ارسالها: 4109
#22
Posted: 18 Oct 2021 01:27
Vahid2000
❤️❤️❤️
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#23
Posted: 18 Oct 2021 16:16
(قسمت چهاردهم)
رفتم تو دستشویی ارایشمو کم کردم امدم بیرون دنی تکیه داده بود به دیوار تا منو دید امد نزدیک لبشو گذاشت رو لبمم شکه شده بودم....
لبشو برداشت
- اینجوری خوشگلتری
-میدونم بلند زد زیر خنده رفتیم پیش شهلا جون دنی گفت
-بیان ذغال قلیونو عوض کننن ذغالو که عوض کردن شروع به کشیدن کرد....
یه خانم امد سمت میزمون
-سلام شهلا
-سلام مریم جون منم دینم سلام کردیم
-این عروسته شهلا ماشالا چقد بهم میان
شهلا جون باخنده گفت:نه اما به زودی میشه با خجالت سرمو انداختم پایین
-دخترم من میرم پیش مریم زود میام....
-باش شهلا جون شهلا جون رفت دست دنی دورم حلقه شد منو به خودش فشار داد منم لبشو کوتاه بوس کردم با دنی داشتیم قل میکشیدیم شهلا جونم هنوز نیومده بود....
گوشیمو برداشتم چندتا عکس با دنی بندازیم
-دنی بیا سلفی بگیریم
-دریا نشون بچه ها دانشگاه ندیا
-نه
با دنی چندتا سلفی انداختم تویکیش من داشتم لپ دنیو بوس میکردم با امدن شهلا جون از دنی جدا شدم یه خورده دیگه نشستیم که
اقا شهرام زنگ زد گفت امده خونس دنی رفت حساب کنه منو شهلا جونم سوار ماشین شدیم
بعد چنددیقه دنیم امد ماشینو روشن کرد به سمت خونه روند چشمامو بستم داشتم به اهنگ گوش میدادم که نمیدونم چی شد خوابم برد با صدا شهلاجون چشمامو باز کردم
-دخترم پاشو رسیدیم
از ماشین پیاده شدم خوابم می یومد نمیتونستم درست راه برم دنی کنار گوشم گفت
-میخوای بغلت کنم
-اره همینم مونده جلو شهلا جون بغلم کنی
با صدای بلند خندید اینم پرو شده ها (تو روش تاثیر گذاشتی) الان خوابم میاد بعدن جوابتو میدم وجی رفتم تو خونه دنیم درو بست شهلا جون رفت تو اتاقش منو دنیم به سمت بالا رفتیم داشتم از پله ها میرفتم بالاکه یدفعه تو هوا معلق شدم
-وایی دنی بزارم پایین الان میوفتم
-نترس نمی یوفتی دمه اتاقم گذاشتم پایین
-برو لباستو عوض کن بیا اتاقم....
سرمو تکون دادم رفتم تو اتاق خودمو انداختم رو تخت خوابیدم نمیدونم چقد گذشته بود که صدا عصبی دنی رو کنار گوشم شنیدم....
-مگه نگفتم بیا اتاقم
-دنی خوابم میاد بزار بخوابم چنددیقه صداش نیومدبعد تخت تکون خورد لباسامو عوض کرد رو دستش بلندم کرد برد سمت اتاق خودش گذاشتم رو تخت خودشم بغلم دراز کشید کم کم چشمام گرم شدو خوابم برد....
-دریا پاشو امروز کلاس داری
-اه دنی دیشب نزاشتی بخوابم بزار الان بخوابم -بلند نمیشی نه؟
-نه رو دستش بلندم کرد
-منو بزار زمین
در حمومو باز کرد
-میخواییی چیکار بکنی یه دفعه پرتم کرد تو وان -بیشعوررررر این چه کاری بود
خودت مجبورم کردی یه دوش بگیر بیا بیرون لباساتم گذاشتم رو تخت از حموم رفت بیرون
سریع یه دوش گرفتم رفتم بیرون لباسارو پوشیدم رفتم تو اتاقم تا برا دانشگاه حاظربشم
یه تیپ ساده زدم به رژه لبمم زدم که صورتم از بی حالی در بیاد ك از پله ها رفتم پایین همه سر میز بودن
-سلام صبح همگی بخیر
شهرام خان :-سلام دخترم
-سلام شهرام خان خوبید
-ممنون
به دنیو شهلاجونم سلام کردم نشستم بغل دنی شروع به خوردنم کردم....
شهلا:دخترم امروز دانشگاه داری؟
-اره شهلاجون
-پس دانیال پسرم دریا ببر با خودت
-چشم مامان دانیال بلند شد نگاه من کردو گفت -من دمه درم صبحانت تموم شد بیا بعدم با شهلاجون و اقا شهرامم خدافظی کرد رفت منم چنددیقه بعد بلند شدم....
-مرسی شهلاجون
-نوش جان رفتم بالا کیفمو برداشتم امدم پایین -خدافظ
-خدا به همرات دخترتم دنی تو ماشین نشسته بود
سوار شدم اونم راه افتاد
-امروز چندتا کلاس داری
-۲تا
-خوبه
دیگه تا برسیم جفتمون حرفی نزدیم مثل همیشه یه کوچه مونده به دانشگاه پیادم کرد لپشو بوسیدم
-مرسی خدافظ
-خدافظ
رفتم تو دانشگاه که یه خری از پشت کیفمو کشید
برگشتم دیدم مبیه - خر این چه حرکتیه
-سلام خب صدات کردم جواب ندادی داشتیم میرفتیم سمت کلاس که رامو به سمت بوفه کج کردم....
مبی :ااع کجا دری
-اب میخوام بخرم
-باز چه کرمی میخوای بریزی ؟
-هیچ فقط تشنمه
-عرعر
یه اب معدنی یخ خریدم رفتم تو کلاس الان با استاد کاظمی کلاس داشتم و بیشتر بچه ها سال بالایی هم بودن....
امیر ارسلان امد....
(امیر ارسلان یه پسره سال بالایی که خیلی با من لجه البته بگم خیلیم پولداره و چشم همه دخترا روشه)
مثل همیشه تا منو دید یه پوزخند زد دعااا میکردم جلو بشینه که نشستت از خوشحالی میخواستم جیغ بزنم که جلو دهنمو گرفتم....
استاد وارد کلاس شد یه خورده که درس داد یکی از استادا صداش زد رفت بیرون....
موقعیت خوبی بود در بطریو باز کردمو خالی کردم از پشت تو لباس ارسلان....
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#24
Posted: 18 Oct 2021 19:31
(قسمت پانزدهم)
یه دفعه دادش رفت بالا....
از قبل وسایلمو جمع کرده بودم کولم انداختم رو شونم و شروع به دوییدن کردم وسط سالن داشتم می دوییدم که یکی از پشت کیفمو گرفت....
دعا میکردم مثل صبح مبی باشه برگشتم اروم چشمامو باز کردم یا فامیلایه خدا
امیر ارسلان با قیافه ای قرمز که هرلحظه ممکن بود بترکه جلوم بود چشم به لباسش خورد که خیس خالی بود نتونستم خودمو کنترل کنم بلند زدم زیر خنده....
ارسلان :به چی میخندی
- ش..شبیه موش اب کشیده شدی
-با اینکارات میخوای توجه منو به خودت جلب کنی اما این کارا قدیمی شده خندم جمع شد
-چی میگی چلغوز من توجه تورو براچی جلب کنممم ها فقط خواستم روتو کم
کنم فاز برت نداره
-وقتی دادمت دسته حراست حالیت میشه دختره پرو وایی نه چند ترم بخاطر همین کارا افتادم این دفعه دیگه اخراجم میکنن....
-اااع پسره چرا پا حراستو میکشی وسط
-چی شد باادب شدی تا چند دیقه پیش چلغوز بودم
-بابا چلغوز اسم یههه گیاه مفیده باور کن یه لبخند زدم که ۳۲تا دندونم معلوم شد سرمم کج کردم -شرط داره زکی هرکی به ما میرسع شرط میزاره -بنال
-چی هول کردم
-هیچی هیچی منظورم این بود بفرمایید بگید....
-اینجا وسط سالن که نمیشه بیا بریم بیرون
باهاش از دانشگاه امدم بیرون
- خب بگو
- وسط خیابوننن؟؟
ای خدا -بابا من کلاس دارم یه پوزخند زد
- نه که خیلی درس خونی نگران کلاستی اول میای خونه من تا لباسمو عوض کنم بعد صحبت کنیم -چییییییی؟!بیاممممم خونه ؟!
-اره
-ن بابا سردیت نکنه پشتتو کن بزنم بالاش بیاری
-درست صحبت کن
-نمیدونم چرا هرکییی به من میرسه میخواد ادبم کنه
-چیزی گفتی
-نه
-خب سوار شو
-من نمیام
-پس بیا بریم بدمت دسته حراست خودم برم سریع در ماشینو باز کردم نشستم
که باعث خندش شد....
ای درد رو اب بخندی اما خودمونیما چه میخنده جذاب میشه امد نشست تو ماشین
به کلاسم نمیرسم عصبی چشموو از ساعت
گرفتم حدود نیم ساعت بود تو راهیم
_میشه بپرسم خونتون کجاس
_چنددیقه دیگه میرسیم چند مین بعد جلو یه خونه وایساد البته خونه که نه قصر محو زیبایش بودم _دهنتو ببند جیزی نره توش بعد به سمت در رفت اداشو در اوردم پشت سرش راه افتادم
یه خانم تا امیرو دید امد جلو
_سلام پسرم امدی یه دفعه چشمش به من خورد _سلام
_سلام دخترم
_امیرجان این دختر خوشگلو معرفی نمیکنی
_مامان این کجاش خوشگله؟!
_ن پ تو خوشگلی با اون قد بلندت که شبی نردبونه یا موهات....
همینجوری داشتم میگفتم که با صدا خنده مامان امیر حرفمو قطع کردم وا دیونس این چرا میخنده
مامان امیر که تعجبمو دید خندشو خوردو گفت
_وایی دخترم خیلی باحالی تا حالا کسی با امیر اینجوری حرف نزده بود....
به امیر نگا کردم تبر میزدی خونش در نمی یومد _اسمت چیه دخترم؟
_دریا
_اسمت مثل خودت قشنگه
_ممنون سمت امیر برگشتم
_بجا اینکه منو نگااا کنی برو لباستو عوض کنننن من بیکار نیستما
عصبی نگام کرد
_ادبت میکنم دختره پرو بعدم به سمت پله ها رفت
_پسرتون خیلی خشنه ها
مامان امیر باز خندید
_اسمتون چیه ؟!
_سمیرا تو میتونی بگی سمی
_چشم سمی جون یه خورده با سمی جون حرف زدیم که دیدم ن اقا خیال نداره بیاد پایین
_سمی جون اتاق امیر کجاس
_از پله ها برو بالا اتاق سمت راست
_مرسی
به سمت بالا رفتم در اتاقشو باز کردم که دیدم لخت وسط اتاق یه جیغ زدم پشتمو کردم بهش دستمو گذاشتم رو چشمم
_نمیتونی بگی لختی ؟؟؟
_خیلی پرویی بی اجازه امدی تو اتاقم بعد به من میگی نمی تونستی بگی لختی....
دیدم داره راست میگه اما من اهل کم اوردن نبودم
_خوب حالاااا لباس بپوش بیا شرطو بگو من کار دارم....
از اتاق امدم بیرون رفتم تو حال که دیدم سمی جون نی چند مین بعد امیرم امد نشست جلوم
خب شرطو بگو همون لحظه گوشیم زنگ خورداوه دنی بود
_جانم
_کجایی ؟
_چرا ؟
چرا سرکلاس نیومدی ؟
_کار برام پیش امد
_چکاری؟
_دوستم تصادف کرده امدم پیشش همون لحظه صدا نکره امیر امد
_میشه تلفتنو قطع کنی
_هه دوستت که احیانن پسر نی؟
_میشه بعدن صحبت کنیم؟
نزاشت حرفمو بزارم قطع کرد
_چرا حرف زدی مگههه ندیدی دارم صحبت میکنم _اوه زیدت بود؟
_شرطو بگو کار دارم
_فرداشب یه مهمونی دعوتم باید به عنوان دوست دخترم بیای (حالا خوبه اینم نگفت باید خدمتکارم بشی)
_چییییی؟
_کری؟
_اگه قبول نکنم چی میشه ؟
_فکر کنم بدونی که عموم رئیس دانشگاس
کافیه فقط بهش اسمتو بگم بعدش....
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#25
Posted: 18 Oct 2021 21:37
(قسمت شانزدهم)
دوست داشتم کلمو بکوبم بع دیوار
_باشع قبول ساعتو ادرسو بگو
_شمارتو بگو اس میکنم
_0922...
بعد اینکه شماره رو دادم امدم بلندشم که سمی جون با سینی شربت امد....
_کجا دخترم من تازه شربت اوردم
_ببخشید سمی جون من دیرم شده
_نمیشه بشین بخور بعد برو نشستم شربتو خوردم همش به ساعت نگا میکردم اوفف به دنی چی بگم
بلند شدم
_من دیگه برم مرسی بابت شربت
_خواهش میکنم دخترم بازم بیا
_چشم حتمن
_پسرم دریاجونو برسون همینم کم بود که امیر ادرس خونه رو یاد بگیره سریع گفتم
_نه نه لازم نی خودم میرم. خدافظ
_خدافظ دخترم امیرم که فقط دستشو تکون داد از خونشون امدم بیرون سر کوچه یه تاکسی گرفتم _همینجا پیاده میشم پوله تاکسیو حساب کردم پیاده شدم
زنگو زدم که شهلاجون جواب داد
_بله
_منم شهلاجون درباز کنید
در با صدا تیک باز شد در خونه باز شدو شهلاجون امد بیرون
_سلام دخترم
_سلام شهلاجون
_کجابودی ما نگرانت شدیم
_ببخشید دوستم تصادف کرده بود پیش اون بودم _خدا بد نده الان چطوره؟
_بهتره صدا دانیال از پشت شهلاجون امد
مامانم خیلی نگران شد دفعه بعد که نقش فرشته نجاتو بازی میکنی قبلش یه زنگ بزن
_اع پسرم
_چیه مامان تا این دختره خیره سر بیاد دوتا زیر زبونی گذاشتی....
بغض کردم بابام تا حالا سرم داد نزده بود بعد این پسرع
_ببخشید شهلاجون
نتونستم خودمو کنترل کنم زدم زیر گریه به سمت پله ها دوییدم لحظه اخر صدا شهلاجونو شنیدم که اسممو صدا میزد....
خودمو انداختم رو تخت یکم که گریه کردم سبک شدم حقو به دنی دادم اون صدا امیرو شنید الان پیش خودش فکر بد میکنه....
سریع لباسامو عوض کردم صورتمو شستم به سمت اتاق دنی رفتم در زدم کسی جواب نداد (یه بار مثل ادم در زدی که اونم جواب ندادن) رفتم تو اتاق دنی رو تخت دراز کشیدع بود دستشم رو چشماش بود
_چرا امدی تو اتاقم ؟
_دنی بزار توضیح بدم
_چه توضیحی ها صدا پسر از اون ور خط میاد بعد میگی دوستم تصادف کرده از ادمایه دروغو بدم میاد
_دنی
_برو بیرون
دیدم نه این هیچ جوره ساکت نمیشه رفته جلو تویه حرکت سریع لبمو گذاشتم رو لبش
خواست جدا بشه نزاشتم دست بردم سمت
دکمه هایه لباسش بازشون کردم پیرهنشو در اوردم هی مانع میشد پرتش کردم سمت تخت
لباسامو در اوردم جلوش با لباس زیر وایساده بودم اونم قرمزه توری
_هه اینو جلو اون پسره پوشیده بودی
_ن دانیال تو اشتباه میکنی
رفتم نزدیک دستشو گرفتم گذاشتم رو سینم _با اینکارات به هیچ جا نمیرسی دستمو بردم سمت شلوارش درش اوردم
_نکن خوابیدم روش لباشو با خوشنت بوسیدم دیگه نرم شده بود باهام همکاری میکرد دستش رفت سمت شورتم درش اورد صداشو کنار گوشم شنیدم _ خیلی سفیدی و این منو حشری تر میکنه
جاهامونو عوض کرد الان من زیر بودم و اون رو
دستش وسط پام بود و هی تکون میداد
_آه آه نکن
دیگه نمی تونستم تحمل کنم..
دستم رو بردم سمت کیرش که صدای در آمد
دانیال :لعنتی اوووووف بله
آقا شهرام: پسرم بیا شام دریا هم صدا کن
-باشه بابا
دنی از روم بلند شد از اتاق رفت بیرون لباسام رو تنم کردم رفتم بیرون
همه سر میز بودن صندلی بغل دنی نشستم همه مشغول خوردن بودن
دستم رو بردن وسط پای دنی یه تکون خورد بعد به من نگاه کرد یه لبخند گنده زدم راست کرد دستم رو دور کیرش بالا پایین کردم نفساش کشدار شده بود
بعد چند دیقه دنی دستم رو کنار زد رفت دستشوی (تو چرا انقدر کرم میریزی?) خفه وجی جون خخخخخخخخخخ
شامو که خوردیم رفتیم تو پذیرای فیلم ببینیم دنی آمد چپ چپ نگام میکرد
شهلاجون :-چی شد پسرم یه دفعه ? -هیچي مامان حالم بهم ریخت چیزی نیس نگران نباشید
آقا شهرام :پسرم حالا که بهتری بیا اتاقم کارت دارم
دنی رفت
-شب بخیر شهلا جون
-خوب بخوای دخترم
رفتم بالا تو اتاقم یه ست مشکی و لباس خواب ساتن مشکی پوشیدم تا رونام بود....
رفتم تو اتاق دنی تو تخت بود دستش رو گذاشته بود رو سرش
-دنی
-هوم
-هنوز از دستم ناراحتی
لباسم رو در آوردم دنی نشست
-اگه بگی اون پسر ......
چشمش که به من خورد ساکت شد چون لباسام مشکی بود سفیدی پوستم بیشتر تو چشم بود
رفتم سمتش نشستم روش به بدنش فشار آوردم افتاد رو تخت همین طور خیر داشت نگام میکرد لبم رو گذاشته بودم رو لباش بوسیدم
دنی هم مثل یه تشنه ای به آب رسیده لبم و میمکید یه گاز از لبم گرفت
-اخ دنی سوتینومو باز کرد جاهامونو عوض کرد من رفتم زیرش اون آمد رو
یکی از سینهام رو گرفت تو دستش
اون یکی رو باز زبون میلسید آه و نالم زیاد شد رو سینهام حساس بودم سینمو مکید حالم داشت خراب میشد شهوت جلو چشام رو گرفته بود
-دنی آه دنی بسته
رفت پایین تر شرتم رو داورد زبونش رو چند بار کشید وسط پام
نفسام کش دار شد بود فقط ناله میکردم دنی لباش رو گذاش دم کصم و مکید بدنم سفت شد بعد ارضا شدم....
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#27
Posted: 19 Oct 2021 03:15
(قسمت هفدهم)
بعد چند دیقه که به خودم آمدم دیدم دنی بغلم دراز کشیده رفتم روش
-حالا نوبت منه
شرتش رو کشیدم پایین دستم رو دور کیرش گرفتم بالا پایین کردم با زبونم لیسیدمش گذاشتمش تو دهنم بالا و پایین کردم بعد 10دیقه دنی هم ارضا شد
چشامو باز کردم دنی بغلم نبود ساعتو نگاه کردم
-اووووف چی 2 پس چرا هیشکی بیدارم نکرده (خو حتما فک کردن رفتی) مرسی وجی جون که همیشه پاسخ گویی....
رفتم اتاقم لباسام رو عوض کردم رفتم پایین
-سلام شهلا جون
-سلام دخترم بیا ناهار
بعد ناهار رفتم اتاقم حوصلم سر رفته بود یه سر رفتم تل (تلگرام)
بعد 4ساعت از زر زدن با بچه ها تو تل خسته شدم گوشی رو گذاشتم کنار
خواستم باز بخوام که اس امد امیر بود
مهمونی از 7تا11
ساعت 6خونمون باش باهم میریم
اوف پسر چلغوز فقط همینو کم داشتم به زور از رو تخت بلند شدم 1ساعت وقت داشتم حاظر بشم زودی یه دوش گرفتمو مشغول آرایش شدم یه لباس قرمز تا رونام پوشیدم مانتومم پوشیدمو رفتم خونه امیر وقتی رسیدم در زدم یه خدمتکار در و باز کرد رفتم تو پذیرای نشستم 10دیقه گذشت امیر نیومد لعنتی دهنم خشک شد هیچی نمیدن من بخورم این همه خدمتکار که اینجان پس به چه دردی میخورن بعد 20دیقه آقا تشریف آوردن
-چه عجب کم کم داشتم شک میکردم
-به چی
-به این که پسری
-دختر تو چقدر پرویی
-آره میدونم یه چیز جدید تر بگو سوار ماشین شدیم 1ساعت بعد رسیدیم دمه یه ویلا
با امیر رفتیم داخل لباسمو عوض کردم بغل امیر وایسادم
-دستم رو بگیر
-نه
-بگیر وگرنه بیچارت میکنم
باوزوشو گرفتم رفت پیشه چندتا مرد منو معرفی کرد
بعد نشستم سر یه میز امیر یه مرد پیر رو دید رفت سمتش یکم از نوشیدنی های الکی روی میز خورم حوصلم سر رفت (درشو بزار سر نره ) جدیدن زیاد حرف میزنیاوجی
داشتم مردم رو نگاه میکردم که چشمم به یه آشنا خورد
اوووووووووووف نه بدبخت شدم دنی انگار سنگی نگامو حس کرد برگشت سمتم
با تعجب نگام میکرد داشت میومد سمتم که امیر آمد پیشم
-باهام می رقصی بد نگام کرد در گوشم گفت
- اگه نرقصي خودت میدونی بلند شدم با امیر رفتم وسط داشتم میرقصیدم ولی چشمم به دنی بود چشاش قرمز شد رفت بیرون
لعنتی چرا آهنگ تموم نمیشه
آهنگ که تموم شد رفتم سمت دستشویی کبونده شدم به دیوار دنی :خیلی بیعشوری دختر
-نه دنی اصلا این طوری
-خفه شو خفه تو که ننه بابات پول دارن چرا هرزگی میکنی چرا??????? حدس زده بود باید هرزه باشی دیگه سمتم نیا بد میبینی دفعه دیگه که سمته خودم ببینمت میکشمت دختر هرزه
دنی رفت سر خوردم نشستم زمین اشکام صورتم رو خیس کرده رفتم تو دستشویی اشکام رو پاک کردم اریشم رو درست کردم
رفتم پیش امیر
-بریم لطفا
-باشه لباسام رو پوشیدم سوار ماشین شدم
دمه خونه که رسیدیم زود پیاد شدم رفتم بالا لباسم رو عوض کردم رفتم اتاق دنی
لعنتی نبود رفتم خوابیدم صبح با صدای زنگ ساعت گوشیم بیدار شدم حاظر شدم رفتم پایین شهلا جون تو اشبزخونه بود
-سلام شهلا جون
-سلام دخترم بیا صبحونه بخور
-نه مرسی دیرم شده کلاس دارم
-باشه برو به سلامت وارد دانشگاه شدم رفتم سر کلاس نشستم پیش حدیث و مبی
مبی:- سلام دری
حدیث:سلام چته پکری
-سلام نه خوبم
حدیث :زر نزن چپ چپ نگاش کردم توجهم به یکی از بچه ها جلب شد....
-استاد نیومده کلاس تشکیل نمیشه
نگران شدم با عصاب داغون با مبی و حدیث رفتم بوفه...
کیک و شیر سفارش دادیم داشتم کیک میخودم که امیر امد تو بوفه...
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#28
Posted: 19 Oct 2021 11:26
(قسمت هجدهم)
امیر:رفتم تو بوفه دریا رو دیدم
دریا رو خیلی دوست داشتم یعنی عاشقش بودم
ولی غرورم اجازه نمیداد بهش بگم اگه میگفتم مسخرم میکرد و همه جا میپیچید خیلی بد میشد و من اینو نمیخواستم دیروز تو مهمونی فهمیدم که دریا با استاد رابطه داره
داغون شدم ولی اون صحنه و او حرفای که بینشون زده شد مشخص شد که رابطشون تموم شده
باید یه کاری میکردم که کامل از هم جدا بشن من دریا رو میخواستم به هر قیمتی که شد
صندلی بغل دریا نشستم
-سلام دریا خانوم خوبی
-سلام اره
-ولی قیافت اینو نشون نمیده
هیچی نگفت سر دریا چرخید و یه لبخنده گنده زد رد نگاشو گرفتم که خورد به دانیال
لعنتی
دریا خواست پاشه که دستشو گرفتم نگاه دانیال افتاد به دستامون بدون اینکه سفارششو بگیره از بوفه زد بیرون...
دریا:
عصبی به امیر نگاه کردم....
-این چه کاری بود کردی عوضی هر کاری خواستی برات کردم چیه خیال کردی واقعن دوست دخترتم
کولم رو برداشتمو از بوفه زدم بیرون امیر پشتم میومد برگشتم سمتش زده بودم به سیم اخر
-دنبال من نیا زنگ میزنم پلیس بیاد جمعت کنه واسمم مهم نیس عمو یا دایت مدیر دانشگاس مهم نیست این ترم بیفتم دفعه دیگه سمتم بیای ابروتو میبرم من مثل دخترای هرزه دورو برت نیستم
ماشین دانیال داشت میرفت سمت خروجی دانشگاه رفتم سوار بشم
امیر :دریا صبر کن ببین مگه من چیکار کردم
در ماشین رو باز کردمو نشستم دانیال با اخم نگام کرد از دانشگاه زد بیرون
بعد چند دیقه که حالم امد سر جاش به دانیال نگاه کردم....
خیلی خوب بود قیافش بهتر از امیر بود ولی ثروت امیر 2برار دانیال بود
دانیال :میشه انقدر زل نزنی
-نه اخم کرد هیچی نگفت
-دنی
-ها
-دنییییي
-ها
-دانیال
-ها چیه حرف تو بگو من حوصله این کاراتو ندارم
-دیشب نبودی نگرانت شدم کجا بودی
-به تو ربطی نداره
ناراحت شدم هم اعصابم از امیر خورد بود هم از دنی همین طور اشکام میرخت رو صورتم
دانیال نگام کرد ولی هیچی نگفت یعنی اصلا واسش مهم نبود
رسیدیم خونه رفتم تو اتاقم دراز کشیدم رو تخت و گریه کردم
اون اولاش علاقه خاصی به دنی نداشتم بیشتر میخواستم اذیتش کنم ونیازهامو برطرف کنم ولی بعدش علاقم بهش بیشتر شد
جوری که الان وااقعن عاشقشم فکر میکردم اونم حدقل دوسم داره شاید چون خیلی زود نیازاشو برطرف میکردم
خیلی زود وا دادم
باید تحریکش کنم بدون اینکه نیازشو برطرف کنم اون جوری بیشتر تشنم میشه و توجش هم بیشتر میشه
خیلی خسته بودم چشامو بستم وکم کم خوابم برد
چشامو که باز کردم هوا تاریک بود چراغو روشن کردم ساعت 9بود رفتم حموم بعد 1ساعت آمدم بیرون یه بلیز و شلوار چسبون پوشیدمو امدم پایین رفتم تو اشپزخونه هیچ کس نبود (ن پ میخوای منتظر شما بمونن تا بیدار بشی بعد شام بخورن) وجی باز تو حرف زدی رفتم تو پذیرایی
-شهلا جون شهلا جون دنی داشت فیلم میدید -نیستش
-کجاس
-با بابام رفتن اصفهان
-چرا
-وای دختر تو چرا انقدر فضولی چون عموم مرده
-آها خدا رحمتش کنه یه لبخند خبیث آمد رو لبم چه بهتر رفتم یه چیزی بخورم....
ولی هیچی نبود
-دانیال
-هوم
-هیچی نیس شام چی بخوریم
-زنگ میزنم بیرون بیارن
-باشه آوردن منم صدا بزن
رفتم تو اتاق لباسمو عوض کردم یه شرتک لی تا بالای روانم پوشیدم با یه تاپ آبی تا بالا نافم
یه آرایش توپم کردم رفتم پایین
دنی پیتزا ها دستش بود داشت می رفت آشپزخونه
-چرا صدام نزدی
-حالا که آمدی یه لحظه خیره نگاه کرد
-این چیه پوشیدی نامحرمما
-ببخشید که تا 2شب پیش تو بغل این نامحرم میخوابیدما دنی هیچی نگفت...
شام و که خوردیم هر کدوم رفتیم تو اتاقمون
خوابم نمیبرد داشتم فک میردم که به چه بهانیی برم اتاق دانیال ایولللللللللل فهمیدم لباسم رو جا گذاشتم اتاقش اول باید یه تغییر اساسی به خودم بدم چی بپوشم که تحریکش کنه آهان یه ست مشکی که همش بند بند بود بیشتر به درد عروسا تو شب زفاف
میخورد خخخخخ
اونا رو پوشیدم آرایشم رو پاک کردم یه سایه مشکی زدم پشت چشمم یه رژه لب قرمز زدم رو لبام
جلو آیینه خودم رو نگاه کردم از دیدن خودم نمیتونستم دست بکشم
بیچاره دانیال
رفتم تو اتاقش....
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#29
Posted: 20 Oct 2021 00:18
(قسمت نوزدهم)
دانیال
خیلی از دریا ناراحت بودم
کم کم داشتم عاشقش میشدم ولی همه چیزو خراب کرد بعد میخواد توضیح بده چیو آخه اینکه من با اون پسره دیدمت توضیح نداره یعنی به جز من با اون پسر اشغال هم بوده فکرشم دیونم میکرد لب تابم رو ورداشتم یک سری کارای شرکت رو انجام بدم صدا در آمد حتما دریاس دیگه
-چی کار داری
-هیچی آمدم لباسم رو بردارم
اصلا بهش نگاه نکردم آمد جلوم خم شد که لباسش رو برداره چشمم به لباس و بدن سفیدش افتاد چون خم شده بود باسنش جلوم بود اوووووووووووف حالم بد شد....
دریا لباسش رو برداشتو رفت بیرون از اتاق
لب تاب رو خاموش کردم لعنتی این طوری نمیتونستم کار کنم برم پیشش و بخوام دیگ با کسی نباشه نه مگه اون به حرف من گوش میکنه باهاش ازدواج کنم بعد هم زن من باشه هم زن دیگری لعنتی چیکار کنم اصلا چرا با اون پسر بود مگه من کافی نبودم شاید راضیش نکردم یه نخ سیگار مگنا کشیدم تا اعصابم آروم بشه یه بطری الکل از تو کمد برداشتم حال نداشتم برم پایین لیوان بیارم همشو سر کشیدم
داشتم گیج میزدم دلم دریا رو میخواست رفتم سمت اتاقش....
دریا:
داشت خوابم میبرد که صدای در اتاق امد
خخخخخ پس دنی هم وا داد تلو تلو امد پیشم کنارم خوابید دستم رو کشیدم رو لباش
هیچی نگفت....
رفتم روشو لبم و گذاشتم رو لبش بو الکل پیچید تو مغزم مست بود نگاش کردم خوابش برده بود
یه فکر شیطانی زد به سرم (نصف شب آخه ) اووووف به تو چه وجی
کل لباسم رو در آوردم لباس دنی هم در آوردم روش دراز کشیدم
التش که زیرم بود یکم اذیتم میکرد ولی با هر بدبختی بود خوابم برد....
صبح که چشامو باز کردم رو دنی بودم موهاشو نوازش کردم چشاش رو باز کرد همین طور خیر نگام میکرد گیج بود هنوز یه نگاه به بدنامون میکرد یه نگاه به صورتم....
-دریا
-جانم عشقم
-دیشب چی شده
-هیچی عشقم فقط یکم دیگه بهم نزدیک شدیم
-یعنی چی
-یعنی اینکه دیشب پردمو زدی
عصبی نگام کرد زدم کنار
-دریا من مست بودم تو نباید میزاشتی
-من زورم به یه مرد نمیرسه اونم تو مستیش یه چیزای دیگه هم گفتی که بیشتر مسمم شدم
-چی گفتم
-گفتی عاشقتمو و میخوامت
-تو نباید این کارو میکردی دریا
-کاریه که شده
دانیال عصبی دستش رو برد تو موهاش رفت تو اتاقش دنبالش رفتم داشت سیگار میکشید یه نگاه به بدن لختم کرد پیراهن خودشو پوشیده بودم جلوشم باز بود....
-این طوری لخت نگرد تو خونه
-نامحرم نیس
-اووووف دریا نمیدنم باهات چیکار کنم میخوای بریم دکتر بدوزش
-چیو
-پردتو دیگه
-مگه پاره شده
-دریا دریا داری دیونم میکنی یعنی چی نشستم رو پاش
-دیشب کاری نکردی اخماش رفت تو هم
-شوخی خوبی نبود از رو پاش بلندم کرد
لباساشو پوشید و رفت سمت در اتاقش
-کجا
-جهنم پووووووف اصلا خوب نبود زود بهش گفتم نباید می گفتم....
امروز کلاس نداشتم چیکار کنم برم بیرون؟
صدا گوشیم افکارمو بهم ریخت
شهلا جون بود
-سلام شهلا جون
-سلام عزیزم خوبی دانیال خوبه
-اره خوبیم
-ببخشید دخترم گوشی دانیال خاموشه از طرفه من تولدشو تبریک بگو
-چشم حتما
-خدافظ
-خدانگهدار
شت تولد دنی بود و من نمیدونستم خوب چیکار کنم حاظر شدم رفتم یه کیک بخرم بعد اینکه کیک رو گرفتم آمدم خونه تا شام درست کنم
حالا از کجا بفهمم دانیال چی دوست داره ???شهلا جون
بهش زنگ زدم
-سلام شهلا جون
-سلام دخترم چیزی شده
-نه نگران نباشید میخواستم بدونم دانیال چه غذایی دوست داره
-قورمه سبزی عزیزم چرا؟
-چون تولدش بود گفتم براش شام درس کنم -دست درد نکنه دختر گلم
-خواهش
تلفنو قطع کردم من که بلد نبودم قورمه سبزی درس کنم (تو تنهاغذایی که بلدی همون املته ) ااااااا وجی....
تو اینترنت نحوه درست کردن قورمه سبزی رو سرچ کردم به هر بدبختی بود قورمه سبزی رو درس کردم
یکم ازش خوردم خوب شده بود...
کیک رو گزاشتم تو پذرایی شمع ها رو هم روشن کرد دنی امسال میشد 29سالش وقت زن گرفتنشه دیگه کی از خودم بهتر....
چراغ رو خاموش کردم چراغ های کوچیک دور تا دور پذیرایی رو روشن کردم
رفتم حموم بعد اینکه خودم رو خوب شستم امدم بیرون....
یه لباس سبز تنگ تا روانم پوشیدم زیرشم هیچی نپوشیدم با سختی زیپوشو بستم....
خوبه که4تا چمدون آوردم واقعا به دردم خورد
خخخخخ
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 96
#30
Posted: 20 Oct 2021 00:56
ایول خوب مینویسی
+++ دنیای بی سکس یعنی هیچ +++