عزیز کلا شخصیت علی رو حذف کردی البته قلمت وطرز نوشتنت خیلی عالیه ولی کاش داستان رو حول شخصیت علی میچرخوندی بنده خودم با داستان هایی که شخصیت اولش زن هست زیاد نمیتونم ارتباط برقرار کنم
alanaloocheشخصیت امیر مثل منه . منم از تمام کسای ک باهاشون بودم فیلم گرفتم ک اکثرشون زنای شوهردار بودن اما فقط برا خودم میگرفتم ن برا گذاشتن جای یا پخشش ی جورایی چون انحصاری بود دوسش داشتم (افتخار نمیکنم به کارم ولی خب ی جور علاقس چون با سایتای پورن دیگ کارم راه نمیفته برا جق). منتظر بقیه داستانم جالب شد
قسمت بیست و پنجمراوی:علیبعد اون شب با مهناز دیگه کم کم رومون به هم باز شده بود در حدی که از من درباره علایق سکسی پسرا میپرسید و حتی در مورد اینکه سکس با عباس تو این موقع به صلاحشه یا نه هم باهام مشورت کرد کلا مهناز دختر ازدواجی بود این خیلی اذیتم میکرد دوس داشتم مثل مینا، مهناز رد هم زیر کیرای مختلف ببینم مخصوصا که قیافه نازی داشت و مطمین بودم با هرکی بیفته براش له له میزنه حس غرور بهم میداد که خواهرم انقد خوشگله مهناز تو اون بازه درس داشت و امیر هم کمکش میکرد برا درساش رابطشون هم کم کم داشت گرم میشد در حدی که روز آخر مهناز با نیم تنه و ساپورت جلو امیر بود، تو اون بازه زمانی امیر هم که قبلا بهش گفته بودم از اینکه دور از چشم من مامانو میکنه ازش ناراحتم و باید یکاری کنه منم ببینم رفته بود چندتا دوربین تو خونش جا گذاشته بود تا من از طریق کامپیوترم سکسشونو ببینم من یه رفیق داشتم اسمش حامد بود که چند سال از من بزرگتر بود و باباش دادستان شهر بود خیلی باباش گردن کلفت بود خودشم ۱۶ سالش بود حسابی خوشگل بود و اهل دختر بازی هم بود تو اون سن چندتا دوسدختر داشت مادرش هم فلج شده بود و براش پرستار گرفته بودن روز آخری که مهناز خونه بود اومده بود ایکس باکسشو هم آورده بود که بازی کنیم اون روز حسابی مهناز رو دید زد اولین بار بود که انقد هیزبازی در میاورد، خلاصه اون شب تموم شد روز بعد باز اومد که تیرش به سنگ خورد و مهناز رفته بود آبادان، راستش بدم نمیومد با مهناز تیک بزنه هم پسر خوبی بود هم قابل اعتماد از طرفی باباش هم با نفوذنرین ادم شهر بود و قدرت زیادی داشتن تو شهرمون...تو این مدت برا چهلم عمو بابام هم رفتیم شهرستان و اونجا برگشتنی باز مامان بابام شبش یه سکس وحشیانه دیگه کردن نمیدونم بابام چه مرگش بود که اینجوری دیوونه گاهی وقتا، واقعا شورشو در اورده بود کون مامانم هفته ای یبار کبود میشد و میدونستم این باعث میشه وقتایی میره بغل امیر احساس حقارت کنهراوی ناهید:شب اون روزی که برا حامد ساک زدم اصلا خوابم نمیبرد امیر پیام داد بیا بالا که یه بهانه اوردم گفتم خستم خوابم میاد دیگه حوصله امیرو نداشتم اونم منو به عنوان یه جنده سوراخ فوری میدید خیلی عصبی بودم جعفر هم زنگ زد گفت فردا میام خونه با علی برو خونه آبجیت یه ساقی باهامه نمیخوام شماهارو ببینه، حس کردم باز میخواد مبینا رو بیاره خونه به زور خوابیدم ولی کابوس میدیدم و همش از خواب میپریدم همش تو خواب مبینا رو میدیدم که صاحب زندگیم شده و من تو خونه خودم دارم کلفتیشو میکنم دیگه رد داده بودم ساعت ۵ بود که به پلیس زنگ زدم و آمارشو دادم که مشروب و مواد میاره میدونستم الان نزدیک شهرمونه و دیگه فرصتی ندارم تجمل نداشتم باز بیاد خونه و به زور منو بکنه، بعد اینکه خبرو به پلیس دادم حسابی استرس گرفته بودم نمیدونستم چکار کنم به سرم زد برم پیش امیر با اینکه بخاطر فیلما ازش شاکی بودم ولی فقط تو بغل امیر احساس آرامش میکردموقتی رفتم بالا امیر توی حموم بود خودمو لخت کردم و رفتم داخل حموم این دفعه دیگه میدونستم اینجا دوربین داره و میخواستم یه فیلم قشنگ ازمون گرفته بشه امیر وقتی منو دید جا خورد رفتم بغلش کردم و خوب لباشو خوردم خیلی دلم براش تنگ شده بود واقعا عاشقش بودم ولی تو شرایط روحی خوبی نبودم اصلا تعادل عصبی نداشتم امیرم همزمان داشت ازم لب میگرفت و دست راستشو از پشت به کونم رسونده بود خوب که از هم لب گرفتیم با دستام نشوندمش جلو کصم و بهش فهموندم باید کصمو بخوره خودش هم تعجب کرده بود هیچوقت منو با چنین اقتداری ندیده بود خوب که کصمو خورد شروع کرد به انگشت کردن کصم واقعا تو خوردن کص خیلی وارد بود حسابی کصم آب انداخته بود بلاخره ارضا شدم وقتیکه ارضا شدم باز یاد کارش افتادم و واسه همین از حموم زدم بیرون امیر مات و مبهوت مونده بود دیرش بود باید میرفت پادگان داشتم لباسامو میپوشیدم که اومد خودشو از پشت بهم چسبوند کیرش حسابی شق شده بود به زور خودشو بهم چسبونده بود و میگفت حالا دیگه انقد برات مهم نیستم که ارضا میشی و ولم میکنی میری، نمیدونی تو هم باید منو ارضا کنی شرایط روحیم اصلا خوب نبود سرمو برگردوندم و با بغض گفتم اگه بهت ندم فیلممو پخش میکنی؟؟انگار آب سرد ریخته باشن روش هیچ حرفی نتونست بزنه نشست و گفت اونطوری که تو فکر میکنی نیست...
قسمت بیست و ششمراوی ناهید:بعد از اینکه امیر رفت سرکار پسرم هم روونه مدرسه کردم و رفتم رو تختم دراز کشیدم به این فکر میکردم که یعنی ممکنه امیر مقصر این کار نباشه، منظورش از اینکه گفت اونجوری که تو فکر میکنی نیست چی بود، شاید اون فیلمارو گرفته که فقط خودش داشته باشدشون اصلا چرا رو کامپیوتر خونه خودم ذخیرش کرده، داشتم دیوونه میشدم انقد تو فکر فرو رفتم که یادم رفته بود شوهرمو لو دادم و پلیس قراره بگیرتش یهو تلفن زنگ خورد شوهرم بود گفت به امیر بگو بیاد پاسگاه دنبالم تو ماشینم مشروب جاساز کردن، بعدش زنگ زدم به امیر اومد دنبالم و با هم رفتیم پاسگاه تو راه هیچ حرفی از خودمون نزدیم فقط امیر داشت در مورد شوهرم حرف میزد و آمار کاراشو ازم گرفت میکفت این کار حکم اعدام داره باید بدونیم چقد جنس باهاش بوده من که خبر نداشتم چی باهاش بوده گفتم هیچی از این قضیه نمیدونم بلاخره رسیدیم اونجا هرکاری کردیم نزاشتن با وثیقه آزادش کنیم راستش وقتی تو اون حال و اوضاع دیدمش دلم براش سوخت ولی دیگه کاری بود که خودم کرده بودم از شدت استرس فشارم افتاد امیر منو برد یه گوشه و یه آبمیوه برام گرفت گفت احتمالا یه نفر لو داده چون پلیسا فقط ماشین اونو گشتن و ... ترسیدم نکنه تو دادگاه منو به عنوان کسی که شوهرمو لو داده معرفی کنن بلاخره از اوضاع اون روز فک کنم همینارو بدونید کافیه برگشتیم خونه امیر حسابی حالش گرفته بود خیلی عموشو دوس داشت علی هم که برگشته بود خونه وقتی خبرو شنید گریش گرفته بودامیر بهمون گفت ببینید از این به بعد اوضاع براتون سخت تر میشه باباتون در بهترین حالت چندسال حبس میخوره اگه ثابت نکنیم که بار اولش بوده ممکنه هرچی اموال به نامشه مصادره کنن باید تو این موقعیت بجای بهت و ماتم بشینیم فکر کنیم چه کاری از دستمون بر میاد وقتی شنیدم ممکنه اموالمون مصادره بشه تازه فهمیدم چه خریتی کردم اون شب با حرف زدن امیر و با جواب دادن تلفن فامیل گذشت فرداش امیر رفت دادگستری پیگیر کارای جعفر بشه علی هم مدرسه نرفت تو اتاقش بود که ساعت حدودا ۱۰ یه نفر زنگ درو زد فک کردم امیره با همون سر و وضع (یه دامن و تی شرت) رفتم درو وا کردم حامد رفیق علیه تا منو دید اومد بغلم کنه که هولش دادم عقب و با اخم نگاش کردم احمق عوضی چقد پررو شده بود وقتی هولش دادم عقب بهت زده نگام میکرد انتظار اون رفتارو از من نداشت همین لحظه علی گفت مامان کیه و اومد بیرون حامدو که دید اومد حامدو بغل کرد گفت ممنونم که اومدی و شروع کرد به گریه کردن، حامد گیج گیج شده بود نمیدونست چخبره بلاخره اومدن تو خونه رفتن تو اتاق علی حدودا یه ساعت بعد علی اومد گفت مامان بیا حامد کارت داره، عصبی شدم این بچه مدرسه ای چی از جون من میخواد تو این اوضاع ول کن نیست به علی گفتم من حالم خوب نیست اینو رد کن بره خونشون که علی گفت چرا ردش کنم اون میتونه بهمون کمک کنه، ازش پرسیدم چه کمی از دست لین بچه بر میاد که علی گفت بابای حامد دادستان شهره... چشام گرد شد چه اتفاق عجیبی رفیق پسرم که تو کف کص و کونم بود باباش قاضی شهره یعنی میتونستم اشتباهمو جبران کنم، اصلا کاری که کردم اشتباه بوده؟ جعفر اگه آزاد بشه شاید این اموال رو دستی تقدیم مبینا بکنه خیلی اوضاع پیچیده ای بود نمیدونستم چه خاکی تو سرم بریزم رفتم پیش حامدو و برام از باباش گفت، گفت بابام آدم قانونمندیه ولی اگه براش توضیح بدید و بفهمه با زندونی شدن آقا جعفر چه فشاری به زندگیتون میاد حتما کمکتون میکنه امیر هم اومد خونه و از کارایی که کرده بود برامون گفت، باید وکیل میگرفتیم گفت تو ماشین جعفر دو کیلو تریاک و ۱۰۰ شیشه مشروب پیدا شده اگه دس دس کنیم اعدامش میکنن شبش مینا و شوهرش و مهناز اومدن مهناز امتحاناشو نصف و نیمه ول کرده بود اوضاع خونمون اصلا خوب نبود بلاخره رفتیم بخوابیم تو تخت خوابم بودم دوس داشتم اون لحظه بغل امیر باشم فقط اون میتونست آرومم کنه این همه مشکل رو من درست کرده بودم چشام که گرم شدن بخوابم صدای پیامک گوشیم اومد یهو سریع پریدم سمت گوشی فک کردم امیره ولی دیدم یه شماره ناشناسه پیام داده نگران نباش ناهید جون هرکاری از دستم بربیاد میکنم تا شوهرت اعدام نشه وقتی ازش پرسیدم شما جواب داد حامدم