرد ميزون نيست ولي كاري نداشتم كلا بدم مياد بخام تو زندگي كسي دخالت كنم طرف خودش دوست داشته باشه برام تعريف ميكنه،بجز تهران چندتا پروژه تو كيش انجام ميداديم معمولا براي سركشي به پروژه يا محسن و ميفرستادم يا محمد يا گاهي خودم ميرفتم كه به اسرار ترانه هر دفعه اون ميرفت ي روز كه قرار بود ترانه بره كيش پيش خودم گفتم منم برم اونجا بلكم تونستم يكم حالشو جا بيارم شايد گفت چشه و مشكلش چيه
خلاصه همون هتلي كه ترانه اتاق گرفته بود منم اتاق گرفتم ترانه خبر نداشت منم اومدم كيش با ديدن من جا خورد گفت چيه اومدي بببيني كارمو بلدم يا نه گفتم كارتو كه ميدونم بلدي ولي من اگه الان اينجام چون نگرانت بودم رفتيم يكم باهم قدم زديم ي كافه نشستيم گفتم خب ترانه خانومه ما چشه
ترانه:ترانه خانوم چيزيشه مگه به اين خوبي
ميلاد:خوبيش كه بله خوبه ولي يكم انگاري ميزون نيس
ترانه:نه خوبم چيزيم نيست
ميلاد:باشه نگو هرطور كه خودت دوست داري نميخام اذيتت كنم
ترانه:مشكلاته زندگيه ديگه ميلاد چي بگم اخه هزارتا مشكل هست كه گفتن هم نداره
ميلاد:شايد گفتن نداشته باشه ولي با گفتنش سبك ميشي از چي فرار ميكني كه سفرهاي كاريو همش تو مياي
ترانه:از خونم فرار ميكنم ميلاد
از اون زندگي نكبت بار فرار ميكنم
اره اينارو ميخاي بشنوي،من زندگي خوبي ندارم
تقصير خودمم هست اگر اون زمان جلوي اسرار هاي خانواده وايساده بودم و زن پسر عموم نميشدم شايد اينجوري نميشد شايد نميدونم نميدونم ديگه مخم نميكشه
ميلاد:سكوت كرده بودم فقط تونستم دستاشو يگيرم تو دستام و يكم اينجوري بهش قوت قلب بدم كه من هستم
و ادامه داد:اوايل زندگي بد نبود كم كم عاشق همسرم شدم مرد بدي نبود ي سريع اخلاقاي بد داشت ولي در كل ادم بدي نبود شغل و جايگاه خوبي ام داره تو مدتي كه المان بوديم كلا قرار بود براي هميشه اونجا زندگي كنيم ميخاستيم بچه دار بشيم و يه زندگي شاد كه همه ارزوشو داشتن بسازيم كه بعده تلاش هاي بسيار براي بچه دار شدن متوجه شديم مشكل از منه و من نازام شوهرمم كه پسر ميخاست كه بعده ها صاحب انوالش باشه و اون نسل عنشو ادامه بده كم كم رفتارش باهام سرد شد من مشكلي نداشتم ب خودش هم گفتم كه منو طلاق بده برو زني بگير كه برات بچه بياره اما اون طلاقم كه نميده هيچ عذابم ميده با بي توجهي با بد رفتاري با كج خلقي و جديدا هم گند خانوم بازي و جنده بازياش دراومده كلا راحت ترم نباشم نبينمش براي همين مسافرت هاي كاريو ميگم بدي ب من
ميلاد:واقعا ناراحت شدم ترانه جان هر كمكي از دست من بر مياد بگو من كوتاهي نميكنم
ترانه:دمت گرم ميدونم با مرامي مشكلي نيست ديگه با گندي كه زدو مدركي كه ازش دارم ديگه نميتونه بگه طلاق نميدم بالاخره تموم ميشه اين زندگي نكبت بار...
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#44
Posted: 17 Jul 2021 22:00
فصل دوم قسمت هشتم(دلداري)
اون روز با دردو دلي كه ترانه كرد بكم سبك شد بهش گفتم كارو تعطيل كن اين چند روزم بريم بگرديم يكم حال و هوا عوض كنيم كه بريم تهران شركت كلي كار ريخته سرمون خلاصه اون مدت كه كيش بوديم به تفريح و گردش گذرونديم با حرفا و كارام سعي ميكردم يكم به ترانه روحيه بدم حالشو خوب كنم كه تقريبا موفق هم شده بودم اتفاق خاصي بينمون پيش نيومد فقط روز اخري اومد تو اتاقم يكم صحب كرديم و اخراي حرفاش احساس كردم الان به يه اغوش مردانه نياز داره و در اغوشم گرفتمش كوتاه بود ولي مفيد بود بعدم راهي تهران شديم و مشغول ب كار احساس ميكردم حالش بهتره تصميم داشتم بازم چندتا سفره كاريو منم همراه ترانه برم كه باز بلكم بتونم روز به روز روحيشو بهتر كنم خداييش بدون هيچ چشم داشتي اينكارو ميكردم فقط سره رفاقتي كه داشتيم نه چيزه ديگه اونم خوب منو ميشناخت ميدونست پيشم امنيت داره ارامش داره بهش بها ميدادم مراقبش بودم گذشت چندتا سفر باز كيش و قشم رفتيم تا ي فرصت خوب براي شركت پيش اومد همكاري با يه شركت بزرگه ايراني در پروژه اي تو دبي خيلي فرصت شغلي خوبي بود قطعا هيچكس از دست نميداد طرفاي شركتي كه ميخاستيم همكاري كنيم و ما يه نشست برگزار كرديم و قرار شد قرار داد هفته ي بعد تو دبي بعد از ديدن پروژه و صحبت هاي نهايي انجام بشه قرار بود خودم تنها برم دبي چون تو شركت كار زياد ريخته بود سرمون و نميشد بخام بچه هاي ديگرو بفرستم ولي باز ترانه با اسرار راضيم كرد كه اونم همراهم بياد هرچي گفتم دختر جام سرمون شلوغه اينجا كارا رو هوا ميمونه ميگفت نه محمد و محسن هستن جمع ميكنن كارارو خلاصه خانوم راضيم كردو راهي شديم كاراي رزور هتلو ترانه انجام داده بود ديدم يه اتاق گرفته گفتم خب حتما سوييت گرفته دو تخته جدا وارد اتاق كه شديم ديدم نه يه مستركينگ گرفته يه تخت دونفره داشت من كه دنبال اين مسائل نبودم ولي انگاري ترانه خانوم قصد شيطنت داشت چون اقامتمون ممكن بود طول بكشه و اين اتاق و اين تخت براي دوتامون حسه شهوتو بيدار ميكرد نه من چيزي گفتم درباره اتاق نه ترانه حرفي زد يكي دوروز مشغول نشست با مهندسا بوديم و بالاخره قرار دادو بستيم و قرار شد براي شيرينيش شب يه جشن كوچيكي بگيريم
باهم رفتيم ديسكو و زديم و رقصيديم من خيلي اهل مشروب نبودم چندتا پيك با ترانه همراهي كردم ولي ترانه زياد خورد و كم كم حسابي مست شده بود جوري كه صلاح ديدم ببرمش تو اتاق بخوابه خلاصه بغلش كردم و راهي اتاق شديم تو اتاق كمكش كردم لباساشو دراورد و فقط تنش ي شورت و سوتين موند گفتم ميخاي دوش بگيري گفن نه ميخام بخوابم منم خوابوندمش تو تخت و پتو كشيدم روش خودمم رفتم ولو شدم رو كاناپه
منم نفهميدم همونجوري نشسته كي خوابم برد صب با صداي ترانه بيدار شدم گفت چرا اونجا خوابيدي گفتم هيچي ديشب مست بودي اوردمت بالا گفتم راحت استراحت كني من رو مبل خوابيدم
ترانه:نگفتي اونوقت شايد من اون موقع مست نياز داشتم يكي از پشت بغلم كنه و تو بغلش بخوابم
ميلاد:ديگه والا من داستانى انقدر عاشقانش نكردم
ترانه:الانم دير نيست ميتوني عاشقانه بكنيم يعني داستانو عاشقانه كني
ميلاد:يه نگاهش كردم گفتم چرت نگو ترانه انگاري هنوز از ديشب شنگوليا
اومد نشست روي پام و تو چشمام زول زد و گفت تاحالا هيچوقت انقدر مطمئن و مصمم نبودم بعد لباشو گذاشت رو لبام نميدونم چه مدت گذشت ولي مدت طولاني همونجوري در اغوشم بود و عاشقانه با لبامون همديگرو همراهي ميكرديم...
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#45
Posted: 17 Jul 2021 23:19
فصل دوم قست نهم(خيانت شيرين)
بعد از اينكه حسابي منو ترانه از اغوش هم فيض برديم ترانه پاشد دستمو گرفت و كشيد سمت تخت گفتم ترانه چيكار ميكني گفت كاره درستو دارم انجام ميدم يك بارم براي دله خودم زندگي كنم ميخاستم بعد از طلاقم اين اتفاق بيوفته ولي الان بهتره بزار حسه شيرين خيانت به اون ادم هم بچشم و باز دراز كشيد روم و شروع كرد لب گرفتن بعد به كمك هم همديگرو لخت كرديم واي كه اين زن چقدر داغ و پر حرارت بود شر شر از كصش اب ميرفت سره كيرمو كه گذاشتم روي كصش ليز خوردو تا ته رفت داخل ترانه يه آن نفسش بند اومد و خودشو كشيد عقب و كيرم دراومد گفت چيكار ميكني پسر اين كص دوساله رنگ كير به خودش نديده يه دفعه تا دسته ميچپوني توش
گفتم والا ترانه جان تقصير من نيس اين كصه تو كيرمو يهو مثل چي بلعيد گفت بس كه تشنه ي كيره بچم كيرمو باز گذاشتم دم سوراخش و اين دفعه اروم و نرم شروع كردم تلنبه زدن هنوز پنج دقيقه نشده بود كه با لرزشي شديد ترانه ارضا شد انقدر حشري بود كه با فاصله كم پشت هم چندبار ديگه ارضا شد منم ابم داشت ميومد و كشيدم بيرون خالي كردم رو شكم و سينه هاش و لو شدم بغلش همديگرو در اغوش گرفتيم
ترانه:مرسي كه هستي ميلاد خيلي دوستت دارم
پيشونيشو يه بوس كردمو گفتم منم دوستت دارم بعد باهم پاشديم ي دوش گرفتيم تو حمام حسابي برام ساك زد و ابمو خورد بعدم اومديم وسايلو جمع كرديم كه برسيم به پرواز
خلاصه اينجوري شد كه رابطه بين من و ترانه شكل گرفت
ترانه زن با سياستي بود ميدونست تو شركت چجوري برخورد كنه و اينكه من دوست ندارم تو محيط كارم ازين كارا كنيم
خيلي محتاط برخورد ميكرد گاهي بعده كار ميومد خونم يا من ميرفتم خونش و باهم برنامه ميكرديم تا زدو كاراي طلاقش هم انجام شدو راحت شد الان با خيال راحت و ذهن ارام بهم ارامش ميده و عشق ميورزه و از هم لذت ميبريم
گذشت و گذشت يه روز اگهي كرده بودم دنبال منشي بودم و داوطلب هارو قرار ميزاشتيم ميومدن و گزينش ميشدن بين همه اين داوطلب ها ي خانومي اومد وارد اتاق شد همين كه وارد شد چهره ي زيباش منو جلب كرد و از همه جالب تر كه به خانم محجبه و چادري بود اومد نشستو خودشو معرفي كرد مرجان 45ساله متاهل،لیسانس گرافیک تسلط کامل به زبان انگلیسی و تسلط کامل به نرم افزار فورد و افیس
گفتم خوبه ماشالله کار بلد هم هستین ما اینجا منشی میخاستیم ولی خب شما با این توانایی هایی که داریم بیشتر میتونید به ما کمک کنید
مرجان:والا من به این کار نیاز دارم منشی بودنش برام مهم نیس
میلاد:ولی برای من مهمه که افراد مشغول کاری باشن که درش تخصص دارن شما استخدامی میگم همکارا شرح وظایفتونو بهتون بگن
دیدم یکم جا خورد انگاری منتظر بود ردش کنم بره
گفتم چیه انتظار نداشتی پذیرفته بشی
گفت راستیش نه چون هرجا میرم با نوع پوشش و حجابم مشکل دارن و خودتون میدونید که دنبال چین
گفتم از نظره من که شما صلاحیت این شغل رو دارین و ما اینجا ازین جور مسائل نداریم و اینجا هم یه جو صمیمی و دوستانه بین همه برقراره و همه حد و حدود خودشونو میدونن حالا انشالله مشغول ب کار میشی باهاشون اشنا میشی گفتم از کی میتونی کارتو شروع کنی گفت از هر موقع شما بگی حتی همین الان گفتم امروز که هیچی فردا بیا خونت کجاس راهت نزدیکه
مرجان:نه والا یکم مسیرم دوره ولی مشکلی نیست
میلاد:پس انشالله فردا میبینمتون روز خوبی داشته باشین...
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#46
Posted: 18 Jul 2021 00:50
فصل دوم قسمت دهم(مرجان)
مرجانو استخدام کردم ولی بدجور جذبش شده بودم خانوم با وقار و خوش منشی بود خیلی ام تو دار بود از وقتی مشغول ب کار شد تو نخش بودم کارش خوب بود صب سره وقت سره کار بود گاهی حتی بعداظهر اضافه کاری ام میموند بهش میگفنم شما راحتون دوره زودتر برو میگفت مشکلی نیست
نمیدونم شاید به پولش نیاز داشت که اضافه کار میکرد یه چند روزی بود متوجه شدم یکم انگاری دستپاچه و نگرانه صداش کردم اومد اتاقم
مرجان:بله رئيس كاري داشتين در خدمتم؟
ميلاد:لطفا درو ببند بيا بشين
اومد نشست و گفتم خانوم مشكلي دارين شما
يهو انگار دستپاچه شد گفت نه چه مشكلي چيزي شده
گفتم يكم حس كردم ميزون نيستي چندباري ام اومدي يه چيزي بگي حرفتو خوردي و رفتي
ببين اگر مشكلي هست خواهش ميكنم بگو اينجا همه بچه ها با من صاف و صادقن كاري چيزي باشه من بتونم انجام بدم كوتاهي نميكنم
گفت والا چي بگم صاحب خونه جوابمون كرده گفته بايد پاشيد چهارماهه اجارش عقب اوفتاده
گفتم شرمنده محض اطلاع سوال ميكنم شوهرتون چيكار ميكنه بچه ام دارين؟بچه نه خداروشكر،شوهرمم بنا بود ازين بناهاي قديمي كار درست درس نخونده بود ولي كار بلد بود عملي ياد گرفته بوده پيكانكاره يه پروژه ميشه سرش كلاه ميزارن شوهره بدبخت منم هرچي داشت و نداشت فروخت و داد به بدهي و شاكي ها و ما شديم اواره كوچه و خيابون ازين خونه به اون خونه الانم كه صاحب خونه جوابمون كرده مونديم كجا بريم چيكار كنيم
توروخدا ببخشيدا رئيس سره شمارم درد اوردم
ميلاد:اين حرفا چيه اتفاقا از دستت شاكي ام هستم كه چرا زودتر نگفتي بهم بلاخره همكار كه هستيم حالا اون هيچي ادم كه هستيم در حد خودمون ميتونيم به هم نوع خودمون كمك كنيم
يه چك براش نوشتم دادم بهش گفتم اينو بده ب صاحب خونه براي اجاره
مرجان:دستتون درد نكنه نميتونم قبول كنم
ميلاد:نترس قرضه از حقوقت كم ميكنم
تشكر كردو چكو گرفت بعد موقع رفتن بهش گفتم اسباباتم جمع كن از اوجا بايد پاشي
گفت پاشم كجا برم اين موقع سال
گفتم حالا كار ب اين چيزا نداشته باش فعلا پولو بده به صاحب خونت و وسايلاتو جمع كن فرداعم با شوهرت بيا ببينم تا بزارمش سره يه كاري مشغول بشه
خيلي خوشحال شد انگاري ي باري از دوشش برداشتن رفتو مشغول كارش شد،فرداش با اقا جمشيد شوهرش كه البته الان ما اينجا همه عمو جمشيد صداش ميكنيم يه مرد 60ساله مرجان و جمشيد باهم خيلب اختلاف سن داشتن اومدن و عمو جمشيد كلي تشكر كرد بابت اجاره خونه
يكم صحبت كرديمو بعد من رو ب مرجان كردم و گفتم خب ديگه خانومه...شما ميتونيد بريد سراغ كارتون منو اقا جمشيدم مردونه يكم گپ بزنيم ببينم خدا چي ميخاد،مرجان پاشد رفت جمشيد ميگفت فكر ميكردم سنت خيلي بيشتر از اين چيزا باشه وقتي وارد اتاق شدم و ديدم يه جوون پشت ميزه يكم جا خوردم خوشحالم كه ميبينم يكي تو سن و سال شما انقدر موفقه تو ادم خوبي هستي جوون قدر خودتو بدون
ميلاد:شما لطف داري به بنده خب عمو جمشيد كار ميكني با ما يا نه پيشنهاد كاري خوبي برات دارم
شما خودت اوستا كاري الانم سني ازت گذشته كار نميخاد كني فقط نظارت كن بالاسره كارگرا باش حواست به كارا باشه اونم از خداش با اين شرايط و حقوق بعد مرجانم گفتم اومد گفتم عمو جمشيدم ديگه از امروز مشغوله كار ميشه عو يه كليد برداشتم دادم به مرجان گفت اين چيه گفتم اينم خونه جديدتون يه واحد اپارتمان نو ساز كليد نخورده دوتا كوچه پايين تر از شركت كه مشكل مسافت هم ديگه ندارين فعلا اسباب كشي كنيد اونجا تا بعد
جمشيد و مرجان باهم گفتن اخه ما نمبتونيم بعدا اين همه لطف و محبت شمارو جبران كنيم
گفتم بابا جمع كنيد خوتونو اين حرفا چيه قراره ما ي عمر كار كنيم كناره هم خيالتون راحت اجارشم از حقوقتون كم ميكنم خلاصه اون روز حسابي عمو جمشيد و مرجان خوشحال شدن و منم راضي ازين كه تونسته بودم گره اي از مشكلاتشون باز كنم...
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#47
Posted: 18 Jul 2021 01:23
فصل دوم قسمت يازدهم(مسافرت)
مرجان ديگه خيالش راحت شده بود از لحاظ شغل و مسكن و خيلي خوب به كارش ادامه ميداد با منم يكم صميمي تر شده بود ولي كلا زني نبود كه به كسي رو بده من با اينكه واقعا تو كفش بودم از بس كه اين زن چهره ي زيبايي داشت ولي خب حرعت نميكردم به اين راحتيا بخام بهش نزديك بشم اون وقار و جذبه اي كه داشت محدودم كرده بود ولي روزها ميگذشت و كم كم سعي ميكردم بيشتر باهاش صميمي بشم گذشت ي روز تصميم گرفتم پاشم چند روزي برم شمال اب و هوا عوض كنم تو همين فكرا بودم و رسيدم خونه كه پارسا منو تو پاركينگ ديد و گفت خوب شد ديدمت ميخاستم بهت زنگ بزنم بيا بريم بالا كارت دارم رفتم خونش مصطفي و هديه هم بودن پارسا گفت داش ميلاد منو مصطفي يه هفته اي نيستيم اين خانومارو ما مثل هميشه ميسپاريم دست خودت گفتم عه منم يه هفته اي ميخاستم برم مسافرت ديدم يكم انگار خورد تو پره بيتا و هديه گفتم ولي مشكلي نيست اگه شما اجازه بدين خانوماتونم باهام بيان مهمان من ي هفته ميريم شمال پارسا و مصطفي گفتن داداش زن خودتن ماله خودتن اجازشونم دست خودت بريد خوش باشيد بيتاعو هديه ام از پيشنهادم استقبال كردن و جلوي شوهراشون يه لب جانانه ازم گرفتن خلاصه جاتون خالي رفتيم شمال ويلا كرايه كردم تو اين يه هفته با اين دوتا زن حشري همه كاري كرديم،همه جا رفتيم كمر نزاشتن براي من سيرموني نداشتن ولي منم خوب از پس گاييدنشون بر ميومدم خلاصه مسافرت خوب و به ياد ماندني شد برگشتيم همچنان رو مرجان زوم بودن از هر راهي ميشد خودمو بهش نزديك تر ميكردم ولي خب هنوز خيلي راه بود زني نبود كه به اين راحتي تن به رابطه با نامحرم بده اونم چنين زن محجبه اي كه شوهر هم داره بايد دقيق و حساب شده ميرفتم جلو صبر و حوصلم خوب بود سرمم با كص و كون هاي دوروبرم گرم بود نم نم با حوصله كارو جمع ميكردم تو اين اوضاع احوال مهناز گير داده بود كه دوست دارم پردمو بزني خسته شدم از بس بهت كون دادم اصلا من ازدواج نميخام كنم ميخام كص بدم لذت ببرم اگه تو نزني خودم پارش ميكنم دختره خل شده بود ولي خب ميدونستم جديه و تصميمشو گرفته نميتونستم بهش نه بگم
خيلي سال بود باهاش رابطه داشتم بعد از اينكه مهشيد ازدواج كرد و كمتر رابطه داشتيم جوره اونم مهناز ميكشيد خواهره عزيزم بود تو اين مدت با جون و دل برام مايه گذاشته بود با خيليا سكس كرده بودم ولي خواهرام يه چيز ديگن خلاصه مجبور شدم تن بدم به خاسته مهناز قرار شد شب بعده كار برم دنبالش و بريم خونم با اينكه بارها و بارها بالاي هزاربار مهنازو كرده بودم ولي هر بار انگاري برام تازگي داشت الانم كه قرار بود به كصي كه خيلي سال بود هنگام گاييدن كون بهش نگاه ميكردم و ارزوم بود بكنم برسم
مهناز اومد نشست تو ماشين بغلم كرد و سلام كرد گفتم اماده اي بريم گفت بزن بريم داداشي...
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#48
Posted: 18 Jul 2021 01:56
فصل دوم قسمت دوازدهم(بكارت)
مهناز دستمو گرفت كرد تو شرتش گفت ببين چقدر اب انداخته صبر نداره كيرت بره توش ميخاد زود عروس بشه
صبر كن ابجيه گلم عجله نكن چيزي نمونده به مراد دلت برسي
رسيديم خونه همين كه وارد شديم ديوانه وار اوفتاديم ب جون هم لب ميگرفتيم و با عجله لباساي همديگرو ميكنديم بيتا و هديه انگاري منتظر بودن من برسم خونه بيان پيشم زنگ زدن بهم منم گفتم امشب مهمون دارم يكم خورد تو پرشون
مهناز:كي بود دوست دخترات بودن
ميلاد:كون لقشون مهم نيستن من مهمان ويژه دارم امشب فقط خودتو عشقه ابجي
لبامون دوباره رفت روهم و لخت لخت تو بغل هخ بوديم مهنازو خوابوندم رو تخت رفتم سراغ كصش خيس خيس بود ابداره ابدار شروع كردم خوردن يكم بعد مهناز گفت بسته الان ابم مياد پاشو بزن توش پاشدم كيرمو دادم دستش يكم ساك زد و اومدم بين پاهاش سرشو گذاشتم رو سوراخ كصش و اروم هول دادم داخل يكم سخت و با فشار داخل شد سرش كه رفت داخل يه اخ گفت و چشماشو بست منم اروم اروم شروع كردم تلنبه زدم خيلي اروم و نرم تا جايي كه ديگه قشنگ كل كيرمو جا دادم داخل مهناز كه رو هوا بود صداي اه و نالش خونرو برداشته بود كيرمو دراوردم خون بكارتشو تميز كردم و شروع كرديم اينار داگ استايل از پشت انداختم داخل كصش تا ميتونستم كصشو گاييدم چندباري زير كيرم و تلنبه هاي شديدم ارضا شد منم ديدم ابم داره مياد دوست داشتم تو كونش خالي كنم همون جور كه داگ استايل بود كيرو از كصش كشيدم بيرون و فرو كردم تو كونش يه اخ گفتو ابم فوران كرد داخل كونش و ولو شدم روش
يكم كه حالمون اومد سره جاش پاشدم دوتا اب ميوه اوردم دادم بهش گفتم اينم برا ابجي قشنگم بخوره جيگرش حال بياد تبريك ميگم امروز ديگه رسما زن خودم شدي
مهناز:مرسي داداشي فدات بشم الهي كه انقدر به فكر مني خيلي لذت بردم
مهناز:ميلاد
ميلاد:جانه ميلاد
مهناز:من بازم ميخام
ميلاد:فداي ابجي حشريم بشم كه هنوز نيم ساعت نگذشته باز هوس داره خودم سبكت ميكنم
تا صب حسابي با مهناز مشغول بوديم جالب بود خودمم سير نميشدم ازش فقطم سره مهناز اينجوري بودم از بس كه اين دختر حرف نداره واقعا دست مهشيد درد نكنه كه اون سالها باعث شد اين رابطه بين منو مهنازم شكل بگيره كلا مهشيد تو اين مسير سكسي زندگي من نقش مهمي داشته وگرنه من اون زمان بچه اي بيش نبودم سر از كص و كون در نمياوردم كه مهشيد ب من اجازه داد با بدنش اشنا بشم و منو اورد تو اين دنياي لذت بي انتهاي سكس...
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#49
Posted: 18 Jul 2021 02:26
فصل دوم قسمت سيزدهم(پيروز)
انگاري داشتم به پيروزي نزديك ميشدم صميميت خوبي بين منو مرجان شكل گرفت و با اون كمكي كه بهشون كردم حتي همين خونه اي بهشون دادم بشينن و كمك كردم بخرن و حسابي تو دل مرجان جا باز كرده بودم اونم انگاري براش مهم شده بودم حواسش بيشتر بهم بود بيشتر پيام ميداد زنگ ميزد حرف خاصي نميزديم حرفاي معمولي ولي رابطه داشت روز ب روز پرنگ تر ميشد اونم بعده اين همه مدت يك سالي ميشد كه مرجان برام كار ميكرد و من تو اين يك سال در همين حد پيش رفته بودم ولي اميد داشتم و دلم روشن بود گذشت تا روز تولد مرجان شد براش يه گردن اويز شيك خريدم خيلي براش هزينه كردم منتظر بودم شركت كه تعطيل شد موقع رفتن بهش بدم خلاصه بعداظهر شدو بچه ها يكي يكي تعطيل كردن و رفتن مرجان طبق معمول اخرين نفر ميرفت خونشم كه نزديك شده بود راهي نداشت خانومو صداش كردم اومد داخل اتاق واي كه من چقدر اين فيس و دوست داشتم يه زن جا افتاده پوست سفيد و اندامي كه هنوز نديدم و تشخيصش از زير چادر دشوار بود ولي چنين زني ب اين زيبايي حتما اندام خوبي ام داره با اينكه يكي از قانونام اين بود كه تو شركت كص بازي تعطيل ولي اگه اين زن رامه من ميشد ميزدم زيره همه قانونا و همونجا ترتيبشو ميدادم
با صداي مرجام ب خودم اومدم
اقا ميلاد امري داشتين با من
پاكتي كه روي ميز بودو برداشتم دادم بهش و گفتم تولدت مبارك
خوشحال شد و گفت واي مرسي چرا اينكارو كردي هميشه شرمندم ميكني با كارات
حالا باز كن ببين دوسش داري
جعبرو از پاكت دراورد و بازش كرد و چشاش برق زد بعدم جعبرو بست و گذاشت رو ميز گفت اقا ميلاد شرمنده ميدونم هديرو نبد پس داد ولي نميتونم قبول كنم دليلي نميبينم اين چنين كادوي گرونيو ازتون قبول كنم و شمام نبد اينكارو ميكردين
ميلاد:اولا كه اصلا قابل شمارو نداره بعدم كادو بهانس شما خودت خيلي براي ما ارزش داري مرجان خانوم الانم اگر ميخاي من ناراحت بشم كادورو قبول نكن ميخاي ناراحت بشم؟
مرجان:واي من غلط بكنم كاري كنم شما ناراحت بشي
بعد پاشدم گردنبندو برداشتم و گفتم اجازه هست خودم بندازم گردنت يكم با ترديد قبول كرد چادرشو از سرش برداشت و رفتم پشتش گردن بندو بستم و چرخوندمش سمت خودم گفتم مباركت باشه چيزي نميگفت فقط نگاهم ميكرد فاصلمون خيلي كم بود منم نگاهم گره خورد به نگاهش و قفل نگاهه هم شديم يه دفعه مرجان چشماشو بست و همزمان باهم صورتامونو اورديم جلو و لبامون به هم گره خورد اينجا بود كه حس كردم خانوم شل شد و ديگه از اون زن با جذبه خبري نبود رام رام تو بقلم بود هيچ حرفي بينمون ردو بدل نميشد با نگاه باهم حرف ميزديم شركت جاي مناسبي نبود ولي الان بايد كاره نا تمومو تموم ميكردم همينجور كه لب ميگرفتم و در اغوشم بود شروع كردم لباساشو درآوردن هيچ حركتي نميكرد سكوت كرده بود فقط نگاهم ميكرد خودشو سپرده بود دستم وقتي مانتو و شلوارشو دراوردم محو اين همه زيبايي شده بودم بدنش هم مثل صورت زيبا و بي نقص سينه هاي درشت گرد و سفت و سر بالا نسبت ب سنش بدن بيستي داشت انقدر حشري شده بودم كه گفتم الاناس كه خودمو خراب كنم
خوابوندمش رو مبل و شروع كردم لب گرفتن اينار خودش هم همكاري كرد و با ولع لبامو ميخورد شروع كردم سينه هاشو ماليدن و خوردن متوجه شدم رو سينه هاش حساسه حسابي كه خوردم رفتم سراغ كصش واي كه نگم براتون يه كص كولوچه اي تپلي با لبه هاي برجسته كوچولو حالا نخور كي بخور وقتي متوجه شدم داره ابش مياد دست كشيدم گفتم اينجوري نبد ارضا بشه بايد با كير حسابي حالشو جا بيارم كيرمو دراوردن و گذاشتم روي سوراخش يه با اجازه گفتمو هول دادم داخل مرجان لباشو گاز گرفت و چشماشو بست واي خداي من انگاري تو بهشت بودم از وصف اين زن هرچي بگم كم گفتم انقدر زدم زدم تا مرجان لرزيد و اب از كصش پاچيد بيرون انقدر زياد بود كه همه جاي منو خيس كرد بعد ديدم شروع كرد به اشك ريختم گفتن نكنه الان كه ارضا شده پشيمون صده باشه در اغوشش گرفتم نازش كردم بوسش كردم گفتم نبينم مرجام خانومه من ناراحت باشه ها
گفت مرجانت ناراحت نيس اينا اشك ذوقه ميلاد باورت ميشه توي اين چهلو پنج شيش سالي كه عمر كردم انقدر لذت نبرده بودم تاحالا حتي درست ارضا هم نشده بودم انگاري الان سكسو تازه باتو شناختم ممنونم ازت و لباشو گذاشت رو لبام و عشق اغاز شد...
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#50
Posted: 18 Jul 2021 09:47
فصل دوم قسمت چهاردهم(ويليام)
سرخوش و سر زنده و شاداب از فتح كص زني به اين نابي مرجانو ميگم...
اون روز حسابي تو شركت بهم حال داد ديگه اصلا خبري از اون جذبش نبود كه ادم بترسه يه ادم ديگه شده بود حسابي عاشقم شده بود
عمو جمشيدم بيشتر ميفرستادمش سره پروژه هاي شهرستان كه اينجا زنش راحت در اختيارم باشه
و اين جهاد در راهه كص و ادامه ميدادم
گذشت و گذشت ي سفره طولاني در پيش داشتم قرار بود اول برم دبي بعد از اونجا برم امريكا
تو دبي كاره مهمي داشتم يه قرار داد مهم بايد ميبستم البته كار براي خودم نبود از طرف اون شركتي كه گفته بودم باهاشون چندتا پروژه بزرگ انجام داديم شركت خيلي قدري بود مديرش يه اقاي مسني بود به اسم جمال اقا البته بعدا متوجه شدم اون فقط اونجا مديرعامله ولي كل اون دمو دستگاه مال كس ديگس كه ميپردازيم بهش
خلاصه اين جمال اقا از من خواهش كرده بود كه برم سره اين قرار داد گفت تو جووني اعتماد ب نفس داري بلده كاري ميخام تو ببندي قرار دادو اين قرار داد خيلي برامون مهمه زندگيه هممونو متحول ميكنه سعي كن هرجور شده ببندي قرار دادو جوون،خلاصه كه نشستيم پاي ميز مذاكره طرف قرار داد يه شركت امريكايي بود اصلا باهاشون حال نكردم كون نشورا فكر كردن با بچه طرفن ميخاستن با نصف مبلغ قرار داد ببندن منم خيلي شيك و مجلسي ريدم بهشون گفتم انگاري متوجه نيستي با كي و چه كسايي طرفين مبلغم سه برابر كردم گفتم اگه خاستين كار كنيد اين مبلغ ميبندم و پاشدم رفتم،وكيلش شب باهام تماس گرفت كه هرچي شما بگي قبول بيا سره قيمت هم به توافق ميرسيم خلاصه يه قرار داد تپل بستم بيشتر از اون چيزي كه فكرشو ميكرديم سوداور بود جمال خان حسابي خر كيف شد گفت حتما بايد سره فرصت يه قرار بزاريم خانوم بزرگ ببينت جوان لايقي هستي خلاصه پيروز و خوشحال رفتم فرودگاه كه برم امريكا پيش ويليام دوستم،ويليام يه جوون سياه پوست32ساله هيكلي و چهارشانه اصالتأ استراليايي ولي ساكن امريكا بود
با ويليام هم سره همين پروژ هاي مشترك تو ايران دوبي و امريكا اشنا شدم حسابي باهم رفيق شده بوديم به من ميگفت تو از برادمم برام عزيز تري چرا كه كارايي كه تو در حق من كردي برادم نكرد
ويليام حساباش ب مشكل ميخوره از طرفي برادرش هم تو استراليا سرمايشو بالا ميكشه ويليامم ي مقدار پولي كه داشت كه البته مبلغ كمي ام نبود ميسپاره دست من تو ي حساب مشترك بين و المللي تو ايران منم همه پولشو براش اماده كرده بودم و انتقال داده بودم ب حسابم تو امريكا اونجا بايد ميرفتم كاراي انتقال پولو انجام ميدادم چون مبلغ زيادي بود كه پولو تحويل صاحبش بدم و از زيره باره اين مسئوليت بيام بيرون رسيدم فرودگاه لس انجلس ويليام و همسرش ميا اومده بودن استقبال ويليام حسابي بغلم كردو ميا همسرش اومد اونم دست داد بغلم كرد گفت ويلي خيلي ازت تعريف كرده گفتم ويلي جان لطف داره به من
نشستيم تو ماشين گفتم داش ويلي بي زحمت منو برسون به يه هتل كه ديگه مزاحم شمام نباشم
به ويليام برخورد گفت دمت گرم ديگه من مردم مگه داداشم بره هتل من يك ماه ايران بودم تو توي خون بهم بهترين اتاقى دادي بهترين پذيرايي از من كردي الان اومدي شهر من كله خونه و زندگيه من ماله تو
ميا:شما دوتا چه تيكه تعارفي هم باهم ميكنيد
ويليام:ميا نميدوني اخه اين اقا ميلاد چقدر بچه با عشق و با مرام و با معرفتيه
رسيديم دم خونشون ي خونه بزرگ شيك ويليام ي اتاق در اختيارم گذاشت ى گفت اينجارو خونه خودت بدون چيزي خاستي ب من يا ميا بگو در خدمتتيم داداش...
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...