انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 12 از 13:  « پیشین  1  ...  10  11  12  13  پسین »

چطور در سن پایین کونی شدم



 
ehsan198000
ممنونم که خاطرت رو اینجا گفتی. دوست دارم بازم از خاطراتت تعریف کنی برامون.
     
  

 
کون دادن به عروسک و فرو کردن پای اون تو سوراخم
بعد از درست کردن خاطره های جذاب با اون آقاهه با کیر سیاهش در باغش، و امید به این که به اسم خوب کردن زخم سوراخم با مایعی که او توی کونم می ریخت، روزهای بعد رو مادرم اجازه نداد دیگه از خونه بیرون برم. این در حالی بود که کونم به شدت هوس کیر کرده بود و نمی تونستم جلوی خارشش رو بگیرم. هر بهونه ای می آوردم که مادرم اجازه بده بیرون، موافقت نمی کرد.
تا این که یه روز قرار شد با هم برای خرید بریم بیرون. از شانس خیلی خوب من، سوار یه ناکسی شدیم که راننده اون همون کسی بود که چند بار منو با دوستش کرده بود. اولش هواسش به من نبود، اما چند بار که توی آینه نگاه کرد مطمئن شد که من همون پسری هستم که قبلا زیرش خوابیدم.قسمتی از مسیر در سکوت گذشت و فقط نگاه های راننده بود که توی آینه روم زوم شده بود. بالاخره بعد از این که مسافتی رو طی کرد، رو به مادرم کرد و گفت: پسرتونه؟ مادرم جواب داد: بله چطور مگه؟ گفت: هیچی. فقط می خواستم بگم پسر خیلی زیبایی دارین. مادرم با اخم نگاهش کرد. راننده ادامه داد: باید خیلی مواظبش باشین. تنهایی جایی نفرستینش. مادرم با کمی عصبانیت گفت: منظورت از این حرفایی که می زنی چیه؟ چیزی شده؟ راننده گفت: منظوری ندارم، اما چند روز پیش من پسرتون رو نجات دادم. تا اینو گفت: رنگ از روی من پرید. پیش خودم گفتم الانه که به مادرم بگه من کونیم.
مادرم گفت: درست حرف بزنم ببینم چی شده!! راننده گفت: چند وقت پیش من تو ایستگاه تاکسی منتظر مسافر بودم که دیدم پسرتون به سرعت از عرض خیابون رد شد و دوتا پسر بزرگ تر هم دنبالشن. به سمت ماشین من که اومد، من دیگه منتظر مسافر نشدم و راه افتادم.
من خودم رو باخته بودم و فقط سعی می کردم با ایما و اشاره بهش بفهمونم که مبادا از اونروز چیزی بگه، که با صدای مادرم به خودم اومدم. مادرم با تشر بهم گفت: کی دنبالت کرده بوده؟ چرا تا الان چیزی به من نگفتی تا پیداش کنم و پدرش رو دربیارم؟ از ترس اینکه مبادا چیزی بگم که خودمو لو بدم، صدام در نمی اومد. مادرم مگه ول کن بود. تقریبا سرم داد می کشید که چرا تا اون لحظه راجع بهش چیزی نگفتم.
عجب شانس بیخودی داشتم. بین این همه تاکسی تو اون شهر، باید دقیقا سوار همون تاکسی می شدیم که راننده ش کونم گذاشته بود!! راننده خودش هم کپ کرده بود و مدام از مادرم معذرت خواهی می کرد که نیتش بد نبوده و خواسته که فقط مواظبت بیشتری از من بشه. اما هر چی بیشتر حرف می زد، آتیش مادرم بیشتر می شد. واسه همینم راننده دیگه صداش درنیومد. به مقصد که رسیدیم از تاکسی پیاده شدیم و در حالیکه هنوز دعوای مادرم باهام ادامه داشت، بدون اینکه چیزی خرید کنیم، دوباره سوار شدیم و به منزل برگشتیم. تا دو روز مادرم باهام صحبت نمی کرد. بعد از دو روز یواش یواش سر صحبت رو باهام باز کرد و خطرات این موضوع و اینکه چرا تا اونروز بهش چیزی نگفتم رو بهم گوشزد کرد. برای اینکه قائله ختم بشه، ازش معذرت خواهی کردم و گفتم: فکر نمی کردم چیز مهمی باشه. از این به بعد همه چیز رو برات می گم.
با خودم فکر کردم مگه می شد کارایی که کردم رو بهش بگم؟ کون دادن به پسرای محل، به افغانی، به راننده جرثقیل، به پسر عموم هام، به دوستاشون، به راننده تاکسی و به باغدارای غریبه. حتی فکرش رو هم نمی تونستم بکنم. اونی که با شنیدن ماجرای اون روز از زبون راننده، اون طور به هم ریخت و عصبانی شد، اگه می فهمید که کونی شدم، قطعا زنده ام نمی گذاشت.
بدتر از همه این بود که دیگه اجازه نداشتم تنها از خونه بیرون برم و این یعنی اتمام ماجراجویی های من در اون سن. یه روزایی اونقدر کلافه می شدم که نمی دونستم باید چیکار کنم. می رفتم توی حموم و با آینه سوراخ کونم رو نگاه می کردم که چطور دلش واسه کیر تنگ شده و واسه خیس شدن با آب کیییر له له می زنه. اما کاری نمی تونستم براش بکنم. تنها همدمش شده بود بطری وایتکس. یه شیء بی جان و خشک که باید خودم تو کونم عقب و جلوش می کردم. بعد از مدتی رو آوردم به وسایل دیگه مثل دسته پیچ گوشتی و بطری های گوناگون و بعد هم سیفی جات مختلف مثل بادمجون، خیار، هویج و کدو. اما اونا هم جای کیر واقعی رو برام نمی گرفت. نرمی بادمجون تا حدودی برام لذت بخش بود، اما اونم بعد از یه مدتی تکراری شد. واسه همین رفتم سراغ وسایل غیر متعارف و اونها رو امتحان کردم. وقتی می گم غیر متعارف منظورم هر چیزی که فکر می کردم می تونم تو کونم فرو کنمش. شکلش و اندازش مهم نبود. ملاک فرو کردنش بود. همین که فرو می رفت و موفق می شدم برام نهایت لذت رو داشت. اما بعدش می رفتم دنبال یه چیز جدیدتر.
با گذشت زمان احساس می کردم سوراخم گشادتر شده. بنابراین سعي مي كردم چيزاي بزرگتر و كلفت تري رو امتحان كنم تا بيشتر لذت ببرم. گاهی دوتا دسته پیچ گوشتی رو با هم فرو می کردم تو کونم و گاهی هم چندتا مداد رو باهم. یبار سه تا خیار رو با هم به خودم فرو کردم. اما بازم دوست داشتم یه چیز جدیدتر رو پیدا کنم و عطش کونم رو باهاش بخوابونم.
خواهرم دو تا عروسك داشت كه یکیشون خيلي خوشگل بود و پاهاي تپلي داشت و اون یکی لاغرتر. گاهی که خواهرم نبود، لباسای عروسکش رو در می آرودم و به بدن و پاهاش دست می کشیدم. بدجوری توی کف پاهاش بودم و هميشه دوست داشتم امتحان كنم ببينم مي تونم پاشو تو كونم بكنم يا نه. اما چون هميشه پیش خواهرم بود، كمتر فرصت مي شد امتحانش كنم.
بالاخره يه روز كه خواهرم و مادرم برای خرید بیرون رفتن، خودم رو توی خونه تنها ديدم. از فرصت استفاده کردم و به سرعت رفتم سراغ عروسك خواهرم. اولش با وازلين كونم رو آماده كردم و بعد از چند بار فرو كردن دسته پيچ گوشتي توی کونم و آماده کردن سوراخم، پاي عروسك رو گذاشتم در سوراخم. تا اون روز به اینجاش فکر نکرده بودم. آخه هر چیزی رو که توی خودم فرو کرده بودم، تقریبا شبیه کیر بود. اما حالا کف پای این عروسک که تقریبا 5 سانت طول داشت، خیلی از اندازه سوراخم بزرگ تر و کاملا هم تخت بود. هر كاري مي كردم تو نمي رفت. عصبي شده بودم و نگران بودم همه برگردن و من نتونسته باشم كارم رو بكنم. يه كم جابجاش كردم. بعد فهميدم اگه از پنجه بكنم تو كونم، مي شه فروش كرد. خیلی جنسش سفت بود و بالاخره با هزار درد و زحمت، موفق شدم تا نزدیک مچ پاش تو کونم فروش کنم. به قسمت سختش رسیده بودم. بعد از پنجه هاش، باید پای عروسک رو می چرخوندم تا بتونم کف پاش رو بکنم تو سوراخم. کار خیلی سختی بود. باید پنج سانت از یک جسم سفت رو توی کونم طوری می چرخوندم تا ساق پاش به سوراخم عمود بشه تا بتونم اونو برای فرو رفتن توی کونم فشار بدم. پنجه های عروسک، بدجوری به داخل سوراخم فشار وارد می کرد، اما بعد از چندبار چرخوندن و فشار دادن و تحمل دردی که به داخل سوراخم وارد می شد، موفق شدم پاشنه پاش رو هم كامل فرو کنم توی کونم. حالا با مشکل جدیدی روبرو شدم. مچش نمي چرخيد و به شدت به لبه هاي سوراخ كونم فشار مي آورد. طوري كه ناخودآگاه يه كم جيش كردم. تنها راه این بود که دوباره پاشو آهسته تو كونم بچرخونم. این کار رو چند بار امتحان كردم. خودمم نفهمیدم چی شد اما ديدم توی این چرخوندن ها انگار راهش باز شد و پاش داره مي ره تو. البته درد خیلی زيادي داشت. بنابراین، مجبور شدم درش بيارم و دوباره امتحان كنم. دردش خيلي بود چون همان طور که گفته بودم، كف پاش از اندازه سوراخ كون من خيلي بزرگ تر بود. حتی داشتم از ادامه کار منصرف می شدم، اما دلو زدم به دريا و بعد از چندبار امتحان، يه دفعه و با فشار كردمش تو كونم. درد وحشششششتنننناكي توي كونم پيچيد. از شدت درد فریاد می کشیدم. آخه پاشنه پاش رفت توی سوراخم و بعد انگار اون تو، گير كرد. نه مي تونستم درش بيار و نه فروش كنم. حالا ديگه پاش تا مچش رفته بود تو كونم و بدجوری به داخل سوراخم فشار مي آورد. به اينجاش فكر نكرده بودم كه پاهاي عروسك اون انعطاف رو برای چرخیدن و تغییر حالت نداره. واسه همين سوراخم به اندازه كف پاي عروسك باز مونده بود. از توي آينه كه نگاه مي كردم، علیرغم درد وحشتناكي که ناچار بودم تحملش کنم، خيلي هم هيجان زده شده بودم. بنابراین، تصميم گرفتم هر طور که شده، كار رو تموم كنم.
در همون حالت که سوراخم به اندازه کف پای عروسک باز مونده بود و پاش تا مچ فرو رفته بود تو کونم، یه کم استراحت ردم تا هم به دردش عادت کنم و بتونم تحملش کنم و هم از دیدن باز شدن سوراخم به اندازه پای عروسک لذت ببرم. بعد دوباره شروع كردم به فشار دادنش به داخل كونم. از یه جایی که گذشت انگار پاشنه پاش وارد قسمت باز روده م شد. یعنی انگار یه حلقه ای داخل سوراخم بود که نمی گذاشت پای عروسک به راحتی عبور کنه. اینو در موقع ورود کییر به داخل سوراخم قبلا تجربه نکرده بودم. شاید هم به این خاطر بود که ورود و خروج کیر داخل سوراخم دست خودم نبود و هر کی روم سوار می شد، کنترلش و شدت ضربه هاش دست خودش بود و من نقشی در این خصوص نداشتم و تنها نقشم کون دادن بود.
از اون حلقه که گذشت، پاش يواش يواش داشت فرو مي رفت و من از لحظه لحظه ی ديدن جا رفتن پاي عروسك تو كونم هيجاني تر مي شدم. ساق پاش كه رفت تو سوراخم، عرق از كل بدنم مي ريخت. دردش خيلي زياد بود. اصلا قابل مقايسه با درد كير نبود. كسايي كه كون داده باشن مي دونن وقتي كير بار اول مي خواد بره تو كونت يه دردي تو كل كونت مي پيچه كه هيچ ربطي به تنگي يا گشادي سوراخ نداره. اين درد، هم خيلي زياده و هم خيلي لذت بخش. من كه خيلي دوسش دارم و هربار كه بهش فكر مي كنم واقعا سوراخ كونم از شدت خواستنش مي لرزه. من درد كير عبدالله و اون مرد افغانيه رو تجربه كرده بودم. درد کیر پسر عموم رو تجربه کرده بودم. اما اين يه چيز ديگه و کاملا متفاوت بود. چون اولا خودت باید اون چیزی که داشت اذیتت می کرد و باعث درد کشیدنت شده بود، دست خودتت بود، بعد هم این امکان وجود داشت که به خاطر درد، دیگه نخوای ادامه بدی و کار نیمه تموم بمونه. اما در دادن به دیگران، این تو نبودی که کار رو تموم می کردی، بلکه اونقدر ادامه پیدا می کرد تا کسی که داشت می کردت، کارش تموم بشه و ازت بکشه بیرون.
به فرو كردن ادامه دادم تا اینکه ساق پاش يواش يواش فرو رفت. ساقش خيلي تپل بود. یعنی درست مثه ساق پای یه انسان واقعی عضله داشت. واسه همينم بود که وقتي مي ديدمش به فكرم افتاد بكنمش تو كونم. همونطور که قبلا هم گفتم، از بس ابزار و وسايل مختلفي رو كرده بودم توي خودم، دیگه برام تکراری شده بود و همش دنبال يه چيز جديدتر مي گشتم. حالا اون چیز جدید، پاي تپل يه عروسك خوشگل بود که تا ساقش رفته بود تو سوراخم و من داشتم این صحنه مهیج رو می دیدم. پیش خودم فکر می کدم که اگه اين قسمت هم رد بشه ديگه درد نمي كشيدم. تلاشم رو كردم با همه دردي كه دارم اين كارو انجام بدم.
بالاخره موفق شدم. حالا ديگه پاش تا زانو تو كونم بود. خیس عرق شده بودم و تمام تنم می لرزید. تا حالا چنین حسی رو تجربه نکرده بودم. تا جایی که امکان داشت، پای عروسک رو فرو کردم. تقریبا زانوش رو هم رد کرده بود که دیگه بیشتر نتونستم فروش کنم. یه کم که موند تصمیم گرفتم پاشو دربیارم و دوباره تکرارش کنم. اما پاش بیرون نمی اومد. این یعنی یه مشکل جدید. تازه فهميدم كه براي بيرون آوردنش انگار باید بازم پاش رو تو کونم بچرخونم. دیگه برام مهم نبود چکار باید بکنم چون مهم اين بود كه من موفق شده بودم کاری رو که شروع کردم رو انجامش بدم. اين يعني راه براي فرو كردن چيزاي غير متعارف باز شده.
وقتي پاي عروسك رو بيرون كشيدم، یه حفره بزرگ وسط لپای کونم باز شده بود. حفره ای که وسطش سرخ بود و دل دل می کرد. سوزش زيادي تو سوراخم حس مي كردم. پاي عروسك هم خوني شده بود. یه کم ترسيده بودم. فکر کردم دوباره کونم پاره شده. همین طور هم بود. پاشنه پاش و فشاری که پنجه هاش به سوراخم وارد کرده بودند، باعث خون اومدن از سوراخم شده بود. واسه همین دیگه نتونستم برای دومین بار پاشو به خودم فرو کنم. پاشو شستم و تميز كردم و رفتم دستشويي. چند قطره از سوراخم خون اومد. دیگه برام امکانش نبود تا اون روز دوباره صحنه فرو رفتن اون پا رو توی کونم ببینم.
وقتی توی آینه نگاه کردم، پارگی کوچیکی رو در ناحیه ورودی سوراخم دیدم. این یعنی تا زمانی که جای اون پارگی و دردی که ناشی از فشار بیش از حد به سوراخم بود، خوب نمی شد، مجبور بودم فقط با انگشت سوراخمو نوازش کنم. شب ها كه مي خوابيدم همش احساس مي كردم دوس دارم بازم پاش رو بكنم تو كونم و بعد از شدت هيجان، رونهام رو به هم مي مالوندم. پیش خودم فکر می کردم اگه می تونستم برم پیش اون مرد کیر سیاه و از اون مایع کییییرش داخلم بریزه، حتما خیلی زودتر خوب می شدم و می تونستم دوباره از پای عروسک و سوژه جدید حال کردنم لذت ببرم.
بعد از اون روز و خوب شدن پارگی کونم، هر بار که موقعیت گیرم می اومد، پای عروسک خواهرم رو تو کونم می چپوندم و تقریبا دردش برام قابل تحمل تر شده بود. البته منم دیگه وارد شده بودم و می دونستم چطور شروع کنم که راحت تر بتونم فرو کنم. گاهی این عروسک رو می ذاشتم کنار اون یکی و پاهاشون رو با هم مقایسه می کردم و دیدن تپلی اون بیشتر حال می کردم. فکر این که اون ساق تپل رو تا زانو تو کونم فرو کردم، باعث می شد سوراخم از شدت هوس بلرزه.
یه روز که هر دوتا عروسک رو کنار هم گذاشته بودم، تصمیم گرفتم از اون یکی هم استفاده کنم. اما پای اون لاغر تر از اون یکی بود. بنابراین خیلی هوس انگیز نبود. مگر این که هر دو تا پای اون عروسک رو تو کونم فرو کنم. عجب فکر هیجان انگیزی بود. این برام شروع یه ماجرا جویی جدید بود. پاهای اون عروسک رو به هم چسبوندم و تصور کردم که این دو تا پا قراره با هم سوراخم رو از هم باز کنه و تا جایی که بشه تو کونم فرو بره. هر شب به این موضوع فکر می کردم و در ذهنم تصور می کردم که دارم عملیش می کنم.
بالاخره این فرصت برام مهیا شد. با تجربه ای که از اون یکی به دست آورده بودم، کار برام آسون تر شده بود. دو تا عروسک رو لخت کردم و پاهای جفتشون رو چرب کردم. اول پای عروسک تپل تر رو تو کونم فرو کردم. بعد نوبت به دو تا پای اون یکی عروسک رسید. دو تا پاش رو به هم چسبوندم و خودم به پشت روی زمین خوابیدم. آینه جلوم بود و می تونستم از توی اون پاهای عروسک رو هدایت کنم. پنجه هاش رو جلوی سوراخم گذاشتم و شروع کردم به فشار دادن. درد داشت چون طول دو تا پا از یه دونه پای عروسک تپل تر بیشتر بود. دیگه از پاره شدن ترسی نداشتم. فقط به انجام کار و موفق شدن در اون تصمیم فکر می کردم. با فشار زیاد موفق شدم پنجه های پای عروسک رو فرو کنم توی کونم. به مرحله فرو کردم مچ پاها رسیده بودم. با چرخوندن پاهای عروسک داخل سوراخم، موفق شدم این مرحله رو هم پشت سر بگذارم. با رد شدن مچ هر دو پای عروسک دیگه کار سختی پیش رو نداشتم. بنابراین شروع کردم به فشار دادن هر دو پا داخل سوراخم. چون ساق پای این عروسک به تپلی اون یکی نبود، خیلی راحت هر دو تا پا تا زانو تو کونم فرو رفت. حالا باید زانوهاش رو هم فرو می کردم. با فشار بیشتر و البته تحمل دردی که ناشی از باز بودن بین دوپای عروسک از هم بود، تقریبا تا وسطای رون هر دو پا داخل کونم فرو رفت. بدنم از شدت درد دچار لرزش شده بود. اما این درد و لرزش رو دوست داشتم. یه کم نگهش داشتم و چند بار تو کونم عقب جلوش کردم. با هر بار تکون دادن یه صدای بلندی که ناشی از فاصله دو پای عروسک از هم بود و باعث شده بود سوراخم از هم باز بشه، توی اتاق می پیچید. عجب صدای دلچسبی بود. از روی رون عروسک یک قطره خون راه گرفت و تا زانوی عروسک پایین اومد. با دستمال خون رو پاک کردم و چندبار دیگه پاهای عروسک رو تو کونم عقب جلو کردم. حس این که بالاخره موفق شدم هر دو تا پای عروسک دوم رو با هم بکنم تو کونم، بهم حس خوبی می داد. دیگه راحت تر می تونستم پاهاش رو عقب جلو کنم و توی آیینه میزان باز شدن سوراخم رو ببینم.
با بیرون کشیدن جفت پاهای عروسک از کونم، سوراخم به شدت از هم باز شده بود و سرخی داخلش، خودنمایی می کرد. یه مایع لیز و سفید رنگی از سوراخم خارج شد. تقریبا مثه آب منی هایی بود که دیگران توی کونم خالی کرده بودن. واسه همین مالوندمش به سوراخم. با انگشتای دو تا دستم، دو طرف سوراخم رو گرفتم و از هم بازش کردم. داخلش یه کم خونی بود. با دستمال پاکش کردم و از دیدن دل دل کردنش یه حال خوبی بهم دست داد. وقتی پای عروسک تپل رو برای بار دوم تو کونم کردم، دیگه خیلی راحت تر تا رونش رو تونستم تو کونم فرو کنم. این برام یه معنی داشت و معنیش این بود که دیگه می تونم به حالت های مختلف از ورود پاهای این دو تا عروسک به کونم فکر کنم.
یه روز وقتی داشتم پای تپل عروسک اول رو برای ورود به کونم چرب می کردم، پیش خودم گفتم کاش می شد رونش رو هم بکنم تو کونم. وسوسه عجیبی بود. برای همین پای عروسک رو از بدنش جدا کردم و از سمت رونش تلاش کردم تا تو کونم فروش کنم. خیلی سخت بود. چون اون قسمت زایده های زیادی داشت که کار رو برای فرو رفتن تو سوراخم هم سخت می کرد و هم باعث پارگی در ناحیه سوراخم می شد. اما تصمیمم رو گرفته بودم. با همه دردی که داشت، موفق شدم پای عروسک رو از قسمت رونش تو کونم فرو کنم.
داستان سکس من با پاهای عروسک های خواهرم هر بار یه چیز جدید داشت. یبار پاهای عروسک دوم رو از بدنش جدا کردم. از قسمت رون به هم چسبوندمشون و سعی کردم تا هر دو پا رو از قسمت رون تو سوراخم بچپونم. بعد از چند بار تلاش بالاخره موفق شدم و لحظه ای که هر دو تا پا از قسمت رون تا زوانو بهم فرو رفت، انگار روی ابرا بودم.
حالا نوبت فرو کردن هر دوتا پای تپل عروسک اول بود. اونقدر درد داشت و به دیواره سوراخم فشار می آورد که هر آن امکان پاره شدن سوراخم از دو طرف وجود داشت، اما انگار تا کار رو به انجام نمی رسوندم آروم نمی گرفتم. در نهایت موفق شدم هر دو پای تپل عروسک رو تا زانو به خودم بتپونم و بارها تو سوراخم عقب و جلوش کنم. شاید باور کردنش سخت باشه اما وقتی هر دوتا پاش به قسمت تپلی ساقش می رسید، سوراخم به اندازه دایره ای با قطر 10 سانت باز می شد. پیش خودم می گفتم: تو با این سنت موفق شدی یه کار عجیب انجام بدی. کاری که شاید هیچ کس دیگه نتونسته انجامش بده. وقتی یه پسر دیگه و یا مرد روت می خوابه، زیرش گم می شی. چطوری می تونی اینقدر سوراختو از هم باز کنی و هر چیزی رو توش بتپونی. بی خود نبود توی باغ، اون باغدار اونطوری کمرم رو گرفت و کییییرش رو تا دسته بهم چپوند و تلنبه زد. کاش یبار دیگه منو می برد و توی باغشون می کرد. هر طور که دلش می خواست بهش کون می دادم و زیر کیرررررش می خوابیدم. با دستای کوچیکم لای کون سفیدم و براش باز می کردم و بهش می گفتم با تموم قدرت جررررم بده. هم خودش وهم اون راننده تاکسی با هم کیرشون رو توی کونم فرو کنن و از گائیدن همچین کون سفید و حشری ای نهایت لذت رو ببرن.
دلم می خواست عروسک خواهرم رو هم می بردم و جلوی اون آقاهه، پاهاش رو تو کونم فرو می کردم تا ببینه با کیر داغ و گندش چه بر سر کونم آورده و منو چطوری تشنه کیر کرده. اما حیف که دیگه مادرم اجازه نمی داد تنها از خونه خارج بشم و همدم من در تموم تابستون همین وسایلی شدند که باهاشون عطش سوراخم رو می خوابوندم.
     
  
مرد

 
یه عمو دارم یه سال ازم بزرگ‌تره،از بچگی همبازی بودیم،دیگه از ده یازده سالگی رفتیم سراغ اون کارا،اولش لخت شدن و مالیدن و بعدشم لاپایی کردن و بعدم توی کون همدیگه میکردیم
     
  
↓ Advertisement ↓

 
saeid4000
     
  

 
سکس با چوپان در روستا
تابستون دوم كوني شدن من هم رو به اتمام بود. يه تابستون پر از كير و آب مني و تحقير و زوري گائيده شدن و يه تابستون با فرو كردن انواع ابزارها و سيفي جاتي كه به شكل كير بودند و كار خارش كونم رو راه مي انداختند. توی این دو سال کون دادن، پر از تجربه هاي مختلف دادن شده بودم.
اما با گندی که راننده تاکسی تو زندگیم زد تموم اون یک سال رو بدون کییییر گذروندم. تنها همدمم انواع و اقسام اشیا در سایزهای مختلف شده بود. از انواع سیفی جات مثه بادمجون و هویج و خیار گرفته تا بطری وایتکس و پیچ گوشتی و پای عروسکای خواهرم و کلا هر چیزی که می شد توی کونم فروش کنم. با چوب ساقه یه درخت برای خودم یه کیر چوبی درست کرده بودم. هم مثه کیر نجیب سر بزرگ داشت و هم بلند و کلفت بود. برای درست کردنش خیلی زحمت کشیده بودم و مجبور بودم همیشه پنهونش کنم تا کسی نبینتش و لو نرم.
اواخر تابستون، يكي از دوستان پدرم دعوت كرد كه براي روزهاي آخر هفته بريم منزلشون در يكي از روستاهاي اطراف. از شنيدنش خوشحال شدم. فكر مي كردم چند روزي هم خودم استراحت مي كنم و هم سوراخ كونم كه تو این یک سال گذشته با پاي عروسك های خواهرم از هم باز شده بود استراحت مي كنه و دوباره جمع مي شه. راستش مي ترسيدم كه ديگه اون كون تنگ به يه كون گشاد تبديل بشه كه ديگه هيچ چيزي نتونه عطش و خارشش رو بندازه.
ما به اتفاق دوست پدرم روز سه شنبه رفتيم روستا. قرار شد واسه آخر هفته هم پدرم به ما ملحق بشه. اونها پسر نداشتن و من در منزلشون تنها بودم. دخترهاش هم سن خواهرهاي من بودن و با هم همبازي مي شدن. گاهي منم به بازي مي گرفتن. پيش خودم فكر مي كردم كه اگه اينها بفهمن من كونيم، آیا باز هم با من بازی می کنن؟ یا اینکه با من چه رفتاري مي كنن؟ آخه هنوز صداي خواهر امير تو گوشم بود كه مي گفت پسراي محل مي برنت و ترتيبت رو ميدن و خودش شاهد آخرين كون دادن من به داداشش بود.
آب و هواي عالي، باغ ها و طبيعت روستا حسابي سر حالم مي آورد. صبح روز اول كه از خواب پا شدم كير كوچولوم راست بود و وقتي بهش دست مي زدم سوراخ كونم يه طوريش مي شد. يواش يواش احساس خارش كونم داشت خودنمايي مي كرد. بعد از صبحانه رفتم توي حياط. خونه اونها دو تا حیاط داشت که توي حياط پشتيشون چند تا گوسفند و يه الاغ داشتن. واسه ديدن گوسفندها رفتم حياط پشتي. داشتم براشون علف مي ريختم كه چشمم افتاد به كير الاغه كه همينطوري داشت بزرگ و بزرگ تر مي شد. اولين بار بود كير يه حيوان رو مي ديدم. كير دراز با سر بزرگ. سرش اصلا شبيه كيرهايي كه ديده بودم نبود. تقریبا کامل که راست شد، شروع کرد به جیش کردم و وقتی جيشش رو كرد، دوباره جمع شد توی دل الاغه. ديدن يه همچين كيري بد جوري كونم رو لرزوند. با خودم فكر مي كردم اگه آدم ها هم كيرشون اينقدر بزرگ مي شد تحمل داشتم يكي بكندش تو كونم؟ شايدم زير يكيشون جر می خوردم و می مردم. بعد ياد كير عبدالله و لحظه جر خوردنم افتادم. بعدشم كير نجيب و گايش هاي سوراخ تنگ و كوچولوم زير كيرش اومد جلو چشمم. كيرم داشت راست مي شد. تو همين لحظه زن صاحب خونه اومد پيشم. وقتی دید علف دستمه گفت حيوانات رو دوس داري؟ گفت آره. كاش مي شد يكي واسه خودم داشتم. شما چقدر گوسفند دارين. گفت: اينها كه چندتا بيشتر نيستن. اگه گله گوسفندا رو ببینی چی می گی. گفتم: مگه چندتا گوسفند می شه؟ یه خنده کرد و با صدای کلفتش گفت: اگه دوس داری گله شون رو ببيني بهت آدرس بدم برو ببين چقدر زياد هستن. گفتم خوب بگين برم كجا. از توی حیاط بهم كوهي رو نشون داد و گفت گوسفندا رو مي برن اونجا واسه چريدن. گفتم كي مي بره؟ گفت: روستا چوپون داره با چندتا سگ گله. گفتم از سگ مي ترسم. گفت به بچه ها كاري ندارن. چوپونشونم مواظبه كه به كسي حمله نكنن. اگه دوس داري از مامانت اجازه بگير و برو. خلاصه اجازه رو گرفتم و راه افتادم. برام يه كم ميوه گذاشتن. وقتی دیدم توی میوه ها خیار هم هست، پيش خودم گفتم مي تونم در دل طبيعت با اين خيار يه حالي به سوراخ كونم بدم و از خارشش كم كنم.
راهي كوهی شدم که گوسفندا رو برای چرا برده بودن اونجا. فکر کنم نيم ساعتی توی راه بودم. وقتي رسيدم كلي گوسفند توي كوه پخش شده بودن. سگ ها با ديدن من شروع كردن به پارس کردن. چوپون با ديدن من سگ ها رو آروم كرد. در همون حال ازم پرسید: اينجا چي مي خواي بچه؟ غریبه ای. تا حالا ندیدمت! گفتم: من مهمون هستم. اومدم گوسفنداتون رو ببينم. اون يه مرد حدود 30 ساله بود. گفت: بيا جلو. نترس باهات كاري ندارن. داشت چايي مي خورد. رفتم پيشش و نشستم. دور و برمون پر از گوسفند بود. دو تا الاغ هم بودن. اون آقا كه اسمش امرالله بود ازم سوال كرد: كه چند سالته؟ از كجا اومدي و ازين سوال ها. حدود يك ساعتي مي شد كه اونجا بودم و درباره خيلي چيزا با هم حرف زديم. بيشترش از گوسفندها و نگهداريشون بود. بيشتر كه با هم آشنا شديم، گاهي احساس مي كردم آقا امرالله يه طوري نگاهم مي كنه. خوب طبيعي بود. يه پسر خوشگل شهري توي كوه تك و تنها اومده پيشش. شاید پیش خودش فر می کرد یه کم دستمالیم کنه. كسي هم نيست كه هواش رو داشته باشه. يه لقمه حاضر و آماده اومده نزديك كيرش.
گاهي وقتي برام حرف مي زد كيرش رو تو شلوارش جابه جا مي كرد. شاید هم می خواست ببینه عكس العمل من چيه. از دوستام مي پرسيد كه با كي از همه صميمي ترم و با هم چيكارا مي كنيم. از سوال هایی که ازم می کرد، احساس کردم می خواد ببینه تا حالا کون کونک بازی کردم یا نه تا اگه ببینه اهلش هستم، ترتیبم و بده. با بعضی از سوالاش این طور فهميدم كه آقا امرالله يواش يواش داره هوس كردنم رو مي كنه. خداييش هم گذشتن از يه همچين كوني توي دشت و سبزه زار حماقت بود.
هر چند وقت يبار به اون الاغ ها نگاه مي كردم كه ببينم كير اونها چطوريه. آقا امرالله كه ديد هواسم پيش الاغ هاست گفت تا حالا الاغ سوار شدي؟ گفتم نه. گفت دوس داري سوار بشي؟ گفتم نمي افتم؟ گفت من هوات رو دارم. پاشو بريم سوارت کنم. به الاغ ها كه رسيديم منو بغل كرد تا روي الاغ سوارم كنه. يه طوري بلندم كرد كه قشنگ كيرش رو لاي ران ها و كونم كشيد و عمدا يه كم نگهم داشت تا بيشتر بمالونتم. همون طور که آقا امراله منو روی کیرش نگهخ داشته بود، دیدم كير الاغه هم راست شد. اما سر كيرش مثل سر كير الاغ دوست بابام بزرگ نبود، يه سر معمولي داشت. آقا امراله كه ديد نگاه من به كير الاغست، منو زمين گذاشت و با پاش زد به كير الاغه. گفتم چرا زدي به اونجاش؟ گفت اونجاش چيه؟ گفتم همون ديگه. گفت واسه اين كه جمش كنه. جلوي مهمون درست نيست. تو هم نگاه نكن بهش. ولي من همچنان نگاهش مي كردم. دوس داشتم درازيش رو ببينم. آخه بیشتر وقتا كه برده بودنم و تقم رو زده بودن، نمي ذاشتن كيرشون رو درست نگاه كنم. تا مي خواستم ببينم كيرشون رو، سرم رو بر مي گردوندن و مي گفتن نگاه نكن. الان كه رفت تو كونت اندازش رو مي فهمي. ازش پرسيدم: ميزني اونجاش دردش نمي گيره؟ مسير صحبتمون به سمتي مي رفت كه آقا امراله دوست داشت. گفت: مي دوني اسمش چيه؟ گفتم اسم چي؟ گفت اسم اونجاش ديگه. من يه كم خنديدم و سرم رو انداختم پايين. گفت خجالت نداره كه. همه مردها دارن. تو داري. منم دارم. بعدش يه طوري نگاهم كرد و پرسيد: كي بايد برگردي خونتون؟ كسي مياد دنبالت؟ گفتم. نه كسي نمياد. برگشتنم دست خودمه. تا ظهر می تونم بمونم. دوس داشتم گله رو ببينم واسه همين اومد اينجا. اومدم پيش گله كه ببينم چيكار مي كنن. دوباره منو به همون شكل قبل از روی زمین بلند کرد و كمي بیشتر رو كيرش نگه داشت و گفت سنگيني. بعد هم تو همون حالت كه رو كيرش بودم پرسيد: تو شبيه مامانتي يا بابات؟ گفتم چطور مگه؟ گفت آخه خيلي سفيد و نرمي. مثه دخترا مي موني. وزنت چقدره؟ من ديگه مطمئن بودم اينها فقط بهونست براي مالوندن كونم با كيرش. بعد گذاشتم روي الاغه و خودشم پريد پشت من و سوار شد. تكون هاي الاغه باعث مي شد از پشت بچسبه بهم و كامل خودش رو بماله به پشتم. منم داشتم تحريك مي شدم كه رسيديم وسط كوه. از پشت من پريد پايين و دوباره مثه قبل منو بغل كرد و گذاشت پايين.
از اون بالا روستا و طبيعتش چقدر زيبا بود. علف هاي تازه و بوي اونها آدم رو از هوش مي برد. چشمامو بسته بودم و به چند لحظه قبل كه آقا امراله كونمو مالونده بود فكر مي كردم. من هميشه توي پاركينگ و زير زمين و ساختموناي نيمه كاره و تاريك كون داده بودم. حالا اگه آقا امراله منو مي كرد، كون دادن به يه كير جديد و مردونه رو در فضاي باز و طبيعت هم تجربه مي كردم. تو اين احساس ها بودم كه ديدم دو تا گوسفند دنبال هم مي كردن. يكيشون هي مي پريد پشت اون يكي و با دستاش انگار مي زد تو شكم اون يكي. پرسيدم چيكار ميكنن؟ آقا امراله خنده اي كرد و گفت هيچي، بازي مي كنن. گفتم ولي داره داره مي زنه تو شكمش. گفت نه. يه جور بازي باحاله. ميزنه تا يه جا وايسه. هردوتاشون دوس دارن اين بازي رو. چند دقيقه كه دنبال هم كردن و نفس نفس ميزدن، يه جا نزديك ما ايستادن و يكيشون پريد پشت اون يكي. يه دفعه ديدم از زير دلش يه چيز درازي اومد بيرون و داره سعي مي كنه ببرتش زير دنبه اون يكي گوسفنده.
هيجان زده گفتم: آقا امراله اون چيه؟ داره چيكار ميكنه؟ خنديد و گفت چيزي نيست. نگاه نكن. گفتم: آخه يه چيز دراز و سفيد از زير دلش اومد بيرون، اون چيه؟ اون بلندتر خنديد و گفت بزار خوش باشن. اون كه خوشش مياد. من حسابي تحريك شده بودم. داشتم فكر مي كردم چقدر بين كير گوسفندا و الاغ ها فرق هست. آقا امراله گفت بيا برگرديم پايين. اينو گفت و راه افتاد. اما من همچنان مونده بودم ببينم تهش چي ميشه. آقا امراله كه ديد من نمي رم، برگشت و اومد پشتم ايستاد. پشت دستش رو آروم روي برجستگي كونم مي كشيد و مي گفت دوس داري ببيني؟ من چيزي نگفتم. اومد و از پشت بهم چسبوند. احساس كردم اونم كيرش دوباره راست شده. ديدن كير الاغه توي خونه، ديدن كردن گوسفندا توي دشت، ماليدن كونم توسط آقا امراله، نمي دونستم تهش به چي ختم ميشه. اگه بخواد منو بكنه چي؟ بهش بدم يا نه. از آخرين بار كه رفته بودم زير كير مدت زيادي مي گذشت. آخریش مربوط به باغداری بود که بالای درخت تقمو زده بود. اما می ترسیدم که اگه کون بدم، دوباره بهش عادت کنم و دوباره داستان دادن هاي زوري شروع بشه و دردسرهاي تازه بياد سراغم. همين ترس باعث شده بود به جاي كير از چيزاي مختلف و با اندازه هاي متفاوت واسه انداختن خارش كونم رو بيارم. آخريش هم همين پاي تپل عروسك خوشگل خواهرم بود كه تا زانوش رو توي كونم فرو كرده بودم. از طرفي هم خيلي هوس يه كير بزرگ و آبدار و جديد كرده بودم. آخه هيچ چيز نمي تونه جاي يه كير رو واسه آدم كوني پر كنه. اينو همه كوني ها خوب مي فهمن. تو اين افكار بودم كه آقا امراله دستم رو گرفت و كشيد كه يعني بيا بريم. اما من مقاومت كردم. يعني مي خوام ببينم. بعد دستمو توي دستش گرفت و شروع كرد به مالوندن دستم. دستاش خيلي زبر بود. برعكس دستاي من. مدام مي مالوندش و مي گفت دستات دخترونست. خيلي نرمه. آقا امراله قد متوسطي داشت و هيكلش پر بود. چهرش رو آفتاب حسابي سوزونده بود و سياه كرده بود. پشتم كه بود كيرش توي كمرم مي ماليد. پرسيدم چرا ديگه دنبال هم نمي كنن؟ گفت ديگه خوشش اومده وايساده تا تموم بشه. گفتم چي تموم بشه؟ گفت كارشون. گفتم چه كاري؟ گفت دارن جفت گيري مي كنن. گاهي دوبار در سال جفت گيري مي كنن تا بچه بيارن. پرسيدم الاغ ها هم جفت گيري مي كنن؟ گفت آره. آدما هم جفت گيري مي كنن. واسه اين كه حسابي تحريكش كنم صدامو كمي نازك كردم و با ناز پرسيدم: شما هم جفت گيري مي كني؟ خنديد و خم شد روم. يه كم كيرش و به پشتم فشار داد و در گوشم گفت: من زن ندارم كه جفت گيري كنم. بعد ادامه دادم با چي جفت گيري مي كنن؟ حالا ديگه ترس و ترديد رو گذاشته بود كنار و خودش رو حسابي چسبونده بود بهم. با دوتا دستاش كمر كوچيكم رو گرفته بود و كيرش رو روي كونم عقب جلو مي كرد و حسابي بهم مي مالوند و مي گفت با همون چيزي كه از زير دلش زده بيرون. دوس داري دست بزني بهش؟ عجب پيشنهادي داده بود. اما واسه اينكه نفهمه خوشم اومده گفتم مگه كثيف نيست؟ گفت نه. بيا بريم دست بزن. ناخودآگاه باهاش راه افتادم. دل توي دلم نبود. صداي قلبم رو مي تونستم بشنوم. همه وجودم رو هيجان گرفته بود. از صبح كه كير الاغ صاحب خونه رو ديده بودم تا الان كه داشتم حس دست زدن به كير يه حيوون رو تجربه مي كردم، خيلي زمان نبرده بود. تا رسيديم به اون دو تا گوسفند. آقا امراله گوسفند نر رو از پشت نگه داشت و به من گفت دستت رو ببر زير دنبه اون يكي و بگيرش تو دستت. دلم مي لرزيد. دستم رو با ترس بردم زير دمش و كير گوسفنده رو لمس كردم. داغ بود و باريك و با شدت عقب و جلو مي كرد. ياد عقب جلو كردناي نجيب افتادم كه كيرش رو هر بار كامل درمي آورد و بعد تا دسته دوباره ميزد تو سوراخ كوچولوی كونم. دستم رو دور كير گوسفنده حلقه كردم و رفت و آمدش رو حس مي كردم. كونم خارش گرفته بود. دلم مي خواست آقا امراله همونجا كنار اون گوسفنده ترتيبمو بده. حتي فكر كردم كاش مي شد يه بار كير گوسفنده رو امتحان كنم. آقا امراله كه متوجه تغيير حال من شده بود، پرسيد چطوره؟ من هيچي نمي گفتم. دوباره پرسيد گرفتيش تو دستت؟ كجا داره مي كنه؟ گفتم نمي دونم. گفت: مي خواي دولا شو از زير ببين داره كجا مي كنه. يه طوري خم شدم كه بتونم كامل ورود و خروج كير گوسفنده رو ببينم. تو اين حالت كونم كاملا قنبل شده بود و مطمئن بودم آقا امراله رو كه حالا راحت مي تونست گردي كونم رو ببينه، حسابي تحريك كرده. آخه بارها از اونايي كه روم خوابيده بودن و ترتيبم رو مي دادن شنيده بودم كه مي گفتن گردي كونت قشنگ تو شكم صفر زنت جا مي شه و خيلي حال ميده. انگار كونت فقط آفريده شده تا به كيرهاي ديگران حال بده. توي همون حالت ازش پرسيدم: آقا امراله چرا اين يكي از اين چيزا نداره؟ گفت آخه اون ماده هست. ماده ها ندارن. فقط نرها دارن. پرسيدم پس اون يكي چيكار مي كنه؟ گفت: اون فقط مي ايسته تا اون يكي كه چيزش درازتره بكنه تو اون. البته بعضي نرها هم با هم از اين كارها مي كنن. معمولا نرهاي بزرگ تر با نرهاي كوچيك تر از اين كارا مي كنن. بعد با كمي تعجب پرسيد: ببينم تو هم تا حالا ديدي كه نرها ازين كارا بكنن؟ اولش متوجه منظورش نشدم. پيش خودم گفتم يعني چي؟ اونايي كه منو مي كنن هم خودشون كير دارن و هم من. بعدش هم خبر نداره كه من تا حالا به انواع كيرها و اندازه هاي مختلف از هم سن خودم تا مرد بزرگ و كير افغاني كون دادم و كلي آب مني تو كونم ريخته شده. ناگهان متوجه شدم با اين سوال گاف دادم و خودم رو لو دادم. آقا امراله گفت: تا حالا با مامانت رفتي حموم؟ من همونطور كه كير گوسفنده رو توي دستم لمس مي كردم گفتم آره. پرسيد اونجاي مامانتو ديدي؟ گفتم نه. آخه شورت پاشه هميشه. آقا امراله گفت: اونجاي ماده ها تخته و وسطشم يه سوراخ داره. گفتم واسه چي سوراخ داره؟ گفت واسه اين كه نرها بكنن توششش و بچه دار بشن. دوباره پرسيد: تو با دوستات ازين كارا كردين؟ گفتم شما چي؟ يه لبخند پيروزمندانه اي روي لباش نشست و گفت: من خيلي زياد كردم. هم با ماده ها هم با نرها. سكوت منو كه ديد گفت: بيا ديگه بسه. شايدم مي خواست منو بكشونه يه جايي و ترتيبم رو بده. يه پسر سفيد و خوشگل شهري كه تنها توي كوه گيرش اومده بود و تقريبا آماده بود تا كونش رو در اختيار اين مرد روستايي پرقدرت بزاره. اما انگار هنوز مردد بود كه بايد بكنتم يا نه.
كار گوسفنده خیلی زود تموم شد و اومد پايين. آقا امراله ازم پرسید: دوس داشتي؟ گفتم چي رو؟ گفت: جفت گيريشون رو. دست زدي چطور بود؟ من كه هنوز تو هيجان كير گوسفنده و حرفاي آقا امراله بودم، چيزي نگفتم. رسيديم به الاغه. واسه اينكه دوباره سر صحبت رو باز كنم، پرسيدم الاغا چطوري جفت گيري مي كنن؟ گفت يعني چي؟ گفتم آخه گوسفنده اونجاش خيلي باريك بود اما واسه الاغا خيلي بزرگه. گفت آره. واسه اسب ها از الاغها هم بزرگ تره. اما همشون خوششون مياد. گفتم از كجا مي دوني؟ گفت چون واي مي ايستن تا كارشون تموم بشه. گفتم تا حالا ديدي؟ گفت خيلي. گفتم كاش منم مي ديدم. گفت الان ديدي ديگه. گفتم نه واسه الاغا رو. گفت نمي ترسي؟ گفتم از چي؟ گفت آخه خيلي بزززززرگه. اين خيلي بزرگه رو يه طوري گفت كه فهميدم حالش رو خراب كردم. اما منم كه كونم خارش گرفته بود گفتم: چي بزرگه آقا امراله. با يه لحن حشري و كشيده اي گفت: كييييييررررششششوووووون. همينطور كه داشت واسم مثلا توضيح مي داد، كير راست شدش رو توي شلوارش اينور و اونور مي كرد و مي ماليد. گفتم: من چرا بترسم. اون اسبه يا لاغه بايد بترسه كه به قول شما، نمي ترسه. گفت قبلا كير الاغ ديده بودي؟ گفتم: توي شهر كه الاغ نيست. اما امروز صبح ديدم. ولي اونجاش با اونجاي الاغ شما فرق مي كرد. گفت چه فرقي؟ اشاره كردم به سرش و گفتم اينجاش خيلي بزرگ بود اما اين بزرگ نيست. آقا امراله گفت: ببينم تا حالا كير ديدي؟ منظورم كير بزرگه. موندم چي بگم. گير افتاده بودم. مي خواستم بگم بله هم كير عبداله رو هم كير نجيب رو. اما سكوت كردم. وقتي سكوتم رو ديد اومد جلو و دستش رو زد به جلوم و متوجه شد كه منم راست كردم. گفت دوس داري كير منو ببيني؟ من مونده بودم چي بايد بگم. گفتم بيا برگرديم پايين. گفت نترس. كاريت ندارم. اما اگه دوس داري بهت نشون بدم. دل تو دلم نبود. ديدن يه كير جديد واسم هيجان انگيز بود. اما ترس هم داشتم. وقتي ترديدم رو ديد گفت: خوب اگه دوس نداري بريم پايين. مي خواستم التماس كنم و بگم نه غلط كردم. دوس دارم ببينم اون كييييييييرت رو كه اين طوري توي شلوارت قلنبه شده. اما قبل از من، آقا امراله بلافاصله گفت: ولي مي توني از روي شلوار بگيريش و فرقش رو با كير گوسفنده بفهمي. همه كيرها با هم فرق مي كنن. بزرگ داره كوچيك داره. نازك داره. كلفت داره. رنگش با هم فرق مي كنه. پيش خودم مي گفتم كاش آقا امراله به جاي اين همه حرف زدن يه ضرب منو ميزد زمينو مي افتاد روم و محكم مي كردم. من به اينجور گاييده شدن عادت دارم. حسابي كونم به خارش افتاده بود و با خودم مي گفتم: حتي كاش يه كاري مي كرد كير گوسفنده رو هم مي كرد تو كونم تا اونم تجربه كنم. توي همين افكار بودم كه الاغه واسه جيش كردن دوباره كيرش دراز شد. ديگه هوش از سرم رفته بود. خيره شده بودم به كير الاغه و بزرگيش. آقا امراله اومد جلو و كيرش رو مالوند به دستم. آهسته در گوشم گفت مي خواي كير الاغه رو هم لمس كني. انگار فكرم رو خونده بود. هيجان زده گفتم: مي شه؟ گفت چرا كه نه. واسه تو همه چيز ميشه. فقط تا قبل از اين كه جمش كنه بايد بگيريش كه راست بمونه. رفتيم جلو و دست منو گذاشت رو كير الاغه. پوست كيرش مثل چرم بود. يه كم دستم رو روي كيرش بالا و پايين كرد. ديگه ترسم ريخته بود. الاغه كيرش جمع نشد تو دلش. انگار اونم خوشش اومده بود. كمرش رو يه كم بالا و پايين كرد. دستم رو بردم و سر كيرش رو گرفتم. درسته سرش اندازه سر كير الاغ دوست بابام نبود، اما واسه دستاي كوچولو و سفيد من بزرگ بود. آقا امراله كه اين صحنه ها رو مي ديد ديگه داشت منفجر مي شد. وقتي چسبيد بهم متوجه شدم كيرش رو از توي شورتش درآورده. آهسته و با احتياط دستش رو آورد جلو و كيرم رو توي دستش گرفت. در گوشم گفت چقدر كيرت كوچيكه بچه خوشگل. بعد منتظر جواب من نشد و دستش رو برد توي شلوارم و با دست زبرش كمي كيرم رو ورانداز كرد. يه كم هم تخمام رو ماليد. اولين كسي بود كه كيرم رو ماليده بود. بعد دستش رو برد تا رسوند به سوراخمو دل دل كردنش رو ديد. يه كم كه كونم رو مالوند و انگشتم كرد، بي مقدمه گفت: تو قبلا هم كير ديدي هم با كير ور رفتي، درسته؟ الانم كونت داره دل دل مي كنه واسه يه كير كه وود وود كونتو بخوابونه. مي خواي خوشت بياد؟ گفتم چطوري؟ گفت مثل گوسفنده؟ گفتم يعني گوسفنده بياد روم؟ گفت اگه بخواي هم من ميام روت، هم گوسفنده هم الاغه. از لحنش معلوم بود كه حسابي حشري شده و ديگه دست خودش نيست. انگشتش رو روي سوراخ كونم فشار مي داد و هي ميگفت جووووون چه كوووووون داغغغغي. چقدددد نرررررمممهه كووووونت خوشگله. راست كييييييير خودمي. بچه كوني خودمي. خودم كونتو مي گام. دستم رو برد و گذاشت رو كير باد كردش. طول كيرش از كير نجيب كوتاه تر بود. اما كلفتيش خيلي بيشتر از كير نجيب بود. دستم رو كه دور كيرش حلقه كردم كاملا معلوم بود كه كير كلفتي قراره جرم بده. بيشتر هيجان زده بودم تا جا بخورم. اين يك تجربه جديد با يك كير كلفت و كاملا حشري بود. كيرش خيلي سياه بود، با يه سر قلنبه و خيلي بزرگ كه نميدونم واسه كون من اونجوري باد كرده بود و يا كلا اندازش اونقدر بزرگ بود. يه كم با كيرش ور رفتم. اونم مثه يه فاتح گفت دوس داري خوشت بياد؟ گفتم: يعني اول گوسفنده مياد بالا؟ آقا امراله كه تعجب كرده بود و معلوم بود تا حالا يه بچه خوشگل كوني اين طوري نديده پرسيد: واقعا دوس داري كير گوسفنده رو بكني تو كونت؟ من كه خجالت كشيده بودم و از طرفي بدجور به سرم زده بود امتحانش كنم، سرم رو انداختم پايين و گفتم خودت گفتي. يه كم فكر كرد و گفت: فكر بدي هم نيست. بيا امتحانش كنيم. منم كمكت مي كنم. همونطور كه با سر گنده كيرش بازي مي كردم، پرسيدم: آقا امراله منم بزرگ بشم كيرم اندازه كير شما ميشه؟ در حاليكه انگشتش رو توي كونم فرو مي كرد گفت: من تا حالا هم كس و كون آدما كردم، هم كس اين گوسفندا و الاغا گذاشتم. هم پسراي خيلي فضول مثه تو رو كردم و هم كس زن و دختراي شهري و دهاتاي اين اطراف رو گائيدم. اما تا حالا نديدم كه يه حيوان يه آدم رو بكنه. گفتم: كس ديگه چيه؟ درحاليكه هم حشري شده بود و هم كمي عصبي، گفت: كس همون جاي مامانته كه زير شورت قاييمش كرده و منتظر كير كلفته منه. اما بايد قبلش يه حال اساسي به كون پسر كونيش بدم. فكر نمي كردم اينقدر مادر جنده و كوني باشي. بعد دوباره دستم رو گرفت و كشوند سمت گوسفندا. گفت: الان يكي از گوسفنداي بكن رو ميارم تا حسابي سوراخت رو بگاد. راستش از اين حالت آقا امراله يه كم ترسيدم و خودم رو عقب كشيدم. اما توي دستاي قوي و مردونه اون مثه يه گنجيشك بودم. گفت نترس كسي اينجا نيست كه ببينه. هم تو حال مي كني هم من يه چيز جديد مي بينم. به كسي هم نمي گم. با اين حرفش، ياد همه اونايي افتادم که می گفتن: "به كسي نمي گم" اما همین که می كردنم و کارشون تموم می شد، می رفتن و به بقيه هم می گفتن. سكوت كردم. گفت چرا حرف نمي زني. با كي اومدي ده؟ گفتم با مامانم و خواهرم اومدم. گفت: اگه من با اين كيرم بكنمت مامانتم گاييده ميشه. دوس داري؟ اصلا بگو ببينم تا حالا چند بار كون دادي؟ ميدوني فرق كير يه شهري با روستايي چيه؟ اينارو مي گفت و همچنان انگشتشو تو كونم فشار مي داد. دستش رو درآورد و گفت الان مادرت رو مي گام. خودت خواستي. منو برد پشت يه تخته سنگ و گفت بكش پايين تا من بيام.
خودم رو سپرده بودم به دست حوادث. نمي دونستم چي پيش مياد. اما دعا مي كردم كسي منو توی اون وضعیت نبینه. مخصوصا اگه واقعا آقا امراله بخواد کیر گوسفندش رو بکنه تو کونم، کسی منو زير يه حيوان نبينه. به پسري كه كون مي ده مي گن كوني، اما نمي دونم به پسري كه به حيوانها كون مي ده چي ميگن. بنابراين، ديگه از آبروم چيزي باقي نمي موند. شلوارم رو درآوردم. مدت ها بود كه به ميل خودم شلوارم رو از پام واسه كسي نكشيده بودم پايين. كيرم سيخ سيخ بود. البته كير كه نه. در مقابل كير آقا امراله دودول بود. فقط دو بند انگشت. چند دقيقه بعد آقا امراله با يه گوسفند برگشت. چشمش كه به رون ها و كون سفيد و لخت من افتاد گفت: مادر جنده تو رو بايد من بكنمت. بعد گفت قنبل بلدي؟ با سر گفتم آره. گفت پس قنبل كن و كونت رو بده بالا. خودش شروع كرد كير گوسفنده رو ماليدن تا از پوستش بياد بيرون. به محض اينكه قنبل كردم، اول يه تف جانانه انداخت تو كونم و بعد گوسفنده رو سوار من كرد و از پشت هلش مي داد به سمت كونم. يواش يواش احساس كردم يه چيز باريكي زير كونم تكون مي خوره. گوسفنده راست كرده بود و كيرش دنبال يه سوراخ بود. اما پيداش نمي كرد. با ماليده شدن كيرش به كونم و تخمام، از كيرش آب راه افتاده بود و به همه جام مي ماليد. يك دفعه انگار يه سيخ بلند رو تا ته بكنن تو كونم، كيرش رفت تو و شروع كرد به تقه زدن. باورم نميشد بعد از كون دادن به پسرهاي هم سن خودم و بزرگتر هاي محل و كير يه افغاني و غریبه های دیگه، حالا كير باريك و دراز يه گوسفند تو كونم داشت فرو می رفت و عقب جلو مي شد. حسش خيييييييلي خوب بود برام. اصلا دردم نميامد. فقط خيلي دراز بود و وقتي گوسفنده تا تهش مي كرد تو، ته كونم درد مي گرفت. گوسفنده وقتی اومد بالا اول با پاهای جلوش سعی می کرد به پهلوهام ضربه بزنه. این کار رو طبق عادت انجام می داد. آقا امراله می گفت این کار رو برای این انجام می دن که گوسفند ماده دلش درد بگیره و دیگه نتونه فرار بکنه. با همین ترفند گوسفنده داشت من رو هم می زد تا یه جا بمونم و اون کارشو بکنه. وقتی می کرد تو تا ته فشار می داد و یه تقه می زد.
آقا امراله همش مي پرسيد كيرش كجاته؟ رفته تو كونت؟ در چه حالي لاشي؟ بچه كوني بهت خوش مي گذره؟ اومدي ده كه كونت رو به گوسفندا بدي؟ از اين به بعد تو رو ميدم گوسفندا و الاغه بكنن، خودمم مامانت و آبجيت و مي كنم. هم از كون مي كنمشون هم از كوس. كون تو مادر جنده لياقت كير منو نداره. داشتم با كير گوسفنده و فحشاي آقا امراله حال مي كردم كه يه دفعه گوسفنده آبش رو تو كونم خالي كرد و كارش با كونم تموم شد. يه كم بعد از روم اومد پايين. آقا امراله گوسفنده رو رها كرد و با انگشت افتاد به جون كونم. دوتا انگشتش رو تا ته مي كرد تو كونم و صداي جوووون گفتنش تو كوه مي پيچيد. كيرش تو دستش بود و مي ماليدش. ازم پرسيد: خوشت اومد؟ من سرم پايين بود. گفت كوس كش ننه جنده جواب بده ببينم كون دادن به گوسفند چطور بود؟ از كيرش بگو؟ كير گوسفند باحال تره يا كير آدما؟ بازم كير مي خواي؟ من بازم سكوت كردم. وقتي سكوتم رو ديد گفت: انگار هنوز درست گاييده نشدي و بازم كير مي خواي. احساس كردم آب گوسفنده از كونم راه گرفته. از لاي پام كه نگاه كردم ديدم آبش داره از تخمام ميچكه روي زمين. عجب صحنه حشري كننده اي رو تجربه مي كردم. آقا امراله از پشتم بلند شد و گفت همين طور قنبل بمون تا من بيام. بعد از چند لحظه ديدم با الاغش برگشت. گفت الان نوبته اينه كه خواهرت و بگاد. دستش رو برد زير شكم الاغه و شروع کرد كيرش رو ماليدن. يواش يواش كيرش بلند شد. گفت: بدبخت کونی بيا برو زير شكمش تا كونت بزاره. گفتم: كير اين خيلي بزرگه. تو نمي ره كه. گفت: من تا حالا، بچه كوني و مادر جنده اي مثه تو نديدم. اگه تو خوار كسده صبر كني خودم كيرش رو مي كنم تو كونت. يكم تحمل كني همه كيرش رو تو سوراخ كوچولوت فرو مي كنم تا حسابي حال كني. بعدش هم مي شي زير خواب كير الاغ آقا امراله. مامانتم ميشه زير خواب خودم. پا شو زود تر بيا تا الاغه از كردنت منصرف نشده و كيرش نخوابيده. آقا امراله انواع و اقسام توهين ها رو به من مي كرد. دوباره حس خوبم داشت با حس بد عوض مي شد. برای کون دادن به الاغش مردد بودم كه ديديم آقا امراله اومد موهامو گرفت تو دستش و كشوند بردم زير الاغش. بازي بدي بود كه شروع كرده بودم. از كون دادن به پسراي محل و كردن لوازمي مثل آچار و پيچ گوشتي و شيشه نوشابه و پاي عروسك تو كونم، تا الان كه زير كير گوسفند رفتم و آبش رو تو كونم حس كردم و تا چند لحظه ي ديگه كه كير الاغه قراره بره تو كونم. از ترس و هيجان دل تو دلم نبود. اگه يه دفعه كير به اون بزرگي و درازي و تو كونم مي چپوند چي به سرم ميومد؟
نمي تونستم باور كنم كه تو اين تابستون با خودم چيكار كردم. همه كارايي كه با خودم كرده بودم توي يه لحظه از ذهنم گذشت. حس تنفر داشتم از گذشتم. مخصوصا وقتي موهام تو دست آقا امراله بود و مي بردم به جايي كه يه الاغ با كير درازش نگاهم مي كرد و احساس مي كردم اونم داره به كوني بودن من مي خنده و دوس داره انتقامش از آدما رو با گاييدن كون كوچولو و سوراخ بيچاره من بگيره. با خودم مي گفتم اين آخرين باره كه ديگه كون مي دم. حقارت كافيه. با همين افكار آقا امراله هلم داد زير الاغش و من زير شكم الاغه قرار گرفتم. در واقع واسه الاغه قنبل كرده بودم و سوراخ كونم جلوی كير الاغه منتظر ورودي دردناك بود. آقا امراله گفت: با تفت كير صفر زن جديدت يعني آقا الاغه رو خيس كن تا مامان جون جندت كمتر گاييده بشه. تفم رو ماليدم به سوراخ کونم و یه تف هم مالیدم سر كير الاغه. حس وحشتناكي بود. نمي تونستم تصور كنم كير به اين بزرگي چطوري مي ره تو كون کوچولوم. بعد به خودم گفتم اولش سخته. مثه كير عبداله و نجيب. بعد كه رفت ديگه تمومه. مهم اينه كه كير جديدي رو تجربه كردم. هيچ كسي هم باور نمي كنه كه يه پسر هم به الاغ داده و هم گوسفند. توی اين افكار بودم كه آقا امراله هم تفش رو ماليد رو سوراخ كونم و بعد كير الاغه رو روی سوراخم تنظيم كرد و يه كم مالوند. آب گوسفنده هم به ليز شدن سوراخم كمك مي كرد. الاغه مدام كمر مي زد و بي قراري مي كرد. اگه با يكي ازين كمر زدناش كيرش رو مي فرستاد تو كونم كارم تموم بود. اما آقا امراله نشون می داد که به کارش وارد بود و كنترل كير الاغش رو گرفته بود دست خودش. خودش که مي گفت موقع جفت گيري خيلي اين كارو كرده و كمك كرده تا كير اسبه يا الاغه درست بره تو كوس مادهه. چون بعضي وقتا اشتباهي ميره تو كونشون و باعث مي شه جفتك بزنن. سر كير الاغه رو تو دستش جمع كرده بود و با حشريتي كه از ديدن اين صحنه بهش دست داده بود تلاش مي كرد تا كيرش به آرومي بره تو كونم. با خيس شدن لاي كونم احساس کردم آب الاغه هم راه گرفته. توي يه لحظه كيرش از دست آقا امراله ليز خورد و سرش وارد كونم شده. صداي نعره من توي كوه پيچيد و به جلو پرت شدم. آقا امراله كه صحنه وا شدن كونم توسط كير الاغش رو ديده بود، با صداي حشري گفت: مادر جنده نكنه مي خواي كل ده رو بكشي تو كوه تا كون دادنت به الاغم رو ببينن. با ناله گفتم: آقا امراله سوختم. فكر كنم كونم پاره شد. غلط کردم. دیگه نمی خوام امتحانش کنم. اما آقا امراله گفت: نترس نه كونت پاره شد و نه به اين راحتي توي لاشي جر مي خوري. پاشو زير كير الاغم قنبل كن ببینم. گفتم يه كم صبر كن تا دردش كم بشه. از دادن به كير به اين بزرگي، هنوز لذتي نبرده بودم. فقط يه درد وحشتناك توس سوراخم پيچيده بود. خودم رو كمي آروم كردم و به خودم گفتم: این تجربه شاید دیگه هیچ وقت برات پیش نیاد و تکرار نشه. پس بهتره حالا که شرایطش برات مهیا شده، ازش استفاده کنی و برای همیشه یه خاطره خوب واسه خودت بسازی. تو هم که قرار نیست تو این ده زندگی کنی و هر روز چشم تو چشم چوپون ده بشی و ازش خجالت بکشی. با این افکار دوباره زيرش قنبل كردم و با التماس از آقا امراله خواستم تا بیشتر مواظب باشه. راستش فكر مي كردم شايد آقا امراله مخصوصا يه دفعه كير الاغش رو تو سوراخم فرو كرده تا بيشتر حال كنه. همچنان از كونم آب گوسفنده بيرون مي ريخت و حسابي سوراخم ليز شده بود. آقا امراله سر كير الاغش رو دوباره گذاشت روی سوراخم. اما الاغه كه يواش كردن رو نمي فهميد. واسه همين دوباره كيرش رو فرستاد تو سوراخم. اينبار بيشتر رفت تو. يه كم كشيد بيرون و دوباره با همه وزنش اومد جلو و كيرش بيشتر تو كونم جا باز كرد. توي اون حالت احساس مي كردم لپاي كونم داره از هم وا ميشه و جر مي خوره. با هر فرو كردني يه آخ بلند از ته دلم مي گفتم كه بيشترش به خاطر درد بود تا لذت. با هر بار آخ گفتن من آقا امراله يه فحش بهم مي داد. اما من در حالی که درد می کشیدم سعی می کردم اصلا نشنوم تا از شرایطی که توش به سر می بردم، برای خودم یه حال حسابی بسازم. درحالي كه نفسم گرفته بود ديدم آقا امراله ديگه الاغش رو رها كرده و داره كيرش رو با شدت و سرعت مي ماله. به سختي و با درد ازش پرسيدم چقدرش رفته؟ اونم با صداي كاملا حشري و كش دار گفت: نصصصصصصففففشششش. يك دفعه الاغش روي دو تا پا بلند شد و احساس كردم شكمش خورد به كمرم. دوباره بعد از مدتها دردي كه اولين بار عبداله به كونم وارد كرده بود رو تجربه كردم و تا مغز سرم تير كشيد. در همون حال الاغه شروع كردن به خالي كردن آبش. آقا امراله هم كه منتظر ديدن اين لحظه بود، منو محكم نگه داشت تا فرار نكنم و هم خودش كاملا حال كنه و هم الاغش. تو چند لحظه تموم كونم و شكمم پر از آب مني شده بود. زانوهام ديگه توان وزن الاغه رو نداشت. با التماس از آقا امراله مي خواستم ولم كنه. كير الاغه به آرومي با صداي قلپي از كونم زد بيرون. سوراخ كونم جمع نمي شد. درد تا زير قفسه سينم پيچيده بود. نمي تونستم روی پاهام بايستم. تو همون حالت روي دو تا زانوهام نشستم و دلم رو گرفتم. آقا امراله در حالیکه داشت جق می زد، رفت پشتم در یه چشم به هم زدن، آبش رو پاشيد رو كون سفيد و جر خورده من.
سكوت همه جا رو گرفته بود. انگار كل كوه و گله گوسفندا و روستا، مات و مبهوت از ديدن اين صحنه ها شده بودن. كلا كمتر از دو دقيقه بيشتر طول نكشيد. ولي واسه من كه زير سنگيني وزن الاغه و فشار كيرش مونده بودم انگار دو سال طول كشيده بود. چند دقيقه اي تو همين حالت موندم. آب از كونم سرازير شده بود و تمومي نداشت. آقا امراله متعجب از اتفاقايي كه افتاده بود همش مي گفت مادر جنده بچه كوني تو از كجا اومدي؟ من به هر كي بگم تو رو خر كرده بهم مي خنده و مي گه كوس خل شدي. چطوري اين كير رفت تو كونت آخه. وقتي آب مني ها از كونم خارج شد، كونمو با كمي آب تميز كردم و شلوارم رو پوشيدم. ديگه حرفي بين منو آقا امراله رد و بدل نشد. پايين كوه كه از هم جدا شديم بهم گفت: اگه بازم هوس كردي بيا پيش خودم. تو اين روستا من از همه بهتر مي كنمت.
حسم خيلي عجيب بود. به هواي ديدن گله از خونه زدم بيرون. خودم رو از هياهوي كرده شدن توسط دیگران رها كرده بودم. به هواي ديدن كير جديد يه چوپون غريبه دست به كار خطرناكي زدم. و در نهايت توي دل طبيعت، يه گوسفند و يك الاغ هم تقم رو زدن و هم كونم رو با آبشون سيراب كردن. تصميم گرفتم با اين تجربه جديد، خاطره خوب بسازم و به اين فكر نكنم كه اگه ديگران بشنون باور كنن يا نكنن. مهم خودم بودم كه تو اين سن بعد از فرو کردن كيرهاي مختلف و ابزارهاي گوناگون توي كونم، اولين كسي بودم كه كير دوتا حيوون رو هم تو كون خودم تجربه كرده بودم.
     
  
مرد

 
چپوندن کیر خر به اون کلفتی تو کون خیییییلی سخته ( من ۱۰ سال قبل هر وقت میخاستم کون دوس دخترم بذارم اول با یه انگشت بعدش با دو انگشت بعدش ۳ و ۴ انگشت سوراخشو باز میکردم تا میتونستم سر کیرمو توش بذارم درسته سر کیرم یه کم بزرگه ولی سر کیر خر خیییییلی بزرگه )...

میگم بعد اینهمه کیری که خوردی اونهمه پای عروسک و تو کونت فرو کردی باید خییییلی گشاد شده باشی ،تو اون سن مشکل دفع مدفوع یا نگهداری گوز و چوس نداشتی که؟!!🤔
     
  
مرد

 
قسمت باغ و زمین ورزش و .. خوب بود
خیلی دوست داشتم جای خودت بودم
دوستدار روابط آزاد خانومم هستم
     
  

 
arashkir20
آره. تو درست می گی. واقعا سخته. البته باید بگم سر کیر خر اول معمولیه. اما بعد که رفت داخل و بعد از دو سه تا تقه زدن حسابی بزرگ می شه. واسه همین بیرون اومدنش سخت تر از داخل رفتنشه.
منم بعد از این که دیگه نتونستم از خونه بیرون برم، مجبور شدم رو بیارم به وسایل گوناگون. و چون برام تکراری می شد و دنبال یه چیز جدید می گشتم. بعد از یه مدتی همون چیز جدید هم برام تکراری و قدیمی می شد. این بود که مدام در حال امتحان کردن چیزای جدید باشم. خوب با تغییر اشیا، اندازه و شکلشون هم عوض می شد. همین تغییر برام چالش جدید می شد. به بعدش فکر نمی کردم. فقط دوست داشتم انجامش بدم. تقریبا همه بلاهایی هم که تو اون دوسال سرم اومده بود، حاصل کنجکاوی و بی فکری خودم بود.
طبیعی بود که بعد از استعمال اون همه شیء جور واجور، سوراخم دیگه همون اندازه نمونه.
     
  

 
ehsan198000
خوب اگه تجربه ای داری خوشحال می شم تو هم برامون بگی.
     
  

 
راستی یه موضوع مهم
به دلایل ممنوعیت صحبت راجع به سواستفاده از بچه ها، من بعد دیگه از سن و سال و مواردی که باعث عواقب بد می شه خودداری می کنم. هدف من از نوشتن این خاطرات و تاپیکی که برای اون انتخاب کردم، جدا از اشتراک گذاری تجربه و خاطره هام، به نوعی آگاهی رسانی هم بود که شاید کسی متوجه بشه که چقدر چیزای کوچیک و کم اهمیت می تونن به یه معظل بزرگ و دردسر تبدیل بشن. باید همیشه و همه جا مراقب کودکان بود. هم پسر و هم دختر. شاید یه عده فکر کنن پسرا می تونن از خودشون دفاع کنن، بنابراین کمتر نیاز به مراقبت دارن، اما واقعیت یه چیز دیگست.
بنابراین خاطراتم رو بعد از این بدون اشاره به سن و سال می نویسم و محاسباتش رو میذارم به عهده خودتون.
     
  
صفحه  صفحه 12 از 13:  « پیشین  1  ...  10  11  12  13  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

چطور در سن پایین کونی شدم

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA