ارسالها: 4109
#1
Posted: 19 Oct 2021 01:08
نام داستان : «دختر خراب»
اثر:Kiing
موضوع:روایت زندگی یک دختر....
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#2
Posted: 19 Oct 2021 01:27
(قسمت اول)
نمیدونم باید چی بگم و از کجا شروع کنم اما بھترین کلمھ برای شروع بدبختی و بدشانسی
دو تا بچھ بودیم و البتھ تنی ھم نبودیم من و برادرم کیوان...پدرم عرق خور و معتادو ...ھراشغالی
کھ نباید باشھ بود و مادر ھم از اون بد تر يه زنیکھ خیانت کار تمام عیار کھ وقتی بابام یه ماه يه ماه میرفت و پیداشت نمیشد خرج ما رو از طریق خود فروشی میداد.بابام کھ معتاد بود و مواد فروش مادرم ھم خود فروش و سبزی پاک کن...تو یھ خونھ اشغالی و ۷۰ متری تو جنوب تھران زندگی میکردیم شرایطم
زود منو با دنیا و زندگی اشنا کرد و تو ۱۵ سالگی عاشق این بودم کھ یھ دوست پسر داشتھ باشم اما نمیشد...از کیوان میترسیدم کیوان ۴ ۵ سال از من بزرگ تر بود و خودش ھم اخره کثافت و دخختر باز اما با این حال رو من خیلی غیرت داشت...
تا دبیرستانی شدم حواسش رو بیشتر جمع کرد و گیر دادناش بیشتر شد...
بابا افتاد زندان و دیگھ ما تا دوسال نمیدیدیمش مامانم ھم فحش میداد بھ بابام و میگفت بھتر کھ دیگھ سرخر تو این خونھ نیست کیوان بچھ این بابا نبود و بچھ اون شوھر قبلیھ مامانم بود کھ مرد خوبی بود اما بدبخت اخرشم میفتھ و میمیره...
کیوان از مامان فحش نمیخورد.اما من بدبخت تا بھ کارای مامان اعتراض میکردم باید فحش میشنیدم ...
-تو ھم از تخم ھمون مرتیکھ نسناسی
داشتم میگفتم...مامان ھر شب دیر میومد خونھ ارزوی یھ روز خوب بودنش رو بھ گور میبردم کاش بابا داشتم کاش مامان خوب داشتم کاش و کاش و کاش پیکان میددیدم دلم ضعف ميرفت چھ برسھ بھ یھ بچھ ای کھ یھ دستش تو دست ننش باشھ و یکیش تو دست باباش...گیر دادنای کیوان شروع شده بود...یھ ربع دیر از مدرسھ برمیگشتم داد بیداد میکرد و فحشم میداد اما کتکم نمیزد فقط تھدید میکرد تھدیدایی کھ ترس رو تو وجودم مینداخت...
-ھوی کیمیا با تو ام یک بار دیگھ فقط یک بار دیگھ دیر بیای خونھ میگیرمت بھ باد کتک فھمیدی؟
اولا باھاش لج بازی میکردم اما وقتی برای اولین بار نوازش دستشو تو صورتم احساس کردم فھمیدم این تو بمیری از اون تو بمیری ھا نیست.
امتحانای ترم اول رو با معدل 13 تموم کردم مامان کاریم نداشت ھمین کھ تجدیدی نیاورده بودم براش کافی بود اما کیوان کھ بچھ درس خونی بود حسابی اذیتم کرد....
-خوب گوشاتو باز کن ببین چی بت میگم واسھ ترم دوم اگھ بخوای از این نمره ھا بیاری میدونی چیکار میکنم؟دستات و پاھاتو میبندم یھ دست خوش مزه بھت کمربند میزنم بعدم واسھ ھمیشھ میندازمت گوشھ اون اتاقت عین عتیقھ خاک بخوری و ترش بشی
-خب من سعیمو کردم
-برو گم شو سعیمو کردم سعیمو کردم فکرت کجاست کھ درس نمیخونی ھان؟ اون جلوجلو میومد و من از ترس این کھ کتک نخورم عقب عقب میرفتم
-ھیج جا بھ خدا داداش من کھ کاری نکردم...
-برو تو اتاقت و تا شب بیرون نیا بیرون بیای کتک خوردی
از ترسم گوشھ اتاق کز کردم و شروع کردم بھ اشک ریختن دلم واسھ خود بدبختم میسوخت مامان تو حال نشستھ بود و صدامونو میشنید اما ھیچ چیزی نمیگفت و ھیچ کاری ھم نمیکرد گاھی ھم از حرف ھای کیوان خندش میگرفت و بھ جای طرفداری از من بدبخت خاک برسر عین این زنای ھرزه بلندبلند میخندید...
روز بعد وقتی رفتم مدرسھ حرفای بچھ ھا در باره دوستاشون دوباره منو بھ وجد اورد بچھ اروم و سر بھ زیری بودم خیلی دلم میخواست یھ دوست داشتھ باشم اما از کیوان میترسیدم...کیوان با چند تا پسر بزرگ تر از خودش دوست شده بود و وقتایی کھ مامان شبا بیرون نمیرفت و خونھ بود کیوان میزد بیرون و بعد مست و خراب برمیگشت یھ شب کھ من اتفاقی بیدار بودم و مامان ھم نبود نزدیک
بود بھ من تجاوز کنھ ولی من خودمو تو اتاق حبس کردم و درو بستم از ترس خودمو خیس کرده بودم و روم نمیشدم بیرون بیام تا برم حموم و خودمو اب بکشم و شلوارمو عوض کنم من و کیوان ھر دو صورت ھای خوبی داشتیم منتھا بر عکس کیوان مشکی بود و من چشم ابی)من دیدمش خیلی ناز بود( یھ روز کھ رفتم مدرسھ یھ دختره کھ صبح چند تا شماره گرفتھ بود شماره ھاشو بین بچھ ھا پخش میکرد منم اگھ بھ سر و وعضم میرسیدم و از این حالت گدایی درش میاوردم میتونستم عین اب خوردن شماره جمع کنم این اولین فکری بود کھ بھ ذھنم رسید سراغ مامان رفتم
-گم شو نکبت من پولم کجا بود
بھ کیوان گفتم کھ تازگی مشغول کار شده بود
-اولا من ھنوز حقوق نگرفتم دویما واسھ چی پول میخوای میخوای بری دنبال جندگی؟ -داداش این حرفا چیھ لباس میخوام لباسام کھنھ شدن تنگ شدن
-برو بابا
حسرت ھمھ چی داشتم ھمھ چی...یھ بار وقتی داداش یکی از دوستام با ماشین اومد دنبالشو بعد درو براش باز کرد بی اختیار زدم زیر گریھ اون قدر گریھ کردم کھ بچھ ھا دیوانھ شدن و منو بھ فحش کشیدن بھ ھیچ کس ھم نمیتونستم بگم چھ مرگمھ...
زندگیم خلاصھ بود تو -حسرت
-بدبختی
-نكبت
-و...
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#3
Posted: 19 Oct 2021 03:10
(قسمت دوم)
بی مھری اطرافیانم منو ھر لحظھ بھ برقراری احساس با یھ غیر ھم جنس نزدیک و نزدیک و نزدیک تر میکرد.......
رفتم کنج اتاقم و شروع کردم بھ گریھ کردن ننم کھ دلش بھ حالم نمیسوخت اما کیوان با این کھ اخلاقش خیلی گند میشد گاھی وقتا اومد تو اتاق
-چیھ چرا این قدر گریھ میکنی؟
-ھیچی برو بیرون
جلو اومد و کنارم نشست....
-بس کھ عجولی دختر ۱۰ روز صبر کن حقوق بگیرم ....تومن میدم بھت برو خرید خوبھ؟
-راست میگی؟
-من دروغم گفتم!!!!!!!
از شوق پریدم بغلش و بوسیدمش اروم گریھ کرد در گوشم گفت....
-تو حواستو جمع کن اشتباه نکنی من ھرکار بتونم برات میکنم تو بھ من قول بده سمت خطا نری منم قول میدم نھایت سعیمو بکنم و یھ کاری کنم کھ از این نکبت بیای بیرون کیمیا قول میدم زندگی میچرخھ ھمیشھ ھمھ چیز یکسان نمیمونھ.........
گریھ کردم اشکام اروم از روی گونھ ھام سر میخورد کیوان دستی بھ صورتم کشید و گفت
-چشمات مثھ اسمونھ وقتی گریھ میکنی میشھ دریا بعد منو از رو زانوھاش بلند کرد و رفت یھ لحظھ فکر کردم با ھمھ ی بی مھری ھاش چھ قدر دوستش دارم و چھ قدر از این کھ کنارمھ خوش حالم اما باھمھ ی حرفایی کھ زد بازم نتونستم اتیش روشن شده ی تو دلمو بخوابونم شاید اگر این ھمھ محدودم نمیکرد این جوری نمیشدم.......کیوان بالاخره حقوق گرفت و بھ قولش عمل کرد نزدیک عید بود و مامانم بھم یکم پول داد و منم رفتم لباس خریدم از شوق توی خونھ مانتو و بلوز و شلوارمو ۱۰ دفعھ پوشیدم و ۱۰ ھا بار تو اینھ بھ خودم نگاه کردم.........مادر شبا کھ میرفت بیرون ارایش ھای ناجوری میکرد و منم بھ زور چند تا از رژ ھاشو ازشگرفتم
-ارایش بد نکنی ھا کیوان خون بھ پا میکنھ.دلت کتک میخواد؟
-نھ مامان خیالت راحتتتتتتتتتت
-از من گفتن بود خون بھ پا کنھ من جلوشو نمیگیرم یعنی نمیتونم کھ بگیرم
-باشھ مرسی مامانی..........
بدم نمیومد زیر ابروھامو بردارم بلد بودم بس کھ بھ دست ننم نگاه کرده بودم اما از کیوان میترسیدم مامان کھ بھم چیزی
نمیگفت ولی کیوان.................
رفتم با مامان حرف زدم
-مامان تو میذاری من زیر ابروھامو دست بزنم
-اره از این قیافھ بدترکیبم در میای ولی احتمالا یھ دست مشت و لگد میخوری
-نمیشھ راضیش کنی>؟
-بھ من چھ تو میخوای بری جنده بازی من راضیش کنم بعدم تو کھ تا حالا این ھمھ خوردی این یھ بارم یا طاقت بیار یا در رو یا اگھ جربزه این کارارو نداری گھ میخوری از این گھا بخوری
چرا ھمھ با من این جوری حرف میزدن؟مگھ منھ بدبخت چی کار کرده بودم؟
بالاخره دلمو زدم بھ دریا و ییھ روز کھ از مدرسھ اومدم موچین دادم دست ننم وای چھ حالی داشت وقتی تو اینھ بھ خودم نگاه کردم مامانم منو بوسید و گفت
-تخم جن خوشگل شدی ھا
تعریفشم با بد دھنی بود اما من بھ ھمینم راضی بودم
تق تق درو کھ شنیدم موش شدم و پتو رو کشیدم رو سرم و خودمو زدم بھ خواب -سلام مامان
-علیک
-کیمیا کو
-خستھ بود خوابید....
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#4
Posted: 19 Oct 2021 09:22
(قسمت سوم)
خستھ بود خستھ بود کوه میکنھ مگھ مامان این ترم دوم نمره بد بیاره خونش پا خودشھ ھا....
-ببند دھنتو من جلو اون چیزی بت نمیگم تو ھم گردن کش شدی افسار اون کھ دست توست ھر گھی دلت میخواد بخوری
بخور مگھ وقتی عین حیوون بش سیلی زدی چیزی بت گفتم؟نھ....پس از این بھ بعد ھم نمیگم..........
کیوان کوتاه اومد............
نصفھ شب پاشدم اب بخورم اومد چراغو روشن کرد)مامان نبود) ترس تو چشمام دیده میشد
با دوانگشت اول دست راستش چنگ انداخت تو گوشت رون راستم و محکم تو دستاش فشار داد......
-اییی ایاییی اییییی ول کن تو رو خدا ایاییییی
-پس بگو چرا خانو کپیده بودن.......
مگھ من بھ تو اجازه دادم...........
دختره پتیاره.بی حیا
-تو رو خدا ول کن ایییی من از مامان اجازه گرفتم ایییییی
-گھ خورد بت اجازه داد پدرتو در میارم دختره بی ابرو.........شوھر کردی مگھ
بعد کتفمو چسبید و منو کشون کشون برد تو اتاق و پرت کرد رو تخت جای نیشگون محکمش میسوخت با دستم اروم جای نیشگونشو ماساژ میدادم و گریھ میکرد بھ بازو ھام پنھاه برد مدام منو میچلوند دردم اومده بود و مدام میگفت بگو غلط کردم بگو گھ خوردم میدونست کھ من چقدر از این دو تا کلمھ بدم میاد منم اولش مقاومت کردم.
-نمیگم بکشیم ھم نمیگم...........
-کھ نمیگی ھان ھان..........
وسط این ھاناش گوشت بازو و رون ھامو میپیچوند و من ریسھ میرفتم و گریھ میکردم ضعف کرده بودم و دیگھ نمیتونستم دووم بیارم برا ھمین گفتم
-ببخشید دیگھ تکرار نمیشھ
-اونی کھ گفتمو بگو اونی کھ گفتم
-خیلھ خب باشھ گھ خوردم غلط کردم ایییی ول کن کندی گوشتمو ول کن تو رو خدا -دوباره دوباره یالا.................
کلید تو در چرخید مامان بود دستای کیوان از دور من رھا شد و چشمش بھ طرف مامان چرخید رو تخت نشستم و شروع کردم بھ مالیدن جاھای کبود بدنم و گریھ کردن
مامان-باز چیکارش کردی ؟ھان کیوان
-ادم البتھ این ادم بشو نیست تو بھش اجازه دادی؟
-اولا تو نھ شما نکبت دویما اره برو بگیر بکپ
-کارم با این تموم نشده ھنوز
مامان کیفش رو بھ سمت کیوان پرت کرد....
-د برو د...........اشغال...............
مامان رفت خوابید کیوان نگاه پر غیظی بھم کرد و گفت نجات پیدا کردی بقیش برا فردا........
تا صبح از درد و از فکر بدبختیھام گریھ میکردم و اشک میریختم .خدا رو شکر مدرسھ بھ ابرو گیر نمیداد.....از بس کھ دختر خراب و اشغال تو مدرسمون بود با یکی دوست شده بودم اخر ھمھ خرابا........تو دلم بھش فحش میدادم و فکر نمیکردم روزی برسھ کھ منم بھ درد اون گرفتار شم اون شب مثھ سگ از داداشم ترسیده بودم و کتک خورده بودم جای نیشگوناش کبود شد جای دستای قدرتمندش رو تنم مونده بود اما بھ این فکر میکردم کھ ایا واقعا فردا ھم کتک میخورم؟
صبح زود از خواب پاشدم و اروم لباس پوشیدم و زدم بیرون یھ پسری با موتو ر داشت از سر کوچمون رد میشد -ای خوشگل چشم ابی کجا؟بشین ترک موتور برسونمت
دفعھ ی اول بود و من ترسیدم و قلبم تند تند میزد
-برو گم شو اشغال
با موتور اومد پشتم و اروم دستی بھ باسنم کشید
-جووووووووووووووووون ھیکلتھ عشقھ سندی
من ترسیدم و شروع کردم بھ دویدن بھ سمت مدرسھ و اونم قاه قاه میخندید
بھ مدرسھ کھ رسیدم رنگم پریده بود و مدیرمون بھم اب قند دداد من تھ دلم احساس خوش حالی میکردم و راضی بودم........
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#5
Posted: 19 Oct 2021 14:17
(قسمت چهارم)
تو کلاس یکی از دوستام بھم یھ شماره داد و گفت کھ شماره پسر عموشھ...
خیلی با خودم کل انداختم تا بالاخره تصمیم گرفتم بھش زنگ بزنم اما کی و کجاش رونمیدونستم...
توی خونھ مدام فکرم مشغول بود ساعت ۷ کیوان اومد خونھ ریلکس تو حال نشستم و کاری نکردم مخصوصا یھ تاپ تنم کرده بودم کھ جای کبودی ھام رو ببینھ و دلش بھ رحم بیاد انصافا ھم زدم بھ ھدف جلو اومد
-اخ اخ اخ ببین چی شده خیلی درد میکنھ
-نھ مھم نیست
-ببخشید ولی کاش بھ من میگفتی
این و گفت و رفت و من حد اقل از یھ کتک شونھ خالی کردم...
چند روزی گذشت با عوض شدن قیافم پسرای محل شروع کرده بودن بھ تیکھ اندازھی و شماره دادن اولا میترسیدم ولی بعد عادت کردم و تازه از این کھ بھم توجھ میکردن راضی ھم بودم بھ سمت باتلاقی میرفتم کھ از اون بی خبر بودم بالاخره اولین شماره رو قبول کردم و اولینم بار یکی از اونایی کھ میخواستم وارد زندگیم شد و بھ دلم نشست...
صورت ارومی داشت و ارامشی خاصی بھم میداد چشمای سیاه و موژه ھای بلندش با چشمام بازی میکد و قلبمو اروم میساخت اخرای اسفند بود و بھش قول دادم کھ بعد از سال تحویل حتما بھش زنگ بزنم....
ھمیشھ تو اون خاطرات لعنتی لحظھ ی سال تحویل بھترین لحظھ ی سال من بود ھمھ در کنار ھم مھربون مینشستیم بابا با تمام بدی ھاش منو رو زانوش میشوند و مامان دستمو میفشرد و کیوان گاھی صورتم رو نوازش میداد اون سال بابایی در کار نبود ولی با این حال بازم من اون زمان رو دوست داشتم مامان ھمیشھ اون زان گریھ میکررد سال تحویل ااون موقع کیوان جای بابا رو خالی دید کنار ھفت سین کوچولومون نشست و با دست بھ من اشاره کرد و چند بار بھ زانوش زد من نزدیک شدم وو با احترام خاصی روی زانو ھاش نشستم وای کھ چھ لذتی داشت و من چھ قدر ھمھ رو بھ خودم نزدیک میدیدم.چھ ارزو ھای خوبی داشتم برای خودم...چھ ارزو ھایی حیف کھ ھمیشھ ارزو میموندن و حقیقت نمیشدن...حیف
چند روز کھ از عید گذشت بالاخره با ترس و لرز تصمیم گرفتم یھ زمانی کھ کسی خونھ نبود بھ حسین زنگ بزنم.گوشی خونرو برداشتم و تماس گرفتم
حسین پسر ارومی بود و بھ عنوان نفر اول باعث شده بود کھ رو پسرا حساب گرگ بازی نکنم و بھ قول ھمھ ایرانی ھا خواھر و برادر ھا ی ناتنی بشناسمشون اما اشتباه میکردم ھر وقت فرصتی پیش میومد تماس میگرفتم و باھاش حرف میزدم اولا غرورم اجازه نمیداد از مشکلاتم براش بگم ولی بعد تازه یادم افتاد کھ برای چی دلم میخواستھ با یکی دوست بشم و علتش در یھ کلمھ خلاصھ میشد
تنھایی
این کھ کسی حرفتو نفھمھ خیلی بده خیلی بده کھ نتونی حرف دلتو بھ کسی بگی کھ درکت کنھ خیلی بده کسی نباشھ کھ بتونی شادی ھا و غم ھاتو باھاھش قسمت کنی کسی نباشھ کھ بتونی تو اغوشش جون بگیری رو زانو ھاش ارامشو پیدا کنی و رو گونھ ھاش عشقو لمس کنی/////
و من دنبال تمام این خوشی ھا میگشتم میگم ھیچ وقت بھ دارایی و پول دار بودن فکر نمیکردم نھ ولی پول رو ھمھ چیز نمیدونستم دوران خوبی رو با حسین داشتیم اون سعی میکرد تو شرایط سخت منو اروم کنھ و بسیار ھم تثیر گذار بو د اما بالاخره با زیاد اومدن قبض تلفن انگشت اشاره مامان بھ سمت من برگشت و من ھمھ چیو براش توضیح ادم اولین کار مادرانھ ای کھ از مامان دیدم این بود کھ برای جلوگیری کردن از تنبیھ من توسط کیوان بھ کیوان گفت کھ یکیھ کھ ازشش خوشش اومده و داره باھاش حرف میزنھ
و من برای بار اول مھر و محبت مامان رو دیدم برای ترم دوم بھ کوب درس خوندم و معدلم تا دو نمره پیشرفت کرد و پیشرفتم بھ کیوان اجازه ھیچ بحثی رو نداد....
تابستون شروع شد و وقت ازادی من را رسید کیوان دیگھ دو جا کار میکرد و دوست دختر بازی ھاش ھم اجازه گیر دادن بھ من و با من بودن رو خیلی بھش نمیداد و من ھم رو دور بودم و حسابی حال میکردم این اون یکی دیگھ دوباره از اول
خاطره ی مھمی نیستند میرفتند و میومدنو من تازه فھمیده بودم کھ چجوری میشھ عششق کرد
اطلاعاتم در باره لذت جنسی صد برابر سنم بود...از فحشای مامان و پسر بازیام خوب چیزایی دستم اومده بود بھ مامان گفتم
-پول میدی میخوام برم دنبال یھ کار خوب
-حھحھحھحھ کار بگیر بتمرگ بابا من نمیوتونم نون در بیارم تو میخوای دربیاری بچھ ...ونت پاره میشھ مگھ بھ ھمین راحتیھ؟
ای خدا چرا من ھر چی میگفتم یکی میزد تو ذوق من مگھ من چھ گناھی کرده بودم؟
-مامنان تو اصلا نپرسیدی من میخوام چی کار کنم...
-خب بگو
-مامان دوستم یھ ارایشگاه داره کھ میگھ اگھ ...تومان اولیھ رو بدم و یھ ھفتھ پیشش کار یاد بگیرم تو سھ ماه تابستون استخدامم میکنھ بند انداز بشم ماھی ...تومان میده ھا...
-برو بچھ برو بگیر بتمرگ سر جاتت کیوان اجازه نمیده ھا جوب خون راه میندازه
-اه اه اه مگھ میخوام چی کار کنم مگھ قراره برم تو ارایشگاه مثھ اون دخترای مردمو بکنم؟؟؟؟؟ مگھ من مثھ اونم
-ھوی صداتو برا من بلند نکن ھا تو شنا گر ماھری ھستی اب ندیدی حیفھ نون....
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#6
Posted: 19 Oct 2021 17:35
(قسمت پنجم)
دیگھ چشمام جایی رو ندید با اشک صورت داغم داغ تر شد و بدون این کھ حرفی بزنم رفتم تو اتاق کلی گریھ کردم گاھی کھ خیلی دلم میخواست پول دار باشم میگفتم خدایا خراب بودنم شغل خوبیھ ھا این کھ ھرشب تو بغل یکی بخوابی و با گرمای تنش گرمت کنھ و تنھایی ھاشو ازت دور کنھ خیلی باید فاز بده..............
چی میشھ منم مثھ مامانم بودم!!!!!!!
شب کیوان زود اومد زنگ درو کھ زد تصمیم گرفتھ ھر چی قدرت دارم برای تحمل فحش و کتک جمع کنم اما حرفمو راست و ریست بھش بزنم
-سلام
-علیک حالت؟
-مرسی تو خوبی
-اره
-حال داری یھ چیزی بھت بگم/
-ھان چیھ باز میخوای نیومده عصبیم کنی؟نھ لازم نکرده
-نھ بھ خدا یھ فکری کردم کھ بھ تو و مامان ھم خیلی کمک میکنھ
-چی؟
-یھ کار پیدا کردم برا سھ ماه تابستون
-چی؟کار؟؟؟؟؟تو ضعیفھ میخوای کار کنی؟حھحھ بمیر بابا بشین خونھ جاروتو بکن
-من ضعیفھ نیستم کی یاد میگیری با یھ خانم محترم درست حرف بزنی؟
-بایھ خانم نوجون باید درست حرف زد کی یاد میگیری؟
-بایھ خانوم تو بھ زنیکھ ای گفتی زکی
-بدم ھم نمیاد لااقل وقتی برم و جنده بشم فحش ھایی کھ بھم میدید راستھ و بی گناه فحش نمیخورم از جانش بلند شد و انگشن اشارش بھ سمت من برگشت
-فقط کافیھ یک بار دیگھ جملتو تکرار کنی اونوقت....
-اون وقت چی اصلا تا نزاری برم کار کنم ھم تکرارش میکنم ھم عملیش
دیگھ خون جلوی چشماشو گرفت و با پشت دست جوری بھ صورتم زد کھ بی حس شد وقتی برای گریھ کردن و این جور چیزا نداشتم اون بھ دستشویی رفت و من بھ اتاق دویدم مانتو پوشیدم روسریم رو سرم کردم و بی مھابا از در بیرون زدم صدای کوبیدن در کیوون و مامان را بھ دم در فراخواند اما من تو سیاھی اون کوچھ باریک و اشغالی با اون لباس مشکی گم شدم و تنھا چیزی کھ پیدا بود برق چشمای ابیم و صدام حق حقم بود...صدای قدم ھای کیوان رو میشنیدم کھ بھم نزدیک و از من دور میشد فقط تو ی یھ ساختمون خرابھ پشت اجرا نشستم اخرش مامان یخھ کیوانو کشید و گفت ولش کن نترس زود بر میگگرده خایھ جنده شدن نداره....
-زر نزن مامان دختره نگرانشم ھزار تا از من و تو بد تر ھست مامان خوابوند پشت گردن و کیوان و کشیدش تو خونھ....
صداش میومد
-دیوس بھ ننت میگی زر نزن کس کش رو حرف من حرف میزنی؟
تازه فھمیدم چرا درو ھمسایھ ادم حسابمون نمیکردن صدای این فحشا بوده کھ بیرون میرفتھ
با گریھ شروع کردم بھ راه رفتن تا بھ خیابون اصلی رسیدم یھ پسره کھ دور دستش یھ چاقو پیچیده بود باز نجیر بھم تیکھ انداخت ترسیدم پیچیدم تو کوچھ فرعی دنبالم اومد دویدم دنبالم دوید رسیدم بھ بن بست تنگ دیوار گیر کردم
-ججججججججوووووووووووووووووون چھ کسی گیرمون اومده یھ بوس کوچیک میدی
-دست بھ من بزنی جیغ میززنم////
-خب دستمو میذارم رو دھنت
بعدم ھر ھر خندید
شروع کرده بود بھ لیسیدن صورتم کھ یھو دیدم در یھ پارکینگ باز شد زدم لای پاشو چپیدم تو پارکینگ یھ مرد حدودا
۳۰ سالھ بود
-اقا اقا تو رو خدا
انگار کھ فھمیده باشھ چم شده درو بست و محکم در اغوشم کشید
-نترس بیا بالا!!!!!!!..............
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#7
Posted: 19 Oct 2021 20:19
(قسمت ششم)
من ترسیده بودممممممممممم
گرخیده بودم وقت نداشتم کھ بھ این یکی اعتماد نکنم یا امتحانش کنم شایدم خیلی بچھ بودم نمیدونم
-چیھ عزیزم ترسیدی؟ نترس خانومی بیا بیا بریم بالا یھ چایی داغ بھت بدم خستگیت در بره
و چون مردد بودن من رو دید دستمو کشیدو اروم کشان کشان من را تا خانھ اش برد
در نیمھ باز بود در را با پا باز کرد
-فرشتھ کوچولو بفرمایید تو نترس کسی خونھ نیست خانومممم
-نھ ممنون بھتره من برم
-نترس عزیزم باھات کاری ندارم برو تو یھ چایی بخور خودم تا دم خونھ میبرمت
با تامل سرمو انداختم پایین و رفتم تو میدونستم اون چیز دیگھ ای میخواد اما تصمیمی گرفتم اون لذتو تجربھ کنم و این بشھ راه کسب درامدم
-بفرمایید بشین....
نشستم خانھ جالبی بود بھ اشپزخانھ اپنش رفت و دو تا چای ریخت و امد....
.
.
.
روی تخت بودم شلوارم نصفھ و نیمھ پایین کشیده شده بود نمیدونستم ساعت چنده وقتی توی این خونھ اومدم ھدفم زن شدن و لذت بردن بود اما حالا ترسیده بودم نکنھ یوقت داستان ھای ترسناکی کھ
میشنیدم راست در میومد !درباره زن شدن و کشتھ شدن دخترا و ..... نکنھ کیوان میفھمید اون وقت چھ بلایی میتونست سرم بیاره دیگھ چشمام سیاھی رفت بھ خودم اومدم و دیدم یھ لگد محکم
زدم بھ وسط پاش ! شلوارم میکشم بالا بیچاتره از درد افتاد روی زمین بھ سمت در حجوم بردم اون گیج پاشو بین دستاش قایم کرده بود من درو باز کردم شلوارمو نیمھ بالاکشیده بودم و مانتو ام رو ھم فقط
برداشتھ بودم و تنم نکرده بودم پلھ ھا رو دوتا یکی پایین رفتم صدای پاھاش از پلھ ھای باللاتر میومد از در فرار کردم حتی در پایینی رو ھم نبستم توی خیابون مانتو رو بھ زور تنم کردم اما دکمھ ھاشو نبستھ بودم سایشو کھ دیدم بھ یھ خونھ قدیمی پناه بردم در زدم نمیدونم برا چی اما تھ دلم صلوات میفرستادم کھ تو مخمصھ بدتری نیفتم پشت ایفون صدای یھ پیرزن مھربون بھ گوش میرسیبد
-بلھ؟
-مادر جون تورو خدا دنبالم کردن تو رو خدا
-تو کی ھستی دختر جووون.؟
-تو رو خدا تو رو خدا
-بیا بالا ننھ بیا
درو باز کرد و من جلدی پریدم تو پیرزن یھ لیوان اب قند برام اورد و داد خوردم منم براش گفتم تو خونھ دعوام شده و زدم بیرون و مزاحمم شدن اونم کلی نصیحتم کرد
بالاخره گفت زنگ میزنھ خونھ کھ بیان دنبالم
بیست دقیقھ بعد کیوان دم در بود دیدمش میخواستم سرمو بندازم پایین اما برق سیلیش روی زمین پرتم کرد
پیرزنھ گفت:
-نکن مادر اشتباه کرده بچگی کرده شما ببخش بچست دیگھ
من روی زمین ولو بودمو اشک میریختمو گونمو میمالیدم و کیوان چپ چپ و محکم نگاھم میکرد یھو گفت بلند شو بلند شو بقیھ حسابتو تو خونھ میرسم پاشو تو لھ سگگگگگگگگگگ
اما من ھنوز روی زمین ولو بودم کیوان لگدی بھ پھلوم زد و درخواستشو این بار کمی بلند تر اعلام کرد من بھ زحمت از جام بلند شدم کیوان رو بھ پیرزنھ گفت:
-مرسی حاج خانوم زحمت کشیدین
-خواھش میکنم نھ نھ اینم عینھ نوه خودم ننھ جان یدقھ بیا کارت دارم میخوام درگوشت یچیزی بگم کیوان جلو رفت نفھمیدم پیرزنھ در گوشش چی گفت اما صدای کیوان کھ بلند تر بود رو شنیدم کھ میگفت
-باشھ حاج خانوم بھش زیاد سخت نمیگیرم
بعد دست من و محکم کشید و در اون خونھ رو محکم بھم زد....
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#8
Posted: 20 Oct 2021 00:14
(قسمت هفتم)
بیرون در اون خونھ دستمو ول کرد و من از مو گرفت و گفت تا دم در خونھ ھمینجوری میبرمت تا ادم شی بلایی بھ
سرت بیارم کھ مرغا بھ حالت تخم بذارن انتر....رفتی جنده بازی اره؟ ادمت میکنم؟ رفتی سکس دیگھ؟
-نھ نھ ایییییییییییی موھامو ول کن سکس چیھ میخوای ببر ازمایش من سالم ھستم من پشت یھ ساختمون خرابھ یھ مدت قایم شده بودمو گریھ میکردم یھو یدونھ از این کار گر عوضیا کھ...
-کھ چی؟
-موھامو ول کن تا بگم -ول نمیکنم بنال بجنب
-اخخخخخخخخخخ باشھ باشھ کھ یدونھ ازاون کارگرا یسری حرفای چرت و پرت زد و خواست ازم لب بگیره و کھ منم در رفتم و در خونھ این پیرزنھ رو زدم و رففتم تو.......
حرف من کھ تموم شده بود نزدیک خونھ بودیم درخونھ رو کھ باز کرد و رفتم تو مامان خونھ نبود میدونستم کجا بود اما اصلا انگار نھ انگار کھ دخترش این وقتھ شب از خونھ زده بوده بیرون و......
نمیدونستم چھ مجازاتی در انظارمھ داشتم بھش فکر میکردم کھ پرت شدم روی تخت خواب
-دمرو شو
-چی؟ برای چی داداش ببخشید رحم کن دیگھ داداشی تورو خدا
-خفھ شو گفتم دمرو شو
دمر روی تخت خوابیدم دستا و پاھام با طناب بھ تخت بستھ شد ھر چی التماس میکردم انگار اصلا گوشاش نمیشنید و
نمیفھمید البتھ حق ھم داشت ولینھ بھ اون شدت و وحشی بازی دستمامو بھ میلھ تخت بستھ بود کمربندشو باز کرد من جیغ میزدم کھ نزنھ چون کیوان وقتی دست بھ کمربند میشد ھیچی نمیفھمید و ضربھ ھاش اون قدر محکم بود کھ خون از بدنم جاری میکرد
-ک ک ک ک ک ک ک ک ک ییییوان تو تو تو تو تو روخدا
تق تق تق تق تق تق و صدای ضربھ ھای پیاپی کمربند و اخ اخ اخ اخ اخ اخ ھا و نالھ ھای من بالاخره بعد از ۴۰ ضربھ رضایت داد من دیگھ حالا نیمھ بیھوش بودم پشت موھامو گرفت و عین ساواکیا سرمو اورد بالا و گفت
-گوشا تو وا کن دفعھ دیگھ از این غلطا بکنی پوست از پاھات میکنم میدونی کھ؟
من رو بھ بیھوشی بودم و صدام در نمیومد و چشام ھر لحظھ بیشتر و بیشتر بستھ میشد نمیتونستم حرف بزنم تا این کھ بھ کل از حال رفتم
اما من بدبخت نھ با اب بھ ھوش اومدم نھ باسیلی من رو با نیشگون بھ ھوش اورد -پاشو تولھ سگ پاشو جنده کارم باھات تموم نشد
-ا خ اخ اخ ا
-صد بار میگی گھ خورد غلط کردم تا ببخشمت
-تو رو خدا بازم کن دارم میمیرم
-یا میگی یا تا صبح بھ تخت بستھ میشی
-تورو خدا
تق تق تق دوباره زد و بین ضربھ ھاش میگفتم بگو
-تق تق تق تق بگو گھ خوردم
و من بار ھا تکرار میکردم
بالاخره دست از سرم برداشت کمرم از خون پر شده بود و داشتم میمردم اشک میریختم اما کسی نمیدید مامان ھم حتی
رسید چپ چپ نگام کرد و زد زیر خنده
کیوان جلو اومد دستامو باز کرد بعد با یدس من رو بلند کرد و خودش رو تخت نشست و روی دستاش منو خوابوند
-نترس میدونم درد داری اما این درد برات لازمھ تا ادب شی دیگھ نباید این کارارو بکنی بسھ دیگھ گریھ نکن من شاید خشن باشم اما اشک تورو ھم دوست ندارم ببینم تو بیخود میخوای بری سرکار مگھ من جون نمیکنم واسھ چی میخوای بری کار کنی چرا تو ارم نمیگیری چرا ھمش رو مغز منی چرا عذابم میدی چرا کارای بچھ گانھ ای میکنی کھ بھ این حاال و روز بندازمت چرا کار خواھر من باید بکشھ بھ پناه بردن بھ یھ پیرزن و فرار از خونھ برسھ ھان چرا؟ الان کھ تو دردی میگم الان کھ توشکی میگم الان کھ داری اشک میریزی میگم کھ بفھمی نمیخوام زندگی ایندت مثھ الان باشھ نمیخوام بشی کثافت نمیخوام مثھ مامان بشی میفھمی لعنتی میفھمی؟
من اما تاب حرف زدن نداشتم کیوان اشک ریخت و پیشونیمو بوسید نگران زخمات نباش کیمیا الان بتادین میارم تمیزش میکنم یکم میسوزه اما براش لازمھ....
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#9
Posted: 20 Oct 2021 03:02
(قسمت هشتم)
اون با بتادین زخمامو تمیز کرد و بست و منو سر جام خوابوند اون شب ھر فکری از ذھنم رد شد اما بھ این نتیجھ
رسیدم کھ حقم بوده و اشتباه کردم روز بعد اما امتحان سخت تری در انتظارم بود....
صبح روز فردا وقتی چشمامو باز کردم کسی خونھ نبود تا خواستم از جایم بلند شوم یاد درد ھایی کھ کشیده بودم افتادم و .........کار اشتباھم.........اما با این کارم اشتباه بود لذتی کھ برده بودم وصف
ناشندی بود و بدم نمیامد کھ ھیچ دختری درجھان نبود و ھمھ زن بودند تا ھر کس بھ راحتی ھرکاری رو کھ میخواست انجام بده..............
افکار مانند شاخھ ھا ی یک درخت بزرگ و بزرگ تر میشدند و رشد میکردند..
زندگی از سر اغاز شدده بود نمیفھمیدم بھ داشتن برادر ناتنی چون کیوان باید افتخار کرد یا نالید نمیدانستم و نمیفمیدم و نمیتوانستم حس کنم...
بعد از ظھر کیوان بھ خانھ امد با یک بستھ کادویی کھ با کاغذ قرمز ارزان قیمتی بستھ بندی شده بود من کھ ھنوز غرق در فکر بودم گوشھ اتاقم کنم دیوار جنوبی مچالھ شده بودم و سرم را بین پاھایمم گرفتھ بودمو اشک میریختم یاد حرف بابا افتاده بودم کھ میگفت
-کیمیا وقتی گریھ میکنی چشمات قرمز میشھ قرمزیھ سفیدی چشت بھ اون ابی خوشگلش نمیادا.....
اخخخخخخخخخ
کیوان وارد خانھ شد
-کیمیا کیمیا اببجی کجایی؟ بیا برات یھ ھدیھ دارم
در دل پوزخند زدم و با صدایی اھستھ و گریھ الود گفتم
-اینجام تو اتاقم بیا تو اتاق
-تو کھ ھنوز داری گریھ میکنی؟ باور کن برات لازم بود کیمیا حالال اشکاتو پاک کن ببین برات چی خرید -این چیھ؟
-تو باید بازش کنی من کھ میدونم توش چیھ
-برا منھ؟
-نھ برا عممھ
بستھ را با ھیجان باز میکردمو اشک ھایم را پاک مینموندم
-چی؟ یھ روپوش سفید پزشکی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-خب اره!!! خوشت نیومد؟ مگھ نمیخوای تو ارایشگاه کار کنی؟ لباسات کثیف میشن اینو خریدم برا اون موقع حرف ھایش مانند زنگ بود از جایم بلند شدم و چشمانم را درشت و معصوم کردم
-چی چی کیوان تو چی گفتی؟
-ھمون کھ شنیدی دیدم ماگھ بری سر کار بھتر از اینھ کھ بری ول بشی ولی باید محیطو ببینم
بی محابا خودم را در اغوشش رھا کردم
-وای کیوان دوستت دارم دوسستت دارم
و اون منو در اغوش گرفت و چند بار چرخاند و از روز بعد کار من در ارایشگاه شروع شد
صبح روز بعد در ارایشگاه بودم....
وقت بخير شھین خانوم من کیمیا ھستم اومدم برای کار اموزی و کار مبلغ اولیھ رو ھم کھ برای ثبت نامم خواستھ بودید با خودم اوردم
شھین دستی بھ موھایش کشید و گفت
-بیا تو پولتم بذار رو میز اگرم لباس اوردی بپوش....
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#10
Posted: 20 Oct 2021 13:00
(قسمت نهم)
کارھایی کھ گفت انجام دادم داشت زیر ابرو برمیداشت....
-بیا دختر بیا ور دستم و بھ دستم خوب نگاه کن
و من ھم به دستش دقیق میشدم....
ھمانطور کھ کار میکرد گفت
-ببین بچھ از تخم و ترکھ ھر کی ھستی باش این جا خراب بازی تعطيله ارایش گری کھ باش ارایش بد نمیکنی بدحجابی نمیکنی افتاد؟
-بلھ من خودم ھیچ کدوم از این کارارو نمیکنم
-خوبھ افرین
چند روزی گذشت ھم کار یاد میگرفتم ھم کار میکردم سشوار میکشیدمو و بند مینداختم و زمینو تمیز میکردم از این کھ تو خونھ و تو اون محیط نبودم راضی بود یھ ھفتھ ای گذشت
یروز زنگ زدن از ارایشگاه و بھ مامانم گفتن
-سلام خانوم خستھ نباشین ما فردا دوتا عروس داریم شاید مجبور شیم کیمیا رو یکم دیر بفرستیم خونھ اشکال نداره؟ اخھ سرمون خیلی شلوغھ
و مامان ھم مخالفت نکرده بود....
اون روز واقعا روز سختی بود من قبل از غروب افتاب میرفتم خونھ اما کار اون شب تا ساعت ۱۰ طول کشید من دیگھ
حسابی از پا افتاده بودم
خواستم برم کھ شھین خانوم داد زد!
-کجااااااااااااا؟
-خونھ دیگھ
-تو این تاریکی؟ تنھا؟صبر کن پسرم داره میاد اینجا بگم تا دم خونھ ببرتت
-نھ بابا خیلی ممنون
-ناز نکن بھتره یھ مرد تو این تاریکی ھمرات باشھ
و چند لحظھ بعد اون پسر پایین در بود
من جلو ی در رفتم و سلام کردم
-سلام
-سلام خانومھ.......
-کیمیا ھستم
-کیمیا خانوم خوشحالم از اشناییتون و شما اقای؟؟؟
-علی رضا ھستم
علی رضا..... ھمیشھ اسم علی رو دوست داشتم دلم میخواست اگر پسری بھ دنیا اوردم اسمشو علی بذارم یا حد اقل اسم ھمسرم علی باشھ علی رضا پسر شھین خانوم جوونھ بیستو یکی دو سالھ ای بود با چھره ی مردونھ ی کاملا ایرانی موھای پرپشت و مشکی و چشم ھا ی درشت و مژه ھای برگشتھ پوستی جو گندمی و بینی نسبتا جمع و جور و لب ھایی زیبا.......قد و بالا دار و چھار شونھ و تو پر و ھیکلی وا گر بخوام از تیپش بگم اون موقع برای من وصف ناشدنی بود یا بھتر بگم خودم ھم از دیدنش یکھ خورده بودم واقعا بھش نمیومد پسر شھین خانوم باشھ یا بھ شھین خانوم نمیومد ھمچین پسری داشتھ باشھ و اصلا بھ علی رضا نمیخورد کھ بچھ پایین شھر باشھ اصلا با اون دکوپوز فکر میکردی بچھ ی بالا شھره کھ البتھ ھمینم بود من غرق ھمین افکار بودم و شانھ بھ شانھ علی رضا راه میرفتم تا این کھ با صدای او بھ خود امدم.
-کیمیا خانوم شما ھمیشھ اینقدر ساکتید؟
-بلھ؟ نخیر فقط گاھی من بیشتر اھل حرف زدنم
-پس چھ قدر خوب میشھ کھ اگھ منو ھم بھرمند کنید
-اخھ راستش الان موضوعی برای حرف زدن ندارم شما بفرمایید
-من؟ من از چی بگم؟
-نمیدونم از ھمونی کھ توقع داشتید من حرف بزنم چون منم موضوعی برای صحبت نداشتم -خب چطوره از خودمون بگیم
این جملھ رو کھ میگفت من دقیقا منظورش را فھمیده بود یعنی ھر کس نمی فھمید ھم خر فھم میشد زیرا کھ جوری پر شیطنت بھ صورت و چشمھایم خیره شده بود کھ فھمیدم معجزه عشق درونم صورت گرفتھ....چھ لذت بخش بود اولین عشششششششششششق
-پس بازم شما شروع کنید
-من من بیستو یک سالمھ قراره لیسانسمو اینجا بگیرم و کارامو جور کردم کھ برای فوق لیسانس برم خارج از کشور............ممکنھ برم المان شایدم فرانسھ
-اوه چھ عالی این خیلی خوبھ پس شما حسابی اھل درسید
-مگھ شما نیستید؟؟
-الان کھ ھمھ دیپلومو میگیرن اونی موفقھ کھ بخواد ادامش بده و من نمیدونم کھ میخوام چی کار کن....
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...