ارسالها: 4109
#11
Posted: 24 Oct 2021 21:29
قسمت هشتم
- داشتم بهت فکر میکردم .
وا ، نصف شبی چش شده بود ؟
به نت وصل شدم و از تو واتس اپ بهش پیام دادم : به من ؟
فوری انلاین شد و گفت : آره به تو
-به چی من فکر میکردی ؟
- به اون تن بلوریت و عطر بدنت ...
-حالت خوبه کوشا ؟
- بهتر از این نمیشم !
- بهتره بخوابی ، منم خوابم میاد .
-یارا ؟
چند لحظه مکث کردم و سپس جواب دادم : بله ؟ -دوست نداشتی تو بغل من بخوابی ؟
- کوشا این حرفا چیه که میزنی ؟
- فقط جوابم رو بده ؟
واقعا دوست داشتم ، از اینکه لمسم کنه لذت میبردم ولی جواب دادم : نخیر ! دوست نداشتم ! شبخیر!
یه دفعه ویس فرستاد : ازم فرار نکن بره آهو ، میدونم توام دلت منو میخواد!
چشمات داشت فریاد میزد چقدر تشنه ای!
-هیچ هم اینجور نیست ، این حرفا رو از کجا درمیاری ؟
تایپ کرد : اگه مطمئن نبودم بهت مسیج نمیدادم. دلم با این حرف هری ریخت ، بدجوری کرمم گرفته بود. شده به غلط بودن یه کاری آگاهی داشته باشید ولی بازم انجامش بدید ؟
من همون حسو داشتم!راستشو بخوام بگم اصلا عقلم کار نمیکرد! کدوم دختری بیخیال همچین پیامایی از طرف یکی مثل کوشا میشد و بلاکش میکرد که من دومی باشم ؟
حرفاش حس خوبی بهم میداد ، دست و پام شل شده بود ! بدبخت هیچیم نگفته بود ولی من واقعا
مشتاق بودم تا بحث رو ادامه بده.
با این وجود باز هم ناز کردم و گفتم : من که الان نزدیکت نیستم ! چه فرقی داره تشنه باشم یا نه؟
- من از اینجا هم میتونم سیرت کنم !
منظورت چیه ؟
- تاحالا چیزی به اسم سكس تل به گوشت خورده ؟ - .. با خوندن این پیام دستم سر شد و نوشتم : آره ..
میخوام باهام سكس تل کنی
- ! خندم گرفت ، چه احمقانه !
دیوونه شدی کوشا ؟ اینکار بچه هاست
- ! تو هم بچه ای
- وا ، چرا اونوقت ؟
- چون تا همین دوساعت پیش میتونستی طعم لذت واقعی رو بچشی ولی فرار کردی و الان از پشت
.. گوشی داری باهام لاس میزنی این تو بودی که پیام دادی اونوقت من دارم لاس میزنم ؟
- ! میتونستی جواب ندی ولی داری ادامه میدی - .. امشب نگاهت داشت منو میسوزوند !
میخوام آتیشت رو خاموش کنم حتما از پشت گوشی ؟
- .. میتونم بیام بالا ، اگه فکر میکنی جرعتشو داری درو باز بزار
- ! توی دلم گفتم : چی ؟ بیای بالا ؟ همین مونده ! شت .. تند تند نوشتم : نه نه ، همینجا خوبه ! از پشت گوشی خیلی هم سکسی تره ..
پس هرچی میگم انجام بده
- .. پوزخندی زدم ، مشتاق بودم ببینم میخواد چی بگه پس جواب دادم : خیلی خب ..
از لباسی که پوشیدی برام عکس بفرست - ببخشید ؟؟
- ! قرار شد هرچی میگم انجام بدی
- .. خب خجالت میکشم -
قراره حرفای خجالت آورتری بزنم ، اگه از همین ابتدا بخوای سرخ و سفید بشی اصلا به اونجا - .. نمیرسیم....
.. از زیر گردنم یه عکس از بدنم گرفتم ، چون تاریک بود فلش زدم صورتم معلوم نبود اما خب جاهایی که باید معلوم میشد واضح بود ، میگیرید که چی میگم ؟ مردد بودم ، باید براش میفرستادم ؟ .. زیرلب گفتم : فقط همین یه بار ! واقعا دلم میخواد ببینم چی میشه براش عکس رو فرستادم و او بعد از چند دقیقه تایپ کرد : دقیقا همونجوری هستی که فکرشو میکردم
.. خب الان چی میشه ؟
- .. میخوام بهت زنگ بزنم ، هنزفریتو پیدا کن و بزار تو گوشت
- میخوام من رو کنار خودت تصور کنی یارا ، هرکاری میگم انجام بده ، فکر کن من دارم باهات اونکارو
.. میکنم ..
من نمیفهمم
- .. متوجه میشی ، فعلا هنزفریتو پیدا کن و بهم بگو -
وقتی کلا حاضر شدم بهش اطلاع دادم و اون بهم زنگ زد ، با تردید تماس رو وصل کردم و کوشا بدون سلام و علیک گفت : امشب حرفایی میزنیم که ممکنه خجالت بکشی ولی نگران نباش ، فردا همه .. چیز به حالت عادی برمیگرده و ما هیچوقت درباره امشب با کسی حرف نمیزنیم
یه هیجان خیلی خاصی داشتم ، کلا آدما وقتی یه کار خلاف انجام میدند که میدونند چه قدر اشتباهه یه استرس دوست داشتنی جالبی دارند ! منم همچین احساسی داشتم پس براش نوشتم : باشه ..
.. یارا ، من امشب شریک جنسیتم !
میخوام تو رو به اوج برسونم
- .. میخوام از سینه هات برام بگی ..
خب ، من سینه های کوچیکی دارم !
زیاد تحریک کننده نیست ، جفتشون ٦٥ یا ٧٠ میشه - ! نوک سینه هام صورتیه و برجستست دوست داری سینه هات رو بمالم ؟
.. پس بمالشون -
به حرفش گوش کردم و مشغول مالیدن سینه هام شدم ، کوشا حین کار بهم میگفت : من عاشق سینه . های ریزه میزتم ، جفتشون تو دستام جا میشن
.. میتونم با زبونم نوکشون رو لیس بزنم ، تک به تک .. فکر نمیکردم یه روزی همچین حرفایی ازش بشنونم ولی واقعا لذت بخش بود ..
خودم با نوک سینه هام بازی میکردم و تصور میکردم کوشا داره اینکارو انجام میده ..
بدجوری تحریک شده بودم کوشا با لحن خماری ادامه داد : کم کم از سینه های کوچولوت دست میکشم و میام سمت شکمت ،
.. آروم دور نافت رو لیس میزنم برام آه میکشی نه ؟
.. ناخوداگاه گفتم : اهوم .. آه ..
سپس دستم رو روی شکمم کشیدم تا بالای شکمت رو همینجوری میبوسم ، !
شرتت خیلی خیسه واسه کی اینقدر خیس کردی ؟ ..
تو -
واسه کی ؟
- .. واسه تو کوشا ، واسه تو
- .. از روی شورت میبوسمش ، میخوام لای رونت رو زبون بزنم
- .. رونای پری داری ، همون روز که تو ماشین لمسشون کردم داغ شدم ..
با یاد اون روز بیشتر تحریک شدم ...
دستم رو به روی رونم میکشیدم و احساس میکردم کوشا لمسم میکنه ..
تمام این مدت چشمام رو بسته بودم و از این معاشقه مجازی لذت میبردم ..
کوشا - هوم ؟
- .. برو سر اصل کاری -
برم کجا ؟
- .. نالیدم : اصل کار ، از اون بگو ..
میخوام اسمشو بهم بگی
- ! نمیتونم ، خجالت میکشم
- .. ولی باید بدونم چی رو میگی
- نمی .. نمیتونم
- ! خب میخوام برام توصیفش کنی
- ! سفیده ، نمیدونم .. سفیده فقط
- .. عکس بده - با تعجب پرسیدم : چی ؟ .. عکسشو برام بفرست
- .. الان ؟ من
- .. منم عکسشو میدم
- .. دلم میخواست مال کوشا رو ببینم ، امشب مثل هرزه ها شهوتی شده بودم !
اول .. تو بفرست
- کوشا : مطمئنی ؟ ..
آره - !
صبر کن - .. دو دقیقه معطل شدم و بعد تو تلگرام برام پیامی اومد ، با تردید بازش کردم و عکس رو دیدم روی تخت لخت لخت دراز کشیده بود و یه عکس از پایین تنش برام فرستاده بود .. حتي سیکس پکای جذابش هم توی عکس معلوم بود میشه یکم ، نزدیکتر باشه ؟
- .. آره
- ... برام یه عکس نزدیکتر گرفت ، داشتم دیوونه میشدم ..
من اصلا اهل این کارا نبودم و تو زندگیم همچین تجربه هایی نداشتم
.. وقتی این رو توی خودم تصور میکردم غرق لذت میشدم ، نبض پایین تنم گروپ گروپ میزد !
نوبت توئه
- .. منم یه عکس از مال خودم گرفتم و براش فرستادم .... به عکس خودم نگاه کردم ، کاملا معلوم بود خیس و تحریک شده ..
من دوسال پیش لیرز کرده بودم و هیچ مویی روش نداشتم ..
چقدر خوردنیه ، لب و لوچم آب افتاد
- خندیدم و پرسیدم : دوسش داری ؟
.. آره ، تحریکم میکنه ! کاش اینقدر ترسو نبودی تا میومدم اونجا و یه حال اساسی بهت میدادم - ! ممنون ، همین چت کافیه
- .. پس انگشتت رو آروم بکن تو سوراخت - ! ببخشید ؟ فکر کنم گفتم من باکره ام
- .. نترس حلقوی هستی ، کلا پرده نداری
- با تعجب پرسیدم : از کجا فهمیدی ؟
.. بماند
- مطمئنی ؟
- .. آره ، مطمئنم
- .. انگشتم رو به آرومی واردم کردم و آخی گفتم .. جونم
- .. کوشا ، خیلی تنگه ! دردم میگیره
- با یه انگشت اینقدر درد داره ؟اگه كير من بره توش چیکار میکنی ؟
- .. برای اولین بار بود این کلمه رو از دهنش میشنیدم .. یکم خجالت کشیدم و گفتم : چیکار کنم ، من که تاحالا سكس نداشتم
.. یکم عقب و جلو کن ، راه باز میکنه
- .. به حرفش گوش دادم و مشغول عقب و جلو کردن انگشتم شدم .. فکرم میکردم كير کوشا داره توش حرکت میکنه
.. من آه میکشیدم و کوشا از پشت تلفن قربون و صدقه صدام میرفت آره ، ناله کن ، داد بزن !
داری حال میکنی ؟
- آه .. آه .. آر .. آه .. آره
- .. دوتا انگشت ببر توش
- .. نه کوشا .. درد داره .. ایییی
- .. مطمئن باش با دوتا بیشتر لذت میبری
- .. به حرفش گوش دادم و دوتا انگشتم واردش کردم .. دیگه رو آسمونا بودم ، حس اینکه کوشا داره منو میکنه تا حد جون تحریکم میکرد .. آییییی کوشا - .. هوم
- ! آییی خیلی خوبه
- چی خوبه ؟
- .. حس اینکه داری منو چیز میکنی
- كيرم رو دوس داری ؟
- ! آره عالیه ! فکرش دیوونم میکنه
- .. پ انگشتت رو سه تا کن تا مزه اش رو بچشی - آیییی ، قطرش قد سه تا انگشتمه ؟
- .. آره - به حرفش گوش دادم و سه تا انگشتم رو داخلم کردم .. دیگه نفسم بالا نمیومد و فقط جیغ میزدم .. آخ کوشا ، آخ
- كيرم کلفته نه ؟
- .. آخ خیلی ! نمیتونم تحمل کنم ! دارم جر میخورم
- ولی این طعم سکس هست ! بازم میخوای ؟ آره ؟ - .. آره میخوام ، میخوام هرشب این حس رو تجربه کنم ! وای عالیه ! دارم میمیرم....
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#12
Posted: 25 Oct 2021 02:42
قسمت نهم
.. کوشا کاش پیشم بودی ! آخ میخوامت کوشا ، میخواممممم
.. امشب خودت فرار کردی وگرنه الان....
-شهوت داشت آتیشم میزد پس جواب دادم : واییییی علط کردم ، من میخوام ! ! میخوام تا ته رحمم .. حسش کنم....
.. بازم بگو
- .. میخوام محکم منو بکنی میخوامممم
- از پشت دوست داری هوم ؟
- .. اهوم ، دوس دارم داگ استایل بخوابم ، بزاری توش ، کمرم رو ببوسی
- .. دوس دارم زیرت جیغ بزنم کوشا ، میخوام زیرت ناله کنم ! ادامه بده ، ادامه بده داره میاد لعنتی - همینجوری که خودم رو میکردم گفتم : داره میاد ؟ میخوام همشو بریزی تو توش ..
میخوام آب داغتو ! حس کنم ..
اگه بریزم اون تو که حامله میشی
- .. مهم نیست ، بزار ازت حامله بشم !
من میخوام تو آبتو تا قطره آخر بریزی
- .. عقل از سر جفتمون پریده بود ، حرفای ناجور بهم میزدیم و لذت میبردیم ..
کوشا از پشت تلفن آه مردونه ای کشید و همون لحظه منم برای سومین بار ارضا شدم آبم تمام تخت رو خیس کرده بود ، من و کوشا با هم نفس نفس میزدیم انگار همین الان مشغول سكس
.. بودیم یکم که آروم شد ازم پرسید : ارضا شدی ؟ اهوم ، سه بار .. تو چی ؟
- .. آره شدم
- .. کوشا
- بله ؟
- .... دوستت دارم
- .. نمیدونم چرا این حرفو زدم .. شاید چون اون لحظه چون ارضام کرده بود بهش یه حس وابستگی خاص پیدا کرده بودم
.. منم همینطور
- از شنیدن جوابش تعجب کردم ولی چیزی نگفتم و به آرومی جواب دادم : عکسا رو پاک کنیم ؟ ..
آره - .. باشه ، شبخیر !
شبخیر
- با قطع تماس نگاهی به ساعت انداختم ، سه بود ! یک ساعت و خورده ای داشتیم سكس تل میکردیم
.. .. خیلی خسته بودم ؛ موبایلم رو کنار گزاشتم و خوابیدم....
.. صبح با کلافگی از خواب پا شدم ، آبی به دست و صورتم زدم و با بی میلی چایی تلخی خوردم ..
اصلا اتفاقات دیشب رو به یاد نداشتم ..
با گیج و منگی لباس اداریم رو پوشیدم و مقنعه ام سرم کردم .. اومدم موبایلم رو بردارم که با دیدن باتریم قلبم ریخت چرا اصلا شارژ نداشتم ؟ ..
یهو یاد دیشب افتادم و برق از سرم پرید !!
با تعجب روی تخت نشستم وای من عکس بدنم رو براش فرستاده بودم !! چرا همچین کاری کردم ؟ قلبم گروپ گروپ میزد ، تنم یخ زده بود ! انگار دیشب خودم نبودم ، من تو عمرم همچین غلطي نکرده بودم پس چرا یهو وا دادم .. بغضك گرفته بود ، خدایا این چه کاری بود که کردم ..
حالا چجوری تو روی کوشا نگاه کنم !
چرا باهاش دعوا نکردم !! اون حرفای زشت چی بود که بهم زدیم .. آخ ، خدا .. چه اشتباهی کردم ! حالا چیکار کنم ؟ اگه به کسی بگه چی اگه به همکارا بگه ، آبروم میره !! چرا اینکارو کردم ؟ چرا باهاش راه اومدم ؟
.. اشکام گوله گوله میریختند ، احساس عذاب وجدان داشت خفم میکرد .. چرا همچین گوهی خوردم ، حالا چه خاکی تو سرم کنم .. اگه آقای مدیری بفهمه و به عموم بگه چی ؟
آبرو و حیثیتم میره !
چجوری تو روی عموم نگاه کنم
! خدایا کمکم کن ! غلط کردم .. یکم گریه کردم و بعد با همون اوضاع آشفته راهی دفتر شدم
ماشین کوشا تو پارکینگ نبود ، خدا رو شکر کردم که قرار نیست باهاش رو در رو بشم ولی تو دفتر چی کار کنم ؟
اینقدر از کارم پشیمون بودم که حد نداشت ، ترس اینکه به کسی حرفی بزنه وجودم رو مثل خوره .. میخورد
.. خودم کردم که لعنت بر خودم باد !
بخاطر یه لذت چند دقیقه ای آبرو و حیثیتم رو بر باد دادم ..
توی دفتر هم از فرط ناراحتی دپرس و ساکت شده بودم ، حتی جواب سلام سمیه رو هم به زور دادم !از خودم خجالت میکشیدم ، حالا باید چجوری تو روی کوشا نگاه میکردم ؟ هردفعه که کسی در میزد و میخواست بیاد تو اتاق ، سرم رو پایین مینداختم تا اگه کوشا باشه منو نبینه
.. .. اصلا حال و حوصله نداشتم و از بدبختیم باید این پروژه رو امروز تحویل میدادم .. ساعت ناهار که شد تصمیم گرفتم امروز گشنه بمونم ولی تو سالن نرم و با کوشا رو در رو نشم ! حس مجرمی رو داشتم که جرم بزرگی مرتکب شده و الان در حال فراره ..
وقتی سمیه برای ناهار رفت ، فرصت رو مناسب دیدم .. سرم رو بین دستام گرفتم و مثل ابر بهار زار زدم .. خودم رو فحش میدادم و کوشا رو سرزنش میکردم .. چرا همچین کاری باهام کرد ؟
حالا من چجوری میتونم ادعای پاکی کنم ؟
دامن من لکه دار شده ..
دیگه اون دختر معصوم که عموم بهش افتخار میکرد نیستم جواب مامان و بابامو تو اون دنیا چی بدم ؟
گردبندم رو از زیر مقنعه فشردم و درحالی که زار میزدم
.. گفتم : ببخشید مامان ، ببخشید بابا .. من باعث سرافکندگیتونم ! منو ببخشید ، من بدترین دختر دنیام .. معذرت میخوام که اینقدر شرمندتون کردم ، نمیدونم چجوری میخوام تو اون دنیا جوابتون رو بدم
خدایا کمکم کن ، نزار آبروم بره ! قول میدم دختر خوبی باشم ، دیگه به حرفات گوش میدم ، غلط کردم ای خدا ، منو ببخش که اینقدر راحت از حرفات چشم پوشی کردم و با یه مرد غریبه عشق بازی کردم ! !
خدایا میدونم بنده هاتو تنها نمیزاری ، این یه بار .. خدایا فقط همین یه بار کمکم کن ، نزار آبروم بره
یکهو احساس کردم دستی شونم رو لمس میکنه ، سرم رو بلند کردم و با چشمای خیسم به کوشا زل .. زدم....
! چهره اش سرد و خونسرد بود ، مثل همیشه
حتی با دیدن چشمای خیس من کوچکترین واکنشی نشون نداد و پرونده ای که توی دستش بود به روی .. میزم گذاشت....
.. پروژه دو طبقه سعادت اباد رو تکمیل کردم - .. هیچی نگفتم و فقط بهش خیره شدم
انگار نه انگار دیشب بینمون اتفاقی افتاده باشه ! حتی کوچکترین شرم یا ندامتی تو چهره اش دیده .. نمیشد اونوقت من داشتم اینجا خودم رو میکشتم
! اومد به سمت در بره که از جا بلند شدم و گفتم : کو .. کوشا .. سرجاش ایستاد چرا اینکارو کردی ؟ - چه کاری ؟ - با حرص گفتم : چرا دیشب بهم پیام دادی ؟ چرا منو به گناه آلوده کردی ؟ به سمتم برگشت ، لبخند کمرنگی زد و پرسید : ببخشید ؟ .. در رو بستم و رو به روش ایستادم .. وانمود نکن چیزی نمیدونی ! خیلی پستی ! چجوری ازم سواستفاده کردی - ! من بهت اعتماد کردم .. دستاش رو تو جیبش کرد و گفت : اصلا نمیدونم دارید درباره چی حرغ میزنید خانوم یکتا !
اوه واقعا ؟ پس بزار بهت نشون بدم!
موبایلم رو بیرون اوردم و صفحه چت کوشا رو باز کردم اما در کمال تعجب دیدم خالیه !!!
من که اینو پاک نکرده بودم کوشا نگاهی به صفحه ام انداخت و پرسید : خب ؟ !
گوشیتو بده به من
- چرا باید اینکارو کنم ؟ - !
با عصبانیت گفتم گوشیتو بده ..
پوزخندی زد و گوشیشو بهم داد ..
بدون اجازه رفتم توی واتس اپش و صفحه چتم رو باز كردم
.. خالی خالی بود ، حتما پاک کرده بود ..
اخرین تماسش رو چک کردم ، بازم من نبودم
اومدم گالریش رو باز کنم که گوشیش رو از دستم گرفت و گفت : فکر کنم به اندازه کافی فوضولی .. کردید خانوم یکتا ، این دیگه خیلی شخصیه
گیج شده بودم ، شاید برای خودش رو پاک کرده بود ولی من چی ؟ .. با سردرگمی جواب دادم : اما ما دیشب .. با نگاه پرسشگری بهم خیره شد !
مطمئنم تو بودی ، من عکستو دیدم - چه عکسی ؟ - .. همون عکسی که ساعت دو شب برام فرستادی ، همونی که لخت بودی - ..
اینو گفتم و دستم رو به روی دهنم گرفتم کوشا لبخند کمرنگی زد و گفت : گمون میکنم شما منو با یکی دیگه اشتباه گرفتید خانوم یکتا ، من
.. دیشب با شما چت نکردم .. ما فقط با هم شام خوردیم .. آره شام خوردیم ، یادته ؟ بعدش من رفتم بالا - .. داشتم میخوابیدم که بهم پیام دادی ! بگو که پیام دادی ! من اشتباه نمیکنم کوشا ، اون خودت بودی .. انگشتام رو به روی شقیقه هام گذاشتم و ادامه دادم : من دیوونه نشدم ، اون خودت بودی !! ولی من چیزی یادم نمیاد
- سرم رو بلند کردم و درحالی که بهش نگاه میکردم گفتم : چجور یادت نمیاد ! ما با هم سكس تل
.. کردیم با تعجب پرسید : ما واقعا اینکارو کردیم ؟ ..
با لحن شرمنده ای گفتم : خجالت اوره اما
یهو حرفم رو قطع کردم و گفتم : تو دیشب بهم گفتی وقتی صبح بشه همه چیز به حالت عادی برمیگرده و دیگه لازم نیست خجالت بکشم ، برای همین الان داری وانمود میکنی چیزی یادت نمیاد نه ؟
.. من فکر میکنم شما دیشب به اندازه کافی استراحت نکردید خانوم یکتا
- .. کوشا ، کوشا .. اذیتم نکن !
بهم بگو که اون خودت بودی !
بگو که من خیالبافی نمیکنم -
فایده اش چیه ؟ -
با تعجب گفتم : فایده اش ؟ خب معلومه ! اینجوری مطمئن میشم دیوونه نیستم !و با ب غريبه حرفای مبتذل رو رد و بدل نکردم
.. منم یه غریبم
- .. بریده بریده جواب دادم : آ .. آره .. اما خب
به میز کارم تکیه داد ، لبخند موذیانه ای زد و پرسید : صادقانه بگو خانوم یکتا ، دوست داشتی من باهات سكس تل کنم ؟
از شنیدن این جواب تعجب کردم و گفتم : تو اینکارو کردی ، دیشب ! من بدنتو دیدم ! تو هم مال من .. رو دیدی
گونه ام رو نوازش کرد و گفت : من آدمی نیستم که به راحتی از خیر این تن بگذرم ، مطمئن باش اگه .. میدیدمت امروز کنارم امنیت نداشتی
.. کوشا
- بله ؟
- واقعا دیشب باهام اونکارو نکردی ؟
- دست از نوازشم برداشت و با لبخندی گفت : میدونم چه حسی داری ولی جوابت منفیه ! دیشب اتفاق خاصی بینمون نیوفتاد .. پس من با کی - ! شاید فقط خواب دیدی
- .. سرم رو پایین انداختم و گفتم : اما خیلی واقعی بود ، من واقعا واقعا چی ؟
- .. با خجالت گفتم : من واقعا احساس عجیبی داشتم پس چرا الان باهام اینجوری برخورد کردی ؟ - آخه فکر میکردم ، ازم سواستفاده کردی تا آبروم رو ببری ! اگه همش یه خواب باشه که بدجوری -
.. خودم رو جلوت ضایع کردم
کوشا نزدیکم شد ، سرش رو تو گردنم فرو برد و گفت : این حرفا بین خودمون میمونه البته شرط .. اینکه امشب بهم بگی چه حرفایی زدیم
با عصبانیت جواب دادم : منظورت چیه ؟
چی از جونم میخوای ؟
.. مقنعم رو بالا داد و لیسی روی گردنم زد سپس با لحن خماری گفت : امشب بیا با هم سكس تل کنیم
با خشونت پسش زدم و گفتم : مگر اینکه تو خواب ببینی بی شرف !ازم آتو گرفتی که اینجوری ازم .. استفاده کنی ؟
میرم به اقای مدیری میگم و آبروتو میبرم !
وایستا و تماشا کن
.. داشتم از اتاق بیرون میرفتم که ناگهان صدایی ضبط شده بلند شد
.. من : چجور یادت نمیاد ! ما با هم سکس تل کردیم
کوشا : ما واقعا اینکارو کردیم ؟
.. من : خجالت اوره اما
با شنیدن این صدا خون تو بدنم خشک شد ، با ترس و لرز به عقب نگاه کردم و به کوشا که با پوزخند .. مسخره ای گوشیش رو توی دستش گرفته و صدای ضبط شدم رو پلی کرده بود خیره شدم
مطمئنی آقای مدیری حرفتو باور میکنه ؟
- .. خشم سراسر وجودم رو گرفت و با مشت به سینش حمله ور شدم ! تو یه شیاد به تمام معنایی ! برو به جهنم
- .. کوشا محکم بغلم کرد ، بغضم گرفته بود ! لعنتی داشت ازم سواستفاده میکرد ..
ببین یارا ، من واقعا نمیخوام آبروتو تو محل کارت ببرم ! من فقط میخوام از هم لذت ببریم
- با چشمای خیسم بهش نگاه کردم و گفتم : کوشا من نمیتونم ، بخدا نمیتونم !
احساس عذاب وجدان میکنم
من از اینجور دخترا نیستم کوشا ، من قبلا پاک بودم ، اگه اینکارو کنم جواب مامان و بابامو تو اون دنیا چی بدم ؟
تمام این حرفا رو با گریه میگفتم تا شاید دلش برام بسوزه و از خر شیطون پایین بیاد اما کوشا گونه ام رو نوازش کرد و پرسید : بخاطر اینکه نامحرم هستیم اینقدر احساس گناه میکنی ؟
.. سرم رو به نشونه آره تکون دادم و گفتم : من میخوام برای شوهرم باشم .. نه برای یه مرد غریبه ، نمیخوام وقتی رفتم خونه بخت دست خورده باشم ! ولی من نمیخوام بهت دست بزنم - ! همینکه اون حرفا رو بهت بزنم اذیتم میکنه کوشا ، اینکارو نکن
- .. دستاش رو دور کمرم حلقه کردو با لحن خماری گفت : ولی من میخوام حست کنم ..
خواهش میکنم کوشا....
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#14
Posted: 25 Oct 2021 21:51
extract5069
درود بر شما
تموم کجا بود تازه شروع شده امیدوارم ادامه داستان هم مورد پسند دوستان عزیز قرار بگیره🌹
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#15
Posted: 26 Oct 2021 02:03
قسمت دهم
ملتسمانه به سینش میکوبیدم و زجه میزدم اما اون به آرومی تنم رو نوازش میکرد و زیر گوشم
.. میگفت : هیس ، آروم باش ! فقط یه شبه ! قول میدم....
.. تو رو جون هرکسی که دوست داری - !
من کسیو دوست ندارم ،
من فقط تو رو میخوام -
گریه ام کم کم به هق هق تبدیل شد و گفتم : من بهت اعتماد کردم لعنتی ، چرا باهام اینکارو کردی ؟ چرا اذیتم میکنی ؟
با شنیدن این حرف صورتم رو قاب گرفت و درحالی که به لبام زل زده بود گفت : من باهات کاری .. نکردم یارا ، اینقدر سرزنشم نکن ! من فقط میخوام تو لذت ببری
.. تو فقط به فکر هوس خودتی - !
نه نیستم ، من به توام فکر میکنم -
اگه فکر میکردی با صدام منو وادار به کاری نمیکردی که نمیخوام !
من واقعا از اینکه باهات باشم -لذت نمیبرم کوشا
.. من گناه میکنم ، این تویی که فقط لذت میبری .. -صیغت میکنم....
- با تعجب بهش نگاه کردم و پرسیدم : چی ؟ .. صیغت میکنم تا محرمم بشی - !
بریده بریده گفتم : تو که شیطون .. پرستی پوزخندی زد ، ازم جدا شد و گفت : اینا مال گذشتشت !
زمانی که بچه تر بودم قاطی این بازیا شدم ولی
! یادگاریش هنوز باهامه اشکم خشک شد و با تعجب پرسیدم : پس .. چرا .. اونشب .. گفتی .. از خدا متنفری ؟
شونه هام رو گرفت و با لحن ارومی گفت : هرکس یه حسی بهش داره اما من شیطون رو هم نمیپرستم .. !
من آزادم مثل یه پرنده ، فقط میخوام فرمالیته صیغت کنم که احساس گناه نکنی...
! دستش رو پس زدم و گفتم : نمیخوام
من هنوزم صدای ضبط شده ات رو دارم و اصلا دوست ندارم ازش استفاده کنم ، تازه ما فقط قراره از - پشت گوشی با هم رابطه داشته باشیم حتی بهت دست هم نمیزنم .. پس چرا اینقدر سخت میگیری ؟
یکم فکر کردم و گفتم : قول میدی اگه اینکارو کردم ، صدامو پاک کنی ؟
.. آره ! قول میدم
سرم رو پایین انداختم و با شرمندگی گفتم : فقط همین یه بار ، باشه ؟
نمیخوام بازم اینکارو تکرار کنم !
.. لبخند کمرنگی زد و گفت : باشه ، فقط همین یه بار ! بهت قول میدم لذت ببری ..
در حالی که از اتاق بیرون میرفتم گفتم : تو با زور منو به دست آوردی ، هیچ لذتی در کار نیست ..
یهو گفت : یارا .. سرجام ایستادم که ادامه داد : بعد از ساعت کاری منتظرم باش ، میریم محضر ..
سرم رو به نشونه باشه تکون دادم و از اتاق خارج شدم .. بعد از ساعت کاری ، سوار ماشین کوشا شدم و او به طرف محضری حرکت کرد تو دلم بارها خودم رو نفرین کردم ، چه سرنوشت زشتی برای خودم رقم زدم ! بخاطر چند دقیقه زندگیم
.. رو باطل کردم .. از کوشا متنفر شده بودم ، بخاطر لذت خودش داشت منو قربانی میکرد ..
حداقل خیالم راحت بود که رابطمون در حد تلفنه و قرار نیست بهم دست بزنه !
همینم غنیمت بود من باکره بودم ولی چون پدر نداشتم و بابا بزرگمم سالها پیش مرده بود ، کسی نبود تا بخوام ازش
.. اجازه بگیرم و به راحتی و به مدت ۱۱ ساعت صیغه کوشا شدم....
فقط دعا دعا میکردم هرچی زودتر این ۱۱ ساعت بگذره و من بتونم از شر این مرد هوس باز راحت .. بشم....
به خودم قول دادم بعد از این قضیه یه بهونه ای جور کنم و از خونه آقای جاهدی اسباب کشی کنم ، ..
دیگه دلم نمیخواست با کوشا همسایه باشم
.. ازش میترسیدم..
به خونه که رسیدیم ازم خواست باهاش شام بخورم ولی من که از دستش ناراحت بودم قبول نکردم و با .. سردی پسش زدم
توی خونه هم اول یه ساعتی گریه کردم و بارها به خودم لعنت فرستادم ، چقدر احمق بودم که امروز .. همچین حرفایی بهش زدم ، چقدر ساده بودم که بهش اعتماد کردم....
.. شام نخوردم ، اینقدر غصه خورده بودم که سیر بودم ..
مثل مادرمرده ها روی کاناپه نشستم و به در و دیوار نگاه کردم تا شب شد ..
میدونستم سر و کلش پیدا میشه همونجوری که حدس زدم بهم پیام داد و گفت : بره آهو من حاضره ؟
.. با بی رمقی به طرف تختم رفتم ، برخلاف دیشب هیچ حسی نداشتم
! فقط تنفر و انزجار بود ، فقط همین
.. یه شورت زرد توری و تاپ بندی سفید تنم بود
.. روی تخت دراز کشیدم و کوشا بهم زنگ زد
.. سلام -
چرا صدات اینجوریه ؟ گریه کردی ؟ -
.. آره -
باز برای چی ؟ -
! ولش کن ، کارتو شروع کن -
.. ولی من نمیخوام اینجوری باهات حال کنم ! میخوام تو هم لذت ببری -
.. من هیچ لذتی نمیبرم چون ازت متنفرم ! تو منو بازیچه خودت کردی -
.. اینجوری حرف نزن یارا -
پوزخندی زدم و گفتم : برای تو چه فرقی داره ؟
تو که فقط میخوای با صدام و عکسام خودارضایی کنی مگه برات مهمه روحم داره شکنجه میشه ؟ مگه مهمه احساس دخترونم داره نابود میشه ؟
.. یارا
- .. بغضم ترکید و گفتم : بسه ، ادای آدمای خوب رو درنیار ! زود باش شروع کن ..
من اینجوری نمیخوام
- پوزخندی زدم : ولی من همینم ، چه بخوای چه نخوای ! نمیتونم ادای دخترای حشری رو دربیارم وقتی..
! اصلا راضی نیستم دیشب هم همینجوری بودی ؟ - .. نه ! دیشب کسی نبود که تهدیدم کنه ولی امشب با زور دارم اینکارو انجام میدم
- .. باشه ، اگه اینقدر احساس بدی داری ، من صداتو پاک میکنم
- با تعجب روی تخت سیخ نشستم و اشکام رو پاک کردم سپس جواب دادم : جدی ؟
جدی اینکارو میکنی؟
.. آره ، من نمیخوام اینجوری باهام سکس تل کنی ! بیا پایین و مطمئن شو که پاکش میکنم
- .. با ذوق گفتم : الان میام !
الان .. سپس تماس رو قطع کردم و با خوشحالی یه مانتو نخی پوشیدم و شالی روی سرم انداختم
.. اصلا حواسم به پوششم نبود ، از فرط خوشحالی تو پوستم نمیگنجیدم ..
به واحدش که رسیدم ، درش باز بود ..
با لبخند وارد شدم اما با دیدن خونه تاریک و سوت و کور دلم لرزید مانتوم رو محکم گرفتم و گفتم : کوشا ، اینجایی ؟
.. از توی اتاقش صدا اومد : من تو اتاقم !
در رو ببند ، بیا اینجا ..
به حرفش گوش دادم و در رو بستم سپس به سمت اتاقش رفتم ..
تختش خالی بود و خودش توی اتاق نمیشد با ترس و لرز به اطراف نگاه کردم و گفتم : ک .. کجایی ؟ .. یه دفعه در پشتم بسته شده و دستی دور دور کمرم حلقه شد ..
تا اومدم حرفی بزنم ، یه چاقو زیر گلوم گذاشت و زیر گوشم گفت : هیس ، صدات در بیاد بریدم .. تمام تنم یخ زد ، دستام میلرزیدند ..
بریده بریده زمزمه کردم : کو .. کوشا ! خواهش میکنم لاله گوشم رو بوسید و جواب داد : هووممم ، فکر کردی به همین راحتی بیخیالت میشم ؟
.. از شدت ترس دوباره بغضم گرفت و با صدای لرزون گفتم : تو قول دادی ..
یکدفعه چاقو رو برداشت و با بیخیالی گفت : راست میگی ، مرده و قولش ..
سپس برق رو روشن کرد و من فورا به سمتش برگشتم ! دستاش خالیي بود با تعجب پرسیدم : پس چاقوت کجاست ؟
انگشت شصتشو بالا آورد و به شوخی گفت : اینو میگی ؟ !
دستم رو به روی قلبم گذاشتم و گفتم : سکته کردم ، چرا اینکارو کردی ؟ نزدیک بود بمیرم .. خندید و گفت : میخواستم یکم بترسونمت فکر نمیکردم گریت بگیره ، دختر ترسویی هستی ..
پوفی کشیدم و روی تخت نشستم ..
با من از این شوخیا نکن !
من ترسو نیستم ولی خیلی حساسم
- .. لبخندی زد و کنارم نشست ، بالا تنش لخت بود و فقط یه شلوار اسلش طوسی پوشیده بود ! موبایلتو بده -
حالا چرا اینقدر عجله داری ؟ !!
میخوام برگردم بالا ، خوابم میاد -
لبخندی زد و موبایلشو به دستم داد ، رفتم تو پوشه صداها و اومدم صدامو پاک کنم که دستش رو دور کمرم حلقه کرد و زیر گوشم گفت : مطمئنی ؟
! یکم خودم رو جمع و جور کردم و گفتم : آره .. سپس صدا رو پاک کردم و نفس عمیقی کشیدم ! با لبخند به چشمای یخیش زل زدم و گفتم : ممنونم ! فکر نمیکردم اینکارو بکنی نمیخواستم مجبورت کنم ، ناراحت شدی ؟
- ! نه دیگه ، ناراحت نیستم
- داشتم گوشیو بهش میدادم که گفت : راستی تو گالریم چندتا عکس از پروژه سعادت اباد گرفتم ، ببین.. چطوره ! امروز که ندیدی باشه -
گالری رو باز کردم و وارد پوشه دوربین شدم اما چشمم به چندتا عکس سکسی و لخت از کوشا افتاد ..
.. تنش خیس بود و جلوی آینه عکس گرفته بود ، عکسا تازه بود ! برای همین امشب
تند تند عکسا رو زدم اما چشمام روی بدنش خیره مونده بود ، تو زاویه های مختلف از خودش عکس .. گرفته بود....
.. هرچقدر میزدم تموم نمیشد ، اخرش هول شدم و گوشی از دستم افتاد ..
ترسیدم و گفتم : وای ببخشید ..
کوشا خم شد و گوشی رو برداشت ، سپس با لبخند گفت : پیش میاد !
فکر میکردم تو پوشه دوربینتونه
- .. آره ، بود
- .. اما اونجا که
- حوصلم سر رفته بود گفتم چندتا عکس بگیرم ، چطور شده بودند ؟
- .. نمیدونستم چی بگم ، از خجالت سرخ شده بودم....
.. من و من کنان گفتم : نمیدونم .. آخه .. تو همشون .. لخت .. بودی .. چشماش خمار شد و با لبخند دخترکشی گفت : تازه از حموم اومده بودم .. نگاهم روی لباش خیره موند ، تنم داشت داغ میشد .. عکساش داغم کرده بود ، من واقعا دیوونه بدن جذاب و مردونه اش بودم میخوای یه بار دیگه ببینی و نظرتو بهم بگی ؟
- .. واقعا دلم میخواست ولی چیزی نگفتم ، خودش پوشه رو باز کرد و عکسا رو تک تک رو نشونم داد .. کف دستام عرق کرده بود ، سعی میکردم پاهام رو جمع کنم و نگاهم رو بدزدم اما نمیتونستم دستش رو به روی رون لختم گذاشت و پرسید : چطورن ؟ !
خو .. خوبن
- دوسش داری ؟
- آب دهنم رو با صدا قورت دادم و پرسیدم : چی .. چیو ؟
.. دستم رو گرفت و به روی برجستگی روی شلوارش گذاشت سپس با لحن خماری گفت : اینو
.. قلبم ریخت و زیرلب گفتم : کوشا
.. اما او موبایلش رو کنار گذاشت و شالم رو برداشت .. مانتوم دکمه نداشت ، راحت از تنم درآورد ..
شهوت سراسر وجودم رو گرفته بود پس اصلا مانعش نمیشدم ..
راحت روی تخت درازم کرد ، روم خیمه زد و با آرامش مشغول بوسیدن لبام شد ..
دستام رو لا به لای موهای مشکی رنگش حرکت میدادم و گاهی ته ریشش رو نوازش میکردم ..
کوشا منو میبوسید و با دست چپش شورتم رو لمس میکرد ..
کم کم دل از لبام کند و مشغول مکیدن و لیسیدن زیر گلوم شد ، بهترین حس دنیا رو داشتم ..
به سینه هام که رسید ، تاپم رو دراورد ، سوتین نبسته بودم خیلی راحت سینه هام رو توی مشتش گرفت و فشار داد ، درست مثل حرفای دیشبش عمل میکرد ،
! هرچند که انکارشون کرده بود
به طرف ناف و شکمم اومد ، از بالا تا پایینش رو میلیسید و میبوسید و جوری گاز میگرفت که مطمئن ! بودم کبود میشه
منم فقط آه میکشیدم و لذت میبردم ، دلم میخواست زودتر بره پایین تر اما کوشا با آرامش تمام تنم رو .. میلیسید انگار اصلا عجله ای نداشت
.. به وسط پام که رسید ، اول یه لیس طولانی از روی شورت زد ..
با این حرکت چشمام رو بستم و نوک سینمو فشار دادم...
کوشا لای رونم رو میلیسید و زبون میزد ، از مچ پام تا کشاله رونم رو بوسید و با زبونش خیس کرد ..
! شرتم مثل دریاچه شده بود ..
ناخودگاه پاهام رو جمع کردم که با نگاه خشمگینی سرش رو بالا آورد و بهم خیره شد ..
چشماش دوکاسه خون بود و رگای گردنش هم متورم شده بود ..
یکم ترسیدم ولی شهوتم بالاتر از این حرفا بود که بخوام اهمیتی بدم پس گفتم : کوشا ، ببوسش چیو ببوسم ؟
- .. میخواست اسمشو بگم ، خجالتو کنار گذاشتم و با ناله اسمشو گفتم با شنیدن این حرف برای آخرین بار مچ پام رو بوسید و شرتم رو که کاملا خیس و لزج شده بود از پام
.. خارج کرد و گوشه ای انداخت ..
سرش رو بین پاهام برد و با مهارت شروع کرد !
توی ابرا بودم ، دلم نمیخواست سرش رو از بین پاهام جدا کنه !دام میخواست جیغ بزنم ؛ دستم رو به روی دهنم گرفته بودم تا صدام از خونه بیرون نره .. دیگه صبرم لبریز شد و با ناله گفتم : کوشا ، من میخوام چی میخوای ؟
- ! خواسته ام رو گفتم میخوای چیکار کنم ؟
- .. با صدای ضعیفی گفتم : منو بکن
چی ؟
- ! داد زدم : منو بکن کوشا ! منو بکن .. لبخند کجی زد و گفت : پس بیا آمادش کن....
.. با گفتن این حرف کنار تخت ایستاد ، فهمیدم چی میخواد....
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#16
Posted: 26 Oct 2021 16:23
قسمت يازدهم
.. خودمم دوست داشتم اینکارو امتحان کنم
.. شلوارش رو پایین کشیدم و از روی شرت لمسش کردم !! شرتش رو آروم پایین کشیدم و خب انجامش دادم .. کوشا چشماش رو بسته بود و فقط آه میکشید .. دلم نمیخواست بیخیال بشم ! واقعا حس خوبی داشت ..
اینقدر اینکارو ادامه دادم تا خودش خسته شد و با صدای کلفت و سردش گفت : بخواب روی تخت .. روی تخت دراز کشیدم و پاهام رو از هم باز کردم ! اول یکم با انگشت مالید ، داشت باهام بازی میکرد ! دلم میخواست انجامش بده ولی کوشا داشت معطل میکرد .. بی اختیار گفتم : بسه کوشا بسه ، بکن ! منو بکن خجالتم کجا رفته بود ؟ !
انگار منتظر همین حرف بود چون اینکارو یکدفعه انجام داد .. ناخوداگاه جیغ بلندی کشیدم ولی دستش رو روی دهنم گذاشت و صدام رو خفه کرد .. اشکم دراومده بود ، نسبت به سه تا انگشتم بدتر بود و خیلی درد داشت دستمو برمیدارم ، جیغ نزن ! خب ؟
- .. سرمو به نشونه باشه تکون دادم ! دستشو برداشت و درحالی که بهم زل زده بود گفت : خوبه ..
کوشا ،
کوشا - بله ؟ - !
وای .. این خیلی درد داره دارم میمیرم
- .. زیرلب غرید : باکره ها حالمو بهم میزنند .. دستام رو دور کمرش حلقه کردم و نالیدم : آخ پاره شدم ، وای مامان ..
هیس ، خودت خواستی بکنمت - !
من که نمیدونستم اینقدر درد داره ، آیییی !
آییی .. کوشا درش بیار دارم میمیرم
- .. هنوز که شروع نکردم !
باید کاری کنم خون بیاد -
.. زهرم ترکید و به چشمای سرخش خیره شدم .. چقدر فرق کرده بود ! اول احساس میکردم بخاطر شهوتشه ولی کوشا اصلا تو حال نرمالی نبود !
کارش رو محکم تر کرد و منم با درد ناله کردم : آییی ، آه .. آخ ! بسه بسه ..
کوشا با اخم بهم نگاه میکرد و محکم توی کصم میکوبید ، چشمام خمار خمار بود !
تند تند نفس میکشید ، انگار خیلی عصبی بود !
ازش میترسیدم ولی از طرفی نمیخواستم تموم شه .. دردم که کمتر شد تازه معنی واقعی لذت رو فهمیدم به کمرش چنگ انداختم و با لذت گفتم : آخ ، بکن .. منو بکن !
آیییی .. خیلی خوبه ! تا الان کجا بودی؟
.. کلا هیچ حرفی نمیزد و خیلی جدی و خشک بود
حداقل پشت تلفن چهارتا جونم جونم میکرد ، الان که همونا رو هم نمیگفت ، فقط داشت با نگاهش ! معذبم میکرد
.. عرق از سر و روش میریخت ، معلوم بود خسته شده .. روی تخت نشست سپس به من گفت : بیا ببینم چی یاد گرفتی بهش گوش دادم و روی پاش نشستم ، .. دستام رو دور گردنش حلقه کرده بودم و از معاشقمون لذت میبردم کوشا هم با چشمای قرمز رنگش بهم زل زده بود با لحن خشکی میگفت : یارا باهام حرف بزن ، بگو
کی داره میکنتت ؟
.. تو ، تو
- من کیم هوم ؟
- ! کوشا ، تو کوشایی !
آخ
- بازم هوس سکس میکنی جنده ؟
- از شنیدن این لفظ تعجب کردم ولی به پای شهوتش گذاشتم و باهاش همراهی کردم : نه دیگه نمیکنم....
.. ! دیگه نمیکنم ! آیییی کوشا محکم به باسنم کوبید و گفت : تو جنده کی هستی یارا ؟ هوم ؟ ! جیغ زدم : جنده تو کوشا ، من جنده توام ..
دوباره کنترل کار رو خودش دست گرفت ، داشت اشکم درمیومد ! خسته شده بودم ..
کوشا بسه ، بسه دیگه نمیتونم -
.. موهام رو از پشت کشید و داد زد : خفه شو جنده .. من امشب زندت نمیزازم !
باید جون بدی دو سه باری وسط کار از حال رفتم ولی با سیلی محکمی که به باسنم میزد مجبور میشدم هوشیار بمونم ..
.. کم کم داشت آروم میگرفت ، ضربه هاش ملایم تر شده بود .. من دیگه نای حرف زدن نداشتم ، داشتم آتیش میگرفتم ..
یکدفعه با یه حرکت منو روی تخت انداخت و خالی شد ..
دست و پام شل شد و روی تخت دراز کشیدم ..
از پشت بغلم کرد و شونم رو بوسید .. با گریه نالیدم : وحشی ! این دیگه چکاری بود خیلی درد داشت ؟! سرم رو به نشونه اره تکون دادم و گفتم : تو فاجعه ای کوشا ، فاجعه ! خوب میشه ، باید یکم تحمل کنی - .. داشتم از روی تخت بلند میشدم که دستم رو گرفت و گفت : امشب پیشم بمون ! با اخم نگاهش کردم و غریدم : نه اینکه خیلی بهم لطف داری ..
به کبودیا و خون مردگیای روی تنم اشاره کردم و گفتم : ببین باهام چیکار کردی !
چجور دلت اومد حالت پشیمونی به خودش گرفت : فکر کنم لازم بود بهت اخطار بدم که تو اون حالت من اصلا نمیفهمم
! دارم چیکار میکنم .. با اشک نگاهش کردم و زیرلب گفتم : تو دیگه کی هستی بلند شد و منو از پشت بعل کرد ، لاله گوشم رو بوسید و با لحن آرومی گفت : بیا بخوابیم ، خب ؟
.. بهش گوش کردم ، تنم اینقدر کوفته بود که حتی نمیتونستم به واحدم برگردم ..
کوشا منو از پشت بغل کرد و مشغول لیسیدن شونم شد ! یاد رفتارای دو دقیقه پیشش افتادم ، چقدر وحشی و غیرطبیعی بود ! نزدیک بود بمیرم .. از طرفی هم واقعا لذت برده بودم ، فکرشم نمیکردم سکس اینقدر شیرین باشه....
حتما زیادی شهوتی بوده و یکم باهام تند برخورد کرده ، کوشا آدم تندی نبود ولی تو سکس خیلی .. خشن و بی رحم میشد....
.. مطمئن بودم اگه گریه و زاری نمیکردم راستی راستی پارم میکرد ..
یکم شونم رو لیس زد و بعد با شبخیر کوتاهی از روی تخت بلند شد ازش پرسیدم : کجا میری ؟ .. روی کاناپه میخوابم
- پوزخندی زدم ، حتی حاضر نبود با شریک جنسیش بخوابه ..
صبح با صدای زنگ تلفن خونه از خواب بلند شدم .. چشمام رو مالیدم و تلو تلو خوران به سمت نشیمن رفتم که یکهو تماسم رفت رو پیغام گیر
ای بابا ، تو هم نیستی یارا ؟ این منم شیما !! امروز با بچه ها میخواستیم بریم دور دور گفتم به توام - بگم بیای البته اگه پیغامم رو بگیری ، راستی گوشیت چرا خاموشه ؟ به هرحال اگه تا ساعت یازده ! پیدات شد باهام تماس بگیر تا امروز رو با هم باشیم ! بوس بوس
.. با خستگی روی مبل نشستم ، خمیازه ای کشیدم و به اطراف نگاه کردم من تو خونه خودم بودم ؟ مگه دیشب تو خونه کوشا نخوابیدم ؟ !!
موبایلم رو از روی میز برداشتم ، ۸۸ تا تماس بی پاسخ از طرف شیما داشتم ..
گردنم رو مالیدم ، چقدر درد داشتم .. آخ لعنت بهت کوشا ، برم ببینم با بدنم چیکار کردی ..
تو آینه نگاهی به هیکلم انداختم ، کبود کبود بودم ! انگار همین الان یه کتک حسابی خورده بودم ..
پوفی کشیدم و لباس راحتی تنم کردم ..
تو قهوه جوش برام خودم یه قهوه بار گزاشتم و به ساعت نگاه کردم ، ۹ و نیم بود !
یه زنگ به کوشا زدم ببینم در چه حاله ..
جوابم رو نداد .. کلافه بودم ، قهوه ام رو برداشتم و روی مبل نشستم ! دیشب چه شبی بود ! چقدر جیغ کشیدم ، احساس میکردم گلوم درد میکنه ..
با صدای چرخای ماشین فوری از جا پریدم و از پنجره به بیرون نگاه کردم ! ماشین کوشا بود ، چهره اش رو پشت فرمون دیدم ، یه دختر هم کنارش نشسته بود وا این دیگه کی بود ؟
با فکر اینکه خواهر یا فامیلشه سعی کردم خودمو آروم کنم ولی مگه میتونستم ؟
نکنه باهاش صنمی داشت ؟ وای .. اگه بهم دروغ گفته باشه و دوست دختر داشته باشه چی ؟
.. دیگه نتونستم تحمل کنم ، یه شال و مانتو تنم کردم و به سمت واحدش رفتم
زنگ در رو فشردم و قیافه حق به جانبی به خودم گرفتم ، کوشا با ظاهر خواب آلودی در رو باز کرد و .. با دیدنم لبخند زد
یه تای ابروم رو بالا انداختم ، دست به سینه شدم و پرسیدم : ساعت خواب جناب ؟
.. دیشب خیلی خستم کردی بره آهو ، باید تقویت قوا میشدم
- .. پوزخندی زدم و گفتم : چندان هم دچار تعدیل نیرو نشدی عزیزم ، خودم دیدم که با یه دختر اومدی این کیه ؟ طعمه جدیدته ؟ یه دختر بدبخت دیگه رو صیغه کردی تا حال کنی ؟
لبخند تمسخرآمیزی زد و پرسید : چی ؟
.. با حرص کنارش زدم و وارد خونه شدم ، همه چیز طبیعی بود با عصبانیت به سمتش برگشتم و گفتم : خب خب ! خانوم کوچولو کجاست ؟
کجا قایمش کردی ؟ ! به دیوار تکیه داد و با ارامش خاصی گفت : اصلا نمیدونم درباره چی حرف میزنی ! خب الان بهت ثابت میشه
- این حرفو زدم و به سمت اتاق خوابش حرکت کردم اما با دیدن مرد نیمه لختی که روی تخت خوابیده
.. بود جیغ کوتاهی کشیدم و رومو برگردوندم مرد با صدای جیغ من از خواب پرید و با خماری گفت : اینجا چه خبره ؟ چی شده ؟
کوشا با خونسردی به طرف ما اومد و گفت : چیزی نیست پسر ، تو بگیر بخواب !
من یه موش .. کوچولو فوضول دارم که اومده تو خونم سرک بکشه
.. با حرص بهش گفتم : من فوضول نیستم ! خودم دیدم با اون دختره اومدی تو پارکینگ
مرد پتو رو به روی پاهاش کشید و با خنده گفت : کی ؟ این ؟ پسر تو واقعا با یه دختر اومدی اینجا و .. منو با خبر نکردی ؟ اینکارت واقعا زشت بود
کوشا با لبخند جواب داد : حتی تو هم تعجب میکنی نه ؟ ! کاملا ، تمام این مدت خواب بودم و صحنه تو و اون دختره رو از دست دادم !
به خشکی شانس -
با عصبانیت به سمتش برگشتم و پرسیدم : برید خودتونو مسخره کنید آقای محترم ، من به چشمای .. خودم اعتماد دارم....
منم به داداش خودم اعتماد دارم خانوم عصبانی و میتونم در کمال صداقت بگم تو اولین دختری هستی - .. که کنارش دیدم
با شنیدن این حرف کمی خودم رو جمع و جور کردم و پرسیدم : شما با هم برادرید ؟
.. کوشا به در تکیه داد و گفت : برادرای دور ، چندان صمیمی نیستیم....
داداش کوشا کمی روی تخت خم شد ، دستش رو به سمتم دراز کرد و گفت : شاهین کوشا هستم ،در .. خدمتتون....
.. منم با تردید بهش دست دادم و من و من کنان گفتم : یارا هستم ، یارا یکتا ! اوم چه اسم قشنگی - ! ممنون - !
انگار سلیقه داداشم تو انتخاب دخترا از من خیلی بهتره -
.. کوشا پوزخندی زد و درحالی که از اتاق خارج میشد گفت : تو همچی از تو بهترم احمق ..
یه املت زدم و چایی دم کردم ، سه نفری دور میز صبحانه نشستیم و مشغول خوردن شدیم شاهین با اشتیاق غذا میخورد و حرف میزد ، چقدر با کوشا فرق داشت ! اصلا بهش نمیخورد داداشش
.. باشه .. هرچقدر شاهین شوخ و جلف بود کوشا سرسنگین و سرد بود شاهین یه لقمه املت گرفت و گفت : پس شما همسایه هستید ؟ !
تا اومدم بگم آره کوشا لب باز کرد و گفت : از دیشب دوست دخترمه شاهین تعجب کرد و با دهن پر گفت : از دیشب ؟ معنیش چیه ؟
یعنی دیر رسیدم ؟
حتما کلی شیطونی کردیدااا ..
خیلی خجالت کشیدم ، سرم رو پایین انداختم و با شرم به انگشتام چشم دوختم
البته منم دست کمی از شاهین نداشتم ، باورم نمیشد کوشا همچین حرفی زده ! واقعا منو دوست دخترش حساب میکرد ؟
.. از شنیدن این حرف دلم قیجی ویجی رفت
کوشا با آرامش مقداری چای نوشید و جواب داد : اینقدر سوال نپرس شاهین ، این چیزا واقعا شخصیه ..
خب برای من تازگی داره ، آخه خیلی وقته که تو رو کنار دختری ندیدم ! این واقعا یه پیشرفت بزرگه - .. داداش کوچیکه ! کم کم داشتم ازت ناامید میشدم
خیلی وقته ؟ یعنی قبلا کسی بوده ؟ .. کوشا پوفی کشید و دیگه حرفی نزد
! اما شاهین ادامه داد : از بچگیش همینجوری بود من پرسیدم : چجوری ؟
همیشه اینقدر یخ بود ، از دیوار صدا میومد از این نمیومد ! نمیدونم از چی این خوشت اومده که - .. باهاش دوست شدی....
واقعا نمیدونستم چی بگم ، واقعا نشده بودم !
پس فقط به لبخند زورکی اکتفا کردم و من و من کنان ! گفتم : عشق .. که .. این .. حرفا .. حالیش .. نیست....
.. کوشا از شنیدن این حرف تعجب کرد و بهم نیم نگاهی انداخت !
شاهین لبخند دندون نمایی زد و گفت : اولالالا ، پس مثل اینکه داستان شما خیلی جدیه !
شا .. شاید - شاهین مقداری روی املتش نمک ریخت و گفت : خوبه ، اینجوری داداش کوچیکه هم از تنهایی درمیاد...
! و پسرمم میتونه یه زن عمو داشته باشه با تعجب پرسیدم : شما بچه دارید ؟
سرش رو به نشونه آره تکون داد و گفت : یه پسر ۶ ساله ، البته الان پیش مامانشه ! شش ماهی .. هست جدا شدیم....
خیلی تعجب کردم ، اخه اصلا بهش نمیخورد ! خیلی جوون بود ! فوقش ۲۲ ۲۱ میخورد ساله باشه .. ولی میگؾ یه بچه ۶ ساله داره
.. از شنیدن حرفش متاسف شدم و گفتم : اوه ، چه بد
.. سپس از دهنم در رفت و ادامه دادم : خب چرا جدا
! یهو دستم رو به روی دهنم گذاشتم و با خجالت گفتم : ببخشید نمیخواستم فوضولی کنم
شاهین خندید و گفت : عیبی نداره ، من آدم راحتیم یارا ! برام مهم نیست مردم چی میگن ، کلا یاد .. گرفتم این مدلی زندگی کنم ، بیخیال باشم و خوش بگذرونم درست برخلاف بعضیا
کوشا که سرش تو غذاش بود با شنیدن این حرف سرش رو بالا آورد و گفت : منم مدل خاص خودم رو .. دارم
.. حالا هرچی -
اینو گفت و لیوان چایش رو سر کشید ، سپس ادامه داد : و اما میخوام به سوالت جواب بدم یارا ، گفتی .. چرا جدا شدم ؟
خب من میخواستم آزاد باشم و تانی دست و پام رو میبست....
با تعجب پرسیدم : یعنی بخاطر خودت حاضر شدی بیخیال زن و بچت بشی ؟
.. به همین سادگیام نبود ، میدونی من قبلا تو یه نشریه کار میکردم....
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#18
Posted: 26 Oct 2021 22:32
قسمت دوازدهم
یه روز پشت میز نشسته بودم ، کلی کار ریخته بود روی سرم ! از اون طرف هم تانی بهم زنگ میزد و
! سرزنشم میکرد ، از مالیات آب و برق گرفته تا خرج خوراک داریان ، من خیلی تحمل میکردم
شبا که پام میرسید خونه اینقدر غر میزد که حد نداشت ! هیچوقت فکش از کار نمیوفتاد !
گاهی وقتا اصلا بهش گوش نمیدادم و فقط با سر حرفاشو تایید میکردم ، انگار فقط دوتا گوش میخواست که از شب تا صبح توش داد بزنه چون وقتی حرفاش تموم میشد مثل برج زهرمار مینشست یه گوشه و تا ! فرداش باهام یه کلمه حرف درست و حسابی نمیزد....
تنها دلخوشی من تو اون جهنم دره که بهش خونه میگفتن داریان پسرم بود ، خب راستش اگه داریان .. نبود خیلی زودتر ازش جدا میشدم ولی بخاطر اون خودم رو شکنجه میدادم...
آره داشتم میگفتم ، اون روز که پشت میز نشسته بودم و از یه طرف زنم غر میزد و از طرف دیگه رییسم از دستم شاکی بود از خودم پرسیدم : من دارم چیکار میکنم ؟
فقط ۲۱ سالمه و هنوز جوونم اما دارم عمرم رو با این مسائل تلف میکنم ، دارم زندگیم رو بخاطر یه علف بچه که تو اون خونست و پس فردا که بزرگ شد میره سراغ زندگی خود وقت خودم رو هدر میدم ، پسرم مگه بعدا اینا رو درک .. میکرد ؟
فوقش میگفت میخواستی انجام ندی !
اون که نمیفهمید من بخاطر آرامشش از خودم زدم
اونجا بود که تصمیم گرفتم برای یه بارم شده بیخیال خانوادم بشم ، خانواده ای که فقط اسم داشتند ولی در واقع مایه عذابم بودند !
بچمم رو دادم دست خودش ، اول اصلا راضی نبود ولی وقتی پای حرفام ! نشست و فهمید تو این شیش سال چی کشیدم خودش بهم گفت برم ، برم دنبال آرزوهام....
بعد از اون فهمیدم معنی زندگی یعنی چی ! ما داریم عمرمون رو تو این شهر کوفتی هدر میدیم درحالی که نمیدونیم اون بیرون چه خبره ، دنیا چیزای زیادی برای دیدن داره و منم دنبالشون رفتم ! همینجوری فهمیدم که دلم چی میخواد ، من برای همینکار ساخته شده بودم و تمام مدت میخواستم دنیا رو بگردم اما دیر متوجه شدم با این حال الان من اینجام و میتونم با اطمینان بگم ۳۸ تا کشور رو دیدم و چیزای خوبی ازشون یاد گرفتم ، چیزایی که اگه اینجا بشینید و عمرتون رو پشت میز هدر بدید عمرا ! گیرتون نمیاد
با شنیدن حرفاش لبخند کمرنگی زدم ، چه روحیه شادی داشت آدم از شنیدن حرفاش احساس امید به .. زندگی پیدا میکرد
.. درست برخلاف کوشا بمب انرژی مثبت بود و وقتی حرف میزد آدم به کلی تغییر روحیه میداد .. حرفاش که تموم شد بهش گفتم : شما کار درستی انجام دادید ..
چه عجب ! بالاخره یکی فهمید
- ولی برام سواله ، هیچوقت دلتون برای پسرتون تنگ نمیشه ؟
- با شنیدن این حرف لبخند تلخی زد و گفت : هرشب .. میدونی یارا بیشتر از همه دلم برای اون صدای
! شیرینش تنگ میشه ، همیشه صدام میکرد باباجون .. البته رابطم با مادرش خوبه ، هروقت بخوام ازش عکس و فیلم میگیره ، صداشم برام میفرسته....
! تانی شاید همسر خوبی نباشه ولی مادر فوق العادیه ، مطمئنم پسرم بهش افتخار میکنه ..
حتما همینطوره -
شاهین لحظه ای به فکر فرو رفت اما دوباره از حال و هواش خارج شد و با همون لحن شوخ طبعش گفت : شما چی یارا خانوم ؟ داستان شما چیه ؟
.. نگاهی به کوشا که همچنان با غذاش بازی بازی میکرد انداختم و من و من کنان گفتم : خب .. من .. نمیدونستم بهش چی بگم ، خیلی سردرگم بودم....
لب باز کردم تا حرفم رو ادامه بدم اما کوشا از زیر میز دستش رو روی پام گذاشت و رو به داداشش .. گفت : من و یارا تو دفتر همکاریم....
! اوه چه جالب ، پس هنوزم تو اون دفتر کار میکنی -
.. تصمیمی برای تغییر شغل نداشتم !
من از کارم راضیم -
! اوم ، چطور راضی هستی ؟ مگه حقوقت چقدره ؟ مدیرعامل که نیستی ! فقط یه طراح ساده ای -
.. فکر کردم الان از این حرفا عصبانی میشه ، داداشش خیلی راحت داشت جلوی من تحقیرش میکرد! چه کار زشتی بود....
اما کوشا در کمال خونسردی مقداری چای نوشید و گفت : همچی بستگی به شهرت و سابقت داره ، من .. از وقتی فارغ التحصیل شدم اینکارو انجام میدم و با توجه با سابقم درآمدم خوبه
! حدودا .... با تعجب پرسیدم : جدی ؟ تو هرماه اینقدر حقوق میگیری ؟
.. سرش رو به شونه آره تکون داد یه لحظه بهش حسادت کردم ، من سرجمع ماهی ....میگرفتم ولی کوشا چی ؟
فقط چون سابقش بیشتر بود ؟
شاهین لبخند زد و گفت : هنوزم فکر میکنم تو هنر موفق تری ! یارا میدونی ، این پسر قبلا عاشق مجسمه سازی بود ، کارای قشنگی درست میکرد ! میشه گفت اکثر مجسمه های همین خونه رو .. خودش ساخته ، به علاوه یه سری نقاشی که مثل اینکه گم و گورشون کرده
! یه حرفایی بهم زده
- شاهین با شیطنت پرسید : راستی اون نقاشیا رو چیکار کردی کلک ؟
کوشا سرفه مصلحتی کرد ، انگار میخواست شاهین رو خفه کنه اما من خیلی کنجکاو شده بودم پس با تردید پرسیدم : کدوم نقاشیا ؟
! مال گذشتشت -
.. بهم چیزی نگفته بودی کوشا
- شاهین خندید و بین حرفمون گفت: کوشا ؟
تو دوست پسرت رو به فامیلی صدا میکنی ؟ !
هول شدم ، چی میگفتم وقتی حتی اسمشم بلد نبودم خدا رو شکر موبایلم همون لحظه زنگ خورد ، با عذرخواهی از جمع به سمت اتاق کوشا رفتم و جواب
.. دادم جانم شیما ؟
- بالاخره جواب دادی ستاره سهیل ؟
- ببخش عزیزم یکم درگیر بودم ، پیغامت به دستم رسید !
میخواستم بهت بگم منم میام ، بهم ادرس بده -
.. یه جا همو ببینیم لازم نیست گلم ، من امروز ماشین بابام رو قرض کردم ! با دنیا داریم میریم چیتگر ، دنبال تو هم - .. میایم
.. حاضر باش که ناهارمونم همونجا بخوریم چشم ، آدرس خونم رو که داری ! نزدیک شدی بهم خبر بده ،
باشه ؟ - !
باشه ،
بوس بوس
- تماس رو قطع کردم و روی تخت نشستم ، باز خوب شد امروز دارم میرم یه دور بزنم ! دلم تو این
.. خونه پوسید
نگاهی ب تخت کوشا انداختم و یاد دیشب افتادم ، چقدر سر و صدا کردیم ! مطمئنم همه در و همسایه .. های دور و بر متوجه سكسمون شدند
این دفعه احساس گناه نمیکردم ، چون محرمش بودم و از طرفی خودم هم مایل بودم حس بدی نداشتم !
حداقل میدونستم کار اشتباهی مرتکب نشدم اما چون صیغه ۱۱ ساعته بود میدونستم تا چند ساعت .. دیگه دوباره با کوشا نامحرم میشم و نمیتونم همچین کاری کنم
دلم واقعا برای دیشب تنگ میشد ، حسم عالی بود ! هرچند خیلی درد کشیدم ولی نمیتونستم لذتش رو .. انکار کنم....
توی افکار خودم غرق بودم که کوشا وارد اتاق شد ، به محض ورودش از روی تخت بلند شدم و پرسیدم : داداشت کجاست ؟
! داره آماده رفتن میشه
- به همین زودی ؟ -
معمولا همینجوری میاد و میره !
دیشب هم ساعت ۱ صبح بهم زنگ زد و گفت رسیده تهران ،
- .. میخواست بیاد اینجا !
بدجوری خوابم رو بهم زد...
با تردید پرسیدم : برای همین منو بردی بالا ؟ .. کوشا تی شرتش رو درآورد و گفت : آره ، لخت بودی ! نمیخواستم اینجوری ببینتت
با تعجب به نوشته بزرگ ژاپنی که روی کمرش تتو کرده بود خیره شدم ، این از کجا دراومد ؟
چرا دیشب متوجهش نشدم ؟
.. به روی خودم نیاوردم که چی دیدم و دوباره روی تخت نشستم کوشا یه تی شرت جدید تن کرد و رو به من گفت: راستی امروز صبح از چی حرف میزدی ؟ من ؟
- .. آره ، میگفتی یه دختر تو پارکینگ دیدی و این داستانا - ..
سرم رو پایین انداختم و گفتم : هیچی ، فراموشش کن ! فقط یه توهم ساده بود لبخندی زد و اومد از اتاق بیرون بره که گفتم : کوشا ؟
هوم ؟ - !
من امروز میرم چیتگر -
خب ؟ چیکار کنم ؟
- .. وقتی لحن بی روح و سردش رو شنیدم ناخوداگاه حس و حالم پرید و گفتم : هیچی ، همینجوری گفتم به سمتم برگشت و به قیافه پکرم چشم دوخت ، چند قدم نزدیکم شد و پرسید : چرا این ریختی شدی ؟ ! نمیدونم ،
از حرفت خوشم نیومد
- .. چرا ؟ من که حرف بدی نزدم
- با مظلومیت گفتم : یعنی یه ذره هم کنجکاو نشدی بدونی با کی میرم ؟
لبخند کمرنگی زد و درحالی که چونم رو نوازش میکرد گفت : جواب سوالیو که ميدونم ، چرا بپرسم ؟ لان میخوای بگی میدونی دارم با کیا میرم و میام ؟ - !
با خانوم علیزاده (شیما ) و خانوم رفیعی ( دنیا ) - فال گوش واستاده بودی نه ؟
- .. بوسه ریزی از لبام گرفت و جوابی نداد با هم از اتاق خارج شدیم و داداشش رو تا دم در بدرقه کردیم ، مرد عجیبی بود ! درست مثل برادرش
.. ! وقتی شاهین داشت کفشاش رو میپوشید گفت : لطفا مراقب داداشم باش هی گی یونسی
با تعجب پرسیدم : این یعنی چی ؟ شاهین خندید و رو به کوشا گفت : تاحالا به زبون محلی باهاش حرف نزدی ؟ !
دلیلی نداره - !
شاهین با خنده گفت : خب مثل اینکه تو هنوز از این پسر خیلی چیزا نمیدونی !
به زبون محلی معنیش میشه زن داداش !
زیرلب گفتم : آهان ، به نظر محلی ایران نیست ..
نه نیست - ..
وقتی اینو گفت در آسانسور باز شد و شاهین بعد از خداحافظی با ما به سمت پارکینگ رفت ..
کوشا چند لحظه به رفتن او خیره شد سپس با لحن سردی گفت : مزاحم دائمی !
اینجوری نگو ، اون داداشته - ..
من برادرای زیادی دارم ! این یکی از همه رو مخ تره - یکم فکر کردم و بعد با کنجکاوی پرسیدم : شما چندتا بچه هستید ؟ ..
لبخند کمرنگی زد و گفت : مطمئن باش نمیخوای بدونی سپس به داخل خونه رفت و ادامه داد : میری بالا ؟ .. آره ، باید حاضر بشم
- .. چه حیف-
چرا ؟ مگه چی شده ؟
- .. چند ساعت بیشتر تا اتمام صیغه ناممون نمونده ، کاش میشد بمونی و یکم باهام خوش بگذرونی - !
خندیدم و گفتم : دیشب اولین و اخرین بار بود آقای کوشا ، من دیگه باهات کاری ندارم درحالی که با زخمای دستش بازی میکرد جواب داد : بخاطر خوی خشنم این حرفو میزنی ؟ .. نه
- پس ؟
- دکمه آسانسور رو فشردم و گفتم : من نمیخوام همینجوری با کسی بخوابم ! دارم به احساسم خیانت....
! میکنم ولی تو امروز گفتی دوسم داری ، سر میز ! یادت رفته ؟
- پوزخندی زدم و جواب دادم : واقعا باور کردی ؟
! آره - !
در آسانسور باز شد و من گفتم : فقط اینو گفتم تا سوال پیچمون نکنه نکنه واقعا انتظاری داری دوست دخترت باشم ؟
مگه چه اشکالی داره ؟
- از شنیدن حرفش تعجب کردم و پرسیدم : واقعا ؟ من که گفتم دوست دارم آشنا بشیم !
درسته الان بهم حسی نداریم ولی شاید اگه رابطمون بهم نزدیک شد بتونیم یکاریش کنیم داری بهم پیشنهاد رفاقت میدی ؟
- .. لبخندی زد و درحالی که در رو میبست گفت : آره ، بهش فکر کن !
تا فردا صبح ازت جواب میخوام ..
اما
- .. روز خوش خانوم یکتا
- .. اینو گفت و در رو بست ..
واقعا بهم پیشنهاد دوستی داد !
چقدر عجیب و غریب .. حتی منو به داداششم معرفی کرد ، اونم زمانی که حتی دوست دخترش نبودم یعنی قصدش جدی بود ؟
نمیتونستم انکار کنم که از کوشا خوشم میاد ، اون بی اندازه جذاب و خواستنی بود اما من عاشقش
.. نبودم
دلم میخواست اول عاشق بشم و بعد با عشقم رابطه ایجاد کنم اما انگار قسمت این بود تا توی رابطه ! عشق رو تجربه کنم....
.. نمیدونستم اسمش رو عشق بزارم یا یه هوس زود گذر ، من و کوشا فقط با هم سكس کردیم ..
هیچ احساسی بینمون نبود ولی اون لحظات واقعا حس و حال خوبی داشت ..
شاید سكس میتونست عشق ایجاد کنه !
چون بعد از دیشب بود که دلم برای اولین بار لرزید نمیدونستم فلسفه سكس و عشق چیه ، نمیدونستم چه ارتباطی دارند ولی مطمئن بودم من به این حس نیاز دارم ..
دلم میخواست وقتی عاشقم تجربش کنم و وقتی کوشا هم دوسم داره با هم بخوابیم ..
با اینکه دیشب منو تا مرز مرگ برد اما من بازم میخواستم ..
کوشا فوق العاده بود و همین منو میترسوند ! میترسیدم دوباره بلغزم
چجوری باید شهوتم رو کنترل میکردم ؟
.. لباسام رو پوشیدم ، موهام رو دم اسبی پشت سرم بستم و آماده یه دورهمی زنونه شدم ..
شیما بهم زنگ زد و من به سمت طبقه پایین رفتم .. توی راه شمشک رو دیدم که پلاستیکی سیاهی توی دستش داره .. با لبخند از کنارش گذشتم که یکدفعه هول شد و سکندری خورد .. پلاستیک از دستش افتاد و چندتا قرص و دارو ازش بیرون ریخت ! خم شدم تا بهش کمک کنم ، با تعجب به قرص و داروها نگاه میکردم همشون برای بیهوشی بودند ، آخه شمشک اینا رو برای چی میخواست ؟ درحالی که سعی میکرد تند تند داروها رو از دستم بگیره و جمع کنه گفت : چ .. چقدر .. حو .. حواس
! .. پرت .. س .. سدم
با تردید به قوطی ای توی دستم بود نگاه کردم و پرسیدم : شمشک این همه قرص و داروی بیهوشی برای چی میخوای ؟
! هیسی ... خا .. خانوم ! برا .. آ .. آ .. آفته - قرص بیهوشی برای آفت ؟ مگه میشه ؟ - ! خا .. خانوم .. جا .. جا .. جاهدی .. این .. اینجوری .. گفتند - چرا همش احساس میکردم بهم دروغ میگه ؟ سری به نشونه باشه تکون دادم و قوطی رو بهش دادم
.. شمشک سرش رو کمی کج کرد و با خجالت پرسید : خا .. خانوم ؟ بله ؟ - دی .. دیسب .. مس .. مسکلی .. ب .. ب .. براتون .. پیس .. اومده .. بود ؟ - با تعجب پرسیدم : نه ، چطور ؟ .. آخه .. جی .. جی - هول شدم و با دستاپچگی گفتم : آهان ، چون جیغ میزدم میگی ؟
نه چیزی نبود ! داشتم فیلم ترسناک
.. نگاه میکردم یکم ترسیدم....
وای خاک بر سرم ، شمشک هم فهمیده بود ! خدا رو شکر حداقل شیرین عقل بود و ذهنش به اون .. طرفا نمیرفت وگرنه آبرو و حیثیتم به فنا میرفت
! آه .. آهان....
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#19
Posted: 27 Oct 2021 02:32
قسمت سيزدهم
وقتی دیدم اگه یکم دیگه بمونم ممکنه گند بزنم هول هولکی از جام بلند شدم و بعد از خداحافظی به سمت خیابون رفتم....
.. دنیا و شیما تو یه ماشين سفید نشسته بودند ، منم پشت سوار شدم
دخترا باهام سلام و علیک کردند و بعد شیما ماشین رو روشن کرد و همگی به سمت پارک چیتگر به .. راه افتادیم....
توی راه بودیم که دنیا درحالی که رژ لبش رو توی آینه پررنگ میکرد گفت : راستی یارا ، فهمیدی چی شده ؟
درباره چی ؟
- .. خانوم صالحی دیگه - آخی ، خدا بیامرزتش ! نه .. چی شده ؟ - .. شیما خندید و جواب داد : گندش دراومده بابا با تعجب پرسیدم : منظورتون چیه ؟
شیما یکم صدای ضبط رو کم کرد و جواب داد : اووو ، الان چند روزه که خبرش پیچیده !
منم تو گروه از محسن شنیدم که طرف بدجوری خیتی بالا آورده بوده ..
یعنی چی شیما ؟ من نمیفهمم -
دنیا آینه جلو رو بالا داد و با کلافگی گفت : ای بابا ، نفهمیدی خرو ؟ طرف به نامزدش خیانت میکرده !
با شنیدن این حرف شاخ درآوردم و پرسیدم : خیانت ؟ چطوری ؟ با کی ؟
دنیا : بابا نامزده بعد این اتفاق رفته سر گوشیش یه سرنخی گیر بیاره ، چندتا ویس سکسی و آبدار .. ازش دیده که نگو
! انگار با یکی سکس تل میکرده و عکسای لخت براش میفرستاده .. با کی ؟ آخه مگه میشه ؟ داریم درباره خانوم صالحی حرف میزنیماا ! اونکه اصلا اهلش نبود - ! غروبا هم نامزدش میومد دنبالش ، به هیچکس نگاه هم نمیکرد !
شیما : میگن از روی ظاهر آدما نباید قضاوت کردااا ، قضیش همینه ..
پشت سر مرده حرف نزن شیما ، درست نیست - شیما با حرص جواب داد : خب مگه بد میگم ؟
دنیا گفت : اینا رو بیخیال ، حالا فرضیه پلیس بر اینه که این قاتله همونیه که باهاش سکس تل و اینا میکرده ، اومده ازش اخاذی کنه ، این خانوم صالحیم قبول نکرده قاتله هم که همون معشوقه مخفیشو .. زده پخ پخش کرده
پس یعنی با اون قاتل سریالی از اینکارا میکرده و خودش خبر نداشته ؟ اصلا اینجوری که خیلی - .. راحت میتونند از طریق شماره رد قاتل رو بزنند
.. شیما : همینکارم کردند
با خوشحالی پرسیدم : پس الان یارو رو گرفتند ؟
! شیما : نه بابا ، ردش رو زدند ولی رسیدند آلمان ! انگار یارو اصلا ایران نبوده وا مگه میشه ؟ -
شیما : من که از این چیزا سردرنمیارم ، ولی تا اونجایی که در جریانم متوجه شدم نتونستند از طریق ! شماره و چت ردش رو بزنند ولی معلوم شده خانوم صالحی هم چندان بی تقصیر نبوده
.. کلا از عکسا و ویساش معلومه که با میل خودش جلو اومده....
دنیا در ادامه گفت : حالا مثل اینکه موبایل بقیه دخترایی که این شکلی به قتل رسیدند جست و جو .. کردند و دقیقا به همین نتایج رسیدند
یعنی قاتله با همشون رابطه جنسی تلفنی داشته ؟
دنیا : آره ، میگن قبل از اینکه ببره پخ پخشون کنه از نظر جنسی و عاطفی خودشو به دخترا نزدیک .. میکرده....
.. قلبم با شنیدن این حرف ریخت و توی دلم گفتم : درست مثل کوشا
دنیا انگار که چیزی یادش اومده باشه گفت : آهان ، راستی مثل اینکه ۲ ۱ روز بعد از قتل دخترا برا .. خانواده هاشون یه فیلم میفرسته چه فیلمی ؟ -
دنیا : فیلمی که داره بهشون تجاوز میکنه ! صورت خودش رو کاملا میپوشونه و یه لباس سرتاپا سیاه .. میپوشه اما صورت دخترا معلومه
ناخوداگاه یاد فیلم عجیبی افتادم که کوشا بهم داده بود و قلبم ایستاد
شیما پوفی کشید و گفت : چه وحشتناک ! اون دخترا چقدر خر بودند که راحت وا دادند مگه ادم همینجوری عکس لختشو دست پسر مردم میده ؟
دنیا : بابا میگن انگار طلسم شده بودند ، حتی اون اوایل ، فکر کنم مقتول ۷ یا ۱ رو گفتند ، یادم نیست ! میگن حتی اون اینقدر مذهبی بوده که پسر میدیده جیغ میزده ولی اینکارو کرده !
ببین یارو دیگه چه .. اعجوبه ای بوده که دخترا رو اینجوری اغفال میکرده ! ناکس فقطم تو کار باکره ها بوده....
.. دستم رو به روی قلبم گذاشتم و زیر لب گفتم : منم باکره بودم دنیا به سمتم برگشت و پرسید : چیزی گفتی ؟ به علامت نه سر تکون دادم و بریده بریده پرسیدم : تو .. از .. کجا .. اینا .. رو .. میدونی ؟
دنیا بادی به گلو انداخت و گفت : اخبار پلیس رو دنبال کردم ، به هرحال این یه قضیه همه گیره ! تو دو قدمی ما هم اتفاق افتاده ، بد نیست آدم اطلاعاتش رو بالا ببره .. کی میدونه ؟ شاید طعمه بعدی ما .. باشیم
شیما ضربه ای به شونه دنیا زد و گفت : عههه ! زبونتو گاز بگیر بیشعور ! من که اصلا دوست ندارم ! اینجوری بمیرم
.. دنیا : من اکه جای کاف بودم از تو فرار میکردم ! اینقدر جیغ میزنی که سر آدم میره ..
دیگه ادامه حرفاشون رو نشنیدم و به صندلی تکیه دادم ، گوشام کر شده بود و تنم میلرزید ..
دستم رو به روی قلبم گذاشتم بودم و اشک میریختم کوشا ..
کوشا هم با من همه اینکارا رو کرده بود ؟
یعنی ممکن بود اون کاف باشه ؟
یعنی من طعمه بعدیش بودم ؟
.. یاد سکس تل ، عکسای لخت و روابط عاطفیمون افتادم راست میگفتند ، اون داشت تمام این مدت خودش رو بهم نزدیک میکرد و من چقدر خر بودم که .. نفهمیدم
تمام حرفاش توی ذهنم مرور میشد و حالم رو بد میکرد ، احساس حالت تهوع شدیدی داشتم !! فوری .. به شیما گفتم نگه داره ، وقتی حالم رو دید سریع کنار زد
.. من با همون چشمای خیس از ماشین پیاده شدم و کنار خیابون بالا آوردم .. دخترها هم با نگرانی از ماشین پیاده شدند ، دنیا شونه هام رو میمالید و شیما سوال پیچم میکرد ! هیچی بهشون نگفتم و فقط جواب دادم : من حالم بده دخترا ، شما برید .. من نمیتونم بیام .. شیما با نگرانی پرسید : اخه تو یهو چت شد یارا ؟ حالت خوب بود که .. فکر کنم مسموم شدم - .. شیما : خب پس بیا ببریمت یه بیمارستانی جایی .. با قاطعیت گفتم : نه ! بخاطر من برنامه هاتون رو بهم نزنید ، برمیگردم خونه و استراحت میکنم دنیا با ناراحتی پرسید : مطمئنی یارا ؟ نمیخوای باهات بیایم ؟
. نه ، خودم برمیگردم -
دخترها که اصرارم رو دیدند کم کم بیخیال شدند و بعد از خداحافظی به سمت پارک حرکت کردند ، منم ... با همون حال پریشون یه ماشین دربست به سمت خونه گرفتم....
.. توی تاکسی که نشستم با یاد حرفای دخترا و کار کوشا گریم شدت گرفت....
هرچی بیشتر جزییات رو بررسی میکردم شکم به یقین تبدیل میشد ، رفتار کوشا دقیقا مثل همون آقای .. کاف مرموز بود....
.. اون کاری رو با من میکرد که با اون دخترا کرده بود راننده تاکسی که از دیدن من نگران شده بود پرسید : خانوم میخواید ببرمتون بیمارستان ؟ ! با هق هق جواب دادم : نه لازم نکرده یهو تصمیمم عوض شد و خواستم به سمت اداره پلیس برم و همه چیزو لو بدم اما من که مدرکی نداشتم .. میخواستم به عموم یا خانوم جاهدی زنگ بزنم اما چون چیزی نداشتم دست و پام بسته بود....
سردرگم و گیج بودم ، هزاربار نظرم عوض شد و آخر از همه تصمیم گرفتم اول برگردم خونه و از همه .. چیز مطمئن بشم....
.. وقتی به دم در رسیدم ، استرس سراسر وجودم رو گرفت....
پاهام مثل بید میلرزیدند ! اگه اون قاتل سریالی معروف باشه به من که هیچ به نزدیک ترین کساشم .. رحم نمیکنه....
.. گردبندم رو فشردم و زیرلب گفتم : مامان بابا کمکم کنید .. اگه دارم اشتباه میکنم بهم یه نشونی بدید ، من خیلی میترسم با یاد پدر و مادرم قلبم یکم آروم شد اما .. از شدت ترس اشکام خشک شده بودند .. با ترس و لرز کلید رو توی جا قفلی انداختم و وارد حیاط شدم ، شمشک داشت به گلا آب میداد .. با دیدن من سربلند کرد و گفت : س .. س .. بی توجه به او به سمت آسانسور حرکت کردم و طبقه اول رو فشردم قلبم توی دهنم میزد ، من بدون هیچ سلاحی داشتم خدمت کسی میرفتم که بی شباهت به قاتل معروف تهران نبود ..
اگه بگم تا وقتی به طبقه اول برسم ده بار مردم و زنده شدم دروغ نگفتم ..
از شدت ترس نبض پلکم میزد ، پاهام شل شده بودند....
احساس حالت تهوع هم داشت امونم رو میبرد ! در آسانسور که باز شد تازه فهمیدم چه غلطی کردم ! اگه همین الان زیر گلوم رو میگرفت و خفم میکرد چی ؟ چه گوهی میخواستم بخورم ؟ من که نه زورم .. بهش میرسید نه توان دفاع از خودم رو داشتم....
.. تا اومدم دکمه لابی رو بزنم و فرار کنم کوشا در رو باز کرد .. از دیدن موهای خیس و چشمای قرمزش قلبم ایستاد .. دستام مثل ویبره میلرزیدند و از ترس سکسکه ام گرفته بود ..
کوشا لبخند کمرنگی زد و گفت : چه زود برگشتی .. آب دهنم رو با صدا قورت دادم و چیزی نگفتم ! با خونسردی منو به داخل دعوت کرد و گفت : چیزی میخوری ؟ به نظر نامیزونی ..
با همون حال داغون به داخل رفتم ، رنگم مثل گچ سفید شده بود و مدام سکسکه میکردم ..
با ترس و لرز به اطراف خونه نگاه کردم ، همه چیز مثل روز اول عادی بود کوشا به سمت آشپزخونه رفت و پرسید : برات میکس بزنم ؟ اون کجاست ؟ - درحالی که سیب و موز از توی یخچال برمیداشت پرسید : کی ؟ به داخل آشپزخونه رفتم ، کیفم رو به روی میز کوبیدم و از لای دندونای قفل شدم غریدم : باهاشون چیکار میکنی ها ؟
کجا این بلا رو سرشون میاری ؟
با آرامش خاصی به چشمام خیره شد و پرسید : میشه بگی از چی حرف میزنی ؟
.. دستگاه میکسرش رو از روی میز بلند کردم و با عصبانیت به روی زمین انداختم .. شیشه دستگاه خورد و خاکشیر شد....
یه تیکه شیشه بزرگ رو از روی زمین برداشتم و درحالی که میلرزیدم گفتم : خودتو به اون راه نزن بی همه چیز ! من میدونم تو کی هستی ! تو همون قاتلی ! میدونم چیکار کردی ! تو اون دخترا رو ! اغفال میکردی نه ؟
تو اونکارا رو باهاشون کردی
با آرامش روی زمین خم شد تا خورده شیشه ها رو جمع کنه ، از دیدن حال آرومش پام رو به روی زمین کوبیدم ، جیغم روی هوا رفت و گفتم : اعتراف کن کثافط ! تو با دخترا چیکار کردی ؟
با من میخوای چیکار کنی ؟
.. آروم باش یارا ، شیشه میره تو پات
- .. برام مهم نیست اشغال ! جوابم رو بده وگرنه - از روی زمین بلند شد و درحالی که به چشمای قهوه ای رنگم زل زده بود پرسید : وگرنه چی ؟
! می .. میکشمت -
دستاش رو باز کرد و با جدیت گفت : بیا بکش ، اگه اطمینان داری که من اون قاتل روانیم همین الان .. کارم رو تموم کن....
.. اشکام دوباره مثل سیل جاری شدند ، شیشه تو دستم میلرزید....
وقتی به چشمای یخیش نگاه میکردم استرسم بیشتر میشد ، اینقدر آروم و خونسرد بود که یه لحظه .. احساس کردم دارم اشتباه میکنم
ولی آخه .. تمام شواهد مثل هم بود ! چجوری میتونستم اشتباه کرده باشم ؟ .. شیشه رو به روی زمین انداختم و سرجام ایستادم .. تا اومد بهم نزدیک بشه ، گارد گرفتم و گفتم : جلوتر نیا ! خیلی خب ، خیلی خب .. آروم باش - .. به سمت نشیمن رفتم ، حالم اصلا خوش نبود سرم گیج میرفت و از طرفی بخاطر حرفای دخترا و رفتار ضد و نقیض کوشا سردرگم شده بودم ، از
.. همه چیز وحشت داشتم .. کوشا از آشپزخونه بیرون اومد و گفت : بشین رو مبل یکم حالت جا بیاد
با خشم به سمتش برگشتم و داد زدم : خفه شو ! خفه شو قاتل ! تظاهر نکن گناهکار نیستی ! تو یه ! شیادی
.. چند قدم بهم نزدیک شد و زمزمه کرد : یارا
! یهو مجسمه ققنوسی که کنارم بود برداشتم و گفتم : جلو بیای میشکنمش
کوشا درحالی که بهم نزدیک میشد ملتمسانه گفت : خواهش میکنم اینکارو نکن ، اون برام خیلی با ! ارزشه
.. خفه شو ! نزدیکم نیا
- .. یارا میخوام برات توضیح بدم
- .. جیغ زدم : گفتم وایستا .. نزدیکتر اومد .. یارا - .. با عصبانیت مجسمه رو روی زمین کوبیدم
.. تیکه های مرمرش درجا شکست و کوشا با حسرت به این صحنه خیره شد ! وقتی اینکارو کردم تازه به خودم اومدم و فهمیدم چه اشتباهی مرتکب شدم
این مجسمه ققنوس ، اولین کار حرفه ایش بود ! چه راحت توی چند دقیقه و بخاطر عصبانیتم .. خاطراتش رو نابود کردم....
.. برای لحظه ای اتیش خشمم خاموش شد و تمام شک و تردیدام کنار رفت .. قطره ای اشک از گوشه چشم کوشا لغزید و با ناراحتی روی زمین نشست .. تیکه های مر مر رو جمع میکرد و شونه هاش میلرزید .. تاحالا کوشا رو تو این حال ندیده بودم ، از کارم خیلی پشیمون شدم .. با دلسوزی کنارش نشستم و گفتم : کوشا ..
هیش ، چیزی نگو
- .. من واقعا متاسفم ، ببخشید !
خیلی عصبانی بودم .. نمیخواستم
- پوزخندی زد و گفت : واقعا فکر کردی من اون قاتلم ؟ چرا ؟ چون باهات سکس کردم ؟
... تو از کجا فهمیدی
- محسن تو گروه همه چیز رو گفت !
حدس میزدم برای این بیای سراغم ، اینقدر من رو پست میبینی یارا ؟
.. چه اشتباه بزرگی کرده بودم ، دلم خیلی براش سوخت و از خودم متنفر شدم...
من واقعا با چه حقی این فکر رو راجبعش کردم ؟ مگه کوشا همونی نبود که نصفه شب وقتی تو خیابون پرسه میزدم اومد دنبالم ، مگه همونی نبود که برام کنتر رو درست کرد و کمکم کرد خریدام رو .. جا به جا کنم....
.. هیچوقت بهم بدی نکرده بود ولی من اینقدر راحت دربارش قضاوت کردم....
با شرمندگی نگاهم رو ازش دزدیدم و گفتم : معذرت خواهی هیچ فایده ای نداره ، من واقعا نمیدونم چی .. بگم....
انگار دیوونه شده بودم ، یه لحظه هم به خودم شک نداشتم ! کوشا ، چیکار کنم که منو ببخشی ؟ ! شونه هاش رو بالا انداخت و با بیخیالی گفت : هیچی .. سپس تیکه های مرمر رو برداشت و توی سطل زباله ریخت....
از دیدن این صحنه دلم اتیش گرفت ، میدونستم چقدر عاشق اون مجسمه هست ! اولین کاری بود که .. همه تشویقش کرده بودند....
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#20
Posted: 27 Oct 2021 19:59
قسمت چهاردهم
یه ادم چقدر میتونست خودخواه و نمک نشناس باشه !
یارا تو به چه حقی بدون هیچ مدرک درستی
اومدی تو خونش و خاطراتش رو نابود کردی ؟
به توام میگن آدم ؟ چطور تونستی با چهارتا حرف بی پایه و اساس به کوشا انگ به این بزرگی بزنی ؟ ! حالا چجوری میخوای کارتو جبران کنی
چجوری میخوای از دلش دربیاری ؟ اون داره آقایی میکنه که بهت هیچی نمیگه ولی وجدانت چی ؟ وجدانت رو چجوری ساکت میکنی ؟
همونجوری که به خورده مرمرهای توی سطل اشغال زل زده بود از پشت بغلش کردم و کمرش رو .. بوسیدم
.. قطره ای اشک از گوشه چشمم چکید و زیرلب گفتم : ببخشید کوشا ، ببخشید ..
حلقه دستام رو باز کرد و بدون هیچ حرفی به سمت اتاق خوابش رفت ! حتما از دستم خیلی دلخور بود ! تاحالا تو زندگیم اینقدر احساس ندامت نداشتم مانتوم رو دراوردم ، شالم رو کنار گذاشتم و با یه شلوار جین آبی و تاپ بندی خاکستری به سمت
.. اتاقش رفتم .. بدون پیراهن روی تختش به شکم دراز کشیده بود .. با خجالت کنارش نشستم ! تا منو دید سرش رو در جهت مخالف برگردوند تا نگاهش بهم نیوفته خدایا من چیکار کرده بودم ؟
.. به آرومی دستم رو به روی کمرش کشیدم و گفتم : پوستت خیلی نرمه .. جوابم رو نداد .. تاپم رو دراوردم و از پشت قفل سوتینم رو باز کردم سپس روی کمر لختش نشستم و مشغول بوسیدن شونه ها و عضلاتش شدم با این حال هیچ واکنشی
.. نشون نداد .. در حالی که کمرش رو ماساژ میدادم گفتم : من هیچوقت برای کسی مهم نبودم
پدر و مادرم وقتی بچه بودم خودکشی کردند ، اونا میدونستند چقدر بهشون نیاز دارم ولی با هم تنهام .. گذاشتند....
! از بچگی با عقده محبت و عشق بزرگ شدم ، همیشه از اینکه یکی بهم بگه دوسم داره لذت میبردم....
عموم و زن عموم با اینکه برام از نظر مالی کم نمیزاشتند اما هیچوقت نتونستند قلبم رو از عشق پر .. کنند
.. همیشه به یکی احتیاج داشتم تا بهم توجه کنه ! میون ماساژام کمرش رو آروم بوسیدم و گفتم : منو ببره پیتزا فروشی ، بهم اهمیت بده ..
من این آدمو پیدا کردم ، ولی از احساسم بهش مطمئن نبودم ! همیشه دنبال عشق بودم کوشا ، همیشه میخواستم یکی هم منو دوست داشته باشه وقتی تو دبیرستان همه از دوست پسراشون حرف میزدند و من فقط شنونده بودم ، خیلی دلم میخواست....
.. یکی هم پیدا بشه تا منو بخواد ، شبا بهم اس ام اس بده ، منو ببره گردش
دلم میخواست مثل بقیه دخترا باشم اما حتی یه نفر هم پیدا نشد تا دلش بخواد با یه دختر مو فرفری ! زشت و قورباقه دوست بشه
.. خیلی احساس تنهایی میکردم ، همیشه تافته جدا بافته بودم .. حالا من یه زن ۳۶ سالم و برای اولین بار حس کردم یکی بهم توجه میکنه ، برای یکی مهمم .. اما میبینی ؟ چه راحت همه چیز رو خراب کردم .. من هیچوقت یاد نگرفتم با بقیه چطور برخورد کنم ، فقط زود قضاوت کردم .. فقط ظاهر بین بودم ! هیچوقت یاد نگرفتم چجوری باید دوست داشته باشم .. اگه اینقدر ناراحتت میکنم ، بزار به حساب یتیم بودنم ! به حساب نابلدیم سرم رو به روی کمرش گزاشتم و ادامه دادم : کوشا ، تو اولین مردی هستی که باهاش احساس خوبی
.. دارم .. نمیخواستم خرابش کنم ! منو ببخش .. منو ببخش ! با شنیدن حرفام حتی تکون نخورد .. چه راحت اولین مرد زندگیم رو از دست دادم .. یکم که روی کمرش گریه کردم آروم شدم آخرین بوسم رو به روی شونش زدم و اومدم بلند شدم که یکهو دستم رو گرفت .. ..
.. با تعجب به این صحنه نگاه کردم .. چند لحظه دستم رو نگه داشت و بعد در یه حرکت روی تخت درازم کرد و روم خیمه زد
.. چشماش قرمز و غي کرده بود ، انگار اونم داشت با شنیدن حرفام گریه میکرد .. انگشت اشاره ام رو به روی لبش کشیدم و خودم سرش رو خم کرد تا طعم لباش رو بچشم
در حالی که باهاش لب بازی میکردم ، دستم رو به برجستگی روی شلوارش رسوندم و یکم مالیدمش ..
.. کوشا هم رونمو میمالید و نازش میکرد
برای لحظه ای دست از لب دادن برداشتیم و کش شلوارش رو دو دستی باز کردم و شرتش رو پایین .. کشیدم
.. با دستم آلتش رو میمالیدم و از هم لب میگرفتیم .. زبونم رو توی دهنش لوله میکردم و اونم لبام رو گاز میگرفت .. بعد از چند دقیقه لب بازی ، زیر گوشش گفتم : بخواب .. روی تخت دراز کشید و منم به حالت 69 روش خوابیدم ! میخواستم یکاری کنم که دیوونه شه .. پس با تمام وجودم کارمو انجام میدادم و کوشا هم عشق میکرد .. از اون طرف هم اون باهام بازی میکرد و منو به جنون میرسوند .. اینقدر اینکارو ادامه دادم که یکهو احساس کردم دهنم داغ شده !
همشو قورت دادم ، نمیخواستم یه قطره اش هم هدر بره .. به فاصله چند دقیقه زیر دل منم خالی شد و با شهوت جیغ زدم : کوشا .. آییی انتظار داشتم پوزیشن رو عوض کنه ولی کوشا همونجوری دهنش رو باز نگه داشت و قطره قطره اش
.. رو که توی دهنش میریخت قورت داد ! با تعجب به این صحنه نگاه کردم ، فکر نمیکردم اینکارو کنه !! اما اونم مثل من از یه قطره هم نگذشت و حتی زبونش داخلم کرد تا باقی موندشم بخوره روی تخت دراز کشیدم اونم دوباره روم خیمه زد ، ته ریشش رو مالیدم و با ناراحتی گفتم : این دفعه
.. چقدر زود اومد .. موذیانه خندید و گفت : زیاد طول نمیکشه ! با تعجب بهش نگاه کردم که دستم رو گرفت و روی آلتش گذاشت .. باورم نمیشد ، انگار نه انگار همین چند دقیقه پیش ارضا شده بود با تعجب پرسیدم : چجوری آخه ؟
.. زیادی سکسی هستی
- خندیدم و دوباره ازش لب گرفتم....
سپس کمی موهاش رو نوازش کردم و گفتم : فقط یکم آرومتر ، باشه ؟
.. لبخند کمرنگی زد و گفت : سعی میکنم ..
سپس یه ماچ آبدار از نوک سینه هام گرفت و لبه تخت ایستاد ..
پاهام رو پایینتر کشید و برخلاف دفعه پیش ملایم تر عمل کرد ..
مثل دفعه پیش درد نداشتم ولی یکم میسوختم خوبه ؟ شروع کنم ؟
- .. اهوم
- .. با شنیدن این آروم مشغول شد ..
با هر حرکتی که میکرد ، لذت سراسر وجودم رو فرا میگرفت .. واقعا احساس میکردم به دیواره رحمم میخوره ! چشمام رو بسته بودم و به روتختی چنگ مینداختم ، داشتم نفس نفس میزدم .. انگار نه انگار همین دیشب با هم بودیم ، مثل اولین بار احساس شهوتم فوران کرده بود .. کوشا ضربه هاش رو تند تر کرد و جیغ و ناله های من دوباره بلند شد ..
گاهی به سینم سیلی میزد ولی مراقب بود تا مثل دفعه قبل کبود نشم .. این دفعه جفتمون ساکت بودیم و فقط از برخورد تنمون لذت میبردیم تصمیم گرفتم حالت رو عوض کنم ، دلم نمیخواست فقط یه حالت رو تجربه کنم ! بنابراین بهش گفتم :
.. بیا بغلم .. روی تخت دراز کشیدم و کوشا هم پشت خوابید .. برگشتم و به چشمای یخیش خیره شدم .. چشماش چقدر خوشرنگ بود .. مخصوصا تو این حالت که یکم خمار بود بیشتر از همیشه دلم رو میلرزوند .. ته ریشش رو نوازش کردم و با ضربه محکمی که داخلم زد آهی کشیدم ..
آخ کوشا -
.. هوم
- میشه بازم صیغه شیم ؟
- میخوای مدتشو بیشتر کنیم ؟ - !
سرم رو به نشونه آره تکون دادم و گفتم : اهوم ، میخوام هرشب این اتفاق بیوفته ..
خندید و جواب داد : فکر کردم امروز گفتی آخرین باره .. چونه اش رو نوازش کردم و جواب دادم : قبل از این بود که بفهمم چقدر میخوامت منو میخوای یا .. ؟
- .. جفتتون رو
- .. اینو که گفتم آهی کشید و شیره وجودش رو درونم خالی کرد ..
با بیحالی روی تخت دراز شد ، سپس دستی توی موهاش کشید و گفت : برات قرص میگیرم ..
سرم رو به روی سینش گذاشتم و جواب دادم : نزدیک پریودمه ، حامله نمیشم مطمئنی ؟
- .. اهوم - کی بریم محضر ؟
- .. نگاهی به ساعت انداختم ، ۲ بود .. با خستگی جواب دادم : هروقت بیدار شدیم ، الان خیلی خوابم میاد .. یارا ، چرا نمیای همینجوری باشیم ؟ صیغه چیه ؟ فقط یه آیه هست
- .. اینجوری محرم میشیم
- خیلی مهمه که محرم باشیم یا نه ؟ - !
اگه محرم نباشیم و با هم بخوابیم ، گناه کردیم - .. تو همین الانشم گناه کردی ، نه نماز میخونی نه - .. انگشت اشاره ام رو به روی لبش گذاشتم و گفتم : زنا خیلی بده .. خیلی خب ، اگه اینجوری راحتی حرفی ندارم
- سینه اش رو بوسیدم و گفتم : پیشم میخوابی ؟ چرا نخوابم ؟ -
! آخه اونشب رفتی ، فکر کردم بدت میاد - .. میخواستم راحت باشی
- .. با ناز گفتم : من پیش تو راحتم .. .. سپس چشمام رو بستم و به خواب عمیقی فرو رفتم
.. وقتی از خواب بیدار شدم ، ساعت ۶ بود .. نگاهی به دور و بر انداختم ، چیزی یادم نمیومد .. من تو تخت خودم نبودم ، فضای خونه هم برام ناآشنا بود تا اومدم تکون بخورم دستی دور کمرم حلقه شد و کوشا با چشمای بسته و صدای خواب آلودش گفت :
کجا فرار میکنی بره آهو من ؟ .. چشمام رو مالیدم و گفتم : کوشا ..
هوم - ! ساعت پنجه ، دوساعته خوابیدیم - .. اووف ، بازم خوابم میاد - !
بلند شو بریم محضر ، بعدشم بریم یه چیزی بخوریم ، خیلی گشنمه - ..
باشه ، الان پا میشم
- .. یکم دیگه تو بغلش دراز کشیدم و بعد با کرختی از جا بلند شدم ..
موبایلم رو چک کردم ، چندتا پیام و زنگ از دنیا و شیما داشتم .. عمو هم بهم زنگ زده بود .. دخترا حالمو پرسیده بودند ، جوابشونو دادم و گفتم خوبم ! به عمو هم دو سه باری زنگ زدم اما جواب نداد ، احتمال دادم چیز مهمی نباشه ..
لباسام رو پوشیدم ، از کوشا خواستم سوتینم رو ببنده .. اونم شونم رو بوسید و با یکم لاس و شیطونی قفلش رو بست ..
شال و مانتوم رو پوشیدم ، یکمم عطر به خودم زدم .. کوشا یه پیراهن مردونه سفید و شلوار جین آبی پوشید .. با هم از خونه بیرون رفتیم ، کارمون توی محضر نیم ساعتی طول کشید
قرار بر این شد شش ماه صیغش بشم ، در واقع قبول کردم دوست دخترش باشم ولی چون قرار بود با .. هم سكس کنیم میخواستم بینمون محرمیت باشه که حداقل احساس گناه نکنم....
.. وقتی سوار ماشین شدیم ساعت ۷ بود ، بخاطر ترافیک همیشه کلی معطل میشدیم کوشا ماشین رو روشن کرد و پرسید : کباب میخوری ؟
.. اهوم
- .. پس بریم شام بخوریم
- .. توی راه یه اهنگ ملایم گذاشت ، یاد اولین روزی افتادم که سوار ماشینش شدم اون موقع ها چقدر ازش میترسیدم ! ماشینش دیگه بوی بد نمیداد ، انگار چرمش خشک و کهنه شده
.. بود .. اما فضاش همچنان نفس گیر و تاریک بود پشت چراغ قرمز که ایستادیم از کوشا پرسیدم : یه چیزی بپرسم ؟
.. بپرس
- اولین بار که منو دیدی چه حسی داشتی ؟
- .. نیم نگاهی بهم انداخت و با لحن سردی گفت : هیچی یعنی واقعا هیچ فکری راجبعم نکردی ؟ - .. به نظرم از اون دختر دست و پا چلفتیا بودی
- با تعجب گفتم : جدی ؟
اهوم ، حالا من یه چیزی بپرسم ؟
- .. آره - چرا امروز فکر کردی من اون قاتل معروفم ؟
اخه این همه ميگن تو تهران با دخترا سکستل میکنن و -
ازشون اخاذی میکنند اخه چرا فکرت سمت من رفت ؟
با شرمندگی گفتم : بابت اون قضیه هرچقدر عذرخواهی کنم کافی نیست ...اخه دنیا و شیما یه چیزایی .. از قاتله میگفتند که خیلی شبیه رابطه ما بود
مثل چی ؟ -
میگفتند اول از دخترا عکس سکسی میگرفته و بعد باهاشون رابطه جنسی و عاطفی برقرار میکرده - .. ، ما هم اینکارو کردیم...
.. یارا ، روزانه هزارتا ادم تو دنیا اینکارو میکنند ! سکس یه نیازه ، اینو قبلا هم بهت گفته بودم....
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...