انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 10 از 27:  « پیشین  1  ...  9  10  11  ...  26  27  پسین »

بی آبروترین خانواده دنیا


مرد

 
بذااار لامصب بذاار ادامشو 💔😔
دوست دارم بیغیرت ترین مرد دنیا باشم
     
  
مرد

 
قسمت دوازدهم

چند ساعت بعد هستی با یه لبخند بزرگ رو صورتش برگشت خونه. رفتم تو اتاقش بش گفتم "هستی با این پسره چه غلطی میکنی؟" همون طور که گوشواره هاشو درمیورد میذاشت تو جعبه رو میز ارایشش بی این که بم نگاه کنه با پوزخند گفت "به تو چه؟" گفتم "این پسره دشمن منه باهاش دعوا دارم. آدم قحط بود رفتی با این؟" برگشت سمتم و گفت "به من چه؟ باهاش دعوا داری برو بزنش" و خندید. شک کردم نکنه خبر داره اشکان تو مدرسه باهام چه کار کرده؟ از اون عوضی بعید نبود برا خراب کردن من و اذیت کردنم جریانو برا خواهرم تعریف کرده باشه. لحنمو اروم تر کردم و گفتم "هستی میشه دیگه با این نری بیرون؟ با هر پسری دوست داری باش خودم نوکرتم ولی این نه" خندید و گفت "من با هر کی دوست داشته باشم دوست میشم به تو هم هیچ ربطی نداره" و اومد سمتم. اروم بدنمو هل داد تو راهرو و در اتاقشو بست. باورم نمیشد. با عصبانیت رفتم پیش مامانم و داد زدم گفتم "مامان تو یه چیزی بش بگو" مامانم با بی حوصلگی گفت "چی شده باز؟" گفتم "رفته با پسری که هم کلاسی منه دوس شده" مامانم گفت "عزیزم نصف پسرای محل تو اون مدرسه درس میخونن، نمیتونه با هیشکی دوست نشه که" گفتم "اخه مامان این پسره دشمن منه. همین دیروز با هم دعوامون شده بود. مطمئنم میخواد از هستی سواستفاده کنه" مامانم خندید و گفت "چه سواستفاده ای؟ فوقش میخوان سکس کنن دیگه. تو دیگه بزرگ شدی باید با این چیزا کنار بیای" گفتم "اخه برا من زشته بچه ها بدونن دشمن شماره یکم با خواهرم سکس میکنه" مامانم دستشو گذاشت رو صورتم و گفت "عزیزم هیچم زشت نیس. روشنفکر باش. سکس یه نیاز طبیعیه. خواهرتم دیگه مث خودت بزرگ شده. حق نداری محدودش کنی. رابطه اون به تو ربطی نداره. به جا این حرفا برو خودتم یه دوس دختر پیدا کن" من که بعد این حرفش هیچ جوابی نداشتم ساکت شدم و با عصبانیت رفتم تو اتاقم. احساس دوگانه ای داشتم. هم تصویر تحریک کننده دست کشیدن اشکان رو تتو پروانه ای کون هستی از تو مخم بیرون نمیرفت، هم از باختن به رقیبم عصبانی بودم.

فرداش که رفتم مدرسه نگاهای بچه ها و تیکه هاشونو نمیتونستم تحمل کنم. همه جا برام جهنم شده بود. حتی بچه های اول دبیرستانی هم تحقیرامیز بهم نگاه میکردن و تیکه مینداختن. یکیشون حتی موقع رد شدن از کنارم بم تنه زد که به خاطر دست پا چلفتی بودن و ضعیف بودن خداییم پرت شپم وسط حیاط و با دوستاش دست جمعی بم خندیدن. منم جرات نکردم حرفی بزنم چون زیاد بودن و منم هیشکی پشتم نبود. در حالی که فک میکردم دیگه روزم از این بدتر نمیشه، زنگ تفریح اخر اشکان در حالی که بچه ها دورش حلقه زده بودن صدام زد برم پیششون. وقتی رفتم دیدم یه شرت بنفشو گرفته بالا سمت من که انگار کثیف و استفاده شدم بود. سریع فهمیدم جریان چیه. یعنی این عوضی شرت خواهرمو اورده بود مدرسه نشون بچه ها بده و منو نابود کنه؟ بله همین بود. با پوزخند بم گفت "چطوره؟ خوشگله نه؟" بعد با خنده بلند به بچه ها گفت "این کونی خان که شرت خواهرشو نیاورد. مجبور شدم خودم دس به کار شم دیگه" و همه پوزخند زدن. در حالی که اشک تو چشام جمع شده بود داد زدم "بس کن اشکان" اشکان خندید و گفت "دیشب که خوب اومدی بدرقمون کردی، حالا غیرتی شدی؟" و با دوستاش خندیدن. یکی گفت "داش دهنتو چه جوری مخشو به این سرعت زدی؟" اشکان یه بادی به غبغبش انداخت و با غرور گفت "هیچی بابا ظهر تو اینستا فالوش کردم. بلافاصله بک داد و استوریمو ریپلای کرد. یکم که حرف زدیم گفت میشناستم و تعریفمو از دوستش شنیده... ببین دوستش همون فاطیه که قدش بلنده. اینقد کرده بودمش که جندم شده بود. زنگ میزدم میگفتم ساعت فلان خونه باش کیرم ساکشن میخواد اونم میدوید میومد. مطمئن بودم واسه دوستاش همه چیو تعریف کرده...اقا خلاصه بی هیچی یهو واسش نوشتم میخوام جنده خودم باشه و با کیرم ترتیبشو بدم، هیچی نگفت. درجا عکس کیرمو واسش فرستادم. راست و کشیده لخت جلو ایینه. تا دید جواب داد از کیرم و هیکلم تعریف کرد و ازم پرسید شیکممو چه جور شیش تیکه کردم. بعدش دیگه مخش زده شد و یکم حرف زدیم. قرار شد باهم باشیم ولی فعلا به کسی نگم که به گوش دوستاش نرسه" یکی گفت "عجبم که نگفتی" و همه خندیدن.

بعد اشکان دوباره رو کرد به من و گفت "بیا اینجا پسرم. نترس دیگه کاریت ندارم. خواهرت دیروز قسطتو داد... پسر انقد حشریه این دختر که تو همین قرار اول کیرمو گرفت تو ماشین ابمو اورد. جوری محکم و حرفه ای ساک زد که شیره جونمو از سر کیرم کشید بیرون. کیرم شرمنده اون لباش شد که تو این سن بهشون ژل تزریق کرده... قبل این که بکنمش حسابی هار بود. میگفت دنبال سن بالا و شوگرددیه یا حداقل دوتا کیر میخواد چون پسرای سن خودمون نمیتونن درست ارضاش کنن و خیلی حشریه و اینا، ولی نصف کیرمم نتونست تو دهنش جا بده. کاری کردم دیگه همچین غلطای اضافی نکنه. حسابی کونشو واست باز کردم. خیلی واسه کیرم تنگ بود ولی بالاخره بازش کردم" من دنیا دور سرم سیاهی میرفت. نگاهای بچه ها و صدای خنده هاشون مث خنجر تو قلبم فرو میرفت. بی اختیار میلرزیدم و فقط سعی میکردم خودمو نگه دارم که گریه نکنم. اون که انگار از دیدن من تو اون وضعیت داشت لذت میبرد گفت "نوید نظرت چیه یه بار به مامانت بگی منو دعوت کنه خونتون با خانوادت بیشتر اشنا شم؟ مامانت که اپن ماینده فک نکنم مشکلی داشته باشه" و باز با بچه ها خندیدن. در حالی که از عصبانیت سرخ شده بودم داد زدم و گفتم "برو درتو بذار عوضی" خندید و گفت "فعلا که دارم در خواهرت میذارم... اشکال نداره به خودش میگم به مامانت بگه" من دیگه فقط راهمو گرفتم رفتم. سریع رفتم تو کلاس درو بستم و سرمو گذاشتم رو نیمکت و تا بچه ها بیان یه دل سیر گریه کردم. نمیتونستم تحمل کنم. هرچی بیغیرت باشی بازم دوس نداری تو اون سن جلو هم کلاسیات اونطوری تحقیر بشی. تو اون مدت همه طور فکری به سرم زد. حتی فک کردم برم یه چاقو فرو کنم تو شیکم اشکان و برم زندان، ولی نمیتونستم. نه جراتشو داشتم نه حتی مطمئن بودم از پسش بربیام. اگه من بودم که اشکان یکی میزد زیر دستم و یه دونه هم میخوابوند زیر گوشم چاقو از دستم میگرفت.

اون روز وقتی برگشتم خونه مامانم خونه نبود. هستی عوضی هم تو اتاقش بود. از شدت افسردگی رفتم فقط گرفتم رو تخت خوابیدم. وقتی بیدار شدم شب شده بود ولی مامانم هنوز نیومده بود خونه. هستی رفته بود حموم و گوشیش رو میز بود. چند دفعه که رمز گوشیشو زده بود دیده بودم و حفظ بودم. وسوسه شدم ببینم با اون اشکان عوضی چیا بهم میگن و با همون حال تازه از خواب پا شده رفتم گوشیشو برداشتم رمزشو زدم و پیاماشو اوردم. از یه جایی به قبلو نمیورد ولی دیدم اولین پیام اشکان براش نوشته "ببین خوشگله من وقت و حوصله ندارم الکی لاس بزنم. اگه میخوای با من باشی باید خودتو کامل در اختیارم بذاری" خواهرم گفته بود "باشه قبوله" اونم که انگار پررو تر شده بود نوشته بود "باید کیرمو کامل بکنی تو دهنتا. بزرگه و دردم میاد و اینا نداریم" خواهرم گفته بود "کیرت خیلی بزرگه اما سعیمو میکنم" اونم دوباره یه عکس از کیرش فرستاده بود.دشمن بودیم ولی خداییش هم کیر خیلی خوبی داشت هم تو مخ زنی کار بلد بود. همیشه خوب میدونست چیکار کنه که زنا و دخترای محل کونشونو اماده بذارن جلوش. با اون هیکل و جذبه ای که داشت مطمئنم همه دخترای هم سن خودمون که دادنو تجربه کرده بودن ارزوشون بود حتی شده یه شب زیرش بخوابن. حتی بچه ها میگفتن زنای شوهردار محلم میکنه. البته خودش انقد زرنگ بود که هیچی بروز نمیداد و فقط میخندید. یکم دیگه که پیاماشو خوندم دیدم صدای دوش قطع شد. سریع ترسیدم همه برنامه هاشو بستم و بردم گوشیشو تو همون حالت قبلش گذاشتم رو میز و دویدم تو اشپزخونه. هستی اومد گوشیشو برداشت و رفت سمت اتاقش. تو راهرو انگار با گوشیش به یکی زنگ زد و گفت "سلام چطوری؟" ولی قبل این که دیگه چیزی بفهمم رفت تو اتاقش در‌و بست. با خودم گفتم یعنی به اشکان زنگ زده؟ خدایا این چه بدبختی بود سرم اومده بود دیگه.

خلاصه یه هفته همینطور گذشت. تو مدرسه حسابی گوشه گیر شده بودم و سعی میکردم تا میشه پیش بچه ها به خصوص اشکان و دوستاش افتابی نشم چون تحقیرا و تمسخرا ادامه داشت. شبا خوابم نمیبرد و غذام درست نمیخوردم. با خودم میگفتم مگه میشه زندگیم از این بدترم بشه که همون چیزی که ازش میترسیدم ولی فکرشو نمیکردم اتفاق افتاد. یه شب سر میز شام هستی از مامانم پرسید میتونه به دوست پسرش بگه یه شب شام بیاد خونه یا نه که مامانم گفت "اره عزیزم تا وقتی بزرگترا هم باشن چه مشکلی داره؟ بگو بیاد اتفاقا دوست دارم باهاش اشنا شم" من با عصبانیت گفتم "مامان زشته یعنی چی؟" که گفت "عزیزم قرار شد امل نباشی دیگه. من دوست دارم بچه هام باهام رفیق باشن. توام اگه یه روز دوست دختر پیدا کردی میتونی شام دعوتش کنی خونه" خواهرم خندید و گفت "اره دوبار، این دوست دختر پیدا کنه؟" و رفت. خدایا باورم نمیشد دشمن شماره یکم و پسری که زندگیمو سیاه کرده بود میخواست شام بیاد خونمون لنگ و پاچه مامانمو ببینه و خواهرمو بکنه. ولی اومد اونم چه اومدنی. اشکان عوضی با یه پیراهن مردونه چارخونه که استیناشو بالا زده بود و یه شلوار جین تنگ که حسابی رونای ورزیدشو مینداخت بیرون اومد خونمون. از همون اولم که اومد خیلی جنتلمن و مردونه و حرفه ای رفتار میکرد. حسابی از دستپخت و لباس مامانم و دکوراسیون خونه تعریف کرد و بر خلاف تصورم نه چشم چرونی کرد نه تیکه انداخت. تازه با منم خیلی مودب بود. با خودم میگفتم چه عوضی حرومزاده ایه اینطوری میخواد دل مامانمو به دست بیاره. همینم بود. بعد شام تو راهرو جلومو گرفت و دور از چشم مامان و خواهرم با همون نیشخند همیشگیش بکن گفت "امشب ابجیتو تو خونه خودتون میکنم. اتاقتون بغل همه دیگه نه؟" من که دنبال بهونه بودم از خدا خواسته یهو زدم تو سینش و داد زدم "پاشو گمشو بیرون کسکش" که مامانم و خواهرم دویدن اومدن ببینن چی شده. اشکان عوضی دوباره رفت تو نقش و گفت "نوید جون روشنفکر باش یکم. خب چه اشکالی داره من و خواهرت دوست باشیم؟" که دوباره حمله کردم سمتش. مامانم جلومو گرفت و سرم کلی داد زد و بک گفت برم تو اتاق و هرچیم خواستم توضیح بدم نذاشت حرفی بزنم. بعدشم دوتایی با هستی شروع کردن از اشکان بابت رفتار بد من عذرخواهی کردن. اون کسکشم همونطور که با پوزخند به من که داشتم میرفتم سمت اتاقم نگاه میکرد گفت "اشکالی نداره افسانه خانوم یکم عصبی شده. ما سر فوتبال با هم رقیبیم شاید واسه اونه"

باورم نمیشد مامانم و ابجیم به همین راحتی جلو من طرف اونو گرفته بودن. حس میکردم بهم خیانت شده و اونو به من ترجیح دادن. با حال بد خوابیده بودم تو تختم و کل مدت صداهاشونو میشنیدم. ساعت یازده که شد اشکان خداحافظی کرد رفت ولی طرفای ساعت یک بود که شنیدم خواهرم داره تو راهرو میگه "پشت دری؟ باشه الان میام. مواظب باش سر و صدا نکنی" من فهمیدم دزدکی میخواد بره درو برا اون عوضی وا کنه تا بیاد. همینم شد. اومدن اروم اروم رفتن تو اتاق هستی. صدای لب گرفتن و ماچ کردن بلندشون تا اتاق منم میومد. بعدشم که ناله های خواهرم شروع شد. همونطور که تو تختم خوابیده بودم و به صدای خواهرم که داشت با کیر و بدن دشمن شماره یکم حال میکرد گوش میدادم، فک میکردم امکان نداره مامانم این صداها رو نشنوه. یا خودش مشغول لاس زدن و سکس تل با یه مرد کیر کلفت یا اون رئیس لاشیش بود یا خودشم داشت با این صداها و تصور کیر بزرگ و بدن قوی و ورزیده اشکان کسشو میمالوند و جق میزد. از خودم بدم میومد ولی حتی منم کیرم راست شده بود. یکم دیگه که گذشت صدای خوردن تخت هستی به دیوارم شنیده میشد. اشکان داشت محکم تو کس خواهرم تلمبه میزد جوری که مطمئن بودم فردا جا تختش رو دیوار مونده. من شروع کردم کم کم کیرمو میمالیدم تا خودمو خلاص کنم ولی یهو وسط این صداها صدای اشکان اومد که داد زد "دارم خواهرتو میگام نوید، میشنوی؟" و هستی هم یه آه بلند کشید. من با شنیدن این صداها همون طور که خوابیده بودم تو تخت ابم ریخت تو شلوارم و ارضا شدم. این بدترین و تحقیرامیز ترین ارضا شدن زندگیم بود. بعدش تا چند ساعت از عذاب وجدان خوابم نبرد و صدای رفتن اشکانم شنیدم.

یکی دو ساعت بعد از اتاقم رفتم بیرون و دیدم در اتاق هستی بازه. یه نگاه انداختم دیدم همون طور طاق باز با یه تاپ و شرت خوابیده رو تخت و پتو هم روش نیست. فک کنم بعد اون سکس بیهوش شده بود. شرت و سوتینش رو زمین افتاده بود. شرتشو برداشتم دیدم خیس خیسه. اون موقع فک کردم حتما اشکان ابشو ریخته رو شرتش ولی الان میدونم اب کس خودش بود که از شدت تحریک شدن شرتشو خیس کرده بود. گوشیشو دوباره برداشتم اوردم و رفتم تو تلگرامش. چت امشبشونو خوندم. اشکان بعد رسیدنش پیام داده بود من رسیدم. خواهرم براش نوشته بود "وای مرسی اشکاننن... تا حالا بعد سکس گریه نکرده بودم" اونم گفته بود "پیش میاد دیگه" و اسمایلی لبخند گذاشته بود. خواهرم دوباره نوشته بود "انقد شدید ارضا شدم که نتونستم جلو خودمو بگیرم. هیچ پسری تا حالا اینطوری ارضام نکرده بود" اشکان نوشته بود "مگه قبلش بت نگفتم همین طور ارضات میکنم؟" هستی جواب داده "همه پسرا قبل سکس از این حرفا میزنن ولی تو تنها کسی بودی که فقط لب و دهن نبودی... همه چیزت بهترین بود... کل مدتی که برگشتی خونه تا تکس بدی رسیدم من داشتم رو تخت میلرزیدم... حتی اگه همین الان بخوای بیای دوباره بکنی هر طور بگی بت میدم" اشکان بچه پررو دوباره با لبخند نوشته بود "میدونم" و پرسیده بود "مامانت بیدار نشد؟ چیزی نفهمید؟" هستی گفته بود "نه فک نکنم" اشکان دوباره پرروییشو تموم کرده بود و نوشته بود "با اون صداها مطمئنم فهمیده ولی به رو خودش نیورده" هستی هم خیالشو راحت کرده بود "مامانم اوکیه کاری نداره" من همونطور که شرت و سوتینشو گرفته بودم جلو دماغم و پیاماشونو میخوندم کیرمو انداخته بودم بیرون و میمالیدم. البته کیر که چه عرض کنم پیش اون دسته خر اشکان دودول. ولی خب یه جورایی از فکر این که هستی بیدار شه و مچمو بگیره و تحقیر شم لذت میبردم. حیف که نشد.

خلاصه اشکان از اون به بعد پاش به خونمون باز شد. حسابی هم خودشو تو دل مامانم جا کرده بود. هروقت حرفش میشد مامانم ازش تعریف میکرد و چند دفعم به خوشتیپی و مردونگیش اشاره کرده بود. جوری راجبش حرف میزد انگار روش کراش داشت. هربار میومد من مث احمقا میرفتم بیرون یا از اتاقم بیرون نمیومدم ولی اون سه تا حسابی جور شده بودن. حتی اشکان با نازی جون دوست مامانمم رفیق شده بود. هربار میومد مامانم واسش شربت درست میکرد میورد و پیشش میشست و شبیه جنده ها باهاش لاس میزد و بلند بلند به حرفاش میخندید. اون عوضیم حسابی تو خونه ما راحت شده بود. هروقت دلش میخواست میرفت سر یخچال و تو کارای خونه به مامانم کمک میکرد و بعضی وقتا جلوی ما خواهرمو بغل میکرد یا از لپش بوس میکرد. ولی چیزی که باعث شد مطمئن شم مامانمم جذبش شده و میخواد بش بده این بود که یه بار حرف میزدن و وسط حرفاشون بش گفت "تو ماشالا نسبت به سنت خیلی قوی هستی. بزنم به تخته. نوید ما اصلا شبیه تو نیست" اونم گفت "معلومه خب من هر روز ورزش میکنم. هر روز باشگاه میرم و میدوم و ده بارم استخرمونو میرم و میام" مامانم با عشوه گفت "وای خونتون استخر دارید؟ من عاشق استخرم" اونم با غرور و پوزخند گفت "خب پس باید یه بار با دخترت بیاید سه تایی پول پارتی بگیریم" مامانم گفت "حتما عزیزم. شما دعوت کن میایم" و خندید. همین کم مونده بود مامان و ابجیم با بیکینی کس و کون خیسشونو جلوش بندازن بیرون و اونم دستمالیشون کنه. ولی خب بازم با این که انقد راحت بودن اشکان جلو مامانم حرفی از سکس نمیزد. هرچند هرشب که دلش میخواست میومد خونمون و خواهرم همونطور درو براش وا میکرد و میبردش تو اتاق. حتی بیدار بودن مامانمم واسشون مهم نبود.

اخرش شنیدم که یه روز که اومده بود خونمون هستی گفت من برم دستشویی و اشکانم رفت بازی تختشونو بذاره تو اتاق هستی که مامانم اومد پشت در اتاق من تو راهرو گیرش انداخت و بش گفت "اشکان جان من دوست ندارم دیگه شبا دزدکی بیای اینجا. من میفهمم" با خودم گفتم ایول بالاخره مامان میخواد ادمش کنه. اشکان گفت "ببخشید افسانه خانوم، واقعا شرمندم" مامانم گفت "نه عسلم اشکالی نداره. من میدونم شما جوونید و بالاخره یه نیازایی دارید. من خودمم هم سن شما بودم همینطوری بودم. فقط این پنهان کاریا رو بذارید کنار. همسایه ها میبیننت یه وقت زشت میشه. هروقت خواستید باهم شیطونی کنید همون شبش بمون و برید تو اتاق" فکم چسبیده بود به زمین. باورم نمیشد مامانم میخواد انقد روشنفکر باشه. اشکانم که حدس‌ میزدم باورش نشده باشه و حسابی خوشحال باشه گفت "خیلی ممنون افسانه جون، خیلی ممنون که انقد ما جوونا رو درک میکنید" مامانم گفت "خواهش میکنم عزیزم. فقط صداتونو پایین بیارید. نوید اتاق بغلیه. منم با این که اون طرفم ولی بعضی وقتا صداتونو میشنوم" اشکانم گفت چشم و مامانم رفت. یهو اشکان درو وا کرد اومد تو اتاقم و با خوشحالی گفت "شنیدی مامانت چی گفت دودول طلا؟" گفتم "نه چی میگی؟" گفت "ادا تنگا رو درنیار میدونم داشتی گوش میدادی... دیگه تردد ازاد. هروقت دلم بخواد میام جلو همتون با آبجیت میرم تو اتاق" بعد اومد جلو نزدیک صورتم یه بشکن زد و گفت "فک کنم مامانتم میخواد بم بده. باید میدیدی موقع حرف زدن چجوری خم شده بود طرفم و به کیرم نگاه میکرد" من ترسیده بودم و نفسم کم اومده بود. نمیدونستم داد بزنم از مامانم کمک بخوام یا با مشت بزنم تو صورتش. اون همونطور با خوشحالی ادامه داد "راستش فک نمیکردم واقعا مامانت بخواد بهم بده و اون حرفا رو فقط واسه اذیت کردنت میزدم، ولی الان که فهمیدم مامانتم کیرمو میخواد برنامه عوض شده. مامانت خیلی از آبجیت بهتره" من همونطور بهش زل زده بودم فقط. چندبار تو ذهنم مرور کردم که با مشت بزنم تو صورتش ولی مطمئن بودم دهنمو سرویس میکنه. بعد اتفاق اون شبم همه حقو میدادن به اون. این شد که هیچی نگفتم. اشکان گفت "قراره حسابی باهم حال کنیم دودولی، منتظر باش" و در اتاقو بست و رفت بیرون. من موندم و کیر شق شدم و فکر و خیال این که قراره زندگیم چی بشه.

اشکان عوضی انقد کاربلد بود که اون شب با این که مامانم بش اجازه داده بود خونمون نموند و رفت تا ثابت کنه این اجازه ها باعث نمیشه پررو شه. فردا شبش هستی سر شام به مامانم گفت "مامااان... اشکان گفته اخر هفته با دوستامون بریم شمال. برم؟" مامانم گفت "نه کجا بدون من؟" هستی با یکم تعجب فقط همونطور بش نگاه کرد. منم خوشحال شدم که بالاخره مامانم سر عقل اومده و میخواد یه حدو حدودی مشخص کنه ولی خیلی طول نکشید که مامانم زد زیر خنده و گفت "شوخی میکنم عزیزم. معلومه برو بت خوش بگذره" هستی زد زیر خنده و بوسش کرد و گفت "قربونت برم مرسی" و بقیه شامشو خورد. من پاشدم رفتم. مامانم داد زد نوید ولی جوابشو ندادم. وقتی داشتم میرفتم هستی گفت "ولش کن بابا بذار انقد قهر کنه تا خسته شه" در اتاقم که رسیدم صدای گوشی هستی از اتاقش اومد. فهمیدم گوشیشو نبرده. وقت مناسبی بود فضولی کنم ببینم جریان مسافرت چیه. سریع رفتم گوشیشو برداشتم اومدم تو اتاقم درو بستم. رفتم تو پیاماش دیدم اولین پیام امشبشون هستی نوشته بود "اشکان امروز با دوستام به این نتیجه رسیدیم من از همشون دوس پسرم بهتره. مرسی که هستی عشقم" اشکان گفته بود "چطو اون وقت؟" هستی نوشته بود "اون ویدیویی که از خودمون وقتی تو وان بودیم گرفته بودیو به دوستام نشون دادم. حتی اون دختره که تو کافه کار میکردم وقتی داشتیم گوشیو دست به دست میچرخوندیم یه ذرشو دید صورتش سرخ شده بود. دوستام ازم پرسیدن سکس با همچین کیری چطوره منم واسشون حسابی تعریف کردم" اشکان اموجی خنده فرستاده بود و فقط نوشته بود "خب بگو ببینم"

خواهرم انگار تازه سر ذوق اومده بود و شروع کرده بود نوشتن "هیچی دیگه... براشون تعریف کردم اون شب که مامان اینا نبودن چطور با کمربندت منو بستی به نرده های بالکن و کسمو کردی. همشون حسابی حشری شده بودن و میگفتن این طور که تو میگی دوس پسرت پورن استاره" اشکان گفته بود "خب خودت گفتی کاش همه میتونستن ببینن چه حالی میکنی" هستی گفت "نه خوب کردی عشقم... فقط یه چیزی. مهگل دوستم بعد این که اومدیم تو ماشین تنها شدیم ازم خواهش کرد یه روز تو رو بهش قرض بدم" اشکان "یعنی چی؟" هستی گفت "یعنی یه روز بری با اونم سکس کنی دیگه. تازگیا با دوس پسرش که سه سال بود باهم بودن به هم زدن، میخواد چون کیرت خیلی بزرگه از خوردن کیرت یه ویدیو بگیره واسش بفرسته که حالش گرفته شه" اشکان پررو نوشته بود "اون وقت تو مشکلی نداری جنده کوچولوی من؟" خواهرم استیکر شیطون فرستاده بود و گفته بود "نه به نظرم خیلی هاته دوس دارم ببینم" اشکان دیوسم گفته بود "باشه ولی بهش بگو باید کرایه کیرمو بده" خواهرم اموجی مظلومانه فرستاده بود و نوشته بود "عزیزم خواهش میکنم دیگه. به خاطر من بکنش دیگه" اونم گفته بود "باشه ولی باید به جاش تو هم بیای با دوستم بریم شمال. دوستتم بردار بریم چارتایی خوش میگذرونیم" خواهرم با استیکر چش قلبی نوشته بود "جووون پایتممم... دوس دارم تو جاده چالوس کیرتو بخورم وقتی رانندگی میکنی" اونم گفته بود "شبیه اون روز که تو همت کیرمو ساک زدی جنده خانوم؟" وای خدا از تصور کون لخت و سفید خواهرم رو صندلی ماشین لاکچری اشکان در حالی که خم شده رو پاش و داره کیرشو پشت فرمون میخوره درجا ابم اومد. کاش میشد هرلحظه با کل خانوادم باشم. ایتجوری داشتم هر روز کلی موقعیت سکسیو از دست میدادم. از بس خانوادم جنده بودن همگی. تو همین فکرا بودم که صدای داد زدن هستی اومد "مامان یه زنگ میزنی به گوشی من؟" من سریع شلوارمو کشیدم بالا اومدم بیرون و همون طور که هستی داشت تو هال دنبال گوشیش میگشت گوشیشو پیچیدم لا پتوش و رفتم بیرون. وقتی داشتم از کنارش رد میشدم نمیتونستم تصویر ساک زدنش تو ماشینو از ذهنم بیرون کنم. زندگی با این دوتا جنده داشت مغزمو میگایید. یعنی میشد از این منحرف ترم بشم؟ متاسفانه بله. همشو سر فرصت براتون میگم.
     
  
مرد

 
عالی دمت گرم
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
قشنگ بود .. خوب مینویسی
     
  
مرد

 
اونقدری که داستانای تو منو بیغیرت تر کرده هیچکس نکرده
تروخدا تند تند بذار عالیییههه 😍
دوست دارم بیغیرت ترین مرد دنیا باشم
     
  
مرد

 
ایکاش بشه یه جاهایی از داستان عربای امارات هم وارد داستان بشن و مامان داغت زیر کیرای عربیشون پاره بشه
     
  
مرد

 
یکی از فتیشای من اینه مامان تپل و سکسیم رو زیر عربای امارات ببینم و کیف کنم اوفففع
     
  
مرد

 
قسمت سیزدهم

خلاصه اشکان دیگه قشنگ هر کاری دلش میخواست تو خونمون میکرد و عین زمانی شده بود که شوهر خواهر بزرگم مجتبی تازه باهاش نامزد کرده بود. حتی اونم به این پررویی نبود. هرچند حداقل اشکان هنوز مث اون مامانمو نکرده بود. اوج زیاده روی مامانم وقتی بود که یه روز اشکان نهار دعوت بود خونمون. وقتی تعطیل شدیم و داشتم تو کوچه مدرسه میرفتم اون عوضی جلو بچه ها داد زد "دودولی وایسا باهم بریم، امروز منم خونتون مهمونم" که من توجهی نکردم و دویدم رفتم. نهارو باهم خوردیم و طبق معمول جلو مامانم هیچی بهم نمیگفت. بعد نهار من و مامانم نشسته بودیم تلویزیون میدیدیم و اشکان و هستی تو اتاق بودن. صدای سکسشون تو خونه پیچیده بود. حتی صدای پشتی تختش که میخورد تو دیوارم باز شنیده میشد. مامانم یکم صدای تلویزیونو بلندتر کرد ولی بازم صداشون میومد. اخرش با عصبانیت داد زدم "ماماااننن!" که مامانم گفت "میدونم عزیزم. الان میرم بهشون میگم یواشتر" باورم نمیشد چی شنیده بودم. میره بهشون میگه یواشتر؟ همین؟ طرف داشت وسط روز روشن دخترشو تو خونش میکرد و میخواست فقط بره بهش بگه یواشتر بکنتش. همونطور که مامانم رفت سمت اتاق هستی و اروم در زد، من کیرم که راست شده بودو دادم زیر کش شلوارم که معلوم نباشه. البته خود مامانمم خیلی بهتر از هستی نبود. اونم دیگه پای رئیسشم به خونه باز شده بود و میومد خونه خودمون همو میدیدن. وقتیم میومد قشنگ جوری رفتار میکرد انگار من در جریانم مامانمو میکنه. مثلا به بار همون طور که نشسته بودن جلو ماهواره رو مبل دست کرد تو سینه های مامان و شروع کرد ازش لب گرفتن و بش گفت پاشو بریم. مامانم اومد اون طرف بهم گفت "عزیزم من و اقا امید میریم تو اتاق" منم با تعجب گفتم باشه و رفتن. از امید هیچ خوشم نمیومد. با اون کیر یه ذره ایش جوری با همه رفتار میکرد انگار ازش پایینترن. ادم دوست داشتنی ای نبود ولی خب مامانم مجبور بود باش سکس کنه چون پولدار بود و رئیسش و صابخونمون بود.

این وسط نازنینم همش خونمون بود. من دیگه از حرفاش رفتاراش مطمئن شده بودم نازنین کسکش امیده و براش زنای سکسی مختلفو جور میکنه. الانم مامانمو براش جور کرده بود. البته خودشون دوتاییم با مامانم حسابی جور بودن و شیطونی میکردن ولی بازم جوری که مامانم ازش حساب میبرد نشون میداد رئیسشه. ولی اصل شیطونی و چیزی که برا همیشه رابطه من و مامانمو تغییر داد این روزی بود که میخوام براتون تعریف کنم. این دوره ای که میگم اشکان و دوستش و هستی و دوستش سر اون درخواست دوست هستی رفته بودن شمال. اون روز مامان و نازی جون یکی دو ساعت بود از باشگاه برگشته بودن و نشسته بودن ماهواره میدیدن و شراب میخوردن و راجب برنامه ها حرف میزدن. منم رو مبل نشسته بودم با گوشیم کار میکردم. یکم که گذشت یهو مامانم با چشای خمارش و صورت سرخ و صدای مستش یم گفت "عزیزم خوبه شما دیگه بری‌ تو اتاقت. من و نازی جون میخوایم یکم خلوت کنیم" یکم نگاش کردم ببینم منظورش چیه که دیدم فقط اخم کرد. با تعجب گفتم باشه و اومدم برم که نازنین یه چشمک ناز بم زد. وای خدا خیلی حشری شدم. ینی منظورش چی بود؟ این بود که دوباره مث قدیم نرفتم تو اتاقم و فقط درو زدم به هم. یکم وایسادم. این خونمون قایم شدن توش سخت تر بود. عین اون قبلی نبود که یه ستون بزرگ خورده باشه وسطش ولی گفتم پشت دیوار قایم میشم. ریسکی بود ولی کاریش نمیشد کرد. چند دقیقه بعد اروم رفتم پشت همون یه ذره دیواری که پذیراییمون داشت. وای خدا حدسم درست بود. چی میدیدم. دیدم مامانم دکمه های پیرهنش بازه و با شرت خوابیده رو مبل و نازنینم با تی شرت و شلوار روشه. مامانمو به پشت خوابونده بود رو مبل. با یه دست سرشو گرفته بود یه دستشم محکم رو گلوش بود و داشت با حرارت تمام ازش لب میگرفت. بعضی وقتا همونطور که داشت لب میگرفت دستی که رو گردنش بودو برمیداشت اروم میزد تو صورت مامانم. مامانمم که معلوم بود داره حال میکنه پاهاشو انداخته بود دور کون نازنین و گاهی با دست بیشتر میچسبوندش به خودش. معلوم بود دوتایی دارن خیلی حال میکنن.

یکم که همونطور شدید از هم لب گرفتن، نازنین بلندش کرد وایسوندش جلو مبل و رفت از پشت بغلش کرد. همونطور که دهنشو گرفته بود دست انداخت پیراهنشو کامل دراورد. وقتی استیناشم دراورد و کامل لخت شد سینه هاشو از پشت گرفت و گفت "جوننن چه ممه هایی داری خانوممم... کوفتش بشه اون امید" مامانم سرشو داد عقب و با صدای حشری گفت "جون بمالش" نازنین یکم با اون دستای قوی ولی نازش سینه های گرد و خوش فرم مامانمو مالش داد و وقتی حسابی ورز اومدن شروع کرد دستشو پایینترم میبرد. صورتشو چسبونده بود پشت گردن مامانم و لاله گوشاشو مک میزد و کسش و سینه هاشو با دست میمالید. وقتی همینطور خوب دیوونش کرد دولاش کرد رو دسته مبل. شروع کرد محکم کونشو اسپنک میکرد. مامانم گفت "آییی" که نازنین گفت "کوفت. فیلم بازی نکن جنده خانوم. من اون بکن پولدارت نیستم" و شرتشو از پاش کشید پایین. بعد خم شد سوراخ کون مامیو بوس کرد و با انگشتاش یکم سوراخشو ماساژ داد و زبون زد. بعدم دست کرد از ظرف میوه رو میز یه خیار برداشت و گفت "بذا ببینم چقد رو کونت کار کرده" خیارو کرد تو دهن خودش یکم واسه خیاره ساک زد و بعد کردش تو سوراخ مامانم. حشری بودن از همه حرکات جفتشون میبارید. مامی یکم آخ آخ کرد ولی خیار راحت رفت تو. نازی گفت "جون میبینم که حسابی بازت کرده جنده" مامان گفت "نه بابا این مال قبله. امید که کیر نداره" اینو که گفت نازی خیارو کشید بیرون انداخت رو زمین و دوتا انگشتاشو کرد تو کسش. همونطور که وحشیانه میکرد تا ته تو کسش و جلو عقب میکرد همونطور که دندوناشو رو هم فشار میداد میگفت "این چی؟ این فایده داره؟" مامانم که از شدت فشار خم شده بود و انگار زانوهاش دیگه طاقت نداشتن با اه و ناله زیاد داد میزد "اخخخ جونننننن... بکن کسمو بکن"

نازی یکم دیگه با انگشتاش کس مامیو کرد و بعد محکم زد در کونش و نشست رو مبل. به مامانم با دست اشاره کرد گفت بشین. مامانم زانو زد پایین مبل. دستشو کرد تو دهن مامانم و گفت "جون چه لبایی داری تو. چه پولی از این لبا دربیاریم باهم خانوم" بعد بش گفت "انگشتمو مک بزن ببینم... اها بخورش انگار داری کیر میخوری. بخور میخوام ببینم مگه چطور کیر میخوری که همه عاشقشن؟" مامانمم مث یه جنده حرف گوش کن فقط با حالت مظلوم تو چشاش زل زده بود و انگشتشو میمیکد. خوب که مک زد نازی جون راضی شد و انگشتشو دراورد و لباشو چسبوند رو لبای مامان و شروع کرد دوباره لباشو خوردن. بعد نوک سینه هاشو گرفت و همونطور که محکم میکشید گفت "همینه که اینطوری امیدو دیوونش کردی دیگه هیشکیو نمیخواد" بعد تکیه داد به پشتی مبل و پاهاشو باز کرد و سر مامانمو گرفت برد لای پاهاش. مامانم بی معطلی شروع کرد کسشو خوردن. انگار از قبل میدونست باید چیکار کنه. معلوم بود قبلا باهم سکس کردن و بار اولشون نی. نازنین سرشو فشار میداد رو کسش و میگفت "اها بخور جون" و چشاشو بسته بود و سرشو از شدت لذت داده بود عقب. مامانم زبونشو قشنگ میکشید لای کس خیسش و از پایین میبرد تا بالای بالا. کلیتوریسشو لیس میزد و زبونشو روش میچرخوند و مک میزد. اونم پاشو از زیر اورده بود چسبونده بود به کسش و با انگشتای پاش با کسش بازی میکرد و هی میزد زیر کس مامی. من از اون فاصله که حرکت انگشتای پاش لای کس تپل مامان افسانمو میدیدم داشت دیوونه میشدم دیگه وای به حال خودشون دوتا. واقعا از هرچی سکس با مردا که از مامانم دیده بودم بیشتر حشری شده بودم. فک کنم دو بار پشت هم تا اخرش ارضا شدم. دوتا زن هات و فوق حشری. هردو گوشتی و خوشگل و باشگاه ارایشگاه رفته و مش کرده. فقط نازی پوستش تیره تر از مامانم بود. ولی برنزه بودنشم قشنگ بود.

بعد از این نازی انگار اینطوری جواب نداده باشه پاشد وایساد جلو مامانم و سر مامانمو چسبوند به کسش. همونطور که مامی کسشو میخورد و اونم موهاشو گرفته بود با چشمای بسته گفت "باید اون مریم جندم بیارم واسه اینجور موقع ها خوبه. باید من وایسم شما دوتا همزمان از جلو عقب کس و کونمو بخورید. جون بخور که هم خوب کیر میخوری هم خوب کس میخوری جنده خانوممم" خوب که مامانم کسشو خورد بلندش کرد چسبوندش به خودش و شروع کرد ازش لب گرفتن. مامی همونطور با دست کسشو میمالید، نازی جونم دوتا دستاش رو کمر و کون مامی بود و بدنشو میمالید و ازش لب میگرفت. بعد مامانو نشوند رو مبل و قمبلش کرد و سرشو چسبوند به دسته مبل و خودش نشست پشتش. من گفتم حتما میخواد خم شه کسشو بخوره ولی دیدم یهو دست انداخت زیر رونای مامانم و با قدرت کس و کونشو کشید تو بغل خودش و چسبوند به خودش. پاهاشو که زیر مامان بود از بغل اورد رو کمرش و گذاشت رو سرش. بعد در حالی که سر مامیمو با پاهای گوشتی و سکسیش چسبونده بود به مبل، محکم دو طرف کون پهن و نرم مامانمو گرفت و شروع کرد خوردن کس و کونش. باورم نمیشد. هات ترین چیزی بود که تا حالا دیده بودم. حتی ابی و مجتبی که اونقد قوی بودنم ندیده بودم همچین کاری کنن، ولی نازی جون این طور با قدرت مامانمو جنده خودش کرده بود. مامانمم انگار قد من حال کرده بود چون یه مدت کوتاهی بعد شروع کرد لرزیدن و دیگه حتی نتونست کسشو بالا نگه داره. نشست رو سینه نازی و همونطور که چشاشو بسته بود و ناله میکرد فقط میلرزید. نازی دستشو به زور برد زیرش و بازم کسشو میمالید. وقتی مامانم قشنگ ارضا شد با دستش از جلو محکم زد رو سینه هاش و گفت "کل بدنمو خیس کردی جنده خانوم" مامانم سریع پاشد دست کشید رو بدنش و با خجالت گفت "وای ببخشید دست خودم نبود" نازی هم خندید و گفت "اشکال نداره بالاخره یکی باید اینطوری ارضات کنه" وای خدا کاش قبلش ارضا نشده بودم تا با این صحنه ارضا میشدم.

بعد ارشر شدن مامی نازی از رو مبل پاشد و اتفاقی افتاد که اصلا فکرشو نمیکردم. نازی وایساد رو به دیواری که من بودم و داد زد "نوید خان بیا بیرون ببینم. بدو... بیا میدونم اون پشت وایسادی داری دید میزنی" من یهو خونم خواب رفت. فکرشم نمیکردم اینطور لو برم. یعنی نازی کل مدت میدونسته من دارم دیدشون میزنم و هیچی نگفته بوده؟ نکنه این کاراش با مامانمم برا این بوده که به من نشون بده مامانم زیردستشه؟ وای خدا. دوباره داد زد "نوید میای یا خودم بیام؟" من نفهمیدم چی شد. یهو اون لحظه از اون فکرایی که تو سرم بود و شدت حشر دیوونه شدم. همونطور بدون شلوار با کیر راست شدم رفتم جلوشون. مامانم همونطور که با دستاش سینه هاش و کسشو گرفته بود داد زد "نوید چه غلطی میکنی؟" که نازی انگشتشو گذاشت رو لباش و گفت "هیسسس... هیچی نگو بهش. دوست داره سکسای مامانشو ببینه خب عزیزم. من اشتباه کردم بهت گفتم نذاری دیگه ببینه. همچین پسر بیغیرتی نوبره" بعد رو به من گفت "بیا اینجا ببینم. دوست داری میبینی مامانت جندست؟ من همه چیو میدونم خجالت نکش... شومبولشو ببین چه راست شده. بدو بیا اینجا ببینم" من هیچی نگفتم و رفتم جلو. کیرمو با دستای نرم و نازش گرفت و همونطور که تو دستش بود گفت "تا حالا کسی کیرتو گرفته بود؟" با خجالت گفتم نه. با یه حالت شیطون گفت "پس بیا امروز میخوام خودم مردت کنم که انقد مث منحرفا نخوای دادن مامانتو ببینی" مامانم که انگار اصلا خوشش نیومده بود گفت "نه نازی جون لازم نیست" که نازی با اخم و لحن رئیس طور گفت "من هر کاری صلاح بدونم انجام میدم افسانه جون. شما اگه دوست نداری برو تو اتاق وقتی کارمون تموم شد بهت میگم بیای" مامانم با تعجب و ناراحتی بهش نگاه کرد. نازی با خنده به من گفت "این همه اون تو رو فرستاده تو اتاق که خودش حال کنه یکمم تو بفرستیش ها؟" من خندیدم و فقط سر تکون دادم. مامانم پا شد با حالت قهر رفت اون طرف خونه.

بعد نازی با مهربونی به من گفت "تا حالا به کس دست زدی؟" سر تکون دادم و گفتم نه. خندید و گفت "پس حسابی بهت خوش میگذره. بیا بهش دست بزن" منم رفتم جلو و دست کشیدم به کسش. وای خدا چه حالی داد. هنوزم که هنوزه قشنگ حسشو یادمه. یه کس تپل و نرم و خیس خوشگل. با خنده پرسید "چطوره؟" با خجالت گفتم خوبه. گفت "پس زبونش بزن. زبونتو بکش لای کسم. فک کن میخوای بستنی لیس بزنی" منم خم شدم و دقیقا همینکارو کردم. سعی کردم هرچی از مردایی که کس مامانمو خورده بودن یاد گرفته بودمو اجرا کنم. نازی گفت "به به چه خوب کس میخوری. معلومه کسمو دوست داریا" گفتم خیلی. خندید و پاشو اورد جلو صورتم گفت "بوسش کن" منم بی معطلی پاشو با دست گرفتم و بوس کردم. گفت "اها حالا ماساژش بده" منم شروع کردم اون پاهای سکسی و گوشتیشو ماساژ میدادم و همزمان بوس میکردم. همونطور که چشاش خمار شده بود بم گفت "لیسشم بزن. زبونتو بکش لای انگشتام. انگشتاشو بکن تو دهنت بخورشون" من از ترس این که تموم شه جرات نداشتم باهاش مخالفت کنم و هرکاری میگفت میکردم. خودمم دوس داشتم البته. نازی بعد از این که حسابی با شهوت مک زدن انگشتای پاشو دید و چند بارم پاهاشو کرد تو دهن من و خندید، نشست تکیه داد به مبل و سرمو کشید جلو، من فهمیدم باید کس بخورم و خودم سریع دس به کار شدم. هرچی از کس خوردنای ابی یادم مونده بودو انجام میدادم. مث استادم کلیتوریسشو با دهنم مک میزدم میکشیدم بالا. بعد زبونمو دایره ای رو کسش میچرخوندم و دوباره همین کارو تکرار میکردم. دوس داشتم مث ابی بش بگم "جنده خانوم من کست داره حال میاد حسابی یا نه؟" ولی این حرف فقط با صدای کلفت و جذبه مردونه اون جالب بود. من بهتر بود همون کسمو بخورم فقط.

اون جفت دستاشو گذاشته بود پشت سرش و فقط اه میکشید. احساس غرور میکردم. اولین بار بود که حس میکردم میتونم به یه زن لذت بدم. همونطور که اعتماد به نفسم رفته بود بالا دستامو گذاشتم زیر روناش و سرمو تو کسش فرو کردم. وای خدا کس تپل و نرم و خیسش برام مث شیرینی بود. دوس داشتم هر وعده غذایی فقط کس بخورم و تا ابد همینطور به نازی جونم حال بدم. با جدیت رو خوردن کسش تمرکز کرده بودم و مث ماهی لبامو تکون میدادم میک میزدم و هرزگاهیم از بالا تا پایینشو یه لیس جانانه میزدم. اونم دیگه دستشو گذاشته بود رو سرم و همونطور که نفس نفس میزد ناله میکرد و میگفت "جون...افرین...بخور...افرین پسر خوب" و سرمو فشار میداد. بعد همونطور که وسط خوردنم از شدت داغ بودن قرمز شده بود و معلوم بوده داره اتیش میگیره پاشد و بم گفت "میخوام بشینم رو صورتت نوید. اینجوری بیشتر خوش میگذره" و منو خوابوند رو مبل و خودش اومد پاهاشو گذاشت دو طرف صورتم. گفت "کونمو بوس کن ببینم" منم با کمال میل از لپ بزرگ کونش بوس کردم. صداشو برد بالا و گفت "منظورم سوراخش بود" منم سریع گفتم ببخشید و سوراخ کونشو بوس کردم. خندید و گفت "افرین... حالا اروم میشینم رو صورتت. اگه زیاد فشار دادم و نتونستی نفس بکشی فقط دستتو بزن به رونام. ولی از الان گفته باشم خیلی از کس خوردنت تحریک شدم. فک کنم باید هی بزنی" منم گفتم باشه. کونشو اروم اورد پایین و گرفت جلو صورتم. همونطور که کسشو زبون میزدم اون کون گندشو تکون میداد. وای خدا نمیدونید چه دلبری ای میکرد اون کون بالا سرم تو هوا. دوس داشتم بپرم گازش بگیرم. دوس داشتم مث یه سگ وحشی ولی حرف گوش کن کسشو بخورم تا ابد نوکریشو کنم.

دستامو بردم گذاشتم دو طرف کونش. اون کون عضلانی ولی سکسی و گوشتیشو گرفتم و شروع کردم خوردن کسش. اونم دست راستشو تکیه داده بود به ارنجم و کسشو میکشید رو دهنم. یه لحظه پررو شدم و دست راستمو بردم جلو گذاشتم رو سینش. سریع زد رو دستم و گفت "ممه نداریما. پسر بد" و کامل نشست رو‌ صورتم. تازه فهمیدم تا الان یک سوم کس و کونشم فشار نمیداد رو صورتم. بعد اون اشتباهم شروع کرد اون کون قویشو چسبوند رو صورتم و شروع کرد تکون دادن. با هر بار این ور و اون ور رفتن کونش اون کپلای گندش چک میزدن تو صورتم و شرق شرق صدا میدادن. من دیگه قشنگ داشتم زیر کسش دست و پا میزدم. محکم رو دستم و داد زد "تکون نخور دارم میشم" همونطور کسشو رو صورتم جلو عقب کرد و انقد زبونمو کشید لاش تا ارضا شد. بعد این که با خفه کردن من خودشو ارضا کرد و لرزیدناش رو صورتم تموم شد پا شد بهم گفت "افرین پسر خوب. من خیلی سخت ارضا میشم. دیدی که مامانتم نتونست ارضام کنه. ولی تو تونستی. افرین... حالا جایزت اینه که من ارضات کنم. بشین رو مبل" من از خداخواسته سریع نشستم رو مبل. نازی اومد نشست کنارم و دست چپشو گذاشت رو کیرم و شروع کرد سریع و با بی میلی کیرمو مالیدن. سینه هاشم فرو کرد تو صورتم و گفت "بیا ممه بخور" چند لحظه سینه های بزرگ و نرم و نازش تو صورتم و دست نرم و قویش رو کیرم کافی بود تا همون موقع ابم با فشار بپاشه بیرون. نازی گفت "جون اره همینه. دوست داشتی نه؟ ببین چه شومبول کوچولوت سریع اومد... اوف چقد زیادم اومدی" و دستشو مالید به شکمم تا ابمو پاک کنه.

بعدش نازی پاشد رفت لباساشو پوشید و اماده شد که بره. مامانمو صدا زد که جواب نداد. انگار از این کارش ناراحت شده باشه به من گفت "من برم دیگه پسر خوب. از طرف من از مامانت خداحافظی کن، بش بگو بم پیام بده" و لپمو بوس کرد و رفت. وای خدا باورم نمیشد چیکار کرده بودم. الان که بعد ارضا شدن بش فک میکردم خیلی عجیب بود. سکس مامانم و دوستشو دیده بودم و بعدم با دوستش سکس کرده بودم در حالیکه مامانمم میدونست. البته سکس که نه بیشتر کسلیسی ولی خب این ته سکسه برای یه بدبختی مث من. با همین فکرا تو سرم اروم رفتم در اتاق مامانم و در زدم. جوابی نداد. درو باز کردم دیدم مامانم با هنزفری خوابیده رو تخت داره با گوشیش کار میکنه. اولش سعی میکرد باهام حرف نزنه و بم نگاه نکنه ولی معذرت خواهی کردم و گفتم یهویی شده و خودش گفته باید یکیو پیدا کنم و کلی از این حرفا تا راضی شد. بعد کم کم شروع کردیم از خودمون حرف زدیم و از زندگیش برام گفت که چون شخصیه نمیتونم همشو بگم. یکیش که میتونم بگم این بود که ازش پرسیدم "مامان تو از کی به قول خودت جنده شدی؟" خندید و برام از داستان جوونیش گفت. گفت وقتی دبیرستان بوده یه دوست پسر داشته که خیلی خوشتیپ و هیکلی و باجذبه بوده. دوس پسرش با دایی کوچیکم تو یه مدرسه بوده و چون داییمو خیلی اذیت میکرده و کتک میزده بعد تموم شدن دبیرستان مامانم وقتی پسره از سربازی برمیگرده و میاد خواستگاریش بابابزرگم جواب رد میده. میگفت البته همش برای این نبوده. بابابزرگم میگفته این جنم پولدار شدن نداره و بخوای با این زندگی کنی بدبخت میشی. بعدشم مامانمو شوهر داده به بابام و به قول خودش بدبختش کرده. مامانم میگفت من هیچوقت باباتو دوس نداشتم و همیشه برا تلافی کردن کاری که با زندگیم کرده بود از هر فرصتی برای خیانت استفاده میکردم.

خیلی عجیب بود ولی شنیدن این داستانا و خاطرات اول ازدواجشون باعث شد خیلی بهتر مامانمو درک کنم. مامانم زن بدی نبود. فقط خیلی هات بود و کمبود داشت و میخواست عقده قدیمیشو خالی کنه. وقتی حرفمون به اینجا رسید بغلش کردم و گفتم "مامان تو بهترینی. مهم نی چرا این زندگیو انتخاب کردی. مهم اینه که باش خوشحالی. من برام کافیه و بش احترام میذارم" اونم بغلم کرد و ازم بابت این حرفم تشکر کرد. حرفی که کاش بش نزده بودم چون بش اعتماد به نفس داد و باعث شد بیشتر زندگی خودش و منو داغون کنه. داغون کردنی که به زودی داستانشو براتون تعریف میکنم. منتظر باشید.
     
  
مرد

 
ایکاش همون ماجرا های ابی رو دنبال می‌کرد دیگه اون جذابیت قبل رو نداره
     
  
زن

 
آره بنظر منم جذابیت داستان خیلی کم شده
اونجاهم که گفتی داستانش شخصی بود نمیتونم تعریف کنم...داداش تمام جندگی طرفو برامون تعریف کردی دیگه چیز شخصی ای هم مگه‌مونده؟؟😅
DADDY's girl
     
  ویرایش شده توسط: Lavender   
صفحه  صفحه 10 از 27:  « پیشین  1  ...  9  10  11  ...  26  27  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

بی آبروترین خانواده دنیا

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA