انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 1 از 27:  1  2  3  4  5  ...  24  25  26  27  پسین »

بی آبروترین خانواده دنیا


مرد

 
"بی آبروترین خانواده دنیا"
داستان سکسی بیغیرتی و دیدزنی با موضوع خانواده (خواهر/مادر)
حداقل سی قسمت
     
  ویرایش شده توسط: Cuckduck69   
مرد

 
قسمت اول

سلام من نویدم. ۲۲ سالمه. من صاحب بی آبروترین خانواده دنیام. به جرات میتونم بگم کاری نبوده که مامان و آبجیای من نکرده باشن. الان که این داستانو مینویسم مامان و بابام از هم طلاق گرفتن و‌دوتا خواهرامم هرکدوم واسه خودشون ‌شوهر دارن و منم واسه خودم تنها زندگی میکنم، ولی قبلا همه باهم زندگی میکردیم و میخوام داستانای اون موقع زندگیمونو براتون تعریف کنم. خانواده ما خیلی خانواده راحت و امروزی بود، مخصوصا مامانم که با ما سه تا خیلی راحت بود. بابام بهش میگفت چرا و اعتراض میکرد ولی چون همش پای بساط بود و خیلی هم پول درنمیاورد کسی جدیش نمیگرفت. بابام اسمش حمید بود. یه مرد لاغر قدکوتاه با یه سبیل نازک. هرروز میرفت یه کارخونه بیرون شهر سر کار. البته کار که چه عرض کنم، یه دوست پولدار داشت که هرروز میرفت پیشش تریاک میکشید و هرکاری داشت واسش انجام میداد. یه جورایی شغلش خایه مالی بود. مامانمم اسمش افسانه بود. یه زن خوشگل بود با چشای سبز و پوست سفید و هیکل خیلی سکسی ای هم داشت. کاپ سینه هاش F بود و سایز ۹۰ میپوشید. دوتا سینه هندونه ای بزرگ داشت که نرم بودن اما شل و ول نبودن و سفت وایمیسادن. معمولا هم لباسای راحت میپوشید که پستوناشو خفه میکردن و کیر هر مرد و پسری رو شق میکرد. از کونش که نگم براتون. اونقدر به کونش می رسید و هوای کونش رو داشت که نگو. امکان نداشت کسی تو خیابون از کنارش رد بشه و به سینه های قلمبش و کون نرم و زنونش نگاه نکنه. کلا خیلی به خودش میرسید و به خواهرامم میگفت به خودشون برسن و باهاشون عین یه دوست راجب همه چی حرف میزد. شاید تاثیر خانوادش بود که از درباریای زمان شاه بودن، شایدم تاثیر ارضا نشدن توسط بابام. هرچی بود مامانم یکی از داغ ترین و حشری ترین زنایی بود که تو کل زندگیم دیدم.

اولین خاطره سکسی ای که از مامانم دارم مربوط به نه سالگیه. اینقد عجیب بود و تحریک شدم که همشو با جزئیات و دقت یادم مونده. اون روز مدرسه تعطیل بود. صبح که از خواب پاشدم اومدم بیرون و دیدم انگار هیشکی خونه نیست. یه چرخی تو راهرو و هال خونه زدم و وقتی داشتم با خوشحالی از این که میتونم تا وقتی مامانم برمیگرده کامپیوتربازی کنم میرفتم تو اشپزخونه یه چیزی بخورم، نزدیک پذیرایی خونه که شدم دیدم صدای آه و اوه مامانم میاد. دیدم مامانم با شرت و‌ سوتین رو مبل پذیراییمون خوابیده بود و همونطور که پاهاشو کامل باز کرده بود، یه دستشو کرده بود تو شرتش با اون یکی دستش سینه هاشو از رو سوتین میمالید و از شدت لذت بردن به خودش میپیچید. من همینطور خشکم زده بود. هیکل گوشتی و سفید مامانم با اون سینه های هندونه ای و اون رونای بلوری لخت جلوم بود و داشت خودارضایی میکرد. میدونستم نباید منو ببینه، به همین خاطر سریع پشت ستون قایم شدم. مامانم جفت سینه های بزرگشو بدون این که سوتینشو دربیاره انداخت بیرون و شروع کرد با نوک قهوه ای و پهنشون بازی کردن. بعد شرتشو گرفت شکل یه نوار کرد و گذاشت لای کسش و شروع کرد با انگشت روش مالیدن و اه کشیدن. بعد انگار دید حال نمیده و کس و کونشو داد بالا و با دو دستاش شرتشو دراورد و کسشو لخت لخت کرد. اولین باری بود که کس میدیدم و از شانس من کس مامانم بود. تجربه عجیبی بود. کس تپلی و قشنگی داشت. من اون بارای اول یه جورایی از شکل کس چندشم میشد ولی بعد درست شد. فک کنم دلیل علاقه شدیدم به دیدن سکسای مامانم همین باشه که هیکل زنونه و سکسو با مامانم شناختم و تو ذهنم واسه همیشه اون شد زن ایده ال. البته ناگفته نماند که هیکل مامانم از اکثر پورن استارای فیلما بهتر بود.

مامانم رو مبل رفت بالاتر. شروع کرد همونطور که رو یکی از کوسنای مبل بالا پایین میرفت و عین جنده ها پیج و تاب میخورد، کسشو میمالید و آه میکشید. زیر لب میگفت "منو بکن اقا رضا، منو با کیر گندت جر بده" اون موقع نمیدونستم اقا رضا کیه که مامانم داشت با تصور دادن بهش خودارضایی میکرد (هرچند خیلی زود فهمیدم.) ولی حتی همون موقع هم معلوم بود هربار بابا و مامانم سکس میکنن مامانم چشماشو میبنده و تصور میکنه اون اقا رضا روش خوابیده. ازدواجشون اصلا خوب نبود. مامانم یه زن سکسی و هات بود و بابام تقریبا به دردنخور بود. الان که فک میکنم حق داشت بده چون هرکی جفتشونو از دور میدید میگفت حیف این کس که زیر این باشه. خلاصه مامانم انگار کلافه شده بود که ارضا نمیشه رفت یکی از این موز پلاستیکیای دراز که تو ظرف میوه خوری تزئینی بودو برداشت و اورد. همونطور که میمالید رو سینه هاش و چشاشو بسته بود کسشو میمالید. گذاشتش وسط دوتا سینه هاش و کردش تو دهنش و شروع کرد ساک زدن براش. موزه رو جوری مک میزد و سرش و کناراشو لیس میزد انگار کیریه که چند سال منتظرش بوده. یکم بعد کردش تو کسش. همونطور که چشماشو بسته بود تو کسش جلو عقب میکرد و اه میکشید. یکم که تو کسش کرد و دراورد انگار دید حال نمیده و برداشت گذاشتش بین شکاف مبل و قمبل کرد جلوش و شروع کرد جلو عقب کردن کونش و دادن بهش. جوری دستشو میبرد عقب دور خیاره رو میگرفت و موقع دادن بهش سوراخ کونشو میمالید و اه میکشید که خیال میکردی کیر واقعیه. هی زیر لب میگفت رضا رضا رضا و خودشو جلو عقب میکرد تا این که یهو طاق باز خوابید رو زمین و موزو با دست برداشت و شروع کرد خیلی وحشیانه و با سرعت جلو عقب کرد تا به خودش لرزید و افتاد همونجا وسط هال. اون اولین باری بود که من ارضا شدن یه زنو دیدم و هنوزم به نظرم قشنگ ترین اتفاقیه که میشه به چشم ببینی.

خلاصه اون روز من رفتم تو اتاق و اصلا مامانم متوجه نشد، ولی زندگی من دیگه عوض شد. بعد از اون دیگه حتی روم نمیشد تو چشاش نگاه کنم. اصلا هنوز بالغ نشده بودم ولی بارها به یاد بدن لخت و سکسی مامانم و خودارضاییش جق زدم و تو حالتای مختلف تصورش کردم. دیگه از اون به بعد همیشه حواسم به مامان بود به امید این که بتونم یه بار دیگه موقع خودارضایی یا سکس ببینمش. هروقت میخواست بره بیرون تیپای سکسی و تابلو میزد. الکی میگفت میره خونه خالم یا دوستاش ولی من که باورم نمیشد. تا این که یه بار گفت داره میره خرید و من بهش گفتم اگه میشه منم بیام چون تنها تو خونه حوصلم سر میره. اول قبول نکرد ولی بعد کلی اصرار قبول کرد. یادمه اون روز یه شلوار استرچ یا ساپورت مشکی پوشیده بود که یه وجب بالای کفشش بود که قشنگ پابند طلایی سکسی ای که انداخته بودو نشون میداد و به پسرا و مردا داد میزد بیایید منو بکنید. به خاطر کفش پاشنه ده سانتی ای که پوشیده بودم کون تاقچش خیلی ناجور افتاده بود عقب. کلا هر وقت با اون هیکل شبیه ساعت شنیش تو کوچه یا خیابون راه میرفت تمام مردا خیره میشدن به کونش که از زیر مانتو بد جوری خودنمایی میکرد و این ور اونور میشد، حالا که دیگه این همه هم تیپ زده بود و ارایش کرده بود. شاید شما واستون عجیب باشه ولی باید درک کنید. وقتی مامانت اونطوری تو شلوار استرچ کونشو جلو مردای محلتون میلرزونه نمیتونی بیغیرت نشی.

تو راه که داشتیم پیاده میرفتیم مغازه یه موتوریه تو پیاده رو از کنارمون رد شد و داد زد "اون کون مرمریتو بکنم با کیرم خانومی" مامانم هیچی نگفت ولی من از شدت لذت به خودم لرزیدم. حس بدی داشت ولی از تصور کون لخت مامانم زیر یه مرد دیگه خیلی حال کردم. فکرم خیلی مشغول شد. وقتی رفتیم تو لباس فروشی دوتا فروشنده بودن که رفتارشون با مامی زیادی دوستانه بود. مثلا مامانم وسطای خریدمون به یکیشون که خیلی هم خوشتیپ و ورزشکار بود گفت "یه چیزی بده که وقتی ورزش میکنم سینه هام اینقد بالا پایین نپره" فروشنده هم گفت "چشم، ماشالا سینه های شما خیلی بزرگن افسانه جون" مامانم با لحن شاکی گفت "ما که از بزرگیشون خیری ندیدیم. فقط کمردرد و نگاهای مردای هیز بهمون رسیده" و دوتایی خندیدن. بوی عطر تند و سکسی مامانم تو مغازه پیچیده بود و مطمئن بودم جفت فروشنده ها مث من مست عطرش و دیدن هیکل سکسی مامانم شده بودن. یکم بعد به مامانم گفت "افسانه جون سوتین نمیخوای واسه خودت؟ چیزای خوبی اوردیما" مامانم گفت "چرا اگه چیز خوب داری که میخوام... مثلا چی؟" پسره یه سوتین اورد پهن کرد رو شیشه جلوش و گفت "بفرمایید... نرم ترین و لطیف ترین سوتینیه که تا حالا تو بارامون داشتیم، مخصوص خودت نگه داشتم. یه تن بزن اگه میخوای" مامانم گفت "وای حتما" و رفت تو اتاق پرو. من تو کل اون مدت از خجالت روم نمیشد تو چشای فروشنده نگاه کنم و اونم احتمالا فکر میکرد من یه بچه اسکلم و حالیم نیست و کار خودشو میکرد.

مامان وقتی پرو کرد درو باز کرد و دستشو از لای در اورد بیرون. سوتینشو همونطور گرفته بود تو دستش و معلوم بود لخت لخته. بهش گفت "حسام جون این اندازه نیست" فروشنده سوتینو از دستش گرفت و گفت "چجوریه؟ واسه سینه هات کوچیکه؟" مامانم گفت "اره یه سایز بزرگتر بهم بده" پسره گفت "کش زیرش که سینه هاتونو اذیت نمیکنه؟" مامانم گفت "نه همون بزرگتر شه درست میشه"وای خدا داشتم دیوونه میشدم از این راحت حرف زدنشون. حسامه این بار یه شرتم بهش داد و گفت "بیا افسانه جون اینم ستشه باهم بپوش ببینم" وای خدا یعنی واقعا میخواست مامانمو تو شرت و سوتینش ببینه؟ خیلی طول نکشید که جوابمو گرفتم. بله اونم چه جور. مامانم وقتی پرو کرد در اتاق پرو رو وا کرد و صداش کرد. انگار داشت شرتشو پایین بالا میکرد و میگفت "ببین این گیر میکنه وقتی میپوشیش و درش میاری" فروشنده اب دهنشو قورت داد و گفت "خب تو باسنت بزرگه مشکل از این نیست که. بذار من کمکت کنم" و سرش و دستاشو برد تو اتاق پرو. اولین بار بود یه مرد غریبه کون مامانمو در حضور من میمالید. حس خیلی عجیبی بود. هم لذت داشت هم حسادت. حسام بهش گفت "افسانه جون شلوار جین خوبم دارم، نمیخوای یه تن بزنی؟" مامانم گفت "نه عزیزم، کونم از محدود شدن تو شلوار جین تنگ زیاد خوشش نمیاد" حسامم پررو گفت "با این کونی که شما داری نبایدم خوشش بیاد"

مامانم انگار فهمید دیگه خیلی دارن راحت و صمیمی میشن و فضا سکسی شده همونطوری یه شال انداخت رو سینه هاش و اومد بیرون و به من گفت "عزیزم مامانی لباس خریدنش طول میکشه. علی اقا دوست عمو حسام شما رو با موتورش میبره خونه تا من خریدم تموم میشه شما اذیت نشی" من که غیرتی شده بودم و حس بدی پیدا کرده بودم و هم این که میخواستم ببینم چی میشه گفتم "نه اذیت نمیشم میمونم" که مامانم دستشو زد به پهلوش و با اخم گفت "همینی که گفتم، شما الان میری خونه. عمو تو راه واست بستنی هم میخره" من که دیگه چاره ای نداشتم همراه پسره که بهم پوزخند میزد رفتم و‌ مامانمو در حالی که فقط یه شرت و سوتین پوشیده بود تو مغازه با حسام تنها گذاشتم. اون پسره علی تو راه همش از مامانم میپرسید و منم جوابای پرت و پلا میدادم. گفتم بستنی نمیخوام تا زودتر منو برسونه خونه. وقتی رسیدم خونه سریع پریدم تو اتاقم خودارضایی کردم. این اولین باری بود که با تصور دادن مامانم به یه مرد دیگه ارضا شدم. فکر هیکل لخت مامانم که با حسام تو اون اتاق پرو تنگ همو میمالیدن خیلی حشریم کرد. نمیدونم به حسام کامل میداد یا نه، ولی اونقد موقع بیرون رفتن به خودش میرسید و همیشه گوشیش دستش بود و میرفت تو اتاق طولانی با تلفن حرف میزد که فک کنم حتما میداد دیگه. فقطم به این تنها نمیداد فک کنم. چندوقت بعد یه بار که با دوستم داشتیم از مدرسه برمیگشتیم مامانمو تو ماشین یه مرد غریبه دیدم که داشتن باهم میخندیدن و لاس میزدن ولی چون با دوستم بودم و نمیخواستم ابرومون بره هیچی نگفتم.

ولی چیزی که باعث شد فکم بچسبه به زمین، روزی بود که چند ماه بعدش از مدرسه زود برگشتم و دیدم یه جفت کفش مردونه جلو در خونمونه. مامانمو صدا زدم و جوابی نشنیدم. وقتی جلوتر رفتم دیدم یه سیگار وینستون و یه فندک هم رو اپن اشپزخونس. عجیب بود چون بابای من اصلا سیگار نمیکشید. یکم بعد دیدم مامانم و شوهر خاله محبوبه با سر و وضع به هم ریخته از اتاق اومدن بیرون. تازه دوزاریم افتاد اون اقا رضا کدوم اقا رضا بوده. اقا رضا شوهر خاله محبوبه دوست صمیمی مامانم بود که تو کار ساخت و ساز بود و وضع خوبی داشت و یه ماشین شاسی بلندم داشت. مامانم گفت "ااا اومدی خونه نوید؟ اقا رضا اومده بود وان خونه رو درست کنه" رضا هم بم گفت "چطوری مرد؟ در وانو حسابی خراب کرده بودیا" و دوتایی خندیدن. سعی میکردن هی خوش اخلاق باشن و بخندن ولی خیلی مصنوعی رفتار میکردن و دست پاچه بودن. باورم نمیشد مامانم داره با شوهر دوست صمیمیش سکس میکنه. اقا رضا چند دقیقه بیشتر نموند و گفت باید بره ولی من دیگه قشنگ فهمیدم بکن مامانمه. از اون به بعد شدیدا حواسم به مامانم بود و منتظر بودم سوتی بده و یه موقعیتی پیش بیاد و با اقا رضا سکس کنن من یه جا دزدکی سکسشونو ببینم. جلوی من خیلی مواظب بود ولی بازم فک میکرد من بچم و منو دست کم گرفته بود.

اخرش یه روز که خیلی عادی بهم گفت "نوید من میخوام برم با خاله محبوبه تو پارک یکم قدم بزنیم. تو با دوستات میری بیرون؟" من شک کردم. وقتی بهم گفت همراه خودش برم بیرون که مطمئن شه درا رو درست قفل میکنم دیگه شکم به یقین تبدیل شد. یه نقشه ای به ذهنم رسید که بتونم سکسشونو ببینم. خیلی ریسکی بود ولی خب تصمیم گرفتم امتحانش کنم. گفتم وقتی مامانم داره حاضر میشه وانمود میکنم که دارم زودتر از مامان از خونه میرم بیرون و درو میزنم به هم و وایمیسم تو راهروی کوچیکی که تو خونه جلو در بود. بعدش میرم تو دستشویی ای که تو همون راهروئه و درشو از قبل باز گذاشتم و اونجا تو تاریکی قایم میشم و سعی میکنم بی سر و صدا درشو ببندم. مامانم هیچوقت از اون دستشویی استفاده نمیکرد و دلیلی نداشت اگه برق و هواکشش روشن نباشه درشو باز کنه. نقشه خوبی بود ولی بازم بار اولم بود یه همچین کاری میکردم و خیلی میترسیدم. اخرش همین کارو کردم و همه چی طبق نقشم پیش رفت. همونطور که تو تاریکی تو دستشویی وایساده بودم و سعی میکردم تا جایی که میشه اروم نفس بکشم صدای تلفن حرف زدن مامانمو شنیدم "نه بابا نوید رفت، حمیدم که تا شب نمیاد. دیگه خودت پاشو مستقیم بیا اینجا. بدو رضا خیلی حشری ام برمیگرده این دوباره یهو" بخشکی شانس. من گفتم از خونه میره بیرون و من میام بیرون. انگار قرار بود همونطور تو دستشویی بمونم. یکم بعد تلویزیونو روشن کرد و تلویزیون دید تا صدای زنگ اومد. پاشد تلویزیونو خاموش کرد و صدای اسپری زدنش اومد.

رضا که در زد سریع اومد به استقبالش و درو باز کرد. صدای ماچ و بوسه و احوال پرسیشون میومد. مامانم گفت "بریم؟" رضا گفت "بابا بذار من یه دستشویی برم" که من وحشت کردم. اگه رضا میومد تو همون دستشویی که من بودم ابروم میرفت. داشتم تو ذهنم مرور میکردم که خودمو بندازم کف دستشویی و وقتی پیدام کردن بگم از حال رفتم که مامانم گفت "بیا دیگه بعد سکس برو، من دلم شور میزنه این باز دوباره بیاد" رضا خندید و گفت "حسابی حشری هستیا" مامانم گفت "معلومه. فک کردی اون کسخل منو میکنه؟" رضا انگار یه بوس از لپش کرد و گفت "غصه نخور خودم اینقد میکنمت که دیگه هوس کیر نکنی" و رفتن اونطرف خونه. من یکم منتظر موندم و گوشامو تیز کردم و وقتی دیگه هیچ صدایی به گوشم نمیرسید جرات پیدا کردم و به اروم ترین حالت ممکن دسته درو اوردم پایین و درو باز کردم. خدا رو شکر اون طرف بودن. انگار تو اشپزخونه بودن. من اروم اروم رفتم جلو و خم شدم و با دقت تمام از پشت ا‌پن نگاهشون کردم. وای خدا چی میدیدم. تا همین امروزم بهترین خاطره سکسی زندگیمه: مامانم با یه تاپ تنگ که نصف سینه هاش از بالاش افتاده بود بیرون و یه ارایش غلیظ روی کابینتا خم شده بود و یه پاشو گذاشته بود بالا رو صندلی. جلوش خم شده بود و رضا از پشت کیرشو کرده بود و تو کسش و دستشو گذاشته بود پشت گردنش. مامانم میگفت "جون رضا عجب کیری داری. بکن منو خیلی خوبه. عاشقتم... کسمو دوست داری؟ از مال محبوبه بهتره؟" رضا همونطور که با صلابت و محکم تو کسش تلمبه میزد گفت "اوففف از زمین تا اسمون"

مامانم فقط اه میکشید و خدا خدا میکرد و با حرفاش کیر جفتمونو به راست ترین حالت ممکنش میرسوند. یکم بعد گفت بذار لباسامو دربیارم ولی رضا نشوندش رو زمین جلوش و کیرشو داد دهنش. کیرش معمولی بود. البته اون موقع تو اون سن از مال من خیلی بزرگتر بود و فک میکردم بزرگه ولی بعدا که سکس مامانم و خواهرام با ادمای مختلفو دیدم فهمیدم معمولی بوده. مامانم ولی واسه همون کیر معمولیش جوری جنده بازی درمیاورد که ادم باورش نمیشد که یه زن خانه دار ایرانیه و ده ساله تو امریکا پورن بازی نمیکنه. همونطور که کیرشو مک میزد و میلیسید و با دست میمالید، بعضی وقتا هم خایه هاشو میذاشت تو دهنش و میخوردشون. بار آخر همومطور که خایه های رضا تو دهنش بود شبیه جنده ها تو چشاش نگاه کرد و کیرشو دراورد با دست گرفت و گفت "موهامو واسه تو کوتاه کردم، خوشگل شده؟" رضا گفت عالیه عزیزم و بلندش کرد لباساشو دونه دونه دراورد. دیدن بدن سکسی و سفید مامانم که یکی یکی لباساش از روش کم میشدن کیرمو به مرز انفجار رسونده بود. اینقد دوست نداشتم حالم تموم شه که مالوندن کیرمو متوقف کردم تا یه وقت ابم نیاد. رضا داشت سوتین قرمز مامانمو درمیاورد که بزرگترین مشکل پیش اومد و به جای این که ابم بیاد کیرم از ترس خوابید. رضا زد در کون مامانم و انداختش جلو و بهش فهموند بیاد تو هال. من سریع رفتم پشت مبل و تا جایی که میشد خودمو مچاله کردم. شکر خدا رفتن دقیقا روبروی من و اینقد گرم سکس بودن که اصلا حواسشون نبود. رضا از پشت چسبید به مامانم و شروع کرد مالوندن سینه های لخت بزرگش. من خزیدم رفتم زیر میزمون و خدا خدا میکردم منو نبینن. رضا مامانمو انداخت رو مبل و دوتا پاهاشو با دستاش داد هوا و شروع کرد تلمبه زدن تو کسش. با تمام توانش و خیلی منظم کس مامانمو میکرد و مامانم دیگه نتونست خودشو کنترل کنه. از فرط لذت جیغ زد و با ناخنای بلند پشت کمر رضا رو چنگ زد و چشبوندش به خودش. این اولین باری بود که ارضا شدن یه زنو زیر کیر از نزدیک میدیدم، خیلی حس خوبی داشت.

رضا خوابید رو مامانم و ازش لب گرفت و بهش یکم زمان داد تا اروم شه. بعد برش گردوند رو مبل قمبلش کرد و شروع کرد داگی استایل کسشو کردن. مامانم میگفت "جون رضا بزن در کونم" رضا هم محکم کونشو اسپنک میکرد. میگفت "جوننن... کس من بهتر از محبوبست اره؟ جون... من و تو زن و شوهر واقعی همیم. تو صاحب منی رضا میخوام مال تو باشم. کونمو بگیر مال خودته" رضا فقط با لذت اه و ناله میکرد و محکم تلمبه میزد. اینقد تند و محکم میزد که مامانم رفته رفته سر خورد و قشنگ خوابید رو مبل. رضا افتاده بود روش و فقط صورت و گردنشو بوس میکرد. وقتی نشست رو مبل و مامانمو برگردوند نشوند رو کیرش تازه کون مامانمو دیدم. چیکار کرده بود باهاش. روی کون سفید مامانم همش سرخ شده بود و جای دست و ضربه بود. رضای وحشی خودشو صاحب مامانم میدونست و اون کون بزرگ و گرد و سفید مامانمو به اون روز انداخته بود. یکم دیگه همونطور تو کس تلمبه زد و کونشو با دستاش رو کیرش بالا پایین کرد تا ارضا شد و یه دادی زد. کیرشو بیرون نکشید. اون موقع نمیدونستم ولی الان میدونم که کل ابشو تو کس مامانم خالی کرد. نمیدونم مامانم قرص میخورد یا براش مهم نبود بچه یه مرد دیگه به جز بابامو به دنیا بیاره. حتما میگفت این حمید که کسخله میندازم گردنش. حالا به هر حال حسابی دوتایی سکس کردن و بعدشم لش کردن. من هی بیشتر رفتم زیر میز تا منو یه وقت نبینن. اخر رضا وقتی میخواست بره پاشد یه دسته پول گذاشت رو اپن و گفت "اینو داشته باش تا بار بعد بیشتر بهت میدم. خرج خونه یا اون کسخل نکنیا، همشو واسه خودت خرید کن خانومی" و همو بوس کردن و رفت. مامانمم گوشیشو برداشت و رفت سمت اتاق. من بالاخره تونستم یه نفس راحت بکشم و اومدم بیرون و در خونه رو زدم به هم که مثلا تازه اومدم. مامانم حتی به استقبالمم نیومد. فقط وقتی نزدیک اتاقش شدم گفت "کار دارم نوید نیا تو" و منم گفتم باشه و رفتم تو اتاقم. این شروع یه زندگی مهیج طولانی واسه من بود. به همین راحتی فهمیدم مامانم به بابام خیانت میکنه و خیلی هم حشریه و از همون اول یاد گرفتم از جنده بودن مادرم و‌ خواهرام لذت ببرم. تو قسمتای بعد همه چی رو واستون تعریف میکنم.
     
  
مرد

 
عالی بود دمت گرم
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
قسمت دوم

چند ماه دیگه هم گذشت. رابطه مامانم با اقا رضا ادامه داشت، ولی دیگه نتونستم چیزی ببینم. جفتشون خیلی مواظب بودن و منم با اون سن کم جرات نمیکردم زیاد ریسک کنم. تنها کاری که از دستم برمیومد جق زدن با فکر سکسای مامانم بوپ. تا این که یه روز خواهرم به بابام گفت میخواد بره موبایل بخره و بهش پول بده و بابام یه پولی بهش داد و گفت حق نداری چیزی از این گرون تر بخری. خواهرم بهش گفت آیفون میخواد و گرون تر میشه ولی بابام مث همیشه شروع کرد داد و بیداد و بد و بیراه گفتن. آخرش به منم گفت همراهش برم تا تنها نباشه. تو مسیر خواهرم هیچی نمیگفت و خیلی عصبی بود. خواهر بزرگم شبنم نه سال از من بزرگتره، یعنی اون موقع نوزده سالش بود. به نسبت سنش خیلی هیکل و قیافه جاافتاده و گوشتی ای داشت. همه میگفتن به مامانم رفته. یکم تپل بود ولی اونقدری نه که به جای سینه های بادکردش و کون بزرگش و رونای دلبرش حواست به شکم و پهلوش پرت بشه. فک کنم چندتا دوست پسرم داشت و شیطونی میکرد. یه بار یکی از بچه های محل که از خودمون بزرگتر بود تعریف میکرد خواهرم واسه یه پسره از رفیقاش تو کلاس زبانی که معلمش بوده ساک زده. خواهرم زبانش خوب بود و تو یه اموزشگاهی تو محل تدریس میکرد. من وقتی شنیدم گفتم دروغه و پسره واسه گنده کردن خودش همچین حرفی زده، ولی داستان این روزی که براتون تعریف میکنم باعث شد شک کنم که نکنه واقعا خواهرم همینقد راحت به پسرا حال میده.

وقتی رسیدیم به موبایل فروشی یه ترسی اومد تو وجودم. فروشنده مغازه اسمش مجتبی بود. از اون گنده های محل بود. قدش کوتاه بود ولی بدنسازی میرفت و دعوا میکرد و حسابی هم خانوم بازی میکرد. حس میکردم اگه بخواد مخ خواهرمو بزنه و همونجا تو مغازش بکنتش میتونه و منم با اون سن کم و هیکل لاغرم نمیتونم هیچ کاری بکنم. وقتی رفتیم تو مغازه حسابی تحویل گرفت و همه گوشیا رو به شبنم نشون داد. شبنمم قشنگ باهاش لاس میزد و هی راجب ایفون باهاش حرف میزد. اون موقع ایفون ۴ تازه اومده بود و خیلی بین همه خفن بود. مجتبی وقتی دید پولش نمیرسه بهش یه گوشی دیگه پیشنهاد داد که ارزون ترم بود، ولی شبنم گفت "نه اخه این مدلش بزرگتره بهتره" اون نامردم با خنده گفت "یعنی هرچی بزرگتره بهتره؟" خواهرم با یه خنده شیطون گفت "بله مگه شک داری؟" معلوم بود خواهرم داره به هیکل بزرگ مجتبی اشاره میکنه و میخواد مخشو بزنه که قیمتشو کم کنه، مجتبی هم کم کم با همین لاس زدنا نرم شد و بهش گفت حالا قسطیش میکنیم و باهم کنار میاییم یه جوری. خواهرم بهش گفت "وای ممنونم اقا مجتبی، شما هرکاری بگی من میکنم. داشتن این گوشی خیلی برام مهمه" مجتبی خندید و گفت "پس تشریف بیارید بریم تو انبار مدلای مختلفشو ببینیم، ببینیم بزرگیش اونجوری هست که راضیتون کنه یا نه" خواهرم خندید و به من اشاره کرد و گفت "الان که داداشم همراهمه، ولی اگه شما مشکلی ندارید بعد از ظهر بیام بریم باهم انتخاب کنیم" مجتبی گفت "انبار همین پشته. واسه این گل پسر یه کارتون خوب میذارم تا من و شما سریع بریم و بیاییم. ده دقیقه بیشتر طول نمیکشه" شبنم یکم فکر کرد و رو کرد به من و گفت "نوید اشکالی نداره من همراه عمو برم و بیام؟" من که دهنم خشک شده بود و از ترس زبونم بند اومده بود فقط سر تکون دادم. مجتبی هم نامرد واسم کارتون بره ناقلا گذاشت و خواهرمو برد. بهم گفت هرکی هم اومد بگو اقا مجتبی رفته جایی و بعدا بیاد.

من نشستم پشت کامپیوتر و همونطور با حسای بد حسادت و بغض تو فکر بودم. راستش یکمم حشری شده بودم و پوست داشتم مث مامانم سکس شبنمم ببینم، ولی غیرتم اجازه نمیداد بهش فک کنم. دو سه دقیقه که گذشت دیدم اینجوری نمیتونم و باید برم یه کاری بکنم. از همون در پشت مغازه رفتم تو خونه ای که بهش راه داشت و مجتبی انبارش کرده بود. یکم که جلو رفتم دیدم صدای مجتبی میاد "دوسش داری؟ بزرگه نه؟ دخترای سفید و درشتی مث تو رو باید یه چیز درشتم بهشون داد" دیدم تی شرتشو دراورده و هیکل گندشو انداخته بیرون و فقط اون شلوار جینش پاشه. من رفته بودم که برم جلوشونو بگیرم ولی واقعا از هیکل مجتبی میترسیدم. همونطور با دستاش صورت خواهرمو گرفته بود لبای درشتشو مک میزد. معلوم بود حسابی واسه خواهرم راست کرده و میخواد پارش کنه. من پشت کارتونا و جعبه هایی که اونجا بود قایم شدم و مشغول دید زدن شدم. مجتبی دست انداخت پیرهن شبنمو از پشت دراورد و سینه هاشو از سوتینش انداخت بیرون. برش گردوند و همونطور که خواهرم دستاشو گذاشته بود رو میز پلاستیکی ای که گوشه حیاط بود، شلوارشو کشید پایین. زانو زد جلو کونش و کون سفید و بزرگ خواهرمو ماچ کرد. بعد سرشو برد عقب انگار بخواد از زیبایی اون کون لذت ببره و شرتشو کشید عقب تا مث کش برگرده بخوره رو کونش و خندید. شبنمم مث جنده ها یه لبخند الکی زد. با دو تا دستای گندش قنبلای خواهرمو یه کم باز کرد و نوک دماغ و دهنشو اروم گذاشت بینشون و در حالی که نفسای بلند و شهوت انگیز میکشید، اروم شروع کرد به لیس زدن لای چاک کونش. بازوهای کلفتشو قفل کرده بود دور رونای گوشتی خواهرم و سرشو کرده بود لای کون قلمبش. خوب که کونشو خورد و بو کرد، بالاخره راضی شد تا خواهرم برگرده و واسش ساک بزنه.

خواهرم برگشت و با حالت اسکات زدن خم شد رو زانوهاش و با دستای خودش شلوار و شرتشو کشید پایین. وقتی کیرش افتاد بیرون با تعجب گفت "وای چقد کلفته" و بی اختیار زانو زد کف زمین. اون گفت هیس و کیرشو گذاشت دهنش. خواهرمم فقط زانو زد کف زمین حیاط و شروع کرد خوردن کیر کلفتش. مجتبی موهای خواهرمو جمع میکرد که موقع ساک زدن نیاد تو صورتش و بعضی وقتا کیرشو درمیاورد میمالید به صورتش. بهش گفت "مونا خیلی بهتر از تو ساک میزنه. اگه کیرمو خوب بخوری دیگه به جای اون همیشه میدمش به تو" مونا دوست خواهرم بود و میشناختمش، دو سه بار اومده بود خونمون. عجب کثافتی بود این مجتبی، همه دخترای آس شهرو زمین زده بود. خواهرم واسه این که بهش نشون بده از مونا بهتره و اون حقشه کیر مجتبی رو داشته باشه، همونطور که کیرشو تا ته کرده بود تو دهنش زبونشو از زیر از دهنش میاورد بیرون و میکشید زیر تنه کیرش و خایه هاش و مهارتاشو به بکن جدیدش نشون میداد. تا جایی که جا داشت و نزدیک بود عق بزنه میکرد ته حلقش و اب دهنشو میریخت رو کیرش. بله خواهرم داشت به خاطر یه گوشی کیر لات محلو ساک آبدار میزد و منم وایساده بودم نگاه میکردم. بدنم قفل شده بود. هم جرات نداشتم برم جلوی مجتبی و حرفی بزنم، هم دوست داشتم یه بار دیگه سکس یکی از اعضای خانوادمو ببینم. خب ادم تو اون سن سکس ندیده و خیلی کنجکاو و حشریه.

خواهرم پای چپشو گذاشت رو میز پلاستیکیه و کون گندشو گذاشت جلوش. اونم کیرشو که تقریبا به کلفتی قوطی نوشابه بود گذاشت دم کونش و گفت اماده ای؟ خواهرم با عشوه و لحن بچگونه گفت "اوووهوووممم" اونم هلش داد تو و شروع کرد کون خواهرمو تو همون وضعیت گاییدن. با اون هیکل گنده و عضلانیش خم میشد رو شبنم و وزنشو مینداخت روش و گردنشو مک میزد و سینه هاشو میمالید. کیرش زیاد دراز نبود ولی خب کلفت بود و من تعجب کردم چطور انقد راحت تو کون خواهرم جا شده بود. معلوم بود شبنم حسابی قبلا داده و الانم از جندگی زیر اون لذت میبره و اعتراضی نداره. وقتی تو کسش تلمبه میزد اون هیکل گوشتیش پرت میشد جلو عقب و هیچی نمیگفت و فقط آه میکشید. آه کشیدنش حتی یه ثانیه هم قطع نمیشد. یکم دیگه که مجتبی کونشو کرد و با دست کسشو مالید، یهو اب شبنم از کسش پاشید بیرون و دوتا دستاشو گذاشت رو اون میزه و چشاشو بست و شروع کرد لرزیدن. همونطور که داشت ابش میپاشید مجتبی کیرشو کشید بیرون و شروع کرد کسشو مالیدن و تو همون وضعیت چندتا محکم زد در کونش و بهش گفت "ابت اومد؟ دوست داشتی؟" شبنم که معلوم بود هنوز تو حالت ارگاسمه با همون چشمای بستش فقط سرشو تکون داد. مجتبی امون نداد و کیرشو دوباره گذاشت تو کونش و شروع کرد تلمبه زدن. این بار دودستی کونشو گرفته بود و با همه توانش توش تلمبه میزد. یکی دو دقیقه دیگه که کونشو گایید یهو کیرشو تا ته هل داد تو کون خواهرم و ابشو خالی کرد توش. بله، مجتبی بدون کاندوم کون خواهرمو گاییده بود و ابشو ریخته بود توش. بعدم بدون این که حرفی بزنه پاشد لباساشو پوشید. معلوم بود که کوچیکترین اهمیتی نمیده و خواهرم فقط واسش یه سوراخ دیگست که ابشو توش خالی کنه. دختری که تازه بعد این که ابتو توش خالی میکنی ازت تشکرم میکنه و مجبوره بیاد بهت بده تا قسطاشو کم کنی.

حالا که جفتشون ارضا شده بودن شبنم برگشت صورتشو بوس کرد و گفت "وای مرسییی. من تا حالا ابم نیومده بود. چیکار کردی که اینجوری شد؟" مجتبی سر کیرشو فشار داد تا ابش کامل بیاد بیرون و با غرور گفت "ما اینیم دیگه. هم گوشی گرون میخری هم ابت میاد" شبنم بازوی کلفتشو با دست گرفت و گفت "وای هرکاری بگی میکنم، فقط بازم منو اینطوری بکن. خواهش میکنم. دو برابر هر قسط گوشیه رو هر هفته بهت میدم، فقط بازم بکن منو" مجتبی خندید و گفت "نیازی نی، منم با هیکلت حال کردم خیلی ردیفه. اگه هر کاری میگم بکنی و صداتم درنیاد بعد هر بار دادن یه قسط گوشیه رو بهت میبخشم. چکشو جلو خودت پاره میکنم" شبنمم گفت "باشه چشم" مجتبی همونطور که شلوارشو میکشید بالا گفت "پس به بابات بگو امروز بعد از ظهر بیاد مغازه چکاشو ‌بکشه" خواهرم گفت "باشه چشم... مجتبی دستمال نداری من خودمو پاک کنم؟" مجتبی گفت "نه دیگه برو خونتون خودتو تمیز کن. بدو داداشت تو مغازه نشسته" شبنمم چیزی نگفت و مث یه دختر خوب شرت و شلوارشو رو آب غلیظ مجتبی که از لای پاهاش میریخت پوشید و حاضر شدن که بیان. من سریع برگشتم تو مغازه و رفتم نشستم پشت کامپیوتر و زدم اخرای کارتونه که فک کنن داشتم کارتون میدیدم. وقتی اومدن شبنم گفت "بریم نوید" مجتبی با خنده گفت "کارتونو دوست داشتی عمو؟" منم گفتم بله. شبنم گفت "از عمو تشکر کن" من فقط همینطور نگاهش کردم. دوست نداشتم از کسی که خواهرمو گاییده بود و ابشو ریخته بود توش بابت کردنش تشکر کنم. شبنم یکم مکث کرد و وقتی دید نمیگم گفت "ای بی تربیت... اقا مجتبی من به جاش خیلی تشکر میکنم. پس به بابام میگم بعد از ظهر بیاد، فقط باهاش خوب حساب کنید دیگه" اونم گفت "چشم خیالتون راحت، ما هوای شما رو داریم" و دوتایی لبخند زدن و خداحافظی کردن و اومدیم بیرون.

تو راه خونه همش فک میکردم الان یعنی اب مجتبی لای پای خواهرمه و اون داره کنار من راه میره؟ چقد دیگه قرار بود بهش بده؟ یعنی به خاطر یه گوشی میخواست جنده این گولاخ بشه؟ وقتی رفتیم خونه بابام حسابی قشقرق به پا کرد ولی مامانم ارومش کرد و گفت حالا برو با پسره حرف بزن شاید قسطاشو کم کرد. همینطورم شد. شب وقتی بابام از مغازش برگشت میگفت خیلی خوب حساب کرده و پسر خیلی خوبیه. فقط من و خود شبنم میدونستیم چرا اینقد باهامون راه اومده. خلاصه قرار شد الکی مثلا شبنم خودش بره سر کار و پولشو بده و اونم هر چکیو پولشو گرفت نقد نکنه و بذاره تا اخر تحویل بابام بده. اینطوری شد که خواهرم ایفون ۴ گرفت. از اون به بعد هر بار از خونه میرفت بیرون من خیالپردازی میکردم که شبیه اون روز میخواد بره به مجتبی بده و جق میزدم. دیگه دوتا سوژه جق خیلی خوب تو خونمون داشتم که به مردای پولدارتر از خودمون با هیکلای گنده میدادن، ولی خب نمیشد هر وقت دلم میخواست سکسشونو ببینم. تا این که یه بار که طبق عادت جدیدم موقع تلفن حرف زدن شبنم تو اتاقش فالگوش وایساده بودم، شنیدم که داشت به مجتبی میگفت امروز بعد از ظهر خونمون خالیه و دعوتش میکرد بیاد اینجا. من خیلی زیاد حشری شدم و سریع رفتم زنگ زدم به اموزشگاه زبانم و یه بهونه ای اوردم که کلاسم که یه ساعت بعد بودو نمیرم. اونا هم گفتن با مامانم چک میکنن، ولی من واسم مهم نبود. مامانم لابد خودش با رضا جونش مشغول بود و طبق معمول جوابشونو نمیداد. بعد سریع رفتم تو اتاقم و تو کمد قایم شدم. چند دقیقه بعد صدای شبنمو شنیدم که داشت تو خونه اسممو صدا میزد. حتی اومد در اتاقمم باز کرد و صدا زد. برای محکم کاری بهم اس ام اس داد و پرسید رفتی کلاس؟ منم گفتم اره بعدشم با بچه ها میریم پارک، اونم گفت اوکی خوش بگذره. دوست داشتم جواب میدادم "به تو قراره بیشتر خوش بگذره جنده خانوم"

یکم بعد که دیدم هیچ صدایی نمیاد اروم و پاورچین رفتم بیرون و دیدم شبنم نیست. صدای دوش حموم میومد حتما رفته بود حموم. من نشسته بودم رو تختم و گوشمو تیز کرده بودم یه صدایی بشنوم که یهو صدای زنگ در اومد. دیدم شبنم با حوله اومد بیرون و درو باز کرد و تو ایفون با یه لحن عشوه ای گفت "بفرمایید" من سریع رفتم دم در اتاقم تا از شکاف لای در نگاه کنم. وقتی مجتبی اومد بالا با همون حوله رفت استقبالش و بوسش کرد. مجتبی اومد حولشو باز کنه و بدنشو ببینه که دستشو پس زد و گفت "وایسا الان میام" مجتبی گفت "بابا بیا کار دارم میخوام برم" خواهرم گفت "تو رو خدا الان میام، دو دقیقه" و دوید رفت تو اتاق. چند دقیقه بعد صدای در اومد و من یواشکی دنبالش رفتم. باورم نمیشد دارم چی میبینم. خواهرم یه شرت توری مشکی با یه سوتین مشکی مخمل پوشیده بود همراه یه ساپورت توری طرحدار که با چندتا بند نازک به شرتش وصل میشد. بند شرتش لای کون تپلش گم شده بود ولی بقیه بندا رو کون سفید و بزرگش خیلی جالب بودن. یه چوکر مشکی خیلی سکسی هم دور گردنش بود. من تو اون سن حتی تو پورنایی که بچه ها دزدکی میاوردن میدیدیمم همچین تیپی ندیده بودم. نمیدونم از کجا خریده بود. مجتبی هم معلوم بود حسابی ذوق کرده. بهش گفت "به به خانوم خانوما چه تیپی زدی" شبنمم با عشوه مث یه جنده بهش گفت "همش مال خودته مرد من" مجتبی گفت "اینا رو از کجا خریدی؟ شبیه زنای خارجی شدی" خواهرم گفت "از یه مغازست تو ونک از دبی جنس میاره. حالا تو چیکار داری؟ بشین میخوام واست یکم برقصم" و رفت سمت ضبط خونه و اهنگ گذاشت.

یه اهنگ ترکی گذاشته بود و واسه مجتبی خیلی سکسی میرقصید. دستشو میکشید رو شکمش، سینه هاشو تو سوتین میداد بالا، میچرخید و قمبل میکرد و کونشو میکرد سمت اون و اروم با دست میزد روش. مجتبی همونطور لم داده بود رو مبل و از رو شلوار کیرشو میمالید و با لبخند نمایش خواهرمو میدید. وسطای اهنگ که رسید شبنم زانو زد رو زمین و سوتینشو کشید پایین و همونطور چهار زانو رو زمین اومد سمت مجتبی. اومد رو مبل و شروع کرد سینه هاشو جلوی مجتبی میمالید و بعضی وقتا هم میمالیدشون به صورتش. ازش یه لب طولانی گرفت و بعد پاشد چرخید و کونشو گذاشت تو بغل مجتبی و شروع کرد با ریتم اهنگ بالا پایینش کردن. مجتبی هم دستای بزرگشو گذاشته بود رو سطح کونش و همراهیش میکرد. وای خدا خواهرم جنده ترین دختر محلمون بود. الان که فکر میکنم با اون سن و اون دوره خیلی حرفه ای بود. خلاصه یکم که کونشو تو بغل مجتبی بالا پایین کرد، وقتی اهنگ تموم شد انگار دیگه نمایش اونم تموم شده باشه خودشو انداخت تو بغل مجتبی و شروع کرد ازش لب گرفتن. چند دقیقه ای همینطور پر حرارت از همدیگه لب میگرفتن تا بالاخره از هم جدا شدن و شبنم رفت دوباره پایین مبل زانو زد و همونطور که زبونشو بیرون گرفته بود منتظر موند تا مجتبی کمربندشو باز کنه و کیرشو بندازه بیرون. وقتی این اتفاق افتاد مث کسی که از قحطی نجات پیدا کرده باشه کیرشو گرفت و شروع کرد ساک زدن.

سر کیرشو بوس کرد و زیرشو لیس زد و گفت "مجتبی جونم کیرت مث اکسیژن شده واسم، اگه ازم بگیریش میمیرم... وای قربون این کیرت برم... وقتی عروسی کنیم تنها کاری که لازمه برای ارضا شدن بکنی اینه که کیرتو بندازی بیرون تا برات بخورمش. روزی سه بار کیرتو ساک میزنم" مجتبی با بی حوصلگی گفت "اینقد حرف نزن بخورش" خواهرم گفت چشم و شروع کرد دوباره همونطور که با چشمای سبز و صورت خوشگل و حشریش با التماس زل زده بود تو چشای مجتبی کیرشو میخورد. خیلی حرفه ای کیرشو میکرد تا ته تو حلقش. با این که با هربار خوردن کیر مجتبی به ته حلقش صدای عق زدنش میومد ولی بازم ادامه میداد تا به مجتبی لذت بده. وقتی خسته شد رفت پایین و همونطور که با دست لاک زدش کیر مجتبی رو خیلی حرفه ای میمالوند شروع کرد به مک زدن و لیسیدن خایه های بزرگش. مجتبی سرشو با دست گرفت و بهش گفت "بسه. برو رو اون مبل روبرویی اماده شو تا بیام بکنمت" خواهرمم مث یه دختر حرف گوش کن رفت اونجا و شرتشو دراورد انداخت رو زمین و جوراباشم دراورد گذاشت رو مبل قمبل کرد و منتظر مجتبی موند. مجتبی انگار وظیفه خواهرم باشه منتظر بمونه، خیلی ریلکس از تو جیب شلوارش یه اسپری که فک کنم اسپری تاخیری بود دراورد و زد به کیرش و وقتی خوب تکونش داد و چندتا با دست زد زیرش رفت سر وقت خواهرم. شبنم بهش گفت "بذارش تو کونم مجتبی. لعنتی کاری کردی کونم همیشه خارشک داره. دوست دارم همیشه کیر گندت توش باشه"

مجتبی اومد کیر کلفتشو گذاشت دم کون خواهرم و با یه حرکت هل داد تو. شبنم فقط یه چوکر مشکی دور گردنش بود، هیچی دیگه تنش نبود. اون هیکل گوشتی و سکسیش لخت رو مبل پهن شده بود و بکنش افتاده بود روش تلمبه میزد. خواهر خوشگلم فقط آه میکشید و اسمشو صدا میزد و انگشتای خودشو میکرد تو دهنش و مک میزد. اونم بی توجه فقط دستاشو گذاشته بود دو طرف خواهرم رو مبل و همونطور حرفه ای توش تلمبه میزد. خواهرم داشت وسط هال خونه خودمون تو روز روشن از کون گاییده میشد و من فقط میتونستم خودمو بمالم. معلوم بود دیگه کامل وا داده بود و اجازه میداد مجتبی مث کس مصنوعی ازش استفاده کنه. کل وجودش فقط یه سوراخ بود که اون لات گولاخ ازش استفاده کنه و تازه کلی هم از این بابت خوشحال بود. مجتبی همونطور که تو کونش تلمبه میزد گفت "تا سر ماه کونت و پستوناتو میترکونم. اینقد با کیرم ابیارشون میکنم که گشاد گشاد راه بری" شبنم گفت "جون، کونمو بکن همش واسه خودته" مجتبی چند دقیقه تو دوتا پوزیشن مختلف خواهرمو گایید و بعد نشوندش رو مبل و بهش گفت "بخورش الان میاد" خواهرم نشست و دهنشو کامل باز کرد. مجتبی دو طرف صورتشو گرفت و کیر کلفتشو تا ته کرد تو حلقش. کیرش اینقد کلفت بود که دهن خواهرم باید قشنگ واسه جا دادنش باز میشد. شروع کرد‌ تو دهنش تلمبه زدن و بهش گفت "یه مدته خیلی خونم کثیف شده این خانوم خدمتکاره هم نیست. دوست دارم با همین لباسای سکسی بیای خونمو تمیز کنی. با شرت و سوتین خونم دستمال بکشی و منم کیرمو بذارم تو دهنت. همینطور که کیرم تو دهنته بگو باشه" خواهرم در حالی که کیر مجتبی ته حلقش بود خیلی مبهم گفت باشه. انگار دکمه خاموش مغز زنای خانواده ما ته گلوشون بود. به محض این که سر کیر کلفت بکناشون میخورد ته گلوشون دیگه هیچی نمیفهمیدن و هرکاری اونا بهشون دستور میدادن انجام میدادن تا راضیشون کنن. شاید همه زنا جلوی مردای کیرکلفت اینطورین. من که هیچوقت تجربه نکردم و همیشه تو سری خور بودم.

مجتبی کیرشو دراورد و به خواهرم گفت "بلند بگو ببینم، یالا. بگو من به آبت معتاد شدم، آبتو بهم بده سلطان" خواهرم زیر کیرشو لیس زد و همونطور که با عشوه تو چشاش نگاه میکرد گفت "من به اب کیر خوشمزت معتاد شدم عشقم، حاضرم هرکاری بگی واست بکنم" و کیرشو مالوند به صورتش و سرشو بوس کرد. معلوم بود شدیدا داره از ساک زدن لذت میبره. مجتبی که معلوم بود از این کارش خیلی حشری شده شروع کرد دهنشو مث کس گاییدن و وقتی نزدیک ارضا شدنش شد کیرشو کشید بیرون و ابشو ریخت رو صورت شبنم. شبنم مث یه دختر خوب نشست تا کامل ابشو رو صورتش خالی کنه و بعد این که کیر مجتبی کامل پمپاژ شد رو صورتش، با همون حالت لبخند زد و دستاشو گذاشت رو همدیگه و گرفتشون جلوش و مث ژاپنیا ازش تشکر کرد. مجتبی گفت "بگو ممنونم سرورم" شبنمم با لبخند تکرار کرد "ممنونم سرورم، ممنونم سلطان" مجتبی گفت "افرین دختر خوب، من امپراطورم و تو هم یکی از زنای حرمسرامی" بعدا فهمیدم مجتبی علاوه بر بدنسازی ورزش رزمی هم کار میکنه و علاقه زیادی هم به سریالای کره ای داره. چند دفعه دیگه هم تو سکساشون حرفای اینطوری زد که حتما به موقعش براتون تعریف میکنم. امیدوارم تا اینجا از آشنا شدن با خانواده جنده و بی آبروی من لذت برده باشید.
     
  
مرد

 
عالی بود دمت گرم
     
  
مرد

 
قسمت سوم

خلاصه بدنساز و لات گنده محل شده بود بکن خواهرم و مشکلی هم نداشت همه بدونن. هرجا میخواست بره تو محل خواهرمو همراه خودش میبرد. سفره خونه، رستوران، پارک. انگار خوشش میومد به بقیه نشون بده که همچین دختر سکسی ای جندش شده. شبنمم هربار میخواست بره کسشو بذاره زیر کیرش حسابی خودشو خوشگل میکرد و تیپ میزد و با ارایش سنگین میرفت. مجتبی بعد یه مدت قسط گوشیو کامل بخشید و تازه براش کلی کادوی گرون هم میخرید. اینجوری که من فهمیده بودم هربار یه جوراب شلواری هم براش میگرفت تا موقع سکس پارش کنه، انگار این کارو خیلی دوست داشت. براش کلی ستای سکسی هم میگرفت. من چون سنم نسبتا پایین بود مامانم و خواهرم که گفته بودم راحت از این چیزا حرف میزدن، بعضی از این حرفا رو جلوم میزدن. بعضی وقتا هم شبنم موقع تلفنی حرف زدن گوشیشو میذاشت رو بلندگو و من اگه دقت میکردم میتونستم موقع فالگوش وایسادن یه چیزایی بشنوم. مثلا یه بار شنیدم مجتبی پای تلفن بهش گفت "اون شرت بندیه هست که کون گندتو میندازه بیرون؟ اونی که خودم واست خریدم. دیگه هروقت میخوای بیای پیش من همیشه همونو بپوش بیا" یا میشنیدم که خواهرم مرتب بهش میگفت حاضره هر سرویسی دلش میخواد بهش بده و بهش التماس میکرد که بیاد خواستگاریش و بگیرتش. یه بار واسه مامانم تعریف میکرد و من دزدکی میشنیدم که مجتبی بردتش تو یه کافه خلوتی ته سالن. به خواهرم گفته بشینه طرفی که رو به دیوار بوده و خو‌دش نشسته رو به سالن که بتونه علامت بده. خواهرم دکمه های بالای مانتوشو وا کرده بوده و سینه هاشو انداخته بوده بیرون و از زیپ باز شلوارشم دستشو کرده بوده تو کسش. مجتبی بعد اون بردتش تو انبار دو دست کسشو کرده.

اها راستی یادم رفت بگم که خواهرم دیگه کسشم در اختیارش میذاشت. من زده شدن پردشو ندیدم ولی میدونستم به پیشنهاد مامانم بوده. مامانم کامل در جریان همه چیز بود و به شبنم یاد میداد چطور مجتبی رو نگه داره تا نپره. بهش میگفت "نمیخوای با یکی مث بابات ازدواج کنی که؟" یا مثلا یه بار شنیدم که بهش میگفت "عزیزم دیگه دخترا گرگ شدن، رقابت سر پسر خوب سخته. باید باشگاه بری به خودت برسی، هر خواسته ای هم داشت نه نگی. همچین پسری کم گیر میاد، مخصوصا اینطوری که تو تعریف میکنی... واقعا همینقد بزرگه؟" خواهرم گفت "وای اینقد بزرگه که نگو. خیلی هم آتیشش تنده. همشم ازم میخواد. همین الان اونجام داره میسوزه" مامانم بهش گفت "باشه عزیزم اون که قراره شوهرت بشه دیگه، اشکالی نداره. بعضی مردا رو باید بهشون رو ندی و بگیریشون تو دستت تا ازشون شوهر بسازی، بعضیا رو هم مثل مجتبی باید هر خواسته ای دارن براورده کنی و بهشون حس پادشاه بودن بدی. فقط یادت باشه هیچوقت راضی نشی ازت فیلم بگیره یا دوستاشو بیاره. بهش بگو فقط اونو میخوای و همیشه وفاداری. بهش بگو خودت دوستای دخترتو واسش میاری ولی فعلا نه. بعد ازدواج. اگه خواست از زیرش دربره الکی بهش بگو پردمو زدی و باید بیای منو بگیری و بی آبرو میشم و اینا، ولی مواظب باش زود نگی که بفهمه نقشت بوده"

توصیه های مامانم خیلی شیطانی بودن ولی حالا هرچی بود جواب دادن و مجتبی اخر اومد خواستگاری خواهرم. شب خواستگاری بابام که معلوم بود خیلی با مجتبی حال میکنه همش از مردونگیش تعریف میکرد و با این که اون روز گوشیو قسطی داده بود و دلش پیش شبنم گیر کرده بود شوخی میکرد. مجتبی هم خیلی پررو میگفت و میخندید و داشت با چشاش مامانم و حتی خواهر کوچیکم هستی که لباسای باز پوشیده بودنو میخورد. خلاصه مجتبی به همین سادگی شد دامادمون. تو کل دوران نامزدی خیلی شبا شام میومد خونمون و بعدشم میموند و با صدای بلند با خواهرم سکس میکردن. بابام خیلی زود میخوابید و اصلنم بیدار نمیشد. مامانم بعدا بهم گفت شبایی که مجتبی میومده به بابام قرص خواب میداده که زودتر بخوابه و خوابش سنگین شه تا عصبانی نشه و بره مزاحمشون شه و یه وقت به مجتبی حرفی نزنه که بدش بیاد. امروزی بخوام بگم مامانم کلا معتقد بود مجتبی یه مرد آلفاست که باید هرچی میخواد به دست بیاره و کسی هم نباید جلوش وایسه. لابد برعکس بابام و من.

تا این که یه روز داشتم طبق معمول یواشکی حرفای دونفری مامانم و خواهرمو گوش میدادم که شنیدم شبنم داره به مامانم میگه "مامان باورت نمیشه چی شد. دیروز مجتبی موقع اومدن اسم شما رو صدا زد" مامانم گفت "یعنی چی؟" شبنم گفت "یعنی وقتی داشت ارضا میشد داد زد جون بخورش افسانه جون" مامانم گفت "وااا... دیوونه شدی دختر؟ نزن همچین حرفی. حتما منظورش یکی دیگه بوده" شبنم گفت "نه مطمئنم منظورش شما بودی. من دیروز میخواستم همونطور که شما بهم یاد داده بودی کیرشو بذارم وسط سینه هام، ازم پرسید اینو از کجا یاد گرفتی. گفتم از تو اینترنت ولی دوباره طبق معمول فهمید دروغ میگم و سر کیرشو گرفت بالا و با اخم گفت راستشو بگو وگرنه بهت کیر نمیدم، منم گفتم مامانم بهم یاد داد. اونم خندید و گفت دستش درد نکنه. خب باشه بکن. من شروع کردم خواستم با سینه هام ارضاش کنم ولی چون سینه هام مث شما اونقد بزرگ نیست هی از لاش درمیومد. اخرش مجتبی کیرشو گرفت و منو نشوند رو زمین و گفت این واسه پستونای گنده مامانت جواب میده، تو بخورش تا ابم بیاد. من یکم یه جوری شدم که اینو گفت ولی چون گرم سکس بودیم و داغ بودم توجه نکردم. زانو زدم و شروع کردم کیرشو خوردم. وسطش دیدم چشاشو بسته و انگار تمرکز کرده. وقتی ابش اومد گفت جون بخورش افسانه جون. وقتی کامل ابشو خوردم با عصبانیت گفتم افسانه کیه دیگه؟ گفت ها؟... اها... داشتم افسانه بایگانو تصور میکردم. امروز یه عکس ازش دیدم تو اینستا خیلی سکسی بود. ولی معلوم بود داره دروغ میگه. مامان من چیکار کنم؟" مامانم گفت "نه بابا عزیزم اشتباه میکنی. همون افسانه بایگان بوده حتما راستشو گفته. زن و شوهرا بعضی وقتا تصور میکنن دارن با ادمای دیگه سکس میکنن، اشکالی نداره که. میدونی من خودم چندبار تصور کردم به جای بابات دارم با یه مرد دیگه سکس میکنم؟" خواهرم گفت "اخه خب مامان خود ادم فرق میکنه با یه زن معروفی" مامانم گفت "نه عزیزم هیچی نیست. زندگیتو بکن نمیخواد خودتو نگران کنی"

نمیدونم خواهرم خیالش راحت شد یا نه، ولی من که گر گرفتم. بعد اون بارها با تصور این که مجتبی روی مامانم خوابیده یا مامی داره واسش ساک میزنه ارضا شدم. اولین باری که با تصور این که مجتبی داره خواهر و مادرمو با هم میگاد جق زدمو قشنگ یادمه. پیش خودم تصور میکردم که مامان و خواهر گوشتیم جفتشون با شرت و سوتین جلوی نامزد خواهرم وایسادن و اون داره با یه دست کون مامانمو میماله و با دست دیگش سینه های خواهرمو، یا مامانم کیرشو میخوره و میماله و خواهرم ازش لب میگیره. اون با همون کیر گندش جلوشون وایساده و دونفری به نوبت واسش جق میزنن. موهای جفتشونو شبیه اون روز که با خواهرم بودن از جلو صورتشون پس میکنه و به اون یکی که بیکاره میگه سینه های کسی که داره ساک میزنه رو بخوره یا خایه هاشو مک بزنه. بعد که از ساک زدنشون خسته شدن جفتشونو قمبل میکنه بغل هم رو تخت، سرشو به نوبت فرو میکنه لای کونای بزرگشون و تکون میده و بعدم نوبتی کس و کون جفتشونو میگاد. مثلا مامانم که باتجربه تره وقتی کسش گاییده میشه تو همون حالت دستشو میبره کس خواهرمم میماله و دوتایی باهم اه میکشن. وقتی خواهرم در حال گاییده شدنه مامی جونم میره جلوش میخوابه سینه هاشو میکنه تو دهنش و همزمان کسشو میماله. یا اصلا کسشو میذاره جلوش تا قشنگ بخوره و دوتایی همزمان ارضا شن. به اینجای فانتزیم که رسیدم از تصور بدنای گوشتی و فوق سکسی مامانم و خواهر بزرگم ابم با فشار پاشید بیرون و با فکر تصاحب کامل خانوادم به دست مجتبی ارضا شدم.

بعد از اون حسابی به رفتارای مامانم و مجتبی دقت میکردم و منتظر بودم ازشون آتو بگیرم. تا این که تقریبا یک سال بعد یه روز که مجتبی رو نهار دعوت کرده بودن خونه، بعد نهار شبنم گفت من وقت ارایشگاه دارم و باید برم. مجتبی پیشنهاد داد برسونتش و شبنم گفت نه نزدیکه. بعد مجتبی گفت "باشه پس منم کم کم رفع زحمت کنم" که مامانم گفت "نه بابا چی؟ وایسا با عمو فوتبال پرسپولیس استقلالو ببینیم" (مجتبی به بابام میگفت عمو) بابامم بهش کلی اصرار کرد و دیگه مجتبی هم قبول کرد. مامانم بهش گفت "قلیون بذارم با هم بکشیم؟" مجتبی هم گفت باشه پایتم و دوتایی رفتن اون طرف تو پذیرایی. من پیش بابام تو هال نشسته بودم که دیدم طبق معمول جلو تلویزیون خوابش برده. پاشدم برم تو اتاقم که دیدم مامان و مجتبی پیش همدیگه رو یه مبل نشستن و دارن میگن و میخندن. وقتی من اومدم دوتایی ساکت شدن. مجتبی با یه لحن تعارفی بهم گفت "بیا قلیون بکش نوید" که گفتم ممنون نمیخوام. بعد مجتبی به مامانم گفت "نمیخواد به عمو هم بگیم بیاد بکشه؟" مامانم گفت "نه لازم نکرده عموت بی جنبست قلیون بکشه تا یه هفته مشکل واسش درست میشه" و دونفری خندیدن. من رفتم اتاقم ولی همه فکرم پیش این دوتا بود. از جوری که حرف میزدن مطمئن بودم امروز که باهمدیگه تنهان یه کاری میکنن. هرچی فک کردم نفهمیدم باید چیکار کنم که بتونم سکسشونو ببینم، تا این که بالاخره یه فکر عالی به ذهنم رسید. چون جا کم داشتیم، خوراکیا و چیزای سوپرمارکتی خونمون تو یکی از کمدای اتاق من بود. رفتم یه جعبه دستمال کاغذی برداشتم و توشو خالی کردم. گوشیمو گذاشتم توش و قد دوربینش پارش کردم. اینجوری میتونستم ببرم بذارمش و از دوتاییشون فیلم بگیرم. فقط شانس میاوردم نمیرفتن جای دیگه یا زاویه دوربین درست بود. اخر بعد کلی فکر کردن و محاسبه کردن همه چیز تو ذهنم رکوردو زدم و بردم گذاشتمش یه جایی که به نظرم بهترین جا بود و به مامانم گفتم سرم درد میکنه و اگه مشکلی نیست میخوام برم تو اتاق اونا رو تختشون بخوابم و لطفا بیدارم نکنن. اونم که انگار از خداش بود شر من سرخر کم شه با خوشحالی گفت باشه عزیزم برو.

من رفتم تو اتاق و از هیجان و حشری بودن خوابم نمیبرد. همش فکر میکردم یعنی الان دامادمون داره با مامانم چیکار میکنه؟ اخرش رفتم یکی از شرت و سوتینای مامانمو برداشتم. شرت نرمشو میمالیدم به کیرم و باهاش جق میزدم و سوتینشو گرفته بودم جلو صورتم. بوی عطر و بدنشو میداد و قشنگ شکل سینه های ناز و بزرگشو گرفته بود. با تصور این که الان مامانم داره واسه دامادمون ساک میزنه همینطور جق زدم تا ابم اومد و ریخت تو شرت مامانم. تازه فهمیدم چیکار کردم ولی بعد فکر کردم مامان من که کم کس نمیده، میذارمش ته کشوش فکر میکنه حتما اب اقا رضاست یادش رفته بشورتش. بعد ارضا شدن رفتم رو تختشون دراز کشیدم و انقد خسته بودم که واقعا خوابم برد. وقتی بیدار شدم وسط بازی استقلال پرسپولیس بود و بابام و مامانم و مجتبی و شبنم و هستی نشسته بودن دور هم داشتن بازیو میدیدن. اینقد مامانم و مجتبی طبیعی رفتار میکردن که من گفتم الکی این همه سختی کشیدم و حتما هیچ کاری نکردن، ولی بازم واسه محکم کاری رفتم تو اتاق خودم و گوشیمو چک کردم. فیلمو رو دور تند زدم رفت جلو و دیدم بله، مادرم لخت شده و افتاده رو مجتبی و حالا کیر نخور کی کیر بخور. با خودم گفتم ایول سوژه جقم جور شد و با هیجان زدم اولش تا مث یه فیلم سوپر خوب قشنگ با دقت ببینم.

مامانم و مجتبی انگار از قبل اومدن من داشتن حرفای سکسی میزدن، چون وقتی من جعبه دستمالو گذاشتم و رفتم تو اتاق مامانم گفت "خیلی دوست داشتی دخترم الان خونه بود تا میرفتید تو اتاق اینو واست درستش میکرد، مگه نه؟" مجتبی گفت "اره والا. لامصب وقتی پا میشه میکوبه به شلوار، دهن ادمو سرویس میکنه" مامانم مث جنده ها خندید و گفت "حالا اینقد سینه های مامانشو دوست داری که تا حرفشون شد پاشدی؟" مجتبی گفت "نه کلا زود پا میشه. واسه همین شبنم عادت کرده که باید هرروز تا پا میشه دست به کار شه، وگرنه همینجوری میمونه و درد میگیره" مامانم گفت "عجب... حالا دخترم خونه نیست ولی اگه دوست داری میتونی بیای از مامانش استفاده کنی. دوست ندارم درد بگشی" مجتبی که معلوم بود حسابی تعجب کرده بهش گفت "اخه اقا حمید تو هال نشسته" مامانم گفت "اون حتما دوباره خوابش برده وگرنه تا الان ده دفعه اومده بود ببینه ما چیکار میکنیم" مجتبی گفت "خب اخه پامیشه میاد یهو. زشت میشه اون وقت. شبنم برمیگرده اصلا یهویی. ببینه بهش خیانت کردم خیلی ناراحت میشه" مامانم گفت "خیانت چیه؟ بدن مادرزن که به داماد حلاله... ببین عمو خوابش سنگینه تا یه ساعت دیگه پانمیشه، شبنمم تا همون موقع ها برنمیگرده. بدو دیگه میخواهیم یکم حال کنیم، کارای خطرناک دوست نداری؟ نکنه میترسی؟" خوب میدونست باید به اون گولاخ چی بگه تا تحریکش کنه. تا اینو شنید با یکم شک دستشو اورد جلو و مامیمو بغل کرد. مامانم تی شرتی که تو خونه پوشیده بودو دراورد. زیرشم سوتین نپوشیده بود. مجتبی انگار حسابی حشری شد و مامانمو برگردوند و از پشت گرفتش و شروع کرد سینه های نرم و بزرگ و جاافتادشو مالوندن. واقعا نسبت به سنش خیلی سینه های رو فرمی داشت. مجتبی یه دستش رو نوک قهوه ای و پهن جفت سینه هاش بود و اون یکی دستش تو شلوارش بود و کسشو میمالوند. مامانم با همین کارا چشاشو بسته بود و رفته بود تو اسمون. مجتبی بهش گفت "جون حسابی خودتو خیس کردیا" مامانم گفت "تقصیر توئه با این کیر گندت"

مامی پاشد نشست پایین مبل و شلوار مجتبی رو کشید پایین. اونم خودش تی شرتشو دراورد. مامانم کیرشو دودستی گرفت و بهش با تحسین نگاه میکرد. از همین گوشه چشاش که تو دوربین پیدا بود، معلوم بود که از دیدن کیر بزرگش ذوق کرده. کیرش وقتی دودستی میگرفتش با دستاش پوشیده میشد و خیلی دراز نبود ولی واقعا کلفت بود. مجتبی بهش گفت چطوره؟ مامانم گفت "خیلی بزرگه. شبنم راست میگفت" مجتبی خندید و گفت "پس بدو بخورش تا دخترت نیومده" مامانم شروع کرد لیس زدن و بوس کردن کیرش. بهش گفت "شبنم حسابی به کیرت میرسه؟ همچین کیری لیاقت اینو داره که واسش سنگ تموم بذاری" مجتبی گفت "اره معلمش خوب بوده... بهم گفته چیا بهش یاد دادی" مامانم یه لیس از زیر کیرش زد و الکی گفت "دختره دهن لق. همه چیو به شوهرش میگه؟" مجتبی خندید و گفت "کیرمو که میذارم دم کسش هرچی تو زندگیش بوده و نبوده رو راستشو بهم میگه" مامانم گفت "خب مثلا چیا گفته دقیق؟" مجتبی گفت "مثلا گفته بهش یاد دادی با پستوناش واسه کیرم بزنه، ولی مشکل اینه که قد شما بزرگ نیست" مامانم گفت "پس بذار مامانش واست بزنه. شرط میبندم من میتونم با سینه هام ابتو بیارم" مجتبی گفت "بفرما، ببینیم و تعریف کنیم"

مامانم هیکل بزرگ مجتبی رو با کف دوتا دستای نازش خوابوند رو مبل و اون کیر کلفتشو گذاشت وسط سینه هاش. با این که کیرش بزرگ بود ولی قشنگ لای سینه های بلوری و بزرگ مامی گم میشد. مامانم تف انداخت سر کیرش که از بین سینه هاش اومده بود بیرون و یه لیس بهش زد و اروم دوتا دستاشو گذاشت رو سینه هاش و همونطور که اروم دور کیرش بالا پایینشون میکرد گفت "چیز خاصی نیست، فقط باید اینطوری خوب با سینه هاش کیرتو ماساژ بده... قشنگ با سینه هاش کیرتو بغل کنه" بعد شروع کرد یکی در میون سینه هاشو با دستاش بالا پایین میکرد انگار بخواد برقصونتشون. مجتبی که از لذت اه کشید مامانم با ذوق و خنده بهش نگاه کرد. سینه هاشو دور کیرش بالا پایین میکرد و محکم میزدشون رو بدن مجتبی اون قسمت پشت کیرش. مجتبی بهش میگفت "اها بذارش وسط پستونات، واسم بلرزونشون بخورن به کیرم" صدای برخورد سینه های مامانم با بدن مجتبی و تلاشش برای لذت بردن دامادش و این حرف مجتبی پررو اینقد حشریم کرد که ابم یه بار دیگه پاشید بیرون. فیلمو استپ کردم و رفتم بیرون یه موز خوردم ‌و یکم استراحت کردم. دیدم مجتبی نامرد دستشو انداخته گردن خواهرم و دارن فوتبال میبینن. انگار نه انگار یه ساعت پیش کیرش وسط سینه های مادرزنش بوده. یکم فوتبال دیدم و ده دقیقه بعد دوباره کنجکاوی و حشر اومد سراغم و سریع برگشتم تو اتاقم.

وقتی دوباره فیلمو پخش کردم، مامانم دستاشو تنگ گرفته بود تا سینه هاش جمع بشن و همونطور که کیر مجتبی رو با بالا پایین کردن خودش بین سینه هاش جابجا میکرد دستشو گذاشته بود رو بدن و سینه های مجتبی. تو همون حالت با نفس نفس میگفت "دوست داری؟ حالا دیدی من معلم بدی نبودم؟" مجتبی همونطور که از لذت چشاشو بسته بود گفت "نه شما بهترینی، اشکال از پستونای شاگردت بود که کوچیکن" مامانم گفت "باید زودتر کیرتو میذاشتی وسط سینه هام. حیف مطمئن نبودم میشه بهت اعتماد کرد که بکنی و به شبنم نگی" مجتبی گفت "خیالت راحت من دهنم قرص قرصه" مامانم خندید و گفت "پس بیا اینجا ببینم" و دست مجتبی رو گرفت و بلندش کرد. ازش یه لب طولانی و با حشر زیاد گرفت. مجتبی برش گردوند و شلوارشو کشید پایین. از روی شرت شروع کرد به بو کشیدن کس تپل مامان. آروم با زبونش از روی شرت کسشو نوازش می کرد، بعد شرت مامانو آروم از پاش در آورد. بهش گفت "فدای این کون پنبه ایت... دخترت به تو رفته پس کونش اینقد نرم و گندست" مامانم پشت چشم نازک کرد و گفت "ولی مطمئن باش تجربش اصلا به پای من نمیرسه" بعد مجتبی خواست بکنه توش که مامانم گفت "نه خیر، گفتم با سینه هام ارضات میکنم" و دوباره چرخید و سینه هاشو گذاشت دهن مجتبی. مجتبی که معلوم بود به حدی حشریه که همه چیو قبول کنه شروع کرد با حشر زیاد سینه های مامانمو خوردن. مامانم سینه هاشو با دوتا دستاش گرفت و شروع کرد محکم میمالوندشون به صورت مجتبی و صورتشو شبیه کیرش میکرد وسط سینه هاش. مجتبی سینه هاشو لیس میزد و خیلی حرفه ای میمکید. مامانم گفت "جون چه خوب میخوری. حشریم کردی. بیا کیرتو دوباره بذار وسطشون"

نشستن و مامان دوباره کیرشو گذاشت وسط سینه هاش. بهش گفت "این دفعه خودت سینه هامو بگیر کیرتو بکن وسطشون. دوست دارم با سینه هام خودتو ارضا کنی و ابتو بریزی رو گردنم" مجتبی هم همین کارو کرد. سینه های نرم و گوشتی مامانمو گرفت و کیرشو گذاشت لاشون. وقتی سینه هاشو به همدیگه فشار میداد کیرش اون وسط غیب میشد. مامانم با دستای خودشم سینه هاشو اروم نگه داشته بود ولی خود مرتضی بود که با دستاش به سینه هاش جهت میداد و با جلو عقب کردن کیرش بین اون دوتا تپه گوشتی تلمبه میزد. یکم دیگه که زد ابش شروع کرد اومدن. ابش با هر بار تلمبه خیلی نرم میریخت بالای سینه های مامانم ولی چون مامانم گفت "واینسا واینسا... همشو بریز روم" مجتبی واینساد و همونطور تلمبه زد تا کامل ابش لای چاک سینه های مامانم و پایین گردنش خالی شه. مامانم گفت "جون. میدونم دخترم هیچوقت اینطوری ابتو نیاورده. از این به بعد هروقت دیگه خواستی ابتو رو سینه هام خالی کنی بهم بگو" مجتبی هم گفت "شک نکن خانومی" مامانم گفت "حالا دیدی کار خوبی کردی که با دخترم ازدواج کردی؟ یکی بخر دوتا ببر" مجتبی فقط خندید و پاشد که شلوارشو بپوشه. به اینجا که رسید برای بار دوم با فیلم مامانم و دامادمون ارضا شدم. شاید باورتون نشه ولی واقعا دیدن سکس مامانم و خواهرم از هر پورن دیگه ای بیشتر بهم حال میداد. بعدش که رفتم دستشویی با خودم فک کردم "من اون موقع میگفتم سکس مامان با اقا رضا به خاطر بی عرضه بودن بابام و نیاز مامانه، ولی این دیگه چی بود؟ حتی کسش تحریکم نشد. انگار فقط به خاطر حال دادن به مجتبی همچین کاری مرد" بله، انگار باید با این حقیقت کنار میومدم: مامان من یه جنده بود و از سرویس دادن به مردای قوی لذت میبرد. واقعیتی که تو قسمتای بعد شما هم کامل بهش پی میبرید.
     
  
مرد

 
عالی بود من عاشق شخصیت مجتبی و مامانت شدم شاهکاره داستانت بعد مدت ها یه داستان خوب خوندم خواهشا سن شخصیت ها رو بگو ممنون میشم و از سکسی گشتن افسانه بیشتر بگو اوف عالیه داستانت دمت گرم
     
  
مرد

 
عالییییییییییی
     
  
مرد

 
سوتی زیاد بود تو داستانت ولی از موضوعش خوشم اومد حال کردم زود ادامشو بنویس
♥️ali eshqi♥️
     
  
مرد

 
داستانت خیلی عالیه ولی سوتی داره ک بخاطر جذاب بودن داستان سوتی ها به چشم نمیاد قسمت 1 و 2 عالی بود ولی قسمت 3 خیلی جذاب نبود، اگه بتونی داستان رو به سمت ببری ک خواهرت یا مامانت بخاطر مشکل مالی مثل همون قسط گوشی یا تهدید آبجی و مامانت و.... ک به اجبار سکس کردن خیلی داستانت جذاب تر میشه
     
  
صفحه  صفحه 1 از 27:  1  2  3  4  5  ...  24  25  26  27  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

بی آبروترین خانواده دنیا

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA