قسمت اولدیروز زنمو رسما طلاق دادم. یعنی من که چه عرض کنم، اون منو طلاق داد. بعد از شش سال زندگی پر از شهوت که هرروزش یه اتفاق هیجان انگیز بود. امروز که داشتم تو خیابونای فلوریدا قدم میزدم و به خاطراتمون فکر میکردم، گفتم شاید بد نباشه خاطراتمو برای هم وطنام تعریف کنم. تراپیستم بهم گفته بود این کار یکم بهم کمک میکنه ذهنمو مرتب کنم. راستش یه بار اینجا تو یه مهمونی با یه ناشر اروتیک صحبت کردم و وقتی چندتا از خاطراتمو واسش تعریف کردم بهم پیشنهاد داد یه کتاب بنویسم تا چاپش کنه چون خوب میفروشه، ولی حس میکنم غیرایرانیا قشنگ درک نمیکنن چی میگم، چون بیشتر داستانم تو ایران گذشته و نمیخوام چیزی رو تغییر بدم و خب غیرت تو فرهنگ ما معنیش فرق میکنه. پس اینجا برای شما مینویسم. قبلا توی همین سایت با الهام از تجربیاتم یه داستان خیالی نوشته بودم چون میترسیدم جزئیات زندگی واقعیمونو لو بدم و کسی بشناسه، ولی دیگه مهم نیست. خیلی وقته که با هیچکس از ایران در ارتباط نیستم و حالا که نوشین هم از زندگیم رفته، دیگه دلیلی نداره چیزیو پنهان کنم. امیدوارم خوشتون بیاد و اگر هم از این سبک خوشتون نمیاد متمدنانه از کنارش بگذرید و فحاشی نکنید. من خودم میدونم که اشتباهای زیادی داشتم.انگار همین دیروز بود که میخواستم زنمو راهی کنم بیاد. اون موقع هنوزم رابطه عجیبمون کار میکرد و احساس میکردم خوشبخت ترین ادم دنیام که میتونم اونطور که خودم دلم میخواد مثل بدبختا زندگی کنم. سکسی ترین زن دنیا زنم بود که همه فانتزیا و ارزوهای عجیبمو براورده کرده بود و باعث شده بود دیگه هیچی از دنیا نخوام. اون شب توی سالن انتظار فرودگاه امام وایساده بودیم. بهش گفتم "عزیزم رسیدی مستقیم بری پیش رئیسا، معطل نکنی" گفت "باشه عزیزم، خودم میدونم باید برم پیش صاحبم". گفتم "اونجا شیطون نشی فانتزیامونو عملی کنیا، بذار منم بیام باهم انجامشون بدیم" خندید و گفت "حالا اگه اتفاقی یه مرد سیاهپوست سکسی دیدم که خواستم باهاش بخوابم که میکنم، اگه حال داشته باشم و پسر خوبی باشی مث قدیما با واتسپ تماس تصویری میگیرم تو هم زنده ببینی" خندیدم و بوسیدمش و گفتم دوستت دارم. اونم گفت منم همینطور و ساکشو برداشت که بره از گیت رد بشه. خیلی استرس داشتم و تو ذهنم کلی اما اگر بود، ولی شک نداشتم که حتی تو امریکا هم نمیتونه شوهری مث من پیدا کنه و منو نمیپیچونه.ولی بذارید از اولش بگم که چی شد اصلا باهم اشنا شدیم و به اینجا رسیدیم. ما دوتا باهم تو دانشگاه همکلاسی بودیم. من یه پسر ساده و درسخون بودم که سرم همش تو کتاب و کامپیوتر بود. قد نسبتا کوتاه داشتم و تقریبا لاغر و ضعیف بودم. تا اون موقع تو زندگیم با هیچ دختری نبودم و اصلا روابط اجتماعی خوبی نداشتم. بار اولی که نوشینو تو محوطه دانشگاه دیدم دلم رفت. یه دختر خوشگل و توپر که واقعا سکسی بود. چشمای کشیده و خماری داشت که داد میزد با یه دختر حشری طرفی. گونه های برجسته و موهای مش کرده و پوست سفیدش دلمو میبرد. کون گرد و بزرگ، واقعا انگار کونشو تراش داده باشن. هرجا وایمیساد این کون خودنمایی میکرد. جلوی این کون دوتا رون درشت و خوش فرم بود که موقع راه رفتن به همدیگه مالیده میشد، گوشتی و توپر. قدش خیلی بلند نبود و تقریبا هم قد بودیم. الحق از همه دخترایی که دیده بودم سر بود. سینه هاش ۹۰ بود با کاپ بزرگ و خیلی گرد (البته اون موقع که نمیدونستم سوتین چیه اصلا، بعدا که ازدواج کردیم فهمیدم) هیکلش مثل ساعت شنی بود و تعجبی نداشت که همه پسرا دنبالش بودن. از حق نگذریم اونم یکی درمیون پامیداد و حسابی جنده بازی درمیاورد. من دوسش داشتم و چشمم دنبالش بود و دائم به یادش جق میزدم، اما هیچوقت حتی فکر نمیکردم اون حتی یه ذره بهم علاقه داشته باشه که بخوام به خودم جرات بدم کاری کنم و پا پیش بذارم.ما باهم همکلاسی بودیم و از اون جایی که خیلی سر و زبون داشت همون ترم اول موقع امتحانا اومد ازم جزوه گرفت. یادمه بار اولی که اومد و از دو قدمی داشت باهام حرف میزد نمیتونستم تو چشاش نگاه کنم از خجالت. باورم نمیشد دارم از نزدیک باهاش حرف میزنم. اون ولی مثل همیشه پررو بود و انگار فهمیده بود من شخصیتم مطیعه یکم دستوری باهام حرف میزد. از اون به بعد دیگه شروع شد: اون که تنبل بود و کل ترم دنبال پسربازی و بیرون رفتن بود و منم که خرخون، فهمیده بود من برای حرف زدن باهاش حاضرم هرکاری کنم و ازم سواستفاده میکرد. همیشه ازم جزوه میگرفت و تو کارای گروهی با من میفتاد که کاراشو واسش انجام بدم و حتی گاهی تکلیفای شخصیشم میداد من انجام بدم. ترم یکی مونده به آخر بودیم که شب اخرین امتحانمون اومد یه سری سوال ساده داشت ازم پرسید و منم با حوصله براش توضیح دادم. اخرش گفت "وای مرسی سعید. راستی تو چرا هیچوقت با ما بیرون نمیای؟ ما فردا بعد امتحان میریم بیرون با بچه های کلاس، تو هم بیا." بار اولی بود با بچه های کلاس بیرون میرفتم. هیچوقت بهم نگفته بودن و منم حس میکردم بهشون نمیخوردم و خجالت میکشیدم برم بینشون. خیلی ذوق داشتم و شب از فکر این که چطور پیش میره و چه حرفایی میزنن و من چه جوابایی بدم خوابم نبرد.فرداش نوشین دم دفتر انجمن که من مسئولش بودم اومد سراغم و رفتیم پیش بچه ها. با یه سلام سرد و بی اعتنا باهام خوش و بش کردن و راه افتادیم سمت کافه.وقتی نشستیم یکی از پسرا سراغ کامی رو ازش گرفت جوری که انگار اون باید خبر داشته باشه. خندید و گفت یا کارخونست یا باشگاهه میشناسیش که. راستش یکم حسودیم شد. کامی از اون پسرای خوشتیپ باشگاهی بود. هیکلش بزرگ نبود اما فیتنسی و خطی بود و شکمش شیش تیکه بود. از اونجایی میدونم که از هر فرصتی برای نشون دادن شکمش استفاده میکرد. بچه پولدار بود و با یه بی ام و میومد دانشگاه و لباسای گرون و شیک میپوشید. زیاد دیده بودم تو محوطه با نوشین حرف بزنه و حدس میزدم دوست پسرش باشه. هر بازی ای میکردن من بلد نبودم و همون اول حذف میشدم. نوشین دست میکشید رو سرم و شبیه بچه ها با ترحم باهام رفتار میکرد. آخر بیخیال بازی شدن و فقط حرف میزدن.بین بحثا بحث عجیب ترین کاری شد که به خاطر پول کردیم. دو سه نفر خاطرشونو گفتن که یکی از پسرا اصرار کرد نوشین بگه. نوشین خندید و با عشوه جنده ای گفت "وای خیلی خاک بر سریه مال من..." که همه اصرار کردن بگه و اونم اخر راضی شد و با لبخند موزیانه رو لبش شروع کرد "یه روز که داشتم از ارایشگاه با تاکسی برمیگشتم متوجه شدم دیگه هیچی پول برام نمونده. راننده تاکسیه هم که یه مرد شهرستانی بود و از اول همش تو آینه زیرچشمی داشت بهم نگاه میکرد. وقتی نزدیک شدیم بهش گفتم اگه منو برسونی خونه سینه هامو درمیارم ببینی و اونم که یه مرد مسن و ساده بوده قبول کرد. وقتی مانتومو باز کردم و تاپمو زدم بالا واقعا دهنش باز مونده بود و فقط گفت فتبارک ا... احسن الخالقین... ماشالا خانوم ماشالا... و بعد خواهش کرد بذارم به سینه هام دست بزنه که گفتم نه. مرتیکه گفت به خدا بهت پول میدم لعبت، هرچقدر بخوای. زدم تو گوشش و گفتم مگه من جنده ام و از ماشین پیاده شدم" همه خندیدن و یکم نظر دادن و باهاش شوخیای ناجور کردن و بحث رفت روی نفر بعدی. من اینقد با این داستان تحریک شدم که تا وقتی رسیدم خونه ذهنم درگیرش بود. شبش سه بار باهاش جق زدم. یه جورایی دوست داشتم جای اون مرده باشم. نوشین خیلی دختر قوی و سکسی ای بود.از اون روز به بعد دیگه بیشتر باهم حرف میزدیم، هرچند دیگه بهم نگفت با بچه ها بریم بیرون. فک کنم ازم خوششون نیومده بود و بهش گفته بودن بپیچونتم. موقع چت با این که انلاین بود خیلی دیر به دیر سین میکرد و جواب میداد ولی من اینقد ذوق داشتم که همونجا تو صفحه چتش منتظر میموندم. وویس میداد و میگفت حال ندارم تایپ کنم. صداش اینقد ناز و حشری بود که کیرمو سیخ میکرد. باهم از حقوق زنان و فلسفه سکس و چیزای اینطوری صحبت میکردیم و منم سعی میکردم جوری حرف بزنم که خوشش بیاد. همینطورم شده بود. بهش میگفتم باکرگی دخترا مهم نیست و مردی که به زنش گیر بده اصلا مرد نیست و اینا. یه بار گفت چی میگی بابا سعید به خودت نگاه نکن اینقدر روشنفکری و ذهن بازی داری، هنوز یه چیزایی واسه مردم ما تابوئه که نگو. مثلا من هیچکدوم از دوست پسرام کسمو نمیخوردن انگار واسشون افت داشت الت یه زنو بخورن. من که خیلی جا خورده بودم از حرفش اما حشری و جوگیر هم شده بودم، سعی کردم عادی نشون بدم همه چیو. گفتم "خودشون ضرر میکنن، بهترین کار دنیاست" که سریع جواب داد "واقعا؟ یعنی تو با کس خوردن مشکلی نداری؟" منم با گفتم "نه بابا اتفاقا خیلی هم توش حرفه ایم" اموجی خنده گذاشت و گفت "ببینیم و تعریف کنیم" و افلاین شد. اون شب تا صبح از خوشحالی خوابم نبرد. با خودم میگفتم یعنی میشه خدایا؟ من مخ همچین دختری رو زده باشم و بخواد باهام سکس کنه؟ من اصلا تا حالا تو زندگیم سکس نکرده بودم و دختر لخت ندیده بودم، حالا سکسی ترین دختری که تو زندگیم دیده بودم یه جورایی گفته بود میخواست باهام سکس کنه. شبیه رویا بود واسم. گفتم حالا خیلی ذوق نکنم شاید اشتباه کردم یا یه شیطونی ساده بوده. چه میدونستم اون موقع واقعیت چیه و یا دارم چه اشتباهی میکنم.فرداش ساعت نهار که همه بچه ها رفته بودن سلف من رفتم دفتر انجمن یه سری کارا که مونده بود رو انجام بدم. سرگرم کار بودم که دیدم در باز شد و نوشین اومد تو. خیلی جا خوردم. پاشدم احوال پرسی کردیم. گفت "حوصلم سر رفته بود گشنمم نبود، گفتم یه سر بیام پیش تو سعید... مزاحم که نیستم؟" وای اینقد قشنگ و حشری کننده صحبت میکرد که دلم میخواست براش بمیرم. رفت کنار دیوار و شروع کرد عکسای رو دیوارو نگاه کردن. بهم گفت اینا کین؟ منم شروع کردم یکی یکی واسش توضیح دادن. وقتی حرفم تموم شد یکم دیگه عکسا رو نگاه کرد و بعد دیدم اومد نزدیک نزدیک. سینه های بزرگ و نازش قشنگ تو صورتم بود. گفت "اقا سعید خوب تو چت سر و زبون دار میشی" صدام به زور درمیومد. اب دهنمو به سختی قورت دادم و گفتم "اره خب تو چت ادم راحت تره" کیرم کامل توی شلوار راست شده بود و از زیر شلوار پارچه ایم قشنگ معلوم بود. اومد جلوتر و دستشو مالوند رو کیرم و با لبخند گفت "برو اون درو قفل کن بیا ببینم واقعا چقد حرفه ای هستی" قلبم تند میزد و سرم گیج میرفت. باورم نمیشد که واقعا نوشین اومده و میخواد سکس کنیم. فکر میکردم دیگه تو رویایی ترین حالت اگه قرار باشه بشه هم مثلا دوماه دیگه میشه. الان به همین راحتی میخواست باهام سکس کنه. اخه چی تو من دیده بود؟وقتی درو قفل کردم و برگشتم دیدم داره شلوارشو درمیاره. باورنکردنی بود واسم. دوست داشتم یکی محکم بزنه تو گوشم که از خواب بیدار بشم. شلوارشو گذاشت رو صندلی کنار اتاق و به میز تکیه داد و کون لختشو کرد طرف من. واقعا بهترین کونی بود که دیده بودم. من پورن زیاد میدیدم ولی هیچ کونی به گردی و بزرگی و خوش فرمی این کون ندیده بودم. رونای درشت و کلفت که با یه لایه چین خوردگی وصل میشدن به اون کون گوشتی و لمبرخوردش . کمرش گود بود و استخون بندی و هیکل درشتی داشت نسبت به دختر بودنش. دوتا از انگشتاشو لای چاک کونش از پایین تا بالا کشید و گفت "این کونو میبینی؟ دوست دارم امروز حسابی واسم بخوریش. کل این مدت میدیدم چطور به کون و سینه هام نگاه میکردی ... راستشو بگو چندبار با فکر من جق زدی ؟" اب دهنمو قورت دادم و گفتم "راستش زیاد" خندید و گفت معلومه. بیا اینجا ببینم. دست انداخت کمربندمو باز کرد و شلوارمو کشید پایین. وقتی کیرمو دید خندید و گفت "وای چه کیر بامزه ای داری، کوچولو و دوست داشتنی" من که یکم حس بدی پیدا کرده بودم یکم حشرم از بین رفت. صورتشو اورد نزدیک و چندبار کنار لبمو بوس کرد و گفت "خجالت نکش عسل چیزی نیست که، عوضش قابلیتای دیگه داری مگه نه؟" شروع کرد جق زدن واسم و کیرمو همونطور خشک بدون این که اهمیتی بده میمالید و با یه لبخند شیطانی تو چشمام نگاه میکرد. گفت چطوره؟ گفتم "عالی، باورم نمیشه"نوشین خندید و نشوندم رو زمین و کونشو گذاشت رو صورتم. از روی شرت کسشو بو کشیدم. واقعا بوی خوبی میداد. گفت شرتمو بزن کنار و کسمو بخور. همین کارو کردم و کس تپلش از کنار شرت معلوم شد. گفت "جون بخور. سه ساله میبینم که رو اون صندلی جلوی کلاس میشینی و وقتی میام تو کلاس کس و کونمو با چشات میخوری و انگار داری ارزو میکنی با کون بشینم رو صورتت و خفت کنم. حالا که فرصتشو بهت دادم حسابی کسمو بخور" یکم که خوردم گفت "اه اینطوری فایده نداره... بخواب رو زمین ببینم" وقتی گفتم "اخه اینجا هیچی نیست بندازیم زیرمون که..." با اخمی که تحویلم داد متوجه شدم نباید حرفی بزنم و فقط دراز کشیدم. شرتشو دراورد گذاشت رو میز و اومد با کونش نشست رو صورتم. با جون و دل کسشو میلیسیدم. میخواستم هرطور شده بهش حال بدم که بازم ادامه پیدا کنه. گفت "اها همینه... از این به بعد بایدساعتای استراحت واسه خستگی درکردن بیام اینجا تو کسمو برق بندازی" تند تند پامیشد و میشس و کونشو رو صورتم بالا پایین میکرد و بهم میگفت "دوست داری رو صورتت بپر بپر میکنم؟" گفتم بله عاشقشم. یکی محکم با کونش زد تو صورتم و گفت اینو چطور؟ گفتم جون. رونای عظیم و کس تپل و قشنگش باعث میشدن احساس کنم تو بهشتم. کونشو فشار داد رو صورتم و گفت "دوست دارم ببینم چقد میتونی به جای هوا از کون من تنفس کنی" و اونقد نگه داشت که دیگه مجبور شدم دست و پا بزنم تا ولم کنه. وقتی از رو صورتم پاشد چندتا نفس عمیق و صدادار کشیدم که خندید. گفت بدو یه بار دیگه کونمو بخور، این بار بیشتر وگرنه نمرت پایین میاد. دوست نداری نمره پایین بگیری که؟ گفتم "نه نوشین خانوم ۲۰ میخوام" انگار که از حرف من حشری شده باشه، پاشد به میز تکیه داد و سرمو کرد تو کونش و گفت خوب بلیسش. با لحن دستوری بهم میگفت "همینه، کسمو بخور. لیس زدن سوراخ کونمو دوست داری؟" در حالی که سعی میکردم لیس زدنم متوقف نشه گفتم بله. گفت "چرا بهم نمیگفتی پس؟" گفتم "هرروز بهش فکر میکردم" خندید و گفت "از این به بعد بیشترم فکر میکنی. هر بار تو کلاس یا دانشکده میبینیم به امروز فکر میکنی که چطور کونمو خوردی. این بهترین روز زندگیته مگه نه؟" گفتم "بله، شما اولین دختر زندگی منید" خندید و گفت "معلومه. همون دیشب فهمیدم قمپز در کردی. ولی واسه کسی که تا حالا سکس نداشته خوب کس میخوری" و بعد سرمو فشار داد به کسش و گفت "بیشتر بخورش"برگشت نشست روی میز و پاهاشو باز کرد و زد رو کس خیسش که صدای شلپ شلپ داد و گفت بیا کسمو بخور. شروع کردم خوردن. یکم سرمو فشار داد پایین و گفت "تو بیشتر روی کون و پایین کسم تمرکز کن، میخوام بهت کمک کنم بتونی ارضام کنی" و شروع کرد با انگشتاش که ناخنای صورتی و بلندی داشتن کسشو مالیدن. "اها همینه ... زبونتو از پایین بکششششش بیا بالاااا ... سوراخ کونمو ببوس" با اون دستای نازش سرمو گرفت و موهامو مالید و گفت "سرتو قشنگ بذار روی کسم... اها همینطوری بخور، خجالت نکش... میدونستم کسلیس خوبی هستی... اره جات همونجاست... کسمو بخور، میخوام کاری کنی ارضا شم" و سرمو محکم روی کسش تکون میداد. دوتا دکمه هاشو باز کرد و سینه های بزرگشو از توی مانتوش انداخت بیرون که راحت باشه و پرسید "کسم بوی چی میده؟" گفتم "بوی گل، بوی بهشت" چشاشو از لذت بست و سرشو داد عقب و سرمو فشار داد به کسش. با یه دستش کسشو میمالید و با یه دستش سینه هاشو. منم کس قلمبشو میخوردم تا بیشتر کونشو منقبض کنه و آه ریز بکشه.بهم گفت دوباره دراز بکشم و پاشد نشست رو صورتم. گفت "خوشمزست؟ دوست داری اب کسم میریزه رو صورتت؟" گفتم "بله عالیه" به کیرم که داشتم میمالیدمش نگاه کرد و گفت "داری چیکار میکنی ؟ جق میزنی ؟" و کیرمو محکم گرفت. وای خیلی حس خوبی داشت. کیرمو فشار داد و گفت "وقتی من میمالمش بیشتر حال میده یا خودت؟" از زیر کسش گفتم شما. گفت "دوست داری روش تف کنم و ابتو واست بیارم؟" و کونشو رو صورتم فشار داد. سعی کردم بگم بله ولی به خاطر فشار کون گندش صدام شنیده نمیشد. گفت "دوست نداری؟ نشنیدم صداتو" سعی کردم داد بزنم ولی هی بیشتر کونشو رو دهنم فشار میداد. اخر با دست کونشو به زحمت بلند کردم و گفتم "از خدامه نوشین خانوم." تف کرد رو کیرم و شروع کرد با دستش جق زدن و گفت "سی ثانیه وقت داری ابت بیاد. اگه بیشتر طول بکشه بازیو باختی و ارضا نمیشی. قبوله؟" در حالی که کونش رو صورتم بود با دست نشون دادم که یعنی قبوله. شروع کرد از سی شمردن و خیلی ماهرانه و عالی واسم جق زدن. وای خدایا چطور ممکنه یه جق انقد به ادم حال بده؟ ولی حتی تو اون شرایطم سعی میکردم تمرکزم از کونش هم به هم نخوره که حال کردنش متوقف نشه. بهم میگفت "پونزده... چهارده... بدو ابتو بریز تو دست نوشین جون ببیینه ... سیزده ..." و محکم و سریع با دستای لطیفش واسم میزد. من قشنگ حس میکردم که به همون زودی داره ابم میاد... داشت میشمرد "سه ، دو ، یک و نیم ، یک و بیست و پنج ..." که ابم با فشار ریخت بیرون روی دستش. بهم گفت جون و یکم دیگه به زدنش ادامه داد و بعد از رو صورتم پاشد. دستاشو با شکمم پاک کرد و پاشد شرتشو از رو میز برداشت پوشید. گفتم "ممنونم ، خیلی خوب بود" دستشو کشید رو لپم و گفت "تو هم خوب کسمو خوردی پسر خوب... مطمئن باشم کسی از بچهها از امروز باخبر نمیشه دیگه؟" گفتم "اره بابا مگه دیوونم؟" لپمو بوس کرد و گفت "افرین تو خیلی پسر خوبی هستی، بازم میام پیشت شیطونی کنیم"وقتی نوشین رفت هنوزم باورم نمیشد همچین اتفاقی افتاده باشه. مثل فیلم سوپرا بود. از رفتارش معلوم بود خیلی دریده و جندست و تو فانتزیامم همینطور بود، ولی بازم باورم نمیشد. رو ابرا بودم. بهترین دختر دانشکده که کلی ازم سرتر بود خودش اومده بود پیشم ارضام کرده بود و کسشو داده بود بخورم. دلم میخواست برم به همه پسرای دانشکده بگم کونتون بسوزه، دیدید این همه با من شبیه احمقا رفتار میکردید و خوشحال بودید که دختربازید بازم من نوشینو به دست اوردم؟ چه میدونستم که نوشین دنبال یه احمق میگرده و من آخرین پسری ام که کسشو دیده. من اینقد دختر ندیده بودم که از همون روز دیگه نوشینو دوست دختر خودم حساب میکردم و تو ذهنم داشتم نقشه میکشیدم چطور زنم بشه.
قسمت دوماز اون روزی که به قول نوشین تو دفتر انجمن شیطونی کردیم چند روز گذشت. تو این چندروز حرفی برای گفتن نداشتیم و راستش یکمم خجالت میکشیدم ازش. ولی چندبار که مطلب جالبی دیدم توی مسنجر اون زمان که وایبر بود واسش فرستادم و اونم سرسری یه جوابی میداد یا اموجی خنده میذاشت. حس میکردم کارش باهام تموم شده و دورم انداخته. حس بدی بود. ولی من هی بیشتر میخواستمش. وقتی به اون کون بزرگ و نرم و سفیدش فکر میکردم که روی صورتم کشیده میشد دلم میخواست توش حل بشم و جزوی از عظمتش بشم. وقتی سینه های خوش فرمش که از تاپ افتاده بودن بیرون میومدن تو ذهنم، امکان نداشت جق نزنم و به مزه کسش فک نکنم. خودم میدونستم دارم کنترلمو از دست میدم و خیلی هم بیشتر از قبل جق میزدم، ولی با خودم میگفتم عاشق شدم و طبیعیه. شما نوشینو ندیدید، اگر ببینید بهم حق میدید. واقعا یک یک بود. کراش همه پسرای دانشگاه بود. مطمئنم نصفشون هفته ای یه بار با تصورش جق میزدن. خود من که روزی نبود با فکر کردن به بدن زیباش ارضا نشم.یه روز که داشتم پشت دانشکده که یه محیط خلوتی بود درس میخوندم، چندتا از پسرا برای سیگار کشیدن دزدکی اومده بودن و طبق معمول در مورد دخترا حرف میزدن. وسط حرفاشون صحبت در مورد نوشین شد که باعث شد حسابی حواسم جمع بشه و گوش کنم. یکیشون که اسمش مهدی بود و خیلی چاق بود گفت "اون دختره جنده نوشین امروز سر صبح عکس ممه هاشو واسم فرستاده بود، نمیشدم جق بزنم حالا که. باید میومدم دانشگاه کلاس داشتم. از صبح شق درد دارم. یه جا گیرش بیارم بد میکنمش" اون یکی گفت "عجب کسیه خداوکیلی. دم کامی گرم، اونطور که خودش تعریف میکرد خیلی خوب میکنتش" یکی دیگشون دود سیگارشو داد بیرون و گفت "اونم زیاد گه میخوره بچه پولدار الدنگ، باور نکن خیلی" مهدی باز گفت "به خدا یه شب میارمش خوابگاه تو خوابگاه بکنیمش" سیگاریه گفت "کس نگو مرد مومن، چجوری میاریش؟" گفت "باهاش صحبت کردم گفت از خداشه و خیلی حشریش کرده پیشنهادم. فقط کافیه یه فرصتی گیر بیاریم نگهبانه رو بپیچونیم یا خرش کنیم یه جوری" پسره گفت "برو یه دست جق بزن عقلت بیاد سر جاش بابا. همه جاش دوربین داره خوابگاه" دیگه سیگارشون تموم شده بود و کم کم از من دور میشدن. یه جورایی غیرتی شده بودم. تجربه دختربازی نداشتم که، فک میکردم الان چون یه بار کسشو خوردم و واسم جق زده دیگه دوست پسر دوست دختریم. دوست داشتم برم جلوشون وایسم و بهشون بگم نوشین مال منه و غلط کردن، ولی هم زورشو نداشتم و هرکدوم تنهایی کتکم میزدن، هم این که اگه به گوش نوشین میرسید حتما ناراحت میشد.هفته بعد یه روز نوشین با کامی اومدن تو انجمن. کامی مثل همیشه یه تی شرت یکم جذب پوشیده بود و دستبند و ساعت گرونشم انداخته بود. بهشون سلام کردم و باهاشون دست دادم. کامی قشنگ نگاه و رفتارش بالا به پایین بود و انگار منو زیاد ادم حساب نمیکرد. نوشین با عشوه بهم گفت "سعید جون ما برای پروژه درسیمون یه جای اروم و ساکت که کسی مزاحممون نشه احتیاج داریم، میشه اینجا رو بهمون قرض بدی؟" گفتم چه پروژه ای؟ نوشین یکم من و من کرد و گفت "همون درسه که استادش قدبلنده، چه میدونم. کتاباشو اوردیم حالا نگاه میکنیم" گفتم "چرا نمیرید کتابخونه؟" نوشین خندید و گفت"نمیشه که اخه، کتابخونه خیلی شلوغه. تو رو خدا دیگه" منم که انگار نمیتونستم در برابرش مقاومت کنم گفتم "باشه خب ولی زودتر تمومش کنید. کمکی احتیاج دارید؟" که کامی گفت "نه داداش ممنون، راحتیم. تو فقط بی زحمت بیرون باش که یه وقت کسی نیاد مزاحم بشه" و یه چشمک بهم زد. یکم جا خوردم ولی گفتم باشه چشم و رفتم بیرون. ساعت اخر کلاسای بعد از ظهر بود و زیاد کسی تو ساختمون نبود. یکم که گذشت، کنجکاو شدم ببینم دارن چیکار میکنن. گوشمو چسبوندم به در که شنیدم کامی داره بهش میگه "بشین رو اون صندلی کونتو قمبل کن ببینم" نوشین با صدای اروم بهش گفت "جا نمیشم که، میفتم وقتی بکنی" که صدای بلند اسپنک زدن اومد و کامی گفت "بهت میگم بشین، اگه افتادی با من" نوشین با بی اعصابی گفت "کامی از دست تو... حتما باید اینجا منو بکنی؟" کامی گفت "اینقد غر نزن دیگه حال میده... اها اینجوری بهتره"یکم که گذشت دیگه صدایی نمیومد به جز دو سه تا اه نوشین. یکی داشت از ته راهرو میومد. سرمو از روی در برداشتم و تظاهر کردم دارم قدم میزنم و به یه چیزی خیلی سخت فکر میکنم. پسره که از بچه های بسیج بود از کنارم رد شد و سلام علیک کردیم و رفت. یکم بعد نوشین اومد درو باز کرد و در حالی که موهاش یکم به هم ریخته بود و دکمه های مانتوشو جابجا بسته بود بهم گفت "سعید جونم میری واسمون از بوفه قهوه بگیری بیای؟ من دیشب هیچی نخوابیدم و حسابی خستم، نمیتونم خوب رو پروژه کار کنم" منم که میخواستم خودمو خیلی کول و روشنفکر نشون بدم گفتم "باشه حتما. کامی هم میخوره؟" که گفت "اره فقط واسه اون شیر و شکر نداشته باشه. مرسی عزیزم" و درو بست و رفت تو. رفتم قهوه رو گرفتم و اوردم در زدم. این بار کامی درو باز کرد و فقط به اندازه ای که تو دیده نشه. قهوه ها رو از دستم گرفت و گفت "دستت درد نکنه گل پسر" و درو بست. من که خیلی حس بدی پیدا کرده بودم رفتم برای خودم قدم زدم و بیخیال نگهبانی از در شدم. احمق نبودم میفهمیدم تو اون دفتر دختر رویاهام داره گاییده میشه، ولی خب چیکار میتونستم بکنم؟ اگه حرفی میزدم مطمئن بودم دیگه نوشین بهم محل نمیذاره. نقشم این بود که باهاش راه بیام تا تو دلش جا بگیرم و بعد کم کم درستش کنم. ای دل ساده. ده دقیقه بعد نوشین به گوشیم زنگ زد و گفت "کجایی سعید جون؟ ما کارمون تموم شد دیگه میتونی بیای" واقعا برام سخت بود تحملش. دختری که عاشقش بودم تو دفتر خودم به دوست پسرش داده بود و منم گذاشته بودن نگهبانی بدم.وقتی رفتم تو بوی تند عرق و اب منی زد تو صورتم. کامی داشت کفشاشو میپوشید و نوشین هم نشسته بود با گوشیش کار میکرد. پوست گردنش قرمز بود انگار یکی سعی کرده باشه خفش کنه. لیوانای کاغذی قهوه جلوشون بود. کامی بدون توجه به این که من اومدم و یه لحظه ممکنه واسم سوال پیش بیاد چرا موقع کار کردن رو پروژه درسی کفشاشو دراورده بوده کارشو ادامه داد و بهم گفت "سعید جون خیلی حال دادی امروز، دمت گرم. بابا باحالتر از اونی هستی که فکر میکردم" من هم برام تحقیرامیز بود هم یه جورایی خوشحال شده بودم که یکی از پسرای باحال دانشکده باهام حال کرده. بعد شروع کرد از استادی که باهاش امتحان میانترم داشتیم یه قضیه سر کلاسشو تعریف کردن. با یه اعتمادبنفسی باهام حرف میزد که خجالت میکشیدم و نگاهمو ناخوداگاه ازش میدزدیدم. اخرش که حرفش تموم شد با دست یه دونه شلاقی زد رو رون پام و گفت "بیشتر ببینیمت" و پاشد رفت. به نوشین گفتم چه خبر؟ در حالی که با خستگی و بیحوصلگی وسایلشو جمع میکرد گفت سلامتی. بهش گفتم خیلی دلم واسه خوردن کست تنگ شده، از اون روز همش تو فکرشم. میخوای امروزم یکم شیطونی کنیم؟ یه لبخند با ترحمی زد و گفت "باشه یه روز دیگه، امروز شرایطش نیست" و لپمو بوس کرد و رفت. رفتم از یکی از بچه ها که همیشه تو کیفش داشت اسپری قرض کردم اوردم زدم تو دفتر و درو وا گذاشتم تا اون بو بره بیرون. دیگه کل اون روز ادم نشدم.شبشم خوابیده بودم تو جام و با عصبانیت و ناراحتی به اتفاقای اون روز فکر میکردم. اخه چرا اینقد یهو ضعیف شده بودم که به همچین چیزی تن بدم؟ شاید به خاطر غیرمنتظره بودنش بود. خیلی یهویی اومده بود همچین درخواستی کرده بود و منم روم نشد بگم نه. بعد یاد قهوه خریدنم افتادم و با خودم گفتم نکنه واقعا یه میلی به تحقیر شدن دارم؟ تو همین فکرا بودم که کم کم خوابم برد. تو خواب دیدم کامی و مهدی همون پسر خوابگاهیه لخت دوطرف نوشین وایسادن و باهم دارن باهاش ور میرن و کیراشونو به کس و کونش میمالونن و ازش لب میگیرن و بدنشو میخورن. تو خواب کیراشون اونقد بزرگ بود که مطمئن بودم کس و کون نوشینو پاره میکنن. بعدش مهدی با هیکل بزرگ و چاقش ولو شد و نوشین شروع کرد واسش خوردن و کامی از پشت داگی استایل کسشو میکرد. انگار تو خواب میتونستم داغی کس نوشین و کیراشونو حس کنم. مهدی خوابوندش و شروع کرد کسشو کردن و کامی هم بغلش نشست و اون کیر غول اساش رو داد دست نوشین تا واسش جق بزنه و بخوره. مهدی اینقد محکم و سریع میکرد که نوشین کونش بالا پایین میپرید و داد میزد داره ارضا میشه که همینجا از خواب بیدار شدم. وقتی از خواب پاشدم دیدم کل شرتم خیسه. ابم بدجور اومده بود در حدی که کمرم درد گرفته بود. کل روز ذهنم درگیرش بود و نمیتونستم رو هیچی تمرکز کنم. حس میکردم باید یه کاری کنم قبل از اینکه عشقم جنده بشه. من ساده چه میدونستم با کی طرفم.دیگه نتونستم طاقت بیارم و شبش بهش پیام دادم. گفتم که دوسش دارم و نمیتونم ببینم با من نیست و حس میکنم بقیه پسرا دارن ازش سواستفاده میکنن. یکم که گذشت سین کرد و جواب نداد. حق داشت اگه جاخورده باشه. منم اگه دیروز با دوست پسرم رفته بودم دفتر یکی فرستاده بودمش بره پی نخودسیاه و داده بودم و امروز پیام میداد عاشقمه و میخواد باهام باشه تعجب میکردم و نمیدونستم چی بگم. بهش پیام دادم پرسیدم نمیخوای چیزی بگی؟ یکم بعد گفت فردا بیا کافه فلان حضوری دربارش صحبت کنیم. منم گفتم باشه و فرداش رفتم. وقتی نشستیم بهش گفتم خب بگو، جوابت چیه؟ گفت "جواب چی؟ ما اصلا همو اونقد نمیشناسیم سعید. چون یه بار باهم یه شیطونی کوچولو کردیم و یکم چت کردیم و جزوه رد و بدل کردیم حس میکنی باید باهم باشیم؟" گفتم "نوشین من از وقتی دیدمت عاشقت شدم. تنها دختری که تو ذهنم بوده از اول دانشگاه تویی. من حس میکنم تو نمیفهمی داری با زندگیت چیکار میکنی. این پسرا هیچکدوم تو رو به خاطر خودت نمیخوان، هیچکدوم حاضر نیستن باهات بمونن یا ازدواج کنن، حتی باهات درستم برخورد نمیکنن. ولی من واقعا دوست دارم و میخوام واقعا باهات باشم" بهم گفت "ببین من و تو به هم نمیخوریم. من یه جور دیگه بزرگ شدم و زندگی کردم. من نمیتونم محدود شدنو تحمل کنم" گفتم "چرا فک میکنی من میخوام محدودت کنم؟" گفت "میکنی دیگه. الان واسه به دست اوردنم میگی نمیکنی، بعد که خرت از پل گذشت گیر دادنات شروع میشه. همتون همینطورید" گفتم "نه نوشین من از اون پسرای امل و عقب افتاده نیستم. قول میدم. اصلا بیا یه مدت باهم دوست باشیم اگه دیدی گیر میدم باهام تموم کن و ازدواج نمیکنیم. خوبه؟" یکم مکث کرد و گفت "باید بیشتر فکر کنم سعید. تصمیم خیلی مهمیه. میشه بعدا راجبش صحبت کنیم؟" منم قبول کردم.یه هفته بعد بهش پیام دادم که فکراتو کردی؟ گفت "اره، پس فردا حضوری بهت میگم" و همون کافه قرار گذاشتیم. پس فرداش که رفتم اون کافه هرچی منتظرش موندم نیومد. هیچ پیام یا زنگی هم از طرفش نگرفتم. کلی نشستم اونجا و نگران بودم که نکنه پشیمون شده باشه یا حتی اتفاقی واسش افتاده باشه. غروب که رسیدم خونه دیدم یه ساعت پیش انلاین بوده. با عصبانیت کلی پیام واسش نوشتم ولی سعی کردم جوری حرف نزنم که یهو عصبانیش کنم و جوابش منفی بشه. اخرشب پیام داد که "ببخشید پیش احمد یکی از دوست پسرای سابقم بودم. حالش خوب نبود داشتیم باهم حرف میزدیم یکم." نمیدونستم چی بگم. حس میکردم تحقیر شدم و بهم خیانت شده، ولی نمیتونستمم بهش بگم. اگه چیزی میگفتم حتما میگفت از همین الان شخصیت واقعیتو نشون دادی و بهم جواب منفی میداد. سعی کردم خودمو کنترل کنم و نوشتم "ای بابا چی شده بود؟" که گفت "مشکلای شخصی دیگه" و منم دیگه چیزی نپرسیدم و فقط پیش خودم تا موقع خواب حرص خوردم. حتی فکر این که به جای قراری که به نظر خودم مهمترین قرار زندگیم بود رفته بود به دوست پسر سابقش داده بود باعث میشد خونم خواب بره. دعا میکردم واقعیت نداشته باشه و فکر مریض من باشه فقط.فرداش که همو دیدیم بهم گفت به حرفام فک کرده و با تینا دوستش هم مشورت کرده و به نظرش راست میگفتم. رفتارش با پسرا درست نبوده و نباید اینقد بهشون رو میداده تا ازش سواستفاده کنن. ولی گفت هنوز به غیرتی نبودنم شک داره و باید زمان بگذره تا بهش ثابت بشه. ولی پیشنهاد دوستی تا وقتی بهم اعتماد کنه رو قبول کرد ولی به شرط این که تا خودش صلاح ندیده سکس نکنیم که اشتباهای رابطه های قبلیش تکرار نشه و به هیچکس هم از رابطه داشتنمون حرفی نزنم تا وقتی خواستیم ازدواج کنیم به همه بگیم. منم که از خوشحالی تو پوست خودم نمیگنجیدم قبول کردم. واقعا باورم نمیشد. خوشگل ترین و سکسی ترین دختر دنیا قبول کرده بود از بین همه پسرای ایران که میتونست باهاشون دوست بشه با من دوست بشه و اگه راضی بود ازدواج کنیم. یعنی میشد همچین کسی زن من بشه؟ اون موقع از خوشحالی تو پوست خودم نمیگنجیدم. حتی دلم میخواست برم به خونوادم هم بگم، ولی بعد فکر کردم دیدم خیلی زشت میشه اگه به هم بخوره و بیخیال شدم.شبش که رسیدم خونمون بهش پیام دادم و سین نکرد. از سر شب انلاین نشده بود. گفتم بهش زیاد پیام بدم یا زنگ بزنم همین اول کاری ضایس و تصمیم گرفتم حشرمو با جق زدن خالی کنم. طبق معمول قبل از جق زدن کلی دنبال پورنی که خیلی خوب ارضام کنه میگشتم که چشمم خورد به یه پورنی که پسره که توش دختره رو میکرد خیلی شبیه کامی بود. دختره هم هرچند به سکسی بودن نوشین نمیرسید ولی مثل نوشین سفید بود. حشرم زد بالا و فکر این که کامی داره نوشینو میکنه دوباره افتاد تو مغزم. نسخه کاملشو گیر اوردم. دیدم سه تا مرد نشستن و حرف میزنن و دختره که انگار دوست دختر یا زن یکیشون بود اومد با بیکینی نشست پیششون. بعد یه مدت دوتا پسرا رفتن و فقط اون پسره که شبیه کامی بود موند و دختره. دختره یهو پاشد نشست رو پاهاش و پسره شروع کرد کونشو مالیدن. همونطور که کونشو میمالید و سینه هاشو میخورد دختره گوشیشو از رو میز برداشت و شروع کرد از خودش رو پای پسره سلفی گرفتن. همونطور که احتمالا حدس میزنید من تصور میکردم دختره نوشینه که داره از مالیده شدنش به دست کامی واسه من عکس و فیلم میگیره تا واسم بفرسته. تو حالت عادی خیلی بدم میومد و غیرتی میشدم ولی موقع جق زدن این فکرا از همه بیشتر حشریم میکرد. عاشق پورنای کاکولد بودم و هر پورنی کاکولد نبود هم یه جوری تو ذهنم داستانشو کاکولد میکردم. فقط این بار دیگه داستان یه ادم خیالی نبود که داشتن زنشو میکردن، داستان خودم بود.پسره نشست و دوربینو گرفت دستش و همونطور که دختره واسش ساک میزد یه چیزایی رو به دوربین میگفت و فیلم میگرفت. من با این که درسم خیلی خوب بود ولی از نظر زبان تعطیل بودم. طبق معمول اینجور موقع ها از خودم ساختم و تصور کردم کامی داره راجب گاییدن نوشین و این که چقدر کیرشو دوست داره حرف میزنه. دوست داشتم تصور کنم اونجا خونه مامان بابامه که نوشین تو حیاطش جلو کامی زانو زده و داره کیرشو میخوره. کامی با اون زبون چرب و نرمش حتما مخ مامانمم میزد و اونم میکرد. مامانمم که از اون زنای خونه دار ارضا نشده بود که دلش واسه کیر پر میکشید و از هر موقعیتی برای لاس زدن با مردا استفاده میکرد. حتی شاید کامی یه بار دوتایی باهم مجبورشون میکرد کیرشو نوبتی بخورن. من و بابامم وایمیسادیم نگاه میکردیم. الان که فکر میکنم بابام باعث شده بود من بیغیرت بشم. همونطور که گفتم مامانم یکم سر و گوشش میجنبید و مثل جنده ها رفتار میکرد. بابامم که انگار خودشو مقصر میدید و کلا هم خونه ما زن سالاری بود چشماشو رو این رفتاراش میبست و چیزی نمیگفت. من بچگیام از دیدن جنده بازیای مامانم هم ناراحت و هم عصبانی میشدم هم تحریک میشدم. الانم دقیقا همون حسا رو نسبت به نوشین داشتم. دوست داشتم کامی مثل همین فیلمه بشونتش رو کیرش و سینه های بزرگش بخوره تو صورتش و کونشو با دست بگیره و یا واسم فیلم بگیره بفرسته یا خودم اونجا باشم. وقتی آبم اومد خیلی حس بدی پیدا کردم. حس میکردم عشقم الکی بوده و فقط هوس بوده و هنوز آمادگی بودن با یه زنو ندارم. به خاطر فکرایی که از سرم گذشته بود از مامان بابامم عصبانی بودم. پورنه رو بستم و هرچی هیستوری داشتمم پاک کردم تا بعدا دوباره خر نشم پیداش کنم. آخرشب نوشین جواب پیاممو داد. گفت با تینا بیرون بوده و دور دور میکردن. پرسیدم با ماشین کی؟ گفت با ماشین دوست پسر تینا. بهش گفتم بیا یه بار باهم بریم که اموجی خنده گذاشت و نوشت "عزیزم فکر نکنم بشه با تاکسی رفت دور دور" خیلی ناراحت شدم ولی منم اموجی خنده گذاشتم. خبر نداشتم که این هنوز پیش تحقیرایی که قراره بعدا بشم هیچه. خودمو گول میزدم و میگفتم نکته مثبتش اینه که نوشین قبول کرده دوست دخترم باشه و حتی اگه اسمی هم باشه با یکی از سکسی ترین دخترای دانشگاه و کل تهران دوستم. اون موقع هنوز خوب خودم و نوشینو نمیشناختم و مصمم بودم تغییرش بدم و فک میکردم دختر خوبی میشه و ازدواج میکنیم. از پسری که کل زندگیش دختر ندیده و یهو همچین تیکه سکسی و دریده ای شکارش کرده چه انتظاری دارید؟ بعدنا یه راننده تاکسی پیر حرف خیلی خوبی بهم زد: تو این دوره زمونه اگه زیر بیست و پنج سالته و داری زن میگیری، داری واسه مردم زن میگیری.
قسمت سومخلاصه رابطه من و نوشین به عنوان دوست دختر و دوست پسر شروع شد. البته خیلی فرقی با گذشته نکرد. من همش پیام میدادم و زنگ میزدم و اونم هی دیر جواب میداد یا سریع مکالمه رو تموم میکرد. وقتی اعتراض میکردم میگفت زیاد از چت کردن خوشش نمیاد، ولی من میدونستم مث سگ دروغ میگه. به من میگفت تو وایبر چت کنیم ولی تو ویچت همیشه انلاین بود و جواب منو اون ور نمیداد. یه روز که داشتیم تلفن حرف میزدیم گفت تازه از حموم اومده. صدای یه خنده مردونه از اون ور خط اومد. وقتی با تعجب پرسیدم این دیگه کی بود گفت "مهدی دوستم اینجاست، فک کردم تو اتاقه حولمو نبسته بودم" گفتم "همون مهدی دانشگاهمون؟" با تعجب گفت "نه بابا، یه مهدی دیگه" یه لحظه با خودم فک کردم "یعنی سینه های دوست دخترمو دیده و الانم تو خونه تنهان؟" ولی چون اولای رابطمون بود و نمیخواستم بپره چیزی نگفتم. ازم پرسید "چرا اون مهدی اومد تو ذهنت؟ مگه حرفی زده؟" انگار نگران بود که لو رفته باشه. گفتم نه بابا همینجوری. یکم بعد گفت زشته مهمون داره با تلفن صحبت کنه و اون تنها باشه و رفت. دفعه بعد که همو دیدیم بهش گفتم "عزیزم نمیخوام غیرتی بازی دربیارم، ولی واقعا به نظرت درسته پسر غریبه بیاد خونه باهم تنها باشید و جلوش با حوله باشی؟" که یهو خیلی زیاد عصبانی شد و گفت "یعنی چی؟ ببین به خاطر همین فکرای املانت بود میگفتم دوست نشیما. دوست جنس مخالف چه فرقی با دوست جنس موافق داره؟ من خودم نخوام با هیچکس سکس نمیکنم. یعنی تو به من شک داری؟" که منم سریع گفتم نه و عذرخواهی کردم.خلاصه هربار میخواستم حرفی بزنم از ترس ساکت میشدم و اونم با سلیطه بازی از پیش میبرد. تو این مدت خیلی اصرار میکردم سکس کنیم، ولی هربار به بهونه این که میخواد این رابطه فرق داشته باشه منو میپیچوند. یه بار که بهش گفتم حداقل یه بار که خونه خالی شد بیا واسم ساک بزن با حالت چندش گفت "اه... یعنی چی، نمیدونم چرا همه پسرا اینقد اصرار میکنن کیرشونو بخوری... من حس بدی میگیرم" گفتم "چرا دلیل خاصی داره؟" یکم طفره رفت و بعد گفت "ببین واقعیتش اینه که من دوتا دوستپسر قبلیم کیرشون خیلی بزرگ بود و هی کیرشونو فشار میدادن ته حلقم و اذیتم میکردن، اینه که دیگه راحت نیستم. حداقل یکم زمان احتیاجه تا بتونم. میدونم تو درک میکنی عزیزم" من اون موقع طبق معمول ادای دوست پسرای مودب و جنتلمن رو دراوردم، ولی دیگه هروقت پورن میدیدم و بازیگر مرد کیرش بزرگ بود، کامی رو میذاشتم جای اون و نوشین رو میذاشتم جای زنه و از فکرش ارضا میشدم. هرچند بعدا که کیر کامی رو دیدم فهمیدم اونقدر بزرگتر از من نیست و احتمالا نوشین اینو گفته که منو بیغیرت کنه یا امتحانم کنه. چندبار گفت میره مهمونی و به بهونه این که اشناهای مشترکمون هستن و نمیخواد اونا بفهمن رابطه داریم منو میپیچوند و نمیبرد، ولی چون خیلی اصرار میکردم و ناراحت میشدم دیگه اخر یه بار گفت این مهمونی کسی به جز تینا دوستم از اشناها نیست، بیا بریم. تینا که قبلا هم ازش گفته بودم دوست صمیمی نوشین تو ورودی دانشکده بود که خیلی هم از من بدش میومد و اصلا باهام خوب رفتار نمیکرد. مطمئن بودم اصلا موافق رابطمون نیست و داره تو گوشش میخونه باهام به هم بزنه. هرچند بعدا فهمیدم اشتباه میکردم.اون شب حاضر شدم و خودم اسنپ گرفتم رفتم مهمونی. نوشین گفت دوست پسر تینا ماشین داره و با یکی از دوستاش میان دنبالشون. مهمونی تو یه ویلای پولداری بزرگ تو کردان بود که دوطبقه بود و تراس بزرگ و استخر و خلاصه همه چی داشت. انگار مهمونی واسه یکی از دوستای دوست پسر تینا بود. وقتی رسیدم دیدم اونا از قبل اونجان. تینا یه تاپ استین حلقه ای خیلی ناجور تا یکم پایین تر از کسش پوشیده بود با ساپورت بلند مشکی که تا پایین رونای سفیدش میومد و یه گردنبند و دستبند خوشگل. با تینا کنار دوست پسرش و دوستش وایساده بودن. پسره از اون پسرای قدبلند و چارشونه بود که قیافه جدی و مردونه ای داشت. موهای بلند و تیپ هنرمندی، خداییش خوشتیپ بود. رفتم باهاشون دست دادم و سلام علیک کردم. تینا فقط با بی میلی دست داد و حتی بهم سلام هم نکرد. نوشین دوست پسر تینا حمید و دوستش آراد رو بهم معرفی کرد. یکم وایسادیم و برای خودشون راجب ادمایی که میشناختن حرف میزدن و میخندیدن، منم شبیه احمقا وایساده بودم و الکی لبخند میزدم. تا این که یه اهنگ خارجی اومد و نوشین گفت "وای من عاشق این اهنگم" و آراد دستشو به سمتش دراز کرد و گفت "افتخار میدید باهم برقصیم؟" و رفتن برقصن. تینا یه لبخند تحقیرامیزی به من زد و دست دوست پسرشو گرفت برن برقصن. منم وایسادم اون گوشه نگاهشون میکردم. آراد به بهونه رقص حسابی بدن نوشینو میمالید و دستشو میذاشت رو کون و پهلوهاش. معلوم بود خیلی زرنگ و این کارست.ده دقیقه ای که رقصیدن انگار نوشین خسته شد و اومدن یه چیزی بخورن. آراد گفت "بچه ها گل میزنید؟" که نوشین زد تخت سینه پهنش و گفت "وای اره دوست دارم امشب پاره بشم" و آرادم یه خنده شیطنت امیز بهش کرد. وقتی گلو رول کرد و اتیش زدن به من تعارف کرد. گفتم "خیلی ممنون، من اهلش نیستم" که اونم با بی میلی شونه بالا انداخت و خودشون کشیدن. همینطور گل میزدن و مشروب میخوردن و هی گرمتر میشدن و میگفتن و میخندیدن، منم همونطور نگاه میکردم. وسط بحث حمید بهم گفت "سعید یکشنبه با بچه ها داریم میریم چمن مصنوعی، پستت چیه تو؟" که با یکم من و من و خجالت گفتم "من فوتبال بازی نمیکنم" که با یه اخم و خنده همزمان تحقیرامیزی گفت "بابا تو که نه فوتبال بازی میکنی نه اهل خلافی، پس چیکار میکنی؟" که آراد با خنده گفت "داداشمون کلا اهل گل زدن نیست" و همه قهقهه زدن، مخصوصا نوشین که عین جنده ها خندید. حس کردم یه اشاره ای به این که من بکن خوبی نیستم کرد ولی سعی کردم متمدن باشم و چیزی نگم.یکم که گذشت نوشین به تینا گفت "تینا من میخوام برم سرویس، تو نمیای؟" که تینا هم سر تکون داد و همراهش رفت. وقتی داشتن میرفتن نوشین داشت یه چیزی در گوشش میگفت و دوتایی خندیدن. آراد یه دونه محکم زد پشت شون من و بهم گفت "نظرت چیه یکم بازی کنیم رفیق؟" و به میز ایرهاکی که اونجا بود اشاره کرد. منم گفتم باشه و رفتیم بازی. آراد خیلی سریع و محکم بازی میکرد و انگار خیلی حرفه ای بود. چندبار که بازی کردیم همش من باختم. یکم که گذشت متوجه شدم نوشین هم داره نگاهمون میکنه. دوست نداشتم ببینه که دارم اینقد سخت تلاش میکنم و بازم به این پسره میبازم. اون دست که تموم شد نوشین اومد زد به بازوی آراد و گفت "اذیتش نکن دوست پسرمو، بیایید بریم بشینیم" و دوتایی رفتن و منم پشت سرشون راه افتادم. حس خیلی بدی داشتم و سرمم از صدای بلند اهنگ و رقص نور درد گرفته بود، گفتم بذار برم دستشویی و بیام و وسط راه ازشون جدا شدم. تو دستشویی داشتم فکر میکردم چه بهونه ای بیارم که زودتر نوشینو بردارم ببرم، ولی هیچی به ذهنم نمیرسید. دوست نداشتم اولین مهمونیی که باهم میریم اینطوری بشه ولی الان انگار نوشین با آراد اومده بود مهمونی.وقتی از دستشویی اومدم دیدم حمید و تینا دارن اون وسط میرقصن و نوشین و آراد یه گوشه دوتایی نشستن و دست پسره هم پشت گردن دوست دخترمه. رفتم پیششون و نشستم پیش نوشین. اونا کل مدت یه چیزایی در گوش هم میگفتن و میخندیدن. چون صدا زیاد بود و اروم صحبت میکردن من چیزی نمیشنیدم، اما نوشین بعضی وقتا حرفای بامزه آراد رو بهم میگفت و منم زورکی میخندیدم. آراد رو کرد طرفم و گفت "سعید نظرت چیه بری واسمون چندتا پیک و مزه از رو میز بیاری بزنیم؟" قبل از این که حرفی بزنم نوشین هم گفت "اره سعید برو بیار من بازم جا دارم داره خیلی حال میده" منم دیدم الان دیگه نمیتونم بهش بگم خودت برو بیار و رفتم اوردم. برای خودم چیزی نبود یه نوشابه اوردم. وقتی پیکا و مزه ها رو دادم بهشون آراد خندید و گفت "تو واقعا میخوای نوشابه خالی بخوری؟" گفتم اره. اونم فقط به نوشین نگاه کرد و خندید. یکم که نشستم پیششون و اونا عرق میخوردن و حرف میزدن تینا اومد سمتمون. بهم گفت "پاشو اینجا بیکار و تنها نشین، بیا بریم با بچه ها اشنات کنم" منم دیدم از اون وضعیت تحقیرامیز بهتره پاشدم باهاش رفتم.تینا منو برد تو اشپزخونه و با یه پسر ظریف با موهای بلند که بعدا فهمیدم گیه اشنام کرد. پسره حسابی وراج بود و از همون اول پسرخاله شد. منم درست به نوشین و آراد دید نداشتم و نمیشد خیلی هم سرک بکشم. تینا اون طرف وایساده بود و انگار حواسش به من بود که نرم پیششون. ولی هرموقع به زنم نگاه میکردم با اون پسره بود. فکر کنم کل شب زنم ازش جدا نشد. هرکی نمیدونست فک میکرد دوست پسرش اون پسرست نه من. تا این که دیگه چند دقیقه ای نمیدیدمشون. فقط یه بار آراد رو دیدم که رفت سمت میز دوتا پیک برداشت و رفت تو تراس. حواسم به تینا بود که دور از چشمش برم سر از کار نوشین و آراد دربیارم. تا این که حمید اومد یه چیزی بهش گفت و همراهش رفت بیرون. یکی کنارمون تو اشپزخونه گفت صاحبخونه میخواد بیرون گیتار بزنه و همه بریم. پسره گیه بهم گفت وای میای بریم؟ گفتم من میرم دستشویی و سریع میام. از این فرصت استفاده کردم و سریع رفتم تو یکی از دوتا اتاقی که دیده بودم به تراس پنجره داره. هیچکس تو این اتاقا نبود، اگه کسی هم میخواست کاری کنه میرفت تو اتاقای اون طرف که دید نداشت.درو بستم و پایین پنجره نشستم و نگاه کردم. آراد و نوشین خیلی رمانتیک و باکلاس نزدیک به هم وایساده بودن نوشیدنیاشونو میخوردن و حرف میزدن. یکم که گذشت لباشون رفت تو هم. همونطور که نوشیدنیاشون تو دستشون بود از هم لب میگرفتن. کیرم راست راست شده بود. میدونستم باید میرفتم یه کاری میکردم ولی این به قیمت تموم شدن رابطمون بود و منم واقعا نمیخواستم همچین اتفاقی بیفته. بعد عمری رل نداشتن همچین دختر شاخی باهام دوست شده بود و واقعا نمیخواستم از دستش بدم. راستش یکم از آراد هم میترسیدم، دروغ چرا. نوشین گفت "وای اراد یه موقع کسی نیاد" اراد با لبخند گفت "مگه صدای گیتار زدنو نمیشنوی؟ این پسره دوباره معرکه گرفته همه دورش جمعن، نترس هیشکی نمیاد. نکنه نگران دوست پسرتی؟" زنم دستشو گذاشت رو سینش و گفت "نه عزیزم اون باید نگران تو باشه" عجب حرف حشری کننده ای. راست هم میگفت. اراد دستشو گرفته بود دور کمر نوشین و خیلی نرم لباشو میخورد. نوشین چشماشو بسته بود و فقط داشت لذت میبرد. با خودم فکر کردم اگه نوشین اینقد از اینجور پسرا خوشش میاد پس چرا حاضر شد با من دوست بشه؟ یعنی واقعا همش به این خاطره که فکر میکنه کسی نمیخواد بگیرتش و من شوهر میشم واسش؟ من درک میکردم بخواد به پسری مثل آراد بده. من خودمم که پسرم با دیدنش حال میکنم، ولی این که منو کنارش داشته باشه رو نمیفهمیدم.تو همین فکرا بودم که دیدم دارن میان تو. رفتم گوشمو چسبوندم به دیوار که صداشونو از راهرو بشنوم، ولی صدایی به جز بسته شدن در اتاق روبرویی نشنیدم. حدس زدم رفته باشن تو اون یکی اتاق. یکم دست دست کردم و بعد خیلی اروم رفتم تو راهرو. انگار همه بیرون بودن و اون چندنفری هم که تو خونه بودن کسی خیلی حواسش به این طرف نبود. وایسادم در اتاق روبرویی و در حالی که تقریبا گوشمو چسبوندم به در تظاهر کردم دارم با گوشیم کار میکنم که اگه کسی اومد بتونم توجیه کنم. صدای نوشین میومد که داشت بهش میگفت "ولی اخه آراد من دوست پسر دارم، نمیتونم بهت بدم که" اون حرومزاده هم گفت "خب پس بذار یکم از پشت بمالمش رو کست، این که خیانت نیست" عجب بی شرفی بود. دوتایی داشتن فیلم بازی میکردن. یکم بعد زنم گفت "وای خیلی حال میده، چقد خوبه کیرت" خندید و بهش گفت "میخوای سرشو بکنم تو؟ فقط سرش، قول میدم بیشتر نره که خیانت نباشه بازم" نوشین گفت "باشه قبوله" با خودم گفتم بذار درو باز کنم برم تو که اگه دیر بجنبم الان دوست دخترمو میکنه. داشتم فکر میکردم که صدای نوشینو شنیدم "وای با همین سر کیرتم ارضا میشم اینقد که خوبه. گور بابای اون، بکنش تو" دیگه ناامید شدم کامل. نمیدونم چرا ولی به جای این که برم تو اتاق و با پسره گلاویز بشم و با نوشین تموم کنم، تصمیم گرفتم برم تو تراس و از پنجره بیرون بیشتر ببینم.یواشکی رفتم تو تراس. خدا رو شکر کسی اونجا نبود. کنار پنجره وایسادم و سعی کردم تو اتاقو ببینم. از بیرون نورای باغ میخوردن و دیدن سخت بود ولی خوب که زل زدم و زاویه مناسبو پیدا کردم یه چیزایی معلوم شد. بله. نوشینو نشونده بود رو یکی از این صندلی چرخونایی که دم اپن آشپزخونه هم بود و انگار به خاطر بی استفاده بودنش گذاشته بودن اونجا و داشت کسشو میخورد. نوشین از خود بیخود شده بود و فقط آه میکشید. یکم که گذشت نوشین دستشو گذاشت رو سرش و شروع کرد فشار دادن به کسش و یه چیزایی بهش گفت که باعث شد پاشه و شروع کنه لب گرفتن ازش. وحشیانه ازش لب میگرفت و بعد چندتا لب اومد روی گردن و سینه هاش و تاپشو کشید پایین. اونا رو هم خیلی سریع خورد و رو صندلی برعکسش کرد و شرتشو کشید پایین و شروع کرد از پشت کسشو خوردن. جوری وحشیانه کسشو میخورد و کپلاشو میمالید و سرشو اون تو تکون میداد که منم حشری شده بودم. دوباره پاشدن وایسادن و همونطور که لباساشو درمیاورد از دوست دخترم لب میگرفت. خیلی اتیششون تند بود و صبر و قرار نداشتن انگار. حالا دیگه کامل هردو لخت شده بودن. نوشینو نشوند جلوی پاش و اونم شروع کرد ساک زدن کیرش. کیر بدی نداشت، در حدی بزرگ بود که مجبور باشه دودستی بگیرتش، برخلاف من که راحت تو یه دستش جا میشد.نوشین شروع کرد همونطور وحشیانه کیرشو ساک زدن که دیدم از در تراس صدا اومد. سریع برگشتم و دیدم یکی اومده تو تراس. یه پسره بود. یه نگاه بهم کرد و گفت "حمید اینجا نیست؟" برای این که صدام به گوش زنم و پسره نرسه فقط شونه بالا انداختم و با سر نه گفتم که باعث شد بیشتر شبیه احمقا و بازنده ها به نظر برسم ولی خب فکر کردم مهم نیست، اینا که منو نمیشناسن. وقتی رفت دوباره اروم برگشتم سر موقعیت قبلیم و دیدم پسره صندلی رو اورده پایین و کیرشو از جلو کرده تو کس نوشین و داره همزمان هم کسشو با دست میماله و ازش لب میگیره. نوشین خودشم انگار داشت بدنشو رو صندلی به سمت جلو تکون میداد تا تو تلمبه زدن بهش کمک کنه. واقعا صحنه سکسی ای بود، آراد خیلی این کاره بود. یه لحظه حس کردم دوست دخترم به پنجره نگاه کرد که باعث شد سریع برم کنار و از ترس قلبم شروع کنه کوبیدن. چند لحظه منتظر وایسادم تا نفسم برگرده سر جاش و مطمئن شم ندیدنم.وقتی دوباره نگاه کردم دیدم دوست دخترمو اورده پایین وایسونده و تکیه داده به صندلی و داره کون قمبل شدشو میکنه. تو اون موقعیت نمیتونستم درست تشخیص بدم داره کونشو میکنه یا کسشو، حواسم فقط به این بود که نوشین تو اون موقعیت همزمان که کیرش تو کسش بود از پشت بغلش کرده بود و سعی میکرد بدنشو بچسبونه به خودش. از حسودی داشتم میمردم. برگشت یکم لب گرفتن و پسره نشست رو زمین و بعدم نوشین نشست. من دیگه پایینو نمیدیدم، ولی از گوشه شونه نوشین که هنوز معلوم بود و بالا پایین میرفت فک کنم رو کیرش نشسته بود. بعضی وقتا شونش به جلو خم میشد که فک کنم ازش لب میگرفت یا سینه هاشو میذاشت دهنش. یهو دیدم تینا اومد تو تراس. سریع خودمو مرتب کردم و گوشیمو دراوردم و تظاهر کردم دارم باهاش کار میکنم. تینا با اخم بهم گفت "اینجایی این همه دنبالت گشتم؟ نوشین کجاست؟" فک کنم میخواست بفهمه چیزی فهمیدم یا نه. مث احمقا گفتم "نمیدونم با اراد بود اخرین بار، دیگه ندیدمش" تینا لبخند زد و گفت "بیا بریم تو اینجا واینسا"تینا منو برد تو پیش دوست پسرش. یکم که وایسادم پیش اون و حمید دیدم نوشین و اراد هم اومدن. وقتی اومد جلوی پسره با همون لبایی که براش ساک زده بود بوسم کرد. بعدش دیدم حمید و اراد دارن یه جور تحقیرامیزی با هم میخندن. دیگه خیلی اتفاقی نیفتاد و یه ساعتی بعد با ماشین حمید برگشتیم. چون جا نبود حمید و تینا جلو نشستن و ما سه تا عقب. زنم بین من و آراد نشسته بود و کل مسیر به طرف اون خم شده بود. اول منو پیاده کردن چون نزدیکتر بودم و رفتن. نوشین اون شب دیگه انلاین نشد و زنگا و اس ام اسامو هم جواب نداد. من فقط داشتم به این فکر میکردم که نکنه بازم رفتن سکس کردن؟ تا این که ساعت دو دیدم نوشین یه پست گذاشت اینستاگرام (اون موقع هنوز استوری نبود) که عکس از پنجره یه خونه ای بود و کپشن نوشته بود "راند دو " بله، جنده خانوم یه بار دیگه هم به پسره داده بود این بار تو خونش. شبش اونقدر گریه کردم و عصبانی بودم که یه لحظه فکر کردم دارم حمله قلبی میکنم. واقعا نمیتونستم با این فشار عصبی زندگی کنم، باید یه کاری میکردم.
آیا میتونستم با اتفاقی که افتاده بود کنار بیام؟ آیا میتونستم نوشینو ببخشم؟ این فکر که کل مدتی که برای مهمونی آماده میشده به خاطر اراد بوده، این فکر که جلوی یکی دیگه زانو زده و کیرشو مثل یه جنده کرده تو دهنش، این فکر که اون شب کیر اون از کل وجود من براش بیشتر ارزش و احترام داشته که خیانت کرده و با خوشحالی تو مستی و راستی استوریش کرده... این فکرا راحتم نمیذاشتن. من واقعا دوسش داشتم و نمیخواستم باهاش تموم کنم و با فانتزی بیغیرتی هم حال میکردم، ولی نمیخواستم اینطوری جلو همه احمق فرض بشم و بهم خیانت کنه. ولی چه چاره ای داشتم؟ اگه میخواستم باهاش باشم یا باید مث بابام خودمو میزدم به خریت و چشامو رو کاراش میبستم یا بهش علنی میگفتم بیغیرتم که معلوم نبود عاقبتش چی بشه. فردا ظهر جواب پیامامو داد و گفت "ببخشید عزیزم دیشب خیلی مست بودم. تا همین الانم خواب بودم." صب که چک کرده بودم پستشو پاک کرده بود، انگار دیشب خیلی مست بود که همچین کاری کرده بود و صب فهمیده بود اشتباه کرده. اما اینقد عصبانی بودم که بهش گفتم "خونه آراد خوش گذشت؟؟؟" یکم گذشت و جواب نداد. یکم بعد گفتم "با توام نوشین خانوم" پیام داد "ببخشید عزیزم دیشب خیلی مست بودم، نفهمیدم دارم چیکار میکنم. از صبح که بیدار شدم خجالت میکشیدم بهت بگم" گفتم "خب اینقد مست نکن که بخوای به یکی دیگه بدی! یعنی چی نوشین؟" و شروع کردم باهاش دعوا کردن. یکم که بحث کردیم گفت "اصن تقصیر خودت بود، کدوم مردی دوست دختر سکسی مستشو تو مهمونی با یه پسر جذاب تنها میذاره؟" گفتم "اون موقع تنها بودی، بعد که رفتی خونش بهش دادی چی؟" با پررویی گفت "عزیزم مست بودم وسوسه شدم ببینم کیرش چطوریه. اون عوضی خیلی زبون بازه خودت که دیدیش. باور کن بهش گفتم فقط بذاره به کیرش دست بزنم و بمالتش لای کسم. بعدم با این که داشتم از حشری بودن میمردم گفتم فقط سرشو بکنه تو، ولی یکم که سرشو تو کسم جلو عقب کرد دیگه کنترلمو از دست دادم. خیلی وقت بود سکس نکرده بودم خیلی حشری بودم، درکم کن" گفتم "یعنی چی؟ خودت گفتی سکس نکنیم من که حرفی نداشتم. وگرنه همین الان بیا سکس کنیم" که گفت "نه عزیزم نمیشه، من به خودم قول دادم قبل ازدواج سکس نکنیم که عشقمون خراب نشه" خیلی کفری شدم و گفتم "یعنی چی؟ با من سکس نکنی و تا اون موقع به بقیه بدی؟" که گفت "عزیزم من که معذرت خواهی کردم. قول میدم همین یه دفعه بوده و دیگه تکرار نمیشه. ببخشید" یکم دیگه معذرت خواست و گفت پشیمونه و منم که دیدم کار دیگه ای از دستم برنمیاد و نمیخواستم از دستش بدم با این فکر که ازم معذرت خواسته و قول داده خودمو خر کردم.همینطور گذشت و دیگه رابطه معمولی و خوبی داشتیم. نوشین فهمیده بود زیاده روی کرده و دیگه شیطونیاش جلوی من در حد لاس زدن با ویتر کافه و پوشیدن لباسای تنگ و کوتاه مونده بود. البته هنوز با کلی پسر ارتباط داشت ولی بهم میگفت با هیچکدوم کاری نمیکنه و دوستای اجتماعین و منم قبول میکردم. سه ماه از شروع دوستیمون گذشته بود که بهش گفتم "نوشین این مدت کافی نبوده که بفهمی من غیرتی و گیر نیستم؟" که گفت "ببین سعید تو پسر خوبی هستی و خیلی روشنفکری، ولی ازدواج تعهد بزرگیه. منم نمیخوام اصلا ازادیم محدود بشه" بهش گفتم "چه فرقی با الان میکنه؟ من قول میدم هیچ محدودیتی برات به وجود نیارم و هرکاری خواستی بکنی" با یه لبخند شیطون گفت "هرکاری؟" با اخم گفتم "به جز کارای اون شب" که گفت "امممم نمیدونم اخه یه چیزایی فرق میکنه دیگه... حالا باشه بهش فکر میکنم" ولی خیلی غیرمنتظره شبش بهم زنگ زد و گفت "من فکرامو کردم سعید. قبوله. اگه قول میدی محدودم نکنی و سعی کنی واسم همه چی فراهم کنی میتونی به خونوادت بگی" منو میگی تو پوست خودم نمیگنجیدم. باورم نمیشد همچین دختری بهم بله گفته. سکسی ترین زن ایران بهم بله گفته بود و قرار بود زن من بشه. بهش گفتم چشم نوکرتم هستم و به خونوادم گفتم و اونا هم کلی خوشحال شدن و قرار شد هفته بعد بریم خواستگاریش.شب خواستگاری خونوادم و حتی خودم یکم جا خورده بودیم. مامانش و خواهر بزرگش مث جنده ها تیپ زده بودن و کل کس و کونشونو انداخته بودن بیرون و ارایش کرده بودن. همه موها رنگ کرده و ورزشکار و ارایش و قر و فر زیاد. تو طول خواستگاری بیشتر مامانش حرف میزد و باباش و داداشش فقط ساکت نشسته بودن. انگار خونوادشون مثل خونواده ما زن سالاری بود. وقتی نوشین چایی اورد دیگه بابام قشنگ قرمز شده بود. یه تاپ تنگ که از پایین تا وسط رونش بود پوشیده بود و دست و پاهای سفیدش لخت لخت بودن. موهاشم سشوار کشیده بود و ریخته بود رو کمرش. اون شب تموم شد و قرار شد خونواده نوشین خبر بدن. وقتی اومدیم تو ماشین بابام گفت "اینا به ما نمیخورن، ندیدی چجوری لباس پوشیده بودن؟ اصلا دختره چندسال ازت بزرگتره؟" دیگه حتی مامانم که خودش از بچگی همیشه با دوستام لاس میزد و مث جنده های کیرندیده لباس میپوشید و برخورد میکرد هم مخالف بود، دیگه حدس بزنید وضع نوشین و خونوادش چقد خراب بود. حالا هرطور بود من با اصرار و دعوا گفتم عاشق نوشینم و فقط همینو میخوام، هرچقدرم دو سه هفته سعی کردن متقاعدم کنن زیر بار نرفتم. اخر قرار شد برامون یه خونه بگیرن و ۸۰۰ تا سکه مهر کنن ولی به شرط این که نوشین حداقل جلو فامیلای خودمون درست لباس بپوشه و رفتار کنه. من قول دادم و خوشحال شدم. بابام قبل عقد بهم گفت "ببین سعید تو دو ماه دیگه از این ازدواج پشیمون میشیا" که من مث همیشه حرف تو سرم نمیرفت. الان که فک میکنم به خاطر لجبازی با همینا اصلا از این ازدواج بیرون نیومدم و همه اون اتفاقا رو تحمل کردم. شاید اگه خونوادم بیشتر باهام دوست بودن بهشون میگفتم چه مشکلایی دارم و راهنماییم میکردن.دوران نامزدیمون کوتاه بود و دوماه بیشتر نامزد نبودیم. به جز پیش خونواده و فامیل من، نوشین هربار بیرون میرفتیم بازم همونطور مثل جنده ها لباس میپوشید و رفتار میکرد و منم راستش دیگه عادت کرده بودم و بیغیرت شده بودم. اما یکی از اون دفعه ها از چند نظر خاطره انگیز شد که براتون تعریف میکنم. یه بار که پای تلفن بودیم و داشتیم حرفای سکسی میزدیم به ساک زدن یه اشاره کرد و خندید. گفتم "حیف، تو که گفتی ساک زدن دوست نداری" اونم با عشوه گفت "نه که دوست نداشته باشم، باید شرایطش باشه و تو مودش باشم" یکم فکر کردم و گفتم "اون دوست پسرایی که گفتی کیرشون بزرگ بود حال میداد خوردن کیرشون؟" با عصبانیت گفت "این چه سوالیه دیگه سعید؟ اه نمیدونم شما پسرا چرا اینقد درگیر اندازه کیرتونید" با خودم گفتم جنده من چه از همه فکرای پسرا هم خبر داره، اما گفتم "نه عزیزم اشکالی نداره، ما دیگه زن و شوهریم میتونی بهم بگی. یه جورایی واسم جذابم هست." گفت جدی؟ من که واقعا حشری بودم و دوست داشتم حتما بگه گفتم "اره عزیزم، تو اینقد سکسی هستی که تو هر موقعیتی تصورت کنم واسم جذابی" خندید و گفت "مرسی عزیزم..." و شروع کرد تعریف کردن:"خب میدونی دوست که داشتم، واسه همین باهاشون بودم. مردایی که قوی و بزرگن به ادم حال میدن و ادم دوست داره بهشون لذت بده تا از بودن با ادم راضی بشن. ولی خب اصلا مث تو باهام خوب رفتار نمیکردن، برای همین تصمیم گرفتم با تو باشم" با کنجکاوی پرسیدم "مثلا چه جوری بودن؟ با من راحت باش عزیزم، ما باید بهترین دوستای هم باشیم." گفت "لاشی بودن دیگه. هرروز با یکی بودن. مثلا فهمیدم دوست پسر قبلیم با دوتا دختر رفته بود ویلاشون لواسون، در حالی که به من گفته بود میره سفر کاری. یکم مکث کرد و گفت "نکته عجیبش این بود که وقتی اینو فهمیدم با عصبانیت رفتم خونه مجردیش که باهاش به هم بزنم، اما نمیدونم چی شد وقتی به خودم اومدم دیدم کیرشو با تمام قدرت ساک زدم و گذاشتم ابشو بریزه تو کسم. بعدشم با یه عذرخواهی ساده باهاش موندم. هنوزم میخواستم هر سرویسی میخواست بهش بدم. اما کم کم فهمیدم درست نیست و باید بس کنم، مخصوصا وقتی تو اون روز اون حرفا رو بهم زدی" با شنیدن حرفاش کیرم کاملا شق شده بود. واقعا واسم حشری کننده بود جنده بازیاشو بشنوم. اب دهنمو قورت دادم و گفتم "گذاشتی ابشو بریزه تو کست؟" گفت "البته قرص خوردم بعدش... قرار شد غیرتی نشی دیگه سعید" این در حالی بود که نمیذاشت من حتی کیرمو نزدیک کسش کنم و باهام شرط کرده بود بعد ازدواج هم باید کاندوم استفاده کنم چون اصلا حوصله حاملگی نداره و نمیخواد ریسک کنه. گفتم "نه عزیزم فقط واسم جالب بود بدونم" "اره دیگه، واسه همین تصمیم گرفتم اشتباهای گذشته رو این بار تکرار نکنم تا یه رابطه خوب داشته باشیم. واسه اینه که بهت میگم نباید تا شب عروسیمون سکس کنیم. من تجربه های بدی داشتم که باعث شده اعتمادم به پسرا از بین بره و حس بدی پیدا کنم و خجالت بکشم از سکس داشتن، ولی تو بعد مدتها کاری کردی من حس کنم میتونم به پسرا اعتماد کنم" جنده خانوم!فرداش قرار بود بریم کافه. از همون اول از روی رفتارش فهمیدم امروز خیلی حشریه و قراره حسابی جنده بازی دربیاره. انگار حشری شدن نوشین قوی تر از بقیه ادمای معمولی بود. وقتی حشری میشد کلا میرفت تو یه عالم دیگه، انگار مست شده باشه. بعدا تراپیستم بهم گفت زنم مشکل اعتیاد جنسی داشته که میشه همون جنده لاشی بودن خودمون. فک کنم حرفای دیشبمون خیلی روش تاثیر گذاشته بود و خیالش از بیغیرت بودن من راحت شده بود. وقتی با تاکسی رفتم دنبالش یه مانتوی جلوباز و تنگ پوشیده بود که سینه ها و کونش توش حسابی افتاده بودن بیرون و ارایش غلیظی هم کرده بود. البته حقیقتش اینه که نوشین حتی اگه بخواد هم نمیتونه کاری کنه کس و کونش نیفته بیرون. اینقد هیکل سکسی و توپری داره که همه از یه کیلومتری متوجه برجستگیاش میشن. ولی خب میتونست حداقل یه سوتین بپوشه زیر تاپش تا نوک سینه های سفت شدش اونطور معلوم نباشن. تو تاکسی که نشسته بود پاهاشو قشنگ باز کرده بود که باعث میشد کس قلمبش بیفته بیرون و کاملا در معرض دید راننده باشه. موقع راه رفتن تو خیابون هم کونشو با ناز و رقص خاصی تکون میداد و راه میرفت. وقتی رسیدیم گفت کافه اونجاست. گفتم کجا من نمیبینم؟ به اون طرف خیابون اشاره کرد و گفت "کنار اون اقا سکسی قدبلنده" انگار نه انگار من بیناموس شوهرشم و اونجا وایسادم.خلاصه رفتیم تو کافه نشستیم. میز روبرویی دوتا پسر نشسته بودن که یکیشون انصافا خوشتیپ بود. نوشین موقع نشستن بهش لبخند زد. تو کل مدت هم قشنگ میدیدم داره با چشاش با پسره امار بازی میکنه ولی خودمو زدم به نفهمیدن و هیچی نگفتم. پاشو انداخته بود رو پاش جوری که رون و کونش تو دید پسره باشه و شروع کرد با عشوه با من صحبت کردن. پسره و دوستشم هی یه چیزایی به هم میگفتن و میخندیدن. یکم که گذشت با ذوق بهم گفت "میای امروز بریم خرید مغازه شایان؟" گفتم شایان دیگه کیه؟ گفت "یکی از دوستامه که تو کار لباسه، کارش خیلی خوبه" دوست نداشتم بریم ولی نمیدونستم بگم به جاش چیکار کنیم، این شد که با بی میلی گفتم بریم. وقتی حساب کردم و رفتم بیرون دیدم پسره و دوستش هم اومدن. افتاده بودن دنبالمون و فک کنم منتظر موقعیتی بودن که من برم و به زنم شماره بدن، ولی من که لجم گرفته بود دست نوشینو گرفتم و تند بردمش که تاکسی بگیریم و بریم. با خودم میگفتم دیگه داشتن یه زن سوپر سکسی مثل نوشین همینطوریه دیگه، همش باید مواظب باشی مردا نکننش. وقتی داشتیم میرفتیم همون پسره خورد بهش و رد شد. با عصبانیتی که معلوم بود الکیه گفت "بیشعور دیدی چیکار کرد؟" گفتم نه چیکار کرد؟ گفت "شمارشو انداخت تو جیب مانتوم و رفت" الکی برای این که خودمو مرد نشون بدم گفتم "بذار برم باهاش دعوا کنم" که گفت "بابا من هرروز که میام بیرون بهم ده تا شماره میدن، دیگه این چیزا عادیه. نمیشه هرروز با همه دعوا کنی که" یه جورایی خیالم راحت شد که لازم نیست دعوا کنم. گفتم که من خیلی قوی نبودم و دعوایی هم نبودم هیچوقت. میترسیدم جلو نوشین کتک بخورم.وقتی رفتیم تو انگار از قبل طرفو میشناخت و حسابی باهاش صمیمی بود. خیلی گرم سلام علیک کردن و پسره اومد صورتشو بوس کرد و بهمون خوشامد گفت. شایان یه پسر نسبتا قدبلند و هیکلی بود که معلوم بود خیلی ورزش میکنه و خانوم بازه. هیکلش از کامی بهتر بود، که البته بعدا فهمیدم دوست کامیه و اصلا باهم باشگاه میرن. سر و زبون دار و خوش پوش، از اون پسرایی که ارزوی هر زنیه. یه شلوار جین تنگ پوشیده بود که رونای کلفتش توش افتاده بود بیرون و یه پیراهن سفید تنگ که دکمه بالاش باز بود و سینه بدون موشو نشون میداد. استیناشو هم بالا زده بود و ساعدای رگدار و عضلانیشو انداخته بود بیرون. کس دیگه ای تو مغازه نبود، شایان همه توجهشو داد به ما و همه جنساشو واسمون اورد و بهمون نشون داد. اینقد مخ زن و فروشنده بود که با حرفاش حتی منم دلم میخواست لباسای زنونشو بخرم. اخر زنم دوتا شلوار و یه تاپ انتخاب کرد. تاپه رو داد دست من و رفت تو اتاق پرو. تو مدتی که شلوارا رو پرو میکرد شایان اومد این طرف دخل و خواست سر حرفو باهام باز کنه. بهم گفت "شما برادر نوشین جون هستید؟ تا به حال زیارتتون نکرده بودم" گفتم "نه خیر بنده نامزدشونم" در حالی که ابروهاش از تعجب رفته بود بالا و یه خنده کج تحقیرامیز رو لبش اومده بود بهم گفت "جدا؟ نمیدونستم عزیز تبریک میگم" و گوشیشو دراورد و مشغول تکست دادن شد، انگار که بخواد بهم بی احترامی کنه. چند ثانیه بعد در اتاق پرو کامل وا شد و زنم در حالی که فقط یکی از اون شلوارا که یه شلوار جین خیلی تنگ بودو پوشیده بود و بالاتنش فقط یه تاپ تا بالای نافش بود که سینه های بزرگ و نرمش توشون افتاده بودن بیرون، درو باز کرد. شایان دقیقا کنار من روبروی در بود و قشنگ هیکل لخت زنمو میدید. نوشین خیلی عادی گفت "عزیزم میشه اون مانتو رو هم بهم بدی؟ این شلواره عالیه" شایان خندید و کونشو ورنداز کرد و گفت "اره خیلی توش خوب شدی. بذار این کاره رو هم بهت بدم یه تن بزن بیا شوهرت نظر بده، واسه مراسما خوبه" یه کار اورد بهش داد و دو دقیقه بعد اومد بیرون. یه لباس مشکی توری استین بلند بود که اینقد نازک بود که میشد کل سینه هاش واضح دیده بشه . پوست بدنش و نوک سینه هاش قشنگ معلوم بود. رو به پسره گفت چطوره؟ اونم بدون این که منتظر من باشه بهش گفت "به نظرم عالیه عزیزم" نوشین هم گفت "پس اینا رو واسمون بذار، فقط اون شلوار اولیه رو یه سایز کوچیکتر بده. میدونی که من جذب دوست دارم" شایان با خنده سر تکون داد و رفت جنسا رو بذاره. رو به من کرد و گفت "شما چیزی احتیاج ندارید؟ کارای مردونه هم اون اول مغازه هست" زنم با نگاهش بهم فهموند برم نگاه کنم و منم بدون اختیار حرفشو گوش کردم و رفتم.همونطور که لباسا رو نگاه میکردم حواسم بهشون بود. جفتشون گوشی دستشون بود و داشتن تایپ میکردن و بعضی وقتا با خنده یه نگاهای ریزی به هم میکردن. فک کنم داشتن به هم پیام میدادن. یهو شایان بلند جوری که من عمدا بشنوم گفت "راستی نوشین جون یه سری جنس هم تو انبار پایین دارم که هنوز تو ویترین نذاشتم، میخوای بریم اونا رو هم ببین شاید خوشت اومد" نوشین بدون فکر و معطلی رو به من گفت "عزیزم من یه دقیقه همراه شایان جون برم تو انبار جنسا رو نشونم بده و بیام" من که هل شده بودم با لحن مسخره ای پرسیدم "میخوای منم بیام؟" که زنم با لبخند گفت "نه عزیزم تو لباسای اینجا رو ببیشتر نگاه کن خوشگلاشو بهم پیشنهاد بده بازم، ما زودی برمیگردیم" شایان بهم گفت "پس قربون دستت اقا اگه کسی اومد بهش بگو صاحب مغازه نیست و دست به سرش کن بره، نیاز نیست به من بگی" منم گفتم باشه چشم. خیلی حس بدی پیدا کردم. مطمئن بودم نوشین خودش باهاش هماهنگ کرده و میخواد جنده بازی دربیاره، ولی دوست نداشتم با من شبیه بچه ها رفتار کنه. از طرفی هم دلم نمیخواست باهاش دعوا کنم چون الان دیگه عقد کرده بودیم و تموم کردنش به این راحتی نبود و در غیر اون صورت هم روش بهم باز میشد و دیگه هرکاری دلش میخواست میکرد. از اون بدتر این که حتی نمیتونستم اونجا صبر کنم تا برگردن. واقعا دلم میخواست ببینم با زنم چیکار میکنن، هردو سکسی بودن و تماشای سکسشون مثل دیدن یه پورن خوب بود. پورنی که زن خودم توش بازی میکرد. دوباره حشر اومده بود سراغم و هیچی حالیم نبود.یکم که گذشت دیگه دیدم واقعا نمیتونم. انگار یه چیزی از تو سینم بهم فشار میاورد که برم ببینم. این شد که خطرو به جون خریدم و اروم درو باز کردم و رفتم تو. دیدم یه راه پله تاریکه که میخوره به زیرزمین. جوری که صدای قدمام شنیده نشه رفتم پایین و دیدم پایین دوتا دره : یکی دستشویی بود و یکی یه در دیگه که ازش توش صدای بلند اهنگ شبیه اهنگی که بالا داشت پخش میشد میومد و نیمه باز بود. لای درو بیشتر باز کردم و دیدم گوشه اتاق تقریبا پشت به در شایان روی صندلی نشسته و زنم جلو پاش رو زمین زانو زده و در حالی که فقط همون شلوار جین تنگ پاشه که اومده پایین و نصف اون کون سفید و بزرگ و مثال زدنیش ازش بیرون افتاده داره واسش ساک میزنه. جفتشون رو به در نبودن و منو نمیدیدن. شایان داشت بهش میگفت "از خوردنت معلومه خیلی وقته کیر گنده نخوردیا" زنم با لحن لوس و جندگونه سرشو تکون داد و گفت "اوهوم" اون که انگار پرروتر شده بود گفت "بعد این همه پسربازی به همچین اسکل بی کیری قانع شدی؟ زیر من و کامی میموندی بهتر بود که" زنم یه لیس از پایین تخماش تا بالای کیرش زد و مث جنده ها خندید و در حالی که سرشو کج کرده بود تو چشاش زل زد و گفت "حالا اینطوری هم یه شوهر حرف گوش کن و خوب دارم هم میتونم هرهفته بیام اینجا تو منو با کیر بزرگت بکنی" پسره که انگار حشری تر شده بود شروع کرد محکمتر تو دهن زنم تلمبه زدن جوری که صدای بلند خوردن کیرش به ته حلق زنم میومد. من از این فرصت استفاده کردم و اروم رفتم تو اتاق و پشت کارتونایی که این طرف ته اتاق بودن قایم شدم. شایان از رو صندلی بلند شد و نوشینو بلند کرد شلوارشو کامل دراورد و کونشو گذاشت رو میزی که اونجا بود و کسشو داد طرف دیوار و در حالی که کونش به طرف خودش کج بود شروع کرد محکم تو کسش تلمبه زدن. بهش گفت "کیرمو دوست داری؟" زنم دوباره با همون لحن لوس گفت "اوهوم" شایان در حالی که کیرشو محکم با عصبانیت میزد ته کسش داد زد "بلند بگو ببینم، کیرمو دوست داری یا نه؟" نوشین داد زد "عاشقشم، فقط منو بکن" شایان گفت اینجوری نمیشه و کاملا به کمر خوابوندش رو میز و پاهاشو باز کرد و شروع کرد تو کسش تلمبه زدن. محکم و وحشیانه میزد تو کسش. زنم سرشو کامل چسبونده بود به سطح میز و چشاشو بسته بود و دستش به موها و سینه هاش بود. شایان جفت پاهاشو اورده بود بالا و چسبونده بود بهم و گذاشته بود رو شونه سمت چپش و تو کسش تلمبه میزد. نوشین بهش گفت "قربونت برم به پاهام خیلی فشار نیار، دیروز باشگاه بودم پا زدم درد میگیرن" که شایان گفت "دیروز روز پا بوده امروز روز کس، اینطوری کست خوشگلتر میشه واسم. اینقد حرف نزن اگه میخوای زودتر ابم بیاد و برگردیم پیش شوهر کسخلت" زنم گفت جون و شروع کرد تو همون موقعیت کسشو مالیدن.یکم بعد اینقد تلمبه زدنای شایان محکم بود که مجبور شد دست چپشو بیاره پشت سرش لب میزو بگیره که نیفته. داد زد "آخ عزیزم یه لحظه وایسا لطفا، دارم میفتم اینقد قوی ای" شایان با لحن حشری گفت "قوی ام اره؟ اون شوهر کسکشت ضعیفه؟" نوشین هم در حالی که از لذت چشاشو بسته بود دوباره لوس گفت "اوهوم" شایان کیرشو کشید بیرون و انداخت رو کس نوشین و یه نعره کشید و ابش اومد. زنم فقط بهش گفت جون و بازم همونطور دراز کشید . چند ثانیه بعد شایان گفت جون از این باید عکس بگیرم، خیلی سکسی شدی" و گوشیشو از جیب شلوارش که رو زمین بود دراورد و ازش عکس گرفت و نشونش داد. بهش گفت "میخوای رفتیم بالا نشون اون دیوث بدم؟" زنم فقط خندید و بلند شد. کس و کون خودش و کیر شایانو با دستمال کاغذی که اونجا بود پاک کرد و هردو لباساشونو پوشیدن. من اینقد احمق بودم که به ذهنم نرسید باید زودتر از این دوتا برم که وقتی برمیگردن بالا باشم. وقتی داشتن میرفتن سمت در که برن بیرون یادم افتاد.وحشت کردم که حالا چه خاکی بر سرم کنم؟ اگه بفهمن من داشتم این پایین نگاهشون میکردم چی؟ مچاله شدم اون گوشه پشت کارتنا. همون موقع گوشیم ویبره رفت. زنم بود. با دستای لرزون جواب دادم. "سعید کجایی؟" خدایا چی میگفتم؟ این پایین چیکار میکردم اخه؟ یکم من و من کردم و یهو به ذهنم رسید چی بگم... "دستشویی بودم دارم میام" خدا رو شکر کردم و رفتم بالا. وقتی رفتم زنم و شایان داشتن باهم میخندیدن. منو که دیدن زنم گفت "تو دستشویی بودی؟ چرا نیومدی پیش ما لباسا رو ببینی؟" مثل احمقا گفتم "با خودم گفتم شاید نخواهید من مزاحمتون بشم" که شایان خندید و گفت "افرین چه شوهر مودب حرف گوش کنی" که زنم بلند مث جنده ها به حرفش خندید. خیلی حس بدی بود واقعا. موقع حساب کردن جاکش تا قرون آخر پولو ازمون گرفت. انتظار داری وقتی فروشنده ابشو میریزه رو کس زنت و ازش عکس میگیره یه تخفیفی هم بهتون بده. ولی نه خیر. موقع رفتن رو به زنم گفت "زود به زود تشریف بیارید" که نوشین با حالت لاس زدن گفت "حتما همین کارو میکنیم" بیرون مغازه بهم گفت "وای سعید فشارم خیلی افتاده، هوس میلک شیک کردم. برام میگیری؟" منم گفتم "باشه ولی کاری نکردیم که بعد کافه" با یه خنده مث جنده ها بهم گفت "خب بعضی کارا مثل خرید برای اقایون و خانوما متفاوته مقدار انرژی بردنشون دیگه" منم بدون این که حرفی بزنم زنمو بردم براش میلک شیک بگیرم تا بعد کس دادنش تقویت شه. دیگه واقعا داشتم بیغیرت میشدم و لذت میبردم از این نوع رابطه و خر فرض شدن به دست زن سوپر سکسیم.