ارسالها: 4109
#1
Posted: 7 Jul 2022 17:09
سلام و درود
نام اثر: حاج مصطفی
نویسنده:kiing
تعداد قسمت ها: فعلا 10 قسمت نوشته شده اگر عمر و وقت ياري كند ادامه هم خواهد داشت....
هفته اي يك قسمت اپلود خواهم كرد
با آرزوي بهترين ها براي شما عزيزان🌹
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#2
Posted: 8 Jul 2022 00:10
(قسمت اول)
نمیدونم از کجا باید شروع کنم،یا اصلا چیشد که اینجوری شد؟
پدر و مادرم در سن کم ازدواج کردن،مادرم در بیست سالگی منو حامله بود....
از حق نگذریم مادرم زن بسیار متعهد،وفادار و بسیار با خدا و با ایمان بود و هست....
اون زمان جوان بود فکر کنید ی دختر بیست ساله با ی بچه تو شکم که از اذیت و ازار ها و تیکه و کنایه های خانواده شوهر هم بی نصیب نبود....
و از اون بدتر پدرم جای اینکه طرف زن و بچشو بگیره بیشتر طرف ننه بابا و ابجیای جندشو میگرفت....
ادمی بود که روی خانوادش تعصب خیلی زیاد و حتی بیجایی داشت....
اگر همین تعصب و برای زن و بچش داشت اوضاع احوالش خیلی بهتر بود....
بابام حاج مصطفی چهارتا خواهر داشت یه برادر
عموم مجتبی پسر بزرگه بعدش عمم مریم بعد بابام ،معصومه،مهین و مینا به ترتیب هرکدوم پدر سوخته تر و مادر قهبه تر از دیگری یک جانمازی براتون اب میکشن اما خودشون تهشون باد میده
به خیالشون که چی هیچکس نمیفهمه نه اینطوری نیست زمین گرده کارما بالاخره کونت میزاره....
خلاصه که خدا نصیب گرگ بیابون نکنه همچین ادمایی رو که الکی از کاه کوه میسازن....
از کوچکترین چیزی داستان میبافتن....
اگر کوچکترین چیزی برخلاف میلشون بود ببین چه الم شنگه ها بپا میکرن....
حالا فکر کنید مادر مظلوم من گیره چنین خانواده سلیطه ای اوفتاده....
تو همه این سالهای زندگیش با پدرم هیچوقت حریم شخصی نداشت بابام از ریز تا درشت زندگیشو حتی مسائل خصوصی و میبرد میزاشت کف دست خواهراش....
پدرم با برادرش شریک بود کارخونه تولید مواد غذایی داشتیم وضع و اوضاعمون بد نبود....
عموم چهار سالی از بابام بزرگتر بود و زن و دوتا بچه داشت یه دختر ۴ساله با یه پسر ۱ساله....
تو کارخونه ام بابای کسخل ما کاسه دلشو باز میکردو از زندگیش برا داداشش هم تعریف میکرد
عمومم قطعا میرفت میزاشت کف دست زنش ناهید....
ناهیدم که نوره چشمیه عمه ها،عمه هام این زن عمومو خیلی دوسش داشتن و اونم که تو جَو اینا قرار میگرفت و حسابی برا مامان من میزدن هزار جور دروغ و تهمت میبستن بهش یکی نیس بگه اخه دروغ هناغه چرا انقدر دروغ چرا انقدر دشمنی چرا انقدر کینه و نفرت؟
زندگی دو روزه به والله،سرتون تو کون خودتون باشه
مادرم خودش برام تعریف میکرد که شیش هفت ماهه منو حامله بوده سره هیچو پوچ عمه هام بابامو پر میکردن مینداختن ب جون این زن بیچاره
اون شب ی بار اون زنه حاملرو از خونه بیرون میکنه و مادرم میره خونه باباش چند وقتی اونجا بود و تا موقع زایمانش میشه میبرنش بیمارستان و از طرفی بابامم خبر میکنن بیاد اون موقع ساله هفتاد بود....
به پا قدمیه من اولین بچه حاج مصطفی،بابامم که حسابی پسر دوست خانوادش پسر دوست مخصوصن بابابزرگ کسکشه کون نشورم حاج محمد(پدر بزرگ پدری)عشق پسر،کمی کدورت ها از بین رفت و اشتی کردن اما خب تازه اول طوفان بود این ادما این همه سال با این اخلاق و رفتاره ناپسند و نا درست زندگی کردن پس هیچوقت عوض نمیشن فقط روز به روز عوضی تر میشن....
روزها و سالها میگذشت و من قد میکشیدم و رشد میکردم مشکلاتمون با خانواده پدری هنوز در جریان بود و از هر فرصتی برای اذیت و ازار مادرم استفاده میکردن یک بار دیگه بابام تو دو سالگیممادرمو از خونه بیرون میکنه و مادرم باز با بچه تو بغل راهی خونه پدرش میشه اخ که فدای مظلومیتت بشم مادر که اینجوری باهات رفتار کردن زنی که نه خطایی کرده نه گناهی مرتکب شده اینجوری با دل شکسته و چشمانی مملوع از اشک با شرمساری بره خونه پدرش....
باز هم چند ماهی خونه پدرش بود بعدم باز فامیل پادر میونی کردن پدرمم مادرمو ترسونده بود که طلاقت میدم و بچرو ازت میگیرم....
بد توی دلشو خالی کرده بود همه عمر و وجود یه مادر بچشه فکر کن بخان ازت بگیرنش بخاطر همین به ناچار باز مجبور شد اون زندگیو ادامه بده....
از طرفی ام دوست نداشت برگرده و به خیاله خودش سرباری بشه برای پدر و مادرش که شایدم اشتباه میکرد شاید اگر طلاق میگرفت اوضاع احوالش بهتر میشد،شایدم نه کاری که انجام داده درست بوده مهم تهه داستانه که خوش باشی....
من که اون زمان طفلی بیش نبودم و عقلم به جایی نمیرسید بعده هاام که کمی بزرگتر شدم میترسیدم ازشون چون کوچکترین حرفی میزدم یا کاره اشتباهی میکردم سریع چغلی میکردن پیشه بابام و بابامم منه بچه طفل معصومو میگرفت زیر باره کتک....
کمربندش معروف بود دست ب کمربندش هم خوب بود میکشیدو میزد گاهی خیلی که دیگه به قول خودشون کاره بدی کرده بودم لختم میکرد بعد میزد....
مادرم که میومد منو نجات بده دوتاعم خودش این وسط میخورد....
هرچی اذن و التماسشو میکرد ول نمیکرد انقدر میزد تا خسته میشد بعدم من تا صب تو بغل مادرم باهم اشک میریختیم و نمیفهمیدیم از خستگی کی بیهوش شدیم و صب بیدار میشدیم و روز از نو روزی از نو....
اما خب ب اینش فکر نمیکنن که این بچه ی روزی بزرگ میشه و کونتون میزاره....
تک تک این لحظه ها برام شد عقده....
همه شب هایی که تن و بدن مادرم لرزید و تا صب اشک چشماش خشک نشد برام شد عقده....
همه اون شبا که زیره باره کتک تا صب اشک ریختم و با کبودی و بدن درد خوابیدم شد عقده....
همه اون لحظاتی که از ترس حتی نمیتونستم جلوی ظلم ب خودم و خانوادمو بگیرم برام شد عقده....
اون بچه یادش نمیره،همه اینا پسه ذهنش میمونه
میگن جواب بدی و با بدی نده درسته اما کارد که به استخون برسه.....
سال ها صبر کردم،تحمل کردم،ریختم تو خودم،
با خودم عهد کردم کون یکی یکیشون بزارم،یکی یکیشون....
از بابام متنفر بودم خودش همیشه میگفت با من رفیق باش با من راحت باش همیشه دوست داشت زوری زوری ام که شده دوسش داشته باشیم بهش توجه کنیم اما خب این چیزا مگه زوری میشه؟
تازه اون زمان درست نمیشناختمش مادرمم هنوز این ادمو نشناخته بود....
پیش خودم فکر میکردم فقط اخلاق رفتاره بدی داره و از خانوادش هم که خط میگیره اما خبر نداشتيم که اوهوع حاج مصطفی که همه رو سرش قسم میخوردن و اعتباری جمع کرده از اون خانوم بازای تیره تازه هرچی بیشتر میگذشت و بیشتر سر از کاراش در میاوردم بیشتر شکه میشدم کسی که جا نماز اب میکشه برا همه خودش پاش بیوفته به صغیر و کبیر رحم نمیکنه چشش دنبال کص و کون هست که هیچ دنبال ناموس و زن و بچه ی مردم هم هست باز اینا همه هیچ به ناموسه خودشم رحم نمیکنه این ادم....
واقعا حشریت بد زده به بشریت....
باشد كه رستگار شويم....
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#4
Posted: 8 Jul 2022 15:17
درود بر شما
قسمت اول یه مقدمه و تعریف کلی بود برای شناخت بعضی از کاراکترها....
منتظر قسمت دوم باشید....
با ارزوي بهترين ها براي شما🌹
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#5
Posted: 8 Jul 2022 22:54
(قسمت دوم)
همونجوری که گفتم خانواده مذهبی داشتم و خب خیلی چیزا برامون بد تعریف شده بود....
به محرم و نامحرم اهمیت زیادی میدادن...
دخترای فامیل از ی سنی به بعد نمیتونستن دیگه با ما پسرا بازی کنن چرا چون به عقیدشون بده دختر و پسر باهم بازی کنن حالا سنی ام نداشتیما....
اصلا سر از کص و کون در نمیاوردیم چه میفهمیدیم دختر و پسر فرقشون تو چیه یادمه ی بار با پسر عموم داشتیم بازی میکردیم وسط بازی ی دفعه دختر عمم که از ما کوچیکتر بود و بچه بود عقلش نمیرسید لخت از دست مامانش در میره میاد سمت ما منو پسر عمومم که ندید بدید زول زده بودیم به وسط پاهاش که بعد مامانش اومدو سریع جمع و جورش کرد و رفت بعد علی پسرم عموم بهم گفت امیر این چرا لای پاهاش دودول نداشت منم که مثل خودش مات و مبهوت بودم گفتم نمیدونم شاید هنوز دودولش رشد نکرده!؟!؟بعدم باز مشغول بازی شدیم....انقدر تباه بودیم....
بعد که رفتیم مدرسه و اونجا یکم چشم و گوشمون بیشتر باز شد و خیلیا از کص و کون حرف میزدن تازه فهمیدیم که چی به چیه کص چیه کون چیه
بازم اطلاعات کاملی که نداشتیم فکر میکردیم دخترا از کون حامله میشن....
منم که کنجکاو از همون موقع با این چیزا حال میکردم برام تازگی داشت تو کوچه چندتا از دوستام بودن مثل خودم زیاد کنجکاوی میکردن و میشستیم باهم در مورده کص و کون حرف میزدیم....
خیلی دوست داشتم از نزدیک کص یه دخترو ببینم و بهش دست بزنم اما خب بگو بچه تو شاشت هنوز کف نکرده تورو چه به کص بشین سره درس و مشقت...،
گذشت و گذشت ی روز خونه عموم بودیم با پسر عموم مشغول بازی اون زمان کانتر میزدیم،جنگ های صلیبی بازی میکردیم....
ی دفعه علی برگشت و گفت پسر دهنت قرصه؟
گفتم اره چطور مگه؟بعد پاشد بیرون تو پذیرایی ی سرک کشید وقتی خیالش راحت شد کسی حواسش نیس دره اتاقشو بست و ی فیلم پلی کرد....
اولین بار بود داشتم فیلم سوپر میدیدم اونم چه فیلم سوپر بی کیفیت و تخمی ای اون موقع کیفیتا همه 3gp یا mp4 بود اما بازم همون از هیچی بهتر بود اونم واسه مایی که تاحالا ندیدیم....
یادمه فیلمه اینجوری شروع میشد که اولش ی مرده و دختره روی تخت نشسته بودن و باهم صحبت میکردن بعد مرده شروع میکنه اروم اروم بدن دخترو لمس کردن و این لمس کردن ب مرور تبدیل به مالش شد و بعدم لباشون به هم گره خورد و اینجا ی کاتی میخورد بعد دوباره از ی جا شروع میشد که لخت شده بودن و رو تخت دراز کشیده بودن....
مرده اول حسابی کص دختررو مالید و لیس زد بعد
با کیرش شروع کرد مالیدن روی کصه دختره
بعد با ی فشار کیرشو کرد داخل که دختره جیغ بدی کشید و وقتی کیر مرده از کصش در اومد شاهد خونی بودم که روی کیرش بود و حتی از کص دختره هم میریخت....
حسابی مات و مبهوت فیلمه بودم که یهو یکی درو باز کرد و علی هول هولکی سریع فیلمو بست زن عموم بود برامون چای اورده بود بعدش که رفت
نتونستم جلوی کنجكاویمو بگیرم گفتم چرا مرده کیرش خونی شد؟
گفت پرده دختررو زد دیگه....
پرده؟من که اصلا نمیدونستم پرده چیه بکارت چیه؟
گفتم پرده ی چی اونم درست اطلاعات نداشت فقط در همین حد که دخترا پرده دارن و اولین بار وقتی سكس كنن پردشون پاره میشه خون میاد....
عجب که اینطور حسابی ذهنم مشغول فیلمه شده بود ازش گرفتم بالای هزاربار اون فیلمو دیدم....
دیگه با علی ام راه اوفتاده بودیم زده بودیم تو کاره فیلم سوپر تا فرصت میشد میشستیم باهم فیلم سوپر میدیدیم اون فلش پر میکرد میداد ب من
من باز جدید براش پر میکردم پسش میدادم....
عجیب و غریب دلم میخاست ی کص از نزدیک ببینم....
اولین باری که این ارزوم براورده شد و چشمم ب جمال کص روشن شد درست یادم نمیاد چه سنی بودم اما هنوز ابم نمیومد فقط تحریک که میشدم راست میکردم ی بار مثل همیشه تو پارکینک فرش پهن کرده بودیم و داشتیم خاله بازی میکردیم دختر همسایمون اسمش سارا بود پنج شیش سالی ازم بزرگتر بود مثلا شده بود مامانم و منو بغل کرده بود نشونده بود روی پاهاش منم ریزه میزه بودم قشنگ تو بغلش جا شدم و واقعا اصلا هیچ حس خاصی نداشتم اون موقع انگار نه انگار چسبیدم ب اون ممه های تازه رشد کردش و نشستم روی اون رونای تپلیش بیشتر تو جو بازی بودم چندباری حس کردم دستشو زد به جلوی شلوارم اما خب گفتم حتما دستش خورده ی بار که حس کردم قشنگ دست کشید به جلوم و حتی ی فشار ریزی با دستش با جلوم داد باعث شد ی نگاهش کنم اونم بهم ی چشمک زد و لبخند زد وقتی دید چیزی نمیگم جرعتشو بیشتر کرد و ب دور از چشم بچه ها هی دست میکشید ب جلوم انقدر این کارو کرد که کیرم دیگه راست شده بود اون موقع بچه بودم کیرم راستش شاید به ده سانت میرسید....
البته بعده هاشم كيرم از اين بيست سي سانتيا كه همه ميگن دارن نشد ي كير 14سانتي معمولي اما كارو باهاش خوب تونستم جمع كنم اونم تازه به مرور كه تجربم زياد شد وگرنه ماعم اولش خروس بوديم....
خب دور نشيم از داستان بعد که کیره سفت شدمو زیر دستش قشنگ حس کرد خندید و پاشد دستمو گرفت گفت بچه ها منو امیر میریم بالا اب بخوریم بیایم بعد منو کشید و با خودش برد سمت خونشون....
درو باز کردو همونجا پشت در نشست رو زمین و دو طرف شلوارمو گرفت و کشید پایین و کیره راستم پرید بیرون ی کیره سفید مفیده کوچولو هنوز ی تار پشم هم در نیاورده بودم....
ی لحظه وقتی شلوارمو کشید پایین ترسیدم گفتم سارا خاله شبم(مادرش) گفت نترس کسی خونه نیس یکم خیالم راحت شد اما خب کمی از خجالت سرخ شده بودم و قشنگ از رنگ پوست سفیدم معلوم بود....
فهمید انگاری یکم خجالت میکشم گفت توام میخای ناز منو ببینی یکم نگاهش کردم و چیزی نگفتم بعد سارا بدون حرفی پاشد و شلوار و شورت خودشو کامل دراورد و کون لخت وایساد جلوم....
نگاهم میخه چاک وسط پاهاش بود سره جام خشک شده بودم که دستمو گرفت و کشید سمت مبل وقتی نشست روی مبل راحتی و پاهاشو از هم باز کرد تازه چشمم به جمال اون کص کوچولو و صورتیش اوفتاد و ناخداگاه کشیده شدم سمتش و نگاهش میکردم لبه های برجسته ی کوچولو،کصش کمی مو داشت انگاری پشماشو زده و تازه جوونه زده زبریش زیر دست احساس میشد کسش حسابی خیس شده بود و حالت لزج مانندی داشت ی بوی خاصی ام میداد یکم بوش خورد تو ذوقم....
اما چنان محو زیبایی کص شده بودم که بیاعو ببین...
چیکار کنم دیگه اون موقع ندید بدید بودم....
بعده مدت ها ام که به ارزوم رسیده بودم و ی کصه واقعی جلوم بود....
بعد سارا گفت برام بمالش امیر من که بلد نبودم همینجوری دست میکشدم رو کصش بعد خودش دستمو گرفت گذاشت رو چوچولش گفت اینجارو بمال منم شروع کردم مالیدم و سارا چشماشو بسته بود و اروم اه و ناله میکرد طولی نکشید که ی اه بلندی کشید و ی تکونی خورد و بعد دستمو ی دفعه گرفت اول ترسیدم بعد چشماشو باز کردو بهم لبخند زد و منو کشید تو بغلش و لبامو بوسید....
برام خیلی لذت بخش بود تاحالا لبای کسیو نبوسیده بودم اصلا بلد نبودم لب گرفتنو همینجوری که بغلش بودم کیرم مالیده میشد به شکم و پاهاش و گاهی به کص خیسش بعد منو نشوند و کیرمو گرفت دستش و یکم با دستاش برام جلق زد و بعد ناگهان کرد تو دهنش....
اخ که ی لحظه ی حس وصف نشدنی تمام وجودمو فرا گرفت گرمای اون زبون داغش روی کیرم و تخمام اه عجب چیزی بود تا حالا همچین چیزیو تجربه نکرده بودم شروع کرد برام ساک زدن كل اون دودول كوچولومو ميكرد تو دهنش و حسابي ليسش ميزد حتي چند بار دودولمو با تخمام كرد تو دهنش اخ كه نگم براتون طولی نکشید ی حس عجیبی سر تا پامو فرا گرفت و بعد اون حسه لذتبخش ارضا شدن و نبض زدن کیرمو حس کردم اما آبی ب عنوان مَنی از کیرم نیومد ولی ارضا شده بودم حال وصف نشدنی بود....
برای منی که اولین بار داشتم تجربش میکردم....
بعدش سارا سريع شلوار و شورت منو پاهام كرد و لباسمو مرتب كرد و لباساي خودشم پوشيد و مرتب كرد بعد نشست جلوم و گفت امير جان ميدونستي ما الان كاره بدي كرديم؟
سرمو به نشونه اره تكون دادم و بعد سارا گفت اگر كسي بفهمه برامون بد ميشه دهنت كه قرصه؟
باز سر تكون دادم كه يعني اره به كسي چيزي نميگم
لپمو ي بوس كرد و گفت بدو بريم پاركينگ پيش
بچه ها....
رفتيم ادامه بازي اما من ديگه تو حال خودم نبودم....
فكرم درگير سارا شده بود و كاري كه كرديم....
ي دفعه اي اصلا اين چه كاري بود كه ما كرديم؟
يه لحظه بد حس گناه منو فرا گرفت اخه همش از بچگي ب ما ميگفتن گناه نكنيد كاراي بد نكنيد وگرنه خدا چوب تو كونمون ميكنه ميگفتن قيامت كه بشه يه ميله گرد بزرگ بر ميدارن نصفش سرد نصفش داغ،نصفه ي سردو ميكنن تو كونمون كه اون طرفش داغ باشه نتونيم دست بزنيم بكشيم بيرون....
خلاصه حسابي از ترسه گناهو جهنمو اين كسشعرا ذهنم درگير شده بود اما طولي نكشيد كه دلم عجيب هواي اون چند ثانيه لذتي كه موقع ب ظاهر ارضا شدنم كرد و خدا و پيغمبر و جهنم و بهشت از يادم رفت....
کارم شده بود بازی با سارا....مامانم دوست نداشت میگفت زشته این دختره بزرگ شده نبد باهاش بازی کنی نبد به هم دست بزنید دختره برامدگیاش رشد کرده مامانش باید حواسش باشه لباس پوشیده تنش کنه جلوی شما پسرا اما شبنم خودش بی حیاس اینارو میگفت و من میشنیدم و جیزی نمیگفتم اما خب از قید سارا ام نمیتونستم بگذرم
اگر مادرم میفهمید چیکار کردیم باهم سره جفتمونو میبرید....
خلاصه تا فرصت میشد همش سرم تو کص و کونه سارا بود و اونم نامردی نمیکرد و بهم حسابی حال میداد میزاشت دستمالیش کنم بهم ممه میداد ب نسبت سنش چون کمی تپل بود ممه های خوبی داشت اخ که چقدر براش میخوردم انقدر ممه هاشو میخوردم که بیهوش میشد و حسابی کبود میشد
بعد دعوام میکرد که نمیگی شبنم ببینه پوستمونو میکنه گشنه....اما خب من مگه گوش میدادم روز ب روز حریص تر میشدم....
هر روز میدادم برام ی عالمه ساک میزد گاهی که خونشون خالی میشد منو میبرد خونشون و با کص و کونه تپلش میشست رو صورتم و میگفت برام لیسش بزن بخور منم اوایل یکم بدم میومد اما بعد حتی برام بسیار لذتبخش هم شد جوری که حسابی حرفه ای شده بودم....
انقدر کص و كونشو زبون میزدم و میخوردم و میک میزدم که با جیغ بلند تو دهنم ارضا میشد....
اوایل سریع پا میشدم و دهنمو میشستم اما بعد حتی اب کسش هم برام شیرین شد و با میل نوشه جان میکردم واقعا که یادش بخیر چه دورانی داشتیم سارا جرقه ی سکسی بزرگی بود تو زندگیم
اگر اون نبود شاید تا سالها اصلا چشمم به جمال کص روشن نمیشد و اصلا مسیره زندگیم جوره دیگه میشد اما خب برای بچه ای تو اون سن خیلی زود بود که بخاد وارد این مسائل بشه هرچی باشه تاثیر میزاره تو زندگی و رشد اون بچه اونم بچه ای که تو خانواده ای ب دنیا اومده که خیلی چیزا براشون تابو محسوب میشد....
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#6
Posted: 11 Jul 2022 23:38
(قسمت سوم)
بچه ها همه از کص و کون حرف میزدن،از فیلم سوپرایی که میدیدن به هم میگفتن....بعضیاشون ب دروغ از دوست دخترای نداشتشون میگفتن و بچه های خر تر از خودشون هم باور میکردن و عین چی به حرفاشون توجه میکردن....
اما خب منی که واقعا کص دیده بودم و حتی هر روز کارم شده بود مالیدن و خوردنش و از همه مهمتر هر روز ی دست ساک مشتی برام میزد کیرمو تا خایه تو دهانش میکردم و عشق میکردم اما ب هیچکس دربارش نگفتم حتی ب نیما رفیق فابم دوست دوران بچگی،ما باهم بزرگ شدیم مادرامون حسابی باهم رفیق بودن باهم میرفتن جلسه و ختم قرآن و ازین چیزا که من از اول هم تو قید و بندش نبودم....
نیما ام پسره مشتی بود با معرفت بود خاکی بود عین خودم باباش تو عسلویه کار میکرد میومد و میرفت اون موقع هنوز تک فرزند بود باهم خیلی ندار بودیم چیزی از هم پنهان نداشتیم تا زمانی که داستان سارا شروع شد اینو بهش نگفتم اما خب ی چی هی قلقلکم میداد که بگم....
ی مدت نیما دید دیگه پیگیر فیلم سوپر و این چیزا نیستم گفت چیه تو که عاشق فیلم سوپر بودی برا خودت کالکشن درست کردی الان دیگه نمیای نگاه کنیم....
خب اخه وقتی اصلش بود چه نیاز ب فیلمش؟
ولی خب بهش چی میگفتم الکی گفتم کاره درستی نمیکردیم و این چیزا گناهه ما نبد نگاه کنیم باعث بلوغ زود رس میشه و هزارتا ازین کسشعرا که نفهمیدم از کجام دراوردم....
نیماعم گفت باشه بابا اما من توی جونورو میشناسم ادم بشو نیستی حالا ببین دستت امروز تا ارنج تو کون من بود بعد باهم زدیم زیر خنده
اخ راست میگفت تو مدرسه جا اوفتاده بود بچه ها هی همو انگشت میکردیم منم که عشق کون همش دستم تو کون بچه ها بود مخصوصن نیما اخه نبمکت جلویی من میشست منم وقت و بی وقت از پشت هی دستم تو کونش بود و حتی گاهی خودش هم کونشو بلند میکرد میزاشت دستم کامل بره زیر لپه کونش بعد که بهش میگفتم دوست داریا میخندید....
منم که اصلا انگاری دستم عادت کرده بود ناخداگاه میرفت سمت کونش چندبار که تو خیابون بغل هم وایساده بودیم اصلا حواسم نبود دستم رفته سمت کونش و گذاشتم رو لپ کونش با نگاهای بد مردم ب خودم اومدم و نیما زد پس کلم گفت ببین وسط خیابون میتونی مارو کونی کنی یا نه و حسابی میخندیدیم....
خونه ی نیما اینا دوتا خونه با ما فاصله داشت باهم میرفتیم و میومدیم
ی روز همه بچه ها تو پارکینگ ما جمع شده بودیم و داشتیم بازی میکردیم اخه همیشه تو پارکینگ ما جمع میشدیم چون فضاش بزرگتر بود میشد راحت ورجه وورجه کردو بازی کرد....
خلاصه انقدر بازی کردیم که دیگه سره ظهر شد و بچه ها یکی یکی خداحافظی میکردن و میرفتن و دیگه فقط من مونده بودم و نیما و سارا....
نیماعم پاشد و از ما خدافظی کرد و رفت من دیگه حواسم ب صدای بسته شدن یا نشدن در نبود بدجور تو هین بازی تو کف سارا بودم همینکه نیما رفت سریع پریدم و بغلش کردم و سینه هاشو ی چنگ زدم و اونم که از خداش خندید و بعد لب تو لب شدیم چند ثانیه ای از هم لب گرفتیم و همینکه لبامون جدا شد چشمم اوفتاد دیدم نیما وایساده داره مارو نگاه میکنه....
جفتمون هول شدیم گفتم تو مگه نرفتی نیما با ی نیشخند گفت توپمو جا گذاشتم اومدم بردارم بعدم يكم چپ چپ نگامون كرد و گفت خدافظ و رفت....
بد خورده بود تو پرمون سارا ام حالا عصبانی شده بود که تقصیره توعه دیدی چیشد صدبار بهت گفتم تا فضا امن نیس نچسب ب من حالا بیا درستش کن
گفتم نترس نیما دهنش قرصه بعد سارا گفت من دیگه نمیدونم خودت درستش کن باهاش حرف بزن ی وقت جایی حرفی نزنه ابرومون بره بعدم پاشدو رفت خونه....
سارا خيلي از نيما خوشش نميومد ميگفت پسره شُليه راست هم ميگفت نيما يكم اِوا خواهري بود ي جورابي مثل دخترا بود اون مردونگي اي كه بايد ميداشتو نداشت....
خلاصه منم رفتم خونه تا نهار بخورم اما هيچي از غذا حاليم نشد تو فكر نيما بودم حالا چي بهش ميگفتم؟
قطعا شاكي ميشد كه چرا بهش نگفتم ما كه همه چيمونو به هم ميگفتيم رازي بينمون نبود اما....
بعد نهار سريع جيم زدم و رفتم دم خونه نيما اينا مادرش درو باز كرد و با خوشرويي تعارفم كرد داخل و گفت نيما تو اتاقشه برو پيشش اتاق نيما طبقه دوم بود راه پلرو گرفتم و رفتم بالا در نيمه لا بود ي در زدم و بعد منتظر جواب نشدم رفتم داخل....
تا منو ديد گفت برو بيرون بي معرفت....
گفتم خفه شو بابا بي معرفته عنه اخه....
گفت چيز ب اين مهميو ازم مخفي كردي بي معرفت نيستي؟
گفتم اينو حق داري اما خب خودش خاسته بود ب هيچكس نگم....
بعد درباره خودشو چس كرد و گفت من هيچكس نيستم من فرق ميكردم ما باهم ي جا شاشيديم ازين حرفا داريم مگه چيه ترسيدي دوست دخترتو ازت بدزدم يا بگم بيا باهام شريك شو هه....
گفتم نيما اين حرفا چيه ميزني كسخل مسخلت زده بيرونا همچين خبرايي ام نيس حالا شلوغش كردي
نيما:شلوغش كردي چيه دستت تا ارنج تو لباس طرف بود،تا گردن طرف تو دهنت بود بعد ميگي خبري نبوده ي دفعه بيا حاملش كن....
يكي زدم پس كلش و گفتم خاك تو سرت نكنن....
حالا آشتي؟گفت اول بايد بشيني سير تا پيازه ماجرارو برام تعريف كني ببينم تا كجا پيش رفتي بعدم همه ماجرارو براش تعريف كردم بنده خدا راست كرده بود شوخي شوخي زدم ب كيره راستش گفتم خوب خوشت اومده ها بعدم گفت امير ساك زدن چه حس و حالي داشت؟؟؟؟
گفتم چي بگم قابل وصف نبود خيلي حال داد مخصوصن وقتي گرماي زبونه داغشو رو كيرت حس ميكني بعد گفت بيا ما برا هم ساك بزنيم گفتم چي ميگي نميشه كه حالش ب اينه دختر برات بخوره گفت مگه امتحان كردي دهن دهنه ديگه فرقي نداره باز من گفتم نه ب پسر كه حس نداري ب دختر حس داري اما قبول نميكرد گفت بزار من برات ساك بزنم گفتم نيما بده اما گوشش بدهكار نبود كيرمو از شلوار گرمكنم دراورد و كرد تو دهنش ي لحظه چشمامو بستم و واقعا رفتم تو حس اخ پسر عجب چيزي بود همون حسو حال اما اينبار ي پسر داشت برام ميخورد داغي زبونش ديوونم كرده بود سرشو ناخداگاه به كيرم فشار ميدادم و اونم حسابي گرم ساك زدن شده بود طولي نكشيد كه احساس كردم پاهام سست شده و بعد همون حس و حال ارضا شدن اما اينبار بيرون اومدن ي چيزي از سره كيرمو حس كردم و با ديدن ي قطره اب سفيد از كيرم متحير بودم خيلي كم بود اما بازم برام تازگي داشت ابم اومده بود ديگه داشتم بزرگ ميشدم....
نيما كه حسابي از ساك زدن خوشش اومده بود پاشد و گفت حالا نوبته توعه منم دست انداختم ب كير نيما و كمي با دست براش جلق زدم و بعد اول كمي سره كيرشو زبون زدم و بعد اروم اروم شروع كردم ب خوردن بلد نبودم چندباري با دندون خاره كيره نيمارو گاييدم اما طولي نكشيد ياد گرفتم و كيرشو تا خايه ميخوردم نيماعم طولي نكشيد مثل من ارضا شد....
بعد جفتمون ولو شديم رو تخت و به هم نگاه ميكرديم و لبخند ميزديم بهمون حال داد
بعضي وقتا ي چيزايي ي دفعه كه اتفاق ميوفته و از قبل برنامه ريزي نشده خيلي حال ميده اومده بودم از دلش در بيارم كه چرا در باره سارا بهش نگفتم تهش برا هم ي ساك مشتي پر توف زديم عجب بابا عجب....
بعد گفتم نيما داداش قضيه سارا پيش خودمون ميمونه ديگه؟
گفت پخ بابا بچه شدي مگه خيالت راحته راحت....
بعدم از خونشون زدم بيرون از اون روز ب بعد سارا باهامون سر سنگين شده بود ديگه نميزاشت بهش نزديك بشم و كاري كنم پيش خودم گفتم اي بخشكي شانس ببين ي كص تو دستو بالمون بود اين نيماعه خر پروند بعد كلي ب شانس خودم و نيما فهش دادم....
قضيرو ب نيما گفتم برگشته ميگه كيرته داداش اين كص نشد ي كص ديگه گفتم حالا نه كه برات ي عالمه كص ريخته مرتيكه جقي....
گفتم اون موقع جا اينكه وايسي بر بر مارو نگاه كني ميپيچيدي ب بازي مثلا وايسادي مچ منو بگيري دخترو پروندي حالا خودت بايد جورشو بكشي....
نيما عم كه عاشق ساك زدن بود گفت جوووون من كه از خدامه خودم بهت حال ميدم منو داري غم نداشته باش....
هندونه اي زير بغل هم ميزاشتيم....
اما از حق نگذريىم گاهي از سارا ام بهتر ساك ميزد....
گاهي بد ديوونم ميكرد حسابي تخمامو ميخورد ي بار سولاخ كونمم برام ليس زد كمي قلقلكم ميومد اما حس باحالي بود وقتي زبونشو دور سوراخم ميچرخوند ديوونه ميشدم از جلوعم كيرمو با دست ميماليد و گاهي تو دستش,گاهي تو دهانش ارضا ميشدم....
بيشتر نيما برام ساك ميزد و خودش خيلي تمايل نداشت من براش ساك بزنم بيشتر دوست داشت با كونش بازي كنم سولاخشو انگشت كه ميكردم ديوونه ميشد و همين كار ارضاش ميكرد....
طولي نكشيد كه فهميدم دوست عزيز بنده كوني تاشيف داره و كونش مدام خارش داره و دواشم كه الان دست من بود حسابي كونشو براش ميخوردم و انگشتش ميكردم با ي دستمم كيرشو ميماليدم تا ارضا ميشد و بعدم تو بغلم ميخوابيد عين دوست دخترم شده بود اين رابطه ي يهويي كه بينمون ايجاد شد خيلي مارو بهم نزديكتر و صميمي تر كرد
شايد تا ديروز بدم ميومد از ي پسر لب بگيرم اما حسابي از نيما لب ميگرفتم و زبون بازي ميكرديم....
باهم ساعت ها لخت دراز ميكشيديم از پشت بغلش ميكردم و كيرمو مينداختم لاي پاهاش و گردن و لاله گوششو ميخوردم همين كارم حسابي ديوونش ميكرد بعد پا ميشد و شروع ميكرد برام ساك زدن تو كارش حرفه اي شده بود تخم سگ ي جور ميخورد كه انگاري جونه ادمو از كير ميكشيد بيرون....
به حالت 69روم مبخوابيد و همونجور كه گرم ساك زدن بود منم ي صفايي به اون سولاخ كونه جذابش ميدادم انقدر براش مبخوردم و انگشت مبكردم تا ارضا ميشد و خيسي ابشو رو شكمم كه احساس ميكردم منم از خود بي خود ميشدم و تو دهن نيما ارضا ميشدم....
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#7
Posted: 20 Jul 2022 00:48
(قسمت چهارم)
ی روز تعطیلی بود علی پسر. عموم زنگ زد هستی بیام کانتر بزنیم گفتم اره بیا بعد اروم گفت ی محموله جدید هم برات میارم خفن....
منظورش فیلم سوپر بود اخه علی عشق فیلم سوپر بود خودمم تا قبل اینکه با سارا و نیما شیطونی کنم زیاد فیلم میدیدم اما بعد از اون چی میشد هوسی چهارتا کلیپ پلی میکردم....
خلاصه اون روز علی اومد و نشستیم پای بازی همون اول کاری فلششم وصل کردم به سیستم زدم کپی بشه اون موقع یادمه فیلمای امریکن پای رو بورس بود اونا و چندتا کلیپ سکسی تو فلشش بود
اون روز دیگه وقت نشد با علی بشینیم تماشا کنیم
اخره شب خوابم نمیبرد زد ب سرم بشینم فیلمارو ببینم....
چند تا کلیپ اول عادی بود ی زن و ی مرد باهم لاس میزدن و بعد سکس و بازم اون کیفیت تخمی دوربین....
ی فیلم بود که وقتی زدم پخش شد حسابی شوکم کرد....
دوتا مرد هیکلی درشت لخت یکیشون روی یه کاناپه به صورت داگ استایل قنبل کرده بود و مرده دیگه از پشت کیره دراز و کلفت و بد قوارشو چنان با ضربه فرو میکرد داخل کونش که با هر ضربه بنده خدا یه متر به جلو پرتاپ میشد و نعره میکشید....
نا خداگاه دستم رفت زیر شورتم و شروع کردم تماشا و مالیدن کیرم اخ که چه صحنه ی قشنگی بود تا حالا فیلم گی ندیده بودم شاید اگر قبل از رابطم با نیما بهم نشون میدادن بدم هم میومد اما الان چنان با لذت محو تماشا شده بودم که نفهمیدم کی ارضا شدم....همزمان با ارضا شدتم دیدم اون مرده هیکلی ام تا خایه جا کرد تو کون و با یه نعره بلند تا قطره اخر ابشو خالی کرد توش و وقتی کشید بیرون ابی بود که از سوراخش سرازیر میشد....
اون یکی مرده ام که کونش حسابی گاییده شده بود ولو شده بود رو کاناپه و بعدم بغل هم خوابیدن و شروع کردن همو بوسیدن....
اخ که عجب فیلم حقی بود هزاربار پلی کردم مخصوصن اون قسمتش که مرده داشت ابش میومد و تا ته جا میکرد اخ اخ دلم خاست کون کردن و امتحان کنم اصلا چرا تاحالا نکردیم اینکارو منو نیما که همه کاری کردیم بعدم حالا جای انگشتم کیرم بره تو کونش مگه بده؟
خلاصه چند وقتی کارم شده بود فیلمای گی دیدن و با علی کلی فیلم رد و بدل میکردیم تا اینکه ی روز از مدرسه که برگشتم دیدم عه کامپیوترمو جمع کردن گفتم مامان کامپیوترم چیشد مامانمم شاکی گفت بیا اینجا ببینم زلیل مرده خجالت نمیکشید شماها
فیلمای بد نگاه میکنید عموت ی فلش از علی گرفته توش پره فیلمای بد بوده اونم چک اول نخورده گفته از امیر گرفتم....
منم که دیدم این علی کسکشه خر مارو عین خیار فروخت زدم زیرش که اون غلط کرده و دروغ میگه همش برا خودشه اون میاورد ب من نشون میداد و این حرفا....
بعد مامان گفت بابات حسابی شاکیه از دستت بعد به کمربندش که اویز بود اشاره کرد که یعنی کارت ساختس....
اخه این حاج مصطفی کونکشه کون نشور ی دفعه نمیومد تنبیه کنه که میومد کمربندو اویز میکرد به دستگیره دره اتاقم یعنی این اینجا باشه تا بیام ب حسابت برسم منم از ترس شبا قبل اومدنش میخوابیدم صبم زود تا خواب بود میزدم بیرون میرفتم مدرسه هر آن منتظر کتک بودم چند روزی گذشت دیدم نه خبری نشد و بعد ب مامانم کفتم تورو خدا بیا این کمربندو از جلو چشم بردار از خواب و خوراک اوفتادیم بعدم کینه کردم ازین علیه دهن لق گفتم اینو من باید کونش بزارم دفعه اولش نبود مارو بگا میداد کلا ادم بگایی بود....
از قبل بجه ها برا اخر هفته برنامه ریزی کرده بودن بریم سالن فوتبال علی ام همیشه میومد و باهم میرفتیم اون روز دیدم نیومد منم پیگیرش نشدم گفتم حتما سره بگایی که درست کرده روش نشده بیاد راهی سالن شدم و باز تو مسیر گفتم بزار جالا راهمو کج کنم برم دنبالش تا خوده سالن هم پسی کشش کنم تا ادم بشه به کوچشون که رسیدم چند قدمی که رفتم دیدم عه زن عموم داره از رو به رو میاد پیش خودم گفتم اوه اوه همینو کم داشتیم الان تیکه هاش شروع میشه....
رسیدیم ب هم و سلامش کردم بی ادب جواب هم نداد گفت میری پیش علی گفتم اره یکم چپ چپ نگاهم کردو میخاست ی چی بگه اما نگفت بعد ی کلید گرفت جلوم گفت زنگمون خرابه با کلید درو باز کن در هم گیر داره کلیدو کردی داخل درو بکش سمت خودت بعد باز کن گفتم باشه و بعد رفتم سمت خونه زیر لب گفتم چه عجب جنده خانم کسشعر نگفت حتما عجله داشته میخاسته بره بده وگرنه ادمی نبود سکوت کنه چهاتا فیلم سوپرو انقدر بزرگش میکرد که انگاری من در آن واحد به یه ایل تجاوز کردم یکی نیس بگه بشین سره جات بابا گوزو....
خلاصه شاکی کلیدو انداختم تو در گفتم ای ای پدری ازت در بیارم علی مادری ازت بگام علی
خواهری ازت بگام علی....
همینجوری که فهشش میدادم وارد حیاط شدم و طول حیاطو طی کردم اومدم برم وارد ساختمون بشم ی صدایی از زیر زمین ب گوشم خورد ی صدایی مثل اینکه پات بخوره به ی ظرف اهنی تقی یه صدا اومد گفتم برم ببینم این کونی رفته زیر زمین چیکار پشت در که رسیدم دیدم صدای خفیفه پچ پچ میاد بیشتر که دقت کردم دیدم یکی داره میگه همینجوری دولا شو خوبه بعد صدای علیو شنیدم که میگفت اروما اروم فشار بده دید نداشتم ب داخل حتی اروم اومدم پشت پنجره که به داخل دید داشت اما زاویه دید خوبی نداشتم فقط ی پسررو میدیدم درحال تلنبه زدن که احتمال دادم جواد باشه پسر همسایشون گفتم چیکار کنم چیکار نکنم یهو زد ب سرم که مچشونو بگیرم اینجوری ی آتو از علی دارم کونشو پاره کنم....
یک دو سه گفتمو با لگد زدم درو باز کردم و رفتم داخل بدبختا ی دفعه قیافشون عین گچ سفید شد
کیره پسره از ترس به ثانیه نکشید خوابید و بعد داد زدم چه غلطی میکردین به پته پته اوفتادن
گفتم علی داشتی کون میدادی بعد زدم زیر خنده
علی که هنوز از اتفاقی که اوفتاده بود شوکه بود چیزی نمیتونست بگه....
بعد گفتم خاک تو سرت و با خنده از انباری زدم بیرون اون دوتاعم پشت سر من اومدن و جواد که سریع پیچید ب بازی و رفت من موندم و علی یکم ساکت بودیم بعد گفت تو اینجا چیکار میکنی؟چجوری اومدی تو؟
گفتم که برا چی اومده بودم دنبالش و سره کوچه مامانشو دیدم و کلید بهم داد بعدم که....
بعد گفت امیر بین خودمون میمونه دیگه؟
ی پسی ابدار نسارش کردم گفتم خفه شو کله کیری
هنوز بگاییه فیلم سوپرات جمع نشده همشو ریختی رو ما کونی مونی....
گفت حالا که چیزی نشده گفتم اره برا تو چیزی نشده با دله خوش میری تو انباری کونتم میدی
عموی خواهر کسدت برداشته کامپیوتر و سیستم میستممو جمع کرده گذاشته گوشه انباری بازی مازی تعطیل باید بشینم با سرش ور برم حالا....
همینجوری که داشتم بهش میریدم یهو چشمام ی برقی زد به چشم خریدار که به علی نگاه کردم دیدم نه بدم نبود به مامانه جندش کشیده بود کونه گوشتی و تپلی داشت همینه که زودم به بادش داد....
نشستم کنارش و دستمو گذاشتم رو رونه پاهاش و اروم میمالیدم نگاهم کرد فهمید که چی میخام گفت پاشو بریم داخل پاشدیم رفتیم تو اتاقش وارد که شد من پشت سرش بودم از پشت یه اسپینک به کونش زدم که شلپی صدا کرد و علی گفت اخ
گفتم ای جانم توش باشه بگی اخ....
دست انداختم شلوار و شورتشو کشیدم پایین دوتا لپ کونه سفید پرید بیرون با دست گرفتم لپاشو از هم باز کردم سوراخ قهوه ایش نمایان شد شروع کردم انگشتت کردن کونش گشاد بود راحت انگشتم عقب و جلو میشد همینجوری که کونشو انگشت میکردم شلوارمو کشیدم پایین و کیر راستمو دراوردم بعد رفتم جلوی علی و گرفتم جلوی دهانش ی نگاهم کرد و بدون هیچ اعتراضی دهانشو باز کرد و کیرمو وارد دهانش کرد و شروع کرد ساک زدن....
ناشی ساک میزد انقدر دندون زد که از ساک زدن پشیمون شدم گفتم بسته کسکش بسته خاره کیرمو گاییدی پوستش کنده شد....
بعد منو نگاه کرده میخنده،توش باشه بخندی دیوثه خر....
پاشدم رفتم پشتش و ی توف انداختم سره سوراخش و کیرمو با سوراخش تنظیم کردم و با ی فشار سرش وارد شد سره کیرم که رفت داخل ی تکونی ب خودش داد و گفت اخ امیر یواش منم که یواش مواش حالیم نبود از دستشم که شکار تا کونشو خون نمینداختم ول نمیکردم ی آن تا دسته جا کردم توش که چنان پرید جلو کیرم از کونش اومد بیرون بعد پاشد کونشو گرفت و دور اتاق میچرخید منم بهش میخندیدم اونم هی فهش میداد بعد گفت دیگه نمیدم و این حرفا گفتم باشه منم ب همه میگم به جواد کون میدادی....
اومدم پاشم که خودش اومد کیرمو گرفت و گفت بیا ولی یواش بکن دلم به حالش سوخت اما باید ادب میشد....
باز خوابوندمش و مشغول شدم اروم اروم کیرمو جا کردم و شروع کردم تلنبه زدن کمرم شل بود اون موقع کلی جلوی خودمو گرفتم که ابم نیاد اما نتونستم یهو یاد اون فیلمه اوفتادم و شونه های علی و گرفتم و خودمو محکم به کونش فشار دادم ی اه بلندی گفت و ابم تو کونش خالی شد اخ که عجب چیزی بود اولین کون اولین بار که داخلش ارضا میشی دوست نداشتم کیرمو بکشم بیرون خودش طولی نکشید خوابید و قلپی از کون پرید بیرون همراهشم کمی از ابم سوراخ علیو خیس کرده بود کنارش دراز کشیدم و گفتم مرسی کون خوبی بود بعد نگاهم کرد و گفت به کسی چیزی نگی پاشدم لباس پوشیدم و گفتم حالا تا ببینیم چی پیش میاد جنابعالی باز هوس نکنی مارو بگا بدی هرجا خاستی اسم منو بیاری یاده کونت بیوفت
که بچه محلا بفهمن کونیت میکنن....
بعدم بی خدافظی زدم بیرون دیگه حسه سالن رفتنم نداشتم ارضا شده بودم با اینکه سبک شده بودم اما کوفته شده بودم....
رفتم ی نوشیدنی خنک زدم بر بدن و راهی خونه شدم الان فقط حمام اب داغ میچسبید....
زیر دوش ب فکر کونی که کردم باز کیرم راست شد
اما خب چون جلق ضرر داشت تا حد امکان جلق نمیزدم ی دستی سرش کشیدم و بهش وعده ی کون دادم بچه اروم و قرار گرفت و خوابید....
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#8
Posted: 23 Jul 2022 02:05
(قسمت پنجم)
چند وقتی بود نیمارو کمتر میدیدم،جفتمون ی حال درست و حسابی دلمون میخاست اما خب مادره نیما فارغ شده بود و ی خواهر برا نیما ب دنیا اورده بود و خونشون حسابی شلوغ پلوغ بود چند باری که رفتم پیش نیما اصلا فرصت پیش نیومد چون هی بچه های فامیلشون مزاحم میشدن و دره اتاقو باز میکردن از قضیه علی چیزی بهش نگفته بودم گفتم باشه برا ی زمان مناسب که حسابی از کون بکنمش و بعد براش تعریف کنم خلاصه الکی ب دل کیرم صابون زده بودم که به وصال کون نیما میرسونمش اما خب شرایط محیا نبود....
از اینطرف هم مادره خودم پا به ماه بود و ماه های اخرش بیشتر کمک دستش بودم زیاد جایی نمیرفتم....
خوشحال بودم از تک فرزندی خسته شده بودم دلم ی خواهری برادری چیزی میخاست از همون ماه های اول که فهمیدم مادرم حاملس میرفتم شکمشو بغل میکردم میبوسیدم کلی با بچه حرف میزدم چیکار کنم ذوق داشتم دیگه بعدم که معلوم شد بچه پسره بازم ازین که داداش دار میشم خوشحال شدم و صبرم نبود که ب دنیا بیاد....
ی روز مادرم وقت دکتر داشت دکترو شینم خانم مادر سارا معرفی کرده بود قرارم بود باهم برن منم تو اتاقم مشغول درسام بودم که مادرم اومد خدافظی کردو گفت فلان ساعت زیر قابلامرو کم کن و بعدم رفت....
چند دقیقه از رفتنش نگذشته بود که صدای در اومد فکر کردم چیزی جا گذاشته برگشته رفتم درو باز کردم سارا پرید تو و لبخند میزد معلوم بود حالش خیلی خوبه خیلی انرژی داشت....
گفتم بفرما تو دمه در بده چیه همینجوری سرتو انداختی میای تو....
دید که همینجوری با اخم دارم نگاهش میکنم اومد جلو و بوسم کرد گفت حالا خودتو واسه من نگیر
گفتم گوه نخور خودتو یادت نیس چس کنتو زده بودی ب برق از بغلت رد میشدم روتو میکردی اونور
باز دست انداخت گردنم و منو فشار داد ب خودش گفت خوب ببخشید دیگه اون موقع عصابم خورد بود ازینکه جلو اون پسره اونجوری شد تو حق بده بهم....
منم که اون بین چسبیده بودم به دوتا ممه ی گرد و بزرگ کیرمم که از پایین چسبیده ب پرو پاچه و کصش دیدم واقعا جایزه که بهش حق بدم اگه حق ندم چیکار کنم اخ وایه من ممه....
طولی نکشید دیدم تو اتاقم خوابیدم ی جفت ممه لخت رو صورتم تکون میخوره ای وای نمیدونستم بمالم یا بخورم تصمیم گرفتم هم بمالم هم بخورم اخ که چقدر هوس ممه کرده بودم این سارای یزید چس کرده بود مارو از این نعمت خدا محروم کرده بود اگر همین ممه ها اون دنیا جلوشو نگرفتن اگر شهادت ندادن که چرا فلان موقع ندادی امیر مارو بخوره بعد حیف نیس این ممه ها بخاد تو اتیش جهنم بسوزه؟یکم ایمان بیارید تورو خدا....
خلاصه سیر که نشدم اما ممه هاشو از دهنم کشید بیرون که کبودشون نکنم بعد رفت سراغ کیرم و شروع کرد ساک زدن به به بنازم رقص اون لبای خوشکلش روی کیرم حرارت زبونه داغش خونو تو رگام به جریان میداخت اخ ساک بزن بخورش تا ته بخور اه اخ احساس کردم میخام ارضا بشم اما نه الان نه وعده ی کونه پسر به کیرم داده بودم قسمت نشد الان ب جاش بهش کون دختر میدادم....
کیرمو کشیدم بیرون و مانع ساک زدنش شدم
بعد سارا گفت چیشد چرا نزاشتی ارضا بشی
گفتم بخواب میخام بکنمت....
گفت چی میگی دیوونه من دخترما پرده دارم
گفتم کاری ب پردت ندارم بعد نزاشتم حرف بزنه برش گردوننم و یکی زدم دره کونش و بعد دولا شدم ی بوس ب سوراخش کردم و گفتم با این کار دارم....
یکم اولش ترسید گفت نه امیر من کون نمیدم میگن درد داره گفتم ترس نداره که بعدم وقتی تجربه نکردی الکی چی میگی هرموقع دردت گرفت بگو بهم....
بعد قنبل کردو با سر رفتم تو کص و کونش چنان با اشتها سوراخاشو لیس میزدم که از شدت لذت جیغ میکشید انقدر خوردم براش که ارضا شد کمی بعد که حالش اومد سره جاش سوراخ کونشو با اب کسش و توفم خیس کردم و شروع کردم انگشت کردن کونش پلمپ بود حسابی تنگه تنگ دیواره های باسنش به انگشتم فشار میاورد انقدر که تنگ بود وقتی ی انگشتم یکم جا باز کرد اروم انگشت دومو فشار دادم ساراعم سرشو کرده بود تو بالشت و اه و ناله میکرد گاهی ام مه خیلی دردش میومد با دستش مانع فشار بیشتر انگشتم ب کونش میشد....
خلاصه فکر کنم ی ربع بیست دقیقه ای با انگشت مشغول باز کردن کون سارا بودم که احساس کردم الان خوبه خوبه بعد پاشدم و ی توف زدم سره کیرم و گذاشتمش رو سوراخ و خیلی اروم فشارش دادم سرش راحت وارد شد اما صدای اه سارا بلند شد یکم نگه داشتم باز اروم یکم فشار دادم باز یکم مکث میکردم و وقتی جا باز میکرد یکم دیکه فشار میدادم طولی نکشید کیرم تا ته تو کون سارا جای گرفته بود اخ که انقدر تنگ و داغ بود که هر لحظه ممکن بود با فشار خودمو توش خراب کنم هرحور بودم خودمو کنترل کردم و خیلی نرم و اروم شروع کردم عقب و جلو کردن دیگه حسابی جا باز کرده بود و راحت توش تلنبه میزدم کیرمو در میاوردم و دوباره تا ته میکردم توش اینکار باعث شد شکمش هوا بگیره وقتی کیرمو میکشیدم بیرون نا خداگاه میگوزید و حتی گوزش هم فضارو سکسی تر میکرد اه عجب کونی انقدر اسپنک زده بودم لپای سفید باسنش قرمزه قرمز شده بود دیگه داشت ابم میومد انگاری سارا فهمید گفت امیر ابتو نریزی توش بدم میاد گفتم باشه و کشیدم بیرون و ابم با ی فشار پاشید رو کون و کمر سارا منم ولو شدم روش اخ که چه ابی ازم رفت خیلی حال داد بدجوری تو کف بودم دو هفته ای دلمو صابون زده بودم برا کونه نیما که نشد اما جاش خدا ی بهترشو برام فرستاد خدایا حلال اوسون دمت گرم بازم این بنده گانه خوبتو جلوی راهه ما قرار بده ما کفران نعمت نمیکنیم همرو استفاده میکنیم الهی شکر اخرش هم میگیم....
سارا بغلم دراز کشید و سرشو گذاشت رو سینم
گفتم چطور بود خانوم گفت خیلی خوب بود فقط یکم درد داشت بعدم که گرم شده بودم داشتم لذت میبردم ابت اومد....ای کاش چند دقیقه بیشتر طول میکشید رو هوا بودم اما مرسی خوب بود....
راست میگفت کمرم شل بود ابم زود میومد خب عادت نداشتم طبیعی بود خودمم دلم میخاست بیشتر بتونم ادامه بدم بیشتر لذت ببرم زودی ابم نیاد اون موقع اصلا اسپری تاخیری و کاندوم و اینا نمیدونستیم چیه بعدم حالا گیریم میدونستیم مگه رومون میشد بریم داروخانه بگیریم حالا باز گیریم رومون هم میشد نمیگفتن بچه جون شماهارو چ ب این حرفا برید پی بازیتون؟
اما واقعا الان ک فکر میکنم چه ریسکی میکردم چقدر کون بدون کاندوم گاییدم خداروشکر اتفاقی نیوفتاد اما از لحاظ بهداشتی اصلا توصیه نمیشه حتما از کاندوم استفاده کنید که بگا نرید....
بعده ها حتی همین الانش هم دیگه بدون کاندوم کون نمیکنم لذتش کمتره اما خیالم راحتره....
خلاصه با زبونم ی صفای دیگه به کصه سارا دادم و برای بار دوم ارضا شد و بعدش تا مادرامون نیومدن خودمونو جمع و جور کردیم....
کردن کون سارا همانا و کون دادن براش مزه کرده بود ی روز درمیون که مادرش نبود منو میکشید خونشون و یه دل سیر بهم کون میداد واقعا رسمو میکشید ابم زود میومد سیر نمیشد مجبور میشدم دو سه کله بکنمش اما بعدش خودم کمر درد میگرفتم این سارای جنده ام که سیر مونی که نداشت هیچ هر روز حریص تر هم میشد....
ی روز انقدر حشری بود بعد راند سه گفت بازم بکنم اما من واقعا دیگه توان نداشتم گفتم سارا جان نمیتونم دیگه کمرم درد گرفت بعد خودشو مظلوم کردو گفت اخه من باز دلم میخاد گفتم بیا بشین رو صورتم برات بخورم تا حال بیای اومد با کون گندش نشست رو صورتم و حسابی براش سوراخاشو لیسیدم تا ارضا شد و کنارم ولو شد....
من که حسابی خسته شده بودم گفتم دختر تو اصلا سیر مونی نداریا
گفت اخ امیر نگو که الانم باز دلم کیر میخاد
ای کاش میشد اون دوستت نیماعم میاوردی دوتایی میکردینم....
گفتم عوع تو که از نیما بدت میومد حشری شدی کسخل شدی....
گفت نه خب اون که مارو تو اون حالت دید گفتم شاید بتونه ی حالی ب کونه سیرمونی نداره ی من بده....
میدونستم نیما خیلی تو این فازا نیس خودش بیشتر تمایل به دادن داشت تا کردن گفتم ببین نیما فکر نکنم مورد خوبی برات باشه اما یکیو میشناسم راسته کاره خودته گفت کی گفتم تو نمیشناسی یکی از رفیقامه باهم میریم سالن بچه خوشگلیه ورزش کارم هست میدونمم چندتایی دوست دختر داره و گاهی سیخشون هم میزنه....
سارا:حالا مطمئن هست؟دهنش چفت و بست داره؟ما اینجا ابرو داریم.....
گفتم اره بابا بچه خوبيه اگر بخاي ميتونم باهاش صحبت كنم
ساراعم كه ماشالله حشري برق چشماشو ميشد ديد گفت اره بيارش ميخام حسابي جرم بدين واي جونم دوتا كير اخ....
خلاصه تا اخر هفته صبر نداشت هي ميگفت چيشد با دوستت صحبت كردي گفتم سارا جان تو ديگه خيلي ميخاري بابا صبر كن اخر هفته بشه من برم سالن ببينم اصلا مياد نمياد بعدم موقعيته مناسبي گيرم بياد بتونم باهاش صحبت كنم عجله نكن بزار كارو تميز در بيارم.....
خلاصه تا اخر هفته حسابي رس منو كيرمو كشيد هرچي اب داشتم تو كونش خالي كردم انقدر به كونش اب داده بودم احساس ميكردم رشد كرده....
بعد از ي دست فوتبال حسابي رفتيم رختكن لباس عوض كنيم بجه ها ام يكي يكي خدافظي ميكردن و ميرفتن...
رفتم سمت مهدي يكم باهم شوخي كرديم و گفتيم و خنديديم بعد باهم از سالن زديم بيرون تا ي جايي هم مسير بوديم منم طي مسير سعي كردم با مقدمه چيني داستانو براش بگم كه اره ي دوست دختري دارم حشري و باقيه ماجرا....
مهدي ام ساكت بود و فقط گوش ميكرد بعد گفت حالا چرا منو انتخاب كردي؟
گفتم والا بخاطر تجربت بالاخره تو چهارتا كون بيشتر از بچه ها ديگه گاييدي حقه اب و گل داري
بعدش خنديد و دست گذاشت رو شونم و گفت خوب كسيو انتخاب كردي جوري كون دوست دخترتو براش بگام كه تو خوابم نبينه....
گفتم ايول پس باهات هماهنگ ميكنم....
گفت ي چيزم برا خودت ميارم كه بگي داش مهدي حلالت باشه گفتم جي گفت حالا صبر كن ميفهمي....
منو مهدي باهم خيلي صميمي بوديم اما خب نه ديگه در اين حد كه باهم سكس كنيم....
من كمي خجالت ميكشيدم اما مهدي خيلي عادي بود و ساده با مسائل برخورد ميكرد و اصلا خجالت نميكشيد البته خب مهدي چشو گوشش نصبت ب ما خيلي باز تر بود چه خانوادگي كه همه راحت بودن و با لباساي خيلي بازي ميگشتن بر خلاف خانواده ما كه همه جاشونو ميپوشونن هم اينكه انقدر دوست دختر داشته كه براش اين چيزا عادي شده....
يادمه اولين بار كه رفتم خونه مهدي اينا لباساي مادرش و خواهراش انقدر باز بود كه اگه لخت كامل بودن سنگين تر بود....
بخاطر همين ولنگو باز بودنشون مادرم خيلي نميزاشت باهاش رفت و امد كنم بيشتر ميزاشت با نيما باشم چون مامان اونم مذهبي بود اي كه من كيرم تو هرچي دين و مذهبه....
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#9
Posted: 1 Aug 2022 04:12
(قسمت ششم)
اين حاج مصطفي كوني سره بگاييه اون علي مادر جنده سيستم مارو جمع كرد حالا مونده بوديم لاكار حوصلمونم سر رفته نه بازي اي ميشد كرد نه موزيكي پلي كرد نه فيلمي ديد همه چي تعطيل شده بود اي كه من كيرم سر دره كص و كون ننت علي....
پول تو جیبیمم کم کرده بودن از همه جا فشار اما چی ب من میگن حاج امیر میرفتم گیم نت شرطی میزدم منم که کسه خاره حرفه ای مادر نزاییدع بود رو دستم همه پولاشونو میگرفتم با جیب خالی میرفتم با جیب پر برمیگشتم تو راه به بچه های دیگم پول میدادم برن بازی کنن اره داداش ما خیرمون از همون بچگی ب همه میرسید....
صبی تو مدرسه نیما گفته بود برم خونشون گفتم بالاخره رفتن مهمونای کیریتون....
خندید و گفت اره بابا ماعم دیگه خسته شدیم از مهمون داری حالا ننمون زاییده دیگه چیه اومدین چتر پهن کردین....
ی دستی اروم ب کونش کشیدم و گفتم حله داداش میام پیشت اونم ی چشمک زدو رفت....
خودمم دست كمي از نيما نداشتم خيلي وقت بود دلمون ميخاست باهم ي وري بريم اما خب شرايط محيا نبود....
دوش گرفتم و كيرو خايرو صفا دادم و ترو تميز ب عشق كون نيما راهي شدم....
با مادرش سلام عليك كردم و كمي خواهر نوزادشو بغل كردم و راه بردم اخه من عاشق نوزادم خيلي گوگولي و نازن بعدم بچرو دادم ب مامانش كه ببره بخوابونش و خودم رفتم بالا اتاق نيما....
نشسته بود پست كامپوترش و جي تي اي واي سيتي
ميزد گفتم كوفتت بشه خنديد و گفت چي؟
داستان بگاييه علي و اينكه اقام كامپوترمو جمع كردرو براش گفتم و مرده بود از خنده گفت خوبت كرده من بودم چوب تو كونت ميكردم پسره ي منحرفه بي دين....
ی وشگون از کونش گرفتم که دادش رفت هوا گفت چته دیونه علی بگاات داده منو میزنی....
گفتم بکی اقارو باش کسی میتونه داش امیرتو بگا بده مگه علیو چنان بگاییش دادم که هنوز گشاد گشاد راه میره....
نیما مات و مبهوت منو نگاه میکرد ک یعنی چی میگی؟
بهش گفتم كه چجوري كونش گزاشتم و با ي حلالت باشه گفت بزن قدش....
گفت پس چه خبرايي بوده تو اين مدت برام نگفته بودي
گفتم بازم هست حالا فعلا قنبل كن كه عجيب دلم كونتو مبخاد رفبق....
با نيما لب تو لب شديم و با ولع لباي همو ميخورديم و همديگرو لخت ميكرديم....
نيما بدن سفيد و كم مويي داشت جوري كه از گردنش براش ميخوردم تا سوراخش و حسابي رو ابرا سير ميكرد....
بعد از اينكه حسابي سوراخشو خوردم و ي ساك ريز براش زدم اومدو كيرمو از تو شورت دراورد و مشغول ساك زدن شد اخ كه تا حالا كسي بهتر از نيما برام ساك نزده اين پسر محشر بود انقدر زيبا و رمانتيك ساك ميزد كه منم هوس كير ميكردم....
بعدش برام قنبل كرد و منم رفتم پشتش و با ي بسم الله سرشو كردم تو نيما ي اخ خفيفي گفت و سرشو فشار داد ب بالشت و منم با فشار سعي ميكردم بيشتر كيرمو داخل كنم طولي نكشيد كه تا خايه تو كون نيما جا كرده بودم....
شايد باورتون نشه اما انقدري برام لذت بخش بود كه كار ب تلنبه زدن نرسيد همينكه تا ته جا كردم توش نتونستم خودمو كنترل كنم و با فشار توش خالي شدم....
يكم كه ب خودم اومدم گفتم الان نيما شاكي ميشه كه چه زود اومدي اما ديدم كه اونم با لبخند و دست ب كير ابش خالي شده رو تخت....
دوتايي زديم زير خنده و ب بي جنبه گي خودمون ميخنديديم پنج دقيقه نشد كه اينجوري ارضا شديم بس كه هوس همو داشتيم....
من بهترين لذتو تو سكس از نيما بردم چه اون زمان كه بچه بوديم چه حتي الان كه خودمون زن و بچه و نوه و نتيجه داريم.....
خودمونو تميز كرديم و رفتيم برا راند دوم اخه راند اول كه تا اومديم ب خودمون بيايم ارضا شديم
اما هميشه راند دوم هم برام لذت بخش بود چون ابم ديرتر ميومد و حسابي تلنبه ميزدم و سير ميشدم....جوان بوديم ديگه بدن بنيه داشت حتي سه چهار راند هم داشتيم اما الان....
خلاصه راند دوم هم تا قطره اخر توش خالي كردم و بعدش طبق عادت تو بغل هم لخت مبخوابيديم تا حالمون بياد سره جاش....
خداروشكر مادرش ازين اخلاقا نداشت بخاد مزاحم بشه و هي بياد و بره كلا بالا كسي نميومد حتي ميوه و چاي هم ميخاست بياره از پايين پله ها صدا ميكرد نيما ميرفت ميگرفت مياورد برا همين با خيال راحت كون لخت تو بغل هم عشق بازي ميكرديم اخ كه چقدر حال كردم خداييش
نميدونم نيما كون خوبي داشت يا بخاطر اينكه دوسش داشتم و بهش حس داشتم انقدر برام لذت بخش بود جوري كه كون نيما برام از صدتا كون دختر لذتبخش تر بود اين همه سارارو كردم اما ي دفعش انقدر كه نيما بهم لذت داد نبود....
تو بغل نيما عم داشتم ب همين فكر ميكردم حتما نيماعم مثل من چنين حسي داره و از من لذت ميبره ....
بعد همينجور كه سرش رو سينم بود گفت خب ميگفتي ديگه چه خبرا؟
گفتم چي؟
گفتي كه بازم خبرايي داري
اهان اره درباره سارا
گفتي چس كرده خودشو برات كه؟
اره اما خودش باز اومد منت كشي خانوم دلش كير ميخاسته....
بعدم ماجراي سارارو تعريف كردم اما نگفتم كه با مهدي قراره بكنيمش....
گفتم بزار ب نيما بگم سارا گفته نيمارو بيار باهم بكنيم ببينم چي ميگه كه البته ميدونستم چي ميگه و همونم شد....
گفتم خلاصه داداش اگر ميكنيش دختره چراغ سبز نشون داده منم كه ميدوني تك خور نيستم باهم بزنيم توش نفت دراد....
نيما:دمت گرم داداش تو ثابت شده اي خودت كه ميدوني من خيلي تمايلي ب دختر ندارم با اين ساراعه ام كه كلا حال نميكنم تو بزني انگار ما زديم داداش نووشت باشه....
دلم ميخاست بازم نيمارو بكنم اما دوبار ارضا شده بودم ديگه كمرم درد گرفته بود رفت و دوتا ليوان شير موز اورد و خورديم يكم جون گرفتيم بعدم نشستيم باهم جي تي اي زديم و بعدم ديگه راهي خونه شدم....
تو پاركينگ سارا خفتم كرد گفتم چيه دختر تو مارو نمودي....
گفت چيشد پس اين دوستت بهش گفتي
لبخندمو كه ديد فهميد كه با مهدي صحبت كردم گفت خب چيشد گفتم رديفه فقط تايمشو باهام هماهنگ شو كه خبرش كنم بياد....
ساراعم كه هول گفت پس فردا شبنم نيس خونه مكانه بگو بياد گفتم حله امشب ميرم سالن باهاش هماهنگ ميكنم....
بعدم اومد ي دست كشيد ب كيرم ميخاست برام ساك بزنه كه نزاشتم الكي بهونه اوردم كه بابد برم خونه كار دارم نميدونست كه دوبار ابم اومده و رمق ندارم....
خلاصه راهي خونه شدم و پريدم تو حموم....
اخ كه اب چقدر ادمو سبك ميكنه زير دوش به سكس سه نفرمون با مهدي و سارا فكر ميكردم
برام حس تازه و جذابي داشت اما از طرفي از روي مهدي ام كمي خجالت ميكشيدم با اينكه اون خيلي با اين مسائل راحت برخورد ميكرد و عادي بود براش....
اما بنا ب تجربه اي ك داشت ميدونستم حسابي قراره خوش بگذره....
بعداظهر زنگ زدم خونه مهدي اينا ببينم اگر ميره سالن منم برم اگر نه كه منم حس و حالشو نداشتم امروز كون گاييده بودم خسته بودم....
سلام داش مهدي چطوري
مهدي:چاكر داداش تو خوبي؟
امير:عشق مني اقا امشب جيكاره اي ميري سالن؟
مهدي:نه داداش فكر نكنم برسم تو ميري؟
امير:والا منم خسته بودم گفتم ببينم اگر شما ميري منم بيام كه درباره اون داستان هم صحبت كنيم
مهدي:خخخخ صفا باشه خب پاشو بيا خونمون منم تنهام هم ي فيفا بزنيم هم صحبت كنيم
امير:اسم فيفارو اوردي مگه ميشد رد كرد بچين بساطو تا بيام لولت كنم رئال مال من
مهدي:كوري خوندنت شروع شد پاشو بيا كون گلابي منتظرم
پس فعلا.....
امير:من ميگم ب ما نميخوري ميگي نه
مهدي:باختي داري رجز هم ميخوني عجب رويي داري....
امير:دستت خرابع بابا پلشت....
مهدي:دسته ي مادرت خرابه كوني باختي گوه نخور
امير:خب حالا كم گوه بخور پس فردا مكان به راهه بيا كارو جمع كنيم با دختره هماهنگه
مهدي گفت بشين الان ميام....
يكم بعد اومد و ي اسپري گذاشت كف دستم
گفتم اين چيه گفت همون كه گفتم برات ميارم
اسپري تاخيري حرفه اي چند كارس برا تويي كه خروسي خوبه....
گفتم خروس اون پدره كسكشه كچلته
مهدي:خخخخ همون پدره كسكش كچل من كمري داره كه عمو جاني نداره....
امير:باباي تو از عمو جاني ام بيشتر عشق ميكنه اون ماماني كه تو داريو من اگه داشتم تا پنجاه سالگي شير ميخورم بابات كه هيچي....
مهدي:اخ اخ مبينا خانوم بفهمه چي پشتش ميگي چوب تو كونت ميكنه....
تو همين بحثا بوديم كه صداي در اومد و بعله حلال زاده تا صحبتش شد اومد....
مبينا خانوم مادره مهدي ازين ميلف هاي جا اوفتاده و خفن شاسي بلند دستگيره دار كه ميگي واو كي اينو ميكنه....
مثل همیشه ام حسابی خوشگل و سکسی شده بود لباساشم باز مثل همیشه حسابی ولنگو باز جوری که هم ناف سکسیش مشخص بود هم چاک سینه های درشتش اومد جلو و بهم دست داد و با خوش رویی سلام و احوال پرسی کرد و حال و احوال مادرمو پرسید بعدم گفت بشینید راحت باشید که گفتم نه دیگه داشتم رفع زحمت میکردم و ازش خدافظی کردم و موقع رفتن بغلم کرد و ب خودش فشارم داد که هنگ کردم اخه قبلا ازین کارا نکرده بود فکر کنم فهمید یکم شوکه شدم خندید و گفت توام مثل پسرمی مراقب خودت باش....
بعدم با مهدی تا دم در رفتیم و قرارمون شد برای پس فردا خونه سارا اینا....
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#10
Posted: 8 Sep 2022 20:34
(قسمت هفتم)
صبر نداشتم تا پس فردا بشه و با مهدي حسابي ي دل سير سارارو بكنيم....
اصلا تو مدرسه حواسم به درس نبود ذهنم همش درگير سارا بود....
حتي تو ذهنم بارها تصوير سازي كردم كه از بدو ورودمون با مهدي به خونه سارا اينا چه اتفاقايي ميوفته و حسابي حشري ميشدم اما جلوي خودمو ميگرفتم كه جلق نزنم....
نيما چند باري گفت چيشده پسر تو باغ نيستي انگاري....
الكي بهونه اوردم گفتم نه ديشب داداشم تا صب گريه ميكرد درست نخوابيدم خستم....
خلاصه هرجوري بود ساعات مدرسرو گذروندم و با نيما راهي خونه شديم كلي تو راه نيما داشت حرف ميزد اما من اصلا متوجه حرفاش نبودم....
واقعا بدجوري تو فكر سكس سه نفرمون بودم نفهميدم كي رسيديم دم خونه....
نيما گفت امير بعداظهر بيا پيشم و ي لبخندي زد كه يعني بازم كونم ميخاره....
با اينكه دوست نداشتم دست رد ب سينش بزنم اما بهونه اوردم كه بايد آرمان(داداشم) و نگهدارم و ازين حرفا اخه ميخاستم برا فردا كمرم حسابي پر باشه تا خوب لذت ببرم و كم نيارم....
خلاصه رفتم خونه هنوز نرسيده مادرم ضد حال اولو زد ي ليست خريد بهم داد با پول گفت پسرم برو اينارو بخر فردا مهمان داريم....
امير:مهمان؟؟؟؟
مامان:اره عزيزم عموت اينا و اقاجون و مادرجون ميان....
امير:بگو مزاحم داريم ديگه نگو مهمان....
مامان:نگو خدا قهرش ميگيره هرچي باشن مهمانن،مهمان حبيب خداس....
امير:اخ كه مادره من تو چقدر ساده و مظلومی اينا اين همه اذيتت كردن هر لحظشون دردسرن باز تو روي خوش نشونشون بده....
مامان:چيكار كنم بخاطر بابات هم كه شده بايد حفظ ظاهر كنيم وگرنه ميدوني كه روزگازمون سياهه....
به نشانه تاسف سري تكون دادم و تو دلم ی مادرجنده نثار حاج مصطفی کردم و كيفمو انداختم گوشه خونه و رفتم سراغ خريدا تو مسير ب خودم گفتم اي كير تو اين شانست چ موقع مهموني بود اخه حالا چيكار كنم فردارو.....
هزارتا فكر ب ذهنم رسيد اما ب نتيجه اي نرسيدم گفتم هرچي بادا باد حالا تا فردا ي فكري ميكنم اگر شرايط رديف بود شد بپيچم كه هيچ اگر نه قرارو با مهدي و سارا ميندازم برا پس اون فرداش....
خلاصه يكم عصابم كيري شده بود كه اين مهمون كه چه عرض كنم ميمون هاي ناخوانده ريده بودن تو برنامه ريزيم....
فرداي اون روزم مثل روز قبل اما با عصابي تخمي تر مدرسرو گذروندم و راهي خونه شدم از نيما خدافظي كردم و رفتم سمت خونه تو پاركينگ بودم كه سارا باز خفتم كرد گفت چطوري امير رديفي؟بعداظهر مامانم ميره هماهنگي با مهدي؟
گفتم اره اما ي مشكلي پيش اومده شايد برنامه بيرفته برا فردا....
يكم فِيسش پكر شد گفت اخه فردا كه شبنم خونس باز پس فردا نيست حالا چرا امروز نميشه؟
گفتم كه مهمون داريم و اين حرفا اين علي كسكش و ننه باباش با پدربزرگ و مادر بزرگم دارن ميان
اگر شد بپيچوندمشون كه البته فكر نكنم اين علي كونده هرجا برم پا ميشه دنبال كون من مياد وگرنه ميومدم....
سارا با ناراحتي گفت باشه شانسه ماعه ديگه....
بعدش خدافظي كرديم اما قبل اينكه بره ي دفعه انگار ي چي ب ذهنش رسيده و برگشت و گفت امير ي فكري؟!
گفتم چي؟گفت اين علي دهنش قرصه؟
گفتم چطور مگه؟
گفت خب اونم با خودت بيار سه تا كير به از دوتا كيره....
گفتم دهنش كه قرص نيس ادم فروشه اما ازش اتو دارم نميتونه دهن لقي كنه بزار ببينم ي كاريش ميكنم....
بد فكري ام نبود البته خودم خيلي تمايلي نداشتم دوست نداشتم علي بدونه من با دختري در ارتباطم و مدام سكس ميكنيم اما خب انقدر دلم ميخاست برنامه ريزي امروزم بهم نخوره كه گفتم كصه خارش بزار بفهمه.....
تقريبا ساعت چهار بعداظهر بود كه ميمون ها رسيدن....
اين حاج مصطفي كوني ام كه هرموقع مهمون داشتيم همش هي دستور ميداد خواهره نداشته ي مارو گاييده بود....
هي صدا ميزد امير چايي امير ميوه امير كوفت امير زهر مار كارد بخوره به شكمتون كاه از خودتون نيست كاهدون كه از خودتونه....
ساعت شيش با مهدي و سارا قرار داشتيم گفتم بشينم اين علي مادر حرملرو روشن كنم كه سوتي نده ي بهانه جور كنيم ساعت كه شيش شد بپيجيم ب بازي....
همونطور كه حدس ميزدم اين علي هول تا اسم كص اومد آب از لب و لوچش راه گرفت نزديكترين خاطرش با كص زماني بوده كه از كص ننش اومده بيرون بعده اون فقط سوپر ديده و جق زده البته كون دادنشو از قلم نندازيم....
خلاصه حسابي پختمش كه اول اينجا سوتي نده بعدم اونجا هول بازي در نياره ابرومونو ببره....
بالاخره وقتش شد طبق قرار با علي گفتيم كه ميخايم بريم گيم نت يكم ننه بابامون مثل هميشه غر غر كردن اما از پس ما بر نيومدن منم كه با دمم گردو ميشكستم....
زديم بيرون و بعد از برسي اينكه كسي نباشه اروم و بي سر و صدا رفتيم دم واحد سارا اينا سارا درو برامون باز گذاشته بود و سريع چپيديم داخل....
يكم نميدونم چرا استرس گرفته بودم قلبم تند تند ميزد....
هنوز مهدي نيومده بود اما الانا بود كه سر و كلش پيدا بشه سارا اومد با منو علي دست داد و روبوسي كرد علي كه تاحالا دستش ب دختر نخورده بود هزارتا رنگ عوض كرد و لپاش گل انداخت....
همينكه نشستيم زنگ ب صدا در اومد و بله داش مهدي ام رسيد و اونم سريع بي سر و صدا اومد تو اول با ديدن علي يكم تعجب كرد اخه قرار بود فقط من باشم و سارا بعد معرفي كردم و نشستيم
سارا رفت برامون شربت خنك درست كرد و اومد شروع كرد تعارف كردن و تازه چشمم خورد ب تيپ و لباساش اولش از استرس اصلا دقت نكردم خوب ب خودش رسيده بود ب قول معروف عجب كصي شده بود خم كه شد شربت تعارف كنه دوتا سينه هاي تپلش قشنگ اوفتاد بيرون علي كه كنار من نشسته بود ي آن محو تماشاي سينه هاي سارا شد كه با حرف سارا ب خودش اومد كه گفت گل پسر اول شربتتو بخور بعد سينه هاي منو زديم زير خنده
علي ام كه مشخص بود خيلي خجالت كشيده سرخ شد....
شربت سه تامونو كه داد شربت خودشو برداشت و اومد نشست رو پاي من منم كه از خدام قشنگ دست انداختم و بغلش كردم ي جورايي حس مالكيت داشتم بهش بالاخره اصلشو بخاي دوس دختر من بوده حالا من لطف كردم دوتا كير براش اوردم كه بيشتر لذت ببره....از بچگي كلا ادم تك خوري نبودم....خيرم هميشه ب همه رسيده....
خلاصه يكم گفتيم و خنديديم بعد سارا پاشد گفت من ميرم تو اتاق اماده شدم صداتون ميكنم بيايد....
همينكه رفت مهدي پاشد و شروع كرد لباساشو كندن بعد كه ديد ما داريم با تعجب نگاهش ميكنيم گفت به بابا پاشيد ي تكوني ب خودتون بدين كص تو اتاق منتظره منم پيرو حرفش شروع كردم لخت شدن و مهدي گفت امير اسپري اوردي گفتم اره گفت خوبه بزن به همه جاي كيرت منم گوش دادم
بعد ديدم علي هنوز همونجور با لباس نشسته يكي زدم پس كلش و گفتم بجنب ديگه تنه لش بيا
اسپري بزن ب دودوله فندقيت ابت زود نياد....
علي ك لخت شد مهدي اروم در گوشم گفت خوب كوني داره ها منم ي چشمك بهش زدم و گفتم اره پدرسگ به مادرش رفته....
مهدي:پس كردن داره اون مادر....
امير:نه باوو يك سليطه اي كه دومي نداره....
مهدي:سليطه هارو دوس دارم راست كاره خودمه بعدا حتما باهام اشناش كن ميگن كون پسرو ببين کون مادرو بكن....
امير:ريدي به ضرب و المثل كه ميگن مادرو ببين دخترو بكن چيزه ببخشيد بگير....
همينجوري در حال كسشعر گفتن بوديم كه يهو در اتاق باز شد واووووووووًً ي حوري لخت گوشتالو سفيد مفيد نمايان شد و با چنان عشوه خاصي بهمون اشاره كرد بيايد و بعدم خودش رفت رو تخت و پاهاي خوشگلشو برامون باز كرد و دروازه بهشت و جهنمو برامون ب نمايش گذاشت مني كه بارها و بارها با اين بدن خاطره ساخته بودم هم محو تماشاش بودم فقط مهدي بود ك انگاري براش همه چيز خيلي عادي بود خيلي ريلكس منو علي و زد كنار و با سر پريد وسط پاهاي سارا....
طولي نكشيد صداي اه و ناله سارا كل فضاي اتاقو پر كرد و همينجوري داشت اوج هم ميگرفت....
رفتيم نزديك و با ديدن اين صحنه ابم داشت ميومد انقدر مهدي زيبا و با ولع كص سارارو ميخور كه انگاري همه كص خوردناي قبل اون سوتفاهم بوده....تازه فهمیدم کص خوردن ب چی میگن ما فقط کصو زبون میزدیم فکر میکردیم چه کصی میخوریم....
منم ديگه نتونستم طاغت بيارم شروع كردم به خوردن اون ممه هاي بلوري و ناز ب علي اشاره كردم اونم اومد و اون يكي سينشو به دهان گرفت
سارا رو ابرا بود چشماشو بسته بود بدنش اروم قرار نداشت سه نفري اوفتاده بوديم ب جون بدنش ميخورديم و ميماليديم سارا دست انداخته بود كير من و علي و گرفته بود و برامون جلق ميزد باور كنيد اگر اسپري تاخيري نزده بودم خودمو خراب ميكردم از شدت شهوتي كه داشتم....
طولي نكشيد با جيغ بلند سارا ماعم دست از خوردن و ماليدن كشيديم صورت مهدي حسابي از ترشحات كص سارا خيس شده بود سارا بعد از ارضا شدن شديدش چند لحظه اي انگاري بيهوش شد و بعدش با لبخندي پهن كه انگاري تازه موتورش روشن شده پاشد و جلوي ما سه تا زانو زد و شروع كرد برامون ساك زدن....
با ديدن كير مهدي چشماش برق زد خداييش كه كير شق و رق خوبي داشت حدودا هفده هجده سانتي ميشد اما كلفت و رگدار من كير مهدي و ديدم از كير خودم خجالت كشيدم اما باز كير علي و كه ميديدم ب خودم اميدوار ميشدم....
خلاصه سارا كير من و علي و گرفت تو دستاش و شروع كرد جلق زدن و كير مهدي و شروع كرد ب ساك زدن يكم كه برا مهدي ساك زد چرخيد سمت من و اول ي ليس از سره كيرم تا تخمام كشيد و كل كيرمو فرستاد تو دهان گرمش اسپري حسابي كار خودشو كرده بود و انگار نه انگار كه اين حوري داره برام ساك ميزنه بعدم نوبت علي شد يكمم برا علي خورد بعد من خوابيدم رو تخت مهدي ساراهم اومد روم و لب تو لب شديم مهدي ام رفت پشت سارا و سوراخ كونشو اول يكم خورد و بعد شروع كرد با انگشت بازش كردن و سارا گاهي كه دردش ميگرفت لب و زبون منو گاز ميگرفت مهدي كمي بعد كه حسابي كونشو انگشت كرد پاشد و ي كاندوم سره كيرش كشيد من تاحالا از كاندوم استفاده نكرده بودم برام جالب بود كه چيه و چجوريه مهدي با دقت كاندوم. باز كردو كشيد سره كيرش و رفت پشت سارا و كيرشو با سوراخ كونش تنظيم كرد با اهي كه سارا كشيد و سرشو تو بغلم فشار داد متوجه شدم داره ميره داخل اما مهدي با ارامش و ريلكس برخورد ميكرد اروم اروم كيرشو هول ميداد و ميزاشت قشنگ جا باز كنه كمي بعد هيجده سانت كير كلفت تا تخماش تو كون سارا بود و سارا فقط اه و ناله ميكرد مهدي خيلي اروم و نرم شروع كرد تلنبه زدن عملا من و علي فقط تماشاگر بوديم اما تماشاش هم از خودش لذتبخش تر بود صداي برخودر بدن مهدي با لپاي كون سارا ريتم خاصي گرفته بود ب جايي رسيد كه مهدي ديگه با تمام قدرت داشت تو كون سارا تلنبه ميزد و با هر تلنبه كيرشو تا ته ميكشيد بيرون و دوباره تا ته فرو ميكرد داخل ي لحظه از زير سارا بيروت اومدم تا بدم برام ساك بزنه چشمم كه ب سوراه كونش اوفتاد دهنم وا موند عين غار شده بود اگر سرش وايميسادي داد ميزدي صدات ميپيچيد داخلش....
خلاصه منو علي زانو زديم جلو سارا اونم شروع كرد همينجور كه كون ميداد برامون ساك زدن طولي نكشيد كه سارا از شدت لذت براي بار دوم ارضا شد مهدي حسابي خيس عرق شده بود كيرشو كشيد بيرون و كاندومر دراورد و پهن شد رو تخت كيرشو گرفت جلو دهن سارا اونم هنوز تو همون حالت قنبل مونده بود ي نگاهي ب مهدي كردو ي نگاهي به كيرش و با ي لبخند شروع كرد ساك زدن در حال ساك زدن بود كه ب علي اشاره كرد بره بكنه تو كونش علي ام كه از خدا خاسته رفت پشت سارا و همونجوري بدون كاندوم و اين چيزا كيرشو كرد داخل كمي بعد سارا دست از ساك زدن برداشت و سرشو چرخوند سمت علي گفت توشه؟ي نگاه ب علي كردم ديدم عين خر داره تلنبه ميزنه عشق ميكنه بعد وايساد و گفت چي سارا رو ب من گفت امير تو برو بكن اين انگار داره انگشتم ميكنه عليو كشيد سمت خودش و شروع كرد براش ساك زدن منم مشغول گاييدن كون سارا شدم والا كه اين كون برا منم گشاد بود قطعا كير منم حس نميكرد مهدي حسابي بازش كرده بود اول بايد ما ميكرديم بعد مهدي كونو حيف كرد شايدم ما كونو حيف ميكنيم اون خوب كرده....
كمي بعد علي با نعره تو دهان سارا ارضا شد و سارا همه ابشو خورد بعدم علي ولو شد رو تخت و مارو تماشا ميكرد....
در حال گاييدن كون سارا بودم كه ديدم مهدي عجيب تو بحره كونه عليه يكي دوباري ديدم حتي دست كشيد ب كون لخته علي اونم چيزي نگفت
بيخيالش شدم و مشغول گاييدن كون سارا شدم منم ديگه داشت ابم ميومد هم زمان كه تو كونش تلنبه ميزدم دست انداختم چوچولشو ماليدم كه اونم با من ارضا بشه جفتمون رو هوا بوديم ديگه داشت ابم ميومد با تمام وجودم كيرمو فشار دادم داخل سارا ي اخي گفت و منم با ي اههه بلند همه اب كمرمو خالي كردم داخلش و همونجوري از فرط بي حالي ولو شدم رو كون و كمرش و چشمامو بستم....
پنج دقيقه اي فكر كنم رو كون و كمرش بيهوش شده بودم كه با صداي فنرهاي تخت و اه ناله خفيفي ب خودم اومدم سر برگشتوندم ديدم بلهه اقا مهدي بالاخره كاره خودشو كرد و پشت علي وايساده دو دستي دو طرف كمر و كون علي و گرفته و داره حسابي تلنبه ميزنه علي ام سرشو كرده بود تو بالشت و اروم ناله ميكرد و با دستش كيرشو ميماليد سارا عم كه اين صحنرو ديد ي لبخند زد و رفت زير علي و كيرشو گرفت دستش و شروع كرد ساك زدن علي ام كه از فرط لذت فقط ي لحظه سرشو بلند كرد و مارو نگاه كرد و دوباره سرش رفت تو بالشت و اه نالش بلند شد طولي نكشيد كه مهدي با ي نعره همه ابشو رو كمر علي خالي كرد و علي ام باز براي بار دوم تو دهان سارا ارضا شد....
چهارتاييمون حسابي خسته شده بوديم همونجوري چهارتايي لخت تو بغل هم دراز كشيديم تا يكم حالمون بياد سره جاش ي آن نگاهم ب ساعت اوفتاد يك ربع به نه بود نزديك ب سه ساعت بود كه مشغول بوديم گفتم پاشيد جمع كنيد كه دير شد الان هم ممكنه شبنم خانم سر برسه همينكه خونه گفتيم ي ساعت ميريم گيم نت الان شده سه ساعت حوصله كسشعراي حاج مصطفي خواهركسده رو نداشتم....
بعد از ي خدافظي گرم با سارا سه تامون بغلش كرديم و ازش تشكر كرديم اونم از ما تشكر كرد و خيلي بي سر و صدا پيروز مندانه از فتح كون پيچيديم ب بازي....
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...