ارسالها: 4109
#61
Posted: 18 Jul 2021 21:47
فصل دوم قسمت بيست و سوم(بكن كه خوب ميكني)
خلاصه مادر حديثو بردم تو اتاق و چنان حالي بهش دادم كه بعدش خودش گفت تو كجا بودي تا الان پسر بكن كه خوب ميكني دخترمم بكن خاك تو سره اون دامادم كه نميتونه سيرش كنه اونم مثل مامانش حشريه بكن كه خوب ميكني
وقتي فهميد دخترش چه كيريو ميخوره و خودش هم نمك گير اين كير شد حالا كارم شده بود سرويس دادن ب اين مادر و دختر،دختره كم بود مادرش هم اضافه شد تو اين هين چندباري حديث با خواهر كوچيكش اومد پيشم خواهرش ميشست تو پذيرايي و من حديثو ميكردم بعد باهم ميرفتن تو اين رفت و امد ها باهاش دوست شدم بچه بود اون زمان ۱۶سالش بود يكم تو درساش كمكش كردم و بهش بها دادم اونم تو سن حساسي بود و وابسطه اين محبت هاي من شده بود ي روز بهم گفت من بهت علاقه دارم گفتم هانيه چي ميگي منو تو اصلا سنمون به هم نميخوره بيش از پونزده سال اختلاف سن
ميدونم ولي براي من مهم نيس من خودتو ميخام
من گفتم اين بچس الان كلش داغه داره يه چيزي ميگه از سرش ميپره ولي ديدم نه روز ب روز بهم وابسطه تر شد حتي بهش كم محلي كردم حتي دعواش كردم كه ازم فاصله بگيره ولي فايده نداشت يه دل نه صد دل عاشق من شده بود
خداييش دختره خيلي خوشگلي بود بچه بود هنوز بيبي فيس بود ولي زيبا بود خلاصه هركاري ميكردم از سرم بازش كنم نميشد ميگفت چرا منو پس ميزني گفتم ببين رابطه ما از پايه مشكل داره اخه
حالا سن به كنار خودت ميدوني من با خيليا رابطه دارم تو ميتومي قبول كني
هانيه:اره تو فقط مال من باش منو پس نزن من مشكلي ندارم با هركس ميخاي رابطه داشته باش
ميلاد:الان داري اين حرفو ميزني بعدا خودت همچين حساس بشي
خلاصه از دست اين هانيه خانوم نميدونستم چيكار كنم نا خاسته تن به خاستش دادم و گفتم چهار روز ديگه بزرگتر ميشه باد سرش ميخوابه خودش سرد ميشه ميره
خلاصه هانيه خانوم قصه شد دوست دختره بنده فكر كن جاي بچم بود من اگه زود ازدواج ميكردم بچم حالا نه هم سنش ولي ديگه نصف سن هانيرو داشت اين دختر انقدر با نمك و شيرين بود كه منم ديگه فكر كنم عاشقش شده بودم ميرفتم دم مدرسش دنبالش با ي حسه غروري جلوي دوستاش با من پز ميداد و باهام حالش خيلي خوب بود مادر و خواهرشم وقتي فهميدن با منه و خب ميشناختن منو سپردنش بهم مادرش گفت فقط مراقب بچم باش...
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#62
Posted: 18 Jul 2021 22:21
فصل دوم قسمت بيست و چهارم(عشق)
خلاصه هانيه شده بود همه زندگيم فكر نميكردم ي روز اينجوري بشه اوايل فقط تو اين فكر بودم اين چهارروز ديگه به خودش مياد ول ميكنه ميره ولي الان جفتمون انقدر به هم وابسطه شده بوديم كه بدون هم نميتونستيم تو اين مدت هم هيچگونه رابطه جنسي باهاش برقرار نكردم اون ازم ميخاست ولي من قبول نميكردم فقط اجازه داشت تو بغلم بخوابه بعده يك سال بازم با اسرار خودش دادم برام ساك زد ولي بيشتر نميزاشتم جلو بره ازم قول گرفته بود هجده سالش كه شد به عنوان كادوش باهام سكس كنه و پردشو بزنم و ديگه چيزي نمونده بود به هجده سالگيش چه زود گذشت دو ساله باهميم اون شبو هيچوقت فراموش نميكنم كل خونرو شمع چيدم روي تختو پره برگ گل كردم و با عشقم هم اغوش شديم خيلي دوسش داشتم عروسك كوچولوي من بود همه كاري براش ميكردم
شب هجده سالگيش با زدن پردش ديگه مال خوده خودم شد ميگفت ميلاد خيلي دوستت دارم بخاطرش همه روابطمو قطع كرده بودم مادر و خواهرش هنوزم ازم ميخاستن باهام باشن ولي بخاطر هانيه دست رد به سينشون ميزدم
فرداش با مادرش صحبت كردم و دخترشو خاستگاري كردم اونم از خداش داماد بهتر از من كجا گير مياره با پدرش مطرح ميكنه و با خانواده رفتيم خاستگاري و همه چيز خيلي خوب پيش رفت و منو هانيه ازدواج كرديم و واقعا از انتخابم راضي ام خيلي زندگيمو دوست دارم هانيه جونش برام ميره وقتي يكي تو زندگيت هست كه اين همه براش مهمي حتي بيشتر از خودش به تو اهميت بده تو خوشبخت ترين ادم روي كره ي زميني و من از ته دل اين خوشبختيو حس ميكردم و به هيچ عنوان نمبخاستم از دستش بدم الان ديگه همه چيزاي خوبو فقط براي خودم نمبخاستم اول براي هانيه بعد خودم شده بود همه زندگيم ميلادي كه ميگفت من دم به تله نميدم و ميخام مجرد زندگي كنم الان ديگه رفته بود قاطي مرغا چند سال بعدم خدا اولين بچرو به ما داد پسر بود اسمشو گذاشتيم نيما و منو هانيه حس خوبه پدر و مادر شدن هم چشيديم و ديگه من به عنوان يك همسر و يك پدره خوب دنبال فراهم كردن آسايش و راحتيشون بودم و باز بي خبر از اتفاقايي كه پيشه روم بودن و مسيري كه زندگيه همرو تغيير داد...و باز هم غرق در لذت بي انتهاي سكس...
اين داستان ادامه دارد...
پايان فصل دوم
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#63
Posted: 18 Jul 2021 22:36
دوستان ارادت
فصل دوم داستان هم به پايان رسيد
اميدوارم مورد پسند همه عزيزان قرار گرفته باشد
داستان قرار بود در دو فصل به پايان برسه...
اما به زودي منتظر فصل سوم باشيد
با آرزوي بهترين ها براتون🌹
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#65
Posted: 19 Jul 2021 03:32
azerakhsh_38
درود بر شما
ممنون از نظرت و اينكه داستانو تا اينجا همراهي كردي
خانوم بزرگ هم داستان داره منتظر فصل سوم باشيد اتفاقاي خوبي در پيشه...
كردني و بايد كرد مرد و زن و پسر و دختر نداره همش ثواب داره
با ارزوي بهترين ها براي شما🌹
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#67
Posted: 19 Jul 2021 12:40
زلف آشفته و خوي كرده و خندان لب و مست
پيرهن چاك و غزلخوان و صراحي در دست
نرگسش عربده جوي و لبش افسوس كنان
نيمه شب بر سر بالين من آمد بنشست
سر فرا گوش من آورد و به آواز حزين
گفت كاي عاشق شوريده من خوابت هست!؟
عاشقي را كه چنين باده شبگير دهند
كافر عشق بود گر نشود باده پرست...
حافظ
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#69
Posted: 19 Jul 2021 17:46
Zohree58
درود بر شما
صبور باشید دوست عزیز در فصل های بعد شخصیت داستان ممکنه هم شمارو بکنه هم مادرشو
منتظر فصل سوم باشید...
با آرزوی بهترین ها براتون🌹
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...