انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 3 از 4:  « پیشین  1  2  3  4  پسین »

سرنوشت یه مرد بیغیرت


مرد

 
قسمت هشتم :

دیگه کم مونده بود به اونچه که توی ذهنم و تو دوران مجردی پرورش داده بودم و تو دوران ازدواجم به اوج رسیده بود برسم.
پیش بینی میکردم بعد از کرده شدن تینا و تابلو شدن تمایلات من، هیچ کدوم نتونیم دیگری رو به خیانت متهم کنیم.
چون تینا تابلو بود دوست داره دوست پسر داشته باشه، منم دوست داشتم دادنشو به دوست پسرش ببینم.
درحقیقت هردومون مقصر بودیم. جالب اینجا بود که تینا داشت مخ منو برای بی غیرت تر کردنم میزد، یکی هم مثل مازیار داشت مخ خودشو واسه کردن کس و کونش میزد.
دوازدهم مرداد ماه شد و روز تولد تینا بود. خودش میگفت بیشتر جشن تولدهایی که گرفته تو خونه بوده، ولی این بار برخلاف همیشه مراسم تولدشو تو همون آلاچیقی که مازیار و دوستاش گیتار می‌زدند برگزار کرد. از بچه های دانشکده هم فقط فرانکو دعوت کرده بود.
توافقی که با مازیار کرده بودم دو سه روز قبل از تولدش بود. میدونستم مازیار واسه راضی کردن تینا به حال دادن، حتماً طرز رفتار و صحبت کردنش با تینا رو عوض میکنه.
اون روز غروب با وجود اینکه تینا جشن تولدش ساده برگزار شد، اما پر از لحظه های خوب و رومانتیک بین بچه های تو آلاچیق بود. هر کدوم از دوستای مازیار با گیتارشون آهنگی به مناسبت تولدش، براش زدن و خوندن.
بعد از اینکه نسیم آهنگشو تقدیم تینا کرد، با فوت کردن شمع ها همه اومدن به تینا دست دادن و تبریک گفتن. نوبت تبریک مازیار که شد بعد از دست دادن،مثل نسیم و فرانک با تینا رو بوسی کرد. قشنگ دیدم که به جای صورتش، گوشه چپ و راست لب تینا رو بوس کرد؛ حتی یه لحظه لبش به لب تینا مالیده شد، اما به روی خودم نیاوردم.ازاین رفتار مازیار ناراحت شدم. دوست نداشتم جلوی جمع چنین کاری کنهچ
اما انگاری همین کارش تاثیر خودشو به روی دوستاش گذاشت، چون دوتاشون بعد از خوردن کیک، آهنگ هایی که زدن و خوندنو تقدیم تینا و مازیار کردن.
رفتارشون نشون میداد انگاری خبر دارن روی تینا تعصب ندارم. احتمال می دادم مازیار توافقی که دو سه روز پیش با هم کرده بودیمو به دوستاش هم گفته باشه. شایدم با بوسیدن کنار لب تینا جلوی من خواسته حرفشو به دوستاش ثابت کنه. بدجوری عصبی و ناراحت شده بودم؛ اما سعی می کردم به روی خودم نیارم. تینا هم که انگار اصلا تو این دنیا نبود، خیلی ریلکس با همه می گفت و می خندید.
اون روز عصر مازیار تنها کسی بود که بیشتر از بچه های دیگه چند بار با گیتارش برای تینا زد و خوند.
یه بار که داشت آهنگ "دنیامیا" "پازل باند" رو بدون گیتار می خوند،یکی از دوستاش به نام "سینا"که کنار من نشسته بود، آروم کنار گوشم گفت: میدونی کیک تولد تینا رو مازیار براش خریده؟
با شنیدن حرف پسره یهو جا خوردم؛ اما سریع به خودم مسلط شدمو الکی گفتم آره به من گفته بود.وقتی این حرفو زدم چند لحظه بعد دوباره کنار گوشم گفت: پس همه چی بین تو و مازیار حل شدس.
ازش پرسیدم منظورت چیه ؟ اما جای جواب دادن به من گفت: دوست دارم بیشتر با هم آشنا بشیم. آیدی تلگرامتو دارم، اونجا بهت پیام میدم.
با حرف هایی که این پسره سینا زد، دیگه شک نداشتم مازیار همه چیز رو به دوستاش گفته؛ یا اگه به همه نگفته باشه، اما چندتاشون حتماً خبر دارن؛چون موقعی که مراسم تموم شده بود و همه داشتن مجددا به تینا تبریک میگفتن و باهاش دست میدادن، مازیار دوباره مثل فرانک و نسیم با تینا رو بوسی کرد. بازم گوشه لباشو جای لپش بوسید. همزمان با بوسیده شدن تینا نگاه سنگین سینا و پسر کناریش پویا رو به روی خودم حس میکردم.
تو اون لحظات دوست داشتم هر چه سریعتر من و تینا از بقیه جدا بشیم.حسابی بابت رفتار های مازیار عصبی بودم.
اون شب بعد از اینکه تینا رو به خونشون رسوندم، به مازیار زنگ زدم و کلی ازش انتقاد کردم.
لو دادن موضوع به دوستاشو انکار نکرد، اما خیلی خونسرد جواب داد مگه نمیخوای یه بار هم جلوی خودت و علنی بکنمش، خوب این نیاز داره یواش یواش جلوی خودت ببوسمش، بمالمش، تا همه چی برای تینا عادی بشه.
بعد هم موضوع حرفشو عوض کرد و گفت: اول میخوام بهت بگم تو نمیدونی به دست آوردن زن و ناموس یه نفر دیگه، در حالی که شوهرش هم نمیخواد مانع کرده شدن زنش بشه، چه لذتی داره. دوم اینکه یه خبر هیجان انگیز برات دارم که اگه بهت بگم اعتراض های امروز یادت میره...
دیروز بعد از کلی حرف های عاشقانه ای که تو پیست اسکیت به هم زدیم، با اجازت روی یکی از صندلی های همون پارک، لبشو فتح کردم. دیدم موقعیت جوره همونجا هم به زنت پیشنهاد رابطه دادم.اصلاً شوکه نشد. خیلی عادی، آروم خندیدو گفت: من شوهر دارم؛ ولی رفتارش بعد از این که بهش پیشنهاد کردن دادم، نشون می داد خیلی شل تر از این حرفهاست؛چون همون جا روی صندلی وقتی دستامو به سینه هاش رسوندم، اصلا اعتراضی نکرد؛ حتی وقتی یه دستمو به روی رون پا و لا پاش بردم، هیچی نمی گفت؛ تازه سرشو به شونه من تکیه داده بود.
اتفاقات روز تولد تینا باعث شد آخر شب همون روز برای آمار گرفتن دوباره وارد تلگرامش بشم. تو صفحه چتش با مازیار غیراز اینکه براش استیکرهای عاشقانه فرستاده بود. چیز دیگه ای نبود.
وارد تلگرام خودم که شدم مازیار برام پیام گذاشته بود. حرف‌های این پسره نشون میداد که نامرد و اهل زیرآبی رفتن نیست. خیلی ریلکس نوشته بود، میخوام یه مدت طولانی بکن زنت بشم. عطش من نسبت به زنت با یه بار یا دوبار کردن نمی خوابه. میخوام تا زمانیکه زنت بهم میده بکنمش. میخوام شوهر دوم زنت بشم و تینا مال هردومون باشه. در عوض منم همه خواسته هاتو برات اجرا میکنم.از من قول یه رابطه طولانی با تینا میخواست و تاکید کرده بود، هیچ محدودیتی تو کردن تینا سد راهش قرار ندم‌. اعتراف کرده بود اگه تصمیم نداشتم تینا رو به خودم وابسته کنم، تا حالا کرده بودمش.
مازیار مجرد بود. میدونستم برای اینکه یک مدت طولانی بکن تینا بمونه، قطعاً خواسته های منو اجرا میکنه.
تو اون روز های منتهی به کرده شدن تینا به وسیله یه نفر غیر خودم،پر از هیجان و شهوت بودم. دیگه به یک آدم متاهل و جقی تبدیل شده بودم. با وجود اینکه چند ماه از ازدواج من و تینا میگذشت به خاطر خوشگلیش و اندام نازش، حتی یک ذره هم حس شهوتم بهش کم نشده بود؛ تازه با تبدیل شدن فانتزی هام به واقعیت تو روزهای پیش رو این حس شهوتم بهش چندین برابر شده بود. عجیب بود که حالا خیانت تینا برعکس خیانت دفعه قبلش با سیامک، بد جوری به من لذت میداد. شاید موقع خیانتش با سیامک هنوز ذهنم آماده پذیرش بی غیرتی نبود. خیلی از اونهایی که فکرهای فانتزی و تابو شکن و بی غیرتی به سرشون وارد میشد چندین سال بعد از زندگی مشترکشون بود؛ اما ما هنوز زندگی زیر یک سقف رو آغاز نکرده بودیم.
رفتار تینا با من تو اون روزهایی که مازیار داشت راضی به دادنش می کرد، بسیار مهربون تر از قبل شده بود. به خصوص با من جلوی پدر و مادر خودش و پدر و مادر من عاشقانه تر رفتار میکرد. خودشو برام لوس می کرد و بیشتر از قبل مادرمو طرفدار خودش کرده بود.طوری که احساس میکردم مادرم بیشتر از من، تینا رو دوست داره.
رابطه جنسی ما هم بیشتر از قبل شده بود. وقتی که کنارم بود، با تصور گاییده شدنش توسط مازیار میکردمش و این رابطه ما رو بیشتر کرده بود و آبم زودتر می اومد.
شب ها همچنان از مازیار آمار بودنش با تینا رو می گرفتم. هر حرکتی که برای راضی کردن تینا میکرد، آخرش به من خبر میداد.
یک هفته از تولد تینا گذشته بود. یک شب داشتم تو خونشون کمکش می کردم میز شام رو بچینه که گوشی موبایلم زنگ خورد. مازیار بود. از دو روز قبلش دیگه خبری ازش نداشتم. به بهونه خریدن نوشابه از خونشون بیرون زدم.
پشت تلفن با صدای لرزون و شهوت آلود خبر داد که زنت حسابی وا داده؛ بالاخره راضیش کردم. البته مستقیم نگفته بهت میدم، ولی رفتارش تابلو هست که میخواد بده. حالا دیگه داره اجازه میده رو صندلی پارک دستمو به لا پاش برسونمو کسشو بمالم. قبلاً پاهاشو می بست؛ اما جدیداً دیگه پاهاشو نمی بنده. روز قبل هم وقتی دستمو از روی شلوار به لاپاش رسوندم،حس کردم از عمدی شورت نپوشیده...
منم حسابی کسشو براش مالیدم. نبودی ببینی چشمای زنت حسابی خمار شده بود. وقتی دیدم اوضاعش خراب شده، بردمش تو ماشینم که امن تره، اونجا دستمو تو مانتوش کردمو هر جوری بود به زیر لباس ها و سوتینش بردمو سینه های لختشو مالیدم. زنت کاملاً تسلیم بود. این بار با مالیدن سینه هاش، وقتی بهش پیشنهاد رابطه دادم، دیگه مثل دفعه قبل نگفت شوهر دارم. چشمهاشو بسته بود و هیچی نمیگفت. منم این قدر سینه های لختشو مالیدم که خودمو تو شلوارم خراب کردم. سکوتش رو به حساب راضی بودنش گذاشتم. مطمئن بودم به خاطر اینکه متاهله خجالت میکشه در مورد رابطه‌ای که ازش خواسته بودم حرفی بزنه. الان دیگه منتظرم خونه خالی بشه تینا رو اونجا ببرمو جلو خودت بزنم بره توش...
اون شب مازیار آخر حرفاش ازم خواست، تو اولین فرصت برای آشنا شدن با محیط خونه و اتاق هاشون به جهت یواشکی دیدن رابطه اش با تینا به خونشون برم.
بعد از خریدن نوشابه وقتی پیش تینا و خانواده خانمم برگشتم، چشمام مدام روی اندام و هیکلش می چرخید. وقتی به این فکر میکردم قراره مازیار هم مثل من بدن لخت تینا رو ببینه، اون کس ناز رو وسط پاش لمس کنه و تو اون کون خوش فرمش این قدر تلمبه بزنه تا آبش بیاد، از حشر زیاد شق میکردم.برای همین سعی می کردم زیاد تو دید پدر و مادر خانمم و برادر تینا نباشم.
اون شب وقتی به خونه خودمون برگشتم،اصلاً خوب نخوابیدم. شب های کم خوابی رو پشت سر می گذاشتم. صبح روز بعد ساعت هشت و نیم صبح از خونه بیرون زدم.قصدم خونه مازیار بود. آدرسشو شب قبل ازش گرفته بودم. خونشون تو بلوار کاوه بود. تقریباً با تینا بچه محل بودند.
این اولین بار بود که من و مازیار به تنهایی همدیگر را می دیدیم. قبل از اون یا با دوستاش بود یا من با تینا بودم.
وقتی اونجا رسیدم سر کوچشون منتظرم بود. سعی می کردم آروم باشم و خجالت کشیدن رو کنار بذارم.برعکس چیزی که فکر میکردم استقبال گرمی از من کرد. انگاری چند ساله با هم دوست هستیم.
به من گفت پدر و مادرش هنوز خواب هستند ، برادرش صبح زود رفته محل کارش و خواهرش هم به آموزشگاه رانندگی رفته...
خیلی ریلکس برای من در مورد خانواده‌اش حرف میزد. میگفت برادر و خواهرم مثل من مجرد هستند. خواهرم دقیقا هم هیکل و هم سن تیناست. اما به خوشگلی و خوش اندامی تینا نیست.
همون لحظه هم از من خواست باهم راحت باشیم تا روزهای پر از هیجانی کنار هم داشته باشیم.
به درب خونشون که رسیدیم، دیدم یه خونه ویلایی شیک دارند. دوتا ماشین که یکیش مال خودش بود داخل حیاطش پارک شده بود. چند تا درخت با یه استخر پر از آب هم وسط حیاطشون بود.
وارد پذیرایی که شدیم،ازم خواست که به طبقه بالا بریم. خونشون دوبلکس بود. می گفت اتاق من و برادرم طبقه بالاست ، اتاق خواهرم و پدر و مادرم هم طبقه پایین هست. توی یکی دو دقیقه، اتاق خواب خودش و برادرش و همچنین سالن پذیرایی طبقه بالا رو بررسی کردیم. اتاق ها و سالن پذیرایی به دلیل نورگیری عالی در طی روز اصلاً مناسب دید زدن نبود. خود مازیار پیشنهاد داد تو شب و تو اتاق برادرش که پنجره اش به سمت حیاط نیست، این اتفاق بیفته.
برنامه این بود که برق اتاق خواب کاملاً روشن و تو پذیرایی کاملاً تاریک باشه؛ اینطوری من میتونستم داخل اتاق خوابو از لای درب یا شیشه پنجره بالای درب کاملاً ببینم، اما تینا به دلیل تاریک بودن سالن پذیرایی اینطوری چیزی رو نمی دید.
دیگه همه چیز حتی ساعت کردن تینا هم مشخص شده بود. اون موقع تقریبا وسط تابستون بود و هوا خیلی دیر تاریک میشد، اما مازیار میگفت تنها زمانی میتونی دادن زنتو راحت ببینی که هوا کاملا تاریک شده باشه.
بعد هم ازم خواست رو صندلی کامپیوتر برادرش بشینم. خودش هم روبروی من به روی تختش نشست. سر صحبتو باز کرد و با خنده گفت من زن و دختر زیاد کردم، اما تا حالا ناموس کسی رو جلوش نکردم و این به من خیلی هیجان میده.
وقتی این حرفو زد، چون دیگه تو تلگرام نبود و روبروم نشسته بود کلی خجالت کشیدم، اما به روی خودم نیاوردم.انگاری احساس منو فهمیده بود؛ چون همون لحظه لبخند کمرنگی زد و گفت: حالا که تا این مرحله جلو اومدی، دیگه نباید با کسی رودربایستی داشته باشی. فقط باید لذت ببری. شاید اگه منم مثل تو زن خوشگل و فوق سکسی داشتم، با شیطنت هایی که می کرد و نگاه هایی که دیگران بهش می کردند، مثل تو میشدم و از رابطه اش با دیگران لذت می بردم.
مازیار همین جور داشت حرف میزد؛ ولی من نگاهم به برآمدگی کیرش بود که شق بودنش از زیر شلوارش کاملا پیدا بود و گاهی هم با دستش سرشو فشار میداد.
معلوم بود مازیار هم مثل من بابت این قضیه هیجان داره و حسابی تحریک میشه. وقتی دید نگاهم به کیرشه خندید و گفت: همیشه موقع دعوا و بزن بزن، کیرمون رو به کس خواهر و مادر و زن طرف مقابل حواله میدادیم؛ اصلا فکر نمیکردم یه روزی به طور واقعی بخوام جلو طرف کس زنش بذارم‌. واسه همین از ذوق حسابی بالا اومده...
تو جوابش گفتم من مشکلی با این قضیه ندارم ،ولی اولین رابطه باید از کون باشه، کمی هم خشن باشه.
تا این حرفو زدم خندید. دستشو به سمت کیرش برد، سرشو فشار داد و گفت: ای جونم کونش که معرکه و فوق سکسیه.از همون اولین روز هم که دیدمش چشمام دنبال کونش بود. اما به خاطر عاطفه و حس عاشقانه‌ای که بین من و زنت به وجود اومده مجبورم از کس هم بکنمش. اینجوری می تونم یه مدت بکنش باشم.
یهو برگشت گفت مال تو چند سانته؟اولش نفهمیدم منظورش چیه، اما به کیرم که اشاره کرد گفتم: مال من فکر کنم۱۳ سانته.
خندید و گفت: مال من با ارفاق ۱۷ سانته، بعد هم به سیم آخر زد، یهو دست کرد تو شلوارش، کیر شق شدشو بیرون آورد و با خنده گفت: وقتی قراره تینا زیر کیرم تلمبه بخوره، دیگه پنهان کردن کیرم جلو تو معنا نداره.
تو یک لحظه کلفتی و سایزشو با کیرخودم مقایسه کردم.سه چهار سانت از مال من بلندتر بود؛ اما کلفتیش فرقی با کیر من نداشت.
در حالی که داشت می خندید، از من نظر خواست و گفت: به نظرت در حدی هست که بتونه با کردن زنت، آب تو رو هم بکشه بیرون ؟
بدون اینکه تو صورتش نگاه کنم، در حالی که نگاهم همچنان به کیرش بود گفتم: کلفتیش مثل کیر منه، اما خیلی بلند تر از مال منه؛ فقط اگه بتونی یکم خشن تر بکنیش، ممکنه آب منم بیاد.
مازیار کیرشو دوباره تو شلوارش کرد و گفت: مطمئن باش به روشی که تو گفتی میکنمش، تا واسه کردن های بعدی هم اوکی بدی؛ ناسلامتی تینا الان دیگه زن هردومونه...
روی تختی که قرار بود تینا رو با کیرش بگاد، دراز کشید و با صدای لرزون از شهوت گفت:وقتی میگی کیرت ۱۳ سانته، یعنی ته کس و کون زنت هنوز مزه کیر نچشیده؛ باید با کیر خودم این مزه رو براش ایجاد کنم.
از روی صندلی با یه کیر شق کرده بلند شدم و ازش خواستم منو به بیرون از خونه راهنمایی کنه...
از خونشون که بیرون زدم، احساس کردم رفتار مازیار توی این چند روز کمی تحقیر کننده شده. بیشتر وقت ها اسم تینا رو نمی برد و از کلمه زنت استفاده میکرد. اون روز هم که با هم تو خونشون روبرو شدیم، هی سایز کیرشو به رخ من میزد.
دیگه کار تموم بود. با مازیار به مرحله آخر این بی غیرتی رسیده بودم.من که تا یک مدت قبل، از نگاه آدم ها به لاپای تینا شق می کردم،حالا چند پله جلوتر اومده بودم. یکی از همین آدمها قصد داشت این بار جای نگاه کردن به لاپاش، شلوار و شورتشو از پاش دربیاره و کیرشو تا دسته تو کسش جا کنه و من هم فقط نگاه کنم.
وارد شهریور ماه شده بودیم طبق برنامه‌ای که با مازیار ریخته بودم، قرار بود هر وقت خونشون خالی شد به من خبر بده.
بالاخره روز سوم شهریور ماه انتظار به سر آمد. مازیار باخبری که به من داد، سراسر وجودمو پر از شهوت و هیجان کرد.
خودش هم پشت تلفن با هیجان به من گفت با بردن مادرش به کرج خونشون امشب کاملا خالی شده، الانم داره برمیگرده؛ میتونی کرده شدن زن و ناموستو ساعت ۹ امشب ببینی.
بعد هم از من خواست تا قبل از ساعت هشت و نیم شب قیطریه باشم ،کلید خونه رو ازش بگیرم و زودتر تو خونه مستقر بشم.
وقتی اوکی دادم ازم پرسید تا لحظه آخر که آبم میاد، از کون بکنمش؟ تایید که کردم، ادامه داد پس بریزم توش که ناراحت نمیشی؟ وقتی گفتم نه، پشت تلفن یه جون بلند گفت. قبل از اینکه قطع کنه، منم بهش گفتم، ممکنه موقع کردن کونش منم آبم بیاد. اگه حس بدی پیدا کردمو نتونستم تحمل کنم از خونه میزنم بیرون تو به کارت ادامه بده؛ فقط کار تموم شد، ببرش خونشون؛ اصلا راضی نیستم تا صبح اونجا باشه.
خندید و گفت مگه کمرم چقدر آب داره ؟ مطمئن باش زنت با همون دو بار کمرمو حسابی خالی میکنه.
بعد از قطع شدن تلفن، پر از استرس و هیجان شدم. از خیاتتی که تینا قرار بود انجام بده به خود می لرزیدم.
اون شب مازیار قصد داشت تینا رو به بهونه دور دور کردن و بدون اطلاع قبلی به خونشون ببره. میگفت تینا راضیه، فقط به زبون نمیاره.
تا ساعت هشت و نیم هنوز یک ساعت باقی بود. توی اون لحظات حساس و عجیب غریبی که کیرم یکسره شق بود، توصیف حالم و هیجانی که داشتم برام غیر ممکنه؛ فقط می تونم بگم الان که بعد از چند سال دارم این اتفاق رو می نویسم، بازم دچار هیجان میشم.
اون روز عصر جمعه بود. خیابون های تهران به خصوص اتوبان صدر شلوغ بود؛ اما هر طوری بود تا ساعت هشت و نیم خودمو به بلوار کاوه رسوندم. ماشینو تو کوچه بغلی خونه مازیار پارک کردمو خودمو به درب خونشون رسوندم‌.
جلوی درب خونشون با من دست داد و گفت: یادت باشه قول دادی تا زمانیکه زنت از من خوشش میاد بذاری بکنمش.
مازیار همینطور داشت یکسره جلوی خونشون حرف میزد و تو اون لحظات پر از هیجان، حسابی از من امتیاز میگرفت. بالاخره با همه حرفاش موافقت کردمو وارد خونشون شدم.
قرار بود داخل حمام طبقه اول پنهان بشم، تا مازیار تینا رو به طبقه بالا ببره.
از خونه مازیار تو بلوار کاوه با ماشین، تا خونه تینا پنج دقیقه بیشتر راه نبود. با احتساب پنج دقیقه معطلی و پنج دقیقه مسیر برگشت، جمعا پانزده دقیقه دیگه باید اینجا باشن و من پانزده دقیقه وقت داشتم، تا همه جاهایی که میشد تو مواقع خاص پنهان شد، مورد بررسی قرار بدم.
خیلی کنجکاو بودم لذت بردن تینا از حال دادنش به یه نفر دیگه، غیر از خودمو ببینم. در حقیقت این یه لذت چند منظوره بود‌. مازیار علاوه بر اینکه از کردن تینا به عنوان یه دختر لذت می برد، یه لذت اضافه هم بابت اینکه میخواد زن یکی دیگه رو جلو شوهرش بکنه می برد. برای تینا هم دقیقا شرایط همینطوری بود.منم از لذت بردن هر دو نفرشون لذت می بردم‌.
تو بیشتر روزهایی که بیرون می رفتم به خودم عطر و ادکلن می زدم، اما اون شب یه لباس که بوی عطر نمیداد تنم کرده بودم. از عمدی لباس و شلوار مشکی پوشیده بودم تا تو تاریکی چیزی معلوم نشه.کفشمو تو حمام طبقه پایین پنهان کرده بودم. گوشی موبایلمو خاموش کرده بودم، تا نور صفحه گوشی، فضای تو پذیرایی رو روشن نکنه. برق طبقه پایین، از سالن پذیرایی گرفته تا حیاط و راهرو و آشپزخونه همه روشن بود. اما برق طبقه بالا به بهونه اینکه کسی خونه نبوده کاملا خاموش بود. قرار بود مازیار تینا رو مستقیما و تو بغلش بدون اینکه لامپی رو تو طبقه بالا روشن کنه از طبقه پایین به اتاق برادرش ببره.
چند دقیقه ای بود منتظر بودم.تو سالن پذیرایی طبقه پایین دور سالن می چرخیدم.دستمم به کیرم بود که مثل چوب سفت شده بود.
به خودم میگفتم ای جونم تینا داری تلاش میکنی منو روی خودت بی غیرت کنی، خبر نداری خودم امشب شاهد گاییده شدن کونت و اومدن آب کیر یه پسر دیگه هستم. هی به خودم میگفتم یعنی واسه یه نامحرم لخت میشه و میکشه پایین؟یعنی واقعا اجازه میده کیر یه پسر غریبه وارد کونش بشه؟ یعنی دوست داره با دادن به یه غریبه آب کسش بیاد؟.
جلوی درب سالن پذیرایی ایستاده بودم. منتظر بودم به محض اینکه درب حیاط باز شد ، به داخل حمام فرار کنم.
خیالم راحت بود این عشقی که بین تینا و مازیار به وجود اومده دائمی نیست که بخواد تو زندگی من و تینا تاثیر بذاره، چون تینا قبلا هم عاشق سبامک شده بود و همین دوستت دارم گفتن هاش به مازیار رو به سیامکم گفته بود.
تو همین فکرها بودم که یهو صدای باز شدن درب حیاط اومد. چند لحظه بعد ماشین مازیار وارد حیاط خونه شد. مثل فرفره به داخل حمام طبقه همکف فرار کردمو درب حمام رو پشت سرم بستم. قلبم مثل گنجشک می زد. صدای تپش قلبمو می شنیدم. هنوز نمیدونستم تینا همراهشه یا نه، اما ده دقیقه از اون پانزده دقیقه ای که خودم محاسبه کرده بودم دیرتر اومده
دقیقا پشت درب پنهان شده بودم تا اگه یک درصد تینا درب حمام رو باز کرد پشت درب باشمو منو نبینه.دو سه دقیقه ای بود تمام هوش و حواسمو جمع کرده بودم تا صدای تینا رو بشنوم و بفهمم اینجا اومده یا نه؛ شنیدن صداش و اومدنش به اینجا یعنی امشب کارش تمومه. دیگه دخترا هم میدونستن خونه دوست پسر برن، کمترین کار اینه که باید کون رو بدن...
بالاخره صدای مازیارو شنیدم انگاری داشت با یکی حرف میزد. دل تو دلم نبود.وقتی صداها نزدیک شدن بالاخره چیزی رو که انتظارشو داشتم شنیدم. صدای خنده تینا و عشوه های خرکیش برای مازیار باعث شد تو حمام از خوشحالی مثل فوتبالیست هایی که گل میزنن دستمو به سمت بالا مشت کنم.
از زور شهوت و استرس تمام تن و بدنم می لرزید. انگاری تو اون تابستونی سردم شده بود.
به جراعت می تونم بگم حس لذت و هیجانی که یه نفر بتونه با همکاری تو، مخ زن و یا خواهرتو بزنه، باهاش دوست بشه و راضی به دادنش کنه و تو بخوای یواشکی کرده شدنشو ببینی فراتر ازحد تصوره.
وارد پذیرایی که شدن دیگه صداشون رو واضح می شنیدم. تینا در حال خندیدن، با صدای عشوه آلودی که هیچ وقت با من اینطوری صحبت نکرده بود، داشت به مازیار به جای اومدن به خونه، قرار دور دور و ولگردی تو خیابون رو یاد آوری میکرد.
اولش جوابی از مازیار نشنیدم. احتمال میدادم تو آشپزخونه باشه، چون چند لحظه بعد صداشو شنیدم که به تینا آبمیوه تعارف کرد و گفت: دور دور کردن تو طبقه بالا و تو اتاقم، رو تخت من یه لذت دیگه ای داره.
از شنیدن حرفاشون دست به کیر شده بودمو می مالیدمش. مازیار جریان بی غیرتی منو وسط کشیده بود؛ با صدای بلند که منم بشنوم داشت به تینا میگفت مگه نمیگی شوهرت زیاد غیرتی نیست؟ پس نباید تو هم تو قید و بند باشی؛ اونجوری که دوست داری زندگی کن، بذار منم شوهر دومت باشم.
صدای خنده عشوه آلود تینا و خوردن همزمان چیزی به دیوار، منو سر جای خودم میخکوب کرد‌. چند لحظه بعد از حرفای مازیار فهمیدم جعبه پلاستیکی دستمال کاغذی رو به سمتش پرت کرده.
خنده تینا ،جون گفتن مازیار، ولم کن گفتن تینا و التماس کردن مازیار، نشون میداد تو پذیرایی با هم درگیر شدند. قرار بود تینا رو بغل کنه و به طبقه بالا ببره؛ اینطوری هر دو دست مازیار درگیر نگه داشتن تینا میشد و روشن نکردن لامپ ها و لوستر سقفی طبقه بالا که خاموش بودن خود به خود موجه می‌شد.
با مازیار هماهنگ کرده بودم اجازه نده تینا از اتاقش بیرون بیاد؛ چون اگه لامپی روشن می کرد، خاموش کردنش توسط مازیار ایجاد شک می کرد.
تو اون لحظاتی که حس می کردم صداشون داره از من دور میشه و مازیار در حال بردن تینا به طبقه بالاست، یه حس عجیبی از اعماق قلبم به من نهیب زد، یعنی واقعا داری اجازه میدی زنتو توطبقه بالا جلوی خودت بکنن؟ مگه قرار نیست تینا در آینده مادر بچه هات باشه؟. مگه نمیخوای عمری با زنت زندگی کنی؟
حس شهوت و هیجانی که تو اون لحظات قوی تر از هر حس دیگه ای بود ،باعث شد به بهونه اینکه فقط همین یکبار می خوام ببینمو تجربه کنمو لذتشو حس کنم، بلافاصله اون حس قلبی رو سرکوب کردم.
هنوزم صدای خنده و ولم کن گفتن های تینا رو می شنیدم؛ ولی دیگه واضح نبود. این قدر صبر کردم تا گوش هام چیزی نشنون.
این همه احتیاط واسه لو نرفتنم تو خونه مازیار، برای این بود که وقتی کیر پسر مورد علاقه تینا تو کس و کونش رفته، حالت صورتش، چشمهاش، آه کشیدنش، حرف زدنش و لذتشو حس کنم، ببینم و بشنوم.خیلی دوست داشتم ببینم که حال دادنش به دوست پسرش با حال دادنش به من فرق داره یا نه.
درب حمام رو به آرومی باز کردم. تپش قلبم بیشتر شده بود. اول سرمو بیرون بردم تا محیط اطرافو ببینم. وقتی خیالم راحت شد کسی نیست، یواشی از حموم بیرون زدم . آهسته و پیوسته به سمت پله ها و طبقه بالا حرکت کردم.
لامپ های سقفی و لوستر طبقه بالا کاملا خاموش بودن. اون موقع و تو اون لحظات، آرزوم این بود زودتر به تاریکی برسم و اونجا خودمو گم و گور کنم. پرده پنجره های اتاق پذیرایی رو خودم با پر رویی تمام کشیده بودم تا نور چراغ های خونه های اطراف وارد پذیرایی نشه.
به وسط پله ها که رسیدم روشن بودن چراغ اتاق برادر مازیار، خیال منو راحت کرد که تو اتاق هستند. صدای هر دوتاشون رو هر چه بالاتر می رفتم بهتر می شنیدم. آروم خودمو به پشت درب اتاق رسوندم. چیدمان تخت خوابو افقی کرده بودیم تا وقتی از روبرو نگاه میکنم، از نوک پا تا سر تینا کاملا تو دید من باشه.
از مازیار خواسته بودم موقع تلمبه زدن کاری کنه بیشتر اوقات صورت تینا به سمت درب اتاق باشه، تا بتونم حالت صورتشو ببینم.
طبق هماهنگی قبلی قرار بود وقتی دوتایی تو اتاق هستن، لای درب اتاق خوابو به اندازه پنج تا شش سانت باز بذاره تا من بتونم داخلو ببینم. همین کار رو هم کرده بود. باز بودن بیش از این مقدار باعث میشد نور داخل اتاق خواب تا یکی دو متر داخل پذیرایی رو روشن کنه و نتونم با خیال راحت داخلو ببینم.
حرفاشون نشون میداد هنوز درگیر رابطه نشدن. التماس های مازیار و ناز کردن تینا و عشوه هایی که هیچ وقت برای من نریخته بود همچنان ادامه داشت.
هنوز هم حرف مازیار سر بی غیرتی من بود. داشت با خنده به تینا میگفت اگه تو هم نخوای از کم تعصبی شوهرت استفاده کنی، من خودم استفاده میکنم. لازم باشه به شایان میگم زنتو دوست دارمو میخوام بکنمش. اصلا میخوام یه کاری کنم اگه جلوش کردمت هم چیزی نگه ، تازه خوششم بیاد.
بعد هم از عمد با صدای بلندتری به تینا گفت: دوست داری جلو شوهرتم بکنمت؟
صدای زر نزن گفتن تینا، اونم با خنده باعث پر روتر شدن مازیار شد؛طوریکه بالاخره وارد فاز کردن شد و از تینا تقاضای کون کرد...
دل تو دلم نبود. بالاخره منم شهامت پیدا کردم از دیوار اتاق خواب، کمی فاصله گرفتم تا وقتی می خوام از لای درب داخلو نگاه کنم، نور داخل اتاق صورت سفیدمو روشن نکنه.
تو اون لحظاتی که مازیار داشت حسابی قربون صدقه تینا میرفت و التماس میکرد تا لباساشو دربیاره، حدس میزدم خودشم داره همین کار رو میکنه؛ چون یهو ولوم صدای تینا پایین اومد و در حدی که به زور صداشو می شنیدم،بازم همون جمله تکراری من شوهر دارمو به زبون آورد.
از هیجان دندانهای بالا و پایینم به هم می خوردن. بالاخره از لای درب اتاق خواب داخل رو نگاه کردم. با دیدن تینا که روی تخت خواب نشسته بود و اون آرایش فوق خفنی که میدونستم فقط واسه مازیار کرده، یه لحظه حسابی به این پسره حسودیم شد.
تینا خودشو بدجوری واسه مازیار خوشگل کرده بود . تیپ خفنی هم زده بود.
همچنان از لای درب اتاق،داخلو نگاه می کردم. از مازیار خبری نبود. حدس میزدم کنار دیوار و روبروی تینا ایستاده یا نشسته باشه.از این پشت در، خجالتو تو صورت تینا می دیدم. سرشو پایین گرفته بود و به التماس های مازیار که هنوز ازش میخواست لباساشو در بیاره می خندید و لبشو گاز میگرفت، اما اقدامی نمیکرد.
سرانجام همکاری نکردنش باعث شد خود مازیار واسه کردنش اقدام کنه. وقتی اومد جلوی تخت و روبروی تینا ایستاد، بر عکس چیزی که فکر میکردم لباس هاش هنوز تو تنش بود. هنوز لخت نشده بود.
به محض اینکه دست های تینا رو گرفت و به زور از روی تخت خواب بلندش کرد، دست منم سمت کیرم رفت و دوباره شروع به مالیدنش کردم.تینا از خجالت سرشو پایین گرفته بود. دیگه از خندیدنش هم خبری نبود. حالا دیگه فقط این مازیار بود که حرف میزد. همون لحظه تا تینا خواست حرفی بزنه یهو لباشو روی لب های تینا گذاشت.
بالاخره یه غریبه و نامحرم جلوی من و در حضور من، از تینا لب گرفت. حسش برای من جدید و ناب بود. مدام سر کیرمو فشار میدادم که حالا دیگه به حد اعلا سفت و سخت شده بود.
داشتم اولین سو استفاده یه غریبه از بی غیرتی روی ناموسمو تجربه میکردم. تا اینجا همه چیز برای من فقط لذت داشت و از اون احساس بد اصلاً خبری نبود.
بعد از نگاه غریبه ها به لاپای تینا حالا لب گرفتن یه غریبه ازش جلوی خودم، دومین مرحله بی غیرتیم بود که بدون تردید پشت سر گذاشتم. امیدوار بودم تا ورود کیر یه غریبه به کونشو هم بتونم تحمل کنم.
بالاخره مازیار بعد از چند دقیقه لبای تینا رو ول کرد و در حالیکه سعی میکرد به پشت تینا بره و به کونش بچسبونه، با صدای بلند و لرزون از شهوتش شنیدم که داشت به تینا میگفت میخوام اول با کردن کونت آبم بیاد.
به نوعی به تینا فهموند که اول کون میخواد. منم این بیرون هم گوش هامو حسابی تیز کرده بودم و هم آروم با حرکت به سمت جلو و عقب سعی میکردم کاملا تو دیدم باشن تا همه چیز رو ببینم.
از دیدن صحنه چسبوندن مازیار به کون تینا داشتم دیوونه میشدم. امیدوار بودم با این همه هیجان و لذتی که این بی غیرتی داشت به من میداد بتونم تا اومدن آبم همه چیزو تحمل کنم.
حالا دیگه تینا رو کاملا به سمت من چرخونده بود؛ اما خودش هنوزم پشت تینا بود. همزمان که کیرشو به کونش می مالید، داشت سعی میکرد هر دو دستشو به زیر تاپ و سوتینش ببره.
مازیار بعد از مقاومت کم تینا به محض اینکه دستاش سینه های لختشو لمس کرد، بلافاصله نگاه معنا داری به سمت درب اتاق کرد یه جون بلند گفت و همزمان با دهان باز و صدای لرزونش وای وای میکرد.
هنوز یکی دو دقیقه نبود سینه های تینا تو دستش بود که ضعف دخترا سراغ تینا هم اومد. با مالش سینه هاش داشت رفتار و حالت صورتش عوض میشد. سرشو بالا گرفته بود و هی دهنشو باز و بسته می کرد. چشماش نیمه بسته شده بودن. مدام لباشو گاز میگرفت و نفس بلند میکشید.
اصلا سعی نمیکرد لذتشو پنهان کنه. دیگه نفس های بلندش داشت یواش یواش به آه و ناله تبدیل میشد که با صدای لرزون از شهوتش از مازیار خواست بس کنه.کاملا تابلو بود داره وا میده.
مخالفت ظاهری تینا به رفتار مازیار باعث شد برای منم اون حس فطری آدم بودن یهو به سراغم بیاد. به من نهیب زد بدبخت داری چیکار میکنی؟ ناموستو در اختیار یه غریبه گذاشتی تاجلوی خودت نسبت به ناموست ادعای مالکیت کنه؟تا زنت واسه این پسره وا نداده جلوشو بگیر. اجازه نده ناموستو راضی به دادن کنه.
چه رقصی رو خرده شیشه های شکسته میکردیم
     
  
مرد

 
قسمت نهم :

تو اون لحظات این حس مثل خوره داشت وجودمو میخورد؛ اما همه چیز رو به حساب حسادتم به مازیار گذاشتم که تونسته بود بر عکس من تینا رو به راحتی به دست بیاره؛ برای همین بازم سرکوبش کردم و به نگاه کردن ادامه دادم.
تینا هر دو دستشو روی دستای مازیار و روی سینه هاش گذاشته بود، اما به هیچ وجه مانع مالیدن سینه هاش نمیشد. فعالیت مازیار برای وا دادن تینا و خوابوندنش روی تخت بیشتر از قبل شده بود. حالا علاوه بر مالیدن کیرش به کون تینا و مالیدن سینه هاش گردنشو هم میخورد و تند تند ازش لب می گرفت. تابلو بود پاهای تینا شل شده چون وزنشو روی مازیار انداخته بود. هر دو دستش هم دیگه روی سینه هاش نبودن و آویزون شده بودن. دهنش نیمه باز بود و چشماشو به زور باز میکرد. تینا هیچ وقت برای دادن به من اینطوری وا نداده بود.
هر چقدر به زمان کرده شدن تینا نزدیک تر میشدم، اون حس حسادت هم در من بیشتر میشد. تو اون لحظات هی به من میگفت بدبخت زنت داره به دادن راضی میشه یه کاری کن.
بازم توجه نکردم. حواسم به یه دست مازیار بود که از زیر تاپ و سوتینش به سمت شلوار جین سفید تو پای تینا رفته بود و سعی میکرد دکمه و زیب شلوارشو باز کنه. از اینجا که من می دیدم دستای تینا به سمت شلوارش اومد اما توان مقابله و مانع شدن رو نداشت.
مازیار در حالیکه با همون دستش سعی میکرد شلوار و شورت تینا رو پایین بکشه، شنیدم که از عمدی با صدای بلند داشت به تینا میگفت میخوام همین جا رو تخت داداشم بکنمت تا اگه بعدا با شوهرت تو خیابون یا پارک دیدمت حسرت کردنتو نخورم.میخوام این عشقی که بینمون هستو با کردنت به سرانجام برسونم. وقتی هم تینا رو به سمت تخت خواب چرخوند، از لای درب کاملا معلوم بود اون شلوار تنگ و شورت سفیدش کمی پایین اومده و پوست سفید بالای کونش کمی معلوم شده بود.
تینا چنان وا داده بود که اگه مازیار موقع بردنش به سمت تخت خواب با دستاش نگهش نمیداشت، حتما به زمین می افتاد. با این حال برای اینکه الکی وانمود کنه راضی به دادن نیست، دوباره داشت با صدای خفه ای که من این بیرون به سختی می شنیدم به مازیار میگفت من شوهر دارمو ازش میخواست بس کنه.
از روی حشر دیگه سرمو به درب اتاق چسبونده بودم. اینطوری دیگه تقریبا تمام اتاق تو دید من قرار داشت.
تینا کنار تخت بود که مازیار به روی تخت خواب هولش داد. سریع هیکل خودشم روی تینا انداخت. هنوزم باورم نمیشد یکی از فانتزی های دوران مجردیم داره به واقعیت و به مرحله عمل می رسه. صدای آه و ناله و التماس مازیار وقتی داشت تلاش میکرد تینا رو به روی تخت دمر کنه تمام اتاقو پر کرده بود.
یکی دو دقیقه بعد دیگه کاملاً روی کمر و کون تینا خوابیده بود و داشت آروم باهاش حرف میزد. حدس میزدم داره کنار گوشش زمزمه های عاشقانه میکنه.
منم این بیرون از اینکه می دیدم یه نفر غیر خودم روی تینا خوابیده... از اینکه یه نفر به غیر از خودم زنمو دوست داره و از اینکه یه نفر دیگه غیر خودم داره برای کردن زنم به آب و آتیش میزنه، دچار جنون شهوت شده بودم...‌
داشتم تلاش مازیار برای درآوردن مانتوی تینا رو نگاه می کردم.بدون مقاومت زیادی مانتوشو از تنش در آورد و پایین تخت انداخت. در حال تحسین اندام تینا، از لبه تاپ تو تنش گرفت به سمت بالا کشید و از سرش بیرون آورد. چند لحظه بعد هم قفل سوتینشو باز کرد و از زیر سینه هاش بیرون کشید. بالاتنه تینا کاملا لخت شده بود. حسابی داشتم از لای درب، دست درازی یه غریبه به ناموسمو نگاه میکردم.
مازیار با دیدن کمر لخت و پوست سفید و یک دست تینا، بد جوری وحشی شده بود؛ طوریکه به یکباره به سمت شلوار و شورتش هجوم برد. وقتی دست هاش به قصد پایین کشیدن، لبه شلوار و شورت تینا رو لمس کرد ، بالاخره صدای تینا در اومد. به مازیار فحش داد و ازش خواست این مسخره بازی رو تموم کنه. تو همون حالت دمر هم دو دستشو به سمت کونش آورد تا مانع از پایین اومدن شلوار و شورتش بشه.
همون لحظه هم دوباره همون حس حسادت لعنتی به سراغم اومد. برام مثل پارازیت شده بود. هی تشر میزد نذار بدبخت. نذار شلوار و شورت زنتو پایین بکشه. اگه مانع نشی آبروت همه جا میره.
اما انگاری من مسخ شده بودم. فقط داشتم تلاش مازیار رو نگاه می کردم که هر دو دست تینا رو با یک دستش روی کمرش نگه داشته بود و با دست دیگش داشت شلوار تنگ و شورت تینا روباهم از دو طرف پهلو هاش پایین می کشید.
مازیار به محض این که قسمت بالای چاک کون تینا معلوم شد، یه نگاه سمت لای درب کرد،بعد اوف اوف کنان یهو دستای تینا رو ول کرد؛ بلافاصله با هر دو دستش از قسمت پهلوهاش شلوار و شورت تینا رو به یکباره محکم پایین کشید؛ طوریکه خود تینا هم به عقب کشیده شد و بیشتر برجستگی و چاک کون لختش با همون حرکت اول معلوم شد و با حرکت محکم بعدی شلوار و شورتش تا زیر کونش پایین اومد. تینا وقتی فهمید کون لختش کاملاً معلوم شده یهو زد زیر گریه و سرشو تو بالشت پنهان کرد. شک نداشتم گریه کردنش الکیه چون بارها در مورد علاقه اش به رابطه با مازیار، تو تلگرام با فرانک حرف زده بود.
تو اون لحظات، عجیب بود که هنوز اون حس حسادت در من از بین نرفته بود و تو بین گریه تینا و آه و ناله مازیار که حالا دیگه داشت شلوار و شورت تینا رو از قسمت مچ پا بیرون می کشید شدید تر هم شده بود.
دیگه فراموش کرده بودم کجا هستم. کیرم از شدت لذت و هیجان به تیک زدن افتاده بود. از ترس اومدن آبم شلوار و شورتمو کاملا پایین کشیده بودم. مازیار بعد از لخت کردن تینا، روی زانوش و پایین پاهای تینا و روی تخت نشسته بود. همزمان با در آوردن پیراهنش داشت با صدای بلند جون جون میکرد و قربون کمر و کون سفید و یک دست تینا می رفت که لخت مادر زاد تو همون حالت دمر بدون حرکت رو تخت خوابیده بود.کاملا مشخص بود کیر میخواد شاید اگر بعد از جریان سیامک نمیشناختمش قضیه فرق می‌کرد.
وقتی شورت مازیار هم پایین اومد و کیر شق شدش مثل فنر بیرون افتاد،یه نگاه به سمت لای درب اتاق کرد و خندید. احساس میکردم خندیدنش ازجنس تحقیره... اما تو اون لحظات شهوت آلود اصلا این چیزها برام مهم نبود.حالا هم هر دو دستشو به کون لخت تینا رسونده بود؛ کونشو چنگ میزد؛ ازخوش فرمی استیل کونش میگفت؛ برجستگیشو می بوسید. لاشو باز میکرد و حسابی قربون کونش می رفت و در جواب اعتراض های الکی تینا هی هیس هیس میکرد.گاهی هم سمت درب رو نگاه میکرد و میگفت واقعا حیفه این کون ظریف و لطیف رو با خشونت کرد.
تو اون لحظاتی که مازیار روی بدن و کمر لخت تینا خیمه زده بود و قصد داشت برای اولین بار کیرشو با کون لخت تینا تماس بده، من این بیرون داشتم از هیجان منفجر میشدم. دهنم خشک خشک شده بود و تند تند نفس می کشیدم. حس حسادتم به مازیار هم بیشتر شده بود. یکی تند تند در گوشم میگفت، اینجا و تو این لحظه دیگه آخر خطه، اگه بذاری کیرش به کون لخت زنت بخوره، از این به بعد میتونه ادعا کنه زنتو کرده و تو بذار شدن احتمالی زنت، خودتم مقصری...
تا این فکر اومد تو ذهنم جون بگیره و در من حس پشیمونی ایجاد کنه، تو یک لحظه کیر مازیار لای کون تینا رفت. کم مونده بود از حسادت فریاد بزنم. مازیار بلافاصله بعد از گذاشتن کیرش لای کون تینا سمت منو نگاه کرد، آه بلندی کشید و روی تینا خوابید. بلافاصله هم کیرشو به حرکت درآورد و شروع به لاپایی زدن کرد.
دیگه کار از کار گذشته بود و برای پشیمونی دیر بود ؛چون از نظر من رفتن کیر مازیار لای کون تینا دیگه با کردن توش هیچ فرقی نداشت. برای همین دیگه تصمیم گرفتم حسودی نکنم و اجازه بدم مازیار با کردن توش آبش بیاد و باعث اومدن‌ آب من بشه...
رضایت رو کاملاً تو رفتار تینا می دیدم. موقع رفتن کیر مازیار لای کونش به غیر از خیز برداشتن به سمت جلو مثل کشتی گیر هایی که از خاک فرار می کنند، چیز دیگه ای ازش ندیده بودم. خود من هم به غیر از اون چند لحظه پشیمونی آنی، حالا دیگه کاملاً از این وضعیت راضی بودم.
بالاخره بی غیرتی من از مرحله حرف زدن به مرحله عمل کردن رسیده بود. باورم نمیشد یه غریبه داشت جلوی خودم به زنم لاپایی میزد و کنار گوشش با به زبون آوردن کلماتی مثل: جون ،چه کونی، چه نرمه و فدای کونت بشم،آتیش بی غیرتی و شهوت منو چند برابر می کرد.
توی این رابطه ای که بین زنم و مازیار در حال انجام بود، بیشتر از همه از آه و ناله مازیار و حرفهایی که به تینا میزد لذت می بردم. با نگاه کردن به سمت درب، کمر و شکمشو از عمدی کمی بالا می داد تا من حرکت کیرشو لای کون تینا ببینم. خیلی واضح کلاهک کیرشو که از بالای چاک کونش بیرون می زد می دیدم .حالا دیگه سر کیرم به شدت حساس شده بود.
چنان از حشر داغون شده بودم که از ترس اومدن احتمالی آبم چند لحظه ای از نگاه کردن به داخل اتاق دست برداشتم. اما حرفای مازیار رو می شنیدم که با صدای بلند می گفت این کون از این به بعد علاوه بر شایان مال منم هست.وقتی دوباره لای درب اتاقو نگاه کردم، داشت همزمان با لاپایی زدن و مالیدن سینه هاش به تینا واسه کردن توش التماس میکرد. چیزی که من ماه ها و روزهای زیادی منتظرش بودم.
در حقیقت سند بی غیرت شدن کامل من با کردن توش و اومدن آب مازیار امضا میشد.
از تینا جواب مثبت نشنیدم؛اما شنیدم که دوباره داشت به مازیار میگفت من شوهر دارم، تا همین جا بسه... تابلو بود اعتراضش واسه اینه که فهمیده جای کسش قصد کردن کونشو داره.داشتم چهار چشمی داخل اتاقو نگاه می کردم. وقتی مازیار از روی هیکلش بلند شد و روی پاهاش نشست،داشت به مازیار التماس میکرد با کونش کاری نداشته باشه. با این حرفش داشت غیر مستقیم آدرس کسش رو می داد. اما وقتی دید مازیار اهمیت نمیده و داره کیرشو با آب دهنش خیس و لیز میکنه تقلا کردنش بیشتر از قبل شد.
تینا با رفتن عمودی کیر مازیار لای کونش سعی می کرد از زیرش فرار کنه. داشتم به تقلای تینا زیر مازیار و به التماس بغض آلودش نگاه می کردم که یهو صدای آخ دردناک تینا و جون گفتن مازیار بلند شد.بلافاصله هم روی تینا خوابید، سفت نگهش داشت و با یه فشار محکم دیگه به کیرش جیغ و گریه تینا رو درآورد.
خودم از مازیار خواسته بودم وقتی تینا رو از کون میکنه، اصلاً رحم نکنه. برای همین بلافاصله با فشار بعدی که به کیرش داد، یه نگاه سمت درب اتاق کرد و با آه بلندی که کشید، ورود کیرش به کون تینا رو اعلام کرد و با گفتن "رفت توش" کیرمو به تیک زدن انداخت. از حشر زیاد هی به خودم میگفتم یعنی جلوی من بدون ترس راحت کرد توش؟
حالا دیگه صدای گریه تینا و جون گفتن های مازیار با هم قاطی شده بود. بدجوری تینا رو به گریه انداخته بود. داشت بهش میگفت حیفه کونت سالم بمونه، میخوام برات پارش کنم. قشنگ مشخص بود با هر تقه ای که مازیار میزنه مقدار بیشتری از کیرش وارد کون تینا میشه...
حساسیت سر کیرم زیاد شده بود. به اوج شهوت و ارضا شدن نزدیک شده بودم.توی اون تاریکی، فرش کوچیک جلوی درب اتاق خوابو کنار زدم؛ تا وقتی آبم میاد رو فرش نریزه...
مازیار حالا دیگه تلمبه زدنو شروع کرده بود. با هر دو دستش صورت تینا رو به سمت دیوار روبروش نگه داشته بود، تا نتونه سمت درب اتاقو ببینه، اما خودش داشت با چشم های خمار شده و دهن بازش، مدام لای درب و منو نگاه میکرد. هر بار تلمبه عمیقی میزد به من خبر میداد که الان تا خایه کردم توش... تینا هم با آخ های دردناکش وسط ناله های آرومش به این تلمبه های عمیق واکنش نشون میداد.
یکی دو دقیقه بعد سرعت گرفتن تلمبه زدن مازیار و وحشی شدنش و آه و ناله هاش که حالا دیگه بلندتر از آخ و اوخ های تینا شده بود، داشت کار دست کیرم میداد. به خصوص که انگاری آب مازیار هم مثل من در حال اومدن بودچون داشت به تینا واسه ریختن توش التماس میکرد.
اولش تصمیم داشتم بعد از اومدن آب مازیار با دستم خودمو ارضا کنم، اما وضع کیرم و تیک زدن هاش که هر لحظه شدیدتر می شد خراب تر از این حرفا بود؛ طوریکه چند لحظه بعد وقتی مازیار با دستاش لای کون تینا رو از هم باز کرد تا اون لحظات آخر اومدن آبش، عمیق تر تلمبه بزنه، با دوباره به گریه افتادن تینا و آخ های که از ته گلو می کشید به اوج رسیدم و همزمان با مازیار که واسه ریختن آبش تو کون تینا، کیرشو به ته کونش کوبید،کیر منم به آخر خط رسید. به یکباره منفجر شد. تو اون تاریکی آبم با یه لذت و سوزش عجیب و غیر قابل وصفی به در و دیوار اتاق پمپاژ کرد. از لذت زیاد با هر بار نبض زدن کیرم و بیرون ریختن آبم پشت درب بی اختیار آه می کشیدم. تا اون روز این اولین بار بود که ایستاده و سرپا ارضا میشدم؛ واسه همین پاهام موقع اومدن آبم هی شل و سفت میشدن.نمیدونم تو اون لحظات چقدر ازم آب رفت، ولی حس کردم مقدارش بیشتر و مدت زمان اومدنش طولانی تر از همیشه بود.
به محض اینکه شهوتم خوابید و آبم کاملا تخلیه شد، همون حس بدی که قبلا پیش بینی کرده بودم بازم به سراغم اومد. بارها برای عبور از این حس بد تمرین کرده بودم.
تو اولین اقدام برای از بین بردنش بی خیال نگاه کردن به این دو نفر شدم که روی تخت مثل جنازه بی حرکت شده بودن. فرش کوچیک جلوی درب اتاقو به روی آب کیرها و سر جاش کشیدم و سریع به طبقه پایین رفتم. وارد حمام شدمو کفش هامو بر داشتمو منتظر شدم.
تو دومین اقدام برای از بین بردن اون حس بد تو حمام، طبق تلقین هایی که اون چند روزه به خودم میکردم، ذهنمو رو این متمرکز کردم که خود تینا از همون روز اولی که با من ازدواج کرد، هدفش دوستی،رفاقت و رابطه با پسرهای خوشتیپ و خوش هیکلی مثل سیامک و مازیار بوده و اگه من با بکنش که حالا دیگه مازیار بود هماهنگ نمیشدم، حتما به دور از چشم های من بهش میداد.
برای همین تند تند تو حمام با خودم زمزمه میکردم هیچ گناهی گردن من نیست و این تیناست که بالاخره به من خیانت کرد و من فقط بیننده بودم.
تو اقدام سومم، سعی کردم به حس حسادتی که حالا بعد از اومدن آبم در من زیادتر شده بود غلبه کنم. بنابراین تا فکر اینکه مازیار بر عکس من تینا رو مفت و مجانی و بدون دردسر به دست آورده ، تو ذهنم می اومد، سریع فکرمو به چیز دیگه ای معطوف میکردم تا وقت بگذره.
ازطرف دیگه طبق تجربه، میدونستم هر چی کمرم پرتر باشه سریعتر از این حالت بد خارج میشم. برای همین تو روزهایی که میدونستم قراره رابطه ای بین تینا و مازیار اتفاق بیافته، حسابی با خوردن آب میوه و میوه های گرمسیری شهوتمو بیشتر کرده بودم.توی اون لحظات پر فشار هم، چند دقیقه‌ای بود داشتم تو حمام به فرانک فکر می‌کردم و به این که چطور و چگونه و از چه راه هایی میتونم بکنمش...
تقریباً ۲۰ دقیقه ای بود که تو حمام بودم. بعد از این مدت وقتی یواش یواش ذهنمو آزاد کردم تا وقایع یکی دو ساعت پیش رو مرور کنم، کم کم داشتم دوباره دچار هیجان میشدم.کیرمم آروم آروم داشت سفت میشد. همه صحنه های لخت کردن و گاییدن کون تینا و لحظه ای که مازیار داشت از تینا لب میگرفت و همزمان آبشو تو کونش خالی میکرد، داشت جلوی چشمام رژه می رفتن.
وقتی به خودم اومدم دیدم کیرم دوباره مثل چوب سفت و سخت شده. حالا دیگه وسوسه شده بودم کس کردن مازیار رو هم نگاه کنم.
روز قبلش وقتی مازیار به من زنگ زد تا واسه کردن تینا با من هماهنگ کنه، قرار شد بعد از کون یه دورم از کس بزنه توش...
بعد هم ساعت یازده شب تینا رو ببره جلو درب خونشون پیاده کنه...
به مازیار گفته بودم ممکنه بعد از دیدن گاییدن کون تینا و اومدن آبم ، حس و حال بدی پیدا کنم و دیگه نتونم این وضعیت رو تحمل کنم؛ در این صورت واسه اینکه کار دست خودم، تو و تینا ندم، مجبورم از خونه بیرون برم و یا به خونه خودمون برگردم.
اما حالا اینجا تو حمام نه تنها موفق شده بودم اون حس بد رو کنترل کنم، بلکه دوباره شهوتم کاملا برگشته بود. با این حال به سرم زده بود جلوی مازیار وانمود کنم حالم بد شده و از خونه بیرون رفتم. هدفم این بود مازیار موقع کس کردن فکر کنه من خونه نیستم و الان دیگه با تینا تو خونه تنهاست. وسوسه شده بودم رفتارش،حرف ها و مدل کس کردنشو ببینم و بشنوم‌.
برای همین وقتی مطمئن شدم هنوز طبقه بالا هستن، آروم از حموم بیرون اومدم. تو چند ثانیه وارد حیاط خونه شدم. آروم درب حیاط رو کمی باز کردم، اما بیرون نرفتم . به سمت ماشینش که سمت چپ حیاط پارک بود رفتمو پشت اون پنهان شدم. بدنم دوباره شروع به لرزیدن کرده بود. خیالم راحت بود تو کل خونه کسی غیر از من ، مازیار و تینا نیست. گوشی موبایلمو روشن کردم؛ به مازیار با سیمکارت دوم گوشیم که تازه خریده بودم و به غیر از مازیار کسی ازش خبر نداشت پیامک زدمو نوشتم: من گیتار زدنم تموم شده الان بیرون آموزشگاه هستم دارم میرم خونه...
دو سه دقیقه بعد که حالا گوشی موبایلمو روی سایلنت گذاشته بودم زنگ خورد. شماره مازیار بود، اما تا صحبت نکرد حرفی از من نشنید. به مازیار گفتم طبق پیش بینی نتونستم تحمل کنم از خونه بیرون زدمو تو مسیر برگشت به خونه هستم. بعد هم الکی ازش خواستم تینا رو به خونشون برسونه.
مازیار با یک لحنی که نشون میداد از نبودن من اونجا خوشحاله، خنده آرومی کرد و گفت؛ جلوی درب اتاق خواب داداشم دریاچه آب کیر شده.
از خجالت سریع حرفو عوض کردمو گفتم: تو الان کجایی که این قدر راحت حرف میزنی؟
بازم خندید و گفت: اومدم طبقه پایین ولی تینا هنوز بالا تو اتاق خوابه.
یهو یه لحظه ترسیدم بیاد تو حیاط، صدای منو بشنوه؛ واسه همین آگاهش کردم گوشیم شارژ برقی نداره و الانه که خاموش بشه، بعد هم وسط حرفام گوشیمو خاموش کردم.
دقیقاً چند ثانیه بعد از خاموش کردن گوشیم وارد حیاط شد. سریع سرمو پایین گرفتم. از زیر ماشین رفتنش به سمت درب خونه که از عمدی باز گذاشته بودمو نگاه کردم. وارد کوچه شد. یکی دو دقیقه بیرون بود؛ بعد دوباره به داخل خونه برگشت. درب خونه رو بست و به سمت درب ورودی داخلی حرکت کرد.
دست و پام بدجوری می لرزید. دوباره لرز شهوت بود. از لو رفتنم پیش مازیار زیاد نگران نبودم،چون فقط صحبت و رفتار آزادانه مازیار با تینا را از دست میدادم؛ وگرنه هردو میدونستیم بعد از کون حالا نوبت کردن کس تیناست.
در حقیقت تینا با کس دادنش به مازیار خیانتش به من کامل می‌شد و رسماً بعد از متاهلی ، ورود کیر یه غریبه به کسشو تجربه میکرد. کیری که میدونستم سر آغاز ورود کیرهای آدم های مختلف به کسش خواهد بود.
سه چهار دقیقه از رفتن مازیار به داخل خونه گذشته بود.کفش هامو زیر ماشین قرار دادم. خیلی آروم از پشت ماشین بیرون اومدم. هر جوری بود خودمو به ورودی پذیرایی رسوندم. لعنتی همه چراغ های طبقه پایین رو خاموش و چراغ های طبقه بالا رو روشن کرده بود. به آرومی تا وسط پله بالا رفتم. از پذیرایی صدایی نشنیدم، اما خوب که دقت کردم دیدم درب اتاق خواب کاملا بسته هست.البته اگه باز بود هم با روشن بودن لوستر سقفی امکان دیدن کس کردن مازیار به خاطر لو رفتن احتمالی میسر نبود. یه کیر اساسی خورده بودم. با این حال شنیدن حرف هاشون هم برای من غنیمت بود. خیالم بابت تو اتاق بودنشون که راحت شد، آروم آروم به درب اتاق خواب برادرش نزدیک شدم.
قلبم مثل گنجشک تند تند میزد. به خودم میگفتم نهایتا لو برم هم اتفاقی نمی افته؛ چون هر سه تامون، تو پنهان دنبال چنین برنامه ای بودیم.فقط بین ما سه همه چی علنی میشد.
هر چقدر که به درب اتاق خواب نزدیک تر میشدم، صدای مازیار و تینا رو بهتر می شنیدم. خوشبختانه اتاق خواب کوچیک بود و حرفاشون کاملا از لای درب بیرون میزد‌. با دلهره در حالیکه احساس میکردم قلبم داره از جاش کنده میشه، از سوراخ قفل داخل رو نگاه کردم. هر دو روی تخت کنار هم بودن. از سوراخ درب غیر از قسمتی از ساق پاهای لختشون چیزی معلوم نبود. ولی خوبیش این بود میشد با اطمینان از اینکه هر دو روی تخت هستن به حرف هاشون گوش کرد.
از حرفای تینا میشد فهمید از اینکه مازیار با خشونت کونش گذاشته هنوز ناراحته و مازیار هم حالا دیگه واسه کردن کسش داره پاچه خواریشو میکنه.چشممو از روی سوراخ کلید برداشتمو، گوشمو روی سوراخ قفل گذاشتم تا بهتر بشنوم.
گله مندی و ناراحتی تینا که میدونستم بعد از بیرون کشیدن کیر مازیار از کونش شروع شده زیاد دوام نیاورد. یواش یواش داشت جاشو به آه و ناله میداد. مالیدن سینه های تینا گزینه خوبی برای رسیدن به کسش بود. کاری که شک نداشتم مازیار داره انجام میده.
کیرم همچنان مثل چوب سفت و سخت مونده بود. دوباره حس حسادتم مثل زمانیکه مازیار داشت ازکون میکردش به سراغم اومده بود. اما این بار شدیدتر از دفعه قبل بود. چون این بار دیگه فقط به مازیار حسودی نمی کردم؛ بلکه به تینا هم که قرار بود کیر پسر مورد علاقش تو کسش بره و با کیر پسری که دوستش داره آب کسش بیاد هم حسودی میکردم.
دوباره یکی داشت به من نهیب میزد هنوز هم دیر نشده ، نذار آب زنت با کیر یه نفر دیگه بیاد... نذار از کیر یه پسر دیگه تو کسش لذت ببره...این بار دیگه کون نیست که آب زنت نیاد... نذار زنت به اون هدفی که تو ازدواج با تو داشته برسه‌... مثل زمانیکه میخواست به سیامک بده ناکامش کن...اما انگاری بدنم سست تر از این حرف ها بود. شهوت اجازه چنین کاری به من نمیداد. هی به خودم میگفتم اون موقع که مازیار هنوز کونش نگذاشته بود باید مانع میشدم. الان دیگه دیر شده...
تینا آروم شده بود و گه گاهی صدای آه و نالش رو می شنیدم. تابلو بود که باز تسلیم شده .دوباره از سوراخ کلید داخل رو نگاه کردم. این بار ساق های پر موی مازیار روی ساق های سفید ، ظریف و بدون موی تینا بود؛ که نشون میداد روی تینا خوابیده. حدس میزدم کیرشم لاپای تیناست و داره سینه هاشو می ماله یا میخوره.
دوباره بی خیال نگاه کردن شدم. داشتم از شنیدن آه و ناله های تینا و دوست دارم گفتن های مازیار کیرمو می مالیدم. یکی دو دقیقه بعد دوست دارم گفتن های مازیار جای خودشو به تعریف و تمجید از اندام و سینه های تینا داد.به التماس افتاده بود تا تینا براش ساک بزنه.
روز قبل که واسه کردن تینا با مازیار هماهنگ کرده بودم ،خودمو مخالف کیر خوری یا همون ساک زدن تینا نشون داده بودمو، تاکید کرده بودم فقط مجازه تو کس و کونش بذاره. خود تینا هم از ساک زدن اصلا خوشش نمی اومد. منم تو اون چند ماه حتی یک بار هم ازش نخواسته بودم برام ساک بزنه؛ اما اینجا تو این اتاق مازیار حالا که دیده بود من دیگه حضور ندارم، داشت سو استفاده میکرد. صدای التماسش واسه ساک زدن تینا هر لحظه بلند تر میشد.
دوباره تو سوراخ کلید نگاه کردم، این بار هیچ چیز مشخص نبود. معلوم بود هر دونفرشون بالای تخت هستن.
امتناع تینا از ساک زدن و التماس مازیار کیرمو تا مرز اومدن آبم پیش برد. اگه به موقع دستمو از روی کیرم بر نمیداشتم آبم با فشار بیرون میزد. اونجا بود که فهمیدم از زوری کرده شدن تینا هم خوشم میاد.
همچنان امیدوار بودم حتی برای لحظه ای از سوراخ کلید، تلاش فیزیکی مازیار برای کردن زوری کیرش تو دهن تینا رو ببینم؛ اما چیزی معلوم نبود، در عوض از صدای سرفه ها و اوغ زدن پشت سر هم تینا که هر لحظه داشت بیشتر می شد، فهمیدم کیر مازیار تو دهنشه و داره ساک میزنه... وقتی دوباره برای بهتر شنیدن صدا های تو اتاق گوشمو روی سوراخ کلید گذاشتم، حالا دیگه علاوه بر صدای اوغ زدن تینا صدای ناله ها و جون گفتن های مازیار رو هم می شنیدم که ازش میخواست اجازه بده کیرشو به ته حلقش برسونه، در عوض وعده خوردن کسشو میداد.
از درب اتاق فاصله گرفتمو به روی پله ها برگشتم. اعصابم بابت سو استفاده مازیار از نبودنم تو خونه خورد شده بود.داشتم رفتار جنسی خودم و مازیار رو با تینا مقایسه میکردم و اینکه تو این چند ماه چقدر محترمانه با تینا برخورد کرده بودم. هیچ وقت ازش نخواسته بودم برام ساک بزنه؛ اما اینجا کسی که ادعا میکرد تینا رو دوست داره نتونسته بود بی خیال دهنش بشه.
کمی که آروم شدم یواش یواش و با احتیاط دست به کیر، دوباره به درب اتاق نزدیک شدم. این بار صدای ناله ها و وای وای کردن تینا بود که داشتم می شنیدم. بی شرف معلوم بود بد جوری داره از خورده شدن کسش لذت می بره.
برای چندمین بار از سوراخ قفل داخل رو نگاه کردم.فقط تا مچ پای هر دو نفرشون و قسمتی از قنبل و چاک کون مازیار معلوم بود. وسط پاهای تینا خیمه زده بود و کاملا تابلو بود داره چیکار میکنه. دیگه صدای آه و ناله تینا تبدیل به جیغ شده بود.
یکی دو دقیقه ای بود که داشتم همچنان از سوراخ کلید داخلو نگاه میکردم که یهو مازیار عقب تر اومد. با این کارش مقدار بیشتری از کمر ، کون و پاهای خودش معلوم شد. بعد در حالیکه داشت پاهای تینا رو به روی شانه های خودش قرار میداد، ازش پرسید: تا قبل از من به کسی هم دادی...؟بلافاصله با هیجان و استرس زیاد گوشمو روی سوراخ کلید قرار دادم. اولش با بی حالی خندید و گفت: به شایان ولی بعد ادامه داد تو دوران دبیرستان با یکی از دوست پسرهام، یه بار از پشت رابطه داشتم. تو سال اول دانشگاه هم با یه پسره که سال سومی بود دوست شدم که تو یکی از رابطه ها ، دوستشو هم آورده بود دوتایی منو کردن که دیگه بعدش همه چی به هم خورد.
بالاخره جواب سوالی رو که از مدت ها قبل دنبالش بودم ؛ اینجا رو تخت، تو لحظه ای که مازیار داشت کیرشو برای کردن تو کس تینا تنظیم می کرد شنیدم.قبلاً تو چت هایی که از فرانک و سیامک با تینا خونده بودم، منتظر چنین سوال و جوابی بودم؛اما هیچگاه، هیچکدوم چنین سوالی ازش نپرسیده بودن. خودمم بعید میدونستم دختری به خوشگلی تینا با این اندام و کون خوش فرم تا زمان ازدواجش دست نخورده باقی مونده باشه.حالا دیگه فهمیده بودم قبل از من هم کردنش.
اینجا هم رو تخت از حشر زیاد و با بی حالی داشت به مازیار ابراز عشق می کرد که یه لحظه صدای جیغ کوتاه و آخ شهوت آلودش بلند شد. سریع تو سوراخ کلید نگاه کردم.همچنان قسمتی از کمر و کون مازیار معلوم بود که مرتب عقب جلو میشد. آخ های پی در پی تینا و جون گفتن های مازیار خبر از ورود کیر به کسش میداد.
دیگه کار تموم بود. مازیار داشت کس میکرد و من پنهانی شاهد کرده شدن کسش بودم. اتفاقی که قرار بود سیامک انجامش بده ،حالا مازیار موفق به انجامش شده بود... حالا دیگه تینا میتونست گزارش کس دادن موفقیت آمیز شو برای فرانک تعریف کنه...
********
اون شب ساعت یازده ونیم زیر پل صدر تو مسیر برگشت به خونه بودم. حال عجیبی داشتم و سرم درد میکرد. هنوز صدای شالاپ شالاپ تلمبه زدن مازیار تو کس تینا و دوست دارم گفتن های تینا به مازیار وقتی داشت تو کسش تلمبه میزد تو سرم بود.
تینا هیچ وقت به من وقتی از کس میکردمش، دوست دارم نگفته بود. و اون طوری با صدای بلند آه و ناله نکرده بود.
حرف های مازیار هم که چشم منو دور دیده بود، ذهن منو آشتفته کرده بود. در حال تلمبه زدن به تینا گفته بود، میخوام کست کاملا مال من باشه و حتی بیشتر از شوهرت به من بدی.
خسته بودم و ذهنم درگیر بود‌. دوبار تو یک ساعت آبم اومده بود. ماشینو یک گوشه مناسب پارک کردمو سرمو روی فرمون گذاشتم و چشمامو بستم. بازم ذهنم پرت شد به یک ساعت قبل...بار دوم که به خاطر کس دادن تینا آبم اومد، اون حس بد رو نداشتم. شاید به خاطر این بود که فهمیده بودم تینا قبل از ازدواجش با من، به دو تا از دوست پسراش کون داده.
این بار بر عکس دفعه قبل، با کمک دستم تو لحظه آخری که آب مازیار اومد،خودمو ارضا کرده بودم. آخرش هم نفهمیدم مازیار آبشو کجا ریخت.چنان خسته بودم که وقتی سرمو روی فرمون قرار دادم نفهمیدم کی خوابم برد‌ وقتی بیدار شدم ساعت از دوازده شب هم گذشته بود. ماشینو روشن کردمو حرکت کردم.
تو مسیر این بار ذهنم به لحظه اومدن آب تینا، وقتی مازیار داشت تو کسش تلمبه میزد پرتاب شد. هنوز دو سه دقیقه بیشتر از شروع تلمبه زدن مازیار تو کسش نگذشته بود که با صدای بلند،خبر اومدن آبشو به مازیار داد و ازش خواسته بود محکمتر بهش بکوبه... اون لحظه برام تحریک کننده و هیجان انگیز بود. اما حالا که تو ماشین به یادش افتاده بودم، برای من ویران کننده بود.
خودم هر بار تینا رو از کس میکردم، بعد از ۱۵تا ۲۰ دقیقه آبش می اومد.اما اینجا با چند تا تلمبه اول مازیار سریع ارضا شده بود و آبش اومده بود.همچنان افکار ناراحت کننده تو ذهنم جولان میداد. هنوز صدای آه و ناله های بلند تینا موقع کس دادنش تو گوشم بود. هیچ وقت به من موقع تلمبه زدن نگفته بود محکمتر بکنمش. هیچ وقت به من نگفته بود پارم کن. هیچ وقت بعد از اومدن آبش به من نگفته بود دوست دارم. اما این حرف ها رو به مازیار زده بود.
داشتم سعی میکردم افکار منفی این رابطه رو از سرم بیرون کنم و روی حرف های تحریک کننده ای که مازیار به تینا زده بود تمرکز کنم.
یه جا موقع تلمبه زدنش به سختی شنیدم که داشت به تینا میگفت همون روز اولی که اومدی پیش ما و تو پارک دیدمت کیرم تکونی خورد و بلند شد. همون روز به دوستام گفتم من باید اینو بکنم... وقتی هم چند روز بعد خبر دادن که شوهر داری بابت کست که بازه خوشحالتر شدم.
مازیار یک جا هم در مورد بی غیرتی من حرف زده بود. شنیدم که داشت به تینا میگفت: میخوام شوهرتو با کمک خودت بی غیرت تر کنم؛ طوریکه واسه کردنت به من چراغ سبز نشون بده. حتی میخوام کاری کنم جلوی خودش بکنمت.
میدونستم مازیار داره این حرف ها رو در چارچوب اون دو تا خواسته من به تینا میزنه.
به خونه که رسیدم مستقیم به اتاقم رفتم و روی تختم دراز کشیدم. سعی کردم خوابم نبره، تا اتفاقات سر شب تو خونه مازیار رو تجزیه و تحلیل کنم و تصمیم بگیرم آیا به این تمایلات ممنوعه و خارج از عرف جامعه ادامه بدم و یا همین جا تو ذهنم چالش کنمو از فردا آدم دیگه ای بشم.
اول لذتی که از دیدن این رابطه برده بودمو بررسی کردم. لذت و هیجان مطلق داشت؛ طوریکه بار اول تا ارضای خود به خودی پیش رفتم.
دوم عشقی که بین این دو تا به وجود اومده بود رو بررسی کردم. نتیجه گرفتم عشق هیچکدوم واقعی نیست. تینا همه این دوست دارم گفتن ها و ابراز عشق کردنش به مازیار رو قبلا به سیامک هم گفته بود. اما در عرض یک هفته سیامک رو فراموش کرده بود و بلافاصله با مازیار دوست شده بود. مازیار هم اگه تینا رو دوست داشت، نباید قبول میکرد یه بارم جلوی من تینا رو بکنه‌.‌.
کون دادن تینا به دوست پسر دوران دبیرستان و سال اول دانشگاهش هم مزید بر علت شد تا بخوام به این تمایلات و خواسته های خارج از عرف ادامه بدم.منتهی برای پایان دادن به این خواسته ها و تمایلاتم زمان تعیین کردم. با خودم عهد کردم وقتی زیر یک سقف رفتیم و زندگی مشترکمون رو آغاز کردیم ، همه این برنامه ها رو کنار بذارم و مثل بقیه زندگی کنم‌. تنها نگران ادامه دوستی و رابطه جنسی مازیار با تینا بودم که قرار بود تا گاییدن علنی تینا جلوی خودم ادامه پیدا کنه.از طرف دیگه هنوز نمیدونستم بعد از رسیدن به خواسته هام چطوری مانع ادامه رابطه مازیار با تیتا بشم. هیچ برنامه ای هم به ذهنم نمی رسید. اما اینو میدونستم تینا الان دیگه بکن داره و باید باهاش کنار بیام. تنها راه کنار اومدن با این موضوع و تحمل اینکه یه نفر دیگه هم مثل من تینا رو بکنه این بود که بازم گاهی وقت ها حال دادنش به مازیار رو ببینم. هنوز رفتن کیر مازیار تو کسشو و حالت صورتشو موقع تلمبه زدن ندیده بودم.
تو همین فکرها بودم که خوابم برد... وقتی بیدار شدم ساعت نزدیک ده صبح بود. وقتی یاد اتفاقات شب قبل و کرده شدن تینا افتادم کیرم تکونی خورد و سریع شق کرد. میدونستم مدت ها با یاد آوری چنین شبی شق میکنم و تحریک میشم و تینا رو میکنم.
مدام تصاویر و صحنه هایی که مازیار داشت کون میکرد جلوی چشمم بود. صدای آه و ناله تینا وقتی مازیار داشت کس میکرد هم تو گوشم بود. گوشی موبایلمو برداشتمو به تینا زنگ زدم...‌.
همراهان گرامی این مجموعه اینجا تموم میشه. زحمت زیادی برای نوشتن این پنج قسمت کشیدم. فصل بعدی با عنوان : زندگی من و همسرم بعد از اولین گایش دوست پسرش به زودی منتشر میشه...
این ماجرا داستان نیست. حقیقت تلخ این روزهای زندگی خیلی هاست.
چه رقصی رو خرده شیشه های شکسته میکردیم
     
  
مرد

 
فصل اول این داستان به پایان رسید .

اگر فایل پی دی اف داستان رو خواستید بهم پیغام بدید .

متشکرم از همراهیتون .
چه رقصی رو خرده شیشه های شکسته میکردیم
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
عالیه
ادامه بده
دوستدار روابط آزاد خانومم هستم
     
  
مرد

 
تمام چیزهایی که نوشتی رو تجربه کردم بغیر از سکس خانومم با یکی دیگه
دوست پسر داره . مانتو باز می پوشه
از سایت آویزون و توت فرنگی شروع کردم
با دیدن لاس زدن بقیه با خانومم تحریک شدم
با ارضا شدنم ناراحتی اومده سراغم . دقیقا همه و همه حس ها آشناست .
منتظر بقیه داستانت هستم
دوستدار روابط آزاد خانومم هستم
     
  

Streetwalker
 
Alideda
متشکر از داستان خوبتون.
امیدوارم بازم ادامه بدید.
💔تلخم،حقیقت داره این تنها شدن بی عشق
تلخم،دلت میگیره،دنبالم نیا بی عشق
تلخم،حقیقت داره این تنها شدن بی عشق
تلخم،همینه تا همیشه حال من بی عشق...
❤️‍🩹
     
  
مرد

 
لطفا ادامه بدید
Arashth
     
  
مرد

 
فصل دوم داستان نیمه کاره است.
برای اطمینان از به اتمام رسیدن داستان صبر میکنم تا فصل دوم کامل نوشته بشه .
چه رقصی رو خرده شیشه های شکسته میکردیم
     
  
مرد

 
فصل دوم
چه رقصی رو خرده شیشه های شکسته میکردیم
     
  
مرد

 
قسمت اول :

خیانت و نامردی کار درستی نیست چه برای زن و چه برای مرد. اما متاسفانه بین زن های ایرانی به خصوص متاهل ها زیاد شده. تلگرام، اینستاگرام و واتساپ، واسطه این خیانت ها شده و چه بسا با اولین قرار بیرون از تلگرام کار به سمت گاییدن کشیده بشه.ماجرای زیر نمونه ای از هزاران مورد مشابه هست که فصل قبلش با عنوان زیبایی همسرم و بی غیرت شدن من تقدیم شما شد و حال ادامه این ماجرا:
گوشی موبایلمو برداشتمو به تینا زنگ زدم. اون روز ساعت ۹ صبح قرار بود به خونشون برم تا با هم واسه ترم جدید، اینترنتی انتخاب واحد کنیم؛ اما موبایلش خاموش بود. زنگ زدم خونشون مامانش گفت خوابه.بی خیال صبحانه خوردن شدم. فقط چایی که مادرم برام ریخته بود خوردمو از خونه بیرون زدم. تو مسیر رفتن به خونه تینا از مازیار برام پیامک اومد.اصلا یاد مازیار نبودم. زنگ هم نزده بود.برام نوشته بود :تا حالا زن و ناموس کسی رو جلوش از کون نکرده بودم. خیلی هیجان انگیز ، استرس آور و ترسناک بود. بلافاصله پیام بعدی هم برام فرستاد. توش نوشته بود: امیدوارم از کردن کون زنت لذت برده باشی و برای ادامه حال کردنم با زنت پشیمون نشده باشی.
تو آخرین پیامش هم نوشته بود :اگه ناراحت نمیشی میخوام بگم از کس هم کردمش البته خودش خواست.
بعد از خوندن پیام های مازیار دوباره یاد تفاوت های حال کردن تینا با مازیار و خودم افتادم. دیگه فهمیده بودم تینا با پسرهای خوشتیپ خیلی بیشتر از من حال میکنه. تو کس دادنش به مازیار جوری لذت می برد که هیچ وقت این لذتو از من نبرده بود.
تو ماشین یکسره شق بودم. به مازیار پیام دادم با ادامه حال کردنت با تینا تا رسیدن به خواسته دومم مشکلی ندارم که بلافاصله جوابمو با یه جوووون بلند داد. به خونه تینا که رسیدم مادرش درب رو به روی من باز کرد و کلی هم ازم استقبال کرد. تینا رو تو پذیرایی ندیدم. با آرشام که خوش و بش کردم گفت: تینا هنوز خوابه.وقتی کلی صداش کردمو بیرون نیومد، آخرش خودم رفتم تو اتاقش . رو تختش خوابیده بود و ملحفه هم روی سرش انداخته بود. حدس میزدم بابت کس دادن دیشبش به مازیار از من خجالت میکشه.بهونه آورد که کمی کسالت دارم.
تو دلم میگفتم چرا دیشب که کیر دوست پسرت تو کست رفته بود و اون تو رودخونه راه افتاده بود خجالت نمی کشیدی.
سعی می کردم مثل همیشه باشم تا شک نکنه فهمیدم داده. وقتی از روی تختش بلند شد ، دست به کمر بود. انصافاً مازیار خوب و اساسی کرده بودش.وقتی پشت به من داشت ملحفه روی تختشو مرتب میکرد، داشتم به اون کون نازش نگاه میکردم که شب قبل، مازیار با کردن توش حسابی گریه تینا رو در آورده بود. هیچ وقت واسه رفتن کیر من تو کونش اینطوری و به این شدت گریه نکرده بود.
وقتی داشت تو اتاقش راه میرفت چنان بی حال و بی رمق بود که هر لحظه امکان داشت زمین بخوره. قشنگ تابلو بود توسط کیر مازیار حسابی گاییده و چلونده شده.بدجوری حشری شده بودم. کیرمم کاملاً شق بود. منم تصمیم گرفتم همون روز بکنمش تا باقی مونده جونش از کسش بیرون بزنه.نمیدونم چه بلایی سرم اومده بود.
شایدحسادت به مازیار بود.شایدم شهوت بود.شایدم انتقام بود. این بار قصدم فقط کردن کسش بود.
رفتم از پشت به کونش چسبوندم وحسابی قربونش رفتم. با بی حالی برگشت سمت منو گفت: شایان امروز از این کارها خبری نیست، حالشو ندارم.وقتی این حرفو زد بیشتر حرص خوردم. برای همین تصمیم گرفتم اون روز حتما بکنمش.
هر جوری بود انتخاب واحد کردیم. تینا که اصلا تو باغ نبود؛ داشت از بی حالی تلف میشد.
ساعت یازده صبح بود که به بهونه عوض کردن حال و هوای تینا از خونشون بیرون زدیم.تو خونه خودشون با وجود بودن مادر و برادرش نمیشد بکنمش. تو خونه خودمون هم که مادرم بود. ناچار باید بازم تو آپارتمانی که پدرم برامون خریده بود میکردمش.
وسط راه و تو مسیر وقتی یه قرص تاخیری از تو داشبورد ماشین در آوردم و با بطری آب معدنی سر کشیدم، فهمید هدفم چیه، شروع به غرغر کرد. همیشه واسه کردنش قرص ها رو تو داشبورد ماشینم نگه میداشتم.
تابلو بود نمیخواد بده و بهونه می آورد. هی میگفت من هنوز چیزی نخوردم، الان آمادگیشو ندارم. هر چی میگفت من برعکسشو میگفتم. وارد آپارتمان که شدیم روی تختمون خوابوندمش.اصلا همکاری نمیکرد. ناچار خودم لباس هاشو کامل در آوردم. وقتی داشتم کیرمو لای کس نازش تنظیم میکردم به حرف اومد و گفت: شایان تو قبلا به خواسته من احترام میذاشتی، چرا امروز اینطوری شدی؟ سوزش ادرار دارم. میشه بی خیال بشی؟هنوز حرفش تموم نشده بود که صدای اخ دردناکش با اولین فشار کیرم تو کسش بلند شد. مثل همیشه کس داغ و پر حرارتی داشت.کیرمو لیز و خیس نکرده بودم واسه همین کمی به سختی توش میرفت. با چند تا ضربه محکم همشو تا دسته تو کسش جا دادم. هی از سوزش ادرارش حرف میزد و ازم میخواست تمومش کنم. شک نداشتم دلیل سوزش ادرارش کیر دراز مازیار بوده که حسابی ته کسشو مورد عنایت قرار داده...دیگه محکم و با اعتماد به نفس تو کسش تلمبه میزدم. قرص تاخیری کار خودشو کرده بود. موقع تلمبه زدن داشتم به این فکر میکردم که شب قبل، یک کیر دیگه آب این کسو چلونده و حالا من باید کاملاً خشکش کنم. نزدیک به ۱۵ دقیقه بود داشتم تو حالت های خوابیده، دمر و تو حالت داگی استایل از کس میکردمش ولی از اومدن آبش خبری نبود. هی به من میگفت دارم میمیرم دیگه جونی تو بدنم نیست و ازم میخواست بس کنم. اما من گیر داده بودم باید آبت بیاد. منو نامرد خطاب میکرد اما اهمیت نمیدادم. برام جالب بود از اون آه و ناله و جیغ های شهوت آلودی که با رفتن کیر مازیار تو کسش راه انداخته بود خبری نبود.
پاهاشو روی شانه هام انداخته بودم و کیرمو اساسی تا دسته تو کسش عقب جلو میکردم. بالاخره تقریبا بعد از نیم ساعت در حالیکه چشماش کاملا بسته بود و نفس نفس میزد ،یهو پاهاشو بست. قشنگ خیس شدن داخل کسشو با کیرم حس کردم. بالاخره کارمو کردم و با بدبختی ارضاش کردم.خودم هنوز داشتم اساسی تلمبه میزدم. خیلی دوست داشتم یک بار دیگه آبش بیاد، تا این بار جان به جان آفرین تسلیم کنه، اما نشد. چون تقریباً سه چهار دقیقه بعد از ارضا شدن تینا آبم اومد. بیرون کشیدم و همه رو به روی شکمش خالی کردم.حالا دیگه بعد از اومدن آبم منم بی حال و بی رمق کنارش دراز کشیده بودم...برای اینکه یه وقت شک نکنه فهمیدم داده، مثل همیشه بعد از رابطه، موهاشو نوازش کردم. پیشونیشو بوسیدم، بهش ابراز عشق کردم و از حالی که به من داده تشکر کردمو ازش بابت بی توجهی به خواسته اش معذرت خواهی کردم و همه چیز را به گردن بالا رفتن آمپر شهوتم انداختم.
اواخر شهریور ماه بود. کلاسهای ترم جدید مون هم آغاز شده بود. تقریباً ۲۰ روز از روزی که مازیار تینا رو کرد می‌گذشت. توی این مدت اتفاقات خوب و بد زیادی افتاده بود.
اولین اتفاق این بود که بعد ازحال کردن مازیار با تینا، دیگه تو جمع دوستان مازیار تو پارک قیطریه نرفتم. یعنی خجالت می کشیدم. اما سینا و پویا ارتباطشون تو تلگرام با من به یکباره بیشتر از قبل شده بود. اما من فقط به صورت نوشتاری باهاشون چت میکردم.مطمئن بودم این دو نفر از همه چیز خبر دارن. حالا هم که فهمیدن روی تینا تعصب ندارم و مازیار کردتش، واسه حال کردن باهاش میخوان به من نزدیک بشن.
خبر دیگه اینکه مازیار بعد از کردن تینا، تو اولین قرارش با من حسابی از اندام، سینه ها و کون فوق کردنی تینا تعریف کرد و از تنگی و داغی تو کسش گفت. فکر می‌کرد ندیدم تینا رو از کس هم کرده ،جزئیات کس کردنشو جوری با آب و تاب تعریف می کرد که انگاری تینا پیش من یه دخترغریبه هست. هی میگفت نبودی ببینی جوری کرده بودم تو کسش که کم مونده بود از لذت بیهوش بشه. سه بار آب زنت اومد که دوبارشو خودش خبر داد، بار سومم خودم فهمیدم‌؛ که این نشون میده از من و کیرم راضیه و من خوب کردمش.مازیار اون روز از ساک زدن تینا حرفی نزد؛ اما توضیح داد چون باور نمیکرده من تا حد کردن و گاییدن تینا روش بی تعصب باشم، کلی استرس و ترس داشته؛ اما وقتی کلاهک کیرش وارد کون تینا شده، دیگه خیالش راحت شده و از اینکه ناموس و زن یکی دیگه رو جلوی شوهرش از کون گاییده، چند برابر یه سکس معمولی لذت برده.
اتفاق بعدی اون ۲۰ روز این بود که تینا بعد از این که مازیار کردش، تا دو سه روز جواب تلفن های مازیار رو نمیداد و یه جورایی ازش فراری بود. اینو خود مازیار به من گفت. با وجود اینکه خودمم خجالت می کشیدم اما به خاطر اینکه به خواسته دومم برسم طبق نقشه قبلی، خودم تینا رو با مازیار روبرو کردم. این روبرو شدن برای مازیار که حالا دیگه بکن تینا بود خجالت‌آور نبود. اما برای تینا که بهش حال داده بود، چنان خجالت آور بود که موقع حرف زدن سعی می کرد تو صورت مازیار نگاه نکنه. کلا جلوی مازیار دختر کم حرفی شده بود.شاید اگه اون روز من این دو نفر رو مجددا با هم روبرو نمیکردم ، همه چیز به همون یک بار حال کردنشون ختم میشد و دوستی و ارتباطشون با هم قطع می‌شد؛ اما دیوونه بازی در آوردمو وقتی بیرون بودیم، به بهانه های مختلف مدام تنهاشون میگذاشتم تا سردی رفتار تینا و خجالتش پیش مازیار از بین بره. همین کارم باعث شد یواش یواش رفاقت بین این دو نفر مثل قبل عادی بشه، طوریکه خود مازیار خبر از کردن دوباره تینا داد...حالا دیگه برای دومین بار هم تینا رو کرده بود و باید به عنوان بکن تینا فبولش میکردم...
اتفاق دیگه خوندن و گوش کردن پیام های نوشتاری و صوتی تینا و فرانک، توی اون بیست روزی بود که از حال دادنش به مازیار گذشته بود. با خوندن و شنیدن پیام هاشون گاهی ناراحت میشدم، گاهی هم چنان شق میکردم که مجبور به جق زدن میشدم. به طور کلی تینا از لذت شدیدش تو رابطه هاش با مازیار گفته بود و اینکه هیچ وقت با من اینطوری ارضا نشده و این حرفش منو خیلی ناراحت میکرد. اما چیزی که منو تا مرز جنون شهوتی میکرد،حرف هایی بود که فرانک توی اون بیست روز بارها به تینا گفته بود. هی به تینا میگفت: با حرف هایی که در مورد شایان میزنی مطمئن هستم بدش نمیاد تو دوست پسر داشته باشی. تینا رو تشویق میکرد حالا که شایان روت تعصب نداره یواش یواش موضوع دوست پسر داشتن و دوست پسر گرفتن رو با من مطرح کنه.به تینا اسرار میکرد تو که داری بی غیرت ترش میکنی قدم آخرم بردار. کاری کن اگه یه روز فهمید دوست پسر داری یا میخوای دوست پسر بگیری چیزی بهت نگه.
فرانک دختر بی شرف و نامردی بود که حرفاش تاثیر زیادی روی تینا داشت؛ اما چون در جهت منافع من گام بر میداشت، چیزی بهش نمی گفتم.ولی روز به روز واسه گاییدنش بیشتر مصمم میشدم. البته خود تینا هم شخصا فهمیده بود روش تعصب ندارم، با این حال حرف های فرانک هم مصمم ترش میکرد. مازیار میگفت فرانک جدیدا تو دورهمی های داخل پارک، دوستیش با سینا عمیق تر شده و احتمال داره با هم رل بزنن. به مازیار هم در مورد کردن فرانک در آینده نزدیک خبر داده بودم.
توی اون بیست روزی که از کردن تینا میگذشت، اتفاقاتی هم بین من و تینا افتاده بود. همچنان دنبال از بین بردن و یا کم کردن غیرت من رو خودش بود‌ . حالا دیگه منم علاوه بر اینکه همچنان کیر شق شدمو تو کوچه و خیابون به خاطر نگاه دیگران به لاپاش تو معرض دیدش قرار میدادم، تو کافی شاپ و رستوران هایی که می رفتیم هم دنبال نگاه هایی بودم که روی تینا زوم میشدن. خودم تینا رو از این نگاه ها آگاه میکردم. بهش میگفتم وقتی خوشگل باشی و اندامت فوق العاده باشه، همه به چشم خریدار نگاهت میکنن.
این کارم باعث میشد نگاه تینا هم به سمت همون پسرهایی که نگاهش میکنن بچرخه و مدام با هم چشم تو چشم بشن...
دو سه بار بعد از اینکه تو این کافی شاپ ها و رستورانها از نگاه دیگران آگاهش کردم و چیزی نگفتم، کم کم پرو شد دیگه خودش بدون اینکه من بهش بگم با پسرهایی که نگاهش میکردن جلوی من چشم تو چشم میشد و هی نگاهشون میکرد. حتی موقع صحبت کردن با من، چرخش نگاهشو به سمت پسر مورد نظرش می دیدم. یواش یواش خندیدن به پسرهایی که تو نخش بودن هم به نگاه کردنش اضافه شد. حالا دیگه خودش منو از نگاه دیگزان آگاه میکرد.
گاهی هم که دور میز کنار هم مشغول خوردن بودیمو حرفی نمیزدیم،یهو میزد زیر خنده...دفعه اول که دلیل خندشو ازش پرسیدم گفت: اون پسره که سمت چپ ما نشسته شماره موبایلشو خیلی درشت تو صفحه گوشیش نوشته وقتی تو حواست نیست میگیره سمت من....
تینا دختر زرنگ و باهوشی بود. حسابی داشت از این جریان برای عادی کردن پا دادن و نگاه کردنش به پسرهای خوشتیپ جلوی من استفاده میکرد.یه بار دیگه هم تو کافی شاپ نشسته بودم روبروی تینا و داشتم بستنی میخوردم که خود تینا اول خبر از نگاه پسر پشت سریم داد. اول اهمیت ندادم؛ اما وقتی نیشخند و نگاه گاه و بی گاه تینا رو دیدم ،برگشتم پشت سرمو نگاه کردم. ناخواسته با پسره که اول داشت تینا رو نگاه میکرد چشم تو چشم شدم. چیزی نگفتم به بستنی خوردنم ادامه دادم و الکی با تینا مشغول صحبت شدم.
اون روز تو کافی شاپ از عمدی تینا رو دو سه باری به بهانه های مختلف تنها گذاشتم تا عکس العمل اون پسر رو ببینم .
یه بار که رفته بودم مجددا سفارش بدم، یواشکی داشتم نگاهشون میکردم.
پسره از جاش بلند شد، به میز ما نزدیک شد، دستشو دیدم که به طرف تینا گرفت و بهش شماره داد و رد شد. وقتی سفارش رو گرفتمو پیش تینا برگشتم خندید. کاغذ تو دستشو نشون من داد و گفت: ببین این پسره خل و چل اومد شماره داد‌. قبل اینکه حرفی بزنم کاغذ تو دستشو به طرف من گرفت.
کاملا تابلو بود تینا با لو دادن شماره اون پسره، قصدش رفاقت با اون نبوده، اما تابلو بود هدفش قربانی کردن اون پسر بیچاره برای عادی سازی این کارها جلوی من بوده. دیگه باید همه تلاشمو با توجه به اتفاقاتی که افتاده بود میکردم، تا تینا بفهمه با دوست پسر داشتنش مخالف نیستم. اون روز هم وقتی از کافی شاپ بیرون زدیم، صحبتو کشید به یه پسر دیگه که روز قبل تو خیابون بابت دوستی بهش گیر داده بود. وقتی جریانو ازش پرسیدم برگشت گفت: تو بلوار کاوه پسره گیر داده بود به من هر چی بهش میگفتم من شوهر دارم میگفت باشه الان دیگه متاهل ها هم دوست پسر دارن.
دیدم بهترین فرصته تا راه رو براش بیشتر باز کنم. سریع بهش گفتم: اینو خوب راست گفته. منم خبر دارم ؛انگاری تاز گیها مد شده این جور رفاقت ها...همه افتادن دنبال زن شوهر دار.
جالب بود که همون لحظه وسط حرفم پرید و گفت: آخه این پسره ریخت و قیافه هم نداشت.
تینا جوری این جمله آخرشو گفت که انگاری میخواست عکس العمل منو بفهمه.
رفتار اون روز من و ریلکس بودنم باعث شده بود تینا یواش یواش در مورد بی ریختی و خوشتیپی پسرهایی که تو کافی شاپ و رستوران نگاهش میکردن نظر بده. از دماغ یکی ایراد میگرفت و سوژه خنده واسه خودش درست میکرد. از چشمهای خیره وچپ شده یه نفر دیگه میگفت و می خندید. چند باری کارش همین بود. اما کم کم تعریف و تمجید از پسرهای خوشتیپ، جای ایراد گرفتن از پسرهای بی ریخت اطرافشو گرفت؛ طوریکه هر وقت تو مسیر و یا داخل رستوران پسر خوش هیکل و خوشتیپی می دید
در مورد قیافه و اندامش از من نظرخواهی میکرد و میگفت از نظر من این خوشگله.
تینا فکر میکرد زرنگه و داره با زرنگیش غیرت منو روی خودش کم میکنه و یا از بین می بره. اما خبر نداشت من از اون زرنگ ترم و خودمم دارم تو جهتی که اون میخواد شنا میکنم.
علاوه بر این اتفاق ها، یک اتفاق ناراحت کننده هم توی اون دو سه هفته اتفاق افتاده بود. تو اون روزهایی که دیگه مازیار رو به عنوان بکن تینا قبول کرده بودم، پی به یک راز ناخوشایند بردم.
یه روز تو کیفش وقتی مستقیما از آموزشگاه موسیقیش پیش من اومده بود، یه بسته قرص مصرف شده پیدا کردم.
تو خونه ای که پدرم برای ما خریده بود کرده بودمش. بعد از گاییدنش تو خواب ناز بود. روز قبل شارژر موبایلمو تو خونشون جا گذاشته بودم، ازش خواسته بودم برام بیارش؛ وقتی اومدم سر وقت کیفش تا شارژرمو بردارم، اون بسته قرص رو لای پول های تو کیفش دیدم.چند تایی ازش مصرف شده بود. نوشته روی بسته قرص برام آشنا نبود. تینا دختر سالم و بی نقصی بود؛ برای همین پیدا کردن یه بسته قرص مصرف شده تو کیفش منو کنجکاو کرد بفهمم این بسته قرص چه مصرفی داره.
همون موقع اسمی که روی بسته قرص نوشته بود رو تو اینترنت سرچ کردم. چند لحظه بعد با فهمیدن موارد مصرفش، تو شوک بزرگی فرو رفتم؛ طوریکه تا یکی دو دقیقه بی حرکت فقط صفحه گوشیمو نگاه میکردم. تینا قرص ضد حاملگی مصرف میکرد. سعی کردم به خود مسلط بشم. بسته قرص و شارژر موبایلمو دوباره تو کیفش قرار دادم، تا خودش شارژ موبایلمو به من بده. تو اون لحظات نمیدونستم باید چه عکس العملی بابت این اتفاق نشون بدم.
اگه اون بسته قرص رو نشونش میدادم قطعا همه برنامه هام لو میرفت. تابلو بود اون روز آموزشگاه موسیقی نرفته و خونه مازیار بوده و بعد از اینکه مازیار کردتش مستقیم پیش من اومده. بعد هم حتما یادش رفته یا حواسش پرت بوده که این بسته قرص رو تو دید من قرار نده.
چه رقصی رو خرده شیشه های شکسته میکردیم
     
  
صفحه  صفحه 3 از 4:  « پیشین  1  2  3  4  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

سرنوشت یه مرد بیغیرت


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA