ارسالها: 368
#12
Posted: 26 Aug 2021 12:43
بي غيرتي نسبت به خواهرم و عواقب آن( 1
فايل رو كه پخش كردم اول صداي درهم و برهم يه سري دختر و پسر مي اومد بعد از اون صداي مهراناي
خودمون رو تو اون صداها تشخيص دادم.يه لحظه فهميدم حتما پژمان كه داره جديدا با فرهاد و بقيه ميره خونه
صداي اينها رو با موبايلش تو خيابون ضبط كرده. كلا بي خيال شطرنج با پدرم شدمو يك راست رفتم تو اتاق
خودم.
تو صداها كاملا مشخص بود انواع تيكه ها رو كه اكثرا بالاي 18 بودن به آزاده و مهرانا مي انداختن
بيشتر جواب اين كس خل ها رو مهرانا ميداد. شايد دليل اينكه اينها ول كن آزاده و مهرانا نبودن جواب دادنهاي
اين دوتا بوده.
به پژمان زنگ نزدم. ميدونستم باز ميخواد كس شعر تحويلم بده ولي خوب اين فايل صوتي به بهتر شناختن
مهرانا وقتي پسرها دنبالشن
كمك كرد. تا حالا چنين رفتارهايي از مهرانا نديده بودم. فقط يك چيز رو خوب فهميده بودم. از اينكه پسرها
دنبالش بيافتن خوشش مياد.
خودمو لعنت ميكردم چرا چنين هلويي بايد خواهر من باشه . چرا من بايد با ديدن بدنش شكنجه بشم ولي
ديگران لذتشو ببرن.
اون شب مدام از خواب مي پريدم. فكر فردا كه قراره با الميرا باشم آرومم نميگذاشت. ترس داشتم الميرا منو
بپيچونه جاي اون من كير بخورم.
صبح زود ساعت 7 اتوبوس واحد سوار شدمو ساعت 7:30 در خونه پژمان بودم. تا اومد بيرون رفتم جلوش سبز
شدم. از دستم ناراحت بود كه چرا بهش زنگ نزدم. بهش گفتم سوئيج پرايد رو بده قبل از اينكه اين كار رو كنه
بهم گفت يه سوال دارم ازت. گفتم بپرس . كمي مكس كرد و گفت تو توي خونه با خواهرت مشكل داري؟ با
تعجب نگاهش كردمو و گفتم نوچ خيلي هم با هم خوب هستيم. سوئيچ رو داد دستمو گفت پس همون حدس
اولم درسته و دومي غلط شد. گفتم منظورت چيه؟ ديگه ادامه نداد و گفت بماند. منم گفتم پس ريدم تو حدس
هات كه همه كيريه ...رفتيم داخل حياط خونشون سوار شدم . يه لحظه درب ماشين رو باز كرد و گفت ببين دير
بجنبي مخشو زدنها. حميد ميخواد بهش گوشي گلكسي با سيم كارت داخلش بده . اين بار سرشو داخل ماشين
كرد و گفت نميخواي كاري كني؟ سكوت كرده بودم. بهم گفت سكوت علامت رضايته و علامت رضايت هم شامل
خيلي چيزها ميشه. ماشين رو روشن كردم بهش گفتم كس خل شدي اول صبح چي ميگي براي خودت انگاري
سرما رو بدنت تاثير گذاشته بعد هم حركت كردمو از خونشون اومدم بيرون.
اون روز صبح ديگه تصميم گرفتم اجازه ندم تا اين دو سه نفر پشت سر مهرانا كس خل بازي در بيارن چون
پژمان همه چيز رو در مورد تمايلات من فهميده بود و ممكن بود به بقيه دوستام در مورد اتفاقاتي كه بين من و
خودش افتاده حرفي بزنه و آبروم بره
ماشين رو بردم تو كوچه خودمون. بعد از رفتن من به مدرسه خونه مثل هميشه خالي ميشد. سينا و مهرانا
مدرسه مي رفتن و پدر و مادرم هم سركار.
رفتم داخل خونه مطمئن بشم همه رفتن بعد رفتم تو اتاقم تختمو مرتب كردم. كرم ليزكننده و دستمال كاغذي
هم داخل اتاقم گذاشتم و با كير نيمه شق از خونه خارج شدم. قرارم با الميرا روبروي سينما آفريقا بالاتر از ميدان
ولي عصر نزديك محله خودمون بود. از ساعت 8:30 صبح نزديك سينما آفريقا پارك بودم. هوا اول صبح سرد بود
و من تو ماشين منتظر بودم. صبح زود رو براي اين انتخاب كرده بودم تا بتونم تا خود ظهر دوسه باري الميرا رو
بكنم. شك نداشتم تو روز غير تعطيل و اون وقت صبح سينما ها مشتري ندارند. البته من كه قصدم سينما رفتن
نبود.
ساعت 9 صبح بود كه سر و كله الميرا پيداش شد. كيرم كه نيمه شق بود به يكباره قد كشيد و شق كرد. انگاري
زودتر از من به استقبال الميرا رفته بود . داشتم از دور اندام و بدنشو نظاره ميكردم تو دلم ميگفتم قرار اين دختر
زير كير من ناله كنه. لامصب چه تيپ خفني هم زده بود . يك كاپشن سفيد جين وست پوشيده بود كه جذب
بدنش بود و تا روي كونشو مي پوشوند. يه شال سفيد هم نصف و نيمه روي سرش انداخته بود شلوار جين آبي
پاش بود. آرايش نازي هم كرده بود كه منو بيشتر تحريك ميكرد. اومد با خنده كنار من تو ماشين نشست گفت
آخه الان كي سينما ميره. منم خنده اي تحويلش دادمو گفتم سينماي من تويي عزيزم. سينماي من هميشه بازه.
نيشش تا بناگوش باز شد و گفت حالا چه فيلمي گذاشته؟ منظورش سينما آفريقا بود ولي من از لپش بوسه اي
گرفتمو و گفتم سنجابي در راه لونه اش...
سرشو به صندلي تكيه داد زد زير خنده و گفت اصلا دنيا به تخمتم نيستا. منم كم نياوردمو گفتم بي ادب تخمم
چرا به اين و به كيرم اشاره كردم. قشنگ برآمدگي و شق بودنش كاملا از زير شلوارم پيدا بود. داشت كيرمو نگاه
ميكرد. يك مقدار از خنديدنش كم شد. احساس كردم كمي خجالت كشيد اولين بار بود كير شق شدمو ميديد.
براي اينكه جو رو عوض كنم بهش گفتم فيلم دوران عاشقي عليرضا رئيسيان روي پرده هست ولي داستانشو كه
خوندم كسل كننده هست به درد ما نميخوره.
يه لحظه دوباره نگاهش رفت سمت كيرم ولي سريع جلو رو نگاه كرد و گفت داستانش در مورد چي هست. براش
توضيح دادمو بعد بهش گفتم فيلم نچسبيه من نظرم اينه بريم خونه ما ال اي دي 55 اينچ داريم فيلم خارجي
ببينيم شرف داره به اينها..
منتظر عكس العملش بودم داشت روبرو نگاه ميكرد. سكوت كرده بود و چيزي نميگفت. اين لحظه اي حياتي
براي من بود. الميرا شك نداشتم ميدونست خونه ما بياد چه اتفاقي ممكنه بيافته... بيش از حد سكوت كرده بود.
لپشو گرفتم تو دستمو كشيدم و همزمان گفتم بريم خونه ما من با اين فيلمه حال نميكنم ضد حاله...
هنوز روبرو نگاه ميكرد. بالاخره با صدايي كه از ته چاه بيرون مي اومد گفت بريم. تو دلم جون كش داري گفتمو
ماشينو روشن كردمو رفتم سمت خونه. تا اينجا همه چيز اون چيزي بود كه من ميخواستم. تو راه يك دستم به
فرمون بود و با دست راستم كه مي بايست دنده رو بگيرم دست الميرا تو دستم بود و نوازشش ميكردم. سر
كوچمون رسيده بوديم ازش پرسيدم از مهرداد چه خبر؟ يه لحظه سرشو چرخوند لاي پاي منو نگاه كرد و گفت
خوبه همين صبحي به من زنگ زده بود. پرسيدم منظورت امروز صبحه. گفت آره هر روز صبح زنگ ميزنه ميگه
من از شنيدن صدات براي يك روز كاري انرژي ميگيرم. درب پاركينگ رو باز كردمو سريع ماشين رو با الميرا بردم
داخل. ديگه نيازي نبود كير شق شدمو از الميرا پنهان كنم. شك نداشتم الميرا ميدونست ميخوام بكنمش براي
همين بعد از اينكه بهش گفتم بريم خونه ما كم حرف شده بود.
از ماشين پياده شدمو رفتم درب ماشين رو براي الميرا باز كردم وقتي پياده شد باز هم نگاهش به سمت كير
سيخ شده من بود
صورتش از خجالت سرخ شده بود. شك نداشتم اين خجالت كشيدنش يا مال اينه كه ميدونه ميخوام بكنمش...
يا مال اينه كه من فهميدم مجرد نيست با اين حال اومده خونه ما تا بكنمش..
الميرا از وقتي پاشو تو خونه ما گذاشته بود كم حرف شده بود براي اينكه جو رو عوض كنم دستاشو گرفتم و
گفتم سرنديپيتي به خونه كنا خوش اومدين. خنده نازي كرد كه لپشو گرفتمو گفتم اي جان...
شالشو از روي سرش برداشتمو و گفتم اين جا ديگه نامحرم نداريم. سرش پائين بود به طرز وحشتناكي خجالتي
شده بود و از اون الميراي وراج هميشگي خبري نبود. سرمو بردم نزديك صورتش لبمو به لبش نزديك كردم و
گفتم اگه همينطور سرتو پائين بگيري لبم ميخوره به دماغت. داشت با خجالتش منو ديوانه ميكرد . بلافاصله هر
دو دستمو دوطرف سرش قرار دادمو صورتشو بالا گرفتمو لبمو روي لبش قرار دادمو رفتم تو فضا ... ول كن لبش
نبودم طوريكه كمرش داشت روي كاپوت پرايد ميخوابيد. اين قدر لبشو خوردم كه بالاخره از كمر به بالا روي
كاپوت پرايد خوابيد. با دستاش تقلا ميكرد منو از خودش دور كنه ولي من هنوز سرشو با دستام نگه داشته بودم
و لبهاشو ميك ميزدم.
وقتي ولش كردم از لذت آخ بلندي كشيدمو همزمان بهش گفتم خيلي وقت بود ميخواستم اين كار رو بكنم ولي
بيرون و تو خيابون نميشد.
الميرا در حاليكه دست به كمر بود گفت خيلي عوضي هستي مهران كمرم شكست.
دستاي نازشو گرفتمو گفتم بريم داخل بيرون سرده.
وقتي وارد هال شديم ازش خواستم مانتو و شلوارشو در بياره تا راحت باشه. خودمم شلوارجينمو درآوردمو يه
شلوار خونگي تنگ پوشيدمو رفتم سر يخچال هر چي آبميوه و وسايل پذيرايي داشتم جمع كردم آوردم روي ميز
عسلي قرار دادم. مانتو و شلوارشو روي مبل قرار داد همونجا هم بي صدا نشست. اصلا از اين حالت راضي نبودم.
كيرم تو شلوارم كاملا تابلو سيخ بود. مدام در معرض ديد الميرا قرارش ميدادم. حتي وقتي براش آبميوه بردم
روبروش ايستادم تاشقي كيرمو ببينه. كنارش نشستمو گفتم ديوانه چرا اينطوري شدي تو يهو؟ خجالت مي كشي؟
سرشو كمي بالا گرفتو گفت نه ديوانه خجالت چيه بعد هم كمي خنديد. دستمو گذاشتم روي ران پاش و كمي
فشارش دادمو گفتم لامصب مثل پنبه اي. وقتي لبخند زد پر رو شدمو گفتم بذار ببينم اينجا هم نرمه و همزمان
دستمو بردم لاي پاهاش دنبال كسش گشتم. وقتي پيداش كردم آه كشيدمو گفتم جونننننننن داغيش از روي
شلوارتم معلومه.
داشتم آروم آروم كسشو از روي شلوار مي ماليدم. تصميم گرفتم انگشتامو وارد شلوار و شورتش كنم كه يهو به
حرف اومد و گفت فيلم نميذاري؟ خنده اي كردمو و گفتم الان دارم بهترين فيلم دنيا رو بازي مي كنم . تا دستمو
وارد شورتش كردم يهو از روي مبل پا شد. منم سريع پا شدم ولي ولش نكردم . سرپايي كس داغشو تو دستم
گرفتم يكي از انگشتامو لاي شيار كسش كه خيس خيس بود كشيدم. كاملا معلوم بود حشري شده و ترشحاتش
راه افتاده. اين خيسي كسش به من اطمينان ميداد مي تونم امروز همين جا بكنمش.
صداي نفس زدنش تند تر شده بود. دستمو از تو شورتش درآوردمو دو طرف صورتش گرفتم تا دقيق منو نگاه
كنه بعد همزمان بهش گفتم ميخوام اعترافي بكنم. در حاليكه داشت مستقيم منو نگاه ميكرد بهش گفتم ميدوني
چقدر به عشق كونت توي اين چند هفته جلق زدم؟
چشماشو سمت ديگه اي چرخوند پوزخندي زد كه بهش گفتم جوننننننننننن خوشت اومد؟ سرشو ول كردم و
گفتم ميخوام كوني رو كه به خاطرش جلق ميزدمو الان ببينم. دست انداختم به شلوارش كه بكشم پائين مقاومت
كرد كمي چرخوندمش تا كونش سمت من بياد. نميدونم چرا با من همراهي نميكرد هي ميگفت زشته. عصباني
شدمو دستامو دو طرف شلوارش گرفتم با زور تا زانوش كشيدم پائين شورت قرمزش هم همزمان با شلوارش پائين
اومد. تا كونشو ديدم صداي آخم كل خونه رو برداشت. نشستم صورتمو به كونش نزديك كردمو گفتم جون چه
كوني داري الميرا.. واقعا لياقت جلق زدنو داره. بوسه اي لاي كونش گذاشتمو شلوارش رو ول كردم. بلافاصله شلوار
و شورتشو بالا كشيد و روي مبل نشست. كنارش نشستم و گفتم چته تو الميرا؟ از اينكه ميخوام بكنمت خجالت
ميكشي؟ سرشو پائين گرفت و نيشخند زد. ادامه دادم اگه به خاطر مهرداده كه اون نميفهمه من كردمت مگه
خودت بهش بگي.
يه دستشو گرفتمو آروم روي كير شق شدم قرار دادمو گفتم از اون روز تو پارك ساعي شق شقه.. يهو يادم افتاد
كه بهترين زمانه بفهمم پرده داره يا نه . بهش گفتم راستي رابطه ات با مهرداد چطوره؟ اون روز گفتي كاملا راضي
هستي.
با صدايي كه به زور مي شنيدم گفت اره خوبه بد نيست.
ازش پرسيدم از پشت ميكنه يا جلو؟
دوباره صورتش داشت قرمز ميشد.
سرشو پائين گرفتو و گفت از جلو...
تا اينو گفت خوشحالي از بند بند انگشتم بيرون ميزد.
منم از خود بيخود شدمو و گفتم جونننننننن كس يه دختر 18 ساله كردن داره.
چند دقيقه اي بدون اينكه حرفي بين ما زده بشه گذشت. آب ميوه اش رو خورد. داشتم صورت خوشگلشو نگاه
ميكردم. بلند شدم يك دستشو گرفتمو از روي مبل بلندش كردمو گفتم بريم تو اتاق من ديگه طاقت ندارم. كمي
با من راه اومد ولي يهو ايستاد . بهش گفتم ناز نكن ديگه همزمان دستامو به پاهاش رسوندمو بقلش كردمو به
سمت اتاقم بردمش. لامصب دختر تو پري بود تا به اتاقم رسيدم به نفس نفس افتادم. داخل اتاق و كنار درب اتاقم
گذاشتمش زمين و گفتم اين درب اتاقمه و اون هم تخت خوابم. اگه دوست نداري بكنمت از اين در برو بيرون
ولي اگه دوست داري بكنمت برو سمت تخت خوابم. من آزادت گذاشتم . البته خودم ميدونستم اگه بره بيرون
عمرا بذارم چنين كس و كوني از دستم بره.
سرش پائين بود هم مي خنديد هم خجالت مي كشيد. از كنار درب اتاقم رفتم كنار... چيزي نميگفت. داشت
ميخنديد. منتظر بودم . خنديدنش شديتر شده بود و زمين رو نگاه ميكرد. يهو سرشو بالا گرفتو رفت سمت تخت
خوابم. جوننننننننن كش داري گفتمو رفتم سمت ضبط صوتم آهنگ ملايمي گذاشتم كه صداش فضاي اتاقمو پر
كرد. رفتم كنارش روي تختخوابم نشوندمش و آروم گفتم تو كه دوست داري بكنمت ديگه چرا خجالت ميكشي
خوشگله بعد آروم يك دستمو به چانه اش رسوندمو صورتشو سمت خودم بردمو لبمو روي لب خوردنيش گذاشتم.
رفتم تو فضا. چنان لباشو ميك ميزدم كه هر وقت لبمو از لبش فاصله ميدادم منو نگاه ميكرد نفس نفس ميزد.
تمام رژلبشو خورده بودم. چند دقيقه اي فقط داشتم لباشو ميخوردم تا اينكه ديدم الميرا هم همراهي كرد. حالا
ديگه دوتايي لب همديگه رو ميخورديم.آمپرم بدجوري بالا زده بود. بلند شدم بلافاصله پيراهن و شلوارمو در آوردمو
تو يك لحظه كيرم مثل فنر تو شورتم مي لرزيد. شورتمو كه درآوردم نگاه الميرا رفت روي كيرمو دوباره زمين رو
نگاه كرد. بهش گفتم خجالت نكش نگاهش كن ببين از مال نامزدت بزرگتره يا كوچيكتره؟ بازم خندش گرفته بود
. كير كاملا سيخ شدمو بردم جلوي صورتش گفتم نگاه كن نظر بده. نگاه نميكرد ميخنديد. بالاخره سرشو بالا آورد
چند لحظه مستقيم كيرمو نگاه كرد. ازش خواستم لباس هاشو در بياره بلند شد بدون اينكه به من نگاه كنه يا
حرفي بزنه تاپ توي تنشو درآورد گذاشت روي تخت. كيرمو مثل هفت تير تو دستم گرفتمو گفتم بعدي. با اين
كارم زد زير خنده و همزمان سوتين قرمز رنگشو هم درآورد. سينه هاي بلوريش بيرون افتادن آه از نهاد من بلند
شد. انگاري بي خيال شلوارش شد همونجور يه وري روي تخت خواب دراز كشيد. رفتم سراغش روي تخت خوابم
و به روي كمر خوابوندمش داشتم به پستون هاي نازش نگاه ميكردم. چند لحظه بعد من هم روي الميرا دراز
كشيدمو بوسه اي روي پيشانيش گذاشتمو موهاي بلندشو از روي صورتش كنار زدم. بوسه بعدي روي گردنش بود.
وقتي اين كار رو كردم آهي از ته دل كشيد. تمام گردنشو بوسه بارون كردمو آروم در گوشش گفتم جوري ميكنمت
كه هميشه يادت بمونه. دوباره از گردنش اومدم سمت لبش شروع كردم به خوردن لباش. زبونش رو با لبهام تو
دهنم كشيدم ميك ميزدم. وقتي ولش كردم نفس نفس ميزد آب دهنشو قورت ميداد. بهش گفتم خوبه؟ بهت
حال ميده سرشو به نشانه مثبت تكون داد. بازم لباشو كردم تو دهنم همزمان با يكي از دستام سينه هاشو مي
ماليدم. دستم كه به سينه هاش خورد آه خفه اي كشيد. چنان لبهاشو خورده بودم كه كنار لباش هم قرمز شده
بودن. يك قدم رفتم پائين تر حالا نوبت خوردن سينه هاش بود. سينه هاي دخترونشو تو دستم گرفتم يكيشو
ميخوردم يكيشو مي ماليدم. مثل مار به خودش مي پيچيد آه مي كشيد. لامصب بدنش حتي يه خال هم نداشت
صاف و يكدست. مثل ماهي زير دستم ليز ميخورد. چند دقيقه اي بود هر دو سينه هاشو ميخوردم و ميك ميزدم.
ديوانش كرده بودم. الميرا دستاشو روي سرم گذاشته بود هي به سمت پائين تر و طرف كسش مي برد . ميدونستم
چي ميخواد ولي دوست نداشتم هر چي ميخواد قبول كنم. سينه ها و شكمشو بوسه باران كردم تا رسيدم بهصفحه 50 از 315
شلوارش كه هنوز تو پاش بود. بهش گفتم شماره مهرداد رو بده به من كارش دارم. با صداي كاملا لرزون و حشري
گفت مهران شوخي نكن دارم ميميرم. بهش گفتم چه عجب به حرف اومدي. ادامه دادم ميخوام براي پائين كشيدن
شلوارت از مهرداد اجازه بگيرم. با صداي جيغ مانندي گفت بسه مهران داغونم الان... بلافاصله بعد از اين حرفش
دستاشو دور شلوارش قرار داد خودش شلوار و شورتشو تا زانو پائين كشيد. حالا اين من بودم كه از ديدن يك كس
ناز و تر تميز و خوش فرم آخم دراومد. الميرا تازه 18 سالش شده بود و اين طبيعي بود كه فرم كسش دخترونه
باشه. معلوم بود هنوز حسابي گائيده نشده. حتي يك تار مو روي كسش نبود معلوم بود قبلا اپيلاسيون كرده .
مني كه حاضر نبودم كس هيچ دختري رو به خاطر ترشحاتش بخورم ولي اينقدر تميز بود كه حيفم اومد براي
همين شلوار و شورتشو از پاش درآوردمو انداختم رو فرش. بلافاصله به كسش حمله كردم زبونمو لاي شيار كسش
مي كشيدم. الميرا هم دستاشو روي سر من قرار داده بود و محكم به كسش فشار ميداد آه مي كشيد . اين دختر
اينقدر داشت لذت مي برد كه مدام به چپ و راست خودش مي چرخيد كمي كسشو خوردم ولي ترشحاتش باعث
شد ديگه ادامه ندم. كيرم داشت واسه خودش نبض ميزد. از روي الميرا پا شدم كيرمو روي شيار كسش تنطيم
كردم. هيجان زيادي داشتم. اين دومين بار بود كه مي خواستم كس بكنم ولي كون دختر زياد كرده بودم. كيرمو
آروم روي شيار كسش بالا و پائين مي كشيدم. صداي آه و ناله الميرا تمام اتاق رو پر كرده بود. با حالتي شبيه
گريه و با صداي لرزون اولش آروم بهم گفت ميخواي ديوانم كني؟ خود من دست كمي از الميرا نداشتم. با صداي
لرزون بهش گفتم مطمئني پرده نداري؟ نزنم توش بيچارم كني؟ با صداي گريه مانندش گفت حالم خوب نيست
بزن تمومش كن. كيرمو روي سوراخ كسش تنظيم كردمو دستامو دو طرف خودم سپر كردمو و گفتم با اجازه آقا
مهرداد. تا اينو گفتم با گريه داد زد اسم مهرداد رو نيار لامصب بكن توش اذيتم نكن. هنوز جمله آخر رو كامل
نگفته بود كه چنان فرو كردم توش كه جاي كامل كردن حرفاش آخخخخخ بلندي كشيد. خوابيدم روش يك بار
ديگه محكم فشار دادم. آخخخخخ كش دار الميرا دوباره بلند شد ... تا نصف تو كسش بود. سرشو گرفتم تو دستام
لبمو رو لبش گذاشتم فشار سوم رو محكمتر زدم تا خايه كيرم داخل كسش شد.
لبمو از لبش جدا كردمو و گفتم خوب بود. از حشر زياد چند بار سرشو به نشانه مثبت تكون داد. بهش گفتم تازه
اولشه . بدون درنگ شروع كردم تلمبه زدن جوري تلمبه ميزدم كه كل بدنش هم با تلمبه من بالا پائين ميشد.
فقط كمي نگران اومدن آبم بودم اگه اينطوري ميكردمش به دو دقيقه نميكشيد آبم مي اومد. دستاشو بالا سرش
نگه داشته بودم كاملا روش خوابيده بودم و تلمبه ميزدم. آخ كه تو ابرها بودم. داشتم يه كس تنگ و داغ ميكردم
كه هر لحظه ترشحاتش از تنگي داخلش كم ميكرد. بدجوري عرق كرده بودم. الميرا دستاشو دور كمر من حلقه
كرده بود منو بيشتر به كسش فشار ميداد. آبم داشت مي اومد براي اينكه مانع اومدن آبم بشم كيرمو كشيدم
بيرون و ازش خواستم پاهاشو بذاره روي شانه هاي من. اين مدلي كسش تنگ ميشد و به من و خودش بيشتر
حال ميداد. وقتي دوباره كردم توش جيغ كوتاهي كشيد و شروع كرد آه و ناله كردن . من هم دست كمي از اون
نداشتم. يه لحظه ناخن هاشو به پشت من فرو كرد بدنش تكون كوچيكي خورد و داخل كسش حسابي خيس و
لزج شد. بهش گفتم آبت اومد؟ با صداي لرزونش گفت آره... هي واي واي ميكرد. ديگه كس كردن حال نميداد
چون داخل كسش خيس خيس بود كيرم چيزي رو حس نميكرد . ازش خواستم برگرده از كون بكنمش مخالفت
كرد و گفت از عقب نميدم. مجبور شدم دوباره محكتر تلمبه بزنم. جوري كه با هر ضربه جيغ كوتاهي مي كشيد.
آه و ناله من اين بار كل اتاقمو پر كرده بود. احساس كردم تخمام سنگين شده و نزديك اومدن آبم. داشتم محكمتر
ميكردمش. كيرم داغ داغ بود. الميرا وقتي حالت صورت منو ديد ترسيده بود كه روي خودم كنترلي نداشته باشم.
با صداي گريه مانندش مدام به من ميگفت يه وقت نريزي توش مهران با تو هستما . وقتي ديد جوابشو نميدم و
سرعتمو بيشتر كردم ديگه با حالت جيغ مانندي ازم درخواست ميكرد يك وقت توش نريزم. آخرين ضربه رو كه
زدم كمي نگه داشتم آبم كه خواست بپاشه بيرون سريع كشيدم بيرون . كيرمو گذاشتم روي شكمش فوران آب
كيرم روي شكم صورت و موهاي الميرا همراه با آه من و لذت من و حال من و عشق من. بيشتر آب كيرم روي
شكمش ريخته بود دوبار هم تا صورتش پاشيده بود و كمي هم ملحفه روي تختم خيس شده بود. داشتم از حال
مي رفتم. با دستمال كاغذي كيرمو پاك كردم. كنارش مثل جنازه دراز كشيدمو با بي حالي گفتم خيلي نازي
خيلي حال كردم از مهرداد هم تشكر ميكنم كه اين كس رو براي من باز كرد. با بي حالي داشتم مي خنديدم.
الميرا مثل جنازه رو تختم ولو شده بود. هنوز خمار بودم از كس كردن. اصلا خوني در كار نبود و اين نشون ميداد
الميرا واقعا راست گفته. خيالم ديگه راحت بود. افكارم به سمت مهرداد رفته بود و خيانتي كه زن آيندش بهش
كرده بود.
نيم ساعتي گذشته بود كم كم شهوتم دوباره داشت برميگشت. اصلا يه يكبار راضي نبودم حالا من كون الميرا
رو ميخواستم. يواش يواش كيرمو ميماليدم. من عاشق كون و تنگيش بودم امكان نداشت دوباره كس بكنم. بالاخره
الميرا هم به حرف اومد و گفت ميخوام برم حمام آمادش ميكني؟ سعي كردم بيشتر معطل كنم تا شهوتم كاملا
به حالت نرمال برگرده. پنج دقيقه بعد از اينكه اين حرفو زد بلند شدم و كنارش نشستم.
بهش گفتم خوب كردمت؟ راضي بودي؟ خنده بي حالي كرد و گفت آره خوب بود. ده دقيقه ديگه هم معطل
كردم تا كيرم آماده بشه . وقتي ديدم داره رشد ميكنه از دوپاي الميرا گرفتمو مثل فيتيله پيش چرخوندمش تا
دمر بشه. وقتي اين كار رو كردم فهميد ميخوام چيكار كنم. يهو از جاش پريد و گفت كون نميدم. شروع كردم
التماس كردن كه آروم ميكنم. من به خاطر كونت باهات دوست شدم. اومدم صورتشو ماچ كردم و گفتم قداي تو
بشم بذار از كون هم بكنمت منو تو حسرتش نذار. قبول نميكرد آخرش گفتم بذار دوباره از كس بكنمت نه تنها
قبول نكرد بلكه گفت ديرش شده. ازم خواست حمام رو نشونش بدم گفت ميخواد بره حموم. ناچارا حموم رو
نشونش دادم. ضد حال اساسي خورده بودم. الميرا دومين دوست دختري بود كه از كس و كون باز بود و ميشد
كردش.
چند دقيقه اي از حموم رفتنش گذشته بود. نميدونم چرا يهو ياد مهرانا افتادم. استرس و دو دلي گرفته بودم.
شهوتم به شدت برگشته بود و كون ميخواست. تصور بودن الميرا تو حمام هم منو بيشتر تحريك ميكرد. داشتم
دوباره ديوانه ميشدم. يهو چيزي به ذهنم اومد كه منو از جا بلند كرد. مي تونستم تصور كنم مهرانا تو حمامه و
برم تو حمام به عشق مهرانا هر جور شده الميرا از كون بكنم. خودمو سرزنش ميكردم چرا وقتي كس ميكردم
مهرانا رو جاي الميرا قرار ندادم. خيلي ساده بود ميشد چشم ها رو ببندم و تلمبه ها رو به عشق مهرانا بزنم. كيرم
جلوتر از من تصميم گرفت.
پا شدم رفتم كنار درب حمام. مشكلي بابت ورود نداشتم درب رو نبسته بود اگه مي بست هم چفت محكمي
نداشت و ميشد با يك فشار بازش كرد. ميدونستم الميرا از اينجا بره بيرون با من هم كات ميكنه. با سرعت وارد
حمام شدم. بخار داخل حمام رو پر كرده بود. پشت به من داشت سرشو مي شست. با كير شق كرده رفتم بهش
چسبيدم. جيغ كوتاهي كشيد كيرم درست رفت لاي كونش. اومد برگرده سمت من كه نگذاشتم و گفتم جوننننننن
يه دور از كون تو حموم يه حال ديگه داره. تلاش كرد برگرده نذاره بكنمش كه زورش نرسيد. زد زير گريه
.چسبوندمش به ديوار حموم. يهو جيغش رفت بالا كه ديوار حموم سرده و بدنش اذيت ميشه. بدون اينكه اهميتي
بدم كيرمو درست لاي كونش قرار دادم. با دستاش خواست مانع بشه همون جور كه به ديوار حموم چسبونده
بودمش هر دو دستشو با يك دستم گرفتم بردم بالاي سرش به ديوار حمام مثل بدنش چسبوندم كيرمو با دست
ديگه ام لاي كونش حركت دادم تا سوراخشو پيدا كنم. بد جوري داشت گريه ميكرد خوشبختانه نيازي به تف يا
ليزكننده براي كردن كونش نداشتم. بدنش ليز و خيس بود. كاملا حس جديدي رو تجربه ميكردم تا اون موقع
دختري رو تو حمام نكرده بودم. آب دوش روي سر و صورتمون ميريخت. سوراخ كونش رو كه پيدا كردم چشمامو
بستم به تصور كون مهرانا بلافاصله اولين فشار رو محكم به كونش وارد كردم. يه لحظه آخ خفه اي كشيد دستاشو
از تو دستم درآورد گريه ميكرد و تقلا ميكرد برگرده دوباره به ديوار چسبوندمش دستاشو بردم بالا سرش كيرمو
لاي كونش بردم روي سوراخش قرار دادم چشمام رو بستم باز هم با خيال مهرانا محكمتر از قبلي فشار دادم
توش...
صداي آخخخخخ كش دار الميرا كل حموم رو پر كرد. سر كيرم داخل شده بود. دستاشو روي دستاي من قرار
داده بود تا مانع بشه . اجازه ندادم . خيالم راحت بود سركيرم مسيرشو پيدا كرده. فشار بعدي رو كه وارد كردم
نصف كيرم داخل يك جاي تنگ و داغ شد. آخ من هم ديگه دراومد همين باعث شد از خود بيخود بشم اسم مهرانا
رو به زبون بيارم
نفس نفس زنان لاي كونشو باز كردم آخرين فشار رو محكتر از بقيه زدم . كيرم ديگه تا خايه تو كونش رفت.
انگاري به ديوار حمام ميخش كرده بودم. ديگه نميتونست تكون بخوره. صداي گريه و آخ پاره شدمش تو حمام
تمومي نداشت. چشمام هنوز بسته بود و مهرانا رو تصور ميكردم يه لحظه احساس كردم آبم داره مياد. هربار كه با
خيال مهرانا فشارداده بودم كيرم داغ ميشد به سرعت به سمت ارضا شدن مي رفتم تو فضاي لايتناهي بودم. كون
تنگ و داغي داشت. بلافاصله از خيال مهرانا اومدم بيرون تا مانع اومدن آبم بشم. منتظر بودم كونش جا باز كنه تا
تلمبه زدن رو شروع كنم. چنان بدنش رو به ديوار حمام چسبونده بودم كه پستونهاش از دو طرف بدنش بيرون
زده بود. با يك دستم سرو صورتشو به سمت راست چرخوندم با اين كار سمت چپ صورت و لبش هم به ديوار
چسبيد. وقتي ديدم سرشو ديگه نميتونه حركت بده پاهامو شل كردم تا بتونم تو كونش تلمبه بزنم. بهش گفتم
بيشتر از يك ماه بود كه به كونت نگاه ميكردم و به خودم وعده كردن كونت رو ميدادم. اون روز بالاخره اومد.
بلافاصله بعد از اين حرفم كيرمو يك مقدار بيرون كشيدم دوباره محكم تا خايه كردم توش. صداي آخ و جيغش
دوباره تو فضاي حمام پيچيد. نفس نفس زنان و با قدرت هر چه تمام شروع به تلمبه زدن كردم. هر بار كه تلمبه
ميزدم كيرم يك جاي تنگ و داغ رو مي شكافت و فرو ميرفت. با هر تلمبه جواب آخ هاي الميرا رو با جون جواب
7 تلمبه محكم سريع و پشت سرهم كونش جا باز كرد و حسابي ليز و روان شده بود. - ميدادم. بالاخره بعد از 6
هنوز روي سر جفتمون آب ميريخت. يواش يواش آخ هاي دردناك الميرا به آه تبديل ميشد معلوم بود داره لذت
مي بره. همينجور كه تو كونش تلمبه ميزدم سرشو ول كردم گردنشو بوس كردم در گوشش آروم گفتم الان داره
حال ميده بهت؟ آروم جواب داره آره .. بهش گفتم ميشه بريزم توش؟ اين بار جاي زبونش سرشو به نشانه مثبت
تكون داد. شير آب دوش رو بستم و ازش خواستم از ديوار فاصله بگيره و بياد وسط حمام به حالت داگي(سگي)
روي زمين قرار بگيره. بدون اعتراض اومد كاملا معلوم بود خودشم داره حال ميكنه. رفتم پشتش قرار گرفتم. هر
دو دستمو دو طرف پهلوش قرار دادم كيرم درست روي سوراخ كونش قرار دادم . چشمهامو بستم تصميم گرفتم
با تصور اينكه اين كون مال مهراناست كه ميخوام توش تلمبه بزنم اجازه بدم آبم بياد. با همين تصور كيرمو با دوتا
تقه محكم و تو دو مرحله تا خايه تو كون الميرا جا دادم. صداي آخش دوباره گوشمو كر كرد بلافاصله هم شروع
به تلمبه زدن كردم. تو اون لحظات فقط به مهرانا و كونش فكر ميكردم. از سر لذت چند برابري قاطي كرده بودم
و با صداي بلند اسم مهرانا رو صدا ميزدم و با شدت هر چه تمام تو كون الميرا تلمبه ميزدم تا آبم بياد كه جيغ و
دادش دراومد و گفت اين مهرانا ديگه كدوم خريه كه داري منو به خاطرش پاره ميكني؟
بدون توجه به فحشي كه داد همچنان به تلمبه زدن ادامه دادم. با تصورتلمبه زدن تو كون مهرانا بيشتر از يك
دقيقه نتونستم دوام بيارم ديدم آبم داره مياد. سرعت تلمبه زدنمو بيشتر كردمو آخرين ضربه رو محكم تا خايه
كردم توش و نگه داشتم. آخخخخخخخخم دراومد آبم با فشار تو كون الميرا پمپاژ كرد. كيرم هفت هشت باري
داخل كون الميرا نبض ميزد تا اينكه از نفس افتاد. اصلا توانايي بلند شدن از پشت الميرا رو نداشتم.
يهو يادم افتاد اجازه ندم الميرا آب كيرمو از كونش خالي كنه براي همين وقتي كيرمو كشيدم بيرون تو همون
حالت داگي الكي كيرمو روي دور و اطراف كونش ميماليدم . با دستام كونشو لمس ميكردم و بالاي كونش رو بوس
ميكردم. هدفم اين بود سوراخ كونش كه باز مونده بود به حالت سابق برگرده و جمع بشه. اين قدر تو اون حالت
نگهش داشتم كه باعث اعتراضش شدم. بالاخره اون كاري كه ميخواستمو انجام دادم. كونش تنگ و بسته شد.
بدون اينكه قطره اي از آبم از كونش بيرون بياد بلندش كردم. الميرا هم مثل من ناتوان شده بود. ايستاده بغلش
كردم ازش بابت حالي كه به من داده بود تشكر كردم. كمكش كردم خودشو بشوره. اين اولين بار بود كه با يك
دختر 18 ساله تو حمام بودم و از همه مهمتر اينكه كمك ميكردم خودشو بشوره. دو سه دقيقه اي با كمك من
خودشو شست از حموم زد بيرون منم همراهش بيرون رفتم. يه جورايي ناراحت بود. وقتي لباس هاشو پوشيد روي
مبل نشست و گفت اين مهرانا كيه كه داشتي منو جاي اون ميكردي؟ پس غير از من دوست دختر ديگه اي هم
داري.. داشت همينجوري سرشو به چپ و راست مي چرخوند و براي خودش تاسف ميخورد. من اصلا حواسم به
حرفاش نبود و داشتم به آب كيري فكر ميكردم كه تو كونش مونده و يادش رفته خاليش كنه. از فكر كردن به
اين موضوع كه آب كيرم قراره ساعتها تا زماني كه توالت ميره تو كونش بمونه دچار هيجان خاصي ميشدم. تو
همين فكرها بودم كه صداي جيغش منو به خودم آورد. نگاش كردم داشت ميگفت مهرانا كيه؟
خنده اي تحويلش دادمو گفتم تو كه نبايد برات مهم باشه چون از اينجا بري بيرون ديگه منو نمي شناسي. هنوز
حرفم تموم نشده بود كه بهم گفت زر مفت نزنم. خندم گرفته بود. بهش گفتم تو تا چند دقيقه پيش وقتي
ميخواستم بكنمت از خجالت سرخ شده بودي حالا زبونت باز شده؟
بعد هم ديدم اين كه از اينجا بره ديگه پشت سرشم نگاه نميكنه پس اگه بهش بگم هم اتفاق خاصي نمي افته
براي همين تصميم گرفتم حاليش كنم. رفتم گوشيمو آوردم تو اينترنت عكس اون بازيگره كه مهرانا شبيه اون
هستو نشونش دادم. وقتي ديد عصباني شد و گفت منو خر فرض كردي؟ بهش گفتم دور از جون خر خندم گرفت.
اين بار عكس مهرانا رو نشونش دادم و گفتم اين مهراناست . يه عكس بود كه خودمم كنار مهرانا ايستاده بودم. تا
عكسو ديد دوزاريش افتاد و گفت اينها چقدر شبيه هم هستند. بهش گفتم يك چيزي ميخوام بهت بگم مي ترسم
هنگ كني. تو همون حالت كه داشت عكس مهرانا و اون بازيگر رو با هم مقايسه ميكرد سرشو سمت من گرفت و
گفت خفه بمير.
منتظر شدم ديدنش تموم بشه وقتي گوشيمو بهم پس داد گفت نگفتي مهرانا كيه نسبتش با اين بازيگره چيه؟
با خنده بهش گفتم ميخوام چيزي بهت بگم كه ميدونم مخت سوت ميكشه. داشت منو نگاه ميكرد. در حال
خنديدن بهش گفتم مهرانا خواهر منه و منتظر عكس العملش شدم. داشت منو چهار چشمي نگاه ميكرد . معلوم
بود باور نكرده. كاملا خشكش زده بود. اين بار ازش خواستم بلند شه و همراه من بياد. با هم به اتاق مهرانا رفتيم
عكس مهرانا كه تو اتاقش بود رو نشونش دادم. اومديم پائين آلبوم خانوادگي رو نشونش دادم. هي واي واي ميكرد
و خاك برسرم ميگفت. اين بار عكس ها و فيلم هاي توي گوشيمو نشونش دادم. كارم كه تموم شد گوشي رو روي
مبل قرار دادم. نگاش ميكردم الميرا هم منو نگاه ميكرد. بالاخره به حرف اومد و گفت تو با خواهرت رابطه داري؟
گفتم هنوز نه. ادامه داد داشتي منو جاي خواهرت ميكردي؟ سرمو به نشونه تائيد تكون دادمو گفتم من قصد اذيت
كردنتو نداشتم فقط اون رو جاي تو تصور كردم قبول داري خيلي ناز و خوشگله؟ با سر تائيد كرد آره خوشگله ولي
چون شبيه اون بازيگره هست ميخواي بكنيش؟ گفتم نه من تا چند وقت پيش اصلا خبر نداشتم خواهرم شبيه
اين بازيگره هست . قبل اينكه بفهمم بهش نظر داشتم ولي مثل الان اينطور قوي نبود..
از اينكه يه نفر پيدا شده مخالف جنس من و دارم اين مشكل رو براش ميگم راضي بودم. بهش گفتم حالا به
نظرت اين كار اشتباهه؟
كمي مكث كرد و گفت ببين داداش من هم يكبار تو خواب منو انگشت كرده ولي ديگه جراعت نكرده تكرارش
كنه نميدونم چرا داداش ها افتادن دنبال خواهرشون.
خنده اي تحويلش دادم و گفتم من قبلا اينطوري نبودما دست روزگار اين مدليم كرده لامصب اندام فوق العادش
منو كسخل كرده. تبسمي كرد و گفت چرا با خودش صحبت نميكني؟ شايد بهت پا داد.
ازش پرسيدم نگفتي به نظرت كار من اشتباهه يا نه؟ تو صورت من زل زد و گفت اگه تو ميخواي و خواهرت هم
بخواد از نظر من هيچ مشكلي نيست و ميتونه اين رابطه به وجود بياد مهم اينه كه دوطرف بخوان
بهش گفتم پسرها ديگه توي اين دوره زمونه دنبال دختر خوشگل و خوش اندام هستن. داداشه وقتي ميبينه
خواهر خودش خوشگلتر و اندامي تر از دختراي غريبه هست اگه پا داد ميكنتش. خنديد و گفت خاك بر سرم چه
حرفهايي مي شنوم. تو صورتش نگاه كردمو و گفتم من از اول اينطوري نبودم وجريان پيام اون يارو تو تلگرام و
اتفاقات بعد از اون رو براش توضيح دادمو آخرش گفتم چون تو اون چند روز اول نتونستم اون يارو رو پيدا كنم
مدام تصورات سكسي و مبتذل بر فرض زدن مخ مهرانا توسط اون پسره تو فكرم مي اومد و اين تصورات سكسي
چنان زياد شد كه همه چي رو برعكس كرد و تعصبم به مهرانا رو از دست دادم. طوريكه نه تنها خودم به كردنش
تمايل پيدا كردم بلكه از اينكه ديگران هم مخشو بزنن ديگه بدم نمياد. ازم پرسيد يعني خوشت مياد؟ گفتم هم
خوشم مياد هم دوست دارم رابطشو با يه پسر ببينم.
از روي مبل پا شد در حاليكه مانتوش رو مي پوشيد گفت واي خاك بر سرت مهران يعني تا اين حد بيغيرت
شدي؟ حتما فردا پس فردا هم ميگي دوست دارم مامانم رو جلوم بكنن.
وقتي اين حرف رو زد قاطي كردم و حسابي كفري شدم. بهش گفتم عنتر دفعه آخرت باشه اسم مادر منو مياريا
و با صداي بلندتر گفتم ببين كي داره منو مواخذه ميكنه. به زور نشوندمش روي مبل بهش گفتم چاقال خانم اون
روز تو پارك ساعي يادت هست حرفاتو؟ من يكي يكي ميگم تو هم تائيد ميكني اگه بزني زير حرفات همين جا
خشك خشك كونت ميذارم.
بيچاره نزديك بود گريه اش بگيره هي ميگفت من همينطوري گفتم از عمدي اسم مامانتو نگفتم به جون مامانم.
بيخيال به التماس هاش بهش گفتم تو توي پارك ساعي نگفتي مهرداد همه چيزش خوبه؟ با سر تائيد كرد.
گفتم تو نگفتي منو خيلي دوست داره؟ بازم تائيد كرد گفتم نگفتي منم اونو خيلي دوست دارم؟ نگفتي خوشگلتر
از منه؟ نگفتي رابطه جنسي خوبي داريم؟ نگفتي پنج شنبه جمعه سفر ميريم؟ نگفتي ما هيچ مشكلي با هم نداريم
و دعوا نميكنيم؟
با گريه همه حرفامو تائيد كرد. رفتم سرشو محكم بالا گرفتمو گفتم پس چرا به من كس دادي؟ تا اينو گفتم
صداي گريه اش بلندتر شد. بهش گفتم من از همون موقع كه فهميدم عقد كردي به من نگفتي فهميدم بذار
هستي. اون موقع كه گفتي با دوست پسرهات سريكماه كات ميكني فهميدم ميكردنت بعد ولت ميكردن. خانم
بذار تشريف داره بعد در مورد مادر من حرف ميزنه. جنده خانم اومدي كس دادي بعد كلاس فرهنگ ميذاري براي
من؟
گريه كردنش بند اومده بود. بهش گفتم تو كه مشكلي با مهرداد نداري براي چي به من كس دادي؟ اينو بگو تا
ولت كنم بري وگرنه بايد برام ساك بزني. كمي سكوت كرد و گفت براي تنوع.
بهش گفتم قبول داري بذار هستي؟ با سرجواب مثبت داد.
داشت خندم ميگرفت از سوال هايي كه مي پرسيدم. الميرا ديگه تخمم نبود ميدونستم پاشو از اين خونه بذاره
بيرون با من كات ميكنه پس مهم نبود برام كه از دست ميدمش تازه شوهر هم داشت و ادامه رابطه من با اون
خطرناك بود.
لباسهاشو كه پوشيد بدون حرف سمت در رو نشونش دادم. پاشد تندي رفت سمت در داشت وارد حياط ميشد
بهش گفتم يه يادگاري هم بهت دادم خبر نداري. نگاهم كه كرد ادامه دادم آبمو كه تو كونت خالي كردم حواستو
پرت كردم هنوز تو كونته.
از اين حرف خودم خندم گرفت. با عصبانيت دوباره داخل هال شد ميخواست بره توالت اجازه ندادم و گفتم كجا؟
بذار اون تو بمونه كونت بزرگتر ميشه جذب كونت ميشه خوبه برات. چند لحظه منو نگاه كرد و دوباره برگشت تو
حياط از خونه خارج شد و درب خونه رو هم محكم بست.
منم همون تیر شهوت پدر
توی هم آغوشی با یه کمون سرد
که بعد تصمیم مادرم به سقط
به تولد شلیک کمونه کردم
ارسالها: 368
#13
Posted: 26 Aug 2021 12:47
این ماجرا واقعی ست. صرفا به عنوان یک داستان یا ماجرای سکسی به اون نگاه نکنید.
منم همون تیر شهوت پدر
توی هم آغوشی با یه کمون سرد
که بعد تصمیم مادرم به سقط
به تولد شلیک کمونه کردم
ارسالها: 368
#15
Posted: 26 Aug 2021 13:32
Ahmadms:
درمورد اجازه از نویسنده مطمنم حرف مفته
وقت بخیر.
اشنایی من با نویسنده ای که شما به نام مهران میشناسید به قبل از نوشتن این مجموعه داستان برمیگرده .و این اجازه خیلی وقت پیش گرفته شده .
اشخاص زیادی بخاطر جهل و روح کثیفشون به دنبال پیدا کردن این شخص هستند پس بدیهی که با افراد کمی در ارتباط باشه اما اینکه هیچ کس از مهران خبر نداره اشتباهست .
متاسفانه بیش از این نمیتونم واستون توضیح بدم.
با این وجود اگر احساس میکنید دروغ میگم و از خواندن داستانی که فکر میکنید بی اجازه نشر پیدا کرده رنجیده میشید با کمال احترام باید بگم که میتونید داستان رو نخونید.
منم همون تیر شهوت پدر
توی هم آغوشی با یه کمون سرد
که بعد تصمیم مادرم به سقط
به تولد شلیک کمونه کردم
ارسالها: 368
#16
Posted: 27 Aug 2021 01:16
بی غیرتی نسبت به خواهرم و عواقب آن (۲
چند روز از کردن المیرا گذشته بود ولی هنوز ذهنم تو اون لحظات سیر میکرد. لحظه ورود کیرم به کونش که به خاطر آب دوش حمام لیز و روان شده بود هنوز کیرمو شق میکرد. از اون طرف عطش من برای کردن مهرانا هر روز بیشتر میشد چیزی که بیشتر از کردنش میخواستم دیدن کرده شدنش توسط یه پسر دیگه بود که وقتی بهش فکر میکردم منو تا مرز جنون شهوتی میکرد. با توجه به اتفاق هایی که برای تمایلات من افتاد به این نتیجه رسیدم غیرت یا غیرتی بودن در مورد خواهرچیزیه شبیه یک درب اتاق یا یک مانع که اگه بتونی ازش عبور کنی خیالت از بابت همه چیز راحت میشه انگاری وارد یک دنیای دیگه میشی دیگه میخوای تا آخرش بری... انگاری دیگه دغدغه فکر نداری انگاری از چیزی که تو کله ات کردن آزاد میشی و چیزی جز لذت پشت سر هم نمی بینی. تمام زندگیت لذت میشه. از اینکه نگاه به خواهرت میکنن لذت می بری چون میدونی برتر از بقیه دخترها هست از اینکه می بینی خواهرت تو کفی داره لذت می بری از اینکه می بینی میخوان بهش شماره بدن لذت می بری از اینکه میخوان ترتیبشو بدن لذت می بری و اینها همه یعنی خواهرت کاملا مورد تائید پسرهاست و باز لذت می بری...
اولین ماه زمستان بود. تو مدرسه گفته بودن هر کسی میخواد بره راهپیمایی 9 دی میتونه بره من و پژمان هم تصمیم گرفتیم برای دختر بازی هم که شده بریم. مثل سال های قبل جمعیت زیادی نیومده بود ولی بازم خوب بود. موضوع شعارها مثل سال قبل بود همه موسوی و کروبی رو فتنه گر میدونستن شعار مرگ بر فتنه گر سر میدادن. مثل همیشه تا یه دختر هم سن و سال غیر چادری میدیدم تیکه ها رو حوالش میکردیم که البته یا می خندید یا فحش میداد.
تو مسیر پژمان باز حرفو کشید به خواهر آرش و گفت:
چند روز پیش خواهر آرش رو دیدم. همون که فرهاد کردتش. داشت از روبروم می اومد .فکر کنم از باشگاه می اومد تا از کنارم رد شد بهش گفتم آقا فرهاد چطوره؟ برگشت به من گفت عنتر... به پژمان خندیدمو گفتم حقته. ادامه داد حیف به من پا نمیده وگرنه به دوهفته نکشیده من هم میکردمش. بهش گفتم یعنی اصلا برات مهم نیست که خواهر همکلاسیته؟
خنده ای کرد و گفت من پای کردن وسط باشه هیچی حالیم نیست. پژمان تازگیها خیلی حرف خواهر آرشو میکشید وسط و شک نداشتم منظوری داره...
یک جا داشتن بین مردم تی تاپ و ساندیس پخش میکردن رفتیم گرفتیم در حال خوردن به من گفت تو غیر قابل پیش بینی هستی مدام در حال تغییر هستی آدم نمیتونه حرفها و کارهاشو راحت بهت بگه. بهش گفتم منظورت اینه که راز نگه دار نیستم؟ منو نگاه کرد و گفت نه ببین من مدتی بود که بهت میگفتم این سه چهار نفر پشت سر خواهرت راه میرن بهش تیکه میندازن تو اصلا برات مهم نبود. وقتی می دیدم بی خیالی من هم یک فکرهایی میکردم میخواستم یک حرکتی بزنم یه حرفهایی رو بهت بگم که بعد یهو دیدم چند روزی با مهرانا و آزاده رفتی خونه دیگه بی خیال شدم.
بهش گفتم حالا اون فکرها و حرفات چی بود که بی خیالش شدی؟
خنده ای کرد و گفت هنوز زوده ولی این حرف منو یادت باشه هدف من از دوست شدن با دخترها فقط فقط کردنه...
آخرین قطعه تی تاپ رو دهنم گذاشتمو و گفتم خوب اینها به من چه ربطی داره برو به دخترا بگو...
من و پژمان اون روز کلی دختر بازی کردیم. یکی دوتا شماره هم دادیم. تو مسیر برگشت به خونه این بار صحبت از المیرا شد. قبل از اون هم بارها در مورد کردن المیرا با پژمان صحبت کرده بودم
پژمان میگفت دختره قبل از عقد کردنش مزه کیر رو چشیده بعد از عقدش نتونسته به کیر شوهرش قانع باشه بذار شده...
ظهر بود و سریک خیابانی مسیر من و پژمان از هم جدا میشد. روبروم ایستاد و گفت ببین من شماره و تلگرام همه بچه های گروهو دارم. خود تو هم داری و به گفته آرمان همه باید داشته باشن. گفتم خوب من اینو میدونم نیازی نبود بگی.
دستشو به علامت سکوت بالا برد و ادامه داد من توتلگرام با بیشتر دخترای گروه مثل سوگند ، تینا و مهرانای شما مدتیه میگیم میخندیم تو که ناراحت نمیشی؟ گفتم نه من با این چیزها ناراحت نمی شم. ولی کیرم داشت رشد میکرد. برای اینکه این بارتابلو نشه سریع از پژمان جدا شدم و برگشتم خونه
از وقتی تصمیم به کردن مهرانا گرفته بودم یواش یواش تو خونه فعال شدم. 90 درصد مطمئن بودم مهرانا صفر کیلومتره و تا حالا دوست پسر نداشته و کونش آکبند مونده... هر روز بیشتر از دیروز به کون و پستونش نگاه میکردم. در کل نگاه کردن به بدن مهرانا مواد مخدر من شده بود. یک روز عصر بین خواب و بیداری روی مبل لمیده بودم و داشتم یه آهنگ ملایم گوش میکردم که دیدم یک نفر داره منو تکون میده چشمامو باز کردم دیدم سیناست میگه تلفنت زنگ میخوره نگاه کردم دیدم مرتضی پشت خطه. جواب دادم بهش گفتم چطوری چاقال؟ من مرتضی رو به خاطر اینکه تو بین همکلاسی هام از همه خوشتیپ تر و خوش اندامتر بود چاقال صدا میزدم. خنده ای کرد و گفت مبارکه بالاخره کردیش اولش دوزاریم نیافتاد ولی وقتی اسم المیرا رو برد فهمیدم کی رو میگه البته من به غیر از پژمان به کسی نگفته بودم کردمش. ازش پرسیدم از کجا فهمیده . اولش نمیگفت ازم خواست خودم حدس بزنم منم عقلم تو اون لحظات جز به پژمان به جایی نمیرسید. اما یهو یادم اومد که المیرا رفیق فابریک دوست دختر مرتضی هست . اصلا همین مرتضی بود که منو با رفیق دوست دخترش که المیرا باشه دوست کرد. حدس میزدم اگه پژمان نگفته پس خود المیرا به نیلوفر گفته اونم اومده صاف گذاشته کف دست مرتضی. چند لحظه بعد با تائید مرتضی فهمیدم حدسم درست بوده و خود المیرا جلوتر از من بذار بودن خودشو لو داده. به مرتضی با خنده گفتم این بذار خانم اینو هم گفته که به من کس داده؟ پرده نداشته؟ گفته که عقد کرده هست و شوهر داره؟ صدای اوههههههه گفتن مرتضی پشت تلفن بلند شده بود. ماجرای لو رفتن المیرا تو امور مشترکین رو براش توضیح دادم . از کردن کونش تو حمام و زیر دوش بهش گفتم حرفام که تموم شد مرتضی گفت که خود المیرا بهش نگفته و من از نیلوفر شنیدم . از اینکه المیرا پرده نداشته و عقد کرده بوده هم خبری نداشت. ولی در ادامه چیزی گفت که منو کاملا تو هنگ برد. تو همون حین که داشتم سیر تا پیاز ماجرا رو براش تعریف میکردم برگشت گفت از اینکه المیرا رو به عشق یه نفر دیگه کردی خیلی حال داد؟ یه لحظه جا خوردم یعنی هنگ کردم
ته دلم انگاری خالی شد با خودم میگفتم این چی میگه. نکنه اون جنده خانم رفته همه چیز رو گذاشته کف دست نیلوفر... داشتم داغون میشدم برای اینکه بفهمم منظور مرتضی چیه بهش گفتم متوجه نشدم چی گفتی. خنده ای پشت تلفن کرد گفت میگم از اینکه المیرا رو با عشق کردی بهت حال داد؟ کاملا معلوم بود حرفو عوض کرده من قشنگ فهمیدم تو جمله اش به عشق یه نفر دیگه اشاره کرد ولی حالا جور دیگه ای جمله اش رو تموم کرد. دیگه نتونستم ادامه بدم به مرتضی گفتم قطع کنه . بدبختی انگار مرتضی هم فهمید مدام میگفت داداش من چیزی گفتم که ناراحت شدی؟ هر جوری بود مرتضی رو پیچوندم و همون موقع به المیرا زنگ زدم . جنده خانم دیگه جواب نمیداد. تصمیم گرفتم برم بیرون از تلفن کارتی باهاش تماس بگیرم. نیم ساعت از زمانی که مرتضی با من تماس گرفته بود گذشته بود فقط داشتم حرص میخوردم. کارد میزدی خونم در نمی اومد. منتظر بودم زمان بگذره برم بیرون با این جنده تماس بگیرم. هنوز مطمئن نبودم که این جنده خانم این کار رو کرده باشه. ولی اگه گفته باشه آبروم حسابی جلوی مرتضی رفته. جواب هیچ کسی رو تو خونه نمیدادم. ساعت 10 شب از خونه زدم بیرون. از یک تلفن کارتی به این مادرجنده زنگ زدم. هنوز سه تا بوق نخورده بود که جواب داد. بلافاصله بهش گفتم جنده خانم چی رفتی پشت سر من به اون نیلوفر مادرجنده گفتی؟ چند لحظه سکوت کرده بود حرفی نمیزد بعد یهو با صدای جیغ مانندی گفت خوب کاری کردم مگه دروغ گفتم دنبال خواهرتی؟ بهش گفتم جنده مگه من دروغ گفتم که بذاری و جنده ای؟ کس میدی؟ بهت برخورده گفتم بذار هستی؟ یادته آب کیرم تو کونت بود رفتی بیرون؟ صدرصد جذب کونت شده... دیگه نفهمیدم چطوری گوشی رو قطع کردم ولی هر چی فحش بلد بودم نثارش کردم. دیگه همه چیز تمام شده بود.آنچه دنبالش بودم بفهمم فهمیده بودم. شک نداشتم چون بهش گفتم جنده و بذاری و باهاش سر مادرم دعوام شد خواسته تلافی کنه... مونده بودم این آبروریزی رو چطور جمعش کنم. بدبختی نمیدونستم مرتضی تا چه حد از این جریان بو برده و اون نیلوفر مادرجنده تا چه حد بهش خبر داده...
دو روز بعد تو شرکت کیونت همراه با مهرانا و بقیه بچه های گروه ایستاده بودیم و داشتیم گپ و گفتگو میکردیم. پژمان اومد کنار من دستمو گرفت برد یه گوشه گقت میخوام یک چیزی بهت بگم جنبه داری؟ با سرم تائید کردم. ادامه داد امروز صبح تو مدرسه مرتضی اومد پیش من و گفت شماره تلفن خواهر مهرانو داری به من بدی؟ بهش گفتم واسه چی میخوای؟ میگفت یک جریانی رو فهمیدم میخوام برم رومخش بکنمش...هر چی اسرار کرد بهش ندادم. با حرف های پژمان کیرم دوباره تکونی خورد و سیخ شدنشو اعلام کرد .حالا پژمان ول کن نبود و میگفت نمیدونی اون جریانی که مرتضی در موردش حرف زد چیه؟ گفتم نه و ادامه داد اگه بهش شماره مهرانا رو میدادم از دستم ناراحت میشدی؟ جواب سوالشو ندادم و گفتم اگر قرار باشه هر کی کس شعر در مورد مهرانا بلغور میکنه برم یقشو بگیرم که باید هر روز کلی با این و اون دعوا کنم مهم اینه که مهرانا خودش عقل داره و این طوری بیخیالی خودمو توجیه میکردم.
اون روز موقع برگشت به خونه کلی حرص خوردم که چرا چنین حماقتی کردم و همه چیز رو به المیرای جنده گفتم. اصلا فکر نمیکردم اون بخواد جایی حرفی بزنه. فکر میکردم مثل بقیه دخترا میره پشت سرشم نگاه نمیکنه کاشکی میگفتم مهرانا دوست دختر قبلیم بوده ولی خوب نیاز داشتم بدونم عکس العمل یک دختر وقتی می بینه برادری دنبال کردن خواهرشه چیه.
به خونه که رسیدیم کمی آروم شدم با خودم فکر میکردم مگه من دنبال این نیستم کرده شدن مهرانا رو ببینم پس حالا که شرایط ناخواسته داره به اون سمت میره چرا بخوام جلوشو بگیرم.تازه این طوری از صفر کیلومتری در میاد و لذت دادن که زیر زبونش بیاد کار منم برای زدن مخش تو خونه و کردنش راحت تر میشه. برای همین تصمیم گرفتم همه چیز رو به زمان بسپارم و ببینم چی میشه. کاملا آگاه و مطمئن بودم کردن یه خواهر نوجوان 17-18 ساله به خاطر تابو بونش کمی سخته ولی برعکس دیدن کرده شدنش توسط دوست پسرش در صورت کنار گذاشتن خجالت و غیرت و هماهنگ کردن با اون پسره بسیار آسونه و من هر دو را میخواستم.
تقریبا 7-6 روز از 9 دی گذشته بود که یک سوتی شیرین و ناخواسته باعث شروع اقدامات من تو خونه برای زدن مخ مهرانا شد. اون روز خسته و کوفته از بازی فوتبال داخل مدرسه به خونه اومده بودم ناهارخوردم رفتم روی مبل تو هال ولو شدم. سینا روی مبل سه نفری خوابیده بود مهرانا هم روی فرش فانتزی تو هال دمر خوابیده بود مقداری از تاپش بالا رفته بود و پوست سفیدش تا بالای کونش معلوم بود داشت تو تلگرام با دوستاش چت میکرد و از حرفهایی که دوستاش و پژمان و بچه های گروه بهش میزدن به من هم میگفت و میخندید. طبق معمول اون چند روز که نگاهم به کونش بود داشتم کونشو که موقع تکون خوردن بدنش بد جوری میلرزید نگاه میکردم که یهو برگشت سمت من تا چیزی بگه یه لحظه دید دارم به کونش نگاه میکنم حرفشو خورد و دوباره تلگرامشو نگاه کرد کاملا مطمئن بودم رد نگاه من روی کونش رو دیده و میدونست دارم چی رو نگاه میکنم ولی بلافاصله دوباره صورتشو برگردوند سمت من و با خنده موضوع توی تلگرامشو برام تعریف کرد. کمی ضایع کرده بودم ولی خوب بالاخره باید از جایی شروع میکردم و این شد نقطه آغاز حرکت من برای کردن مهرانا... وقتی دیدم چنین سوتی ناخواسته ای دادم تصمیم گرفتم یک قدم جلوتر برم و نگاهم به سینه ها و کونش جوری باشه که خودش هم متوجه بشه ولی وانمود کنم داشتم یواشکی نگاه میکردم. اون روز بابت سوتی که دادم عکس العمل خوب یا بدی از جانب مهرانا ندیدم. همون شب تو آشپزخونه باز هم این نگاه کردن به کونشو وقتی داشت پشت به من به مادرم کمک میکرد تکرار کردم. سرپا کنار مادرم ایستاده بود منم رفته بودم اونجا از سالادی که درست کرده بودند میخوردم. یک بار که دیدم مهرانا میخواد به سمت میزناهارخوری و من برگرده جوری که مادرم متوجه نشه سریع اول کونشو نگاه کردم بعد نگاهمو بردم سمت صورتش نگاهمون به هم گره خورد. این بار هم دید که اول نگاهم به کونش بود . کیرم تو شلوارم وقتی با مهرانا چشم تو چشم شدم داشت سیخ میشد. برای اینکه ضایع نباشه از آشپزخونه زدم بیرون. تصمیم داشتم این نگاه کردن ها به کونش رو فعلا ادامه بدم و کار جدید دیگه ای نکنم. مهرانا خواهرم بود نمی تونستم برنامه هایی که برای کردن دوست دخترام انجام میدادم روی مهرانا هم پیاده کنم و سریع بکنمش.
اون شب موقع خواب تو تخت خوابم داشتم به دید زدنهای اون روز خودم تو هال و آشپزخونه فکر میکردم که دیدم تلفنم زنگ میخوره نگاه کردم پژمان بود بعد از حال و احوال بهم گفت چند دقیقه پیش مرتضی دوباره تماس گرفت دیوث بد جوری گیر داده میگه شماره خواهر مهران رو بده زنگ بزن برین به هیکلش حرفو عوض کردمو گفتم ظهری چی تو تلگرام به مهرانا میگفتی غش کرده بود از خنده؟ بالای 18 بود؟ خنده ای کرد و گفت نه بابا بالای 18 چیه...ولی بعدش نمیدونم چی شد خواست منو امتحان کنه کمی مکس کرد و گفت حالا اگه اونطوری باشه ایرادی داره؟ آب دهنمو قورت دادمو و گفتم چطوری؟ معلوم بود به پژمان هم مثل من استرس وارد شده چون پشت تلفن نفس بلندی کشید و گفت همون بالای 18 رو میگم. اگر میگفتم ناراحت نمیشم آبروم بیشتر از این میرفت. برای همین حرفو عوض کردمو و گفتم چند تا استیکر سکسی برام بفرست برای دوست دختر بعدیم لازمم میشه. ازم خواست تلگراممو باز کنم وبعد تلفن رو قطع کرد . توی تلگرام نوشت چون من عاشق کون هستم اکثر استیکرهام در مورد کون هستند... پیش خودم فکر میکردم پژمان رو به خاطر اون سوالش پیچوندم ولی بلافاصله بعد از فرستادن استیکرها برام نوشت جواب ندادی؟ اگه حرفام بالای 18 باشه ایرادی داره؟ اصلا اگه همین استیکرها رو بفرستم براش ناراحت میشی؟ جوابشو ندادم. داشتم به زرنگی پژمان فکر میکردم که از هر موقعیتی برای بیان حرف ها و کارهاش استفاده میکرد. کاملا مطمئن بودم پژمان شهامت این جوری حرف زدنو به خاطر شناختی که از من در مورد مهرانا پیدا کرده میزنه و هر روز هم داشت نسبت به روز قبل پر رو تر و جسورتر میشد و میدونستم در آینده هم بدتر خواهد شد. اصلا تصمیم نداشتم جلوی حرف های پژمان رو بگیرم همینطوری هر وقت صحبت از مهرانا میکرد کلی لذت می بردم.
یکی دو دقیقه ای بود که تو تلگرام جوابشو نداده بودم که دوباره پیام داد نگفتی ناراحت میشی یا نه؟ وقتی دید جوابشو نمی دم نوشت هاهاها سکوت علامت چیه؟ براش نوشتم زرنزن دیگه بعد هم تلگرامو بستم.
دستام روی کیرم بود که از حرف های پژمان سیخ شده بود که دیدم این بار زنگ زد و گفت به مرتضی چیزی نمیخوای بگی؟ با بی حوصلگی بهش گفتم ببین الان چند وقته منصور و بقیه دیگه مزاحم مهرانا نمیشن حتما دیدن بهشون پا نمیده گورشونو گم کردن رفتن حالا مرتضی هم میشه آخرش مثل اونها بی خیالی بهترین راه حله...
ولی تو دلم دوست نداشتم مرتضی که هدفش رو به پژمان گفته و من هم فهمیدم میخواد چیکار کنه بی خیال مهرانا بشه به خصوص که در مورد مرتضی آب از سرم گذشته بود و حالا بیشترحرف هایی که شاید هیچ وقت خودم نمی تونستم به یک پسر و یا دوستام در مورد تمایلاتم بگم توسط المیرا و بعد نیلوفر به مرتضی گفته شده بود و دیگه لازم نبود من چیزی بگم از طرف دیگه میدونستم اگه مرتضی پیشنهاد دوستی به مهرانا بده احتمال دوست شدن مهرانا با اون زیاده. مرتضی پسر خوشتیپ و خوش هیکلی بود و قیافه دختر پسند و زبان بسیار قدرتمندی داشت که با طنز هم همراه بود و هر دختری رو به سمت خودش جذب میکرد. چیزی که بیشتر از همه بهش امیدوار بودم بکن بودن مرتضی بود اصلا رد خور نداشت المیرا رو خود مرتضی با من دوست کرده بود خودش گفته بود تمام دوست دخترهاشو کرده و یکی از دختر عموهاشو هم زمین زده.حالا هم با توجه به چیزهایی که از من میدونست این بار روی مهرانا دست گذاشته بود. تنها چیزی که ته دلم ازاون می ترسیدم آبروم بود . کرده شدن خواهر آرش رو خیلی ها تو کلاس میدونستن آرش بدون اینکه بفهمه آبروش تو کلاس رفته بود. مطمئن بودم آبروی من بدتر از آرش میره. با این حال اصلا قصد نداشتم بی خیال بشم. دیدن سینه های خوشگل مهرانا بدون لباس دیدن اون کون ناز وبرجسته و خوش فرمش بدون شورت دیدن کس ناز لای پاهاش و دیدن حالت صورتش وقتی داره کرده میشه وشنیدن صدای نازش و حرف هایی که موقع تلمبه زدن احتمالا میزنه آرزوی اصلی زندگیم شده بود و منو دیوانه کرده بود. مدتی بود یه حس خاصی داشتم احساس میکردم دیدن کس و کون و سینه های خواهرم چون ممنوعه حتما باید با مال دخترای دیگه فرق داشته باشه حریص بودم که ببینمشون. اصلا حس بد یا پشیمونی نداشتم تازه دو چیز منو بیشتر از قبل برای ادامه کار امیدوارتر میکرد یکی اینکه خانه هیچ کدوم از همکلاسی هام تو کوچه ما نبود که بخواد اونجا آبروریزی بشه دوم اینکه می تونستم بعد از کرده شدن مهرانا از اون مرکز پیش دانشگاهی انتقالی بگیرم و جای دیگه ثبت نام کنم.
تو یکی از همون روزها داشتم از مدرسه به خونه برمی گشتم خسته از فوتبال نای حرکت نداشتم که یهو یه ماشین با یه حالت خیلی بدی پشت سرم بوق زد با وجود اینکه تو پیاده رو بودم ولی چنان ترسیدم که خودمو چسبوندم به دیوار تا برگشتم پشت سرمو نگاه کردم از دیدن مرتضی تو 206 باباش حسابی ازخجالت سرخ و سفید شدم. از اون موقع که المیرا همه چیز رو لو داده بود این اولین بار بود که با مرتضی تنها میشدم. با خنده بهم گفت هوی کله کیری بیا سوار شو. دو دل بودم سوار بشم یا نه که خوب کنجکاو بودم ببینم این جنده المیرا تا چه حد وچی به مرتضی گفته در حالیکه سعی میکردم عادی جلوه کنم رفتم کنار ماشینش درب رو باز کردمو گفتم اگه من کله کیری هستم بیا با کون بپر روش. تا نشستم تو ماشینش خنده ای کرد و گفت اتفاقا همین الان به بابام کون دادم تا ماشینشو ازش بگیرم. دستمو گذاشتم روی پاش گفتم داداش کونی بودی خبر نداشتیم بعد هم زدم زیرخنده. داشتم می خندیدم که برگشت گفت همه که مثل تو بکن نیستن المیرا رو بردی کردی از خونه پرتش کردی بیرون... بعد هم ادامه داد بریم یه سر تا آبعلی برگردیم ناهار هم مهمون من قبول کردم و گفتم هر کی قبول نکنه کس خله بعد زنگ زدم مهرانا و گفتم با مرتضی هستموناهار نمیام منتظر من نباشه. مهرانا میدونست مرتضی همکلاسی منه چند باری با همین 206 باباش درب خونه ما اومده بود و مرتضی رو دیده بود. صحبتم که با مهرانا تموم شد دست راستشو از روی دنده برداشت گذاشت روی ران پامو با یه نیشخند مرموزی گفت خلاصه رفتی المیرا رو به عشق یکی دیگه کردی نیلوفر میگه المیرا حسابی از دستت شاکیه یه لحظه استرس و لرز بدنمو فرا گرفت پس اون روز هم درست شنیده بودم با این وجود من تصمیمم رو گرفته بودم اصلا قصد نداشتم انکار کنم میخواستم با مرتضی یک قدم جلو برم اگه این کارمو تائید نمیکردم ممکن بود فکر کنه نیلوفر بهش دروغ گفته و بی خیال مهرانا بشه... برای همین با خنده بهش گفتم اره بابا من یه دختر خاله دارم اسمش مهسا هست به عشق اون کردمش...حرفم که تموم شد دستشو از روی ران پام برداشتو دنده عوض کرد و باز با نیشخند گفت مطمئنی به عشق مهسا کردیش ؟جوابشو ندادم حرفو عوض کردم گفتم تا حالا تو حموم دختری رو نکرده بودم خیلی حال داد بدن هر دوتامون روی همدیگه لیز میخورد. خنده ای کرد و گفت نوش جونت... تهران پارس رو رد کرده بودیم که گفت عکس هایی که تو تلگرام گذاشته بودی رو دیدم. رک و راست بگم سینا از تو خوشگلتره خواهرت هم به چشم خواهری خیلی خوشگله...حواست به این پژمان مارمولک تو گروهتون باشه یه وقت... بقیه حرفشو خورد گفت راستی تو خونه رابطه ات با خواهرت چطوره دعوا دارین با هم؟ تام و جری هستین با هم؟ گفتم نه اتفاقا با هم خیلی خوبیم... واسه چی می پرسی؟ جوابمو نداد منم دیگه حرفی نزدم. مرتضی اولش گفته بود تا آبعلی بریم ولی بعد پشیمون شد تا جاجرود بیشتر نرفتیم. رفتیم تو یه رستوران به حساب مرتضی ناهار خوردیم کلی تو خرج انداختمش دوغ آبعلی هم خریدیم برگشتیم تو ماشین... تو جاجرود هوا ابری بود دیگه داشت سرد میشد به سمت خونه برگشتیم توی راه در حالیکه بخاری ماشینو روشن میکرد با خنده گفت تو روزگار ما کردن دوست دختر دیگه داره از مد می افته ... بعد از چند لحظه سکوت ازم پرسید تا حالا شده بخوای کرده شدن یکی از دخترای فامیلتون رو ببینی؟ مثلا دختر دایی، دختر خاله، دختر عمه، دختر عمو، خواهر... مرتضی با زیرکی اسم خواهر رو قاطی دخترای فامیل کرده بود. هر چه داشتیم به خونه نزدیکتر می شدیم حرف های مرتضی هم داشت شفاف تر میشد. دوست نداشتم جواب منفی بدم آخرش گفتم نمیدونم بهش فکر نکردم. دیگه شک نداشتم مرتضی از عمدی منو به جاجرود آورده تا موضوع رو به مهرانا بکشونه... نزدیک تهران پارس بودیم که دوباره همون سوال قبلی رو که چند بار پرسیده بود تکرار کرد و گفت آخرش نگفتی به عشق کون کی المیرا رو میکردی منم جواب تکراری دادمو و گفتم خنگول مهسا ...بلافاصله برگشت گفت فیلم میم مثل مادر رو که ساختن باید یکی هم بسازن اسمشو بذارن مهسا مثل مهرانا، از خجالت با گوشی موبایلم ور میرفتم که گفت عکس های تو اتاقشو هم نشون المیرا دادی؟ دیگه جواب ندادم منظورشو خوب فهمیده بودم. سرم بدجوری درد گرفته بود. تو خودم بودم که برگشت گفت نظرت در مورد قیافه من چیه؟ رک و راست بگو ناراحت نمیشم خوشگلم؟ زشتم؟ کیری هستم؟ تخمی هستم؟ خندیدمو گفتم مگه من دوست دخترتم که از من می پرسی؟ ولی خوشتیپی من تو قیافه قبولت دارم. یکی دو دقیقه سکوت کرد و گفت گوشی موبایلتو چند لحظه بده. حدس میزدم میخواد چیکار کنه. روبرو مو نگاه میکردم وچشمام وسط جاده رو می دید. مردد بودم بدم یا نه. ماشین رو کنار جاده پارک کرد بدون اینکه حرفی بزنه دستشو آروم آورد سمت موبایلم .گوشیمو گذاشتم کف دستش. چند لحظه بعد ازم پرسید لیست شماره های گرفته شده کجاست؟ جوابی بهش ندادم یعنی خجالت می کشیدم یهو گفت نمیخواد پیداش کردم. کمی سرمو سمت چپ چرخوندم تا یواشکی ببینم داره چیکار میکنه...هم گوشی من دستش بود وهم گوشی خودش... داشت از تو گوشی من چیزی میخوند و تو گوشی خودش ذخیره میکرد. یه لحظه دیدم تلگرام مهرانا رو باز کرد رفت تو قسمت بیوگرافی...همچنان بدون حرف روبرو نگاه میکردم. کارش که تموم شد گوشیمو پس داد دستشو برد لای پاشو با خنده گفت نمیدونم چرا شق کردم. دوباره تو سکوت حرکت کردیم. مرتضی خیلی حرفه ای با من بازی کرده بود خیلی حرفه ای و غیر مستقیم از من اعتراف گرفته بود و بدون اینکه مستقیم به من بگه و باعث خجالت من بشه خودش از تو گوشیم هر دو شماره مهرانا رو برداشته بود. به مرتضی ایمان داشتم میتونه کار مهرانا رو تموم کنه. برعکس پژمان خیلی تو حاشیه میرفت و لفتش میداد . دیگه تو تهران بودیم که با خنده ازم پرسید نگفتی به عشق کون کی المیرا رو کردی میم مثل مهرانا؟ ولی خیلی خوشگله بهت حق میدم. این بار هم مثل قبل جواب سوال تکراریش رو ندادم. نزدیک کوچمون بودیم که برگشت گفت به نظرت یه کیر 17 سانتی برای کون یه دختر سوم دبیرستانی مناسبه؟ به ته کونش میرسه؟ نیلوفر که پیش دانشگاهی رو تموم کرده هربار از کون میکردمش قشنگ میخورد تهش تازه سه چهار سانت هم بیرون میموند.مجبور بود هی خودشو موقع فرو کردن جلو بکشه فشار کیر منو به ته کونش کمتر کنه. از حرف های مرتضی منم سیخ کرده بودم. سر کوچه خودمون با هزار فکر و خیال پیاده شدم به سمت خونه حرکت کردم.حالا دیگه مرتضی شماره مهرانا رو داشت دیگه راه برگشتی نداشتم.
منم همون تیر شهوت پدر
توی هم آغوشی با یه کمون سرد
که بعد تصمیم مادرم به سقط
به تولد شلیک کمونه کردم
ارسالها: 368
#17
Posted: 28 Aug 2021 03:19
بی غیرتی نسبت به خواهرم و عواقب آن (3
پا در راهی گذاشته بودم که دیگه نقطه برگشتی در آن نبود.شاید تا قبل از اینکه مرتضی شماره مهرانا رو از تو گوشیم برداره می تونستم بی خیال بشم ولی حالا دیگه دیر شده بود. کیرم همچنان تو راه شق بود. از وقتی مرتضی شماره مهرانا رو جلوی من از تو گوشیم برداشته بود همینجور شق مونده بود. حالا دیگه مطمئن بودم تلفن زدن به مهرانا و مخ زدنش تو تلگرام از اون روز شروع میشه... هنوز نمیدونستم مرتضی برای زنگ زدن به مهرانا و صحبت با اون تو تلگرام و اینکه چطوری شمارشو به دست آورده چی میخواد به مهرانا بگه... حتی وقتی شماره مهرانا رو ازتو گوشی من برداشت به من هم حرفی نزد . هنوز حرف های مرتضی در مورد این قضیه با من کمی محتاط آمیز بود اون می ترسید مستقیم به مهرانا اشاره کنه من هم به خاطر اینکه مهرانا خواهرم بود خجالت می کشیدم و راحت نمیتونستم با مرتضی حرف بزنم. حسابی با آبروی خودم بازی کرده بودم. اون روز از صحبت هایی که مرتضی غیر مستقیم به من زده بود فهمیدم این جنده المیرا همه چیزو به نیلوفر گفته دیگه الان مرتضی میدونست هم دوست دارم خودم بکنمش هم دوست دارم دیگران بکننش و هم دوست دارم کرده شدنش رو ببینم. ساعت 5 عصر بود که به خونه رسیدم. پدر و مادرم هم خونه بودند. چند دقیقه پیش اونها نشستم بعد رفتم تو اتاق خودم. فکرم پریشان بود. خسته بودم روی تختم دراز کشیدم خوابم برد. خواب بودم دیدم یکی نوک بینی ام رو گرفته به چپ و راست هل میده چشمامو باز کردم دیدم مهراناست. این دختر صورتش چقدر ناز و خوشگل بود سینا هم کنارش بود. مهرانا با خنده بهم گفت لازمه بینی ات رو عمل کنی... عمل جراحی لازم داره. اینطوری خوشگلتر میشی سریع بلند شدم لپشو گرفتمو گفتم تو هم برو لپات رو بده صاف کنن چون تصمیم دارم اینقدر بکشمشون تا مثل گوش فیل بشه... سینا مثل خل و چل ها می خندید. برای شام هر سه رفتیم تو هال... اتاق من پائین بود اتاق مهرانا طبقه بالا سینا هم شب ها با پدر و مادرم میخوابید. فردای اون روز تو مدرسه مرتضی این قدر دور و اطراف من چرخید که پژمان به شک افتاده بود. اومد پیش من و گفت خبریه این اسکل در کون تو موس موس میکنه؟ با خنده بهش گفتم آره میخوام بهش کون بدم... با این حرفم خود پژمان هم خندش گرفت و گفت کون تو که به درد نمیخوره ولی باز اگه کون یه بابای دیگه بود حرف نداشت. دقیقا میدونستم منظور پژمان کیه. همیشه حرفاش رو غیرمستقیم و دو پهلو میزد بلافاصله بعد از این که خندیدنش تموم شد به من گفت راستی نمیخوای عکس پروفایلتو عوض کنی؟ منصور که دیگه بی خیال شد به همون زدن با صابون قانع شد. پژمان باز هم داشت غیرمستقیم طعنه میزد میخندید.وقتی دید چیزی نمیگم ادامه داد بیچاره منصور این قدر زده کمرش جای آب نفت میده بیرون. دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم خندم گرفت سرمو برگردوندم که برگشت گفت جون انگاری خوشت اومد نکنه تو هم به خاطرش میزنی؟ یه نگاه به لای شلوارم کرد ببینه شق کردم یانه...دیگه جدی شدمو گفتم کس نگو پژمان ازش جدا شدم. البته تا اون موقع من هم چند باری به عشق کونش زده بودم یهو به فکرم رسید این منصور که با عکس های مهرانا جلق میزنه به مهرانا دسترسی نداره ولی وقتی مهرانا خواهر منه و بهش دسترسی دارم میتونم شب ها برم تو اتاقش وقتی خوابه دستمالیش کنم و همونجا خودمو خالی کنم پس چرا با عکسش جلق بزنم؟ تو اون لحظات هر چه زمان میگذشت من بیشتر به این کار راغب میشدم از هیجان زیاد بدنم دچار لرزش شده بود و کیرم به شدت هر چه تمام مثل چوب سفت و سخت شده بود. تو مسیر کلاس هر دو دستمو تو جیب هام کرده بودم که کسی نفهمه شق کردم به خصوص این کس خل پژمان که آمار کیر منو حسابی داشت... سر جام که نشستم چشمم افتاد به مرتضی از اون طرف کلاس برام بوس فرستاد طوریکه پژمان هم دید منو نگاه کرد . احساس میکردم این دو تا شدن رقیب همدیگه برای به دست آوردن مهرانا با این تفاوت که مرتضی جسورتر و پر رو تر بود ولی پژمان بسیار محتاط عمل میکرد. منصور که وارد کلاس شد پژمان با صدای بلند داد زد کمرت نشکنه عمویی... چند لحظه بعد روی یه تکه کاغذ چیزی نوشت از همون جا خیز برداشت کاغذ رو داد دست من. بازش کردم دیدم نوشته بابا این منصور نفتی رو دریاب از آب به نفت رسیده پس فردا به گاز میرسه... سرمو گذاشتم رو میز حالا نخند کی بخند. اشکام دراومده بود از بس خندیدم. یعنی تو اون دو ساعت از بس خندیدم نفهمیدم کلاس چطوری تمام شد. آخر کلاس پژمان با من از کلاس زد بیرون به من گفت اینطوری باهات حرف میزنم ناراحت میشی؟ با خنده گفتم نه بابا مشکلی نیست. ته دلم کاملا راضی بودم وقتی می دیدم پژمان مستقیم و یا غیر مستقیم در مورد مهرانا حرف میزنه و به من تیکه میندازه...
داشتم به خونه می رسیدم که دیدم مهرانا زنگ زد جواب که دادم با خنده گفت امروز زرتی خونه نیا برو ولگردی برو یکی دوساعت با دوست دخترت بلاس ولی خونه نیا... یه لحظه جا خوردم. کلی علامت سوال اومد تو ذهنم. یعنی چی خونه نیام؟ مگه اونجا چه خبره؟ یهو یاد سینا افتادم که خونه هست خیالم راحت شد. رفتم توی یه فضای سبز روی صندلی نشستم.تلگراممو باز کردم یک ساعتی خودمو باهاش مشغول کردم. دیگه حوصله ام سر رفته بود. خسته هم بودم بلند شدم به سمت خونه حرکت کردم. وارد خونه که شدم مهرانا رو صدا کردم هیچ سر و صدایی نمی اومد. کم کم نگران میشدم. انگاری سینا هم نبود. تا درب سالن پذیرایی رو باز کردم یهو صدای دست سوت کف بلند شد و برف شادی بود که روی سرم ریخته میشد تازه فهمیدم چه خبره. الناز دختر عموم اومد منو بغل کرد صورتمو بوسید تولدمو به من تبریک گفت . بعد خواهر الناز اومد بعدش مهرانا اومد وقتی دیدمش دیدم اوهههههه موهاشو فرفری کرده ... بهش گفتم آخر رفتی موهاتو شبیه اون بازیگره کردی بعد نوبت پسر داییم شد که هم سن خودم بود بهم تبریک گفت ...سینا طفلک آخرین نفری بود که اومد منو بغل کرد. تازه فهمیدم امروز 22 دی بوده و روز تولدم... این قدر توی این چند روز فکرم مشغول بوده که خودم حواسم به روز تولدم نبوده... به مهرانا نگاه کردم خیلی ناز سرشو برام کج کرد ازش تشکر کردم که حواسش به تولدم بوده. همون لحظه با نیشخند بهم گفت پس کوش چرا تنها اومدی؟ تازه دوزاریم افتاد که دوست دخترمو میگه. بهش گفتم آخه خل و چل من میدونستم امروز تولدمه که بیارمش؟ صدای خنده بقیه بلند شد. چشمم به میز وسط هال وتزئینش افتاد . مهرانا حسابی سنگ تموم گذاشته بود. کیک هم سفارش داده بود جالب بود کادو هم چند تایی بود. نوزده ساله شده بودم. بچه ها داشتن جیغ هلهله میکشیدن و روی سر و صورتم برف شادی می پاشیدن. این قدر شلوغ کردن که از حال افتادن . پسر دایی اول بلند شد بابا کرم رقصید کلی بهش خندیدیم. سینا هم رقصید بهش شاباش دادیم. مهرانا قبل اینکه برقصه در گوشم گفت شب اگه برات تولد می گرفتیم بابا نمیذاشت جلوی بقیه و تو جمع برقصیم بعد بلند شد با یه آهنگ خارجی خودشو گرم کرد. مهرانا همیشه ریلکس بود راحت جلوی فک و فامیل چه پسر چه دختر می رقصید. تو عروسی فک و فامیل هم وقتی چشم مامان و بابامو دور می دید تو غریبه و خودی هم یه تکونی به خودش میداد. میدونستم با این کارش میخواد رقصشو به رخ بقیه دخترها بکشه. عالی می رقصید انصافا رقصیدنش با بقیه فرق داشت مدتی هم بود مثل دابسمش این روزها که مد شده کار میکرد هم جای خواننده میخوند هم همزمان می رقصید و ادا و اطوار در می آورد که بعضی هاش بدجوری کیر آدمو تکون میداد. آهنگهایی انتخاب میکرد که بتونه روی اونها ادا دربیاره عشوه بیاد و ناز کنه. اون روز هم تو تولد من با رقص آخری که انجام داد هم منو داغون کرد هم پسر داییمو که به روی خودش نمی آورد. الناز و سحر هم رقصیدن ولی اصلا با رقص اونها حال نکردم. مهرانا بعد از رقصیدنش اومد منو بغل کرد پیشونیمو بوسید دوباره به من تبریک گفت و رو به بقیه گفت داداشم خیلی گله خیلی مهربونه خیلی امروزیه خیلی هوای منو داره همه جا از من دفاع کرده و... این قدر از من تعریف کرد که صدای الناز و سحر رو درآورد. اون روز بعد از ظهر حسابی منو خجالت دادن مهرانا هم کیک تولدمو خریده بود هم یه ساعت خیلی خوشگل برام کادو گرفته بود که خودش اومد دستم کرد دوباره پیشونیمو بوسید و گفت تولدت مبارک داداش گلم... از این همه ابراز محبت مهرانا شرمنده شده بودم اون به من محبت میکرد ولی من برای کونش نقشه کشیده بودم.اون روز کلی با الناز و خواهرش مهرانا و پسردایی ام عکس انداختیم. شمع ها رو فوت کردم کیک تولدمو خوردیم کادو ها رو باز کردم. چند تا لباس مارک دار دیگه به لباس هام اضافه شد. همه این برنامه ها رو مدیون مهرانا بودم.ساعت تقریبا نزدیک 5 بود که همه چی تموم شد . من موندمو فکری که از اون روز تو کله من اومده بود.بعد از اینکه بچه ها رفتن مهرانا اومد پیش من به موهاش اشاره کرد و گفت قشنگ شده؟ دستی روی موهاش کشیدمو و گفتم تو همیشه قشنگی نیازی نبود موهاتم مثل اون بازیگره فرفری کنی عصری که پدر و مادرم اومدن تولدمو بهم تبریک گفتن. اونها هم برام کادو گرفته بودن ولی من دیگه حواسم به تولدم نبود به شب پیش رو بود. تنظیمات آنتن ماهواره قبل از اومدن پدر و مادرم کمی خراب کرده بودم که بتونم به این بهونه به طبقه بالا برم اتاق مهرانا اونجا بود.حتی از هیجان شام هم نتونستم بخورم. وقتی همه سر میز شام بودند به بهانه تنظیم رفتم طبقه بالا و درب اتاق مهرانا رو چک کردم. چون برای ورود به اتاقش اول باید از صدا ندادن درب اتاقش موقع ورود مطمئن میشدم.باز کردن درب اتاقش مشکلی نداشت ولی وقتی قصد وارد شدن داشتم درب زوره می کشید و صدا میداد. بعد از چند بار باز و بسته کردن فهمیدم اگه درب رو بعد از باز کردن به سمت بالا بکشم دیگه زوزه نمیکشه. تا اینجا مشکل درب رو حل کرده بودم. از هیجان بدنم می لرزید. تعادل نداشتم. کاملا مطمئن بودم شب پر از هیجان و دلهره آوری در انتظار منه. پائین که رفتم به شلوار مهرانا هم نگاه کردم و کش شلوارشو بررسی کردم معلوم نبود سفته یا شل هست ولی جنس شلوارش خیلی نازک بود.گاهی وقتها که راه میرفت شلوارش لای چاک کونش میرفت. از استرس زیاد زودتر از همیشه رفتم تو اتاقم . اون برادرهایی که از این کارها کردن میدونن وقتی میگم استرس و دلهره منظورم چیه. دست زدن به برجستگی های بدن خواهر به خاطر ممنوع بودنش فوق العاده استرس زا و هیجان انگیزه و من چنان می لرزیدم که پتوی تختمو روی خودم کشیدم. اصلا رفتارم قابل مقایسه با دو ماه قبل نبود. یعنی اگر زندگی خاصیت عقب و جلو شدن داشت اگه به دوماه پیش برمی گشت من رو آدمی دیگه می دید یه آدم حساس و تعصبی نسبت به خواهر و برادرم ولی حالا تمایلاتم جور دیگه ای شده بودند مدام تو فکر این بودم چطوری بدون اینکه بیدار بشه به بدنش دست بزنم. اصلا به این کس شعرهایی که توی این داستانهای سکسی درباره کردن خواهر موقع خواب می نوشتن اعتقادی نداشتم. تو تخت خوابم داشتم گوشیمو برای ساعت 2 شب تنظیم میکردم که دیدم مرتضی زنگ زد. اون روز خیلی منتظر حرف زدنش بودم ولی چیزی به من نگفته بود.جواب که دادم از دست پژمان ناراحت بود میگفت پژمان گفته زیاد دور و اطراف مهران نگرد. بعد هم گفت دو تا خواهش دارم ازت یکی اینکه اگه میشه از این به بعد بیشتر در خونه شما بیام.گفتم مشکلی نیست ادامه داد دوم اینکه میشه موقع تعطیل شدن مجتمع آموزشی از کوچه پشتی بری خونه؟ بهش گفتم من اکثر اوقات بعد از تعطیل شدن مجتمع تو حیاط مدرسه می مونم و با بچه ها نیم ساعتی فوتبال بازی میکنم. این رو که گفتم سریع گفت این هم خوبه... کاملا میدونستم هدفش چیه ولی از اینکه به صورت سر بسته حرف میزد عصبانی بودم اینطوری نمیدونستم هدفش چیه قصدش کردنه اگه هست پس تکلیف دید زدن من چی میشه. برای همین بهش گفتم تو چرا صحبت کردنت اینطوریه همش خود سانسوری میکنی؟ مثل آدم حرف نمیزنی. خندید و گفت مگه خود تو اینطوری نیستی؟ چند بار ازت پرسیدم المیرا به عشق کردی میگی مهسا ... وقتی تو خودت محتاط هستی من نباشم... قبل اینکه قطع کنه به من گفت فردا میخوام برای اولین بار بهش زنگ بزنم مشکلی نداری تو؟ گفتم نوچ گوشی رو قطع کردیم. بعد از قطع کردن گوشی دوباره لرز تمام بدنمو فرا گرفت گوشیمو کنار سرم قرار دادم خوابیدم ولی مگه خوابم می برد. مدام به سمت چپ و راستم می چرخیدم. زمان هم که جلو نمی رفت بالاخره چرتم گرفت و تسلیم خواب شدم. تازه خوابم برده بود که صدای زنگ گوشیم بلند شد. مثل جن زده ها سریع بلند شدم روی تختم نشستم. سعی کردم مانع از لرزیدن بدنم بشم ولی موقتی بود دوباره می لرزیدم. پا شدم گوشیمو خاموش کردم تا یک وقت صداش درنیاد بعد تو جیب پیراهنم گذاشتم آروم از اتاقم خارج شدم کیرم به شدت سفت و سیخ شده بود. اول رفتم از خواب بودن پدر و مادرم مطمئن شدم. سینا هم غرق خواب بود. بعد آروم به سمت طبقه بالا حرکت کردم. به کنار درب اتاق مهرانا که رسیدم اول مطمئن شدم که خوابه ...آروم درب اتاقشو باز کردم و طبق بررسی که اول شب در مورد درب اتاقش کرده بودم به سمت بالا کشیدم تا صدا نده بعد هم با بدنی لرزون وارد اتاقش شدم درب رو برای اینکه بتونم اگه بیدار شد فرار کنم نصفه باز گذاشتم. همونجا کلی فحش نثار اون کس خل هایی کردم که راحت اومدن الکی داستان گفتن که تو یه شب کیرشونو تا خایه تو کون خواهرشون کردن آب از آب تکون نخورده. لامصب من اونجا تو اتاق مهرانا داشتم سکته میکردم. خود مهرانا اگه می فهمید سکته رو زده بودم چه برسه به اینکه پدر و مادرم بفهمن... تو نور چراغ خواب اتاقش دیدمش که کمی متمایل به دمر خوابیده ولی کاملا دمر نیست. پای چپش از زیر پتو بیرون وکمی بالا بود و مانع دمر شدنش بود. یعنی اگه پای چپش رو به سمت پائین می کشیدم کاملا دمر میشد. شانس آوردم صورتش سمت دیوار اتاقش بود و اگه بیدار میشد اول دیوار رو می دید منو نمی دید ومی تونستم فرار کنم. آروم از پشت سرش رفتم سمتش. انگار برق سه فاز به من وصل کرده بودند از هیجان و ترس به شدت می لرزیدم. پتوی تختش نیمی از کون و پای راستشو پوشونده بود. باید پتو رو کنار میزدم. رسیدم بالای سرش. تو خواب ناز بود. یک مقدار شرایط رو بررسی کردم وفتی دیدم مشکلی نیست دو انگشت لرزون دست راستمو بردم سمت لبه پتوش و با دست چپم هم کیرمو می مالیدم. لبه پتوش رو گرفتم خیلی آروم از روی کونش بالا اوردم و به سمت جلو کشیدم .پتو که از روی کونش برداشته شد به یکباره به طرف جلوی تختش ولش کردم و به سرعت به سمت درب اتاقش فرار کردم . چند لحظه بعد ازگوشه درب اتاقش داخل رو نگاه کردم. اصلا تکون نخورده بود و پتو کاملا از روی پاهاش هم کنار رفته بود. دوباره لرزون وارد اتاقش شدم. اصلا قصد نداشتم دمرش کنم تصمیم داشتم تو همون حالت به کونش دست بزنم و انگشتش کنم. کاری که منصور تو یه لحظه کرده بود و من قصد داشتم به خاطر خواب بودنش به مدت طولانی انجام بدم. دیگه دیوانه شده بودم. مثل قبل پشت به صورتش قرار گرفتم کنار تختش روی زانوها نشستم تا لرزش بدنم کمتر بشه ... اون کمر باریک و کون ناز برجسته و خوش فرمش تو شلوارک قرمز نازک توی پاش داشت منو دیوانه میکرد. شلوارکش لای چاک کونش رفته بود ومن می تونستم عمیق بودن چاک کونش رو کاملا ببینم. آب دهنمو قورت دادمو دست راستمو آروم بردم سمت چاک کونش هنوز دستم می لرزید فقط چند سانتیمتر انگشتای دستم با چاک کونش فاصله داشت. نفس کشیدنم تند شده بود کف دستمو آروم روی برجستگی دو طرف کونش قرار دادم. آخخخخخ آرومی کشیدم حرارت پوست کونش به کف دستام منتقل شد. آخ که چقدر کونش نرم بود. انصافا از کون دوست دخترهام که کرده بودمشون نرم تر بود. شاید به خاطر ایروبیکی بود که مدتها بود کار میکرد. تو دلم به منصور گفتم انگشت کردن تو یه لحظه بود ولی مال من فرق داره بد خیلی آروم انگشت وسطیمو به سمت پائین و شیار کونش فشار دادم. انگشتم وارد چاک عمیقی شد. دستمو بدون حرکت همینجور لای کونش نگه داشته بودم. شاید دو دقیقه انگشتم لای کونش بود تو دلم به مهرانا گفتم عمرا کسی بتونه رکورد انگشت کردن منو بشکنه بلافاصله بعد از اینکه انگشت وسطیمو لای کونش گذاشتم دیدم کیرم داره نبض میزنه هی به شلوارم میخورد بیشتر نبض میزد. سر کیرم احساس سوزش میکردم سوزشی شبیه اومدن آبم انگاری از هیجان زیاد آبم داشت می اومد. نبض های کیرم شدیدتر شده بود باورم نمیشد که آبم همینجوری بدون دخالت دستم داره میاد... انگشتم لای کونش بود احساس میکردم سر کیرم خیس شده وقتی دیدم امکان اومدن آبم هست برای اینکه زودتر بیاد انگشتمو کمی حرکت دادم. گودی ریز لای شلوارشو با سر انگشتم لمس کردم که احتمال میدادم سوراخ کونش اونجا باشه ... به دو ثانیه نکشید آبم اول با نبض های شدید و سوزشی لذت بخش تو شلوارم خالی شد. کم مونده بود از لذت آه بکشم کیرم با 10-12 باز نبض زدن تو شلوارم بالاخره آروم گرفت. داشتم از حال می رفتم هنوز دستم روی کونش بود. آروم انگشتمو از لای کونش برداشتم. شاید 4 دقیقه انگشتم لای کونش بود که آبم اومد. عجیب بود که اصلا با دست راستم کیرمو نمالیدم تا اون زمان هیچ وقت اینطوری آبم نیومده بود. انگاری همه چی جدید بود. با بدبختی بلند شدمو از اتاقش زدم بیرون ... به اتاق خودم که برگشتم تو شلوار و شورتمو نگاه کردم چه واویلایی بود تمام شورت و شلوارم خیس از آب کیر شده بود. تو دلم میگفتم مهرانا کاشکی این همه آب کیر رو تو کونت می ریختم شلوار و شورتمو تو اتاقم از تو پام درآوردم آروم بردم انداختم تو حمام و شیر آبو روی شلوار و شورتم باز کردم تا فردا لکه های خشک شده آب کیرم آبرومو موقع شستن جلوی مادرم و مهرانا نبره... تو تخت خوابم مثل جنازه خشک شده بودم به مهرانا فحش دادم که اینطوری کل آب بدنمو کشید بیرون. هنوز 10 دقیقه نشده بود که خوابم برد
منم همون تیر شهوت پدر
توی هم آغوشی با یه کمون سرد
که بعد تصمیم مادرم به سقط
به تولد شلیک کمونه کردم
ارسالها: 368
#18
Posted: 28 Aug 2021 18:16
بی غیرتی نسبت به خواهرم و عواقب آن (4
صبح که از خواب پا شدم هنوز گیج خواب بودم. چند لحظه تو تخت خوابم نشستم. برای اینکه خواب از سرم بپره رفتم حموم. هنوز به درب حمام نرسیده بودم که یاد جریان دیشب افتادم یهو تمام بدنم شروع به لرزیدن کرد. ترس تمام بدنمو در بر گرفته بود. لامصب وقتی شهوت فشار میاره آدم نمی فهمه چه غلطی داره میکنه شهامتش چند برابر میشه ولی وقتی شهوت میخوابه تازه گند کاریهایی که کرده نمایان میشه. اصلا نفهمیدم چطور حموم کردم. همش می ترسیدم نکنه مهرانا دیشب فهمیده باشه وای اگه چیزی به مادرم یا پدرم میگفت دیگه توی اون خونه جای من نبود و باید فرار میکردم. به گو خوری افتاده بودم. با هزار ترس و لرز بعد از حمام رفتم پای میز صبحانه. از پدرم خبری نبود و مثل همیشه زودتر با ماشینش از خونه بیرون زده بود. مهرانا داشت با مادرم صحبت میکرد و سینا هم پای میز پشت به من بود. رفتم فقط سلام کردمو پشت میز نشستم. هم مادرم جوابمو داد هم مهرانا... رفتار مهرانا تو اون لحظات نشون نمیداد چیزی فهمیده باشه تازه برای تائید حرفهایی که به مادرم میزد از من هم تائیدیه میخواست من هم بدون اینکه بفهمم چی میگه الکی حرفاشو تائید میکردم. نفس راحتی کشیدم. تو راه دبیرستان تازه داشت مزه دستمالی شب قبل زیر زبونم می اومد. چه حالی کرده بودم. چقدر هیجان داشت و این هیجان دست زدن به یک بدن ممنوعه باعث شده بود آبم با خوردن به شلوارم و جابجا شدن کیرم سریع بیاد. وقتی میدیدم همچین دختر چاقالی توی خونه ما هست نمی تونستم بی خیالش بشم برای همین افکار زیادی که بعضی از اونها هم شیطانی بودن تو فکر و ذکر من جولان میداد. توی حیاط مجتمع و وقت استراحت نشسته بودم روی زمین که مرتضی اومد پیش من و گفت امروز حله دیگه؟ گفتم چی؟ گفت تلفن بزنم بهش؟ ناراحت نمیشی که؟ چیزی نگفتم یعنی هنوز تو فاز خجالت بودم هنوز حرفی نزده بودم که برگشت گفت فردا پس فردا نیای بگی من دوست ندارم پشیمون شدم چرا اینکارو کردیا؟ یهو تعصبی نشی از الان گفته باشم... از این مدل حرف زدن مرتضی ناراحت شدم. جوری حرف میزد که انگاری من ازش خواستم این کارو کنه. حالا برای من کلاس میگذاشت. بهش گفتم مرد حسابی مگه من ازت خواستم خودت اومدی پیشنهاد دادی حالا طلبکار شدی؟... بعد هم سرمو انداختم پائین بلند شدم به طرف راهرو حرکت کردم. هر چی صدام کرد جوابشو ندادم. یهو مثل جن جلوم سبز شد شروع کرد به التماس کردن و غلط کردن. مدام میگفت جون مهران غلط کردم. جوابشو نمیدادم هی میگفت زنگ بزنم دیگه؟ ...تو کلاس نشسته بودم یه اس ام اس برام اومد نگاه کردم مرتضی بود نوشته بود جون مهران ضد حال نزن امروز ساعت 4 بهش زنگ میزنم تو هم دور و اطرافش باش تا بفهمم عکس العملش چیه ... جالبه هنوز هم با هم به طور مستقیم در مورد مهرانا حرف نزده بودیم ولی مرتضی داشت مخ زدن رو شروع میکرد. تصمیم گرفتم هر چه زودتر شرایط و ضوابط کار و خواسته های خودمو با مرتضی رک و پوست کنده در میون بذارم. از اون طرف هم پژمان دنبال آمار دادن از مرتضی بود تا اون موقع فکر میکردم زن ها حسودن ولی حالا میدیدم این دو نفر چطور زیرآب همو میزنن... پژمان خبر نداشت من هم دوست دارم مهرانا رو بکنم فقط فکر میکرد من روی مهرانا تعصبی ندارم و از کرده شدنش خوشم میاد... اومدم خونه مهرانا ناهار درست میکرد. یه نگاه به کونش کردم واقعا از خوش فرم بودنش ته دلم می لرزید. کمی باهاش شوخی کردمو سربه سر سینا گذاشتم بعد رفتم تو اتاقم. دیگه از ساعت 3 بعد از ظهر دور و اطراف مهرانا می چرخیدم. هر سه تامون رو مبل دراز کشیده بودیم و درس می خوندیم هر از چند گاهی هم گوشیمون رو بر میداشتیم کمی باهاش ور می رفتیم و بعد دوباره سرمون تو کتابمون میرفت. ساعت از چهار بعد از ظهر گذشته بود که دیدم گوشی مهرانا زنگ خورد یهو ته دلم خالی شد. تمام تنم می لرزید تنها چیزی که از مهرانا شنیدم سلام و احوالپرسی بود . بعد از اون دیگه حرفی نزد. الکی خودمو مشغول حل کردن یک مسئله ریاضی کرده بودم. از هیجان و ترس خودکار توی دستمو خوب نمی تونستم روی کاغذ حرکت بدم. شانس آوردم روی مبل دمر بودم وگرنه شق شدن کیرم تابلو میشد. زیرچشمی مهرانا رو نگاه میکردم هنوز گوشی موبالیش در گوشش بود ولی حرفی نمیزد کاملا معلوم بود آدم اونطرف خط هنوز داره حرف میزنه...یکی دو دقیقه تو همون حالت موند بعد گوشیو بدون حرف دیگه ای پائین آورد روی مبل قرار داد. داشتم از هیجان میمردم که گوشیش دوباره زنگ خورد. دوباره سلام و احوالپرسی کرد و چیزی نگفت چند لحظه بعد بلند شد از تو پذیرایی بیرون رفت .یعنی بگم اون لحظات حساس ترین لحظات زندگیم بود اغراق نکردم. بدجوری کنجکاو شده بودم بفهمم آخرش چی میشه... هنوز بدنم می لرزید زمان برای من به کندی پیش میرفت. 5 دقیقه بعد اومد داخل پذیرایی رفت تو آشپزخونه از همون جا داد زد میوه میخوری؟ سعی میکردم تابلو نکنم. لحظات دلهره آوری بود گفتم بیار خودمو مشغول حل مسئله ریاضی نشون میدادم. هنوز نمیدونستم مرتضی برای موجه کردن گیر آوردن شماره تلفن مهرانا چه حرفی به مهرانا زده... تا غروب که پدر و مادرم اومدن حالت مهرانا زیر نظر داشتم. تا مزه دهنشو بفهمم. خیلی عادی نشون میداد. داشتم دیوانه میشدم از خونه اومدم بیرون و تو خیابون به مرتضی زنگ زدم. اولش خندید بعد گفت اولین بار که زنگ زدم اول خودمو معرفی کردم که فکر نکنه غریبه هستم بعد بهش گفتم مهران نفهمه من زنگ زدم بهت... کلی حرف عشقولانه بهش زدم که من از اون روز اول که با مهران دیدمت ازت خوشم اومده رفتی تو قلبم ولی خوب به خاطر مهران جلو نمی اومدم وگرنه تا حالا باهات دوست شده بودم.کلی حرف زدم واسه زدن مخش...حتی بهش گفتم اون موقع ها که می اومدم در خونه شما بیشتر برای دیدن تو بود تا مهران...
ولی لامصب گوشیشو قطع کرد دوباره که زنگ زدم بهش گفتم میخوام باهات دوست بشم دختر خوشگلی هستی و همون چیزهایی که واسه زدن مخش لازم بود بهش گفتم. از مرتضی پرسیدم نپرسید شماره منو از کجا آوردی؟ خندید و گفت اتفاقا پرسید. بهش گفتم موقعی که داداشت داشت تو مدرسه فوتبال بازی میکرد به بهونه گرفتن برنامه SHAREit گوشی داداشتو ازش گرفتمو شمارتو از اونجا کش رفتم. تو دلم داشتم مرتضی رو تحسین میکردم که واقعا این کاره هست. به مرتضی گفتم حرف اصلی رو بزن جوابش چی بود؟ مکسی کرد یهو یه شیشکی پشت تلفن برام زد و گفت خواهرت گفت من با دوستای داداشم دوست نمی شم بعد هم قطع کرد. با این حرفش کیرم یهو خوابید. تا حالا این طوری حالم گرفته نشده بود ولی مرتضی گفت که کنار نمیکشه یه جورایی میدونسته که ممکنه جوابش منفی باشه برای همین ازم خواسته تو مسیر برگشت به خونه از کوچه پشتی آموزشگاه برم خونه تا با مهرانا تو مسیر تنها باشه... به مرتضی گفتم اگه دیدی بهت پا نمیده از شباهتش به اون بازیگره بگو... تو این مورد خیلی حساسه...
اون روز بالاخره بدون اینکه خودمون بخوایم حرف ها کمی رک تر و شفاف تر شد. هم مرتضی راحت تر حرف زد هم من... ازم پرسید تو فکر کن من مخشو زدم تا کجا می تونم جلو برم؟ تا کجا اجازه دارم ؟ خجالت می کشیدم جواب بدم گفتم نمیدونم. مکسی کرد و گفت با لب گرفتن مشکلی داری؟ با کلی این پا و اون پا کردن گفتم نه... اوف اوفی کرد و گفت با مالش سینه ها چطور؟ با مکس جواب دادم نه... سریع ادامه داد با اون چی؟ خودمو به خریت زدم و گفتم نمیفهمم چی میگی...یعنی خجالت میکشیدم . خنده ای کرد و گفت یعنی تو نمیدونی چیو میگم؟ گفتم نه... یه لحظه سکوت کرد و گفت همون چیز که تو از المیرا گرفتی من از نیلوفر فهمیدی؟ جواب ندادم کمی سکوت بین ما بود که برگشت با صدای لرزون گفت با کون موافقی؟ پشت تلفن داشتم از خجالت می مردم ولی دوست نداشتم بیشتر از این معطل کنم و گفتم من مشکلی ندارم. صدای جون گفتن مرتضی پشت تلفن بلند شد کیرمن هم تو خیابون حسابی شق شده بود. دوباره خندید و گفت فکر کنم تو با همه چی موافقی یک چیزی بگم بخوام از کس هم بزنم ایرادی داره؟ این بار قاطعانه جواب منفی دادم و تاکید کردم دیگه اصلا حرفی از کردن از جلو نزنه... مرتضی وقتی فهمید زیاده روی کرده با گفتن من از کونش بیشتر خوشم میاد و عاشق کونش هستم حرفشو تموم کرد.
دیگه نوبت من بود که خجالت رو کنار بگذارم و حرفامو به مرتضی بزنم.حالا که تا اینجا جلو رفتیم دیگه وقتش بود من هم شرایطمو بگم. به مرتضی گفتم اون وقت این وسط چی به من میرسه؟ ازم پرسید میخوای جلوی خودت بکنمش؟ گفتم آره ولی پنهانی ببینم... برگشت گفت خودتم دوست داری بکنیش ؟ گفتم آره ولی رابطه من و مهرانا این قدر خوبه این قدر هوای منو داره این قدر برای من فداکاری کرده که هیچ راهی واسه کردنش سراغ ندارم یکی دو روز پیش هم واسه من تولد گرفته بود همه هزینه ها هم خودش داده بود. ازم پرسید پس چرا میخوای بکنیش؟ پشت تلفن داد زدم به خاطر اینکه خوشگله لامصب به خاطر اینکه رو دست کون مهرانا کونی ندیدم. سرم داد زد کس کش اونجا خیابونه همه میشوند. از این حرفش خندم گرفت...ادامه دادم فعلا که هیچ برنامه ای برای کردنش ندارم فقط می تونم کون دادنشو ببینم. یعنی آسونترین کار ممکن اینه که کرده شدنشو ببینم. ازم پرسید اگه نتونستی کرده شدنشو تحمل کنی یا در حال دید زدن آبت اومدچی؟ بالاخره ممکنه خودت جلق نزنی ولی از هیجان آبت بیاد اونوقت شهوتت که بخوابه منو بیچاره کنی... با اینکه میدونستم حرفاش منطقیه ولی اسرار داشتم اگه میخواد بکنه باید من هم ببینم. آخرش دید کوتاه نمیام گفت پس بذار من یک بار اول بکنمش نیم ساعت بعد که خواستم بار دوم بکنم بیا ببین. علتش رو که پرسیدم گفت اولین بار میخوام بدون مزاحم اونجوری که خودم دوست دارم بکنمش شاید بخوام جوری بکنم که تو خوشت نیاد. ممکنه گریه کنه تو حرفش پریدمو گفتم اتفاقا من از کردن خشن و اینکه گریه کنه بدم نمیاد. مکسی کرد و گفت بابا جون شاید بخوام کارهای دیگه کنم نخوام تو بفهمی. بازم گفتم با اون هم مشکلی ندارم. برگشت گفت با ریختن توش مشکلی نداری؟ گفتم نه... تو اصلا فکر کن من نیستم هر جوری دلت میخواد بکنش... آخر حرفامون که شد خندید و گفت هنوز مخ نزده شرط برای من میذاری... ولی از فردا بعد از تعطیل شدن میرم تو مسیرش هر کس کشی هم اومد بهت آمار داد برین به هیکلش. میدونستم منظورش پژمانه...مرتضی وقتی خواست تلفن رو قطع کنه گفت امشب برم با عکس های تلگرامش یه دستی به کیرم بکشم با حرف هایی که زدیم بدجوری اینجا شق کردم...بالاخره حرفامون رو بدون سانسور به هم زدیم. قرار هامونو گذاشتیم. کلی خوشحال بودم. اون شب و دو سه روز دیگه مهرانا اصلا حرفی از مرتضی به من نزد و این نشانه خوبی بود. مرتضی میگفت تو تلگرام بدجوری رفته روی مخش تو مسیر مدرسه هم همینطور. خوبی بازی فوتبال من تو مدرسه اینجا مشخص شد . هیچ سوتی مشکوکی نداده بودم. از اون طرف پژمان هم دیگه بیشتر وقتها ظهرها تو مدرسه با من می موند و با من به خونه برمیگشت خوبیش این بود نمیدونست مرتضی داره مخ میزنه... چند روز سختو میگذروندم مرتضی یک روز آمار داد که از وقتی تو تلگرام بحث شباهتش به اون بازیگره رو وسط کشیدم هر وقت منو تو خیابون می بینه میخنده... همه اتفاقات اون چند روز رو که کنار همدیگه قرار دادم به این نتیجه رسیدم که مهرانا با بلوک نکردن مرتضی تو تلگرام، جواب دادن به تلفن هاش و صحبت کردن با اون ، خندیدنش به مرتضی تو مسیر برگشت به خونه و پیچوندن آزاده و تنها برگشتنش به خونه برخلاف اون چیزی که اول به مرتضی گفته بود داره بهش پا میده... تو اون روزها که مرتضی این خبرها رو به من میداد تو پوست خودم نمی گنجیدم تا اینکه بالاخره مهرانا هم مثل خیلی از دخترای دیگه دم به تله مرتضی داد از مرتضی خواسته بود اگه میخواد باهاش صحبت کنه آخر شب ها زنگ بزنه . وقتی مرتضی این خبرو به من داد تو تمام جای جای کونم عروسی راه افتاد چون این درخواست مهرانا از مرتضی یعنی آغاز دوستی این دو نفر... کاملا میدونستم مهرانا از ترس من به مرتضی گفته آخر شب ها زنگ بزنه... چون اون موقع تو اتاق خودشو و کسی مزاحمش نیست.
از اینکه در آینده ای نزدیک بدون دردسر می تونم هیجان انگیز ترین و سکسی ترین روز عمر خودمو ببینم ذوق زده بودم. دیدن سینه های مهرانا بدون لباس دیدن اون کون خوشگلش که لرزیدنش تو خونه منو دیوانه کرده بود و دیدن اون کس نازش و از همه مهمتر دیدن کرده شدن کونش تنها آرزوی من شده بود که احساس میکردم به زودی به این آرزوم می رسم.
منم همون تیر شهوت پدر
توی هم آغوشی با یه کمون سرد
که بعد تصمیم مادرم به سقط
به تولد شلیک کمونه کردم
ارسالها: 368
#19
Posted: 28 Aug 2021 18:20
بی غیرتی نسبت به خواهرم و عواقب آن (۵
بخش اول
حرفها و شرط و شروطی که آخرین بار تلفنی بین من و مرتضی زده شد خیلی زشت و دور از انتظار بود ولی طبق تجربه ای که بدست آوردم بی تعصبی و بی خیالی به ناموس هم مثل مواد مخدر میمونه وقتی بیافتی داخلش دیگه نمیتونی بیرون بری و هی میخوای جلوتر بری و لذت ها و هیجانات جدید و بیشتری تجربه کنی. حرف های اون شب مرتضی و شرط و شروطش پشت تلفن درسته که خیلی زشت و ناپسند بود ولی برای من که این طرف خط تلفن بودم بسیار شهوت زا و هیجان انگیز بود. یک ماه از دوستی مرتضی با مهرانا گذشته بود. توی این یک ماه اتفاقات زیادی افتاده بود.
اولین اتفاق:
اولین اتفاق پیشنهاد دوستی نیما فامیل آرمان لیدر گروه کیونت به مهرانا بود. این خبر رو پژمان مانند دفعات قبل به من داد. قبلا هم حرف هایی در مورد تمایلات نیما نسبت به مهرانا به من گفته بود. به شدت با این دوستی مخالف بودم. چون اولا من و مهرانا به قصد پول درآوردن توی کیونت عضو شده بودیم و اهدافمون به هم میخورد دوما ممکن بود این دوستی آخرش با آبروریزی تموم بشه و دیگه نتونیم تو این گروه بمونیم. البته قبل از اینکه این خبر رو از پژمان بشنوم لاس زدن های نیما با مهرانا رو زیاد دیده بودم. تو جلسات کیونت واسه جلب توجه همچنان مهرانا رو هستی صدا میزد. یکی دو روز بعد وقتی پژمان خبر داد نیما جواب منفی گرفته این منو بسیار خوشحال کرد چون اگر مهرانا جواب منفی نمیداد مجبور بودم خودم با اون صحبت کنم.
اتفاق دوم:
تو یکی از جلسات کیونت و بگو بخند های دورهمی به خاطر نزدیک بودن عید نوروز صحبت از خرید آخرین مدل های لباس و رنگ سال شد. آخر جلسه اون روز مهرانا اومد پیش من گفت پژمان میگه دختر عموش تو پاساژ تیراژه تولیدی آخرین مدل های مانتو و لباس داره... میگه می تونم برات کلی تخفیف بگیرم بریم ببینیم؟ خودمو عادی نشون دادم ولی از این حرکت پژمان حسابی ناراحت شدم. اون روز مهرانا رو پیچوندم و رفتن به اونجا رو به آینده موکول کردم. طبق معمول همیشه پژمان من و مهرانا رو رسوند خونه ... بعد از رفتن مهرانا تو ماشین موندم سر پژمان داد زدم که قرار نبود یواشکی و پنهانی کاری انجام بدی و مهرانا رو ببری تیراژه... انگاری شوکه شد بلافاصله جون مادرشوقسم خورد که من نگفتم تنهایی بیاد گفتم دوتایی با مهران ...نگذاشتم حرفش تموم بشه ادامه دادم در ضمن واسه جلب توجه و مخ زنی مجبور نیستی براش خالی ببندی... دوباره جون مادرشو قسم خورد که دروغ نگفته و دختر عموش تولیدی لباس زنانه داره... ماشین رو روشن کرد بدون اینکه من ازش بخوام حرکت کرد و گفت الان می برمت اونجا مشکلی نداره ... ولی یه شرط داره اگه دیدی خالی نبسته بودم تنهایی می برمش اونجا ها؟ دیگه سکوت کردمو جوابی ندادم. یکی دو ساعت بعد که وارد فروشگاه شدیم دختر عموش و همکارش پذیرایی گرمی از ما کردند. پژمان میگفت اینجا فروشگاهه و تولیدی هم دو تا کوچه پائین تره... دیگه قانع شده بودم و حرفی نزدم. تو راه کمی بین ما سکوت بود که باز به حرف اومد و گفت دمش گرم منصور با یه انگشت کردن بانی خیر شد ازش پرسیدم حالا چرا میخوای برای مهرانا تخفیف بگیری ؟ این همه دختر و پسر دیگه... بدون اینکه منو نگاه کنه گفت منصور و مرتضی دنبال چی هستن؟؟ منم دنبال همونم. میخوای رک تر بگم؟ بلافاصله دستشو شبیه سوراخ کرد و گفت دنبال این هستم... بعد ادامه داد من قبلا هم گفتم چون می شناسمت دارم این حرف ها رو راحت و بدون ترس بهت میزنم ... تازه بدون هماهنگی تو کاری نمیکنم.اتفاقا تو بدونی بیشتر به من حال میده...دوباره بین ما سکوت بود. داشتم چراغ های خیابون و آدمهای توی پیاده رو نگاه میکردم که دیدم داره صدام میکنه. بالاخره سوالی که ازش می ترسیدمو ازم پرسید. با خنده گفت تو خودت دنبالش نیستی؟ بعید میدونم نباشی... دیگه انکار فایده نداشت چون پژمان هم مثل مرتضی همه چیز رو میدونست... با سرکه تائید کردم گفت خودم فهمیده بودم رفتارت خیلی تابلو معلوم میکنه. دوباره پرسید میخوای بکنیش؟ گفتم اگه پا بده آره هم خوشگله وهم اندامش عالیه نمی تونم ازش بگذرم. فعلا فقط میخوام دادنشو ببینم. با خنده محکم دستشو روی فرمان کوبوند و گفت پس حالا فهمیدم چرا نسبت به اتفاقات اخیر واکنش بدی نشون ندادی. نزدیک خونه بودیم که گفت میخوام جلوی خودت یواش یواش سر شوخی و کل کل رو با مهرانا باز کنم. به من خیلی حال میده وقتی تو هم بشنوی... طبق معمول جواب ندادم باز جواب ندادن خجالتش کمتر از جواب دادن بود بعد از اون بود که پژمان طی اون یک ماه به مرور و آهسته جلوی من اول از شوخی های معمولی شروع کرد و کم کم به سمت شوخی های زیر ناف رفت و تو زمانهایی که تو جلسات کیونت یا بیرون از اونجا سه نفری با هم بودیم هر وقت مهرانا با من حرف میزد براش شیشکی می بست. تکیه کلام مهرانا این جور مواقع بعد از شیشکی پژمان( زارت) بود و با جون های کش دار پژمان جواب میگرفت . پژمان مهرانا رو سرندپیتی صدا میکرد و مهرانا هم پژمان رو سگ آقای پتیبل... من هم تو کل کل های این دو نفر همیشه طرف خواهرمو میگرفتم و تشویقش میکردم از پژمان کم نیاره. بیشتر وقتها که کل کل این دو نفر طولانی میشد و حرفها منفی 18 میشد از حرف هایی که پژمان به مهرانا میزد شق میکردم ... یکی دو روز بعد از جریان خرید ازتیراژه مهرانا دوباره پیش من اومد و ازم خواست همراه پژمان برای خرید لباس های شب عیدش به تیراژه بریم. طبق قرار قبلی با پژمان مهرانا رو پیچوندم ازش خواستم خودش با پژمان بره... مهرانا دلش رو به تخفیف گرفتن پژمان خوش کرده بود بیچاره خبر نداشت این تخفیف گرفتن پژمان به خاطر کونش هست. این اولین بار بود مهرانا بدون من با ماشین پژمان جایی می رفت برای همین کیرم تا نیم ساعت مدام شق بود. وقتی برگشتن تو حالت عادی 80 هزار تومان تخفیف شک برانگیز بود. مانتوی 350 هزار تومانی رو 270 تومان خریده بود ...به دو دلیل به کارها و رفتارها و شوخی های پژمان با مهرانا اعتراض نمیکردم. یکی اینکه پژمان رو ذخیره مرتضی قرار داده بودم تا اگه مرتضی نتونست مهرانا رو بکنه پژمان رو جایگزینش کنم. دوم اینکه پژمان همه چیز رو در مورد من میدونست و اگه مانع کارهاش میشدم ممکن بود منو به مهرانا و دوستام لو بده و حسابی آبروریزی بشه.
اتفاق سوم
بهمن ماه بود و تهران برف می اومد. این قدر برف توی اون چند سال کم باریده بود که برف ندیده شده بودیم. همون روز عصر زنگ زدم پژمان بریم بام تهران برف بازی... وقتی فهمید مهرانا هم هست بلافاصله قبول کرد. دو ساعت بعد من و پژمان مهرانا و سینا بام تهران بودیم. اول کلی همدیگه رو با برف کوبیدم و آدم برفی درست کردیم. بعد نمیدونم چی شد مهرانا یهو زد به سرش ادای چالش آب سرد هستی مهدوی که چند روز قبل تو سایت آپارات دیده بودیمو دربیاره... سینا و پژمان کلی برف واسه ریختن روی سرش آماده کرده بودند. مهرانا تا جلوی دوربین موبایلم قرار گرفت گفت سلام من هستی مهدوی هستم مرسی که منو به این چالش دعوت کردین منم از خانم نیکی کریمی بهنوش بختیاری و بابک حمیدیان دعوت میکنم در این چالش شرکت کنن. هنوز جمله اش تمام نشده بود که سینا و پژمان کلی برف روی سر و صورت و لباسش ریختن که جیغش به هوا بلند شد... بعد از ساخت کلیپ تقلبی چالش برف مهرانا، سینا و پژمان برف های روی صورت و هیکل مهرانا رو پاک میکردن که البته پاک کردن پژمان بیشتر دست کشیدن روی کون مهرانا بود و برف های اون قسمتوپاک میکرد... از اون روز بود که پژمان علاوه بر شوخی و کل کل کردنش با مهرانا دستمالی کردنو هم شروع کرد. به خونه که برگشتیم مهرانا میخواست کلیپ چالش برف رو به نام هستی مهدوی تو سایت آپارات آپلود کنه که من مانع شدم و گفتم ممکنه در آینده این بازیگره برات دردسر درست کنه...
اتفاق چهارم
طبق آماری که پژمان گاه و بیگاه در مورد مهرانا به من میداد. با وجود اینکه مهرانا به پیشنهاد دوستی نیما جواب منفی داده بود ولی نیما ول کن نبود. شوخی ها و کل کل های پژمان با مهرانا باعث شده بود فکر کنه خبری هست به پژمان گفته بود این دختره خیلی شبیه این بازیگره هست واسه همین خیلی دوست دارم بکنمش چون انگار خود این بازیگره رو کردم اگه خواستی بزنی توش منو هم خبر کن با هم بزنیم... وقتی پژمان این خبر رو به من داد حسابی می خندید. کفری شدمو به رفتارهای این مردک حساس شدم. عوضی هر کجا مهرانا تو جمع بود نگاه این عوضی روی سینه ها و کونش بود
اتفاق پنجم
از همون هفته اول دوستی مرتضی با مهرانا ، مرتضی خبر داد مهرانا مخالف دوستی بیرون از خونه هست و دوستی تو تلگرام و تلفنی رو ترجیح میده. بهونه اش هم اینه که میگه نمیخوام با دوستای داداشم دوست باشم و آبروی داداشم بره... مرتضی میگفت 2 روز روی مخش واسه بیرون رفتن کار کردم تضمین دادم تو مسیر مدرسه باهاش روبرو نشم تا دوستش و داداشت هم چیزی نفهمه... بالاخره هر جوری بود با کلی خواهش و التماس مخشو زدم بیرون از خونه همدیگه رو دیدیم. . توی هفته دوم بیرون از خونه قرارهامون کوتاه بود. توی همون قرار های کوتاه دستاشو تو دستم میگرفتم با این کارم مخالفتی نمیکرد. تو هفته سوم که زمان بیشتری با هم بودیم کارمون رفتن به پارک ، سینما ، کافی شاپ وخرید... شد یه جا تو پارک ملت لپشو بوس کردم تا 3 روز با من قهر کرد. کلی کس لیسی کردم تا آشتی کرد. ولی ول کن نبودم یکی دوروز بعدش بازهم لپشو بوس کردم که باز قهر کرد تنها برگشت خونه ولی خودش زودی آشتی کرد. تو همین هفته آخر این بار از لبش بوس کردموواسه خنده فرار کردم تا همین روز قبل با من قهر بود و جواب تلفن هامو نمیداد ولی باز خودش آشتی کرد. مرتضی میگفت مهرانا خیلی پر ادعا و پر خرجه و ناز نازو هست و مدام دوست داره یکی کس لیسیشو کنه... با این حال وقتی دستتشو می گیرم دستش عرق میکنه معلومه اولین باره دستشو یک پسر غریبه میگیره و این نشون میده صفر کیلومتره... از اون دخترهاست که اگه بتونی ازش لب بگیری کار تمومه و کونشو دو دستی تقدیم میکنه...واسه همین یه تولد ساختگی و الکی برای خودم درست کردم به مهرانا گفتم چند روز دیگه تولدمه من حالیم نیست باید کادو بهم لب بدی...
روز تولد ساختگی مرتضی برای من روز مهمی بود چون قرار بود مرتضی استارت کردن مهرانا رو با لب گرفتن بزنه... هم من و هم مرتضی معتقد بودیم دختری که لب بده کردن کونش مثل آب خوردن میشه... هر دومون تجربه های زیادی در این زمینه داشتیم. هر دختری که کرده بودیم اول لبشو فتح کرده بودیم. حالا مرتضی قصد داشت همون روش رو بر روی خواهر من اجرا کنه...مرتضی از یک هفته قبلش تبلیغ لب گرفتن به خاطر تولدش کرده بود تا یک وقت مهرانا قهر نکنه و از قبل آگاه باشه قراره مرتضی چیکار کنه... اون روز وقتی مهرانا از دبیرستان به خونه اومد دل تو دلم نبود. برامون ناهار درست کرد و یکی دو ساعت بعد به بهونه درس خوندن با دوستاش دوباره بیرون رفت . چند روز دیگه فصل امتحانات بود و بیرون بودنش جهت درس خوندن با دوستاش کاملا توجیه بود. با وجود اینکه خودمم بزودی امتحاناتم شروع میشد ولی اصلا تمرکز نداشتم. یکی دوساعتی خودمو با سینا مشغول کردم و توی درس هاش کمکش کردم که دیدم مهرانا به خونه برگشت . چند دقیقه بعد هم پدر و مادرم اومدن...از قیافه مهرانا چیزی معلوم نبود. داشتم دیوانه میشدم. رفتم تو اتاقم زنگ زدم به مرتضی تا جواب داد با هیجان خاصی گفت مهران تو بمیری لب رو گرفتم ازش... بدجوری هم گرفتم... بردمش پارک ساعی، همونجا که پاتوق تو و المیرا و منو نیلوفر بود. اول کلی با شوخی و خنده زمینه سازی کردم بعد ازش خواستم کادوی تولدمو بده مهرانا فقط می خندید...آخرش خودم پیش قدم شدمو لبمو روی لبش قرار دادم یک دستمو هم بالای کونش قرار دادم. اولین بار که ازش لب گرفتم کمی مقاومت کرد ولی دومین بار که ازش لب گرفتم با وجود اینکه دستم این بار روی کونش بود دیگه چیزی نگفت ... به جون مهران وقتی ولش کردم گفتم الان قهر میکنه ولی عجیب بود قهر نکرد. بعد هم آوردمش تا نزدیک کوچتون رسونمدش...
با کیر شق کرده پشت تلفن دیگه حرف های مرتضی رو نمی شنیدم. مهرانا هم مثل خیلی از دخترهای دیگه داشت کون رو به باد میداد. هنوز باورم نمیشد میشه ناموس رو به این راحتی زیر کیر دیگران فرستاد. با وجود اینکه میدونستم این کار اشتباه محض هست ولی شهوتم اجازه فکر کردن به من نمیداد. تازه نه تنها همچنان اسرار به انجامش داشتم بلکه. واسه کردن مهرانا با مرتضی حسابی هماهنگ بودم هر چی در مورد خصوصیات اخلاقی مهرانا می پرسید بهش آمار میدادم و اینکه از چی خوشش میاد یا بدش میاد.
اسفند ماه شد شوخی های پژمان با مهرانا جلوی من به اوج خودش رسیده بود تا اینکه یک بار وقتی مهرانا به شوخی به پژمان گفت ریدی آب قعطه مرتضی هم بلافاصله جلوی من گفت خودم آب دارم میخوای بهت بدم؟ و این شد سرآغاز دعوا و جر و بحث واقعی... من هم در ظاهر باز طرف مهرانا رو گرفتم . همون روز مهرانا با پژمان قهر کرد. اوایل فکر میکردم این قهر کردنش مثل قهر با مرتضی موقتی هست. ولی با حرف هایی که تو خونه از پژمان می زد فهمیدم جدی دیگه قصد نداره با پژمان حرف بزنه حتی اون پولی که بابت تخفیف از دختر عموی پژمان گرفته بود داد به من و منم دادم پژمان...بدین ترتیب خود پژمان همه چیز رو خراب کرد و روشی که با اون جلو اومده بود جواب نداد و مهرانا رو از دست داد. این بشر هنوز نفهمیده بود که هیچ خواهری جلوی داداشش وا نمیده... دیگه کس لیسی های پژمان تاثیری در تصمیم مهرانا نداشت. من هم دخالتی نمیکردم و البته مجبور بودم تا حدی که پژمان ناراحت نشه طرف مهرانا رو بگیرم.
یکی دو هفته دیگه هم گذشت اواسط اسفند ماه بود و من روز های پر از هیجانی رو میگذروندم. با اینکه امتحانات شروع شده بود ولی من همچنان تو فاز امتحانات نبودم و درس نمی خوندم چون مرتضی تو اون روزها خبر داد که باز هم از مهرانا لب گرفته و با دستاش هم داره روی بدن و سینه و کون مهرانا مانور میده... مرتضی میگفت خواهرت یه جا تو پارک ملت اومد بشینه روی نیمکت کنار من سریع کف دستمو زیر کونش قرار دادم بی خبر نشست روی دستم. یکی دو بار اول فحش داد و اعتراض کرد ولی دفعات بعد که دستمو زیر کونش میگذاشتم حرفی نمیزد فقط وقتی یه عابر پیاده به ما نزدیک میشد با اعتراض دست منو از زیر کونش در می آورد. با دستمالی های مرتضی و عدم اعتراض مهرانا فهمیدم مهرانا داره به سرعت واه میده...شک نداشتم لذت دیدن کرده شدن مهرانا از لذت کردن دوست دخترام هم بیشتره... هر وقت به این موضوع فکر میکردم سریع شق میکردم. خنده مهرانا به خاطر انگشت شدنش توسط منصور و حالا هم دستی که توسط مرتضی زیر کونش میرفت برای من معنای خاصی داشت و این نشون میداد مهرانا دختر سفت و سختی نیست و زود وا میده و این برای من که دنبال کونش بودم یک امتیاز بود.
علاوه بر اون، مهرانا همزمان با وا دادن در قبال مرتضی توی پارتی هایی هم که همیشه چند تا از بچه های گروه داخلش شرکت میکردن کم کم سیستم لباس پوشیدنش رو عوض میکرد. بیشتر لباس های اندامی و تنگ می پوشید. احتمالا شاید به خاطر این بود که می دید نیما و پژمان واسه دوستی دنبالش هستن... حتی رقصیدنش توی این پارتی ها هم بیشتر شده بود خیلی هم تحریک کننده و کیر شق کن می رقصید. هدف و سیاست گروه این بود تا با شرکت در این پارتی ها و آوردن آدمهای خارجی ازکشورهای اروپایی و اون خارجی هایی که به عنوان توریست می اومدن کار شرکتشون رو بیشتر اعتبار بدن و بتونن عضو گیری کنن ... نقش دختر خانمهای گروه در این سیاست مهم بود که با عشوه گری و طنازی پسران رو جذب گروه کنن توی پارتی آخری که برگزار شده بود نیما و آرمان که کنار هم نشسته بودن داشتن کون رقصان مهرانا رو موقع رقصیدنش میخوردن...
بالاخره اون روزهایی که مدت ها بود منتظرش بودم رسید. روزهایی که شاید تا همین سال گذشته ازش خبری نبود. اصلا فکرشو نمیکردم یک تماس از طریق تلگرام بتونه تمایلات منو زیر و رو کنه. اصلا فکر نمیکردم انگشت شدن مهرانا توسط منصور اینطور در من اثر بگذاره که حالا بخوام رفتن کیر تو کونشو ببینم. ولی حالا این اتفاق داشت می افتاد. یه روز تو حیاط دبیرستان داشتم با یکی از دوستام در مورد امتحاناتی که دادیم صحبت میکردم که دیدم مرتضی جون جون کنان سریع اومد دست منو گرفت و کشید سمت خودش و منو از اون دوستم جدا کرد در حالیکه که منو به سمت یک جای خلوت تر می کشید چشمکی زد و با خنده گفت: مهران دهنت سرویس کار تمومه راضیش کردم شک نکن مهرانا بیاد مکان زدم توش... دیگه لب گرفتن کار هر روزم شده...تازه به هر جای بدنش میخوام دست میزنم چیزی نمیگه... این اواخر چند بار هم انگشتش کردم دیروز هم که از پشت با کیرم به کونش چسبوندم فهمیدم کار تمومه... شک ندارم حتی اگه پیشنهاد کردن بدم رد نمیکنه...
چیزهایی که می شنیدم لرزه بر اندامم انداخت با وجود پوشیدن کاپشن و لباس گرم باز هم احساس سرما میکردم... حرف های مرتضی هم منو دچار هیجان زیاد کرد هم منو نگران کرد حالا که می دیدم همه چیز داره به سرعت به سمت چیزی که دوست دارم پیش میره نگرانیم بابت عواقب کار بیشتر میشد. هنوز سه ماه تا پایان سال تحصیلی مونده بود و اگر مرتضی توی این هفته موفق به کردن مهرانا میشد چطوری می تونستم این سه ماه رو به مدرسه برم؟ اصلا به حرف های مرتضی و اینکه به همکلاسی هام چیزی نگه اطمینان نداشتم. متاسفانه ما ایرانی ها اخلاقمون اینطوریه که همه جا جار میزنیم که فلان دختر رو کردیم. بدبختی پژمان هم رابطه اش با مهرانا به هم خورده بود. اگه مرتضی بعد از کردن مهرانا با پژمان متحد میشد تا ثابت کنن مرتضی، مهرانا رو جلوی من کرده چی میشد؟ بدبختی دیگه من این بود که مهرانا زودتر از اون چیزی که انتظارشو داشتم خودشو وا داده بود.فکر نمیکردم به این زودی واسه کردن به مرتضی پا بده... اگه این اتفاق خرداد ماه می افتاد خیلی خوب و به جا بود... جالبه که ابتدای دوستیش با مرتضی خیلی تاکید کرده بود که با دوستای داداشم دوست نمیشم ...حالا که می دیدم مهرانا به دوست صمیمی و همکلاسیم وا داده کمی از عذاب وجدانی که مدتی بود داشتم کم میشد. چون مهرانا هم داشت یه جورایی به من خیانت میکرد و آبروی منو می برد... حالا دیگه شک نداشتم کار منم واسه کردن مهرانا اون جور که فکر میکردم سخت نیست. همین که فهمیدم مهرانا اهلش هست برای من یک امتیاز بود و من هم می تونستم واسه کونش نقشه بکشم. یاد راضی کردن المیرا واسه کردن افتادم حالا یکی هم خواهر منو راضی کرده بود. اون روز تو مدرسه حرف های مرتضی که تموم شد فهمیدم اون هم مثل من نگرانی های زیادی داره. من نگران آبروم تو مدرسه بودم و اون نگران این بود وقتی داره مهرانا رو میکنه من غیرتی بشم و قاطی کنم.
دو سه روز بعد مرتضی بعد از امتحان تو مسیر خونه همراه من اومد و با خنده گفت فردا بعد از ظهر میخوام مهرانا رو به بهونه خرید کتاب های کنکور موسسه گاج ببرم میدان انقلاب که البته قبلش غیر مستقیم بهش گفتم می برمش مکان ... تو مشکلی بابت فردا نداری که؟ غیرت میرت تعطیله دیگه؟. وقتی این حرفو زد هیجان تمام بدنمو فرا گرفت... ازم پرسید رک حرف بزنیم؟ گفتم بزن... ادامه داد اگه یک وقت آبت اومد برای بعد از اومدن آبت برنامه ای داری؟ اینجوری که تو هیجان داری شک ندارم فردا بکنمش جای من آب تو میاد.اگه شهوتت تخلیه بشه تازه دردسر من شروع میشه... من نظرم اینه دیدی نمی تونی تحمل کنی بزن از خونه بیرون تا من بدون استرس کون بکنم. گفتم من مشکلم این نیست بلکه مشکل اینه بعدا بری تو مدرسه جار بزنی من خواهر مهران رو جلوی خودش کردم...خنده ای کرد و گفت فرض کن من رفتم چنین حرفی زدم کی باور میکنه آخه؟ باز اگه بگم خواهر مهران رو کردم باور پذیر تره... هر دو هیجان داشتیم مهرانا در آستانه حال دادن به صمیمی ترین دوستم بود. هنوز نمیدونستیم آخرش چی میشه هم من و هم مرتضی ادعایی میکردیم که خودمون هم نمیدونستیم واقعیه یا نه. اون زمان که به عشق کرده شدن مهرانا جلق میزدم بعد از اومدن آبم حس بدی جاشو میگرفت ولی اون جور شدید نبود که بخوام کارهای عجیب غریب کنم. ولی خوب تو واقعیت همه چیز با هم فرق میکنه... با وجود اینکه من و مرتضی بابت جریانات و عواقب بعد از کرده شدن مهرانا به هم اطمینان نداشتیم ولی سرانجام قرارشد مرتضی فردا کار مهرانا رو تموم کنه... حداقل توی این مورد اتفاق نظر داشتیم. خونه مرتضی همیشه براش مکان بود. فقط دو تا داداش بودن که اون یکی سرباز بود و تهران نبود.پدر و مادرش هم مثل پدر و مادر من شاغل بودن... اون روز عصر قرار شد برم خونه مرتضی و مکان کرده شدن مهرانا و اتاقی که قرار بود من از اونجا نگاه کنم رو مورد بازدید قرار بدم.دیگه راهی بود که انتخاب کرده بودم ...نه من توان برگشت داشتم و نه شهوت اجازه میداد. ساعت 7 شب درب خونه مرتضی بودم. پدر و مادرش خونه بودن ولی خوب بودنشون اون موقع مهم نبود. وارد خونه که شدم از همون جلوی درب شروع به بازدید حیاط و کوچه کردم. کوچه خلوتی داشتن. حیاطشون هم بزرگ بود و یکی دو تا درخت داخلش بود. وارد راهرو شدیم که سمت راست بود بعد از سلام و احوالپرسی با پدر و مادرش رفتیم طبقه بالا تو اتاقی که قرار بود من به آرزوم برسم. اتاق هم نسبتا بزرگ بود که یک تخت خواب کنار پنجره رو به حیاط داشت. مرتضی میگفت اتاق داداششه... اینجا بهتر از اتاق خودش قابلیت دیدن داره... اتاق خودشم دیدم راست میگفت. توی اتاق داداشش هم میشد از پنجره بالای درب ورودی داخل اتاقو دید زد و هم از بالکن که پنجره ای به سمت حیاط داشت. حتی تصور خوابیدن مهرانا روی این تخت هم کیر منو شق کرده بود. قرار شد فردا تخت خوابو تا جایی که صداشون رو واضح بشنوم از پنجره فاصله بدیم در ضمن تخت رو بچرخونیمش تا به جای سر و صورت کل بدنش تو دید من قرار بگیره. یک چهار پایه هم مرتضی گذاشت تو راهروی طبقه بالا که اگه خواستم به جای پنجره از بالای درب اتاق نگاه کنم بتونم راحت داخل رو ببینم. همه چیز آماده بود هیجان زیادی داشتم. مرتضی با آخرین کاری که کرد منو کلی سورپرایز کرد. به من گفت فردا بعد از رفتن پدر و مادرش پرده های پنجره اتاق داداشش رو در میاره و جای اون این روزنامه ها رو به روی شیشه ها می چسبونه که به مهرانا وانمود کنه اتاق فعلا پرده نداره و این روزنامه ها برای اینه که همسایه ها نتونن داخل رو ببینن... جالب اینجا بود که مرتضی به من گفت روی روزنامه ها دو یا سه تا سوراخ گرد کمی بزرگتر از اندازه سر میخ قرار میده که اگه چشمتو روی یکی از این سوراخ ها بذاری میتونی داخل کل اتاق رو ببینی. همون جا هم برای تست یکی از روزنامه ها رو سوراخ کرد و جلوی چشمم قرار داد. همون لحظه شاخ درآوردم. راست میگفت چشممو که روی سوراخ میگذاشتم همه جای اتاق رو می دیدم ولی وقتی چشممو از سوراخ فاصله میدادم چیزی جز یک سوراخ کوچیک نبود. عجب فکر بکری کرده بود این عوضی... مرتضی میگفت این ترفند دید زدن رو تو یک جایی تو همین سایت های سکسی خونده... با وجود اینکه طرز قرار گیری پنجره اتاق داداشش تو وقت بعد از ظهر طوری بود که حتی سایه من پشت پنجره نمی افتاد ولی قرار شد روزنامه ها رو دو سه لایه روی پنجره قرار بده تا حرکت بدنم از بیرون اتاق معلوم نباشه... قفل درب رو هم چک کردیم... قرار شد مرتضی اجازه نده مهرانا به پنجره نزدیک بشه ولی اگر هم شد راه فرار از سمت راهرو وجود داشت.
از خونه مرتضی که بیرون اومدم به شدت می لرزیدم نه از سرمای زمستان اسفند ماه بلکه لرز شهوت بود. همه اتفاقات اون چند ماه جلوی چشمم رژه میرفتن. اینکه چی شد به اینجا رسیدم. کو غیرتم؟ کو تعصبم؟ قراره فردا چیکار کنم؟ قرار چی رو ببینم؟ آیا دیگران هم از این تمایلاتی که در من هر روز بیشتر میشه دارن؟ همین مرتضی تا قبل اینکه بفهمه من دیگه روی خواهرم تعصبی ندارم جراعت نمیکرد نگاه چپ به مهرانا کنه ولی حالا که همه چیز رو فهمیده بود دوست دختر بعد از نیلوفرش شده بود خواهر من... تازه اون شب با من اتمام حجت هم کرد و با خنده گفت تا حالا هر دختری برای اولین بارکردم چند وقت بعد فهمیدم حسابی بذار شده ... فردا پس فردا نگی تقصیر مرتضی بود.
اون شب تو خونه مدام نگاهم روی کون و سینه های مهرانا بود. قرار بود فردا این حسرت ها تموم بشه قرار بود فردا این کون رو لخت ببینم. قرار بود اون سینه های لرزونش رو لخت ببینم. قرار بود رفتن کیر داخل این کون لرزون رو ببینم. با مرتضی هماهنگ کرده بودم موقعی که مهرانا لخت ایستاده بعد از دیدن کسش، لای کونش رو از هم باز کنه تا من سوراخ کونش رو هم ببینم. اون شب اصلا دوست نداشتم به عواقب این کار فکر کنم فقط به بدن لخت مهرانا و کرده شدنش فکر میکردم. خودمو با سینا مشغول کرده بودم... کم حرف بودم. فکرم مشغول بود. رفتار مهرانا خیلی عادی بود. طوریکه شک میکردم قراره فردا اتفاقی بیافته. مرتضی آخر شب که توی رختخوابم بودم تلفنی خبر داد که قبل از تو به مهرانا زنگ زدم و جریان خرید کتاب و رفتن خونه ما رو بهش گفتم قبول کرد بریم انقلاب ولی بابت اومدن خونه هی نوچ نوچ میکرد ولی معلومه راضیه ...اون شب به جون مادر و پدرش قسمش دادم که از این جریان جایی حرف نزنه جالب این بود که مرتضی هم ازم خواست اگه وسط کردن خواهرت غیرتی شدی نامردی نکن تحمل کن بذار حداقل من آبم بیاد ...
از استرس و هیجان شب خوب نخوابیدم شاید یکی دو ساعت نزدیک صبح خوابم برده بود. توجلسه امتحان هم چند تا سوال رو جواب دادم و بقیه رو ول کردم. خودکار توی دستم می لرزید. بیرون از مدرسه مرتضی اومد کلید یدکی خونشون رو داد به من و همه کارهایی که باید می کردمو به من یادآوری کرد. من هم ازش خواستم وقتی تو اتاق هستند مراحل کردن مهرانا و حرف هایی که به مهرانا میزنه رو با صدای بلند بگه تا من هم بشنوم... قرار من با مرتضی ساعت 3 بعد از ظهر بود به خونه که رسیدم مهرانا هنوز از جلسه امتحانش برنگشته بود. سینا ساعت 12 از مدرسه اومد. سعی میکردم با همه چیز عادی برخورد کنم ولی نمیشد. مهرانا هم کمی دیرتر از سینا رسید. ناهار که خوردیم سعی میکردم پر حرف باشم تا مهرانا شک نکنه... همش تو دلم میگفتم دو سه ساعت دیگه کون لختتو می بینم .پس فرداش امتحان سختی داشتیم به مهرانا گفتم من میرم اتاقم خودمو واسه پس فردا جر بدم. سینا هم بعد از ناهار با موبایل و کتاب هاش مشغول شد. ساعت نزدیک 2 بعد از ظهر بود که مهرانا اومد پیش من و گفت داره با آزاده و شیوا می ره میدون انقلاب کتاب نمونه سوال بخرن... بدون اینکه نگاش کنم بی خیال به حرفاش فقط دستمو به نشانه باشه بالا بردمو خودمو مشغول درس خوندن نشون دادم ولی تو دلم غوغایی بود. وقتی مهرانا رفت از روی تختم بلند شدمو از خوشحالی مثل کسایی که تو فوتبال گل میزنن یک دستمو مشت کردمو به سمت هوا پرتاب کردم. مهرانا چه ناز دروغ گفت. دیگه عذاب وجدان نداشتم خود مهرانا داشت به خاطر شهوتش به دوست صمیمی و همکلاسیم حال میداد و دیگه آبروی من براش مهم نبود. ولی یک چیزی رو خوب فهمیدم شهوت مهرانا خیلی زیاده که داره دست به چنین کاری میزنه و من هم می تونستم از این شهوتی بودنش برای بعدها استفاده کنم.
منم همون تیر شهوت پدر
توی هم آغوشی با یه کمون سرد
که بعد تصمیم مادرم به سقط
به تولد شلیک کمونه کردم
ارسالها: 368
#20
Posted: 28 Aug 2021 18:21
بی غیرتی نسبت به خواهرم و عواقب آن (۵
بخش دوم
درست ده دقیقه بعد از رفتن مهرانا من هم از تو اتاقم خارج شدم. سینا کتاب روی صورتش بود همونجور خوابش برده بود.خوبی سینا این بود که تو کارهاش مستقل بار اومده بود و زیاد نیاز به من و مهرانا نداشت سریع از خونه زدم بیرون طبق قرار قبلی اول من باید به مرتضی پیامک میزدم که داخل خونه مستقر شدم تا بعد از اون همراه مهرانا به خونه بیاد... در حال دویدن از استرس زیاد یک بار هم خوردم زمین تا اینکه به خونه مرتضی رسیدم. کلید انداختم رفتم داخل... جالب اینجا بود که اصلا فکر نمیکردم ممکنه کسی خونه باشه... از پله ها بالا رفتمو وارد اتاق داداش مرتضی شدم. روزنامه ها رو زده بود. رفتم تو بالکن سوراخ های موجود در روزنامه رو چک کردم. همه جای اتاق معلوم بود. دو تا سوراخ کنار شیشه یکی بالا یکی پائین زده بود که مجبور نباشم وسط پنجره قرار بگیرم.یک از پنجره های کوچیک قسمت بالا رو هم که دست مهرانا بهش نمیرسه باز گذاشته بود تا صداها بهتر بیرون بیاد. فاصله خانه همسایه روبرویی هم با پنجره ای که من کنارش ایستاده بودم به خاطر بودن حیاط کمی زیاد بود ولی با این حال اگه جلوی پنجر خودشون می اومدن می تونستن حرکات منو ببینن. البته برام مهم نبود. وقتی دیدم همه چی ردیفه به مرتضی جمله خرخون بخون واسه پس فردا رو پیامک زدم. این جمله رو با مرتضی هماهنگ کرده بودم تا اگه یک وقت مهرانا تصادفا این پیامو تو گوشی مرتضی دید شک نکنه. معنی پیام برای مرتضی این بود: بیــــارش
کیرم تو شلوارم شق شق بود. نیم ساعت بود منتظر بودم... تو بالکن طبقه بالا نشسته بودم با صدای باز شدن درب حیاط و خنده های بلند و عشوه آلود مهرانا پشت درب بر جای خودم میخکوب شدم. چنان هول کردم که جای فرار به سمت راهرو، روی کف بالکن دراز کشیدم... بعید میدونستم بتونه از اون پائین منو ببینه... گوشی موبایلمو خاموش کرده بودم که کسی زنگ نزنه...فقط ترس من از سرفه یا عطسه ام به خاطر سرمای زمستان بود... تو کونم فوق عروسی برگزار شده بود. حالا دیگه صدای مرتضی رو از داخل حیاط می شنیدم که از مهرانا میخواست تا همسایه ها ندیدنش زودتر داخل حیاط بشه...هنوز خنده های بی حال و عشوه آلود مهرانا جلوی درب ادامه داشت. انگاری به حرف هایی که قبلا مرتضی بهش زده بود می خندید...تا می اومد حرفی بزنه دوباره خندش میگرفت. عکس العمل مرتضی به خنده های مست کننده مهرانا ، جون گفتن های کش دار و التماس برای ورودش به داخل حیاط بود ...درب حیاط که بسته شد همزمان صدای مهرانا رو شنیدم که به مرتضی گفت اتاقت طبقه بالاست ؟ یهو کر کر خندشو سر داد. تو این فکر بودم مهرانا از کجا میدونست اتاق مرتضی طبقه بالاست که مرتضی جواب متلکشو داد وبا خنده گفت تازه یک تخت هم واسه کردنت تو اتاق هست. از حرف های این دونفر کاملا معلوم بود مرتضی به مهرانا گفته قصدش کردنه. خنده های عشوه آلود مهرانا و صحبتی که در مورد اتاق مرتضی کرد هم نشون میداد این دو نفر قبلا در موردش حرف زدن... تخم نداشتم تو حیاط رو نگاه کنم ولی انگاری مرتضی داشت با التماس و قربون صدقه رفتن ، مهرانا رو به داخل راهرو می کشید. عجیب اینکه انگار مهرانا مقاومت میکرد و در حال خندیدن مدام از مرتضی میخواست ولش کنه. خنده های مهرانا نشون میداد وا داده میخواد بده مقاومتش فیلمی بیش نیست. تغییر مکان صداشون نشون میداد مرتضی ، مهرانا رو داخل راهرو آورده... وقتی صداشون قطع شد سریع بلند شدم . کاملا هول بودم. وارد راهرو طبقه بالا شدم . از تو راه پله ها ی طبقه پائین صدای مهرانا و التماسش به مرتضی رو می شنیدم که باز با خنده میگفت من از این کارها دوست ندارم، وای خاک بر سرم، من نمیخوام، من نمیدم، جون مرتضی ولم کن ، من خواهر دوستتم،... کاملا از حرف های مهرانا تحریک شده بودم که مرتضی حرف خطرناکی زد و گفت بیا بالا دیگه ملت منتظرن کس و کونت رو ببینن... با این حرفش کم مونده بود سکته کنم. این کس خل داشت همه چیز رو لو میداد. شانس آوردم مهرانا بعدش چیزی نگفت شایدم نفهمیده بود مرتضی چی گفته... با دلهره و ترس دوباره برگشتم تو بالکن و منتظر شدم. خیالم راحت بود مرتضی اجازه نمیده مهرانا نزدیک پنجره بشه... اومدن طبقه بالا ... به نزدیکی درب اتاق که رسیدن مهرانا یهو زد زیر گریه... صدای کشیده شدن کفش هاشو روی سرامیک های راهرو می شنیدم که نشون میداد داره روی زمین کشیده میشه... جلوی درب اتاق حالا مرتضی التماس میکرد که من حالم خرابه. مطمئن باش مهران چیزی نمیفهمه... یه دور بیشتر نمیخوام ... خودتم حال میکنی...بالاخره مرتضی، مهرانا رو به داخل اتاق هول داد که باعث شد گریه مهرانا بلند تر بشه... همه چیز تا اون لحظه شنیدنی بود ولی حالا دیگه از این به بعد تصویر هم داشتم با یه لرز عجیبی سرمو سریع روی سوراخ روزنامه قرار دادم...وای چی می دیدم...لامصب چقدر غلیظ آرایش کرده بود. تا اون موقع مهرانا رو اینطوری ندیده بودم. جوری آرایش کرده بود که انگاری به پسرها با زبون بی زبونی میگفت بیائید منو بکنید... مانتوی سفید جلوباز زمستونی کوتاهی پوشیده بود که تا برجستگی کونش رو می پوشوند. یه شلوار جین آبی آسمانی از این پاره پوره ها هم تو پاش بود که حسابی استیل و خوش تراش بودن رانها و لای پاشو نشون میداد. آرایش غلیظ و تیپ خفتی که زده بود باعث شد به مرتضی حسودیم بشه که میخواد چنین کونی رو بکنه...مرتضی بلافاصله بعد از هول دادن مهرانا به داخل اتاقش درب رو قفل کرد یه نگاه هم به سمت پنجره کرد به من چشمک زد... مهرانا هنوز گریه میکرد. هر طوری بود کنار درب اتاقش از پشت به کونش چسبوند و در حالیکه مدام قربون صدقه کونش میرفت از پشت سینه هاشو گرفت و تند تند می مالید. مهرانایی که تا چند لحظه پیش گریه میکرد با مالش سینه هاش تو کمتر از یک دقیقه گریه کردنش تبدیل به ناله شد یکی دو دقیقه بعدش فقط آه میکشید.کاملا یه آدم دیگه ای شده بود باور نمیکردم این که داشت گریه میکرد اینطوری و به این سرعت خودشو وا بده...البته قبلا یه دوست دختر داشتم دقیقا اینطوری بود آوردم خونه بکنمش اولش گریه کرد که فکر کن من ناموس خودتم و فلان... تا سینه هاشو مالیدم خودش زرتی خوابید منم از کون کردمش. به همین دلیل حدس میزدم این گریه ها موقع کس و کون دادن، فیلم دخترهاست وخالی بندیه.حالا اینجا تو اتاق مرتضی مهرانا حتی سریعتر از اون دختره وا داده بود وداشت می خوابید... یک جورایی رکود خوابیدن رو زد .سرشو بالا گرفته بود و پاهاش خمیده شده بودن...مرتضی تو همون حالت که سینه هاشو می مالید آروم به سمت تخت هولش میداد...از حال و حس خودم تو اون لحظات بگم از اون لحظه ای که کیر مرتضی به کون مهرانا چسبید و دست هاش سینه هاشو لمس کرد حس عجیب غریب و ناشناخته ای تو بدن و کیرم پیدا کرده بودم... چنین صحنه هایی هیچ وقت تو زندگیم ندیده بودم. تا همین چند ماه پیش هر پسری که از فاصله چند متری مهرانا رد میشد چپ چپ نگاهش میکردم. ولی حالا همکلاسیم با کیرش از روی شلوار به کونش چسبونده بود و داشت سینه هاشو به قصد کردنش می مالید. عجیب بود که تو اون لحظات طرفدار مرتضی شده بودم و مهرانا رو یک دختر می دیدم که باید زیر کیر و بدن مرتضی له بشه... علاوه بر آن یه حس گنگ و نامفهوم آمیخته به خجالت و ترس از ریختن آبرو در آینده در من وجود داشت که فعلا ضعیف بود و نقطه مقابل حس شهوتم بود. حس شهوتی که با دیدن صحنه های پیش رو لحظه به لحظه قوی تر میشد... همه ترس و وحشتم این بود زودتر از کرده شدن مهرانا آبم بیاد و اون حس بد و گنگ نامفهوم بر من غالب بشه و کار دست خودم و بقیه بدم. برای همین تصمیم گرفتم تا آخر کار به هیج وجهی به کیرم دست نزنم تا یک وقت آبم نیاد... بالاخره مرتضی جلوی تختش هر دو دستشو داخل مانتو و سوتین مهرانا کرد این بار مستقیم سینه هاشو مالید. مهرانا هم به خاطر تماس مستقیم دست با سینه هاش بی حالتراز قبل شده بود کمر و سرشو به سینه مرتضی تکیه داده بود. چشمهای درشتش حسابی خمار و نیمه باز بودن و تند تند پلک میزد. دهنش نیمه باز بود و با مالش سینه هاش از داخل سوتینش وای وای میکرد و آه میکشید.
کاملا تابلو بود مهرانا رو به زور سرپا نگه داشته. هر دو دستش آویزون بودن و پاهاش همچنان حالت خم شده داشتن. شک نداشتم اگر مرتضی ولش میکرد روی زمین می خوابید... من هم حال روز خوبی نداشتم. به خصوص وقتی یک دست مرتضی به سمت شلوار مهرانا رفت و زیب شلوارشو باز کرد داشتم از حشر دیوانه میشدم... وقتی دستشو داخل شورتش کرد و شروع به مالیدن کسش کرد هم کلی خجالت کشیدم هم شروع نبض زدن آروم کیرمو حس کردم... بعید میدونستم کیرم بتونه تحمل کنه. مرتضی در حالیکه همچنان دستش تو شورت مهرانا بود و داشت حسابی براش می مالید رد نگاهش به پنجره بود. چشماش مثل مهرانا حالت خماری پیدا کرده بود و دهنش نیمه باز بود ولی بی صدا بود... نمیدونم منظورش از این نگاه کردن ها چی بود ولی چند لحظه بعد که شلوار و شورت مهرانا رو کمی پائین کشید فهمیدم منظورشو... واییییییی با قشنگ ترین صحنه ممنوعه عمرم روبرو شدم. صحنه ای که چند ماه بود آرزوی اولم شده بود... صحنه ای که میدونم خیلی از آقایون تا آخر عمر به دلیل ممنوع بودنش نمیتونن ببینن . دیدن کس مهرانا که حتی یک تار مو هم نداشت و کاملا ظریف و دخترانه بود. حشرمو چند برابر کرده بود طوریکه احتمال دادم آبم بزنه بیرون برای همین بلافاصله از تو شلوارم در آوردمش تا به جایی نخوره و حساسیتش کمتر بشه... اصلا همسایه روبرویی هم دیگه برام مهم نبود همه جوره قاطی کرده بودم... برای دیدن این کس و کون هزینه های زیادی داده بودم با آبروی خودم بازی کرده بودم با این حال دیدن کس خواهر 17-18 ساله ام برای من خیلی هیجان داشت. اگر هزارن دختر جلوی من کسشون رو نشون میدادن برام طبیعی بود ولی دیدن کس خواهر به خاطر ممنوع بودنش لذتش قابل وصف نیست اصلا نمی تونم توضیحش بدم. اینکه مهرانا در آینده ندونه کس و کونش رو دیدم وجلوی من کس و کونشو بپوشونه هم برام کلی لذت ایجاد میکرد . یه کس سفید و بدون مو و کاملا صیقلی جلوم می دیدم که یه شیار صاف و منظم هم وسطش بود... مرتضی حتی چند بار لای این شیار رو برای من باز کرد تا حسابی اون سوراخ خواستنی رو ببینم سوراخی که آرزوی من و مرتضی، پژمان، نیما، آرمان، منصور، فرهاد و بقیه کسانی بود که تو کف مهرانا بودن... تو اون لحظات حال و روز مرتضی هم بهتر از من نبود ولی سعی میکرد به قولش عمل کنه... این قدر کس مهرانا رو مالید که با دستاش روی تخت خیمه زد و به صورت داگی(سگی) قرار گرفت فقط پاهاش روی زمین بود که مرتضی در حال مالیدن پاهاشو هم به روی تخت کشید... مهرانا حالا کاملا روی تخت و همچنان تو حالت داگی(سگی) بود و مرتضی هم تو همون حالت پشت سر مهرانا قرار گرفت...صدای وای وای مهرانا و جون گفتن های مرتضی تو کل اتاق پیچیده بود در همون حال که کس مهرانا رو می مالید با دست دیگش مانتوش رو از تنش درآورد و به گوشی ای پرت کرد. حالا فقط تا دیدن سینه هاش یک بلوز و سوتین فاصله بود. کار مهرانا دیگه تموم بود. میدونستم اگر همینطور نظارگر باشم تا چند دقیقه دیگه کونش از آکبند بودن در میاد و حسابی آب بندی میشه... البته خودم اینو خواسته بودم چون باز شدن پلمپ کون مهرانا مساوی بود با رسیدن به آرزوهام... تو اون لحظات بمال بمال کاملا معلوم بود هدف مرتضی از مالیدن همزمان سینه ها، مالیدن کسش و خوردن گردن و لبش، آوردن آب مهراناست که بالاخره موفق به انجام این کار شد و من حسابی این بیرون خجالت کشیدم. هیچ وقت لحظه ارضا شدن مهرانا از یادم نمیره... وقتی مرتضی داشت ارضاش میکرد یهو یک دستشو روی دست مرتضی که داخل شورتش بود گذاشت زد زیر گریه...این رفتارهای احساسی مهرانا کاملا نشون میداد اولین بارش هست که توسط یک پسر ارضا میشه...مرتضی بعد از ارضا کردنش به روی تخت ولش کرد. مثل جنازه به صورت دمر روی تخت افتاد. حالا دیگه با ارضا کردنش در حقیقت مجوز کردن کونش رو هم گرفت...کیرش کاملا شق بود واز زیر شلوارش پیدا بود. یه نگاه به پنجره ... یه بشکن از طرف مرتضی به من فهموند وقتشه...هیجان داشتم ، استرس هم بهش اضافه شد سریع دست برد بلوز مهرانا رو از تنش درآورد و همزمان بهش گفت میخوام بکنمت... داشتم جاهای لخت بدنشو با چشمام میخوردم و کشف میکردم. بلافاصله هم سوتینش رو از تنش درآورد . مهرانا بدون حرف همونجور دمر خوابیده بود و اعتراضی نمیکرد. دیدن بالا تنه لخت مهرانا، اون کمر صاف و ظریف وخوش فرم دخترانه اش وسینه های بلوریش که مرتضی تو دستش گرفته بود هم حس تحسین منو برانگیخت هم کلی از مرتضی خجالت کشیدم. چلوندن سینه هاش توسط مرتضی داشت دیوانه ام میکرد.آه و ناله مهرانا دوباره شروع شده بود. مدام تو دلم میگفتم مهرانا خانم کستو دیدم، سینه هاتم دیدم فقط کونت مونده ... مرتضی بعد از مالیدن دوباره سینه های مهرانا سریع دست انداخت لباس های بالا تنه خودشو درآورد. یه نگاه به پنجره کرد و نیشخندی زد دستهای مرتضی که به سمت شلوار مهرانا رفت همزمان همون جمله رو تکرار کرد: یک ملت منتظرن کس و کونتو لخت ببینن... این عوضی انگاری تا منو لو نمیداد دست بردار نبود. بازم هم مهرانا چیزی نگفت انگاری تو این دنیا نبود. با دستاش کون برجسته و خوش فرم مهرانا رو که کاملا موازی با کمرش بود نوازش میکرد گاهی هم به پنجره نگاه میکرد.شاید میخواست حرص منو در بیاره شایدم میخواست بگه چقدر بی غیرتی...آب دهنم خشک شده بود مرتضی با این نوازش ها اعصاب منو خورد کرده بود نمیدونستم چرا معطل میکنه و شلوار رو پائین نمیکشه...همش می ترسیدم یک اتفاقی بیافته من نتونم کون لختشو ببینم. کاشکی می تونستم بهش بگم لامصب بکش پائین زودتر ببینم اون کون لعنتی رو که منو بی آبرو کرده... چند ماه بود آرزوم دیدنش بود. اصلا همه این برنامه ها فقط به خاطر کونش بود. این کونش بود که دل منو برده بود. دستهای مرتضی که به لبه شلوارش رفت دوباره سمت پنجره نگاه کرد... نفسم داشت بند می اومد. با اولین اقدام مرتضی شلوارش تا بالای چاک کونش پائین اومد.آه خفه ای تو دلم کشیدم. تپش قلبم به شدت بالا رفته بود. صدای قلبمو می شنیدم. برای اینکه بدنم نلرزه به پنجره تکیه دادم. هر قسمت از بدن مهرانا که لخت میشد بابت اون همه ظرافت و زیبایی بدنش تحسینش میکردم. زیپ شلوار مهرانا باز بود برای همین مرتضی ، با دو تا حرکت از چپ و راست بالاخره شلوار و شورتشو با هم تا زیر کونش پائین کشید .اوهههههه به محض دیدن کون نازش کم مونده بود از هیجان فریاد بکشم...لرزه به جونم افتاد. سفیدی و استیل کونش عقل و هوش از سرم برد. آخ آخ یادمه وقتی مرتضی شلوار مهرانا رو پائین کشید کونش به صورت وحشتناکی مثل ژله لرزید و لرزه به کیر من انداخت طوریکه کیرم نبض های عجیب غریبی میزد. آمپر شهوتم به شدت بالا رفت... لامصب چه کونی ساخته بود. حسابی هلاک اون کون نرم و ژله ای شده بودم. بیخود نبود این همه آدم دنبالش بودن... از این فاصله تحریک کننده وبه شدت کردنی بود. استیل کون لختش از اون چیزی که تو ذهنم تصور میکردم خوشگلتر بود. هنوز باورم نمیشد دارم این کون ممنوعه رولخت می بینم. . . بعد از کسش حالا دیدن کون نازش شد قشنگترین لحظه عمرم... این دختر اصلا یه ضعف تو بدنش نداشت همه چیزش تحسین برانگیز بود. هیچ کدوم از دوست دخترام مثل مهرانا کامل نبودن. لذت دیدن کون لخت و ممنوعه مهرانا و خجالت ناشی از دیدن کون لخت خواهرم توسط مرتضی با هم قاطی شده بود. نگاهم همچنان به اون کون زیبا و رانهای خوش تراشش بود که داشت به خاطر پائین کشیده شدن شلوار و شورتش معلوم میشد. مرتضی بعد از درآوردن شلوار و شورت مهرانا، بلافاصله خودش هم لخت شد و کنار مهرانا روی تخت و به پهلو دراز کشید. کیرش دقیقا روبروی کون مهرانا بود. دوباره سمت پنجره نگاه کرد. انگاری از کردن خواهر جلوی برادرش تردید و ترس داشت. با این حال کمی به سمت مهرانا دمر شد و کیرشو به برجستگی سمت راست کونش چسبوند. چند لحظه بعد یهو و به یکباره روی مهرانا دمر شد. کیرشو لای کون مهرانا چپوند و با آه و ناله زیاد شروع به لاپایی زدن کرد. حالا این مرتضی بود که به خاطر بودن کیرش لای کون نرم یه دختر صدای آخ و اوخش کل اتاق رو برداشته بود. لاپایی دادن مهرانا و حرف هایی که مرتضی در مورد کونش میزد بدجوری باعث خجالتم میشد جوری که تا اون زمان از هیچ کسی این طوری خجالت نکشیده بودم. با این حال با دیدن مهرانا زیر مرتضی داشتم به مرز جنون و شهوت می رسیدم که توصیفش برام سخته... تو سر کیرم احساس خیسی میکردم و سردی هوا باعث شده یود تو نوک کیرم به خاطر خیس بودنش احساس سرما کنم. مرتضی اولش که روی مهرانا خوابید با تردید و ترس این کار رو کرد. ولی وقتی فهمید از تعصب معصب من خبری نیست چنان محکم و سریع لاپایی میزد که بدن مهرانا هم به عقب جلو میرفت. حتی چند بار بدنشو از روی بدن مهرانا بلند کرد و من سر کیرشو که از بالای چاک کون مهرانا بیرون میزد می دیدم.مهرانای بیچاره در مقابل آخ و اوخ های مرتضی از خجالت سرش همچنان تو بالشت بود و چیزی نمیگفت. مرتضی چهار پنج دقیقه ای روی مهرانا خوابیده بود و لاپایی میزد ازش خواست به روی کمر برگرده ولی این کار رو نکرد. رفتارش نشون میداد هنوز خجالت میکشه و همچنان سرش تو بالشت پنهان بود که مرتضی لای کونشو از هم باز کرد و شروع به خوردن و لیسیدن لای کونش کرد.حسرت میخوردم کاشکی این کون رو من می خوردم و لیس میزدم. سرانجام دست مرتضی که به سمت کیرش رفت دلهره عجیبی پیدا کردم به خصوص وقتی که داشت کیرشو با آب دهنش خیس و لیز میکرد فهمیدم اینجا دیگه آخر خط بی غیرتیه و کردن توش ایستگاه آخر این خط بی غیرتی ...ولی نفهمیدم کردن توش یعنی آبروریزی تو مدرسه... نفهمیدم کردن توش یعنی ترک تحصیل من درآینده... نفهمیدم کردن توش یعنی بیغیرتی دائمی... نفهمیدم کردن توش یعنی بذار شدن مهرانا... مرتضی برای کردن توش چند تا بوسه به کونش زد...روی مهرانا خوابید کمی نوازشش کرد.آروم در گوشش چیزی گفت... چند لحظه بعد همزمان با نگاه معنی دار مرتضی به پنجره صدای (آخخخخخ وای) کوتاه مهرانا هم بلند شد. با این کار بالاخره سرشو از لای بالشت بیرون آورد... خجالت و لذت من با هم قاطی شده بودن... کیرم نبض های وحشتناکی میزد... مرتضی اوف اوف کنان دو دستشو روی کتف های مهرانا گذاشت و دوباره فشار داد... این بارصدای (آخخخخ طولانی مهرانا و وای سوختم گفتنش) در مقابل جــــون گفتن های مرتضی هیجان بدنمو چند برابر کرد مهرانا دستاشو به سمت کونش برد تا مانع بشه... مرتضی در حالیکه دست های مهرانا رو پس میزد نفس نفس زنان طوریکه من بشنوم گفت الان سرش رفته توش...با این حرفش طوفانی از لذت تو کیرم و بدنم ایجاد شد.آبم داشت بیرون میزد... دوست نداشتم تو این موقع آبم بیاد ولی دست خودم نبود. دست های مهرانا تو تقلا با مرتضی بود که تو یه فرصت، فشار بعدی رو محکمتر به کونش وارد کرد. مهرانا مثل این آدمهایی که دارن استفراغ میکنن و بالا میارن چنان از ته گلوش آخخخخخخی کشید که مرتضی دهنش رو بست و با صدای لرزون گفت: جون رفت توش دیگه... همون لحظه نا خواسته سوزش لذت بخشی سر کیرمو فرا گرفت و بعد از اون آب کیرم بود که بدون دخالت دستام با فشار زیاد به روی پائین پنجره می ریخت و منو به اوج آسمونها برد. پاهام سست شده بود و هر وقت آبم بیرون می ریخت آه خفه ای می کشیدم.زمان اومدن آبم طولانی و مقدارش هم خیلی بیشتر از همیشه بود. هیچ وقت اینطوری ازم آب نرفته بود که میدونستم دلیلش دیدن کرده شدن مهراناست. با وجود اینکه آبم کامل تخلیه شده بود ولی کیرم تا چند لحظه همچنان تیک میزد تا بالاخره آروم شد. با بی حالی تمام کیرمو تو شلوارم کردم و روی زمین نشستم. نگاهم به آب کیری بود که روی پنجره و زمین ریخته بود. بلافاصله بعد از اینکه روی زمین نشستم انگاری تازه از یک شوک عظیم چند ماهه بیرون اومدم به یکباره منطق وعقل و احساساتم جای شهوت رو گرفتن... دچار پریشان حالی و احساس پوچی شدم. وجدانم جوری فشار وارد میکرد که داشتم دیوانه میشدم.همش با خودم زمزمه میکردم این چه کاری بود من کردم؟ جیغ خفه مهرانا منو به خودم آورد. با بی حالی بلند شدم داخل سوراخ روزنامه رو نگاه کردم. مرتضی باز هم بیشتر توش کرده بود. دست مرتضی جلوی دهنش بود و مهرانا از درد زیر مرتضی دست و پا میزد و فحش میداد . اومدم با دستام از این حماقتی که مرتکب شده بودم بکوبم تو سر خودم ولی ترسیدم بفهمن و آبرو ریزی بشه. شبیه دیوانه ها شده بودم. آرام و قرار نداشتم . ناخود آگاه از فشار و ناراحتی که گریبانمو گرفته بود گریه ام گرفت. مرتضی بی خبر از وضعیت من این بیرون به فاصله چند ثانیه از فشار قبلی دوباره با فشار کیرش آخخخخ مهرانا رو که تهش شبیه گریه بود درآورد و صدای وای پاره شدم مهرانا منو سرشار از نفرت و انزجار از مرتضی کرد به خصوص که با صدای بلند مدام میگفت: الان دیگه همشو کردم توش ... عوضی خبر نداشت من این طرف پنجره چه حالی دارم. مهرانا رو به تخت خواب میخکوبش کرده بود و مدام میگفت تحمل کن دردش الان خوب میشه... خودمو آماده کرده بودم وارد اتاق بشم و اجازه لذت بیشتر به این عوضی و آبروریزی بیشتر به خودم ندم. ولی یکی تو باطنم نهیب زد کار از کار گذشته با داخل اتاق شدن چیزی درست نمیشه. در این صورت هم خواهرتو دادی کردن... هم رابطه خواهر و برادریت رو تا ابد خراب میکنی هم ممکنه با دعوا راه انداختن دیگران هم از این جریان چیزی بفهمن و آبروت بیشتربره. ناچار باید تحمل میکردم؟ اشک های روی صورتمو پاک کردم. دوباره کنار پنجره آروم نشستم. تو این جریان خودمو بیشتر از همه مقصر میدونستم. یکی تو دلم میگفت حالا که آبت اومده عاقل شدی؟... حالا هم قراره کون خواهرت آب مرتضی رو بیاره و این باعث ناراحتی من میشد.یکی دو دقیقه بعد صدای آخ های کوتاه و پشت سر هم مهرانا و آه و ناله مرتضی منو به خودم آورد . حدس میزدم مرتضی تلمبه زدن رو شروع کرده ...با بی حالی بلند شدم و دوباره از تو روزنامه نگاه کردم حدسم درست بود . مرتضی شانه های مهرانا رو گرفته بود که به جلو فرار نکنه... آروم ولی محکم تو کونش تلمبه میزد و با صدای لرزون و حشریش با نگاهش به پنجره از داغی و تنگی توش میگفت. کم کم حالت بدی که پیدا کرده بودم داشت از بین میرفت. دقایق قبل مثل شکنجه روحی برای من بود. احساس کردم دیدن تلمبه زدن مرتضی منو سریعتر از اون حالت بد در میاره...شهوتم داشت برمیگشت. آه و ناله مهرانا و اینکه داره لذت می بره برای من ، مرهم روحیه خراب چند دقیقه قبل بود. وقتی می دیدم داره از سر لذت آه میکشه به خودم گفتم مهرانا خودش هم خواسته کون بده و فقط من مقصر نیستم. این عوامل و دیدن تلمبه زدن های مرتضی یواش یواش داشت کیرمو دوباره شق میکرد... دوسه دقیقه بعد دیگه اون حس بد رو نداشتم. سرعت تلمبه زدن های مرتضی سریعتر شده بود و این نشون میداد کونش حسابی باز شده. مهرانا موقع کردن توش خوب کیر مرتضی رو تحمل کرده بود اصلا گریه نکرده بود. بالاخره پلمپ کون مهرانا هم باز شد. و رفت قاطی دخترهایی که کون دادن...نمیدونم انسان چه موجودیه تا همین چند دقیقه قبل، از کرده شدن مهرانا شکنجه میشدم ولی حالا دوباره دوست داشتم با نگاه کردن به کرده شدن مهرانا آبم بیاد... خیالم راحت بود یکبار آبم اومده و احتمال اومدن آبم به این زودی کمه...مرتضی همچنان کون میکرد و همزمان سینه هاشو می مالید و ازش لب میگرفت. جالب اینجا بود که خود مهرانا هم سرشو به سمت مرتضی می چرخوند و بهش لب میداد و گاهی هم ازش میخواست محکمتر تلمبه بزنه. معلوم بود دیگه خجالتش ریخته... گاهی وقت ها که صورتشو از پشت پنجره میدیدم مثل زمان مالیدن کسش چشماش حسابی خمار و نیمه باز بود و تند تند پلک میزد . دهنش نیمه باز بود و با ورود کیر به کونش مدام آه میکشید.تا حالا مهرانا رو اینجوری تو اوج شهوت ندیده بودم. دوباره آرزو میکردم کاشکی جای مرتضی بودم. دوباره همون آرزوها برگشته بودن. مرتضی چند دقیقه ای بود داشت تو حالت دمر محکم و خیلی سریع مهرانا رو میکرد و من دوباره داشتم به یک حس رویایی می رسیدم.کیرم شق شق شده بود. حالا هر دوتاشون آه و ناله میکردن... آرزو میکردم این بار هم بدون دخالت دستم آبم بیاد. چند لحظه بعد مرتضی مهرانا رو به حالت داگی(سگی) قرار داد. همچنان کون مهرانا رو به صورت نیم رخ می دیدم. تو این حالت کونش از هم باز شده بود و من موقع تلمبه زدن ورود و خروج کیر مرتضی به کونش رو می دیدم. ضربه های محکم مرتضی تو کونش و جیغ های کوتاه واز روی لذت مهرانا دوباره کیرمو داغ کرده بود. رفتارهای شهوت آلود مهرانا و عقب جلو کردن کونش روی کیر مرتضی و التماسش برای کردن سریعترکونش نشون میداد خود مهرانا کاملا راضیه... مرتضی دستاشو دو طرف پهلوی مهرانا قرار داده بود کیرشو کامل بیرون می کشید دوباره تا آخر میکرد توش طوریکه بدن مهرانا رو به جلو هل میداد و موهای فر شده اش که شبیه اون بازیگره کرده بود به روی تخت آویزون بودن...وقتی دیدم آه و ناله مرتضی داره بالا میره از سرعت بالا رفتن تلمبه زدنش فهمیدم کار تمومه و بی غیرتی من داره به اوج خودش میرسه ... دوست داشتم بار اول تو این لحظات که مرتضی داره آبش میاد ارضا میشدم ولی تا مرتضی کرده بود توش آبم اومده بود و اصلا به مرحله تلمبه زدن هم نرسیده بود .حالا مرتضی داشت آبش می اومد تو حالت داگی داشت حسابی تلمبه میزد که یهو کیرشو کرد توش و نگه داشت...همزمان با ریختن آبش تو کون مهرانا آه و ناله اش هم بلند شد. کیر من هم تو این لحظات تازه شروع به نبض زدن کرده بود ولی از اومدن آبم خبری نبود.کار مرتضی که تموم شد کیرشو کشید بیرون و مهرانا رو ول کرد روی تخت... خودش بلند شد و از اتاقش بیرون رفت. مهرانا هنوز دمر روی تخت ولو بود و تکون نمیخورد. منتظر بودم بلند شه تا من اون کون نازشو به طور مستقیم و از روبرو ببینم. معلوم بود مرتضی حسابی گشادش کرده. پنج دقیقه ای گذشته بود که بالاخره از روی تخت پائین اومد و من وقتی پشت به پنجره شد اون کون خواستی و دیوانه کننده رو دیدم.انصافا حیف بود این کون فقط دست شوهر آیندش باشه... مرتضی که به درون اتاق اومد مهرانا قصد داشت لباس هاشو بپوشه. جواب حرف های مرتضی رو نمیداد. دست بردم سمت کیرم تا مهرانا لباس هاشو نپوشیده با این بدن ناز اون سینه های بلوریش و اون کس وکون نازش که دیگه حالا روبروی من بود این بار با کمک دستم جلق بزنم ولی فرصت نداد. سریع لباس هاشو پوشید. منتظر بودم بره توالت تا من هم سریع تر از مهرانا از خونه مرتضی به خاطر خجالتم بیرون برم ولی این کار رو نکرد انگاری مهرانا بیشتر از من خجالت میکشید تا از اتاق بیرون رفت بلافاصله رفت سمت راه پله ها و از اونجا رفت تو حیاط و از خونه خارج شد. حالا من مونده بودم و مرتضی ... خجالتی که میکشیدم باعث شد من هم بدون حرف با مرتضی چند لحظه بعد از خونه خارج بشم. وقتی مطمئن شدم تو دید مهرانا نیستم وارد کوچه شدم و از سمت دیگه کوچه شروع به دویدن کردم. قصدم این بود کوچه رو دور بزنم و زودتر از مهرانا به خونه برسم. تا خانه پیاده 15 دقیقه راه بود که بیشتر راه رو دویدم. خوشبختانه زودتر از مهرانا به خونه رسیدم ولی درب خونه رو که باز کردم با گریه های وحشتناک سینا روبرو شدم. پریدم تو حال دیدم تو آشپزخونه ولو شده و کتری آب جوش هم پخش زمین... داشتم دیوانه میشدم. قسمتی از انگشتای پای چپش سوخته بود . انگاری داشت تاول میزد. از خونه پول برداشتمو سریع بلندش کردم آوردمش دم درب خونه که مهرانا هم رسید وقتی سینا رو تو اون حالت دید تو صورت خودش زد . بدون اینکه وارد خونه بشه از همون تو کوچه کمکم کرد بردیمش درمانگاه بعد هم زنگ زدم به پدر و مادرم ...هر دومون واقعا ناراحت سینا بودیم و از کنارش تکون نخوردیم. با وجود اینکه تو وضعیت بدی بودم ولی هنوز ذهنم درگیر کرده شدن مهرانا بود. هنوز تلمبه های مرتضی جلوی چشمام بود یهو یاد آب کیری افتادم که هنوز تو کونش بود. وقتی تو درمانگاه برای گرفتن وسایل پانسمان در حال رفت و آمد بود نگاهم به کونش بود که توش آب کیر مرتضی بود وبه خاطر همین سریع شق میکردم. نیم ساعت بعد پدر و مادرم هم اومدن و باز خواست شدیم که کجا بودیم چنین اتفاقی برای سینا افتاده. حسابی حالمون گرفته شد. ساعت 8 شب بود که به خونه رسیدیم. شام خوردم رفتم تو اتاقم وبا یک کیر شق کرده به جریان اون روز فکر میکردم. میدونستم این شق بودن کیرم هر بار که به کرده شدن مهرانا فکر کنم تا مدتها ادامه خواهد داشت . هنوز از آینده خبر نداشتم نمیدونستم چه اتفاقاتی در انتظارمه. هنوز نمیدونستم که با این کارم چه رسوایی هایی به بار آوردم و چه سو استفاده هایی از این بی غیرتی شد.
منم همون تیر شهوت پدر
توی هم آغوشی با یه کمون سرد
که بعد تصمیم مادرم به سقط
به تولد شلیک کمونه کردم