انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 1 از 15:  1  2  3  4  5  ...  12  13  14  15  پسین »

چطور در سن پایین کونی شدم



 
چطور در سن پایین کونی شدم
داستان‌ سکسی
خاطرات سکسی
گی
سن پایین
     
  

 
سلام به همگی
اول از همه از مدیر تشکر می کنم بابت اختصاص دادن این تاپیک به من.
بعد از دوستایی تشکر می کنم که خاطرات من رو خوندند، نظر دادند و در نهایت پیشنهاد ایجاد یک تاپیک اختصاصی رو مطرح کردند.
در این تاپیک کلیه خاطرات خودم رو جمع آوری می کنم و احساسم رو باهاتون تقسیم خواهم کرد.
بخشی از این احساس مربوط میشه به زمانی که خاطره شکل گرفته و بخشی از اون مربوط میشه به زمانی که دارم خاطره رو براتون می نویسم. البته سعی من اینه که احساس دوم روی خاطره تاثیر نگذارد و واقعیت رو اونطور که اتفاق افتاده براتون روایت کنم.
موضوع مهم اینه که این خاطرات واقعی هستند و تجربه شدند. اما هیچ اصراری برای پذیرش و یا رد اون توسط خوانندگان عزیزم ندارم.
اگر از خواندنش حال خوبی بهتون دست داد و کیف کردین چه بهتر، همین برای من بهترین نتیجه هست.
خوشحال میشم با مشارکت و نظر دادنهاتون بتونیم این تاپیک رو فعال کنیم.
لطفا به هم احترام بگذاریم و از توهین پرهیز کنیم.
متشکرم
     
  

 
آشنایی من با آلت تناسلی
اولین بار که کنجکاوی سکسی سراغم اومد توی سن فکر کنم حدودا شش سالم بود. تصورم اینه که این یه احساس مشترک بین تمام بچه هاست که فقط شدت و حدت اون در بین بچه ها فرق می کنه.
برای من جرقه این کنجکاوی به این شکل زده شد:
یه همسایه داشتیم که پسرش هم سن من بود و یه خواهر داشت که یک سال از خودش کوچیک تر بود. درست مثل من. ما چهارتایی هم بازی بودیم. اسم پسره بابک بود. یادمه یه روز توی حیات خونه ما بازی می کردیم. بابک با یه شورت جین روبروی من نشسته بود. از کنار شورتش دودولش افتاده بود. من دول بابک رو به خواهرم نشون دادم و در گوشش گفتم: اونجاشو. خواهرم خیلی با تعجب نگاه می کرد. بعد گفت اون چیه؟ بابک گفت: دودولمه. بعد من به بابک گفتم دودولت رو نشونمون بده. بابک شورتش رو داد پایین و دولش رو نشونمون داد. بعد گفت: حالا دخترا نشون بدن. خواهرش و خواهر من که پیراهن تنشون بود، پیراهناشون رو دادن بالا و شورتشون رو پایین کشیدن اما از دول خبری نبود. حالا نوبت منو بابک بود که تعجب کنیم. آخه تا اون موقع آلت تناسلی یه دختر رو ندیده بودیم. خواهرم به بابک گفت: میشه دستش بزنم؟ بابک دوباره شورتش رو پایین کشید و دولش رو درآورد و خواهرم دول بابک رو توی دستش گرفت. همونطور که با دستش دول بابک رو می مالید، راست شدن کیرش رو توی دست خواهرم دیدم. از اون طرف هم خواهر بابک به من گفت تو هم نشون بده منم بازی کنم. هر چهار نفرخوشمون اومده بود. اما خیلی زود کشیدیم بالا و دوباره حواسمون به بازی پرت شد.
بعد از اون دیگه هر بار بابک و خواهرش میومدن خونه ما واسه بازی، هر چهارتایی به هم نشون می دادیم و دخترا به قول خودشون برامون نازش می کردن. توی یکی از این بازی ها که با بابک دولامون رو به هم نشون می دادیم، بابک گفت بیا به هم بمالونیمشون. بعد اول منو بابک دولامون رو به هم مالوندیم و بعد بابک خواهرم رو جلو کشید و با دولش می مالوند به کس خواهرم (البته زمان کودکی بهش می گفتیم ناز).
دیگه جزو بازی های هر روزمون شده بود دولامون رو به هم بمالونیم. یه روز که دخترا هم داشتن با هم بازی می کردن، در حالیکه با بابک داشتیم دول همو می مالیدیم ازش پرسیدم: دول چه مزه ای داره؟ گفت نمی دونم. گفتم بیا بخوریم. قبول کرد. با هم رفتیم پشت دیوار توالت توی حیاطمون. اول من دول بابک رو خوردم. وقتی داشتم دولش رو می خوردم برای دومین بار راست شدن کیرش رو دیدم. یادمه بیشتر بوی ادرار می داد. اما از بوش خوشم اومده بود. مخصوصا وقتی راست شده بود و سر نرمش رو توی دهنم مک می زدم. بعد اونم واسه منو خورد. حس خیلی خوبی بهم دست داده بود. بعد دخترا اومدن و دیدن که ما داریم چیکار می کنیم. من به خواهرم گفتم که اونم بیاد دول بابک رو بخوره. اومد و جلوی بابک نشست و کیرش رو که هنوز بیرون بود کرد توی دهنش. اما زیاد خوشش نیومد و بلند شد. داشت دهنش رو پاک می کرد که بابک پیرهن خواهرم رو داد بالا و دولش رو از روی شورت چسبوند به کس خواهرم. خواهر بابک هم اومد یه کم دول منو خورد و بعد دوباره با خواهرم رفتند دنبال بازی خودشون.
تا این که خونواده بابک از اون محل رفتن و اولین آشنایی من با آلت های تناسلی پسر و دختر و تجربه سکسی من که شامل بازی کردن با کیر و چشیدن طعم اون بود، در حالیکه اصلا نمی دونستم چی هست و چیکار دارم می کنم و بیشتر می شه گفت یه کنجکاوی کودکانه بود شکل گرفت.
     
  ویرایش شده توسط: nicenightgay   
↓ Advertisement ↓
TakPorn

 
شکل گرفتن اولین تجربه سکسی
بعد از رفتن بابک و خواهرش، تا مدتی منو خواهرم تنها شده بودیم و دیگه دوستی نداشتیم. بیشتر با هم بازی می کردیم. اما دیگه از دیدن و مالوندن و خوردن خبری نبود.
ما یه خاله داریم که یه خونواده هشت نفری هستن. یعنی شش تا فرزند که سه تا خواهر و سه تا برادر. یکی از پسر خاله هام چهار سال از من بزرگتره و دو تا برادر دیگه از من کوچیکتر. یه روز خونه خالم بودیم و منو خواهرم با سه تا پسر خالم توی پارکینگ خونشون بازی می کردیم که احساس کردم پسر خالم همش خودشو به من می مالونه. اون یه دوچرخه داشت که معمولا باید هزار بار التماس و خواهشش می کردیم تا سوارمون کنه. اونم فقط یه دور کوتاه. اما اون روز خودش پیشنهاد داد که بیا سوارت کنم و باهم دور بزنیم. منم خوشحال از این که می تونم سوار دوچرخه بشم می رفتم و روی تنه جلویی دوچرخه پسر خالم می نشستم. وقتی سوارم می کرد همش با رونش رو می مالید زیر کونم. بعد داداشاش گفتند ما رو سوار کن. اما اون گفت نوبت شما امروز نیست. امروز نوبت مهمون هامون هست. بعد خواهرم رو نشوند جای من و شروع به دور زدن کرد. دیدم با اون هم همین کار رو می کنه و مدام با زانو و رونش می ماله زیر کون خواهرم و چون پیرهن تن خواهرم بود، به هوای این که نیفته و نگهش داره، مدام دستش رو می برد زیر پیراهن خواهرم و اونو بیشتر از من سوار می کرد و دور می زد. اما همین دست مالی کردن ها باعث شد خوردند زمین و دیگه خواهرم سوار نشد.
بعد که دید تلاشش برای سوار کردن خواهرم بی فایده است، دوباره منو سوار کرد و برد تو یه کوچه خلوت. دوچرخه رو نگه داشت و شروع کرد با کونم بازی کردن. راستش من خوشم اومده بود. وقتی دیدم چطوری کون خواهر کوچولوم رو میمالونه، و اونو بیشتر سوار می کنه، همش دوست داشتم منو به جای اون بماله و ببرتم دوچرخه بازی. واسه همین وقتی بهم گفت دوس داری؟ خوشت میاد؟ بلافاصله با سر گفتم آره. اون که خوشحال شده بود گفت: می خوای بریم یه جای خلوت؟ گفتم واسه چی؟ گفت بمالونمت تا خوشت بیاد. گفتم باشه. منو برد تا رسیدیم به یه زمین خالی که چندتا دیوار نصفه داشت. رفتیم پشت یکی از دیوارهای خرابه که از بیرون دید نداشت. بعد از پشت چسبید به کونم و با دست لپای کونم رو می مالوند و در همین حال ازم پرسید: تا حالا ناز خواهرت رو دیدی؟ گفتم آره. تا گفتم آره، دستش رو برد توی شلوارم و کونم رو گرفت تو دستش. بعد پرسید نازش چطوریه؟ گفتم: با مال ما فرق می کنه. مال ما درازه ولی مال اونا تخته. بعد ازش پرسیدم: تو ناز خواهرات رو ندیدی؟ بدون این که جواب بده دستام رو زد به دیوار و شلوار و شورتم رو تا زیر کونم کشید پایین. بعد گفت هر بار که ناز خواهرت رو دیدی بهش دست بزن و بمالش بعد بیا واسه من تعریف کن. من که دلم واسه بابک و دولش تنگ شده بود دوس داشتم کیر پسر خالم رو ببینم و بهش بگم قبلا با بابک ناز خواهرامون رو دست مالی کردیم. واسه همین یه لحظه برگشتم که کیرش رو ببینم اما زود سرم و برگردوند و گفت بر نگرد. تو همون یه لحظه دیدم که کیرش از بابک بزرگ تر بود. کیرش رو گذاشت لای کونم و بالا و پایین می کرد. خیلی سفت و داغ بود. بعد که دید تسلیمش هستم گفت: می خوای بیشتر خوشت بیاد؟ گفتم: چطوری؟ گفت الان می کنم تو تا حسابی کیف کنی. من که اصلا نمی ونستم منظورش چیه و قراره چه اتفاقی برام بیفته، گفتم باشه. یه کم کیرش رو از لای کونم کشید بیرون. بعد دیدم داره با آب دهن خیسش می کنه. اما همین که دوباره چسبید بهم و داشت کیرش رو سوراخم تنظیم می کرد، یک دفعه از پشت دیوار دوتا داداشاش پریدند بیرون و بدون این که بدونن اونجا چه خبره، شروع کردن به بلند صدا کردن. ما داشتیم سکته می کردیم. سریع کیرش رو کرد تو شلوارش و به من هم گفت برو خونتون دیگه. داداشاش که دیدن شلوار من پایینه ازم پرسیدن چی شده؟ منم خیلی ساده گفتم داشت منو می مالوند. بعدش هم من و داداشاش دوباره با هم برگشتیم خونه خالم. وقتی رفتیم توی پارکینگ دیدم دوباره خواهرم رو نشونده روی پاهاش و به هوای اینکه درد پاش که خورده بودن زمین خوب بشه داشت رونش و کونش رو می مالید. بعد دستشو می کشید روی نازش و می گفت اینجا هم درد می کنه؟ بمالمش برات که خوب بشه؟ و خواهرم می گفت نه درد نمی کنه. تا ما رو دید خواهرم رو از روی پاهاش بلند کرد و رفت دنبال دوچرخ سواری خودش.
خوردن کیر بابک توسط من وخواهرم، مالیدن کونم توسط پسر خالم و دیدن مالیده شدن کون خواهرم توسط پسر خالم هیچ تاثیر بد و یا حال بدی برام نگذاشته بود و بیشتر از قبل کنجکاوم کرده بود. واسه همین همش حرف پسر خالم توی گوشم بود که ناز خواهرتو ببین و بهش دست بزن و بیا برای من تعریف کن. شاید این مسئله باعث می شد که پسر خالم دوباره منو ببره و بمالونه تا من خوشم بیاد.
بنابراین یه روز که با خواهرم که توی حیاط بازی می کردیم بهش گفتم اونجاتو ببینم. گفت کجا؟ گفنم نازتو. اما قبول نکرد. بهش گفتم می زارم به دولم دست بزنی. گفت نمی خوام. گفتم چرا پس دول بابک رو خوردی؟ گفت تو گفتی. دیدم تو خوردی منم خوردم. اما دوست نداشتم. بعدش هم دوید رفت توی خونه و بعد از اون دیگه خیلی کم با من بازی می کرد.
     
  
مرد

 
بالاخره تاپیک زدی
امیدوارم زود به زود آپدیت کنی
     
  

 
بله
حتما سعی خودمو می کنم. 🙏🙏
     
  

 
از دودول بازی با داود تا تجاوز حمید و یه پسر کلاس پنجمی توی توالت
بعد از رفتن بابک و ماجرای نافرجام سکس با پسر خالم، با داود آشنا شدم. داود یک سال از من کوچیکتر بود و چهارتا برادر بزرگتر از خودش داشت که یکیشون در ساختن آینده من نقش خیلی زیادی داشت.
من با داود توی زمین خاکی پشت خونمون آشنا شدم و تقریبا ذو یا سه بار همون کاری رو که با بابک کرده بودم، با اون هم انچام دادم. دول داود خیلی سفید بود. من به راحتی براش می خوردم، اما هربار که میگفتم تو هم دول منو بخور همش در می رفت. همین هم باعث شد دیگه نیاد پشت خونمون تا با هم بازی کنیم.
به این ترتیب با رفتن داود باز هم تنها شدم و دیگه فقط توی خونه بازی می کردم. گاهی خودم تنها و گاهی با خواهرم. توی دنیای بچگی خیلی زود کارهایی رو که با بابک و داود کرده بوذیم رو فراموش کردم. فکرشو هم نمیکردم که داود بعده ها یکی از کسایی میشه که هر وقت دوست داشت میاد خونمون و منو می کنه و می ره.
من بزرگتر شده بودم و به کلاس سوم دبستان رفتم. در فاصله کلاس سوم تا چهارم، من دول بازی رو با دو تا از پسر عموهام که با هم داداش بودن انجام می دادم.
شبایی که خونه هم بودیم پیش هم می خوابیدیم. یکیشون یک سال از من کوچیک تر بود و اون یکی یک سال بزرگتر. نوبتی بینشون می چرخیدم و کونم به هر سمتی که بود اون از پشت کیرش رو می مالید لای کونم. در حالیکه من داشتم کیرم رو به اون یکی می مالیدم. گاهی با داداش کوچیکتره با مداد یا خودکار و انگشت می کردیم تو کون هم. اما هیچ وقت کیرامون رو توی کون هم نکردیم.
روزای آخر سال سوم دبستان بود. در هر نیمکت سه نفر می نشستیم. دو نفری که کنار من می نشستند یکیشون اسمش رضا بود که خونشون نزدیک خونه ما بود و یکی دیگه هم حمید بود که از ما یکسال بزرگتر بود و بین منو رضا می نشست. نمی دونم خونشون کجا بود. یادمه یه عکس توی کتاب علوممون بود که یک لوله آزمایش رو نشون داده بود. وقتی معلم این صفحه رو درس داد، حمید یواش به من و رضا گفت: این لوله شبیه چیه؟ من دوباره به عکس نگاه کردم. بعد از مدتها یاد بابک افتادم. آخه عکس لوله آزمایش خیلی شبیه کیر بابک بود. اما چیزی نگفتم. حمید گفت این لوله آزمایش مثل دول منه. رضا گفت واقعا؟ حمید گفت باور کن. اصلا بیاین دول همو ببینیم. اول منو رضا درآوردیم. دول هامون اندازه هم بود کوچیک و بچه گونه. بعد حمید دولش رو درآورد. قشنگ دو برابر ما بود. تا اون موقع فکر می کردم همه دولاشون اندازه هم هستن. وقتی کیرش رو در آورد کاملا راست شده بود. شایدم از قبل واسه زدن مخ منو دوستم رضا برنامه ریزی کرده بود. دقیقا مثل همون عکس کتاب بود. بعد آروم گفت بهش دست بزنین. من و رضا سر کلاس با کیرش بازی می کردیم. خیلی حال می داد. از اون روز به بعد مدام عکس این صفحه رو که می دیدم یاد کیر حمید میفتادم. اصلا عکسش رو به خاطر کیر حمید دوست داشتم. یکی از فانتزی های ما سه تا آخرای زنگ که میشد، بازی کردن با کیر حمید بود و چون ما ردیف آخر می نشستیم کسی ما رو نمیدید.
امتحان های آخر سالمون بود و بعد از آخرین امتجان وقتی داشتیم با رضا به خونه بر می گشتیم، حمید اومد و پیشنهاد داد با هم بریم تو باغ نزدیک مدرسه و دوباره دول همو ببنیم. من قبول کردم اما رضا گفت من نمیام. حمید منو با خودش برد توی باغ نزدیک مدرسه. البته درخت زیادی توی باغ نبود. فقط انتهای باغ چندتا دیوار خرابه بود. منو برد پشت دیوارها. کنار یه دیوار کیرش رو درآرود و داد دستم گفت زودباش باهاش بازی کن تا کسی نیومده. یه ذره که براش بازی کردم دیدم کیرش راست شد. انگار از دفعه قبل هم بزرگ تر شده بود. دستش رو گذاشت رو کونم و شروع کرد به مالیدن کونم. یاد پسرخالم افتادم که کونمو میمالید تا خوشم بیاد. وقتی دید اعتراضی نمی کنم، دستش رو برد تو شلوارم و از زیر شورتم رسوند به کونم و درحالیکه به کونم چنگ میزد گفت: می زاری بکنمت؟ من اصلا نمی دونستم کردن یعنی چی! واسه همین پرسیدم یعنی چی بکنمت؟ گفت: هیچی دولم رو میزارم لای کونت. پرسیدم باید چکار کنم؟ گفت شلوارت رو بکش پایین، دولا شو سمت دیوار. بدون هیچ مقاومتی شلوارم رو کشیدم پایین و خم شدم سمت دیوار. شورتم رو تا زیر کونم کشید پایین و کیرش رو بعد از مالیدن تف بهش گذاشت لای کونم. کیرش رو یه کم لای پام عقب جلو کرد. بعد گفت لای کونتو با دستت باز کن. همچین که کونمو از هم باز کردم، کیرشو گذاشت رو سوراخم و یه کم فشار داد. با داغی سر کیرش و فشاری که به سوراخم وارد کرد، سوراخ کونم یه لرزه و تکونی خورد که خیلی خوشم اومد. اما سر کیرش رو که فرو کرد تو کونم از درد داد زدم و اشکم درومد. کمرمو محکم گرفت و تا ته کیرشو تو سوراخم جا کرد و شکمشو چسبوند به کون لختم. من همچنان از درد داد می زدم. از ترسش که کسی برسه زود کیرش رو در آورد و شلوارش رو کشید بالا و در حالیکه داشت می دوید گفت زود برو خونتون. به کسی هم هیچی نگو.
اونقدر دردم گرفته بود که فکر می کردم هنوز کیرش تو کونمه و نمی تونم راه برم. شورت و شلوارمو کشیدم بالا و با اشک چشم راهی خونه شدم. مادرم تا منو دید گفت چرا گریه کردی. اما ترسیدم بگم چی شده و الکی گفتم خوردم زمین. این اولین باری بود که کونم مزه فرو رفتن کیر در خودش رو تجربه می کرد. تا آخر شب چندبار رفتم دستشویی و سوراخمو می مالیدم. فکر می کردم هنوز کیر حمید توشه. خارش عجیبی داشت که خوشم میومد. مخصوصا اون لحظه اول که کیرش به سوراخم خورد و باعث شد سوراخم زیر کیرش بلرزه.
فردای اون روز رضا اومد در خونمون. اولین سوالی که کرد این بود که رفتین باغ حمید چکارت کرد. گفتم دولشو درآورد مثه سرکلاس داد باهاش بازی کردم. رضا خندید و گفت فقط همین؟ گفتم آره. رضا گفت اما حمید گفته بود می خواد ببره بکنتت. به منم پیشنهاد داد با هم بکنیمت. منم خودمو زدم به اون راه و گفتم کردن دیگه چیه. بعد هم با رضا قهر کردم و برگشتم داخل خونه.
ما به کلاس چهارم رفتیم. از حمید دیگه خبری نبود. بعده ها متوجه شدم که ترک تحصیل کرده و دیگه مدرسه نرفته.
تجاوز بعدی که بهم شد توی توالت مدرسه بود. برای رفتن دستشویی از معلممون اجازه گرفتم و رفتم توی توالت. همچین که رفتم توی یکی از توالت ها، یه پسر کلاس پنجمی دنبالم اومد تو. گفتم کجا میای؟ برو توی یکی دیگه همه که خالین. گفت زر نزن وگرنه می زنم دماغت رو خرد می کنم. به سمت دیوار چرخوندم و شلوارم رو کشید پایین. کیرش رو دراورد و گذاشت لای کونم. چند بار عقب جلو کرد و شلوارش رو کشید بالا رو رفت بیرون. من در حالیکه دستم به دیوار بود و شلوار و شورتم پایین، نمی دونست باید چکار کنم. یکی دو دقیقه توی همون حالت موندم بعد دیدم خبری نیست، کارم رو انجام دادم و دوباره برگشتم سر کلاس.
می شه گفت اینها سکس ها و تجاوزهایی بود که توسط پسر خالم، حمید و اون کلاس پنجمیه انجام شد. البته جز حمید که یبار بهم فرو کرد و زود فرار کرد، هیچکدوم با دخول همراه نبود. در واقع علی رغم این که بارها کیر توی دستم گرفته بودم، اما تا اون سال اصلا نمی دونستم کون چیه و باهاش میشه چه کارهایی انجام داد.
     
  ویرایش شده توسط: nicenightgay   

 
اولین کونی که با کیرم مالوندم
بعد از ورود اولین کیر به کونم که توسط حمید صورت گرفت، احساس می کردم یه چیزی ته کونم بیدار شده که یه حس عجیبی رو برام به وجود آورده. وقتی یاد داغی سر کیر حمید می افتادم و لرزشی که سوراخم زیر کیرش تجربه کرده بود، ناخودآگاه می رفتم سراغ کتاب علومم و عکس اون لوله آزمایش رو نگاه می کردم. بعد یاد کلاس می افتادم که چطور با کیر حمید بازی می کردم. بعد هم یاد روزی که دنبالش رفتم توی باغ تا کونم بزاره و بشه اولین صفر زن من. هرچند که فقط یکبار کرد تو کونم و خیلی زود به خاطر درد و داد و بیداد من کشید بیرون و در رفت، اما لذتش هنوز هم برام وسوسه انگیزه.
اما اگر بخوام بگم که کی منو کونی کرد، قطعا باید بگم امیر بود که در سن یازده سالگی خودشو تو کونم خالی کرد و بهم گفت کونی.
ماجرا از این قرار بود. امتحانات چهارم دبستان تموم شده بود. تابستون رسیده بود و طبق معمول بچه ها توی کوچه ها. من خیلی به کوچه علاقه نداشتم کسی رو هم توی اون محل نمیشناختم. اون سال توی خونه تعمیرات داشتیم و بنایی. بیشتر توی خونه به خونوادم کمک می کردم. یه روز که می خواستم نون بگیرم توی کوچه داود رو بعد از مدت ها دیدمش. همه اون خاطره های دول یازی اومد جلوی نظرم. شب همش به اون روزا فکر می کردم. به دول باباک، به پسر خالم و به کیر حمید.
روز دوم به هوای دیدن داود دوباره اومدم توی کوچه. اتفاقا دیدم داود با یکی دیگه دارن می رن خونه یکی از همسایه ها. جلو رفتم و بهش گفتم منو یادته؟ گفت آره پشت خونتون با هم از اون کارا می کردیم. گفتم آره، ولی تو دیگه نیومدی. گفت: هنوزم دوس داری؟ گفتم چی رو؟ گفت از همون کارا. گفتم آره. گفت پس دنبال من بیا. گفتم کجا؟ گفت میریم خونه یکی از همسایه ها. بابا و مامانش نیستند. یه پسره هست اسمش حسینه. بردنش خونه اونها و همه دارن می مالوننش. با داود رفتیم خونه امیر. اما وقتی امیر در رو باز کرد و منو دید گفت تو غریبه ای نمیذارم بیایی خونمون. داود گفت آقا امیر، این دوست منه. واسه همین امیر گفت: بلدی با کاغذ هواپیما درست کنی؟ گفتم بلدم. گفت اگه می خوای بیایی تو، شرطش اینه که با کاغذ هواپیما درست کنی و بدی من تا بذارم بیایی خونمون. گفتم باشه. من متوجه منظورش نشدم که چرا باید هواپیما درست کنم و چرا باید بدمش به امیر. برخوردش یه طوری بود که یه کم ازش ترسیدم. با داود و امیر و اون یکی دوستش که اسمش پیام بود، رفتیم طبقه اول. اونجا توی یک اتاقی یک پسر 7 یا هشت سال بود که بچه ها براش با کاغذ هواپیما درست می کردن و بهش می دادن. در عوض اونم شلوارشو می کشید پایین و میذاشت از پشت بهش بچسبن. تقریبا همه پسرهایی که یه جا جمع شده بودن، هم سن و سال بودن. غیر از آقا امیر و یکی دیگه به اسم عبدالله که از همه بزرگ تر بودن. امیر خوشگل تر از عبدالله بود. 15 سالش بود و یه خواهر داشت. دخترها تو یه اتاق دیگه جمع شده بودند و با هم بازی می کردند. حسین تنها توی یک اتاق بود و هر کی براش هواپیما درست می کرد، می برد توی همون اتاق و همونجا کیرشو به کون حسین می مالید و میومد بیرون.
امیر چندتا کاغذ بهم داد و گفت زود باش هواپیما بساز. اولی رو که درست کردم ازم گرفت و رفت توی اتاقی که حسین بود. چند دقیق بعد دوباره اومد و هواپیماهایی رو که درست کرده بودم گرفت و رفت. یکیش رو داد به همون پسره که اسمش عبدالله بود و عبدالله رفت توی اتاق پیش حسین.
یبار که نوبت امیر بود رفتم ببینم چیکار می کنه. از لای در دیدم امیر بهش نمی چسبونه. بلکه روی کیرش رو تف مالی می کنه و بعد فروش می کنه توی کونه اون پسره. از این کارش خیلی خوشم اومد. البته کیر امیر مثل همه پسرهای دوره راهنمایی یه کیر معمولی به اندازه یک انگشت و کمی کلفت تر بود. سرش بزرگتر و قرمز رنگ بود و بدنش سفید.
وقتی برگشتم، داود که می دید آقا امیر همه هواپیماهای منو می گیره یه هواپیما بهم داد و گفت زود برو بده به حسین و بمالونش. نوبت من که شد می خواستم منم بکنم توی کونش اما اندازه کیرم به اندازه دوتا بند انگشت بیشتر نبود و تا میچسبوندم بهش، بلند می شد و می گفت بسه.
اونروز شاید ده بار رفتم تو اتاق و کون حسین رو با دودولم مالوندم. امیر و عبدالله دیگه کمتر می رفتن سراغ حسین. یبار که از اتاق اومدم بیرون، اتفاقی دیدم که اون دوتا یکی از دخترها رو توی راهرو نگه داشتن و با دست داشتن جلوش رو می مالیدن. اون دختره اسمش مریم بود و شنیدم که داشت به امیر و عبدالله التماس می کرد که دیگه نکننش. عبدالله گفت اگه می خوای که دیگه نکنیمش به جاش تو باید بهمون بدی. مریم در حالی که داشت گریه می کرد، قبول کرد و بعد همراه امیر و عبدالله راه افتاد. توی چهره امیر و عبدالله شادی موج می زد. بعد یه دختر دیگه از اتاق درومد و رو به امیر گفت: کجا دارین می برینش؟ امیر گفت:به توچه و بعد رفت سمتش و به زور کردش تو اتاق و گفت بار آخرت باشه از اتاق میای بیرون. اون دختره هم داد می زد: اگه ولش نکنین مامان که اومد بهش می گم چیکار کردین. امیر گفت: ما کاری نکردیم که خودش می خواد با ما بیاد مگه نه مریم؟ مریم هم با همون ناراحتی و بغض گفت: آره مهشید خودم می خوام باهاشون برم. مریم یه دختر سبزه و لاغر بود که فکر کنم هم سن من بود. از دری که انتهای این راه رو بود مریم رو بردند بیرون. با توجه به چیزایی که من از آقا امیر دیده بودم، کنجکاو شدم ببینم با این دختره چکار دارن و می خواستم ببینم پشت این در چه خبره. واسه همین یواش رفتم و از لای در نگاه کردم. یه سری پله بود که به سمت پایین می رفت و از اون سه نفر خبری نبود. یواش درو باز کردم و از پله ها رفتم پایین. انتهای پله ها یه در دیگه بود که نیمه باز بود. از لای در بیرون رو نگاه کردم. دیدم راه داره به پارکینگ خونه. اونجا کلی کارتن و لوازم خونه بود. صدای درش بیار درش بیار عبدالله از یه گوشه پارکینگ میومد. خوب که نگاه کردم دیدم مریم خم شده و عبدالله شلوارش رو کشیده پایین و روش سوار شده. از کیر امیر و عبدالله چیزی معلوم نبود. فقط مریم داشت گریه می کرد و با التماس می گفت می ترسم. عبدالله گیر داده بود که باید شورتت رو هم بکشی پایین. مریم همچنان گریه می کرد و به اون دوتا التماس می کرد که کاریش نداشته باشن. امیر گفت: اگه نمی خوای داداشتو بکنیم باید خودت به جاش بهمون بدی. مریم گفت باشه خوب بیاین از روی شورت بکنین دیگه، واسه چی باید شورتمو در بیارم.
عبدالله دوباره روی مریم سوار شد و دست انداخت شورتشو بکشه پایین. وقتی مقاومت مریم رو دید گفت امیر برو حسین رو بیار پایین تا جفتشون رو با هم بکنیم. از حرفاشون که رد و بدل شد متوجه شدم که حسین برادر کوچیک مریمه. امیر و عبدالله واسه این که مریم رو هم بکنن، بردنش بهش نشون دادن که داداشش توی اتاق از پسرها هواپیما کاغذی می گیره و در عوض می ذاره که پسرها بکننش. مریم هم واسه این که دیگه کسی دادشو نکنه، قبول کرده که به جای داداشش به این دوتا بده. واسه همینم تا عبدالله گفت داداشش رو هم بیار، بلافاصله مریم قبول کرد که شورتش رو بکشه پایین. همچین که عبدالله رفت رو مریم، یک دفعه صدای مریم همراه با یه جیغ توی پارکینگ پیچید و بلند داد می زد: دددددرد داره، نکن دیگه. امیر گفت: عبدالله بزار منم یه کم بکنم بعد دوباره تو. بعد دیدم دوباره امیر داره تف می ماله. فهمیدم الان مثه حسین می کنه توی مریم. همونم شد و بعد از چند لحظه کمر مریم رو گرفت و پشتش عقب جلو می کرد. امیر همینطور که داشت مریمو می کرد بهش گفت: الان که بریم بالا، دیگه نمیذاریم کسی دادشتو بکنه. در عوض هر وقت گفتیم تو باید بیایی و به جای دادشت به ما بدی. من فقط صدای گریه مریم رو می شنیدم.
تا گفت الان برمیگردیم بالا، من سریع از پله ها برگشتم و قبل از این که امیر و عبدالله بیان بالا، رفتم و یکبار دیگه با دودولم چسبوندم به کون حسین و حسابی مالوندمش. این کار رو مثه پسرای دیگه فقط انجامش دادم و خیلی نمی فهمیدم یعنی چی. فکر می کردم باید این کار رو بکنم چون واسه حسین هواپیما درست کردم و اون هم بابت تشکر میذاره بچسبونیم بهش. با دولی که حتی راست هم نشده بود، فقط میذاشتمش لای کون حسین و دوباره شلوارمو می کشیدم بالا. با اومدن پدر و مادر امیر به خونه، همه بچه ها متفرق شدیم. منم با همه اونچه که دیده بودم و شنیده بودم، با کنجکاوی زیاد برگشتم خونه.
     
  

 
یازده سالم بود که کونی شدم
اون شب فکرم خیلی درگیر ماجراهای همون روز شده بود. دیدن داود بعد از چهار سال، آشنا شدن با آقا امیر، دیدن کیرش، مالوندن حسین توسط همه پسرای محل، مالوندن مریم توسط آقا امیر و آقا عبدالله توی پارکینگ، همه و همه از جلوی چشمم می گذشت.
مدام دول آقا امیر رو با دول حمید مقایسه می کردم. دول حمید از دول آقا امیر بزرگتر بود. دلم می خواست یبار دیگه دول آقا امیر و حمید رو می دیدم تا ببینم کدوم بزرگتر هستن.
فردای اونروز، حدود ظهر بود که رفتم توی کوچه. کوچه خلوت بود. دوست داشتم دوباره حسین رو ببینم و ببرمش بمالونمش. اما حتی خونشون رو هم بلد نبودم. یکی دوبار کوچه رو بالا و پایین رفتم. اما هیچ خبری نبود. شاید به خاطر گرمای تابستون بود که کسی توی کوچه نیومده بود. تقریبا یک ربع گذشته بود و تصمیم گرفتم برگردم خونه. در همین حین همون پسره که اسمش امیر بود با دوچرخه از پارکینگشون اومد بیرون. اول هیچ توجهی به من نکرد. یه کم دوچرخه سواری کرد و بعد که دید هیچ خبری نیست اومد به سمت منو گفت: تو همونی هستی که دیروز با داود اومدی خونه ما؟ گفتم: آره. بعد گفت: تو هم حسین رو مالوندی؟ گفتم: آره. گفت: چندبار؟ گفتم: فکرکنم ده باری شد. پرسید: خوب بود؟ گفتم: آره. کاش دوباره بیاد براش هواپیما درست کنیم. آقا امیر گفت: آره. کاش الان بودش می بردیمش توی خونمون و دوباره می مالیدیمش. من گفتم: خوب بریم سراغش. خونشون رو بلدی؟ گفت: بلدم، اما دیگه مامانش نمی ذاره بیاد توی کوچه. گفتم: چرا؟ گفت: مثل این که بهش گفتن دیروز چی شده، اونم گفته دیگه حق نداره بیاد توی کوچه. ما هم دیگه نمی تونیم بمالونیمش. امیر ادامه داد: البته شماها که حالی نکردین. فقط دودلتون رو میمالیدین روی کونش. اما من دولمو می کردم توی کونش. بعدش شروع کرد با آب و تاب از کردن اون پسره تعریف کردن و حس و حال خوبی که کرده بود. منم چون مالیده بودمش با هیجان به حرفاش گوش می کردم و حسابی تحریک شده بودم. آخه آخرین باری که دودول بازی کرده بودم مربوط به سه یا چهار سال قبل بود که با بابک و پسر عموهام داشتم و داود. وقتی حرفای امیر تموم شد، در حالیکه دولشو از رو شلوارش می مالید گفت: کاشکی الان اینجا بود دوباره می بردیمش و می کردیمش. من معنی کردنو نمی فهمیدم. اما با اشتیاق توی صحبتهاش مشارکت می کردم و می گفتم منم می مالوندمش. امیر گفت: مالوندن که فایده نداره باید بکنی توش تا بفهمی چه حالی می ده. منم بدون اینکه بدونم چه بلایی سرم میاد، بهش پیشنهاد دادم حالا که اون پسره نیست، بیا خودمون دوتا بریم دودول بازی و همو بمالونیم. فکر می کردم اونم مثل بابک یا داوده، میریم یه کم با دولامون بازی می کنیم و به هم می مالیم و تموم.
اما امیر که تجربه کردن پسرها رو داشت، تو هوا پیشنهاد منو زد و گفت: بیا الان بریم دودول بازی و بلافاصله منو برد توی پارکینگ خونشون. دستمو گرفت و برد درست همون جایی که دیروز با عبدالله مریم رو کرده بودن. بدون اینکه دول بازی کنیم در حالیکه کیرش رو از رو شلوارش می مالید بهم گفت: شلوار و شورتت رو بکش پایین و قنبل کن. گفتم قنبل چیه؟ گفت: مثه پسر دیروزیه سرت و بذار زمین و کونتو بده بالا. منم مثل احمق ها شلوار و شورتمو تا زانو کشیدم پایین و جلوی آقا امیر زانوهامو زدم زمین و سرمو هم گذاشتم رو زمین. آقا امیر شلوار و شورتش رو به اندازه ای که کیرش آزاد بشه کشید پایین و نشست پشت کونم و بین پاهام. با آرنجش گذاشت وسط کمرم و فشارش داد پایین و بعد دو طرف کونمو گرفت و کشید بالا به سمت خودش. همش با کونم بازی می کرد و می مالیدش و از سفیدی و نرمی و خوش فرمی اون تعریف می کرد. من با تعریفای امیر روی ابرا بودم و دوس داشتم بهترین حال رو بهش بدم تا بازم با هم دول بازی کنیم. انگشتش رو روی سوراخم می کشید و میگفت سوراخت خیلی تنگ و داغه. سرمو به عقب برگردوندم ببینم داره چکار می کنه. دیدم داره روی دولش رو تف می ماله. بعد دوباره شروع کرد به مالوند لپای کون من. همش اوف اوف می کرد و می گفت چقدر کونت سفیده. تووووووش چقدر صورتی و خوش رنگه. کونت شبیه گلابیه. بعد تفش رو مالید رو سراخ کونم و با یه دست کونمو از هم باز کرد و نگهش داشت و با دست دیگش، دول تف مالی شدش رو؛ روی سوراخم نتظیم کرد و با فشار تا ته فرو کرد تو کونم.
دوباره همون لرزشی که با دول حمید بهم دست داده بود، با ورود دول آقا امیر به کونم، به سراغم اومد و یه حس فوق العاده خوب بهم داد. آقا امیر با اون یکی دستش طرف دیگه کونم رو هم از هم باز کرد و کیرش و می کرد تو و در میاورد. برخلاف دول حمید، دول امیر اصلا درد نداشت و خیلی راحت می رفت و تو در میومد. امیر هم که حسابی داشت از گائیدن کون سفید یه پسر بچه یازده ساله خوشگل کیف می کرد، با هر بار ورود کیرش به کونم، لای کونمو از هم باز می کرد و یه اووووف بلند می گفت. من کاملا لذت می بردم. چون منتظر بودم با دول امیر بازی کنم و اونم با دودول من بازی کنه و بزاره منم کونش بزارم. حس خوب دیروز دوباره داشت برام تکرار می شد. در همین حال به من گفت: خوشت میاد؟ گفتم آره. گفت: دردت نمیاد؟ گفتم: نه. گفت: کردن یعنی این. تا ته بکنی تووووش. نه اینکه بمالی لای کونش. پرسیدم: یعنی الان شما تا ته کردی توش؟ گفت: تا ته ته. بعد دوباره کشید بیرون و تف زد سر کیرش و فرو کرد تا ته کونم. به طوری که شکمش چسبید به کونم. امیر گفت: دیدی شکمم چسبید به کونت؟ گفتم آره. گفت یعنی این که دولم تا ته تو کونت فرو رفته. یک دفعه کمرمو محکم گرفت و شروع کرد دولشو تو کونم تکون دادن و آخ آخ گفتن. پرسیدم چی شد آقا امیر؟ گفت صبر کن یه دقیقه. امیر حالشو که کرد چند بار دولشو تو کونم تکون داد بعد هم از کونم کشید بیرون و بلند شد و شلوارشو کشید بالا. منم بلند شدم و به سمتش چرخیدم و گفتم حالا نوبت منه. امیر گفت: چند دقیقه صبر کن. من خسته شدم.
در همون حال که داشت خستگیش رو در میکرد. مدام از نرمی و سفیدی کونم تعریف میکرد. من تو اوج ابرا بودم که آقا امیر خوشش اومده. این یعنی دودول بازی ما می تونست ادامه پیدا کنه و ما کلی کیف کنیم با هم.
چند دقیقه ای که گذشت آقا امیر گفت بکش پایین و قنبل کن. گفتم: آقا امیر الان نوبت منه. گفت: یبار دیگه تو قنبل کن من بکنمت بعد نوبت تو. منم دوباره کشیدم پایین و جلوش قنبل کردم تا دوباره منو بکنه. اینبار دیگه خودم کمرم رو، رو به پایین قوس دادم و کونمو دادم بالا تا آقا امیر بدون هیچ مشکلی دودلشو تو کونم بچپونه و حالشو ببره. آمیر که اینو دید خیلی خوشش اومد و گفت: دستاتو بیار عقب و با دستات کونتو از هم باز کن تا من بکنمت. منم مثله یه بچه حرف گوش کن، تموم حرفاشو مو به مو اجرا می کردم. من یه کم پاهامو از هم باز کرده بودم تا هم تعادل داشته باشم و هم بتونم از لای پاهام ببینم آقا امیر داره چیکار می کنه. آقا امیر هر دو سه باری که توی کونم عقب و جلو می کرد، دولشو می کشید بیرون، سرش و تف مالی می کرد و مجددا می کردش تو کونم. اونقدر تف زده بود که سوراخم کامل خیس شده بود و ازش تف می چکید. کردنم از دفعه اول بیشتر طول کشید و دوباره مثه دفعه قبل امیر با چندتا آخ آخ و اووووف اووووف، شکمش رو به کونم چسبوند، یه کم نگه داشت و در حالی که دولشو می کشید بیرون گفت: پاشو تموم شد. احساس کردم انگار یه چیزی ته کونمه. گفتم شاید تف هایی هست که امیر زده به سوراخم.
دستم رو بردم سمت دول امیر که باهاش بازی کنم. دستمو زد کنار و گفت: الان برو خونتون. عجب ضد حالی خوردم. گفتم: اما الان نوبت منه. گفت الان نمیشه دیگه، بابا و مامانم می رسن. دفعه بعد نوبت تو هم می شه. این بود که دست از پا درازتر، بدون این که بدونم چه بلایی سرم اومده و یا در واقع چه بلایی سر خودم آوردم، شلوارمو کشیدم بالا و از پارکینگ خونه امیر اومدم بیرون. کوچه همچنان خلوت بود. برگشتم خونه. احساس کردم باید برم دستشویی. دیدم یه آب لزج مانندی از کونم بیرون میاد. نمی دونستم چیه، اما حسش خیلی خوب بود و دوسش داشتم. تنها ناراحتیم این بود که آقا امیر نذاشت باهاش دودول بازی کنم.
     
  ویرایش شده توسط: nicenightgay   

 
کیر آقا امیر بد جوری به کونم خارش انداخته بود
شب از شدت هیجان خوابم نمی برد. تموم صحنه های صبح اون روز از جلوی چشمم می گذشت و یاد کیر آقا امیر سوراخم رو می لرزوند. کاری که بابک، پسر خالم و حمید نتونسته بودند بکنن رو آقا امیر در چند دقیقه دوبار انجامش داد. بر خلاف حمید که اشکم رو درآورد و باعث شد سریع بکشه بیرون و در بره، دول آقا امیر اصلا درد نداشت. وقتی چشامو می بستم سر سرخ دولش که مدام تف می زد روش میومد جلوی چشم و هوسش رو می کردم. هرچند که نذاشته بود با دولش بازی کنم اما احساس کردم از دولش خیلی خوشم اومده. خوشحال بودم که آقا امیر از کونم خوشش اومده و همش ازش تعریف می کنه. بیشتر خوشحال بودم که جای اون پسره رو گرفتم و تونستم تو این کوچه یه دوست جدید پیدا کنم. واسه همین تصمیم گرفتم که دوباره فردا برم پیش آقا امیر و باهاش دودول بازی کنم.
صبح که شد بعد از خوردن صبحونه، علیرغم مخالفت پدرم نزدیکای ظهر رفتم توی کوچه. به این امید که بازم آقا امیر رو ببینم. انتظارم خیلی طول نکشید که آقا امیر با دوچرخش از پارکینگشون اومد بیرون. تا چشمش به من خورد لبخند اومد رو لباش و چشاش از خوشحالی برقی زد. اشاره کرد یواش بیا توی پارکینگ و خودش رفت تو. من که وارد پارکینگ شدم، پشت سرم یواش در و بست و یه دست کشید به کونم. منم از خدا خواسته یه کم کونمو دادم بیرون و گفتم امروز نوبت منه. از پشت چسبید بهم و محکم کمرمو گرفت و شروع کرد مالوندن کونم. احساس کردم رو ابرا هستم. راست شدن دولشو لای کونم حس کردم. دستمو بردم و از روی شلوار دولشو گرفتم توی دستم. اما نذاشت برگردم و دستمو زد کنار. بعد همونطور که بهم چسبیده بود منو رو دولش بلند کرد و برد گوشه پارکینگ، همونجایی که دیروز هم کرده بودم. بهش گفتم چکار می کنی آقا امیر؟ گفت مگه نیومدی کون بدی؟ گفتم کون دادن دیگه چیه؟ اومدم با هم دودول بازی کنیم. امروز نوبت منه. گفت باشه اول بزار من بکنمت بعد نوبت تو. زود قنبل کن مثه دیروز. منم شلوارمو کشیدم پایین و جلوش قنبل کردم تا مثه دیروز دوباره منو بکنه. از لای پام دیدم بین پاهام زانو زد و شروع کرد به تف مالی کردن دولش. به سوراخ منم تف مالید و گفت کونتو از هم باز کن. به محض این که کونمو براش باز کردم با یه ضرب دولشو تو کونم فرو کرد و شکمشو چسبون به کونم. از دولش دیگه چیزی معلوم نبود و فقط دوتا تخمای سفیدش که زیر سوراخم آویزون بودن رو می تونستم ببینم.
یه کم که تو اون حالت نگه داشت، کمرمو گرفت و کونمو کشید سمت خودش. با آرنج زد رو کمرم تا براش قوس بدم بعد هم شروع کرد به کردن و جووون جوووون گفتن. هر چند بار که می کرد، دولشو درمیاورد تف می زد و دوبار می کرد تووووش. با هربار عقب جلو کردن دولش تو سوراخم حس می کردم خارشی که از شب قبل تو سوراخم حس می کردم کمتر می شه. همینطور که از لای پاهام فرو رفتن دول آقا امیر رو تو سوراخم نگاه می کردم، یه دفعه با فشار خیلی زیادی کمرم و گرفت و دولشو تا ته تو کونم فرو کرد. حس کردم یه چیزی توی سوراخم راه گرفت. بعد که نفس زدن های آقا امیر کمتر شد، دولشو کشید بیرون. منم سریع بلند شدم و برگشتم سمتش. دستمو بردم و کشیدم رو سر سرخ دولش. خودشو عقب کشید و گفت دوسش داری؟ گفتم چی رو؟ گفت همین که الان رفته بود تو کونت. گفتم دولتو می گی؟ گفت این اسمش دول نیست. دول واسه بچه هاست. گفتم پس چیه اسمش؟ گفت باید بهش بگی کییییر. البه واسه بچه هایی به سن تو همون دول. اما باید به مال من بگی کیر. فهمیدی؟ گفتم بله. حالا نوبت منه. گفت: یه کم صبر کن من حالم جا بیاد بعد تو. قبول کردم و کشیدم بالا و نشستم پیشش. آقا امیر گفت: قبلا کس دیگه ای هم تو رو کرده؟ گفتم: نه گفت پس چرا اینقدر راحت کیرم تا ته می ره تو کونت؟ دردت نمیاد؟ گفتم نه درد نداره. گفت اصلا درد نمی گیره؟ گفتم نه. گفت پس حتما قبلا هم کون دادی وگرنه حسین رو که می کردم همش می گفت دردم میاد و نمیذاشت راحت بکنم توشش. واسه همین به زور می کردمش. گفتم من نمیدونم کون دادی یعنی چی، اما دردم نمیاد. آقا امیر گفت: کون تو خیلی نرم تر و سفیدتر از حسینه. کون اون خیلی سیاه بود. اما کون تو حرف نداره. وقتی با دستات لاشو از هم باز می کنی، سرخی سوراخت می زنه بیرون. وقتی می کنم توشششش خیلی داغه. خیلی کیف میده. تو هم دوس داری؟ گفتم: که بکنم؟ گفت نه. وقتی میکنم تو کونت. گفتم: آره. منم خوشم میاد. بعد بهش گفتم: وقتی داری دولتو می کنی تو، من از لای پاهام نگاه می کنم. گفت: دول نه بچه جون، کییییییر. بگو. گفتم کیر. گفت حالا دوباره تعریف کن. گفتم وقتی کیرت رو می کنی تو، من از لای پاهام نگاه می کنم. گفت چیرو؟ گفتم اینکه تف می مالی رو کیرت و هی می کنی تو و درش میاری. آقا امیر که انگار دوباره حشری شده بود، دستمو گرفت و برد توی شلوارش و گذاشت رو کیرش و گفت باهاش بازی کن. واااای، باورم نمی شد دارم با کیرش بازی می کنم. مدام انگشتامو می کشیدم رو سرش و نرمی سرش و لمس می کردم. می خواستم حسش برام بمونه که وقتی میرم خونه بتونم تجسمش کنم. واسه همین همه جاشو لمس می کردم و آقا امیر هم حسابی کیف می کرد. یه دفعه بلند شد و منو برگردوند و شلوار و شورتمو کشید پایین و گفت قنبل کن کونی. یه کم مقاومت کردمو گفت اما آقا امیر الان نوبت منه. درحالی که داشت کیرشو تف می مالید گفت زر نزن. نوبته تو هم می شه. بعد یه دونه زد رو کمرمو گفت بده پایین تا کونت بیاد جلو کیرم. به کمرم قوس دادم تا آقا امیر راحت بتونه بکنتم. با دستام لای کونمو باز کرده بودم و از لای پاهام داشتم نگاه می کردم که آقا امیر داره چطور آمادش می کنه. بعد دیدم دستمو گرفت و برد گذاشت رو کیررررش. واااای چه حس خوووووووبی بود. بعد گفت کیرم و بزار رو سوراخ کونت و دستتو برندار. همین کارو کردم. بدجوری عطش کیرشو پیدا کرده بودم. دوست داشتم هرچه زودتر فرووووش کنه تو کونم. درحالیکه دستم دور کیرش بود، کیرشو فرو کرد تو کونم. هم داشتم از لای پام فرو رفتن کیرشو میدیدم و هم با دستم کیرشو که تو سوراخم عقب جلو می رفت رو حس می کردم. خیلی لذت بخش بود. دیگه دستمو برنداشتم. آقا امیر هم کمرمو گرفت و شروع کرد محکم تو کونم فشار دادن. یه کم که کرد دستمو داد کنار و به شدت ضربه هاش اضافه کرد. گاهی توقف می کرد و بدون این که کیرشون بکشه بیرون تفش رو می نداخت رو سوراخمو دوباره تقه هاش شروع می شد. انگار انتظار می کشیدم تا شکمش بچسبه به کونم و دوباره اون آب لزجی که خیلی خوشم اومده بود ازش، تو کونم خالی بشه. انتظارم خیلی طولانی نشد و آقا امیر واسه بار دوم تو کونم خودشو خالی کرد. کیرشو کشید بیرون و شلوارشو کشید بالا. من بلند شدم و رفتم سمتش که بچسبم بهش. یک دفعه یه دونه زد تو سرم و هلم داد عقب. بعدشم با عصبانیت گفت: یبار دیگه بیای بچسبی به من اونقدر می زنمت که باد کنی. من شوکه شده بودم. بهش گفتم آقا امیر اما نوبت منه. پس من چی؟ دیروزم نذاشتی منم بکنم. در حالیکه به سمتم میومد، چونم و گرفت و گفت: خفه شو. اینجا نوبتی نیست. فقط من می کنم. از حالا به بعد تو کونی منی. باید هروقت خواستم بیایی بهم بدی. فهمیدی؟ در حالیکه ازش ترسیده بودم با سر گفتم آره. بد جوری ضد حال خورده بودم و بدتر اینکه نمی دونستم دیگه کونی شدم. در واقع نمی دونستم منظور آقا امیر از این که گفت دیگه کونی منی یعنی چی، چون اصلا معنی کونی رو نمی دونستم. بعد هم دستمو گرفت و برد سمت در پارکینگ و درحالیکه داشت انگشتم می کرد، درو باز کرد و گفت برو بیرون.
انگار دنیا رو سرم خراب شده بود. چرا نباید می ذاشت منم کیف کنم؟ منکه حرف بدی نزده بودم. قبلا هم با بابک و داود همین کار رو کرده بودم و اونا چیزی نگفته بودن. چرا آقا امیر عصبانی شد؟ چرا بهم گفت کونی؟ تو این افکار بودم که با صدای داود به خودم اومدم. با تعجب پرسید خونه آقا امیر بودی؟ موندم چی بگم. یه کم بغض داشتم. گفت نکنه حسین رو برده بودین خونشون؟ گفتم نه. گفت پس خودت رفته بودی پیشش؟ دیدم از پارکینگشون اومدی بیرون. دلم می خواست براش تعریف کنم که آقا امیر چقدر نامرده و باهام چیکار کرده. اما یه چیزی مانع می شد. واسه همین سریع دویدم سمت خونه و یه راست رفتم توی یکی از اتاق هامون و با بغض زیاد خوابیدم.
لطفا نظراتتون رو برام بنویسین تا بیشتر به نوشتن خاطراتم دلگرم بشم.
     
  ویرایش شده توسط: nicenightgay   
صفحه  صفحه 1 از 15:  1  2  3  4  5  ...  12  13  14  15  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

چطور در سن پایین کونی شدم

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA