قسمت پنجمهمین که چرخیدم پشت سرم زندایی لباش رو با لبام قفل کرد و نذاشت چیزی بگم شروع کردیم به لب گرفتن. خوش طعم ترین لب های دنیا رو داشتم میخورم و زندایی هم با دستاش مشغول مالیدن کیرم شد و اصلا نفهمیدم چی شد که آبم فواره زد و از شدت هیجان و شهوت پاشید روی شیشه اما ذره ای از شهوتم کم نشد. خیلی آروم چرخیدم طرف زندایی و گفتم:-اینجا چخبره؟+بهت میگم حالا-من همین الان میخوام بدونم+فعلا از دیدن صحنه ی گاییده شدن خالت لذت ببر جناب بی غیرت-من بیغیرت نیستم+اگه بی غیرت نبودی الان به جای جق زدن رو سکس خالت رفته بودی تو و داد و بیداد راه مینداختیهیچ جوابی نداشتم به زندایی بدم و یجورایی اون منو کیش و مات کرد با این حرفش سکوت کردم و با زندایی مشغول دیدن سکس خاله و ایرج شدیم؛ تو همین چند لحظه ای که زندایی و من مشغول هم بودیم ایرج خاله رو کاملا لخت کرده بود و داشت کوسش رو میخورد ، بعد از اینکه حسابی خاله رو حشری و رام کرد خاله رو خوابوند روی زمین و رفت بین پاهاش حالا از این زاویه میتونستم کوس خاله رو ببینم... کوس بی مو و بدون هیچ سیاهی کاملا سفیده سفید بود ... ایرج گفت این کوس دروازه ی بهشته و بعد کیرشو با آب دهن خاله خیس کرد و دم سوراخ خاله بازی میداد ... دیگه نمی دیدم چیزی از کیر ایرج و کوس خاله چون ایرج جلوی من و زندایی بود ... اما از چروکشدن صورت خاله و بستن چشماش فهمیدم که ایرج کیرشو کرده توش... انقد ادامه داد تا کاملا کیرشو تو کوس خاله جا کرد و بعد خم شد روی خاله و مشغول خوردن لبای خاله شد ؛ خاله هم کم کم به راه اومد و داشت لذت می برد ایرج تلمبه های ریزی رو داست به کوس خاله میزد و بعد از چند لحظه از روی خاله بلند شد و لباسو جدا کرد و بعد پاهای خاله روگذاشت روی شونه هاش و تند تند تو کوس خاله تلمبه میزد ... صحنه ی زیبایی بود بالا و پایین شدن سینه های سفید و درشت خاله مریم ، ایرج تو اوج سهوت بود و سینه های خاله رو چنگ میزد ...از دیدن این صحنه ها کیرم دوباره شق شد و دوباره به اوج شهوتم برگشتم ... نگاهی به زندایی کردم که مشغول تماشا بود مثل من آروم پشتش رو نوازش کردم تا دستم رسید رو کونش بعد مشغول مالیدن کونش شدم زندایی برگشت و بهم نگاه کرد و گفت بچه ی بد دوباره بیدارش کردی؟ گفتم دست من نبود دیگه خودش بیدار شد داشتم کون خوش فرمش رو می مالیدم و همزمان تلمبه های وحشتناک ایرج به کوس خالم رو تماشا می کردم . کم کم دستامو به سینه هاش رسوندم و از پشت بغلش کردم و کیرمو به کونش چسبوندم ... کیرمو از پشت بهش می مالیدم و با دست دیگم از روی ساپورت براش کوسش رو می مالیدم ... زندایی هم یواش آه می کشید در گوشش گفتم از بچگیم آرزوی کردن دو نفر رو داشتم و عاشقشون بودم یکیش تویی زندایی با صدایی که بخاطر شهوت زیادش از ته چاه میومد گفت -اون یکیش کیه من رقیب عشقی نمی خواما !+ اون یکیش توی خونه داره زیر یه کیر کلفت جون میده-خب پس دیدی میگم بیغیرتی نگو نه+بیغیرت نیستم فقط میخواستم چیزی رو که هیچوقت قسمتم نمیشه رو از نزدیک ببینم ، آرزوی محالم-چرا آرزوی محال؟+زندایی من میدونم همه چیزو-چی میدونی+خیال می کنی از سر و صدا اومدم بیرون پست پنجره؟ نه من میدونم خاله بخاطر میعود حاضر شده زیر این مردک بخوابه ومیدونم که شما خودتم با این مرده رابطه داری-مریم دهن لق اومد همیه چیز رو بهت گفت؟+ساده ای زندایی خاله هیچی نگفت بهم ، من خودم گوش دارم -ارسلان تو خیلی با هوش و منطقی هستی پس درک می کنی خالت رو+خاله رو آره اما شما رو نه-هعی منم مثل خالتم منم مجبورم وگرنه داییت کم نمیذاره درسته مثل این مردک نمی تونه بکنه اما دوسم داره و همه تلاشش رو برای راضی نگه داشتنم میکنه+پس چرا با رییسش میخوابی-واسه اینکه داییت کشته نشه این بی مروت اینقد عاشقم شده بود که بهم گفت واسه رسیدن بهم داییت رو می کشه جوری که هیشکی نفهمه+پست فطرت بی همه چیز-فعلا که قدرت دست ایناست و چیزی نمی تونیم بگیم و بخاطر حفظ جون داییت مجبورمایرج خاله رو بلند کرد ایستاده واز روبرو داشت خاله رو می کرد که خاله سست شدوانگار ارضا شد ؛ میخواست بیفته که ایرج خاله رو محکم بغل کرد و بعدم بلندش کرد و برد سمت اتاق خواب ؛ زندایی گفت این امشب خالت رو جوری می کنه که خالت معتاد به سکس باهاش میشه و خودش له له میزنه براش کاری که تو اولین سکس با من کرد و باعث شد تموم تهدیداش یادم برهدستام رو از پشت حلقه کرده بودم دور زندایی وکوسش رو می مالیدم که زندایی گفت اونا که رفتن تو اتاق و ما نمی بینیمشون بیا بریم پایین که با این همه مالیدنم حالمو بد کردی و خودت باید خوبم کنی .... با ذوق گفتم -ای به چشم بریم پایین فعلا حداقل یکی از ارزو هامو براورده کن امشب خاله مریم که محاله+چرا فکر می کنی محاله-خاله خیلی مذهبی و چادریه من تا دو هفته پیش سرلختشم ندیده بودم حتی حالا به سکس باهاش امیدوار باید باشم؟ اون فقط تو رویاهام یه ملکه ی سکس بود به یادش هزار بار جق زدم؟+تو مطمئن بودی یه روزی با من سکس می کنی؟ یعنی آرزوی محال نبودم برات-نه که نباشی اما خب تو نفوذ پذیر تر از اون بودی به نطرم+اشتباهت همینجاست که فک می کنی هرکی که مانتویی یا آزاد می گرده رو میشه تور کرد اما کسی که چادری هست رو اصلا نمیشه. خالت اگه قابل تور کردن نبود الان زیر ایرج نبود. خالت فقط چون سکسش تامین بود به کسی چشم نداشت چی شد تا وقتی مسعود بود حجاب داشت جلوت حالا که مسعود رفته جلوت لختی می گرده؟ گول نخور زندایی جون خالت خیلی راحت تر از من قابل کردنه فقط چون فازش مشخص نیست و ممکنه یوقت برات شر بشه بزار خودش بیاد سمتت+چی بگمامیدوارم همینطور باشه-فعلا بیا بریم پایین مردونگیت رو به من ثابت کن بعد من برات تبلیغ می کنم پیش خاله مریمت ....
مدیران محترم لطفا اکانت نویسنده رو بلاک کنید و اجازه فعالیت ندین اینجوری ک نمیشه یک داستانی شروع کنه ادامه نده مسخره ک نیستیم
قسمت ششمپشت سر زندایی رفتم پایین و نگاهم همش به کون قلمبه و گردش بود ... باورم نمیشد که چند لحظه ی دیگه باید با تمام توانم کیرمو توش عقب و جلو کنم ... یاد روزی افتادم که با هم رفته بودیم که مامانم رو ببریم دکتر و وقت بالا رفتن از پله ها عمدا خودم رو پشت سرش انداختم تا خوب بتونم کونش رو دید بزنم ... اون روزا هیچوقت فکرشم نمی کردم یروز قرار باشه پشت سرش راه بیفتم و واسه کردنش دنبالش برم ... منی که ته کارم زوم کردن رو کونش بود تا بعدا حسابی جق بزنم اما حالا فرق می کرد داشتیم میرفتیم پایین که بکنمش ...وقتی رسید تو اتاق محکم از پشت بغلش کردم و شروع کردم به بوسیدن گردنش ، کیرمو هم از روی شلوار حسابی به کونش میمالیدم ، اینقدر تحریک شده بودم که هر لحظه ممکن بود دوباره ارضاشم. زندایی خودشو ازم جدا کرد و چرخید سمت با چشمای خمار اومد سمت و لباشو گذاشت رو لبام ، حسابی حشری شده بود وحشیانه لبای همو می خوردیم و زبونمون رو به همدیگه قرض میدادیم دستمو اروم رسوندم به کوسش و از روی شلوار شروع کردم به مالیدن که نالش زیاد تر شد و زانو هاش خم شد ، اینجوری فاصله ی بین پاهاش بیشتر شد و با یه حرکت سریع دستمو کردم تو شلوار و از زیر شرت به کوسش رسوندم و بعدم حسابی دستمو روی کوسش مالیدم ، انگار روانی شده باشه راحت افتاد روی زمین و به پشت خوابیدم و ازم خواست که بکنمش ... بازم باورم نمیشد زندایی فرشته ای که من ازش توی ذهنم یه بت مغرور ساخته بودم و کلی جلوش رودربایستی داشتم ازم بخواد بکنمش ... درسته از قبل میدونستم امشب یکیشون رو می کنم اما بازم باورم نمیشد و برام مثل یه رویای شیرین بود که هرلحظه می ترسیدم ازش بیدار شم ...شلوار زندایی رو همینجور که به پشت خوابیده بود از پاش کشیدم پایین ، شرت مشکی و توری که پوشیده بود حسابی خیس بود بینیم رو نزدیکش کردم ، بوی بدی نمیداد و برعکس بوی مطبوعی داشت با توجه به شامپو بدن هایی که زندایی میزد ... میدونستم ممکنه روی کار طاقت نیارم و دوباره زود ارضا بشم واسه همین کیخواستم زندایی رو حسابی خستهو حشری کنم که زود ارضا شدنم به چشم نیاد. مثل گرسنه ها به کوسش حمله کردم و با همه ی وجودم از بغل شورتش کوسش رو میخوردم و با چوچولش بازی می کردم ، شورتش رو از پاش در اوردم و دوباره مشغول شدم زندایی انگار حالش دیت خودش نبود و مدام آه و اوه می کرد و ناله های ممتد با لرزش صدا داشت دیگه زبونم رو می کردم تو کوسش و اونم خیس عرق شده بود ... یدفعه مثل دیوونه ها از جاش پرید و گفت لعنتی دیوونم کردی بکن توش دیگه بعدم کیر منو در آورد و پاهاش رو دور کمرم حلقه کرد و منو به خودش بفشار داد و کیرم راحت رفت توش و انگار وارد جهنم شده بود ... زندانی از ته دل خنده ای کرد و گفتاووووف جیگرمو حال آوردی جَوون بزن بزن که جهان شد به کام من ... اولش می ترسیدم زود ارضا بشم و اروم اروم تلمبه میزدم اما کم کم متوجه شدم که سکس و جق یه تفاوت هایی با هم دارن که من ارضا نمیشم ، سرعتمو زیاد تر کردم دیگه حالا صدای برخورد بدنامون بهم هم شده بود یه عامل تحریک ... دستمو از زیر تی شرت زندایی رسوندم به سینه هاش و انگار به سنگ دست زده باشم واقعا سفت بودن ... تو همین حال زندایی ارضا شد انگار پاهام رو محکم به کمرم فشار داد و منو قفل کرد تو خودش ... برگام ریخت از خودم که طوریه که هرچی می کنم ارضا نمیشم تو همین فکرا بودم که صدای بیته شدن در خونه اومد و ایرج رفت انگاری ، زندایی سریع بلند شد و گفت برم ببینم خالت چه کرد منم گفتم پس منم میرم پشت شیشه ببینمتون ...سریع خودشو مرتب کرد و رفت بالا منم با کیر ناکام شق خودمو جمع و جور کردم و رفتم بالااز پشت شیشه نگاه می کردم داخل رو زندایی رفت تو اتاق خواب پیش خاله مریم ، دو دقیقه بعد با هم دیگه اومدن بیرون از اتاق سر و صورت خاله کاملا بهم ریخته بود اما با زندایی بگو بخند می کردن ، زندایی زد رو کونش و گفت ایرج حسابی حال داد بهت ها ... خاله یکم مثلا خجالت کشیده باشه گفت بدک نبود زندایی گفت-بدک نبود چیه این ایرج خیلی کمر سفتی داره هربار منو میکنه حداقل یک ساعت تلمبه میزنه ببین چه لعبتی بود که نیم ساعته آبش اومده+نه بابا اینجوریا هم نیست بار اول تجریک کننده بودم براش بار بعدی حتما منو هم مثل تو یک ساعت بکنه-ای کلک تو مگه نگفتی فقط همین یباربعد به حالتی که خاله حواسش نبود یه چشمک زد برام یعنی که ببین خالت چه زود وا داد و جنده شد...+فری اذیت نکن لعنتی خیلی خوب میکنه من زیرش سه بار ارضا شدم ، مسعود تو کل زندگیمون کلا سه بار منو ارضا نکرده اما این ایرج بیشرف بدجوری بلده ادمو هوسی کنه-خب راستی چی بهت گفت راجب مسعود؟+گفت از فردا میفته دنبال کارش و تا ماه دیگه آزادش می کنه فقط یچیزی بهم گفت بعدش که نگرانم کرده-چی؟+موقعی که می رفت دستی زد رو پشتم و گفت دفعه ی بعد نوبت کونته-خب پس بالاخره گفت ، تعجب کرده بودم چطوری بهت چیزی نگفته و حتی همین دفعه از کون نکرده تو رو که البته شانس آوردی چون منو همون دفعه ی اولی که باهاش خوابیدم یهو تواوج سکس وقتی داگی داشت میزد تو کوسم کیرشو بیرون کشید و تا ته جا کرد تو کونم و من پنج دقیقه کاملا چشمام سیاهی می رفت و چیزی نمی فهمیدم از شدت درد تا اینکه عادی شد کم کم اما بعدش تا سه روز نمی تونستم درست بشینم+ اووووه این با اون کیرش بخواد منو از کون بکنه از درد میمیرم بخدا بعدشم کون گناهش بیشتره-مریم چه حرفا میزنی گناه گناهه کوس و کون نداره فقط یکاری ازت بر میاد+چی-اونم اینکه خودتو آماده کنی+یعنی چی-یعنی با چیزای کوچیک تر مثل خیار شروع کنی خودتو گشاد کردن+اَه نگو حالم بهم میخوره از این کار اصلا نمی تونم-خب پس باید با یه کیر کوچیک تر کونتو آماده کنی وگرنه ایرج تو کون کردن اصلا رحم نداره+کیر کوچیک تر دیگه چه صیغه ایه؟-مریم خنگ نباش دیگه یعنی با یکی بخوابی که کیرش کوچیک تر از ایرج باشه+باکی؟-ارسلان+شوخی نکن اصلا وقتش نیست-شوخی چیه جوون مردم تو کف ما دوتاست+من نمی تونم خجالت می کشم-تو سر ایرج هم همینا رو گفتیخاله ساکت شد و کم آورد یجورایی بعد پرسید +خب چجوری؟ برم پایین بگم خاله بیا منو بکن؟-نه صبر کن تا بار بعدی که ایرج بخواد بیاد سراغت یه فکری می کنم برات ، حالا پاشو برو حموم خودتو بشور دیر وقته خاله رفت سمت حمومسریع در هال رو باز کردم ورفتم تو و به زندایی گفتم دمت گرم بابا تو دیگه کی هستی گفت دیدی گفتم خالت میخاره گفتی نه بعدم دستشو گذاشت رو کیرم و گفت زود باش نیومده آبت رو بیار و بخوابکیرمو در آوردم و شلوار زندایی رو نا نصفه کشیدم پایین و بعدم با یه فشار از پشت فرستادم تو کوسش زندایی پاهاش روچسبوند به هم که تنگ تر بشه کوسش و منم سرعتی مشغول تلمبه زدن بودم اینبار تحریک پذیریم خیلی شدید تر بود و منم ناله می کردم تو خیالم داشتم خاله مریم رو می کردم احساس کردم آبم داره میاد زندایی هم فهمید یهو جدا کرد خودشو و زانو زد و شروع کرد ساک زدن که از شدت شهوت و دیدن این صحنه ابم با فشار پاشید تو دهنش و زندایی تا قطره ی آخرش رو خورد و گفت به به آب جوون خوردن داره ...