انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 1 از 7:  1  2  3  4  5  6  7  پسین »

دانشجو شهوتی من


مرد

 
نام:دانشجو شهوتی من
اثر:Kiing

موضوع:ماجرای یک دانشجوی حشری....
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
     
  ویرایش شده توسط: Kiing   
مرد

 
(قسمت اول)
سر کلاس نشسته بودم که استاد جدید امد
اوف لعنتی بد چیزی بودمبی زد تو پهلوم
-هوی دری خوردیش بابا تو چرا انقد حشریی ?
-گوه نخور مبی ناموسن بد چیزیه
با حرف استاد همه ساکت شدن تو طول کلاس همش دستم به خودم بود یا مقنعمو میزدم بالا تا چاک سینم مشخص بشه کلن خیلی کرمم من
کلاس تموم شد به بهانه ی سوال رفتم سمتش استاد با اخم سرشو اورد بالا -بله خانم پورساعی؟ -اومممم استاد میگم اینجا رو میشه برام توضیح بدید زیر لب گفت: اگه منم کل کلاس دستم اوف....
خخخخ بیچاره زده بالا......
-خانم مولایی میشه این مبحثو برا خانم پورساعی توضیح بدید.
بعدم به طرف در کلاس رفت اه من میخواستم خودش توضیح بده
سحر گفت: بیا برات توضیح بدم یه چشم غوره بهش رفتمو از کلاس زدم بیرون بعد ولگردی تو خیابونا ساعت ۱۰بود که رسیدم خونه -سلام بر اهل خانه . -اه باز امدی تو
این داداش بی مخه من نیماس
_کی با تو بود سیب زمینی!
به سمت اتاقم رفتم اینطور که معلومه مامان بابا خونه نیستن بهتر کسی نی غور بزنه چرا دیر امدی خونه
صبح با صدای نحس نیما بیدار شدم....
-هوی دری مگه کلاس نداری ساعت ۱۰ شدا...
وایییییی کلاسم دیر شد امروز با دانیال جون کلاس داشتم هرچی دستم امد پوشیدمو پریدم توماشین....
جلو دانشگاه بودم یه جا پارک دیدم امدم سریع برم توش که یه الاغ امد رفت توش منم رفتم از عقب زدم بهش....
هاهاها امدم پایین داشتم میرفتم سمت در دانشگاه که با صدای استاد برگشتم -بلهههه استاد -خانم پورساعی چرا زدید به ماشین من ؟؟؟!!
جونننننننن ؟؟؟
-ماشین شما؟ -اره همین الان زدید....شت! -اون ماشین شما بود استاد؟ -بله زدید عقبشو داغون کردید....
یه جوری اخم کرده بود که داشتم میریدم به خودم -استاد نمیدونستم شمایید....
بعدممم یه قیافه ی حق به جانب گرفتمو گفتم : اون جای پارک من بود شماااا پارک کردیددددد....
-من واقعن نمیدونم با شما چیکار کنم خانم پورساعی من فعلا کلاس دارم بعد کلاس بیایید دفتر....
-چشممممم استاد....
بعد از چند دیقه به خودم امدم وایییی کلاس بدو بدو به سمت کلاس رفتم دنی جون...
داشت میفرست تو کلاس که با یه حرکت کنارش زدمو رفتم تو با تعجب داشت نگام میکرد یه لبخند زدم که ۳۲تا دندونمممم معلوم شد....

استاد خودتون گفتید کسی بعد شما نباید بیاد داخل
با قیافه ای که معلوم بود از دستم کلافه شده گفت: باشههه فقط برو بشین حرفم نزن....
تو دلم گفتم اوووف استاد نمیدونید امروز چه برنامه ای براتون چیدم....
تو طول کلاس مثل یه دختر خوب نشسته بودم و این باعث تعجب استاد شده بود....
باخسته نباشید استاد از فکر امدم بیرون با چشم بهم فهموند تووایسا کلاس که خالی شد....
گفت: خب الان میرم ببینم خسارت ماشین چقدره بعدم تو پولشو میدی....
با عشوه رفتم جلو -استاد چقدر خسیسید
دستم روی یقه پیرهنش گذاشتم...
که با خشم گفت: چندبار بگم از این حرکاتا انجام ندیده دانشگاه جایه این کارا نیست....
بعدم رفت....
دستم تو هوا خشک شد هه اگه تا الان مصمم نبودم برا کارم اما از این به بعد هرکاری میکنم تا عاشقم بشی به پام بیوفتی
به من میگه دریا....
به سمت خونه رفتم کارت شرکت استادو که قبل رفتن رو میز گذاشته بودو نگا کردم رامت میکنم دنی جون....
بازنگ گوشیم از خواب پریدم اهههه این کدوم کره خریه اول صبحی بدون اینکه به شماره نگاکنم جواب دادم....
-تو خواب نداری اول صبحی زنگ میزنی به مردم...
همینجوری داشتم به طرف پشت خط ناسزا میگفتم که باصدای دانیال به خودم امدم -خالی شدید خانم پورساعی?
منم پرو جواب دادم - اره یکم -امروز ساعت ۶بیاید به این ادرس ... خدافظ....
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
     
  
مرد

 
سلام دمت کرم امید وارم شماهم این داستانو نصف نیمه ول نکنی داداشم
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
moohammadyaqoob
درود بر شما
ممنون از همراهی گرمت
داستان به طور کامل نوشته شده و حتما هفته ای چند قسمت براتون اپلود خواهم کرد

با آرزوی بهترینا براتون🌹
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
     
  
مرد

 
عالی بود موفق باشی
Arashth
     
  
مرد

 
(قسمت دوم)

دانیال:نمیدونم چرا زنگ زدم به این دختره!؟
با اینکه پول درست کردن ماشین برام اصلا مهم نبود اما دوست داشتم روشو کم کنم....
.
.
.
.
-سلام با صدایش به سمتش برگشتم اوووف دنی جون چه تیپیم زده بود یه پیراهن چهارخونه سفید قرمز کت ابی شلوار لی....
- بریم؟ -بریم ماشینو تحویل گرفتم امدم پول حساب کنم که مرده گفت قبلن حساب شده
برگشتم سمت دانیال که با سر اشاره کرد بیا بیرون
-یعنی چی که قبلن حساب شدع منو ایستگاه کردی
-اوه انقد حرص نخور تو این همه اذیت کردی منو یه بارم من بکنم....
بعد با صدای بلند خندیدو رفت تاحالا این رو دانیالو ندیده بودم (اخه خنگ من تو فقط تو دانشگاه میبینیش که اونجام برا اینکه بچه ها ازش
حساب ببرن همش اخمو) خفه شو وجدان جون فعلا کار دارم....
3هفته از اون موضوع میگذره این سه هفته هر طوری بود به دنی جون نزدیک شدمو اذیتش کردم
یاددیروز سر کلاس افتادم....
دانیال دید که من دارم حرف میزنم....
گفت : خانم پورساعی بیاید این مسعله رو حل کنید
رفتم پا تخته ماژیکو که دیدم پشتشه یه فکر شیطانی امد تو سرم رفتم جلوش جوری که به یه تکون بدنش به بدنم میخورد....
با اخم یواش گفت: این چه کاریی برو عقب ماژیکو از پشتش برداشتم و گفتم: وااا استاد میخواستم ماژیکو بردارم بعدم با صدای بلند خندیدم..
2ساعت بعد خانه....
-اه مامان جان چنددفعه بگم من از مهمونیای خانوادگی خوشمممم نمیاد....
- وایییی دختر از دست تو پیر شدم من یه چندساعت بیا بریم زشته بعد چندسال از خارج امدن دعوتمون کردن....
بااینکه دوست نداشتم برم اما به زور مامان رفتم....
اوه چه خونه بزرگی خونه چیه شبیه قصره
در که باز شد یه خانم تقریبن هم سن مامان امد بیرون....
-سلام خوش امدین بفرمایین تو....
بعدم یه اقا با کتوشلوار مشکی امد و بعد
چییییییی دانیال نگا هردومون که به هم افتاد بلند گفتم :تو !!!!
-تو؟؟؟؟
خانمی که تازه فهمیده بودم اسمش شهرس گفت :اع پسرم تو دریا جونومیشناسی?
یه پوزخند زد ترسیدم چیزی بگه....
سریع گفتم :بله اقا دانیال استادم هستن تو دانشگاه
دانیال یه پوزخند زدو رفت اه پسر اخمو انگار بند نافشو با اخم بریدن....
نشسته بودیم که بابا از دانیال پرسید: خب پسرم دریا تو دانشگاه چطوره؟بعد با خنده گفت اذیتت که نمیکنه اخه میدونی پسرم این دختر به اذیت کردن مردم معروفه
-ااااع بابا....
-خب چیه دخترم حقیقتو میگم دیگه....
چشمامو شبیه خر شرک کردمو ذول زدم تو چشمای دانیال....
_نه اقای پورساعی دختر خوبی هستن دریا خانم....
_پسرم اولین بار این حرفو میشنوم...
بعدم بلند بلند خندید اایی درد ای خدا بابامم ابرومو جلو این برد....
-شهره خانم دستشویی کجاس
-پسرم دستشویی به دریا جون نشون بده پشت دانیال داشتم میرفتم که یه دفعه منو کوبوند به دیوار ....
-ااایی پسر وحشی چته؟
-چمه ؟همین الان برم به بابات بگم دخترس تو کلاس چه گوهایی میخوره یا
بگم ۳تا ترمم مردود شده سگ تو روحت پسر
_چی داری میگی زیر لب
-هیچی دنی جون نگو خب بابا خیلی حساسه رو دانشگام....
-اسم منو کامل صدا کن
-اوه چشم
-شرط داره
-چی شرط داره؟
-اینکه نگم
-خب شرطو بگو....
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
     
  
مرد

 
(قسمت سوم)

-خب شرطو بگو....
-خدمتکارم بشی
-چی???????
هنوزتو شک بودم مننننن بشم خدمتکار اون اخمو امکان نداره....
تازه به خودم امدم فهمیدم یه ساعت اینجا وایسادم
-خب دخترم بیا بشین کارت داریم....
-دختر بابایی میدونی که عمو طاها حالش بده ما باید بریم المان....
(فامیلای من کلا تو یه عمو و خاله خلاصه میشه که عموم آلمان زندگی میکنه خالمم شیراز پس من الان باید تنهایی خونه میموندم ایوللللللللللل)
-تو این مدت تو پیش شهره خانم میمونی -چییییی؟؟؟؟؟!!!
(خوشیم یه جا پرواز کرد خوب حق دارن بابا خیلی به این خانواده اعتماد داشت )
انگار خیلی بد گفتم چییی بابا مامان داشتم با چشماشون خطو نشون میکشیدن....
-نه بابا جون من خونه خودمون هم راحتم هم نمیخوام به شهره جون زحمت بدم
-نه دخترم چه زحمتی تازه ماهم از تنهایی در میام
اقاشهرام(بابادنی):خوشحالمون میکنی قبول کنی....
تو عمل انجام شده گذاشته بودنم منم مجبوری قبول کردم همه خوشحال بودن به جز من....
خیلی از دسته مامان بابا ناراحت شدم باید قبلش به خودم میگفتن به دنی نگا کردم یه لبخند پلید زده بودو منو نگا میکرد پسر دیونه....
قرار شد فردا وسایلامو جمع کنم بیارم خونه شهلا جون مامانو بابام شبش پرواز داشتن تا رسیدم خونه شروع کردم به دادو بیداد....
-اه یعنی چی چرا قبلش بهم نگفتید شاید من اونجا راحت نباشم یه ریز داشتم فک میزدم که با داد بابا دهنم بسته شد....
-بسه دیگه دخترم ما چاره دیگه نداشتیم تو دانشگاه داری نمیتونی بری خونه خالت شیراز که....
تو فکر رفتم راست میگه ها....
-الانم برو وسایلاتو جمع کن اونجام شلوغ بازی در نمیاری دختر خوبی باش زیاد کل ننداز ابرو نبری دخترراااا....
-باش بابا
وسایلامو جمع کردم کلن ۵تا چمدون شد خیلی چیزا مونده بود اما خب چمدون دیگه نداشتم
مامان تا چشمش به چمدونا افتاد گفت:
-بخدا این ابرومارو میبره ببین کی بهت گفتم احمد (بابام)
-وااا ابرو چی مامان خب وسایل ضروریمه
-ولش کن خانم بچس به زور ۵تا چمدونو تو ماشین جا دادیم....
مامانم که یه ریز داشت فوشم میداد....
رسیدیم در خونه دانیال جونننن....
شهلا جون نزاشت زنگو بزنیم در باز کرد انگار دمه در خوابیده بود تا صدا ماشینو شنید در باز کرد خخخخخ
شهلا جون که چشمم به چمدونا افتاد چشماش چهارتا شد
-دخترم وایسا دانیالو صدا کنم تنهایی که نمی تونی اینارو ببری بالا....
-دانیال پسرم بیا
-بله مامان تازه چشمش به ما افتاد
-سلام خوش امدید انگار ن انگار منم هستم پسر چلغوز
-پسرم کمک دریاجون اینارو ببر بالا....
دوتا از چمدونارو برداشتو همینجور که غور میزد رفت بالا منم مثل جوجه اردکا که دونبال مامانشون میرن پشتش راه میرفتم....
به اتاقم نگاه کردم قشنگ بود یه پنجره بزرگ داشت روبه حیاط
-اه دختر تو اینا چیه انقد سنگینه?
-وااا اقا دانیال چقد غور میزنید
-کمرممم شکست چقدر پرویی تو
با دنی جون رفتیم پایین بعد شام رفتم حاظربشم که مامانوبابارو ببریم فرودگاه
-خب دخترم دیگه نگممم رو سفیدم کن -چشمممم باباجونم توام مواظب خودت باش -معدب باش لباسایه پوشیده بپوش .
دیدم مامان داره زیاد حرف میزنه شروع کردم بوس کردن....
- خب دیگه مامان توام مواظب خودت باش
حرف تودهنش ماسید خخخخ به بلند شدن هواپیما نگا میکردم رفتن احساس غریبی کردم به همراه شهلاجونو دنی رفتیم خونه....
نگاه دنی شیطون شده بود خدا به دادم برسه....
فردا دانشگاه داشتم برا همین شب بخیر گفتمو رفتم بالا....
داشتم در اتاقمو باز میکردم که یکی از پشت لباسمو گرفت برگشتم اینکه دنی خومونه نگاش کردم که حرف بزنه....
-بیا اتاقم کارت دارم
-خب بگو چیکارم داری؟
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
     
  
مرد

 
(قسمت چهارم)

-شرطو که یادت نرفته؟
-نه الان برا همین صدام کردی؟
-خب از فردا به وظیفت عمل میکنی هرروز صبح ساعت۷حمومو برام اماده میکنی بعد کتوشلوارمو اماده میکنی فهمیدی؟
-اوه زیادیت نشههه بعد این وضع تا کی ادامه داره ؟؟؟
-تا هروقت من بگم
-برو بابا مگه من علافهههه توام
-درست صحبت کن با یه زنگ میتونم همه چیو به بابات بگم با عصبانیت از اتاقش امدم بیرون لعنتی باید خدمتکار این چلغوز بشم همینم کم مونده....
رفتم تو خونه....
-سلاممممم
-سلام دختر خوشگلم خوش گذشت?
-اره شهلا جون جاتون خالی خخ شهلا جوننن شام چیه?
-هنوز نمیدونم چی درست کنم
-منن درست کنمممم؟
-نه دخترم تو خسته ایی
-نه بابا خسته نیستم
بعدشم پریدم تو اشپزخونه
میخواستم لازانیا درست کنم
تو حین درست کردن لازانیا انقد با شهلا جون خندیده بودیم که دلم درد گرفته بود
-واایی دختر از دسته تو
و بازم خندید با کمک شهلا جون میزو چیدیم -دخترم برو به دانیال زنگ بزن ببین کجاس....
-چشم شهلا جون رفتم از تلفن خونه بهش زنگ زدم -جانم مامان
-منم دریا
-کاری داشتییی؟
-کجایی میزو چیدیم
-دمه خونم
بعدم تلفنو قطع کرد پریدم در باز کردم
خسته داشت از پلها میومد بالا رفتم جلو
-سلام خسته نباشی
-سلام ممنون
ازش کیسه هایه میوه رو گرفتمو بردم تو اشپزخونه
همه سر میز نشسته بودیم چشمم به دنی بود ببینم میگه مزه غذا چطوره!؟
یه خورده گذاشت تو دهنش
-مامان دستت درد نکنه خیلی خوشمزه شده
-پسرم دریا درست کرده دنی یه نگا به من کرد
-الان که دقت میکنم یه زره تنده پسره بیشعور بهش محل ندادمو غذامو خوردم به این خوشمزگی....
میزو جمع کردیم با شهلا جون تو پذیرایی نشسته بودیم....
-پسرم بابات کی برمیگرده ( بابا دنی برا کارش رفته بودچین )
-مامان امروز تماس گرفت گفت تا هفته دیگه میاد -ایشالا بلند شدم برم بخوابم....
-شب خوش
-خوب بخوابی دخترم دنی چلغوزم که فقط سرشو تکون داد رفتم تو اتاق موهامو داشتم شونه میکردم که در اتاق باز شدو دنی امد تو....
-بهت یاد ندادن در بزنی
-وقتی میای تو اتاق دوست دخترت دیگه در زدن نمیخواد....
عصبی از رو صندلی بلند شدم
-چیه چرا هی دوست دخترم دوست دخترم میکنی مگه من لاشی نبودم چی شد....
با گذاشتن لباش رو لبام به معنی کامل خفه شدم....
به سینش فشار اوردم که بره کنار
-اه برو کنار دفعه اخرتم باشه منو میبوسی یه بوسه کوتاه زد رو لبام....
-مگه نگفتم منو نبوس....
چشماش شیطون شده بود....
- باز چی شدهه خانم من اخماش تو همه با این حرفش تو دلم کارخونه قند راه افتاده بود
-من کههه غذام بد مزه بود چی شددد الان با صدا بلند خندید
-درد به چی میخندی ؟
-بخاطر اینکه سر میز گفتم تنده غذا ناراحتی -بلههههه من اونو برا تو درست کردم بعد تو....
سرمو انداختم پایین نمیدونم چرا در مقابل دانیال انقد ناز نازو لوس میشدم دانیال دستشو گذاشت زیر چونم سرمو اورد بالا....
-من شوخی کردم دریا فکرنمیکردم ناراحت بشی حالا برا اینکه از دلت در بیارم اجازه میدم امشب پیشم بخوابی....
حولش دادم عقب پسره پرو
اونم خندیدو از پشت بغلم کرد
-وایی دنی بزارم پایین الان میوفتم
-هیسسس الان مامان بیدار میشه....
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
     
  
مرد

 
(قسمت پنجم)

در اتاقشو باز کردو منو گذاشت رو تخت خودشم پیرهنشو در اورد بغلم دراز کشید
-عادت داری پیرهنتو شبا در بیاری؟
-اره با پیرهن خوابم نمیبره....
خودمو تو بغلش جا کردم اونم دستاشو دورم تنگ کردو خوابید حالا مگه خوابم میبرد....
خندم گرفت....
-دنی
دیدم جواب نمیده باز صداش زدم
-دنی
-هوووم چیه دریا....
-من خوابم نمیبره
-خب میگی من چیکار کنم من خیلی خستم بزار بخوابم....
با حرص از بغلش امدم بیرون رفتم رو دلش نشستم
- دنی پاشووو یه چشمشو باز کرد
-بچه جون بیا پایین دلم درد گرفت با سرتقی ابرومو انداختم بالا
-نچچچ من حوصلم سر رفته
-خب چیکار کنم حوصله خانم بیاد سرجاش
-اووومممم نمیدونم....
-دریا برو گوشیمو بردار بازی کن....
با خوشحالی پریدم رو گوشیش رمز داره....
-رمزو بزن....
بعد که رمزشو زد رفتم تو بغلش مشغول بازی شدم نمیدونم کی خوابم برد....
صبح تو جام قلت زدم دیدم دنی نی به ساعت نگا کردم ۷ بود پاشدم لباس دنیو اماده کردم رفتم تو تخت باز در حموم باز شدو دنی امد بیرون از رو تخت پاشدمو رفتم پشتش دستمو گذاشتم رو چشاش....
-اگه گفتی من کیممم؟خندید
- دریا دستتو بردار
-ااع از کجا فهمیدی برگشت سمتم
-دیگههه
باز خندید چال گونش معلوم شد دستمو کردم تو چال گونشش....
-واایی خیلی خوبه چال گونت اخم کرد که چال گونش رفت
-اععع دنی بخند
-نچ
-بخند دیگهههه میخوام دستمو بکن تو چال گونت معلوم بود خیلی جلو خودشو گرفته که نخنده -شرط داره
-چه شرطی؟
-بوسم کن تا بخندم
-سواستفادههه گر
-همینههه دیگههه اگه میخوای بخندم باید بوسم کنی رو انگشتایه پام بلند شدمو لباشو کوتاه بوسیدم - اینجوری که قبول نی بعد خودش لباشو گذاشت رو لبامم با خشونت شروع به بوسیدن کرد....
حوله رو زدم کنارو دستمو گذاشتم رو سینش
-نکن دریا منم تا حدی میتونم خودمو کنترل کنم بعدم رفت تو حموم تا لباسشو بپوشه
تختو مرتب کردم رفتم اتاق خودم لباسمو عوض کردم امروز دانشگاه داشتم هنوز شهلا جون بیدار نشده بود میزو چیدم دنی امد نشست پشت میز
-به به ببین دریا خانم چه کرده
-نوش جان
-وایسا خودم میرسونمت با کمک دنی میزو جمع کردیم....
تو ماشین بودیم داشتیم میرفتیم دانشگاه
-دریا
-هوم
-هوم نه بگو جانمممم
-اوه چه خودشیفه جانمممم بگو
-کسی نباید تو دانشگاه از رابطه ما
نزاشتم ادامه حرفشو بگه
-میدونم میدونم
-خوبه
یه کوچه به دانشگاه پیادم کرد خم شدم گونشو بوسیدم بعدم پیاده شدم....
رفتم تو دانشگاه امروز ۳تاکلاس داشتم که یکیش با دنی بود از دور مبی و حدیثو دیدم
-به سلاممممم رفقا
مبے: -سلام دری خودمون کم پیداییی یکی زدم پشت گردن حدیث که از گوشی سرشو اورد بیرون حدیث :-چرا میزنی بیشعور
-چون سرتو تا خرخره کردی تو گوشی یکم دیگه حرف زدیم بعدم رفتیم سر کلاس....
با خسته نباشید استاد کلمو گذاشتم رو میز -واییی چقد خسته کنندس پاشید بریم بوفه یه چیز بخوریم
با حدیثو مبی رفتیم بوفه سه تامون کیکو شیر گرفتیم داشتیم میخوردیم که چشمم به حسام افتاد....
اونم منو دید امد طرفم....
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
     
  
مرد

 
(قسمت ششم)

حسام :سلام دری به حدیثو مبیم سلام کرد
-چخبر اق حسام چیکار میکنی؟
-هیچی بابا بیکار توام که دیگه پایه شیطونی نیستی -کیییی گفتهههه
ادامه حرفم با صدا دوسته حسام قطع شد -ببخشید دریا سعید کارم داره فعلن حدیث که یه جورایی از حسام خوشش می امد گفت
-پسر خوبیه ها منم مبی زدیم زیر خنده
حدیث :درد نخندید من رفتم الان کلاس شروع میشه....
سر کلاس نشسته بودیم که دنی امد سلام کرد و بعدشم درس داد....
یکی از پسرا به طرفم کاغذ پرت کرد منم یه خودکار برداشتمو پرت کردم سمتش که
از چشم دانیال دور نموند واخم کرد یااا خدا باز این خشن شد....
دانیال :-خانم پورساعی حواستون به درس باشههه -چشممم استاد
کلاس تموم شد به حدیثو مبی گفتم برن من با استاد کار دارم....
وایسادم تا کلاس خلوت بشه....
همه بچه ها که رفتن دنیم خواست بره
بیرون که در کلاسو بستم....
-درو چرا بستی رفتم نزدیکشو دستمو دور گردنش حلقه کردم
-چرا باز اخمو شدی ؟
-دریا برو اونور صدبار گفتم تو دانشگاه از این کار نکن
-اااع دنی خب بگو چی شده
-چندبار گفتم خوشم نمیاد تا تو خونه مایی با پسری حرف بزنی پس برا همین ناراحته
-اقایههه حسود
-نخیرم حسود نیستم
-میخوای ثابت کنم ؟
-ثابت کن
-الان میرم اون پسره رو بوس....
نزاشت حرفم تموم بشه یه تو دهنی بهم زد با تعجب سرمو اوردم بالا!!!!
-تو مال منی تو الان برا دانیالی پس کسی حق نداره رو ناموس دانیال چشم داشته باشه....
با این حرفش تو دهنیشو یادم رفت محکم بغلم کردو لباشو گذاشت رو گردنم
دیدم داره زیاده روی میکنه
-دنی اینجا دانشگاسااا
-خب تقصیر خودته خندیدم
با کرختی ازم جدا شد با دنی از کلاس امدیم بیرون
-من میرم خونه
-یه کلاس دیگه داری کجا
-حال ندارم میرم خونه
-باشه رفتم خونه
-سلام شهلا جون
-سلام دخترم
-این چمدونا چیه ؟
-دارم میرم مشهد .
ببخشید دخترم من از قبل بیلیت گرفته بودم
-ن بابا اشکال نداره شهلا جون
-خب دخترم من برم بوسش کردمو رفت
تنهام شدم داشتم فکر میکردم چه کرمی بریزم که گوشیم زنگ خورد....
-بلهههه مبی
-دلام دری کجاییی
-خونه چرا
-بیا بریم فرحزاد پایه ای؟
-اره زنگ بزن حدیثم بیاد
-حله بای
خب خبببب برم حاظر بشممم یه تیپ زرشکی مشکی زدم گوشیمو برداشتم به دنی بزنگم
-بله
-میمیری بگی جانم
خندید
-تو جلسم کارتو بگو....
یه ایششش بلند گفتم
-دارم میرم فرحزاد
-با کی -با بچه ها
-شب زود بیا نزاشت حرف بزنم قطع کرد
پسرررر جایع خالی
مبی با دویستوشیش الباروییش امد دونبالم
-دلام دری جونم
_سیلام مبی خانم
_به حدیث گفتی ؟!
-اره الان میریم دنبالش اهنگ فازه فراموشی حمید عسکریو گذاشتم صداشممم زیاد کردم
رسیدیم در خونه حدیث
-سلام بر اکیپ خودمون
-سلام انقد حرف نزن بشین بریم حدیث نشستو مبی گازشو گرفت در کل شب خوبی بود کلی کرم ریختیم....
ساعت نزدیک 12بود که گوشیم زنگ خورد دنی بود -جونششس
-کجایی تا این وقت شب
-تو راهم
-باش بازم قطع کرد در خونه مبی پیادم کرد
-بابای بچه ها میدونم خیلی با من بهتون خوش گذشت لحظه اخر فقط صدا فوش مبیو شنیدم زنگو زدم .
بدون اینکه بپرسه کیه درو باز کرد
-سلاممممم دنی کجایییی ؟؟؟؟!!!
-اینجام از بالکن امد بیرون
-مگه نگفتم زود بیا
-ببخشیددد دیگه تا به خودم امدم دیدم ساعت12 دستمو دور گردنش حلقه کردم پاهام دور کمرش انداختم....
-نکن بچه میوفتی
-نچ تو نمیزاری بیوفتم
سوشو اورد نزدیک صورتم.
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
     
  
صفحه  صفحه 1 از 7:  1  2  3  4  5  6  7  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

دانشجو شهوتی من


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA