قسمت هفتمبعد از ارضا شدن تو دهن زندایی بی رمق و خسته رفتم پایین و دراز کشیدم و اصلا نفهمیدم کی خوابم برد . فرداش با صدای خاله از خواب پا شدم حس کردم این خاله دیگه خاله ی سابق نیست ، نگاهش ، حرف زدنش ... اتفاقات دیشب همش تو ذهنم بود ... باورم نمیشد که دیشب یکی از ارزوهای بچگیم برآورده شده باشه ... خاله بعد از صبحانه گفت امروز میخواد زندایی رو دعوت کنه واسه ناهار پایین چون چندروزه همش مزاحمش شدیم و این حرفا منم گفتم خوبه و بعد گفتم من میرم خونه یه سر بزنم میام واسه ظهر بعدم لباسامو پوشیدم و رفتم بیرون. به زندایی پیام دادم و بهش گفتم من بیرونم و دارم میرم خونه اگه میتونه تا من میام حسابی مخ خاله رو بکار بگیره و جریان رو بندازه رو روال ، که زندایی اوکی داد و گفت اگه میری خونه منم بیام و یه حال اساسی بکنیم دوتایی منم از ترس اینکه همسایه های فضولمون به مامان آمار بدن گفتم نه اونجا نمیرم ... آخه همسایه هامون خیلی خوب آمار می گیرن و قبلا که یبار بابام یکی از همکاراش رو میاره خونه که ترتیبش رو بده به مامانم میگن و مامانم کلی داد و بیداد و المشنگه به پا کرد و بابام تعهد داد که دیگه از این کارا نکنه.همونطور که قبلا گفتم بابام تو قسمت حسابداری یه شرکت کار می کنه و از شرکت بابا بزرگم خیلی ساله اومده بیرون ... خلاصه رفتم خونمون و کلی به گل و گیاه ها و باغچه رسیدم ، میخواستم از خونه بیام بیرون که مامانم زنگ زد ، صداش می لرزید :-الو ارسلان مادر خوبی+سلام مامان ممنون تو خوبی-آره پسرم بهتر از این نمیشم+چی شده مامان چرا صدات می لرزه-بابا بزرگت نصف سهام شرکتش رو به بابات بخشیده و کلی ملک و املاک رو به اسمش کرده+باورم نمیشه اون پیرسگ همچین کاری کرده باشه-باورت بشه پسرم میخواسته اون سالایی که طردمون کرده بود رو جبران کنه و از دلمون در بیاره+از دل من یکی دراومد فک کنم (با خنده)-آره والا خیلی پوله هفت پشتمون تامین شدن+کی برمیگردین مامان؟-احتمالا دو سه روز دیگه ، تو که پیش خاله راحتی+آره مامان بدک نیست-خیله خب حسابی مواظب خودت باشی فروغ خانوم زنگ زد و گفت اومدی خونه گفتم احوالتو بپرسمبعد قطع کردن گوشی هزاران بار به خودم آفرین گفتم که مغزمو رو کیرم نگذاشتم و زندایی رو نیاوردم چون هم همسایمون فضوله هم مامان خودم خیلی تیزه بوی سکس و خیانت رو از صد فرسخی حس می کنه. مامانم غیر مستقیم بهم اخطار رو داد که تا میان پامو از گلیمم درازتر نکنم و دختر خونه نبرم یکم بهم برخورد و گفتم خواهرتو میگام زن داداشتم که گاییدم حالا بازم بپا بزار برام ...برگشتم سمت خونه دایی و رفتم زیرزمین پیش خاله که زندایی هم اونجا بود و همین که رسیدم گفت ارسلان بیا بریم بالا کارت دارم . منم متعجبانه رفتم همراهش و گفتم جونم زندایی که تو روی خاله گفت بیا بالا این شیر حموم رو درستش کن برام چون چکه می کنه منم باهاش رفتم ، رسیدیم بالا گفتم جونم چی شده که دیدم وحشیانه بهم حمله کرد و به هم دیگه پرت شدیم روی کاناپه و لباشو قفل کرد رو لبام ، منم همراهیش می کردم تا جایی که از روی شلوار داشتیم به هم می مالیدیم زندایی سریع شلوار منو تا زانو کشید پایین و کیرمو گذاشت تو دهنش و مشغول ساک زدن شد منم با سینه هاش بازی می کردم بعد زندایی رو بلند کردم و در ورودی خونه رو باز کردم که اگه خاله خواست بیاد صداشو بشنویم زندایی دم در داگی شد و منم پشتش خم شدم مشغول خوردن کوسش بودم زندایی هم ریز ریز ناله می کرد کم کم کیرمو آماده ی دخول کردم و دم سوراخش میمالیدم و با یه فشار کوچولو تا ته کردم تو کوسش ، زندایی یه آهی کشید که نزدیک بود از صداش ارضا بشم... مشغول تلمبه زدن شدم صدای شلپ و شلوپ تلمبه هام پیچیده بود و انگار کلا از خیال خاله مریم در رفته بودم صدای برخورد بدن زندایی به بدنم توی راهرو اکو میشد یه لحظه به خودم اومدم و گفتم وای خاله الان میفهمه دوباره از یه طرف گفتم به جهنم بزار بفهمه اصلا برای همین سرعتمو تند تر کردم و اینکارم باید شد زندایی یه جیغ کوچولو بکشه و از طرفی صدای تلمبه هام هم بیشتر می پیچید تو فضا دیگه از تلمبه زدن خسته شدم و به زندایی گفتم من خسته شدم خودت عقب و جلو کن و تو همین حین خودمو مشغول بازی با سوراخ کونش کردم و با یه تف که سراخش انداختم انگشت فاکمو کردم تو کونش زندایی یه مکث کرد اما دوباره شروع به تلمبه زدن کرد. یه لحظه احساس کردم یه سایه رو دیدم یکم بیشر دقت کردم ببینم چیه که متوجه شدم خاله مریم اومده ، ترسیدم و زندایی رو کشیدم تو و در هال رو بیتم بهش گفتم بگا رفتیم خاله مریم داشت گوش می کرد مطمئنم فهمیده ما داریم چیکار می کنیم که زندایی با خونسردی کامل گفت میدونم از عمد اینکار رو کردم میخوام ببینم واکنشش چیه حالا نزار سرد بشیم زود باش بریم رو کار بعدم منو هل داد روی مبل و خودشم نشست روی کیرم و شروع کرد به بالا و پایین پریدن و ناله میزد از ته همینجوری که داشت به اوج میرسید سرعتش رو بیشتر میکرد و ناله هاش رو هم بیشتر می کرد منم نزدیک بودم که ارضا بشم که یهویی کیرم از کوسش در اومد و با فرود زندایی مستقیم رفت تو کون زندایی و آبم بی اختیار خالی شد تو کونش ، با اینکه راحت تا ته رفت تو کونش اما زندایی آخ بد گفت و گفت جر خوردم خشک رفت تو کونم. از حرفش خندم گرفت و گفتم خودت بد نشستی خب بعدم زود بلند شد و گفت این اولین بار بود که آب کسی ریخته شد تو کونم نمیخوام معتاد کون دادن بشم بعدم سریع رفت دستشویی که تخلیه کنه آبمو منم لباسم پوشیدم و خودمو مرتب کردم و وقتی زندایی اومد یه لب طولانی از هم گرفتیم گوشش گفتم مرسی زندایی جون عاشقتم خیلی حال داد و بعد رفتیم پایین ...