انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 4 از 5:  « پیشین  1  2  3  4  5  پسین »

مهران و مهرانا


مرد

 
تاوان كردن خواهرم مهرانا(قسمت اول)

يك هفته از ماجراي ويلاي آبسرد گذشته بود. طبق آماري كه پژمان ميداد، نيما دو روز تو درمانگاه شهيد
محسني بستري بود. آرمان هم چندين بار با من و مهرانا تماس گرفت ولي هيچ كدوم جواب اين مرتيكه رو نداديم.
ميدونستيم ممكنه با شماره هاي ديگه اي تماس بگيرن واسه همين به غريبه ها جواب نميداديم.
از اون طرف هم لوكاس بدجوري مهرانا رو كرده بود طوريكه بعد از بهبودي تو روز اول فرداي اون روز هم دوباره
حالت تهوع به سراغش اومده بود و تا دو سه روز نميتونست راحت روي زمين بشينه. به پدر و مادرمون گفته بوديم
ارتفاع زده شده و عضلات پاش گرفته. بيچاره مادرم مدام آه و ناله ميكرد چرا رفتين كه اين بلا سرتون بياد.
خوشحال بودم بلايي كه سر نيما آوردم از اين به بعد ميتونه به خاطر كير و خايه سوخته مانع از رابطه اش با
دختراي ديگه بشه. با فيلم كوتاهي كه از رابطه اش با مهرانا ضبط كرده بودم حتي مي تونستم به خاطر زورگيري
ازش شكايت كنم. تازه سفته ها هم وجود داشت كه مي تونستم به عنوان مدرك زورگيري تو دادگاه ارائه بدم هر
چند قانون شكايت كردن رو نميدونستم و اين شكايت هم براي زماني بود كه جون من و مهرانا تو خطر مي افتاد
و مجبور ميشديم پدر و مادرمون رو در جريان بذاريم.
توي اين يك هفته هم كه گذشته بود خبري از تلافي اقدام من نشده بود. با پژمان فقط براي اينكه بدونم تو
جلسات كيونت چي ميگذره در ارتباط بودم ولي براي اون كثافت هم برنامه داشتم. درسته كه ازديدن كرده شدن
مهرانا خوشم مي اومد ولي دوست داشتم مهرانا خودش با رضايت به طرف حال بده و منم نگاه كنم نه اينكه زور
گيري و يا از روي اجبار باشه. به پژمان هم اخطار داده بودم حق نداره آدرس خونه ما رو به نيما بده چون فقط
پژمان خونه ما رو بلد بود.

و اما مهرانا توي اون يك هفته كاملا از من فراري بود. بهونه اش اين بود كه من همه جاي بدنشو ديدم و از من
تنفر پيدا كرده ولي رفتارش نشون ميداد به خاطر برملا شدن حال دادنش به مرتضي از من خجالت ميكشه.
سعي ميكرد جلوي پدر و مادرم عادي باشه ولي وقتي پدر و مادرم كنار ما نبودن اصلا جلوي من ظاهر نميشد.
هنوز بهش نگفته بودم چه بلايي سر نيما آوردم. خودش هم نپرسيده بود. روحيه اش كمي بهتر شده بود فقط با
من غريبانه رفتار ميكرد. شايد بودن سينا تو خونه تنها دليل حرف زدن خيلي مختصر مهرانا با من بود. ناچار دوباره
دست به دامن تلگرام شدم. خوبي تلگرام اين بود كه جوابمو اونجا ميداد. براش نوشتم اگه خواهرم نبودي براي
رسيدن بهت زمين و زمان رو به هم ميدوختم. چند دقيقه اي بود هي بهش پيام ميدادم ولي جواب نميداد. ديگه
صبرم داشت تموم ميشد. رفتم بالا درب اتاقشو باز كردم تا اومدم به رفتارش توي اين چند روزه اعتراض كنم ديدم
رو تختش نشسته دستاش جلوي صورتشه يه آهنگ غمگين تو گوشي موبايلش گذاشته داره گريه ميكنه.
با ديدن گريه كردنش حرفام تو دهنم موند و بيرون نيومد. فقط نگاش ميكردم. چند لحظه بعد كنارش نشستم
چند بار علت گريه كردنش رو پرسيدم جواب نميداد ولي وقتي سرش داد زدم دستاشو از روي صورت نازش كه پر
از اشك بود برداشت و گفت ديگه چيزي از خواهر و برادري ما نمونده. من رو فداي اميال و شهوت خودت كردي.
منو دادي به نيما خودتم نگاه كردي. چطوري تونستي ببيني؟ چطور ارضا شدي؟دوستام برادر دارن من هم دارم.
شانس آوردم آروم صحبت ميكرد وگرنه سينا تو طبقه پائين مي فهميد. اين قدر گفت كه صداي منو درآورد.
منم مثل خودش جوابشو دادم و گفتم من خواهري نديدم بره به صميمي ترين دوست داداشش حال بده آبروي
منو بردي تو مدرسه ديگه نتونستم سرمو بلند كنم ديگه نتونستم درس بخونم. من واسه دانشگاه خيز برداشته
بودم حتي به همه در و همسايه گفته بودم سال اول دانشگام. با اين حال رابطه ات با مرتضي رونگفتم بهت چون
دوست نداشتم ناراحت بشي. خودمو داغون كرده بودم شب و روز حرص ميخوردم. اون روزهايي كه ناراحت بودم
يادته؟ هي مي پرسيدي چته؟ سر همين جريان تو و مرتضي ناراحت بودم ولي چون ميدونستم تو هم حتما لذت
بردي بهت چيزي نگفتم اعتراضي نكردم. وقتي بهت چيزي نگفتم خودم داغون ميشدم يواش يواش تصور رابطه

تو و مرتضي مي اومد تو ذهنم و همين باعث شد هم نسبت بهت بي تعصب يا به قول خودت بي غيرت بشم هم
خودمم بهت تمايل پيدا كنم. همه اينها تقصير خودته.
در حاليكه سعي ميكرد آروم صحبت كنه با حرص دندون هاشو روي هم فشار داد و گفت عوضي تو همه جاي
بدن منو ديدي ديگه نمي تونم راحت كنارت زندگي كنم. آروم گريه ميكرد.
اين چندمين بار بود توي اين چند روز اين جمله رو تكرار ميكرد. براي اينكه كمي آرومش كنم گفتم بابا جون
من از دور ديدم. از دوركه چيزي معلوم نيست. تو همون حالت برگشت گفت از فاصله سه چهار متري خيلي دوره؟
ديگه حرفي نزدم. يكي دو دقيقه با من چشم تو چشم شد. براي اينكه حرفي زده باشم بهش گفتم هنوز اتفاق
مهمي نيافتاده. من مي تونم همون برادر سابق گذشته باشم از اون غيرتي هاش كه نذاره كسي نگاه چپ بهت كنه
مثل همين چند روز پيش و كاري كه با نيما كردم. وقتي اين حرفو زدم دوباره با من چشم تو چشم شد انگاري
كنجكاو شده بود بفهمه چيكار كردم. ادامه دادم اون موقع كه كنار درب ويلا نشسته بودي داشتم آب جوش درست
ميكردم. اول كوله پشتي و وسايل اون خارجي ها رو تو آتيش سوزوندم بعد هم كار اصلي رو انجام دادم با يه قابلمه
آب جوش كير و خايه نيما رو سوزوندم. تا اين حرفو زدم مهرانا يه دستشو جلوي دهنش گرفت واي واي كرد و
شروع كردن به خنديدن. اولين بار بود توي اون چند روز مي ديدم ميخنده. وقتي ديدم هم تعجب كرده هم داره
ميخنده بيشتر روي اين قضيه مانور دادم. كاملا از اين رو به اون رو شده بود. شايد باور نميكرد من اين كار رو
كرده باشم براي اينكه باور كنه زنگ زدم پژمان گذاشتم روي آيفون الكي احوال نيما رو پرسيدم.
بعد از قطع تلفن لبخند از روي لب هاي مهرانا كنار نميرفت. معلوم بود به عنوان تلافي كار نيما از اين كار من
خوشش اومده. احساس ميكردم يكي از بزرگترين دلايل ناراحتيش با اين تلافي از بين رفته. خيلي روحيه اش
بهتر شده بود در حاليكه سرش پائين بود و كمي مي خنديد به من گفت يه آب جوش هم روي اونجاي خودت
بريز كه وقتي داشتي ميديدي نيما داره با من چيكار ميكنه خوشت مي اومد. بهش گفتم نيما منو مجبور به ديدن
كرده بود خوب وقتي ديدم دست خودم نبود خودمو خراب كردم.

درست بعد از گفتن جريان سوزوندن نيما بود كه احساس كردم روحيه مهرانا داره لحظه به لحظه بهتر ميشه
طوريكه اون روز بيشتر از قبل تو پذيرايي مي ديدمش. هر وقت از جلوي من رد ميشد ميزد زير خنده. حتي همون
شب موقع شام كه همه در حال خوردن بوديم جوري زد زير خنده كه غذا تو گلوش گير كرد به سرفه افتاد.
همون شب تو تلگرام هم خودش به من پيام داد و نوشت دلم خيلي خنك شد اون كار رو با نيما كردي.
تا دو سه روز بعدش حالش ديگه خيلي خوب شده بود واسه همين يه روز كه تو اتاقش بود با توجه به شناختي
كه از اخلاقش داشتم واسه گام برداشتن در جهت كردن كونش تو تلگرام بهش پيام دادم از فردا ميخوام همون
برادر غيرتي كه دوست داري و قبلا بودم بشم. تو هم از فردا با حجاب بيرون ميري وبه بابا ميگم برات چادر بگيره.
در ضمن منتظرم آرمان برگرده تا دهن اون و پژمان و مرتضي رو هم سرويس كنم.
طولي نكشيد برام پيام فرستاد. نوشته بود اين چرت و پرت ها چيه نوشتي؟ من عمرا چادر سرم كنم حجاب رو
هم دوست ندارم. همون لحظه براش نوشتم مگه نميگي بي غيرت شدم؟ خوب ميخوام جوري باشم كه تو دوست
داري.
اين بار به من فحش داد و نوشت من اون طوري دوست ندارم همينطوري كه الان هستي باش.
بلافاصله براش نوشتم مگه الان چطوري هستم؟
جواب نميداد. بدجوري بهش گير داده بودم تا بگه. تند تند بهش پيام ميدادم و ميگفتم دوست داري چطوري
باشم تا اينكه بالاخره به زور برام تويك كلمه نوشت.
بي غيرت...
با اين كلمه اي كه نوشت كيرم تو شلوارم در حال شق شدن بود.

اون روز تا شب به خاطر چنين حرفي كه تو تلگرام نوشته بود اصلا منو نگاه نميكرد زياد هم جلوي من آفتابي
نميشد. معلوم بود به خاطر اون كلمه اي كه تو تلگرام نوشته بدجوري خجالت ميكشه.
با خودم فكر كردم حالا كه دوست داره نسبت بهش بي غيرت باشم اين بهترين فرصته كه هم ازش امتياز بگيرم
هم خواسته هامو واضح تر بهش بگم. براي همين صبر كردم و آخر شب كه تو اتاقش بود به اتاقش رفتم. چراغ
اتاقش هنوز روشن بود. روي تختش به روي كتف سمت راستش خوابيده بود. گوشي موبايلش جلوش بود . يك
دستشو زير سرش ستون كرده بود با دست ديگش با موبايلش ور ميرفت. رفتم كنارش روي تخت نشستم و گفتم
اين همه كار به نفع تو انجام دادم تو حتي يك كار براي من نكردي. عين خيالتم نيست كه من آينده ام خراب شد
و ترك تحصيل كردم.
تا صحبت از ترك تحصيل ميكردم از خجالت سرشو پائين مي گرفت. اين قدر بهش گير دادم تا بالاخره سرشو
بالا گرفت توچشمام نگاه كرد و گفت خوب چيكار بايد ميكردم؟
درحاليكه همچنان چشم تو چشم بوديم نگاهمو به سمت پائين بدنش بردم و روي كونش نگه داشتم. يهو با
گفتن خفه شو مهران عكس العمل نشون داد.
خنديدم و گفتم من كه هنوز حرفي نزدم. با حالت تنفر نگام كرد و گفت عمرا، مگه خوابشو ببيني. به اين حرفش
هم خنديدم و گفتم والا من به خوابش هم راضي هستم. بازم به كونش نگاه كردم و گفتم اين نامردي تو فقط با
اين جبران ميشه. موبايلش رو به حالت تهديد بلند كرد و گفت گم شو بيرون. جوابشو با يه جون كش دار دادم
و داشتم از اتاقش خارج ميشدم كه برگشت گفت تو هم منو تو كيونت عضو كردي آخرش حسابي گند زدي به
زندگي من. الان حساب بي حساب هستيم تازه تو بيشتر نامردي كردي. همونجا واسه اينكه سر به سرش گذاشته
باشم يك دستمو شبيه سوراخ كردم و انگشت دست ديگم رو مدام ميكردم توش همزمان بهش ميگفتم اگه دوست
داري همونجوري كه تو ميخواي باشم بايد براي من هم شل كني.

از فرداي اون روز از صبح تا زماني كه پدر و مادرم از محل كارشون بر مي گشتند به دور از چشمهاي سينا بين
من و مهرانا كل كل در گرفته بود. مهرانا حالا ديگه به خاطر ماجراي كيونت و بلايي كه تو ويلا سرش اومده بود
زبونش دراز شده بود و هر وقت صحبت از رابطه اش با مرتضي ميكردم اون هم ماجراي تو ويلا رو وسط مي كشيد.
يه بار ميخواست بره خونه يكي از دوستاش، سينا رو تو پذيرايي پيچوندم رفتم بالا از شانس من داشت لباس
عوض ميكرد تا منو ديد با اينكه سوتين داشت سريع تاپشو جلوي سينه هاش گرفت. بهش گفتم جون پنهانشون
نكن اون لامصب ها رو اگه يادت باشه من يه بار جلوي درب حموم ديدمشون يه بار هم وقتي لوكاس بيخ ديوار
داشت به روش فرانسوي ها عقبتو باز ميكرد.
ديگه نگذاشت بقيه حرفمو بزنم با حالت بدي ازم خواست خفه شم. تاپ توي دستشو كوبيد تو سر من. با داد و
بيداد منو از تو اتاقش بيرون كرد و درب رو بست.
واسه تلافي بقيه حرفمو تو تلگرام براش نوشتم كه نيما ميگه مردهاي سن بالاي فرانسوي وقتي ميخوان يه دختر
18 ساله رو از كون بكنن اول مي برنش بيخ ديوار دو سه تا تقه ميزنن تا كمي كونش باز بشه و اون - نوجوان 17
درد اصلي از بين بره بعد مي خوابوننش راحت ميكنن توش. انگاري شيوه فرانسوي ها روي تو و دختراي ايراني
هم جواب ميده.
منتظر بودم ببينم ميخونه يا نه. البته نميدونستم نيما در مورد اين روش راست ميگه يا دروغ ولي بزرگترين
دليلي كه باعث شد روي كير نيما آبجوش بريزم همين شيوه كردن لوكاس بود كه بدجوري گريه مهرانا رو درآورده
بود.
وقتي خود نيما مهرانا رو كرد و من هم ارضا شدم مثل زماني كه مرتضي مهرانا رو ميكرد چنان حالم بد شد كه
تصميم به تلافي گرفتم نقشه اوليه رو ريختم ولي بعد كه دوباره شهوتم برگشت بي خيال شدم. نوبت كردن لوكاس
كه رسيد به انواع مختلف خوابيده، لنگ در هوا، سرپايي، روي مبل، يه وري، داگي، مهرانا رو حسابي كرد. از همون

شروع كردن لوكاس تا وقتي آبش اومد مهرانا فقط گريه ميكرد. لامصب جوري كرده بودش كه گريه هاش تا چند
دقيقه بعد از رفتن لوكاس هم ادامه داشت طوريكه حتي نمي تونست از روي زمين بلند شه. همه اين عوامل
بدجوري دگرگونم كرد كه تصميم قطعي گرفتم به خاطر اين همه نامردي تلافي كنم و آب جوش روي كير نيما
بريزم به خصوص كه نيما هم بعد از لوكاس دوبار ديگه هم مهرانا رو كرده بود.
تو پذيرايي با سينا نشسته بودم كه صفحه گوشي موبايلم صدا داد نگاه كردم مهرانا جواب داده بود. نوشته بود
اين چرت و پرت ها رو از توي گوشيت پاك كن نكبت عوضي يه وقت بابا اينا مي بينن.
جواب دادم: جون هر چي تو بگي عزيزم.
كل كل من و مهرانا به شدت هر چه تمام به دور از چشم و گوش هاي سينا ادامه داشت. هر با دولا ميشد چيزي
از زمين برداره يا كاري كنه و موقعيت مناسب بود با گفتن جون چه كون دوست داشتني عكس العمل نشون
ميدادم. همون موقع بود كه هر چي جلوي دستش بود از ظرف ميوه تا ليوان و استكان و... به سمت من پرت
ميكرد و من سعي ميكردم همه رو بگيرم.
يه بار هم اومد كنترل رو از روي زمين برداره لبه شورت قرمزش از شلوار به رنگ مشكيش بيرون زده بود كمي
هم از پوست سفيد بدنش معلوم شده بود. فهميد دارم نگاش ميكنم تاپشو روي شلوارش كشيد حرصم گرفت و
گفتم هر هر من كه اونجا رو چند بار ديدم ميدونم الان رنگ قرمز شورتت با رنگ اونجا ست شده. وحشي شد اومد
سمتم نكبت گويان دستاشو دور گردن من حلقه كرد فشار داد. يك دستشو هرجوري بود از روي گردنم درآوردم
به زور گذاشتم روي كيرم كه حسابي شق شده بود. مثل برق گرفته ها يهو دستشو كشيد روي هيكل من تف كرد
از اونجا دور شد.
حتي موقعي كه پدر و مادرم هم خونه بودن دست از تقلا واسه نزديك شدن به كونش بر نميداشتم. كارهام با
وجود بودن اونها محدود ميشد ولي تموم نميشد. از راه دور كه ديگران نفهمن براش كف دستمو بوس ميكردم يا

دستمو شبيه سوراخ ميكردم انگشت دست ديگم رو توش ميكردم يا لبامو براش غنچه ميكردم يا هي اسم لوكاسو
مي آوردم.
يه بار كه از بودن سينا به عنوان مزاحم تو خونه خسته شده بودم تصميم گرفتم همراه مهرانا كه قصد خريد
لباس هاي زير داشت بيرون برم. مهرانا شاكي شده بود كه نبايد باهاش برم ولي من ول كن نبودم. از خونه كه
بيرون زديم كنارش راه مي رفتم. همون شلوار كتان سفيد پاش بود يه مانتو جلو باز آبي نفتي هم پوشيده بود.
لاي پاهاش تا كمربند شلوارش باز بود هر پسري كه از روبرو مي اومد چند لحظه نگاهش لاي پاي مهرانا ميرفت.
بي اهميت به نگاه پسرها براي اينكه يك وقت فكر نكنه محدودش كردم بهش گفتم ميخواي من با فاصله پشت
سرت بيام؟ يه لحظه ايستاد و گفت به نظر من اگه برگردي خونه خيلي بهتره. قبول نكردم و با فاصله تقريبا ده
متري پشت سرش حركت ميكردم. وقتي ديد پشت سرش حركت ميكنم خنديد با دستش خاك بر سري گفت و
ازم خواست با هم راه بريم. وقتي موازي هم شديم يه بار اومدم با دستم انگشتش كنم فهميد و جا خالي داد. سريع
پشت سرشو نگاه كرد. كسي پشت سر ما نبود. تا اومد حرفي بزنه بهش گفتم اگه ميخواي شورت و سوتين بخري
باز صورتي و قرمز بخر با رنگ اون دو تا هلوي تو شورتت ست ميشه ها.
يهو ايستاد و با صداي بلند گفت گو زيادي نخور مهران زشته تو خيابون. از ترس كس خل بازيهاي مهرانا دوباره
چند متري ازش فاصله گرفتم ولي هر وقت تو مسير خلوت ميشد بهش ميگفتم: جووون چه كوني داري،
جوون لوكاس چه كوني ميكرد.
يه جا هم وقتي فاصله ام باهاش كمتر شده بود بهش گفتم خانم بده بكنيم دعات كنيم كه برگشت فحش داد و
چند قدمي دنبالم كرد. رفتارم اون روز با مهرانا مثل رفتار پسرهايي بود كه مزاحم يه دختر تو خيابون ميشن.كلي
از حرف هايي كه بهش ميزدم مي خنديدم خود مهرانا هم گاهي خندش ميگرفت.
اون روز تو مركز خريد بعد از خريد كردن مهرانا رفته بوديم تو قسمتي كه مخصوص فروش برندهاي موبايل بود
چند دقيقه اي بي خيال مهرانا شده بودم و داشتم آخرين مدل هاي گلكسي و آيفون رو ميديدم. وقتي ديگه بي

20 ساله هم قد - خيال شدم داشتم تو اون شلوغي دنبال مهرانا ميگشتم كه از دور ديدم با يه پسر تقريبا 19
خودش خيلي خوش لباس با قيافه اي جذاب به فاصله چند متري چشم تو چشم شده پسره داشت با ايما و اشاره
بهش علامت ميداد مهرانا هم مي خنديد واسه پسره عشوه ميومد. نامرد اين مهرانا چه خوش سليقه هم بود. بدون
اينكه خودمو به مهرانا نشون بدم بهش اس ام اس دادم اگه از پسره خوشت اومده كاري كه پسره ميخواد رو انجام
بده. حركت كن برو بيرون از مركز خريد اگه هم منو ديدي آشنايي نده. چند لحظه بعد گوشي تو دستشو كه بالا
گرفت فهميدم داره ميخونه. يهو به سمت چپ و راستش نگاه كرد معلوم بود دنبال من ميگرده. هي به طرف چپ
و راست راه ميرفت مثل گم كرده ها دنبال من ميگشت. خودمو حسابي از ديدش گم كرده بودم تا مجبور بشه
تنهايي بره بيرون. اينطوري شك نداشتم پسره هم دنبالش ميره. همينطور هم شد سرانجام مهرانا به طرف درب
خروجي حركت كرد و پسره هم دنبالش بود. با فاصله خيلي زياد دنبالشون حركت كردم سعي ميكردم مهرانا تو
شلوغي اطراف مركز خريد منو نبينه. بالاخره مسير كاملا خلوت شد. فاصله خودمو با پسره كه خيلي زياد بود كم
كردم. تو آخرين باري كه مهرانا برگشت پشت سرشو نگاه كرد منو هم ديد. از پسره كه جلو زدم مهرانا ايستاد تا
بهش برسم ولي بهش اشاره كردم حركت كنه. در حال حركت همونجا دو سه تا تيكه نه چندان بد به مهرانا كه
هي پشت سرشو نگاه ميكرد انداختم. قضيه وقتي جالب شد كه همون پسره خودشو به من رسوند و گفت داداشش
تو بكش كنار من يك ساعته دنبالش هستم. بهش گفتم واسه ازدواج ميخوايش؟ همون لحظه منو هل داد و گفت
به تو چه؟ واسه سوراخاش ميخوام. از اون لحظه سرعتمو كم كردم. پسره خودشو به مهرانا رسوند و چند لحظه اي
باهاش حرف زد. مهرانا هم مدام پشت سرشو نگاه ميكرد منم هم هر لحظه بيشتر ازشون دور ميشدم. آخرين
حركتي كه از پسره ديدم داشت مهرانا رو به سمت پارك كوچك كنار خيابون كه شبيه فضاي سبز بود مي برد.
وقتي روي صندلي نشستن از كنارشون رد شدم به سمت خونه حركت كردم. بلافاصله به مهرانا اس ام اس دادم
سهم من از اين بي غيرتي كه خواسته بودي بعلاوه ترك تحصيلم مساوي ميشه با يه دور كون.
وقتي اين اس ام اس رو براش فرستادم تو خيابون و در حال راه رفتن شق كرده بودم.

اون روز تا شب مهرانا خودشو از من پنهون كرده بود. خودم رفتم سراغش و گفتم پسره چي شد با هم رل زدين؟
خجالت مي كشيد در مورد پسره حرف بزنه ولي بالاخره به حرف اومد و گفت اسمش آرشه ميگه وضع ماليشون
خيلي خوبه. با پدر و مادرش شيراز زندگي ميكنن ولي تهران دانشجو هست اينجا خونه گرفته.
بهش گفتم چي شد رل زدي باهاش؟ سرشو پائين گرفته بود مي خنديد. خنديدنش منو پر رو كرد و گفتم. پس
يه دور كون رو افتاديم ديگه؟ سرش هنوز پائين بود كه بهش گفتم اگه خجالت مي كشي اوكي بدي خودم پيش
قدم بشم؟
دوباره قاطي كرد گفت عمرا بلافاصله هم با صداي بلند مادرمو صدا كرد و گفت ببين مهران چي ميگه.
ريدم تو شلوارمو در حاليكه از اتاقش بيرون مي رفتم بهش گفتم مطمئن باش زودتر از آرش ميكنمت.
صداي زارت گفتنشو از پشت درب اتاقش شنيدم.
ديگه راحت كلماتي مثل كون و كس و بكنمت رو تو حضور مهرانا به زبون مي آوردم.
يه بار نزديك ظهركه روي مبل سه نفره لم داده بود يه پاشو روي اون يكي پاش قرار داده بود و با موبايلش ور
ميرفت. لاي كونش كاملا باز بود. منتظر بودم سينا گورشو گم كنه برم سراغش بدبختي جايي نميرفت. بد جوري
حرصم گرفته بود مهرانا هم انگاري فهميده بود به خاطر وجود سينا نمي تونم كاري كنم نيشش باز بود. براش از
راه دور خط و نشون كشيدم و تو تلگرام از حرص براش نوشتم جووون قربون اون كون نرمت برم من.
صداي زارت گفتن مهرانا سينا رو به خنده انداخت. بيچاره سينا خبر نداشت چه خبره.
براش تو تلگرام نوشتم چي شد رفت توش؟

داشتم نگاش ميكردم هنوز همونطوري لم داده بود. بلند شدم رفتم روي يه مبل ديگه روبروي كونش نشستم
وقتي داشت نگام ميكرد به كيرم اشاره كردم كه شق شق بود و جوري كه سينا شق بودنشو نفهمه از روي شلوار
نشونش دادم بلافاصله هم تو تلگرام نوشتم واسه كون تو اينطوري شده.
اين بار تو تلگرام تهديدم كرد به بابام ميگه. بي خيال تهديد كردنش براش نوشتم اون نيما چه كمري داشت سه
بار ريخته توش.
تا اين پيامو فرستادم بلوكم كرد. كر كر خندش بلند شد. فكر كرد حاليم نيست اين بار بهش اس ام اس دادم
جوون نخند لاش وا ميشه راستي از اينكه زير يه پسر فرانسوي رفتي بهت حال داد؟
اين آخرين حرفي بود كه از من خوند گوشي موبايلشو روي ميز عسلي گذاشتو تي وي رو نگاه كرد. با گذاشتن
گوشي موبايلش روي ميز منو غير فعال كرده بود. سر همين هي مي خنديد. منم كه دوست نداشتم كم بيارم زد
به سرم به سينا گفتم بلند شه بره براي ناهار از اين جوجه كباب هاي بسته بندي شده بخره. تا اين حرفو زدم
مهرانا انگاري فهميد قصدم چيه يهو گير داد كه خودت برو به سينا ميگفت نري ها. همه حرفاشو با خنده به سينا
ميزد و اين منو اميدوار ميكرد. توي اون خنده بازار دست سينا رو گرفته بود و به زور كنار خودش نشونده بودش
پاي فالوده شيرازي رو كه وسط كشيدم سينا اسرار داشت بره. داشتم موفق ميشدم و شدم. به زور دست سينا رو
آزاد كردم و پول بهش دادم و از درب حياط فرستادمش بيرون.
يه نگاه به مهرانا كردم با خنده بهم گفت كثافت ميخواي چيكار كني هان؟ اون همه چرت و پرت نوشتي بس
نبود. باهاش چشم تو چشم شده بودم بهش گفتم يه دور به من بدهكاري نگو بدت مياد خودم ديدم وقتي نيما بار
اول ميكردت داشتي حال ميكردي.
صداي خفه شو گفتن مداومش تو پذيرايي پيچيد. اومد به سمت اتاقش فرار كنه گرفتمش كوبيدمش به ديواركه
گفت چيه لامصب ميخواي چيكار كني. بهش گفتم من كون ميخوام. اين بار يه عمراً كش دار گفت همزمان

بيخ ديوار نيم خيز ايستاده بود كونشو به ديوار چسبونده بود و هر دو دستشو دو طرف كونش قرار داده بود. خواستم
بهش كلك بزنم. نيشش هنوز باز بود و اين منو پررو تر ميكرد. سريع رفتم جلو گفتم كون نميدي لب كه هست با
دست راستم چونه اش رو گرفتم به سمت خودم كشيدم كمي از ديوار فاصله گرفت. همون لحظه گفت گو زيادي
بخوري به مامان ميگم. لبموكه نزديك صورتش كردم هر دو دستشو روي صورت من گذاشت. تا اين كار رو كرد
منم سريع دست چپمو به كونش رسوندم چهارانگشتي خيلي محكم لاي كونش كشيدم و بلافاصله هم به طرف
پله ها فرار كردم. سر پله ها مسخرش ميكردم تا تحريكش كنم دنبالم بياد. داشت فحشم ميداد. كير شق شدمو
تو معرض ديدش قرار داده بودم. همون جا روي پله ها يكي دوبار رد نگاهشو روي كيرم ديدم. هر كاري كردم بالا
نمي اومد برگشتم پائين. بايد از نبودن سينا حسابي استفاده ميكردم. موبايلشو برداشته بود انگاري داشت با آزاده
حرف ميزد.
بدون اينكه متوجه بشه از پشت سرش حركت كردمو در حال عبور انگشتش كردم. اولين بار چيزي نگفت ولي
بار دوم كه برگشتم انگشتش كنم كونش رو داد جلو و جا خالي داد. منم كم نياوردم و به سمتش خيز برداشتم و
چهار تا انگشتامو لاي كونش كردم. تلفن رو قطع كرد دنبال من دويد. باز به سمت پله ها دويدم. ديدم داره مياد
قصدم اين بود به اتاق خودش بكشمش. پشت درب اتاقش پنهان شدم تا وقتي وارد شد از پشت بهش بچسبونم
ولي انگاري زرنگ تر از اين حرف ها بود فهميد پشت درب هستم درب اتاقشو محكم تو هيكل من كوبيد.
صورت و بيني ام با در يكي شده بود ولي شديد نبود. نشستم روي زمين و دستمو روي بيني و صورتم قرار دادم
و فاز مظلوم نمايي به خودم گرفتم.
روبروم روي دو تا پاش نشست همزمان كه دستشو به سمت صورت من مي آورد گفت واي چي شدي؟ داشت
مي خنديد. سريع چهار تا انگشتمو به زير كونش بردم وايييييييي قشنگ سوراخ كونش رو از روي شلوار نازكش
حس كردم اومد ازم فاصله بگيره همون لحظه تعادلش به هم خورد از پشت روي زمين ولو شد.

به خاطر لمس سوراخ كونش داشتم از شق درد ميمردم. تا اومد از روي زمين بلند شه پاهاشو گرفتمو بالا كشيدم
چند لحظه بعد فقط كمرش روي زمين بود. بد جوري تقلا ميكرد و فحش ميداد. در حاليكه سعي ميكردم جو
شوخي و خنده رو همچنان حفظ كنم دست چپمو دور هر دو تا پاش حلقه كردم تا كمتر تلاش كنه و بيشتر بالا
كشيدمش. حالا ديگه كسش هم تو دسترس من بود. اين بار جاي كونش دست كردم لاي پاش كس نازشو چنگ
زدم. با اين كارم خنده توي صورتش محو شد تقلا كردنش بيشتر شد و همزمان فحش ميداد.
عجيب بود ديگه حرفي نميزد و فقط تلاش ميكرد پاهاشو از تو دستم در بياره. حرف نزدنش باعث شد جسارت
پيدا كنم تا شلوارشو تو همون حالت پائين بكشم. بي خيال كسش شدم از دمپاي شلوارش گرفتم محكم به سمت
پائين كشيدم شلوارشو جوري پائين كه درحقيقت به سمت بالا كشيدم كه شورتش هم معلوم شد. با اين كارم
جيغ كر كننده اي كشيد. ترسيدم، همونجوري ولش كردم و به طبقه پائين فرار كردم. اين چند دقيقه چه حالي
داده بود. وقتي رفتم پائين هنوز سينا نيومده بود. مهرانا كه پائين اومد با خنده گفت حتما بايد جيغ بكشم كه ولم
كني عوضي آشغال؟؟؟
اون روز ديگه تا شب بي خيال دستمالي كردنش شدم مي ترسيدم بي جنبه بازي در بياره بايد يواش يواش به
سمت تصاحب كونش گام برميداشتم. تا همين جا هم كه تونسته بودم به كسش دست بزنم و كمي بمالمش كلي
پيشرفت حساب ميشد. با اين حال به خاطر بالا زدن شهوتم به خاطر اون دستمالي ها رفتم با همون يكي دو
دقيقه فيلمي كه از كردن نيما گرفته بودم حسابي جلق زدم. يك چيزي هم تا شب ذهن منو به خودش مشغول
كرده بود. اينكه مهرانا با وجود اينكه مي تونست با دستهاش، دست منو از روي كسش كنار بزنه اصلا اين كار رو
نكرد و فقط سعي ميكرد پاهاشو از تو دستم در بياره.
از اون طرف هم وقتي سينا مزاحم دستمالي و مخ زني من بود براي انجام دادن كارهاي خودم بيرون از خونه مي
فرستادمش تا اينكه بالاخره اعتراض كرد مگه من نوكرتم واسه همين مجبور ميشدم بهش باج بدم تا هر بار بيرون

ميره يك چيزي هم واسه خودش بخره. مهرانا اوايل زياد به سينا گير ميداد كه حرف منو گوش نكنه و بيرون نره
ولي عجيب بود ديگه اعتراضي نميكرد.
يكي دو روز بود به خاطر تهديدات نيما نگران شده بودم واسه همين بيشتر روز تو فكر بودم و كمتر با مهرانا
شوخي ميكردم. به مهرانا هم نگفته بودم تا يك وقت ناراحت نشه. نيما به پژمان گفته بود به من خبر بده اون شب
كه تو ويلا خواب بودي پرده خواهرتو زدم و قصد دارم بازم برينم به هيكلت.
با اين حال مثل اون چند وقت براي اينكه يك وقت پژمان حرف هاي منو واسه اعتراف ضبط نكنه بهش گفتم
كس شعر ميگي ما اصلا تو ويلا با نيما نبوديم.
روز اولي كه سر حرف هاي نيما نگران و ناراحت بودم و با مهرانا شوخي نميكردم هي مي اومد پيش منو ميگفت
چته؟؟؟ چيزي شده؟؟؟ حتي سر ميز شام با بابام عليه من شده بود تا بفهمه من چه مرگمه.
ولي برام عجيب بود حالا كه من توي اون يكي دو روز باهاش شوخي نميكردم اين مهرانا بود كه به بهونه هاي
مختلف منو اذيت ميكرد و كاري ميكرد كه بيافتم دنبالش و دستماليش كنم. با اين يكي دو روز شوخي نكردن
كاملا معلوم بود از شوخي هايي كه باهاش ميكنم خوشش مياد و اعتراض و گريه هاش الكيه.
صبح روز دومي كه همچنان نگران تهديد هاي نيما بودم حالا اين مهرانا بود كه داشت با من شوخي ميكرد. صبح
زود منو با ريختن آب يخ روي صورتم از خواب پروند. اولين بار بهش چيزي نگفتم ولي براي بار دوم كه اومد
خودمو به خواب زدم. تا اومد آب بريزه گرفتمش بلند شدم كشيدمش بيخ ديوار بهش گفتم دهن سرويس روي
من آب مي ريزي؟؟ بدجوري داشت مي خنديد قصد داشتم سينه هاشو بگيرم فهميد. مثل اين كشتي گيرهايي
كه سرپا با هم سرشاخ هستند دست هاي منو گرفته بود. وقتي مي خنديد شل ميشد. يه لحظه دست چپمو آزاد
كردم اين بار سريع چهار انگشتمو لاي كونش كردم. هيچ اقدامي براي درآوردن دستم از لاي كونش نكرد تقريبا
ده تا پانزده ثانيه اي انگشتاي دستمو لاي كون نازش فشار ميدادم حتي سوراخ كون نازشو با انگشتام حس ميكردم.

هر دو دستش با دست راست من درگير بود. با لمس سوراخ كونش حتي از روي شلوار آمپر به سقف چسبوندم
وقتي از نرمي كونش تعريف كردم يهو منو به عقب هول داد. انگشتام از لاي كونش بيرون اومد. شايد اگر از كونش
تعريف نميكردم همچنان عكس العمل نشون نميداد و مي تونستم بيشتر انگشتامو لاي كونش نگه دارم.
همون روز نزديك ظهر سينا ازم خواست بشقاب ماهواره كه چند روزي بود تنظيمش به هم خورده بود درست
كنم. منم براي اين كه توي اون چند روز هر بار بيرون مي فرستادمش رفته بود و كارهاي منو انجام داده بود با بي
حوصلگي فايندر رو برداشتم رفتم پشت بوم.
ده دقيقه بعد دوباره سر و كله مهرانا پشت بوم پيدا شد. اومد بالا سرم ايستاد. باز هم همون سوال رو كه از صبح
ازم پرسيده بود تكرار كرد و گفت امروز چته؟ ميزون نيستي؟ جوابشو ندادم. تو دلم گفتم چون امروز دستماليت
نميكنم فكر ميكني ميزون نيستم؟
همه چيز رو از اول تنظيم كرده بودم داشتم سرپيچ سيم مربوط به ال ام بي رو درست ميكردم كه ديدم نشسته
زمين داره سرپيچ مربوط به فايندر رو باز ميكنه. كفري شدمو بهش گفتم ميخواره؟؟؟؟ بلافاصله هم چهار انگشتمو
همون طور كه نشسته بود لاي كون باز شدش كردم. يه لحظه هول كرد از پشت سر روي موزائيك هاي پشت بوم
ولو شد. كيرمم سريع شق كرد.
بلند شدم دستاشو گرفتم از روي زمين بلندش كردم و از پشت بوم خارجش كردم. بالاي پله هاي منتهي به
پشت بوم كه به جايي ديد نداشت بيخ ديوار نگهش داشتم. يك دستشو گرفتم روي كير شق شدم گذاشتم. چند
لحظه بعد با سيلي كه خوردم برق از سه فاز كونم پريد. دستمو كه روي صورتم گذاشتم با يه حالت مظلومانه اي
گفت آخ ببخشيد دست خودم نبود. من هم همون لحظه بهش گفتم منم دست خودم نيست سريع چانه اش رو
گرفتمو چسبوندمش به ديوار لبامو كه به لبش نزديك كردم فهميد ميخوام چيكار كنم دهنشو بست.

چانه اش رو اين قدر فشار دادم تا لباش غنچه شد هي بهش ميگفتم دهنتو باز كن. تو همون حالت با صداي
خفه اي ميگفت معذرت ميخوام غلط كردم باز هم فشار رو بيشتر كردم دهنش ديگه كاملا باز شده بود و زبونش
رو ميديدم. بلافاصله لبامو روي لبش گذاشتم و براي اولين بار از اون شهد شيرين چند ثانيه اي كام گرفتم. وقتي
ولش كردم بهش گفتم داشتم خودمو خراب ميكردم وگرنه ولت نميكردم. تند تند روي زمين تف ميكرد منم وقتي
از پله ها پائين ميرفتم هربار تف ميكرد بهش ميگفتم جوون...
بعد از ظهرش هم بعد از خوردن ناهار طبق عادت هميشگي رفته بودم تو اتاق خودم روي فرش فانتزي اتاقم دراز
كشيده بودم يك دستمو ستون سرم كرده بودم داشتم به حرف هايي كه پژمان ديروز صبح به من گفته بود و
جريان ويلا و ادعايي كه نيما كرده بود و تهديديش واسه آينده فكر ميكردم. از ديروز صبح به اين فكر ميكردم اگه
نيما مهرانا رو از كس كرده پس چرا هنوز پرده داره؟ البته حال بد مهرانا تو رودهن و اينكه ميگفت زيرناف و پشتم
بدجوري در ميكنه و اينكه خواست بكارتشو معاينه كنن هم منو به شك انداخته بود. نكنه چيزهايي فهميده ولي
از اون طرف هم دكتره برگه سالم بودن بكارت داده بود. داشتم ديوانه ميشدم تو همين فكرها بودم كه باز اين
ديوانه سر كله اش تو اتاقم پيدا شد. اين سومين بار بود كه اون روز سر به سر من ميگذاشت؟ بهش گفتم چي
شده امروز رم كردي؟
در حاليكه مي خنديد اومد بالا سرم ايستاد و گفت اتفاقا اونيكه رم كرده مهسا زن جون آيندته كه داره مياد
ببينتت. الان زنگ زد گفت شب با خاله و شوهرش مياد. بهش گفتم جون... زن جون من الان جلوم ايستاده
وقتي قراره بزنم توش خود به خود زنم ميشه ديگه. داشتم بهش مي خنديدم كه زهر مار گويان يهو نشست روي
سر من. شانس آوردم زود فهميدم وگرنه سرم با كون مهرانا و كف اتاقم يكي ميشد. تا از روي من بلند شد بهش
گفتم سرم توش نميره به كيرم اشاره كردم و گفتم ولي بشيني روي اين راحت ميره توش. با يه حالت عصباني
برگشت گفت ديگه هيچي بهت نميگم پر رو نشو.
همون لحظه بهش گفتم يه سوال. متعجب نگام كرد منتظر بود. ازش پرسيدم ميدي بكنيم دعات كنيم؟

اومد با دستش بكوبه تو سر من كه سريع دستشو گرفتم هولش دادم سمت خودم. روي من دمر شده بود. يك
دستم روي كمرش بود كه انگشتامو به لبه شلوارو شورتش رسوندم و تا بالاي چاك كونش داخل شورتش كردم.
مهرانا داشت با دستاش گردنمو فشار ميداد كه انگشتاي دستمو به سرعت لاي چاك كونش قرار دادم و آخ و ناله
ام از اين همه لطافت و نرمي و داغي لاي كونش بلند شد.
منم همون تیر شهوت پدر
توی هم آغوشی با یه کمون سرد
که بعد تصمیم مادرم به سقط
به تولد شلیک کمونه کردم
     
  
مرد

 
ادامه بخش قبل:

اون حالا بيني منو هم فشار ميداد و من هم انگشتامو لاي اون تپه كاملا ژله اي كرده بودم و با انگشتام چند
لحظه اي اون سوراخ ناز و رويايي و خواستني رو لمس ميكردم. انگاري از اين همه لذت كه دستام به بدنم منتقل
ميكردن آبم داشت بيرون ميزد. عجيب بود كه مهرانا اصلا تلاشي براي بيرون آوردن دستم از توي شورتش نميكرد
و همچنان گردن منو فشار ميداد. باز هم بيشتر از ده تا پانزده ثانيه سوراخ كونشو لمس كرده بودم كه موهامو
كشيد به زور از روي من پاشد فحش داد و از اتاقم خارج شد. اين دومين بار بود كه انگشتامو ده پانزده ثانيه اي
داخل شورتش و لاي كونش حركت داده بودم و اصلا دستشو واسه اعتراض به سمت كونش نياورده بود.
بعد از بيرون رفتن مهرانا از اتاقم اين سوال رو مدام با خودم تكرار ميكردم يعني مهرانا واسه من هم وا داده؟؟؟
داشتم ديوانه ميشدم. از يك طرف خوشحال بودم مهرانا واسه من هم وا داده از يك طرف هم ناراحت اتفاقي بودم
كه اين نيماي مادر جنده در موردش حرف زده بود. اينجا بود كه فهميدم خواهر رو هم ميشه مثل دوست دختر
مخشو زد و كردش فقط كمي روند مخ زني طولاني تره.
باز هم همون روز نزديك اومدن پدر و مادرم تو پذيرايي كنار تي وي دراز كشيده بودم تو چرت بودم كه يهو
ديدم يكي از روي ساق پام رد شد مهرانا بود داشت به سمت حياط ميرفت. به دور از چشم هاي سينا بهش گفتم
جووون بيا از روي اين رد شو. زارت گويان با خنده از تو پذيرايي بيرون رفت. اين بار خواب بودم كه ديدم از
روي رانهاي پام رد شد. اين بار سينا تو پذيرايي بود نميشد بهش حرفي بزنم ولي به يكباره كه بلند شدم به سمت
پله ها فرار كرد. رفتم دنبالش پريد تو اتاقش فكر كردم درب رو قفل ميكنه ولي نكرد پشت درب پنهان شده بود.
جالب بود جاهايي رو انتخاب ميكرد كه سينا حضور نداره همونجا پشت درب خفتش كردم و يه سينه اش رو تو

دستم گرفتم كمي فشار دادم و گفتم جووون تو مثل اينكه امروز خيلي ميخاري فشار رو كه زياد كردم هر دو
دستشو آورد تا مانع از فشار بيشتر بشه. دوباره هوس لمس كون لختش زد به سرم براي همين در حاليكه هر دو
دستشو سپر سينه هاش كرده بود سريع دست چپمو به كونش رسوندم داخل شورتش كردمو لاي چاك كونش
قرار دادم. با قرار دادن انگشتم روي سوراخ كونش جونم داشت از تو كونم بيرون ميزد. لمس سوراخ كون خواهرم
براي من حس عجيب و جالبي داشت.
داشتم از شق درد ميمردم. مهرانا باز هم هيچ تلاشي براي درآوردن دستم از تو شورتش نكرد در عوض داشت با
هر دو دستش، دست راست منو از روي سينه هاش كنار ميزد شك نداشتم خود مهرانا هم ميدونه لمس كس و
كونش ممنوع تر از دست زدن به سينه هاش هست ولي اونها رو ول كرده بود. باز هم با معطلي و تاخير زياد دستمو
از تو شورتش درآورد. كاملا تابلو بود تلاش هاي من واسه زدن مخ مهرانا جواب داده. منو اذيت ميكرد تا به اين
بهونه دستمالي يا انگشتش كنم وقتي بالاخره اين موضوع رو فهميدم تصميم گرفتم اون روز ناراحتي رو كنار بذارم
و به تهديدات نيما و مشكلي كه درست شده بود فكر نكنم و همه اين مشكلات و ناراحتي ها رو به بعد از كردن
مهرانا منتقل كنم. چون مي ترسيدم اگر موضوع ادعايي نيما و كس كردنش و تهديداتش رو به مهرانا بگم يهو
قاطي كنه و حتي ديگه اجازه نده من بهش دست بزنم و براي يك عمر حسرت كردن كونش رو بخورم.
خوبي اين ناراحت بودنم توي اون دو روز و شوخي هايي كه مهرانا با من ميكرد اين بود كه فهميدم مهرانا بالاخره
واسه من هم واداده. براي همين دوباره شوخي هامو از بعد از ظهر اون روز آغاز كردم.
تو آشپزخونه داشت وسايل شام رو آماده ميكرد رفتم كنارش ايستادم. دنبال اين بودم چطوري دستماليش كنم
كه يهو زد به سرم با دست راستم از لبه شورتش كه كمي از شلوارش بيرون بود گرفتمو به طرف مخالف كونش
كشيدم. اين قدر شورتشو كشيدم كه به اندازه كف يك دست پوست سفيد كون و چاك كونش معلوم شده بود.
داشتم از بالا فرم كون و لاي كونش رو ديد ميزدم. اختيار از كف دادم جوري آروم آخ و اوخ ميكردم كه بالاخره
عكس العمل نشون داد با گفتن زهر مار ازم خواست شورتشو ول كنم ولي من به درخواستش اهميت نميدادم.

محو كون برجسته و پوست سفيدش بودم. باز هم تلاشي براي بيرون اومدن از اون وضعيت نميكرد. اومدم از پشت
بهش بچسبونم كه سينا وارد پذيرايي شد من كير خوردم.
بعد از شام با خاله ام و شوهرش، مهسا و برادر كوچيكش به همراه سينا و مهرانا كنار هم نشسته بوديم و به شب
نشيني مشغول بوديم. من، مهرانا و مهسا روبروي هم و به فاصله چند متري نشسته بوديم.
بحث سياسي بين پدر و مادرم با پدر و مادر مهسا در گرفته بود. بساط متلك پروني هم بين من و مهسا و مهرانا
برقرار بود. مهرانا با ايما و اشاره و خنده به من ميگفت مهسا به خاطر تو اومده اينجا ولي من نسبت بهش بي
اهميت بودم. در مقابل حرف هايي كه مهسا ميزد سعي ميكردم زياد جواب طولاني ندم. تو تلگرام به مهرانا پيام
ميدادم اين مهساي ديوانه رو ساكتش كن. وقتي پيام منو ميخوند منو نگاه ميكرد مي خنديد. به مهرانا پيام ميدادم
تا يه شاه كون كنار مهسا نشسته كي به مهسا نگاه ميكنه. كار مهرانا با خوندن اين پيامها فقط خنده بود. مهسا
هم شك كرده بود ما چي به هم ميگيم.
يه جا ديگه براي مهرانا نوشتم ميخوام جاي مهسا تو رو از بابا خواستگاري كنم. اين بار جوري خنديد كه مهسا
از كنار ما بلند شد و رفت يه جا ديگه نشست. ميدونستم مهرانا از تعريف و تمجيد خوشش مياد.
چند بار تو تلگرام به مهرانا گفته بودم هر پيامي كه براش مي فرستم سريع بعد از خوندن پاك كنه. خيالم راحت
بود مهرانا هم همين كار رو ميكنه.
با توجه به دستمالي ها و انگشت كردن هاي اون چند روز ديگه وقتش بود يك قدم اساسي ديگه براي رسيدن
به كونش بردارم. به همين دليل يك شب پس از بررسي همه جوانب احتياطي و شناختي كه از مهرانا داشتم
تصميم گرفتم نصف شب به اتاقش برم.
با توجه به اينكه به مرتضي يه دور داده بود و با آرش هم بدون ترس از من دوست شده بود و از من هم خواسته
بود نسبت بهش بي غيرت باشم ميدونستم برام مشكلي درست نميكنه و در حقيقت داره به سمت بذار شدن

حركت ميكنه. با اين كاري كه قصد انجامش رو داشتم مي تونستم كونش رو براي هميشه يا حداقل براي مدتها
مال خود كنم. به كردن كون مهرانا خيلي نزديك شده بودم با هيجان خاصي گوشي موبايلمو براي بيدار شدن در
ساعت 2:30 شب تنظيم كردم. از هيجان زياد خوابم نمي برد. تو خواب و بيداري بودم كه با صداي آلارم گوشي
موبايلم از تخت خوابم بلند شدم.
با كلي هيجان و استرس تو اتاق پدر و مادرم و سينا سرك كشيدم. كاملا تو خواب ناز بودند. خيالم كه از بابت
اونها راحت شد با بدني لرزون از پله ها بالا رفتم. از هيجان زياد سردم شده بود. كنار درب اتاقش سعي ميكردم
لرزيدن بدنمو كه از روي شهوت بود كنترل كنم. درب اتاقش رو آروم باز كردم توي اون نور كم چراغ خوابش سعي
ميكردم شيوه خوابيدنش رو بفهمم. از شانس تخمي من به صورت دمر خوابيده بود. دست از پا درازتر با يه كير
شق كرده به اتاق خودم برگشتم. گوشي موبايلمو واسه ساعت 3 تنظيم كردم تا اومد خوابم ببره دوباره صداي آلارم
گوشيم بلند شد. باز هم با همون استرس و هيجان اول اتاق خواب پدر و مادرم و سينا رو چك كردم. آروم به طبقه
بالا رفتم درب اتاق مهرانا رو كه باز كردم توي اون نور كم احساس كردم روي كمر خوابيده. وارد اتاق كه شدم
نزديكش شدم ديدم جوووون درست حدس زدم. به خاطر گرماي تابستان هم چيزي روي خودش نكشيده. تو كونم
بد جوري عروسي راه افتاده بود. كيرم به يكباره شق شده بود و واسه خودش نبض ميزد. به آرومي به بالاي سرش
رسيدم تو خواب و رويا بود زيبايي هيكل و بدن نازش حتي تو نور كم چراغ خواب اتاقش هم معلوم بود. يه شلوار
سفيد نازك تو پاش بود. تاپ به رنگ قرمزش هم تا بالاي نافش بالا رفته بود و اين كار منو آسونتر كرده بود.
هدفم ماليدن كسش و ارضا كردنش بود. ميدونستم دستم به كسش بخوره بيدار ميشه چه برسه بخوام بمالمش
تا آبش بياد. همه چي به عكس العمل مهرانا بستگي داشت. اگه خودشو به خواب ميزد يعني همه چيز اين نقشه
داره درست جلو ميره ولي اگه بيدار ميشد و مانع كار من ميشد اون وقت بايد شكست تو اين نقشه رو قبول
ميكردم.

تصميم گرفته بودم اگر مانع من نشد چند شب پشت سر هم به همين شيوه ارضاش كنم تا نوعي از وابستگي به
من پيدا كنه و سرانجام يه شب قبل از ارضا كردنش كار كونش رو بسازم. در حاليكه سعي ميكردم بدنم نلرزه آروم
كنار تختش نشستم دست راستمو به سمت لبه شلوارش بردم. تمام تلاشم اين بود تا قبل از ماليدن كسش بيدار
نشه. انگشتامو در حاليكه سعي ميكردم زياد به پوست شكمش نخوره به زير لبه شلوار و بعد شورتش بردم. عجيب
بود كه هر چقدر انگشتام داخل تر ميشدن حرارت اون قسمت از بدنش هم بيشتر ميشد. وقتي چهار تا انگشتم
كاملا وارد شلوار و شورتش شد با دست چپم لبه شلوار و شورتشو گرفتم كمي بالا آوردم تا دست راستم بدون
برخورد با بدنش كاملا وارد شورتش بشه. انگشتامو كه روي پوست بدنش قرار دادم درست بالاي كسش بود. داشتم
از هيجان دست زدن به يه كس ممنوعه مي مردم. نفس تو سينه حبس كرده بودم. پوست بالاي كسش كاملا
صاف و صيقلي و بدون مو بود حرارت بالاي كسش مجبورم كرد دست به كير بشم. لبه شلوار و شورتشو كه با
دست چپم گرفته بودم آروم ول كردم وتو شلوار خودم بردم همزمان كيرمو هم مي ماليدم.
با آه و ناله اي خفه و هيجان زياد آروم آروم انگشتاي دستمو به سمت شيار كسش مي بردم. جالبه به محض
اينكه انگشت بزرگه دستم شيار بالاي كسشو لمس كرد يهو احساس كردم بدنش داره مي لرزه. كمي ترسيدم ولي
وقتي ديدم حركتي نميكنه بدون توجه به لرزيدن بدنش بالاخره انگشتمو وارد شيار كسش كردم و ناگهان از اين
همه لطافت و نرمي و حرارت كسش نزديك بود آبم بيرون بزنه كه بلافاصله ماليدن كيرمو متوقف كردم. آخ كه يه
شيار صاف و منظم و بدون مو زير دستم بود حرارتش آتيش به جونم زده بود. با كشيدن دستم روي اون شيارداغ
در حال كشف اون سوراخ خواستني و ناز بودم كه در آينده كير خيلي ها رو بلند ميكرد. اصلا حركتي دال بر بيدار
شدن و بيدار بودنش نكرده بود.
وقتي انگشت بزرگه دستم اون سوراخ داغ و پر حرارت رو لمس كرد بدنش لرزش بيشتري پيدا كرد. ديگه شك
نداشتم بيدار شده. با اين حال طوري وانمود ميكردم كه نفهميدم بيداره و همچنان بسيار محتاط عمل ميكردم.
آمپر شهوتم از 100 هم عبور كرده بود. بلافاصله بعد از لمس سوراخش آروم شروع به ماليدنش كردم با دست

چپم هم از روي شلوارم كيرمو مي ماليدم. با ماليدن سوراخش يهو ياد ادعاي نيما افتادم كه به پژمان گفته بود
بدل هستي مهدوي زيرم باشه اونوقت از كس نكنم؟؟؟ از شهوت زياد بدن من هم مي لرزيد. داشتم يه كس ممنوعه
رو لمس ميكردم. هيجان زيادي داشتم كه اصلا قابل وصف نيست. كم كم سرعت ماليدن كسشو زيادتر ميكردم.
انگاري اختيار دستام با خودم نبودن. حالا دستمو از بالا تا پائين سوراخش مي كشيدم. انگشتاي دستم خيس شده
بودن به خصوص وقتي انگشتامو بيشتر داخل شيار كسش مي كشيدم اين خيس بودن كسشو بيشتر حس ميكردم.
اصلا حركتي دال بر بيدار بودنش نكرده بود و اين نشون ميداد حسابي خوشش اومده. بدنش هنوز مي لرزيد خودمم
تو اوج لذت بودم. همچنان كه سوراخشو با انگشتام مي ماليدم به يكباره و ناگهاني خيسي و لزجي انگشتاي دستم
چند برابر شد بلافاصله هم همزمان به سمت راست و ديوار اتاقش غلت زد.
همزمان با غلط زدنش بلافاصله دستمو از تو شورتش در آوردم و به سرعت به سمت درب اتاقش فرار كردم. قلبم
مثل قلب گنجشك ميزد. كاملا تابلو بود آبش اومده و از ترس لو رفتن اين موضوع غلت زده تا دستمو بيرون بكشم.
با اين حال از لاي درب اتاقش داخل رو ديد ميزدم. دنبال اين بودم اگه خواست بره جريان امشبو همون لحظه به
بابام بگه همونجا جلوي درب اتاقش جلوش رو بگيرم. همچنان روي كتف سمت راست بدنش خوابيده بود و تكون
نميخورد. نور كم داخل اتاقش كه از چراغ خوابش متصاعد ميشد كاملا بي حركت بودنشو نشون ميداد. هر چه
زمان ميگذشت و همچنان بي حركت بود من اين بيرون آروم تر ميشدم ولي ناگهان به سمت چپ چرخيد چند
لحظه تو اون حالت بود. يهو ديدم بلند شد روي تختش نشست. دوباره ترس و استرس تمام بدنمو فرا گرفت. توي
اون تاريكي نميدونستم داره چيكار ميكنه فقط هيكلشو مي ديدم كه داره از تختش پائين مياد. كم مونده بود
همونجا سكته كنم. به سمت كمد لباسش كه حركت كرد نفس راحتي كشيدم. رفتارش نشون ميداد داره شلوار يا
شورتشو عوض ميكنه. بعد از تمام شدن كارش دوباره به سمت تخت خوابش حركت كرد و روي تختش خوابيد.
نفس راحتي كشيدم. خيالم كاملا راحت شد كه قصد لو دادن نداشته. حدسم درست بود بعد از اومدن آبش براي
اينكه تابلو نشه و آبروش نره به سمت راست چرخيده تا من از ترس بيدار شدنش دستمو در بيارم.

به سمت اتاقم كه حركت كردم از اين پيروزي احساس شادي ميكردم. مهرانا اهل حال بود و وانمود ميكرد
خوشش نمياد. همون شب تصميم گرفتم هر شب به سراغش برم ارضاش كنم تا بالاخره تو يكي از همون شب ها
يا تو خواب يا تو بيداري كار كونش رو هم تموم كنم.
فرداي همون روز صبح كه همديگه رو ديديم مهرانا با من سر و سنگين بود. اين ديگه جز مهارت هاي من بود
كه سعي كنم جو رو عادي كنم . موفق هم شدم تا ظهر با شوخي هايي كه مثل روزهاي قبل باهاش ميكردم همه
چيز رو عادي كردم.
شب دوم كه رفتم سراغش كمي خيالم راحت تر بود. با اين حال هنوز كمي استرس و ترس داشتم كه شايد براي
دومين بار اجازه ارضا كردنش رو به من نده. حتي دعا ميكردم درب اتاقشو قفل نكرده باشه. دستگيره درب اتاقشو
كه به سمت پائين فشار دادم باز شد و تو كون منم عروسي راه افتاد. آروم كه وارد اتاقش شدم تو نور كم چراغ
خوابش ديدم كه روي كمر خوابيده. تا اينجا همه چي به نفع من بود. دوباره به شيوه شب قبل موفق شدم ارضاش
كنم و باز هم موقع ارضا شدنش بدنشو حركت داد تا من دستمو از ترس بيدار شدنش در بيارم.
شب سوم هم به سراغش رفتم اين بار روي كتف سمت چپش خوابيده بود . براي من اين چيزها مانع نبود. باز
هم تو همون حالت ارضاش كردم لامصب به محض اينكه دستام خيس و لزج شد يهو روي كمرش خوابيد منم
سريع از اتاقش خارج شدم.
توي اون سه شبي كه شبها ارضاش ميكردم حسابي شهامت و جراعتم هم در طول روز بيشتر شده بود. واسه
همين يه بار كه به خاطر زارت گفتنش كه ديگه ورد زبونش شده بود تا اتاقش دنبالش كرده بودم از پشت سر
گرفتمش بلا فاصله كيرمو كه حسابي شق شده بود آه و اوخ كنان از پشت به كونش چسبوندم. سينا تو پذيرايي
طبقه پائين بود از بابت اون خيالم راحت بود داشت واسه ناهار و سرخ كردن سيب زميني به مهرانا كمك ميكرد.
در حاليكه مهرانا الكي تلاش ميكرد خودشو از دستم خلاص كنه به يكباره دستمو از جلو تو شورتش كردم. يك
لحظه جا خورد. حرارت لاي پاش ديوانم كرده بود . هر دو دستشو روي دست من قرار داده بود تلاش ميكرد تا

دستمو از تو شورتش در بياره و همزمان هي به من ميگفت عوضي دستتو دربيار، بي شرف دستتو در بيار. دست
چپمو كاملا دور شكمش حلقه كرده بودم تا نتونه كونشو از كيرم جدا كنه و با دست راستم همزمان سه چهار
دقيقه بود تند تند كسش رو ميماليدم. خيسي انگشتاي دستم نشون ميداد داره ترشحاتش شروع شده و داره ارضا
ميشه. نفس كشيدنش هم شديدتر شده بود فحش دادنش هم بيشتر شده بود. تلاشش براي خلاصي از دست من
هم بيشتر شده بود هي به من التماس ميكرد الان سينا مياد بالا. يه لحظه خودشو از دست چپم آزاد كرد ولي
دوباره گرفتمشو ودر گوشش گفتم جون فكر كردي نميدونم شب ها وقتي ميام سراغت بيداري و تا آبت نياد
تكون نميخوري؟ با اين حرفم تقلا كردنش كمتر شد ولي فحش دادنش بيشتر شد و گفت دروغه و ازم ميخواست
الكي زر زر نكنم. با اين حال در حال ماليدن كسش بهش گفتم فكر كردي نديدم بعد از اومدن آبت بلند ميشي
ميري شورتتو عوض ميكني؟ با اين حرفم ديگه خلع سلاحش كردم. حالا ديگه هي ميگفت سينا الان مياد بالا ولم
كن. بهش گفتم خوب بذار آبت بياد تا ولت كنم. همچنان تند تند كسش رو مي ماليدم. الكي تقلا ميكرد. خيسي
دستم چند برابر شده بود صداي سينا كه مهرانا رو صدا ميكرد از پائين مي اومد. مدام در گوشش بهش ميگفتم
بذار آبت بياد تا ولت كنم. صدا زدن هاي سينا هم بيشتر شده بود. اين قدر تو اون حالت نگهش داشتم تا به حرف
اومد و گفت اومد بابا ولم كن. تا دستم به شدت خيس و لزج نشد ولش نكردم. كلي فحشم داد خودشو مرتب كرد
و رفت پائين.
از اون لحظه اي كه موفق شدم تو بيداري و تو حالت ايستاده دستمو تو شورتش كنم و ارضاش كنم فهميدم
ديگه وقت كردنش رسيده با وجود اينكه قبلا بارها شرايط واسه كردنش فراهم شده بود ولي دوست داشتم با
رضايت خودش بكنمش. حالا اين شرايط فراهم شده بود. از فرداي اون روزي كه ايستاده ارضاش كرده بودم حسابي
رفتم روي مخش.

چپ و راست در نبود سينا بهش تيكه مي انداختم. هر بار كه از كنارم رد ميشد با جملاتي مثل جون بده
بكنيم دعات كنيم، بره بياد چند در مياد، اووووف چه كوني ازش استقبال ميكردم تا بهونه لازم رو واسه كردنش
به دستم بده.
يه بار كه تو حياط داشتم باغچه رو اب ميدادم مهرانا واسه خريد بيرون رفته بود. وارد حياط كه شد كون لرزونش
تو مانتوش بد جوري فاز ميداد. آروم كه صدام تو پذيرايي نره بهش گفتم جون يه دور هم بده من بزنم توش.
مگه من دل ندارم؟؟؟؟ برگشت سمت من انگشت شستشو به نشانه بيلاخ بالا برد.
حالا ديگه بهونه لازم رو واسه كردنش به دستم داد. دنبال راهي بودم سينا رو حداقل يك ساعت بفرستم بيرون.
تو اون لحظات تو اوج هيجان بودم، بدنم هم بدجوري مي لرزيد ديگه وقتش رسيده بود. قصدم كردن يه كون
ممنوعه بود. هنوز تا اومدن پدر و مادرم وقت زياد بود دنبال پيچوندن سينا بودم. تو اون لحظات چشمام به غير از
كون مهرانا چيزي نمي ديد. تمام تنم نياز شده بود. تمام بدنم عطش شده بود. تمام بدنم تمناي وصال به كوني
بود كه بهاي گزافي بابت رسيدن بهش داده بودم.
الان ديگه شرايط طوري بود كه با كمي پر رويي و شهامت مي تونستم شلوار و شورتش رو پائين بكشم و كار رو
تموم كنم. مهرانا هم ديگه كاملا وا داده بود ولي ميدونستم هيچ وقت نميگه بيا منو بكن و من خودم بايد اقدام
ميكردم. حتي ميدونستم ممكنه مقاومت كنه ولي ميدونستم اين مقاومت هم الكيه.
بودن سينا تو خونه منو عصبي كرده بود جوري كه دوست داشتم با چك و لگد بيرونش كنم. شك نداشتم واسه
كردن مهرانا به بيشتر از يك ساعت وقت نياز دارم.
حداقل 30 دقيقه واسه كردن مهرانا و مقاومت احتماليش وقت لازم بود و 40 تا 50 دقيقه هم براي عواقب
احتمالي بعد از كردنش كه مي تونست گريه كردنش باشه يا اعتراض ساختگي يا دعواي ساختگي و... كه وقت لازم
داشتم آرومش كنم تا به حالت عادي بگرده.

شهوتم به هيچ عنوان اجازه نميداد دو سه روز ديگه صبر كنم تا سينا همراه پسر دايي هام كه يكيشون هم سن
سينا بود واسه تفريح به گرگان برن. چون ما به دماوند رفته بوديم و اونجا جاي سينا نبود بابام قصد داشت سينا
رو با پسر دايي هام به مسافرت تابستوني بفرسته.
حالا اصلا توان صبر كردن تا اون موقع رو نداشتم. چند تا گزينه براي بيرون فرستادن سينا رو بررسي كرده بودم
فقط از يكيش تا حدودي مطمئن بودم و اون فرستادن سينا به خدمات موبايلي بود كه صاحبش رو كاملا مي
شناختم و ميدونستم به خاطر دو شغله بودنش تا ساعت 6 عصر مغازشو باز نميكنه. به شماره موبايل طرف زنگ
زدم. مطمئن شدم تا ساعت 6 عصر نمياد.
با يك هيجان عجيب و غريب و با كلي استرس و با يه كير كاملا شق اين بار به دور از چشمان مهرانا سينا رو
گوشه اي گير آوردم در حاليكه سعي ميكردم شق بودن كيرمو نبينه يه ده هزارتوماني از پول تو جيبي هامو بهش
دادم بعد باطري گوشي موبايلمو درآوردم و بهش دادم و آدرس مورد نظر رو بهش دادم و گفتم بهش بگو قيمت
اصل اين باطري رو ميخوام. قيمت اصلش چنده؟؟ اگه هم مغازش بسته بود همونجا منتظر باش تا باز كنه. سينا
كه از ديدن ده هزارتوماني چشماش چهار تا شده بود سريع قبول كرد و از خونه بيرون زد.
با اينكه خدمات موبايل زيادي نزديك خونه ما بود ولي من از عمد دورترين رو انتخاب كرده بودم تا واسه كردن
مهرانا وقت بخرم. فاصله خونه ما تا خدمات موبايلي مورد نظر پياده تقريبا ده دقيقه راه بود كه با بازيگوشي كه
سينا تو راه ميكرد به 15 دقيقه مي رسيد. رفت و برگشت 30 دقيقه طول مي كشيد كه زمان مناسبي واسه كردن
مهرانا نبود و حتما بايد اونجا منتظر ميشد. تا اومدن پدر و مادرم هم وقت زياد بود. تا اون موقع مي تونستم بعد از
كردن مهرانا همه چيز رو تا حدودي عادي كنم.
به محض اينكه سينا از خونه خارج شد با هيجان زياد از پله ها آروم بالا رفتم. به كنار درب اتاق مهرانا كه رسيدم
آب دهنمو قورت دادم. درب نيمه باز بود. با خودم گفتم يا....
منم همون تیر شهوت پدر
توی هم آغوشی با یه کمون سرد
که بعد تصمیم مادرم به سقط
به تولد شلیک کمونه کردم
     
  
مرد

 
omiiid1989:
این داستان با همین اسم تو یه سایت دیگه سه سال پیش دقیقا تا همینجا آپ شده
احتمالا نباید منتظر ادامه داستان موند....

سلام همراه گرامی .
به شما قول میدم هرگز تایپی از من نیمه کاره رها نخواهد شد .

شاد باشید .
منم همون تیر شهوت پدر
توی هم آغوشی با یه کمون سرد
که بعد تصمیم مادرم به سقط
به تولد شلیک کمونه کردم
     
  
↓ Advertisement ↓

 
Alideda
خیلی عالی
امیدوارم موفق باشید
     
  
مرد

 
داداش دمت گرم چن ساله منتظر ادامشم
X
     
  
مرد

 
تاوان كردن خواهرم مهرانا(قسمت دوم)
بر عكس هميشه كه تو تابستون شلوارك پام بود اين بار با يه شورت سفيد تنگ كه شق بودن كيرمو كاملا از
زيرشورت نشون ميداد وارد اتاقش شدم. روي تختش به روي كتف سمت راستش خوابيده بود و با موبايلش صحبت
ميكرد حدس ميزدم آرش باشه. چون تا منو ديد تلفن رو قطع كرد وقتي منو نگاه كرد يه لحظه رد نگاهشو روي
كير شق شدم ديدم. هدف منم از پوشيدن شورت تنگ اين بود كه كيرشق شدمو ببينه. بلافاصله با صداي حشري
و لرزون كه خيلي هم تابلو بود بهش گفتم واسه كي انگشتتو بيلاخ كردي؟ دستمو روي كيرم قرار دادم و گفتم
منم اومدم اين بار جاي انگشتام اينو بيلاخ كنم داخل كونت. داشت مي خنديد كه تو همون حال گفت زر نزن
ديگه خوب خودت اول شروع كردي.
بهش گفتم خودم شروع كردم ولي تو هم كونت مي خاره درسته؟ منم ميخوام خارش كونت رو با اين بندازم و
همزمان به كيرم اشاره كردم. در حاليكه كير شق شدم رو همچنان با دستم فشار ميدادم ادامه دادم سينا رو
فرستادم دنبال نخود سياه تا يك ساعت ديگه هم نمياد حله؟ متعجب منو نگاه كرد و گفت چي حله؟؟؟ گفتم
برطرف كردن خارش كونت با اين و دوباره به كيرم اشاه كردم و ادامه دادم عشق و حال... حال و هول... با هم بريم
تو ابرها... صفا سيتي ... بعد زدم تو فاز پر رويي گفتم اگه داداش بي غيرت ميخواي كه كاري به كارت نداشته باشه
بايد بذاري يه دور هم من بزنم توش ديگه دستمالي حال نميده. منو نگاه كرد و گفت زر زيادي نزن گم شو بيرون
بابا.
اين بار من انگشت دستمو به نشانه بيلاخ بالا بردم و گفتم عمراً... نيومدم تو اتاقت كه بي خيال كونت بشم.

آينده ام، دانشگاه رفتنم و زندگيم به خاطر تمايلات تو خراب شد. مطمئن باش يه دور كردنت حق منه. بلافاصله
برام شيشكي بست و گفت اونوقت كي اين حق رو به تو داده؟ به كيرم اشاره كردمو و گفتم اين. اومد بخنده خودشو
نگه داشت.
نزديكش شدم و گفتم جون خوشت اومد؟
سكوت كرده بود و همچنان روي تختش با گوشي موبايلش ور ميرفت. از حشر زياد دستمو روي كيرم قرار داده
بودم با صدايي كه شبيه خر خر بود آروم آخ و اوخ ميكردم و طوري كه بشنوه مدام بهش ميگفتم :
حله بزنم؟ميدي بزنم؟ فقط يه دور... سينا رو فرستادم بيرون...كسي نميفهمه. اين قدر گفتم تا با حالت عصباني
منو نگاه كرد و گفت خفه شو ميخوام زنگ بزنم برو بيرون.
دوباره بهش بيلاخ كردم و گفتم يا منم بايد بزنم توش. يا بايد دور آرش رو خط بكشي از فردا هم با چادر ميري
بيرون.
مهرانا خيلي پر رو شده بود. گوشي موبايلشو رو تختش قرار داد و گفت هيچ كدومشو قبول نميكنم. خنديدم و
بهش گفتم بيچاره آرش اون روز كه پشت سرت مي اومد به من گفت دنبال سوراخاته. بالشت روي تختشو براي
من پرت كرد و گفت تو غلط كردي برو گمشو بيرون.
باز هم با صداي لرزون و شهوت آلودي بهش گفتم عمراً... تا نكنمت بيرون نميرم. شش ماهه دارم به عشق كونت
با عكس ها و فيلم هات جق ميزنم.
وسط حرفم پريد و گفت خاك بر سرت كنم به درك كه ميزني. اين قدر بزن تا بميري. حالا خفه ميشي يا نه؟
گفتم نه و ادامه دادم ميدوني از كي دارم با عكس ها و فيلم هات جق ميزنم از پارسال كه منصور جلوي طلا
فروشي انگشتت كرد و تو بهش خنديدي. الكي بهش گفتم خودم با چشمهام ديدم. تازه آزاده هم باهات بود. اين
حرفو كه زدم يهو داد زد و با صداي بلند سينا رو صدا كرد.

بهش گفتم جون.... هنوز نرفته توش داري داد ميزني؟ در ضمن چند بار بگم واسه حال كردن با تو سينا رو
فرستادم بيرون.
دوباره بهش نزديكتر شدم كه بلند شد روي تختش نشست. بهش گفتم من سهمم از اين بي غيرتي رو ميخوام
وقتي فهميدم مرتضي كردتت به اين نيت كه خودمم يه روزي ميكنمت چيزي بهت نگفتم.
بعد براي اينكه جو تو همون حالت خنده و شوخي باقي بمونه بهش گفتم تازه مراجع تقليد هم گفتن يه دور
دادن به برادر حلاله.
بلافاصله برگشت گفت مراجع تقليد گو خوردن با دهن تو.
اومدم روي تختش بشينم كه يهو از جاش بلند شد و با صداي بلند تند تند سينا رو صدا زد.
بهش گفتم لامصب واسه كونت حاضرم زمين و زمان رو به هم بدوزم.
بلافاصله برگشت گفت يعني اين قدر بدبخت شدي؟ بدوز خوب. بهش گفتم خوب تو اول بده. بازم برام شيشكي
بس. .
تو دلم بهش حق ميدادم كه در ظاهر، حال دادن به من رو قبول نكنه. چون هيچ دختري به دوست پسرش
نميگه بيا منو بكن چه برسه به اينكه خواهري به برادرش بگه.
با صداي شهوت آلودي بهش گفتم ديگه نميتونم تحمل كنم كه يه شاه كون هر روزصبح تا شب تو خونه با من
تنها باشه من كاري نكنم نمي تونم ببينم يك عمر تو خونه مي چرخي حسرت كردنت به دلم بمونه و فقط با
عكس هات جق بزنم.
بلافاصله به سمت در هجوم بردم درب اتاقشو بستم از داخل قفلش كردم و كليدشو برداشتم و گفتم من كون
ميخوام يالا واسه منم فيلم بازي نكن از قفل شدن درب اتاقش تعجب كرده بود.

در حاليكه به سرعت تي شرتمو از تنم در مي آوردم بهش گفتم آبروم تو دبيرستان رفت باعث ترك تحصيلم
شدي يه دور حق منه.
تا تي شرتمو در آوردم با صداي لرزوني گفت مهران داري چيكار ميكني؟ خجالت بكش. بعد هم به سمت پنجره
اتاقش رفت بيرون رو نگاه كرد.
ارتفاع پنجره اتاقش تا زمين خيلي زياد بود. امكان پريدن يا بيرون رفتن نداشت.
بهش گفتم جون... قربون اون كون نرمت برم. واسه من فيلم بازي نكن من خودم كارگردانم.
تا خواستم شورتمو پائين بكشم جيغ كوتاهي كشيد و گفت مهران ديوانه نشو بعد هم سريع به سمت درب اتاقش
كه من هم اونجا ايستاده بودم هجوم برد. درب هم كه قفل بود كليدش هم دست من بود. خودشم ميدونست
تلاشش بي فايده هست.
همون جا جلوي درب اتاقش يك دستشو گرفتم و با يه حالت التماس گونه بهش گفتم ديگه جق زدن با عكس
ها و فيلم هاي رقصيدنت بسه من كون واقعيتو ميخوام.
آروم و التماس كنان دست بردم تاپ توي تنش رو در بيارم كه يهو دستشو بالا برد و سيلي محكمي تو گوش
من زد.
بهش گفتم جون هر چقدر ميخواي منو بزن ولي اون كون خوشگلتو از من دريغ نكن.
تو اتاقش حالا ديگه صداي التماسم براي درآوردن لباس هاش بلند بود.
هنوز جلوي درب اتاقش بوديم داشت دير ميشد رفتارش طبيعي بود كه همكاري نكنه. انتظار نداشتم بگه بيا منو
بكن. با اين حال دوست داشتم خودش لباس هاشو در بياره.

يك دستشو گرفتم و كشيدم. با صداي لرزوني گفتم لامصب اسيرتم ... داغونتم... هلاك اون كون نرمتم... فقط
يه دور بده.
12 ساله - داشتم به سمت تخت خوابش مي كشيدمش عجيب بود كه مقاومت زيادي نميكرد حتي سيناي 10
بيشتر از مهرانا مي تونست مقاومت كنه تا به سمت تخت خواب كشيده نشه.
بدون زحمت زياد و با كشيدن دستهاش به كنار تختش آورده بودمش. وسط آه و اوخم بهش التماس ميكردم تا
سينا نيومده شلوار و شورتشو در بياره رو تخت دمر بخوابه. بهش اطمينان ميدادم با اين اندام ناز و كوني كه تو
داري مطمئن باش چهار تا تلمبه بزنم آبم مياد زياد طول نميكشه سينا هم چيزي نمي فهمه. عجيب بودكه صداي
مهرانا هم كنار تختش به شدت مي لرزيد. ولوم صداش پائين اومده بود و با صداي آروم و خفه اي ازم ميخواست
كه دست از سرش بردارم.
بدون توجه به حرفاش بهش گفتم من حاليم نيست من كون ميخوام يالا بلافاصله هم به روي تخت هلش دادم.
به روي كمرش روي تخت ولو شد. تا اومد بلند شه در حاليكه قربون صدقه كونش مي رفتم بلافاصله روي پاهاش
نشستم با همون صداي لرزونش كه حالا ديگه به بغض تبديل شده بود پشت سر هم ميگفت:
مهران نه مهران...
خجالت بكش...
مهران زشته ولم كن...
مهران من با تو نه...
بدون توجه به حرف هاش روي زانوهام بلند شدم تعجب ميكردم چرا تقلاي زيادي براي بيرون آوردن پاهاش از
زير پاهام نميكنه.

از حشر زياد داشتم ديوانه ميشدم هيجان كردن كون خواهراصلا برام قابل توصيف نيست. حتي خجالتي كه
مهرانا مي كشيد براي من لذت بخش بود. به يكباره شورتمو تا زانو پائين كشيدم كيرم مثل فنر بيرون افتاد.
با ديدن كيرم يهو آروم شروع كرد به گريه كردن. در حال گريه منو نگاه كرد و گفت بي شرف من ناموستم. اين
همه دختر حرفشو قطع كردم و گفتم دهن سرويس كون تو يه چيز ديگست. وقتي كون ناموسم يه سر و گردن از
بقيه بالاتره تكليف چيه؟
من كه قصد كردنش رو داشتم نبايد از چيزي خجالت مي كشيدم. اولين بار بود كه كير لختمو مي ديد.
بلافاصله آه و ناله كنان دست انداختم شلوار و شورت مهرانا رو پائين بكشم كه گريه كردنش شديد تر شد دستاشو
به لبه شلوارش گرفته بود تا پائين نياد. در حال گريه به من ميگفت مهران بس كن. مهران من خودمو مي كشم.
آفرين بس كن. شلوارمو ول كن پاره ميشه. خجالت بكش.
بهش گفتم خجالت بكشم؟ چرا؟ در حاليكه نفس نفس ميزدم ادامه دادم كردن كون تو برام جاي خجالت يه
لذت رويايي داره.
مقاومت ضعيف دست هاي مهرانا روي لبه شلوارش باعث شد بدون دردسر شلوار و شورتشو به يكباره تا زانو
پائين بكشم. همون لحظه هم بهش گفتم لامصب دوران جق زدن من به ياد كس و كونت اينجا ديگه تموم ميشه.
با پائين اومدن شلوار و شورتش يهو جيغ زد و صداي گريه كردنش تمام اتاق رو پر كرد. داشت ناجور گريه ميكرد.
هر دو دستش رو لاي پاش كرده بود و كسش رو پوشونده بود. واسه اينكه آروم بشه تند تند بهش مي گفتم فقط
يه دور ميخوام. ميخوام ببينم كون ممنوعه خواهر چه حالي ميده. هر جوري بود دستاشو از روي كسش كنار زدم.
واي چي مي ديدم. بالاخره از نزديك هم ديدمش. حالا داشتم اون كس ناز و خوشگل و كردني رو با يه شيار
صاف و منظم وسطش نگاه ميكردم. اولين بار بود از اين فاصله كم نگاش ميكردم. حتي يك تار مو هم روي كسش
نبود صاف و يكدست و سفيد. مهرانا از خجالت چشمهاشو بسته بود و آروم گريه ميكرد. بهش گفتم اووووفففف

لامصب چي ساختي. قربونش برم من. بوسه اي به روي اون شيار ناز و صاف زدم. آن قدر طولاني و عميق كه
وجودمو از خواستن سرشار كرد.
بهش گفتم خيلي دوست دارم بخورمش برات. ميدونم درآينده آب خيلي ها رو مياره. من كه ديونش شدم.
دستاشو ول كردم و از روي پاهاش بلند شدم و باز هم بيشتر شلوار و شورتشو پائين كشيدم و سرانجام با كمي
مقاومت مهرانا از پاش درآوردم. شورت خودمم تا نيمه پائين بود. هم براي درآوردن شورت خودم و هم براي اينكه
مهرانا رو امتحان كنم و ببينم اين گريه هاش فيلمه يا نه از روي پاهاش كنار رفتمو سريع شورتمو از پام درآوردم.
اصلا حركتي براي بلند شدن از روي تختش نكرد و فقط ماهرانه گريه ميكرد.
دوباره دستاشو از روي كسش كناز زدم.كس ناز و خوردنيش همچنان از فاصله كمتر از نيم متر مقابل من بود. با
اينكه با دستاش مانع دست زدنم به كسش ميشد ولي موفق شدم چند لحظه اي حسابي بمالمش. چقدر نرم پر
حرارت بود. داشتم واسش ضعف ميكردم. از ديدنش هيجانم چند برابر شده بود. با اين حال وقت كم بود و بايد از
كون ميكردمش. واسه همين بي خيال كسش شدم و خوردنشو به آينده واگذار كردم.
براي درآوردن تاپش كمي روي پاهاش خيمه زدم. اولين بار بود كه پاهاي لختم پاهاي لخت و پر حرارتش رو
لمس ميكرد. وقتي كيرم به پاهاي لختش مي خورد حس جديد و عجيبي رو تجربه ميكردم.
مهرانايي كه واسه در آوردن شلوار و شورتش زياد مقاومت نكرد طبيعي بود براي در آوردن تابش هم زياد مقاومت
نكنه. تو اون لحظات آرومتر گريه ميكرد. به محض برخورد دست هام با پستون هاش از نرمي و لطافتش چنان از
خود بي خود شدم كه بي اختيار خواستم لبمو روي لبش بذارم كه اجازه نداد و تند تند سرشو به چپ و راست
مي چرخوند. دستامو به زير تاپش برده بودم سينه هاشو از زير سوتين گرفته بودم و در حاليكه حسابي مي
ماليدمشون قربون صدقشون مي رفتم. سينه هاي بلوريش همچون بادكنكي پر آب نرم و به شدت تحريك كننده
بود. بدبختانه باز هم وقت خوردن و ماليدن و حال كردن با اين سينه هاي بلوري دخترانه اش رو نداشتم. تاپ و
سوتين توي تنش رو هم بالاخره با مقاومت كمي از تو سر و دور سينه هاش در آوردم و به گوشه اي پرت كردم.

با درآوردن تاپ و سوتينش در حال گريه فحش ميداد و منو تهديد ميكرد كه به بابا ميگم. ديگه كاملا لختش
كرده بودم. باورم نميشد مهرانا رو بدون درد سر زيادي لخت كرده باشم.
لامصب هيكلش خيلي ناز بود تمام بدنش پوست صاف و يك دستي داشت. هيچ آثاري از جوش يا لك تو كل
بدنش نمي ديدم. اصلا اين دختر شكم يا چربي اضافه نداشت واقعا به شوهر آيندش حسوديم شد كه اين بدن رو
بدون درد سر و قانوني در اختيار داره. يك دستشو لاي پاش كرده بود و كسش رو پوشونده بود و با يك دستش
هم سينه هاشو پنهون كرده بود. هنوز گريه ميكرد. بهش گفتم جون... هنوز كه نكردم توش گريه ميكني.
اين گريه كردنش تو اون لحظات كاملا طبيعي به نظر مي اومد. با خودم ميگفتم اگه گريه نكنه بايد چيكار كنه؟
خودمو گذاشتم جاي مهرانا واقعا هم غير از گريه كردن نميشه كار ديگه اي كرد. مهرانا نميتونست هيچي نگه و
سكوت كنه تا من لختش كنم. اين كون كردن مثل رابطه دوست دختر و دوست پسري نبود كه هر دو راضي
باشن. بلكه خواهر و برادري بود و مهرانا بايد گريه ميكرد تا وانمود كنه راضي نيست.
كيرمو از عمد جلوي ديدش قرار داده بودم. چند باري نگاهشو روي كيرم حس كرده بودم. ازش خواستم برگرده
و دمر بشه. در حال گريه هي نه...نه... ميكرد. با حالتي كاملا حشري بهش گفتم چي شد ديگه زارت زارت نميكني؟
جوابمو نداد. بهش گفتم چهار بار ارضات كردم يه بارم بذار با كون تو آب منم بياد اشكالي داره؟ البته همين الانم
نكرده داره مياد. صدامو آروم كردم و گفتم ميخوام با رضايت خودت بكنمت. وقتي اين حرف رو زدم جيغ زد و
گفت برو گمشو دست از سرم بردار.
بهش گفتم لامصب صدتا از اين جيغ ها هم بكشي من بي خيال كونت نميشم .يالا برگرد دمر بخواب. ديگه
تحمل ندارم ميخواي يك عمر افسردگي بگيرم؟ در عوض هر جوري بگي بي غيرت ميشم. اصلا خواستي به آرش
هم بدي از نظر من اوكي هست.

تند تند دلداريش مي دادم هي تاكيد ميكردم فقط يه دور ميخوام. هنوز داشت فيلم بازي ميكرد و ميگفت من
نميخوام من نميدم. همچنان دوست داشتم خودش دمر بشه و با رضايت خودش بكنمش. اينطوري مي تونستم
عواقب احتمالي بعد از كردنش رو كم كنم يا به صفر برسونم. بدبختي نه از روي تخت پائين مي اومد نه دمر ميشد
تا بكنمش. فقط دستاشو روي كس و سينه هاش گذاشته بود تا معلوم نشه.
ديدم اينطوري فايده نداره و وقت داره تلف ميشه. هر دو دستمو به دور مچ هر دو پاش محكم حلقه كردم و مثل
فن فيتيله پيچ در كشتي يه بار پيچوندم اين طوري به راحتي دمرش كردم ولي با اين كار گريه كردنش دوباره
شديدتر شد و صداي آي پام شكست مهرانا تو كل اتاق پيچيد. گوشي موبايلشو برداشت تا مثلا به بابام زنگ بزنه.
گوشي رو ازش گرفتمو تو دلم گفتم جون دستت برام رو شده خودم ميدونم دوست داري بكنمت. بدون
توجه به تهديداتش از همون لحظه كه دمرش كردم با ديدن كون خوش فرم و رويايش اونم لخت و از فاصله نيم
متري حسابي زدم به سيم آخر. يه كون برجسته با چاكي عميق. نرم و لطيف همچون ژله جلوي من بود. پوست
كونش صاف وبدون لك و يك دست بود يه لحظه از اين همه صافي و بدون لك بودنش به شك افتادم نكنه كرم
به پوست كونش ماليده بعد از اين طرز فكرم خندم گرفت.كدوم دختري به پوست كونش كرم مي ماله؟ مگه مهرانا
ميدونست قراره امروز بكنمش؟
مثل كسش حتي يك تار موي كوچيك هم روي كون و لاي كونش نداشت. از اين همه زيبايي كونش كم مونده
بود كسخل بشم. واقعا اين كون ارزش بي غيرت شدن رو داشت. ارزش تابو شكني رو داشت. ارزش ريسك كردن
رو داشت. با آه و ناله اي كه از روي شهوت زياد بود به كونش حمله كردم. كوني كه اين لوكاس فرانسوي جوري
كرده بودش كه مهرانا تا دو روز حالت تهوع داشت. نمي تونست خوب راه بره. بوسه بود كه در مقابل گريه و تهديد
هاي مهرانا به روي كونش ميزدم و با دستم حسابي اين نرمي و لطافت رو فشار ميدادم. ديوانه وار آه و ناله ام بلند
بود.

با هر دو دستم لاي كونش رو از هم باز كردم. با ديدن اون سوراخ كون قرمز رنگ با صداي بلند گفتم بالاخره
ديدمش اين سوراخ لامصبو. اي جونم به اين سوراخ كونت. تا حالا سه نفر آبشون با اين كون اومده من هم نفر
چهارمم كه قراره آبش بياد. گريه مهرانا از خجالت دوباره شديدتر شد.
آخ كه چه حس لذت بخشي به وجود مياد وقتي ممنوعه ها رو نگاه و يا فتح ميكني. و من تو اون لحظات ناب
چنين حسي داشتم. مثل كسي كه گمشده اش رو پيدا كرده در حال بررسي سوراخي بودم كه حسابي منو بي
غيرت كرده بود. منو به انجام كارهاي خطرناك وادار كرده بود. آبروي منو جلوي دوستام تو مدرسه برده بود. منو
منزوي كرده بود وجالب تر اينكه منصور و پژمان در آرزوي كردنش بودن.
من محو ديدن اون سوراخ زيبا و دوست داشتني و شهوتناك بودم مهرانا غرق در خجالت بود.
سوراخ كون بسيار تميزي داشت. هر بار لاي كونش رو از هم باز ميكردم سوراخش هم كمي باز ميشد و قرمزي
داخلش بيشتر معلوم ميشد. چنان از خود بيخود شدم كه با زبونم به جون كونش افتادم. بي اختيار و از روي شهوت
سوراخش رو از پائين تا بالا با زبونم ليس زدم و بوسه باران كردم.
در حال بوسيدن سوراخ كونش بودم كه يهو صداي زنگ آيفون خونه بلند شد. به يكباره مستي و خوشي اون
لحظات ازسرم پريد. همه چيز جلوي چشمان من رنگ باخت. باورم نميشد چنين ضد حال مرگباري خورده باشم.
بدجوري عصبي شده بودم. همه چيز رو از دست رفته مي ديدم. از تختش پائين اومده بودم مهرانا هم با صداي
زنگ يهو از روي تختش بلند شد رفت دنبال لباس هاش و همزمان منو فحش ميداد. سريع مشغول پوشيدن
لباسهاش شد. يارو كه زنگ ميزد ول كن نبود. چاره اي نبود انگار بايد بي خيال ميشدم. از حرص به سمت مهرانا
هجوم بردم. حالا كه ديگه حال دادنش خطر داشت يكي پشت درب خونه بود جانانه مقاومت ميكرد اجازه نميداد
كاري كنم هر جوري بود دستمو داخل شلوار و شورتش كردم انگشت بزرگه دست راستمو روي سوراخ كون خيسش
قرار دادم و با دو سه تا فشار محكم همشو تو كونش فرو كردم. از ته گلو آخ بلندي كشيد. هر دو دستشو سمت
كونش آورد. بدنش رو به سمت جلو برده بود تا كمتر توش بره ولي موفق نبود چند لحظه انگشتمو تو كونش نگه

داشتم. داخلش بدجوري داغ و پر حرارت بود. تمام انگشتم داخل كونش بود كه يهو همشو كشيدم بيرون. مهرانا
كه دردش اومد بود بلافاصله دستشو روي كونش قرار داد تند تند فحش ميداد. بلافاصله جلوش همون انگشتي كه
تو كونش كرده بودمو داخل دهنم گذاشتم حسابي خوردمش. سريع لباس هامو پوشيدمو بهش گفتم الان انگشتمو
تا ته كردم توش مطمئن باش باهات تنها بشم اين بار بدون معطلي كونتو با كيرم پر ميكنم.
با حالتي عصبي و يه آدم كير خورده رفتم طبقه پائين. از عصبانيت مي خواستم اون پدر سگي كه مزاحم كون
كردن من شده بود رو با چك و لگد له كنم. درب خونه رو با عصبانيت باز كردم از ديدن سينا پشت در خشكم زد.
در حاليكه سعي ميكردم خودمو نرمال نشون بدم متعجب نگاش كردم. قبل اينكه حرفي بزنم برگشت گفت
داداش تا اونجا دويدم ديدم بستس ولي روي بنر مغازش شماره موبايلشو نوشته بود. زنگ زدم بهش گفت تا ساعت
6 نمياد منم برگشتم خونه. پس گردني محكمي بهش زدم و گفتم مگه بهت نگفته بودم اگه بسته بود همونجا
بمون تا بياد؟
يهو زد زير گريه 10 هزارتوماني و باطري موبايلمو روي زمين انداخت و گريه كنان وارد سالن پذيرايي شد. يه
لحظه از اين كار خودم ناراحت شدم. بيچاره سينا تقصيري نداشت. هر لحظه كه ميگذشت از عصبانيت من هم
كمتر ميشد. آخرش تصميم گرفتم برم و از تو دلش دربيارم. 10 هزار توماني و باطري رو برداشتمو رفتم تو سالن
پذيرايي. هنوز مهرانا پائين نيومده بود. سينا رو بوس كردم و 10 هزار توماني رو بهش دادم.
چند دقيقه بعد هم مهرانا پائين اومد تا منو ديد كوسن روي مبل رو برداشت به طرف من پرت كرد گفت خيلي
آشغالي بعد هم رفت تو آشپزخونه.
تا شب كمي نگران بودم نكنه مهرانا جريان اون روز رو به پدر و مادرم بگه ولي هر چه زمان ميگذشت رفتارش
با من عادي تر ميشد.

ناچار تصميم گرفتم تا زمان مسافرت رفتن سينا از خونه صبر كنم. جهنم من كه اين همه وقت منتظر شدم دو
سه روز ديگه هم هر جوري بود تحمل ميكردم. تازه اينطوري خيلي بهتر بود بدون استرس ميكردمش. تازه زمان
تنها بودنم با مهرانا هم صبح تا شب بود. اونم نه يك روز بلكه 3 روز.
جالب بود كه تا قبل از در زدن سينا مهرانا هيچ مقاومتي واسه كرده نشدنش نكرده بود و كاملا يه دختر وا داده
بود ولي تا در خونه رو زدن يهو هركول شده بود.
همون شب آرمان زنگ زد. چون از تلفن كارتي زنگ زده بود نفهميدم آرمانه ولي تا صداشو شنيدم سريع قطع
كردم. همون لحظه هم رفتم پيش مهرانا جريان رو بهش گفتم. به اون هم زنگ زده بود و مهرانا هم كاري مشابه
كار من كرده بود. فرداي همون روز فريبرز يكي از بچه هاي گروه كيونت به موبايلم زنگ زد و خبر بسيار خوش
حال كننده اي كه كم از كردن يه دور كون مهرانا نداشت به من داد. فريبرز هم بعد از ما به خاطر ضرر و زياني
كه ديده بود از گروه خارج شده بود. اين خبر خوشحال كننده چيزي نبود جز دستگيري تعداد زيادي از اعضاي
بچه هاي شركت هرمي كيونت كه روز قبلش اتفاق افتاده بود. فريبرز ميگفت پليس آگاهي ديروز محل تجمع بچه
هاي گروه كيونت تو پرديس رو شناسايي كرده همه رو گرفتن و فقط آرمان اونجا نبوده و فعلا فراريه. همون لحظه
بود كه فهميدم آرمان براي چي از تلفن كارتي با من تماس گرفته بوده. فريبرز ميگفت آرمان ديروز زنگ زده گفته
لو رفتن گروه يا كار تو بوده يا مهران يا كارسعيد و اميربوده.
حرف هاي فريبرزكه تمام شد تو كونم عروسي شاهانه راه افتاده بود. من هم قصد لو دادن گروه رو داشتم و
منتظر بودم همه چي عادي بشه بعد اين كارو كنم كه انگاري يه نفر جلوتر از من پيش دستي كرده بود كار رو
تموم كرده بود. حرف هاي فريبرز نشون ميداد افراد بالاتر از آرمان هم نميدونن گروه مربوط به پرديس چطوري
لو رفت. حتي آرمان هم نميدونست و به ما چهار نفر شك داشت. از اينكه نيما و پژمان گرفتار شده بودند بسيار
خوشحال بودم. البته ما هم شانس آورديم كه دو سه ماه پيش از اين گروه شيطاني بيرون اومده بوديم و عضويت
ما تو سايت و گروه كيونت حذف شده بود وگرنه ما هم الان جز دستگيرشدگان بوديم.

از فريبرز خواسته بودم اخبار مربوط به نيما و پژمان رو هر روز به من بده. خيلي دوست داشتم اين آرمان مادر
جنده هم گير بيافته. خيلي دوست داشتم خودمو عامل لو دادن گروه معرفي كنم ولي ترس داشتم اين عوضي ها
رو عقده اي كنم و درصدد تلافي باشن.
خبر لو رفتن گروه رو كه به مهرانا دادم جوري خوشحال شد كه واسه خودش بشكن ميزد، ميخوند و همزمان
مي رقصيد. اصلا يادش رفته بود روز قبلش قصد كردنش رو داشتم. اون روز هم من و هم مهرانا به خاطر اين قضيه
تو كونمون حسابي عروسي بود.
حالا كه عقده هاي مربوط به پژمان و نيما تا حدود زيادي فروكش كرده بود فقط به كردن مهرانا فكر ميكردم.
اما در مورد مهرانا احساس ميكردم از اون لحظه اي كه شلوار و شورتشو پائين كشيدم رفتارش تغيير كرده. بيشتر
از قبل به صورت دمر جلوي تي وي دراز مي كشيد. آرايش هاي غليظش تو خونه در نبود پدر و مادرم بيشتر شده
بود و به طرز ديوانه كننده اي كردني تر ميشد. حتي بيشتر از قبل جلوي من ظاهر ميشد عجيب بود كه شورت
هم پاش نميكرد. يكبار كه تو آشپزخونه شلوارشو به سمت مخالف كشيدم يقين پيدا كردم حدسم درست بوده و
شورت پاش نيست. رفتارش با من مثل هميشه بود. خيلي عادي با من حرف ميزد انگار نه انگار كه من لختش
كرده بودم توي اون دو سه روزي كه منتظر بودم سينا بره هر بار مهرانا پيش من مي اومد و با من حرف ميزد
يكسره صدايي شبيه خر خر در مي آوردم و آخ و اوخ ميكردم تهديدش ميكردم بذار سينا بره مثل لوكاس جوري
ميكنمت ديگه نتوني راه بري.
برام شيشكي مي بست. منم توي اون دو سه روز حسابي متلك بارونش كرده بودم. يه بارتو تلگرام الكي براش
نوشتم هه هه وقتي لوكاس ميكردت آب منم خود به خود اومد. برام نوشت خوب بيغيرتي ديگه. براش نوشتم
خيلي دوست دارم بازم تو اون موقعيت زيريه پسر ديگه ببينمت بازم آبم خود به خود بياد. برام نوشت مامان دلش
خوشه پسر زائيده ولي فكر كنم تو رو ريده.

شبي كه فرداش قرار بود سينا با پسردايي هام به گرگان برن از ذوق كردن مهرانا تا نزديكي هاي صبح خوابم
نبرد. چنان هيجان داشتم كه يك دستم مدام روي كير شق شده ام بود. تمام ذهنم درگير اتفاقات اين چند روز
اخير بود.
صبح كه بيدار شدم ساعت 9 بود. تا به ياد كاري كه قصد انجامش رو داشتم افتادم دچار هيجان شديدي شدم
و كيرم به يكباره شق شد. با وجود اينكه هر روز صبحانه كاملي ميخوردم ولي اون روز صبح اصلا گرسنه نبودم.
سر ميز صبحانه فقط من و مهرانا بوديم. پدر و مادرم به خاطر شاغل بودنشون هر روز ساعت شش و نيم از خونه
بيرون مي زدند كه اين بار سينا رو هم با خودشون به خونه دايي ام برده بودن. با وجود اينكه مي تونستم بعد از
رفتن پدر و مادرم بلافاصله به طبقه بالا برم و كار مهرانا رو تموم كنم ولي اين كار رو نكردم. دوست داشتم وقتي
آرايش كرده و خوشگلتر شده كار كونش رو يكسره كنم. روز قبلش از صحبتهاي تلفنيش فهميده بودم ساعت 10
صبح با يكي قرار داره ولي نفهميده بودم با كي. ولي حدس ميزدم آرش باشه. خوبي بيرون رفتن مهرانا اين بود كه
به شدت خوشگل ميكرد بيرون مي رفت و خوار پسرها رو اينطوري مي گائيد. با اين حال نمي تونستم سر ميز
صبحانه بهش كرم نريزم. بايد جو بين خودمون رو از حالت عادي خارج ميكردم.
در حاليكه با ليوان چايي تو دستم بازي ميكردم پاي راستمو از زير ميز روي ران پاش قرار دادم. وقتي ديدم
چيزي نميگه سعي كردم انگشتاي پامو لاي پاش ببرم. اين قدر اين كار رو كردم كه صداش دراومد و گفت: بابا
جون كرم نريز دارم چايي ميخورم. بلافاصله بهش گفتم جون من كرم ندارم مار دارم كه درست فيت كونته.
دستشو به نشانه خاك بر سرت بالا برد.
يه بار كه ليوان چايي دستش بود موفق شدم اساسي انگشتاي پامو لاي پاش كنم. با اين كار به يكباره خودشو
عقب كشيد. همين باعث شد مقداري از چايي ليوانش روي ميز و شلوارش بريزه. سريع با دست ديگش شلوار
سفيدش رو كمي بالا گرفت و گفت عوضي سوختم. بهش گفتم جون اون لامصبو بذار بسوزه. خودش بسوزه

بهتره تا كلي آدم در حسرت كردنش بسوزن. قهر كرد بلند شد رفت تو اتاقش و همون چيزي شد كه من انتظارشو
داشتم.
وقتي راه ميرفت به خاطر اينكه شورت پاش نبود شلوار سفيدش لاي كونش گير ميكرد لرزش كونش رو چند
برابر و منو ديوانه تر ميكرد. تو اون لحظات ديگه دنبال حاشيه درست كردن نبودم. دوست داشتم مهرانا زودتر
آرايش كنه و من بعد از آرايشش كونش رو تصاحب كنم. كير بيچاره من چندين ماه منتظر چنين لحظاتي بود.
سر كيرم كاملا خيس بود و بي تابي ميكرد. نكرده نبض زدنش شروع شده بود. واسه كردن هميشگي مهرانا هم
برنامه داشتم. قصدم فقط يه دور نبود. تصميم داشتم اولين بار كه ميكنمش ارضاش نكنم و فقط آب خودم بياد.
بعد يكي دو ساعت دوباره سراغش برم و به بهونه اينكه بار اول ارضاش نكردم اول ارضاش كنم بعد هم كه تو همون
حال تو اوج شهوته دوباره بكنمش. همون روز دفعه سوم هم اگه كمرم قدرت داشت و آبي توش مونده بود باز اول
ارضاش كنم و بعد خودم بكنمش. اين طوري مي تونستم روند كون دادن هاش رو ادامه دار كنم و به روزهاي ديگه
هم بكشونمش و سرانجام كونش رو براي هميشه مال خودم كنم.
تحمل اون لحظات برام بسيار سخت بود. پانزده دقيقه بود به اتاقش رفته بود. شك نداشتم لباس پوشيده و داره
آرايش ميكنه بره بيرون. درب پذيرايي رو قفل كرده بودم. نيم ساعت هم بيشتر طول كشيد كه ديدم خانم داره از
پله ها پائين مياد. حسابي واسه خودش شاه كس شده بود. تنگ ترين مانتوش تنش بود. حسابي هم آرايش كرده
بود. فوق العاده كردني شده بود. با خودم گفتم اين بار ديگه شك نكن بي عرضه بازي در نميارم و كار كونت رو
يكسره ميكنم. وارد پذيرايي كه شد تا نزديك درب خروجي سالن منو نگاه نكرد منم چيزي بهش نگفتم واسه
همين انگار تعجب كرده بود يه لحظه برگشت منو نگاه كرد. بلافاصله كير شق شدمو از روي شلوار نشونش دادم و
گفتم از صبح واسه تو اينطوري شده.
بي اهميت به حرفم اومد درب سالن پذيرايي رو باز كنه ديد قفله. همون لحظه بهش گفتم اول يه دور كون حق
منو از اينكه خواسته بودي نسبت بهت بي غيرت باشم رو بده بعد برو بيرون. من كون ميخوام. بلافاصله دستگيره

درب رو ول كرد و گفت اصلاً نميرم. بعد هم به طرف پله ها و اتاقش حركت كرد. برام خيلي جاي تعجب داشت
چه راحت بي خيال بيرون رفتن شد و اصلاً اعتراضي نكرد. بدجوري هم تيپ زده بود و خوشگل كرده بود.
مهرانا كه بالا رفت منم تصميم گرفتم برم بالا تو اتاقش و كار رو تموم كنم. اين بار ديگه ترس از اومدن سينا
نداشتم. آمپر شهوتم دوباره به اوج رسيده بود. ذوق و شوق كردن يه كون ممنوعه در بدنم بيداد ميكرد. ديگه
طاقت نداشتم. با يه كير شق كرده و اراده اي محكم واسه كردن مهرانا به سمت پله ها و طبقه بالا حركت كردم.
باز هم با بدني لرزون از شهوت به كنار درب اتاقش رسيدم.
چند دقيقه قبل كه بدون اعتراض و به راحتي بي خيال بيرون رفتن شده بود منو متعجب كرده بود. حالا هم باز
بودن درب اتاقش تعجب منو چند برابر كرده بود. رفتارش اون روز صبح واقعا عجيب شده بود. با وجود اينكه
ميدونست من به اتاقش ميام ولي درب اتاقش رو قفل نكرده بود. حدس ميزدم اون روز صبح هم وقتي فهميده تو
اون لحظات قصد كردنش رو دارم بي خيال بيرون رفتن شده حتي درب اتاقش رو قفل نكرده. به اين دو تا كار
عجيب و غريب اون روز صبحش بايد نپوشيدن شورت زير شلوارش و دمر خوابيدن مداومش جلوي تي وي توي
اون دو سه روز رو اضافه ميكردم.
وارد اتاقش كه شدم مانتوش رو درآورده بود ولي هنوز شلوار سفيد كتانش تو پاش بود. كنار پنجره اتاقش ايستاده
بود گلدان كنار پنجره رو با ليوان آب ميداد. با اينكه پشت به من بود ولي ديد كه وارد شدم. لامصب يك ماه ديگه
كه تابستون تموم ميشد بايد تو مقطع پيش دانشگاهي يا همون سال چهارم دبيرستان درس مي خوند.
تا برگشت سمت من بهش گفتم: جون ديگه كون رو اينجا به گا دادي سينا هم ديگه نيست مزاحمم
بشه.
مهرانا از استرس زياد با انگشتان هر دو دستش كه به شدت مي لرزيدن ناخن هاش رو مي كند. لرزش انگشتاي
دستش خيلي تابلو بود رفتم طرفش بهش گفتم يالا لباس هاتو در بيار بريم رو تخت. بهش اطمينان دادم كسي

چيزي نميفهمه. با صداي بسيار لرزون گفت مهران آروم باش. ديدم هنوز تو فاز خجالت هست خودم دست انداختم
تاپشو از تنش دربيارم يهو خودشو عقب كشيد تاپش از قسمت يقه تا بالاي سينه هاش پاره شد.
بقيه اش رو خودم جر دادمو از تنش بيرون آوردم همزمان بهش گفتم خودم يكي بهترشو برات ميخرم. با التماس
ميگفت مهران جون مامان آروم باش. بيا در مورد اين مشكل حرف بزنيم. جون مامان .
بدون توجه به حرفاش بهش گفتم من كون ميخوام مشكل اينطوري حل ميشه. بلافاصله هم دستشو گرفتم و
وقتي به طرف تخت خوابش مي بردمش بهش گفتم ببين چه كوني هستي كه وقتي لوكاس ديدت واسه كردن
كونت به آرمان اوكي داد. بدون مقاومتي از جانب مهرانا به روي تخت انداختمش سرش داد زدم دربيار لباس هاتو.
بلافاصله هم روي بدنش خيمه زدم. با صداي خفه اي گفت مهران بچه نشو ولم كن.
هيچ تقلايي نميكرد و فقط حرف ميزد. بهش گفتم اگه داداش بي غيرت ميخواي اول بايد يه دور به خود من
بدي. اينو چند بار بهت گفتم.
به راحتي و البته با كمي تلاش روي تختش خوابوندمش. داشتم سعي ميكردم سوتينش رو از تنش در بيارم. هر
جوري بود سوتينش رو از تنش درآوردم و به پائين تختش پرت كردم. سينه هاي بلوريش حالا جلوي چشمام
بودن. بهش گفتم لامصب انصافا خودت ببين چي ساختي؟ با ولع تمام شروع به خوردن و ماليدن سينه هاش
كردم. اصلا با دستاش مانع كارم نميشد. فقط حرف ميزد كه اين حرف زدنش هر لحظه ميزان حشري شدنش رو
لو ميداد. در حال خوردن سينه هاش هي سرمو بالا ميگرفتم و آروم بهش ميگفتم فقط يه دور بده. هيچي عوض
نميشه. ميخوام تنگي و داغي توش رو حس كنم.
چند دقيقه سينه هاشو خوردم بعد آه و ناله كنان دوطرف كتف هاشو گرفتم خواستم ازش لب بگيرم كه صورتشو
تند تند به چپ و راست مي چرخوند و با همون صداي لرزونش هي ميگفت مهران من خواهرتم. بالاخره صورتشو
منم همون تیر شهوت پدر
توی هم آغوشی با یه کمون سرد
که بعد تصمیم مادرم به سقط
به تولد شلیک کمونه کردم
     
  
مرد

 
ادامه قسمت قبل:

نگه داشتم لبمو با حرص روي لبش گذاشتم و حسابي رفتم تو فضا. نميدونم چه مدت لبم روي لبش بود ولي
سرتاپاي وجودم لذت بود و بس. وقتي ولش كردم داشت نفس نفس ميزد.
ديگه تحمل نداشتم صبر كنم. واسه همين آخ و اوخ كنان از روي پاهاش بلند شدم و پائين تر از پاهاش ايستادم.
با اينكه پاهاش آزاد بود ولي تلاشي براي بيرون اومدن از اون وضعيت و بلند شدن نميكرد. جالب بود دوسه روز
پيش كه روي همين تخت تو همين وضعيت قرارش داده بودم و آزاد بود هم هيچ تلاشي براي كرده نشدنش
نميكرد و فقط الكي گريه ميكرد.
يكبار ديگه واسه كردن مهرانا شلوار و شورتمو پائين كشيدم. با ديدن كيرم جلوي چشمش جيغ كوتاهي كشيد
و با گفتن خاك بر سرم عكس العمل نشون داد. در حال درآوردن شلوار و شورتم منو نگاه كرد و گفت مهران جون
مامان بيا اين بچه بازيها رو تمومش كن.
شلوار و شورتمو از پام درآوردم پائين تختش انداختم و روي ساق پاش نشستم و گفتم باشه بهت قول ميدم
همين جا روي تخت خوابت تمومش كنم. اينجا ديگه آخر خطه. داشتم از شق درد مي مردم. روي پاهاش خيمه
زدم. دستامو كه به سمت شلوارش بردم يهو زد زير گريه. بهش گفتم جون باز كه نكرده توش گريه ميكني؟
بدون توجه به گريه هاش دكمه شلوار و بعد زيب شلوارشو باز كردم. دستامو دو طرف لبه شلوارش قرار دادم و در
حال پائين كشيدن بودم كه صداي گريه كردنش بلندتر شد. جالب بود اين بار اصلا دستاشو براي پائين نيومدن
شلوارش به كار نبرد هر دو دستش بيكار روي تخت ودو طرف بدنش بودند.
شلوار سفيد كتان توي پاش اين قدر تنگ بود كه به زور پائين مي اومد. شلوار و شورتشو از هر دو طرف پائين
مي كشيدم. به محض اينكه كسش رو ديدم جوري آمپر به سقف چسبوندم كه به يكباره بوسه اي به روي شيار
كسش گذاشتم. جيغ كر كننده اي كشيد و گفت مهران جون مامان بس كن. بي توجه به التماس هاش در حال
درآوردن شلوارش منم سرش داد زدم و گفتم تو هم فيلم بازي كردنت رو تموم كن.

بالاخره شلوار و شورت سفيدش رو از پاش درآوردم. از اون لحظه اي كه شلوار و شورتش رو پائين كشيدم تا
زمانيكه از پاش درآوردم حتي يكبار هم با دستاش مانع نشد. ولي ماهرانه گريه ميكرد.
خودش هم خوب ميدونست گريه نميتونه مانع از كرده شدنش بشه. واسه همين جاي مقاومت فيزيكي فقط گريه
ميكرد.
ديگه مهرانا رو كاملا لخت كرده بودم. حتي جوراب هاشو از پاش درآورده بودم. طبق برنامه اصلا قصد ارضا
كردنش رو نداشتم. با اين وجود خيلي به سختي تونستم از خير كسش بگذرم. به سمت سينه ها و لبش هجوم
بردم.
تو روياهام حتي فكرشم نميكردم يك روزي مهرانا زيرم بخوابه ولي اين اتفاق افتاده بود همين جا روي تخت.
داشتم لذت بخش ترين لذت ممنوعه دنيا رو تجربه ميكردم. يه هنجار شكني لذت بخش. حتي زدن مخ مهرانا هم
براي من هيجان داشت و لذت بخش بود. ديدن اون هيكل ناز و رويايي كاملا لخت جلوم كاملا ديوانه ام كرده بود.
آه و ناله كنان يكي از سينه هاشو ميخوردم و با يك دستمم يكيشون رو مي ماليدم. چند لحظه بعد سرشو با
دستام ميگرفتمو لبمو روي لبش ميگذاشتم. كارم تو اون لحظات زيبا خوردن سينه ها و لبش بود. مهرانا هم براي
اينكه وانمود كنه راضي نيست جاي تلاش فيزيكي هي منو به جون مامان قسم ميداد ولش كنم.
با خوردن سينه ها و لبش چند دقيقه اي بود ديگه گريه نميكرد. يعني فرصت گريه كردن الكي بهش نميدادم.
وقتي لبمو از روي لبش برميداشتم نفس نفس ميزد تا مي اومد حرفي بزنه يا چيزي بگه دوباره لبمو روي لباي
نازش قرار ميدادم و حسابي ميخوردمشون.
با اين حال اگه ادامه ميدادم قطعاً آبم بيرون ميزد ناچار بي خيال لب هاش شدم و سريع از روي بدنش بلند شدم
و بهش گفتم برگرد دمر بخواب ديگه تحمل ندارم. دوباره به ترفند گريه كردن متوسل شد زد زير گريه و گفت من

نميخوام. من برنميگردم. با التماس بهش گفتم هر مدلي بخواي برات بي غيرت ميشم فقط بذار منم بكنمت. در
حاليكه با دستاش كسش رو پنهان كرده بود سرم داد زد عوضي من خواهرتم چرا نميفهمي؟
داشتم كيرمو با دستم مي ماليدم منم مثل خودش سرش داد زدم و گفتم خواهر كيلو چنده يالا جون بكن بابا.
برگرد لامصب واسه من فيلم بازي نكن.
باز در حال گريه ادعا كرد كه هيچ برادري از خواهرش چنين درخواستي نميكنه.
بهش گفتم گائيدي منو مگه هر كي تو كف خواهرشه مياد همه جا جار ميزنه؟
تصميم داشتم هر جور شده كاري كنم خودش دمر بشه. اينطوري بعدا نمي تونست بگه تو به زور منو كردي.
ديگه كفري شده بودم با فرياد بهش گفتم فكر كن دوست پسرتم. برگرد دمر بخواب يالا اداي تنگا رو هم در نيار.
سرانجام وقتي ديدم برنميگرده زدم به سيم آخر. بهش گفتم لامصب تا كي ميخواي با گريه كردن فيلم بازي
كني؟ فكر ميكني بچه خر ميكني؟ فكر كردي نفهميدم سه روزه داري تو خونه جلوي من بدون شورت مي چرخي؟
فكر كردي خبر ندارم فقط شلوار تو پاته؟ انگاري اين حرفاي آخرم مثل پتك تو سرش خورد حالت صورتش عوض
شد. انگاري هنگ كرد. ديگه مستقيم به من نگاه نميكرد. عجيب بود ديگه گريه هم نميكرد. بدون اينكه منو نگاه
كنه برگشت گفت تو غلط كردي زر زيادي ميزني من كجا بدون شورت بودم؟ توهم زدي. اصلا بايد واسه چي اين
كار رو كنم؟ بهش گفتم جون..... زبون باز كردي يهو؟ نميخواي ديگه گريه كني فيلم بازي كني؟ واسه چي
اين كار رو كردي؟
واسه اينكه با اون كون لامصبت بيشتر منو ديوانه كني. واسه اينكه انگشتامو راحت تر لاي كونت حس كني.
نگذاشت حرفام تموم بشه و گفت تو گوه خوردي من هميشه شورت پامه. معلوم بود بدجوري ضايع شده.
خنديدم و گفتم ديروز تو آشپزخونه كنار اوپن وقتي لبه شلوارتو به طرف بيرون كشيدم شورتت كجا رفته بود؟
نكنه تو كونت بود؟ جواب داد مثل اينكه تابستونه. گرمم بوده درآوردم.

بهش گفتم ريدي بابا جون به دو دليل. اول اينكه تا حالا ميگفتي شورت پات بوده حالا ميگي گرمم بوده درآوردم.
دوم اينكه اين چه گرمايي هست كه با اومدن بابا و مامان يهو همه جا سرد ميشه ميري شورت مي پوشي؟
باز هم تو حرفم پريد و گفت زر نزن مهران.
ديگه داشتم همين جور همه چيز رو لو ميدادم و جلو مي رفتم. بهش گفتم سه روز مدام جلوي تي وي واسه
من دمر ميخوابيدي هي پاهاتو تكون ميدادي كونت بلرزه. حالا من جهنم كه دنبال كونتم اون سيناي بدبختو هم
از اين رو به اون رو كردي. يه بار ديدم داره با تعجب به كونت نگاه ميكنه. مهرانا بازم وسط حرفم پريد و گفت همه
حرفات چرت و پرته.
ادامه دادم چند وقته به خصوص توي اين سه روز تو خونه داشتي واسه من آرايش ميكردي. در حاليكه آمارت
رو داشتم اصلا بيرون نميرفتي. تو بدون آرايش هم دهن منو سرويس كرده بودي نيازي نبود آرايش كني جون به
لبم كني.
مهرانا باز هم انكار كرد و گفت دروغه. آرايش كردنش عمدي نبوده.
بهش گفتم 3 روز پيش اومدم تو اتاقت بكنمت سينا مزاحم شد امروز ميدونستي ميام سراغت كسي خونه نيست
ولي درب اتاقتو قفل نكردي.
شلوارتو چند دقيقه پيش كه پائين مي كشيدم اصلا با دستات مانع نشدي. بيشتر از 100 بار دستمو داخل
شورتت كردم اعتراض نكردي. شب ها مي اومدم تو اتاقت ارضات ميكردم اعتراضي نميكردي.
داشتم همينطور حرف ميزدم و همه كارهايي كه نشون از وا دادنش براي من كرده بود رو لو ميدادم كه ديدم
سرم داد زد مهران ديوانم كردي باشه برميگردم ولي خواهشاً ديگه حرف هاي چرت و پرت و دروغ نباف. بعد
همزمان با اين حرفش برگشت وخيلي آروم دمر روي تختش خوابيد.

چشمهام از اين حرف آخرش و دمر خوابيدنش برق خاصي زد. باورم نميشد دمر شده باشه ولي شده بود. يعني
قبول كرده بود بكنمش؟ حالا اون كون رويايي جلوي چشمم من بود. با اين كارش تو كون من باز عروسي شاهانه
راه افتاده بود ولي به روي خودم نياوردم و گفتم الان ديگه فيلم بازي كردنت تمام شد؟ نميخواي الكي گريه كني؟
عجيب بود كه ديگه تو اون لحظات از خودش و كارهاش دفاع نميكرد و كاملا سكوت كرده بود. شايد هيچ وقت
فكر نميكرد امروز اينطوري لو بره. تا لحظاتي ديگه به كيرم وعده يه كون فوق العاده كردني ميدادم.
حالا ديگه من مونده بودم و تصاحب يه كون ممنوعه واسه هميشه.
بهش گفتم دهن منو سرويس كردي اون روز كه سينا هنوز نيومده بود هي بهت التماس ميكردم برگرد دمر
بخواب تا سينا نيومده بكنمت هي فيلم بازي ميكردي. وسط حرفم پريد و با صداي لرزوني گفت الان برگشتم
ديگه.
چند لحظه سكوت بين ماه حاكم بود تا اينكه بهش گفتم يعني الان حله ديگه؟ اصلا جوابمو نميداد. جور ديگه
اي سوالمو ازش پرسيدمو گفتم الان بزنم حله ديگه؟ بازجواب نداد. رك تر ازش پرسيدم الان ميشه بكنمت؟
با كمي مكس و با صداي خفه اي گفت دمر شدم ديگه.
كاملا ميدونستم معني اين حرفش چيه. با آه و ناله بهش گفتم دمت گرم. واقعا منو حسرت به دل نذاشتي. اي
جونم به اين كون. منوكه داداشتم اسير كرده. داغونم كرده. ديوانه كرده واي به حال غريبه ها. بيخود نيست واسه
كردن كونت نيما و آرمان قيد 7 ميليون رو زدن. بعد درحاليكه قربون صدقه كونش مي رفتم به كونش حمله كردم.
از بالاي چاك كونش تا پائين كونشو بوسه بارون كردم. نرمي و لطافت اين كون رويايي رو با گذاشتن صورتم روي
برجستگيش حس ميكردم. ديگه آزادانه لاي كونش رو باز ميكردم. هم اون سوراخ ناز رو بوس ميكردم هم زبون
مي كشيدم و ليسش ميزدم.

مهرانا تو سكوت مطلق بود صورتشو تو بالشت تختش فرو كرده بود از خجالت حرفي نميزد ولي تو مشت گرفتن
ملحفه تختش نشون ميداد داره حسابي حال ميكنه.
جوري سوراخش و اطراف كونش رو ميخوردم كه همه جاش كاملا ليز و خيس شده بود. توي اون چند ماه كلي
انتظار كشيده بودم حسرت خورده بودم تا به اينجا برسم. تو اون لحظات شهوتم جوري بالا زده بود كه قصد داشتم
اين كون رو اساسي جر بدم. به خودم گفتم مگه هر شب به ياد اين كون له له نميزدي؟ حالا شروع كن. كام بگير.
لاشو كاملا باز كن و سرانجام پارش كن.
چند دقيقه بعد بي خيال ليسيدن سوراخش شدم و از روش بلند شدم روي كل بدنش خيمه زدم. حالا وقتش
بود كيرمو براي اولين بار به صورت لخت لاي كون نازش بذارم. هنوز هم باورم نميشد اين اتفاق داره ميافته. با
دستام كنار دو دستش ستون زده بودم داشتم كيرمو با لاي كونش تنظيم ميكردم. در حاليكه با خودم زمزمه
ميكردم ديگه تو كفي تموم شد به يكباره همزمان با بدنم كيرمو لاي كونش قرار دادم و بلافاصله هم روي بدنش
خوابيدم. مهرانا به محض اينكه كيرم لاي كونش قرار گرفت و روي بدنش خوابيدم به يكباره جيغ بلندي كشيد با
گفتن واي خاك بر سرم عكس العمل نشون داد همزمان اومد به سمت جلو حركت كنه كه از كتف هاش گرفتم و
اجازه ندادم با آه و ناله در گوشش گفتم چيزي نيست آروم باش خجالت كشيدنت طبيعيه. وقتي سنگيني بدنمو
روي بدنش انداختم تازه نرمي و چاك عميق اون كون نازشو زير كيرم حس كردم. با آه بلندي كه كشيدم اين لذتو
به مهرانا هم نشون دادم. در گوش مهرانا مدام تكرار ميكردم هنوز باورم نميشه دارم ميكنمت. باورم نميشه مختو
زدم باورم نميشه واسه منم وا دادي. از بودن كيرم لاي اون كون نرم و خوش فرم احساس وصف نشدني داشتم. تا
كيرمو لاي كونش حركت دادم و لاپايي زدن رو شروع كردم دوباره با گفتن خاك بر سرم سرشو بيشتر تو بالشت
فرو برد. در حاليكه محكم لاپايي ميزدم گردنشو بوسيدم و در گوشش گفتم واسه چي خجالت ميكشي؟ الان ديگه
وقت خجالت كشيدن نيست. ميدونستم اين خجالت كشيدنش بر عكس گريه هاي چند دقيقه قبلش واقعيه.
بالاخره من برادرش بودم.

صدام از شهوت مي لرزيد. صداي آخ و اوخم موقع لاپايي زدن كل اتاق رو پر كرده بود. دستش رو از دور بالشت
درآوردم و به بالاي سرش انتقال دادم تا ديگه كاملا روي بدن و كونش خوابيده باشم.گاهي به شدت لاپايي ميزدم
طوريكه بدنش هم كمي عقب و جلو ميشد. گاهي هم وقتي مي ديدم آبم داره مياد لاپايي نميزدم و روي بدنش
بي حركت ميشدم. در گوشش بهش التماس ميكردم سرشو از تو بالشت در بياره. بهش ميگفتم تو كه با لاپايي
اينطوري خجالت ميكشي وقتي بكنم توش ميخواي چيكار كني؟ اصلا صداش در نمي اومد ميدونستم به خاطر
خجالتي هست كه ميكشه.
تمام گردنشو با آب دهنم خيس كرده بودم. بدجوري نفس نفس ميزدم. همزمان با لاپايي زدنم بهش گفتم يادته
تو قله توچال كه با بچه هاي كيونت رفته بوديم پشت سرت حركت ميكردم و كونت رو ديد ميزدم تو هم يه
جورايي فهميده بودي؟ اصلاً فكرشو ميكردي يه روز به روي كون لختت بخوابم؟
همچنان روزه سكوت گرفته بود. اصلا صدايي ازش بلند نميشد ولي لرزش هر دو دستش نشون ميداد داره حال
ميكنه. بهش گفتم نميخواي شيشكي ببندي؟ يادته بهت ميگفتم ميخوام بكنمت شيشكي مي بستي ديدي
كردمت؟
كمي صبر كردم تا عطش كيرم بخوابه. مست عطر تنش بودم. عميق ترين نفس ها رو كنار گوشش ميكشيدم.
هر دو دستمو به زير بدنش بردمو سينه هاي نازشو تو دستم گرفتمو همزمان لاپايي زدن رو دوباره شروع كردم. به
خاطر بودن دستام زيرش، شكمش كمي بالا اومده بود ولي هنوز سرش تو بالشت بود. با ماليدن سينه هاش به
نفس نفس افتاده بود منتهي چون سرشو تو بالشت پنهان كرده بود نمي تونست نفس بكشه مجبور شده بود كمي
صورتشو از تو بالشت بيرون بياره.
با صداي لرزون بهش گفتم واسه مرتضي هم وقتي ميكردت همينطوري لال بودي؟

توي اون لحظات لذت بخش و فراموش نشدني كه مي تونست هرگز تكرار نشه لب هاي من همچنان كنار گوش
مهرانا از خوشي زمزمه ميكرد. براش زمزمه ميكردم نرم ترين كوني كه روش خوابيدم مال تو بوده حتي كون دوست
دخترام هم به نرمي مال تو نبودن. نميدونم چرا همه چيزهاي خوب جز ممنوعه هاست.
بعد يك دستمو از زير شكمش و سينه هاش بيرون آوردم. همچنان در حال لاپايي زدن سعي ميكردم سرش رو
از لاي بالشت در بيارم. تلاشم بي فايده بود. ناچار بالشت رو از زير سرش كشيدم با اين كار سرش به طرف چپ
چرخيد و بالاخره نيم رخ صورت مهرانا معلوم شد. تند تند پلك ميزد چشمهاش حالت خماري داشت و نيمه باز
بودن. دهنش كاملا باز بود و تند تند نفس مي كشيد. با صداي بلند و شهوت آلودي بهش گفتم نامرد تو هم داري
حال ميكني رو نميكني؟ اي جان پس اين حال كردن يك طرفه نيست. با خنده ادامه دادم حالا چرا اين حال
كردنت رو پنهان كرده بودي؟ خجالت مي كشيدي؟
با همون دستم صورتشو به زور به سمت صورت خودم چرخوندم. لب هاشو تو دهنش كرد. ناچار از گوشه لبش
بوسه اي طولاني گرفتم. بعد واسه اينكه از خجالت و سكوت درش بيارم همون دستمو دوباره به زير شكمش بردم
و با هر دو دستم سينه هاشو مي ماليدم.
حالا ديگه بالشت رو از زير سرش كشيده بودم و ديگه نميتونست صورت و حشري شدنش رو پنهان كنه. از بالاي
كمرش حركات رفت و برگشت كيرمو لاي كونش نگاه ميكردم. لامصب اين قدر چاك عميقي داشت كه فقط
كلاهك كيرم از بالاي چاك كونش بيرون ميزد و خود كيرمو نمي ديدم. يواش يواش فشار دستمو روي سينه هاش
بيشتر ميكردم تا مجبور به شكستن سكوتش بشه. از درد دهنش باز شده بود و به آه آه كردن افتاده بود. سرانجام
با صدايي خفه و لرزوني كه كاملاً شهوت و حشري بودن توش موج ميزد به حرف اومد و گفت: دارم ميميرم.
اين قدر آروم اين حرفو زد كه به سختي شنيدم. همون لحظه سينه هاشو بيشتر فشار دادم و گفتم چرا؟؟؟؟

بذار اول بكنم توش آبم بياد بعد بمير. دوباره از بالاي كمرش به كيرم نگاه كردم كه لاي كونش حسابي حال
ميكرد و كلاهكش بيرون ميزد.
بهش گفتم اي جونم به اين كون با اون چاك عميقش كه قراره در آينده آب خيلي از پسرها رو بكشه بيرون.
براي اينكه مجبورش كنم حرف بزنه الكي ازش پرسيدم مرتضي تنهايي كردت؟ جواب نميداد. منم يهو سينه
هاشوفشار دادم و دوباره سوالمو تكرار كردم اين بار سرشو به نشانه آره تكون داد. ازش پرسيدم وقتي ميكردت
گريه هم كردي؟ باز هم سينه هاشو فشار دادم تا با سرش جواب مثبت داد.
بهش گفتم زبون نداري مگه؟ نكنه تا اومدي زيرم خوابيدي زبونت بند اومده؟
الكي ازش پرسيدم مرتضي كجا ريخت؟ با صداي خفه اي كه به زور مي شنيدم گفت تو پشتم.
يكي دو دقيقه اي بود لاپايي نميزدم. با اين سوال هايي كه پرسيده بودم شهوتم چند برابر شده بود.
درحال ماليدن سينه هاش بهش گفتم لوكاس هم كه ديدم ريخت توش. نيما چي؟ هر سه بارشم ريخت توش؟
باز هم جواب منو با سر داد.
دوباره كيرمو لاي پاش به حركت درآوردم. صورتمو به صورتش نزديك كردم و گفتم. لامصبا هر كي كرده ريخته
توش. البته حق دارند با اين كوني كه تو داري منم ميخوام بريزم توش. تا اين حرفو زدم يهو زبونش باز شد. با
صدايي كاملا حشري گفت من دوست ندارم تو اين كار رو كني چون غريبه نيستي حس خوبي ندارم. باورم نميشد
مهرانا اين همه حرفو يهو زده باشه.
براي اينكه يك وقت وسط كردن ضد حال نزنه بهش گفتم باشه بابا توش نمي ريزم ولي تو هم بايد خجالت
كشيدن رو كنار بذاري وقتي با رضايت خودت خوابيدي زيرم تا بكنمت ديگه خجالت كشيدن نداره. يهو صورتش
رو به سمت من چرخوند و گفت عوضي تو مخ منو زدي. دوباره بي حركت شده بودم همين جوري روي كون و
بدنش خوابيده بودم. لامصب اين قدر بدن و كون نرمي داشت كه لذت لاپايي زدن لاي كونش كمتر از لذت كردن

تو كونش نبود. بهش گفتم اي جونم وقتي عصباني ميشي كردني تر ميشي. هنوز سينه هاي بلوريش تو دستام بود
هر دو رو مي چلوندم. صورتمو نزديك صورتش كردم و گفتم از كي فهميدي دنبال كونتم؟ برگشت سمت من و با
چشمان خمار و منگش گفت قبلا چند باري ديده بودم نگاه ميكني ولي فكر ميكردم تصادفيه ولي همون موقع كه
رفته بوديم توچال اونجا كه بالاي قله فقط من و تو مونده بوديم و همه كم آورده بودن. ديدم از عمدي هي پشت
سر من حركت ميكني داري به كونم نگاه ميكني حتي دو سه بار هم اومدي ماليدي به منو رد شدي رفتي. هنوز
حرفش تمام نشده بود كه بهش گفتم چه عجب زبونت باز شد بلافاصله هم لبامو روي لباي سرخ و نازش قرار دادم.
سريع لباشو از لبام جدا كرد. منم بي خيال ماليدن سينه هاش شدم دستامو آزاد كردم و سرشو به زور به سمت
خودم چرخوندم لبامو دوباره روي لباي نازش قرار دادم. چند لحظه اي با لباي مهرانا تو اوج لذت و شهوت بودم.
وقتي لباشو از لبم جدا كرد عجيب بود كه ديگه روي تختش تف نكرد. معلوم بود تو اوج شهوت و حشريت هست.
دوست داشتم طولاني ترين سكس عمرمو با مهرانا داشته باشم. چون دختري استثنايي بود. چون خواهرم بود و
مورد ممنوعه بود. چون رو دست اين دختر تو خوش اندامي دختر نديده بودم. چون هر لحظه حس هاي جديد و
عجيبي از كردن مهرانا به دست مي آوردم. چون ممكن بود ديگه نذاره بكنمش و فقط همين يكبار باشه. براي
همين كيرمو حسابي مديريت ميكردم تا ارضا نشم. ديگه كاملا فهميده بودم مهرانا وقتي حشري ميشه همه
تمايلات خودشو بروز ميده. براي همين دوباره كيرمو لاي كونش به حركت درآوردم. چند لحظه اي سينه هاشو
چلوندم وقتي حسابي خمار و ديوانش كردم بهش گفتم خوب وقتي فهميدي دنبال كونتم از كي تصميم گرفتي
به من پا بدي؟
با اينكه يخ سكوت مهرانا آب شده بود ولي جواب اين سوال منو نميداد هر چي التماس ميكردم جواب منو نميداد.
ناچار از در تهديد دراومدم. بهش گفتم اگه نگي به جون مامان خشك خشك ميكنمت حتي كلاهك كيرمو عمودي
روي سوراخ كونش قرار دادم و يه فشار كوچيك هم دادم. بالاخره به حرف اومد و گفت دوسه روز بعد از اينكه از

توچال برگشتيم. اين اعترافش بدجوري منو حشري كرده بود بهش گفتم يعني تو توچال وقتي فهميدي دنبال
كونتم دوسه روز بعدش تصميم گرفتي به من پا بدي؟
با تكون دادن سرش تائيد كرد. بهش گفتم پس همه اون برنامه ها كه انجام ميدادي به خصوص اين دو سه روز
آخر مثل شورت نپوشيدنت تو خونه. دمر خوابيدنت جلوي تي وي، آرايش كردنت همه عمدي بود و واسه من بود
ديگه؟ باز جواب نميداد باز هم با فشار كلاهك كيرم روي سوراخ كونش وادارش كردم جواب بده كه جواب مثبت
داد. با اينكه خودم ميدونستم ولي اعتراف مهرانا خوشحال ترم كرد واسه اينكه مي تونستم اميدوار باشم پا دادنش
به من فقط واسه يه دور نيست.
بهش گفتم اي جونم ديدي همه اين ناز كردن هات فيلم بود.
بعد از اعتراف گيري و كلي لاپايي زدن و ماليدن سينه هاش حالا ديگه وقتش بود.
كيرم بدجوري بي تابي ميكرد. دلش ميخواست تو يه جاي تنگ و داغ و عميق آروم بگيره و خالي بشه. مهرانا به
خاطر اينكه من برادرش بودم قبلاً اخطار داده بود كه دوست نداره من توش بريزم. ولي من قصد داشتم جوري كه
نفهمه آبمو بريزم تو كونش تا از طريق كونش جذب بدنش بشه. نميدونم شايد يه نوع جنون باشه ولي واسه دوست
دخترام هم دوست داشتم آبم تو كونشون بمونه و زرتي نرن خاليش كنن. از روي بدنش بلند شدم. شلوارمو از
پائين تختش برداشتم كنار خودم روي تختش قرار دادم. بدنم از هيجان مي لرزيد. سرم رو به موهاي لختش
نزديك كردم چشمهام رو بستم و با نفسهاي عميقي كه ميكشيدم ، سعي كردم از عطر موهاش آرامش بگيرم. بي
محابا گردن بلوريش روگازهاي ريز مي گرفتم و مثل تشنه اي كه به آب رسيده باشه سانت سانت بدنشو از گردن
تا پائين كمرشو بوسه باران ميكردم. طرح اندام رويايي مهرانا جلوي چشمهام نقش بسته بود و تمام بدنم ميخواست
لذت يكي شدن رو با اين طرح تجربه كنه. حريص اون همه زيبايي اندام و كون نازش بودم. كاشكي همه اين
زيبايي ها مال من بود ولي افسوس.

مهرانا ناز بود و من نياز. نميدونم چند دقيقه گذشته بود انگاري زمان به روي تختش رخت بر بسته بود. به خودم
اومدم لبهام با بوسه هاي آتيشن بالاي كونش رو نوازش ميدادن. به اون منطقه رويايي رسيده بودم. صداي دپ
دپ قلبمو مي شنيدم. كمي سرمو بالا گرفتم نگاهم كامل به اون كون رويايي خير موند. انگار به من تحريك تزريق
كرد. وحشي شدم با هر دو دستم هر دو برجستگي كونش رو گرفتمو حسابي چلوندم. لرزش كونش ويران كننده
بود. لمبرهاي كونش ميزبان بوسه هاي عاشقانه من شده بود. طوريكه هيچ جايي روي كونش نمونده بود كه
نبوسيده باشم. باورم نميشد چند ماه بي غيرتي مطلق بالاخره نتيجه داده باشه. لاي كونش رو آروم بازكردم و
عاشقانه اون سوراخ قرمز كم رنگ رو نگاه كردم. سوراخي كه چند ماه بود دل منو برده بود. بعد از الميرا ديگه
طرف هيچ دختري نرفته بودم چون بدن مهرانا و كون مهرانا رو برتر از هر دختري ميدونستم. گنج اينجا تو خونه
ما بود من بيرون دنبالش مي گشتم. لمبرهاي كونشو كه بيشتر باز ميكردم سوراخ كونش بيشتر باز ميشد و قرمزي
توش بيشتر معلوم ميشد. مهرانا همچنان سكوت كرده بود هنوز هم باورم نميشد كير اون لوكاس فرانسوي كه
هيكلش از بابام هم پر تر بود تو كون دختر نوجواني مثل مهرانا رفته باشه. هنوز گريه هاي مهرانا زير اين لوكاس
فرانسوي يادم نرفته بود. مهرانا از همون تلمبه هاي اوليه تا زمانيكه لوكاس فرانسوي آبش اومد يكسره گريه كرده
بود.
عاشق وار بوسه اي عميق و طولاني به روي سوراخش گذاشتم. بي اختيار آه و ناله ام بلند شد. ديوانه وار با زبونم
به جون كونش و سوراخش افتادم. سوراخ و اطراف سوراخشو كاملا ليس ميزدم. مهرانايي كه تا اون لحظه سكوت
كرده بود بالاخره به آه و ناله افتاد.
توهم زده بودم الان باز يكي از راه ميرسه و مانع كام گرفتن و كون كردن من ميشه. ديگه طاقت نداشتم يك
مدت ديگه صبر كنم بايد اين كون رو تو همين روز و همين لحظه تصاحب كنم. يكي دو دقيقه حسابي سوراخشو
خوردم و ليس زدم. سريع از روي كونش بلند شدم در حاليكه كيرمو با آب دهنم كاملا ليز وخيس و لزج ميكردم
با صداي لرزون و شهوت آلودي هي با خودم زمزمه ميكردم يعني موفق شدم؟ يعني دارم به آرزوم ميرسم؟ يعني

تونستم مختو بزنم؟ يعني كونت مال من شد؟ يعني دوران تو كفت بودن ديگه تموم شد؟ يعني دوران جق زدن به
ياد كونت ديگه تموم شد؟ با دستي لرزون از شهوت لاي كون نرمشو از هم باز كردم. همون لحظه صداي زمزمه
وار و خفه مهرانا رو شنيدم كه ميگفت من خجالت مي كشم تو داداشمي. تند تند اين جمله رو تكرار ميكرد و هر
لحظه هم صداش بلند تر ميشد. بي اهميت به حرفاش كيرمو روي سوراخ ليز و خيسش گذاشتمو آروم روي بدن
و كونش خوابيدم. حالا ديگه با بغض ميگفت من خجالت ميكشم كمي هم با دستاش مقاومت ميكرد. همه زورمو
تو كيرم جمع كردم درحاليكه بهش ميگفتم واسه خجالت كشيدن ديگه خيلي دير شده كيرمو با فشار هول دادم
تو كونش.
آخ بلندي كشيد كه جوابشو با يه جون طولاني دادم. سر كيرم تو تنگناي لذت بخشي قرار گرفته بود.
لامصب داغي توش رو حتي با كلاهك كيرم حس ميكردم. دستاشو آورده بود سمت كونش تا مانع بشه. همزمان
با صداي حشري و لرزونش ميگفت مهران به جون مامان من خجالت ميكشم.
دستاشو گرفتم هر جوري بود بالاي سرش نگه داشتم براي دومين باركيرمو با همه زورم هول دادم تو كونش.
صداي آه ه ه ه من و گريه مهرانا و آخ واي پاره شدمش تو اتاق پيچيد. بازم جواب آخش رو با يه جون
كش دار ديگه دادم و گفتم اوففف رفت توش ديگه.كيرم يه جاي تنگ و داغ رو شكافت بود وارد كونش شده بود.
نصف كيرم تو كونش بود منتظر بودم درد مهرانا كمتر بشه بقيه كيرمو بكنم توش. مهرانا از همون فشار دوم كه
كيرم داخل كونش شد چنان خجالت كشيد كه ملحفه نازك روي تختشو روي سرش كشيد. نصف كيرم داشت از
حرارت و داغي كونش مي سوخت. آروم كنار گوشش زمزمه كردم چقدر تنگي.
اومدم ملحفه رو از روي سرش كنار بزنم كه به سرعت با دستاش مانع شد و گفت خجالت ميكشم. ولي ديگه
گريه نميكرد. دلداريش دادم و گفتم اهل حال بودن كه خجالت نداره. هر چي التماس ميكردم ملحفه رو از رو
سرش برداره اين كار رو نميكرد. نبض زدن كيرمم شديدتر شده بود. حتي نرمي لمبرهاي كونش هم به اطراف
كيرم لذت ميداد. اومدم ملحفه رو از رو سرش بردارم كه مانع شد. مي خواستم وقتي بقيه كيرمو ميكنم توكونش

صورت خوشگلشو ببينم. يهو با دستاش براي كنار زدن ملحفه درگير شدم ولي موفق نشدم. من هم از حرص همه
قدرتمو به كيرم دادم و بهش گفتم لامصب مگه داري به زور به من كون ميدي همزمان كيرمو محكمتر از دو فشار
قبلي هول دادم تو كونش.
آخ وحشتناكي از ته گلو كشيد دوباره زد زير گريه. بهش گفتم جون دردت اومد؟ قسمت كلفت كيرمم
وارد كونش شده بود.
دستاش رو كه به طرف كونش آورد از فرصت استفاده كردم و ملحفه رو از سرش كشيدم و وسط اتاق پرت كردم.
بلافاصله بعد از فشار قبلي كتف هاش رو گرفتم و اين بار با يه فشار طولاني و ممتد بقيه كيرمو تا خايه تو كونش
كردم. مهرانا هم با يه آخ طولاني و ممتد عكس العمل نشون داد و دست و پاشو به زمين مي كوبيد. بهش گفتم
جون تا خايه كردم توش.
بي توجه به گريه مهرانا و خجالتي كه ميكشيد كنار گوشش آه و ناله ميكردم بهش ميگفتم بالاخره كردمت.
داشتم از تنگي و داغي توش حسابي لذت مي بردم. منتظر بودم كونش جا باز كنه تلمبه زدن رو شروع كنم.
هنوز هم خجالت مي كشيد چشمهاشو بسته بود تا منو نبينه. با صدايي لرزون از شهوت بهش گفتم من كه با
رضايت خودت كردمت؟ اين بچه بازيها چيه درآوردي. خودت به من پا دادي. خودت دمر شدي.
با همون چشم هاي بسته با صداي خفه اي گفت اگه يه خواهر زير برادرش بخوابه خجالت نداره؟
كنار گوشش بهش گفتم جون اگه اون خواهر خيلي كس باشه مثل تو تازه ثواب هم داره.
خواستم باهاش جدي صحبت كرده باشم بهش گفتم الان ديگه اگه خواهري به داداشش پا ميده شك نكن برادره
ميكنه. به نظر من اگه هر دو راضي باشن هيچ ايرادي نداره مثل من و تو. الان هم هر چقدر هم خجالت بكشي باز
من اينقدر ميكنمت تا آبم بياد.

يكي دو دقيقه گذشت. داشتم سينه هاش رو ميماليدم تا بياد تو فاز دادن و خجالت رو كنار بذاره. صورتش كنار
صورتم بود هر بار فرصت ميكردم لپ هاشو بوس ميكردم و از گوشه لبش بوسه ميگرفتم. هي بهش ميگفتم درد
نداري؟ بهت حال ميده؟ بدنش به شدت مي لرزيد. دهنش هم مدام باز و بسته ميكرد. يهو برگشت گفت من
دوست ندارم تو بريزي توش. با تعجب گفتم خوب اينو قبلا هم گفته بودي ولي چرا؟ ادامه داد من دوست ندارم
برادرم اين كار رو با من كنه. بهش اوكي دادم و گفتم باشه بابا يه بار قبلا گفتي منم شلوارمو واسه همين آوردم
بالا گذاشتم رو تخت كه بريزم تو شلوارم. كنار گوشش بهش گفتم حالا تلمبه بزنم؟ چيزي نگفت. بهش گفتم اگه
دوست داري با هم بريم فضا چشمهاتو باز كن. چشمهاش رو باز كرد ولي روبرو نگاه ميكرد. بهش گفتم برگرد منو
نگاه كن. چند بار گفتم تا اينكه با ناز برگشت سمت من. اوههههه چي مي ديدم چشماش خمار خمار بود انگار
كامل نميتونست بازشون كنه هر بار بيشتر چشمهاشو باز ميكرد پلك زدنش تندتند ميشد. بودن كير داخل كونش
چه ها كه نكرده بود. بهش گفتم فدات بشم كه اين قدر خوشگلي. آخرين درخواستم ازش كردم و گفتم اگه دوست
داري بكنمت لباتو ازم دريغ نكن. نيم رخ صورتش به سمت من بود. آخرين ثانيه هاي خجالت كشيدنش بود. چند
بار خواستمو تكرار كردم. اول صورتشو بيشتر به سمت من چرخوند. با آه و ناله بهش گفتم بيشتر. اين بار لپ سمت
راستش روي صورت من قرار گرفت. لب هامون با هم يكي دو سانت فاصله داشت. آروم بهش گفتم لبو بده بياد
لامصب. وقتي لبش به لبم خورد امون ندادم با يك دستم از پشت سرشو گرفتمو محكم لبمو روي لبش گذاشتم.
بالاخره اون لحظات ناب و رويايي تلمبه زدن. اون لحظات ناب بكي شدن. اون لحظات لذت بخش و آتشين تو كون
تنگ و داغ مهرانا آغاز شد. داشتم از مهرانا لب ميگرفتم كه كيرمو كامل بيرون كشيدم و با كردن دوباره توش
تلمبه زدنو آغاز كردم. آخ هاي دردآلود مهرانا دوباره دراومد لبشو از لبم جدا كرد و به گريه افتاد. به خاطر تنگ
بودن كونش به سختي تلمبه ميزدم. بي اهميت به گريه كردن و آخ هاي دردآلود ابتدايي جواب هر آخش رو مثل
قبل با يه جون مي دادم و در كنار گوشش داد ميزدم كاشكي اين لحظات هيچ وقت تموم نميشدن. داشتم از لذت
بيهوش ميشدم. وقتي گريه ميكرد مدام دلداريش ميدادم الان دردش خوب ميشه و بهت حال ميده.

بالاخره بعد از كلي تلمبه زدن و عقب جلو كردن، كونش يواش يواش جا باز كرد. ديگه گريه نميكرد ولي آخ هاي
دردآلودش كم و بيش ادامه داشت. ديگه كار تموم بود داشتم حسابي ميكردمش. آخ هاي مهرانا تبديل به آه هاي
كش دار شده بود. خجالتش هم ريخته بود گاهي وقتها با ناله منو صدا ميكرد ولي چيزي نميگفت.
سه چهار دقيقه اي بود ازش لب ميگرفتم و حسابي ميكردمش. هيچ وقت براي لب گرفتن پيش قدم نشد و اين
من بودم كه ازش لب ميگرفتم. با اين حال هر خواسته اي كه در مورد كونش داشتم برام انجام ميداد. كونش
حسابي ليز و روان شده بود. واسه اينكه آبم نياد كيرمو تو كونش نگه داشتم كه ديدم با آه و ناله صدام ميكنه.
سرمو كنار گوشش بردم موهاشو نوازش كردمو گفتم بگو نانازي.
با صداي خفه و لرزوني ناليد و گفت بزن ديگه.
من كه انتظار چنين درخواستي رو ازش نداشتم به وجد اومدم گفتم اي جونم باشه نانازي. دوباره تلمبه زدن رو
شروع كردم و در گوشش گفتم خوشت مياد؟ با سر تائيد كرد گفتم بهت حال ميده؟ باز با صداي خفه اي گفت
آره. ازش پرسيدم دادن رو دوست داري؟ باز هم با سر جواب مثبت داد. بهش گفتم اي جونم بازم دوست داري
بكنمت؟ كمي مكس كرد و گفت آره. معلوم بود بدجوري حشري شده.
اين جواب آخري مهرانا بدجوري منو خوشحال كرد طوريكه باز تو كونم عروسي شاهانه راه افتاد. هنوز باورم
نميشد به اين راحتي ميشه از مهرانا وقتي حشري شده اعتراف گرفت. با اين حرفش برنامه هاي منو واسه كردن
دائميش آسونتر كرد.
واسه اينكه آبم نياد دوباره كيرمو تو كونش نگه داشتم بهش گفتم قربون اون كون خوشگل و ناز و تنگت برم من
كه هيچ پسري نميتونه با كردنش بيشتر از دو دقيقه دوام بياره.
با اين حرفم چشمهاي خمار از شهوتش رو از من گرفت. روبروش رو نگاه كرد وخنديد.

واسه اينكه مطمئن بشم حرفي كه چند دقيقه قبل زد واقعي بود يا نه در حال ماليدن سينه هاش بهش گفتم
بازم ميذاري بكنمت؟
ديگه دل تو دلم نبود. كمي مكس كرد و گفت هر وقت خواستي بگو.
با اين حرفش داشتم ديوانه ميشدم. از خوشي نميدونستم چي بهش بگم. از لپ هاش بوسه اي گرفتمو گفتم از
اين به بعد هر كاري بگي برات انجام ميدم. هر چيزي بخواي برات ميخرم.
ازش پرسيدم غير از مرتضي با پسر ديگه اي هم دوست بودي كه باهات حال كرده باشه؟
با بي حالي جواب داد نه فقط مرتضي بوده و ادامه داد من مثل دختراي ديگه بذار نيستم هر ماه با يكي دوست
هستن زيرش ميخوابن. بعد از كمي مكس هم گفت آزاده هم بذار شده ها. خودش گفت با دوست پسرش رابطه
داشته.
تو دلم گفتم اگه آزاده لاغر مردني از نظر تو بذاره پس تو چي هستي كه مرتضي كردت. منم دارم ميكنمت. آرش
هم در آينده ميكنتت. نيما و لوكاس رو حساب نكرده بودم چون مجبور بود به اونها بده.
گردنش رو چند تا بوسه عاشقانه ريز كردم. لپ هاشو بوسيدم. صورتشو به طرف خودم چرخوندم لبامو روي لباش
گذاشتم و چند لحظه بعد دوباره تلمبه زدم.آه كشيدنهاي پشت سرهمش نشون ميداد داره لذت مي بره.
نفس زنان بهش گفتم امروز صبح داشتي مي رفتي پيش آرش؟ در حال آه و ناله كردن جواب مثبت داد. بهش
گفتم پس چرا نرفتي؟ فهميدي ميخوام بكنمت آره؟ واسه همين نرفتي؟ آه وناله و خنديدنش با هم قاطي شده
بود. بهش گفتم جون نخند كردني تر ميشي. چند لحظه جوري تلمبه زدم كه آه كشيدنش تبديل به جيغ شد. از
ترس اومدن آبم باز كيرمو تو كونش نگه داشتم.
ازش پرسيدم اگه يه وقت آرش بخواد در آينده باهات حال كنه بهش ميدي؟

خنده بي حالي كرد و گفت تو كه ميگي نسبت به من بي غيرت شدي ميگي هر كاري دوست داري بكن؟
گفتم آره الانم ميگم هر كاري دوست داري بكن ولي اين فقط يه سوال بود.
جواب داد اگه ازش خوشم بياد خوب آره چطور؟
بهش گفتم پس منو با آرش آشنا كن خيلي دوست دارم با دوست پسرات رفيق بشم ببينم سليقه ات چطوريه
البته آرش كه خيلي خوشتيپه.
كيرمو كه از كونش بيرون كشيدم يه آخ نازي كرد كه كم مونده بود آبم بزنه بيرون.
ازش خواستم برگرده روي كمرش بخوابه پاهاشو بده بالا بذاره روي شانه هاي من. بلند شد نشست و به ديوار
پشت تختش تكيه داد سرش رو پائين گرفت خنده بي حالي كرد و گفت مهران من اين طوري خجالت مي كشم
همون قبلي خوب بود. اين طوري همه چيمو مي بيني. چشم تو چشم مي شيم من خوشم نمياد. خجالت مي
كشم. بهش گفتم اتفاقا من اينطوري خيلي دوست دارم. با يه حالت خيلي ناز گفت مهران مگه من دوست دخترتم
كه هر جور دوست داري ميخواي منو بكني؟
گفتم اي جونم كون تو رو بايد همه جوره كرد.
با هزار التماس خواهش ناز و ادا بالاخره روي كمر خوابيد. پاهاشو خودم روي شانه هام گذاشتم. مهرانا خجالت
مي كشيد اين كار رو كنه. كيرمو روي سوراخ كونش كه گذاشتم چشمهاشو بست. ولي وقتي با يه فشار هول دادم
توش آخ نسبتاً بلندي كشيد. چشمهاشو باز كرد. كيرم راحت ليز خورد رفت توش. باز هم تو آسمونها بودم. انصافا
هنوز تنگ و داغ بود. روي بدنش خيمه زدمو لبمو روي لبش گذاشتم در حال تلمبه زدن سينه هاشو مي ماليدم.
فارغ از رابطه خلاف شرع و خلاف عرفي كه در حال ارتكاب اون بودم بند بند وجودم سراسر لذت بود.

اين مدل كردن اجازه ميداد كيرمو تا خايه تو كونش كنم ولي انگشتاي هر دو دستشو به روي رانهاي من گذاشته
بود هر وقت ميخواستم بيشتر توش كنم با انگشت هاش نميذاشت. طرز آخ كشيدن مهرانا هم خشن و از ته گلوش
و كلفتر شده بود.
نميدونم چقدر تونسته بودم به مهرانا حال بدم واسه همين در حاليكه نفس نفس ميزدم بهش گفتم لامصب
ركورد كون دادن رو تو دبيرستانتون شكستي 4 بار تو يه سال تحصيلي. حالا كدومشون بيشتر بهت حال داده؟
مرتضي؟ نيما ؟لوكاس؟ يا من؟دوست داري كدوم يكي دوباره بكنتت؟
مهرانا از اين حرفم اولش با بي حالي خنديد ولي وقتي فهميد تو اين دو تا سوال جدي هستم برگشت گفت
مسئله خصوصيه نميگم. اين حرفو كه زد منو كنجكاو كرد. بهش گير سه پيچ دادم بايد بگه. هر كاري ميكردم
نميگفت. اگه از اول ميگفت هيچكدوم. اين قدر حساس نميشدم ولي الان يعني يك نفر هست و بايد مي فهميدم
اون كيه.
در حال كردنش مدام بهش ميگفتم بگو يالاوگرنه جوري ميكنمت نتوني راه بري. هي نه نه ميكرد سرعت تلمبه
زدنمو بيشتر كردم دهنش كاملا باز بود آهش تبديل به آخ هاي كش دار شده بود. يه لحظه از كردنش باز ايستادم.
بهش گفتم بگو تا اين كون نازتو پاره نكردم. برگشت گفت بيخود خودت رو خسته نكن مسئله شخصيه.
يه لحظه قاطي كردم سريع انگشتاي هر دو دستشو از روي رانهاي پام كنار زدم. كيرمو محكم به ته كونش
كوبيدم. آخ بلند و بغض آلودي كرد.
خواست با انگشتاي دستاش بازم مانع ورود كامل كيرم بشه كه اجازه ندادم دست هاشو پس زدم. ناچار شد
دستاشو ستون خودش كنه. اومدم دوباره تا خايه فرو كنم توش با دستاش خودشو عقب كشيد. هر بار ميكردم
توش هي ميرفت عقب تر با بغض جيغ ميزد مهران بسه. با هر تلمبه كيرم نصف و نيمه مي رفت تو كونش. اين
قدر عقب رفت تا به حفاظ بالاي تختش خورد. ديگه نمي تونست عقب بره. هنوز نميخواست بگه. وقتي ديدم ديگه

نميتونه عقب بره پاهاشو بيشتر به سمت شكم و سينه هاش آوردم طوريكه كونش رو هوا بود. همون لحظه بهش
گفتم لامصب ميگي يا نه كيرمو با هر چي زور تو بدنم بود به ته كونش كوبيدم و با همون شدت شروع به تلمبه
زدن كردم. صداي جيغ هاي ممتد مهرانا تو اتاق پيچيده بود. بي اهميت عقده هاي اين چند ماه تو كفي رو سرش
خالي ميكردم. به خاطر فشاري كه به ته كونش وارد ميكردم به گريه افتاد و با داد و فرياد ميگفت مهران دارم
داغون ميشم. جون مامان بس كن. مهران بذار بلند شم. باشه ميگم كيه نزن ديگه بسه. گفتم ميگم كيه جون
مامان بسه. بي شرف گشادم كردي. آبم داشت مي اومد ناچار بايد بي حركت ميشدم. بهش گفتم منتظرم. مكسش
زياد بود. انگاري خجالت مي كشيد. چشم هاشو بست و گفت: لوكاس.
با تعجب بهش گفتم از كردن لوكاس خوشت اومده؟ خاك بر سر ما ايراني ها پس. بهش گفتم پس چرا از اول تا
آخرش فقط گريه ميكردي؟ با بغض برگشت گفت خوب به خاطر اينكه كيرشو محكم به ته كونم ميزد.
بهش گفتم الان چي اگه ما چهار نفر شرايط مساوي داشته باشيم بازم به اون ميدي.
مي ترسيد جواب بده آخرش با سر جواب مثبت داد.
من مونده بودم اين لوكاس چي داشت مهرانا از كردن اون خوشش اومده بود. شايد كار بلد بود. شايدم به خاطر
خارجي بودنش بود. ولي چيزي كه من اون روز تو ويلا ديدم از اون مردهاي بكن حرفه اي بود.
نبض زدن كيرم حتي با وجود بي حركت بودن تو كون مهرانا شديدتر شده بود. نزديك اومدن آبم بود. ديگه نمي
تونستم جلوي اومدنش رو بگيرم آب كيرم واسه ريختن توش داشت له له ميزد. دوباره تلمبه زدم. ضربات كيرمو
پاره كننده تر داخلش ميكردم. جيغ ميزد بسه مهران دارم خفه ميشم. به تهش نزن لامصب. من كه گفتم
لوكاس بود. بدون توجه به حرفاي مهرانا فقط محكم ميكردمش.
واسه اينكه مهرانا نفهمه قصدم چيه هي چند تا تلمبه محكم ميزدم بعد يهو كيرمو محكم به ته كونش مي كوبيدم
نگه ميداشتم آه مي كشيدم تا فكر كنه واسه اينكه آبم نياد كيرمو به ته كونش فشار ميدم. دو تا از دوست دخترامو

كه راضي نبودن آبمو تو كونشون بريزم همينطوري با فشار دادن كيرم به ته كونشون فريب داده بودم و آبمو تو
كونشون ريخته بودم و اصلا نفهميده بودن.
سر كيرم حسابي داغ شده بود. كونش همه كيرمو خورده بود. وقتي ميكردم توش چيزي از كيرم بيرون نمي
موند. ديگه وقتش بود. وقت رسيدن به آرزو. اين كون بايد ميزبان آب كيرم ميشد. اين كون بايد توسط من هم
آبياري ميشد. شلوار روي تختم رو برداشتم تو دستم گرفتم. به خودم بابت فتح اين كون تبريك ميگفتم. به شهامتم
كه تونستم مخ مهرانا رو بزنم و كونش بذارم. كمي دلهره داشتم مي ترسيدم بفهمه توش ريختم. نبض هاي شديد
كيرم پيام اومدن آبمو ميداد با آه و ناله زياد آخرين ضربات كيرمو به ته كونش كوبيدم و همون جا نگه داشتم.
سوزش لذت بخشي تمام كيرمو فرا گرفت آبم با فشار زيادي داخل كونش پمپاژ كرد. دل دل زدن كيرمو كاملا
حس ميكردم. تمام وجودم از بدنم كنده ميشد تو كون مهرانا خالي ميشد. لذت وصف نشدني تمام بدنمو فرا گرفت
تا حالا اين قدر طولاني آبم نيومده بود. آرزو ميكردم كاشكي زمان مي ايستاد و من همچنان در حال ارضا شدن
بودم. تا اون لحظه مهرانا چيزي نگفته بود كه نشون ميداد هنوز نفهميده. وقتي آبمو كامل تو كونش ريختم حسابي
بي حال شده بودم. مي ترسيدم مهرانا بفهمه. كيرمو به يكباره بيرون كشيدم و شلوار تو دستمو سريع كشيدم روش
الكي آه و ناله سر دادم و وانمود ميكردم آبم داره مياد. كيرمو كه حالا ديگه سرش حساس شده بود مي ماليدم و
آه مي كشيدم.
همچنان اميدوار بودم مهرانا چيزي نفهميده باشه. شلوار رو پائين تخت انداختم و چند لحظه بعد پاهاي مهرانا
رو كه هنوز روي كتف هام بود به سمت چپم پيچوندم روي تخت دمرش كردم تا آب كيرم بيرون نريزه. خودمم
همونجا كنارش مثل جنازه ها افتادم.
منم همون تیر شهوت پدر
توی هم آغوشی با یه کمون سرد
که بعد تصمیم مادرم به سقط
به تولد شلیک کمونه کردم
     
  
مرد

 
در اولین ساعات پنج شنبه 18 شهریور ادامه داستان آپلود خواهد شد.
منم همون تیر شهوت پدر
توی هم آغوشی با یه کمون سرد
که بعد تصمیم مادرم به سقط
به تولد شلیک کمونه کردم
     
  
مرد

 
خواهرم مهرانا(قسمت سوم)

چند دقيقه اي مثل جنازه كنارش دراز كشيدم. لامصب تمام آب كيرمو بيرون كشيده بود و بي حركت روي
تختش خوابيده بود. تا اون لحظه هيچ صحبتي مبني بر اينكه چرا آبمو تو كونش ريخته بودم نكرده بود فقط
سكوت كرده بود. با بدبختي و بي حالي بلند شدم رفتم از ميز لوازم آرايشش چند تا دستمال مرطوب برداشتم.
دوباره كنارش نشستم. با دستمال لاي كون و سوراخشو پاك كردم تو همون حال بهش گفتم لامصب رحم نكرديا
هر چي تو كمرم بود كشيدي بيرونا. جوابمو نداد. سوراخ كونش تنگ شده بود. يهو الكي بهش گفتم آههههه اصلاً
حواسم به تو نبود. اين قدر واسه كردنت هيجان داشتم يادم نبود ارضات كنم صبر كن حالم بهتر بشه جبران
ميكنم برات.
از اينكه آب كيرمو داخل كونش ريخته بودم حس خيلي خوبي داشتم. احساس يك فتح قاطعانه به من دست
داده بود. تي شرت و شورتمو پوشيدم و ملحفه تختشو روي بدنش كشيدم. هنوز دمر خوابيده بود.
از خستگي كوني كه كرده بودم چشمام داشت سنگين ميشد كه يهو صداشو شنيدم كه گفت ريختي تو كونم
نه؟
بهش گفتم جون... آخ كه خيلي دوست دارم بريزم تو كونت ولي به جون جفتمون نريختم توش. اين
شلوارو واسه اين نپوشيدم كه آب كيري شده گذاشت حرفم تموم بشه گفت پس چرا داخل كونم يهو داغ شد؟
خنديدم و گفتم كون توئه از من مي پرسي؟ الكي بهش گفتم فكر كنم به خاطر سرعت زياد تلمبه زدنم بوده. تازه
شانس آوردي داغ كرده جوش نياورده.
با اين كس شعرهام لبخندي روي لباش اومد. سعي ميكردم با حرف هاي خنده دار روحيه اش رو بازسازي كنم.
بفهمه كه خواهر و برادري ما با كون دادنش به من عوض نشده.

تو اون لحظات دعا ميكردم يه وقت دستشويي نره درغير اين صورت با بيرون ريختن آبم از كونش ميفهميد توش
ريختم.
نيم ساعت گذشت. خوشبختانه مهرانا از خستگي حتي از روي تختش هم بلند نشد. پيش بيني ميكردم آب كيرم
بين دوتا سه ساعت جذب كون و بدنش بشه.
يواش يواش عطش كردن دوباره كونش در من بيدار و كيرم دوباره داشت شق ميشد. وقتي ياد تنگي و داغي
توش مي افتادم بدن و كيرم زودتر به ريكاوري مي رسيدن. خوشبختانه مهرانا هنوز لخت مادرزاد بود و مشكلي
واسه كردن دوباره اش پيش نمي اومد. با اينكه اعتراف كرده بود بازم بهم ميده. ولي اينو ناشي از حشري بودنش
تو زمان كردنش ميدونستم. اگر براي دومين و سومين بار ميكردمش ديگه كار تموم بود و براي هميشه از نعمت
يه كس و كون توپ تو خونه بهره مند ميشدم. آروم كنارش دراز كشيدم دستمو به زير ملحفه بردم و روي
برجستگي كونش قرار دادم بهش گفتم لامصب چقدر نرمه كونت. صورتشو به سمت من چرخوند. بهش گفتم
نانازي ميخوام ارضات كنم وقتي ميكردمت حواسم بهت نبود. بعد بدون اينكه منتظر جوابش باشم ملحفه رو از
روي بدنش كنار زدم. با دستام به روي كمرخوابوندمش. كمي مقاومت كرد ولي معلوم بود داره ناز ميكنه. تا رو
كمر خوابيد باز احساس شرم كرد يه دستشو لاي پاش برد كسشو پنهان كرد. با دست ديگش ملحفه رو به روي
صورتش كشيد. بهش گفتم دست از اين مسخره بازيها بردار من يه بار كردمت هنوز خجالت مي كشي؟
چيزي نگفت. ازش خواستم دستشو از روي كسش برداره. دستش عجيب مي لرزيد. معلوم بود دوباره حشري
شده. چندين بار با التماس ازش خواستم دستشو برداره تا بالاخره چند سانت دستشو بالاي كسش و روي ران
چپش قرار داد و من اون شيار فوق كردني و ناز، صاف و صيقلي رو براي چندمين بار طي اون يك هفته ديدم. از
اينكه با زور نميكنمش و فقط با حرف زدن باعث ميشم خودش همكاري كنه لذت مي بردم. بهش گفتم جون
اگه ميخواي كستو بخورم بايد دستتو از روي ران پات هم برداري. باز هم يكي دوباري نوچ نوچ كرد دستشو از روي
ران پاش به روي تختش كشيد.

حالا ديگه خودش موانع روي كسش رو برداشته بود. بدنش به شدت مي لرزيد. سريع دوباره تي شرت و شورتمو
درآوردم به سمت كسش خيز برداشتم بهش گفتم ببين چي ساختي. معلوم نيست در آينده آب چند تا پسر رو
قراره با اين بياري. هر چند همين الان هم ميدونم خيلي ها دارن به خاطرش جق ميزنن. آه و ناله كنان زبونمو
درآوردم و محكم از پائين تا بالاي شيار كسش كشيدم. آهش دراومد. اين بار با يكي از دستام لاي كسشو باز كردم
و زبونمو روي سوراخ و لاش كشيدم.
افتادم به جون كسش حسابي براش ميخوردم و با هر دو دستم سينه هاشو مي ماليدم. تصميم داشتم جوري
آبشو بيارم كه حسابي خوشش بياد و واسه دفعات بد جواب رد نده. چنان براش ميخوردم كه مثل مار به خودش
مي پيچيد. صداي ناله كردنش ديگه به جيغ تبديل شده بود. از خوردن كس، زياد خوشم نمي اومد. ولي مال
مهرانا اين قدر تميز و صاف و منظم بود كه براش خوردم. سه چهار دقيقه بود داشتم براش ميخوردم كه احساس
كردم مزه دهنم داره تغيير ميكنه. ترشحات مهرانا زياد شده بود و ديگه نمي تونستم ادامه بدم. ازش خواستم هر
وقت داشت آبش مي اومد خبر بده.
بلند شدم و اين بار كيرمو لاي اون شيار صاف و منظم قرار دادم و از بالا به پائين اون شيار صاف مي كشيدم.
گاهي هم اين ماليدن كيرم لاي شيارش رو عميق تر مي كشيدم. مهرانا از خوشي داشت بيهوش ميشد. البته منم
تو فضا بودم. ملحفه روي سرشو به يكباره از روي سرش كنار زدم. اوههه ديدم دهنش بازه تند تند نفس ميكشه.
چشماش حسابي خماره و كاملا داغون شده بود. ترشحات كسش بد جوري سر كيرمو خيس كرده بود. خيلي
دوست داشتم فرو كنم توش ولي خوب اين ديگه خيلي ممنوعه بود. صداي جيغ مهرانا نشون ميداد داره ارضا
ميشه ولي خبر نميداد تا اينكه يهو بدجوري بي حال و بي صدا شد و دستشو جلو آورد مانع ماليدن كسش شد.
با صداي حشري و لرزون بهش گفتم چرا لال شدي خوب بگو آبم اومد ديگه. از روي بدنش كنار رفتم و كيرمو با
همون شلوار خودم تميز كردم و بهش گفتم حالا كير خودمو چيكار كنم؟ آب منم بايد بياد.

داشتم با دستام دمرش ميكردم كه با صداي خسته كه بيشتر شبيه زمزمه بود نفس زنان گفت همين چند دقيقه
پيش منو كردي ولم كن مهران.
در حاليكه داشتم از حشر ميمردم با صداي بريده بريده و آه و ناله كنان بهش گفتم هيچ كوني، كون خواهر
نميشه. از بس كه كردنش هيجان داره.
با كمي تلاش دمرش كردم بلافاصله لاي كون نازشو با دستام باز كردم و با زبونم افتادم به جون اون سوراخ كون
فوق كردني. ميدونستم آب كيرم هنوز تو كونشه قصد داشتم بازم بريزم توش و مقدارشو بيشتر كنم.
مهرانا در حاليكه ناي صحبت كردن نداشت سعي ميكرد با دستهاش مانع كرده شدن دوباره اش بشه ولي نمي
تونست. يه تف بزرگ روي كيرم انداختم كاملاً ليز و خيسش كردم. دستهاش رو از روي كونش كنار زدم و هر
جوري بود لاي كونش رو باز كردم و كيرمو روي سوراخش قرار دادم و روي بدنش خوابيدم. با دستهاش از ران پام
نيشگون ميگرفت. شانه هاش رو با هر دو دستم گرفتم و يه فشار جانانه دادم.
آه من و آخ وحشتناك مهرانا تو اتاق پيچيد يهو زد زير گريه. سر كيرم رفت توش. دستاشو بالا سرش جمع كردم
و يه فشار محكم ديگه دادم. احساس كردم نصف كيرم رفت توش. صبر نكردم و با يه فشار طولاني ديگه كه آخ
طولاني مهرانا رو به دنبال داشت اين بار كيرمو به ته كونش رسوندم همون جا چند لحظه اي نگه داشتم. بعد در
حاليكه به من ميگفت خيلي نامردي و گريه ميكرد شروع به تلمبه زدن كردم.
با تلمبه هاي محكمي كه ميزدم دوباره غرق لذت شدم. اين بار خيلي سريع توش كرده بودم. چون از آخ هاي
درناك مهرانا موقعي كه كيرم تو كونش ميرفت لذت مي بردم. به خصوص كه وقتي با يه فشار طولاني كيرمو به
ته كونش رسونده بودم يه آخ طولاني از ته گلو كشيده بود و منو ديوانه كرده بود.
دو سه دقيقه بود داشتم تلمبه ميزدم. مهرانا با ليز و روان شدن كونش ديگه گريه نميكرد. اين بار خجالت رو
كنار گذاشته بود با صداي بلند آه ميكشيد. فارغ از اينكه خواهر و برادر بوديم مثل دو تا غريبه داشتيم از بدن

همديگه لذت مي برديم. هر دو تو فضا بوديم. مهرانا حتي كف يك دستشو روي كمر من گذاشته بود فشار ميداد.
با اين كارش بدون اينكه حرفي بزنه از من ميخواست محكمتر به ته كونش بكوبم. خوشبختانه به خاطر اينكه يكي
دو ساعت پيش آبم اومده بود كنترل خوبي روي اومدن آبم داشتم. با اين حال بازم براي اينكه آبم نياد هر از چند
گاهي كيرمو تو كونش نگه مي داشتم و بعد دوباره محكم عقب جلو ميكردم. همزمان سينه هاشو مي ماليدم و
گردنشو بوسه بارون ميكردم. آه كشيدنهاي مهرانا و لذتي كه مي برد نشون ميداد مي تونم در آينده بازم بكنمش.
پنج دقيقه بود داشتم اساسي كون ميكردم. ديگه نگه داشتن كيرم تو كونش واسه اينكه آبم نياد جواب نميداد.
حرارت و داغي داخل كونش داشت شيره وجودمو از تو كيرم بيرون مي كشيد. ديگه صحبتي هم نميكرديم كه
بشه به خاطرش معطل كنم. فقط لذت بود كه با تلمبه زدن من حاصل ميشد. نزديك اومدن آبم بود. هيجان بدنم
به اوج خودش رسيده بود. اين بار هم ميخواستم آبمو تو عميق ترين قسمت كونش خالي كنم. در حاليكه تند تند
تلمبه ميزدم تا آبم بياد يهو ضد حال زد ميان آخ هايي كه مي كشيد و نفس نفس ميزد برگشت گفت مهران توش
نريزيا.
من عمرا با چنين كوني آبمو بيرون ميريختم. قصدم اين بود اين بار تابلو تر از دفعه اول آبمو توش بريزم.
ميخواستم آخرين سد خجالت كشيدنش رو هم از بين ببرم. با دو دستم دوباره شانه هاشو گرفتم تا به جلو كشيده
نشه. ضربه هاي كيرمو محكمتر و سريعتر به ته كونش كوبيدم طوريكه دوباره تا مرز گريه كردن رفت و آخ هاي
پشت سر هم مي كشيد. بالاخره آخرين ضربه رو محكم به ته كونش كوبيدمو نگه داشتم. همزمان با پمپاژ آب
كيرم تو عمق كونش چشمهامو بستمو آهي از سر لذت كشيدم و به نهايت لذت يك انسان رسيدم. انگاري هر
لحظه جونم داشت از تو كيرم بيرون ميزد. اين بار خودمو آزاد كرده بودم با هر بار ريختن آبم تو كونش آه مي
كشيدم. وقتي دل دل زدن كيرم تو كونش تموم شد آروم كيرمو بيرون كشيدم و با بيحالي با شلوارم پاكش كردم
ومثل جنازه كنارش افتادم. ديگه تابلو تر از اين نميشد آب كير تو كون يه دختر ريخت ولي مهرانا همچنان خودش
رو به نفهمي زده بود. وقتي كنارش دراز كشيدم بازم برگشت سمت من خيلي جدي گفت توش نريختي كه؟

بدون اينكه حرفي بزنم شلوارمو نشونش دادم و دوباره بي حال رو تخت افتادم. حالا ديگه نسبت به يك ساعت
قبل آب كير بيشتري تو كونش بود. نفسم كه جا اومد بلند شدم با دستمال مرطوب كونش رو تميز كردم. سوراخ
كونش دوباره به حالت اوليه برگشته بود و تنگ شده بود. شورتمو پوشيدم كمكش كردم از روي تختش بلند شد
مستقيم رفت حمام. منم دنبالش رفتم. خيلي دوست داشتم يه روز لخت مادرزاد تو حمام در حال شستشوي
بدنش ببينمش. حالا اين اتفاق افتاده بود. كنار درب حمام ايستاده بودم و دوش گرفتنش رو نگاه ميكردم. بستن
درب حمام باتوجه به اينكه دوبار كرده بودمش ديگه معني نداشت. بعد از يه دوش مختصر كمكش كردم خودشو
خشك كنه و شورت و شلوارشو بپوشه همزمان هم قربون صدقه بدن و هيكلش مي رفتم و به خاطر عشق و حالي
كه به من داده بود ازش تشكر ميكردم. چند دقيقه بعد كه مانتوش رو پوشيد و واسه خشك كردن موها و آرايش
كنار آينه رفت فهميدم قرارش با آرش رو كنسل نكرده فقط به تاخير انداخته. وقتي كنار آينه بود از پشت كون
نازشو نگاه ميكردم كه پر از آب كير من بود.
اين قدر واسه رفتن عجله داشت كه يادش رفت توالت بره با كلي آب كير تو كونش از خونه بيرون زد. اون روز تا
ساعت 3 بعد از ظهر خونه نيومد مطمئن بودم همه آب كيرم جذب كونش شده. باهاش از طريق تلگرام در ارتباط
بودم و حسابي قربون صدقه اش ميرفتم. دوست نداشتم فكر كنه ازش سو استفاده كردم. حتي شب هم با وجود
بودن پدر و مادرم براش عكس ها و گيف هاي عاشقانه مي دادم و با كف دستم براش بوس مي فرستادم. به خاطر
اينكه از حالت شهوت خارج شده بود كمي خجالت مي كشيد و مستقيم منو نگاه نميكرد. سعي ميكرد با خنديدن
اين خجالت كشيدنش رو سانسور كنه. تا آخر شب با ديدن كون لرزونش تو شلوار خونگي و به ياد آوردن تلمبه
هاي صبح دوباره آمپر شهوتم رفت رو 100 هوس كردم دوباره بكنمش. اين بار تصميم گرفتم نصف شب به سراغش
برم. اين كير لامصب نمي تونست تا فردا كه دوباره خونه خالي ميشه صبر كنه. از بابت مهرانا خيالم راحت بود.
فقط نگران بيدار شدن پدر و مادرم بودم. واسه همين ساعت 3 شب رو انتخاب كردم كه همه تو اون ساعت تو
خواب نازن.

اون شب بعد از اينكه مطمئن شدم پدر و مادرم خواب هستن آروم رفتم طبقه بالا وارد اتاقش شدم كنارش رو
تخت دراز كشيدم. تا ملحفه رو از روي بدنش كنار زدم يهو بيدار شد تا منو روي تختش ديد حسابي جا خورد
ترسيد بلند شد كلي اعتراض كرد شاكي بود چرا نصف شب با وجود بودن پدر و مادرمون رفتم سراغش. تهديم
كرد اگه همون لحظه از اتاقش نرم ديگه به من نميده. اين تهديدش به جاي اينكه منو ناراحت كنه تازه حس
خوبي به من داد معنيش اين بود اگه حرفشو گوش كنم بازم بهم ميده. ولي خوب من نيومده بودم كه دست خالي
با يه كير شق كرده برگردم. نفس نفس زنان در حاليكه كاملاً حشري بودم بهش التماس ميكردم و قول ميدادم
زود تمومش كنم. بلند شد دستمو گرفت منو از روي تختش بلند كرد به سمت درب اتاقش برد. دوباره گفت اگه
نري ديگه بهت نميدم. ترس رو ميشد تو صحبت كردنش ديد. كيرم بي تابي ميكرد و يه جاي تنگ و داغ ميخواست.
ناچار همونجا نزديك درب اتاقش به زور به ديوار چسبوندمش گفتم باشه لخت نشو سرپايي ميكنمت لباس هاتم
نميخواد دربياري. به زور چرخوندمش و شكمشو به ديوار چسبوندم آروم طوريكه صدا بيرون از اتاق نره بهش گفتم
جون آدم مگه ميشه از خير كونت بگذره؟؟؟
اين قدر آروم صحبت ميكرديم كه گاهي صداي همديگه رو نمي شنيديم. صداي تقلا كردن مهرانا بيشتر از
صداي صحبت كردن ما دو تا بود. هر جوري بود شلوار و شورتشو تا زير كونش پائين كشيدم دوباره به ديوار
چسبوندمش. خودمم شلوار و شورتمو پائين دادم و كل كيرمو با آب دهنم حسابي خيس و ليز كردم و در مقابل
حرف هاي مهرانا كه قسم ميخورد ديگه بهت نميدم لاي كونش قرار دادم و به ديوار چسبوندمش. وقتي فهميدم
كيرم روي سوراخشه يه فشار محكم دادم. صداي آخ خفه مهرانا دراومد. كيرمو با دستاش پس زد. دوباره خيسش
كردم و لاي كونش قرار دادمو يه فشار ديگه دادم. صداي واي پاره شدم بغض آلود مهرانا و قرار گرفتن كلاهك
كيرم تو يه تنگناي لذت بخش نشون ميداد كيرم راه ورود به كونشو پيدا كرده. همچنان به ديوار چسبونده بودمش
ميدونستم با فشار بعدي كيرم وارد كونش ميشه واسه همين دهنشو با يه دستم گرفتم و يه فشار محكم دادم.
جيغ خفه اي از لاي دستام كشيد. كيرم وارد يه جاي تنگ و داغ شد. ديگه امون ندادم در حاليكه دستم همچنان

محكم روي دهنش بود پشت سر هم كيرمو به كونش مي كوبيدم تا اينكه احساس كردم كاملا داخل كونش شده.
بلافاصله هم تو همون حالت ايستاده بيخ ديوار شروع به تلمبه زدن كردم. اشكهاي مهرانا از روي دستم پائين مي
ريخت ومن بي اهميت فقط در حال تلمبه زدن بودم. يكي دو دقيقه بعد با دستاش ازم خواست دستمو از روي
دهنش بردارم. كونش جا باز كرده بود و انگاري ديگه درد نداشت. آروم دستمو از روي دهنش برداشتمو دوباره
شروع به تلمبه زدن كردم. اولين حرفي كه زد منو نامرد خود خواه خطاب كرد. دلداريش دادم و گفتم الان تموم
ميشه آبم داره مياد. دستاشو از هم باز كرده بود به ديوار چسبونده بود تو همون حالت با صداي بغض آلودي
برگشت گفت آبتو توش نريزيا بدم مياد. سريع تو همون حالت ايستاده با دستام لاي كونشو از هم باز كردم و
آخرين فشار رو به ته كونش وارد كردم و كيرمو نگه داشتم. با فوران و ورود آب كيرم به داخل كونش آه خفه اي
از سر لذت كشيدم و هر بار مقدار بيشتري داخل كونش ميريخت كنار گوشش جون جون ميكردم. با تخليه كامل
آبم تو كونش پاهام بدجوري سست شده بودن. نمي تونستم سرپا باشم. سريع با دستمال كاغذي توي اتاقش، لاي
كونشو تميز كردم و شلوار و شورتش رو بالا كشيدم كيرمو با دستمال پاك كردم و شلوار خودمم بالا كشيدم و
كمكش كردم روي تختش بخوابه. ازش تشكر كردم قول جبران دادم و با بي حالي از اتاقش خارج شدم.
دو هفته گذشت. دو هفته بود مهرانا رو ميكردم. دو هفته اي كه براي من مثل رويا بود. دو هفته اي كه براي من
حكم ماه عسل داشت. مهرانا هم به غير از يكي دو مورد هر وقت قصد كردنش رو داشتم پا ميداد. حتي گاهي وقت
ها خودش پيشقدم ميشد. و اين قدر سر به سر من ميگذاشت كه ميفهميدم كير ميخواد. نصف شب ها ميرفتم تو
اتاقشو ميكردمش. با برگشتن سينا از مسافرت كردن مهرانا در طول روز خطرناك شده بود. واسه همين نصف شب
ها سراغش ميرفتم. يكي دو شب اول بدجوري مي ترسيد ولي با ترفندي كه به كار بردم تا حدودي ترسش ريخت.
شب ها بعد از اينكه مطمئن ميشدم سينا و پدرو مادرم خوابن به اتاقش مي رفتم اول ارضاش ميكردم بعد برميگشتم
پائين وقتي مطمئن ميشدم هنوز خوابن برمي گشتم بالا و ميكردمش. كاملاً هم فهميده بود هر بار آبمو تو كونش
ميريزم ولي همچنان وانمود ميكرد نفهميده. در عوض اين حال دادن هاش هر كاري ازم ميخواست براش انجام

ميدادم هر چي ميخواست از پولي كه بابام به من ميداد براش مي خريدم با خنده بهش ميگفتم شب با هم حساب
مي كنيم. به بيرون رفتن هاش اصلاً كاري نداشتم و كاملا آزادش گذاشته بودم. تو خونه قصد انجام هر كاري
داشت من جلوتر از خودش به دور از چشمهاي سينا پيش قدم ميشدم. حسابي به اين رفتارهاي من مي خنديد.
چند بار كه دوتايي با هم بيرون رفته بوديم از قصد پشت سرش و با فاصله چند متري حركت ميكردم تا عكس
العمل پسرها و متلك پروني اونها به مهرانا رو ببينم. خيلي ها بعد از تيكه انداختن و عبور كردن ازش برميگشتن
كونشو نگاه ميكردن و باعث خنده من و مهرانا ميشدن. چند روزي هم بود فريبرز خبرهاي مربوط به دستگيري
بچه هاي كيونت رو به جاي اينكه به من بگه تلفني به مهرانا ميگفت. فقط همون بار اول كه خبر دستگيري بچه
هاي كيونت رو به من داده به من زنگ زده بود. اوايل نسبت به اين قضيه اهميت نميدادم ولي وقتي يه روز مهرانا
اومد پيش منو گفت با فريبرز قرار داره منو بدجوري حساس كرد ولي به رفتن سر قرارش اعتراضي نكردم. وقتي
مهرانا رفت يهو ياد روزي افتادم كه فريبرز به من زنگ زد خبر دستگيري نيما و پژمان رو داد. آرمان بهش خبر
داده بود. حدس ميزدم آرمان جريان كردن مهرانا تو ويلاي آبسرد رو به فريبرز گفته حالا شك نداشتم اين تلفن
زدنها و قرار گذاشتن ها بيشتر جنبه مخ زني داره تا خبر رساني. مهرانا وقتي برگشت تا منو ديد گفت فريبرز بهش
خبر بدي داده. نيما و پژمان به قيد وثيقه تا تشكيل دادگاهشون آزاد شدن. اون زمان چيزي از قانون و مجازات
افراد متخلف نميدونستم ولي خبر مهرانا خبر خوبي نبود. دو سه روز بعد هم اين نيماي مادرجنده تو تلگرام با يه
شماره ناشناس برام پيام گذاشته بود به غير از فحش هاش مهمترين حرفش اين بود كه من پرده خواهرتو تو
ويلاي آبسرد زدم خودتم ميخوام بكنم.
حالا كه ديگه فهميدم بودم اين ديوث ، آرمان و بالا دستي ها درگير كلي پرونده عليه خودشون شدن، ديگه
تهديدات نيما واسم كس شعري بيش نبود. براي همين اصلا جواب كس شعرهاشو ندادم. ولي يك چيزي دوباره
مثل خوره افتاد به جونم. چرا اين نيماي ديوث هي همه جا ادعا ميكنه پرده مهرانا رو زده؟ به پژمان هم گفته بود.

قبل از دستگيري هم تو تهديداتش به من گفته بود. حالا هم باز داشت ميگفت. چرا مهرانا بكارتشو چك كرد؟
چرا پيش دكتر رفت؟ حتما يك چيزي هست.
بعد دوباره با خود ميگفتم اگه اين ديوث پرده مهرانا رو زده پس چرا دكتر بهش گفته سالمه؟
دوباره شده بودم مثل اون دوسه روز كه ناراحت بودمرو مهرانا سر به سرم ميگذاشت. كلي با خودم كلنجار رفتم
تا اينكه تصميم گرفتم موضوع رو با خود مهرانا مطرح كنم. وقتي بهش گفتم ادعا كرد كه پردش سالمه و نيما زر
زيادي زده. ازش خواستم يك بار ديگه جايي ديگه بكارتشو معاينه كنه كه قبول نكرد. همين كه قبول نكرد منو
حساس كرد. از من اسرار بود و از مهرانا انكار. آخرش با من قهر كرد تا يك هفته هم نگذاشت بكنمش. سرانجام
جاي دكتر رفتن بالاخره زبونش باز شد و گفت دكتر پس از معاينه بهش گفته شما رابطه داشتين و بكارتت دچار
خراشيدگي و سائيدگي جزئي شده كه چون حلقوي(ارتجاعي) هستين پاره نشده وفقط با زايمان پاره ميشه. اون
خراشيدگي ها هم دوسه روز ديگه خوب ميشه.
حرف هاي مهرانا كه تموم شد تا چندين دقيقه تو هنگ بودم. پس اين مادر جنده راست گفته. نيت اين مرتيكه
زدن پرده مهرانا بوده. حالا هم فكر ميكنه اين كار رو كرده. كس خل نفهميده خونريزي در كار نبوده.
فهميدم هم از طرف مهرانا كير خوردم هم از طرف اين نيماي ديوث. مهرانا شانس آورده كه پردش ارتجاعي بود
وگرنه روحيه الانش رو نداشت. دقيقا يادمه قبل از معاينه چه حال و روزي داشت. بهش گفتم لامصب اون دو سه
روزي كه من ناراحت بودم و تو سر به سرم ميگذاشتي واسه همين قضيه ناراحت بودم ديگه نميخوام باهات حرف
بزنم. بلند شدم رفتم تو اتاق خودم. چند دقيقه بعد درب اتاقمو محكم باز كرد و گفت الان مشكلت چيه؟ چرا بايد
بهت ميگفتم؟ اگه مثلا بهت ميگفتم چيكار مي تونستي بكني؟ ميرفتي نيما رو ميكشتي؟
بهش گفتم مگه قرار نبود هيچ چيز پنهاني بين ما نباشه؟ به من گفتي بي غيرت باش شدم. هر كاري گفتي
كردم. چرا پنهانش كردي؟ بلافاصله برگشت گفت اگه بهت ميگفتم الان برات حكم زنتو داشتم. هم از جلو

ميخواستي هم ازعقب در ضمن دكتره رابطه از جلو رو تا ازدواجم منع كرده به من گفته بكارتت پاره نميشه ولي
احتمال داره با رابطه زياد گشاد بشه.
خنديدمو گفتم بيچاره تو همين الانم زن مني. همون جور كنار درب اتاقم سرپا ايستاده بود داشتم به كسش كه
لاي پاش خودنمايي ميكرد نگاه ميكردم. بي اهميت به فحشي كه داده بود بهش گفتم فكر كنم به خاطر اين پنهان
كاري يه دور از جلو حقه منه. نگذاشت حرفم تموم بشه و با صداي بلند گفت خفه خون بگير.
به خاطر بودن سينا تو پذيرايي ازش خواستم آرومتر صحبت كنه و ادامه دادم فقط يه دور ميخوام قول ميدم
بهترين حال دنيا رو بهت بدم. با صدايي آروم كه عصبانيت توش موج ميزد گفت يادمه كون هم فقط يه دور
ميخواستي الان شده هرشب. بهش گفتم خوب چه كنم شاه كون محله هستي. اين بار ديگه چيزي نگفت درب رو
محكم بست و رفت.
تو دلم غوغايي بود اصلا فكرش رو نميكردم بتونم يه روزي از كس هم بكنمش. مخالفت هاي مهرانا برام مهم
نبود. ميدونستم سريعتر از هر چيزي اجازه ميده از كس هم بكنمش. راست ميگفت انگاري واقعا زن من شده بود.
چه راحت بهش پيشنهاد كس كردن داده بودم. تا شب مدام با خودم ميگفتم رفتن كيرم داخل كس مهرانا؟؟؟؟؟؟؟
از اون روز هر لحظه تنها ميشد با لفظ خانمم صداش ميكردم كه ناجور بدش مي اومد. هر روز بهش پيشنهاد
كردن از جلو ميدادم. يه بار برگشت گفت ديدي ؟ جنبه نداري. بهش گفتم ربطي نداره من هلاك اون كس نازتم
حالا كه راهش بازه چرا نكنم توش؟ تازه بره توش آب خودتم اينطوري راحتر مياد.
چند وقتي بود سر اين جريان ديگه كون هم نميداد كمرم پر آب شده بود. رفتارش نشون ميداد عصبيه انگاري
مهرانا هم به ارضا شدنش توسط من عادت كرده بود.
يه مدت به شوخي بهش ميگفتم بايد زنم بشي. بايد صيغه كنيم. كم كم فهميدم اين حرفا منو بيشتر تحريك
ميكنه. واسه همين مقدارشو بيشتر كردم. از اون طرف مهرانا خوب ميدونست اين بار بخواد كون بده امونش نميدم

از كس هم ميكنمش واسه همين پا نميداد. چندين بار نصف شب سراغش رفته بودم هر بار ملحفه رو دور بدنش
پيچونده بود و فقط مي تونستم ازش لب بگيرم. تا اينكه يه روز صبح سينا رو بردم خونه دايي ام. از وقتي از شمال
اومده بود زياد اونجا ميرفت. سريع برگشتم خونه. مهرانا رو تو پذيرايي خفت كردم. خودمو هر جوري بود به پشت
سرش رسوندم. از پشت كيرمو به كون ناز و نرمش چسبوندم. تو تقلايي كه ميكرد دستامو به زير تاپش بردم و تند
تند سينه هاشو ماليدم. مي دونستم با اين كار سريع دست از مقاومت برميداره. همه دوست دخترهام اينطوري
كون رو به باد دادن. وقتي تقلا ميكرد گاهي نرمي و برجستگي كونش رو بيشتر با كيرم حس ميكردم واسه همين
چنان آمپر شهوتم بالا ميزد كه تا مرز آومدن آبم تو شلوارم پيش مي رفت.
دو سه دقيقه اي بود كيرم لاي كونش بود و با دستام سينه هاشو حسابي مي ماليدم. داشت ديونه ميشد. تو
همون حال برگشت گفت هر كاري كني من نميدم گشاد ميشه.
صداش كاملاً مي لرزيد. انگاري جسمش با عقلش درتضاد بود. بهش گفتم مگه دست خودته؟ ميدي خوبم ميدي.
ميخوايم دوتايي براي اولين بار كامل حال كنيم. از حشر نفس نفس ميزدم. با لب هام گردنشو خوردم و كنار
گوشش زمزمه ميكردم جون ديگه داري زنم ميشي.
پاهاش شل شده بود وزن بدنشو روي من انداخته بود. با صداي لرزون و بغض آلودش كه مختص حشري بودنش
بود تند تند ميگفت من از جلو نميدم گشاد ميشم. من هم هي بهش ميگفتم با يه بار گشاد نميشه هي وسط
حرفم مي پريد و ميگفت كون هم ميگفتي فقط يه بار ميخواي ولي تا حالا 100 بار منو كردي.
در حاليكه با دستام نگهش داشته بودم تا روي زمين ولو نشه بهش گفتم كونت فرق داره نميشه از خيرش
گذشت.
ديدم خيلي شل شده از پشت سر هولش مي دادم و به سمت درب اتاقم مي بردمش. اين بار قصدم اين بود روي
تخت خواب خودم بكنمش. به داخل اتاق كه هولش دادم سريع دستامو از زير تاپش درآوردم و از پشت سر يهو
منم همون تیر شهوت پدر
توی هم آغوشی با یه کمون سرد
که بعد تصمیم مادرم به سقط
به تولد شلیک کمونه کردم
     
  
مرد

 
ادامه...

شلوار و شورتشو با هم پائين كشيدم. جيغ كوتاهي كشيد. اومد شلوارشو بالا بكشه اجازه ندادم. زير پاشو خالي
كردم با كون خورد زمين زد زير گريه. خيلي بلند و شهوت آلود بهش گفتم من كس ميخوام. همچنان روي زمين
نشسته بود التماس ميكرد از جلو نه بيا از كون. اصلاً هر وقت بخواي بهت كون ميدم. تو اون لحظات فقط به كسش
فكر ميكردم. احساس ميكردم تنهايي جايي از بدنش هست كه هنوز فتحش نكردم. انصافاً هم فقط يكي دوبار قصد
كردن از كس داشتم چون من عاشق كونش بودم. دستاشو گرفتم و به زور از روي زمين بلندش كردم. شلوار و
شورتش هنوز پائين بود. به سمت تختم كشيدمش. جون مامان رو قسم ميداد از جلو نكنم توش. روي تخت
نشوندمش. ديگه تقلا نميكرد. گريه هم نميكرد ولي همچنان بغض داشت. پاهاشو روي تخت قرار دادم و شلوار و
شورتشو يكجا از پاش درآوردم. ميدونستم اين ترسيدنش واقعيه چون تو همون حالتي كه بغض داشت برگشت
گفت اگه بخواي از جلو بكني مثل كونم بريزي توش حامله ميشم. بهش اطمينان دادم چنين خريتي نميكنم. تاپ
و سوتين رو هم از تنش درآوردم. حالا ديگه اعتراف كرده بود خبر داره مي ريزم تو كونش. به شدت مي لرزيد.
باورم نميشد ميخوام كس بكنم. سريع پائين پاش ايستادم و زودي لباس هامو درآوردم و پائين تخت پرت كردم.
با يه كير كاملاً شق جلوش ايستاده بودم. رفتارش نشون ميداد تسليم شده ولي ترس از ريختن آبم تو كسش رو
همچنان ميشد تو صحبت كردنش حس كرد. با آه و ناله و با زبونم افتادم به جون كسش. حسابي براش مي خوردم.
حالا كه ميدونستم كسش بازه احتياط رو كنار گذاشته بودم و وحشيانه براش ميخوردمش. بدنشو مدام به چپ و
راست حركت ميداد و ناله شهوت آلودش تمام اتاق رو پر كرده بود. تمام كس و ران هاي پاشو با آب دهنم خيس
كرده بودم. آروم كيرمو كه واسه رفتن تو كسش بي تابي ميكرد لاي پاي و روي كس پر حرارتش گذاشتم و روي
بدن نرمش دراز كشيدم و شروع به لاپايي زدن كردم. قدش تقريبا اندازه قد من بود لبام درست روبروي لب هاش
قرار داشت.

سينه هاشو با هر دو دستم مي ماليدم. هر بار آه مي كشيد با يه جون جوابشو ميدادم. تو چشماش نگاه كردم و
در حاليكه همچنان لاي كسش لاپايي ميزدم با صدايي لرزون از شهوت بهش گفتم جون. يادته مهسا اومده بود
خونه ما هي ميگفتي زن آيندته برو باهاش صحبت كن؟
الان ديگه خودت زن من شدي. با التماس در جواب من ميگفت باشه هر چي تو بگي ولي جون مامان توش
نريزي. در حال لاپايي زدن نفس زنان به شوخي بهش گفتم زن من ميشي؟ وقتي تو يه خونه زندگي ميكنيم و
قراره از كس هم بكنمت ديگه حكم زنمو داري. صيغه كنم اوكي ميدي؟ سعي ميكردم لحنم جدي باشه و نخندم.
اين كس خل انگاري جدي گرفته بود با صداي لرزونش منو نگاه كرد و گفت مگه خواهر و برادر هم صيغه ميشن؟
در حاليكه كيرمو كاملاً با آب دهنم ليز و خيس ميكردم بهش گفتم وقتي كردن كس و كون خواهر ممنوعه بايد
با صيغه مجازش كرد. با گفتن خفه شو بابا عكس العمل نشون داد. ديگه وقتش بود كيرمو تواون كس ناز بكنم كه
فكر نميكردم يه روزي فتحش كنم.
كيرمو روي سوراخ پر حرارتش قرار دادم. دستاشو روي سينه ام به عنوان سپر قرار داد همزمان گفت مهران جون
مامان آروم. وقتي نيما از جلو كرد چون مست بودم چيز زيادي نفهميدم اين برام مثل اولين باره. هنوز نكرده
صورتش حالت درد به خودش گرفته بود.
دهنش نيمه باز بود داشت با چشمهاي شهلا شده و خمارش منو نگاه ميكرد اولين فشار رو به كسش وارد كردم.
تا كلاهك كيرم داخل شد يهو دهنش رو كاملاً باز كرد و آهي از سر لذت كشيد. بهش گفتم جون بهت حال داد؟
لبمو روي لباش گذاشتم آروم آروم و سانت به سانت كيرمو داخل كسش مي فرستادم. مثل كونش تنگ و داغ بود.
كمي بيشتر از كلاهك كيرم داخل كسش شده بود كه به يه سد نرم و ناز وسط كسش برخورد كردم. كيرم ديگه
به راحتي جلو نميرفت انگاري بايد يه فشار محكم ميدادم. تا اينجا مهرانا با پيچ و تاب هايي كه به بدنش ميداد و
آه هاي نازي كه مي كشيد نشون ميداد تو فضاست و داره حسابي لذت مي بره. من هم دست كمي از مهرانا
نداشتم. ماهيچه هاي داخل كسش به كيرم فشار وارد ميكرد. انگاري كيرمو براي داخل رفتن بيشتر تشويق ميكرد.

التماسي كه تو چشمهاي خمارش مي ديدم. طرز آه كشيدنش. فشار دستاش روي كمرم. به من ميفهموند ديگه
وقتشه كيرم از اون پرده ناز و از اون تنگه ناز عبور كنه. خيالم راحت بود حلقويه. دستامو كه روي شانه هاش
گذاشتم فهميد ميخوام فشار محكم بدم. نفس كشيدنش بلندتر شد. نبض زدن كيرم شروع شده بود كه يه فشار
محكم دادم. آه كشيدنش يهو تبديل به يه آخ بلند و بغض آلود شد. كيرم يه جاي تنگ و داغ شكافت عميق تر
فرو رفت. لبامو روي لبش قرار دادم و با يه فشار محكم ديگه كل كيرمو فرستادم توش. آبم داشت بيرون ميزد.
بلافاصله بدون حركت شدم و با صدايي كاملا حشري بهش گفتم اصلا تكون نخوره كه در اين صورت آبم ميزنه
بيرون. چشمهامو بستم تا شهوتم بهش كمتر بشه اگه نگاش ميكردم خوشگليش و حالت شهوت آلود چشماش منو
بيشتر تحريك ميكرد. نزديك يك دقيقه كل كيرم تو كس داغش بود. نبض زدن كيرم كمتر شده بود.
نگاش كردم مست مست بود. كيرمو آروم وكامل بيرون كشيدم . طبق پيش بيني اثري از خون ديده نميشد. سر
كيرمو دوباره روي سوراخش قرار دادم و با يه فشار محكم و طولاني كل كيرمو يه جا فرستادم تو كسش. آخ بلندي
كشيد. دوباره دستاشو روي سينه ام سپر كرد و گفت مهران تنگم نميفهمي بعدهم زد زير گريه. بدون توجه به
گريه كردنش لبامو روي لباش قرار دادم و تلمبه زدنو شروع كردم. يكي دو دقيقه اي بود داشتم كس ميكردم باز
براي نيومدن آبم كيرمو تو كسش نگه داشتم و واسه هيجان بيشتر بهش گفتم. چي شد جواب ندادي صيغت كنم
اوكي ميدي؟ تو همون حالت خماري چشمهاش برگشت با بي حالي گفت باز مسخره بازيهاتو شروع كردي؟ بهش
گفتم مسخره بازي نيست ميخوام بازم تابو شكني كنم من اصلا از اين ممنوعه ها خوشم نمياد. بهش اخطار دادم
و گفتم اگه اوكي ندي مي ريزم توش. ولوم صداش بالا رفت و گفت بعد هم جواب مامان و بابا رو ميدي. بهش
گفتم من كه به زور نكردمت. يالا من ميخونم تو هم اوكي ميدي. با بي حالي خنديد و گفت اول كردي تو كسم
بعدش ميخواي صيغه بخوني؟ خودمم از اين حرفش خندم گرفت. بهش گفتم هنوز آبم نيومده كه.
بعد هم واسه مسخره بازي اون جمله عربي رو براش خوندم و گفتم بايد بگي قبلت زوجتك. هر كاري كردم
نميگفت.

عقب جلو كردن كيرم تو كسش رو شروع كردم داشتم محكم تو كسش تلمبه ميزدم آه و ناله اش تمام اتاق رو
پر كرده بود. بدجوري به بدنش پيچ و تاپ ميداد و ناله ميكرد. خودمم تو آسمونها بودم. حسابي ديوانش كرده
بودم. با بدبختي تمام جوري كه آبم نياد دو سه دقيقه اي تو كس نازش كيرمو عقب جلو ميكردم. مدام با عقب
جلو كردن كيرم تو كسش واي واي ميكرد آه ميكشيد. فشار دستاش روي كمرم بيشتر شده بود. آه كشيدنهاش
تبديل به جيغ شده بود. يهو حس كردم ترشحات كسش چند برابر شد و داخل كسش حسابي ليز و خيس شد.
چشمهاشو بست دستاش از روي كمرم پائين افتادن. تابلو بود آبش اومده وقتي ازش پرسيدم با سر جواب مثبت
داد. كيرمو بلافاصله بيرون كشيدم تا مانع از اومدن آب خودم بشم. حسابي با آب كسش خيس و لزج شده بود.
داشتم صورت ناز و بي حالشو نگاه ميكردم. چشمهاش هنوز بسته بودن. منتظر بودم عطش كيرم بخوابه تا از كون
بكنمش. آروم لبشو بوس كردم و گفتم حالا ديگه نوبت منه تا با كردن كونت آبم بياد. آروم به طرف خودم
چرخوندمش خيلي راحت دمر شد. توي اون چند روز با ملايمت از كون كرده بودمش تا از كون دادن بدش نياد.
با ديدن كون نازش دوباره آمپر به سقف چسبوندم تو همون حالت دمر وقتي تكون ميخورد كون لختش به لرزه
مي افتاد و موج برميداشت منو ديوانه ميكرد. روي كمرش خيمه زدم. اون گردن بلوري و اون كمر باريكشو ليسيدم
و بوسيدم. به كونش كه رسيدم آخ و اوخ كنان صورتمو روي نرمي كون نازش قرار دادم و گفتم يه چيزي رو
صادقانه ميخوام بهت بگم. بدجوري عاشق كونتم. هيچ جاي بدنتو با كونت عوض نميكنم. اينو بدون اگه يه روزي
ازدواج كردي رفتي خونه شوهرت و رابطمون قطع شد اگه 35 سالت هم شده باشه حتي اگه 40 سالت هم شده
باشه چشمم دنبال كونته. پا بدي مطمئن باش تو همون سن و سال بازم ميكنمت. لاي كونش رو از هم باز كردم
و عاشقانه سوراخشو ليسيدم و بوسيدم و ليزش كردم. آخرش كيرمو روي سوراخش قرار دادم و روي بدنش خوابيدم
و آروم آروم هل دادم توش. با اينكه آروم و يواش يواش كيرم وارد كونش ميشد ولي بازم دردش مي اومد ولي به
خاطر لذت بعدش تحمل ميكرد. نصف كيرم تو كونش بود كه لبامو روي لباش قرار دادم و يه فشار محكم دادم.
آخ خفه اي كشيد. بلافاصله شروع به تلمبه زدن كردم. حالا اين من بودم كه آه و ناله ام تمام اتاق رو برداشته بود.
دو سه دقيقه بعد احساس كردم آبم داره مياد قصد نداشتم جلوي اومدنش رو بگيرم. همون لحظه بهونه كردم و

بهش گفتم حالا كه بابت صيغه اوكي ندادي بايد بذاري آبمو بريزم تو كونت. اين بار ميخوام با رضايت خودت بريزم
توش. اولش نوچ نوچ كرد ولي وقتي اسرار منو ديد با صداي خفه اي گفت مگه قبلاً بيرون مي ريختي اين بارم
بريز توش ديگه. بهش گفتم جون... كاملا روي بدنش خوابيدم صورتشو به سمت صورت خودم چرخوندم
فاصله صورتش با صورت من فقط چند سانت بود. ديگه واسه اومدن آبم محكم تلمبه ميزدم. دهنش به خاطر آخ
هايي كه مي كشيد باز شده بود. آبم داشت بيرون ميزد با صداي لرزوني دوباره بهش گفتم بريزم توش؟ چشمهاشو
بست و گفت بريز. آخرين ضربه رو محكم به ته كونش كوبيدم و نگه داشتم بهش گفتم اومد. لبامو روي لبش
گذاشتم و همزمان آبم با فشار زيادي داخل كونش پمپاژ كرد. با ورود آب كيرم به كونش چند لحظه اي خودمو
رو ابرها حس كردم. با هر بار نبض زدن كيرم مقدار بيشتري از آبم داخل كونش ميريخت. انگاري كونش داشت
تمام نيروي بدنمو از تو كيرم بيرون مي كشيد كيرم كه تو كونش آروم گرفت بي حال مثل جنازه شدم طوريكه
حتي نمي تونستم از روي بدنش بلند شم. اين قدر كيرمو داخل كونش نگه داشتم تا خوابيد و خودش بيرون اومد.
با بي حالي كنارش دراز كشيدم.
مهرماه شده بود دوباره درس و كلاس و مدرسه و دانشگاه آغاز شده بود. مهرانا وارد پيش دانشگاهي شده بود و
من همچنان الاف به دنبال كار بودم. انصافاً اين بار واقعا دنبال كار بودم. هنوز بابت قرض هايي كه از فاميل به
خاطر كيونت كرده بودم بدهكار بودم. بابام هم با كلي طعنه به من پول تو جيبي ميداد. هنوز مهرانا رو از كون
ميكردم. گاهي وقت ها هم با چراغ سبز خودش از كس ميكردمش. انگاري شعار اوليه اش كه ميگفت گشاد ميشم
رو فراموش كرده بود. همه جا به دور از چشمهاي سينا وقتي پدر و مادرم خونه نبودن مهرانا رو زن خوشگلم،
ماماني من، صدا ميزدم. كم كم مهرانا با اين حرفام پر رو شد يه روز كه سينا خونه همكلاسيش رفته بود اومد
پيش منو گفت يالا بخون قبلت بگم؟ با اين حرفش چشمام چهار تا شد. با خنده بهش گفتم كس خل همه حرفام
كس شعر بود الكي بود. گير داد نخير بايد بخوني. بهش خنديدم و گفتم ديوث دنبال چي هستي؟ برگشت گفت
زر نزن بخون. مگه نميگي زنتم؟ بخون ديگه. به شوخي جمله معروف مربوط به صيغه رو براش خوندم. اولين بار

جاي جواب شيشكي بست كلي به اين كارش خنديدم . فهميده بودم قصد اسكل كردن داره ولي دوباره گير داد
بخونم. منم براي بار دوم براش خوندم اين بار با گفتن "قبلت زوجتك" منو سرجام ميخكوب كرد. سكوت كرده
بودم كه برگشت گفت حالا زنت شدم مگه همينو نميخواستي؟ حالا يالا مهريه رد كن بياد. تازه فهميدم اين ديوانه
دنبال چي هست. برگشت گفت اين همه زنتو مفت و مجاني كردي دوزار مهريه ندادي يالا رد كن بياد ميخوام برم
لباس بخرم. يه كل كل عجيب و خنده داري بين من و مهرانا راه افتاده بود. آخرش وقتي حرفامون جدي شد
برگشت گفت اينها همش شوخي بود ميخوام با آزاده برم لباس بخرم پول كم دارم يه كمي كمكم كن. بلند شدم
پيشانيش رو بوس كردم و گفتم قربون خواهر خوشگلم برم من. تو هر وقت پول لازم داشتي بيا پيش خودم هر
چي داشتم تقديمت ميكنم. نداشتمم يه جوري از بابا ميگيرم. فقط تو هم هواي منو هر وقت خواستم داشته باش.
اون روز 70 هزار تومان بهش دادم.
با ورود مهرانا به دوران پيش دانشگاهي شك نداشتم پسرهاي بكن دبيرستان سابقم به خاطر نبودنم تو دبيرستان
و مسير رفت و برگشت آزادانه واسه زدن مخش مي افتن دنبالش. تا همين جا هم با فريبرز و آرش دوست شده
بود كه البته هر دو دانشجو بودن. رفتارها و صحبت هاي مهرانا نشون ميداد ديگه پسرهاي دبيرستاني رو بابت
دوستي قبول نداره و با دانشجوها مي پره. فريبرز رو خودم مي شناختم بچه سمنان بود و تو تهران دانشجو بود با
يكي از دوستاش كه وضع مالي خوبي داشت تو خيابون نواب يه واحد آپارتمان اجاره كرده بودن. فريبرز هم مثل
ما براي سريع پولدار شدن تو كيونت عضو شده بود كه مثل ما ضرر كرده بود و از گروه خارج شده بود. با دادن
خبر دستگيري نيما و پژمان خودشو تو دل مهرانا جا كرده بود و مخشو واسه دوستي زده بود. يه بار به دوستيش
با فريبرز اعتراض كرده بودم. دليلش هم اين بود كه فريبرز همه چيز رو احتمالا در مورد من و مهرانا و ماجراي
ويلاي آبسرد ميدونه ولي مهرانا بي خيالش نشده بود به من ميگفت با فريبرز دوستيش معموليه. حتي به فريبرز
هم گفته كه آرش دوست پسرشه و الكي پا بندش نشه. در مورد آرش هم از خود مهرانا خبر مي گرفتم. از وقتي
ازم خواست نسبت بهش بي غيرت باشم منم ازش خواسته بودم هيچ چيز پنهاني بين ما نباشه و با هر كي دوست

شد يواشكي زيرآبي نره. مهرانا ميگفت آرش بچه شيرازه وضع ماليشون هم توپه. تو تهران دانشگاه آزاد درس
ميخونه. شبها تو آپارتمان داداشش كه تو ازمير تركيه رستوران داره با يكي ازدوستاش ميخوابه.
يه بار كه نصف شب داشتم از كون ميكردمش و حسابي حشري شده بود درحال تلمبه زدن ازش پرسيدم دوست
داري الان كير كي تو كونت بود؟ آرش يا فريبرز؟ جواب نميداد اسرار منو كه ديد ملحفه تختشو روي سرش كشيد
و گفت آرش.
بهش گفتم جون... همون لحظه ازش پرسيدم تا حالا كاري هم كرده؟ مختو زده؟ در حاليكه همچنان
ميكردمش با صداي بريده بريده گفت آرش خيلي پررو هست. دستاش مدام رو كونم ميچرخه. بهش گفتم لب
بازي هم ميكنيد؟ از همون زير ملحفه جواب مثبت داد. ملحفه رو از روي سرش كنار زدم و گفتم تا حالا بهت
گفته بري خونشون؟ با سر جواب مثبت داد و گفت آره ولي ميگه اگه بريم خونه دوستشم هست واسه همين چند
وقته گيرداده دوتايي بريم شمال ميگه تو رامسر ويلا داريم. پائيز شمال حال ميده. جواب نه كه دادم با من قهر
كرده.
يه بار هم تو تلگرام در مورد فريبرز ازش پرسيدم. گفت فريبرز بيشتر وقت ها با دوستش سر قرار مياد. هميشه
هم در مورد تو ازم سوال ميكنه. از حرفايي كه مهرانا در مورد فريبرز زد فهميدم اين مرتيكه هم دنبال كونه.
من كه به هيچ دختري اطمينان نداشتم يه شب كه مهرانا خواب بود سيم كارت گوشي موبايلشو ازتوي گوشيش
درآوردم و تو گوشي خودم گذاشتم يكي از ورژنهاي ديگه تلگرامو با استفاده ازسيم كارتش تو گوشيم نصب كردم
و كد جديد رو گرفتمو وارد تلگرامش شدم. بعد هم براي اينكه نفهمه وارد تلگرامش شدم پيام ربات تلگرامو و كد
احراز هويتش رو حذف كردم. با خوندن كلي پيام هاش به غير از فريبرز و آرش با پسر ديگه اي آنچنان دمخور
نشده بود. صفحه پيام هاي آرش رو كه ديدم فهميدم مهرانا راست گفته آرش باهاش قهر كرده آخرين تاريخ چت
كردنشون مال چند روز پيش بود. در مورد فريبرز هم تو پيام هاش مستقيماً به ويلاي آب سرد اشاره كرده بود و

هي به مهرانا طعنه ميزد و معلوم بود كاملا از جريان خبر داره. فقط از دست مهرانا ناراحت بودم چرا داره با فريبرز
ادامه ميده.
مهرانا يك گروه هم به تاريخ دو سه هفته قبلش زده بود كه منو توش ادد نكرده بود. علاوه بر آرش و فريبرز چند
تا از بچه هاي گروه نابود شده كيونت هم كه بعد از ما از گروه بيرون زده بودن توگروهش عضو كرده بود.
هر كاري كردم نتونستم حرف ها و طعنه هاي فريبرز به مهرانا در مورد جريان ويلاي ابسرد رو تحمل كنم.
اعصابم خورد ميشد. ديوث طوري با مهرانا چت كرده بود كه انگاري داره سكس چت ميكنه با يك دستش تايپ
ميكنه با دست ديگش جق ميزنه.
آخرش تصميم گرفتم خودم به دوستيش با مهرانا خاتمه بدم. بهش زنگ زدم و اول با ملايمت باهاش حرف زدم.
دستشو رو كردم مرتيكه ول كن نبود. كار به كل كل و سرانجام دعوا پشت تلفن كشيد. آخر حرفاش برگشت گفت
هر كي از راه رسيد كرد توش به ما كه رسيد غيرتي شدي حالا؟ يه فحش خواهر و مادر بهش دادم و قطع كردم.
نزديك ظهر بود كه مهرانا عصبي و ناراحت اومد سمت من و گفت ببين با فريبرز دعوات شده چي تو گروه واسه
آرش نوشته.
گوشيش رو گرفتمو نگاه كردم. ديوث تو صفحه اصلي گروه نوشته بود: آرش جون تحويل بگير دوست دخترت
بذاره، كون ميده، داداششم بي غيرته از وقتي فهميده خواهرش بذاره دنبال كونشه دوست دخترت جاي بدهي به
يكي از ليدرهاي گروه كيونت كون داده ازچند تا از بچه هاي كيونت كه تو گروه عضو هستن بپرس همه خبر دارن.
گوشي رو به مهرانا دادم و گفتم تا بيشتر از اين كس شعر ننوشته گروه رو حذف كن. اصلا تو كه ادميني پيام
هاشو از گروه حذف كن خودشم بن كن. سري تكون داد و گفت تو پي وي هم براي هر 15 نفري كه تو گروه
هستن پيام هايي شبيه اين نوشته.

بهش گفتم اصلا به پشماتم نگير هر چند پشم نداري اين آدمهايي كه تو گروهت هستن هيچ كدوم آدم حسابي
نيستن. فاميل هم نيستن كه بفهمن. به نظرم گروهتو حذف كن هر چند منو هم عضو نكرده بودي.
اون شب مهرانا خبر داد آرش با فريبرز تو تلگرام سر همين جريان دعواش شده واسه هم بيرون از تلگرام كر
كري خوندن. از همون شب هم آرش دوباره اومد تو فاز كسي ليسي براي مهرانا و باهاش آشتي كرد.
تقريبا وسطاي مهرماه بود يه روز بعد از ناهار سينا رو دوباره بردم خونه داييم تا با مهرانا تنها باشم. قصدم اين
بود اين بار كه دارم ميكنمش و حشريه ازش بابت ديد زدن حال دادن احتماليش به آرش و يا هر كس ديگه اي
قول بگيرم. بارها تو حالت عادي بهش اعتراف كرده بودم دوست دارم كرده شدنش رو دوباره ببينم ولي هيچ وقت
قبول نكرده بود. حتي بهش التماس كرده بودم.
اون روز داشتم به خواست خودش از كس ميكردمش. تو اوج لذتي بودم كه از كردن كسش مي بردم. چشمان
خمار، دهان باز و واي واي كردنش وقتي كيرم داخل كس نازش ميشد نشان از لذت متقابل مهرانا ميداد. در
حاليكه آروم تو كس تنگ دخترانه اش تلمبه ميزدم موهاي پريشون شدش رو از روي گردن و صورتش كنار زدم
و با صداي شهوت آلودي بهش گفتم چي شد؟ مي زاري ببينم؟ با صداي خفه و لرزوني گفت چي رو؟ انگاري هنوز
تو باغ نبود نميدونست التماس اون چند روزم واسه چي بوده. پيشونيش رو بوسيدم و گفتم اگه خواستي به آرش
بدي منم بايد ببينم. بيارش خونه خودمون. لبخند بي حالي زد و گفت ديونه.
يكي دو دقيقه اي بود كيرم تو كسش بي حركت بود تا آبم نياد. همه جاي صورت و لبشو بوس ميكردم و بهش
التماس ميكردم فقط يه بار بزار ببينم. با صدايي كه به سختي مي شنيدم گفت يه بار تو ويلا ديدي همون بسه.
تلمبه زدنو شروع كردم و گفتم اون زوري بود زياد حال نداد. با چشمهاي خمارش منو نگاه كرد و گفت چه
جوري بهت حال نداد تو كه خودتو تو شلوارت خراب كردي.

بهش گفتم لامصب هر كي به خواهرش شهوت داشته باشه با ديدن كرده شدنش توسط يه پسر ممكنه خود به
خود آبش بياد.كيرمو چند لحظه كشيدم بيرون تا از نبض زدن بيافته دوباره كردم توش ادامه دادم ديدن يه پسر
كه روي بدنت خوابيده داره كون ميكنه اينكه كونت آب يه پسر رو مياره اينكه يه پسرچند وقت مختو زده تا به
كس و كونت برسه. اينكه داري زير يه پسر گريه ميكني آه ميكشي لذت مي بري به من خيلي لذت ميده.
دوباره خنده بي حالي كرد و گفت كاشكي شوهرم مثل تو بشه.
بهش گفتم جون پس ديگه بذار شدي رفت يه لحظه بد منو نگاه كرد بهش گفتم چيه؟ تو بذار شدي منم
بي غيرت شدم.
ديگه بي خيال شدم حرف زدن فايده نداشت. از حرص اينكه قبول نكرده بود تصميم داشتم اين بار آبمو روي
سر و صورتش بريزم. يكي دو دقيقه اي بود داشتم محكم و بي محبا تلمبه ميزدم صداي آه و اوخش كل اتاق رو
برداشته بود كه يهو ديدم از پشت سرم صداي جيغ وحشتناكي اومد. نگاه كردم مادرم تو چارچوب درب اتاق
ايستاده بود با هر دو دستش تند تند تو سر خودش ميزد جيغ ميكشيد گريه ميكرد صورتشو چنگ ميزد.
منم همون تیر شهوت پدر
توی هم آغوشی با یه کمون سرد
که بعد تصمیم مادرم به سقط
به تولد شلیک کمونه کردم
     
  
صفحه  صفحه 4 از 5:  « پیشین  1  2  3  4  5  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

مهران و مهرانا


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA