قسمت پنجمدیگه از جنده بازیای ریز زنم موقع نامزدی نمیگم که اگه بخوام همه چیو بگم این داستان صد قسمتی میشه. زندگی من و این زن از اول تا آخرش پر از بهونه برای راست شدن کیرم بود. برسیم به عروسیمون، عروسی ای که به لطف جنده بودن زنم واسم به یکی از یاد ماندنی ترین شبای زندگیم تبدیل شد. عروسی قرار بود مختلط باشه و خانواده منم مشکلی نداشتن، ولی با جنده بازیای زنم بعید بود به خیر بگذره. اول از اصرارش برای این که کامی دوست پسر قبلیش بشه ساقدوش داماد یعنی من شروع شد. وقتی هم بهش گفتم "آخه من که صنمی با کامی ندارم که بخواد ساقدوشم بشه" گفت "کامی چهار ساله دوست صمیمی منه، باور کن از تو هم خوشش میاد. تو که هیچ دوستی نداری عزیزم، خب بذار دوست من همراهت باشه دیگه" خیلی واسم تحقیرامیز بود کسی که زنمو این همه مدت گاییده بود و حتی تو دفتر خودمم کسشو کرده بود بشه ساقدوشم ولی با اصرارای نوشین آخرش گفتم باشه گور پدرش و زنگ زدم بهش گفتم. وقتی شنید خندید و گفت باشه حتما و پیشنهاد داد ماشینشو واسه عروسی بده بهمون که گل بزنیم. منم خیلی خوشحال شدم. اگه برای عروسی بی ام و گل میزدم جلوی خونواده و فامیلم حسابی میرفتم بالا. بهشون گفته بودم اونا فقط تالارو هماهنگ کنن و کارای اماده شدن عروس و چیزای اینطوریو کاری نداشته باشن، اونا هم قبول کرده بودن.بحث بعدی با زنم سر ارایشگر بود. اون میخواست ارایشگرش یه ارایشگر مرد باشه و من میگفتم مگه تو شهر به این بزرگی ارایشگر زن خوب پیدا نمیشه. زنم بهم گفت "اه سعید دوباره داری امل میشیا. اصلا خوشم نمیاد. عهد قاجاره مگه؟ ارایشگر زن و مرد نداره که. من دوساله مشتری عرفانم، از همه بهتره" اخرم قهر کرد و مجبور شدم به خواستش تن بدم. چون نمیشد بریم سالنش، به ارایشگره گفتیم بیاد خونه خودمون که هنوز وسایلشو درست نچیده بودیم. وقتی ارایشگر اومد من نشسته بودم رو یکی از کارتنای وسایل بازنشده داشتم با گوشیم انگری بردز بازی میکردم. باهاش دست دادم و بهش گفتم خانمم حمومه. یهو دیدم نوشین در حالی که فقط یه حوله پیچیده بود دور سینه ها و کس و کونش تو ورودی هال ظاهر شد. گفت "عه اومدی عرفان؟ سلام. چطوری؟" ارایشگره هم پاشد با خوشحالی رفت سمتش. نوشین در حالی که با یه دست حولشو نگه داشته بود با اون یکی دست بغلش کرد و روبوسی کردن. پسره گفت "خب بریم سرکارمون که خیلی کار داریم" و همراه نوشین با همون حوله رفتن تو اتاق و درو بستن. باورم نمیشد نوشین در حالی که فقط یه حوله پوشیده اینقد راحت با یه مرد غریبه بره تو اتاق و درو ببنده، ولی معلوم بود به این که روز عروسیمونه و حرفی نمیزنم تا خراب نشه و شایدم بیغیرت و بی خایه بودن من مطمئن بود. من نشسته بودم رو همون کارتنا و به این فکر میکردم که الان نوشین لخت نشسته و سینه های گندشو گذاشته تو دهن پسر ارایشگره.یکم بعد تینا دوستش اومد خونه و فقط با سلام احوال پرسی خشک و خالی و بدون این که به من محل بذاره رفت سمت اتاق. سه تایی صدای خنده هاشون بلند شد. صدای تینا رو میشنیدم که داشت به نوشین میگفت "جنده خانوم من خوب الکی الکی عروس شدیا" و میخندیدن. قرار بود من تا آماده میشه نبینمش که مثلا سوپرایز شم، از حق نگذریم همینطور هم شد. وقتی از اتاق اومد بیرون باورم نمیشد این زن قراره با من ازدواج کنه. از همیشه خوشگلتر و تودلبروتر شده بود. حتی چند برابر حالت عادیش. ارایش نه چندان سنگین با موهایی که یکمش ریخته بود تو صورتش و بقیش پشتش بود، با یه لباس دکلته استین حلقه ای که پشت کمرش باز بود و پایینش حسابی کون بزرگ و بی مانندشو مینداخت بیرون. تینا بهم گفت "کوفتت بشه همچین جیگری. نبینم دوست منو اذیتش کنیا سعید، من میدونم و تو" و سه تایی الکی خندیدیم. موقع رفتن از ارایشگره تشکر کردم که خندید و گفت "نوشین جان زیاد به ما لطف داشتن" و شماره کارت داد پولشو براش بریزم. پولو ریختم و رفتم پیش دخترا نشستم. تینا داشت باهاش سلفی میگرفت و تو وایبر برای یه نفر میفرستاد. بعدشم فقط ازش در مورد جزئیات مراسم سوال میپرسید و نوشین جواب میداد.یه ساعت بعد کامی اومد. یه کت شلوار اسپرت خیلی گرون پوشیده بود و خداییش از من که دوماد بودم هم خوشتیپتر شده بود. وقتی اومد زنم محکم بغلش کرد و یه لبخند رضایتی رو لبش بود . اونم موقع بغل کردن نوشین قشنگ از گوشه لبش بوس کرد و یکم دستشو پایینتر از کمرش اورد رو کونش و دوباره اورد بالاتر. ساده بخوام بگم موقع بغل کردن یه دستی هم به کون زنم کشید. بهش گفت "چه دافی شدی شب عروسیت نوشین جون" و خودشون خندیدن. بعدش با من دست داد و سوییچ ماشینش رو دراورد. وقتی میخواست بهم بدتش در حالی که کف دستمو نگه داشته بودم که ازش بگیرم رو هوا نگهش داشت و بهم گفت "حواست باشه باهاش تند نریا سعید. رانندگی بلدی که؟" گفتم "اره بابا بلدم به خدا." گفت "به هر حال این ماشینا خیلی پیشرفتن. حواست باشه چیزیش نشه یهو. دادم بچه ها بردن شستن و گل زدن برات." ازش تشکر کردم و سوییچ ماشینو گرفتم. زنم با یه حالت غرور و افتخاری داشت بهش نگاه میکرد. بهش گفت "امشب دوتا پسرا باهم خوب دوست باشید" که کامی زد پشت کمر من و گفت "اره بابا امشب میخواهیم کلی باهم حال کنیم" و دوتایی خندیدن. منم زورکی خندیدم. رفتار کامی با تینا سرد بود که باعث تعجب بود. یه زمان سه تایی باهم حسابی رفیق بودن و همش باهم بودن ولی خب این واسه اوایل دانشگاه بود. خوب که فکر کردم یکی دو سالی بود که تینا و کامی رو باهم یه جا ندیده بودم.تو ماشین که نشستیم بریم به سمت باغی که عروسیمون توش بود به نوشین گفتم "نوشین هنوزم باورم نمیشه که داریم باهم ازدواج میکنیم" خندید و گفت "منم همینطور" با ذوق بهش گفتم "امشب بالاخره میتونیم سکس کنیم" که لبامو با دست جمع کرد و گفت "تند نرو، بذار به موقش صحبت میکنیم" تو ماشین اهنگ گذاشته بود و با لباس عروسش رو صندلی جلو میرقصید و دستاشو تکون میداد و هر ماشینی از کنارمون رد میشد بوق میزد و حسابی نگاه میکرد. وقتی رسیدیم کامی منو برد یه اتاقی پشت استیج عروسی و گفت امشب شب عروسیته دیگه نمیشه مشروب نخوری. منم که حقیقتش یه جورایی دوست داشتم اون باهام حال کنه و چند دفعه هم یکم خورده بودم گفتم باشه و حسابی باهم مشروب خوردیم. چندتا پیک سنگین واسم ریخت و تازه خودش یکی درمیون نمیخورد. من که تا حالا قبلش درست حسابی مشروب نخورده بودم حسابی مست شده بودم و دیگه از یه جایی به بعد به زور راه میرفتم. کامی هم از این وضعیت استفاده میکرد و تو طول عروسی با من مثل بچه ها برخورد میکرد. یه بار جلوی همهی مهمونا بهم گفت کرواتشو براش درست کنم و وقتی کردم پررو شد و یه ساعتی بعد بهم گفت بند کفششو ببندم که من احمق هم اون وسط جلوی همه زانو زدم و خواستم براش ببندم، ولی اونقد مست بودم که نتونستم و با خنده بهم گفت نمیخواد پاشو. تو طول شب هم چندبار دیگه قاچاقی واسم مشروب اورد خوردم و دیگه واقعا نمیتونستم رو پام وایسم. با بابام حسابی رفیق شده بود و اونم معلوم بود حسابی باهاش حال میکنه. اینقدر سر و زبون داشت و روابط اجتماعیش خوب بود که سریع همه رو جذب خودش میکرد، برعکس من.دیگه اخراشو جدی درست یادمم نمیاد. فقط یادمه بابام و داییم بردنم پشت تالار بهم ابلیمو بدن و کاری کنن بالا بیارم که موفق نشدن. اخر که خواستیم بریم زنم و دوستامون و فامیلا گفتن تو با این حالت نمیتونی پشت فرمون بشینی و قرار شد کامی ما رو برسونه خونمون که بابام کلی ازش تشکر کرد و خفیف یادمه موقعی که کامی منو گرفته بود داشت سوار ماشین میکرد با عصبانیت سر تکون میداد. وقتی رسیدیم کامی زیر شون منو گرفت برد تو اتاق خوابمون. گفت "یکم این پایین رو فرش بخواب حالت جا بیاد، اگه خواستی بالا بیاری هم رو تخت بالا نیاری حداقل" بعد اروم یه چک زد تو صورتم و گفت "میشنوی چی میگم اصلا؟" من که واقعا چشامو به زور میتونستم باز نگه دارم فقط یه صدایی از خودم دراوردم و گرفتم رو فرش دراز کشیدم. کامی زیرلب گفت "خاک بر سرت" و برقو خاموش کرد رفت از اتاق بیرون. چند دقیقه تو تاریکی خوابیده بودم که دیدم در وا شد و کامی اومد تو اتاق. صدام زد چندبار ولی جواب ندادم و خودمو زدم به خواب. نوشینو صدا زد بیاد تو اتاق و اونم که هنوز لباسش تنش بود اومد تو چسبیدن به هم. نور چراغ هال میخورد به پشتشون و تو این نورپردازی سکسی داشتن وحشیانه لب میگرفتن از هم. کامی گردن زنمو مثل وحشیا میخورد و اونم گردنشو داده بود عقب و چشاشو بسته بود. کون زنمو با بازوهای فیتنسیش که تو پیرهن سفید مجلسیش افتاده بودن بیرون بغل کرد و همونطور که دامن لباس عروسشو داده بود بالا و داشت شرتشو درمیاورد گفت "دلم واسه کون گندت تنگ شده بود" نوشین گفت "کامی بیا بریم بیرون یهو بیدارش میکنیم" اونم یکی زد در کونش و گفت "با وضعیتی که این داشت شاید صبحم بیدار نشه"نوشین خواست لباس عروسشو دربیاره که کامی گفت "نه لباستو درنیار. دوست دارم تو لباس عروسیت بکنمت که هر وقت میبینیش یاد من بیفتی. فقط اون سینه های گندتو بنداز بیرون از لباس." زنمم همینکارو کرد. انگار عادت نوشین بود که اون روز با منم همینکارو کرده بود. کامی لباسای خودشو کامل دراورد و انداخت پایین تخت اون طرف. کیرش تقریبا معمولی بود. یه جورایی لاغر بود اما خطای عضلههاش معلوم بود و شکم شیش تیکه داشت. دیگه تو دید من نبودن، اما صدای خنده های ریزشون میومد. نمیدونم داشتن به چی میخندیدن. صدای خنده ها کم کم تبدیل به ناله شد. معلوم بود زنم داره تلاش میکنه صداش شنیده نشه اما نفساش که سنگین میشدنو نمیتونست کاری کنه. صدای فنر تخت به گوش میرسید، یکم بعد پشتی تخت هم انگار داشت میخورد به دیوار. سعی کردم دزدکی نگاه کنم ببینم چه خبره اما تاریکی اجازه نمیداد ببینم. زنم گفت "ساکت باش سعید میشنوه" کامیار همونطور که تلمبه میزد با خنده گفت "کون لقش بابا" زنم گفت "اگه بیدار بشه چی؟" کامی گفت "اون وقت میزنم میترکونمش تا دوباره بیهوش شه. فردا بهش بگو همچین اتفاقی نیفتاده و مست بوده توهم زده. بگو مگه دوست داری من به کامی بدم؟ بعد بگو بیام این بار جلو خودش بکنمت" زنم که انگار با این حرفش یکم جرات پیدا کرده بود بلند آه کشید و گفت "عاشق کیرتم کامی. ارزوم بود با تو ازدواج کنم، تو مرد رویاهامی. خیلی خوشحالم که شب عروسیم دارم بهت میدم. تو حتی کیرتو بذاری لای کونم بالا پایین کنی تا بیاد از کردن این بهتره..."کامی انگار زد تو گوشش و بهش گفت"اینا رو به شوهرت بگو که اون پایین خوابیده" نوشین بهش گفت "اخه اون..." شاهین یه چک دیگه زد تو گوشش و گفت "بگو جنده" نوشین گفت "من عاشق کیر کامی ام سعید، کیرش خیلی از تو بزرگتر و بهتره" کامی در حالی که زنم کیرشو میخورد فک کنم رو به من گفت "فک کردی دیگه از امشب صاحبش میشی؟ زنت جنده ابدی منه کیری، بنده کیرمه. هروقت بخوام میام تو خونت میکنمش، تو فقط واسه سرویس دادن بهش شوهرش شدی" بعد بهش گفت "حالا دودستی واسم بزن، حسابی خیسش کن" و دو سه دقیقه بعد گفت "حالا برو دستاتو بمال به صورت این بیناموس" زنم گفت "ول کن کامی بیدار میشه" که گفت "من الان کیرمو تا ته بکنم تو کونشم بیدار نمیشه. بیدارم بشه مجبورش میکنم کس و کونتو واسم نگه داره تا توش تلمبه بزنم. پاشو اگه دلت نمیخواد شب عروسیت بی کیر بخوابی" زنم از رو تخت اومد پایین. من چشامو بسته بودم. زنم کف دوتا دست خیس و چسبناکشو مالید به صورتم و قشنگ دستاشو با صورتم خشک کرد. از کامی پرسید خوبه؟ اونم گفت خوبه، حالا بیا قمبل کن واسه بکنت. کل صورتم بوی کیر کامی رو گرفته بود. بهش گفت کست مال کیه؟ نوشین گفت "مطمئن باش مال این بیغیرت کونی نیست... تو همیشه صاحب کسم میمونی عشقم، هر وقت اراده کنی مال توئم. اصلا طلاق میگیرم میام زنت میشم" کامی یکی محکم زد در کونش که مطمئنم من اگه تو واقعیت بیهوش هم بودم از صداش به هوش میومدم. بهش گفت "پس چرا با این کونی بی عرضه ازدواج کردی؟ مگه زیر کیر خودم بودی چش بود؟" زنم در حالی که ناله هاش به هق هق تبدیل شده بود گفت "تو دنبال جنده بازی بودی کامی... تو منو نمیگرفتی که...حالا بهتره که... هم شوهر دارم هم به تو میدم" کامی شروع کرد محکم تلمبه زدن. زنم با صدای شبیه جیغ که موقع ارضا شدن درمیاورد بهش میگفت "اره همینه، موهامو بکش. خفم کن کامی. دوست دارم زیر کیرت جون بدم" کامی یه دونه محکم زد تو گوشش یا رو کونش، نمیدونم. صدایی شبیه گوزیدن از کسش میومد. کامی بازم یکی محکم اسپنکش کرد و گفت "نگفتم کاری میکنم شب عروسیت رو کیرم از کس بگوزی؟ بیا جنده. کس جرخوردتو تحویل بگیر" زنم انگار از زیر آب اومده باشه بالا یه نفس عمیق کشید و گفت "وای خیلی خوب بود عوضی، بهترین بود. ممنونم" کامی با لحن خشن بهش گفت "من هنوز ارضا نشدم، بشین پایین تخت کیرمو بخور"نوشین دقیقا نشست کنار من و اونم همونطور که لب تخت نشسته بود و زنم واسش ساک میزد، کف پاشو اروم اروم گذاشت رو صورتم. بهش گفت "ببینش. اگه بیدارم بود خایه نمیکرد چیزی بگه" زنم گفت جون و دیگه انگار محکمتر ساک میزد واسش. کامی هم که انگار پرروتر شده بود پاشو بیشتر فشار میداد رو صورتم. شایدم میخواست امتحان کنه ببینه واقعا خوابم یا خودمو زدم به خواب. به هر حال مطمئن بودم داره از تحقیر من لذت میبره. منم با این که خیلی دردم میومد ولی سعی میکردم تحمل کنم و چیزی نگم. یکم بعد به زنم گفت "بشین رو صورت شوهرت و خایه هامو بخور تا ابمو بریزم رو صورتت" زنمم همونطور که بهش گفته بود نشست رو صورتم ولی فک کنم مواظب بود که کونش با صورتم برخورد نکنه تا یه وقت بیدار نشم. چشمامو که باز میکردم فقط کون گندش تو دیدم بود که مث سقف بالا سرم بود. کامی بهش گفت "جون خایه هامو بذار تو دهنت تا بزنم" و یکم بعد صدای شبیه خرناس خرس کشید و انگار ابش پاشید رو صورت زنم. بعد یکم صداهای مردونه بهش گفت "اینم کادوی عروسیت. میخوای فردا بیام تو پاتختی جلوی همه بازم بهت بدمش؟" نوشین خندید و گفت "ممنونم مرد من. تو هرموقع هرکجا بخوای میتونی منو بکنی. این کس مال توئه"شایان پاشد انگار خودشو پاک کرد و یکی محکم با لگد زد به پای من. به نوشین گفت "نگاش کن تن لشو چجوری بیهوش شده" نوشینم خندید و پرید رو تخت. من کم کم همونجوری صورتمو کردم تو فرش تا خوابم برد. اخرین چیزایی که شنیدم این بود که نوشین داشت میگفت "عه عشقم نمیشه اینجا بخوابی که. فردا صبح به این چی بگیم؟" و کامی خندید و گفت" ول کن بابا خستم، حالا فردا بیدار شه ببینه من پیش زنش خوابیدم میخواد چه غلطی کنه مثلا؟" راست میگفت. دوست پسر سابق زنم با پا رفته بود رو صورتم و ابشو پاشیده بود رو صورت زنم و منم حرفی نزده بودم. حتی اگه بیدارم نبودم و خبر نداشتم واقعا به کامی و نوشین حق میدادم منو ادم حساب نکنن و کار خودشونو بکنن. آخر نفهمیدم کامی شب عروسیم تو تخت کنار زنم خوابید یا نه، ولی مهم این بود که زنمو حسابی کرده بود و به جای من کسشو افتتاح کرده بود. البته افتتاح که چه عرض کنم، کس نوشین از خیلی قبلتر مثل اتوبان بود. حالا حداقل این خوبیو داشت که من میتونستم پشت دوربین کنترل سرعت بشینم.
قسمت ششمفردا ظهرش با یه سردرد عجیب از خواب بیدار شدم، اونقد که یه لحظه به فکرم رسید شاید بعد این که خوابیدم کامی چیزی زده تو سرم تا یه وقت از خواب بیدار نشم. بعد با خودم گفتم خب که چی؟ مثلا میخواسته وقتی من خوابم زنمو بکنه؟ و به مسخره بودن فکرم پی بردم. وقتی رفتم تو هال انگار کامی رفته بود و نوشین رو مبل نشسته بود داشت با گوشیش کار میکرد. بهش صبح به خیر گفتم که بدون این که بهم نگاه کنه گفت "ظهر شما هم به خیر" گفتم چیزی شده؟ با عصبانیت گفت "چی میخواستی بشه دیگه؟ دیشب ابرومو بردی" جنده خانوم تو لباس عروسیش رو تختمون به دوست پسر سابقش کس داده بود و ازم طلبکارم بود. گفتم چرا مگه چیکار کردم؟ گفت "چیکار کردی؟ اینقد مست بودی که داشتی میرفتی تو دیوار. کامی اوردت خوابوندت تو تخت" خودمو زدم به خریت و گفتم "من که چیزی یادم نیست" گفت "بله، مشکل منم همینه. تو که جنبه نداری مشروب نخور. اخه کی وقتی مشروب خور نیس شب عروسیش اینقد مست میکنه؟" عذرخواهی کردم و گفتم دیگه تکرار نمیشه. گفت "اره میدونم، عروسی منم دیگه تکرار نمیشه" کفرم دراومده بود از دستش. میخواستم بزنم تو صورتش و بهش بگم "تو که دیشب خوب کس دادی و زیر کیر کامی میگفتی بهترین شب زندگیت شده جنده خانوم" ولی رفتم تو اشپزخونه. اونم شروع کرد کلی غر زد و الکی گریه کرد. معلوم بود میخواد حسابی به این بهونه ازم باج بگیره.یکم دیگه دیدم اینطوری نمیشه. یا باید بهش میگفتم دیشب سکسشونو دیدم که اونوقت میپرسید پس چرا کاری نکردم و از این به بعد بیغیرتم میکرد، یا باید تظاهر میکردم چیزی نشده که خب چاره ای به جز عذرخواهی نداشتم. رفتارم زشت بود واقعا ولی کسی که باید عذرخواهی میکرد نوشین بود نه من. رفتم نشستم پیشش و گفتم "عذر میخوام نوشین، به خدا تقصیر کامی بود. قول میدم دیگه تکرار نشه" با عصبانیت گفت "مگه بچه ای که تقصیر کامی بود؟ تو نمیدونی نمیتونی پا به پای اون با اون هیکل و تجربش مشروب بخوری؟ خودت نباید میخوردی" که گفتم "درسته حق با توئه، ببخشید... حالا اجازه میدی کستو بخورم اشتی کنیم؟" نوشین که انگار تعجب کرده بود گفت "شب عروسیم منو نکردی، اگه میخوای جبرانش کنی و ببخشمت باید حسابی تلاش کنی" گفتم "چشم عزیزم، هرچی شما بگی انجام میدم" گفت "نظرت چیه واسم اون گردنبندی که اون روز دیدیمو بگیری؟" گفتم "عزیزم تو که میدونی من اونقد پول ندارم" پاشد جلوم وایساد و یکی محکم زد رو کون گندش و در حالی که میلرزوندش گفت "اگه میخوای این کونو بخوری قیمتش بالاست خب عزیزم" من که مسخ اون کون گندش شده بودم بدون این که فک کنم گفتم "باشه حالا کونتو بده بهم صحبت میکنیم بعدا" خندید و شلوار بنفششو کشید پایین و با دستش سرمو گرفت برد لای کونش. اروم چاک کون خوشگلشو بوس کردم. اصلا اینقد این زن حشری بود که وقتی به کس و کونش نزدیک میشدی گرماشو حس میکردی قشنگ. بهم گفت "من جواب سرراست میخوام. واسم میخری یا کون بی کون؟" سوراخ کونشو بوسیدم و گفتم "باشه خب میخرم" خندید و گفت "معمولا یکم طول میکشه تا مردا اینطور حرف گوش کن بشن، ولی تو معلومه خیلی دلت کسمو میخواد نه؟" گفتم "همینطوره، واقعا مغزم کار نمیکنه" گفت "همین خوبه. تا وقتی هرچی میخوام واسم بخری میتونی کونمو بخوری"پاشد تی شرتشو دراورد و بعدش سوتین و شرتش و زانو زد رو مبل و شروع کرد کونشو تکون دادن. من بی اختیار رفتم جلو و شروع کردم لیس زدن و مکیدن سوراخ کون صورتی و تنگش. کون بزرگش قشنگ جای دست داشت، میتونستی جفت کف دستاتو بذاری رو کپلای تپلش و کس و کونشو بخوری. همونطور که میخوردم بهم گفت "افرین، تو شوهر حرف گوش کن و خوبی هستی. همونطور سرتو ثابت بگیر و زبونتم بیرون نگه دار" و شروع کرد با کونش محکم میکوبید تو صورتم. من زبونمو بیرون نگه داشته بودم تا هربار میاد نزدیک صورتم بلیسمش. اونم کونشو شرق میزد تو صورتم و میخندید. بهم گفت "دوسش داری؟" گفتم بله. گفت "بگو چقد؟ قد یه گردنبند طلا؟ حاضری واسه این که ببخشمت واسم بخریش؟" گفتم بله. برگشت و نشست روبروم و پاهاشو گرفت روبروم و گفت بخورش. بدون این که حرفی بزنم انگشتای پاشو کردم تو دهنم و مشغول مکیدن شدم. همونطور که کف پاهای ناز و سکسیشو لیس میزدم بهم گفت "از این به بعد برنامه هرروزمون همینه. زندگی با همچین زن سکسی یعنی باید واسش حسابی خرج کنی و هرروز پاها و کس و کونشو بخوری تا خستگیش در بره. فهمیدی؟" گفتم "من که از خدامه عزیزم" پاشد دستشو محکم گذاشت رو تخت سینم پشتمو تکیه داد به پایین مبل و کونشو گذاشت رو صورتم. محکم کونشو چسبیده بودم و کس ناز و خوشگلشو میلیسیدم. نمیدونم همچین جنده ای چطور کس و کون به این خوشگلی و نازی داشت. سفید و تنگ و قشنگ، انگار اصلا تا حالا کیر نخورده بود. گفت "بخور، قشنگ بخور. فک کن بار اولیه که کس و کونمو تو دفتر انجمن دیدی. از همون روز که گذاشتی با کونم خفت کنم فهمیدم همونی هستی که دنبالش میگشتم" و دوتا دستشو گرفته بود به لبه مبل و کونشو رو صورتم جلو عقب میکرد. از رو صورتم پاشد و گفت "میخوای کسمو بکنی؟" گفتم بله. گفت خواهش کن. گفتم خواهش میکنم. گفت نه معلومه هنوز نمیخوای. خوابوندم رو زمین و نشست رو سینم و بعد با کس و کون نشست رو صورتم. بهم گفت "یه جوری بخور که نفست بند بیاد. میخوام نالتو بشنوم. برای کردن بهترین کس دنیا باید بهترین خوردنو بهم نشون بدی... ازم بابت خراب کردن شب عروسیم عذرخواهی کن... مث یه بی مصرف بی جنبه کسمو بخور تا ببخشمت" یکم دیگه که کسشو خوردم شرتمو کشید پایین و کیرمو با دستش گرفت. بهم گفت "دوست داری کیر کوچولوتو بمالم؟ یا مثل اون روز دو دقیقه ای ابت میاد و هیچی واسه کسم نمیمونه؟" از فشار کونش رو صورتم نتونستم چیزی بگم. تف کرد رو کیرم و شروع کرد مالیدن. سی ثانیه بعد دستشو گرفتم و گفتم "خواهش میکنم نکن، الان میام" خندید و پاشد. کسشو گرفت جلوی صورتم و دستمو گرفت گذاشت روش. بهم گفت "اها دستتو بذار روش. دوست داری این کس بالاخره مال تو بشه و کیرتو بکنی توش؟ اره؟" بعد کونشو داد عقب و دستشو گرفت جلوی کسش و گفت "ولی هنوز نه، باید یکم دیگه خواهش کنی" من که دیگه نمیتونستم بعد از اون جق زدنش تحمل کنم با تمام توان شروع به خواهش کردم "خواهش میکنم عزیزم، خواهش میکنم بهم اجازه بده کیرمو بکنم تو کس قشنگت. تو بهترینی" خوابید و گفت باشه خب بیا بکن توش.باورم نمیشد که بالاخره میخواستم کیرمو بکنم تو کس تپل و خوشگلش. خیلی خوش شانس بودم. کیرم با یه حرکت رفت تو کسش، اون کس هیولا کیری مثل کیر منو با یه حرکت میبلعید. دو سه دقیقه که کردم بهش گفتم عزیزم میشه از پشت بکنم؟ که با یه بیحوصلگی که مشخص بود اصلا حال نمیکنه گفت "نه همینطوری بکن دیگه" راستش دنبال یه فرصت بودم که یکم کیرمو بیارم بیرون که دیرتر ابم بیاد ولی چون اجازه نداد همینطور ادامه دادم. حداقل ۳۰ ثانیه دیگه. حس کردم کل وجودم داره میلرزه. وقتی داشتم ارضا میشدم گفتم "اخخخ ببخشید عزیزم دیگه نمیتونم تحمل کنم، تو خیلی خوبی... ببخشید" چندثانیه یه حالت ناامیدی و چندشی روی صورتش دیدم که سریع سعی کرد بپوشونتش و با یه لبخند مصنوعی بهم گفت "اشکالی نداره عزیزم، خوشحالم که کسم اینقد بهت حال داد. واسه اولین سکست خوب بود" من مث بچه ها ذوق کردم و گفتم جدی؟ اونم گفت "ای... همچین بگی نگی. ولی یادت باشه اگه میخوای کس منو راضی نگه داری باید رو خودت کار کنیا. کس من کیر میخواد. باید هرروز کرده بشه" گفتم جون چشم همه سعیمو میکنم و پاشدم رفتم براش از تو یخچال آبمیوه بیارم بخوره.شبش رفتیم ماه عسل کیش. تو فرودگاه اینقد وضع لباس پوشیدنش خراب بود که حراست فرودگاه موقع رد شدن از دستگاه بهش گیر داده بود و مجبورش کرده بود بره لباس بهتری بپوشه. با عصبانیت واسم تعریف میکرد و منم برای این که دلشو به دست بیارم دائم بهشون فحش میدادم و خودمو عصبانی نشون میدادم. وقتی رسیدیم دیدیم هتلمون یه هتل جمع و جور و کوچیکه که تا دریا خیلی هم فاصله نداره اما اتاقای بزرگی داشت. اون شب کاری نکردیم و خوابیدیم. صبح که بیدار شدم دیدم نوشین هنوز خوابه، گفتم برم صبحونه بخورم و یه چرخی بزنم و بیام. هوا اون فصل سال کیش خیلی گرم بود و نمیشد زیاد بیرون موند، ولی واقعا جو خوب بود و حال ادم خوب میشد. وقتی برگشتم تو اتاق دیدم نوشین لخت وسط اتاق وایساده. همونطور که وایساده بود گوشیو برده بود پایین و داشت از کسش عکس میگرفت. وقتی اومدم تو دست پاچه شد و گوشیو جمع و جور کرد. وقتی پرسیدم داره چیکار میکنه گفت "کسم میسوخت یکم. خودم که نمیتونم ببینم، گفتم عکس بگیرم شاید زخم شده باشه از دیروز که کردی" با خودم گفتم "اره جون عمت، کس تو از کیر من و اون سه دقیقه کردن دیروزم زخم بشه" بعد نشست رو تخت و مشغول کار کردن با گوشیش سد. خوابیدم کنارش و پرسیدم داری چیکار میکنی؟ با بی حوصلگی گفت دارم عکسای گالریمو میبینم. وقتی گفتم منم ببینم، یه لحظه گوشیشو کامل گرفت طرف خودش، انگار بخواد از برنامه ای که بود خارج بشه و بعد گفت بیا ببین. تو گالریش پر از عکسای سکسی و لخت از خودش بود که مثل جنده ها ژست گرفته بود و چندتاشو بیشتر واسه من نفرستاده بود. گفتم "اینا رو چرا گرفتی؟ هیچکدومو واسه من نفرستادی که" گفت "دلیل نمیشه هر عکسی میگیرم واسه تو بفرستم که. من هروقت حس میکنم سکسی شدم از خودم عکس میگیرم" چیزی نگفتم و بقیه عکساشو دیدیم. یه عکس بود که لخت لخت رو مبل نشسته بود و مشخص بود یکی دیگه ازش گرفته، وقتی ازش پرسیدم "اینو دیگه کی ازت گرفته؟" یکم دستپاچه شد و گفت تینا. گفتم تو پیش تینا لخت میشی؟ گفت "وا... اره مگه چیه؟" گفتم "با شرت و سوتین باشی میفهمم، ولی این که دیگه حتی کستم لخته" گفت "تینا صمیمی ترین دوست منه، دیگه این حرفا رو باهم نداریم" بعد با یه لبخند هرزه طور بهم گفت"تازه چندبار باهم شیطونی هم کردیم، شاید بازم بکنیم... تو که رو دخترا غیرتی نمیشی؟" یکم فکر کردم و گفتم "نمیدونم... آخه من هستم دیگه، هرکاری میخوای با اون بکنی با من بکن" که خندید و نوک سینشو با دست مالید و گفت "نمیشه که. یه لذتی تو خوردن سینه و کس هست که فقط با یه دختر دیگه میشه تجربه کرد. تینا از همه پسرا و مردا بدن منو بهتر درک میکنه"بعد اومد روم و دست زد به کیرم دید راست راسته و شروع کرد مالیدن. بهم گفت "از تصور سکس من و تینا اینقد خوشحال شدی؟" گفتم "خب راستش شهوتناکه" خندید و گفت "جون، اگه همینطور شوهر خوبی باشی یه بار میارمش جلوت سکس کنیم" اینو که گفت دیگه واقعا حشری شدم. گفتم "سه تایی نمیشه؟" با اخم گفت "دیگه خیلی رودار شدیا. نه من خوشم میاد نه فک کنم تینا" یکم بعدش با بی حوصلگی گفت "میخوای منو بکنی یا نه؟" با این که خیلی دلم میخواست و کیرم کامل راست بود گفتم "عزیزم پاشو بریم از این دو سه روز که اینجاییم استفاده کنیم و همه جا رو بگردیم، بقیه زندگیمون واسه سکس وقت داریم" که با عصبانیت گفت "اه از خداتم باشه همچین جیگریو بکنی. تو حقته واسه هربار سکس کسلیسی کنی" گفتم "عصبی نشو عزیزم، من که از خدامه. فقط مسئله اینه که فک کردم زیاد اینجا نیستیم و دوست دارم کلش خاطره بشه واسمون" گفت "اه خب باشه. تو برو تا منم حاضر شم و بیام... فک کنم روزی که تو منو خوب بکنی از همه بیشتر خاطره بشه" با این که خیلی ناراحت شدم ولی چیزی نگفتم و رفتم بیرون.تو راه رو هتل یهو یادم افتاد کارت اتاقو یادم رفته، نوشین هم که حواس نداشت. برگشتم بیارمش و با کفش اومدم تو درم باز بود. نوشین با شرت و سوتین بنفش سکسیش وسط اتاق وایساده بود. با همون کفش اومدم از میزی که تلویزیون روش بود کنار یخچال کارتو بردارم و درم باز بود که یکی از کارکنای هتل با چرخ از جلوی در رد شد. یه لحظه وایساد و در حالی که جا خورده بود با یه نگاه هیز زل زد به هیکل لخت زنم. بعد نگاهش به من گره خورد و از خجالت سرشو انداخت پایین و رفت. به زنم گفتم "نوشین چه وضعشه؟ یارو کل هیکلتو دید" گفت نفهمیدم بابا اصلا، خودت درو باز گذاشتی. حالا مگه چی شده؟ یه نظر بدن زنتو دیده دیگه" گفتم "یعنی چی؟ اینطوری نمیشه دیگه اینجا ایرانه" گفت "دیوونه ای سعید؟ خودت درو وا گذاشتی. اه... تو معلومه امروز رو اون مود املتی. اصلا حال نمیده باهات بیرون رفتن. من نمیام خودت برو" و نشست رو تخت. گفتم "نوشین بچه نشو بیا بریم" که یهو با صدای بلند داد زد "گفتم برو نمیام دیگه اصرار نکن" منم از ترس این که دوباره داد نزنه و ابرومونو تو هتل نبره ساکت و بی حرکت وایسادم. پاشد رفت دستشویی. اون حس بیغیرتیم دوباره اومد سراغم. مطمئن بودم نوشین نمیتونه سکس نکنه و وقتی من نیستم حتما یه کاری میکنه. گفتم تنهاش بذارم شاید بازم یه پورن زنده خوب دیدم. بین تخت و دیوار رو به در یکی از این پارتیشنا برای لباس عوض کردن بود که دیدم میتونم پشتش قایم شم و نوشین نبینتم. درو بستم و خیلی اروم رونوک پام رفتم پشت پارتیشن زانو زدم. یکم بعد از این که صدای بسته شدن در اومد دیدم اومد بیرون و اروم گفت "خاک بر سر کونی". فحش خوردن ازش یه لذتی داشت واسم نمیدونم چرا. انگار دوست داشتم زنمم مثل مامانم همیشه ناراضی باشه و غر بزنه و بهم حس تحقیر بده.نوشین که نمیدونست من تو اتاقم رفت سمت تلفن هتل. وقتی طرف جواب داد گفت "سلااام. میشه یکی رو بفرستید بیاد اتاق ما این تختو نگاه کنه؟ خراب شده" عجب جنده ای بود خدایا. جزیره به این بزرگی میخواست صاف با کارکنای هتل خودمون جنده بازی دربیاره. بعد همینجوری رو تخت دراز کشید و منتظر موند. وقتی طرف اومد دیدم یکی از این پسرای سیاه و لاغر جنوبیه. زنم با همون شرت و سوتین بنفش سکسیش که یه روبدوشامبر آبی بلند روش پوشیده بود و گرهش زده بود اومد جلوش. بهش گفت "سلام، گفتم شما تشریف بیارید چون این تخته مشکل داره" پسره گفت "مشکلش چیه خانوم؟ این یکی از بهترین تختامونه" زنم خندید و گفت "مشکلش اینه که کسی روش منو نمیکنه" پسره هم مث من رنگش پرید و با تعجب و من و من گفت "ببخشید چی؟" نوشین گفت "بذار واضحتر بگم، مشکلش اینه که تو روش منو نمیکنی" پسره با همون ترس گفت "خانوم من کارم روم سرویسه، واسم دردسر میشه اگه کسی بفهمه" نوشین کمربندشو گرفت و گفت "خب اینم جزو روم سرویس دیگه... مگه نمیگید حق همیشه با مشتریه؟ دوست نداری من ناراضی از اینجا برم که؟ به مدیر هتل میگم خوب بهم سرویس ندادیا..." پسره گفت "اخه خانوم شما با شوهرتون اینجایید. من دیدمش خودم. اگه بیاد چی؟" زنمم در حالی که کمربندشو به زور باز میکرد بهش گفت "اون رفته بیرون به این زودیا هم نمیاد، تو کارتو انجام بده کاریت نباشه" و شلوارشو کشید پایین.کیر سیاه و دراز طرف افتاد بیرون. زنم چشاش برق زد و گفت "جون عجب کیر سیاه و خوشگلی داری، اجازه هست بخورمش؟" پسره محکم چسبوندش به خودش و لباشون رفت تو هم و شروع کردن لبای شدید و طولانی گرفتن. من نژادپرست نیستم ولی چندشم میشد با اون لبای کلفت و سیاهش لبای بزرگ و سرخ زنمو میخورد. گره ربدوشامبرشو باز کرد و وقتی افتاد رو زمین یه سوت زد و گفت "میشه یکم عقبتر وایسید؟" زنم گفت "واسه چی اخه؟" با لهجه جنوبیش جواب داد "تا بتونم یه بار قشنگ این همه زیبا بودنتونو ببینم" زنم خندید و یه دستی به رونش کشید و با عشوه گفت "تو این زبونو نداشتی میخواستی چیکار کنی؟" پسره خندید و گفت "نگران نباشید خانوم کیرم هنوز سالم بود، از خجالتتون درمیومدم" نوشین گفت "خوب یهو بلبل زبون شدی" و شروع کرد با شهوت دوباره لبای عمیق ازش گرفتن و دستشو گذاشت رو لباسش و سعی میکرد دربیاره. پسره کمکش کرد پیرهنشو دربیاره و پیرهنشو انداخت رو مبل. اونم سوتین زنمو تو یه حرکت باز کرد و شروع کرد سینه هاشو خوردن. زنم مث یه ملکه باصلابت وایساده بود و سرشو داده بود عقب و اون مث خدمتکارش داشت سینه هاشو میخورد. نوشین با دست خودش کیرشو گذاشت بین رونای مرمری و کلفتش و گفت "پس راست میگفتن شما سیاها کیرتون بزرگه... من میگفتم اینا تو فیلماست فقط" پسره گفت "خانوم کیرای جنوبی بهترینن، شک نکنید از اینا تو تهران گیرتون نمیاد"زنم شرتشو دراورد و پسره اینقد حشری بود که از دستش گرفت و گذاشت تو دهنش گازش گرفت. نوشین کون لختشو کرد سمتش و قمبل کرد و پرسید "راستشو بگو این بهترین کونی نیست که کردی؟" پسره گفت "بهترین کونیه که تو زندگیم دیدم، اگه کیر من مث سوپراست شما دیگه از همه زنای تو فیلم سوپرا سکسی ترید" زنم گفت "جون، زنایی که میان هتلو زیاد میکنی نه؟" پسره کونشو تف زد و گفت "نه شما اولی هستید" زنم کونشو تکون داد و گفت "برو دروغ نگو، با این کیری که تو داری مگه میشه؟" پسره گفت "به خدا راست میگم" و کیرشو همین موقع هل داد تو کسش که یهو زنم انگار نفسش بند اومد و گفت هق. شروع کرد محکم با اون بدن لاغر و سیاهش تو کس نوشین تلمبه زدن. نوشین میگفت "جون... هر سال شوهرمو میارم اینجا خرج مسافرتو بده تا کس دادن زنشو ببینه، کس دادنش به یه کیر قویتر و بهتر جنوبی... جون... آخخخ این بهترین مسافرت عمرمه... دوست داری جلوی شوهرمم منو بکنی؟" پسره گفت "اینقد حرف نزن بذار کارمو بکنم" نوشین با ذوق یه لبخندی زد و ساکت شد. معلوم بود خیلی حال کرده. واقعا جنده بود و از مردای قوی خوشش میومد. پسره چند دقیقه تو همون پوزیشن تلمبه زد که زنم شروع کرد لرزیدن و اونم یه نعره خفیفی کشید و کیرشو دراورد و ابشو ریخت رو کمر زنم.من از بار قبل با شایان درس گرفت و تا جفتشون افتاده بودن رو تخت خواستم اروم اروم از اتاق برم بیرون. در حالی که جفتشون چشاشون بسته بود و رو به سقف خوابیده بودن اروم از همون بغل رفتم تو بریدگی دم در که یهو دیدم در بستست. هرچی فکر کردم دیدم اگه بازش کنم صددرصد میفهمن من دارم میرم بیرون و ابروم جلوشون میره. نمیدونستم چیکار کنم. نمیشد هم همینجا وایسم که، پسره بالاخره باید میرفت بیرون. داشتم فکر میکردم که صدای پسره اومد "مرسی خیلی حال داد، ولی من باید برم دیگه. مدیرم میکشتم" زنم گفت "دست خودت درد نکنه پسر سکسی، بازم هروقت شوهرم رفت بیا منو بکن" پسره گفت "باشه چشم، من که از خدامه" صدای لب گرفتنشون میومد. دیدم این بهترین فرصته. بدون این که فک کنم درو باز کردم و بستم و تظاهر کردم دارم از بیرون میام تو. وقتی رفتم جلو دیدم زنم ربدوشامبرشو پوشیده و پسره هم کل لباساش تنشه. زنم گفت "سلام عزیزم، چه زود برگشتی. من به ایشون گفتم بیاد تختو چک کنه مشکل داشت" گفتم "سلام. چش بود؟ دیشب که مشکلی نداشت" پسره با همون لهجه جنوبی گفت "نه سمت خانوم مشکل داشت، این فنرش دراومده بود به پشتشون فشار میاورد که من درستش کردم" منم گفتم "دست شما درد نکنه، خیلی لطف کردید" زنم نتونست خودشو کنترل کنه و ریز خندید. انگار خیلی براش حشری کننده بود که من از پسره بابت کردنش تشکر کرده بودم. واسه خودمم حشری کننده بود. انگار یه نیروی قوی درونم داشت برای بیغیرتی شکل میگرفت. این شد که دیگه زدم به اند بیغیرتی و یه تراول پنجاهی از جیبم دراوردم دادم به پسره. جفتشون خیلی تعجب کرده بودن. پسره که انگار خجالت کشیده بود فقط تشکر کرد و زود رفت. نوشین حسابی ذوق کرده بود از کارم و فک کنم دوباره حشری شده بود. بهش گفتم "خب اخلاقت سر جاش اومد؟ میخوای بریم بیرون یه دوری بزنیم؟" که اونم گفت "فقط به شرط این که ببریم بازار واسم خرید کنی" گفتم چشم و رفتیم. خوب بود دیگه. به هرکی میخواست میداد و منو مجبور میکرد واسش چیز بخرم و بهش خدمت کنم. ازدواج خوبو نوشین کرده بود. تازه داشتم علت خیلی از ازدواجایی که یه زن خوب با یه مرد داغون ازدواج میکنه رو میفهمیدم. تا احمقای توسری خوری مث من باشن دنیا برای زنایی مث نوشین بهشته.
قسمت هفتمبعد از ظهر اون روز رفتیم خرید. بعدش برگشتیم خریدا رو گذاشتیم تو هتل و با زنم رفتیم دوچرخه سواری نزدیک ساحل. نوشین فقط یه شلوار استرچ پوشیده بود با یه پیرهن سفید و یه کلاه افتابگیر و حسابی داف شده بود. پسرای جوون که از کنارمون رد میشدن نمیتونستن چشم از اون کون گندش که دوطرف زین دوچرخه پهن شده بود بردارن. یه دفعه چندتا پسر نوجوون که معلوم بود شهرستانین و با اسپیکر اهنگ بلند گذاشته بودن از کنارمون رد شدن. یکیشون سوت زد و بلند گفت "عجب کونی داشت زنه" نوشین یه نگاه بهم کرد. من با عصبانیت داد زدم "بیشعور میام کونتو پاره میکنما" پسره در حالی که داشت با دوچرخه دور میشد گفت "برو بابا تو اگه بکن بودی ننت واست زن حامله نمیگرفت." و با دوستاش خندیدن. راستش خیلی با این حرفش تحریک شدم، ولی خب همزمان حس بدی هم گرفتم که جلوی زنم کسی باهام اینطوری صحبت کرده بود. نوشین گفت "ولش کن عزیزم واقعا بیشعور بود" خلاصه حسابی دوچرخه سواری کردیم و همینطور نگاهای مردا و پسرا که از کنارمون رد میشدنو میدیدم و حال میکردم. حتی از نگاهای بد و با نفرت زنا به نوشینم حال میکردم. میدونستم زنم اونقد خوبه که بهش حسودیشون میشه و میترسن شوهراشونو بدزده. دوست داشتم فک کنم همه زنا میدونن من بیغیرتم و نوشین به هرکی دلش میخواد میده. خودم میدونم فکرای مریضی داشتم.شبش از یه ساقی اشنا که داییم بهم معرفی کرده بود یه شیشه شراب گرون گرفتم و تو اتاق خوردیم. حسابی داغ شده بودیم و صورت نوشین گل انداخته بود که بهش گفتم "نوشین تو خیلی از گذشتت واسم نگفتی، حالا که ازدواج کردیم دیگه بگو" گفت "مثلا چی؟ هرچی میخوای بدونی بگو تا بگم" گفتم "مثلا اولین کسی که باهاش سکس کردی کی بود؟" با لبخند گفت "با داداش دوست دوران راهنماییم زهرا" با تعجب گفتم "واقعا؟ چجوری؟" گفت "ول کن سعید تو بی جنبه ای دوباره ناراحت میشی" گفتم "نه عزیزم این که مال گذشته بوده، همه چیو بگو واسم قول میدم ناراحت نشم" با خنده شیطون گفت "همه چیو؟ مطمئنی؟" گفتم "اره عزیزم، همه چیو با همه جزئیات" گفت باشه و انگار که خیلی از یاداوریش حال کرده باشه چشاشو بست و با لبخند گفت "اون روزا من زیاد میرفتم خونه زهرا اینا و خیلی باهاش جور بودم. نوشین و زهرا تو مدرسه معروف بودیم اصلا. داداشش مرتضی هم بعضی وقتا خونشون بود و من میدیدمش. راستش از همون اول که دیدمش حس کردم بهش علاقه دارم. دخترا تو اون سن زود عاشق میشن دیگه. مرتضی از ما چندسال بزرگتر بود. کشتی گیر بود و هیکل و صورت مردونه ای داشت. الان هروقت حسن یزدانی رو میبینم یاد اون میفتم" منم برای این که خودمو اوکی نشون بدم گفتم "پس حسابی خوشتیپ بوده"با یکم تعجب خندید و گفت "اره خلاصه... یه روز که زهرام بهم گفته بود برم خونشون، وقتی رفتم مرتضی درو باز کرد و گفت "زهرا نیست، کلاس خیاطیه. ولی نیم ساعت دیگه میرسه فک کنم. بیا تو تا بیاد." وقتی رفتم تو حس عجیبی داشتم، هم ترسیده بودم هم از تنها بودن با مرتضی حشری شده بودم. وقتی نشستم بهم گفت "نوشین تو دوست صمیمی زهرایی، میخواستم راجب یه چیزی باهات صحبت کنم" با خجالت گفتم "بفرمایید" گوشی زهرا رو دراورد و گفت "امروز صبح گوشی زهرا رو چک میکردم و این اس ام اسا رو دیدم. تو از اینا چیزی میدونی؟" گوشیو گرفتم و دیدم اس ام اسای زهراس به پسری که اون موقع باهاش حرف میزد. گفتم "نه به خدا، من خبر نداشتم" که گفت "جدی؟ چون تو این اس ام اس گفته به مامانم میگم میرم خونه نوشین اینا، نوشین و مامانشم هماهنگن" من که جا خورده بودم با لکنت گفتم "اخه... به خدا خودش ازم خواست" گفت "میدونی اگه مامان بابام بفهمن به زهرا کمک میکنی با پسر بره بیرون دیگه نمیذارن ارتباط داشته باشید؟" گفتم "به خدا من نمیخواستم، زهرا مجبورم کرد" بهم گفت "تو هم دوست پسر داری؟" گفتم "نه به خدا من دختر خوبیم" اومد از پشت بغلم کرد و شروع کرد مالیدن سینه هام. من خیلی تعجب کرده بودم و ترسیده بودم ولی نمیتونستم انگار کاری کنم. بهم گفت "چرا نداری؟ پستونای بزرگ و قشنگی داری که. ماشالا خیلی زود استخون ترکوندی... دوست داری اینطوری میمالم؟" هیچی نگفتم و فقط گذاشتم ادامه بده. مرتضی که انگار پرروتر شده بود گفت "ببین اگه میخوای خانوادم از نقش تو چیزی نفهمن باید امروز هرکاری میگم انجام بدی، به حساب اون زهرای عوضی هم بعدا میرسم" گفتم "باشه چشم، هرچی شما بگید قبوله اقا مرتضی، فقط خواهش میکنم به طاهره خانوم نگید" لبامو با اون لبای مردونش بوسید و گفت "پس زانو بزن جلوم ببینم"من مث یه دختر حرف گوش کن زانو زدم جلوش و اونم شلوارشو کشید پایین. کیرش افتاد بیرون. من که تا اون سن فقط تو فیلم سوپرای بلوتوثی چندبار کیر دیده بودم خیلی تعجب کرده بودم. بهم گفت "بگیرش تو دستت ببینم" بدون این که حرفی بزنم کیرشو گرفتم. گفت "بزرگه؟ دوسش داری؟" با خجالت گفتم "بله، خیلی بزرگه" گفت بوسش کن. اروم بوسش کردم. بوی عجیبی میداد که یه جورایی دوسش داشتم. بعد چونمو گرفت و گفت "حالا دهن کوچولوتو باز کن و بذارش تو دهنت. بدو" منم همینکارو کردم. کیرش بزرگ بود و اون موقع تو دهنم جانمیشد. بهم هی میگفت چیکار کنم و ساک زدن کیرشو بهم یاد میداد، منم هرکاری میگفت قشنگ انجام میدادم. یکم بعد وقتی دید هی این پا اون پا میکنم بهم گفت "زانوت درد گرفته؟" گفتم اوهوم. گفت پاشو ببینم. دستمو گرفت و بردم اتاق بالای خونشون که وسایل قدیمیشونو نگه میداشتن. روانداز سفید مبلی که اونجا بودو برداشت و نشست رو مبل و رکابی تنش و شلوارکشو دراورد. به منم گفت همه لباسامو دربیارم. بعد نشوندم کنار خودش رو مبل و دستمو کشید رو سینش و بازوهاش و گفت "هیکلم چطوره؟ ورزشکاری دوست داری؟" من از خجالت سرخ شدم و هیچی نگفتم. دستی کشید به سینه های لختم و گفت "تو هم پستونای خوبی داری، ماشالا دیگه بزرگ شدی" و منو خم کرد رو کیرش تا واسش ساک بزنم. بعد شروع کرد مالیدن کونم و گفت "جون، تو بزرگ بشی چی میشی دیگه. چه کسی بشی. یادت باشه این کون واسه منه دیگه، هرموقع بخوام میای میکنمش"یکم بعد برم گردوند و کیرشو گذاشت در کونم. یکم که فشار داد جوری دردم اومد که جیغ زدم. حس کردم نزدیکه بمیرم. با گریه میگفتم "تو رو خدا درش بیار اقا مرتضی، خواهش میکنم التماس میکنم. هرکاری بگی میکنم فقط درش بیار" مرتضی که انگار دلش به رحم اومده بود گفت "باشه خب، بیا کیرمو بخور تا ابم بیاد" و نشوندم جلوی پاش تا کیرشو ساک بزنم. کیرشو تمیز کردم و شروع کردم خوردن. همونطور که کیرشو میخوردم گوشیشو دراورد و ازم عکس گرفت و گفت "اگه زهرا یا هرکس دیگه ای بفهمه این عکستو تو محل پخش میکنم تا ابروت بره. اگه دختر خوبی باشی و هرهفته بیای اینجا باهم حال کنیم منم هواتو دارم" با ترس گفتم چشم و بازم کیرشو خوردم. یهو دیدم کیرش انگار تو دهنم بزرگتر شد و شروع کرد داغتر شدن و لرزیدن. ابش با فشار پاشید تو دهنم. من که نمیدونستم داره چی میشه و ترسیده بودم کیرشو کشیدم بیرون و بقیش ریخت رو صورت و سینه هام. خندید و گفت جون، از این بهتر نمیشد. از این به بعد دیگه جنده کوچولوی خودمی. هرهفته میای اینجا کیرمو میخوری. کونتم خودم افتتاح میکنم. نوشین که شروع کرده بود تعریف کردن منم کیرمو دراورده بودم و شروع کرده بودم جق زدن. به اینجا که رسید ابم بی اختیار اومد. وقتی اینو دید خندید و گفت "جون اینقد حال میکنی با داستان کس دادنای من؟" من با خجالت گفتم "اره واقعیتش نمیدونم چرا واسم حشری کنندست" صورتمو با دستاش گرفت و گفت "اشکالی نداره عزیزم، منم جای تو بودم و همچین زنی داشتم با تصور سکسش خودارضایی میکردم"فرداش که پاشدیم گیر داده بود که بریم تفریحات آبی. منم که سردرد داشتم و هنگور بودم بهش گفتم بریم ولی من اینطوریم. تو راه بهم گفت "اگه خسته ای برگرد هتل عزیزم، من خودم تنهایی میرم" منم گفتم "نه حداقل بریم تو رو سوار کنم بعد برمیگردم" وقتی رسیدیم اونجا یه پسره نوجوون جنوبی اومد جلومون گفت جت اسکی شاتل پاراسل همه چی دارم. نوشین هم شروع کرد باهاش صحبت کردن و رفتیم طرف کانکسشون. پسره گفت الان به حمود میگم بیاد. دیدم یه مرد سیاه عضلانی اومد بیرون. واقعا هیکلی و تراشیده بود بدنش، در حدی که منم تحریک شده بودم چه برسه به نوشین. اومد با صلابت باهامون دست داد و با همون حالت خشنش پرسید "نیم ساعت یا یک ساعت؟" تا من اومدم دهنمو باز کنم زنم با لبخند و عشوه گفت "یک ساعت" وقتی با اعتراض بهش نگاه کردم گفت "عزیزم خب دوست دارم حال میده دیگه. تو مگه نمیخوای بری هتل؟" گفتم باشه هرجور خودت میخوای. مرده زنمو برد تو کانکس لباسشو عوض کنه. واقعا دوست داشتم کرده شدن زنم توسط اون هیکل سیاه و سکسی رو ببینم. وقتی اومدن بیرون یه جلیقه بهش داد بپوشه که زنم بهش گفت این بندش بسته نمیشه. رفت جلو و بندشو گرفت و در حالی که دستشو گذاشته بود رو سینه های زنم واسش بست. من نزدیک بود ابم همونجا بیاد. واسه زنم که داشت میرفت تو اب سوار جت اسکی بشه دست تکون دادم و وقتی رفتن منم کم کم رفتم. کاش به این مرد سیاه و سکسی میداد زنم. شاید باورتون نشه ولی واقعا تو اون لحظه از خدا همچین چیزی خواستم.رفتم بیرون از اون مجموعه تفریحات ابی. نزدیکش اسکله بود که فک کنم به خاطر گرمی هوا خیلی خبری نبود. نشستم رو یه نیمکت بزرگ و به فکر فرو رفتم. فکر این که الان اون مرد سیاهه با اون هیکل عضلانیش داره زنمو رو جت اسکی میکنه کیرمو کاملا شق کرده بود. یهو دیدم یه پسر خوشتیپ که فک کنم اونم جنوبی بود رو نیمکت روبرویی نشسته. یهو یه فکر شیطانی به ذهنم رسید و باخودم گفتم "بذار برم یکم شیطونی کنم. اینجا که کسی منو نمیشناسه، ما هم دو روز دیگه میریم" پسره خیلی سیاه نبود ولی یکم افتاب سوخته بود. باهاش بحثو باز کردم و سعی کردم رفیق شم. گفت مال جزیرست و سی وپنج سالشه و بوتیک داره. وسط مکالمه بحث ازدواج شد و گفتم زن گرفتم و یکی از عکسای لختی ای که زنم قبلا واسم فرستاده بودو بهش نشون دادم. گفتم چطوره؟ گفت "خیلی خوبه، خوش به حالت که همچین تیکه ای زنته" گفتم "به من نمیده، میگه کیرت کوچیکه. ولی خوب به مردای دیگه میده" با تعجب و خنده گفت "ای بابا، خیلی بده که" گفتم "نه راستش حال میده یه جورایی" خندید و گفت "رو زنت بی هستی؟" گفتم چی؟ گفت "بی. بیغیرت. دوست داری جلوت بکننش؟" گفتم "نمیدونم، یه جورایی. اخه خیلی سکسیه." یهو دستمو گرفت گذاشت رو کیرش و گفت "از هیکلش واسم بگو" من که تا حالا یه کیر بزرگ تو دستم نبود یکم دستپاچه شدم. گفت "چیه یعنی میخوای بگی کیرمو نمیخوای؟" گفتم "راستش تا حالا امتحان نکردم" گفت "من به خاطر کارم مثل تو زیاد دیدم، از خودتون بهتر میشناسمتون. سخت نگیر. از رو شلوار بمالش و از زنت بگو" منم حقیقتش دوست داشتم امتحان کنم و رفتار بااعتمادبنفسش حشریم میکرد.به دور و بر نگاه کردم و شروع کردم دزدکی کیرشو از رو شلوار مالیدن و گفتم "قدش یکم کوتاهه، ولی کون و سینه هاش خیلی گندن... کونش خیلی خیلی گندستا، جوری که تو هر شلواری بپوشه میفته بیرون" در حالی که داشت از مالیده شدن کیرش لذت میبرد گفت "حتما از این زنای کون کپلیه که یکم شکم پهلو هم داره نه؟" گفتم "اره دقیقا همینطوره. ولی اصلا چاق نشون نمیده، خیلی هیکل سکسی ای داره" با چشای خمارش در گوشم گفت "جون، پس دقیقا از همون زناییه که من دوست دارم. خوشگل و چشم درشتم هست؟" گفتم "خوشگله ولی چشماش اونقد درشت نیست" گفت "پس از اون چشای بیا منو بکن داره" گفتم "دقیقا" دستشو گذاشته بود پشت سرم رو نیمکت و در حالی که کیرشو میمالیدم با حالت قدرتمندی لم داده بود به سمت دریا گفت "از این گرایشت خبر داره؟" گفتم "مستقیم بهش نگفتم، ولی جوری که اون راحت میده فک کنم میدونه" گفت "نگران نباش، خودم میارمش تو راه. قشنگ کاری میکنم جلوت کیرمو تو کسش غیب کنه" گفتم "حتما... من که از خدامه" بلندم کرد و گفت "بیا بریم کارت دارم" منم بدون این که حرفی بزنم مثل یه سگ مطیع دنبالش راه افتادم. ماشینش تو پارکینگ کنار اسکله بود. یه بار وسط راه برگشت رو به من و جلوی عابرا گفت "بدو دیگه" که واقعا حس کردم ابروم رفت. ولی دوست داشتم باهام خشن برخورد کنه. رفت سوار ماشین شد و منم نشستم.تو ماشین ازش پرسیدم "میشه بپرسم اندازه کیرت چقده؟" همونطور یه دستی فرمونو چسبید و دکمه شلوارشو باز کرد کیرشو انداخت بیرون و گفت "بیا خودت ببین" کیر بدی نداشت. از کیر مستخدم هتل کوچیکتر بود ولی از کیر کامی بزرگتر بود. گفتم ماشالا. گفت "واسه زنت مناسبه؟" گفتم عالیه اقا. گفت "دوست داری بدونی باهاش چیکار میکنم؟ اول میدم کیرمو با اون لبای بزرگ و حشریش ساک بزنه. قشنگ کیرمو جلوت مث یه جنده کثیف با صدا بخوره و تو هم نگاه کنی.اصلا باید پیشش بشینی تا خوردن کیرمو اموزش ببینی و وقتی زنت نیست تو به جاش ارضام کنی. میتونی ازش اجازه بگیری اون موقع به تو هم بده کیرمو یه ساکی بزنی، ولی بعید میدونم بتونه از کیرم دل بکنه. تو نهایتش بتونی کون زنت و تخمای منو بلیسی. من کونشو واست جر میدم" من که حشری شده بودم و میخواستم حال کنه گفتم "تو رو خدا به زنم سخت نگیرید، یواش بکنیدش. با این کیری که شما دارید فک کنم جر بخوره واقعا" خندید و گفت "برنامم همینه. تنها لطفی که میتونم بهت بکنم اینه که وقتی دارم کسشو میکنم بیای لپای کونشو از هم وا کنی تا کمتر دردش بیاد... اگه پسر خوبی باشی مستقیم از کسش میکشم بیرون میدم تو بخوریش. خوبه؟" گفتم "عالیه، من تو خوابم همچین چیزی نمیدیدم" مثل دیوونه ها خندید و دستی به کیرش کشید و گفت "الان به خدمتت میرسم" و پاشو گذاشت رو گاز.یه جا زیر یه درختی تو یه محلی که خونه های قدیمی داشت زد کنار و گفت "یالا بخورش" گفتم "من تا حالا کیر نخوردم، دوست ندارم راستش" که زد تخت سینم و یقمو محکم گرفت که جفت کردم. با لحن خشن گفت "یا امروز کیرمو میخوری یا میام دنبالت و به زن جندت میگم کیرمو خوردی و دوست داری بکنمش" من که ترسیده بودم و دیدم چاره ای هم ندارم گفتم "میشه حداقل بریم یه جایی که مثلا تو باشه؟ من تو ماشین راحت نیستم. خواهش میکنم" یه اخمی کرد و گفت باشه. رفتیم تو همون محل یه اتاق کوچیک پشت یه پاساژ دوطبقه. کیرشو از شلوارش کشید بیرون و زد پشتم. زانو زدم و کیرشو کردم تو دهنم. وای خدا خیلی سخت بود، اصلا به راحتی ای که نوشین کیرا رو میخورد نبود. مطمئن بودم این کیرش از اون پسره مستخدم هتل کوچیکتره، ولی نوشین صبح خیلی راحت کیر اونو میخورد. سرمو گرفت و گفت "درست بخور بیناموس وگرنه داغونت میکنم" گفتم "ببخشید خب تا حالا نخوردم" یکی زد تو گوشم و پشت گردنمو گرفت کیرشو کرد تو دهنم و گفت "عادت میکنی. کاری میکنم از زنتم بهتر کیر بخوری.یه روز دوتاییتونو میذارم کنار هم نوبتی کیرمو ساک بزنید ببینم کدوم بهتر میخورید"بعد بهم گفت "تی شرتتو دربیار ببینم" بهم گفت "جون خوب سفید و ظریفی، بیخود نیست زنت جنده شده" و خودش نشست رو مبل و انداختم پایین و در حالی که با یه دست کمرمو نگه داشته بود، با اون یکی دست سرمو گرفت گفت ساک بزن. یکم که خوردم بهم گفت "شلوارمو دربیار ببینم" شلوارش که تا نصفه پایین بودو به زور دراوردم و دوباره مشغول ساک زدن شدم. اونم همونطور سرمو گرفته بود و رو کیرش جابجام میکرد و اروم نوک سینه هامو میمالید. دست کشید به خایه هاش و بهم گفت "این خایه های بادکردمو میبینی؟ هرچی توشه رو تو دهن خودت و زنت خالی میکنم. شلوارتم دربیار میخوام کون سفیدتو ببینم" شلوارمو دراوردم و یکی محکم زد در کونم. بهم گفت "جون عجب کون ظریفی داری. مث زنا میمونه. از این به بعد کون ظریف بخوام تویی کون گنده بخوام زنته" و خوابوندم رو مبل. همونطور که واسش میخوردم کونمو از اون طرف گرفته بود و هی میمالید و میزد روش. یهو حس کردم شروع کرد لرزیدن و محکم سرمو گرفت. تا قطره اخر ابشو تو دهنم خالی کرد. خیلی مزه تلخ و بدی داشت. وقتی دید حالم به هم خورده خندید و گفت "چیه انتظار نداشتی ابمو بخوری؟" با حالت چندش سر تکون دادم که یعنی نه. کیر نیمه شق شدشو مالید به صورتم و گفت "از این به بعد ابمو یا میریزم دهن خودت یا زنت، حرومش نمیکنم"لباسامونو پوشیدیم و منو دوباره رسوند اسکله و شمارشو بهم داد. موقع رفتن بهم گفت "بیناموس همین امشب زنگ میزنیا، وگرنه پیدات میکنم میکنمت" گفتم چشم و رفتم. دوست داشتم نوشینو ببرم پاساژی که مغازش بود خرید و بندازمش زیر کیرش ولی میترسیدم. وقتی رفتم تو اون مجموعه، پسر نوجوون سیاهه وقتی دید اومدم سریع اومد جلوم. گفتم اومدم دنبال خانومم. مث کفتار با اون دندونا کجش خندید و گفت "داره تو لباساشو عوض میکنه، یکم طول میکشه" سرمو انداختم پایین برم پیششون که اومد جلوم گفت نمیشه. گفتم "یعنی چی نمیشه؟ زنم اون توئه" گفت "اماکن به ما گیر میده اقا. ما از کجا بدونیم اون خانوم واقعا زنته؟" گفتم "اماکن گیر نمیده که مربی مرد زن منو میبره؟" با پررویی گفت "اقا حمود مدرک و مجوز داره، مشکلی داری میتونی بری شکایت کنی... نمیشه واسه من مسئولیت داره" دیدم حریف این تخم سگ نمیشم و بعد یکم بحث بیخیال شدم رفتم یکم قدم زدم تا زنم و اون حمود اومدن. گفتم خوش گذشت؟ زنم با یه لحن جنده طور گفت "اوهوممم... خیلی" به مرده گفتم "اقا دست شما درد نکنه، چقد تقدیم کنم؟" که خندید و گفت "مهمون ما باشید" گفتم "نفرمایید دست شما درد نکنه" و پولو بهش دادم. دیدم نوشین داره با شیطونی میخنده. اون که انگار پررو شده بود شمارشو داد به زنم و گفت "از این به بعد هرکاری تو جزیره داشتید باهام تماس بگیرید در خدمتتونم" نوشینم مث جنده ها خندید و گفت "حتما، حتما" و رفتیم. تو ۲۴ ساعت هم یه جورایی دیگه دستم واسه زنم رو شده بود، هم خودم کیر خورده بودم هم زنم داده بود. ماه عسلی از این شیرین تر نمیشد.
قسمت هشتماز ماه عسل که برگشتیم دیگه زندگی معمولیمون شروع شد. من میرفتم سر کار پیش یکی از دوستای بابام و نوشین هم خونه میموند. یه حسی بهم میگفت روزا که من نیستم مرد میاره خونه، ولی بعد از رفتارش حس میکردم اینطور نیست. چون همش تو اتاق خواب ازم ایراد میگرفت و شاکی بود که ارضا نمیشه و حتی متقاعدم کرده بود از این قرصای بزرگ کردن الت از ماهواره بگیرم. منم با خودم میگفتم حتما به کسی نمیده، چون اگه ارضا میشد اینقد عصبانی نبود. با این حال شک ولم نمیکرد، برای همین هرروز که میخواستم از خونه برم بیرون یکی از این دستگاهای ضبط صدا میذاشتم زیر تختمون و میرفتم. در کمال تعجب به جز چندبار که تو اتاق خواب موقع تنهاییش بهم فحش داد، هیچ چیز دیگه ای نبود. تا این که یه روز بعد از ظهر رفته بود حموم و گوشیش داشت زنگ میخورد و من جواب دادم. کامی بود. گفتم سلام چطوری؟ با همون لحن پررو و بالا به پایین همیشگیش گفت "خوبم. گوشیو بده به نوشین" گفتم نوشین حمومه. گفت "باشه برگشت بگو بهم زنگ بزنه" و قطع کرد. نوشین که اومد بهش گفتم و رفت تو اتاق خوابمون بهش زنگ زد. یه ربع بعد اومد بیرون و گفت "کامی گفت داشته خونشو مرتب میکرده که چندتا شرت و سوتین که خونش جا گذاشته بودمو پیدا کرده و بهم گفت برم بیارمشون. یکم چاقتر شدم از اون موقع، نمیدونم هنوز اندازم هستن یا نه" من با عصبانیت گفتم "یعنی چی؟ تو مگه شوهر نداری؟ میخوای بری خونه دوست پسر سابقت شرت و سوتین بیاری؟" که اون با عصبانیت بیشتر گفت "وا مگه چیه؟ دوباره امل شدیا سعید. رابطه ما مال گذشته بوده و دیگه تموم شده، الان کامی دوست جفتمونه. ساقدوشت بوده ناسلامتی"تو دلم گفتم "اره ارواح کس ننش، ساقدوش من بوده یا بکن تو؟" بعد از چندثانیه مکث گفت "میخوای بهش بگم یه بار که گذرش به این طرفا خورد خودش بیارتشون که تو هم شک نکنی؟ اونا خیلی گرون و خوب بودن، میخوام واست بپوشمشون" منم که دیدم اینجوری حداقل بهتره گفتم باشه. گفت "افرین، حالا که اینقد شوهر خوبی هستی بیا اینجا کیرتو بخورم" منم با خوشحالی رفتم جلو. شلوارمو کشید پایین و کیرمو گرفت تو دستش. کلش قشنگ تو یه دستش جا میشد. یکم مالید و چندبار برد نزدیک دهنش، ولی انگار چندشش شده باشه نمیتونست بخوره. بهم گفت "عزیزم ببخشید هرکاری میکنم میبینم نمیتونم، اصلا حشری نیستم" منم که خیلی حس بدی گرفته بودم گفتم "باشه عزیزم خودت گفتی خب" و شلوارمو کشیدم بالا. نمیدونم هدفش از این کار چی بود واقعا.گذشت تا یه بار شب جمعه که دوباره حسابی دوتایی مشروب خورده بودیم و مست بودیم و داشتیم حرفای جنسی میزدیم، دوباره بحث رسید به گذشته نوشین و من ازش خواستم بیشتر بگه. با خنده بهم گفت "هرموقع مست میکنی دوست داری داستانای سکسی زنتو بشنوی؟" گفتم "اره خیلی حشریم میکنه" گفت "جون پس بشین تا برات تعریف کنم. چی دوست داری بشنوی؟" با لحن حشری گفتم "اولین بار کی پردتو زد؟ داستان اونو واسم بگو" خندید و گفت "عجب شوهر حشری و منحرفی دارم من، جون باشه عزیزم. ولی قبلش باید داستان سکس با بابای لیلا رو بگم. لیلا رو که میشناسی؟" گفتم نه کیه؟ گفت "دوست دبیرستانم بود که بعدا باهم قهر کردیم. دبیرستان اونم به جمع من و زهرا اضافه شد و خیلی دوست بودیم و همش باهم میگشتیم. اون شبم من خونشون خوابیده بودم. صبح که بیدار شدم دیدم هیچکس بیدار نشده هنوز به جز باباش. وقتی دیدمش گفتم صبح به خیر، ناهید خانوم کجان؟ گفت "خوابه، الاناست که بیدار بشه. صبحونه چی میخوری واست درست کنم؟" گفتم زحمت میشه خودم درست میکنم. گفت "نه بابا چه زحمتی، تو هم مث دختر خودمی. بگو چی میخوری. املت دوست داری؟" با خنده گفتم "اره خیلی ولی نمیخوام چاق شم" خندید و شروع کرد صحبت کردن که من جوونیام مث تو بودم اینجوری شکم نداشتم و میخواستم فوتبالیست حرفه ای بشم و حتی برای فلان تیم هم انتخاب شدم، ولی زانوم اسیب دید و نشد و اینجور چیزا. منم گفتم "نه بابا، شما هنوزم ماشالا خیلی هیکلی و خوبید. من دوتا دوست پسر فوتبالیست داشتم، کلا از پسرای ورزشکار خوشم میاد، ولی شما از جفتشون هیکلتون ورزشکاری تره هنوزم. یکم شکم دارید فقط" دستشو کشید به پهلوها و کونم و گفت "تو هم هیکل خوبی داری، منو یاد دوست دختر جوونیام میندازی" با این حرفش حشری شدم و گفتم اون چجوری بود مگه؟ دستشو گذاشت رو کونم و گفت "مث خودت توپر و خوشگل بود"یکم نگاهش کردم و اونم که انگار دید دلم میخواد اروم اومد جلو و بوسم کرد. با دستای بزرگ و مردونش صورتمو گرفته بود و لبامو میبوسید. کسمو مالید و گفت "جون عجب کسی داری، میخوای کیرمو ببینی؟" سر تکون دادم که به اپن اشپزخونه تکیه داد و شلوارشو کشید پایین. خیلی دراز نبود ولی واقعا کلفت بود سعید. سه چهار برابر کیر تو. (از این حرفش حس بدی گرفتم ولی چون داشت همزمان با تعریف کردن کیرمو با دستاش اروم میمالید اصلا حشرمو کم نکرد) کیرش مثل بقیه بدنش پشمالو بود. فک کنم خیلی اهل شیو کردن نبود. گفت چطوره؟ گفتم خیلی خوبه. گفت پسرای هم سن و سالتون همچین کیری دارن؟ گفتم نه مال شما خیلی بزرگه. برم گردوند و کیر لختشو از رو شلوار چسبوند به کونم و شروع کرد اون کیرکلفتشو به کونم مالیدن. یکم بعد از خودش جدام کرد و گفت "بسه دیگه الان یهو لیلا و ناهید بیدار میشن میان. یه موقع دیگه گیرت میارم به خدمتت میرسم" خلاصه اون روز من رفتم خونه و نشد با آقا کامران سکس کنیم. ولی بارها به یادش خودارضایی کردم و چشمم دنبال کامران بود. میدونی سعید من هیچوقت بابام شبیه مردا نبود و همیشه دوست داشتم یه بابای مقتدر و مردونه مثل بابای لیلا داشته باشم. انگار سکس کردن باهاش این عقدمو برطرف میکرد.خلاصه از اون به بعد لیلا که میدید من یه جوری به باباش نگاه میکنم و همش دربارش سوال میپرسم کم کم رفت و امدم به خونشونو قطع کرد و بعد یه مدتم دوستیمون قطع شد. زهرا هم بیشتر با لیلا میگشت و دیگه با من کاری نداشت، چون باباش با بابای لیلا کار میکرد و آقا کامران داداشش مرتضی رو هم برده بود سر کار پیش خودش. شنیده بودم لیلا با یه پسری حرف میزنه به اسم شهروز. شهروز اون موقع ها جذابترین پسر محل بود. همه دخترای دبیرستان روش کراش داشتن و ارزوشون بود باهاش دوست شن. منم برای این که پوز لیلا رو بزنم تصمیم گرفتم برم باهاش دوست شم تا بسوزه. یه بار بهش پیام دادم و گفتم یکی بهم گفته ما خیلی شبیه به همیم و منم پیام دادم باهاش اشنا شم. یکم حرف زدیم و بحث به دوستی رسید. بهم گفت من اینطوریم که اول باید با طرف سکس کنم، اگه خوشم اومد باهاش دوست شم، تو که مشکلی نداری؟ گفتم نه بابا من با سکس اوکیم. گفت خوبه، سکس کامل دیگه؟ من کون نمیکنم فقط کس. منم که میخواستم کم نیارم و جلوی اون امل به نظر نرسم گفتم عیبی نداره من اپنم، ولی تا حالا از جلو سکس نکرده بودم و فقط مرتضی از کون کرده بودم و برای دو سه تا دوست پسرام خورده بودم. شب قبل روزی که قرار بود برم خونه خالی شهروز یه خیار از یخچال برداشتم و شستم و اروم سعی کردم بکنم تو کسم. اونقد درد میومد که بالشمو گاز میگرفتم و توش جیغ میزدم ولی اخر موفق شدم. فقط یکم خون اومد و زود تموم شد، ولی من بازم چند دقیقه تو کسم جلو عقبش کردم تا خوب جا باز کنه و جلو شهروز ضایع نباشه. فرداش یه شلوار جین تنگ بدون شرت پوشیدم که کونم حسابی توش میفتاد بیرون و یه مانتوی تنگ سفید با یه تاپ قرمز بدون سوتین زیرش. شهروز تو راهروی خونشون دست کشید به کونم و چسبوندم به دیوار و شروع کرد از رو شلوار تو کونم تلمبه زدن. گفتم "یهو یکی میاد شهروز" خندید و گفت "خب بیاد بیشتر حال میده که" و از پشت دست کرد دکمه شلوارمو باز کرد و تا بالای رونم کشیدش پایین. کونم قشنگ افتاد جلوش و شروع کرد از رو شلوار کیرشو به کونم مالیدن. بعد در واحدشونو باز کرد بردم تو. ازش اجازه گرفتم رفتم دستشویی. وقتی برگشتم دیدم بالاتنش لخته و با شلوار جین دراز کشده رو مبل. رفتم بغلش و شروع کردیم لب گرفتن. همونطور که ازش لب میگرفتم دستشو از پشت کرد تو شلوارم و کونمو گرفت. منم شلوارشو باز کردم و کیرشو اوردم بیرون. تازه علت اعتمادبنفسشو میفهمیدم، کیرش واقعا خوش تراش و خوشگل و بزرگ بود. بهم گفت "خوبه؟" من گفتم عالیه و شروع کردم همونطور که کیرشو میمالیدم نوک سینه هاشو لیس زدم. صورتمو دودستی گرفت و گفت "کیرمو میخوای؟" با چشما و لحن خمار گفتم "اوهوم، خیلی حشریم کردی" بهم گفت "همینطور که دودستی کیرمو میمالی حرفای زشت بزن. دوست دارم شبیه جنده ها حرف بزنی تا حسابی حشریم کنی." من که تا به حال تجربه همچین چیزی نداشتم حرفایی که مرتضی بهم میزدو گفتم "کیرت خیلی بزرگه شهروز... دوست دارم بکنیش تو کس صورتی و تنگم. ابتو بریزی رو صورتم و جنده کوچولوت بشم"و حسابی حال میکرد اونم.شلوارمو دوباره تا بالای رونم کشید پایین که کونم کامل افتاد بیرون و سرمو گرفت گذاشت رو خایه هاش و گفت لیس بزن. من تا حالا خایه نخورده بودم و یکم چندشم میشد ولی برای خوشایند شهروز چیزی نگفتم و خوردم. خایه هاش مزه شوری میداد که فک کنم از عرق کردن بود. اونم سرمو گرفته بود و میگفت "بهتر بخور، قشنگ تخمامو بکن تو دهنت. سوراخ کونمو لیس بزن. افرین. حالا بیا بالا کیرمو زبون بزن و بخور" وای سعید درست مث روز اول یادمه هنوز همه چیو. حتی مزه کیرشم یادمه. بهش گفتم "نوشین خداوکیلی اینا رو از خودت درنمیاری که فقط منو حشری کنی؟" خندید و گفت "چیه باورت نمیشه زنت اینقد جنده بوده باشه؟" و شروع کرد کیرمو مالیدن. گفتم "جدی کونشم خوردی یعنی؟" گفت "اره دیگه نمیخواستم یهو به دوستاش یا هم مدرسه ایامون بگه باهام حال نکرده، هرکاری میگفت انجام میدادم" وای خدا زنم واقعا جنده بود و از انجام دادن دستورای مردای قوی ارضا میشد. اگه زودتر میدونستم اینقد ضعیف برخورد نمیکردم. هرچند من واقعا قیافم به این حرفا نمیخورد و اگه فیلمم بازی میکردم زودی دستم رو میشد واسش. اون حتما انقد مرد قوی و واقعی دیده بود که بتونه تشخیص بده کی میخواد ادا دربیاره.نوشین ادامه داد "اره خلاصه خوب که کیر و خایشو خوردم زد در کونم و گفت قمبل کن بکنمت. اومد از پشت کیرشو کرد تو کسم. اولش خیلی درداومد ولی کم کم خوب شد. یکم که تلمبه زد بهش گفتم "تو خسته میشی عشقم بذار من بکنم" و شروع کردم کسمو رو کیرش عقب جلو کردم. بهم میگفت "جون اره جنده تپل من، کونتو تکون بده. ورزش بده کونتو واست خوبه" و ثابت وایساده بود. یکم که گذشت دوطرف کونمو محکم با دستاش گرفت و خودش شروع کرد تلمبه زدن. جوری محکم و مردونه تلمبه میزد که انگار کیرش میخورد به کمرم. وای سعید خیلی خوب بود دلم واسش تنگ شده. اینو که گفت دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و ابم تو دستاش اومد. خندید و گفت "جون نتونستی تحمل کنی دیگه؟" گفتم "ببخشید خیلی حشری شدم" دستاشو که از اب من خیس بود مالید به شکمم و گفت "نه عزیزم اشکالی نداره. ولی دوست داشتم تا اخر گاییده شدنمو بشنوی. حالا ایشالا دفعه بعد" و پاشد رفت دستاشو بشوره. وای خدا دیگه نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم اینقد که این زن جنده بود و منو با همه چیش حشری میکرد. دوست داشتم برم شهروزو پیدا کنم و بهش التماس کنم بیاد زنمو بکنه جلوم. حاضر بودم کیرشو مث اون پسره تو کیش بخورم تا ببینم زنمو مث یه جنده حقیر جلوم بکنه.اخرشب که خواب و بیدار بودم دیدم از اون یکی اتاق صدای حرف زدن نوشین میاد. سریع پاشدم رفتم پشت در اتاق. داشت میگفت "جوننن... اره موقع تخمک گذاریمه، میخوام بیای پیشم حاملم کنی..." بعد یکم مکث خندید و گفت "اره خبر داره که میخوای بیای...گفتم ستامو میاری دیگه...نه بابا نمیاد... تو فقط بیا منو بکن که از شب عروسیم کسی خوب کسمو نکرده کامی... جون اره کسم باد کرده کیر بزرگتو میخواد..." عجب جنده ای بود. میخواست همین فردا بیارتش خونه و بهش بده. من که خبردار شده بودم صبحش دستگاه ضبط صدا رو گذاشتم زیر تخت و رفتم. از دفعه پیش مطمئن بودم کامی اگه بخواد زنمو بکنه رو تختمون میکنه. من وقتی اومدم هنوز مشغول بودن و زنم در خونه رو از پشت قفل کرده بود، هرچی زنگ هم میزدم جواب نمیداد. برای این که ذهنتون به هم نریزه من چیزایی که توی فایل صوتی شنیدمو براتون تعریف میکنم تا به اونجا برسیم:انگار اینجا جایی بود که اومدن تو اتاق. صدای ماچ و بوسه میومد. کامی با لحن حشری گفت "مطمئنی اون دیوس نمیاد؟" زنم با صدایی که نیاز توش موج میزد گفت "اره مردهشورشو ببرن... قربونت برم تو اصلا به اون فکر نکن، تو بیا سینه هامو بخور . اون بیادم دوباره جلوش منو میکنی" صدای اسپنک اومد و کامی گفت "بیا اینجا ببینم جنده کی بودی تو؟ سعید کجایی که ممه های خوشگل زنت تو دستمه، میخوام کیرمو بذارم تو کون گندش" "اسم اون کسکشو نیار کامی، میخوام مث روزای قدیم فک کنم دوباره مال توئم" کامی خندید و گفت "مال منی دیگه مگه شک داری جنده خانوم... اینو واسه کی برق انداختی؟" "آخ کامی... واسه تو عزیز دلم، واسه تو. میخواستم وقتی میبینی خوشگل باشه تا دلت بخواد کیر بزرگتو بذاری توش. آخ کامی چی میشد تو به جای اون بی عرضه شوهرم میشدی؟" کامی با لحن خشن گفت "وقتی تصمیم گرفتی با من به هم بزنی و زن این جاکش بی عرضه بشی خودت انتخاب کردی که کیرمو از دست بدی... حالا بخورش اینقد حرف مفت نزن" صدای خفیف اب دهن و ساک زدن میومد. یکم بعد نوشین گفت "چرا راست نمیشه پس؟" کامی گفت "چون دو ساعت قبل پیش بهار بودم از خجالتش دراومد" نوشین با لحن شاکی گفت "تو همون موقع که دوست بودیمم اون جنده دور و پرت بود همیشه... مگه نمیدونستی قراره بیای پیش من؟" کامی با لحن بی حوصله گفت "جنده تو فقط به شوهرت حق داری بگی با کیرش چیکار کنه، من هرکاری بخوام میکنم. الانم بخورش تا راست شه. اگه نمیخوای ازت بگیرمش و برم" و دوباره صدای ساک زدن اومد. زن جندم که به کیر من دست نمیزد و هربار راست نمیشد عصبانی میشد یا مسخرم میکرد که راست نمیشه، داشت کیر خوابیده این لندهور که دوساعت پیش یکی دیگه رو کرده بودو میخورد تا راست شه. ساک زدنش ادامه پیدا کرد و بعد صدای اسپنک اومد و بعد صدای آه کشیدن نوشین و کم کم صدایی شبیه به دست زدن که معلوم بود صدای تلمبه زدن کامیه. "سعید کجایی ببینی زن جندت داره چه سنگ تمومی میذاره واسه کیرم" نوشین با التماس گفت "تو رو خدا زود ابت نیادا، من خیلی دلم کیرتو میخواد کامی... آخ دوماهه کیر نخورده این کسم" کامی در حالی که از تلمبه زدن نفس نفس میزد گفت "چرا؟ مگه شوهرت کیر نداره؟" نوشین یه آه بلند کشید و گفت "نه بابا هیچی نداره" کامی گفت جون و یکی خیلی محکم زد در کونش حین تلمبه زدن که نوشین گفت "آخ وحشی چیکار میکنی؟ خیلی درد داشت" کامی گفت "واست خوبه جنده خانوم، از وقتی از زیر دست من در رفتی معلومه این کون گندت چک نخورده اب بندی نیست دیگه"یکم که ادامه پیدا کرد صدای در زدن من اومد. صدای تلمبه زدن متوقف شد و کامی گفت "کیه؟ شوهرته؟" نوشین با لحن حشری گفت "در قفله کلیدم پشتشه نمیتونه بیاد تو... تو منو بکن کاریت نباشه" کامی گفت جون و به تلمبه زدن ادامه داد. چندتا که زد صدای گوشی زنم اومد. کامی بهش گفت "گوشیتو نگاه کن حداقل ببین اون کسکشه یا نه" نوشین گفت "ولش کن بابا بکن منو. من الان تو بهشتم، یکم دیگه میشم. خواهش میکنم حالمو بد نکن" حالا من تو اون موقعیت تو راهرو پشت در بودم و بی اختیار از فکر این که کامی الان داره زنمو میکنه دستم رفته بود سمت کیرم و داشتم میمالیدمش. یکم بعد گوشمو چسبوندم به در ببینم صدایی میشنوم یا نه که همسایه طبقه بالاییمون اومد رد شد و با تعجب بهم نگاه کرد و من از خجالت اب شدم رفتم تو زنین. یه ده دقیقه ای بعد در باز شد و کامی از خونه اومد بیرون و زنم هم در حالی که هنوز داشت دور دهنشو پاک میکرد اومد دم در. من از روی پله ها بلند شدم و کامی گفت "سلام چطوری مرد؟ ببخشید صدای اهنگ زیاد بود نشنیدیم" زنم هم در حالی که موهاش به هم ریخته بود و حسابی عرق کرده بود گفت "عزیزم کامی جون اومده بود همون لباسای جا موندمو واسم اورده بود" گفتم "یعنی چی؟ ده دقیقست من پشت درم شما کجا بودید؟ اصن تو تنهایی با زن من تو خونه چیکار میکنی؟" کامی صورتش رفت تو هم و گفت "داداش مشکلت چیه؟ ما فقط دوستیم. این رفتارت اصلا جالب نیست" با عصبانیت گفتم "والا تو خارجشم دوستای پسر و دختر اینطوری تنها نمیشن" که نوشین پوزخندی زد و گفت "اره تو خیلی خارجو خوب میشناسی که از اول ازدواجمون این همه گفتم یه ترکیه ببر منو نبردی" کامی خندید و گفت "من برم دیگه نوشین جون... داداش تو هم یکم به اعصابت مسلط باش الان دیگه دوره زمونه عوض شده"وقتی اومدیم تو خونه نوشین گفت "چه مرگته ابروی منو اینطوری جلوی کامی میبری؟" گفتم "ده دقیقست تو خونه تنهایید و هرچی زنگ میزنم جواب نمیدید، حالا من ابروتو بردم؟" گفت "مثلا این حرفت یعنی چی؟ یعنی داشتم بهش میدادم؟ اره؟ تو کیرت فندقیه و نمیتونی زنتو ارضا کنی به همه شک داری.اه... یه دکتر برو سعید" داد زدم "معذرت میخوام که به بکنای قبلی زنم که خودش داستاناشونو واسم تعریف کرده مشکوکم" زد تخت سینم و گفت "میدونستم جنبه نداری واست تعریف کنم، اصلا بهش دادم خوبم کردم. تو که منو قضاوت میکنی دیگه چه فرقی داره من چی بگم. خودش اونطوری از تصور من و بقیه مردا ارضا میشه و بعد به من گیر میده، مریض" و رفت تو اتاق. واقعا که پررو و پتیاره بود. ولی به هر حال میدونستم بازم منم که باید عذرخواهی و منتکشی کنم. معلوم بود با این روند دیر یا زود جلوی خودمم به مردای دیگه میده. یه کاریو شروع کرده بودم که توش مونده بودم. یا نباید کلا رو میکردم که بیغیرتم و از گاییده شدنش لذت میبرم یا حالا که کردم باید تا تهش میرفتم. اگه خودم نمیرفتم هم این زن با جندگیش منو میبرد. اوف خدایا هنوزم که یاد خاطراتمون میفتم آب از لب و لوچه و کیرم سرازیر میشه. چقد حرفه ای منو بیغیرت کرد و من چقد احمق بودم.