انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 2 از 4:  « پیشین  1  2  3  4  پسین »

جنده ناپدریم شدم



 
به نظر من نقشه رامین بوده اون جون هارو سر راهش بزاره یه جور خودشو قهرمان نشون بده
     
  
زن

 
(قسمت سوم)

با ولع و حرص لبای همو میخوردیم و رامین موهامو میکشید و وقتی سرم به عقب کشیده میشد گردنمو لیس میزد...نفس نفس میزدیم و داغ شده بودیم...نفسای رامین انقدر داغ بودن که وقتی بهم میخورد بیشتر حشری میشدم...
دست از بوسیدن هم برداشتیم و زل زدیم تو چشای هم...فکر نمیکردم توام منو بخوای رامین!!!درحالی که نفس نفس میزد گفت خودمم فکر نمیکردم یه روز بخوام همچین کاری بکنم...دوباره حمله کرد به لبام و لبامو میک میزد...زبونمونو میکردیم تو دهن هم و میچرخوندیم و هرازگاهی زبون همو میک میزدیم...دیگه طاقت نداشتم...بلند شدم و دستشو گرفتم و کشوندمش بالا تو اتاق...رسیدیم به اتاق مامانم و منو چسبوند به دیوار و مثل وحشیا گردنمو میک میزد...رامین یوقت کبودشون نکنی نسرین میبینه!!هیچی نگفت و بلندم کرد و انداخت رو تخت...گفتم دوسداری رو تختی که نسرینو میکنی منم بکنی؟؟خمار تو چشام نگاه کرد و گفت از اولشم باید فقط تورو میکردم!!!با این حرفش آتیش گرفتم و لای پام بیشتر خیس شد..‌.اومد روم و شروع کرد دوباره به خوردن لبام...یکم بعد لبامو ول کرد و سرشو برد پایین تر تا برسه به سینه هام...از رو تیشرت سینه هامو گرفت تو مشتای مردونه اش و فشار میداد...گفتم نمیخوای ببینیشون؟اینجوری از رو لباس که حال نمیده...با این حرفم وحشی تر شد و تیشرتمو داد بالا و سینه های بزرگ و سفیدمو که دید نتونست تحمل کنه و دست انداخت از تو سوتین درشون آورد و سرشو کرد لاشون...سرش لای سینه هام بود و با دستاش سینه هامو به دو طرف صورتش فشار میداد و نفسای عمیق میکشید...نسیم بوی سینه هات مححششرررههههه...یه لبخند از سر لذت زدم و دست کردم لای موهاش و نوازش میکردم...یکم همونجوری موند و لای سینه هامو لیس میزد که پاشد نیم خیزم کرد و تیشرت و سوتینمو درآورد و پرت کرد گوشه ی اتاق...هولم داد و دوباره افتادم رو تخت و افتاد به جون سینه هام...جفتشونو گرفته بود تو مشتش و نوکشونو یجوری میک میزد که انگار چند روزه غذا نخورده و الان تازه جلوش غذا گذاشتن...وای نمیدونید چه لذتی داشت...نوک سینه هامو میک میزد و من از لذت و شهوت بیشتر و بیشتر خیس میشدم...از این سینه میپرید به اون سینه...انقدر ملچ ملوچ میکرد موقع میک زدن که همونجا نزدیک بود ۱۰ بار آبم بیاد...اوووممممم توله سگ اینارو این همه مدت کجا قایمشون کرده بودی؟؟؟میمیرم واسه سینه های درشت و سفید و خوشمزت...سینه هات صد برابر از مال نسرین بهترن...میدونی چندوقته که دارم له له میزنم واسه این سینه ها؟؟؟...اینارو میگفت و دوباره با ملچ ملوچ میک میزد و تفیشون میکرد...آه و نالم بلند شده بود و از اینکه رامین داره سینه هامو میخوره و میک میزنه غرق لذت بودم...کصم دیگه داشت میترکید از شهوت و با تموم وجودم آماده ی جر خوردن بودم...بالاخره راضی شد از سینه هام دل بکنه...تو یه حرکت پیرهنشو درآورد و انداخت اونور و شلوار و شورتمو باهم کشید پایین...اولش یکم خجالت کشیدم که پاهامو باز کنم و کصمو ببینه تا اینکه خودش پاهامو باز کرد و حالتش یجوری شد که انگار دهنش آب افتاد...سال قبلش لیزر فول بادی انجام داده بودم و خبری از هیچ پشمی نبود و صاف و یدست شده بود...کص تقریبا گوشتی ای دارم که لاش صورتیه و لبه های بیرونیش یکی دو درجه از بقیه ی جاهای بدنم تیره تره که بنظر خودم رنگ خیلی قشنگ و وسوسه کننده ای داره...لای کصم خیلی ظریفه و به هیچ وجه گوشت و لایه های اضافی و آویزون نداره...بعد از اینکه پاهامو باز کرد شهوتش هزار برابر شد و سرشو کرد لای کصم و یجوووری لیس میزد که هر لحظه میگفتم الان آبم میپاچه رو صورتش...رونامو محکم گرفته بود و کصمو از بالا تا پایین لیس میزد...وقتی میدیدم کصم تو دهن رامینه و داره با لذت میخوره و براش له له میزنه رووااانییمممم میکرد!!!!!!!!
چوچولمو گرفت لای لباش و انگار که داره ابنبات میک میزنه همچین میک میزد که از شدت لذت به خودم میپیچیدم و موهای رامینو میکشیدم و سرشو به کصم فشار میدادم...آه و ناله هام انقدر بلند و شدید بودن که داشتن به جیغ تبدیل میشدن و رامینم مدام میگفت نسیم جیغ بزن برام آه و ناله کن....با این حرفاش داشت کم کم آبم میومد...آه رامین اووووممممممم آاااااااه میک بزن رامین میک بزن...آاااااه بیشتر....همینجوری داشت میک میزد که یه جیغ کوتاه کشیدم و از شکم به پایینم و پاهام شروع کردن به لرزیدن...نفسم قطع و وصل میشد و کصم مثل نبض میزد و بدنم میلرزید و آب داغم از کصم میزد بیرون...آروم‌ تر شدم و اومد روم و یکم از هم لب گرفتیم...حالا نوبت من بود کیر خوشگلشو بخورم...رامین کیرتو میخوام...خیلی وقته که تو حسرت کیرتم و دلم میخواد ببینمش...وایستا خودم کمربندتو باز کنم...رامین دراز کش رو تخت بود و من کمربندشو باز کردم و شلوارشو درآوردم...کیرش میشه گفت تقریبا کلفت و دراز بود جوری که از زیر شورت هم مشخص بود و داشت شورتشو پاره میکرد...دست کردم تو شورتشو کیرشو آوردم بیرون...وای خدای من خوشگلترین کیری که به عمرم دیدم...آب دهنم بدجوری راه افتاد و مثل قحطی زده ها شروع کردم به خوردن کیرش...رامین دراز کشیده بود و من وسط پاهاش بودم و کیرشو براش میخوردم و اونم خیلی قشنگ با صدای جذابش آه و ناله میکرد‌...
تخماشو میکردم تو دهنم و آروم میک میزدم و بعد از تخماش لیس میزدم تا کلاهک کیرش..سر کیرشو میکردم تو دهنم و میک میزدم و بعدش کامل میکردم تو دهنم و تا ته حلقم میبردم و سرمو بالا پایین میکردم‌‌‌‌...با این کار چند بار عوق زدم و انگار رامین از صدای عوق زدنم خوشش میومد چون یه آه بلند کشید و دست انداخت موهامو گرفت و پیچوند دور دستش و خودش تند تند سرمو بالا پایین میکرد...نفسم داشت بند میومد مدام عوق میزدم تا اینکه رضایت داد و بهم گفت پاشو داگی بشین و کونتو بده بالا برم روغن بدن بیارم...ترسیدم و گفتم واسه چی؟؟؟؟
تعجب کرد و گفت از جلو که نمیشه نسیم میخوام کونتو بکنم...بعد از گفتن حرفش بهش گفتم لازم نیس من پرده ندارم میتونی بکنی تو کصم...نمیدونم چرا با این حرفم حس کردم عصبانی شد و تعجب کرد...حتما دلش میخواست خودش اولین نفری باشه که پردمو میزنه...هیچی نگفت و اومد روم خوابید و همچنان عصبی نگام میکرد...مگه نگفتی با کسی نیستی پس چجوری پرده نداری؟؟گفتم وا چه ربطی داره؟؟الان نیستم ولی قبلا بودم...هنوزم تو چشاش عصبانیت بود ولی آروم تر شد و چیزی نگفت و شروع کرد خوردن لبام...دوباره که حس حشریتمون گل کرد پاهامو باز کرد و خودشو حسابی لای پاهام جا داد و کیر کلفتشو میکشید رو کصم از بالا به پایین،از پایین به بالا...حرکت کلاهکش رو کصم حس عالی ای میداد بهم و آه و نالم بلند شد..‌با کیرش رو کصم ضربه میزد و دوباره میمالیدش به کصم تا اینکه سرشو گذاشت رو سوراخم و مکث کرد و زل زد تو چشام..."بکن تو رامین توروخدا بکن تو دارم میمیرم"یه جونی گفت و کیرشو هول داد تو کصم...آخخخخخخ واااییییی چقد کلفتههه رامین دردم گرفت یواش تر...خوابید روم و شروع کرد به خوردن گردنم تا وقتی کیرشو میکنه تو کصم دردشو زیاد حس نکنم....جووووون چه کیری داشت...انقد کلفت بود که کصم داشت جر میخورد...وقتی تا ته کرد تو یکم مکث کرد و بعدش آروووم شروع کرد به عقب جلو کردن...هنوز یکم درد داشت ولی چون سر کیرش میخورد به ته کصم دیگه داشت لذت جای دردو میگرفت...سرعتشو بیشتر کرد و آه و ناله ی منم بیشتر و بلند تر شد...حالا که دیدم دیگه ذره ای درد ندارم لابلای آه و ناله هام مث جنده ها بلند داد میزدم"آااااه رامییینننن محکم تر بگا محکمممممم...جووووون جرم بده رامین کصمو پاره کننننن آاااااااه....دوتا اتگشتمو کردم تو دهنم خیسشون کردم و همزمان که اون کصمو میگایید منم چوچولمو تند تند میمالوندم...از این حرکتم وحشی تر شد و سرعتشو تند تر کرد...یجوری کصمو میگایید که انگار تاحالا کص نکرده...به معنای واقعی داشتم جرررررر میخوردم...انقد محکم تلمبه میزد که سینه هام پرت میشدن بالا پایین...جیغای وحشتناکی میزدم چون کصم بشدت جر خورده بود و داشتم از لذت مییییممرردممممم...باورم‌نمیشد که یکی همسن بابام داره منو میگاد...یه دختر ۲۰ ساله در برابر یه مرد ۴۸ ساله واقعا بچه محسوب میشه ولی جفتمون این قضیه رو شدیدا دوسداشتیم...همچین تفاوت سنی ای واقعا جذابه...نسرین خانومِ جنده با جنده های دور و برش رفته بود جنده بازی و دخترش اینجا رو تختش پاهاشو تا ته باز کرده و شوهرش داره کصشو میگاد....شهوت داشت منو منفجر میکرد و از رو شهوت حرفای حشری کننده میزدم با صدای بلند...‌آاااااه رامین کصم داره جر میخوره...داری کص دختر زنتو جر میدی آره؟؟؟ رو تختی که نسرینو جر میدی حالا داری دخترشو پاره میکنی؟؟؟اونم حشری تر شد و گفت آره جنده کوچولوی من دارم دختر زنمو میگام...دارم کص جنده کوچولومو میگام...تو دیگه جنده ی خودمی از این به بعد فقط باید زیر خودم بخوابی...گفتم جووووون از این به بعد فقط زیر کیر شوهر مامانم میخوابم تا پاره ام کنه...جیغ میزدم و آه و ناله میکردم....یکم که اینجوری گایید پاشدم داگی نشستم تا مث سگ جرم بده...حسابی خم شدم و کص و کونمو براش قمبل کردم و اونم کیرشو تا تههههه کرد تو کصم و با دوتا دستاش کمرمو گرفت و شروع کرد وحشی تر از قبل تلمبه میزد....(نسرین کجایی که شوهرت داره منو میگااااااد....شوهرت که هی باهاش فیس و افاده میای و پزشو میدی الان داره دخترتو جرررررر میده...کاش بودی میدیدی و پاره میشدی از حرص و عصبانیت....)آااااااه جر بده رامین جر بدهههههه..بزن رو کونم رامین قرمزش کن...رامینم محکم و با قدرت میزد رو کونم جوری که کونم حسابی میسوخت...انقد میزد رو کونم که داشت گریم در میومد...مطمئنم کونم حسابی سرخ شده...
همینجوری داشت داگی منو میکرد که احساس کردم آبم داره میاد...جیغ میزدم و میگفتم رامین تندتر آبم داره میاد...گفت جووووون ارضا شو برام نسیم....با کیرم ارضا شو دوسدارم این صحنه رو ببینم...انقد از این حرفا زد تا بدنم وحشتناک لرزید و کیر رامین از کصم دراومد و ولو شدم رو تخت و میپیچیدم به خودم و پتو رو تو دوتا مشتم فشار میدادم....انگار یه انفجار تو کصم اتفاق افتاده بود...لای پاهام خیسه خیس بود و همچنان میلرزیدم...اومد روم و مهلت نداد که حالم بیاد سر جاشو کیرشو وحشیانه کرد تو و گفت تحمل کن چیزی نمونده آب منم بیاد...کجا بریزم؟؟؟گفتم تازه پریودم تموم شده همشو بریز تو کصم و اونم بی هیچ حرفی شروع کرد تلمبه زدن و منم جیغ میکشیدم...حدودا ۲۰ تا تلمبه زد که یهو دیدم با داد آه و ناله کرد و افتاد روم و منو محکم گرفت و سرشو کرد تو گردنم و هی خودشو فشار میداد بهم معلوم بود داره آبشو تو کصم خالی میکنه...آه بلند میکشید و تا قطره ی آخرشو خالی میکرد تو کصم...آخخخخخ از داغی آبش داشتم میمردم...یکم همونجوری بی حرکت موند و بعد آروم بلند شد کیرشو کشید بیرون و آبش از کصم ریخت بیرون...نشسته بود و با شهوت این صحنه رو نگاه میکرد...گفت عاشق اینم وقتی آبم از کص میریزه بیرون...دستمو بردم سمت کصمو کشیدم رو سوراخمو هر چی آب ازش زده بود بیرونو با انگشت آوردم سمت دهنمو عین جنده ها نگاش کردم و زبونمو آوردم بیرون و آب روی انگشتامو لیس میزدم...عاشق این کارم شده بود و با لذتتتتت نگام میکرد...همینجوری لنگام جلوش باز بودن و آبش از کصم میزد بیرون و منم آبشو میخوردم....بههههههترین سکس دنیا بود...یجوری ارضا شدم انگار کل وجودم از کصم زد بیرون...
اومد کنارم دراز کشید و بغلم کرد...خیلی بی حال تو بغل هم بودیم و هنوز یکم نفس نفس میزدیم...تو چشاش نگاه کردم و گفتم از کی نقشه کشیدی منو بکنی ناقلا؟؟گفت از همون موقعی که تو نقشه کشیدی بهم بدی...زدیم زیر خنده و منو محکم تر بغلم کرد...بهش گفتم من جای دخترتم فاصله سنیمون خیلی زیاده نباید همچین اتفاقی بینمون میوفتاد...دست کرد لای موهام و گفت فاصله سنی فقط عدده و هیچ ربطی نداره به این چیزا...درسته جای دخترمی ولی یه دختر بزرگ و بالغی...مگه بچه ای که این چیزا مهم باشه؟؟گفتم نه خب ولی...ولی چی؟؟ هیچی بیخیال...نسرین چی میشه؟؟بالاخره بهش خیانت کردیم الکی که نیست...گفت نسرین انقد سرش گرم پز دادن و خرج کردن و اینور اونور رفتنه که این چیزارو نمیفهمه..فکر کردی نمیدونم برای چی ذوق داشت زن من بشه؟؟واسه اینکه عشق و حال کنه همه جوره...منم ازش بدم نمیومد هم خوشگل و خوش هیکله هم مثل دختر کوچولوش شدیدا بهم حال میده...گفتم من بهتر بودم یا نسرین؟؟گفت دوتا چیز کاملا متفاوتین...نسرین جای خودش اما تو....
من چی؟؟
حرفشو مزه مزه کرد و گفت تورو یجور دیگه میخوام!!!!
یعنی چی؟؟چجوری؟؟
گفت نسیم راستش...احساس متفاوتی نسبت بهت دارم...انگار که...انگار بهت علاقه مند شدم....خیلییییی تعجب کردم از شنیدن این حرفا و بشددتتت ذوق زده شدم...ولی منم با خودم گفتم دلو به دریا بزنم و منم بهش حرفامو بگم...دست کشیدم رو لباش و گفتم من از همون روزای اول ازت خوشم اومد و کم کم این حس بیشتر شد ولی خب تو شوهر مامانم شدی و مجبور شدم این چیزارو از سرم بیرون کنم ولی نشد...نتونستم...
یه لبخند قشنگی زد و گفت میدونم کوچولو نمیخواد بگی خودم همه‌چی از قیافه و رفتارات فهمیدم وگرنه الان باهم سکس نداشتیم...گفتم رامین یوقت نسرین نفهمه وگرنه بدبخت میشیم...گفت چجوری میخواد بفهمه؟؟فقط من میدونم و تو که هیچکدوممونم هیچوقت نمیره به نسرین بگه پس خیالت راحت باشه....
همو بغل کردیم و چشامون سنگین شد و خوابمون برد....
این بود شروع رابطه ی من و رامین و مقدمه ای برای سکس های پنهانی بعدیمون و همه‌چی خوب پیش میرفت تا اینکه وحشتناک ترین اتفاق افتاد که تو قسمتای بعدی کم کم میرسیم به اون اتفاق....
DADDY's girl
     
  
زن

 
قسمت چهارم جمعه آپلود میشه...
DADDY's girl
     
  ویرایش شده توسط: Lavender   
↓ Advertisement ↓
مرد

 
عالی بود مرسی
     
  
مرد

 
کجایی پس منتظزیم
     
  
زن

 
(قسمت چهارم)

صبح با حس مالیده شدن کون و رون پام چشامو کم کم باز کردم و یکم خودمو کش و قوس دادم و برگشتم سمت رامین که داشت با دستای بزرگش کل کون و رون سمت چپمو میمالوند و فشار میداد...لبخندی زدم و صبح بخیر گفتم اونم با لبخند پیشونیمو بوس کرد و گفت صبح توام بخیر کوچولوی من..از اینکه بهم میگفت کوچولوی من خیلیییی خوشم میومد چون کوچیک بودنم در مقابلش خیلی حس میشد و من از این مسئله خیلی خوشم میومد...خزیدم تو بغلش و منو محکم بغل کرد...یکم همونجوری موندیم که دیدیم گوشی رامین زنگ خورد...نسرین بود...صحبتشون تموم شد و رامین با عجله پاشد گفت نسرین بود تا ۱ ساعت دیگه میرسه،من لباسامو بپوشم سریع برم خونه ی خودم...منم از رو تخت پاشدم و همونجوری لخت بودم که دیدم رامین با ناراحتی زل زده بهم...گفتم چیشده؟گفت توله سگ من چجوری از بدنت جدا شم و برم؟؟خندیدم و گفتم دیوونه...و بعدش لباسامو پوشیدم و رو تختو مرتب کردم...رامین سریع منو بوسید و خداحافظی کرد و رفت...منم رفتم دستشویی صورتمو شستم و مسواک زدم و رفتم مشغول صبحونه شدم...۱ ساعت بعد دیدم کلید انداختن و درو باز کردن و نسرین و رامین اومدن تو...نسرین اومد بغلم کرد و سلام احوال پرسی کردیم و ازش پرسیدم سفرت چطور بود خوش گذشت؟که اونم یکم تعریف کرد و بعد گفت...وااای خیلی گرم بود کلی عرق کردم من برم یه دوش بگیرم و بیام...وسیله هاشو گذاشت همون پایین پله ها و رفت چپید تو حموم...وقتی مطمئن شدم صدای آب میاد و مشغول شده سریع رفتم خودمو انداختم تو بغل رامین و غرق لب گرفتن از هم شدیم...لبای همو میخوردیم و رامین کون منو چنگ میزد..."رامین من سیر نشدم،هنوزم کیرتو میخوام...تا نسرین نیومده بیا یه دور انجامش بدیم...رامین گفت دیوونه الان که نمیشه یهو میبینی زود میاد بیرون...گفتم زود تمومش میکنیم...اینو گفتم و دستشو گرفتم نشوندمش رو مبل و کمربندشو باز کردم...کیرشو آوردم بیرون و چند ثانیه میک زدم و خیسش کردم و شلوار و شورتمو درآوردم و کیرشو رو سوراخم تنظیم کردم و نشستم روش....آخخخخخخ خدا خیلی کلفته...جفتمون یه آهی کشیدیم و من شروع کردم به بالا پایین کردن...رامین کمرمو گرفته بود و منم تند تند بالا پایین میکردم...از زیر تیشرت سینه هامو گرفته بود و فشار میداد...یکم دیگه بالا پایین کردم که حس ارضا شدن داشت کم کم میومد و تندترش کردم و یهو رو کیرش لرزیدم و از کصم آب ریخت رو کیرش...گفت بکن نسیم بازم بکن مال منم داره میاد...تو حال خودم نبودم و همچنان داشتم میلرزیدم ولی بالا پایین کردنمو ادامه دادم تا اینکه دو طرف کمرمو محکم فشار داد و چنتا آه و ناله کرد و آبشو خالی کرد تو کصم...یکم پاشدم تا کیرش در بیاد و آبش از تو کصم بریزه رو کیرش...پاشدیم خودمونو تمیز کردیم...سر جمع کارمون یه ربع طول کشید و یه ربع بعدشم‌ نسرین اومد بیرون...از بالا رامینو با عشوه صدا کرد...میدونستم الان که رفته حموم و لخته میخواد رامین بره جرش بده...عصبی شدم‌ و یه نگاه ناراحت به رامین انداختم و رامین یه دستی به موهاش کشید و رفت بالا...
هم کنجکاو بودم و هم از روی حرص و حسادت دلم نمیخواست برم ببینم چخبره...پس تصمیم گرفتم همین پایین بمونم و خودمو با تلویزیون سرگرم کنم.
نیم ساعت گذشت و دیدم حاضر و آماده اومدن پایین و نسرین گفت عزیزم ما داریم میریم مهمونی شبم میریم خونه ی رامین،مراقب خودت باش و چیزی هم خواستی زنگ بزن...سری تکون دادم و گفتم باشه خوش بگذره...به رامین نگاه نکردم و میدونستم که داره نگام میکنه چون سنگینیشو به وضوح حس میکردم...رفتن و من موندم و بی حوصلگی...مدام تو فکر دست و پا کردن یه کاری واسه خودم بودم...دلم میخواست خودم واسه خودم پول در بیارم و منتظر نباشم تا بابام یا مامانم بهم ماهیانه بدن...دیگه پولشونو نمیخواستم...دو سه تا از دوستام رفته بودن اکستنشن مژه یاد گرفته بودن و میگفتن خیلی پول توشه برای همین منم بهش فکر کردم و تصمیم گرفتم برم یه آرایشگاه خوب و یاد بگیرمش...نمیخواستم برم آرایشگاه مامانم یا دوستاش برای همین گشتم یه جای دیگه رو پیدا کردم...بعد از گشت و گذار و تحقیق یه جارو انتخاب کردم و دوره شو ثبت نام کردم...۶ جلسه بود که کلا دو هفته طول کشید و بعدش انقدر تمرین کردم تا حسابی دستم راه بیوفته...نسرین همش میگفت بیا پیش خودم کار کن ولی دوسنداشتم...اینکه لای دوستای خاله زنک مامانم باباشم عصبیم میکرد...بهش گفتم از دوستات اصلا خوشم نمیاد و ترجیح میدم جای دیگه کار کنم...بعد از اصرارای بیهوده تسلیم شد و گفت هر جور خودت دوسداری ولی هر موقع دوسداشتی میتونی رو اونجا حساب کنی...خلاصه...کارمو شروع کرده بودم و پول خوبی هم ازش در میاوردم...دقیقا چند برابر پولی که مامان و بابام بهم میدادن....خیلی خوشحال بودم و کیف میکردم از درآمدم...این مدت رامینو زیاد نمیدیدم و از آخرین سکسمون حدودا ۱ ماه و نیم میشد که گذشته بود و ما دیگه تماس جدی ای با هم نداشتیم...دلم براش تنگ شده بود...حتی یکی دو بار بهم پیام داده بود که نسیم ازت خواهش میکنم بذار همو ببینیم که منم در جواب بهش گفتم رابطه ی ما اشتباهی بیش نیست و نمیتونیم با این وضع با هم باشیم...خیلی سر سنگین باهاش رفتار میکردم و برای همین یکم از هم دور شده بودیم تا اینکه جشن تولد ۲۱ سالگیم از راه رسید...
حسم به اینم مثل تولدای قبل بود و حال و حوصلشو نداشتم و شدیدا تاکید کردم به مامانم که حق نداره تولد بگیره و بجاش میخوام با دوستام وقت بگذرونم...روز تولدم از صبحش با بچه ها زدیم بیرون و تا عصر کلی گشت زدیم و رفتیم یه کافه ی با صفا یه تولد کوچیکی بچه ها گرفتن و حال و هوام حسابی عوض شد...فقط با دوستامه که حس و حالم عوض میشه و کلی میخندم...طرفای عصر بود که دیدم صدای گوشیم دراومد و یه پیام اومد...از طرف رامین بود!!تعجب کردم و سریع بازش کردم..."نسیمِ من،دلم برات خیلی تنگ شده،بگو کجایی بیام دنبالت میخوام ببرمت یه جایی..."
نمیخواستم ببینمش ولی از یه طرف کنجکاو بودم ببینم چیکار داره و کجا میخواد ببره..با تاخیر جوابشو دادم و براش لوکیشن فرستادم..نیم ساعت بعد اومد دنبالم و از بچه ها خداحافظی کردم و رفتم سوار ماشینش شدم...
بینمون یه نگاه غمگین رد و بدل شد و یه سلام کوتاهی کردم...دستشو آورد کشید رو گونم و موهامو زد کنار و گفت سلام کوچولوی من...یه لبخند قشنگی زد و چند ثانیه نگام کرد منم یه لبخند کوچیکی زدم و راه افتاد...
اصلا نمیدونستم کجا میخواد منو ببره،رومو کردم سمتش و گفتم کجا داریم میریم رامین؟
لبخند زد و گفت صبر کن کوچولوی من میفهمی یکم دیگه...با لبخند بهش چشم غره رفتم و منتظر موندم تا برسیم...داشتیم از شهر خارج میشدیم ‌و من دیگه خیلی داشتم تعجب میکردم و دوباره ازش پرسیدم رامین میشه بگی کجا داریم میریم؟!!!چرا داریم از شهر خارج میشیم؟گفت بابا چقد عجولی دو دیقه صبر کن،نترس نمیخوام ببرم بکشمت که میخوام ببرمت یجای قشنگ...دیگه چیزی نگفتم...یه ربع بعد پیچید تو یه فرعی خاکی و یکم رفتیم جلوتر تا رسیدیم به یه باغ پر درخت...خیلیییی جای قشنگی بود و همه ی درختا زرد و نارنجی بودن و این قشنگیشو هزار برابر میکرد...رامین جلوی در باغ نگه داشت و دوتا بوق زد و نگهبان اونجا اومد درو باز کرد...رامین شیشه رو داد پایین و با نگهبان سلام و احوال پرسی کرد و به من اشاره کرد و گفت ایشون نسیم خانومه مَشتی حسین،دخترِ خانومم،آوردم اینجارو بهش نشون بدم...فهمیدم که داشت عادی سازی میکرد قضیه رو که یوقت یارو فکرش منحرف نشه یا وقتی مامانمو دید و از دهنش در رفت شک نکنه...با یه لبخند مهربون سرشو آورد پایین تا دقیق منو ببینه،بهش سلام کردم و اونم در جواب گفت سلام دخترم خوش اومدین،بفرمایید داخل آقا...رامین تشکری کرد و رفت تو و ماشینو پارک کرد...پیاده شدم و از دیدن منظره ی قشنگ باغ به وجد اومدم...روحم تازه شد اصلا...یه باغ بزرگ و باصفا پر از درخت،یه برکه ی مصنوعی که توشون چندتا اردک داشتن شنا میکردن،قسمتای مختلف باغ با راه های باریک پر از سنگای ریز و درشت به هم وصل میشدن،یه آلاچیق خیلی قشنگ که دور ستوناش گیاه پیچک پیچیده شده بود وسط باغ قرار داشت...رو کردم بهش و با ذوق گفتم رامین اینجا خود بهشته خیلیییی قشنگه...رامین لبخند زد و دستمو گرفت و گفت هر موقع دوسداشته باشی میارمت اینجا...راه افتادیم به سمت کلبه ی نسبتا بزرگ چوبی و رسیدیم دم درش و رامین درو باز کرد و رفتیم داخل....عین کلبه های جنگلی بود،همه چیزش چوبی با وسایل خیلی شیک و تر و تمیز...خیلی خوشم اومده بود و واقعا حال کردم با اونجا...دید زدنم تموم شد و برگشتم سمت رامین که دیدم تکیه داده به اُپن آشپزخونه و دست به سینه و با لبخند داره نگام میکنه...رفتم سمتش و دستامو انداختم دور گردنش و گفتم پس میخواستی منو بیاری اینجا!!دستاشو برد پایین و دو طرف کمرمو گرفت و گفت دلم‌میخواست بیارمت یجای خوب تا یکم باهم خلوت کنیم...دلم برات خیلی تنگ شده نسیم...این مدت از هم دور شدیم،حتی خوب نگامم نمیکردی باهام جز سلام و علیک حرف دیگه ای نمیزدی...آوردمت اینجا تا با هم حرف بزنیم و من ببینم آخه چته...یعنی چی رامین؟؟یه نگاه به خودت و من و زندگیمون بنداز...تو ازدواج کردی،اونم با مامانم...بعد این وسط رابطه ی من و تو یه چیز بی ربط و مسخره س که اگه لو بره بیچاره میشیم...برای همینه که دیگه نمیخوام نزدیک هم باشیم و با هم در ارتباط باشیم!!!
رامین دستی به موهاش کشید و با یه حالت کلافه ای گفت پس‌چیکار کنیم؟؟من تو رو میخوام نسیم!از وقتی هم که با هم سکس داشتیم این خواستن و اشتیاقم نسبت بهت بیشتر شده و این قضیه داره کلافم میکنه...اومد دو طرف صورتمو گرفت و گفت من تو سالهایی که زندگی کردم فرصت اینو نداشتم که عاشق کسی بشم...شاید بگی پس نسرین چی؟من نسرینو دوسدارم و چون از زمان ازدواجم خیلی گذشته بود و از نسرین یجورایی خوشم اومد خواستم دیگه یه سر و سامونی به زندگیم بدم تا اینکه نقش تو تو زندگیم پررنگ تر شد و یه چیزایی توم بوجود اومد که هیچوقت نتونستم نادیده بگیرم و میدونستم که با حسی که نسبت به نسرین دارم زمین تا آسمون فرق داره...نسیم من عاشقت شدم!!!عاشق کسی شدم که ۲۸ سال ازم کوچیکتره...یه خنده ی عصبی و کلافه کرد و ازم چند قدم دور شد...باورم نمیشه...هم مثل خر شوکه شدم از این صراحتش هم خوشحال شدم ولی پنهون کردم خوشحالیمو...با صدای خیلی آرومی که از ته گلوم در میومد بهش گفتم"فکر میکنم توام فهمیده باشی که چه حسی بهت دارم!"
برگشت نگام کرد و آروم اومد سمتم و دست کشید رو موهام و گفت میدونم کوچولوی من...اگه حسی نداشتی و من نمیفهمیدم که هیچوقت به خودم اجازه نمیدادم نزدیکت شم...نگاهمو ازش گرفتم و رفتم تو بغلش...اونم محکم منو بغلم کرد و سرمو بوس کرد..."میخوامت نسیم،بدجور میخوامت...خودتو،بدنتو،روحتو،احساستو همه چیتو میخوام...مال من باش نسیم...نمیدونم فعلا باید چیکار کنیم ولی مال من باش..."
"من از شبی که سکس کردیم مال تو شدم رامین...هیچکسو کنارم نمیخوام جز تو...نمیدونی چقد دارم عذاب میکشم از اینکه رابطمون باید اینجوری باشه و از هم جدا باشیم...ولی تو زن داری،هیچ کاری نمیشه کرد جز اینکه همینجوری ادامه بدیم..."
سرشو آورد پایین و لبامو گرفت تو دهنش...آروم شروع کرد میک زدن...منم همراهیش میکردم...کمرمو فشار میداد و لبامو میک میزد...سرشو ازم جدا کرد و نگام کرد...زمزمه طور گفت بریم بالا؟سرمو به معنی باشه تکون دادم و رفتیم طبقه ی بالا...یه اتاق خیلی قشنگ اون بالا بود که دیوار نداشت...یعنی از پله های چوبی میرفتی بالا و روبروت تخت و کمد و چیزای دیگه بود که بجای دیوار نرده های چوبی بود و میشد از اون بالا،پایین یعنی پذیرایی و آشپزخونه رو دید...هولم داد رو تخت و هیکل گنده شو انداخت روم و دوباره لب گرفتنو شروع کرد...
لب و زبون همو میخوردیم و نفسامون میخورد تو صورت هم...یکم که لبای همو خوردیم رامین بلند شد و پولیورشو درآورد و به من گفت جلوش لخت شم..."بلند شو جلوم وایستا و لباساتو دونه دونه در بیار..."به حرفش گوش کردم و وایستادم...یقه اسکی بافتمو در آوردم و انداختم گوشه ی اتاق،رفتم سراغ شلوارم...همونجور که خمار نگاش میکردم دکمه ی شلوارمو باز کردم و آروم درش آوردم....خواستم سوتینمو باز کنم‌که گفت بازش نکن!!برو دراز بکش رو تخت و دستاتو ببر بالای سرت!!!تعجب کردم ولی انجام دادم...رفت از کشوی یکی از میزا ۴ تیکه طناب آورد و اومد سمتم....نشست پایین پاهام...خیلی نرم دست کشید به رون پام و اومد پایین...پامو بلند کرد و مچ پامو با لباش لمس کرد...مچ‌ پامو خیس بوس کرد و شروع کرد لیس زدن ساق پام...خیلی آروم لیس میزد و دست میکشید به رون پام...داشتم دیوونه میشدم...رفت سراغ اون یکی پام و دقیقا همین کارو تکرار کرد...بعد از این کارش دو تا از طنابارو برداشت و یه پامو بست اینور تخت و اون یکی رو هم‌بست اونور تخت جوری که پاهام تا حد زیادی از هم باز بودن....بعد از اینکه پاهامو بست اومد لای پاهام نشست و دوتا دستامو گرفت تو دستش و مثل پاهام شروع کرد به لیس زدن مچ و ساق دستام...دوتا طناب دیگه رو برداشت و دستامو برد بالای سرم و اوناروهم بست اینور و اونور تخت....واقعا نمیدونستم قراره چیکار کنه...از این‌مدل‌سکسا دیده بودم تو سایتای پورن ولی حقیقتش تو واقعیت پشمام ریخته بود و یکم ترسیده بودم چون اونایی که دیده بودم خیلی وحشیانه بودن و تنبیه و آزار و اذیتم توشون بود!!!نکنه.....!!!
با صدای لرزون گفتم ر رامین م میخوای چیکار کنی؟؟
با یه حالت عجیب و ترسناکی نگام کرد ولی هیچی نگفت....
خیلی ترسیده بودم چون تاحالا همچین سکسی رو تجربه نکرده بودم....رامین بلند شد رفت سمت کمد و داشت یچیزایی برمیداشت چون پشتش به من بود نمیتونستم ببینم داره چیکار میکنه،تا اینکه در کمدو بست و برگشت سمتم...با چیزایی که تو دستش دیدم مغزم سوت کشید....نه!!! نه نه نه!!!!
DADDY's girl
     
  
مرد

 
عالی بود مرسی
     
  
مرد

 
دمت گرم
++ عشقبازی فانتزی ++
     
  
زن

 
(قسمت پنجم)

از چیزایی که تو دستش بودن انقدر ترسیده بودم که زبونم بند اومده بود...!!!
با یدونه شلاق مشکی و دوتا از اون گیره ها که به نوک سینه میزنن اومد سمتم...جلوتر که اومد دیدم یه چشم بند و یه بات پلاگ هم تو دستشه!!!!!!
"رامین ای اینا چین؟؟؟میخوای چیکار کنی؟؟؟"
خیلی ریلکس اومد نشست لای پاهام و با یه لبخند کج گفت ترسیدی کوچولو؟؟
درحالی که داشتم از ترس میریدم به خودم سعی کردم زیاد ترسمو بهش نشون ندم چون میدونستم ترس و جیغ و گریه مردا رو وحشی تر و حشری تر میکنه!!!
گفتم "نه فقط تعجب کردم چون فکر نمیکردم از این مدل سکسا دوسداشته باشی!!
اومد جلوتر و چشمامو بست....یا خدا!!!اینجوری اصلااااا نمیتونم ببینم قراره باهام چیکار کنه!!!!
ترسم بیشتر شد و همینجوری ساکت و منتظر ‌و کنجکاو مونده بودم تا ببینم چه حرکتی قراره بزنه...
یهو متوجه حرکت دستاش رو قفسه ی سینه و سینه هام شدم...با انگشتاش خیلی نرم و آروم میکشید روی سینه هام...بردشون سمت نوک سینه هام و با دوتا انگشتش نوکشونو فشار میداد...اولش آروم فشار میداد ولی دیدم کم کم داره فشارشو بیشتر میکنه!!!!تا وسطاش خوب بود ولی بعدش فشارش بیشتر شد و یه آی کوتاه گفتم...
فشار دادنشو متوقف کرد و یهو دیدم نوک سینه هام یخ شد!!!!سر گیره ی فلزی رو گذاشت رو نوک سینه م و همونجوری نگه داشت...از این کار بششدددتتتت متنفر بودم چون تو فیلمای پورن دیده بودم و وحشت داشتم...دیگه نتونستم این ترسو تحمل کنم و با ترس بهش گفتم رامین ازت خواهش میکنم این کارو نکن من از این کار بدم میاد،ازت خواهش میکنم!!!!
هیچ صدایی ازش نمیومد،هیچ کاری هم نمیکرد....همینجوری کنجکاو منتظر یه حرف ازش بودم که یهو یه سوزشی کل نوک سینه ی چپمو گرفت و جیغ زدم!!!!!
رامییییین نههههههه!!!!!!
التماست میکنم خیلیییی میسوزه و درد داره لطفااااا درش بیااااارررررر....
بازم چیزی نگفت و با ترس و لرز مطمئن بودم الان اون یکی رو هم میذاره!!!
که دیدم بله اون یکی رو هم گذاشت!!
بازم همون سوزش و درد....جیغ زدم و محکم دستای بسته شدمو تکون میدادم تا بلکه این طنابای کوفتی باز شن....
دست کشید رو شکمم و گفت آروم باش کوچولو...قراره بهمون خوش بگذره!!
درسته داشت دهنم سرویس میشد ولی راستشو بخواین خوشم میومد،فقط این گیره ها اذیتم میکردن که بعدش کم کم عادی شد برام...
دستشو برد لای پام و کشید لای چاک کصم...کصمو آروم میمالوند تا حشریم کنه...ای زرنگ!!!این کارو میکرد تا اذیتای بعدیش یجورایی برام خوشایند بشن!!!
همچنان دستشو میکشید لای کصم و منم آه و نالم شروع شده بود...
بعد از اینکه کصم شروع کرد به خیس شدن،یکی‌از انگشتاشو کرد تو کصم...یه آهی کشیدم ک پاهای بسته مو تکون دادم...شروع کرد عقب جلو کردن انگشتش...یکم با همون یه انگشت عقب جلو کرد و بعد دیدم دومین انگشتشم کرد تو....آه بلند تری کشیدم و لبمو گاز گرفتم...عقب جلو میکرد و من آه و ناله میکردم....تقریبا نزدیک ارضا شدنم بود و آه و نالم شدید تر شده بود که یهو دستشوکشید بیرون!!!!!رامییییین چرا کشیدی بیرون؟؟؟داشت آبم میومدددددد...
با یه صدای آروم و قشنگی گفت نه دیگه خانوم کوچولو!!!حالا حالاها کار داریم باهم!!!
یهو دلم قیلی ویلی رفت و خوشم اومد از این حرفش...حالا دیگه دلم میخواست هر کاری دوسداره بکنه...کاملا خودمو در اختیارش گذاشتم...
برای حرکت بعدیش منتظر مونده بودم که دیدم ریش ریشای اون شلاقه دارن رو شکمم حرکت میکنن!!!! اونارو که میکشید رو شکمم،بدنم مور مورم میشد چون به شکمم خیلی حساسم...همینجوری داشت میکشید که یهو بلندش کرد و کوبید رو شکمم....زیاد محکم نبود ولی خوشم‌ اومد...انگار داشتم‌از اذیت شدن لذت میبردم!!
دوباره بلند کرد و این بار محکم‌ تر زد...آخخخخ..."درد داره؟"
"یکم"...
باز زد...محکم‌ تر....این سری خیلی دردم گرفت و تقریبا جیغ زدم...."رامیییین"....
"جوووون،جونِ رامین کص کوچولوی من"...
"اووووممممم درد دارهههه"
"خوبه"
باز محکم‌زد!!!!! "آییییییی نکن رامیینننن توروخدااااا"
داشت گریم میگرفت چون این آخری واااقعا درد داشت!!!!
صدام حالت گریه به خودش گرفته بود که فکر کنم‌بخاطر همین دلش برام سوخت و دیگه ادامه نداد...صدای باز کردن کمربند شلوارش اومد و فهمیدم داره شلوارشو در میاره...همونجوری بی‌حرکت مونده بودم که متوجه شدم اومد نزدیک سرم نشست...یهو سر کیرشو رو لبام حس کردم،با اینکه چیز‌ عجیب غریبی نبود ولی خب به هر حال جا خوردم...کیرشو میمالوند به لبام تا اینکه دهنمو باز کردم و کیر خوشمزشو کرد تو دهنم...زبونمو میکشیدم دورش و میکش میزدم...همینجوری داشتم کیرشو میخوردم که یهو بلند شد و اومد نشست رو قفسه ی سینه م!!!!! خودشو ول نکرد که سنگینی کنه رو بدنم...موهامو از جلوی سرم محکم گرفت تو مشتش و کیرشو کرد تو دهنم....داشتم براش میخوردم که دیدم داره میکنتش ته حلقم...موهامو از جلو میکشید و کیرشو فشاااار میداد ته حلقم...داشتم خفه میشدم،نفسم در نمیومد و آب دهنم از دهن خودم و کیر اون سرازیر شده بود و با صدای خفه انقد جیغ زدم و دست و پا زدم تا کیر کلفتشو کشید بیرون...وای داشتم میییمردم...تا چند دیقه فقط نفس نفس میزدم و عوق میزدم!!!!
با دستمال زیر گلوم که خیس شده بودو پاک کرد و شروع کرد خوردن گردنم...
کل گردنمو لیس میزد مثل وحشیا...سینه هامو گرفته بود تو مشتش و فشار میداد...گیره ها رو واسه چند دیقه درآورد تا بتونه نوک سینه هامو بخوره...همونجور که فشارشون میداد نوکشونم میک میزد و گاز میگرفت...منم براش آه و ناله میکردم تا بیشتر حشری شه...رفت پایین تر سراغ شکمم...دور نافمو لیس میزد و همچنان سینه هامو میمالوند و فشارشون میداد...وااااییییی به شکمم حساس بودم ولی وقتی لیس میزد عاااااالی بووووودددد...رسید به بالای کصم و آبدار بوس میکرد بعد یهو زبونشو کشید لای کصم...آااااه عااالیههههه...اینو که گفتم وحشی تر شد و با ولع زیاد افتاد به جون کصم...با هر بار لیس زدنش از کصم آب میزد بیرون...تصورکنید هر دوتا پاهام اینور اونور تخت بسته بود و کامل از هم باز بودن و کصم زده بود بیرون و جلوی دهن رامین بود....دلم میخواست دستام باز بودن و چنگ میزدم به موهای رامین و سرشو به کصم فشار میدادم....بازم وقتی فهمید آه و نالم شدید شده و نزدیک ارضا شدنمم دست از خوردن و لیس زدن برداشت...داشتم عصبی میشدم،دوباره داره این کارو باهام میکنه و نمیذاره ارضا شم...صداشو شنیدم که گفت"نسیم....میخوام امروز یجوری بکنمت که تا یه هفته کصت از درد بترکه و نتونی بشینی....جووووون بکن رامین جرم بده دارم میمیرم تو فقط جرم بده حاضرم دردشو تحمل کنم...."
انگار منتظربود چون به محض تموم شدن جمله م بدون هییییچ مقدمه ای چنان وحشیانه کیرشو تا ته کرد تو کصم که یه جیغ بلنننندددد کشیدم و سریع دستشو گذاشت رو دهنم و با دست دیگش گردنمو گرفت و شروع کرد مححکممممم تلمبه زدن....خیلی درد داشتم و به معنای واقعی داشتم جر‌میخوردم...هیچی حالیش نبود و فقط دهن و گردن منو محکم گرفته بود و وحشیانه تو کصم تلمبه میزد...منم فقط جیغ میزدم و گریه میکردم...حین تلمبه زدناش که گریه های منو دید در کمال ناباوری صد برابر وحشی تر شد و یدونه محکم خوابوند تو گوشم و یدونه هم محکمممم زد رو یکی از سینه هام و تلمبه زدناش وحححشتنااااک تر شدن....با سیلی زدناش اوکی بودم و تعجبی نکردم چون دیده بودم تو فیلم سوپرا برای همین یجورایی خوشم میومد...از این‌همه وحشی بودنش واقعا خوشم‌میومد ولی متاسفانه کصم داشت پااااره میشد و داشتم میمردم...
حدودا ۲۰ دیقه شده بود که داشت تو کصم تلمبه میزد!!!خدایا این چیزی خورده یا مالونده به کیرش؟؟؟؟!!!پس چرا آبش نمیاد دارم میمییرمممممم....
اما یچیزی این وسط برام عجیب بود!!!رامین این وسیله ها رو از کجا آورده؟؟نسرین که با اون سن و سالش بعید میدونم از این مدل سکسا دیده باشه و خوشش بیاد....!!!
همچنان داشت تلمبه میزد و من حس کردم که دارم ارضا میشم...همیشه وقتی میخوام ارضا بشم انقد آه و ناله و جیغم بلند تر میشه که رامین میفهمه...برای همین تندترش کرد و یهو هر دوتامون باهم ارضا شدیم...همه ی آبشو رو شکمم خالی کرد و بعدش بیحال افتاد کنارم...منم که طبق معمول وقتی ارضا میشم بیحالِ بیحال میشم...با دستمال شکممو تمیز کردم و رامین دستشو باز کرد تا برم تو بغلش..."رامین؟"
"جان؟"
"تو این وسیله هارو از کجا آوردی؟
نه به تو و نه به نسرین نمیاد که همچین سکسایی با هم داشته باشین!!"
رامین با مکث نگام کرد...انگار شک داشت حرفشو بزنه یا نه..!
"برمیگرده به قبل از تو و کلا ازدواجم با نسرین"
تعجب کردم!!!پس قبل از ازدواجش بکنِ قهاری بوده و خبر نداشتیم!!
"بیشتر توضیح بده"
"باشه ولی قبلش اینو بدون که تمام این چیزایی که میخوام بگم مال گذشته س و تموم شده و رفته....راستش...یه مدتی زندگی من خیلی تاریک بود...انگار خودم نبودم...کارای اشتباه زیادی میکردم...دلیل خاصی هم براشون نداشتم و واقعا نمیدونم چرا انقدر مغزم قفل بود و گرایشای عجیب و غریب داشتم و دلم میخواست با این گرایشا حال کنم...حدودا از ۳۰ سالگی شروع شد...از دخترایی که سنشون از من خیلی کمتر بود خوشم میومد...مثل آهویی که شکارشون کرده باشم تو دستام بودن...نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم و برای همین اونجور که دلم میخواست باهاشون سکس داشتم...خیلی خشن تر از چیزی که امروز دیدی...نسیم شاید ازم عصبانی شده باشی ولی باور کن دست خودم نبود...تو منو یاد اون موقع هام انداختی با این تفاوت که بهت حس دارم و به اونا هیچ حسی نداشتم...
قیافش درهم شد و انگار از خودش عصبانی شده باشه به روبرو نگاه کرد و گفت "معذرت میخوام نسیم...قصد اذیت کردنتو نداشتم...الان که یاد گریه ها و التماس کردنات میوفتم از خودم بدم میاد...."
اما من بلند شدم و با لوندی و رضایت دست کشیدم رو قفسه ی سینه ش و گفتم "اگه بخوام باهات روراست باشم باید بگم که خیلی از سکس امروزمون خوشم اومد...دوسدارم بیشتر این مدلو امتحان کنیم..."
رفتم نزدیکش و تقریبن رفتم روش و حالت خمار و حشری تو چشاش نگاه کردم و در گوشش گفتم "دوسدارم با بدنم هر کار که دوسداری بکنی رامین...بدن من مال توئه..."
رامین با تردید نگام کرد و گفت "یعنی...یعنی مشکلی نداری با این مدل سکس؟؟؟!!!اذیت نمیشی؟؟"
یه لبخند سکسی زدم و گفتم برعکس...لذت میبرم...از این دردی که کشیدم لذت بردم...دوسدارم بدونم دیگه چه کارایی میخوای باهام بکنی..."
اینارو که گفتم برق ذوق و خوشحالی اومد تو چشماش و لبامو محکم گرفت لای لباش...یکم لبای همو خوردیم و رامین گفت بهتره لباسامونو بپوشیم و راه بیوفتیم بریم...کم کم آماده شدیم و راه افتادیم...
از مشتی حسین خداحافظی کردیم و از باغ دور شدیم و افتادیم تو مسیر....
وقتی رسیدیم خونه و درو باز کردیم صدای خنده های نسرینو شنیدیم...انگار پای تلفن داشت با کسی حرف میزد و خنده های جنده طور میکرد...جفتمون تعجب کردیم...انقد گرم صحبت بود که نفهمید صدای در و اومدنِ مارو...وقتی رفتیم جلو تر مارو دید و خودشو جمع و جور کرد و به کسی که پشت خط بود گفت عزیزم بعدا همو میبینیم و خداحافظی کرد...اومد جلو بغلم کرد و گفت چطوری عشق مامان؟لبخند مصنوعی زدم و گفتم خوبم مامان تو چطوری؟گفت عالیم عشقم و بعدش رفت سراغ رامین و دست انداخت گردنش و بوسش کرد...من سریع گفتم میرم تو اتاقم استراحت کنم کاری داشتین صدام کنید...رفتم تو اتاق و لباسامو عوض کردم...خیلییی خسته بودم برای همین سریع خوابم برد...نزدیکای ۷ شب بود که نسرین اومد تو اتاقمو گفت نسیم جان بیدار شو شب قراره برامون مهمون بیاد بیا یکم تو کارا بهم کمک کن...گفتم کی میخواد بیاد؟ گفت یکی از دوستام با پسرش قراره بیان تو نمیشناسیش تازه باهاش آشنا شدم و قرار شد دعوتش کنم‌ بیاد خونمون...پوفی گفتم و پاشدم خودمو مرتب کردم و رفتیم پایین...۳ نوع غذا داشت درست میکرد!!چخبره مگه چند نفریم؟؟!!
منم رفتم میوه ها رو شستم و خشک کردم و چیدم داخل ظرف...شیرینی هارو هم چیدم و یکم اطرافو جمع و جور کردم...
ساعت ۸ونیم بود که صدای زنگ اومد...مامانم رفت درو باز کرد و دیدم یه زن حدودا ۵۰ ساله با پسرش که بهش میخورد بالای ۲۵ باشه اومدن داخل...از سر و روی زنه جندگی میریخت طوری که منی که دخترم دود از کله ام داشت بلند میشد!!!هیکل تقریبا پر با سینه های درشت و موهای بلوند و آرایش خیلی غلیظ...چه پسر بی غیرتی داشت که میذاشت ننه ش اینجوری بگرده...البته وقتی یه نگاه به پسره انداختم بوق بودنش قشنگ تابلو بود...حتی به جرات میتونم بگم با جندگی مامانش جقم میزد!!
خلاصه اومدن تو و سلام و احوال پرسی کردیم...اسم زنه شایسته بود و همونجور که حدس زده بودم ۵۰ سالش بود...پسرشم مهدی و ۲۸ سالش بود...از اینکه پسر این سنی داشت تعجب کرده بودم...حتما زود ازدواج کرده بود...راهنماییشون کردم بالا تا لباساشونو عوض کنن...وقتی اومدن پایین چشمام ۶ تا شدن!!!شایسته یه تاپ افففتضااااح لختی پوشیده بود جوری که میتونم بگم فقط نوک سینه های گنده ش معلوم نبود از بس جلوی تاپش باز بود...بیشتر سینه هاش معلوم بود و کل کون و رون پاشم به لطف دامن تنگ و کوتاهش مشخص بود...خداروشکر که رامین اینجا نبود که این صحنه ی وحشتناکو ببینه!!!گفته بود شرکت کلی کار داره و تا آخر شب میمونه اونجا...
خدایا این دیگه چه جنده ای بود...اومدن نشستن رو مبل و با مامانم گرم صحبت شدن و جفتشون هرازگاهی عین جنده ها میخندیدن که بدجور رو مخم بود...
نگاهم افتاد به پسره مهدی و دیدم با یه حالت جقی طوری داره پستونای مامانشو نگاه میکنه و هرازگاهی با احتیاط دست میکشه به کیرش...فکر کنم چون خیلی جقی و بی غیرته نه تنها جلوی مامانشو نمیگیره بلکه لذت میبره از جندگی مامانش...
اون شب شامو خوردیم و کل شب با صحبتا و خنده های تخمی نسرین و شایسته و جقی بازیای مهدی گذشت و بعدش رفتن خونشون...
آخر شب به نسرین گفتم تو این زنه رو از کجا میشناسی؟گفت وقتی با دوستاش رفته بودن شمال ویلایی که لب ساحل گرفته بودن این زنه و دوست پسرش ویلای کناریشون بوده و یه شب که اینا داشتن میزدن و میرقصیدن و جنده بازی در میاوردن این شایسته میره پیششون و باهم آشنا میشن و نسرینم میگه برگشتیم تهران حتما یه شب باید شام بیای خونمون و این کصشرا...
بالاخره جنده ها همو جذب میکنن دیگه!
اون شبم گذشت تا اینکه یه روز شایسته زنگ زد به نسرین و ما ۳ تا رو دعوت کرد به یه مهمونی شلوغ و اعیونی که خیلی پشم ریزون بود...البته تا قبلش نه نسرین و نه من و رامین خبر نداشتیم که قراره پامونو چه جایی بذاریم و چه داستانای افتضاحی قراره در آینده بوجود بیان که بریم جلوتر براتون تعریف میکنم همه رو....
DADDY's girl
     
  
مرد

 
عالی بود مرسی
     
  
صفحه  صفحه 2 از 4:  « پیشین  1  2  3  4  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

جنده ناپدریم شدم

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA