انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 25 از 27:  « پیشین  1  ...  24  25  26  27  پسین »

بی آبروترین خانواده دنیا


مرد

 
چرا ادامه نمیدی پسسسسسس
     
  
مرد

 
انقدر از تجسم صحنه های این داستان دارم لذت میبرم که امیدوارم هیچ وقت تموم نشه
وقتی خودمو جای نوید تصور میکنم واقعا لذت میبرم، حس و حال ما رو فقط امثال خودمون درک میکنن
عالیه عزیزم لطفا با قدرت ادامه بده
sepehrjam2002
     
  
مرد

 
قسمت سی

اون شب من و مامی بعد اون سکس خوبش با احمد خیلی خوب ارضا شدیم و خوابیدیم. فرداش مامانم همون نهاری که احمد بش دستور داده بودو اماده کرد تو ظرف داد من ببرم در مغازش. وقتی رفتم دیدم با دو تا شاگرداش تو مغازن. رفتم سلام کردم و ظرفو بش دادم. با پوزخند ظرفو از دستم گرفت و یه نگاه به شاگرداش کرد و فقط گفت "خیر پیش. به مامانت سلام برسون" و همه خندیدن. حس خیلی بدی پیدا کردم. نمیدونم چرا هر کی میومد مامانمو میکرد دیگه هیچ احترامی بمون نمیذاشت. هر چقدم مامانم ورزش میکرد و عمل میکرد و به خودش میرسید و لباسای گرون میپوشید بازم انگار هر کی بار اول میدیدش میفهمید یه جنده دهاتیه که پستوناش برا چک زدن درست شدن و خودشو کنیز مردای کیر کلفت میدونه. البته منم فهمیده بودم هر چی بیشتر مشتریای مامانم باش مث یه جنده ارزون قیمت رفتار میکردن من بیشتر حشری میشدم و حال میکردم. مامانمم که حتمن میدونید چقد عاشق این بود باش مث جنده تمام عیار رفتار بشه. ولی حیف که فقط مردای واقعی مث ابی و اشکان و احمد میتونستن اون کون گندشو بشونن سر جاش و جلو اونا نمیتونس هیچ حدی نگه داره. هر کی میتونس با کیرش کس مامانمو اب بندازه دیگه پادشاه خونمون بود و مامانم کلفتیشو میکرد. هر طور دلش میخواس بش میداد و هر کاری میگفت میکرد. من اولاش فک میکردم مامانم ضعیفه و اگه من جاش بودم این طور نبودم ولی وقتی خودم یه بار کیر خورد اون نقطه کونم که باید بخوره و با همه جونم ارضا شدم فهمیدم چرا مامانم انقد جلو مردای کیر کلفت دس و پاشو گم میکنه و دیگه قضاوتش نکردم. بعد این فکرا پیش خودم فک کردم درسته تحقیر شدن جلو بقیه تو زندگی عادی هیچ وقت خوب نیس ولی خب بعضی وقتا نمیشه کاری کرد. مهم اینه که من و مامانم حال میکنیم. نمیدونستم خیلی زود قراره پشیمون شم و فکرم تغییر کنه.

وقتی برگشتم خونه دیدم مامانم داره گریه میکنه. با تعجب رفتم بغلش کردم پرسیدم چی شده؟ گفت بابام ینی شوهر سابقش یه ویس فرستاده براش انگار حالش خوب نبوده. گفت بش فحش میداده و میگفته خودش و خواهر بزرگم ازش متنفرن و خیلی زود پدر اشکانو در میاره. گفت کلیم تهدیدش کرده. من حسابی دلداریش دادم و گفتم حتمن تریاک کشیده و عرق خورده باز یه زری زده ولی یه طورایی بش حق میدادم. منم اگه کسی جلو زن سابقم و بچه هام کتکم میزد و کلیپ ساک زدن زنمو برام میفرستاد زیرش مینوشت "زنت به خاطر این ولت کرده" دوس داشتم ازش انتقام بگیرم. البته اشکان با منم همه این کارا رو کرده بود ولی خب من بیغیرت بودم و فرق میکرد همه این طور نیستن. البته میدونستم مامانم یکمم دلتنگ هستی خواهر کوچیک ترم بود که تازگی رفته بود ترکیه زندگی کنه. هم دو تا دختراش از پیشش رفته بودن و یکیشون باش حرف نمیزد هم بهترین دوستش نازی دیگه فقط رییسش بود و باش دوس نبود هم جنده بودن و هر روز زیر یکی خوابیدن داشت خیلی بش فشار میورد. من لپشو بوس کردم گفتم "برو یکم بخواب مامی جون. امروز که مشتری نداریم. برو استراحت کن یکم شارژ شی" اونم گفت باشه و تشکر کرد. رفت اب خورد و میخواس بره بخوابه که یهو تلفنش زنگ زد. جواب داد گذاشت رو اسپیکر گفت جانم. اشکان بود. گفت "چه طوری عزیزم؟ خوبی؟ پا شو کس و کونو اماده کن که یه قرار چار تایی داری" مامانم گفت "امروز؟ چار تاشون با هم؟" اشکان گفت "اره دیگه. رفیقای خودمن. ببین کون تپل من دوس دارم این داداشای منو حسابی سرگرم کنیا... یه حال ویژه بشون بده خیلی عزیزن" قشنگ معلوم بود پیش خودشن. مامانم شروع کرد شرایطشو گفت که بعد سکس خشن دیروزش با احمد و تهدیدای بابام میخواد یکم استراحت کنه و خواهش کرد اگه میشه امروز نه. اشکان گفت "همین که گفتم. اینا امروز میخوان پولشونم نقده. جا بهونه اوردن پا شو کس و کونتو تکون بده" یهو مامانم گفت "اه بسه دیگه خستم کردی اشکان. فک کردی واقعن صاحبمی؟ گفتم میخوام استراحت کنم" و گوشیو قطع کرد. من فقط با تعجب نگاش کردم و گفتم "مامان این چه کاری بود؟" داد زد گفت "کس ننش. خسته شدم دیگه. اگه زنگ زد یا اومد درو براش باز نکن" و رفت تو اتاق.

من که میدونستم اشکان الان به غرورش بر خورده که جنده شخصیش جلو دوستاش باش این طوری صحبت کرده فقط خدا خدا میکردم پا نشه بیاد خونمون که اومد. بدم اومد. وقتی درو زد نمیدونستم چی کار کنم. مث دیوونه ها مشت میزد به در و داشت ابرومونو میبرد. میترسیدم همسایه ها بریزن ببینن چه خبره. داد میزد "نوید کسکش درو وا کن تا نشکستمش" و با لگد میزد تو در. من که خیلی ترسیده بودم فقط رفتم درو وا کردم و دویدم رفتم عقب. وقتی اومد تو دیدم صورتش سرخ سرخه و داره نفس نفس میزنه. همه عضله هاش باد کرده بود. تا حالا ندیده بودم انقد عصبی شه. داد زد "کجاس جنده؟" من دستامو گرفتم جلوم و همون طور که میلرزیدم با بغض گفتم "تو اتاقه اقا اشکان. تو رو خدا با من کاری نداشته باش" اونم هیچی نگفت فقط رفت سمت اتاق. وقتی من رسیدم در اتاق دیدم اشکان مامانمو انداخته رو تخت و همون طور که دست و پاشو محکم گرفته بود و داشت با طناب از پشت میبست با سیلی میزد رو کونش و سینه هاش و میگفت "جنده خانوم حالا دیگه از دستورای اربابت سرپیچی میکنی؟ یادت رفته صاحبت کیه؟ یادت رفته یه جنده بی ارزشی که فقط باید کس بده؟ ببین تو مث دستمالی میمونی که من اب کیرمو باش پاک میکنم. برا همه کسایی که میکننت ارزشت از کس مصنوعیم کمتره. امروز کاری میکنم دیگه یادت نره. دیگه زبون درازی نکنی" بعد شروع کرد هی محکم کشیده میزد رو کون گنده مامانم که دیگه سرخ سرخ شده بود و داد میزد "بگو غلط کردم. جنده بگو" مامانمم گریه میکرد و میگفت ببخشید. من خواستم برم جلو خواهش کنم مامانمو نزنه که داد زد "بشین سر جات وگرنه تخماتو میکشم. مامانت قراره واسم پول در بیاره کاریش ندارم ولی تو یکیو له میکنم" منم سریع گفتم "ببخشید اقا اشکان چشم" اونم یه دستمال چپوند تو دهنم مامانم و داد زد "بتمرگ اون گوشه اتاق تا بیام. برگردم ببینم جم خوردی دهنتو سرویس میکنم"

من با ترس و لرز نشستم گوشه اتاق و با مامانم ساکت زل زدیم به هم تا اشکان برگرده. اونم یه صندلی از تو اشپزخونه برداشت اورد تو اتاق و اومد سمت من. گذاشتش همون گوشه اتاق جلو من و گفت "بشین روش تا دستاتو ببندم" گفتم "اقا اشکان من که کاری نکردم. قول میدم فقط بشینم نگاه کنم. میشه منو نبندی؟" گفت "خفه شو بتمرگ" منم دیگه هیچی نگفتم و فقط گوش کردم. وقتی نشستم دستامو محکم گرفت برد پشتم بست به صندلی. حالا هم دست و پای مامانمو بسته بود انداخته بود رو تخت هم منو بسته بود. گوشیشو درورد زنگ زد به دوستاش گفت بیان بالا. دوستاشم دو دقیقه طول نکشید اومدن. انگار همون جا پایین خونه تو ماشین بودن. یکیشون وقتی اومد با خنده گفت "داداش این چی شده؟" اشکان گفت "هیچی این جنده خانوم پررو شده بود یکم بی ادبی میکرد خودم ادبش کردم. دیگه مشکلی نیس داداش شما فقط بزنید توش حال کنید" اون یکی دوستش اشاره کرد به من که دس بسته گوشه اتاق افتاده بودم و گفت "اینم برا استفاده ازاده؟" اشکان گفت "نه این کونی تنبیهش اینه امروز کسی بش کیر نده تا ادب شه. فقط باید دادن مامانشو ببینه و نتونه جق بزنه. این دو دقیقه با دادن ننش جق نزنه میمیره" اونام با حالت تحقیر امیز خندیدن گفتن باشه و حسابی از اشکان تشکر کردن. اشکان من و مامانمو سپرد دست اون سه تا ادم غریبه و خودش خدافظی کرد رفت. باورم نمیشد چه ادم کثافتیه و چقد براش هیچی مهم نی. از همه بیش تر از خودم بدم میومد که چقد ترسو و ضعیف بودم که هیچی نگفتم تا این کارو با من و مامانم کنه. اون عوضی با قلدر بازی هر کاری دلش میخواس میکرد و هر روز من و مامانمو بیش تر تحقیر میکرد هیچیم جلوشو نمیگرفت.

صدای اون پسره که رییس تر بود منو از فکر اورد بیرون. رفت اون طرف تخت پشت مامانم یکی محکم زد رو کونش و گردنشو محکم با دست گرفت بش گفت "جنده خانوم امروز هر چی ما میگم گوش میکنی. شنیدی اشکان چی گفت؟ من و رفیقام امروز صاحبتیم" بعد ساعدشو محکم از پشت انداخت دور گردنش و همون طور که محکم فشار میداد همه انگشتا اون دستشو از کنار دستمال کرد تو دهنش و گفت "باید هر کاری میگیم بکنی صداتم در نیاد. هر کار دوس داشته باشیم بات میکنیم. قبوله جنده؟" مامانم که نمیتونست حرف بزنه فقط گفت اوهوم. گردنشو محکم تر بین ساعدش فشار داد و بلند داد زد "بلند بگو بشنویم جنده" مامانمم بلند گفت اوهوم. اون یکی که جلو تخت ایستاده بود با یه دست مو های مامانمو محکم از کنارش کشید و با یه دست دیگش شروع کرد هی میزد زیر سینه هاش و میخندید. کیرشو گرفت جلو دهنش و گفت "دوس داری بخوریش؟" مامی با التماس گفت اوهومممم. خندید و گفت "خواهش کن کیرمو بذارم دهنت" مامی شروع کرد صدا دروردن ولی چون دهنش پر بود نمیتونست. اون هی میپرسید چی گفتی و وقتی مامی نمیتونست حرف بزنه با دوستاش میخندیدن. اخرش دستمال دور دهنشو کشید پایین و گفت چی؟ مامانم گفت "خواهش میکنم منو بکنید کیر میخوام" باورم نمیشد این حالت برده بودن مامانم و سینه های عملی و هندونه ای بزرگش وقتی دورشون طناب پیچیده بود و تو فشار بودن چقد سکسی بودن. یا اون رونای کلفت و گوشتیش که داشتن طنابا رو پاره میکردن خیلی سکسی شده بود. اصن دوس نداشتم انقد تحقیر بشم و از کار اشکان خیلی عصبانی بودم ولی واقعن این منظره سکسی بود. حیف که نمیتونستم جق بزنم. حاضر بودم هر کاری بگن بکنم تا فقط دست و پامو وا کنن جق بزنم.

اون رییس تره مامانمو بلند کرد و از پشت چسبوندش به کیرش. دوستاشم رفتن جلو مامانم ایستادن. دو نفری تاپی که تنش بودو جر دادن و از تنش اوردن بیرون. یکیشون یه چک زد رو کونش و شروع کرد محکم و با سرعت انگشتشو میکرد تو کسش و عقب جلو میکرد اون یکیم سینه هاشو میمالوند و چک میزد بشون. بعد مامیو با دستای بسته نشوندن رو زمین و مجبورش کردن براشون ساک بزنه. مث توپ والیبال مامی قشنگمو رو کیراشون جا به جا میکردن. کیر هر کدومو بیش تر از ده پونزه ثانیه نمیذاشتن ساک بزنه و سریع پاسش میدادن تا به همه برسه و نخوان زیاد منتظر بمونن. مامی فقط نفس نفس میزد و از یه دونه کیر به یه کیر دیگه جا به جا میشد. همون طور که مامی مشغول حال دادن به کیر یکیشون بود بقیه سینه هاشو میمالیدن یا سیلی میزدن یا طناب دور گردنشو میکشیدن. اون سومی که انقد کیرشو مالید رو سینه های مامی و گردنشو فشار داد که نزدیک بود ارضا شه. از یه جایی به بعدم خم شد نشست کنار مامی و شروع کرد تند تند با دستش کسشو میمالید. مامی اه و نالش بلند شد و تمرکزش موقع ساک زدن به هم خورد. اون که انگار رئیسشون بود محکم زد تو صورتش و گفت "درست بخور جنده" این پسرم میخندید و تند تر کسشو میمالید انگار همینو میخواس. مامانم ازشون خواهش کرد دستاشو باز کنن. گفت اون طوری بیش تر بشون حال میده و قول میده جندشون باشه و جایی نره. پسر رییسه با خنده گفت "باشه الان بازت میکنم" بعد با خنده طناب دور بدنشو باز کرد یه طرفشو بست به گردن مامی یه طرفشم بست دور رونای خودش و محکم گرهش زد. این طوری مامانم وقتی میخواست سرشو ببره عقب گیر میکرد و طنابه نمیذاشت و مجبور بود همون جا بشینه کیرشو تا ته بکنه تو دهنش.

تو همین وضعیت بد که داشتن با تحقیر کردن مامانم حسابی میخندیدن اون یکیم اومد از پشت پاهای مامیو گرفت قمبلش کرد و رفت پشتش که کیرشو بکنه تو کونش. مامی که بین اون دو تا ساندویچ شده بود داد میزد و التماس میکرد طنابشو باز کنن چون داره خفه میشه ولی اونا فقط میخندیدن و کار خودشونو میکردن. اون که فقط ایستاده بود تا مامانم مث برده زنجیری کیرشو بخوره اون یکیم کیرشو از پشت کرده بود تو کونش و محکم تلمبه میزد. بعضی وقتا دستاشم میورد جلو گردن مامیو میگرفت یا انگشتاشو میکرد تو دهنش یا چک میزد تو صورتش ولی بیش تر فقط موهاشو محکم از پشت میکشید و کاری میکرد کس و کونش رو کیرش بالا پایین بپره. مامی با دستای بسته فقط سرشو گذاشته بود رو کیر اون یکیشون و داشت میخورد. اون سومیم که بش نرسیده بود رفت از کنار کیرشو گذاشت تو دستای مامی که هنوزم پشت کمرش بسته شده بود و محکم زد رو دستش گفت "کیرمو بمال جنده" مامانمم اطاعت کرد. خیلی سخت بود به سه نفر سرویس بدی و تحقیرت کنن و میدیدم اشکش درومده ولی چاره ای نداشت نباید عصبیشون میکرد. مامی سعی میکرد همون طور که کونش در اختیار پشتیه با دست و پای بسته و طناب دور گردنش برا اون رئیسه ساک بزنه و با هر زحمت و عق زدنی بود کیرش تا ته تو دهنش جا بده. برا اون بالا سریم با دست میمالید که بعضی وقتام دستشو میرسوند به سینه هاش یکم میمالید تا بیش تر حشری شه. مامانم با همه هنر جندگیش کم اورده بود پیش این بی رحما. مخصوصن که اون پشتی خیلی محکم تو کونش تلمبه میزد و باعث میشد هی پرت شه جلو عقب و بی اختیار تکون بخوره.

وقتی دیدن مامانم خیلی دست و پا میزنه و التماس میکنه طناباشو وا کردن. رییسه یه اشاره به من کرد به مامانم گفت "این کسخل پسرته؟" مامانم گفت اوهوم. با پوزخند به من گفت "کونی خوب ببین چه طور ننت گاییده میشه" بعد دو نفری با دوستش مامیو به پشت خوابوندن رو زمین و چار تا دست و پاهاشو اوردن بالا و پشت گردنش جمع کردن با طناب بستن به همدیگه. خیلی حالت سختی بود ولی براشون اصن مهم نبود انگار مامانم یه عروسکه برا ارضا کردن اینا. من که دیگه از حیوون بودنشون عصبانی شده بودم داد زدم "نکنید بی ناموسا کمرش و گردنش داغون میشه" رئیسه گفت "تو خفه مادرجنده. دوس داری بیام بکشمت؟" و بدون این که خم به ابروش بیاره رفت جلو مامانم کیرشو کرد تو کسش. اون دو تام بالا سرشون ایستاده بودن و نگاه میکردن کیرشونو میمالیدن. یکم که تلمبه زد به نفر بعدی گفت بیاد و دوباره شروع کردن همون طور مث قبل جا عوض کردن. اون کیر کوچیکه دوباره رفت پشت سر مامان کیرشو گذاشت تو دستاش و خودش دستاشو با دستش جمع کرد تا کیرشو بماله. رئیسه هم در دهن مامانمو گرفته بود تا صدای زجه زدناش و فریاداش بیرون نره. بعد که دوباره جاشونو عوض کردن اون یکی اومد دهن مامیو نگه داشت و سینه هاشو میمالید. کیر کوچیکه شروع کرده بود تو دستای مامانم که پشت سرش حلقه شده بودن تلمبه میزد که با چن تا تلمبه ابش اومد. وقتی کامل ابشو ریخت تو دستای مامی کیرشو از دستاش درورد شروع کرد کیرشو میمالید به کف پاهاش که پشت سرش بود تا قشنگ ابش خالی شه. خیلی عجیب بود کاراش. هم کیرش کوچیک بود هم رفتارش مردونه نبود. فک کنم مث خودم بی غیرت بود دوستاش رفاقتی اورده بودنش.

مامانم دیگه واقعن نمیتونس تحمل کنه شروع کرد بشون التماس کردن. گریه میکرد و خواهش میکرد بازش کنن. اون دو تا عوضیم فقط میخندیدن. رییسه بش گفت "اگه میخوای بازت کنیم باید پسرت ازم معذرت بخواد و خواهش کنه بازت کنم" مامانم با التماس بم نگاه کرد و فقط گفت "نوید" من که تو اون لحظه ها انگار درد مامانمو قشنگ احساس میکردم معطل نکردم و گفتم "من غلط کردم. عصبانی شدم یه زری زدم. خواهش میکنم مامانمو باز کنید اقا. باش مهربون باشید. لطفن" دو نفری زدن زیر خنده و اون گفت "کیرم تو غیرتت ولی افرین" و شروع کردن دست و پای مامیو وا کردن. مامی فقط با دست و پای باز افتاد کف زمین. اون دومی که انگار دیگه نمیتونست تحمل کنه رفت افتاد روش کیرشو کرد تو کسش و شروع کرد تلمبه زدن. چن تا تلمبه که زد کیرشو تا ته فرو کرد تو کس مامانم و خوابید روش. همون طور که مامانم داشت زیرش پرس میشد کل ابشو خالی کرد تو کسش و ولو شد. اون یکی دس به کیر ایستاد تا اون پا شه. وقتی پا شد اب سفیدش داشت از کس تپل مامانم میومد بیرون. رییسه بش گفت "اه اه اه سامی کس خراب کنی به خدا. الان دیگه چی اینو من بکنم؟" اونم گفت "ببخشید داش دیگه یهویی شد" اونم گفت "عب نداره فدا سرت" و رفت رو مبل نشست. پاشو برد بالا با کف پاش زد به سینه های مامانم و داد زد "جنده پا شو بیا بخورش" مامانمم پا شد عین یه برده حرف گوش کن چار دس و پا رفت سمت کیرش و بین پا هاش زانو زد شروع کرد ساک زدن. همون طور که خم شده بود رو رونای کلفتش لبای تزریقیشو دور کیرش حلقه کرده بود و اروم از بالا تا پایینشو ساک میزد.

همون طور که مامی با ولع کیرشو میخورد و اه میکشید سینه های گنده و عملیشم بالا پایین میپریدن. اولین باری بود که ارزو میکردم کاش میتونستم برم همون طور که کیر تو دهنش بود و ساک میزد پیرسینگ نوک سینه هاشو بگیرم و سرمو بکنم لای سینه های گندش. خیلی سکسی بودن. دوس داشتم همه سیلیکوناش که بوی کیر میداد مالیده شه به صورتم و بکنش منو مجبور کنه مامانمو تشویق کنم بیش تر به کیرش خدمت کنه. دوس داشتم وقتی مامی موقع ساک زدن خودشو برا کیرش تکون میداد و سینه هاشو بالا پایین مینداخت منم مجبور میکرد همراش یه طوری به طرف حال بدم. خودم میفهمیدم این دیگه ته بی ناموسی و بی غیرتیه و باید مث مامانم عصبانی باشم ولی نمیتونستم. من حتی از مامانمم جنده تر شده بودم. اگه اشکان عوضی دست و پامو نبسته بود به صندلی تا اون موقع ده بار ابم اومده بود. ولی الان مجبور بودم فقط ارضا شدن مشتری عوضی مامانمو ببینم. کیرشو از دهن مامانم کشید بیرون و مث شلاق از رو مبل پا شد. به مامی گفت "تکون نخور جنده. بشین زیرش" و شروع کرد محکم کیرشو بالا صورت مامانم مالید تا ابش اومد و قطره قطرشو ریخت رو صورتش. مامان جندمم فقط دهنشو باز گرفته بود و همون طور که ابش میریخت تو دهنش و صورتش براش عشوه میومد. دوستش داد زد "دمت گرم داش چه ابی داری" و بعد این که کامل ارضا شد رفت کنارش زدن قدش. مامانم صورتشو پاک کرد و بی سر و صدا پا شد. اون عوضی بش گفت "حال داد جنده خانوم؟ دفعه بعد دیگه دست و پاتو نمیبندیم. وقتی اومدیم خودت مث یه جنده خوب پستوناتو میذاری تو سینی میاری جلومون تعارف میکنی" مامانمم گفت چشم. اونام پا شدن لباساشونو پوشیدن سه تایی و رفتن. موقع رفتنم گفتن پولو خودشون به اشکان میدن. بعد رفتنشون مامانم زد زیر گریه و همون طور لخت اومد دست و پامو وا کرد. منم بغلش کردم شروع کردم بش دلداری دادن. خیلی حس بدی داشتم که از کارای خشنی که باش کرده بودن تحریک شده بودم. حتی همون موقعم از مالیده شدن سینه های لختش به بدنم شق کرده بودم. فک کردم کاش میشد یه راهی پیدا کنم که اشکان از زندگیمون بره بیرون ولی جندگی مامانم ادامه پیدا کنه. خبر نداشتم قراره یه هفته بعدش به ارزوم برسم.
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
سلام داداش.ادامه بده .داری قسمت سکس خود و افسانه رو‌خوب شروع میکنی😉
     
  
مرد

 
با این که عاشق داستانتم ولی متاسقانه باید بگم این داستان جالب نبود یا شایدم سلیقه من نبود.اصلا سکسی نبود و انگار میخاستی فقط یه چیزی بنویسی برا رفع کوتی.نمیدونم شاید داستان بعدی تکمیل تر بشه‌داستان امروزت
     
  
مرد

 
جوووون این قسمت عالی بود منم دوست دارم مامان مهری میلف و خوشگل مهربونم همینجوری خشن گاییده بشه منم جق بزنم دوست دارم سه چهارتا سیاه پوست جلو من با مامانم تجاوز کنن عالی بود این قسمت اتفاقا هرچی تحقیرش بیشتر باشه من بیشتر حال میکنم.
     
  
مرد

 
خوشم نیومد از این قسمت داستانت...
زندگی زیباست
     
  
مرد

 
اومممممم دوسش داشتم
چون بانداژ توش بود
     
  
مرد

 
Cuckduck69
داداش چیشد دیگه ادامه نمیدی
سکس بدون محدودیت
     
  
مرد

 
قسمت سی و یک

اون روز گذشت و مامی بعد از اون برخورد خشن اشکان دیگه قسم خورد براش کار نمیکنه. منم که میدونستم مامی هم از جنده بودن خسته شده بود هم از رفتارای بچگونه و بد اشکان پشتش بودم. منم به اشکان و نازی گفتم دیگه نیستم. اشکان به سری تهدید الکی و مسخره کرد ولی خودشم خوب میدونس اگه من و مامانم نخوایم نمیتونه به زور مجبورمون کنه کار کنیم. هم اگه لوش میدادیم پلیس پدرشو درمیورد هم نمیتونس من و مامانمو از بی ابرویی بترسونه چون دیگه ابرو نداشتیم. این شد که نازیو فرستاد جلو تا من و مامانمو خر کنه. نازی اولش زنگ زد میخواس با مهربونی و قول و قرار پولی مخ مامانمو بزنه تا بازم براشون کار کنه. خب معلوم بود داشتن با اشکان کلی پول درمیوردن از مامانم و اگه اون نبود کلن درامدشون قطع میشد. مامانم کلی باش بحث کرد و اخرش بش گفت جوابش همونه و دیگه حرفشم نزنه. ولی همون طور که حدس میزدم نازی ول کن نبود و فرداش اومد خونمون. اون ساعتی که اون اومد مامانم خونه نبود رفته بود ارایشگاه. مامی میگفت حس میکنه ازاد شده و میخواد یه مدت فقط استراحت کنه و به خودش برسه. من رفتم دم در بش گفتم مامانم نیست. با یه لبخند شیطون گفت "خب باشه عزیزم میام تو با هم وقت میگذرونیم تا مامانت بیاد" منم گفتم بفرمایید و کتشو گرفتم بردم اویزون کردم. گفت با اجازت من برم لباسمو عوض کنم که راحت باشم و رفت تو اتاق. منم نشستم رو مبل و شروع کردم هی با خودم فک میکردم چه جوابی به حرفاش بدم که نتونه قانعم کنه. خبر نداشتم اصن نمیخواد بحث کنه و دنبال یه چیز دیگس.

چن دقیقه بعد همون طور که نشسته بودم رو مبل یه چشم به تلویزیون بود و همزمان باش فک میکردم چه دلیلایی میخواد بیاره که مامانم باید براشون کار کنه و منتظر بودم لباساشو عوض کنه از تو اتاق بیاد یهو دیدم بی سر و صدا از پشت سرم اومده ایستاده پشت مبل بالا سرم. همون طور که با دستاش صورتمو گرفت سرشو اورد نزدیک گردنم و لباشو اروم گذاشت رو گوشم و بم گفت "دلت برام تنگ شده بود؟" گفتم "نازی جون نکن. بیا بشینیم حرف بزنیم" اروم لاله گوشمو مک زد و گفت "حرف میزنیم. بعدن وقت زیاده. فعلن دوس دارم مث قدیما یه کم شیطونی کنیم" عوضی یه جوری میگفت انگار قبلن دوس دخترم بود. خیلی زرنگ بود. میخواس قبل مامانم مخ منو بزنه تا یه وقت مشکل درست نکنم. معلوم بود میخواد هر طور شده پول دروردنشون قطع نشه. بعد از اون دستاشو از رو شونه هام اورد گذاشت رو سینه هام و در گوشم گفت "بندازش بیرون" خواستم بگم "اخه" که دستاشو گذاشت رو دهنم و گفت "هیس حرف نباشه. درش بیار" منم دیگه چیزی نگفتم و درش اوردم. انگار نمیتونستم جلوش مقاومت کنم. با یه دستش سرمو گرفت و اون یکی دستشو برد رو کیرم. در گوشم گفت "خوب نگاه کن چه طور میمالمش. تو پسر کوچولوی منی. هر چی من میگم گوش میکنی نه؟" من که تو بهشت بودم و خیلی زود جلوش باخته بودم گفتم "اوهوم" با این که میدونستم هدفش چیه ولی نمیتونستم جلوش مقاومت کنم. مگه چن بار تا اخر عمرم یه همچین زن سکسی و کاربلدی میخواس بام سکس کنه؟ اونم نقطه ضعف ادمای بدبختی مث منو خوب بلد بود.

یه کم که کیرمو مالید اومد رو مبل نشست کنارم. دیدم یه لباس مشکی توری پوشیده بود که رو شکمشم یه پرده توری داشت و چاک سینه هاش معلوم بود. همون طور که با یه دستش کیرمو میمالید و برام جق میزد با دست دیگش سینه هاشو از تو لباسش انداخت بیرون و سرمو گرفت چسبوند به سینه هاش. همون طور که صورتمو میمالید رو سینه های بزرگ و مخملیش بم گفت "نگاشون کن. دلت برا اینا بیش تر از خودم تنگ شده بود نه؟ ببین چه بزرگن. دوسشون داری نه؟ همین طور که من کیرتو میمالم بخورشون. نوکشونو لیس بزن. دوباره به ارزوت رسیدی نه؟" هم زمان با این حرفا کیرمم میمالید. همون طور که صورتم لا سینه هاش بود بش گفتم "اخخخ الان میام" همون طور که بازم مالیدن کیرمو ول نکرد یه بوس از لبام کرد و گفت "نه. تو پسر خوبی هستی مگه نه؟ تا مامی نگه نمیای" گفتم "به خدا نمیتونم" دستشو از رو کیرم برداشت و گفت "پس پا شو باید یکم بش استراحت بدیم" بعد اروم منو هل داد بشینم پایین مبل رو زمین و همون طور که پا هاشو باز میکرد بم گفت "فعلا برو پایین زانو بزن زبونتم در بیار" منم همین کارو کردم. همون طور که خودش نشسته بود رو مبل پاشو اورد جلو شروع کرد با پاش میمالید زیر خایه هام و میگفت "دوس داری ارضا شی نه؟ دوس داری این خایه هاتو خالی کنم نه؟" سرمو تکون دادم یعنی اره. خندید و گفت "تا قبل این که من خودمو با دهنت ارضا کنم نمیشه"

بعد سرمو گرفت برد رو کسش و بم گفت از رو شرت کسشو بوس کنم. منم شروع کردم بوس کردن و لیس زدن کسش از رو شرتش. بوش داشت دیوونم میکرد. یه بوی خیلی قوی و سکسی ای داشت که ادمو مست میکرد و دوس داشتی بردش شی. همه کسا همچین بویی نداشتن. وقتی دید خیلی دارم از بو کشیدن و بوس کردن کسش حال میکنم کف پاشو گذاشت رو شیکمم و اروم منو هل داد عقب. همون طور که پاشو فشار میداد رو‌شیکمم بم گفت "اقا اشکان صاحب مامانته. کی صاحب توهه؟" گفتم "شما" با اخم گفت "شما چی؟ یادت رفته؟" گفتم "شما مامی" گفت "افرین پسر خوب. کیرت برا کیه؟" گفتم "شما مامی" دوباره گفت "زبونت مال کیه؟" گفتم "شما مامی"‌‌بم گفت "افرین پسر کوچولو. حالا اجازه داری شرتمو بدی کنار و خود کسمو لیس بزنی" منم با دست دادمش کنار و شروع کردم حرفه ای ترین کس لیسی که بلد بودمو رو کسش انجام میدادم. همون طور که اروم دست میکشید رو سرم و مو هامو نوازش میکرد گفت "افرین. از بار اخر خیلی بهتر میخوری. کس مامانتم میخوری نه شیطون؟" گفتم "بعضی وقتا. ولی هیچی کس شما نمیشه" اونم انگار از این حرفم حشری شده باشه سرمو محکم به کسش فشار داد و چشاشو بست و گفت اخخخ. من که دوس داشتم بیش تر حال کنه گفتم "کس شما خوشگل ترین کس دنیاس مامی. هیچ کسی مث این نیس" گفت "پس از این به بعد تنها کسی که حق داری لیس بزنی اینه" من که داشتم از شدت حشر دیوونه میشپم گفتم "اگه اجازه داشته باشم به کس شما خدمت کنم هیچ کس دیگه ای نمیخوام. شما هر روز بیایید این جا بشینید و هیچ کاری نکنید. من خودم انقد کستونو لیس میزنم تا ارضاتون کنم"

یه هو گفت "وای دیوونم کردی" و منو برگردوند از پشت تکیه داد به مبل. بعد خودش پا شد زانو هاشو گذاشت رو مبل و بر عکس نشست رو صورتم. منم دستامو گذاشتم رو کون قشنگ و گردش و شروع کردم کسشو خوردم. همون طور که کونشو رو صورتم تکون میداد دستاشو گذاشت رو دستای من که رو کونش بودن و گفت "دیگه نمیپرسم چون مطمعنم دلت برا اینم تنگ شده بود" همون طور که با کون گرد و برنزش داشت خفم میکرد بم گفت "دوس داری یه بار دیگه رو دهنت ارضا شم نه؟ دوس داری کاری کنی اب کسم بپاشه تو دهنت؟ میدونم خیلی با تصورش جق زدی" منم گفتم اوهوم شروع کردم با همه زورم کسشو میخوردم. اونم شروع کرد رو دهنم بالا پایین میرفت و هی کونشو میکوبوند تو صورتم. انگار دهن من فقط یه وسیله برا ارضا کردنش بود و خودمم هیچ ارزشی نداشتم. مو هامو چنگ میزد و سرمو فشار میداد رو کسش و با کونش میکوبید تو صورتم. انقد هر کاری دلش خواست کرد تا بالاخره ارضا شد. همزمان با این که میلرزید کسش شروع کرد اب افتاد و هی میپاشید پایین تو صورتم. نمیدونم من خیلی حشری بودم و داشتم حال میکردم یا واقعن ابش شیرین بود. هر چی که بود تا تونستم خوردم و از رو صورتم و روناشم اب کسشو لیس زدم. وقتی ارضا شدنش تموم شد و رو دهنم اروم گرفت دیدیم مامانم اومده خونه و ایستاده دم در فقط داره با تعجب بمون نگاه میکنه. نازی تا متوجه شد مامانم اومده بش گفت "سلام عزیزم. من و نوید جون دیدیم شما نیستی گفتیم یه کم خوش بگذرونیم. تو هم بیا حال کنیم" مامانم با اخم گفت "نه مرسی. شما خوش باشید من میرم تو اتاق لباسامو عوض میکنم وقتی تموم شد میام" و یه نگاه بد به من انداخت و رفت.

وقتی رفت نازی بم گفت "ولش کن خودتو ناراحت نکن. بیا این جا جایزه کس خوردنتو بت بدم یادت بره" و دستشو گذاشت رو سینم منو کامل خوابوند رو زمین و خودش اومد بالا صورتم. کسشو گذاشت رو دهنم و مث صندلی نشست رو صورتم. بم گفت "بازم بخورش. افرین پسر خوبم. حالا که انقد خوب به کسم حال میدی باید بت جایزه بدم" بعد یه کم خم شد دس کشید رو خایه هام و گفت "گفتی تخمات حسابی پر شده نه؟ دوس داری برات خالیشون کنم؟" و شروع کرد دو دستی کیرمو میمالید. احساس میکردم کیرم بین دستاش خیلی کوچیکه. از طوری که کیرمو میمالید معلوم بود به کیرای بزرگ عادت داره و این براش هیچی نیس. هم حس بدی بود هم یه طور حال میداد. همون طور که اروم برام میزد گفت "ببین اروم میمالمش تا حسابی راس شه. دوس دارم هر چی خون تو بدنت هس بیاد تو کیرت. هر کاری دوس داشته باشم باش میکنم. این کیر خودمه. جون" خیلی سعی کردم جلو خودمو بگیرم و به اون زودی شروع نکنم ولی وقتی دستش میخورد به کیرم میرفتم تو ابرا. هنوز هیچی نشده بود حس کردم نزدیکه ارضا شم و شروع کردم ناله کردن. اونم انگار فهمید چون گفت "خیلی حشری شدی نه؟ دیگه نمیتونی تحمل کنی؟" گفتم نه. گفت "پس اماده ای؟" و شروع کرد محکم و سریع کیرمو میمالید. هر بار دستش دور کیرم حلقه شده بود و بالا پایین میرفت قد یه روز بم حال داد. حیف که خیلی طول نکشید و سریع کیرم بین دستاش منفجر شد. همون طور که ابم تو دستاش میومد تند تر برام میزد و میگفت "جون همشو بده به مامی. جون بریزش تو دستام. پسر کوچولو" و خلاصه کامل ارضام کرد. مدت ها بود این طور ارضا نشده بودم. باورم نمیشد سکس انقد حال بده.

بعد این که ابم تو دستای نازی اومد اون گفت "باید هفته ای یه بار بیام این جا شیرتو بدوشم" و پا شد رفت دستشویی. منم خواستم برم تو اشپزخونه یه چیزی بخورم که مامانم از اتاق اومد بیرون و همو دیدیم. همون طور که اخم کرده بود بم گفت "خجالت بکش نوید. نفهمیدی میخواد با این کارا خرت کنه؟ یا انقد شلی؟" گفتم "ببخشید. فهمیدم ولی نتونستم کاریش کنم. درکم کن مامان" اونم فقط سرشو تکون داد و رفت. نازی وقتی از دستشویی اومد رفت سمت مامانم بغلش کرد و گفت "سلام عشقم خوبی؟ ببخشید ما مشغول بودیم نشد درست سلام کنم" مامانم گفت "خوبم. از این طرفا؟" نازی گفت "هیچی دیدم حالت خوب نیس اومدم بت سر بزنم" مامانم گفت "ببین نازی خوب میدونم چرا امروز اومدی این جا و قبلشم با این پسر بدبخت سکس کردی. جوابم هنوزم منفیه. من دیگه برا اون عوضی کار نمیکنم" نازی گفت "وا عزیزم این حرفا چیه؟ اومدم بهتون سر بزنم تو این شرایط بد روحیت کنارت باشم. مگه من و تو دوست نیستیم؟ خیلی شکاکیا" من دیگه یه چیزی خورده بودم و رفتم دستشویی. نمیدونم چرا ولی حتی بعد ارضا شدن با دستای نازی دستشویی رفتنم به کیرم حال میداد. انگار هر چی تو کیرم بودو با دستاش تبدیل به اب کرده بود. وقتی برگشتم انگار مامانم با نازی کنار اومده بود چون نشسته بودن داشتن صحبت میکردن. من رفتم تو اتاق خودمو انداختم رو تخت مامانم که یه کم استراحت کنم و با گوشیم کار کنم بعد برگردم پیششون ولی نفهمیدم چی شد خوابم برد. وقتی بیدار شده بودم هوا تاریک شده بود.

با استرس اومدم بیرون ببینم چقد خواب بودم و مامانم و نازی چی شدن که دیدم هنوز نشستن و دارن میگن میخندن. سلام کردم و رفتم یه چایی ریختم نشستم پیششون. انگار نازی داشت عکسای مسافرتشون با بابای اشکانو به مامانم نشون میداد. چن دقه همون طور میدیدن و گپ میزدن که یهو نازی وسطش یه عکسی نشون داد و گفت "ببین این جا یه جاس که علی پیدا کرده بود هیشکی نبود" که مامانم یهو چهرش کامل عوض شد و گوشیو محکم از دستش گرفت و گفت "بده من ببینم" همون طور که نازی و من داشتیم با تعجب بش نگاه میکردیم مامانم عین دیوونه ها زل زده بود به گوشی و نفس نفس میزد. همون طور که صداش میلرزید گفت "این علیه" نازی اخماشو کرد تو هم و گفت "اره عزیزم خودم میدونم... خوبی؟" مامانم گفت "نه این علیه دوس پسر اول من" نازی اولش فک کرد شوخی میکنه خندید ولی بعد که دید جدیه با تعجب پرسید "جدی میگی؟ اشتباه نمیکنی؟" مامانم با عصبانیت گفت "نخند... اره مگه میشه یادم بره... چرا هیچی نگفته بودی به من این همه مدت؟" نازی گفت "چی بگم خب من که نمیدونستم" مامانم گفت "نازی من باید ببینمش" نازی گفت "خب باشه میگم یه روز بیاد این جا" مامانم گفت "نه تنها. تو هم باید ولش کنی. دیگه حق نداری باش رابطه داشته باشی" نازی صورتشو کشید تو هم و گفت "یعنی چی؟" مامانم داد زد "یعنی همین که میگم... نازی خواهش میکنم میدونی من چقد دنبال علی گشتم؟" نازی گفت "باشه خب عزیزم الان مال منه... بعدشم من و اشکان داریم نقشمونو پیش میبریم نمیشه وسطش باش به هم بزنم" مامانم گفت "همین که گفتم نازی. با من بحث نکن... وای باورم نمیشه... امروز کجاست؟ همین امروز میخوام ببینمش"

نازی دستشو گذاشت رو شونه مامانم سعی کردم ارومش کنه و بش گفت "افسانه جون به خودت مسلط باش. نمیشه امروز ببینیش من همین امشب باش قرار دارم. اگه انقد مهم نبود کنسلش میکردم ولی نمیشه. قراره اشکان ادم بفرسته ازمون عکس بگیره" مامانم با دستاش یقه نازیو گرفت و با بغض گفت "نازی خواهش میکنم. این همه هر کاری گفتی من کردم. این همه برات پول دروردم. این یه کارو برام بکن. خواهش میکنم. میدونی من چقد عاشقش بودم و دنبالش گشتم؟ علی تنها کسی بوده که تو زندگیم عاشقش بودم. میخواستم باش ازدواج کنم نازی. نازی تو بهترین دوست منی خواهش میکنم" نازی گفت "عزیزم اروم باش. قول میدم وقتی کارمون باش تموم شد بدمش به خودت. من نمیفهمم چرا انقد عاشقش بودی ولی باشه. فقط الان نمیشه. اگه دوس داری اشکان بازم مث قدیم زیاد بت پول بده و مجبور نباشی مشتری بگیری باید صب کنی تا تموم شه" مامانم گفت "کون لق اشکان. پول میخوام چه کار؟ فقط بگو کی این کارتون تموم میشه؟" نازی گفت "نمیدونم دو سه ماه دیگه" مامانم گفت "چی میگی نازی من چه طور دو سه ماه..." که نازی حرفشو قطع کرد و با عصبانیت گفت "نمیدونم افسانه یه کاریش بکن. دختر دبیرستانی ای مگه؟ بس کن دیگه حرفشو نزن" باورم نمیشد مامانم این طوری به هم ریخته باشه. تا حالا ندیده بودم این طوری شه. بش گفتم "مامان حالا مطمعنی خودشه؟" داد زد "چی میگی؟ معلومه خودشه. فک کن من علیمو نشناسم" بعد شروع کرد همون طور که سرشو گرفته بود با گیجی و استرس تو خونه راه میرفت. گوشیشم درورده بود یه کاری میکرد.

بعد انگار پشیمون شده باشه دوباره گوشیشو گذاشت تو جیبش و نشست رو مبل کنار نازی. ازش پرسید "پس قول میدی دو سه ماه دیگه با علی تموم کنی که من بتونم برگردم باهاش؟" نازی گفت "اره عزیزم قول میدم. اگه به خاطر نقشمون با اشکان نبود همین الان میدادمش به خودت. از امشب اجراش میکنیم دیگه غصه نخور" مامانم گفت "میشه یه بار دیگه بگی نقشتون چیه که مطمئن شم؟" نازیم با بی حوصلگی شروع کرد دوباره نقششونو برا مامانم توضیح داد که مطمئن تر بشه. اخرش مامانم گفت "مطمعنی جواب میده؟ شاید پول نده" نازی گفت "نه عزیزم مطمعنیم. مامان اشکان خیلی گیره رو شوهره. چن بارم شیطونی کرده و دیگه نمیتونه دست از پا خطا کنه چون زنه گفته طلاق میگیره. زنه اگه بخواد میتونه کلی پول ازش بگیره و ابروشم ببره. میشه تلکش کرد" مامانم گفت "باشه ولی کاش میشد بیخیال بشی نازی... نمیدونی چه اشوبیه تو دلم. میدونی بیس سال دنبال عشقت بگردی و پیداش نکنی ولی بفهمی این همه نزدیک بوده بت ینی چی؟" نازی گفت "حالا از کجا میدونی اون بعد این همه مدت هنوزم میخواد بات باشه؟ خیلی ادم رمانتیکی نیس" مامانم گفت "باشه مهم نیس. اگه نخوادم باید ببینمش" و شروع کرد گریه کردن. من رفتم جلو دلداریش بدم و دستمو گذاشتم رو شونش. نازی گفت "اب بیار براش" که مامانم گفت "نه بذا برم صورتمو اب بزنم" و پا شد. یه کم که رفت دیدم افتاد رو زمین. با نگرانی دویدم سمتش بلندش کردم. بش گفتم بذا من میبرمت و دستمو انداختم زیر شونش و بردمش تا تو دستشویی. وقتی خواستم درو ببندم گفت "میشه بیای تو وایسی یهو نخورم زمین؟" گفتم باشه چشم و رفتم تو.

تا رفتم تو مامانم درو بست و اشکاشو پاک کرد و یه هو ایستادنش خیلی محکم شد. با لحن جدی بم گفت "دوس داری اشکانو به خاک سیاه بشونی یا نه؟" من که خیلی گیج بودم و کفم بریده بود با تعجب پرسیدم "چی؟" گفت "دوس داری یا نه؟ چون من میخوام همین امشب بدبختش کنم" گفتم "چه طوری؟ چی میگی مامان؟" مامانم گفت "دنبال نازی میریم تا برسیم اون جایی که میخوان همو ببینن. من میرم پیش علی همه چیو بش میگم و ابروی نازی و اشکانو میبرم تو هم..." که من گفتم "بس کن مامان چه طور میخوای بش ثابت کنی؟ نازی بش میگه این به من حسودی میکنه و میخواد بات دوست بشه" مامانم گفت "وقتی حرفای خودشو بشنوه دیگه نمیتونه همچین حرفی بزنه" و گوشیشو از جیبش درورد رفت تو رکوردر گوشیش و با صدای کم صدای ضبط شده نازیو پخش کرد. تازه فهمیدم اون موقع چرا شروع کرد با گوشیش کار کرد و اومد اون سوالا رو پرسید. اون افتادنش و کمک خواستنشم برا این بود که منو بکشونه تو دستشویی. واقعا خفن بود. مامانم یه پا کاراگاه بود و نمیدونستم. گفتم "ایول خوشم اومد" مامانم سریع حرفشو ادامه داد "داشتم میگفتم. بعد تو میری سراغ عکاسه دوست اشکان. پیج اینستاگرامشو داری دیگه ببین قیافش چه شکلیه یادت بمونه. به یه بهونه ای بکشش بیرون و دوربینشو بگیر و از دستش فرار کن. بدزدش. نمیدونم یه کاریش بکن. بعد برو یه مغازه پیدا کن عکساشونو پرینت بگیر ببر بده دم در خونه اشکان اینا" گفتم "خونشون کجاس؟" گفت "من ادرس و لوکیشنشو دارم بت میدم"

من یه کم فک کردم و گفتم "مامان نمیشه همه اینا رو تو یه روز کرد. مگه فیلمه؟" گفت "نوید حرف نزن وقت نداریم. همین که گفتم. این از برنامه شب. الانم میریم بیرون. همون طور که من دارم داستانای عشق و عاشقیمونو برا نازی میگم گوشیشو برمیداری پیاماشو اسکرین شات میگیری میفرستی برا خودت. حواست باشه بهتریناشو بفرستی که خوب مدرک جرم باشن" گفتم "مامان چی میگی اخه مگه من..." که گفت "هیچی نگو خوب میدونم تا حالا صد بار با گوشی خودم این کارو کردی. فک کن میخوای با چتاشون خودارضایی کنی تیز میشی" هیچ جوابی نداشتم بدم. راس میگفت میتونستم این کارو بکنم. گفتم "باشه امیدوارم بشه" و از دستشویی رفتیم بیرون. نازی نشسته بود با گوشیش کار میکرد و معلوم بود اصلا مشکوک نشده و براش مهمم نبوده. مامانم شروع کرد سرشو گرم کرد تا من بتونم گوشیشو کش برم. خیلی سخت بود و تا برش دارم برم تو اتاق صدا قلبمو میشنیدم ولی هر طور بود برش داشتم. سعی کردم تا میشه اسکرین شات بندازم و بعدن جدا کنم. یه سری کلمه هام سرچ کردم اسکرین گرفتم و بعد اروم گوشیشو بردم هل دادم کنارش. انگار نفهمیده بود چون واکنشی نشون مداد و مشغول بحث با مامانم بود. همون طور چن دقیقه بحث کردن تا نازی گفت "عزیزم من باید برم دیگه. قول میدم میام مفصل حرف میزنیم. مطمعن باش این طوری بهتره. غصه نخور من حواسم بت هست" و لپ جفتمونو بوس کرد خداحافظی کردیم رفتیه کم صب کردیم دور شه و سریع لباس پوشیدیم دنبالش رفتیم. قبل این که از در بریم بیرون بش گفتم "مامان مطمئنی میخوای همچین کاری کنی؟" گفت "اره عزیزم از همه کارای عمرم مطمعن ترم" و رفتیم. تو راهم حرف زدیم نقشمونو بهتر کردیم.

وقتی رسیدیم دیدیم یه رستوران لاکچری و گرونه. من رفتم تو دم در یه میز گرفتم و گفتم منتظر کسیم. بعد تو رستورانو نگاه انداختم. خیلی سریع هم نازیو دیدم هم اون پسره. نازی نیم رخش به در بود و غرق عشوه ریختن و دلبری برا اون علی بود پسرم مثلن داشت با گوشیش کار میکرد ولی اگه دقت میکردی تابلو بود داره از اونا عکس میگیره. زدم تو سرم به خودم گفتم "معلومه که با گوشی عکس میگیره. کی دیگه با خودش دوربین میاره؟" بعد نقشمو یه بار دیگه پیش خودم مرور کردم و برا گوشی تغییرش دادم و رفتم جلو. سلام کردم و‌ خودمو معرفی کردم و گفتم اگه میشه بیاد میخوام یه چیزی در گوشش بگم. گفت باشه و با تعجب و شک اومد جلو. با صدای خیلی اروم در گوشش گفتم "داداش خوبی؟ تو از دوستای اشکانی نه؟" با پوزخند گفت "اره میشناسمت" گفتم "راستش من با مامانم پایین دم در دیدیمت و اون شناختت. گفت از همون اول خیلی ازت خوشش میومده... ببخشید گفتنش یه کم سخته ولی منو فرستاد بت بگم اگه میشه بیای پایین تو ماشین یکم بش حال بدی" پسره که معلوم بود هم خیلی از پیشنهادم حشری شده هم خیلی تعجب کرده گفت "والا چی بگم... الان یه کار خیلی مهمی دارم اخه" گفتم "خواهش میکنم داداش. فک کنم خودت بدونی ولی مامان من اصن نمیتونه تحمل کنه. خیلی حشریه. به خدا ده دقیقه ای تمومه. بیا دیگه خیلی اقایی. به خدا خودم تا اخر عمر نوکریتو میکنم" یه دستی به کیر راس شدش کشید و تو شلوارش جابجاش کرد. بعدم یه نگاه به میز نازی اینا انداخت و حتمن با خودش گفت اینا که تازه اومدن و حالا فعلن هستن. سرشو تکون داد و گفت "باشه بریم. ولی ده دقیقه بیشتر نشه ها. باید زود ارضام کنه" گفتم "نه داداش قول میدم بیشتر نشه. فقط میخواد یه کم کیر بره توش خارش کسش بیفته" اونم اروم گفت جون.

همون طور که داشتیم میومدیم بیرون پیام فرستادم برا مامانم که از دستشویی زنونه بره بیرون نقشمونو انجام بده و گوشیمو خاموش کردم گذاشتم تو جیبم. وقتی تو اسانسور بودیم پسره با چشای خمار گفت "میشه بش بگی وقتی میکنمش بم التماس کنه نکنمش؟" من که با تجربه جنده بودن مامانم دیگه به همه این فانتزیا عادت داشتم گفتم "باشه داداش هرچی میخوای خودت اولش بش بگو برات انجام میده" گفت "خیلی خوبه. من از همون اولش که اشکان میومد خونتون دلم میخواست بکنمش" چون نمیدونستم چی بگم فقط یه لبخند زدم. به جلو شلوارش نگاه کردم دیدم اوه اوه چقد راس شده. پس‌بگو مغزش تعطیل شده بود. وقتی رسیدیم پایین گفت "ماشینتون کجاس؟" گفتم "بیا تو این کوچه پشتیه" اونم دنبالم اومد. میدونستم به خاطر تصویر ضعیف و تو سری خوری که ازم داره مث نازی اصن شک نمیکنه. وقتی رسیدیم سر کوچه ای که ماشین پارک بود شروع کردم فیلم بازی کردن و گفتم "عجبا... مگه میشه؟" گفت "چی شده؟" گفتم "ماشینمون نیس" گفت "مگه مامانت توش نبود؟" گفتم "چرا بابا همین جا پارک بود... نمیدونم کجا رفته" بعد سریع گوشیمو از جیبم دراوردم زدم رو صفش و گفتم "داداش ببخشید این گوشی من شارژش تموم شده. میشه گوشیتو بدی یه زنگ بزنم به مامانم؟" گفت "باشه فقط سریع باش من کار دارم" من گفتم "باشه چشم" و گوشیشو گرفتم. یه شماره الکی گرفتم و رفتم اون طرف. همین طور که قدم میزدم شروع کردم حرف زدن. دویس سیصد متر که ازش فاصله گرفتم و رسیدم دم ماشینمون سریع سوییچو زدم سوار شدم. ماشینو روشن کردم و از پارک درش اوردم و منتظر شدم بیاد. دیدم اومد بغل شیشه ایستاد تا من شیشه رو بدم پایین باش حرف بزنم. منم معطل نکردم و فقط گازو گرفتم رفتم.

اون شروع کرد داد زدن و فحش دادن و یکم دنبال ماشین دوید ولی اخرش بیخیال شد. حتمن پیش خودش گفته بود منو که میشناسه خونمونم میدونه کجاس میاد سراغم. من فقط همون طور که رانندگی میکردم مواظب بودم گوشیش قفل نشه چون بدبخت میشدم. دو تا خیابون اون طرف تر زدم بغل و رفتم تو گالریش. عکسای اون شب همون اول بودن. اونا رو سریع تو تلگرام فرستادم برا خودم. بعد رفتم بقیه گالریشو گشتم به جز یه سری سلفی و اسکرین شات و جوک و عکس از کیرش و بدنش چیزی پیدا نکردم. شروع کردم عین دیوونه ها گوشیشو میگشتم تا بازم عکس پیدا کنم. هی یه شماره ناشناسم به گوشیش زنگ میزد که فک کنم خودش بود با یه شماره دیگه زنگ میزد. تو اون استرس کل گوشیشو زیر و رو کردم تا اخرش یه پوشه پیدا کردم که اسمش سه تا ا بود. وای خدا چی میدیدم. کل عکسایی که نازی میگفت این پسره تا الان گرفته اونجا بود. همشو یه جا فرستادم برا خودم و سیو کردم و چتمونو برا جفتمون پاک کردم. وقتی خیالم از این راحت شد گوشیشو جواب دادم. داد زد "کسکش این گوشی منو کجا بردی؟ مادرتو میگم دیگه از من دزدی میکنی؟ بدبخت از مادرجندگی به گوشی دزدی رسیدی؟" من گفتم "داداش نه به خدا دزدی نکردم چرا تهمت میزنی... وقتی سوار ماشینم شدم دیدم مامانم رو کاغذ نوشته رفته بیمارستان و نگران شدم سریع رفتم... کجایی؟ همون جایی برات گوشیتو بیارم؟" یکم نرم شد و گفت "بابا خب یه کلام میگفتی به من.. عجب کسخلی هستیا" گفتم "ببخشید داداش به خدا شرمندم. بیام همون جا؟" گفت "اره فقط زود باش باید برمگ گفتم "چشم دو دقیقه دیگخ اون جام" و رفتم.

وقتی رسیدم پیشش گوشیشو بش دادم و کلی معذرت خواهی و خایه مالی کردم. پرسید "مامانت چی شده بود؟" گفتم "هیچی دکتر گفت فقط فشارش بالا بوده یکم" اونم گفت "کیرم دهنت فقط منو مسخره کردی" من بازم معذرت خواهی کردم و دعوتش کردم فردا بیاد خونمون با مامانم با هم خوش بگذرونن تا جبران شه. اونم گفت باشه و شمارمو گرفت رفت بالا. منم رفتم سوار ماشین شدم. وقتی نشستم تو یه هو یادم افتاد کل این مدت گوشیم خاموش بوده. وقتی روشنش کردم دیدم کلی پیامک و تماس از مامانم دارم. سریع زنگ زدم گفتم "مامان چی شد؟" گفت "نوید باورت نمیشه. باورت نمیشه... دارم میرم خونه بیا باید همه چیو برات بگم" گفتم "نمیشه مامان من دارم میرم اینا رو پرینت بگیرم. یه کلمه بگو خوب بود یا نه؟" گفت "عالی بود. نمیخواد پرینت بگیری دیگه بیا خونه فقط" گفتم "یعنی چی مامان؟ من کلی دهنم سرویس شد اینا رو گرفتم" گفت "عزیزم میدونم ولی بیا خونه برات توضیح میدم. همینجوریشم همه چی درس شد. علی برگشته نوید باورت میشه؟" یه نفس عمیق کشیدم و گفتم "باشه مامان میام خونه" و قطع کردم. نشستم پشت فرمون و زل زدم به شیشه جلوم. نمیتونستم اجازه بدم اشکان به همین راحتی قسر در بره. اون عوضی ابروی منو برده بود. یه سال کامل هر جور تونسته بود تحقیرم کرده بود. بابام و خودمو کتک زده بود. کنکورم و ایندمو خراب کرده بود. اولین زنی که عاشقش شده بودمو برام خراب کرده بود. نه باید زندگیش سیاه میشد. باید مث من طلاق گرفتن و ابروریزی خانوادشو میدید. باید مث من از چشم باباش میفتاد و طرد میشد.

ماشینو روشن کردم و رفتم. کافی نتی که نشون کرده بودم خیلی خلوت بود. عکسا و پیاماشونو کپی کوچیک گرفتم گذاشتم تو پاکت و سریع راه افتادم. تا برسم به ادرس خونشون همه چیزایی که میشد اتفاق بیفته تو ذهنم مرور میشدن و از تصور کردن بدبخت شدن اشکان انرژی میگرفتم. وقتی رسیدم و زنگو زدم منشی ساختمونشون جواب داد. گفتم یه بسته دارم برا اقای کیافر و اونم مستخدمشونو فرستاد دم در ازم تحویل گرفت گفت خودشون میبرن بشون تحویل میدن. من بازم استرس داشتم ولی حس میکردم سبک تر شدم. اخ اگه جواب میداد چی میشد. کل مسیر طولانی تا خونمونو تو فکر این بودم که چی میشه تا این که نزدیکای خونمون دیدم اشکان داره زنگ میزنه به گوشیم. با ترس جواب دادم. گفت "کونی چه غلطی کردید تو و مامان جندت؟ حالا دیگه میری گوشی میدزدی که مدرک جمع کنی؟ اینا رو مامان جندت یادت داده یا از تو فیلما یاد گرفتی؟" خیلی خوشحال شدم. پس جواب داده بود. این بود که هر چی عصبانیت تو وجودم داشتم جمع کردم و داد زدم "بیا کیرمو بخور کسکش" خندید و گفت "نه شما دو تا خیلی پر رو شدید. درستتون میکنم" گفتم "فعلن برو مامانتو درست کن. همین الان یه بسته دادم بش" با عصبانیت گفت "چه گهی خوردی؟ ببین نوید اگه راس بگی دهن جفتتونو سرویس میکنم. کاری میکنم اب خوش از گلوت..." من وسط حرفش گوشیو قطع کردم و شروع کردم از ته دل خندیدن. حس میکردم بالاخره انتقاممو از دشمن خونیم گرفتم. بهترین حس زندگیم بود. دیگه مهم نبود چی میشه. همین که انتقاممو از اون عوضی گرفته بودم بس بود. اگه همون شبم میمردم مهم نبود.
     
  
صفحه  صفحه 25 از 27:  « پیشین  1  ...  24  25  26  27  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

بی آبروترین خانواده دنیا

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA