قسمت دهم-نگو فرشته یوقت ارسلان صدامونو میشنوه+مریم خل و چل شدی ها میگم ارسلان همین الان کیرش تا دسته تو کوسته-باشه بابا خیال پردازی کردم اما اینجوری فایده نداره کوسم خیس نمیشه زیاد+خب پس چشم بندت رو باز کن تا ببینیشمن کپ کرده بودم خیلی ترسیده بودم کیرم بی حس شده بود از این همه فشار عصبی و مدام می ترسیدم خاله ازم برنجه و بهم چیزی بگه که ازخجالت آب بشم و نتونم دیگه تو چشماش نگاه کنم ... بیخیال همه چی تلمبه هامو سریع تر کردم که زندایی گفت:-مریم حاضری؟+ واسه چی؟- رونمایی از بکن جدیدت+هعی من اگه بکن داشتم که الان زیر کیر بودم نه دیلدو-یبار دیگم بهت گفتم تو الان زیر ارسلانی احساس نمی کنی اونی که میره تو گرم تر و کلفت تر از دیلدو اولیه باشه که باهاش می کردمت+آره چیکارش کردی کلک نکنه از این برقی هاست؟-خب دیگه وقتشهزندایی یهو خودشو کنار خاله روی تخت انداخت و چشم بند خاله رو باز کرد. خاله تا منو دید جیغ کشید و گفت فرشته لعنت بهت و خودشو ازم جدا کرد اما زندایی محکم بغلش کرد و بهش گفت ارسلان همه حرفات رو شنیده حالا هم وقتشه تو حرفای دلش رو بشنوی خاله یکم اروم شد نا خودآگاه دستم رو جلوی کیرم گرفته بودم و یه آن نگام تو صورت خاله افتاد نتونستم تحمل کنم مثل لبو سرخ شده بودم خاله در حالی که هنوز چشم هاش به نور عادت نکرده بود چند بار پلک زد و باز بهم نگاه کرد انگار باور نمی کرد که اونی که تاحالا داشت می کردش من بوده باشم ... زندایی دستامو گرفت و منو کشوند روی تخت و نشستم و بعدم گفت خب ارسلان جان بگو ببینم با کلی من و من کردن تهش فقط تونستم بگم : خبببب راااا....سسستش چ چ چی بگم من فقط یه چیزو م م می تونمممم بگم اوننننم اینه که از ز ز زمانی که فهمیدم س س س سکس چیه آرزوم بود این اتفاق با شما دوتا برام رقم بخوره و عاشق این بودم با دوتاتون باشممنتظر بودم خاله یکی بزنه زیر گوشم اما هیچی نگفت و فقط نگام می کرد ، کیرم هنوز یذره شق بود ، زندایی دستم رو از روی کیرم برداشت و شروع کرد به مالیدنش و بعدم به خاله گفت مریم ما سه تا با هم الان ندار هستیم و به هم نیاز داریم ولی بازم مجبور به انجام کاری نیستی ... خاله گفت کاری که نباید میشده شده دیگه کاریش نمیشه کرد مهم این بود که روی ما به هم باز نشه که شد ، مهم این بود ارسلان منو نکنه که کرد ... از این حرفش خندم گرفته بود اما جلوی خودمو گرفتم و بعد اروم اروم رفتم جلو و لبامو روی لبای خاله گذاشتم که چشماشو بست و کم کم شروع کرد باهام همراهی کردن زندایی هم دوتامون رو بغل کرده بود و دست می کشید پشتمون ...کیرم دوباره شق شد و تا من و خاله لب بازی می کردیم زندایی مشغول ساک زدن شد که خاله گفت تمومش نکنی واسه منم بزار... و بعد زندایی با خنده گفت خوب شد بزور راضی شدی وگرنه الان منو بیرون می کردی ... بعد من به پشت خوابیدم و زندایی اومد روم نشست و کوسش رو با آب دهنش خیس کرد و کیرمو یه راست کرد تو کوسش و شروع کرد بالا و پایین شدن و رو به خاله گفت کونت رو با دیلدو آماده کن که من الان ارضا میشم و دیگه تو باید سرویس بدی به پسر خواهرت ...زندایی تند تند رو کیرم بالا و پایین میکرد تا اینکه نالش در اومد و خیلی با صدای بلند ناله می کرد و نفس نفس میزد ... کم کم سرعتش رو کم کرد و سعی میکرد شدت ضرباتش رو بیشتر کنه خاله که دید زندایی نزدیکه ارضا بشه همزمان با دست هم کوسش رو می مالید و سینه اش رو می خورد که یهو زندایی جیغ های بریده برید کشید و با رعشه های ریزی که توی رون هاش و شکمش ایجاد شد ارضا شد و کنارم رو تخت افتاد و منم مشغولش شدم و لبامو رو لباش گذاشتم و آروم نوازشش می کردم که کیرم داغ شد سرمو چرخوندم خاله نشسته بود رو میرم و بالا و پایین می کرد و خم شد رو خودم و سینه هاش رو با تموم وجودم می مکیدم به حدی که حسابی کبود شدن ...بعد خاله بلند شد از روم و منم بلند شدم و لبامو گذاشتم رو لباش و عاشقانه میخوردمشون و داشتم تقاص یک عمر انتظار مو از لب هاش می گرفتم ... همینجور که لب تو لب بودیم با دستام پشت خاله رو نوازش می کردم و کم کم به کونش چنگ میزدم و انگشتم رو بردم سمت سوراخش و راحت خزید تو کونش و خاله ناله ای کرد ... ازش یکمی فاصله گرفتم و نگاش کردم و گفتم باورم نمیشه بالاخره مال من شدی ... زندایی در حالی که بی حال گوشه ی تخت خوابیده بود گفت خب حالا نمیخواد هندیش کنین و بعد خاله زد زیر خنده و گفت ارسلان جان بیا که کونم بی تابی میکنه واسه کیرت ... خاله رو خم کردم رو تخت و سوراخ کونش نمایان شد و یه تف به سوراخش انداختم و کیرم تا ته کردم توش و خاله یه آخ بلند گفت ... بی رحمانه شروع کردم به گاییدن کون خاله صدای تلمبه هام تو اتاق پیچیده بود و خاله هم وسط ناله هاش قربون صدقه ی کیرم می رفت و حسابی حشریم کرده بود ...کیرمو در آوردم و خاله رو چرخوندم و کردم تو کوسش و با دستام سینه هاش رو می مالیدم ... احساس می کردم از درونم یچیزی میخواد خارج بشه یچیزی مثل جونم مثل لذت ناله هام بلند شده بود و نزدیک ارضا شدنم بود که زندایی گفت آبت مال منه ها ... تند تند تو کوس خاله تلمبه زدم کیرمو سریع کشیدم بیرون و شروع کردم به جق زدن رو صورت زندایی ، زندایی هم دهنش رو باز کرد و آبم با تمام فشار پاشید رو لب ها و تو دهن زندایی و زندایی بعد از خوردم ابم دور دهنش رو لیسید و گفت به به ... خاله به زندایی با خنده گفت الحق که جنده ای فرشته ... منم رفتم سمت خاله و بغلش کردم و بوسیدمش ...