ارسالها: 48
#101
Posted: 4 Jun 2022 22:42
قسمت چهل و سوم
پوریا آروم آروم اومد به سمت من ، منم رفتم پشت دیوار قایم شدم ، پیرمرد هم صبر کرد پوریا بره و بعد هم از بالا کوچه رو دید زد که کسی نباشه و آروم رفت پایین ، چند دقیقه ای منتظر موندم که کامل دور بشن و سریع اومدم پایین و رفتم به سمت خونه مون ، وقتی رفتم خونه مامان گفت
-بیا این لباسا رو بذار تو اون کیف برا فردا که بری
-حالا حتما باید برم؟
-اگه خونه کیوان بود که بدو بدو میرفتی
-من که بیشتر از ده روزه اونجا نرفتم
-حالا هر چی، بابات گفته باید بری
تو کونم حسابی عروسی بود ، قربون دختر عمه ی عزیزم که از این سگ دونی نجاتم میده، فردا صبح زود پویا اومد دنبالم ، لحظه شماری میکردم از خونه برم بیرون، وقتی سوار ماشین شدم حس یه پرنده که از قفس آزاد شده رو داشتم ، پویا منو مستقیم برد خونه مامان شیرین ، بعد چندین روز داشتم مامان و خواهرای گلمو میدیدم ، تو بغل مامان نشسته بودم و سرمو محکم به سینه های بلوریش چسبونده بودم ، هرچی مامان واقعیم اذیت میکرد و بد اخلاق بود ، مامان شیرین مهربون و با محبت بود
-مامان من دیگه برنمیگردم خونه
-یعنی چی؟
-یازده روزه ندیدمتون ، پدرمو درآوردند تو اون جهنم
-صبر داشته باش پسرم خلاص میشی، اگه عجله کنی همه چیزو خراب میکنی
-چشم مامان
-حالا بیا کمک کن وسایل رو آماده کنیم ظهر پرواز داریم
-پرواز؟
-آره دیگه با هواپیما میریم ، نکنه انتظار داری اینهمه راه رو با ماشین بریم؟
من تا حالا هواپیما سوار نشده بودم ، راستش حتی مسافرت راه دور هم نرفته بودم ، وقتی رفتم پیش مینا دیدم سحر هم بود خیلی خوشحال شدم ، مامان شیرین حتی کارای سحر رو هم انجام داده بود که بتونیم ببریمش، با ماشین باید میرفتیم یه شهر دیگه که فرودگاه داشت و از اونجا میرفتیم تو مسیر بیشتر از سی تا ماشین بودیم ، وقتی رسیدیم فرودگاه مامان شیرین گفت یه سورپریز برات تو هواپیما دارم ، فکرم مشغول این بود که یعنی چی میتونه باشه که شبنم و بچه ها رو دیدم پریدم بغلش کردم
-وای شبنم جون مرسی که نجاتم دادی
-فدات بشم پسر دایی ، البته تو الان بیشتر پسر خالم هستی
-راست میگی شیرین برام مامان واقعیه
-خاله بهت گفت تو هواپیما قراره چی بشه؟
-فقط گفت سورپریزه
-اها پس منتظر باش
-نمیشه الان بهم بگی
-نه بذار اونجا ببینی
وقتی سوار هواپیما شدیم همه چیز عادی بود ، حدود یک ساعت پرواز داشتیم تا کیش ، وقتی هواپیما از زمین بلند شد اون سورپریز هم شروع شد، مامان شیرین و بقیه پاشدند و شروع کردند به درآوردن لباساشون ، یهو دیدم مهماندار هواپیما کون لخت داره میاد ، از تعجب داشتم شاخ درمیاوردم
-مامان اینجا چه خبره؟
-مگه نمیبینی عزیزم ، تو هم لخت شو ، هیجان داره
با تردید شروع کردم لباسام رو درآوردن ، به مامان گفتم
-مامان چطوری؟
-خلبان و مهماندارا از خودمونن ، بهت که گفته بودیم همه جا آشنا داریم
-چه خوب
-دلت میخواد بریم تو کابین خلبان
-آره مامان خیلی
با هم رفتیم به سمت کابین خلبان ، مادربزرگ هم اون جلوی جلو نشسته بود با هم سلام و تعارف کردیم و رفتیم داخل کابین ، خلبان لباس داشت ، اونجا هیچ حرفی نزدیم چون صدای کابین ضبط میشه ، اومدیم بیرون و خلبان شلوارش رو درآورد و مامان و من یه ساک حسابی براش زدیم ، بعد اومدیم جلو مادربزرگ و خلبان تمام آبش رو پاشید رو سینه های مادربزرگ، واقعا حس عجیبی بود بتونیم تو هواپیما هممون لخت باشیم ، ده دقیقه به فرود همه لباسامون رو پوشیدیم ، اونروزا کیش مثل الان پر رونق نبود و تازه داشتند راش مینداختند ، ولی خانواده یه ویلای خیلی بزرگ اونجا ساخته بودن که بتونن جشناشون رو اونجا بگیرند ، ارباب مهشید هم با برده هاش با یه هواپیمای دیگه اومدند ، ویلا خیلی بزرگ و شیک بود ، طبق معمول در بدو ورودمون همه لخت شدیم، اونجا یه استخر بزرگ داشت که یه پارک آبی کوچیک داخلش درست کرده بودند همه نوع سرگرمی و لهو و لعبی هم بود ، کلی هم بچه هم سن و سال خودم که میتونستم باهاشون بازی کنم و از همه بهتر اینکه ده روز میتونستم لخت وسط خونواده ای که از خانواده اصلیم بیشتر دوسشون داشتم زندگی کنم ، نزدیک غروب شده بود که چند تا از خانم ها لباس هایی که پوشیدن اونها تو شهر خودمون و اون زمان معمول نبود رو پوشیده بودن که برند بیرون ، دامن هایی که یه وجب از ساق پای لختشون پیدا بود و لباس هایی که همه جاشون رو نشون میده و از همه مهمتر نپوشیدن شورت زیر دامن مامان اومد گفت
-بچه ها ما میخوایم بریم بیرون یکمی ملت رو حشری کنیم شما همینجا بازی کنید
بقیه بچه ها تمایلی به بیرون رفتن نداشتند ولی من عاشق این کارا بودم و گفتم
-مامان منم میام
-باشه پس سریع لباست بپوش
یه شلوارک و تی شرت پوشیدم و رفتیم بیرون ، زن ها کرم نریخته باقی نذاشته بودند ، اول رفتیم تو یکی از پاساژ هاش ، زن ها رفتن تو یه لباس فروشی زنونه ، فروشنده هاش سه تا آقا بودند که با دیدن این همه کص دست و پاشون رو گم کردند و افتادند به زبون بازی ، شروع کردند به لباسای مختلف رو آوردن ، مامان دو تا دامن گرفت و رفت پرو کنه ولی در پرو رو نبست من داشتم میدیدم که مامان کون لخت تو پرو واساده ولی فروشنده ها حواسشون نبود ، یه لحظه یکیشون چشمش افتاد به کون لخت مامان ، دیگه نمیتونست چشم از اتاق پرو برداره ، مامان انگار میدونست که نگاه پسره روی کونشه و داشت لفتش میداد ، بعد که اومد بیرون اون پسره اومد و شروع کرد زبون ریختن ، مامان ازش چند تا شلوار و پیرهن و .. گرفت و رفت داخل پرو ، اینبار هم مامان در پرو رو نبست و شروع کرد به لباساش رو درآوردن، بعد همون طوری که بالا تنه ش لخت بود و شلوار رو تا روی کونش آورده بود صدا زد
-آقاا آقا ببخشید
-جانم خانم
طرف اومد تا پشت در ، منم رفتم نزدیک پرو تا ببینم چی میشه ، مامان همونطور که پشتش به در بود گفت
-آقا این شلوار نمیاد بالا میشه کمکم کنید
حالا تصور کنید ، مامان شورت که پاش نبود کونش لخت و کص خوشگل و صورتیش از پشت پیدا ، بالا تنه هم کاملا لخت ولی پشتش به طرف بود ، طرف که آب از دهنش راه افتاده بود و از روی شلوارش میشد دید که کیرش خیمه زده و بی تابه ، یکمی مکث کرد که مامان با عشوه گفت
- آقا میشه کمکم کنید
-چشم خانم بذارید ببینم
پسر اومد جلو و وقتی نشست تا شلوار رو بکشه بالا تازه دید که مامان شورت پاش نیست و کصش پیداس ، یکمی تلاش کرد ولی انگار نمیشد
-خانم ببخشید فک کنم این سایز شما نیست
-اوا مگه میشه سایز من همینه یعنی من دروغ میگم؟
-نه خانم جان چه حرفیه
همین لحظه بود که مامان برگشت ، یکی از دستاش رو گذاشته بود رو سینه هاش و مثلا اونا رو پوشونده بوده ولی کصش کامل پیدا بود، یه کص شیو شده که به صورت یه مثلث یکمی از موهای بالای کص رو برا قشنگی گذاشته بود ، یارو که دیگه هنگ کرده بود و خون به مغزش نمیرسید پاشد ایستاد و یکمی تلاش کرد که مامان گفت
-انگار اندازه من نیست
بعد همونجا شروع کرد به درآوردن شلوار ، الان دیگه لخت مادرزاد جلو پسره ایستاده بود، پسره قشنگ خشکش زده بود مامان یه دستی به کصش کشید و با حالت امری گفت
-زانو بزن
پسره با تردید یواش جلوی مامان زانو زد ، مامان با دستش جلو کص رو آورد بالا و گفت
-بخورش
پسره بدون اینکه حرفی بزنه برگشت به من نگاه کرد و به مامان فهموند که من دارم نگاشون میکنم
-اشکال نداره تو فقط بخورش
پسره مثل یه قحطی زده که به غذا برسه شروع کرده به خوردن کص مامان شیرین جوری میلیسید و میمکید که مامان گفت
-آی یواااش وحشی
بقیه زن ها اون دو تا فروشنده رو مشغول کرده بودند و مامان راحت داشت لذت میبرد ، یکمی که گذشت مامان گفت
-کیرت رو دربیار جق بزن تا آبت بیاد
-میشه توش کنم؟
-نه کاندوم ندارم ، خودت داری!؟
-نه متاسفانه
-پس فقط بخور و صدات درنیاد که اسب پیش کشی رو دندوناش رو نمیشمارن
پسره کیرش رو درآورد و همزمان با لیسیدن جق هم میزد ، چند دقیقهای مشغول بودند که مامان گفت
-زود باش آبتو بیار میخوام برم
پسره هم با تمام توان شروع کرد به مالیدن کیرش و در نهایت آبش رو ریخت کف اتاق پرو ، مامان سر پسره رو هل داد جلو و گفت برو بیرون میخوام لباسم رو بپوشم ، پسره اومد بیرون و همزمان خیره به من نگاه کرد و بعد هم رفت پشت میز فروش ، بقیه مشغول بودند ولی پسره تو شوک بود ، مامان با لبخند اومد بیرون من دویدم بغلش کردم و با هم اومدیم طرف میز، پسره سریع با دستمال رفت خرابکاریش رو پاک کنه، مامان لباسایی رو که میخواست رو برداشت ، موقع حساب کردن طرف میخواست نگیره ، هنوزم دلش کص مامانی رو میخواست ولی مامان پول رو داد و اومدیم بیرون ، غروب رفتیم ساحل خانما طبق معمول با یه دامن نازک بدون شورت ، یه خانواده نزدیک ما نشسته بودند ، مامان و بقیه زن ها بلایی به سر مرد این خانواده آوردند ، دائم لای پاشون رو باز میکردند و اون مرده هم با حسرت و ترس از زنش دید میزد، تو این ده روز که اونجا بودیم همش بزن و برقص و بکن بکن و عشق و حال بود ولی یه مراسم اصلی داشتیم و اون هم ازدواج دو تا از بچه ها بود ، سارا و بهروز قرار بود رسما ازدواج کنند، چیزایی من تو این ازدواج دیدم که خیلی تحریک کننده بود ، شبش مامان بهم گفت فردا عروسی سارا و بهروزه ، بهروز ۱۸ سالش بود و سارا چند ماهی کوچیکتر بود ، مامان گفت
-فردا همه مردا آرایش زنونه میکنند و جوراب و بقیه لباسایی که میپوشند زنونه س ، ولی برا بچه ها اجباری نیست اگه دوست داری تو هم زنونه بپوش
-مامان مگه قراره لباس بپوشیم ؟ لخت که بهتره
-نه اونجوری که فک کنی در حد لباسای فانتزی ، جوراب و... ، صد در صد شک نکن که لختیم تو همچین مراسمی
-آها خوبه ، خب منم میخوام لباس زنونه بپوشم
-باشه برات آماده میکنم که صبح آماده بشی
فردا صبح زود رفتیم تو یه سالن از ویلا که کلی میز آرایش داشت ، جالبیش اینجا بود که مردا اول آرایش میکردند، من واسادم تا نوبتم بشم ، حتی رضا هم آرایش کرد ولی کیوان گفت نه ، یه تعداد از خانما که آرایشگر بودند داشتند تند تند همه رو آرایش میکردند ، بعد که آرایش میشدی میرفتی اتاق کناری و اونجا یه جوراب توری سفید و بلد تا روی رون هات میپوشیدی و یه کلاه گیس و یه نیم تنه توری ، بعدش نوبت خانما بود، یه چیز جالب تر اینکه چند تا از آقایون هم آرایشگری بلد بودند و اونام کمک کردند ، لباس خانما مثل ما بود تقریبا با این تفاوت که یه کرست داشتند تا زیر سینه هاشون و سینه ها لخت بیرون بود ، تنها مردی که لباس زنونه نپوشید و لخت بود با یه کروات داماد بود ، مادربزرگ تمام مدت رو یه صندلی ته سالن نشسته بود و معلوم بود داره لذت میبره، اگه دقت میکردی میدیدی که یکی از انگشتاش رو گذاشت روی شیار کصش و آروم داره میماله و از دیدن اون صحنه لذت میبره ، طبق معمول دویدم پیش مادربزرگ ، اونم بغلم کرد و منو بوسید ، سرم رو گذاشتم روی سینه اش و و منم مشغول تماشای آرایش بقیه شدم ، مادربزرگ همون انگشتی که داشت باهاش کصش رو میمالید تو دهنش خیسش کرد و برد پشت من ، آروم گذاشت روی سوراخ کونم ، منم پاهام رو از هم باز کردم که راحت تر بتونه کارشو انجام بده ، مادرجون انگشتش رو آروم کرد تو کونم ، تو این مدت از بس کون داده بودم دیگه حسابی گشاد شده بودم ، بعد سرش رو آورد نزدیک گوشم و در حالی که داشت انگشتش رو داخل کونم عقب و جلو میکرد گفت
-میخوای کون بدی؟ آره؟ قراره تو این سوراخ کیر بره؟ دوست داری کون بدی ؟ دوست داری مثل دخترا بدی؟
-آره آره آره دوست دارم مادرجون
بعد هم سرم رو برگردوندم و یه لب طولانی از مادرجون گرفتم ، شاید خیلیا دوست نداشته باشند از پیرزن لب بگیرند ولی برا من هر چی عجیب تر سکسی تر و لذت بخش تر ، مادربزرگ دوباره دستش رو گذاشت رو کص پیرش و شروع کرد به مالیدن ، من نشستم جلوی مادر جون ، پاهاش رو از هم باز کردم، نمیدونست میخوام چیکار کنم ، آروم دستش رو از روی کصش برداشتم ، به بوسه به پشت دستش زدم و بعد دهنم رو گذاشتم رو کص مادرجون و با قدرت شروع کردم به مکیدن و لیسیدن ، پنج دقیقه ای داشتم کصش رو میخوردم که با شدت تو دهنم ارضا شد ، تمام آبش پاشید تو دهن و صورتم و آرایشم رو تقریبا خراب کرد ، سرم رو آوردم بالا ، دیدم چشمای مادرجون قرمزه و آروم یه قطره اشک داره از گوشه چشمش میاد پایین ، دستم رو گرفت و منو آورد بالا ، تو چشمام خیره شده و یهو لبش رو گذاشت رو لبم ، زبونش رو با سرعت تو دهنم میچرخوند و آب خودش رو از تو دهنم میخورد، وقتی لبش رو از لبم برداشت تو چشمام نگاه کرد و گفت
-احسان میدونستی عشق منی؟
دستمو انداختم گردنش و سرمو گذاشتم رو شونه ش
-خیلی دوست دارم مامانبزرگ
- پاشو بریم آرایشت بهم ریخت تا دوباره آرایش کنی
مامان شیرین منو دید و گفت
-وای احسان پس چرا آرایشت ریخته بهم پسرم ؟
مامانبزرگ یه چشمک بهش زد و رفتیم آرایش کردم، تو سالن اصلی ویلا همه منتظر ورود عروس و داماد بودیم ، یه کیک نسبتا بزرگ هم اون وسط بود ، من روی پاهای مامان شیرین نشسته بودم و سرم روی سینه های قشنگش بود ، مامان آروم داشت نازم میکرد
-مامان پس کی میاند
-الان دیگه باید بیاند
چند دقیقه بعد در حالی که عروس فقط یه جوراب توری سفید تا روی رون هاش و یه تور سفید بلند روی موهاش داشت به اضافه ی یه زنجیر طلایی قشنگ دور کمرش ،همراه داماد که لخت مادر زاد بود و فقط یه کروات قرمز داشت وارد سالن شدند ، همه جیغ و هورا کشیدند ، عروس و داماد رفتند بالای سالن پشت یه میز که کیک روی اون بود ، نشستند ، بقیه اومدند وسط و شروع کردند به رقصیدن خیلی صحنه جالبی بود ، من کنار شبنم که نمیتونست برقصه ایستاده بودم ، بعد از چند دقیقه یکی از برده ها که فقط اونا لباس داشتند! اومد و بلند گفت
-عاقد اومدند
مادربزرگ که رو صندلیش نزدیک عروس و داماد بود گفت
-بگید بیاند تو
همه رفتند کنار و موزیک قطع شده بود ، به شبنم گفتم
-مگه عاقد میاد
شبنم با خنده گفت
-آره تازه اگه ببینی عاقد کیه از خنده منفجر میشی
همون موقع مامان که از رقصیدن نفس نفس میزد اومد کنارم و گفت
-برو پیش مادربزرگ گفت میخوام احسان پیشم باشه
منم رفتم پیش مادرجون، منو بغلم کرد و بوسید بعد هم پاهاش رو باز کرد و من رفتم بین پاهای مادرجون ایستادم، دستاش رو دور کمرم حلقه کرد و بخودش فشارم میداد، موقعی که عاقد از در وارد شد من از تعجب خشکم زد و زبونم بند اومد، چیزی که میدیدم برام غیرقابل باور بود، یه آخوند با لباس داشت از در سالن وارد میشد، جالبیش اینجا بود که با همه هم سلام و تعارف میکرد، انگار نه انگار که همه لختن و مردا آرایش زنونه دارند ، بالاخره آخونده رسید به ما، جلو مادربزرگ ایستاد، مادرجون بهش گفت
-به به حاج احمد، ما رو نمیبینی خوشی
بعد مادرجون دستش رو به سمت آخونده دراز کرد ، اونم پشت دست مادرجون رو بوسید و گذاشت رو دو تا چشماش
-در خدمتگزاری حاضرم خانم
-راحت باش
من هنوز بین پاهای مادرجون ایستاده بودم و با بهت و حیرت داشتم نگاه میکردم....
من یه بی غیرت کونی و زن جنده ام
ارسالها: 48
#103
Posted: 9 Jun 2022 09:37
قسمت چهل و چهارم
آخونده بعد از اینکه دست مادرجون رو بوسید آروم دستش رو آورد لای پای من شروع کرد داخل رون هام رو مالیدن و به مادرجون گفت
-چه بچه های خوشگل و سفیدی میارید خانم
-اول کارتو بکن بعد بیا سراغ بچه ها
-ای به چشم شما از من جون بخواید
آخونده رفت نشست بین عروس و داماد یه دفتر بزرگ هم همراهش بود که معلوم بود مال ثبت ازدواج هاس ، اونروزا کامپیوتری نبود و ثبت فقط دفتری بود، شناسنامه هاشون رو گرفت و شروع کرد به نوشتن ، وقتی تموم شد از جاش پاشد و دست کرد بند شلوار گشادش رو باز کرد و کشید پایین ، کیر بزرگش عین فنر پرید بیرون ، عباش رو زد کنار که کیرش قشنگ معلوم باشه، یکمی رفت عقب رو به جمعیت وسط عروس داماد ، عروس و داماد هم رو برو هم و دستای همدیگه رو گرفته بودند بعد گفت عروس با من تکرار کنه
-به کصم قسم میخورم ، که تا ابد با تو بمانم ، بی حیا و جنده و....
بعد هم برای داماد یه سری جملات گفت
-قسم به کیرم که غیرت ندارم و میخواهم تا ابد بی حیا با تو زندگی کنم و...
بعد از اینکه تموم شد آخونده همینجوری با کیر سیخش اومد جلو و کیرش رو داخل کیک فرو کرد بعد هم عروس و داماد جلوش زانو زدند و همزمان با هم شروع کردند کیرش رو خوردن ، همه جیغ و هورا کشیدند بعد پاشدند ، آخونده بلند گفت
-شما از حالا زن و شوهرید
همه شروع کردند به بزن و برقص ، مادرجون یکی از خانما رو صدا کرد و گفت
-الناز جون برو بچه ها رو جمع کن بیار برا حاجی
من به مامانبزرگ گفتم مادرجون جریان این آخونده چیه؟
-از خودمونه عزیزم نترس ، البته جزو خانواده نیست ، بیشتر نوکر خانواده س
-مثل برده ها؟
- در اون حد نه ولی شبیه اونا
-بچه ها رو برا چی میخواد
مادرجون با خنده گفت
-جریانش طولانیه پسرم فقط در این حد بدون که این حاجی ما اصلا جزو خانواده نبود و واقعا آخوند بود معلم دینی و قرآن و.. تو مدرسه بهزاد(یکی از بچه های خانواده) بود ، اون که نمیدونست بهزاد چه جور خانواده ای داره ولی خودش بچه باز بود یعنی نه اینکه با همه ولی بچه ها رو دست مالی میکرده و... ، بهزاد خیلی سفید و خوشگله ، از قصد میرفته خودش رو به حاجی میمالید و هی از حاجی دل میبرده ، البته با هماهنگی خانواده ، اول هم قصد داشتیم فقط اذیتش کنیم ولی حاجی واقعا نتونست تحمل بیاره و یه روز بهزاد رو دعوت کرد خونه شون ، قبل رفتن هم به بهزاد گفتیم که اگه خواست اذیتت کنه شروع کن به داد و بیداد ، چند نفر هم بیرون خونه منتظر بودیم ، بهزاد تعریف میکرد که :«حاجی منو برد خونه که کارگاه نجاریش رو مثلا نشونم بده ، تو خونه که رسیدیم حاجی به هم گفت لباسای بیرونت رو دربیار ، من که از قصد به گفته مامانم یه شلوارک کوتاه و یه تی شرت آستین حلقه ای پوشیده بودم ، اونروز مامان یکمی برام برق لب هم زده بود و یه خورده به صورتم رسیده بود ، در کل جیگری شده بودم، وقتی لباسام رو درآوردم آخونده داشت با چشاش منو میخورد ، خودش هم لباسای تو خونه پوشید و منو برد تو کارگاه ، اونجا شروع کرد به هر بهانه ای خودشو مالیدن بهم ، منم باهاش همراهی میکردم و اجازه میدادم که منو دستمالی کنه ، وقتی شروع کرد به معرفی ابزار ها گفت میخوای تو هم انجام بدی؟ قبول کردم و اره رو داد دست وقتی داشتم چوبو اره میکردم به بهانه ی اینکه نحوه درست اره کردن رو نشونم بده از پشت چسبید بهم و منم وقتی اره میکردم کونم رو عقب و جلو میدادم ، قشنگ کیرش رو روی کونم حس میکردم ، حاجی دیگه حرفی نمیزد و معلوم بود داره لذت میبره ، چند دقیقه بعد من تمومش کردم ، وقتی برگشتم سمتش اون سعی داشت برجستگی کیرش رو مخفی کنه ، بعدا رفت برام آبمیوه بیاره من تو کارگاهش چند تا چیز کوچیک که درست کرده بود رو پیدا کردم وقتی حاجی آبیموه رو آورد و نشست منم رفتم چسبیدم بهش و نشستم کنارش بعد از خوردن آبمیوه اون چیزا رو نشونش دادم و گفتم اینا رو چجوری درست میکنه شروع کرد به توضیح ، وسط حرفاش هی دست میکشید روی رون هام ، دیگه خون به مغزش نمیرسید ، برا ابنکه قشنگ دیوونه اش کنم گفتم میشه رو پاتون بشینم؟ آخه اینجوری متوجه نمیشم ، حاجی اول هنگ کرده بعد بریده بریده گفت آ آره حتما بیا، اون منو گذاشت روی رونش و شروع به حرف زدن کرد ، اصن گوش نمیدادم چی میگه، راستش اونم نمیفهمید چی میگه! دیگه زدم به سیم آخر و جامو تغییر دادم و کونم رو صاف گذاشتم روی کیر شق شده ش و گفتم آخیش جام راحت شد ، حاجی کامل هنگ بود نمبتونست درست حرف بزنه ، از طرف از حشریت داشت میمرد و از طرفی بخاطر موقعیتش مبترسید کاری انجام بده ، فهمیده بود که من خودم دلم میخواد ، اونروز غیر از این کاری نکردم و حاجی رو ارضا نشده رها کردم و اومدم خونه ، تو خونه به مامان گفتم ، اونم گفت که مادرجون گفته باید یکاری کنی که بکنتت بعدا دهنش رو سرویس کنیم ، چون آخوند بود مبخواستند آبروش رو ببرند ، خلاصه سری بعدی که رفتم طبق نقشه مامانم بعد از یکمی کار گفتم پشتم گرفته میشه یکمی ماساژ بدین اونم از خدا خواسته گفت برو روی اون تخت دراز بکش وقتی اومد من به پشت خوابیده بودم و اون ایستاده داشت پشتم رو میمالید ، یکمی که گذشت خودم گفتم این پیرهن مزاحمه و درش آوردم ، وقتی چشمش به بدن سفید و بلوریم افتاد حس کردم آب از دهنش راه افتاده ، بدنم با بدن یه دختر مو نمیزد اون شروع کرد به مالیدن من طبق نقشه مامان من فقط باید حشریش میکردم تا منو بکنه و خودم نباید بهش پیشنهاد میدادم ، یکم که گذشت حاجی گفت یه روغنی دارم میخوای با اون ماساژت بدم ، قبول کردم و اون رفت آورد و ریخت رو پشتم و شروع کرد به مالیدن بعد گفت میخوای پاهات رو هم ماساژ بدم ، فهمیدم که حاجی حشر زده تا توی چشماش و قصد داره کونمو فتح کنه ، قبول کردم ولی گفتم شلوارم روغنی میشه و مامانم دعوام میکنه ، حاجی فقط درحد یه پیشنهاد گفت خب میتونی درش بیاری؟ من بدون درنگ قبول کردم و شروع کردم به درآوردن شلوارم ، مامان قبلا بهم گفته بود برا اینکه بیشتر حشریش کرده باشی یکی از شورتای خواهرت رو بپوش تا اون ببینه و اگه سوال هم کرد بگو شورتای خودم خیس بودند و اینو برداشتم ، وقتی شلوارم رو درآوردم ، حاجی چشماش چهارتا شد که من یه شورت دخترونه پامه و کیر کوچولوم هم پیداس وقتی دوباره به پشت خوابیدم ازم با خنده پرسید پس چرا شورت دخترونه پوشیدی پسرم ، گفتم آخه شورتام رو شسته بودم عجله داشتم اینو از خواهرم قرض گرفتم ، حاجی آب دهنش رو قورت داد و آروم شروع کرد به مالیدن پاهای بلوریم ، البته بیشتر داشت نوازش میکرد ، یواش یواش تا روی باسنم اومد و وقتی دید اعتراض نمیکنم بیشتر دیگه داشت کونمو میمالید وقتی دیدم حاجی پیش نمیره و کاری نمیکنه گفتم ، حاجی من شبا زیاد تو خواب میزنم به جدول برا همینم شورتام کثیف شده بودند ، راستش نمیدونم چیکار کنم ، امروز هم بدون اینکه برم حموم اومدم ، حاجی گفت یعنی غسل جنابت نکرده اومدی؟ راستش حاج آقا من غسل رو درست یاد نگرفتم میشه شما یادم بدین؟ اینجا بود که حاجی حرفی زد که گفتم خب دیگه موش افتاد تو تله و امروز حاجی منو میکنه ، حاجی گفت میخوای الان بریم حمام تا غسل کنی؟ آخه خوبیت نداره آدم جنب باشه و راه بره ، گفتم باشه حاجی ولی من حوله ندارم ،حاجی رفت برام حوله بیاره ، جای حمام هم نشونم داد، غیر از منو خودش کسی خونه نبود ، من رفتم داخل حمام و قبل از اینکه بیاد شورت رو درآوردم و ایستادم تا بیاد ، وقتی اومد دستم رو فقط گذاشته بودم رو کیرم ، حاجی چیزی نگفت و خودش هم شروع کرد به درآوردن لباساش ولی شورتش رو درنیاورد ، وقتی رفتیم زیر دوش اول اون یبار انجام داد و گفت خب حالا نوبت توعه ، دیگه دستم رو از روی کیرم برداشتم و شروع کردم به انجام دادن ، از قصد موقع غسل پایین تنه ام رو درست نشستم که حاجی گفت نه پسرم باید همه جات آب بریز و بعد گفت دوباره برو زیر دوش و شروع کرد به دستمالی کردن من و بعد هم رسید به کونم و حتی روی سوراخم رو هم دست میکشید منم هیچی نگفتم و چشمام رو بسته بودم حاجی روی سوراخم مکث کرد و شروع کرد به مالیدنش ، میخواستم حسابی حشریش کنم تا زودتر بکنتم ، مامانم گفته بود یکاری کن تا آبش رو بریزه تو کونت تا بعدا راحت تر ثابت کنیم ، خلاصه یکمی که سوراخمو مالید ولش کرد و بعد حتی کیرمو هم مالش داد ، مال منم سیخ شده بود و حاجی هم فهمیده بود، وقتی دیگه خوب ماساژم داد و کیر حاجی عین سنگ سفت شده بود توی شورتش خیمه زده بود گفت خب غسل کافیه ، راستی میخوای همینجا یکمی کمرتو ماساژ بدم ، منم از خواسته قبول کردم و کف حموم دراز خوابیدم حاجی یکمی با درنگ رفت پشتم روی پاهام نشست وقتی داشت پشتم رو میمالید و خودش رو روم خم میکرد برخورد کیرش رو با کون لختم حس میکردم ولی دیگه کیر حاجی تو شورت نبود ازش درآورده بود ، من چون زیاد کون داده بودم و سوراخم گشاد بود هیچ نگرانی ای بابت کلفتی کیرش نداشتم ، حاجی وقتی دید من چیزی نمیگم و اعتراضی ندارم ، انگشتش رو توف زد و آروم روی سوراخم میمالید ، منم داشتم لذت میبردم ، یکمی که گذشت یه مکثی کرد ، معلوم بود داره شورتش رو درمیاره پیش خودم گفتم خوووب شد الانه که دیگه کیرشو بکنه تو کونم ، حاجی سرش رو آورد پایین یه لیس به سوراخم زد و بعد هم یه توف گنده انداخت روش ، من منتظر بودم که کیرش رو بکنه داخل ، مامان بهم گفته بود وقتی که کیرش کامل رفت داخل شروع کن به تقلا و بگو نه نمیخوام ، خلاصه حاجی کیرش رو آروم مالید سوراخم ، هی داشت با کلاهک کیرش میمالید روی سوراخ کونم ولی توش نمیکرد ، تو دلم هی میگفتم پس بکن توش ، راستش باورم نمیشد کسی تا این مرحله برسه و توش نکنه ، چون مامان گفته بود که تا قبل از توش کردن کاری نکن منم حرفی نزدم ، بعد حاجی بدون اینکه کیرش رو تو کونم کنه روم خوابید و شروع کرد به لاپایی زدن، بعد آروم در گوشم گفت ، زیاد کون میدی آره؟ معلوم بود از سوراخ گشادم فهمیده کونی هستم، من حرفی نزدم ، بعد از روم پاشد و نشست کف حموم و به دیوار تکیه داد بدون اینکه حرفی بزنه منو بلند کرد و گذاشت رو پاش، فکر کردم که دیگه الان توش میکنه ولی فقط کیرش رو گذاشت لای پام ، منو به خودش چسبونده بود و سفت بغلم کرده بود ، دوباره در گوشم گفت : جوابمو ندادی کون زیاد دادی؟ آره؟ ، من بازم جواب ندادم ، کف دو تا دستاش توف انداخت و با یه دستش کیر خودش و با دست دیگه کیر منو میمالید ، داشت آروم گردنمو لیس میزد ، هی میگفت : به کیا کون دادی؟ هان؟ راستشو بگو کاریت ندارم ، دیگه منم به اوج حشریت رسیده بودم ولی جوابشو نمیدادم ، بهم گفت قبل از اینکه آبت بیاد بهم بگو ، چند دقیقه بعد حس کردم نزدیکه آبم بیاد ، دیگه کیر منو یواشتر و از خودشو محکم تر میمالید سرش رو گذاشته بود رو گردنم و داشت میلیسید ، با صدای بلند گفتم دارم میام، همزمان با هم آبمون پاشید و ارضا شدیم ، لذتش از کون دادن هم بیشتر بود ، چند دقیقه تو همون حالت نشستیم ، حاجی پاشد مثل آدمای پشیمون بود ، خودمون رو شستیم و اومدیم بیرون ، حتی یه کلمه هم بینمون ردوبدل نشد ، وقتی رسیدم خونه ماجرا رو برا مامان تعریف کردم ، مادرجون هم اونجا بود ، گفت اینجوری فایده نداره ، چند روز بعد مادرجون کلی درباره این حاجی تحقیق کرده بود و متوجه شده بود که دفتر ازدواج داره و کلا ادم نسبتا با نفوذیه ، اومد خونه و گفت باید بیاریش خونه و اینجا گیرش بندازیم ، یه دوربین قدیمی هم بود که یه جا قایم کردیم که ازمون فیلم بگیره ، قرار بود من حاجی رو بیارم خونه و وانمود کنم که کسی جز منو پریسا خواهرم خونه نیست ، قرار بود پریسا یه لباس لختی بپوشه و حاجی رو حشری کنه و اونم روبروی دوربین به ما تجاوز کنه و یهو مامان و بابا سر برسند ، طبق نقشه حاجی رو به بهونه اینکه وسایل نجاری خریدم آوردم خونه، بهش گفتم کسی نیست و به مامان بابام گفتم، حاجی هم معلوم بود دوباره حشریه اومد، وقتی اومد منو حاجی تو زیر زمین بودیم و داشتیم درباره نجاری حرف میزدیم که طبق معمول حاجی داشت منو میمالید ، خواهرم طبق نقشه با یه سینی شربت اومد ، خواهرم یه سال از من کوچیکتر بود ، موهای بلندی داشت که تا روی کمرش بود یه دامن خیلی کوتاه با یه شورت توری پوشیده بود و یه نیم تنه که نافش هم پیدا بود ، حاجی تا چشمش به پریسا افتاد پاک منو فراموش کرد، پریسا نشست چسب حاجی ، حاجی هم یواش یواش دستش رو شروع کرد مالیدن روی رون های سفید و لخت پریسا، پریسا چیزی نمیگفت و حاجی هم پر رو تر میشد ، ولی حاجی چیزی نمیگفت و کاری نمیکرد که مچش رو بگیریم ، ما تو خونه یه دستگاه آتاری داشتیم که اوج تکنولوژی اون زمان بود، من رفتم اونو روشن کردم و من و حاجی روبروش که دو تا صندلی بود نشستیم به بازی کردن، پریسا رفته بود میوه بیاره، داشتیم بازی میکردیم که پریسا با ظرف میوه اومد داخل و دقیقا پشتش رو به حاجی کرد و دولا شد تا ظرف رو بذاره رو میز، دامن کوتاه پریسا رفت بالا و الان کونش با شورت کوچیک توری که به زور کصش رو میپوشوند جلوی چشمای حاجی بود، اینقدر حواس حاجی پرت شد که کلا بازی رو باخت ، پریسا از عمد طولش داد و هی کونش رو تکون میداد، آب از لک و لوچه آخوند راه افتاده بود، پریسا برگشت و گفت: عههه بدون من بازی میکنید؟ خیلی بدین، و بدون اینکه از حاجی بپرسه رفت نشست روی پای حاجی، اول کامل نیومده بود بالا وکونش روی کیر حاجی نبود، ولی کم کم پریسا کونش رو کامل گذاشت رو کیر شق شده ی حاجی، به بهانه ی هیجان بازی هی بالا و پایین میپرید و کونش رو میمالید به کیر حاجی، یه لحظه که نگاه کردم به چشمای حاجی،حاجی حال عجیبی داشت و معلوم بود دیگه نمیتونه تحمل کنه،حاجی دسته ی بازی دستش بود ولی گذاشته بود روی رون لخت پریسا تا بتونه اونو لمس کنه، نیم ساعتی بازی کردیم بعد که پاشدیم من گفتم وای کمرم خیلی درد میکنه، حاجی میتونی یکم ماساژم بدی؟ حاجی که سعی داشت کیر برافراشته ش رو مخفی کنه گفت باشه، من بلافاصله جلوی حاجی و پریسا پیرهن و شلوارکم رو درآوردم، طبق نقشه دوباره شورت پریسا رو پوشیده بودم، وقتی شلوارکم رو درآوردم پریسا گفت تو دوباره شورت منو پوشیدی؟ و شروع کرد با من دعوا کردن، من هم گفتم این شورت مامانه نه تو، پریسا دامنش رو داد بالا و گفت حاجی ببین این شورت اندازه همینه، دقیقا هم شکل همینه ، حاجی که هنگ کرده بود نمیدونست چیکار کنه با دیدن شورت پریسا دیگه خون به مغزش نمیرسید، حاجی گفت پریسا جان حالا دعوا نکن بذار داداشت رو ماساژ بدم، بعد من به پشت خوابیدم و حاجی شروع کرد به ماساژ دادن و مالیدن من، پریسا از عمد رفت روبروی ما رو یه مبل نشست و پاهاش رو از هم باز گذاشت تا حاجی رو بیشتر حشری کنه ، حاجی دیگه حرکاتش دست خودش نبود و مثل اونروز حذر نمیکرد، قشنگ رفته بود رو کون من نشسته بود و من کیرش رو روی کونم حس میکردم ، چند دقیقه ای که گذشت دل از کف حاجی رفت و بالاخره گفت: پریسا جان میخوای تو رو هم ماساژ بدم ، تا این حرف رو زد من فهمیدم که به هدفمون رسیدیم پریسا ذوق زده گفت آررررره منم میخوام و سریع اومد کنار من دراز کشید وقتی خوابید و صورتش رو به سمت من کرد یه چشمک به من زد، داشتیم حاجی رو مینداختیم تو دام، حاجی دیگه عقلش بهش دستور نمیداد و کیرش بهش میگفت چیکار کنه، منو رها کرد و رفت سراغ پاهای سفید و بلوری پریسا و شروع کرد مالیدن دیگه بدون اجازه تا بالای رونش رو میمالید حتی بعد از یکمی ماساژ دامنش رو زد کنار و شروع کرد به مالیدین کونش یکمی که مالید معلوم بود دیگه تصمیمش رو گرفته و میخواد پریسا رو بکنه ، گفت بچه ها مامان باباتون کی میان؟ من گفتم مامان گفت شب میایم، حاجی با یکمی مکث و انگار شک داشته باشه گفت: بچه ها میاید یکاری کنیم ، من و پریسا همزمان گفتیم چکاری؟ حاجی شک داشت حرفشو بزنه با تردید گفت یه کاری بلدم خیلی حال میده فقط باید قول بدین به کسی چیزی نگید ، پریسا گفت باشه قول میدیم ، حاجی گفت بیاید همه لباسامون رو دربیاریم تا یه بازیه بهتون یاد بدم ، پریسا با هیجان گفت آخ جون بازی ، حاجی دوباره گفت : ولی قول دادینااا ، من گفتم قول قول ، پس پاشید دربیارید ، من که فقط یه شورت دخترونه داشتم درآوردم ، پریسا هم شروع کرد به درآوردن لباساش، حاجی یواش تر از پریسا لباساش رو درمیاورد ، وقتی پریسا کامل لخت شد ، حاجی تازه شلوارش رو کشید پایین ، بعد هم شورتش رو درآورد ، کیر بزرگش عین فنر پرید بیرون ، پریسا دست رو گذاشت جلوی دهنش و گفت وااای چقدر بزرگه از شما ، مال داداش اینقدر نیست ، حاجی گفت میخوای بهش دست بزنی؟ ، آرررره میشه؟ ، چرا نشه ، بعد پریسا کیر حاجی رو گرفت تو دستش و یکمی بالا و پایینش کرد و گفت ببینید از شما خیلی بزرگتر و کیر منو گرفت و مقایسه کرد بعد هم دست گذاشت رو کص خودش و گفت ولی من ندارم ، حاجی آروم دستش رو رسوند به کص پریسا و گفت عوضش بهترش رو دارید بعد هم سینه هاش رو دست زد و گفت ببین شما خانما سینه دارید و یکمی هم اونا رو مالوند ، خب بریم سر کار اصلیمون ، این یه نوع ماساژ با حاله ، به من اشاره کرد که به پشت بخوابم بعد هم به پریسا گفت تو بخواب روش بعد هم خودش یواش خوابید روی پریسا ، البته جوری که وزنش به من فشار نیاره، یه چند دقیقه ای اینجوری بودیم ، معلوم بود که حاجی راضی نیست و دلش سکس میخواد ، وقتی از روی همدیگه پاشدیم گفت بچه ها میدونید خانما چجوری بچه دار میشند؟ ما هم الکی گفتیم نهه چجوری؟ حاجی به پریسا گفت بخوابه رو زمین بعد پاهاش رو از هم باز کرد و شروع کرد به توضیح دادن ، ببینید بچه ها این کص ، اینم بهش میگند کیر ، پدر و مادرا برا اینکه بچه دار بشند کیر رو میکنند تو کص ، پریسا گفت همین؟ ، نه بعدش خوب عقب و جلو میکنند ، تا پدر از کیرش یه چیزی میاد بیرون به نام آب منی اون رو میریزه تو کص ، بعد از ۹ ماه بچه دار میشند ، پریسا گفت میشه آب منی رو ببینم ، حاجی گفت آره میشه ولی من نمیتونم تو کصت بکنم ، چه بددددد پس چجوری ببینیم؟ ، من اگه کیرم رو بذارم رو کصت یا تو کونت هم آبم میاد بعد میتونی ببینی ، بعد همونطور که پریسا خوابیده بود گفت ببین ، کیرش رو آروم شروع کرد مالیدن روی کص پریسا ، پریسا پرده نداشت و بابا خودش قبلا پرده ش رو زده بود ، پریسا گفت بکن توش ، نههه پرده ت پاره میشه ، همینجوری هم آبم میاد یکمی روی پریسا خوابید و لاپایی زد بعد به من گفت کرم دارید؟ ، آره بذار بیارم ، از اتاق اومدم بیرون تا کرم بیارم ، مامان و بابا و عمو و مادربزرگ و یکی از برده های قلدر آماده بیرون بودند که تا حاجی آبش اومد بیاند مچش رو بگیرند، مامان به من گفت چی شد؟ ، عالی میخواد پریسا رو از کون بکنه کرم میخواد ، خب برو براش ببر، کرم رو بردم ، حاجی از پریسا خواست به پشت بخوابه به من گفت برو یه بالش بیار، گذاشت زیر شکم پریسا که کونش بیاد بالا بعد هم پاهاش رو از هم باز کرد و با انگشتش شروع کرد به مالیدن کرم روی سوراخ کون پریسا ، بعد هم به کیر خودش هم مالید ، آروم کلاهک کیرش رو گذاشت روی سوراخ پریسا ، چون پریسا زیاد کون داده بود مثل من سوراخش گشاد بود و کیر راحت تا آخر رفت تو کونش ، حاجی یه آه بلند کشید ، قرار بود وقتی حاجی شروع کرد به لذت بردن پریسا شروع کنه به جیغ و داد که دردم اومد و ولم کن، همین کار رو هم کرد، منم میگفتم ولش کن از روش پاشو ولی حاجی دیگه نمیتونست نیمه کاره رها کنه، چند تا تلمبه زد و کیرش رو درآورد و آبش رو پاشید رو سوراخ کون پریسا، قرارمون این بود من بلند داد بزنم پریساااا تا مامان و بابا و بقیه بریزند داخل اتاق، همین کارو کردم و همه یهو در رو باز کردند و اومدند تو ، مامانم یه جیغ بلند زد، پریسا داشت الکی گریه میکرد، بابام گفت مرتیکه پفیوز داری چه غلطی میکنه با بچه ها و کمربندش رو درآورد و شروع کرد به زدن حاجی، حاجی بدبخت یه گوشه کز کرد و دستاش رو گذاشت رو سرش و فقط میگفت غلط کردم غلط کردم، بعد مادربزرگ اومد جلو و گفت نزنیدش بسه ، عمو گفت الان زنگ میزنم پلیس حاجی به شدت التماس میکرد و میگفت اشتباه کردم تو رو خدا زنگ نزنید ، مادربزرگ بابا رو آورد بیرون و گفت من یه نقشه دیگه دارم ، نقشه؟ چه نقشه ای؟ ، من درباره این یارو تحقیق کردم یه دفترخونه ثبت ازدواج داره و نفوذش هم بد نیست ، خب؟، میشه ازش استفاده کرد، چه استفاده ای آخه مادرجون؟ چجوری بهش اعتماد کنیم؟، یادته میخواستیم ازدواجا رو بهش سامون بدیم ، آره خب؟ ، میتونیم از این استفاده کنیم، یعنی بیاریش تو مراسم؟ ، آره ولی نه یهویی ، خب الان چیکارش کنیم؟ ، اول میترسونیمش بعد خودم یواش یواش میارمش تو راه ، وقتی مادرجون اومد داخل اتاق برده دست و پای حاجی رو با طناب بسته بود ، بابا گفت خب ببریمش ، جالبیش اینجاس که پریسا کون لخت هنوز کف اتاق خوابیده بود ، حاجی هنوز داشت التماس میکرد ، مادرجون اومد بهش گفت چرا اینکار رو کردی؟ ، ببخشید خانم اشتباه کردم ، همین؟ اشتباه کردی؟ ، شیطون گولم زد ، نه تو همیشه اینجوری هستی ذاتت بچه بازه ، حاجی زد زیر گریه ، مادرجون بهش یه دستی زد و گرفت، خانم تو رو خدا منو ببخشید هر کاری بگید میکنم منو اعدام میکنند لطفا منو ببخشید ، عین بچه ها گریه میکرد و اشک میریخت، مادرجون گفت راهی نداره تو به پریسا تجاوز کردی ، بخدا پرده ش رو نزدم ، چقدر رو داری از پشت که کردی ، غلط کردم بخدا ، چیکار کنم منو ببخشید؟، مادرجون به برده گف برو دوربین رو بیار ، فیلم رو برای حاجی پخش کرد ، حاجی گفت چی از من میخواید که فیلم گرفتید؟، مادرجون با خنده گفت دو تا راه داری ، حاجی که دیگه گریه نمیکرد و آروم شده بود گفت چیا؟ اولیش اینکه هر کار ما ازت میخوایم برامون انجام بدی و ما هم فراموش میکنیم چیکار کردی ، و راه دوم؟ ، اینکه تحویل پلیس بدیمت و آبروت رو ببریم و بعد هم احتمالا اعدام بشی، حالا چه کاری باید بکنم براتون؟ ، آفرین پسر خوب ، تو دفترخونه داری؟ ، آره ، همین موقع مادرجون پریسا رو صدا زد و گفت بیا جلو ، پریسا لخت بود و کونش هم پر از آب منی، مادر جون دست گذاشت رو کص پریسا و گفت کص دوست داری آره؟ حاجی داشت با چشمای گرد شده نگاه میکرد ولی جواب نمیداد، هان صداتو نمیشنوم ؟ کص دختر بچه دوست داری؟ ، منظورتون رو متوجه نمیشم خانم ، خیلی هم خوب متوجه میشی، مادرجون اشاره کرد به کیر حاجی و گفت از اون مارت پیداس که خوب متوجه میشی ، حاجی سرش رو انداخت پایین و گفت بخدا دست خودم نیست خانم ببخشید ، مادرجون دستش رو گذاشت زیر چونه حاجی و آورد بالا و گفت میخوای راه اول رو بریم یا دوم؟ حاجی با عجله گفت معلومه راه اول هر کاری بگید میکنم ، آفرین پسر خوب ، مادرجون پریسا رو برگردوند و گفت دولا بشه و بعد به حاجی گفت خراب کاریت رو پاک کن ، ولی من دستام بسته اس چجوری ؟ ، منظورم با دستات نبود بلیس ، حاجی داشت هاج و واج فقط نگاه میکرد ، مادرجون داد زد گفتم بلییییییس ، ولی آخه، ولی نداره اگه نمیخوای که راه دوم رو بریم ، حاجی با تردید شروع کرد زبون زدن روی کون پریسا که پر آب منی بود ، ولی درست نمیخورد ، مادرجون با داد گفت درست بلیس ، چشم خانم و تمام آب منیا رو از روی کون پریسا پاک کرد و خورد ، مادرجون گفت بچه بازی دوست داری آره؟ ، حاجی جوابی نداد، بهت گفتم بچه بازی دوست داری ؟ ، حاجی دوباره زد زیر گریه و گفت از جون من چی میخواید؟، مگه بچه دوست نداری؟ مگه بچه باز نیستی؟ پریسا بیا نزدیک ،کصش رو ببین مگه اینو نمیخوای، حاجی گفت شیطون گولم زد ببخشید ، پس تو که برگشتی سرخونه اولت نه مثل اینکه باید راه حل دوم رو پیش بریم ،نههههه تو رو خدا غلط کردم هر کاری بگید میکنم ، پس بگو که بچه بازی و بچه دوست داری، حاجی آروم گفت آره دوست دارم ، نشنیدم بلند بگوو بگو من بچه بازم ، حاجی بلند گفت من بچه بازم ، آفرین ، حالا ولم میکنید برم ؟ ، بری؟ تو که کاری برا ما نکردی فقط اومدی کون دختر ما رو کردی و بعد هم لیس زدی، خب باید چیکار کنم ، عجله نکن بهت بد نمیگذره ، خواهش میکنم بذارید برم هر کار گفتید میکنم ، نترس میذارم بری فقط قبلش اون دوربین رو بیارید ، بعد در حالی که شروع به فیلم گرفتن کرد به پریسا گفت دخترم جیش داری؟ ، آره مادرجون ، حاجی دهنتو باز کن ، میخواید چیکار کنید؟، فقط خفه شو و هرکاری میگم بکن ، اگه یه قطره ش بریزه بیرون بیچاره ت میکنم ، همش رو قورت میدی ، حاجی دیگه هیچی نگفت و دهنش رو باز کرد پریسا هم با خنده اومد جلو و کصش رو گذاشت روی دهن حاجی و شروع کرد به شاشیدن و حاجی هم مجبور بود بخوره ، وقتی تموم شد مادرجون گفت لیسش بزن من که میدونم دوست داری ، حاجی دیگه حرفی نزد و لیسید ، بعد مادرجون به برده دستور داد دست و پاش باز کنند و به حاجی گفت ، ببین من نمیخوام اذیتت کنم فقط میخوام به ما کمک کنی بعد میتونی هر چی دلت خواست بچه بازی کنی ، مادرجون دست حاجی رو گرفت و گذاشت رو کص پریسا و گفت اگه دلت بازم از اینا میخواد و نمیخوای آبروت بره فردا بیا فلان آدرس ، الانم برو خونت...
من یه بی غیرت کونی و زن جنده ام