ارسالها: 4109
#52
Posted: 18 Jul 2021 13:30
دوستان ارادت
ممنون از نظرتون همينكه تا اينجا داستانو دنبال كردين خودش كلي ارزش داره
اين جزو اولين داستان هاي بلند بندس و هرگونه انتقاد يا پيشنهاد شما در بهبود مسيره داستان ب من كمك ميكنه
با ارزوي بهترين ها براتون🌹
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#53
Posted: 18 Jul 2021 16:38
فصل دوم قسمت پانزدهم(لس انجلس)
خلاصه چند روزي مشغول كاراي بانكي بوديم و پول ويليامو تمام و كمال بهش دادم هرچي گفت بايد مبلغي براي خودت برداري تو لطف بزرگي بهم كردي گفتم نه من نيازي ندارم پولت دستم امانت بود و الانم دادم بهت گفت يكي مثل تو كه غريبه اي و اينجوري در حقم خوبي كردي يكي مثل اون داداشم كه از پوست و گوشت و استخوان هميم كلي از پولامو بالاكشيد...
ويليام قصد داشت بره استراليا دنبال كاراي حساباش و حقشو بگيره
خلاصه كارم تموم شده بود با ويليام و ميا رفتيم تو ساحل ي تني ب اب بزنيم يكي از دوستاي ميا به نام اميليا هم بود از اون زنا بود كه از اول خودشو گرفته بود مثلا انگار چه پوخيه منم خيلي تحويلش نگرفتم و با ميا و ويليام ميگفتيم ميخنديديم ميا و اميلي رفتن تو اب منو ويليام صحبت ميكرديم و منظررو تماشا ميكرديم كه ميا و اميلي اومدن بعد ميا به شوخي گفت ميلاد اميلي تو كفته ها اميلي ام گفت هه زارت اين بچس دوتا تقه نزده خودشو خراب ميكنه
گفتم بايد يه حالي ازش بگيرم
نظرت چيه شرط ببنديم گفت براي اينكه ظايت كنم ببنديم از تو بهتراش جلوي من دو دقيقه بيشتر دووم نياوردن
گفتم باشه تو درست ميگي(جوجرو اخر پاييز ميشمارن)
بعد گفت ببين ي اتاق ميگيريم تو فلان هتل اتاقاي لاكچري به شدت گرون كه زيره اب بود
اگر از پسم بر اومدي كه پول هتل و اون مبلغي كه شرط بستيمو ميدم اگرم باختي تو فقط پول هتلو بده خیلی به خودش مطمئن بود باید حسابی حالشو جا میاوردم
بعد اميلي پاشد رفت و ويليام و ميا مرده بودن از خنده از دست ما و كل كلا و كوري خوني هايي كه براي هم ميكرديم ميا گفت ميلاد اميلي دافه قدريه ها شرط نميبستي باهاش ويليام پريد تو حرفش و گفت ببين من اين ميلادو ميشناسم پدر سوخته ايه كه دومي نداره ببين چجوري حال اميلي جونتو جا بياره خلاصه گذشت تو هتل تو اتاق كه وارد شديم محو زيبايي شدم اتاق زير اب انواع اقسام ماهي كه به وضوح ديده ميشد چه حالي ميداد سكس تو اين اتاق اميلي گفت هي پسر جون هنوزم دير نشده ها ميتوني بگي گنده گوزي كردم
از دست اين زن خندم گرفته بود با همه انگاري جنگ داشت كل كل ميكرد اميلي 58سالش بود ولي ب نسبت سنش جوان و سكسي مونده بود خلاصه نشستيم يه شامپاين باز كردم باهم نوشيديم و رقصديم و راهي تخت شديم گفت برات ساك ميزنم اگه پنج دقيقه تونستي تحمل كني تو برنده اي،يه پوزخند بهش زدمو كيرمو چپوندم تو حلقش انصافا كه ساكر حرفه اي بود انگاري جونتو از كيرت ميخاست بكشه بيرون هي ساك زد هي ساك هي ساك زد هواسش به ساعت هم بود پنج دقيقش كه تموم شد هيچي پنج دقيقه اضافه ترم ساك زد فكر كنم فهميد رييس كيه هولش دادم رو تخت بدون هبچ نازو نوازش و مالشي بي مقدمه كيرمو چپوندم تو كصش گلوشو محكم گرفته بودن و شديد تلنبه ميزدم و محكم چك ميزدم تو گوشش بعد داگ استايلش كردم باز وحشيانه شروع كردم گاييدن انقدر چك زدم به لپاي كونش كه حسابي قرمز و كبود شده بود و اميلي به گريه اوفتاده بود چند بارم زير فشارام گوزید بعد اينكه حسابي از كص گاييدمش و چهار پنج باري ابش اومد يه صفايي هم ب كونش دادم جوري كه تا يك ماه نميتونست بشينه و گشاد گشاد راه ميرفت
بعد از يه سكس خشن اميلي كه بيهوش شد تازه بدنشو ديدم اوه اوه سياهو كبودش كردم دختره بدبختو،اتاقو براي يه شب گرفته بوديم و واقعا جوري كه من اميليو گاييدم تا يك ماه اسم كير بياد جيغ ميكشه شرطو بردم پيروزمندانه برگشتم پيش ويليام و ميا اونام از چهرم فهميدن داستانو بعدم ميا اميليو كه ديده بود بهم ميگفت ميلاد چه بلايي اوردي سره اين بدبخت
اميلي مجبور شد ي مدت بره خونه خواهرش تا بدنش خوب بشه كه شوهرش متوجه نشه كه زنش به طرز فجيعي گاييده شده...
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#54
Posted: 18 Jul 2021 17:20
فصل دوم قسمت شانزدهم(مراقب زنم باش)
قرار بود ديگه بليط بگيرم و برگردم وطن ويليام هم ميخاست بره استراليا دنبال كاراش ولي چون معلوم نبود چقدر كاراش زمان ميبره ميا رو نميتونست با خودش ببره و از طرفي ميا و ويليام خيلي به هم وابسطه بودن ميا دختر هاتي بود لاغر اندام بود ولي زن زيبايي بود بور و چشم رنگي
نگو ميا معتاده سكسه و ويليام همش در حال سرويس دادن ب خانوم از حق نگذريم ويليام كير خفتي داشت فكر كنم سي سانت بود به شدت كلفت مثل خيلي ديگه از سياه پوستا اون شب ويليام بهم گفت داداش تو كه مرام و معرفتو در حق من تموم كردي يه كار ديگه ام ازت ميخام نه نگو كه من با خيال راحت برم سراغ مشكلاتم
ميلاد:جانم داداش بگو اگه كاري باشه بتونم كوتاهي نميكنم
ويليام:تو بمون اينجا پيش ميا من دارم ميرم ولي اينحا خيالم پيش ميا راحت نيست اين دختر خيلي هاته از دوري من نميتونه تحمل كنه تو بمون ي مدت كوتاهي جاي من مراقبش باش تامينش كن تا منم با خيال راحت برم
ميلاد:والا داداش خودت كه ميدوني منم تو ايران خيلي سرم شلوغه
ويليام:گفتم نه نيار ديگه من بجز تو نميتونم ب كسي اعتماد كنم زن و زندگيمو بدم دستش
خلاصه به هر ترفندي بود راضيم كرد بمونم ولي فقط يك ماه
موقع رفتنش هم تو فرودگاه دست ميارو گذاشت تو دستم و گفت مراقب خانوم من باش نزار بهش سخت بگذره
ويليام رفتو با ميا راهي خونه شديم تو راه ب ميا گفتم كه بزارتم هتل چون مدت زيادي قرار بود بمونم دوست نداشتم زحمت بدم به ميا
ميا:هتل؟اينجوري ميخاي از من مراقبت كني اونوقت،اون خونرو خونه خودت بدون ميلاد جان
چند روزي از رفتن ويليام ميگذشت منو ميا همش تو تفريح و گردش بوديم مدام مهموني و پارتي و ديسكو و...
تا شبي كه مهموني يكي از دوستانش دعوت شديم و اونجا همه زوج بودن و منم قطعا بايد جاي خالي ويليامو پر ميكردم با ميا رفتين وسط و رقصيديم هين رقص لبامون به هم گره خورد و يه لب كوچيكي از هم گرفتيم بعدش ديگه اتفاقي نيوفتاد شبش كه رسيديم خونه من رفتم وانو پر كردم تا يه تني به اب بزنم تو حال و هواي خودم بودم كه يهو ميا لخت با يه بطري شامپاين و دوتا ليوان وارد شد و گفت اجازه هست منم بيام گفتم بفرما خونه خودتونه اومدو يه ليوان شامپاين داد دستم يكي ام دست خودش اومد تو وان نشست تو بغلم منم در اغوشش گرفتم تن لختمون باهم يكي شده بود گرماي تنشو حتي داخل اب هم حس ميكردم بدون هيچ حرفي چرخيد سمتم و لباشو گذاشت رو لبام واي كه چه رمانتيك و عاشقانه لب ميگرفت چقدر اين زن زيبا بود بعد پاشد كيرم كه راست شده بودو گرفت دستش و كشيد بردتم تو اتاق و هولم داد رو تخت اون شب يه سكس جانانه با ميا كردم زن خيلي هاتي بود از اون شب به بعد ديگه روش تو روم باز شد و هر روز خانوم دلش هواي كير ميكرد و حسابي رس منو كشيده بود كجايي ويليام كه زنت كمر نزاشت براي من از شانس بد يا خوبه من ويليام كارش بيشتر طول كشيد و من به جاي يك ماه سه ماه براي ميا شوهري كردم بعدم كه ويلي برگشت حالا منو ميا شديد به هم وابسطه شده بوديم
ديگه چون ويلي بود من سمت ميا نرفتم تا اينكه خوده ميا پيشنهاد داد ويلي وقتي ديد ميا با من حالش خوبه گفت داداش ميا ديگه فقط زن من نيست زن توعم هست هر موقع خاستين ميتونيد باهم باشيد چه من باشم چه نباشم بعدم دوتايي حسابي يه دل سير ميارو از كص و كون گاييديم...
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#55
Posted: 18 Jul 2021 17:41
فصل دوم قسمت هفدهم(آوا)
شب اخر بود مدت زمان زيادي تو اين شهر مونده بودم شهره خوب و مدرن و قشنگيه ولي بازم ميگم هيجا وطن نميشه،دلم بد هوای تهرانو کرده بود
شب اخري گفتم تنها برم تو خيابونا يكم قدم بزنم بعدم رفتم تو ي بار و نشستم ي پيك ويسكي زدم نگاهم اوفتاد به يه دختره پلنگه شاسي بلند وايساده بود ي گوشه داشت سيگار ميكشيد
خوب تيكه اي بود چيزي نبود كه بشه بي تفاوت از كنارش گذشت،رفتم سمتش و سره صحبتو باز كردم
اسمش اوا بود پدرش ايراني بود مادرش امريكايي خودشم كلا امريكا بزرگ شده بود فارسي بلد نبود
٢٦سالش بود دختره خون گرمي بود زود تونستيم ارتباط بگيريم و بعد ب ي نوشيدني مهمونش كردم دختره ركي بود گفت توام حتما چشمت گرفته ميخاي منو بكني
يه لبخند بهش زدم و گفتم اگه افتخار بدين كه بدمم نمياد
يهو دستمو گرفت و گذاشت لاي پاش واي باورم نميشد كير داشت...
متعجب بودم كه گفت هنوزم ميخاي خوشگل پسر
تو ذهنم داشتم به خيلي چيزا فكر ميكردم از زماني كه يادم مياد دوست داشتم با يكي از اين دخترا رابطه داشته باشم هم حسابي بهش بدم هم حسابي بكنمش
اوا:كجايي پس پسر ميگم هنوز ميخاي
اتفاقا الان بيشتر هم ميخام ي لبخندي زدو گفت پس بيا دنبالم
رفتيم بيرون با يه موتور سنگين اومد جلوم وايساد بازم پرام ريخت گفتم دخترو موتور سنگين البته اين همچين دخترم نبود با اون كيرو خايه
سوار شدم و گازشو گرفت رفت رسيد دم يه برج و با موتور رفت تو پاركينك اول يكم ترسيدم گفتم اينجا كجاس ي موقع نريزن سرمون بكنن پولمونم ندن
خلاصه تو سرم هزارتا فكر ميچرخيد كه گفت رسيديم پياده شو بريم بالا وارد اسانسور شديم رفتيم طبقه بيستم وارد ي خونه شيك شديم گفت به كلبه من خوش اومدي خونه قشنگي داشت با سليقه چينده بود گفت چاي سبز ميخوري یا قهوه گفتم ترجيح ميدم تورو بخورم ي جون گفت و اومد نشست روي پام شروع كرديم لب گرفتن
اوا گفت فقط من به روش خودم حال ميكنما منم كه نميدونستم روشش چيه فكرم نميكردم چيز خاصي باشه قبول كردم
بعد اومد لباساي منو دراورد و يكم كيرمو گرفت دستش و گفت نه راضي ام كير خوبي ام داري يكم كه ساك زد گفت صبر كن الان مياد چند دقيقه بعد با يه سريع وسايل تو دستش اومد گفت بازي شروع شد دست و پاهامو بست ب تخت و دهانمم با دهان بند بست و با شلاق كوچيكي كه داشت ميزد ب بدنم درد زيادي نداشت بيشتر ميسوخت ولي خب محكم نميزد تخمامو با دستاش ميكشيد و فشار ميداد دردم ميگرفت ولي دهانم بسته بود و دستو پام بسته كاري نميتونسنم بكنم ب خودم گفتم ببين چه غلطي كردي اصلا تو چيكار داشتي رفتي طرفه اين
حسابي شروع كرد برام ساك زدن گاهي سره كيرمو محكم گاز ميگرفت خوشش ميومد لذت ميبرد ازين كاراش بعد پاهامو باز كردو گفت داگ استايل شو منم قنبل كردم و اومد پشتم باز با همون شلاق شروع كرد زدن به لپاي كونم اينار محكم تر ميزد و واقعا درد در بدنم ميپيچيد بعد شروع كرد سوراخ كونمو ليس زدم و نم نم انگشت كرد توش و گفت جونمي جون پسر كونت پلمپه كه من كه دهنم بسته بود چيزي نميتونستم بگم ولي برق خوشحاليو تو چشماش ديدم يكم روغن روي سوراخم و باسنم ريخت شروع كرد ماساژ دادن و انگشت كردن بعدم كيرشو گذاشت سره سوراخ و هول داد تو كيرش متوسط بود حدودا 14سانت
تا حالا كون نداده بودم با ورود كيرش ب كونم يه حس عجيبي داشتم يكم درد داشت ولي دردي مملوع از لذت...
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#56
Posted: 18 Jul 2021 18:35
فصل دوم قسمت هجدهم(شيمل)
بعد از اينكه اوا حسابي سياه و كبودم كردو منو از كون گاييد و ابشم همون داخل كونم خالي كرد دستام و دهنمو باز كرد من كه ولو شدم رو تخت اونم ولو شد كنارم
اوا:واي پسر خيلي خفن بودي تو خيلي حال كردم
ميلاد:خفه شو كثافط تو بيماري،رواني اي
من بهش فهش ميدادم اون انگار ازين فهش ها هم لذت ميبره ميخنديد گفتم اينجوريه حالا بهت ميگم پاشدم كه جوري كونشو جر بدم كه حساب كار دستش بياد يكم كونم درد گرفته بود ولي خوابوندمش و همه عقده هامو سره كونش خالي كردم البته از حق نگذريم خودش خوب حالي بهم داد سوراخ كونش حرف نداشت تروتميز و تنگ و خوردني
بالاخره ب ارزوي قديميم رسيدم و كلي حال كردم درسته انتظار بعضي قسمتارو نداشتم ولي در كل حال و هواي جديدي بود و واقعا لذت بخش بود
اوا كه حسابي از من خوشش اومده بود شمارشو داد گفت باز هرموقع اومدي امريكا حتما بيا پيشم
خلاصه پرواز كرديمو بالاخره بعد مدت ها دوري رسيدم وطن دلم براي همه چي تنگ شده بود رسيدم خونه اخ كه راست ميگن هيجا خونه خود ادم نميشه بعد مدت ها استراحت خفن كردم 24ساعت خوابيدم با صداي زنگ گوشي بيدار شدم
اقا جمال بود به به شازده پسر رسيدن بخير بالاخره اومدي
ميلاد:چاكر اقا هستيم در خدمتتون
جمال:اخر هفته بيا ويلاي لواسون خانوم بزرگ ميخاد ببينتت مشتاق ديدارته
ميلاد:انشالله خدمت ميرسم
اين خانوم بزرگو من تاحالا نديده بودم ولي كل اين انوال و اون شركت به اون بزرگي و هزاتا جاي ديگه همه ميگن مال اين خانوم بزرگه بدم نميمو ببينم كيه اين خانوم بزرگ خانوم بزرگ كه ميكنن
واقعا چقدر كار ريخته سرم اين مدت نبودم همه كارام انبار شده رو هه ديگه تو اين اوضاع مامان ساراعم گفته شب حتما بيا شام اينجا همه دوره هميم عمو اينام هستن با اينكه حوصله نداشتم ولي خب چاره اي نبوذ خيلي وقتم بود خانوادگي دور هم جمع نشده بوديم شب رفتمو همه بودن ميناعم بود دختر عموم خيلي وقت بود ازش بيخبر بودم بعد از اينكه ازدواج كرد ديگه نديدمش الانم شنيده بودم چند ماهي هست طلاق گرفته
خلاصه اون شب با مينا كلي گفتيم و خنديديم و كلي تجديد خاطره كرديم و گذشت....
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#57
Posted: 18 Jul 2021 19:00
فصل دوم قسمت نوزدهم(اولين و اخرين بار)
بعد از اون شب مهموني مينا باز فيلش ياد هندستون ميكنه و هنوز تو اون عشق قديم مونده
اما الان ديگه اون دختر قديم نبود اندام زنانه تري پيدا كرده بود برجستگي هاش بيشتر شده بود
ي روز دعوتش كردم خونم و اومد كلي حرف زديم ازم گله ميكرد ميگفت بخاطر اينكه تو بهم محل ندادي و سره اينكه حرص تورو در بيارم بدون فكر ازدواج كردم و الان بعد چند سال جدا شدم برگشتم سره خونه اولم من كه اصلا اين حرفا برام مهم نبود ديگه ام اينكه باهاش سكس بكنم يا نه مهم نبود پاشدم بدون معطلي و هيچ حرفي شروع كردم به سكس و حسابي گاييدمش و اخرم ابمو پاچيدم رو صورتش وقتي داشت ميرفت گفت اين اولين و اخرين باري بود كه اين اتفاق اوفتاد اين چيزي بود كه خيلي قديم بايد ميشد ولي الان شد و ديگه تمام شتر ديدي نديدي منم كه كلا اصلا حرفاش به تخمم نبود و اصلا بهش اهميت نميدادم الانم اگه كردمش چون مشخص بود بخاطر كير اومده بقيه حرفاش بهانس با يه كص ننت بدرقش كردم و رفت...
اخر هفته شد و راهي لواسون شدم برام جالب بود ببينم اين خانوم بزرگ كيه كه انقدر بهش احترام ميزارن
رسيدم به ادرس و ديدم به ويلا نيس كه كاخيه براي خودش خدم و حشمي كه ميومدن و ميرفتن منمو راهنمايي كردن نشستم و گفتن خانوم بزرگ الان تاشيف ميارن تو دلم گفتم چ افتخاري داره خانوم بزرگتون كه امروز چشمش به ديدار اقا ميلاد روسن ميشه يهو با صداي يه خانومي به خودم اومدم
به به اقاي مهندس چه عجب چشم ما به زيارت شما روشن شد
اومد جلو و دست دراز كرد گفت و تعارف كرد بنشينيم
گفتم خانوم بزرگ شماييد؟گفت ميتوني فرحناز صدام كني
فرحناز يا همون خانوم بزرگ يه زن تقريبا 60ساله ولي شاداب و سر زنده و واقعا با اقتدار بود اونجا كه همه جلوش دولا راست ميشدن زن بسيار خوش برخوردي بود ولي خب ياد گرفته بودم فقط ظاهرو نبينم
فرحناز:شما جوان لايقي هستي با اون حركتي كه تو دوبي زدي فهميدم جربزه داري و ميشه روي كاراي بزرگ روت حساب باز كرد
ميلاد:شما لطف دارين درس پس ميديم بانو جان
خلاصه اون روز چشممون به جمال اين خانوم بزرگ روشن شد و استارت همكاري هاي بزرگتري بود براي من و اينده و اتفاقايي كه در پيشه روي من بود و من بي خبر...
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#58
Posted: 18 Jul 2021 20:08
فصل دوم قسمت بيستم(حديث)
چند وقتي بود تو سالن كه تمرين ميكردم ي اقايي هم ميومد كم كم باب اشنايي باز شدو اسمش سعيد بود مهندس پتروشيمي بود ي روز با خانومش ديدمش نميدونستم اين خانوم زن سعيده
بارها ديده بودمش نميدونمم چرا هر دفعه با طرز بدي بهم نگاه ميكرد متوجه شدم اسم خانوم حديثه،حديث يه دختر چادري البته گاهي ام با مانتو ديده بودمش و تپلي البته نه زياد ولي يكم تپل بود و بامزه شنيده بودم دختراي تپل خيلي حشرين خلاصه ميگذشت و ميگذشت اين حديث خانوم هر دفعه منو ميديد بد نگاه ميكرد ي روز كه جفتمون هم زمان تو پاركينگ بوديم ميخاستيم ماشين بردايم بريم بيرون بهش گفتم تو مشكلت با من چيه گفت ببين من يكي گول ظاهرتو نميخورم تو از اون ادماي لاشي هستي
گفتم نديده و نشناخته قضاوتم ميكني؟
گفت همچين هم نديده و نشناخته نيس بعدم خدافظي كردو رفت
يعني منظورش چي بود از اين حرفاش اينكه گفت همچين نديده و نشناخته هم نيس يعني چي؟يعني منو زير نظر داشته؟ولي خب چرا
گفتم باز ي موقع ديدمش چهارتا حرف از زبونش ميكشم بيرون ي روز داشتم ميرفتم بيرون وارد اسانسور شدم ديدم حديث هم تو اسانسوره داره ميره پايين سلام عليكش كردم و يكم باز چپ چپ نگاه كرد گفتم تورو با ي من عسل هم نميشه خوردت
حديث:ماشالله تو ي نفر اشتهاي خوبي داري خوب ميتوني بخوري خيالت راحت و پياده شد رفت ماشينو روشن كردمو زدم بيرون ديدم پياده داره از كنار خيابون ميره براش بوق زدم اومد جلو گفت هان چيه چي ميگي تو
گفتم بابا يكم اروم باش چرا گارد داري همش
گفت خب كارتو بگو گفتم هيچي ديدم پياده اي گفتم ببينم جايي ميري برسونمت كه ديدم لياقت نداري بعدم گازشو گرفتم رفتم اوسكل فكر كرده كيه برا من خودشو ميگيره اول اخرش بايد از زير كيره من رد شيد ديگه...فرداي اون روز ديدمش خيلي توپش پر بود و شاكي كه ديدي ميگم تو لاشي وگرنه اونجوري ول نميكردي بري گفتم بابا تو تكليفت با خودتم معلوم نيست زن باهم افتاده بوديم سره كل كل ي روز بهش گفتم ببين بيا صلح كنيم دعوتش كردم يه رستوران نشستيم صحبت و صحبت تازه فهميدم اين حديث خانوم رفيق فابريك ترانس اون زمانم كه ترانه ميومده پيشم و ميرفته اين با خبر ميشه و پرسو جو ميكنه ازش كه تو ساختمونه ما چه خبره مياي و ميري ترانه ام بهش ميگه و اينم بيشتر روي من زوم ميشه و خب شاهد رفت و امد خانوماي ديگ ام بوده برا همين ميگه تو لاشي با همه هستي...
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#59
Posted: 18 Jul 2021 20:22
فصل دوم قسمت بيست و يكم(امتحان كن)
حسابي مخ حديثو زدم كه تو درباره من اشتباه فكر ميكني گفت اشتباهه چي تو اصلا برات مهم نيست با كي ميخوابي ايا طرف مجرده متاهله ترانه اون زمان كه ميومد پيشت شوهر داشت هنوز طلاق نگرفته بود حالا اون ب كنار خانوماي ديگه چي
ميلاد:چرا بايد اين چيزا برات مهم باشه؟تو ميشنيني صب تا شب چك ميكني كه من با كيا رفت و امد ميكنم؟
يكم دست پاچه شد گفت نه اصلا براي من مهم نيست
گفتم والا امار كه خوب داري ولي باشه تو ميگي مهم نيست منم ميگم باشه
حديث:ولي ي سوال؟تو چي داري كه اين زنا ولت نميكنن
گفتم ميخاي امتحان كني توام؟
گفت ببين حواست باشه ها من مثل اون زنا نيستم كه گولتو بخورما
گفتم گوله چي اخه اونام عقل دارن منطق دارن شعور دارن وقتي ببينن پيشه من از همه لحاظ تامينن ديگه چي ميخان هركس يك بار اومده مشتري شده
توام همينطور شايد فكر كني مثل اونا نيستي اما توام بخوريش مشتري ميشي
گفت چيو بخورم بي تربيت؟
گفتم هيچي ذهنتو درگير نكن نظرت چيه اگه ميگي مثل اونا نيستي بسم الله بيا ببينم چند مرده هلاجي
باهم راهي خونه شديم دعوتش كردم به واحدم اومد تو اول همه جارو برسي كرد گفت نه فكر نميكردم خونه به اين ترو تميزي داشته باشي از ي پسر مجرد بعيده كه البته فكر كنم خانومايي كه ميان و ميرن يه دستي ام به سر و روي خونت ميكشن چون اين ترو تميزي مشخصه كاره زنه
گفتم ببين تو برو پليس بشو زود اماره همه چيو در مياري زرنگم هستي
كنار هم نشستيم يكم معذب بود گفتم نميخاي چادرتو در بياري چيزي نگفت خودم اومدم كمك كنم كه نزاشت و گفت خب ببينم چي داري كه دل زنارو بردي منم نه گزاشتم نه برداشتم شلوار و شورتمو باهم كشيدم پايين و گفتم بيا اينم 24سانت كيره كلفت كه زنا عاشقشن چشماش چهارتا شده بود از تعجب يهو گفت واي چقدر بزرگه ناخودآگا اومد سمتم و كيرمو گرفت دستش يكم نگاش كرد و خوب كه برانداز كرد ي جون گفت و كيرمو كرد تو دهنش با اون لباي كوچولوش چنان ساكي زد هنوز چادر سرش بود كمكش كردم دراوردن و بردمش تو اتاق روي تخت كامل لختش كردم واي يه تيكه گوشت خالص تپلي مپلي با كص تپل ابدار و سينه هاي ۸۵و باسن بزرگ اوفتادم ب جون كص تپلش انقدر خوردم و ماليدم كه حديث با ي جيغ ارضا شد اومدم روي سينه هاش جون ميداد برا لا پستوني كيرو انداختم لاي ممه هاش بعد پاشدم كشيدمش لب تخت و خودم وايساده تا دسته جا كردم تو كص تپل و داغش هنوز ده تا تلنبه هم نزده بودم كه خانوم از شدت شهوت باز ارضا شد رو هوا بود ميگفت بكن تو كصم واي كصمو جز بده ابتو بپاش تو كصم واي بكن صداش كل خونرو برداشته بود و صداي شلپ شلوپه برخورد بدنمونم كه نگم زير اين تلنبه هاي سنگين ي بار ديگه ام ارضا شد و بيحال پهن شد رو تخت اومدم باز كيرمو بكنم تو كصش كه گفت واي ميلاد نميتونم ديگه كصم درد گرفت بخواب برات ساك بزنم خوابيدمو اومد ده دقيقه اي ساك زد و ابمم با ولع و ناز و عشوه ميل كردو تو بغلم خوابيد بيدار كه شديم چهار پنج ساعتي گذشته بود با تكوناي من حديث هم چشماشو باز كرد يكم بدون صحبت به هم زل زديم و حديث اومد جلو لبامو بوسيد و گفت خيلي خوب بود ممنونم ازت خيلي نياز داشتم سبك شدم سعيدو كه ميبيني تو كل ماه يه هفته خونس بقيش ماموريت گفتم ازين به بعد من هستم رو من حساب كن
پاشد و گفت نه ديگه گفتم كه من مثل اون زناي ديگه نيستم درسته خيلي حال كردم ولي ديگه ازين خبرا نيس گفتم باشه حالا ميبينيم نشاشيده شب درازه...
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#60
Posted: 18 Jul 2021 21:44
فصل دوم قسمت بيست و دوم(تو بردي)
تقريبا يك هفته اي گذشت ي روز ديدم در ميزنن باز كردم حديث بود اومد تو گفتم چيه چيشده گفت ميلاد تو بردي لعنتي تو بردي گفتم چي ميگي
گفن هيچي نگو فقط الان بهم كير بده كه كص و كونم بد ميخاره منم ديگه جايز نديدم بخام بركت خدارو رو زمين بزارم بخام كل كل كنم و حسابي يه دل سير از خجالت كص و كون خانوم دراومدم بعدش كه سبك شد گفت ميلاد بگم كه خدا چيكاره نكنه منم از راه به در كردي
ميلاد:نه ولي ي هفته ام خوب تحمل كردي گفتم سره دوروز واميدي خودتو
حديث:خفه شو ميلاد دهن منو باز نكن ببين چه به روز من اوردي من تا حالا به شوهرم خيانت نكرده بودم گفتم همچين بدم نشد برات
خلاصه از اون روز اين حديث پدر منو دراورد بس كه حشري بود گاهي ميومد همون سرپايي جلو در ترتيبشو ميدادم و سريع ميرفت جوري شده بود كه ديگه شورشو دراورده بود هرچي ميگفتم مراعات كن يكم بگامون ميدي اينجوري گوش نميداد حتي چند باري مادرش و خواهر كوچيكش كه پيشش بودن به بهانه هاي مختلف ميومد پيشم ميداد و ميرفت تا ميزنه مادرش شك ميكنه ي روز امار ميگيره ببينه كجا مياد اسانسور سوار ميشه كدوم طبقه ميره ميبينه اومده طبقه اخر كه اونم تك واحدي بود و مشخص بود پيشه كي مياد
اون روز بعد اينكه حسابي ميگامش و ابمم تو كصش خالي ميكنم ميره خونه مادرش ديگه علني بهش ميگه دختر تو مگه شوهر نداري اين كارا چيه ميكني اونم مادرورو ميپيچونه و از سرش باز ميكنه ولي خب مامانش نگران زندگي دخترش بود مياد سر وقت من درو باز كردم ديدم ي خانوميه گفت من مادر حديثم خيلي گرم باهاش برخورد كردم و راهنماييش كردم داخل بعد گفت ببين پسر جون من ميدونم تو با دخترم رابطه داري اومدم بگم ولش كن بزار زندگيشو كنه اون شوهر داره گفتم اگه مشكل منم كه باشه كاريش ندارم ولي اون نميتونه از من بگذره گفت مگه تو چي داري كه نتونه گفتم بيا ي كاري كنيم تو نگرانه زندگي دخترتي ديگه بيا يك بار باهم باشيم بعد ديگه من با دخترت كاري ندارم ميخاستم مادر حديثم نمك پرورده كير كنم
گفت خفه شو من اومدم ميگم دست از سره دخترم بردار تو به من پيشنهاد بي شرمانه ميدي گفتم ببين من با دخترت كار ندارم اون با من كار داره چون چيزيو ميخاد كه اينجا بهش ميرسه توام اگه به فكرشي از خود گذشتگي كن
يكم فكر كرد و گفت باشه هر كار ميخاي بكن ولي با دخترم كاري نداشته باش ديگه...
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...