انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 4 از 4:  « پیشین  1  2  3  4

سرنوشت یه مرد بیغیرت


مرد

 
قسمت دوم :

از اون روز اولی که پردشو زدم آبمو تو کسش نریخته بودم. بهش گفته بودم دوست ندارم به خاطر یک مقدار لذت بیشتر مجبور بشی قرص بخوری و بعدها دچار عوارض مختلف بشی و یا ناخواسته بچه دار بشی... همیشه موقع اومدن آبم کیرمو بیرون می کشیدم. اما حالا فهمیده بودم جای من یه نفر دیگه داره این کار رو میکنه.حالا دیگه فهمیده بودم مازیار هر بار کس میکنه آبشو می ریزه توش. دیگه شک نداشتم روز اولی هم که تینا رو از کس کرد و فکر میکرد من پشت درب اتاق نیستم، آبشو ریخته توش. دوباره حس حسادت تمام وجودمو پر کرده بود. مازیار حتی تو لذت بردن از تینا از من که شوهرش بودم جلوتر رفته بود.
اون روز فکرم حسابی مشغول بود، اما سعی میکردم جلوی تینا عادی باشم. بعد از اینکه به خونشون رسوندمش، به مازیار زنگ زدم.برای توجیه این خفت و خواری هی به خودم تلقین میکردم درسته مازیار با کردن تینا کلی حال میکنه، اما این فقط مازیار نیست که لذت می بره؛ خود تینا هم از دادن به مازیار کلی عشق و حال میکنه. اون روز مازیار پشت تلفن،ریختن توش رو انکار نکرد و گفت همه لذت کردن به ریختن توشه ولی قبول کرد دیگه این کار رو نکنه، در عوض گاهی تو کونش بریزه. اون روز ازش خواستم هر چه سریعتر برنامه کردن و گاییدن علنی تینا جلوی خودمو اجرا کنه.
قرار شد از یک طرف مازیار یواش یواش برای علنی کردن دوستیشون پیش من،تینا رو تحت فشار بذاره و از طرف دیگه من هم شرایط اعتراف کردن تینا به داشتن دوست پسر رو بیشتر از قبل فراهم کنم.
البته گفتن داشتن دوست پسر برای تینا سخت بود. چون قبلا تو خیلی از صحبت هامون بهش گفته بودم دوستی یه پسر با یه زن متاهل فقط به قصد کردنش هست. تصمیم داشتم اگه خودش دوستیش با مازیار رو لو داد باهاش همکاری کنم و شرایط ادامه دوستیش رو جوری فراهم کنم که بفهمه از حال دادنش به دیگران از جمله مازیار و کرده شدنش توسط مرد های دیگه هم بدم نمیاد.
آخرین اتفاق اون دو سه هفته تلاش سینا و پویا، دوستان مازیار برای زدن مخ تینا تو تلگرام بود.
با خوندن و شنیدن حرفاشون تابلو بود که از حال دادنش به مازیار خبر دارن و میدونن مازیار کردتش.شک نداشتم از این هم خبر دارن که مازیار جلوی من تینا رو کرده. دهن مازیار به دوستاش که می رسید چفت و بست نداشت؛ سر همین قضیه حرفای پویا و مخ زنیش تو تلگرام برای من آزار دهنده شده بود. برای تینا نوشته بود بهت حق میدم دوست پسر خوش تیپی مثل مازیار داشته باشی؛زندگیتو با شایان و عشق و حالتو با مازیار کنی.منم اگه جای تو بودمو شوهرم قیافه نداشت، حتما همین کار رو میکردم.
از یه طرف از حرف های این پسره پشت سرم ناراحت شدم؛ چون خودشم قیافه نداشت و از طرف دیگه وقتی می دیدم بعد از مازیار حالا دوستاش هم واسه کردن تینا به تکاپو افتادن، حسابی هیجان زده و تحریک میشدم.
حالا دیگه منم بدم نمی اومد مورد جدیدی رو تو هیجان و لذت تجربه کنم؛ چون از اون لحظه ای که مازیار یواشکی تینا رو جلوی من کرد، انگاری باورها و اعتقادات دینی و مذهبی ام از من گرفته شد و از بین رفت. لحظه دیدن ورود کیر مازیار به کون تینا به منزله لحظه ورودم به دنیای بی غیرتی شد. دنیایی که توش قانونی نبود و موارد ممنوعه توش وجود نداشت.
بعد از کرده شدن تینا مثل آدم هایی شده بودم که دیگه آب از سرشون گذشته؛ انگاری تو سرازیری این دنیای جدید ترمز پاره کرده بودمو، بی محابا دنبال تجربه و هیجان و خواسته ای جدید بودم .
حالا هم پویا و سینا دو نفری بودن که بدون ترس از من دنبال زدن مخ تینا و کردنش بودن.نکته جالب در مورد این دو نفر این بود که هر دو نفرشون ریخت و قیافه دختر پسندی نداشتن.
برای من طرز برخورد و چت کردن تینا با این دو نفر تو تلگرامش جالب تر بود. کاملا تابلو بود داره به زور جوابشون رو میده. مشخص بود از ریخت و قیافه این دو نفر خوشش نمیاد، چون همیشه شروع کننده چت و گفتگو این دو نفر بودن و تینا بیشتر جواب سوالشون رو میداد.
با خوندن کل پیام هایی که به تینا داده بودن، به این نتیجه رسیدم که تینا به خاطر لو ندادن حال دادنش به مازیار پیش من، از روی اجبار با این دو نفر چت میکنه. نتیجه دوم اینکه خیالم راحت شد سینا و پویا هم جریان زد و بند من با مازیار واسه کردن تینا رو پیش تینا لو نمیدن؛ در غیر این صورت دیگه آتویی ندارن تا تینا رو مجبور به انجام کاری کنن...
اوایل مهر ماه بود. مازیار همچنان تنها بکن تینا بود و دوستاش هنوز نتونسته بودن مخشو بزنن و واسه کردنش بد جوری له‌له میزدن. پویا حسابی از تک پر بودن تینا شاکی و ناراحت شده بود. بر عکس همیشه این بار با نوشتن حرف هایی در دفاع از من ادامه خیانت تینا رو
نامردی درحق من میدونست.انگاری یادش رفته بود قبلا بابت خیانت تینا بهش حق داده بود.
حرف های پویا به تینا این اواخر از نظر من یه جورایی بوی تهدید میداد. اینو خود تینا هم انگاری حس کرده بود؛ چون تو تلگرامش به فرانک گفته بود، قبل اینکه پویا همه چیو لو بده خودم دارم پیش شایان برای دوست پسر داشتن و گفتن اینکه دوست دارم مازیار دوست پسرم باشه، زمینه سازی می کنم.
نمیدونم به خاطر این موضوع بود یا چیز دیگه، تینا تو مهر ماه بیشتر از همیشه با من بیرون می اومد. تقریبا هر روز پیش من بود و با هم بیرون می رفتیم‌.لامصب طوری برنامه بیرون رفتنو می چید که کلی پیاده روی داشته باشه. منم بیشتر از قبل تو پیاده رو از عمد ازش عقب می افتادم؛ به خصوص تو دهه محرم، شب ها اوج بیرون رفتن و پیاده روی ما بود. به جاهایی می رفتیم که جمعیت زیاد بود. بعضی ها با دیدن آمار دادن تینا عزاداری یادشون می رفت.
اینکه از قبل می دونستم هدف تینا از این همه پیاده روی تو کوچه ،خیابون و پارک چیه، حسابی منو هیجان زده و شهوتی کرده بود. تو اون لحظاتی که چند متری عقب تر ازش حرکت می کردم، نسبت به قبل پررو تر شده بود. حالا دیگه با نگاه مستقیم و نیشخندش بیشتر پسرهای خوشتیپی که از روبروش می اومدند رو وادار به واکنش میکرد. یا بهش تیکه مینداختن یا بعد از عبور ازش بر می گشتن و دنبالش راه می افتادن.
تو مسیرهایی که با هم پیاده می رفتیم، جدیدا در مورد فرانک و سینا که با هم رل زده بودند زیاد حرف می زد؛ بعد یواش یواش حرفو میکشید به دوستای متاهلش که دوست پسر دارن. منم برای اینکه زودتر به اون هدف و برنامه ای که تو سرش هست برسه،بهش میگفتم الان دیگه خیلی از زن های متاهل دوست پسر دارن؛ الان دیگه این چیزها طبیعی شده!!چیز عجیبی نیست.
اون روز هم مثل اون چند ماه با وجود اینکه می تونستم خیلی راحت و رک و راست بهش بگم، خبر دارم که مازیار دوست پسرته و داری بهش حال میدی‌، اما این کار رو نکردم. چون از تلاشش واسه از بین بردن تعصبم، تو کوچه ،خیابون و پیاده رو لذت می بردم. و از خوندن و شنیدن پنهانی پیام هایی که تو تلگرام در مورد من به فرانک و مازیار میداد هیجان زده میشدم.از اینکه منو می پیچوند تا با مازیار باشه هم پر از استرس و شهوت میشدم.
تو همون روزهایی که تو کوچه و خیابون پرروتر از قبل شده بود، بالاخره جراعت به خرج داد و برنامه ای که دنبالش بود رو اجرا کرد. اون روز هم منو به بهونه گرفتن مشخصات و قیمت لپ تابی که قرار بود هفته بعد بخره، به "مرکزکامپیوترایران" تو خیابون "ولی عصر "کشونده بود.
مرکز کامپیوتر ایران، چند طبقه داره که پر از فروشگاه لپ تاب و قطعات کامپیوتر و بازی هست؛ خیلی هم شلوغه.
تینا اون روز همون مانتو جین کوتاه جلو باز آبی رنگشو تنش کرده بود. یه شلوار جین آبی هم پوشیده بود. یه کتونی نایک قرمز تو پاش بود و یه شال قرمز همرنگ رژ لبش هم رو سرش انداخته بود که فقط نصف موهاشو می پوشوند.عینک دودیشو هم روی سر و موهاش قرار داده بود. سارافن سفید زیر مانتوش، برجستگی سینه هاشو به خوبی نشون میداد. به معنای واقعی کلمه خوردنی و کردنی شده بود.
تو طبقه همکف وقتی از پله برقی بالا می رفتیم، کنار هم بودیم. اما وقتی وارد طبقه اول شدیم، به بهونه دیدن برند لپ تاب های فروشگاه روبرویی همونجا ایستادمو از تینا فاصله گرفتم. هنوز هم از نگاه هیز و حسرت وار پسرهای دیگه به تینا و اندامش دچار هیجان و لذت میشدم. انگاری به این نگاه ها معتاد شده بودم. تو اون لحظات هم منتظر نگاه پسرهای اطرافش بودم.
این بار خودمو با نگاه کردن به ویترین فروشگاه های طبقه اول مشغول کرده بودم. اصلا به تینا آشنایی نداده بودم. لامصب تیپ و قیافه اش طوری بود که وقتی ویترین فروشگاه ها رو نگاه میکرد، گاهی باعث بیرون اومدن فروشنده واسه لاس زدن و مخ زنی میشد.
یه بار که یه پسره داشت خیلی تخصصی، یکی از لپ تاب های مدل ایسوس توی ویترین رو بهش معرفی میکرد، نگاه سنگین و خیره دو تا پسر روی تینا که به نظر می اومد با هم دوست باشن نظر منو به خود جلب کرد.
دقیقا پشت سر من و تو مسیر ما، نزدیک پله پرقی ایستاده بودن. نگاهشون کاملا مستقیم به تینا بود. یکیشون قیافه بدی نداشت.اما اون دومی سرش به تنش نمی ارزید. اولش خیال کردم این نگاهشون به تینا، مثل نگاه های بقیه از روی هیزی و حسرته، اما چند دقیقه بعد وقتی پی به نگاه ها و خنده های تینا به این دو نفر بردم، فهمیدم این جریان دو طرفست.
زیاد توجه نکردم؛ چون توی اون چند وقت از این نگاه ها بین تینا و پسرهای اطرافش زیاد دیده بودم.
اما انگاری این بار اون دو نفر بد جوری سیریش شده بودن، با رفتن تینا به طبقه بالاتر دنبالش راه افتادن. بدنم سراسر هیجان شده بود. طبقه دوم خلوت تر از طبقه اول بود. وقتی منم از پله برقی بالا رفتم، دیدم کنار تینا جلوی یه فروشگاه ایستادن و دارن باهاش لاس میزنن و خودشیرینی میکنن. اون لحظه کیرم تو شلوارم بد جوری شق شده بود.
منم رفتمو دوسه تا فروشگاه دورتر ازشون ایستادم. هی تینا و اون دو نفر رو نگاه میکردم. وقتی نگاهم با نگاه تینا گره میخورد، از این موش و گربه بازی من خندش میگرفت. هی با ایما و اشاره سعی میکرد چیزی رو به من حالی کنه. اون دو نفر هم که حالا دیگه با نگاه های من به تینا فکر میکردن من هم دنبالش هستم، نگاهشون به من غضبناک بود.
وقتی می دیدم دو نفر بی خبر از همه جا، حس مالکیت به ناموسم پیدا کردن، یه حس خاص، عجیب و در عین حال لذت بخشی داشتم. ادامه نگاه کردنم به تینا و اون دو نفر که سعی میکردن زودتر باهاش صمیمی بشن، باعث شد همون پسر بی ریخته به طرف من بیاد.‌‌ استرس و هیجانم داشت بالا میرفت. داشتم نگاش میکردم که اومد دستشو روی شونه من قرار داد و گفت: داداش چند لحظه بیا اینطرف.
منو خلاف جهت تینا و اون پسره به سمت پله برقی که به طرف پایین میرفت برد و گفت: داداش ما یک ساعته دنبال این هستیم. از طبقه پایین به ما پا داد. تو بی خیالش شو. خندیدمو گفتم: میگی ما ولی این دختره که یه نفره؟ دو به یک نامردی نیست؟.
همچنان که دستش روی شونه من بود، برگشت گفت: خوشمزه!! این دوستمون مخشو زده. بهتره تو هم بی خیال شی برگردی پایین.
دستشو از روی شونه ام برداشتمو گفتم: من جام خوبه شما بزن به چاک...یه نگاه تهدید آمیز به من کرد و از من دور شد.
هنوز یکی دو دقیقه از رفتن پسره و ادامه لاس زدنشون نگذشته بود که برام پیامک اومد. از تینا بود که پشت به اون دو نفر ایستاده بود وگوشی موبایلشو در گوشش گرفته بود.
بازش که کردم نوشته بود:
این پسره پیرهن آبیه گیر داده ازم شماره میخواد. میگه گوشیتو بده یه تک بزنم شمارت بیافته چیکار کنم؟ با خوندن پیامش استرس و هیجانم دو برابر شد. پیرهن آبیه همون پسر خوشتیپه بود.
اینکه تینا ریسک کرده و همچین سوالی تو چنین موقعیتی از من پرسیده، نشون از شناختش از من داشت. مطمئن بودم هدفش از اون همه پیاده روی رفتن، تو پارک و پاساژ و...قرار گرفتن تو چنین موقعیتی بوده. با وجود اینکه می تونست یواشکی و بدون اینکه من متوجه بشم، خیلی راحت از این دو نفر شماره بگیره یا بهشون شماره بده، اما این کار رو نکرده بود تا برنامه ای که دنبالش بود رو جلوی من اجرا کنه.
تینا خوب میدونست موافقت کردن من، معنیش اینه که با دوست پسر داشتنش مخالف نیستم و مخالف نبودنم با دوست پسر داشتنش، باز معنیش اینه که با رابطه و عشق و حال احتمالیش هم مخالف نیستم.
حالا که تینا بالاخره جسارت به خرج داده بود وتو پیامکش چنین سوالی مطرح کرده بود، بهترین فرصت برای من بود تا یواش یواش، اون حجب و حیای بین خودمونو برای رسیدن به خواسته دومم از بین ببرم. برای همین براش نوشتم من با شماره دادن ،شماره گرفتن از پسرها، شیطنت کردن ، دوست پسر گرفتن و رفاقت کردن با پسرها، تا زمانیکه زیر یه سقف نرفتیم مخالف نیستم. ولی بعد از اون دیگه باید مسئولیت پذیر بشیم.وقتی پیامک رو براش فرستادم، هنوز اون دو نفر داشتن باهاش لاس میزدن و بگو بخند راه انداخته بودن.
تینا بعد از خوندن پیامکم برای اینکه نخنده دستشو جلوی دهنش گرفت، یه نگاه به من کرد؛چند لحظه بعد با فرستادن یه پیامک با مضمون خاک بر سرت واکنش نشون داد.
یکی دو دقیقه بعد از خوندن پیامکم بود که قشنگ احساس کردم رفتارش داره تغییر میکنه. حالا دیگه صدای حرف زدن و خندیدن و عشوه ریختنش رو می شنیدم...کاملا معلوم بود تحت تاثیر اجازه من انگاری ترمز پاره کرده و جسورترشده...
با حرکت کردن تینا این دو نفر هم مثل کنه بهش چسبیدن و دنبالش راه افتادند من هم با فاصله پشت سرشون راه میرفتم. کاملاً طبقه دومو دور زده بودیم... دوباره به پله برقی رسیده بودیم که بالاخره تینا گوشی موبایلشو به همون پسر پیرهن آبیه داد. بلافاصله هم با نگاه مضطربی پشت سرش و منو نگاه کرد... شاید حرفهایی که تو پیامک براش نوشته بودمو باور نمی کرد... با این حال چیزی رو که قصد داشت اجرا کنه عملی کرده بود و جلوی من با یک پسر دوست شده و بهش شماره داده بود
البته مطمئن بودم تینا با وجود پسر خوشتیپ تر و هنرمندی مثل مازیار با این پسره پیرهن آبیه فابریک نمیشه و بیشتر براش حکم طعمه داره تا بتونه از من مجوز داشتن دوست پسر بگیره...
اون دو نفر بعد از اینکه شماره تینا را ازش گرفتن تو پاساژ گم و گور شدن. بین من و تینا هم وقتی که تنها شدیم تا بیرون پاساژ و کنار ماشین که اون طرف خیابون بود حرفی زده نشده بود.
بعد از نقشه تینا که برای دوست پسر گرفتنش کشیده بود حالا نوبت من بود تا از این فرصت استفاده کنم... ترس و اضطرابشو از کاری که کرده بود کم کنم و خیالشو از بابت داشتن دوست پسر تو دوران متاهلیش راحت کنم.
چه رقصی رو خرده شیشه های شکسته میکردیم
     
  
مرد

 
خوب مینوسی، ادامه بده ...
++ عشقبازی فانتزی ++
     
  
مرد

 
قسمت سوم :

برای همین وقتی تو ماشین نشستیم حسابی زدم به سیم آخر، بلافاصله بهش گفتم: همه حرفایی که تو پیامک برات نوشتم جدی بود. قبلا گفته بودم با داشتن دوست اجتماعی پسر مخالف نیستم، الانم میگم با دوست‌ شدنت با پسرها، تا زمانی که زندگی مشترکمون شروع نشده مخالفتی ندارم.الان دیگه خیلی از زن ها چه متاهل چه مجرد، دوست اجتماعی پسر و یا دوست پسر دارن؛ فقط یک نکته رو باید رعایت کنی. دوست ندارم منو بپیچونی...
تینا که تا اون لحظه ساکت نشسته بود، یهو وسط حرفم پرید و گفت: من که در مورد این پسره تو پیامک بهت گفتم. چیزی هم ازت پنهان نکردم. چند لحظه بینمون به سکوت گذشت که به حرف اومد و خیلی آروم گفت: پس با این قضیه هم مشکلی نداری؟ دستمو به روی رون پاش کشیدمو گفتم با چی؟
انگاری خجالت میکشید از واژه دوست پسر تو حرفاش استفاده کنه ،خودم پیش قدم شدمو گفتم: با دوست پسر داشتنت ؟
خندید. اما بازم چیزی نگفت: دیگه کاملا معلوم بود بعد از اون همه اتفاق ترسش ریخته.‌
لپشو گرفتمو کشیدمو گفتم: اگه منو کاملاً در جریان دوستیت با اون پسر قرار بدی تا ازت سو استفاده نکنه مشکلی ندارم.
البته ته دلم ناراحت بودم که اینقدر جسورانه پیش من و علنی صحبت از رفاقت و دوستی با پسرهای دیگه میکنه. اما چون دوست داشتم دادنش به مازیار و کرده شدنشو علنی جلوی خودم ببینم، این وضعیت را تحمل می کردم.
ماشینو که روشن کردم ازش پرسیدم.حتمامیدونی واسه پسرها داشتن یه دوست اجتماعی دختر با دوست دختر فرق داره؟ منتظر جوابش نشدمو گفتم: پسرها تو دوست دخترشون دنبال رسیدن به جاهای ممنوعه میگردن، اما در مورد دوست اجتماعی وضعیت اینطور نیست.
تا اومد جواب بده گوشی موبایلش زنگ خورد. چند لحظه بعد منو نگاه کرد و گفت: این همون پسره هست که توی پاساژ گوشی منو ازم گرفت. چیکار کنم؟ منم که از بعد از اتفاقات تو پاساژ تصمیم نداشتم هیچ مانعی سر راه دوستی تینا با این پسره قرار بدم، ازش خواستم جوابشو بده. تینا هم که مثلاً میخواست جلوی من وانمود کنه اهل زیر آبی رفتن نیست، صدای گوشی موبایلشو روی بلندگو قرار داد. منم ماشینو خاموش کردم تاصدای پسره بهتر بیاد.
از اون لحظه ای که پسره با تینا شروع به صحبت کرد، کیرم تو شلوارم شروع به شق شدن کرد. نه تنها قصد پنهان کردنشو نداشتم بلکه از عمدی که تینا هم بفهمه با دستم الکی جابجاش میکردم.
چند دقیقه بود که پسره داشت تلفنی با تینا لاس میزد.اسمش سامیار و دانشجوی سال سوم عمران بود. اول از خودش و خصوصیات اخلاقی و اینکه چطور آدمیه صحبت کرد. بر عکس این پسره تینا زیاد حرف نمیزد. بیشتر به سوال های پسره جواب میداد.شاید دلیلش این بود که من کنارش نشسته بودم. حتی به پسره گفت که متاهله... مثلاً میخواست به من وانمود کنه خودشو مجرد جا نزده. اما همین که گفت متاهله، طرز صحبت کردن پسره یواش یواش عوض شد. از تیپ و قیافه تینا تعریف میکرد. کاملاً معلوم بود این پسره هم میدونه پا دادن یه زن متاهل به یه غریبه واسه چیه. فهمیده تینا میخواره و اهل حاله.
پسره حالا دیگه روی متاهل بودن تینا تمرکز کرده بود. هی بهش میگفت اتفاقا بهتر که متاهلی؛ معلومه که مثل دخترهای مجرد، تو رفاقت و دوستی و رابطه محدویت نداری. دوست دختر قبلیم هم متاهل بود. با من بیشتر از شوهرش رابطه داشت.
پسره داشت با حرفاش به جاده خاکی میزد که تینا هم انگاری فهمید و با گفتن گمشو بابا، تلفن رو قطع کرد. بلافاصله هم شمارشو مسدود کرد تا دیگه نتونه بهش زنگ بزنه.
بازم خیلی تابلو کیر شق شدمو تو شلوارم جابجا کردمو گفتم: چی شد؟ چرا بهش فحش دادی؟
منو نگاه کرد و گفت: خوب حرف نمیزد. طرز صحبت کردنش خیلی بد بود.
میدونستم جمله آخر پسره باعث عکس العمل بد تینا شده.حتما انتظار نداشته وقتی صداشو برای من پخش میکنه، پسره تو همون اولین تماس تلفنی موضوع رابطه رو وسط بکشه.
البته خودم مطمئن بودم علت پیش کشیدن موضوع رابطه توسط پسره اینه که اون پسر هم مثل من و بقیه میدونه کردن زن و دختر شوهردار راحت تر و سریعتر از دختر های مجرده، چون همه میدونیم زن شوهردار ناز و افاده نداره، جلوش بازه و ترسی از کس دادن نداره، سیریش نمیشه چون خودش تو دردسر می افته.
بامسدود کردن شماره پسره حدس میزدم تینا اصلا قصد دوستی با این پسره سامیار رو نداشته و باز هم هدفش عادی کردن دوست پسر داشتن و دوست پسر گرفتنش جلوی من بوده.
ماشینو روشن کردمو بهش گفتم: بهت ثابت شد پسرا تو دوست دخترشون به خصوص که متاهل هم باشه، فقط دنبال رابطه هستند؟ اینو قبلا هم بهت گفته بودم، اما تو نمیخوای قبول کنی.
شیشه سمت خودشو کمی پایین داد و گفت: نه همه پسرها اینطوری نیستن.
تینا تو اون لحظات غیر از منکر شدن هدف پسرها کار دیگه ای نمی تونست کنه.مجبور بود بگه هدفشون این نیست؛ چون حرفی نداشت که تو جوابم بگه.اصلا قصد نداشتم با تینا سر این قضیه بحث کنم؛چون ممکن بود فکر کنه با دوست پسر گرفتنش مخالفم.
تقریباً یک هفته از ماجرای داخل پاساژ کامپیوتر ایران گذشته بود. بیرون رفتن های تینا با من توی اون یک هفته به طور عجیبی کم شده بود.فقط یک یا دو بار با هم بیرون رفته بودیم. معلوم بود حالا که فهمیده من بابت دوست پسر داشتنش مشکلی براش درست نمی کنم، دیگه بی خیال پیاده روی با من شده. انگاری خرش از پل گذشته بود.
اما من اینطور نمی خواستم. پرسه زدن تو کوچه و خیابون با تینا همراه با نگاه شهوتناک پسر های اطرافش به من هیجان میداد. از طرف دیگه حس میکردم شاید تینا با این پسره سامیار دوست شده و جلوی من شمارشو مسدود کرده.
یادمه بیست و ششم مهر ماه بود. دانشگاه ما به مناسبت روز تربیت بدنی و ورزش، اقدام به برپایی نمایشگاه دستاوردهای ورزشی واحد های دانشگاهی کرده بود. یه جا که دونفری به دور از بچه های دانشکده تو این نمایشگاه ایستاده بودیم؛ به خاطر کم شدن قرار های بیرونمون ازش انتقاد کردمو گفتم: نکنه با این پسره سامیار دوست شدی و با اون بیرون میری؟.
چند لحظه منو نگاه کرد و گفت: دیدی که جلوی خودت شمارشو مسدود کردم. من چیز پنهانی از تو ندارم. الانم می خوام یه موضوعی رو بهت بگم. چند روزی هست مازیار گیر داده باهاش دوست بشم. وسط حرفش پریدمو گفتم: مگه تا حالا غریبه بوده؟
خنده ای کرد و گفت: دیوونه میگه باید دوست دخترش باشم. تا این حرفو زد کیرم تو شلوارم تکونی خورد وبلند شد.
گفتم: اوههههههههه مازیار چه خوش اشتها شده، اول به عنوان دوست اجتماعی جلو اومد، حالا هم میخواد که دوست دخترش بشی. میدونستم تینا توی این چند وقت هر کاری کرده برای این بوده موضوع دوستیش با مازیار رو وسط بکشه، واسه همین برای اینکه این قضیه رو پیش تینا یه چیزعادی نشون بدم، الکی بهش گفتم: خودمم یه چند وقتی بود فهمیده بودم نگاه هاش به تو از یه دوست اجتماعی فراتر رفته؛ منتها شک داشتم. ازش پرسیدم از من نترسیده چنین درخواستی به تو داده؟
در همون حالی که داشت دوربین گوشی موبایلشو برای عکس انداختن از نمایشگاه آماده می‌کرد گفت: حتماً دیده روی من گیر نیستی چنین پیشنهادی داده.
اون روز حرفامون تو دانشکده به همین جا ختم نشد. وقتی داشتیم به خونه برمی گشتیم همون بحث رو دوباره وسط کشیدمو گفتم: به نظرم مازیار یه سر و گردن از اون پسره سامیار بالاتره.
بدون اینکه منو نگاه کنه خندید و گفت: آره خوب مازیار خوشتیپ تر از اون پسره بد دهنه.
اون روز غروب تو آخرین کلامم خیال تینا رو بابت دوستیش با مازیار راحت کردم. وقتی کنار خونشون داشت از ماشینم پیاده میشد بهش گفتم: فقط در صورتی با دوستیت با مازیار موافقم که حتما بهش بگی منم خبر دارم و میدونم بهت پیشنهاد دوستی داده. اینطوری میخوام بفهمه این مدت با گاگول طرف نبوده.
سرشو از پنجره سمت شاگرد کرد تو و گفت: یعنی میگی بهش بگم تو خبر داری به من پیشنهاد دوستی داده؟ اینطوری برای خودت بد نمیشه؟
حرفشو قطع کردمو گفتم: فقط در این صورت با این قضیه مشکلی ندارم. دستاشو از لبه پنجره ماشین برداشتو و گفت: اونوقت نمیگه شایان از کجا فهمیده؟ پامو رو گاز گذاشتمو گفتم: بهش بگو خودش فهمیده بود، منو تحت فشار گذاشت، منم بهش گفتم.
اون روز یه پله دیگه به کرده شدن تینا به صورت علنی جلوی خودم نزدیک شدم.مطمئن بودم همه اینها رو به حساب بی غیرتیم میذاره.
آخر شب موضوع اون روز رو با مازیار در میون گذاشتم. پشت تلفن جوابمو با یه جوووون بلند داد. خوشحال بود که دارم موانع رو یکی پس از دیگری بر میدارم. اون شب دوتایی پشت تلفن کلی نقشه کشیدیم. قرار شد اون زمان هایی که تینا کنار منه، یا کنار من خوابیده، با یه میس کال بهش خبر بدم تا تو اون زمان به تینا زنگ بزنه و جلوی خودم باهاش لاس بزنه.
مهر ماه تموم شده بود و وارد آبان ماه شده بودیم.تینا بالاخره اون شرطی رو که بابت مخالفت نکردنم در مورد دوستیش با مازیار ازش خواسته بودم اجرا کرد و به مازیار گفت که شایان از پیشنهاد دوستی تو به من خبر داره...
تینا با این کارش بالاخره مجوز داشتن دوست پسر رو از من گرفت. البته قبلش چند روزی بابت خواسته من مقاومت کرد. بهونش این بود که اگه به مازیار بگم تو از درخواست دوستیش به من خبر داری و مخالفتی نداری ممکنه بعدا پرو بشه، جلوی تو به من چرت و پرت بگه و رفتارهای بدی داشته باشه.پیش بینی تینا درست بود؛ چون مرحله اول نقشه من و مازیار هم دقیقا همین بود تا یواش یواش جلوی من سر شوخی رو با تینا باز کنه. طبق نقشه قبلی از فردای روزی که تینا شرط منو اجرا کرد، زنگ زدن های مازیار به تینا جلوی من زیادتر شد. تو روز های اول با میس کال دادن به مازیار کاری میکردم که تو کوچه و خیابون وقتی تینا کنار منه بهش زنگ بزنه و مدام باهاش حرف بزنه...بعد یواش یواش این تلفن زدن ها رو به داخل خونه و تو ماشین کشیدم.
تینا چند روز اول به عنوان دوست دختر مازیار خجالت می کشید جلوی من باهاش حرف بزنه، اما کم کم براش عادی شد. وقتی تو ماشین کنار من نشسته بود و مازیار بهش زنگ میزد، ازش میخواستم صداشو برای منم پخش کنه. موقعی که مازیار پشت تلفن قربون صدقه اش می رفت، کیر شق شدمو باز طوریکه ببینه تو شلوارم جابجا میکردم و تو معرض دیدش قرار میدادم تا بفهمه در عین حال که هی بهش تاکید میکنم هدف مازیار هم مثل بقیه رابطه هست، اما از این لاس زدن و هدف مازیار بدم نمیاد و مخالفش نیستم.
حرف هایی که مازیار به تینا می زد طبق قرار قبلی، سراسر تعریف، تمجید و البته لاس زدن بود. یک بار حین همین تعریف و تمجید ها بود که باز با هماهنگی قبلی، وسط حرفاش پریدمو ، مثلا وانمود کردم داشتم حرفاشو گوش میکردم. بدین ترتیب، از اون لحظه منم وارد صحبت مازیار با تینا شدم.حسابی داشتیم واسه تینا فیلم بازی می کردیم.اصلا در مورد اینکه تینا دوست دخترش شده حرفی نزدیم. مازیار که سعی میکرد همه چیز رو عادی نشون بده، پیشنهاد ساخت یه گروه سه نفره تو تلگرام داد.
فکر کنم هفتم آبان ماه بود که مازیار این گروهو تو تلگرام به نام "دو به علاوه یک" ایجاد کرد. قرار بود تند تند، اسم گروه رو معنادار تغییر بده. شروع چت کردن سه نفری ما اولش در مورد روز جهانی کوروش بود که همون روز بود،اما یواش یواش صحبت ها به سمت خود تینا برگشت.
مازیار جلوی تینا تو چت برام نوشت، از این که تینا مال توئه بهت حسودیم میشه. دختر خوشگل و خوش اندامی هست.
اون روز مازیار با این حرفش خراب کردن دیوار حجب و حیا بین من و تینا رو شروع کرد و قرار بود طی روزهای آینده این دیوار رو کاملا خراب کنه و سر شوخی رو جلوی من اول تو تلگرام و بعد بیرون از تلگرام با تینا باز کنه.
برای کردن تینا جلوی خودم این اقدامات لازم بود. دیگه بعد از اون روز، این گروه سه نفره شب ها ساعت ۱۱ پاتوق ما شده بود. در طول روز تو دانشگاه و بیرون از دانشگاه و تو خونه با تینا بودم، اما شب ها سعی میکردم از تینا جدا باشم تا اومدنمون تو این گروه سه نفره موجه باشه.
طبق برنامه یواش یواش هر شب که میگذشت ،حرف زدن های مازیار تو این گروه سه نفره بودارتر میشد. گاهی که صحبت از ازدواج و متاهلی میشد، جلوی من برای تینا می نوشت کاشکی مال من بودی. جدیدا بدن تینا رو با فرانک مقایسه میکرد. تو چت می نوشت شلوار تنگ و سفید بیشتر بهت میاد.
به همین بهونه بود که با هماهنگی من واسش یه شلوار سفید جین زاپ دار خرید. به روی تینا نیاوردم. منتظر بودم خود تینا به من بگه اما نگفت. وقتی پوشیدش از اون شلوار قبلیش به خاطر زاپ های بیشترش، رون هاشو سکسی تر و تحریک کننده تر نشون میداد. مازیار جریان خریدن شلوار واسه تینا رو تو اون گروه سه نفره مطرح کرد. تینا هم به خاطر اینکه من فهمیدم یه نفر غیر از شوهرش واسش شلوار خریده و بدون اطلاع من اون شلوار رو پاش کرده حسابی خجالت کشید،اما طوری رفتار کردم که این خجالت کشیدنش تو چت زیاد طول نکشید. تو تلگرام به آیدی خودش پیام دادم که من مخالفتی با خریدی که مازیار برات کرده ندارم، فقط به من خبر میدادی بهتر بود. چون قرار شد همه چیزو به من بگی.
درست از بعد از خریدن اون شلواره بود که مازیار جلوی من سر شوخی و خنده و تیکه انداختن به تینا رو باز کرد. حتی مردن عموی مازیار، یک روز بعد از اربعین هم نتونست مانع از اومدن مازیار به گروه و شوخی نکردنش با تینا بشه.مثلا موقعی که من و مازیار تو گروه بودیم و تینا بعدا وارد گروه میشد، با نوشتن یه جووووووون بزرگ ازش استقبال میکرد. براش استیکرهای بوس و لب گرفتن می فرستاد. گاهی هم که سه تایی حرف زدنمون به کل کل می کشید، به بهونه اینکه مازیار هم جنس منه و تینا افکار فمنیستی داره از عمد طرف مازیار رو می گرفتمو پشت تینا رو خالی میکردم. این باعث میشد مازیار راحت تر بتونه به سمت حرفای ممنوعه و گاها زیر نافی و فرستادن استیکرهای نیمه سکسی بره و جو کل کل همیشه بینشون باقی بمونه.
شگرد مازیار این شده بود که اول تو چت حرفاشو میزد؛ بعد از پایان چت کردنمون به تینا وانمود میکرد این حرفا واسه خندس و همه شوخیه. اینطوری قصد داشت یواش یواش همه چیز رو بین خودمون عادی کنه.
مثلا یه شب به زاپ(پارگی) روی رون شلوار تینا گیر داد که میشه با نگاه بهش، عیار رنگ وسط لاپاتو حدس زد...دو سه شب بعد از این جریان وقتی دوباره داشتیم سه تایی تو تلگرام چت میکردیم، مازیار این بار به صاف و صیقلی بودن پوست دست تینا گیر داد و اینکه چطوری اپیلاسیون میکنه؟.وقتی هم ازش پرسید جاهای دیگه هم همینطوری صاف و صیقلی هست، با فحش و اعتراض تینا روبرو شد.
یه شب مازیار تو چت من و تینا رو به یک پارتی و دورهمی خودمونی که میگفت خودش هم خوانندش هست دعوت کرد.
اولش قبول کردم؛اما بعدش وقتی یادم افتاد جریان کرده شدن تینا جلوی خودمو برای دوستاش گفته، پشیمون شدم. یه چیزی رو بهونه کردمو نرفتیم. در عوض فردای اون روز من و تینا رو به یه برگر زغالی که روبروی پارک قیطریه بود دعوت کرد. بعد از ناهار از اونجا هم وارد پارک شدیم...تو یکی از آلاچیق های پارک نشسته بودیم. تینا داشت در مورد چهارم آذرماه که مصادف با روز جهانی منع خشونت علیه زنان بود کلی تبلیغ میکرد و میگفت شاید واسه همینه که من یه فمنیسم شدم. تو اون لحظاتی که مازیار ازکنار ما روی صندلی بلند میشد روبروی ما می ایستاد و در مورد موضوعی صحبت میکرد، نگاهشو به لاپای تینا می دیدم که مانتوی جلو بازش به خاطر نشستنش روی صندلی کنار رفته بود و کاملا رون ها و لاپاش معلوم شده بود.
لعنتی موقع صحبت کردن با تینا چنان تابلو لاپاشو نگاه میکرد که خود تینا هم فهمیده بود‌. تو اون لحظات رفتارهایی که مازیار میکرد خودجوش بود. با من هماهنگ نکرده بود، اما خوب هر کاری میکرد در جهت اهداف من بود‌.اون روز نگاه های غضب آلود تینا به مازیار نه تنها تاثیری نکرد، بلکه قضیه رو بدتر کرد. حالا دیگه تینا هر حرفی میزد مازیار باهاش مخالفت میکرد. این قدر این کار رو تکرار کرد تا باعث اعتراض تینا شد. اعتراضش باعث کشیده شدن لپش توسط مازیار شد و این کشیده شدن لپش تا لحظه ای که مازیار کنار ما بود ادامه داشت.
اون روز مازیار دست زدن به بدن تینا رو جلوی من شروع کرده بود.از من خواست سه تایی بیشتر بیرون بریم تا بتونه یواش یواش جلوی من به جاهای دیگه بدن تینا هم دسترسی پیدا کنه.
همون شب که واسه چت سه نفره آخر شب آنلاین شدم، طبق معمول قبل از ورود به گروه، تلگرام تینا رو باز کردم تا بفهمم مازیار و فرانک چی به تینا گفتن. اما یهو چشمم خورد به اکانت سیامک که برای تینا پیام فرستاده بود.
حسابی شوکه شدم. دیگه انتظار اینو نداشتم. صفحه تلگرام سیامک رو که باز کردم تاریخ شروع مجدد چت کردنش با تینا تقریباً مال یک هفته پیش بود. شروع کننده چت هم سیامک بود. کلی حرف‌های قشنگ و عشقولانه و گول زننده و دختر خر کن براش نوشته بود. به تینا القا کرده بود که نتونسته با وجود ازدواج کردن و متاهل شدنش فراموشش کنه. نوشته بود چشمام هنوز تو دانشگاه دنبالته؛ خیلی تلاش کردم تا به خاطر شایان بی خیال بشم، ولی انگاری نمیشه.سیامک برای دوباره با تینا بودن کلی حرف زده بود، اما جوابهای کوتاه تینا و رفتار سردش با سیامک نشان می داد با وجود مازیار تمایلی به سیامک نداره.
حرف های سیامک به من ثابت کرد زیادی روی رفاقت و وفاداریش حساب کرده بودم. اصلاً فکر نمی کردم دوباره به سمت تینا برگرده. حالا دیگه کردن تینا و خیانت به منو ترجیح داده بود. شاید دلیلش فاصله گرفتن من از سیامک بود. دانشگاه کمتر می دیدمش.
چه رقصی رو خرده شیشه های شکسته میکردیم
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
قسمت چهارم :

روزهای باقیمانده آبان ماه هم تمام شد. هفت تا هشت روز هم از آذر ماه گذشت.نزدیک به دو هفته پر از لذت و هیجانو پشت سر گذاشته بودم. توی اون نزدیک به دو هفته، به خاطر شوخی ها و دستمالی های مازیار که هر روز بدتر از دیروز میشد، ابعاد تازه‌ای از بی غیرتی من برای تینا رو شده بود.
دیگه کشیدن لپ تینا کار هر روز مازیار شده بود. هر بار که لپشو می کشید،جواب آخ تینا رو با یه "جووون" میداد و کاری می کرد صورت تینا بیشتر به صورتش نزدیک بشه. منم تو شوخی هایی که مازیار با تینا میکرد خودمو الکی با گوشی تو دستم مشغول میکردم، یا الکی به کسی زنگ میزدم. یادمه یه روز که واسه تینا یه روژ لب کالباسی مات خرید بود، از عمدی جلوی من بهش داد و گفت: از فردا اینو به لبات بمال که رنگش با رنگ جاهای خوب خوب بدنت ست بشه.
موقع نشستن کنار همدیگه تو پارک و روی صندلی و به خصوص تو ماشین که من راننده اش بودم دستمالی کردن تینا به اوج می رسید.‌ ماشین بهترین مکان برای دستمالی تینا و ریختن حجب و حیای بین ما توسط مازیار بود. هم جای کوچیک و دنجی بود و هم کسی چیزی نمی دید. هر وقت تو ماشین با تینا شوخی می کرد و از تینا جواب درست نمی گرفت، از صندلی عقب دستشو دور گردنش حلقه می کرد، صورتشو به صورت تینا نزدیک می‌کرد، به بهونه به غلط کردن انداختنش دستشو روی گردن تینا فشار میداد و لباشو نزدیک لبش میکرد. یکی دو بار هم قبل از نشستن تینا روی صندلی جلو، دستشو به بهونه تمیز کردن صندلی از پشت زیر کون تینا قرار داد. منم هر بار که مازیار از پشت سر با تینا گلاویز می‌شد، یا دستشو زیر کونش قرار می داد شق میکردمو طبق خواسته مازیار طوری که تینا بفهمه تو شلوارم جابجاش می‌کردم.
بالاخره با شدت گرفتن شوخی های ناجور مازیار، صدای اعتراض تینا به من بلند شد. یه روز ظهر، تو خونه خودمون بودیم و من پشت کامپیوترم نشسته بودم که اومد تو اتاقم روی میز کامپیوتر نشست و گفت: تو چرا اصلا به شوخی های زشتی که مازیار جدیدا داره با من میکنه اعتراضی نمیکنی؟
قیافه حق به جانبی گرفتمو گفتم: چرا به من اعتراض میکنی؟ برو به خودش اعتراض کن.در ضمن مازیار رفیق فابریک خودته. قبلا هم بهت گفته بودم دوست اجتماعی داشتن با دوست پسر داشتن که هیچ ممنوعه ای توش نیست فرق داره. در ضمن پیش بینی کرده بودم مازیار واسه عشق و حالش سر شوخی رو باهات باز کنه، ولی تصور نمیکردم بخواد جلوی منم دستمالیت کنه. کامپیوترمو خاموش کردمو کیرمو خیلی تابلو لای پام جابجا کردمو بهش گفتم: الان دیگه همه پسرها از جمله مازیار از دوست دخترشون توقع عشق و حال دارن. مطمئن باش مازیار هم مثل بقیه دنبال کردنه و میخواد بکنتت.
همزمان که داشتم این حرفا رو میزدم، یکی دوبار هم پاهامو باز کردم تا کیر شق شدم از وسط پاهام بیرون بزنه و تو دید تینا قرار بگیره. در حقیقت با شق شدن کیرم داشتم غیر مستقیم سیگنال رضایت از کرده شدن احتمالیش به مغز تینا می فرستادم.
همون لحظه یه پس گردنی آروم نثار گردنم کرد و گفت: اونجات که خوابید بیا تو پذیرایی ناهار حاضره. وقتی هم داشت از اتاقم بیرون می رفت برگشت گفت: مازیار با پسرهای دیگه فرق میکنه.دیوونه نیست...میدونه من متاهلم. اصلا دنبال این کارها نیست. بلند شدمو تابلو سر کیرمو فشار دادمو گفتم: کاری نداره که در آینده بهت ثابت میکنم.
تینا با این حرفاش بهونه خوبی دست من داد تا از این به بعد هم در مقابل شوخی های مازیار واکنش نشون ندم.
زیاد شدن شوخی ها و حرفای ناجور مازیار تو گروه سه نفره هم باعث شد تینا برای خنثی کردن مازیار دنبال این باشه که فرانک و سینا رو هم وارد گروه کنه، وقتی این مسئله رو تو گروه مطرح کرد، مازیار شدیدا مخالفت کرد و شرط اومدن اون دو تا به گروهو لب دادن تینا قرار داد و گفت من دوست دختر خشک و خالی نمیخوام.
این اولین بار بود که مازیار داشت تینا رو به عنوان دوست دختر خودش جلوی من صدا میکرد.
طبیعی بود که تینا از مازیار بخاطر مطرح کردن چنین خواسته ای اونم جلوی من ناراحت بشه و شد. اما به نظر من بهترین زمان بود که مازیار موضوع کردن تینا جلوی منو، این بار به طور جدی و واقعی تو چت خصوصی و خارج از گروه با تینا مطرح کنه. قبلا هم مازیار چنین خواسته ای رو باهاش مطرح کرده بود، اما تینا همه چیز رو به شوخی گرفته بود.
وقتی موضوع رو با مازیار مطرح کردم، قرار شد همون شب بعد از پایان چت کردنمون تو گروه به صورت خصوصی موضوع رو با تینا مطرح کنه و کپی چتشون رو برای منم بفرسته.
فردای اون روز بعد از خوردن صبحانه وقتی به سراغ گوشی موبایلم رفتم، با خوندن پیام‌هایی که مازیار از صفحه چتش باتینا برای من فرستاده بود حسابی تو ذوقم خورد. تینا با این خواسته مازیار شدیدا مخالفت کرده بود. این بار به مازیار خیلی جدی گفته بود درسته که شایان رو من تعصب نداره و تو هم هر غلط میتونی داری جلوش با من میکنی،اما من زندگیمو دوست دارم. نمیخوام به خاطر دیوونه بازی های تو خرابش کنم. مازیار برای قانع کردن تینا براش نوشته بود وقتی اون همه تو ماشین باهات شوخی میکنم و شایان جای اعتراض کیرش بلند میشه، یعنی شایان بی غیرت تر از این حرفاست. مطمئن باش اگه جلوش بکنمت هم چیزی نمیگه. با وجود اینکه تینا با این خواسته مازیار مخالفت کرده بود، اما تو پیام هاش یه نکته امیدوار کننده پیدا کردم. برای مازیار نوشته بود درسته که تابوشکنی و روابط ممنوعه چه پنهانی از شوهر و چه با اطلاع شوهر برای ما زنها هم مثل مردها هیجان انگیز و لذت بخشه، اما به همان اندازه برای ما زنها زندگی خراب کنه...
حالا دیگه فهمیده بودم خیلی از زن هایی که سنتی فکر نمیکنن، از کرد شدن جلوی شوهر توسط یه مرد غریبه حسابی لذت می برند، ولی به خاطر حجب و حیا و ترس از خراب شدن زندگی بروز نمیدن.
حالا دیگه نوبت من بود که ازهمه هنرم واسه عادی تر کردن رابطه تینا با مازیار جلوی خودم استفاده کنم. برای همین زیاد صبر نکردمو اون شب تینا رو واسه عشق و حال به خونه خودمون بردم...
آخر شب تینا رو روی کمر خوابونده بودمش،پاهاشو بالا داده بودم. وقتی کلاهک کیرمو روی سوراخ کسش قرار دادم، بهش گفتم: جووووون!!! خیلی ها تو دانشگاه تو حسرت این کس بودن، ولی قراره مال من بشه.
خنده ای کرد و گفت: مگه الان مال تو نیست؟. به کیر خیسم یه فشار محکم دادم. کلاهکش وارد کسش شد. همزمان با ناله تینا بهش گفتم: نه دیگه، تا زمانیکه زیر یک سقف زندگی مشترکمون رو شروع نکردیم، اختیار جلو و عقبت کاملا با خودته.
با یک دستم دهنشو گرفتم و با دو سه تا تقه محکم و پشت سر هم کیرمو تا خایه تو کسش جا کردم. بلافاصله دستمو کنار زد، یک آه ناز و طولانی کشید. در حالیکه تند تند نفس میکشید گفت: یعنی چی اختیارشون با خودمه؟
همزمان که کیرمو آروم آروم تو کسش عقب جلو میکردم بهش گفتم: یعنی مثل دوران مجردیت که من وجود نداشتم اختیارشون با خودته.
شاید اگه همون لحظه کسش آب نمیداخت و آبش نمی اومد، از سکوتش نمی فهمیدم منظورمو فهمیده یا نه. بلافاصله منم از هیجان اینکه تینا منظورمو گرفته خودمو خراب کردم. آبم داشت از کیرم بیرون میزد که با دو تا تلمبه محکم کیرمو بیرون کشیدم؛ سریع شورتمو جلوی کیرم گرفتمو آبم تمام شورتمو خیس کرد.
تینا هیچ وقت اینطور سریع ارضا نمیشد. هر وقت میکردمش بین پانزده تا بیست دقیقه طول میکشید تا آبش بیاد.اما این بار دلیلشو خوب میدونستم.
اون شب بعد از ارضا کردن تینا و اومدن آب خودم دوتایی مثل جنازه رو تخت، خوابمون برده بود که گوشی موبایلم زنگ خورد. مازیار بود. وقتی فهمید دو تایی پیش هم هستیم، پی برد چه خبر بوده، ازم خواست صداشو رو آیفون بذارم. وقتی این کار رو کردم خطاب به تینا گفت: خیلی نامردی، دوست دختر منی ولی حال و هولتو با یکی دیگه میکنی،پس من چی؟ بعد با شوخی و خنده دوباره گیر داد بهش که منم لب میخوام. این دفعه که بیرون دیدمت حتما می گیرم ازت.
اون شب به دلیل خستگی همه حرف ها تا همین حد باقی موند و بعدش خوابیدیم. معنی نداشت وقتی من و تینا کنار هم هستیم، تو تلگرام و اون گروه سه نفره چت کنیم...
صبح روز بعد تینا از پیش من رفت. به ظهر نکشیده ازش تو تلگرام برام پیام اومد. نوشته بود الان با فرانک بیرون هستم.فرانک میگه اینکه شایان گفته اختیار زندگیت فعلا دست خودته چرت گفته...
دیگه بقیه حرفاشو نخوندم. با توجه به شناختی که از فرانک داشتم بعید می دونستم این حرفا گفته های فرانک باشه.شک نداشتم تینا داره از خودش میگه. شاید میخواسته از حرف های من مطمئن بشه. برای همین براش نوشتم اتفاقا اونیکه چرت میگه فرانکه. تو خودت که اخلاق منو میدونی، حرفام نشون دهنده تفکرمه. به احدی اجازه دخالت تو زندگیمون رو نمیدم. هر کی هم مثل فرانک حرف زیادی زد بفرستش پیش من تا حالیش کنم.بعد برای اینکه دیگه کاملا خیالشو راحت کنم گفتم: اصلا به مرور این قضیه رو بهت ثابت میکنم.
بعد از فرستادن پیام ها برای تینا کیرم تو شلوارم حسابی شق کرده بود.
اون روز این جریانو تلفنی برای مازیار هم تعریف کردم. کلی بشکن زد و گفت خوب کاری کردی.میخوام کاری کنم دیگه علنی هم جلوی خودت واسه من پایین بکشه...
مازیار کاملاً ضعف منو فهمیده بود میدونست اینجور حرف زدنش ،منو بدجوری تحریک میکنه. بعد از اون هم حرفو کشیده بود به پویا و میگفت: این پسره هم بدجوری تو کف تیناست. میدونه من کردمش. گیر داده این بار خواستی بکنیش منم بیام.
تلفن رو که قطع کردم داشتم پویا رو در حال جق زدن به خاطر تینا تصورمیکردم و حسابی هیجانی میشدم.
آخر شب همون روز، تو اون گروه تلگرامی سه نفره، خود تینا با دست خودش تو دام و نقشه ای که ما براش ریخته بودیم افتاد. دیگه کاملا حرفای اون روز من، بابت بودن اختیار دست خودشو باور کرده بود.مثلا می خواست یک بار دیگه از این چیزی که اسمشو روشنفکری من گذاشته بود جلو مازیار تعریف کنه، از آزادی و اختیار داشتنش مثل دوران مجردیش پیش مازیار گفت.اما نمیدونست که قبلا بابت این قضیه براش نقشه کشیدیم. اون شب مازیار تو تلگرام پیش من و تینا از دوست دخترهای قبلی و رابطه با اونها گفت. البته به طور مستقیم به کردن و گاییدن دوست دخترهاش اشاره نکرد.اما خیلی تابلو حرف زد.همین تابلو حرف زدن مازیار بهونه خوبی شد تا بعد از پایان چت کردن سه نفریمون تو صفحه خود تینا براش بنویسم،منظور مازیار اینه که تا حالا همه دوست دختراشو کرده و در مورد تو هم چنین هدفی داره. اما تینا همچنان انکار میکرد و میگفت مازیار چنین پسری نیست.
فردای اون روز وقتی جریان رو به مازیار گفتم، قرار شد شوخی های حرفی و دستی رو با تینا بیشتر از قبل کنه.همون روز قرار شد مازیار هم حتماً در مورد تابلو شدن شق کردن های من تلفنی با تینا صحبت کنه.
جالب بود قرار بود من به تینا ثابت کنم مازیار قصدش کردنه... مازیار هم قصد داشت با شوخی های دستی و رفتاریش جلو من به تینا ثابت کنه که شایان وقتی چیزی نمیگه یعنی بدش نمیاد تو رو بکنم.
حالا دیگه من و مازیار هماهنگ با هم برنامه هامون واسه کردن تینا جلوی خودمو پیش می بردیم. به تینا گفته بود مطمئن باش وقتی شایان قبول کرده من دوست پسرت باشم، شک نکن با کردنت هم مخالف نیست...
دبگه هر حرکت مازیار و عکس العمل تینا به من هیجان میداد.
مثلا وقتی سه تایی چند ساعتی با هم بیرون از خونه بودیم موقع جدا شدن از هم، مازیار با من دست میداد. با تینا روبوسی میکرد که دیگه تبدیل به بوسبدن لب و سرانجام لب گرفتن های کوتاه شد.
وضعیت دستمالی و تیکه پرونی های مازیار جلوی من طوری شده بود که تینا دیگه کمتر با بیرون بودن های سه نفری موافقت میکرد...اما مازیار تلافی این کار رو تو چت کردن های سه نفره در می آورد.
یه روز خیلی ریلکس اومد تو گروه برای من و تینا نوشت که سینا بالاخره فرانکو کرد.
چه رقصی رو خرده شیشه های شکسته میکردیم
     
  
مرد

 
قسمت پنجم :

مازیار یه شب خیلی ریلکس اومد تو گروه برای من و تینا نوشت که سینا بالاخره فرانکو کرد.
انگاری از قبل میدونست ما باور نمی کنیم. پیام صوتی سینا تو تلگرامو برای ما پخش کرد که توش جریان بردن فرانک به مکان و کردن کونشو با آب و تاب برای مازیار تعریف کرده بود.
با تمام شدن حرف های سینا فهمیدم این فرانک دیوث اولین بارش نبوده میداده و دوست پسرهای قبلیش هم کردنش...
مازیار بعد از پخش کامل فایل صوتی سینا برای من و تینا تو گروه نوشت: بالاخره همه از دوست دختراشون انتظار حال دادن دارن؛ نمیشه که همیشه تو کف موند.
با این حرفش انگاری تینا طعنه مازیار رو به خودش گرفته بود، طوریکه کارشون به کل کل کشید و آفلاین شد.
تینا اون شب بازم منکر این شد که مازیار قصدش کردنه و همه چیز رو به حساب کل کلش با مازیار گذاشت.
وقتی هم رفتم تو تلگرام تینا و صفحه چتش با مازیار رو دیدم، حسابی به این طرز صحبت کردن مازیار جلوی من اعتراض کرده بود. از جواب های مازیار به تینا دچار هیجان شدم. نوشته بود، می خوام بهت ثابت کنم شایان بدش نمیاد من بکنمت... وقتی با دوست پسر گرفتنت مخالف نیست، یعنی با دادنت هم مخالف نیست...شوهرت بی غیرت تر از این حرفاست؛ این بار می خوام جلوی خودش بکنمت.
آخرین حرفی هم که تینا برای مازیار تایپ کرده بود حسابی تو ذوقم زد؛ نوشته بود من زندگیمو دوست دارم، نمیخوام خرابش کنم، نمیخوام حجب و حیا بین من و شایان از بین بره. تهدید کرده بود اگه به چرت و پرت گویی و دستمالی من جلوی شایان ادامه بدی باهات کات می کنم.
اما خودش خوب میدونست به خاطر لو نرفتن حال دادن های قبلیش قدرت کات کردنو نداره. مطمئن بودم اینو خود مازیار هم میدونه.
هرچقدرکه مازیار تلاش میکرد حجب و حیای بین من و تینا رو از بین ببره، بر عکسش تینا تلاش میکرد مانع این کار بشه...دیگه با رفتارهایی که مازیار کرده بود یقین کرده بود قصد داره جلوی من بکنتش. بوسیدن لب تینا جلوی من به محض این که همدیگر را می دیدیم یا از هم جدا می شدیم داشت تبدیل به لب گرفتن می شد.
واسه همین تینا به بهانه های مختلف بیشتر از قبل قرارهای سه نفره بیرون از خونه رو کنسل میکرد...همین باعث میشد من و مازیار واسه همراه کردنش با خودمون نقشه بکشیم...
یه روز که من و تینا تو خیابون جمهوری دنبال خرید سینمای خانگی برای آپارتمان خودمون بودیم،به دور از چشمهای تینا به مازیار پیامک دادم که بیرون خونه هستیم و بهش گفتم قراره کجا بریم. به دقیقه نکشید که به من زنگ زد. جلو تینا و با صدای بلند جواب دادم.
پشت تلفن به من گفت معطل کن تا من برسم. الکی به تینا بگو من اونجا آشنا دارم و ازم خواست پیش تینا سوتی ندم.
وقتی موضوع رو به تینا گفتم، خندید و گفت: این داره دروغ میگه. میخواد بیاد اذیت کنه. تو اون لحظات هر جوری بود تینا رو قانع کردم منتظر مازیار بمونیم. بیرون سرد بود. رفتیم تو ماشین نشستیم.
نزدیک نیم ساعت تو ماشین نشسته بودیمو در مورد همه چیز حرف میزدیم تا اینکه بالاخره سر و کله مازیار تو جایی که قرار گذاشته بودیم پیدا شد.چند دقیقه ای تو فروشگاه ها گشتیم. الافی ما به تینا ثابت کرد مازیار خالی بسته و از آشنایی که حرفشو زده بود خبری نیست. با این حال بعد از یکی دو ساعت گشتن و قیمت گرفتن، از برند سامسونگ و سری اچ تی ۱۰۰۰ وات یه مدل انتخاب کردیمو خریدیم.
مازیار تو اون یکی دو ساعتی که تو فروشگاه ها می‌گشتیم هر جوری بود برنامه و نقشه ای که می خواست روی تینا اجرا کنه رو یواشکی به من انتقال داد.
بعد از گذاشتن کارتن سینمای خونگی تو صندوق ماشین هم طبق نقشه قبلی گیر داد که من هم باهاتون میام. می خوام خونه ای که قراره توش زندگی کنید رو ببینم. بعد هم بدون اینکه منتظر جواب ما باشه روی صندلی عقب نشست.کاری که مازیار قصد انجامشو داشت شرایط کردن تینا جلوی منو حسابی آسونتر میکرد. تینا هم که از چیزی خبر نداشت داشت فارغ بال در مورد منطقه محله و متراژ آپارتمانه برای مازیار توضیح میداد.
وقتی رسیدیم از همون لحظه اول که وارد خونه شدیم دنبال موقعیت مناسبی بودم تا خواسته مازیار رو انجام بدم. خونه ما شبیه انباری شده بود. بودن تخت خوابمون تو اتاق خواب سوژه جدیدی برای مازیار شد تا توی اتاق خواب ما کنار تینا روی این قضیه حسابی مانور بده. به تینا میگفت: آخ آخ کاشکی من جای شایان روی این تخت می خوابیدم. وقتی دیدم موقعیتی که دنبالش بودم فراهم شده،رفتن به دستشویی رو بهونه کردم؛ مازیار رو با تینا تو اتاق خواب طبق نقشه تنها گذاشتم.سریع پشت درب اتاق خواب قرار گرفتمو آماده نگاه کردن شدم. صدای خنده آروم تینا و ولم کن گفتنشو می شنیدم. حالا دیگه وقتش بود از لای درب داخلو نگاه کنم. وقتی این کار رو کردم، دیدم مازیار تینا رو به دیوار اتاق خواب چسبونده و با لب گرفتن ازش داره حواسشو از نگاه کردن به درب اتاق پرت میکنه. با یک دستش صورت تینا رو نگه داشته بود و با دست دیگش لاپا و کس تینا رو می مالید. نقشه من و مازیار در حال کامل شدن بود. نصف بدنمو به داخل اتاق کشیدم .باید زمانی که داره با رضایت خاطر لب میده و دستمالی میشه خودمو بهش نشون میدادم.
واسه همین از عمدی خیلی سریع دستمو به کیرم رسوندمو در حالیکه سرشو فشار میدادم با صدایی که سعی میکردم خشن نباشه گفتم: اگه کارتون با همدیگه تموم شده زود بریم ،من چند جا کار دارم.
تینا که تا چند لحظه قبل کاملا لب و بدنش با رضایت در اختیار مازیار بود، با شنیدن صدای من به یکباره فحش کشان مازیار رو به سمت عقب هول داد. لبشو از لب مازیار جدا کرد. در حالیکه وانمود میکرد مازیار به زور ازش لب گرفته هی با پشت دستش لباشو پاک میکرد. بعد هم اومد از کنار من رد شد و از اتاق خواب بیرون رفت. چند لحظه بعد هم وقتی مازیار اومد از اتاق بیرون بره کنار گوش من گفت: حالا دیگه نوبت تو هست که بتونی با زرنگی و هنرمندی خودت از این اتفاق و پیشامد استفاده کنی.
بعد از رفتن مازیار اول درب اتاق خواب و بعد درب آپارتمان روقفل کردمو از خونه بیرون زدم. وقتی وارد کوچه شدم، تینا و مازیار با فاصله از هم دو طرف ماشین ایستاده بودن. کم محلی تینا به مازیار باعث شد با ما نیاد و تنها برگشت.
تینا بعد از رفتن مازیار اومد تو ماشین کنار من نشست. هی پشت سر مازیار حرف میزد و فحش میداد. معلوم بود میخواد اینطور به من القا کنه که مازیار زوری ازش لب گرفته و دست تو لاپاش برده.
برای اینکه بدونه از اتفاقی که افتاده ناراحت نیستم با خنده بهش گفتم: ببین چی هستی که نصف تهران میخوان بکننت.
انگاری این حرف من باعث شد یخ تینا آب بشه. خنده ای کرد و گفت: چرت و پرت نگو.
به حرف زدنم ادامه دادمو گفتم: من الان چند وقته دارم بهت میگم مازیار قصدش کردنه. ولی تو قبول نمیکردی امروز بهث ثابت شد؟
یه لحظه منو نگاه کرد و گفت :
مازیار چنین آدمی نیست، ولی خوب قبول دارم چند وقتی هست اخلاقش گند و بی خود شده.
مثل دفعات قبلی انتظار نداشتم تینا حرفمو قبول کنه، چون اون وقت یا باید با مازیار قطع رابطه میکرد، که در این صورت مازیار قبلا تهدیش کرده بود جریان حال دادن های قبلیشو به من میگه،یا باید اعتراض نمیکرد که باز در این صورت آخرش به کرده شدنش جلوی من منجر میشد.
تینا بدجوری تو منگنه گیر کرده بود نه راه پیش داشت نه راه پس.
یک دستمو به سمت لاپاش بردمو از روی شلوار کسشو چنگ زدم. یکی دو دقیقه تو این وضعیت بودیم که بهش گفتم: خواستم حس لذتی که مازیار چند دقیقه پیش برده بود رو احساس کنم.بعد دستمو از لای پاش بیرون کشیدمو، یک دستشو گرفتمو روی کیر شق شدم قرار دادمو گفتم: از اون موقع که دیدم مازیار چیکار باهات کرد همینطوری مونده...
این بار هر جوری بود دستمو تو شلوار و شورتش کردمو کس پر حرارتشو تو دستم گرفتمو با یه انگشتم روی شیارش کشیدمو گفتم: شک ندارم مازیار دنبال اینجاست.
همون لحظه برگشت به من گفت: خوب تو چرا به این رفتارهای زشت مازیار اعتراض نکردی؟
سریع برای عادی سازی اتفاقی که افتاده بود بهش گفتم: من که قبلا بهت گفته بودم اختیار خودت و بدنت تا زمانیکه زندگی مشترکمون رو شروع نکردیم با خودته. الانم اگه تا حالا خنگ بودی واضح تر میگم تا بفهمی.یه انگشتمو وارد شیار کسش و داخل سوراخش کردمو گفتم: اختیار ورود و خروج به اینجا با خودته. اختیار ورود و خروج به کونتم با خودته... کمی مکس کردمو بعد گفتم: شاید اگه اون شب که تو گروه از اخلاق من واختیار داشتنت پیش مازیار تعریف نمیکردی، الان اینطوری جلوی من هر کاری میخواست باهات نمیکرد. امروز اگه به رفتارها و شوخی های مازیار اعتراض میکردی باهاش برخورد میکردم.
وسط حرفم پرید و گفت: خوب الان اعتراض دارم.
بدون توجه به حرفش ادامه دادم ولی از امروز به بعد حتی اگه به رفتارهای مازیار پیش من اعتراض کنی من دخالتی نمیکنم.
یه لحظه دیدم با چشمان درشت و متعجبش داره منو نگاه میکنه.همون لحظه هم با یه حالت عصبی ازم پرسید چرا اونوقت؟
دیگه وقتش بود نتیجه نقشه و برنامه ای که اون روز با مازیار ریخته بودمو به دست بیارم. برای همین انگشتمو بیشتر تو کسش فرو کردمو گفتم: وقتی با مازیار تو اتاق خواب بودی من الکی دستشویی رفتم. پشت در ایستاده‌ بودمو داشتم نگاهتون می کردم. تا زمانیکه منو ندیده بودی از لب گرفتن مازیار و دست بردنش لای پات رضایت داشتی، حتی باهاش همکاری هم میکردی، ولی تا منو دیدی یهو سر به اعتراض گذاشتی. واسه همین از این به بعد هر اعتراضی پیش من به رفتارش کنی دیگه اهمیتی نمیدم و دخالتی نمی کنم.
تینا که فکر نمیکرد من از اول همه چیز رو دیده باشم حسابی شوکه شده بود، و خجالت می کشبد، اما سریع به خود مسلط شد و گفت: اینها تصورات اشتباه ذهن خودته. من چرا باید از اینکه مازیار باهام از این شوخی ها میکنه خوشم بیاد؟
انگشتم همچنان تو کسش بود که بهش گفتم: دیوونه من مخالف شوخی های دستی و حرفی مازیار و پا دادن های تو بهش نیستم.وقتی خودم بهت گفتم میتونی تا قبل از آغاز زندگی مشترک دوست پسر داشته باشی یعنی با این اتفاقاتی که امروز بین تو و مازیار افتاد هم مخالفتی ندارم... شهوت قدرت و جسارت بیانم رو بیشتر کرده بود. باید حرف اصلی رو بهش میزدم تا اگه بعدا اعتراضی کرد، همه چیز رو به حساب شهوتم تو اون لحظه بذارم. بهش گفتم: از همه شواهد و قرائن مشخصه مازیار میخواد بکنتت... منم بدم نمیاد این اتفاق بیافته.
تا اینو گفتم یهو احساس کردم کسش آب انداخت و کاملا خیس شد. همون لحظه سعی کرد انگشتمو از تو کسش بیرون بکشه. وقتی دید بی خیال نمیشم با صدای لرزون و حشری شدش برگشت گفت: میشه دستتو از تو شورتم دربیاری؟
دست خیس شده از آب کسشو از تو شورتش در آوردمو با دستمال کاغذی روی داشبورد پاک کردمو گفتم: مازیار پسر خوشتیپ و جذابی هست. خودش گفته بیشتر دوست دختراشو چه متاهل و چه مجرد کرده...مطمئن هستم در مورد تو هم وقتی فهمیده اختیار همه چیزت با خودته دنبال کردنه و میخواد بکنتت.
هنوز حرفم تموم نشده بود که برگشت گفت: غلط کرده؛ اون زن های متاهلی که مازیار کرده همه جنده بودن.
ماشینو روشن کردمو حرکت کردم. بینمون سکوت بود.الان دیگه تینا با اعترافی که کرده بودم میدونست حدس مازیار درست بوده و بدم نمیاد مازیار و بقیه هم بهش فرو کنن.
نقشه ای که با مازیار واسه تینا ریخته بودیم کامل اجرا شده بود، حالا مازیار دیگه می بایست دستمالی کردن،انگشت کردن،لب گرفتن،چسبوندن و مالیدن سینه هاشو جلوی من شدید تر و واضح تر کنه. آخر شب همون روز وقتی وارد گروه شدم، دیدم تینا برداشته سینا، فرانک و پویا رو تو گروه ادد کرده. با این کارش حسابی تو ذوقم خورد. اینطوری دیگه مازیار نمی تونست جلوی بقیه با تینا وارد فاز حرف های زیر نافی بشه.
با وجود اینکه من و مازیار اون شب حسابی حالمون گرفته شد، اما وقتی جریان بعد از رفتنش و حرف هایی که به هم زده بودیمو براش تعریف کردم، حسابی خوشش اومده بود. میگفت با این کارت پنجاه درصد به خواسته و تمایلت نزدیک شدی. حالا دیگه میدونه از اینکه دستمالیش میکنم تو هم خوشت میاد.
کاملاً معلوم بود تینا این سه نفر رو به گروه آورده تا مانع از بیشتر ریخته شدن حجب و حیای بین من و خودش توسط مازیار بشه.
همزمان که شش نفری تو تلگرام و گروهمون چت میکردیم، طبق معمول تلگرام تینا رو هم باز کرده بودم. تو صفحه مربوط به مازیار به التماس افتاده بود و مازیار رو قسم داده بود که جلوی من دستمالیش نکنه. نوشته بود درسته شایان روی من بی غیرته اما اصلاً فکرشم نکن که بخوای جلوی شایان با من رابطه داشته باشی. من زندگیمو دوست دارم اصلا نمیخوام خرابش کنم.حتی الکی به مازیار گفته بود شایان از اینکه امروز تو خونمون اون کار رو با من کردی عصبی و ناراحت شده.
جواب مازیار به تینا فقط یه جمله بود؛ کردن تو جلوی شوهرت و اینکه تا لحظه اومدن آبم نتونه کاری کنه برای من یه پیروزی بزرگ و یه رویای هیجان انگیزه...
از پویا هم چند تا پیام نوشتاری دیدم که قبل من تینا اونها رو خونده بود. براش نوشته بود شوهرت خوب میکنتت یا مازیار؟ میخوای منم بکنم؟ شاید من بهتر از اون دو تا کردمت.
مونده بودم تینا چرا این یکی رو تو گروه ادد کرده. اما این رو میدونستم به خاطر اینکه پویا جریان حال دادنش به مازیار رو پیش من لو نده، نه می تونست بلاکش کنه و نه می تونست اعتراضی کته.‌تینا بارها نفرتش از پویا رو پیش من اعلام کرده بود و گفته بود: تو دنیا اگه از یه نفر بدم بیاد اون پویاست.
اون شب تینا با این ترفند و آوردن سینا، فرانک و پویا به گروه تا حدود زیادی مانع از چرت و پرت گویی مازیار و ناجور حرف زدنش شده بود، اما مازیار که همه چیز رو فهمیده بود، یکی دو روز بعد به من خبر داد که دیگه شرایط کردن تینا جلوی من فراهم شده و میخوام کار رو تموم کنم. به من گفت الان دیگه تینا میدونه تو بدت نمیاد من بکنمش. از طرف دیگه منم بارها بهش گفتم به خاطر بی غیرتی شوهرت میخوام تو رو با شوهرت شریک بشمو، جلوی خودش بکنمت.
مازیار به من واسه نابود کردن حجب و حیای باقی مونده بین من و تینا پیشنهاد داد، یه مسافرت دو سه روزه به شمال داشته باشیم تا تینا شب و روز کنارمون باشه و به خاطر دستمالی شدنش، نتونه قهر کنه و به خونه برگرده و تو خود شمال کار رو تموم کنه.
اون شب بازم تو تخت خوابم برای هزارمین بار تصمیم گرفتم، با آغاز زندگی مشترکمون به این بی غیرتی ها و تمایلات ممنوعه خاتمه بدم و یک زندگی پاک رو شروع کنم.
ﻓﮑر ﮐﻧم ۱۵ آذر ماه بود. ﻣن، تینا و فرانک داشتیم تو گروه در مورد نرفتن به مراسم فردا که روز دانشجو بود حرف میزدیم. قرار بود تو دانشگاه مراسمی به عنوان روز دانشجو برگزار بشه.
همون لحظه مازیار جای رفتن ما به اون مراسم پیشنهاد یه سفر دسته جمعی به شمالو داد و گفت: حالا که فردا پنج شنبه هست، یکی دو روز هم کلاس ها رو نرین تا همه ﺑرﯾم ﺷﻣﺎل و با هوای آخر پاییز حسابی حال کنیم.
وقتی اسرار مازیار رو دیدم واینکه داره رفتن به ویلای برادر پویا رو پیشنهاد میده، یقین کردم میخواد اونجا کار تینا رو تموم کنه...بر خلاف انتظارم پویا با این پیشنهاد نه تنها مخالفتی نکرد بلکه بر خلاف انتظارم از موقعیت خوب ویلای داداشش تو تنکابن و جنگل دو هزار هم تعریف کرد.
فقط انتظار نداشتم مازیار تو جمع چنین پیشنهادی مطرح کنه.
وقتی تو صفحه چت مازیار به این خواسته اش تو جمع اعتراض کردم گفت: اگه فقط به تینا میگفتم قطعا میدونست برنامه چیه و نمی اومد. همون لحظه هم قول داد فقط خودمون سه نفر میریم.اما تا آخر شب نتونست پویا رو از اومدن منصرف کنه. اینکه مازیار پنهانی از من چی به پویا گفته بود تا خودش نیاد اما کلید ویلای داداششو به ما بده من نمیدونم. ولی از خیلی وقت پیش شک نداشتم مازیار بهش گفته قراره چه اتفاقی بیافته.
تو گروه هم سینا به خاطر اینکه فرانک قصد اومدن داشت، همون رو بهونه کرد تا با دوست دخترش باشه. بدین ترتیب تو جایی که انتطار داشتم حداقل پویا و سینا به درخواست مازیار گوش کنن و به شمال نیان، اما همه چیز برعکس شد.
با وجود اینکه اومدن این سه نفر به شمال مرحله آخر نقشه ما رو با شکست مواجه کرده بود و به نوعی امکان کرده شدن تینا تو شمال رو جلوی من از بین برده بود، اما مازیار اسرار داشت میتونه با وجود بودن بچه ها کار تینا رو جلوی من تموم کنه...
همون شب تو لحظه آخر پشت تلفن به من گفت کاری کردم پویا ،فرانک و سینا با ماشین سینا زودتر از ما و جدا برن و من،تو و تینا هم دیرتر با ماشین تو بریم تا بتونم وقتی تو رانندگی میکنی روی تینا مانور بدم. وقتی هم گفت قرار نیست تو مسیر شمال اون سه نفر رو ببینیم اون هیجانی که در من خاموش شده بود دوباره برگشت. کاملا میدونستم لازمه کرده شدن تینا تو ویلا، دستمالی شدن پی در پی و اقدامات دیگه مازیار تو جاده هست که خوب حالا این شرایط فراهم شده بود.
تا نیمه های شب بیدار بودمو هر چیز مفیدی که واسه مسافرت به ذهنم می رسید داخل ساکم قرار میدادم.
از اینکه فردا ازصبح تا خود شب قراره چه اتفاقاتی بیافته پر از هیجان بودم.دیگه وقتش رسیده بود به این موش و گربه بازی با تینا خاتمه بدم و همه چیز رو علنی کنم.حالا دیگه بعد از لذت بردن های یواشکی از خیانت های تینا، باید لذت های علنی رو هم تجربه میکردم که شک نداشتم لذتش خیلی بیشتر خواهد بود. تصمیم داشتم اگه تو ویلا شرایط بحرانی شد و تینا جلوی من زیر مازیار نخوابید و یا بعد از خوابیدن زیر مازیار با من به مشکل خورد، موضوع حال دادن های قبلیش رو وسط بکشم. حتی اگه لازم شد بهش بگم تلگرامتو توی این مدت می خوندم و میدونم با فرانک دست به یکی کرده بودین تا منو هر روز بی غیرت تر کنین.
خواب بودم که با صدای زنگ موبایلم از خواب پریدم. مازیار بود و گفت: الان ساعت ۷ صبح هست. سینا و بقیه طبق برنامه حرکت کردن. ما هم ساعت ۸ حرکت می کنیم. به تینا گفتم یه کار بانکی دارم واجب هست و باید حتما انجامش بدم. وقتی بهش گفتم چطوری سینا رو پیچوندی؟ بالاخره همه چی رو به زبون آورد و گفت: سینا و پویا خبر دارن قراره تو ویلا چیکار کنم. قبلا هم میدونستن تینا رو چند بار کردم.
با صحبت هایی که مازیار کرد اولش ناراحت شدم؛ ولی چون از قبل خودمم حدس زده بودم اونها از همه چی خبر دارن آمادگیشو داشتم و بی خیال شدم. تازه یواشکی این سه نفر نمیشد توویلا کاری کرد بالاخره می فهمیدن.
ساعت کمی هم از ۸ صبح روز ۱۶ آذر گذشته بود که با ماشین از خونه بیرون زدم. حتی بیشتر از زمانی که مازیار مد نظرش بود معطل کرده بودم تا سینا و بقیه حسابی از ما دور شده باشن. تو مسیری که به سمت قیطریه و خونه تینا می رفتم مازیار زنگ زد و برنامه ای که قرار بود تا شب منجر به کردن تینا بشه رو به من توضیح داد. قرار بود مازیار تا از تهران دور نشدیم کاری نکنه، در غیر این صورت ممکن بود تینا قهر کنه و بخواد تنها به تهران برگرده.
ساعت نزدیک ۹ بود که جلو درب خونه تینا ایستادم. وقتی با ساک لباس هاش بیرون اومد منتظر یه تیپ خفن ازش بودم؛ اما این کار رو نکرده بود. یه شلوار گرم کن ورزشی صورتی رنگ جین وست تنگ تو پاش بود. یه سویشرت زیپ دار کلاه دار صورتی هم تو تنش بودکه حسابی با شلواره ست کرده بود.
چه رقصی رو خرده شیشه های شکسته میکردیم
     
  
صفحه  صفحه 4 از 4:  « پیشین  1  2  3  4 
داستان سکسی ایرانی

سرنوشت یه مرد بیغیرت


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA