انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 3 از 13:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  10  11  12  13  پسین »

چطور در سن پایین کونی شدم



 
یه عکس پیدا کردم شبیه کیر عبداله که بهتون نشون بدم با چی پاره شدم. اما نمی دونم اینجا چطوری می تونم آپلودش کنم.
     
  
مرد

 
داستانت واقعا عالیه
هروقت که میخونمش خودم رو میذارم جای تو
کاش یه امیر تو محله ما هم بود
     
  
مرد

 
فقط کاش زود به زود بنویسی
بین قسمت ها خیلی فاصله میوفته
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn

 
عبداله دست از سر کردن من بر نمی داشت
توی یک هفته ای که توی خونه بودم، حال و هوای عجیبی رو تجربه می کردم. هربار که می رفتم دستشویی و برای شستن خودم آب رو روی سوراخم می گرفتم و دست می کشیدم، سوزشی که توی کونم ایجاد می شد خیلی اذیتم می کرد. وقتی که آینه زیر کونم می ذاشتم و سوراخ متورم کونم رو می دیدم، از عبداله متنفر می شدم. گاهی با انگشتام دوطرف سوراخم رو می کشیدم و از هم بازش می کردم تا ببینم داخلش در چه حالیه. وقتی می دیدم هنوز جای پارگیش معلومه و از هم بازه، خیلی ناراحت می شدم که دیگه کونم پاره شده و مثه قبل تنگ نیست. ناراحت این بودم که دیگه آقا امیر منو به خاطر پارگی سوراخم نکنه.
اما شب که می شد داستان عوض می شد. حس و حالم تغییر می کرد. موقع خواب همش کیر آقا عبداله جلوی نظرم می اومد. اون طوری که منو برگردوند و پاهامو داد بالا و نشست لای پاهام. اووووووف اینا میومد توی نظرم و حالم و بد می کرد. وقتی چشامو می بستم، کیر بزرگ و کلفتش که یه لایه کرم از سر تا تهش مالیده بود رو می دیدم. آخه وقتی آقا امیر داشت منو می کرد، آقا عبداله جلوی چشم خودم کیرشو داشت با کرم چرب می کرد تا واسه کردن کونم آماده ش کنخ. بعد، اون لحظه ای که امیر پاهام و نگه داشته بود و عبداله با اون کیر گندش که تو دستش گرفته بود رو سوراخم ضربه می زد و من می دیدم که چطور سرش رو سوراخم لیز می خوره و بالا و پایین می ره. بعد، اون لحظه ای که کیر عبداله با همه بزرگییییییییشششش بدون هیچ مکثی تا خایه هایش تو کونم فرو رفت و چشمام از شدت درد تاریک شد و دیگه هیچی ندیدم تا اون لحظه ای که احساس کردم فلج شدم و نمی تونم پایین تنم رو تکون بدم، می اومد جلو چشمام و با فکر اون لحظه سوراخ کونم به لرزه می افتاد.
من همیشه فرو رفتن کیر آقا امیر رو از لای پام در حالیکه قنبل کرده بودم دیده بودم. اما توی اون حالتی که آقا عبداله بهم فرو کرد، همه صحنه های اون لحظه رو می دیدم. از نگاه حریص عبداله به کونم و سوراخ تنگم، از ولعش واسه فرو کردن و جا کردن کیییییییرشششش تو کون سفیدم، از کلفتی و درازی کیرش که صدای چالاپ چلوپش روی سوراخم تا همین الان هم تو گوشم صدا می کنه. از اون لحظه ای که کونم رو جلوی کیر عبداله از هم باز کردم تا راحت تر بتونه منو بکنه و اون لحظه ای که با یه اوووووف گفتن همه اون حجم داغ و کلفت رو بهم فرو کرد و نگهم داشت که فرار نکنم. یادآوری این خاطره ها بدجوری توی دل شب عطش دادن رو در من شعله ور می کرد. دوست داشتم زودتر خوب بشم و دوباره برم زیر کیر امیر.
یه روز نزدیکای ظهر بود که داود اومد در خونمون. یه کم با هم صحبت کردیم و پرسید که چرا دیگه نمی آیی بیرون. منم که داود رو دوست خودم می دونستم بهش گفتم می خوام یه رازی رو بهت بگم. داود که کنجکاو شده بود پرسید چه رازی؟ ازش قول گرفتم به کسی نگه. بعد براش ماجرای پاره شدن کونم توسط عبداله رو تعریف کردم. موقع تعریف کردن بلایی که سرم اومده بود، اون حال خوبم رو داشتم و بیشتر از جنبه حال کردنم براش توضیح می دادم. داود هم که از روی شلوار کیرشو می مالوند با تعجب گفت: یعنی تو الان دیگه کونت پاره شده؟ گفتم: آره. فکر کنم به اندازه یه بند انگشت پاره شدم. داود گفت: می شه الان نشونم بدی؟ منم که دیگه حال و هوای خودمم حسابی عوض شده بود و غیر از خواهرم کسی خونه نبود، داود رو بردم توی زیرزمینمون و جلوش کشیدم پایین و خم شدم تا داود بتونه ببینه. داود یه کم روی سوراخم انگشت کشید و گفت: سوراخت باد کرده. واسه این که پارگیش رو نشونش بدم، با انگشتام دو طرف سوراخمو گرفتم و از هم بازش کردم تا تووووش معلوم بشه. داود که هیجان زده شده بود گفت: آره دیدم. پاره شده کونت. بعد همونطور که جلوش دولا بودم و کونم و از هم باز کرده بودم، اومد جلو و از پشت چسبوند به کونم. منم که دیگه طاقتم واسه دادن تموم شده بود، دستمو بردم لای پام و سعی کردم شلوار داود رو بکشم پایین. داود هم شورتشو کشید پایین و دول کوچولوشو گذاشت لای کونم. اما این منو ارضا نمی کرد. من کییییییر می خواستم. یه کم تف مالیدم رو سوراخمو کیر داود رو روش تنظیم کردم و گفتم: حالا بکن. با فرو رفتن کیر داود تو کونم یه درد و سوزشی تو کونم پیچید که ناخودآگاه پریدم جلو و دستم رو گذاشتم رو سوراخم و فشارش می دادم. داود یه کم ترسیده بود و با تعجب نگاه می کرد. یه کم که دردش آروم شد، یه تیکه موکت انداختم کف زیرزمین و روش دراز کشیدم و به داود گفتم: بیا بخواب روم. کیر داود لای چاک کووووونم بالا و پایین می رفت و من بعد از یک هفته دوباره داشتم طعم کیر رو می چشیدم.
داود ازم پرسید چرا رفته بودی خونه آقا امیر؟ بعد جریان اومدن آب امیر رو براش تعریف کردم و گفتم: قرار بود اونروز توی خونشون منو بکنه و وقتی می خواست آب کیرش بیاد بکشه بیرون و بهم نشون بده که سر و کله عبداله پیدا شد. داود گفت: پس اونروز که دیدم امیر پیادت کرد و پشت شوارت خیس شده بود، آب آقا امیر ریخته بود بهت؟ گفتم: آره. ریخته بود توی کونم. اما اونقدر زیاد بود که درومده بود بیرون و شورت و شلوارم رو خیس کرده بود. بعد داود گفت: مگه کیر آقا عبداله چقدر بود که اینطوری پاره شدی؟ اندازه اش رو که گفتم چشای داود گرد شده بود. بعد واسه این که کاری کنم که منو بیشتر بکنه و کیرش بیشتر لای کونم بمونه، لحظه لحظه چیزایی که از فرو رفتن کیر آقا عبداله تو کونم دیده بودم رو با آب و تاب برای داود تعریف کردم. داود هم حالش عوض شده بود، مدام می گفت بازم بگو. همشو بگو. منم یبار دیگه کیر داود رو با همه درد و سوزشی که داشت رو سوراخم تنظیم کردم و گفتم فشار بده تا برات تعریف کنم. با همه سوزشی که تحمل می کردم، اما دوست داشتم کیرش تو کونم بمونه. واسه همین دستم رو بردم پشتش و باسنش رو توی دستام گرفتم و محکم به خودم فشارش می دادم. فرو رفتن و درومدن کییییر کوچیک داود رو توی کونم قشنگ حس می کردم. دیگه نه درد داشتم و نه می سوخت. دوس داشتم داود هم مثه آقا امیر چندتا تکون توی کونم بده و بعد بکشه بیرون و بگه تموم شد. اما نه من می دونستم آقا امیر چرا می گه تموم شد و دیگه نمی کنه و نه داود می دونست من چی میگم. بنابراین بعد چند دقیقه ای گفت: خسته شدم و از روم بلند شد. موقع رفتن بهش گفتم: یادت باشه هیچ وقت نزدیک آقا عبداله نشی. اون خیلی خطرناکه. اگه بری پیشش تو رو هم مثه من پاره می کنه. داود در حالیکه می خندید و می رفت، گفت: آقا عبداله با من کاری نداره. نترس.
اومدن داود و کردن دوباره من، این حس رو بهم داد که دوباره می تونم دادن رو به آقا امیر شروع کنم. عصر که شد دیگه نتونستم تحمل کنم و رفتم در خونه آقا امیر. خواهرش درو باز کرد و بعد امیر رو صدا کرد و آقا امیر اومد جلوی در. چشمش که به من خورد دوباره چشماش برقی زد و گفت: خوب شدی؟ بریم؟ گفتم: کجا؟ گفت یه خونه نیمه کاره جدید پیدا کردم، می برمت اونجا. با خوشحالی دنبالش راه افتادم و بعد از چند دقیقه منو برد توی یه ساختمون نیمه کاره که اون موقع از روز دیگه کارگری توش نبود. با هم رفتیم طبقه دوم اون ساختمون و پشت یه دیوار چسبوندم به دیوار و دستشو کرد تو شلوارم و شروع کرد انگشت کردنم. من که دوباره درد پیچیده بود تو سوراخم، گفتم آقا امیر اینطوری دردم میاد. آقا امیر بدون معطلی، شلوارو شورتمو کشید پایین و گفت: دستاتو بزن به دیوار و خم شو. بعد خودش اومد لای کونمو باز کرد و تف انداخت لای کونم. یه کم با انگشت مالید رو سورخمو گفت: هنوزم سوراخت متورمه. گفتم: هنوز پارگیش خوب نشده. گفت: باورم نمی شد کیر به اون گندگی رو توی کونت جا بدی. گفتم: من که جا ندادم، خودش به زور کرد. دیدی که چه صدایی بعد از فرو رفتن کیرش تو کونم بلند شد. آقا امیر گفت: اون صدای جر خوردن کونت بود. پاره نشدی، جرررر خوردی بچه. من دیدم که چطور سوراخت باز شد و وقتی داد زدی و پریدی، دیدم که از کونت داشت خون می اومد. گفتم: خونه که رفتم، شورتم خونی شده بود. آینه که گذاشتم، دیدم چقدر پاره شدم. آقا امیر گفت: همیشه بعد کون دادن آینه می ذاری زیر کونت و سوراخت رو می بینی؟ دوس داری وقتی کیر می ره تو کونت ببینی؟ گفتم: آره دوس دارم ببینم چطوری می ره تو که دردم نمی گیره. اما فکر نمب کردم کیر آقا عبداله اینو طوری پاره ام بکنه. آقا امیر گفت: یادت باشه پاره نشدی، با کییییر عبداله جررررر خوردی بچه. عبداله کونتو جرررررر داد با اون کیییییییرررر کللللفتتتشششش. از لحن کلامش معلوم بود که دیگه دست خودش نبود، واسه همین کیرش و تف مالی کرد و یه راست هولش داد تو سوراخ من بیچاره. از درد و سوزش به خودم می پیچیدم. اما امیر از این حالت من بیشتر حال می کرد و محکم تر تو کونم تقه می زد. بعد از چندتا تقه، دیگه دردم کمتر شده بود و حالا باید منتظر خالی شدم آب آقا امیر تو کونم می شدم. امیر کمرمو محکم گرفته بود و کامل روم سوار شده بود و صدای چلپ چلوپ کیرش تو کونم، توی فضای اتاقی که توش بودیم می پیچید. امیر همینطور که تو کونم تلنبه می زد با صدای خاصی می گفت: کییییرم تو کون پارت. کون جررررر خوردت. دیگه گشششششششاد شدی بچه کوننننیییی. الاااان منم جرررررت می دم. اینا رو گفت و یه دفعه با یه تقه محکم تو کونم، منو رو کیرش بلند کرد و چسبوند به دیوار. تکون خوردن کیرشو تو کونم حس می کردم. خالی شدن آبش رو هم حس می کردم. چندتا تکون دیگه داد و کیرشو کشید بیرون. سریع برگشتم تا آبشو ببینم. مثه خودش از انتهای کیرش گرفتم و تا سر کیرش کشیدم. یه قطره آب از سر کیرش بیرون اومد. با انگشتم آبش رو روی سر کیرش مالیدم و باهاش بازی می کردم. در همون حال از آقا امیر پرسیدم که آیا واقعا کونم گشاد شده؟ آقا امیر گفت: معلومه کونی که جر بخوره دیگه مثه اولش نمی شه. اما در عوض راحت شدی. دیگه هربار که عبداله بخواد بکنتت، دردت نمی گیره. بعد از این می تونی آب کیر عبداله رو هم تو کونت حس کنی. با نارحتی گفتم: آقا امیر من فقط به شما می دم. دوس ندارم کس دیگه ای منو بکنه. دوس نداشتم کونم پاره بشه یا به قول شما جر بخوره. اگه اون روز آقا عبداله رو راه نداده بودی توی خونه، الان این بلا سر من نیومده بود. آقا امیر گفت: ناراحت نباش. دیگه راهت باز شده. پرسیدم یعنی چی راهم باز شده؟ گفت: یعنی بقیه هم می تونن از کون سفیدت بهره ببرن. یعنی این که دیگه هر کیییییریی می تونه تو کونت وارد بشه. حیف این کونه که بقیه ازش استفاده نکنن. این و گفت و به سمت بیرون ساختمون راه افتاد.
با هم وارد محلمون که شدیم، یه دفعه چشمم خورد به آقا عبداله. آقا عبداله که منو امیر رو با هم دید یه نگاه به امیر انداخت و با تندی رو کرد به من و گفت: کجا بودین با هم؟ از ترسم بدون این که چیزی بگم یا جوابی بدم، با تموم سرعتم به سمت خونمون فرار کردم. آقا عبداله که متوجه موضوع شد، راهم رو سد کرد و وقتی از زیر دستش رد شدم، تنها کاری که تونست بکنه، چهارتا از انگشتاشو محکم تو کونم فشار داد و گفت نترس باهات کاری ندارم. وایسا می خوام حالت رو بپرسم. من که از ترسم حتی به عقب هم نگاه نمی کردم، خودمو به خونمون رسوندم.
چند دقیقه بعد از ورود من به خونه، در خونمون رو زدن. مادرم درو باز کرد و اومد گفت: یه پسری اومده جلو در و میگه با تو کار داره. این پسره کیه؟ خیلی از تو بزرگ تره که! گفتم: نمی دونم. الان می پرسم ببینم چکار داره. رفتم جلوی در دیدم عبداله ایستاده. خشکم زد. از بدبختی خودم بغضم گرفته بود. گفت یا مثه بچه آدم الان با من میای، یا اینکه همین الان به بابا و مامانت می گم که چه کاره ای. با التماس گفت: آقا عبداله تو رو خدا. به کسی چیزی نگو. عبداله گفت: پس دنبالم راه بیفت. گفتم آخه الان به مادرم چی بگم؟ تازه اومدم خونه. گفت: من نمی دونم. یا با من میایی یا اینکه من به بابات می گم کون می دی.
توی چه مخمصه ای گیر افتاده بودم. اگه می رفتم که دوباره پارم می کرد و دیگه کارم تموم بود و بعد از این دیگه هربار که میومد دنبالم باید بهش می گفتم چشم. اگر هم نمی رفتم که آبروم رو توی خونواده و محل می برد. مونده بودم چکار کنم. با التماس گفتم آقا عبداله بزار یه وقت دیگه. اما عبداله با عصبانیت گفت: زر نزن. یا الان میای یا اینکه من به خونوادت همه چیز و می گم. در درموندگی کامل بودم که مادرم اومد جلوی در و پرسید چی شده؟ آقا عبداله یه نگاه به من انداخت و با چشماش بهم گفت که بگم یا میای. مامانم باز پرسید چیزی شده. با نگاه التماس آمیز به عبداله فهموندم که چیزی به مادرم نگه. آقا عبداله هم که به هدفش رسیده بود گفت: من از همسایه هاتون هستم. با بچه ها می خوایم بازی کنیم، یه یار کم داریم. اومدم دنبال پسرتون. مادرم گفت آخه الان دیگه هوا تاریک می شه. باشه فردا بازی کنین. اما عبداله گفت: بازیمون یه یار کم داره. تموم که شد، خودم میارمش در خونه بهتون تحویلش می دم. توی دلم دعا می کردم که مادرم اجازه نده. هنوز مادرم جواب نداده بود که عبداله گفت: تا بیست دقیقه دیگه بازیمون تموم می شه، خودم برش می گردونم. بعد رو کرد به من و گفت کتونی هات رو بپوش و زود بیا. مادرم رو کرد به منو گفت: پس تا بیست دقیقه دیگه خونه باشی ها. در حالیکه از ته هم دل ناراحت بودم و هم ترسیده بودم، به مادرم گفتم چشم. همین که نذاشته بودم عبداله آبروم رو پیش خونوادم ببره راضی بودم. اما اینکه با پای خودم داشتم می رفتم جایی که عبداله می خواد ببردتم و ترتیبمو بده، دوس داشتم بمیرم. به کی می تونستم بگم در سن یازده سالگی که زمان بازی و کیف کردن منه، چطوری با یه ندونم کاری و خامی چه بلایی سر خودم آوردم و این وسط پسرای بزرگ تر محل چه ماهیی از آب گل آلود گرفتن. طفلک مادرم که نمی دونست با موافقت خودش عملا پسر کوچولوش رو به جایی داره می فرسته که یه آدم کیر کلفت و بی رحم می خواد کونش بزاره و از این که موفق شده با تهدید یه بچه رو ببره و تقشو بزنه، تو دلش داره کیف می کنه. دلم می خواست جرات پیدا می کردم و به مادرم می گفتم که هیچ بچه ای توی کوچه نیست، قرار هم نیست هیچ بازی ای انجام بشه. بلکه این بازی فقط مخصوص آقا عبداله هست که داره منو می بره تا یه بلایی سرم بیاره.
کتونی هام و پوشیدم و با هزار ناراحتی و ترس با آقا عبداله به سمت قربانگاه خودم به راه افتادم. عبداله در حالیکه مچم رو توی دستش گرفته بود، پرسید امیر کجا بردت؟ گفتم توی یه ساختمون نیمه کاره. گفت: پس میریم همونجا. توی راه پرسید: راستی کونت چطوره؟ بهتر شدی که با امیر رفتی دیگه! گفتم: آقا عبداله شما منو پاره کردی. یه هفته هست از درد نمی تونم بشینم. همش توش می سوزه. گفت: نمی خواستم اینطوری بشه. اما اونقدر کیر امیر راحت رفت تو کونت که گفتم کیر منم راحت می ره تو. گفتم: بله راحت رفت توش، ولی کیر شما خیلی بزرگ تر از کیر امیره. اونروز رفتم خونه، کونم خون اومده بود و شورتم خونی شده بود.
رسیدیم به همون ساختمون. هوا داشت تاریک می شد. عبداله پرسید کجای ساختمون بردت؟ گفتم: طبقه دوم. عبداله دستمو گرفت و گفت بی افت جلو. از پله ها که می رفتیم بالا مدام انگشتشو تو کونم فشار می داد و آب دهنش رو قورت می داد. بعد با صدایی که حالا دیگه می لرزید گفت: الان یواش می کنمت تا دیگه دردت نگیره. ترس و دلهره ریخت توی وجودم. بهش با التماس گفتم: تو رو خدا بیا برگردیم. من خیلی می ترسم. اینجا الان تاریک می شه. تاریکی ترس داره. حتی خود شما هم ترسیدین. گفت: من واسه چی بترسم؟ گفتم: صداتون داره می لرزه. گفت: صدای من به خاطره چیز دیگه ای داره می لرزه. گفتم: به خاطر چی؟ گفت: به خاطر کون تو داره می لرزه. از بس کونت نرمه، اونقدر حشری شدم که از شدت حشریت داره می لرزه. گفتم: حشری دیگه چیه؟ گفت: وقتی انگشتت می کنم، کونت مثه ژله زیر دستم می لرزه، لحظه شماری می کنم تا کونتو فتح کنم. گفتم: آقا عبداله تو رو خدا توش نکن. کیر شما خیلیییی بزرگه. دوباره پاره می شم. عبداله در حالی که دستم و گرفت و برد تو شلوارش و مستقیم گذاشت رو کیر راست شدش، پرسید: امیر عصر کردت؟ با کمی مکث گفتم بله. گفت: کرد تو سوراخت؟ دوباره گفتم: بله. بعد گفت: آبش رو هم ریخت تو کونت؟ بازم جواب دادم: بله ریخت. بعد گفت: خوب دیگه نگران چی هستی؟ وقتی یبار امروز عصر کونت باز شده، یعنی الان آمادگی داره که دوباره هم باز بشه. حالا دستت و ببر زیر شورتم. وااااااای، این چرا اینقدر بزرگه؟؟!!! از بس بزرگ و داغ بود دستمو کشیدم بیرون. اما سریع دستمو محکم گرفت و گفت: کیییییرم و بگیر تو دستت. باهاش بازی کن تا ترست بریزیه. گفتم آقا عبداله آخه خیللیییی بزرگه داغه. من از کیر شما خیلی می ترسم. با تحکم گفت زر نزن. بگیرش ببینم. دوباره دستمو کردم توی شورتش و کیرشو گرفتم تو دستم. چقدرررر داغ بود. توی دستم تکون تکون می خورد. گفتم: آقا عبداله چرا هی می پره؟ گفت: به خاطر نرمی دستای تو می پره. به خاطر سفیدی کون تو می پره. از تو شورتم بکشش بیرون ببین چطوری داره واسه کردنت دل دل می کنه. درش که آوردم داشتم سکته می کردم. پیش خودم گفتم این چطوری اون روز رفت تو کون من بیچاره! عبداله دستاشو گذاشت رو شونه هامو فشارم داد سمت پایین. طوری که جلوش نشستم. بعد گفت حالا سر کیرمو بوس کن. من هنوز مردد بودم. خودش سرمو گرفت تو دستاش بعد کیرشو آورد جلو چسبوند به لبهام. از ترس دندونامو به هم فشار می دادم. بعد با فشار به لبهام، سعی می کردم نذارم کیرشو بکنه تو دهنم. چه جنگی درونم شکل گرفته بود. ترس و خواستن. سر کیرش که به دندونام خورد گفت زود باش بوسش کن. کیرش یه کم بوی عرق می داد. واسه این که زودتر تموم بشه، چندتا بوس از سر کیرش کردم و بلند شدم.
عبداله شلوار و شورتمو کشید پایین. بعد کیرش و گذاشت بغل کیر منو گفت: اونقدر می کنمت تا کیرت اندازه کیر خودم بشه. ازش پرسیدم: مگه با کون دادن کیر آدم بزرگ می شه؟ بدون این که جوابمو بده، منو به سمت دیوار برگردوند. گفت: لاچ کونتو باز کن ببینم سوراختو. سوراخمو براش باز کردم و گفتم: ببین چقدر پارش کردی. گفت: چیزی نیست زود خوب می شه. آبمو که بریزم تو کونت هم کونت خوب می شه هم کیرت بزرگ می شه. بعد چندتا تف توی کونم انداخت و سر کیر خودشم تف مالید و گذاشتش رو سوراخ کونم. بعد گفت با دستت کییییییرم و بگیر و خودت به سمت سوراخت راهنماییش کن. کلفتیش رو که گرفتم تو دستم، ناخودآگاه زدم زیر گریه و گفتم: آقا عبداله خیلییییی بزرگه، می شه مثه اون روز لاپایی بکنی منو؟ عبداله لپای کونمو از هم باز کرد و در حالیکه صداش به شدت می لرزید، گفت زر نزن، کاری که گفتم رو بکن. هیچ راه فراری نداشتم. سر کیییییرش که رفت تو، درد و سوزش کونم شروع شد. صدای منم درومد. با خواهش گفتم آقا عبداله داره می سوزه. درش بیار درش بیار. عبداله انگار صدای منو نمی شنید. کمرم توی دستاش بود و توان تکون خوردن رو نداشتم. با صدای بلندتر گفتم: آقا عبداله، آقا عبداله، داره پاره می شم دوباره. داره می ره توش. داره می ررره توووش. تو رو خدا درش بیار بعد دوباره بکن. عبداله یه کم مکث کرد. فشار که از رو سوراخم کم شد، خود به خود کونم شل تر شد. آقا عبداله که متوجه این موضوع شد، با یه فشار سر کیرششششششو کامل فرستاد داخل. با گریه گفتم آقا عبداله دارم جرررررر می خورم. تو رو خدا بکش بیررررررون نفس بکشم. در حالی که به شدت کونم و سفت کرده بودم و خودمو به سمت جلو می کشیدم، یک دفعه احساس کردم تو کونم آب وا شد. کونم همچنان می سوخت و درد داشتم. اما خوشحال شدم که آبش اومد. یه کم بعد کیرش و کشید بیرون. من سریع کشیدم بالا و برگشتم سمت عبداله. دیگه هوا کاملا تاریک شده بود. اما دیدم مثه امیر داره آبش و می کشه بیرون و کامل تخلیش می کنه. وقتی دید دارم نگاه می کنم، دستمو گرفت زیر کیرش و آبشو مالید کف دستم. گفتم این چیه؟ گفت آب منی. تو که باید بدونی چیه. کیرش یه کم شل شده بود. آخرین قطره آبش رو هم مالید به دستمو گفت بریم به خونوادت تحویلت بدم. یه کم جا خوردم. گفتم من که اومدم با شما. هر کاری هم که گفتی رو کردم. الانم از شدن درد و سوزش نمی تونم درست راه برم. چرا می خوای تحویلم بدی دیگه؟ یه خنده کرد و گفت: کونی خان، منظورم این بود که برسونمت. به مادرت قول دادم سالم برت گردونم. تا زمانی که بچه خوبی باشی و بهم کون بدی، منم به خونوادت چیزی نمی گم. گفتم آقا عبداله ولی شما زدی زیر قولت. امشب دوباره منو پاره کردی. سالم نیستم که دیگه.
راه که می رفتیم، احساس می کردم یه چیزی انگار تو کونم جا مونده. یا شایدم به خاطر ورود سر کیر عبداله به سوراخم این حس رو داشتم. شاید هم به خاطر آبی بود که عبداله تو کونم ریخته بود. هر چی بود، برای من یه تجربه جدید بود. دیگه رسیده بودیم به خونمون. زنگ رو که زدم، مادرم اومد جلوی در. عبداله سلام کرد و به مادرم گفت: صحیح و سالم تحویل شما. بعد هم به سرعت رفت.
احتیاج داشتم برم توالت و آبی رو که عبداله توم ریخته بود رو خال کنم. این کار رو با درد و سوزش زیاد انجام دادم. دست که می مالیدم، احساس کردم که باز هم متورم شده. همراه با آب عبداله یه مقدار هم خونابه بیرون اومد. مثل این که دیگه کار از کار گذشته بود و اتفاقی که نباید می افتاد، دیگه افتاده بود. اول از همه امیر، بعد داود و حالا هم عبداله. در واقع، آقا عبداله، سومین نفری بود که توی محل منو کرده بود. البته داود که آب نداشت. اما هم امیر و هم عبداله، هر دوتاشووووون آب کیرررررشششششون رو تو کوووونم خالی کرده بودند.
     
  ویرایش شده توسط: nicenightgay   

 
کیر عبداله حسابی منو هوایی می کرد
اون شب وقتی می خواستم بخوابم همش اتفاقات غروب می اومد توی ذهنم. اومدن عبداله در خونمون، اجازه گرفتن از مامانم واسه بردنم به یه جای خلوت واسه رسیدن به هدفش، فرو کردن کیر کلفتش تو سوراخم و خالی کردن آب منی تو کونم. نمی دونستم خوشحال باشم یا ناراحت.
در حقیقت ورود عبداله به عنوان یکی از بکن های من، می تونست خیلی چیزها رو تغییر بده. همین که تو همین چند روز تعداد کسایی که کونم گذاشته بودن به سه نفر رسیده بود، این پیغام رو با خودش به همراه داشت که تعداد از این هم بیشتر خواهد شد. توی محله خودمون فقط آقا امیر و آقا عبداله از همه بزرگ تر بودن و تقریبا بقیه بچه های محل هم سن و سال خودم بودن. داود، پیام، مهران، حسین، غلام، محمد و رضا. یعنی نفر بعدی کدوم یکی از این بچه هاست که به لیست بکن های من اضافه می شه؟!
دلم به حال خودم می سوخت. اگه اون روز به جای حسین با امیر نرفته بودم، امروز نگران رفتن آبروم توی خونواده و محله نبودم. از همه بدتر عبداله بود. اون دیگه راهش رو یاد گرفته بود. مادرم هم دیگه می شناختش. بنابراین می تونست راحت بیاد در خونمون و اجازه منو بگیره و ببره و ترتیبمو بده. مشکل کیر کلفتش بود که می خواست تو سوراخ کوچیک من جاش بده. وااااای آخه چرا کیر این پسر اینقدر بزرگ بود؟ یعنی به قول خودش اون رو هم کرده بودن که اینقدر کیییرش بزرگ شده بود؟ یاد غروب افتادم که چطوری دستمو گرفت و برد توی شورتش تا با کیرش بازی کنم. چقدر هوس کیرش رو کردم یک دفعه. یه کیر سیاه کلفت با سر کوچولو. شانس آورده بودم که سرش کوچیک بود، وگرنه معلوم نبود با سوراخ من بیچاره چکار می کرد. دومین شانسی که آورده بودم این بود که یکی دوبار که تو کونم فشار می داد آبش میومد و دیگه ادامه نمی داد. اما هرچی که بود توی اون لحظه هوس کیییییررررش رو کرده بودم. به شکم خوابیدم و دستم رو بردم توی شورتم. یه کم کونم رو مالوندم و انگشتم رو رسوندم به سوراخم. با نوک انگشتم روی سوراخ متورم کونم کشیدم و آهسته یه کم فرو کردم تو سوراخم. دردم اومد. انگشتم رو تف مالی کردم و دوباره فرستادمش سراغ سوراخم. اینبار یه بند انگشتم فرو رفت تو کونم. دلم کیر می خواست. پیش خودم می گفتم اگه الان عبداله اینجا بود می ذاشتم کییییرشو تا ته بکنه تو کونم. مثل اون روزی که کیرشو چرب کرد و تا تخماااااااش فرو کرد بهم. آقا امیر همیشه منو قنبل می کرد و در حالیکه کمرم رو حسابی قوس می دادم تا کونم جلوش باز بشه تو کونم می کرد. اما آقا عبداله چطور به فکرش رسید که پاهامو بده بالا و بشینه روبروم و در حالیکه خودم داشتم همه چیز رو می دیدم، اونطوری جرم بده؟!
واااای یاد اون لحظه ای که کیرش رو توی دستش گرفته بود و سرش رو روی سوراخم می زد و چلپ چلپ صدا می کرد افتاده بودم. اون لحظه ای که کیرشو به سوراخم فشار می داد و سر کیرش از رو سوراخ به طرف بالا و پایین لیز می خورد و تووووووش نمی رفت. به یاد کییییرش انگشتم رو کامل تو کونم فرو کردم. اما وقتی با محل پارگی سوراخم تماس پیدا کرد، درد تو کونم پیچید و مجبور شدم انگشتم رو بکشم بیرون و دیگه ادامه ندم.
فردای اون روز امیر رو توی صف نونوایی دیدم. اومد پیشم و در حالی که خودش رو از پشت بهم می مالوند پرسید: دیروز با عبداله رفتی؟ گفتم: کجا؟ گفت: کجاش رو تو باید بگی. گفتم همون ساختمونه که با هم رفتیم. گفت: کاری هم کرد؟ گفتم: آره. مجبور شدم باهاش برم. اومد در خونمون و گفت اگه نیایی به خونوادت می گم. آقا امیر گفت: پس دوباره کردت. توووش کرد؟ سرم و انداختم پایین. یه خنده کرد و گفت: نونت رو که گذاشتی خونه، زود بیا پارکینگمون. بعد خودش نونش رو گرفت و رفت. منم بعد از این که نون رو به خونه رسوندم، رفتم در خونه امیر. در پارکینگشون نیمه باز بود. یواش رفتم داخل. امیر پشت در بود. تا درو بست، از پشت چسبید بهم و در حالیکه کونم و می مالید گفت: عبداله چطوری کردت؟ گفتم منو برد همون طبقه که با هم رفتیم. بعد کیرش رو داد دستم و گفت باهاش بازی کن. امیر برم گردوند و از پشت دوباره بغلم کرد. کیر راستش که از روی شلور وسط چاک کونم قرار گرفت، بی تاب کیییر شدم. بنابراین لحظه لحظه بلایی که عبداله سرم آورده بود رو براش تعریف کردم. امیر که حسابی داغ کرده بود منو رو کیرش بلند کرد و برد گوشه پارکینگ. شلوارش رو کشید پایین و گفت قنبل کن. منم مثل همیشه جلوش قنبل کردم تا امیر رو به لذت برسونم. امیر که داشت تو کونم تلنبه می زد گفت: می دونی دیروز بعد از تو کی رو کردم؟ با تعجب گفتم کی؟ گفت: مریم رو. پرسیدم: مریم؟ گفت: آره. خواهر حسین. داشت رد می شد به بهونه این که خواهرم توی پارکینگ و کارش داره کشیدمش تو و همین جایی که الان دارم تو رو می کنم، کونش گذاشتم. گفتم: اقا امیر مگه من بهت بد می دم که یکی دیگه رو کردی؟ گفت: تو بد نمی دی. اما عبداله کونت رو جر داده، گشادت کرده. دوس داشتم یه کون دیگه رو امتحان کنم که مریم از این جا رد شد و منم آوردمش توی پارکینگ. اگه خودش هم نمی خواست، هیچ وقت نمی اومد تو. دوس دارم یه دفعه تو رو با مریم بذارم کنار هم و با هم بکنمتون. اینو که گفت، کمرمو محکم توی دستاش گرفت و کیرشو به ته کونم رسوند و شروع کرد به آب دادن سوراخم. با تموم شدن کارش شلوارمو کشیدم بالا و رفتم خونه.
روزهای داغ تابستون پشت سر هم میومدن و می رفتن. بعضی از شب ها خونواده ها بعد از خوردن شام میومدن توی کوچه و تا دیروقت با هم صحبت می کردن و بازی. یه خونواده تازه به اون محل اومده بودن و خونه امیر مستاجر شده بودن. البته به صورت موقت اونجا بودن و قرار بود تا اواخر پاییز از اونجا برن. چهار تا دختر داشتن. وقتی اونها میومدن بیرون بساط خنده و بازی، حسابی به راه بود. بچه ها هم بازی های خودشون رو می کردن. ما تو اون محل کسی رو نمی شناختیم و با کسی هم رفت و آمد نداشتیم. اما به خاطر بنایی خونمون خونه یکی از همسایه ها رو کرایه کردیم تا خونه خودمون آماده بشه. غیر از ما دو سه تا از همسایه های دیگه هم مشغول ساخت و ساز شدن و توی محل چندتا ساختمون مخروبه و نیمه کار پدید اومد.
به واسطه مستاجر شدن ما، کم کم پای ما هم به مهمونی های شبونه توی کوچه باز شد. هر خونواده وقتی میومد، با خودش خوراکی هم میاورد. بعد هم دخترا با هم و پسرا هم با هم بازی می کردند. تنها بازی مشترک بین پسرها و دخترها، قایم باشک بود. من توی اون شب نشینی ها با بیشتر پسرای محله آشنا شدم. از دخترها هم فقط خواهر امیر و مریم رو می شناختم. شروع این شب نشینی ها برای من خیلی سخت بود. به خاطر این که ترس این رو داشتم تا نکنه یک دفعه بین خونواده ها راز من فاش بشه و آبروی خودم و خونوادم بره. اما، از وقتی این خونواده جدید وارد محله شده بودن، دیگه نه عبداله و نه امیر دنبالم نمی اومدن. در واقع دوستای جدید پیدا کرده بودن و جدای از این که ناراحت این قضیه بودم، اما از یه طرفی هم خوشحال بودم که دیگه این دو نفر منو تهدید نمی کنن. هر وقت که ما هم می اومدیم بیرون، من از کنار مامانم تکون نمی خوردم.
یه شب که بچه ها می خواستن قایم باشک بازی کنن، داود اومد پیش منو گفت: تو هم بیا بریم بازی خیلی حال می ده. من مردد بودم. اما داود دستم رو گرفت و بلند کرد و گفت زود باش دیگه. دنبال داود رفتم و بعد از این که مشخص شد کی باید چشم بزاره، همه رفتیم که قایم بشیم. وقتی دنبال جایی برای پنهان شدن می گشتم، امیر اومد پیشم و گفت دنبالم بیا بریم یه جایی که عمرا کسی بتونه پیدامون کنه. دنبالش راه افتادم و با هم رفتیم توی یکی از همون ساختمون هایی که خراب کرده بودن. به محض این که وارد خونه تاریک شدیم، امیر از پشت بلندم کرد و گفت بریم تو اتاق پشتی. گفتم آقا امیر همه بیرونن. می فهمن. آبرومون می ره. گفت نترس هیچکس نمی فهمه. کسی جرات نمی کنه بیاد تو این ساختمون تاریک و دنبالمون بگرده. زود باش راه بیفت و دیگه صدا هم نکن تا کسی صدامون رو نشنوه.
دنبال آقا امیر رفتم تا انتهای یکی از اتاق ها و شلوارم رو کشیدم پایین تا آقا امیر کونم بزاره. در حالیکه صدای خنده خونواده ها از توی کوچه می اومد و صدای بچه ها هم که همو پیدا می کردن و ساک ساک می گفتن می اومد، من جلوی آقا امیر زانو زده بودم تا کونم بزاره و لذت ببره. طبق معمول با تف مالی کیرررش، گاییدن کون من شروع شد. بعد در حالیکه تو کونم فرو می کرد، گفت: جووووون، چه حالی می ده تو این حالت می کنمت. صدای همه رو می شنوم، اما کسی نمی دونه الان تو زیر کییییرمی. اینارو یواش یواش می گفت و به شدن ضربه هاش اضافه می کرد. تا اینکه بعد از سه یا چهار دقیقه آبشو تو کونم خالی کرد و گفت تموم شد بریم بیرون. وقتی به محل بازی رسیدیم، همه داشتن دنبالم می گشتن. امیر هم رفت سمت جایی که خونواده ها نشسته بودن. داود اومد جلو و گفت: کجا قایم شده بودی؟ همه جا دنبالت گشتیم. گفتم پشت یه دیوار توی تاریکی. داود گفت اینبار منم با تو میام. گفتم باشه. وقتی می خواستیم با هم بریم قایم بشیم، عبداله هم به جمعمون اضافه شد و وقتی منو با داود دید اومد جلو و گفت: کجا؟ من گفتم می خوایم بریم قایم بشیم. یه جای خوب که هیچ کس نمی تونه پیدامون کنه. اما عبداله داود رو کشید کنار و با تندی بهش گفت: دیگه نبینم با این پسره دوست باشی. من با تعجب نگاهش کردم و دیدم داود از ما جدا شد. منم بدون این که چیزی بگم رفتم پیش مامانم.
فردا شب که دوباره برای دور همی رفته بودیم توی کوچه، من برای بازی با بچه ها رفتم پیششون. امیر و عبداله اونطرف پیش خونواده ها نشسته بودن. من برای قایم شدن رفتم به سمت همون ساختمون دیشبی. به محض این که می خواستم قایم بشم دیدم عبداله و امیر هم اومدن توی ساختمون. یواش گفتم شما هم مگه توی بازی هستین؟ عبداله گفت: آره ما هم توی بازی هستیم. فعلا بریم توی اون اتاق تاریکه تا پیدامون نکنن. فهمیدم قراره اتفاق هایی بی افته. وسط عبداله و امیر به سمت اتاقی که عبداله گفت راه افتادیم. تا رسیدیم آقا امیر گفت: بکش پایین. شلوارم رو کشیدم پایین و خم شدم. آقا عبداله اومد جلوم و کیرشو کشید بیرون و چسبوندش به لبام و گفت کییییرمو بووووس کن. دوباره این دوتا به هم رسیده بودن و قرار بود با هم منو بکنن. کیر عبداله رو که توی دستم گرفتم، ناخودآگاه از ترس دردش بغض کردم. امیر کیرشو تف مالی کرد و فرستادش داخل سوراخم. کیر عبداله همچنان جلوی صورتم بود. وقتی کیر امیر فرو رفت تو کونم یه درد کوچیکی پیچید تو کونم. واسه همین یه آخ گفتم و خودمو کشیدم جلو. اما امیر کمرمو محکم گرفت و گفت: تکون نخور. الان آبم میاد. بعد از یکی دو دقیقه با فشار کییرش به ته کونم، آبشو ریخت و کیییرشو از کونم بیرون کشید. در همین موقع صدای مادرم رو شنیدم که داشت دنبالم می گشت. عبداله اصرار داشت که جواب ندم تا اون هم بکنمتم. اما با خواهش و التماس خودمو از دستش رها کردم و به مادرم رسوندم تا با هم به خونه بریم.
     
  

 
علنی شدن کونی شدن من بین پسرای محلمون
فردای اون روز نزدیکای ظهر بود از خونه خودمون که در حال بنایی بودیم، اومدم بیرون. نزدیک خونه ای که اجاره کرده بودیم رسیدم، دیدم خانم صاحب خونمون با دخترش پشت در هستند. وقتی منو دید پرسید کلید همراه دارم که پاسخم منفی بود. مونده بودند پشت در خونه. گفتم الان می رم و در رو از داخل براتون باز می کنم. برای این کار باید می رفتم ساختمون رو دور می زدم و از پشت که مشرف به زمین بیابونی و خالی بود و اغلب بچه ها اونجا فوتبال بازی می کردن می رفتم روی دیوار و بعد از عبور از روی دیوار چندتا همسایه، خودم رو به حیاط صاحبخونه می رسوندم. وقتی از روی دیوار خونه ای که چسبیده به دیوار خونه صاحبخونه بود رد می شدم، یک دفعه عبداله رو دیدم که توی حیاط داشت بازی می کرد. تا چشمش به من افتاد گفت: روی دیوار ما چکار می کنی؟ گفتم دارم می رم خونه خودمون در رو باز کنم. کلید همراهم نیست. گفت مگه کسی خونتون نیست؟ گفتم: نه. عبداله که انگار برق گرفته بودش، به سرعت از دیوار حیاطشون کشید بالا و پشت سر من راه افتاد. گفتم: آقا عبداله کجا میایی؟ گفت: مگه نگفتی کسی خونتون نیست؟ گفتم: خوب! گفت: خوب میام کمکت که اگه نتونستی درو باز کنی من برات باز کنم. گفت: نمی خواد آقا عبداله. در قفل نیست. خانم صاحب خونه مونده پشت در، دارم می رم درو واسه اونها باز کنم. عبداله خودشو رسوند پشت منو کونم و از پشت گرفت تو مشتش و گفت: تو یه کون از دیشب به من بده کاری. اول به من کون می دی، بعد درو باز می کنی. گفتم: آقا عبداله روی دیوار همه می ببنن داری چیکار می کنی. آبروم می ره. الانم اون خانم با دخترش پشت در هستند تا من درو باز کنم. گفت: پس اگه می خوای آبروت نره، وقتی رفتیم پایین، مثه بچه آدم اول به من می دی، بعد هر کاری داشتی انجام بده. عجب گیری افتاده بودم. به حیاط که رسیدیم، سریع پرید توی حیاط و گفت بیا پایین من می گیرمت. گفت: آقا عبداله خودم میام. قبلا هم از رو دیوار اومدم تو حیاط. لب دیوار رو گرفتم و به سمت حیاط آویزون شدم. اما تا پریدم پایین، عبداله از پشت بغلم کرد و رو کیر خودش بلندم کرد. کیر شق شدش رو لای کونم فشار می داد و می گفت زود باش بکش پایین. هر کاری می کردم از دستش در برم، نمی شد. مثه کنه از پشت چسبیده بود بهم و کیرشو لای کونم فشار می داد. گفتم: الان اونا پشت در هستند. اگه درو باز کنن بیان تو آبروم می ره. گفت: اونا که کلید ندارن. یه کم منتظر می مونن، بعد که من تو رو کردم، درو براشون باز می کنی و میان تو. خودمو به در ورودی سمت حیاط رسوندم و درو باز کردم. می خواستم بلند بگم که الان میام درو براتون باز می کنم که عبداله ولم کنه. اما اون که متوجه این موضوع شد، جلوی دهنمو و گرفت و همونجا پشت در زدم زمین و افتاد روم. در حالیکه کیرشو محکم لای کونم فشار می داد در گوشم گفت: بچه کونی می خوای دوباره جرت بدم؟ با سر اشاره کردم نه. گفت پس برو تو و آروم بکش پایین و صدات در نیاد. شلوار و شورتمو دادم پایین. عبداله لای کونمو باز کرد و تفشو انداخت رو سوراخم. کیر خودشم تف مالید و خوابید روم. با دست کیرشو رو سوراخم تنظیم کرد و شروع کرد به فشار دادن. من که درد و ترس با هم به سراغم اومده بود و هنوز صدای پاره شدن کونم از سری قبل تو گوشم میومد، خودمو به جلو کشیدم. اما عبداله با دستش محکم نگهم داشت و سر کیرشو فرستاد تو سوراخم. در حالیکه گریم گرفته بود با التماس گفتم: آقا عبداله، آقا عبداله، داره میره تو. درد دارم. دوباره دارم پاره می شم. در جواب التماس های من عبداله فقط بیخ گوشم نفس نفس می زد و می گفت جوووون. کلفتی کییییییییررررش به سوراخ تنگم فشار می آورد. دوباره جلوی دهنمو گرفت و یک دفعه کیرشو با همه قدرت فشار داد تو کونم. وقتی دهنمو گرفت فهمیدم چه تصمیمی داره، واسه همین کونم و سفت کردم و لپ هاشو محکم به هم فشار دادم. اما اون موفق شد نصف کیرشو تو کونم فرو کنه. نه می تونستم از زیرش فرار کنم و نه دهنم باز بود که از درد داد بزنم. فقط زیر کیر گنده اش دست و پا می زدم یک دفعه آب داااااااغغغغششششش تو کونم پاشید و سوراخمو آبیاری کرد. بعد بدون این که چیزی بگه. از روم بلند شد و خودشو رسوند به دیوار و منم رفتم سمت در خونه. درو که باز کردم، خانم صاحبخونه قیافه به هم ریخته منو که دید و اشکای توی چشممو، پرسید: چی شده؟ چرا اینقدر طول کشید؟ گفتم: باید می رفتم ساختمون رو دور می زدم. از دیوار که می خواستم بپرم توی حیاط، پام گیر کرد و از اون بالا افتادم. اینو گفتم قبل از هر سوال و جوابی به سرعت راهی خونه خودمون شدم.
شبش که همه جمع شده بودن توی کوچه، این موضوع رو صاحبخونمون واسه همه گفت و حسابی از من تعریف کرد. بعد از این همه تحقیر و تجاوزی که توی این مدت بهم شده بود، این تعریف یه احساس غرور بهم می داد. وقتی با بقیه بچه ها رفتیم برای بازی، امیر اومد دنبالم و پرسید جریان امروز چی بوده؟ اما قبل از این که من حرفی بزنم، عبداله خودشو رسوند به ما و گفت: صاحب خونشون نمی دونست اون موقعی که زنش منتظر بوده تا این بچه کونی درو براشون باز کنه، من داشتم تو خونشون کونش می ذاشتم و این داشت زیرم التماسم می کرد. بعد هر دو زدن زیر خنده و عبداله به امیر گفت بریم برات تعریف کنم چطوری کردمش. انگار قرار نبود برای یه مدت کوتاه هم که شده من طعم خوشی رو حس کنم.
یک هفته ای از این ماجرا گذشته بود. شب همه توی کوچه جمع شده بودیم و رفتیم برای بازی. اون شب دو تا پسر جدید هم بهمون اضافه شده بودن که یکشیون همش پیش عبداله بود و اون یکی هم با داود. اون شب هم قرار بود قایم باشک بازی کنیم. مثل همیشه من نباید چشم می ذاشتم و در تموم مدت بازی باید به عبداله و امیر سرویس می دادم. همیشه اونها توی ساختمون نیمه کاره تاریک نگهم می داشتن و نوبتی می رفتن خودشون رو نشون می دادن و میومدن سراغ گائیییییدن من. گاهی هم وانمود می کردن که مثه بقیه دارن دنبالم می گردن. بین دخترها به شبح معروف شده بودم. چون از اول بازی که قایم می شدم، دیگه تا آخر بازی کسی منو نمیدید. البته جز آقا عبدالله و آقا امیر.
اون شب هم وقتی داشتم می رفتم که یه جایی پنهون بشم، امیر خودشو بهم رسوند و بردم توی یکی از ساختمون های نیمه کاره محل. به محض این که وارد یکی از اتاقها شدیم، اومد جلو مثه همیشه کیرشو واسه کردن من کشید بیرون و گفت: نکنه امشب نمی خواستی کون بدی؟! منم جلوش دستم و زدم به دیوار و در حالیکه آماده دادن می شدم، گفتم: چطور مگه؟ همینطور که داشت کییییییرررششششووو بهم فرو می کرد، گفت: آخه تنها داشتی دنبال جایی واسه قایم شدن می گشتی. قبل از این که من جوابی بدم، صدای چند تا پا توی ساختمون پیچید. من از ترس کپ کرده بودم و می خواستم شلوارمو بکشم بالا. اما امیر محکم منو گرفته بود و نمی ذاشت شلوارمو بکشم بالا. انگار خیالش از صدای پاها راحت بود و می دونست صدای پاهای کیه. از دل تاریکی دو نفر بهمون نزدیک شدن. یکیشون آقا عبداله بود و اون یکی هم، همون پسر جدیده که هم سن امیر و عبداله بود. با اضافه شدن این دو نفر امیر کار تقه زدن توی کونمو از سر گرفت. اما اون پسر جدیده که اسمش غلام بود، اومد جلو و گفت کونی محلتون این بچه خوشگله؟ عبداله گفت: خود خودشه. غلام امیر و زد کنار و گفت: به تو یاد ندادن اول نوبت مهمونه؟ من سریع شلوارمو کشیدم بالا. غلام که اینو دید رو کرد به من و گفت: می کشی پایین یا خودم لختت کنم؟ لحن و رفتارش خیلی تند و بی ادبانه بود. من مردد بودم که باید چکار کنم. چرا باید به این پسره کون بدم. این که هم محلی ما نیست. رو کردم به امیر و گفتم: آقا امیر شما یه چیزی بگین. این کیه دیگه؟ غلام با تندی گفت: امیر خر کی باشه. بکش پایین ببینم بچه کونی. الان یه طوری می کنمت که آقا امیر رو یادت بره.
بعد فهمیدم که غلام، پسر عموی عبداله هست. خیلی شرور و دعوایی بود. غلام منو هل داد سمت دیوار و کیرشو کشید بیرون. من برگشتم ببینم اندازه کیرش چقدره. یه دونه زد تو سرم گفت سر خر و برگردون اونور کوووووونی. گفتم می خوام ببینم چقدره. گفت: وقتی تو کونت کردم اندازشو می فهمی. اگه بازم زر بزنی، مثه سگ میزنمت بعد میبرمت وسط کوچه جلوی بقیه می کنمت. شلوارمو کشیدم پایین و آماده فرو رفتن یه کیر جدید توی کونم شدم. غلام گفت: کونتو از هم باز کن ببینم. بعد یه تف انداخت رو سوراخم و کیر خودشم تفی کرد و یه ضرب زد توووووش. کیرش از کیر امیر بزرگتر بود اما به کیر عبدالله نمی رسید. همچین محکم میکرد و ضربه میزد که صداش تو ساختمون نیمه کاره می پیچید. اندازه کیرش یه حس خوب بهم می داد. دوس داشتم بیشتر تلنبه بزنه بهم. با هر فشاری که بهم می داد، آب دهنشو می کشید بالا و اوووووف اوووووف می کرد. هرزگاهی، کیرشو می کشید بیرون، یه تف تو کونم می انداخت و به عبداله یه چیزی به ترکی می گفت و دوباره کیییییررررشششششو هل می داد تووووووو. از کیییییییرشششش و تقه زدنش خوشم اومده بود. آبش که اومد عبدالله گفت: الان کونت باز شده. منم باید تا ته کییییییرم، تا خایییییه هام بکنم توش. گفتم: نمی زارم. غلام گفت: گه می خوری. بعد سرمو به طرف پایین فشار داد و گفت: قنبل کن بچه کووونی. همچین که قنبل کردم، اومد و نشست رو سرم. دستامم گذاشت زیر پاهاش. بعد به عبداله گفت بیا بکنش. عبدالله سر کیرش رو کرد توش. اما واقعا تنش نمیرفت تو. خوشبختانه همونطور که داشت عقب جلو می کرد تا جای کیرشو تو کونم باز کنه، آبش اومد و از فرو کردن همه کیرش تو کونم صرف نظر کرد. قبل از این که بلند شم، امیر هم اومد و خودشو تو کونم خالی کرد. اما وقتی امیر کرد تووووووووووو،، دیگه اصلا کییییرشووو حس نمی کردم. کیر غلام و عبداله حسابی سوراخمو باز کرده بودن.
یه جورایی عبداله و بعد هم غلام بهم تجاوز می کردن. تنها کسی که با میل خودم بهش می دادم داود بود. برای همین هم بقیه بچه هایی که موفق نمی شدن کونم بذارن، به داود متوسل می شدن تا از طریق اون بتونن تق منو بزنن. یکی از اون ها همون پسری بود که گفتم اون شب با غلام اومده بود. همون شب اول غلام ترتیب منو توی ساختمون داده بود اما این یکی امروز اومده سراغم.
داود اومد در خونمون و گفت بیا با هم بریم از اون کارا که دوس داری. سر ظهر بود و کوچه خلوت بود. وقتی رفتیم توی ساختمون خرابه، دیدم یه نفر هم اونجا منتظرمونه. به داود گفتم این کیه؟ گفت اسمش مهرداد. کاری به ما نداره. مواظبه کسی نباد توی ساختمون. قبول کردمو با هم رفتیم زیر زمین همون ساختمون. مهرداد هم دنبالمون اومد پایین. گفتم: مگه قرار نبود این بمون مواظب باشه؟ داود گفت: مشکلی نیست. حواسش هست. بعد هم داود مشغول کردن من شد. مهرداد که داشت کون دادن منو می دید به ترکی یه چیزی به داود گفت. ازش پرسیدم چی گفت؟ جواب داد: می پرسه کونش حال می ده؟ دوس داشتم بگم بیا تو هم امتحان کن ببین خوبه، حاااال می ده. اما قبلش از داود پرسیدم: مهرداد توی محله خودمونه؟ گفت: نه. گفتم: همون پسره هست که اون شب با یکی دیگه اومده بودن پیش تو و اقا عبداله؟ گفت آره. بعد مهرداد پرسید: موقع بازی کجا قایم شدی که هیچکس پیدات نمی کرد؟ گفتم یه جای خوب که هیچ کس بلد نیست جامو. گفت اما من می دونم کجا بودی. با کمی تعجب پرسیدم: اگه راست می گی کجا بودم؟ گفت: تو با عبداله و امیر و غلام قایم شده بودی. دیدم نمی تونم انکار کنم یه جورایی هم دوس داشتم بهش راستش رو بگم. گفتم: آره چون اون جایی که من قایم شده بودم تاریک بود، اونها هم اومدن پیشم که هم من نترسم و هم کسی خودشون رو پیدا نکنه و نبازن. مهرداد گفت: اما من می دونم که اون شب هر سه نفرشون تو همین ساختمون کونت گذاشتن و کردنت. برعکس غلام، از لحن مهرداد خوشم اومده بود. اما واسه این که متوجه نشه گفتم: نه کی می گه؟ گفت: لازم نیست کسی بگه وقتی یه بچه خوشگل به سن تو اون موقع شب با سه تا پسر بزرگ می ره یه جایی که تاریکه و کسی نیست، یعنی کونش می خاره و اونا یا می خوان بکننش و یا کردننش. حالا دیگه دست مهرداد رو کیرش بود و داشت از روی شلوار کییییییرررررشووو می مالوند. حال منم یه جوری شده بود. دوس داشتم مهرداد این بحث و بازم ادامه بده. از یه طرف کییییییر داود تو کونم عقب جلو می شد و از طرف دیگه نفر دوم داشت کیییییییرشششششش و جلوم می مالید و تا قرار بود تا چند دقیقه دیگه تو کووووونننننمممم ففررررووووششش کننننه. جوووووونننننن. یعنی بعد از امیر و داود و عبداله و غلام، مهرداد پنجمین نفری بود که می خواست کونم بذاره.
مهرداد ادامه داد و پرسید: کیر کدومشون از همه بزرگتره؟ بدون معطلی گفتم: کیر آقا عبداله. قبلا واسه داود تعریف کردم. آقا عبداله کونمو با همون کیییر کلفتش پاااره کرده و به قول آقا امیر جررر داده. به داود پارگیش رو نشون دادم. مگه نه داود؟ مهرداد و داود با هم زدن زیر خنده. بعد گفتم: کیر اون پسره که اسمش غلام بود از کیر آقا امیر بزرگ تره اما به کیر آقا عبداله نمی رسه. بعد رو کردم به مهرداد و گفتم: کیر تو چقدره مهرداد؟ مهرداد کیرشو از رو شلوار توی دستش گرفت و گفت: اینقدر. اما درش نیاورد. بعد پرسید: عبداله چند بار کردتت؟ کلفتیش چقدره؟ واسه این که کاری کنم تا مهرداد کیرشو نشونم بده، انگشتامه انگار دور چیزی حلقه کرده باشم شکل دادم و با نشون دادن اون اندازه به مهرداد گفتم کلفتیش اینقدره. انگشتام رو که دور کیرش گرفتم، به هم نمی رسید. بعد هم شروع کردم همه دفعاتی که عبداله ترتیبمو داده بود رو برایشون گفتن. حال مهرداد هم عوض شده بود. واسه همین بلند شد و کیرشو کشید بیرون و گفت: داود پاشو بزار منم بکنمش. نوبت منه. چه هیجانی داشتم. به کییییرش چشم دوخته بودم و توی دلم می گفتم جوووووون یه کییییییییییییر جدید. دوس داشتم زودتر بکنه تو کونم و طعم این کیر جدید رو هم بچشم. واسه همین هم کییییییر سفییییدشو یه کم توی دستم گرفتم و با سرش بازی کردم و تخخخخخخخمممممماشو مالوندم. مهرداد گفت: اندازشو دووووس داررررییی؟ انگار دیگه دست خودم نبود. بدون این که حرفی بزنم جلوی مهرداد زانو زدم و گفتم: بییییا بککککککن. اندازه کیرش بین کیر امیر و غلام بود. یه کم که کرد مثل غلام صدای اووووف اووووووفش بلند شد. گفتم: تو هم مثل غلام اوووف می گی. بعد دوباره به ترکی یه چیزی به داود گفت و با هم زدن زیر خنده. پرسیدم چرا می خندین؟ هر چی می گین به فارسی بگین منم بفهمم. داود گفت: غلام چی میگفت مگه؟ گفتم: همش می گفت اووووفف اووووف. مثل مهرداد. داود گفت: آخه مهرداد و غلام با هم داداشن. جا خوردم. در حالیکه مهرداد کمرمو توی دستاش گرفته بود و تو کووووووونم تقققققه می زد، ازش پرسیدم: یعنی تو هم پسر عموی عبداله هستی؟ گفت: آره. گفتم: داود رو از کجا می شناسی؟ گفت: داود هم پسر عموی ماست. نا خودآگاه از جام بلند شدم. با تعجب به داود نگاه کردم و پرسیدم: آقا عبداله کی تو می شه؟ داود با خنده گفت: داداشمه. مهرداد دستمو گرفت و کشید پایین و گفت: قنبل کن تا کسی نیومده. با بهت و ناباوری جلوی مهرداد دوباره قنبل کردم تا کارشو تموم کنه. مهرداد هم کمرمو توی دستاش گرفت و کییییییرشو هل داد توی سوراخم و مشغول تلنبه زدن شد. در حالیکه کیییییرررشو تو کوووونم عقب جلو می کرد، گفت: من بهتر میییییکنمت یا داداشم؟ گفتم: داداشت خیلی محکم می کنه. داود پرسید: من بهتر می کنمت یا داداشم؟ در حالیکه هنوز باورم نمی شد که این دوتا باهم برادر باشن گفتم: دروغ می گی. چون اولا کیییییر آقا عبداله خیلی بزرگه. بعدشم کیرررششش خیلی سیاهه. در حالیکه کیر تو هم کوچیکه و هم سفیده. اندازه کیر تو حتی از کیر منم کوچیک تره. ببین کییر مهرداد و غلام مثه همه. اما مال شما دوتا فرق می کنه. مهرداد که شدت تقه هاشو بیشتر کرده بود گفت: از بسکه عبداله توی دهمون کون خر گذاشته کیییرش اینقدر گنده شده. شاید سیاهیش هم به خاطر همون باشه. با تعجب گفتم مگه خر رو هم می کنن؟ مهرداد گفت: آره توی ده مثه اینجا نیست که. خیلی از پسرا خر می کنن. عبداله هم مدام خرشون رو توی طویله می کرد. اینارو که می گفت یک دفعه کیییییییرشو تا ته فرو کرد و نگه داشت. کار وقتی تموم شد، کیرشو کشید بیرون اما هیچ آبی رو تو کونم حس نکردم. ازش پرسیدم: آبت نیومد؟ گفت: نه من هنوز آب ندارم. دوس داشتم کیییرشو بازم توی دستم بگیرم. اما دستم رو که بردم سمت کیرش، دستمو زد کنار و شلوارشو کشید بالا. بعد هم با داود با هم رفتن. کمی بعد منم در حالیکه به این فکر می کردم به چهار نفر از یه خونواده کون دادم از ساختمون بیرون اومدم و رفتم خونمون.
بعد از اون بود که دیگه همه بچه های محل فهمیدن که من کونیم و همیشه دنبال کردنم بودن. هر بار که میومدم بیرون تا با کسی بازی کنم، یا به هر کی که می رسیدم، اول باید بهش یه دور می دادم تا بذاره باهاش بازی کنم. خیلی هاشونم بعد از این که می کردند و یا بهشون نمی دادم، دیگه باهام کاری نداشتن و منو از خودشون دور می کردن. چون می گفتن تو کونی هستی و برای ما بد می شه که با تو بازی کنیم. برای اولین بار اونجا بود که فهمیدم یه پسر کونی در بین بچه ها جایی نداره و صرفا برای گائیده شدن و دادن به دیگران باید انجام وظیفه کنه.
لطفا نظراتتون رو برام بنویسین. خوشحال می شم تا حستون برام بگین. منم تشویق می شم به نوشتن خاطرات بیشتر.
     
  ویرایش شده توسط: nicenightgay   
مرد

 
عزیزم خیلی خوبه ادامه بده
     
  

 
Ramtin_Gay
ممنونم رامتین جان که می خونی و نظر می دی
     
  

 
ماجرای شیشه نوشابه و دید زدن من وقتی که کون می دادم توسط بچه های محل
بعد از علنی شدن کونی شدن من بین پسرای محلمون، آقا امیر دیگه واسه کردنم پنهون کاری نمی کرد. خیلی راحت هربار که منو می دید، جلوی بقیه می گفت بریم بکنمت. اگر با هم می رفتیم توی پارکینگشون که کسی نمی تونست دنبالمون بیاد، اما اگر می بردم توی ساختمونای نیمه کاره، بچه ها میومدند و کون دادن منو دید می زدند.
هر چند که اونها از امیر و عبداله جرات نمی کردند بیان جلو، اما هربار که امیر منو سوار دوچرخه می کرد که ببره، دو سه نفر از بچه ها تعقیبمون می کردن و یواشکی کون دادن من به امیر رو نگاه می کردن. امیر هم که این موضوع رو می دونست یه طوری منو قنبل می کرد که بقیه راحت بتونن ببینن. برای این که اونا هم بتونن عقب جلو کردن کیرش رو توی کونم ببینن، روی کونم سوار می شد و توی این حالت بچه های می تونست حسابی گائیده شدن هم سن خودشون رو دید بزنن و کیف کنن.
آقا امیر منو سوار می کرد جلوی دوچرخش و تو کوچه های خلوت با پاش و دستش کونم رو می مالید تا یه ساختمون خالی یا خرابه خلوت پیدا کنه و ببرتم اون تو و ترتیبمو بده. شاید هم دوست داشت چند نفر رو جمع کنه تا موقع کردن من یا طعمه جدید پیدا کنه و یا خودش بیشتر حال کنه. چون فهمیده بودم که آقا امیر هم دوس داره سکس هاش با من تنوع داشته باشه.
منم به این موضوع عادت کرده بودم. اکثر وقتایی که می دادم، حداقل یا دو نفر با هم حضور داشتن که جلوی همدیگه منو می کردن و یا چند نفر مثلا پشت دیوار پنهون شده بودن و ما رو دید می زدن. منم دوست داشتم یه طوری بدم که هر کی میبینه حسابی حشری بشه.
همین مسئله باعث شده بود حس بدی از دادن جلوی دیگران نداشته باشم. حتی از این که می دونستم چند نفر از بچه ها دارن کون دادنم رو می بینن و با کیراشون ور می رن و از این که نمی تونن منو بکنن چه حالی دارن، لذتم چند برابر می شد.
تقریبا سه چهار روزی می شد که کسی بهم گیر نداده بود. شب ها هم کمتر می اومدیم توی کوچه. یه روز عصر امیر اومد در خونمون و گفت توی پارکینگمون منتظرتم. وقتی رفتم، منو برد پشت یه سری کارتون که واسه مستاجرشون بود. از وقتی اونها اومده بودن خونه امیر، کمتر میشد رفت توی پارکینگ. جلوی آقا امیر قنبل کردم، ولی اون روز هرکاری می کرد کیرش تو نمی رفت. یه تف انداخت لای کونم و با انگشت شستش شروع کرد تو کونم تلنبه زدن. یه کم ناخنش اذیتم می کرد. اما در برابرش تسلیم بودم. بعد دوباره کیرشو می کرد توی کونم و فشار می داد، اما باز هم نمی رفت. عصبی شده بود واسه همین بلند شد و از توی یه جعبه، یه شیشه نوشابه آورد. گفتم می خوای چکار کنی؟ گفت: می خوام تو کونت فروش کنم. گفتم: آقا امیر این خیلی بزرگه. دوباره با کیرت امتحان کن شاید رفت. منم کمک می کنم که بره. اما آقا امیر اصرار داشت که با شیشه نوشابه ترتیبمو بده. سر شیشه رو تف مالید و گذاشت رو سوراخم و سرشو به زور توی کونم کرد. باورم نمی شد که سر شیشه نوشابه تو کونمه. آقا امیر که حسابی خوشش اومده بود، مدام درش میاورد و دوباره فروش می کرد. هوایی که توی شیشه می پیچید باعث می شد وقتی شیشه رو می کشید بیرون یه صدایی مثل باز کردن در نوشابه بده. بعد از شیشه نوشابه یه قلم موی نقاشی آورد و دسته اش رو تو کونم فرو کرد. هم زمان کیرش رو هم می مالید. بعد بلند شد و دنبال پیدا کردن چیزهای دیگه بود تا اونها رو هم تو کونم فرو کنه. اما وقتی چیز دیگه ای پیدا نکرد برگشت و دوباره دسته قلم مو رو تا ته تو کونم فرو کرد، در همون لحظه یک دفعه آبش اومد و ریخت روی کونم.
شلوارش رو کشید بالا و گفت دیگه برو. من که مزه کیررررر رو نچشیده بودم ازش پرسیدم دیگه نمی خوای منو بکنین؟ گفت: نه دیگه آبم اومد. دفعه بعد چیزای دیگه ای رو تو کونت می کنم. شلوارم رو کشیدم بالا و وقتی که داشتم از در پارکینگ می رفتم بیرون با مامانش رو برو شدم. عجب شانسی آوردم که قبلش نرسیده بود. مامان آقا امیر یه نگاه به من کرد و گفت: اینجا چی می خوای؟ گفتم اومده بودم با آقا امیر بازی کنم. گفت: چه بازی ای؟ مگه پسر من هم قدته؟ اون دفعه یادت رفته با عبداله چطوری ترسوندنت؟ کرم از خود درخته. اگه خودت نخوای اونا هم باهات کاری ندارن. امیر گفت: مامان پسر خوبیه. داشتیم با هم بازی می کردیم. مامانش گفت: تو حرف نزن. اون روز از لای در دیدم باهاش چه بازی ای کردین. اگه اون پسره بلایی سر این بچه آورده بود، پای تو هم گیر بود. بعدش رو کرد به من و گفت: یبار دیگه بیای خونمون به پدر و مادرت می گم با پسرای بزرگ تر از خودت چه بازیهایی می کنی.
واااااای. یعنی اونروز که عبداله کونمو جر داد، درست دیدم کسی از لای در داره ما رو میبینه؟؟؟!!! سرم رو انداختم پایین و از خونه آقا امیر اومدم بیرون. یه کم جلوتر دو تا پسر غریبه دیدم که اومدن جلو و پرسیدن خونه امیر رو بلدی؟ گفتم: بله. چطور مگه؟ گفتن: هیچی. ما رو ببر خونشون رو نشونمون بده. مونده بودم چی بگم. اگه الان می رفتم در خونشون و مادرش دوباره منو می دید، حتما به مامانم می گفت. گفتم: واسه چی من بیام؟ یکیشون گفت: چون ما اینجا رو بلد نیستیم. حالا بریم. بعد دستمو گرفت و به سمت خونه امیر راه افتادیم و وقتی رسیدیم گفتم اینجاست. آقا امیر که در رو باز کرد دید من با اون دو نفر جلوی درشون هستیم. بر خلاف انتظار من، آقا امیر می شناختشون. بعد بهشون گفت: دیر اومدید. الان هم دیگه نمی شه چون مامانم توی پارکینگه.
از صحبتاشون فهمیدم که قرار بوده سه تایی توی پارکینگ منو بکنن. وقتی امیر داشت باهاشون صحبت می کرد، یکیشون که اسمش علی بود دستشو گذاشن رو کونم و انگشتم کرد. من ناخودآگاه پریدم بالا. بعد رو کرد به امیر و گفت این بچه خوشگل چقدر هم کونش نرمه. امیر گفت: باید توش بکنی ببینی چقدر نرمه. اما حالا دیگه نمی شه. دیر اومدین. فردا شب بیایین می بریمش تو یکی از این ساختمونا و با هم می کنیمش. چقدر راحت راجع به کردن من حرف می زدن، بدون اینکه از خودم بپرسن که منم راضی هستم یا نه. یواش یواش داشت پای غریبه ها هم به لیست نفراتی که منو می کردن باز می شد. امیر به من گفت تو برو خونتون.
وقتی اومدم خونه، دوس داشتم مثل امیر یه چیزی توی کونم فرو کنم. تنها چیزی که پیدا کردم یه آچار پیچ گوشتی بود که کلفتی دسته اش تقریبا اندازه کیر غلام بود. یه کم با اون تو کونم کردم. اما نرمی و گرمی یه کیر رو نداشت. واسه همین از ادامه دادن اون منصرف شدم.
دوس داشتم این تجربه جدید رو هر چه زودتر به داود هم بگم. بنابراین برگشتم توی کوچه و وقتی داشتم می رفتم سمت خونه داود، پسر عموش مهرداد رو دیدم که داشت از خونه اونها می اومد. منو که دید گفت: اگه می خوای بری دنبال داود نرو چون خونه نیست. عجب ضد حالی. اما بعد یه پیشنهاد داد که حالمو خوب کرد. مهرداد گفت: می آیی بریم خونه ما؟ گفتم واسه چی؟ گفت کسی خونمون نیست و من تنهام. گفتم خوب تنها باشی، من چکار کنم. یه کم بهش برخورد و گفت: حالا تو بیا بریم. گفتم نه نمی آم. خونتون دوره. گفت نه چند تا کوچه اونورتر هست. دوباره بهونه آوردم که از خونوادم اجازه نگرفتم نمی تونم باهات بیام. مهرداد کمی کلافه شده بود. دستمو گرفت و کشید و در گوشم گفت: دوس داری کیرمو ببینی؟ گفتم: قبلا دیدم. گفت: پس بیا زود می کنمت و بر میگردی. کسی هم نمی فهمه. وقتی گفت می خوام بکنمت، بی اختیار شل شدم و دنبالش راه افتادم و رفتم. توی کوچشون که رسیدیم چندتا پسر دیگه هم بودن که یه طوری نگاهم کردند. بعد مهرداد بهشون گفت: دوستمه و با هم وارد خونشون شدیم. منو برد توی یه اتاق انتهای حیاطشون که بیشتر شبیه انباری بود و گفت زود باش بکش پایین تا خونوادم نیومدن. منم که اونروز بدون کیر مونده بودم، مثه یه بچه حرف گوش کن شلوارمو جلوش کشیدم پایین و منتظر کیر مهرداد شدم تا بهم فرووووووووووش کنه. سفیدی کیر مهرداد کم از سفیدی کون من نداشت. یه کم به کونم چنگ زد و با تف کییییییییرشو لیز کرد و یه ضرب هلش داد تو سوراخم. از لای پام داشتم فرو رفتن کیر مهرداد رو تو کونم نگاه می کردم و لذت می بردم. بعد از پارکینگ خونه امیر و ساختمونای نیمه کاره، این یه مکان جدید بود برای کون دادن من. فکر کنم جزو معدود دفعاتی بود که نه کسی منتظر بود نوبتش بشه و نه کسای دیگه ای بودن که از پشت دیوار دید بزنن. فقط من بودم و مهرداد.
مهرداد تموم کیرشو تا ته می کرد تو و بعد به آرامی همشو در میاورد. دوس داشت وقتی داره می کنه ببینه کیییرررشش چطوری سوراخمو باز می کنه و جا می گیره. وقتی هم بیرون می کشه بازم ببینه سوراخم چطوری خودشو جمع می کنه و واسه ورود دوباره کیییییررررش دل دل می کنه. یه جووووون می گفت و دوباره ادامه می داد و منم داشتم کیف می کردم. مهرداد کمرمو گرفت و گفت: از کیرم خوشت میاد؟ با سر جوابش رو دادم. دوباره پرسید وقتی کیرررررممممو می کنم تو کونت چه حسی بهت دست می ده؟ گفتم: نمی دونم اما خیلی خوبه. همش دوس دارم تا ته بکنیش و درش بیاری. مهرداد گفت: چرا اینقدر سرتو خم می کنی لای پاهات؟ گفتم آخه دوس دارم وقتی کیرت می ره تو و در میاد، ببینمش. مهرداد پرسید: اصلا تو چطوری کونی شدی و چرا کون میدی؟ هنوز جواب سوال مهرداد رو نداده بودم که یک دفعه در اتاق باز شد و داداشش اومد توی اتاق. وقتی ما رو توی اون حالت دید اومد جلو و یکی زد تو سر من و بعد شروع کرد با مهرداد دعوا کردن. اما چون به ترکی با هم حرف می زدن من چیزی نمی فهمیدم.
بلند شدم شلوارم رو کشیدم بالا که برم، غلام گفت: کجا بچه کونی؟ کون نداده می خوای بری؟ اومد طرفم و منو روی زمین خوابوند و جلوی مهرداد شلوارمو کشید پایین و برای بار دوم کون سفیدمو نمایان کرد. کییییرشو از توی شورتش درآورد و گرفت جلوی صورتم و گفت بوسش کن تا بکنمت. گفتم می شه این کارو نکنم؟ آخه از غلام خیلی خوشم نمیومد. هر چند که دفعه قبل خیلی خوب کرده بودم. غلام گفت: زر نزن بچه خوشگل کونی. اگه بوسش نکنی کیرمو می کنم تو دهنت. مهرداد گفت: غلام داداش ولش کن گناه داره بچه. اما غلام گفت: چطور وقتی تو می کردیش گناه نداشت بچه؟ مهرداد دیگه چیزی نگفت. با اکراه دستمو دور کیرش گرفتم و سر کییییرش رو بوسیدم. چقدر کیرش داغ بود. داغییییششش حس خیلی خوبی بهم داد. دوس داشتم با کیرش بازی کنم. غلام که انگار ذهن منو خونده بود گفت: یه کم باهاش ور برو تا حسابی کلفت بشه تا وقتی می کنم تو کونت دادت در بیاد. منم از خدا خواسته شروع کردم با کییییییرررش بازی کردن. غلام که حسابی حشری شده بود کیرشو از دستم کشید بیرون و اومد روی رون هام نشست. با دستاش دو طرف کونم رو از هم باز کرد و شروع کرد آب دهن انداختن لای لپای از هم باز شده کونم. اونقدر تف کرد که تفش از روی سوراخم راه گرفت و از روی تخمام رد شد و رفت لای رون هام. غلام همینطور که با سنگینی وزنش دو طرف کونمو از هم با دستاش باز کرده بود، سعی کرد کیرشو رو سوراخم تنظیم کنه و همزمان با این که خوابید روم، هممه کیییییرررررششششششوووو تا دسته فروووووو کرد بهم. از دردددد یه آخخخخ گفتم و هم زمان با تلنبه های غلام توی کوووونم، ناله هام بلند شد. هم درد داشت و هم لذت. با هر یه تقه، یه آآآآییی می گفتم. غلام گفت: کونده لاشی، با دستات کونتو از هم باز کن تا من تو کونت تلنبه بزنم. وقتی کونم رو از هم باز کردم، لبه های سوراخم هم از دو طرف کشیده شد و وقتی غلام کییییررشو تو کونم فشار می داد، سوراخم درد می گرفت. تا شلش کردم غلام یه تقه محکم به سوراخم زد و گفت دستت شل نشه. از روم بلند شد و دوباره روی رونم نشست گفت: محکم از دو طرف بکش. سوراخ سرخم که در اثر باز شدن لبه های اون بیرون زده بود، غلام رو به وجد آورد و به ترکی یه چیزی گفت و دوباره سر کیرش رو گذاشت رو سرخی سوراخم. کون منم که تشنه کییییییر شده بود، کییییییر غلام رو به داخل مکید و غلام با یه جوووووون گفتن، دوباره بهم فرو کرد و همزمان خوابید رووووم. بعد خودش دستاشو از زیر کتفم رد کرد سنگینی وزنشو انداخت روم و با همه توانش شروع به کردن من کرد. جووووووون. چه لذتی می بردم. چقدر خوب می کرد. هیچ حرکتی نمی تونستم بکنم. اما از قرار گرفتن توی یه همچین شرایطی ناراحت هم نبودم. تقریبا پنج دقیقه بعد آب غلام با فشششششششار توی کونم خالی شد و یه کم بعد از روم بلند شد. بعد رو به مهرداد کرد و گفت: تا بابا و مامان نیومدن زود بکنش و بفرستش بره و خودش از اتاق رفت بیرون.
مهرداد هم بدون معطلی پرید روم و با چند تا عقب و جلو ارضا شد و از روم بلند شد. از خونشون که اومدم بیرون و داشتم می رفتم سمت محل خودمون، همون پسرایی که رفتنمون رو دیده بودن با خنده و متلک گفتن: خسته نباشی. خوش گذشت؟ یکیشون گفت: کی نوبت ما می شه؟ بدون اینکه بهشون نگاهی بکنم به سرعت از اونجا دور شدم و در حالیکه آب منی غلام تو کونم بود به سرعت رفتم سمت خونه. وقتی رفتم توالت، مشتم رو زیر سوراخم گرفتم و همه آب غلام رو از کونم خارج کردم. دوس داشتم بوش کنم. آب غلام از آب عبداله کمتر بود. اما سفت و سفید رنگ بود و بوی تندی هم داشت. مالیدمش رو سوراخم و یه کم که باهاش بازی کردم، روی سوراخم کف کرد. خوشحال بودم که لذت خوبی برده بودم.
فردا بعدظهر، امیر اومد در خونمون و گفت امشب یادت نره، خودت بیا تو همون خونه همیشگی. منتظر ما بمون تا ما هم بیاییم. گفتم: امیر آقا اون دو نفر کی بودن؟ گفت: دو تا از دوستام هستند. گفتم: من چرا باید به دوستای شما کون بدم؟ گفت: واسه این که تو کونی هستی و کارت دادنه. واسه این که من می گم. گفتم: آخه من دوس ندارم به غریبه ها بدم. گفت: تو غلط می کنی. هر کی رو من گفتم باید بهش بدی. تو هم فقط باید بگی چشم. اینو گفت رفت.
هوا که تاریک شد، از خونه زدم بیرون. به مادرم گفتم می خوام برم با دوستام بازی کنم. توی محل کسی نبود. من رفتم تو همون ساختمون نیمه کاره و دیدم کسی اونجا نیست. یه پسر بچه یازده ساله، به جای اینکه اون موقع شب توی خونش باشه، اومده منتظر توی یک ساختمون تاریک نشسته تا سه تا از پسرای بزرگ تر بیان و کونش بذارن.
همینطور که نشسته بودم داشتم کل تابستون رو با خودم مرور می کردم. چی شد که از کردن اون پسر کوچیک که اسمش حسین بود، تبدیل شدم به کونی محل. امیر رو خودم بهش دادم، داود رو هم همینطور، اما بقیه دیگه زوری شده بود. هر کس می رسید انگشتم می کرد. بعد می گفت یه دور بده ما هم بکنیمت. همه دادن هام شده بود گروهی. از امشب هم که دیگه قرار بود به آدمای غریبه کون بدم. این موضوع تا کجا پیش می رفت؟ قرار بود بعدش چکار کنم با خودم. تو خونه که می موندم کونم دلش کییییر می خواست. بیرون که می اومدم همه فقط دنبال کردنم بودن. اصلا چرا من جای حسین رو گرفتم که عبداله کونمو با کیر کلفتش پاره کنه؟ همون حسین یا خواهرش مریم رو می کردن بهتر نبود؟ ما که حسین رو می کردیم هیچکدوم با این شدت و محکمی نمی کردیمش. اما چرا همه منو به این شکل می کنن؟ شاید چون خوشگلم اینطوری می کننم.
توی این افکار بودم که صدای پاهایی رو توی ساختمون شنیدم. یکی یواش گفت کجایی؟ به نظرم صدای امیر نبود. چون امیر می دونست جامون کجاست. دوباره یواش صدا کرد کجایی می گم؟ جواب دادم آقا امیر نیست؟ گفت: اونم میاد. وقتی رسیدن بهم دیدم همون دو نفر دیروزی هستن. گفتم: پس آقا امیر کجاست؟ اونی که اسمش علی بود دوباره دستشو گذاشت رو کونم و گفت: امیر هم میاد. تو فعلا بکش پایین به ما برس تا آقا امیر هم بیاد. دومی که اسمش مرتضی بود از پشت چسبید بهم و گفت اینجا امنه؟ گفت: آره. گفت همیشه اینجا می دی؟ گفتم: اکثر وقتا میاییم اینجا. پرسید چند نفر کردنت؟ گفتم: آقا امیر، آقا عبداله، داود، مهرداد و غلام. علی گفت فقط همین چند نفر؟ گفتم یبار هم بچه تر که بودم یکی از همکلاسی هام بردم توی یه خرابه. اما تا کرد توش من گریم گرفت، اونم فرار کرد. مرتضی گفت مگه الان بزرگ شدی که می گی بچه تر که بودم! چند سالته؟ گفتم یازده سال. مرتضی که کلفتی کیییییرشششو انداخته بود لای کونم و از روی شلوار می مالوندم، روی کییییییرش بلندم کرد و بالا و پایینم می کرد و گفت: جوووووون، اصل بچه بازیه، یه کون یازده ساله، نرم و داغ. خوبیش به اینه که می زنیم تووووووووشششششش. علی گفت: زود باش تا کسی نرسیده. مرتضی منو از رو کیرش گذاشت پایین و گفت: شلوارتو بکش پایین. توی تاریکی اندازه کیر هیچکدومشون رو نمیدیدم. علی رفت پشتم و بعد از تف مالی کردن کییییرش، جاشو توی کونم درست کرد و شروع کرد به عقب جلو کردن. مرتضی هم کیرشو درآورده بود و دستم رو گذاشت رو کیرش و گفت همینطور که به علی آقا کووووون می دی با کییییییر اقا مرتضی هم بازی کن. به نظرم کیراشون اندازه کیییییر غلام بود. علی مدام تقه می زد و جوووون جوووون می گفت. بعد جاشو با مرتضی عوض کرد. مرتضی به محض این که کرررررررررردددد توووو کوووونم، منو رو کییییییییررررش بلند کرد و همین باعث شد کل کیییییررررش تا خایه بهم فررررررووووو بره. بعد کیرشو کشید بیرون و گفت: قنبل کن ببینم. خیلی بهم خوش می گذشت. واسه همین کیرشو که میذاشت درم، سوراخم مثه جارو برقی می مکیدش داخل. مرتضی و علی هم رو ابرا بودن و مدام جاشون رو با هم عوض می کردن. انگار خیال نداشتن آبشون رو بیارن. بهشون گفتم: خیلی دیر شده من باید برم. علی گفت: صبر کن امیر هم برسه. قراره شیشه نوشابه و قلم مو با خودش بیاره. یک دفعه جا خوردم. اینا از کجا فهمیدن؟ حتما امیر بهشون گفته. با این حال گفتم: شیشه نوشابه واسه چی؟ علی گفت: واسه این که بکنیمش تو کونت. مگه دیروز امیر نکرد تو کونت؟ هم شیشه رو هم قلم مو رو. انگار همه چیزم بر باد رفته بود. مرتضی جاشو با علی عوض کرد و گفت: کییییییییر من بهتره یا شیشه نوشابه؟ صدام در نمیامد. فقط کوون می دادم. کییییرشو کشید بیرون یه انگشتم کرد و گفت: بچه خوشگل کییییر من بهتره یا شیشه نوشابه؟ تا گفتم مال شما، همشو چپوند بهم و با فشار به ته کونم، آبشو ریخت تو سوراخم.
بعد نوبت علی بود که اومد پشتم و با چندتا تقه محکم، آب منی خودشو ریخت تو کونم و از پشتم بلند شد. بعد که داشتن می رفتن گفتن: اینجا نمون، امیر امشب نمیاد که بکنتت. قرار بود فقط ما بیایم. باز هم همو می بینیم. اینو گفتن و رفتن.
بعد از این که رسیدم خونه، بلافاصله رفتم دستشویی و دوباره مثل روز گذشته آب این دو نفر و از کونم خارج کردم و به سوراخم می مالوندم و کیف می کردم از لیزیش و کفش و بویی که از اون بلند شده بود.
بعد از اون روز، هر بار که از خونه می رفتم بیرون، هر کدوم از بچه های محل که می دیدنم، می گفتن: میخوای با شیشه نوشابه کونت بزاریم. فهمیدم که امیر ماجرای شیشه نوشابه و دسته قلم مو رو واسه اونا هم تعریف کرده.
     
  
مرد

 
خوب مینویسی
     
  
صفحه  صفحه 3 از 13:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  10  11  12  13  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

چطور در سن پایین کونی شدم

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA