انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 4 از 4:  « پیشین  1  2  3  4

جنده ناپدریم شدم


زن

 
(قسمت دهم)

زبونمون بند اومده بود و سر جامون خشکمون زده بود...مامانمم همینطور...وای خدایا یعنی همه ی حرفامونو شنیده؟
با یه نگاه متعجب ولی عصبی آروم اومد تو...هیچی نمیگفت ولی تاسف از چشاش میبارید...اومد جلوم وایستاد و چنان محکم خوابوند تو صورتم که چشام یه لحظه سیاهی رفت و دستمو گرفتم به مبل...
رفت سمت رامین و یهو تف انداخت رو صورتش و گفت "تف به جفتتون که انقدر بیشرفین که پشتم همچین کاری کردین..."
من و رامین واقعا هیچی برای گفتن نداشتیم...اصلا چی میتونستیم بگیم؟......
برگشت بهم گفت "همین جا همین لحظه برام‌مردی و دیگه هیچوقت به عنوان دخترم قبولت ندارم..." رو کرد به رامین و به اونم گفت از سگ نجس تری آشغال کثافت"
بعدشم سریع از اونجا رفت....رامین با آستین کتش صورتشو پاک کرد و بدون اینکه چیزی بگه چند ثانیه نگام کرد و آروم درو بست و رفت...
لجن بودنِ زندگیمو با تموم وجودم حس میکردم...بی کسِ بی کس شده بودم...تنها...هیچکسو دیگه نداشتم...بشدت احساس بدبختی میکردم...بیشتر از قبل نسبت به همه چی سِر و بی حس شده بودم...ولی دیگه هیچی برام اهمیت نداشت...
شب مهمونی رسید...حسابی به خودم رسیدم و یه لباس باز و سکسی مشکی پوشیدم و تقریبا آرایش غلیظ کردم...دوسداشتم سینه هام حسابی خودنمایی کنن...مانتومو روش پوشیدم،شالمم سر کردم و رفتم پایین...سینا رسیده بود و منتظرم بود...سوار ماشینش شدم...سلام احوالپرسی کردیم و یه نگاهی بهم انداخت و سوت زد...منم یه لبخند لوند زدم که بیشتر آتیشیش کنم...میدونستم که همه ی هدف اونم کردن من بود پس منم از قصد کاری میکردم که کیرش سنگ بشه...رسیدیم به همون ویلایی که گفته بود...جای تقریبا خلوتی بود واسه همین صدای بزن و برقصشونو هیچکس نمیتونست بشنوه...رفتیم تو و ماشینو پارک کرد...یه استخر بزرگ جلوی ویلا بود که دیدم یه دی جی با دم و دستگاهش آهنگ میزنه و دختر پسراهم با بیکینی یا تو آبن یا کنار استخر تو دهن هم میرقصن،یه سریا هم ولو شدن کنار استخر و تو هم میلولن...تو بغل هر لاشی ای یه جنده وول میخورد....من فکر نمیکردم همچین مهمونی ای باشه برای همین یه لباس دیگه پوشیده بودم...زیر لباسمم اصلا سوتین نداشتم برای همین به هیچ وجه نمیتونستم درش بیارم...برگشتم با غر غر به سینا گفتم برای چی بهم نگفتی همچین مهمونی ایه؟؟من لباسم یچی دیگه س مهمونی یچی دیگه!!!
گفت "جووون میتونی درش بیاری"بعد یه لبخند حشری زد،منم هولش دادم و با چشم غره ازش دور شدم...رفتم داخل ویلا و تو یکی از اتاقا لباسامو عوض کردم...خیلی لباس خفنی بود...مطمئن بودم سینه های هیچکس به بزرگی و خوش فرمی من نیست و وقتی برم بیرون همه دهنشون آب میوفته که همینم شد...وقتی رفتم بیرون پسرا یجوری به سینه هام نگاه میکردن که انگار تاحالا سینه ندیدن!!وقتی از بینشون رد میشدم میشنیدم که میگفتن جوووون بخورم اون لامصباروووو،یا
اوووفففف جون میده کیرمو بذارم لاش،سکس دیگه شونم برگشت گفت خوشگله بده تا صبح میک بزنم شیر بیاد....تمام این حرفا بدجوری کصمو خیس کرده بودن...منم با لوندی و عشوه راه میرفتم و به حرفاشون لبخند میزدم...رفتم سمت بار کوچیکی که درست کرده بودن و یه لیموناد گرفتم...سینا اومد سمتم و گفت "امشب میخوام یجوری این ممه هاتو بخورم که از درد ناله کنی...پاهام از شهوت لرزیدن و کصم بیشتر خیس شد..‌گفتم"امشب سعی کن خودتو ثابت کنی وگرنه دیگه سکس با منو باید تو خوابت ببینی...با این حرفم بیشتر حشری شد و کونمو فشار داد و گفت یه کاری میکنم همیشه التماسمو کنی بکنمت کص طلای من...هم زمان که نی تو دهنم بود و نوشیدنیمو میخوردم اونم با کونم ور میرفت که کصم داشت میترکید...یکم که گذشت حس میکردم یه مقدار سرگیجه دارم و داغ شدم...خیلی زیاد نبود ولی قشنگ حسش میکردم‌‌‌‌‌...حتما تو نوشیدنیا الکل ریخته بودن...هر چی بود حس خیلی خوبی بود...داشتم حال میکردم...رفتم سمت سینا و خودمو چسبوندم بهش...دستامو انداختم دور گردنش و شروع کردیم به رقصیدن...یکم رقصیدیم که دیدم تیشرتشو درآورد و دوباره منو چسبوند به خودش...یهو دیدم چنتا از دختر پسرا اومدن سمتمون و بهم‌گفتن بابا درار دیگه اون لباسوووو که منم گفتم زیرش بیکینی تنم نیست واسه همین نمیتونم...در کمال ناباوری دیدم دوتا از دخترا گفتن این که چیزی نیس...بعد سوتینشونو درآوردن و انداختن کنار...جیغ و سوت دخترا و پسرا بلند شد و دونه دونه دخترا سوتینشونو باز کردن...بعضیاهم همونجوری با سوتین موندن...کیر پسرا داشت میترکید از زیر شورتشون...من که متعجب داشتم نگاشون میکردم یهو دیدم سینا دست انداخت از پایین لباسمو کشید بالا و درش آورد...شاید از نظرتون تا اینجای داستان جنده به نظر اومده باشم ولی واقعا هیچ شباهتی به جنده هایی که اونجا بودن نداشتم و بشدت معذب بودم از اینکه لخت جلوی این همه آدم وایستادم...اونا راحت با سینه های ول میرقصیدن و جنده بازی در میاوردن ولی واسه من سخت بود...اما متاسفانه بخاطر منگی ای که توسط نوشیدنی بوجود اومده بود داشتم خودمو ول میکردم و کم کم دیگه برام اهمیتشو از دست داد و مثل بقیه شروع کردم به خوش گذروندن...وقتی سینا سینه های ول شده ی منو دید وحشی شد و همونجا کلّه شو کرد لای سینه هام و تکون میداد و بعدش با چشمای خمارش نگام میکرد و میخندید...اون انگار خیلی بیشتر مست شده بود و تو حال و هوای خودش نبود...داشتم حال میکردما،ولی نمیدونم چرا همش یاد رامین میوفتادم...هنوزم نسبت بهش حس داشتم...احساس میکردم داشتم با این کارام بهش خیانت میکردم...یه لحظه حس پشیمونی اومد سراغم و خواستم جمع کنم برم ولی حس شهوتی که داشت بیشتر و بیشتر بهم غلبه میکرد مانعم شد...سینا هنوز داشت با سینه هام ور میرفت که یهو یکی از پسرا اومد بلندم کرد و سیناهم با خنده پاهامو گرفت و دوتایی منو بلند کردن...میخواستن منو بندازن تو استخر عوضیا...از روی هیجان جیغ میزدم و التماسشون میکردم ولم کنن که تا ۳ شمردن و پرتم کردن تو آب...لخت بودن توی آب حس عاااالی ای داشت و بیشتر حشری ترم میکرد...سینا هم پرید تو آب و اومد پیشم و محکم لبامو گرفت تو دهنش...اون یکی پسره هم که بلندم کرد پرید تو آب اومد پیشمون...سینا جلوم بود اونم پشتم...چخبره؟؟؟اینا جفتشون اومدن دارن باهام ور میرن؟؟؟تعجب کرده بودم ولی انننقددررر حس خوبی داشت که دلم میخواست ادامه پیدا کنه...سینا از جلو لبامو میخورد تو آب و اون پسره هم سینه هامو میمالید...از بس همه تو حال خودشون بودن و با هم ور میرفتن کسی اصلا حواسش به ما سه تا نبود....
یکم بعد سینا رو به ما دوتا گفت بریم تو...از آب دراومدیم و سه تایی رفتیم داخل ویلا و رفتیم تو یکی از اتاقا...پسره اسمش میلاد بود...میلاد و سینا تا رسیدیم تو اتاق دوباره از پشت و جلو چسبیدن بهم و شروع کردن بوسیدن و لیس زدن و مالیدن من...حس محشری داشت...تاحالا با دو نفر سکس نداشتم و بشدت هیجان انگیز بود...انقد حشری بودن که مثل وحشیا افتاده بودن به جونم...همچنان که سینا لبا و گردنمو میخورد،میلاد پشتم زانو زد و کونمو بوس کرد و بعدش شورتمو کشید پایین...کامل از پام درش آورد و سرشو کرد لای کونم و لیس میزد...وای خدا رو ابرا بودم...سینا رفت سراغ سینه هام و محکم میخوردشون و میلادم لای کونم زبونشو میکشید و خیس میکرد...یکم همینجوری خوردن و بعدش جفتشون شورتشونو درآوردن و منو نشوندن جلوی پاشون...وای خدا چه کیر کلفتی داشتن...با هیجان کیر جفتشونو گرفتم تو دستم و یکم‌ مال اینو ساک میزدم یکمم مال اونو...تند تند نوبتی کیرشونو میخوردم و لیس میزدم اوناهم آه و ناله میکردن...کیرشونو تا ته حلقم میبردم و در میاوردم...معلوم‌بود خیلی داشتن حال میکردن چون هر بار کیرشونو تا ته حلقم میکردم تو بیشتر آه میکشیدن...یکم که حسابی براشون خوردم میلاد گفت بسه و منو بلندم کردن و انداختن رو تخت...یه جیغ کوتاه جنده طور کشیدم و حشری لبامو گاز گرفتم...جفتشون مثل قحطی زده ها اومدن اینور اونورم و هر کدوم یکی از سینه هامو گرفتن دهنشون و میک میزدن...نمیدونید این کار چققدددرررر عالی بود...این که دو نفر همزمان سینه هاتو بخورن عاااااالیه!!!!!
موهاشونو چنگ میزدم و آه و ناله میکردم اوناهم همینجوری سینه هامو میخوردن...درد داشت یکم ولی اون درد خیلی لذتبخش بود...نوک سینه هامو میک میزدن و گاز میگرفتن و لیس میزدن و منم میمردم از لذت...بعدش میلاد رفت سراغ لب و گردنم و سیناهم هی داشت میرفت پایین تر...همینجور که میلاد لب و گردنمو میخورد،سینا شکممو لیس میزد و میرفت نزدیک کصم...پاهامو باز کرد و خودشو لای پاهام جا کرد...میلاد دوباره رفت سراغ سینه هام و جفتشونو میک میزد...مطمئن بودم فردا کل سینه هام کبود میشن...میلاد سینه هامو میخورد و سینا زبونشو میکشید لای کصم و چوچولمو میک میزد...هر ازگاهی هم زبونشو میکرد تو کصم....انقدر شهوتم از دیدن اینکه یکی سینه هامو میخوره یکی هم کصمو زیاد شده بود که کصم داشت منفجر میشد...سینا انقد کصمو خورد و انگشت کرد که لرزیدم و آبم پاشید رو صورت سینا و سیناهم یه جون کشداری گفت و کص خیسمو لیس زد..‌.همونجور که لای پاهام بود کیرشو گذاشت دم سوراخمو و هولش داد تو...خیلیییی کلفت بود و یه آه از روی درد کشیدم که جفتشون گفتن جووووووون....یکم عقب جلو کرد و بعد پاهامو داد بالا و تلمبه زدنشو تند تر و محکم‌تر کرد....میلادم اومد کنار سرم نشست و کیرشو کرد تو دهنم..کص و دهنم داشت گاییده میشد و من رو ابرا بودم...کصم داشت جر میخورد چون کیرش خیلی کلفت بود منم جیغ میزدم بین آه و ناله هام...۵ دقیقه کصمو گایید و بعد کشید بیرون...رفت دراز کشید رو تخت و بهم گفت داگی شم لای پاش و کیرشو بخورم تا میلاد از پشت بیاد کیرشو بکنه تو کصم...رفتم لای پاش و داگی شدم و کیرشو کردم تو دهنم و مشغول ساک زدن شدم که میلاد اومد خیلی یهویی کیرشو تا تخماش کرد تو کصم که یه جیغ کشیدم...دردم گرفته بود ولی اون اهمیت نداد و محکم میکوبید از پشت تو کصم...کم‌کم دردش خوب شد و آه و نالم شروع شد...دو طرف کمرمو گرفته بود و محکم کصمو میگایید...سیناهم موهامو گرفته بود تو مشتش و کیرشو به زور میکرد ته حلقم و همش عوق میزدم...
میلاد چند دقیقه کصمو کرد که با ارضا شدن من دست از کردنم برداشت و محکم زد در کونم که خیلی سوخت...سینا گفت بیا بشین روکیرم و منم رفتم نشستم...یکم بالا پایین کردم که دیدم میلاد اومد از پشت چسبید بهم و گفت خم شو...ولی من ترسیدم چون میدونستم میخواد بکنه تو کونم...یکم دست دست کردم ولی زور و وحشی بازی اونا برنده شد و منو به زور خم کرد...کیر سینا تو کصم بود و میلاد دو سه بار به کیرش تف زد و گذاشت دم سوراخ کونم...خیلی میترسیدم چون کیرشم کلفت بود...آروم آروم شروع کرد به هول دادنش تو کونم...سوراخ کونم داشت آتیش میگرفت و منم همش جیغ میزدم و گریه میکردم و اصلا به التماسام اهمیت نمیداد و کار خودشو میکرد...انقد جیغ زدم و گریه کردم و تا به خودم اومدم دیدم تا ته جا کرده تو...یکم عقب جلو کرد و همچنان درد داشت ولی داشتم عادت میکردم...فکر اینکه یه کیر تو کصمه و یه کیر تو کونم باعث میشد انقد حشری بشم که دردشو یادم بره...یکم آروم عقب جلو کردن و بعدش کم کم جفتشون تند ترش کردن و کص و کونمو داشتن پاره میکردن....از شهوت عین جنده ها جیغ میزدم و میگفتم جرم بدین لاشیاااا...کص و کونمو یکی کنین عوضیاااا....جووووون دارم به دوتا کیر کلفت کص و کون میدمممممم اووووممممم آاااااااه آاااااایییییییی جوووووون تند تررررر محکم ترررررر آخخخخخخخ....
اینارو مثل جنده ها میگفتم و با این حرفام وحشی تر میشدن و تند تر و محکم تر تلمبه میزدن...قشنگ حس میکردم کص و کونم یکی شده...کامل خم بودم رو سینا و واسه همین میتونستم سینه هامو بکنم تو دهنش...اونم از خدا خواسته کرد تو دهنش و محکم میک میزد....همینجوری داشتن میکردن که دیدم آه و ناله ی میلاد بلند تر شد و توی کونم داغِ داغ شد و فهمیدم آبش اومده و خالی کرده تو کونم...بلافاصله بعد از ارضا شدن میلاد من لرزیدم و از کصم آبم ریخت بیرون ولی سینا همچنان کصمو میکرد که دیدم حرکتش تند تر شد و با فشار آب داغشو خالی کرد تو کصم...بعد از سقط دکتر بهم گفت که دیگه نمیتونم حامله بشم برای همین دیگه خیالم راحت بود...آب داغشون همزمان از کص و کونم میریخت بیرون و خیلی دوسداشتم اینو...همزمان که آبشون از دوتا سوراخام میریخت بیرون کونمو برای میلاد تکون میدادم و اونم آروم هی میزد رو کونم و تند تند میگفت جوووون...سیناهم که بیحال شده بود حسابی...افتادم کنار سینا و میلادم اومد اونورم افتاد...من بین سینا و میلاد بودم و با کص و کون خیس از آبشون خودمو میمالیدم بهشون و اوناهم خمار باهام ور میرفتن...میلاد کونمو میمالید سیناهم آروم نوک سینه هامو میک میزد...یکم که گذشت دیدم خوابشون برده...منم یکم رو تخت موندم و به این سکس جدیدی که داشتم فکر میکردم....اگه میدونستم تریسام انقدر حال میده زودتر امتحانش میکردم،بهههههترین سکسی بود که تاحالا داشتم...حتی از سکسم با رامینم بهتر بود...خیلیییی بهتر...فکر‌نکنم دیگه به کمتر از دو نفر راضی بشم....
نخواستم اونجا بمونم...پاشدم لباسامو پوشیدم...ساعت ۱۲ونیم شب بود و طبق معمول اسنپ گرفتم و رفتم خونه...افتادم رو تخت و همچنان به سکسی که داشتم فکر‌میکردم و کصم خیس میشد....شاید فکر کنید که دیگه قضیه ی رامین تموم شده ولی باید بهتون بگم اشتباه میکنین چون تازه قراره شروع بشه...!!
DADDY's girl
     
  
زن

 
عالی بود😍👏
onhbj fa g
     
  
زن

 
(قسمت یازدهم)

از سکسی که با میلاد و سینا داشتم حدودا یه هفته ای گذشته بود...تو این یه هفته یه بار با سینا رفتم بیرون چون وقت خالی نداشتم زیاد و همش‌ مشغول کار و درس بودم و به زور تونستم چند ساعت از زیر کار در برم و یکم تفریح کنم...چند روز دیگه تولد ۲۲ سالگیم بود...برنامه ای براش نداشتم،دلمم نمیخواست برنامه ای داشته باشم برای همین بیخیال بودم نسبت بهش...
روز تولدم رسید و همون روز صبحش سینا بهم زنگ زد..."سلام سکسیِ من صبحت بخیر"
صداش خیلی پر انرژی بود...
"سلام‌ سینا چطوری؟"
"توپِ توپ...راستی تولدت مبارک کوچولو"
از اینکه گفت کوچولو یجوری شدم،خوشم نیومد،فقط رامین حق داشت اینجوری صدام‌کنه...
"ممنون،فکر نمیکردم یادت مونده باشه!!"
"ما اینیم دیگه...عصر آماده باش میام دنبالت میخوام ببرمت یجایی"
"کجا؟"
"زرنگی؟؟اگه بگم که سورپرایزم خراب میشه!"
"اووو پس آقا سینا سورپرایز کردنم بلدن"
"پس چی خوشگله!..عصر منتظرم باش...فعلا!"
خداحافظی کردم و قطع کردیم...چه سورپرایزی داره یعنی؟
از صبح تا عصر رو همینجوری کنجکاو گذروندم و از یه ساعت قبل از اومدن سینا پاشدم و حسابی به خودم رسیدم...یه ست شورت و سوتین خیلی سکسی قرمز گرفته بودم،سینه هام تو سوتینش میدرخشیدن،شورتشم لامبادا بود و بند نازکش لای دوتا قمبل کونم رفته بود و کونمو هزار برابر خوشگل تر کرده بود،جلوشم که یه تور نازک بود که فقط چاک کصمو میپوشوند و یکم از لبه های کصم از شورت زده بود بیرون جوری که خودم دهنم آب افتاد...آرایشمم که مثل همیشه بود،نه خیلی زننده نه خیلی بی روح...کلی لوسیون و عطرم زدم به همه جام...جدیدا دوتا تتوی خوشگل زده بودم یکی روی رون پام و یکی هم روی کونم...بخاطر همین این ستو انتخاب کردم که تتوی کونم قشنگ بیوفته بیرون و مشخص باشه...دلم میخواست قمبلی که تتو داره محکم اسپنک بخوره...دوسداشتم نافمم پیرسینگ بزنم،خیلی سکسی و قشنگ میشد...کامل آماده شدم و منتظر شدم برسه...یهو یاد تولد پارسال افتادم که رامین منو برد کلبه ی باغ و سکس خشن داشتیم...دلم خیلی براش تنگ شده بود...تو حال و هوای اون روزا و رامین بودم که گوشیم زنگ خورد...سینا بود گفت بیا پایین...درو قفل کردم و رفتم پایین و سوار شدم...همو بوس کردیم و سلام احوال پرسی کردیم...گفتم "خب بگو ببینم سورپرایزت چیه؟؟"
"باید صبر کنی شیطون...فقط بدون قراره کلی خوش بگذره"
خب حداقل همین که قراره خوش بگذره خوبه...
یکم رانندگی کرد و رسیدیم به یه خونه ی ویلایی...درو زد و رفتیم تو و ماشینو پارک کرد...خونه ی قشنگی بود،معمولی بود ولی قشنگ بود...با کلید درو باز کرد و اول من رفتم و بعدشم خودش اومد تو و درو بست...یکم رفتم جلوتر و از دیدن شمعای روشن و بادکنکا و گلایی که ریخته بود زمین شوکه شدم و برگشتم سمتش و با هیجان گفتم همه ش کار توئه؟؟ که یه لبخند مرموزی زد و گفت یکی دیگه هم بهم کمک کرد!!
"کی؟؟!!"
که دیدم از پشت سرم صدای یکی اومد که گفت بنده!!
با تعجب برگشتم سمت صدا و در کمال ناباوری میلادو دیدم!!!
با قیافه ی متعجب و چشمای گرد شده گفتم اینجا چخبره؟؟
سینا اومد بغلم کرد و گفت میدونم از سکس سری پیش چقدخوشت اومد خوشگلم...میلادم اومد سمتم و بغلم کرد و تولدمو تبریک گفت...خب پس برنامه ی یه سکس خفنو چیده بودن!!
رفتم لباسامو عوض کردم...یه تاپ نازک و تنگ کرم تنم بود که خیلی بدنمو مخصوصا سینه هامو نشون میداد...شلوارمم که جین سرمه ای تنگ بود...موهامم ریختم دورم و رفتم نشستم وسطشون...یه کیک کوچیک گرفته بودن و یه سری خرت و پرت دیگه...برام شمعم روشن کرده بودن...خدایی خیلی سرخوش بودن!خلاصه بریدن کیک و خوردنش همش با مسخره بازیای این دوتا گذشت...بعد کیک یکی دو شات مشروب خوردن ولی من نخوردم...مشخص بود که کم کم دارن داغ میشن چون میلاد کم کم دستاشو میکشید روی رون پام و سیناهم آروم بازوهامو لمس میکرد...خودمم کم کم داشتم با این کاراشون داغ میشدم و بدنم مور مور میشد...سینا سرمو گرفت سمت خودش و لبای داغشو گذاشت رو لبام و میک میزد...میلادم از پشت سرشو کرده بود لای موهام و لباشو رسونده بود به گردنم و گردنمو آروم و داغ میبوسید...سینا همونجور که لبامو میخورد،از روی تاپ نوک سینه مو میگرفت و فشار میداد...خیلی حشری شده بودم و تند تند لبای سینا رو میخوردم و نفس نفس میزدم...میلاد از پشت قشنگ چسبیده بود بهم و بازوهامو تو دستاش فشار میداد و گردنمو لیس میزد و بوس میکرد...سینا از لبام دست کشید و بالا تاپمو گرفت و کشید پایین...سینه هام عین دوتا طالبی خوشگل افتاده بودن جلوش و نمیدونست کدومو دهن بگیره...سرشو کرد لاشون و لیس میزد...میلاد سرمو کج کرد سمت خودش و شروع کرد به خوردن لبام..‌.سینا مثل وحشیا سینه هامو میخورد و من تو دهن میلاد آه و ناله میکردم و اونم خوشش میومد و محکم تر لبامو میخورد‌‌‌‌...از لذت بخش ترین کارا توی سکس اینه که یکی حسابی سینه هامو بخوره و کبودشون کنه...سیناهم درست و حسابی داشت وظیفه شو انجام میداد...یجوری نوک سینه هامو به دندون میگرفت و با حرص گاز و میک میزد انگار با سینه هام دشمنی داره!!)))
میلاد انگار حرصش گرفته باشه به سینا گفت بسه دیگه دیوث هیچی واسه من نذاشتی...یه خنده ی لوند کردم و موهای سینارو گرفتم کشیدم و از سینه هام جداش کردم...برگشتم سمت میلاد و گفتم ممه هیچوقت تموم نمیشه گشنه خان!!بعدشم سینه های خیسمو مالیدم به صورت میلاد و اونم خمار شده بود و تکون نمیخورد..‌دهنش و باز کرد و خودم یکی از سینه هامو گذاشتم تو دهنش و شروع کرد میک زدن...انقد میک زده بودن میسوخت نوکشون و باد کرده بودن و قرمز شده بودن!!
از میلاد جدا شدم و تاپمو درآوردم...جفتشون نشستن کنار هم رو مبل و کیرشونو از شلوارشون درآوردن...منم نشستم پایین مبل و نوبتی میرفتم لای پای یکدومشون و کیرشونو میخوردم...کیرشون خیلی خوشمزه بود جوری که سیر نمیشدم...با حرص و ولع میک میزدم کیرشونو و اوناهم آه و ناله میکردن و من بیشتر حشری میشدم...کیرشونو میذاشتم لای سینه هامو بالا پایینشون میکردم...یکم دیگه خوردم و بلند شدم و تو همون حالتی که نشسته بودن رفتم نشستم رو کیر میلاد...کلفت بود و به زور میرفت تو کص تنگم...خلاصه جا شدم کامل رو کیرش و شروع کردم به بالا و پایین کردن...آخخخخخ که چقد عالی بود بالا پایین شدن رو اون کیر کلفت...سینه هامو با دست میمالیدم و عین جنده ها آه و ناله میکردن...سیناهم کیرشو گرفته بود دستش میمالید و با لذت این صحنه هارو نگاه میکرد...میلاد بلندم کرد و منو داگی خابوند رو مبل و تا ته کیرشو کرد تو کصم...آه بلندی کشیدم که جفتشون با هم گفتن جووووون...بعدشم کمرمو گرفت و محکم تلمبه میزد...جیغ و دادم کل خونه رو پر کرده بود و کصم داشت پاره میشد...سینا همچنان با حشریت زیااااد گاییده شدن منو نگاه میکرد...دلم‌میخواست تا ابد زیر کیر این دوتا باشم...کیر خوشگل میلاد تو کصم حرکت میکرد و کص من خیس تر و خیس تر میشد و صدای ملچ ملوچ کصم همه جارو پر کرده بود...یکم دیگه تو همون حالت کرد و بعدش اومد زیر من دراز کشید و دوباره کرد تو کصم...داشت تلمبه میزد که سینا با وازلین اومد پشتم...میلاد مکث کرد تا سینا به سوراخ کونم وازلین بزنه...وقتی کارشو کرد کیرشو گذاشت رو سوراخ کونم و آروم هول داد تو...داشتم از درد میمردم ولی منتظر موندم تا ته بکنه تو...درد بدی پیچیده بود زیر دلم...بالاخره تا ته جا کرد و یکم‌توش نگه داشت تا جا باز کنه....بعد دوتایی آروم شروع به تلمبه زدن کردن...یکم که دردم بهتر شد بهشون گفتم تند ترش کنید...اوناهم از خدا خواسته منتظر اشاره ی من بودن تا کص و کونمو یکی کنن!!
یه کیر کصمو پاره میکرد یکی هم کونمو و این بهترین چیز دنیا بود...مدام جیغ میزدم و میگفتم جر بدین توروخداااا جرم بدین پاره م کنین...التماسشون میکردم که بدون وقفه جرم بدن...تو حال خودشون نبودن و چشاشون هیچی جز کردن منو نمیدید...خیلی وحشتناک شده بودن و هیچی حالیشون نبود....نمیدونید که چقد وحشیانه و با حرص منو میکردن...منم فقط جیغ میزدم و گریه میکردم...گریه از روی لذت!!
کص و کونم دیگه داشتن میسوختن و حالا دیگه التماسشون میکردم بس کنن ولی اصلاااا به هیچکدوم از حرفا و التماسام گوش نمیدادن...سینا محکم میزد رو کونم و میگفت جنده کوچولو بگو ببینم به کی داری کص و کون میدی؟؟؟منم جیغ میزدم و میگفتم سینا و میلااااد...دوباره محکم‌میزد رو کونم و میگفت جنده ی مادوتایی،میگاییمت جنده کوچولو،کص و کونت مال مادوتاس هروقت بخوایم میای زیر دوتامون میخوابی و جر میخوری...من فقط داشتم جیغ میزدم و لذت میبردم از این حرفا...
انقد از این حرفا حشری شده بودم که داشتم ارضا میشدم...جیغ میزدم " تند ترررر تند تررررر آبم داره میاااااد توروخدا تندتررررر"
جفتشون با شدت تلمبه میزدن که یهو کل بدنم لرزید و میلاد کیرشو از کصم کشید بیرون و آبم پاچید رو شکمش...همچنان داشتم میلرزیدم چون شدت ارضا شدنم خیلی زیاد بود...سینا منو گرفت تو بغلش و گردنمو از پشت لیس میزد تا آروم شم...یکم که آروم تر شدم سینا به میلاد گفت ببریمش تو اتاق واسه برنامه ی جذاب بعدی!!من تعجب کرده بودم،نمیدونستم داره از چی حرف میزنه...
"برنامه ی بعدی چیه؟؟!!"
"میفهمی کص تپل من"
بغلم کردن و بردن رو تخت...منو خوابوندن و مثل سری قبل هر کدوم یکی از سینه هامو میخوردن و منم کیف میکردم...سینا همزمان کصمم میمالوند و انگشت میکرد...یهو جفتشون باهم بلند شدن و رفتن لای پاهام و کامل پاهامو باز کردن و خودشونو جا کردن...جفتشون داخل رونامو لیس میزدن و نوازش میکردن...حسابی که لیس زدن جفتشون باهم رفتن سراغ کصم...این اولین بار توی عمرم بود که دو نفر باهم کصمو میخوردن و هر چییییی از عالی بودنش بگم کم گفتم...یکی سوراخمو لیس میزد یکی چوچولمو...جفتشون همزمان زبونشونو میکشیدن لای هم و مشخص بود زبونشون میخوره به هم...وااااای خدااااا محححشششرررررههههه این کار...با دوتا دستام موهاشونو چنگ میزدم و میکشیدم و خیلی حشری آه و ناله میکردم...از کصم هی آب میزد بیرون و اونا لیسش میزدن و میخوردن...مثل دوتا سگ واسه کصم له له میزدن و لیسش میزدن...میلاد داشت چوچولمو لیس میزد و سیناهم زبونشو کرده بود تو کصم و تکون میداد...از زیاد شدن آه و ناله م فهمیدن که نزدیک ارضا شدنمه برای همین سریع بلند شدن...سینا اومد خوابید رو تخت و بهم‌گفت به پشت روش بخوابم...منتظر بودم که بکنه تو کونم و میلادم از جلو بکنه تو کصم که یهو سینا گفت اون کص خوشگلتو حسابی شل کن که اذیت نشه!!یعنی چی؟؟
سینا کیرشو کرد تو کصم و میلادم اومد نزدیک...یه نگاه موذی با لبخند موذی زد و کیرشو میمالید به کیر سینا که یهو دیدم میلاد داره کیرشو فشار میده به سوراخ کصم!!!!یه تکون محکم خوردم و با چشایی که ۴ تا شده بودن جیغ زدم چیکار داری میکنی؟؟؟؟که خندیدن و سینا گفت محکم میگیرمش بکن تو!!!!وای خدایا نه نه نه نه نه جفتشون میخوان همزمان بکنن تو کصم!!!!!!!!!ترسیده بودم چون صدددد در صددددد جر خوردنم قطعی بود...جیغ میزدم و سعی میکردم خودمو آزاد کنم ولی سینای وحشی منو سفت گرفته بود و نمیذاشت تکون بخورم...همینجوری داشتم جیغ و دست و پا میزدم که میلاد عوضی کیرشو آروم آروم کرد تو کصم...داشتم میییمررردممممم از درد و پاره میشدم...پاره شدنمو از جایی فهمیدم که میلاد یه دستمال برداشت و شروع کرد به پاک کردن و وقتی انداخت کنار دیدم خونیه!!!اینو که دیدم گریه م بیشتر شد و بیشتر جیغ میزدم و گریه میکردم...تصور کنید دوتا کیر توی یه کص!!!!!!!!!!!آروم تکون میدادن....بیشتر از چیزی که تصورشو کنید درد داشت و به این زودیا آروم نشد...انگار جیغ و گریه هام اونا رو وحشی تر میکرد برای همین سرعتشونو بیشتر کردن...درسته خیلی درد داشت و بد بود ولی از یه طرفم اینکه دوتا کیر باهم تو کصمن حشریم میکرد...سعی کردم شل کنم تا دردش کمتر شه...تند و محکم تو کصم تلمبه میزدن و منم جیغ میزدم و فحششون میدادم...حدودا یه ربع کص بیچاره ی منو جر دادن و اول سینا آبش اومد و خالیش کرد تو کصم و ۵ دقیقه ی بعدش میلاد ریختش تو کصم...کصم داغ شده بود و پر شده بود از آب دوتا کیر...آب کیرشون از کصم میریخت بیرون و پخش میشد رو رونای سینا...کصم هنوز درد میکرد و خون آبه میومد...خیلی انرژی ازم رفته بود و بیحال افتاده بودم رو تخت...سینا اومد پاهامو باز کرد و با دستمال کصمو تمیز کرد بعدشم جفتشون افتادن بغلم و شروع کردن به نوازش کردن و تشکر ازم بابت سکس محشری که داشتن...فکر کنم تا یکی دو هفته این کص بدبخت باید استراحت کنه...خوابمون برد و وقتی بیدار شدیم ساعت نزدیک ۱۰ شب بود...پاشدیم لباسامونو پوشیدیم و سینا زنگ زد سفارش غذا داد و غذارو هم کنار هم خوردیم و بعدش با میلاد خداحافظی کردیم و سینا منو رسوند خونه...خیلی خسته بودم انگار کوه کنده بودم...بیحال در حیاطو باز کردم و رفتم بالا و کلید انداختم و رفتم تو...همین که خواستم درو ببندم یکی سریع خودشو انداخت تو و جلو دهنمو گرفت و درو بست!!!
خیلی ترسیده بودم و نمیدونستم کیه...دست و پا میزدم و آخر سر یه لگد محکم زدم به پاش که آخی گفت و ولم کرد و برگشتم و چشام ۴ تا شد...رامین!!!!
با عصبانیت داد زدم این‌ چه غلطی بود کردی؟؟؟؟زل زد تو چشام...کارد میزدی خونش در نمیومد...انقدر چشاش سرخ بودن که ترسیده بودم...آروم آروم میومد سمتم و منم میرفتم عقب تا اینکه هولم داد و منو کوبوند به دیوار و صورتمو محکم گرفت....
"حالا دیگه با یه مشت لاشی حرومزاده میریزی رو هم آره؟؟؟"
فهمیده بود قضیه ی سینارو؟؟؟ولی از کجا؟؟؟نکنه الان دیده که پیاده شدم از ماشینش!!!
به سختی گفتم چی میگی؟؟
" چی میگم؟؟؟مثل جنده ها باهاش میگردی و میری میای...فکرکردی حواسم بهت نیس کوچولو؟؟؟؟
خیلی وحشتناک شده بود...هر لحظه منتظر بودم یه بلایی سرم بیاره!!!
صورتمو ول کرد و گفت یالا بگو اون حرومزاده کیه؟؟؟
داد زدم " به تو چه؟؟؟؟؟؟؟هان؟؟؟؟به تو چه؟؟؟"
دوباره اومد سمتم که دوییدم رفتم اون‌سمت سالن..."دوست پسرمه،اوکی؟؟؟؟و این به تو هیچ ربطی نداره!!!"
از عصبانیت نفس نفس میزد....داد زد"دوست پسرته؟؟؟؟؟مثل اینکه یادت رفته گفتم تو فقط و فقط مال منی!!!!چه راحت همه ی چیو فراموش کردی!!!!بخاطر تو زندگیم بهم ریخت و طلاق گرفتم و تو عین خیالت نیست!!!"
"بخاطر من؟؟؟؟این جنابعالی بودی که زن داشتی و در عین حال کیرت واسه یکی دیگه هم بلند شد پس تو تنت میخاریده!!!!"
یهو یه نگاه ترسناکی بهم انداخت و اومد سمتم و بازومو چنگ انداخت و گرفت و کشوند سمت در مشت میزدم بهش و میگفتم چه غلطی میکنی منو کجا میبری؟؟؟گفت به نفعته که خفه شی و دنبالم بیای وگرنه بد کاری دستت میدم...از ترس خفه شده بودم و منو کشون کشون برد سمت ماشینش و انداخت تو ماشین و درو بست...اومد نشست تو ماشین و راه افتاد...داد زدم کدوم گوری داری منو میبری؟؟؟؟
"میبرمت یجایی که جندگی واسه این و اونو فراموش کنی و ادب شی!!!!
نمیدونستم میخواد باهام چیکار کنه و کدوم قبرستونی منو میبره...فقط میتونستم بشینم و منتظر بمونم.....
DADDY's girl
     
  
↓ Advertisement ↓
زن

 
سلام دوستان امیدوارم که حالتون خوب باشه...قسمت دوازدهم ۳ شنبه آپلود میشه
DADDY's girl
     
  
زن

 
(قسمت دوازدهم)

از مسیر فهمیدم که داریم میریم سمت باغ...منو میبره اونجا که چی بشه؟؟ساکت نشستم تا برسیم...وقتی رسیدیم مشتی حسینو اصلا ندیدم...رفتیم تو و ماشینو پارک کرد و اومد سمت من و درو باز کرد...محکم بازومو گرفت و از ماشین کشید بیرون و هولم داد سمت در...در ماشینو قفل کرد و دوباره اومد سمتم بازومو گرفت و کشوند برد داخل کلبه...با جیغ و داد بهش فحش میدادم و مشت میزدم بهش ولی اهمیتی نمیداد و منو همچنان میکشوند دنبال خودش...رفت تمام در و پنجره ها رو بست و قفل کرد و کلیداشم گذاشت تو جیب کتش...سرش داد زدم و گفتم برای چی منو آوردی اینجا چه غلطی میخوای بکنی که خیلی ریلکس نگام کرد و گفت از این به بعد خونه ت اینجاس!!
"یعنی چی؟؟؟من کار و زندگی دارم درس دارم تمام وسایلم تو اون خونه س اصلا تو کی هستی که به خودت اجازه میدی منو بکشونی اینور اونور و خونه و زندگی برام تعیین کنی؟؟؟؟"
"میدونم که این ترم ترمِ آخرته،رئیس دانشگاتون از دوستای قدیمیمه پس اوکی میشه..."
خدایا داشتم دیوونه میشدم...
"وسایلتم میارم اینجا...سر کارم دیگه نیازی نیس بری!!...در واقع تو دیگه به هیچی نیاز نداری!!!"
بعد این حرفش یه نگاه عجیب و مسخره با یه لبخند مرموز زد و در اصلیو باز کرد و رفت بیرون و دوباره قفلش کرد.‌‌..دیدم که سوار ماشینش شد و رفت!!!!! یعنی چی؟؟؟کجا رفت؟؟؟خدایا منو زندونی کرده این عوضی!!!ساعت ۱ شب بود...رفتم به تمام در و پنجره ها سر زدم که ببینم میتونم راهی به بیرون پیدا کنم یا نه که دیدم هیچ فایده ای نداره...پنجره ها که اونقدر بزرگ نبودن تا ازشون رد بشم اونایی هم که بزرگ بودن حفاظ داشتن...عین بدبختا نشستم وسط کلبه و نمیدونستم باید چه گوهی بخورم...
یه ساعت بعد دیدم صدای ماشین اومد و فهمیدم که اومده...منتظر شدم بیاد داخل تا باز داد و بیداد راه بندازم و قانعش کنم منو برگردونه...اما اینم فایده نداشت...هییییچ اهمیتی نمیداد و اصلا انگار گوش نمیکرد...خیلی جدی بهم گفت برو بالا!!وایستادم سر جامو حرکتی نکردم که دوباره با لحن جدی تری گفت برو بالا!!یکم ترسیدم و آروم و به اجبار راه افتادم سمت پله ها و رفتم بالا...دستاش تو جیبش بودن و پشت من میومد بالا...رسیدیم بالا و رفتم یکم جلو تر و برگشتم سمتش...اونم وایستاد و شروع کرد به نگاه کردن از بالا تا پایینم،با یه نگاه معمولی و بی تفاوت...همونجور که دستاش تو جیبش بود و نگام میکرد گفت لباساتو در بیار!!! با تعجب نگاش کردم و گفتم چی؟؟!!!! گفت " واضح بود،لباساتو در بیار!!
نکنه اذیتم کنه!!!چه گوهی بخورم؟؟...همینجوری داشتم با خودم فکر میکردم که یه داد وحشتناک زد و گفت مگه کری؟؟؟گفتم لباساتو در بیار!!!!! دادش انقد وحشتناک بود که واقعا ترسیدم...قبلا وقتی میخواستیم با هم سکس داشته باشیم مشتاق و سریع لباسامو در میاوردم ولی این سری هیچ میلی نداشتم و معذب بودم...بافتمو درآوردم و انداختم کنار...به کندی رفتم سراغ دکمه ی شلوارم که باز داد زد.."سریع تر"...
شلوارمو با اکراه در آوردم...حالا دیگه فقط با شورت و سوتین جلوش بودم...گفت "برو روتخت و رو شکم دراز بکش!!" ترسیده بودم ولی نخواستم دوباره داد بزنه برای همین آروم و با ترس رفتم رو تخت و به شکم دراز کشیدم...در همون کمد کوفتیشو باز کرد و بازم طناب آورد و دست و پاهامو تو همون حالت بست به تخت...اومد رو کمرم نشست و خیلی وحشیانه سوتینمو باز کرد و از زیرم کشید بیرون و انداخت کنار...بعدشم شورتمو تو تنم جر داد و پرتش کرد اونور...با التماس بهش گفتم رامین بسه اذیتم نکن...دستاشو کشید رو کمر و کونم و گفت هنوز شروع نکردم!!!
مطمئن بودم با اون حجم از عصبانیت و وحشی بازی که درآورده بود قرار بود بدجور دهنمو سرویس کنه...اصلا حشری نبودم و هیچ میلی به رابطه نداشتم برای همین دیگه از این کاراش خوشم نمیومد...صدای باز شدن کمربندشو شنیدم!!ولی فقط همین!!!لباساشو در نیاورد!!
خیلی ترسیده بودم...داشتم خدا خدا میکردم که یوقت با کمربند نزنه که یهو چنان با کمربندش کوبوند رو کونم که از درد وحشتناکش جیغ خیلی بلندی کشیدم و شروع کردم به گریه کردن!!
اما همچنان اون هیچی حالیش نبود...!!
ضربه ی دومو محکم تر به کمرم زد و منم باز جیغ کشیدم و بیشتر گریه کردم...بقدری بدنم میسوخت و درد میکرد که تحملش برام سخت بود...ضربه هاش خیلی محکم بودن و تا مغز استخونم درد میگرفت...ضربه ی سوم به رونام!!ضربه ی چهارم به کف پاهام...ضربه ی پنجم...شیشم...هفتم...دهم.....!!!
.
.
چشامو باز کردم...همه جارو تار میدیدم...تا یکی دو دقیقه از هیچی خبر نداشتم و منگ بودم...یکم که دیدم بهتر شد و تونستم درست به اطراف نگاه بندازم،تازه یادم اومد که دیشب چه اتفاقی افتاد!!
در کمال ناباوری دیدم که همچنان دست و پاهام بسته س اما منو به کمر خوابونده بود و دست و پاهامو بسته بود...با فکر ضربه ها تازه یاد کارش افتادم و فهمیدم که بدنم چقدددررر از درد و سوزش داره تیر میکشه...آشغال کثافت منو به پشت خوابونده که بیشتر دردارو حس کنم؟؟؟نامردِ پست....
به ساعت اتاق نگاه انداختم،۱۱ونیم صبح بود...
انقدر درد داشتم که ضعف کرده بودم و حالم خوب نبود،هیچ جونی انگار نمونده بود برام...صداش زدم..."رامین...آشغال عوضی کدوم قبرستونی هستی بیا دست و پاهامو باز کن"...اما هیچ جوابی نشنیدم...گریه میکردم و صداش میزدم...حالم خیلی بد بود...نیم ساعتی تو همون حال مونده بودم که صدای باز و بسته شدن در اومد...
صدای قدم هاشو روی پله ها میشنیدم...با چشمای اشکی و بی حال نگاش کردم...نای حرف زدن نداشتم...اون حتی یه نگاه دل سوزانه هم توی چشماش نبود..از اینکه لخت با دست و پای بسته جلوش بودم حالم بهم میخورد...اومد جلوی تخت وایستاد و دستاشو کرد تو جیبش و گفت" بهم فهموندی یکی مثل همونایی هستی که چند سال پیش شکنجه شون میدادم...این تازه اولشه...باید بفهمی وقتی صاحاب داری یعنی صاحاب داری و نباید بری واسه بقیه جندگی کنی"!!!
اونقدر پر از حرص و عصبانیت شدم که محکم یه تف به سمتش پرت کردم و هر چی از دهنم دراومد بهش گفتم...درد توی بدنم بیشتر شد و به خودم پیچیدم و باز گریه م گرفت...اومد دست و پاهامو باز کرد که همون موقع یدونه محکم خوابوندم تو دهنش...اولش خیلی تعجب کرد ولی بعدش صورتش قرمز شد از عصبانیت و هزار برابر محکم تر زد تو دهنم که مزه ی خونو تو دهنم حس میکردم و چشام سیاهی رفت...انقدر ضعف داشتم که با یه هول ساده از هوش میرفتم...
چشمامو که باز کردم دیدم لباس تنم کرده ولی همچنان دستامو بسته به تخت اما اینور و اونور تخت نبسته بود..بسته بود به هم....منو مثل یه سگ بسته بود تو خونه و آزارم میداد...حس خفگی داشتم...شاید اگه مامان بابای درست و حسابی داشتم و همیشه کنارم بودن و منو تنها نمیذاشتن الان انقدر بدبخت و بی کس نبودم...فکر میکردم رامین میتونه جای همه رو برام پر کنه و بشه همه کسم ولی...
از پله ها اومد بالا...یه سینی غذا دستش بود...انقدر ضعف داشتم که بوی غذاهم حالمو بد میکرد...اومد نشست لب تخت و سینی رو گذاشت کنارم...با کینه و نفرت بهش نگاه میکردم...یه نگاه معمولی بهم انداخت و شروع کرد به لقمه گرفتن...پست فطرت حتی موقع غذا خوردنم دستامو باز نکرد...لقمه رو آورد سمت دهنم اما از خوردن ممانعت کردم و سرمو با اخم کردم اونور که محکم صورتمو برگردوند و به زور لقمه رو کرد تو دهنم...لقمه رو از دهنم تف کردم بیرون که این کار باعث عصبانیتش شد و همونو برداشت دوباره کرد تو دهنم و فکمو فشار میداد و میگفت باید قورتش بدی،دوسندارم بیوفتی اینجا از گشنگی بمیری...درحالی که اشک تو چشمام جمع شده بود به زور لقمه رو جویدم و قورت دادم...یه پوزخند زد و گفت آفرین!!از این به بعد باید عین یه برده حرف گوش کن باشی و فقط بگی چشم ارباب!!!
خدایا!!!!رسسسماااااا منو برده ی خودش کرده!!!
معلوم نبود تو این خراب شده قراره چقدر بمونم و چه بلاهایی میخواست سرم بیاره...
چندتا لقمه ی دیگه گرفت و به زور داد بهم...خیلی تشنه م شده بود...بهش گفتم آب میخوام...اما خیلیییی عوضی طور لیوانو بلند کرد و گفت "آب؟؟تا شب باید تشنه بمونی...شب حسابی بهت آب میدم...!!" بعدشم یه خنده ی مزخرف کرد و سینی رو برداشت و رفت...
یعنی چی؟؟نکنه منظورش آب کیرش بود؟؟!!
نیم ساعت گذشت حس کردم کم کم داره دستشوییم میگیره...صداش زدم و گفتم" بیا دستامو باز کن باید برم دستشویی!"...اهمیتی نداد و باز بلند تر صداش کردم که شنیدم یه چیزیو پرت کرد رو میز و بلند شد اومد بالا...
"چی میگی؟"
"کری؟؟میگم دستشویی دارم"
یکم مکث کرد و با جدیت نگام کرد و با تردید اومد دستامو باز کرد...
بازومو گرفت و منو تا دستشویی برد و دم در منتظر موند تا کارم تموم شه...تو دستشویی داشتم به این فکر میکردم که حالا که دستام بازه یه غلطی بکنم...اومدم بیرون و تصمیم گرفتم طی یه حرکت وقتی اومد نزدیکم بزنمش و بتونم فرار کنم...که همین کارم کردم ولی...
اومد نزدیکم و خواست بازومو بگیره که با زانوم محکم زدم تو کیر و تخماش که از درد به خودش پیچید و دستشو گرفت به دیوار...منم دوییدم سمت در و از شانسم قفل نبود و سریع بازش کردم و دوییدم بیرون...از کلبه تا در بزرگ اصلی یکم راهش طولانی بود و باید خیلی میدوییدم تا برسم بهش...اصلا پشتمو نگاه نکردم چون فکر میکردم با اون ضربه ای که بهش زدم نتونه از جاش تکون بخوره اما گفتم بذار برگردم یه نگاه بندازم که از دیدنش که داره میدوئه و بهم نزدیک میشه وحشت کردم و قلبم داشت از جا در میومد...داشتم میرسیدم به در بزرگه که بهم رسید و دست انداخت یقه ی لباسمو گرفت و محکم با پشت خوردم زمین...از درد داشتم میمردم که دست انداخت بلندم کرد و منو کشوند توی کلبه...هیچ جوره از دستش خلاصی نداشتم...پرتم کرد تو و خوردم زمین...درو کامل قفل کرد و کلیدشو گذاشت تو جیبش و اومد سمتم...موهامو گرفت و یدونه محکم خوابوند تو صورتم که از دهنم پر خون شد...گفت از این به بعد میدونم دیگه باید چجوری باهات رفتار کنم...کشون کشون منو برد بالا و باز دست و پاهامو بست و من و ول کرد و رفت بیرون...چند ساعت همونجوری مونده بودم...به ساعت نگاه انداختم و دیدم داره ۹ونیم شب میشه...نیم ساعت بعد یعنی ساعت ۱۰ رامین اومد خونه...پایین یکم معطل کرد و بعدش دیدم با یه جعبه پیتزا اومد بالا...پرتش کرد رو میز پایین تخت و کتشو درآورد و یه صندلی برداشت و نشست پشت میز...جعبه رو باز کرد و گفت" پیتزا خیلی دوسداشتی نه؟؟" بعد بدون اینکه حتی یه تیکه بهم بده نشست جلومو تا آخرش خورد...خیلی گشنه م بود و قطعا تا الان میدونید که من چقدر عاشق پیتزام...از تک تک کاراش بیزار بودم،از خودش بیزار بودم...از اینکه قرار بود منو بیشتر از اینا آزار بده قلبم پر درد میشد...
غذاشو که کوفت کرد بلند شد یکم تو اتاق قدم زد و با لذت دست و پاهای بسته شده مو نگاه میکرد...
اومد نزدیکم...نشست لب تخت و دستشو کشید به صورتم که با اکراه صورتمو کردم اونور...یه لبخند زد و گفت رامت میکنم وحشی...بلند شد و رفت پایین و یکم بعد با یه جعبه ی مشکی اومد بالا...تقریبا بزرگ بود...گذاشتش رو میز و بازش کرد.‌‌..قبل اینکه محتوای توشو در بیاره یه نگاه خبیث و پلید بهم انداخت و پوزخند زد...گفت "تو این جعبه وسایل زندگی جدیدته!!...وسایلی که بهت نشون میدن از این به بعد چه عنوانی داری و چجوری باید زندگی کنی...!!!"
منظورش از این چرت و پرتا چیه؟؟یعنی چی وسایل زندگی جدیدت؟؟
نمیدونستم چی توشه ولی مطمئن بودم چیزایی که تو اون جعبه هستن قراره ابزار شکنجه ی من باشن......!!!
DADDY's girl
     
  
زن

 
درود به همگی...راستش خواستم بگم تو این روزها حال هیچکس خوب نیست از جمله خودم و ترجیح میدم فعلا قسمت جدید نذارم..مرسی از اینکه تا اینجا همراهی کردین و دنبال کردین داستانو🌹
DADDY's girl
     
  
مرد

 
نمیخوای بقیهع داستانو بزاری؟
Tr
     
  
مرد

 
رامین خیلی جالب بود
     
  
صفحه  صفحه 4 از 4:  « پیشین  1  2  3  4 
داستان سکسی ایرانی

جنده ناپدریم شدم

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA