انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 4 از 12:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  9  10  11  12  پسین »

چطور در سن پایین کونی شدم



 
اولین تجاوز سه نفری در یه ساختمون نیمه کاره توسط دو پسر غریبه و یه مرد افغانی
با گائیده شدن کونم توسط علی و مرتضی که از دوستای امیر بودن، هم پای غریبه ترها و پسرای دیگه خارج از محله خودمون به ماجرای گائیدن کون من باز شده بود و هم بعد از امیر و عبداله و داود و غلام و مهرداد، شیشه نوشابه و قلم موی نقاشی، تعداد افراد این لیست به 9 مورد افزایش پیدا کرد.
گاهی شبها قبل از خواب مدام خاطره اولین روز کون دادنم به امیر و نحوه پاره شدن کونم با کیر عبداله رو مرور می کردم و اسم نفراتی که کرده بودنم رو تکرار می کردم. بعد می شمردم ببینم چند نفرشون تو کونم آبشون رو خالی کردن و کیا هنوز آب ندارن. آقا امیر، آقا عبداله، غلام، علی و مرتضی همشون تو کونم آب ریخته بودن. آب عبداله از همه بیشتر و آب غلام از همه غلیظ تر بود. داود که یکسال از من کوچیکتر بود حتی ارضا شدن رو هم تجربه نکرده بود و مهرداد هم که یک سال از من بزرگتر بود، هنوز توی تخماش آب نیومده بود. گاهی اسم پسر خالم و همکلاسیم که حمید بود رو هم به این لیست اضافه می کردم و از یادآوری خاطره هاشون لذت می بردم.
وقتی با خودم فکر می کردم منی که هیچ کسی رو توی این محل جدید نمی شناختم، چطوري توي دو روز كه اومدم توي كوچه كوني شدم و كمتر از دو هفته همه پسراي محل و حتي بعضي دخترا از كوني شدنم با خبر شدن، یه احساس عجیبی بهم دست می داد که نه می تونستم بگم ناراحتم و نه خوشحال. چرا که تموم اون روزايي كه با كون دادن به امير توي عرش بودم و روزي دوبار تجربش مي كردم، ظرف مدت کوتاهی برام تبدیل شده بود به یه كابوس.
از این جهت می گم دخترا هم فهمیده بودن چون یه روز خواهر امیر این موضوع رو موقع بازی قایم باشک ازم سوال کرد. مهشید بهم گفت تو کجا می ری قایم می شی که از اول بازی تا آخر بازی کسی تو رو نمی بینه. می خواستم بهش بگم اون موقعی که همه بچه های هم سن و سال من دارن با شور و خنده و شادی با هم بازی می کنن و لذت می برن، من زیر کیر داداش شما و پسرای بزرگتر محله دارم درد می کشم. اما افسوس که این موضوع گفتنی نبود. اما مهشید بهم گفت: یه چیزی ازت بپرسم راستشو می گی؟ گفتم: باشه. گفت: همه می گن وقتایی که می ری قایم می شی با پسرای بزرگتر می ری و اونها باهات از اون کارای بد می کنن. من که شوکه شده بودم در جواب مهشید فقط گفتم: اونا اشتباه می کنن و این درست نیست و دیگه ادامه ندادم.
تقريبا توی محل دیگه كسي سراغم رو نمي گرفت و توي هيچ بازي شركتم نمي داد مگه اينكه قبلش یا حسابي انگشتم کرده بود و یا از روی شلوار مالونده بودم. تموم خرابه ها و ساختمون هاي نيمه كاره و بيابون هاي اطراف مكاني براي گائيده شدن كون من شده بود. از توي محلمون كه عبور مي كردم و حتي محله هاي ديگه، حداقل 4 يا 5 نفر انگشتم مي كردن و بهم مي گفتن: "بچه كوني كي يه دور به ما ميدي؟" همه نگرانيم اين بود كه خونوادم اين موضوع رو بفهمن و تيره بختي هاي من كامل بشه. واسه همين اجبارا به بعضي كسايي كه خيلي گير ميدادن و احساس مي كردم خطرناك هستن، كون مي دادم تا دست از سرم بردارن. اما همين كون دادن و تجربه نرمي و گرمي سوراخم مي شد شروع يه سري دادن هاي جديد.
احساس خودم هم عجيب بود. از طرفي وقتي مي رفتم توي كوچه امكان نداشت از پسرای بزرگ محله كسي نبرتم و نكنتم و از طرفي وقتي توي خونه بودم همش هواي بيرون رو داشتم و دو روز كه مي گذشت خارش كونم شروع مي شد. اين وسط داوود كه برادر كوچيك تر عبدالله بود آزادي كامل داشت. یعنی هر وقت که دوست داشت و اراده مي كرد كونم در اختيارش بود. حتي وقتی خونوادم برای تعمیر خونمون توي خونه خودمون بودن، ميومد توی خونه اجاره ایمون و حسابي سوراخمو با كير کوچولوش جلا مي داد و و مي رفت. یبار وقتی داشت منو می کرد، یکدفعه به نفس نفس افتاد و خودشو روم محکم فشار داد و دست و پاهاش رو کشید. بعد بی حال همونطوری موند روم. بهش گفتم چی شد؟ گفت: نمی دونم. یه دفعه یه جوری شدم. انگار کیرم غلغلکش اومد. بعد دست و پاهام سفت شد و دوست داشتم بکشمشون. احساس کردم قلبم داره تندتند می زنه. بعد کیرشو از تو کونم بیرون کشید و نشست روبروم و گفت: چرا اینجوری شدم؟
من خودمم تا به حال این حس رو تجربه نکرده بودم و نمی دونستم داود از چی داره حرف می زنه. اما دیده بودم که بقیه وقتی منو می کنن یه جایی تموم می شه و دیگه ادامه نمی دن. احتمالا داود هم این طوری شده بود. بعده ها فهمیدم که به این حالت می گن ارضا شدن و داود برای اولین بار با کون من ارضا شد و بعد از اون دیگه سکس های منو داود هم انتها داشت و وقتی داود اونطوری می شد دیگه بعدش تمایل به ادامه دادن سکسمون نداشت. در حالیکه قبلا تا وقتی خسته می شد تو کونم عقب جلو می کرد.
از این ماجرا چند روزی گذشت و یه روز جمعه بعدظهر رفتم از سوپري محل چيزي بخرم. اونجا نداشت مجبور شدم برم محل ديگه اي. قبلا فقط یبار با مهرداد از محله خودمون خارج شده بودم و رفته بودم به محله اونها. البته اونم فقط در حد رد شدن بود و با هم رفتیم توی خونشون که منو بکنه. وقتی داشتم می رفتم سمت سوپر مارکت اون محل، يكي از پسراي اون محله كه خيلي هم دنبال كردنم بود تا چشمش خورد به من، اومد جلو و يقم رو گرفت كه چرا اومدي اينجا؟ از من بزرگتر بود و زورش به من مي رسيد. واسه همین گفتم اومدم از سوپر مارکت محلتون چیزی بخرم. اما اون گفت: الان بچه هاي ديگه رو هم صدا مي كنم بيان حسابي بزننت. منم که اهل دعوا نبودم و ترسيده بودم، ازش خواهش كردم اين كارو نكنه. پسره گفت: یه شرط داره و اونم اینه که بهم يبار كون بدي. توي بد مخمصه اي گير افتاده بودم. وقتي ديد چيزي نمي گم گفت زود تصميم بگير. كون ميدي يا بچه ها رو صدا کنم بگم بیان بزننت. گفتم: بزار يه وقت ديگه. الان بايد زود خريد كنم برم خونمون. گفت امكان نداره. همين الان. توي خواهش و التماس بودم كه يكي ديگه از دوستاش رسيد. پرسید: چي شده؟ با اشاره ازش خواستم چيزي به اون دوستش نگه. اما اون گفت: اين پسره كونيه. مال محله ما هم نیست. فهمیده من می دونم کون می ده، حالا اومده محله ما دعوا. بهش گفتم يا بايد كون بدي يا با سر و صورت خوني مي فرستيمت بري. تا اينو گفت، دوستش از دوچرخش پياده شد و اومد جلو و از پشت انگشتم كرد و گفت: بچه كوني اومدي دعوا؟ قسم خوردم كه اومدم خريد. گفت: پس همون كه رفيقم گفت. سوار شو بريم. حالا ديگه گير دو نفر افتاده بودم كه نميشناختمشون. منو سوار دوچرخه كردن و بردن سمت يه سري ساختمون نيمه كاره توي يه محله خلوت بیابونی. از ترس زبونم بند رفته بود. من توي خرابه ها و ساختموناي نيمه كاره زيادي كون داده بودم، اما هميشه با كسايي رفته بودم كه مي شناختمشون. وارد ساختمون شديم. نزديك غروب بود. من وسط دوتاشون بودم. بردنم طبقه بالا. توي راه پله ها همش انگشتم مي كردن. رفتيم تو يكي از اتاقها. يه تيكه كارتن اونجا بود. اوني كه اول خفتم كرده بود اومد جلو. يه دونه زد تو سرم و گفت: شلوارتو بکش پایین و روی اون كارتن قنبل كن تا بکنمت. شلوارم رو كشيدم پايين و روي كارتن زانو زدم. این کارو خوب بلد بودم. سرمو به عقب برگردوندم ببینم اول کدوم میاد بکنتم و کیرش چقدره. دیدم جفتشون کیراشون رو درآوردن و دارن می مالنش تا برای کرد من آماده بشه. اونی که اول خفتم کرده بود، بعد از انداختن يه تف گنده روی کیییرشش، اومد و روم سوار شد. توي اتاق نور كمي از آخرین روشنایی نور روز بود و اون سعي ميكرد توي همین نور کم، سوراخم رو پیدا کنه. واسه همين با كيرش به همه جاي كونم فشار ميداد تا بره توي سوراخم. از این که سوراخمو پیدا نمی کرد عصباني شده بود و مدام فحش بهم مي داد كه يك دفعه كيرش با تموم قدرت سر خورد و تا ته رفت توي كونم. ناخوداگاه از دردش به جلو پريدم و كيرش درومد بيرون. به رفيقش گفت بيا اين مادر جنده رو نگه دار. سرم رو زمين بود و كونم تير مي كشيد. رفيقش اومد رو سرم نشست و گفت چند وقته كون ميدي؟ من چيزي نمي گفتم و منتظر ورود دوباره كير اولي بودم. اين پسره كه رو سرم نشسته بود اسمش احمد بود. با دستاش لاي كونم و باز كرد و انگشتش رو گذاشت تو كونم. بعد به رفيقش كه اسمش امين بود گفت بزار اينجايي كه انگشتمه. امين سرشو آورد جلو و توي كونم تف كرد و سر كيرش رو با انگشت احمد تنظيم كرد و يه ضرب فرو كرد تو كونم. ديگه راهي براي فرار نبود. داشتم خفه مي شدم. به احمد گفتم در نمي رم. از رو سرم بلند شو. امين كمر نميزد بلكه از روي حس انتقام، كيرش رو تا ته تو كونم مي كوبيد. احساس می کردم تا کمر تو کونم فرو می ره. از اين حسي كه بهم مي دادن خيلي ناراحت بودم. همش فحش و توهين و تحقير. امين كيرش رو كشيد بيرون و بهم گفت: تف بنداز در كونت تا با تف خودت بكنمت. خيلي ناراحت شدم. واسه همين كاري نكردم. احمد با پشت دست زد توي دهنم و گفت: مادر جنده مگه نشنيدي چي گفت. اولین بار بود کسی بهم فحش ناموس می داد. خیلی ناراحت شده بودم اما در برابرشون کاری از دستم بر نمی اومد و اگر چیزی می گفتم، فقط وضع رو بدتر از این می کرد. دستم و بردم جلوي دهنم كه از ضربه احمد سر شده بود و تف كردم توي دستم. بعد از لاي پام بردم و ماليدم رو سوراخ كونم. امين خنده اي كرد و گفت خيلي حال مي ده يه كوني رو با تف خودش بكني و بگايي. اينو گفت و دوباره كيرشو فرو كرد تو سوراخم. احمد هم با انگشتش از كنار كير امين فرو مي كرد تو كونم و انگشتم مي كرد. ناخنش اذيتم مي كرد. هرچی می گفتم اذیتم و انگشتت رو دربیار، کسی به حرفم گوش نمي كرد. امين يه دفه كيرشو زد تو و با تموم قدرت فشار داد ته كونم و افتاد روم. آبش رو كه توی كونم خالي مي كرد حس كردم. همونطوري كه افتاده بود و فشار مي داد مدام مي گفت: بالاخره كردمت مادر جنده كسده خواهر. كارش كه تموم شد نوبت احمد شد. با شورتم لای كونمو پاك كرد و گفت تف بنداز تو كون خودت. براش تف زدم. گفت: به كيرمم تف بمال. آب دهنمو جمع كردم و ماليدم رو كيرش. احساس كردم كيرش از کیر امين بزرگتره. اما چون صحنه گاييده شدن منو توسط امين ديده بود خيلي حشري شده بود. واسه همين توي دو سه دقيقه آبش اومد و بلند شد از روم. نفسم گرفته بود. همونطوري كمي موندم تا نفسم بالا بياد. امين و احمد سريع رفتن پايين. من مونده بودم با يه كون پر از آب مني و آسيب ديده از وحشي گري اين دو تا پسر و یه اتاق تاریک. آروم بلند شدم شورتم رو پوشيدم. مي خواستم شلوارم رو بپوشم كه از توی راه پله ها صداي پا اومد. پيش خودم گفتم اون دوتا دوباره برگشتن تا یبار دیگه هم منو بكنن. هنوز شلوارم رو نپوشيده بودم. رفتم سمت در اتاق كه یک دفعه سايه يه مرد رو جلوی خودم ديدم. از ترس داشتم سكته مي كردم. گفتم تو كي هستي؟ گفت تو كي هستي؟ اينجا چكار مي كني؟ اومدي دزدي؟ الان پليس خبر مي كنم. از لحجش فهميدم افغاني هست. گفتم من نيومدم دزدي. گفت: پس تو یه علف بچه اینجا چه غلطی می کنی توی این تاریکی؟ از ترس گفتم: دستشويي داشتم اومدم جيش كنم. گفت تو ساختمون نیمه کاره مگه جای دستشويي کردن هست؟ توي همون بيابون جيش مي كردي. بعد مچم رو گرفت تور دستش که در نرم. با التماس و بغض گفتم: بزار برم. خونوادم منتظرمن. گفت: اگر راستش رو بر من گفتی ميزارم بري. مونده بودم چي بگم. راستش رو بگم يا نه. راه فرار نداشتم. مچم توی ذستش بود و جلوي در رو هم گرفته بود. ديد چيزي نمي گم گفت: پس اومده بودي دزدي وسايل بنايي. اون دو تا هم كه دويدن رفتن همدستات بودن. اشك تو چشمم جمع شده بود. نمي دونستم چه غلطي بايد بكنم. از هيكل گنده و اينكه افغاني بود خيلي ترسيده بودم. با گريه گفتم: اون دو تا نامرد به زور آوردنم اينجا. گفت: براي چي آوردنت؟ گفتم: به زور آوردنم اينجا كه ترتیبمو بدن. گفت: یعنی چی ترتیبمو بدن؟ درست بگو ببینم باهات چکار داشتن. اشکم راه گرفته بود. توی همون حالت گفتم: منو آوردن اینجا و به زور کردنم. با همون لهجه افغانیش گفت: تو خودت اومدي به محل گايش خودت. زور نبوده. وقتي اينجا هستي يعني كونت خارش مي كرده. آوردن که بکننت و خارشت رو بندازن. وقتی فهمید منو کردن، یه مقدار لحنش عوض شد و پرسید: کاری هم باهات کردن؟ گفتم: بله. گفت هر دو تاشون؟ بازم گفتم: بله. اينارو كه مي پرسید، دیدم داره از روي شلوار كيرش رو ميمالونه و ادامه داد: اصلا تو چند سالته؟ گفتم: یازده سالمه. با تعجب گفت: یازده سال؟؟ از یازده سالگی کون دادن رو شروع کردی بی ریش؟ يواش يواش اومد جلو. چراغ قوه ش رو روشن كرد و نورش رو انداخت تو صورتم که مطمئن بشه واقعا درست گفتم بهش یا نه و کس دیگه ای هم داخل اتاق هست یا نه. چشمش که به سفیدی صورتم و کوچیکی اندامم افتاد یه صوتی زد و گفت: ببين بی ریش جان من روزي چند بار تو همين ساختمونا و بيابونا مي بينم پسر بچه ها رو ميارن و گايششون مي كنن. اگه كون خودشون خارش نمي كرد كه كسي نمياوردشون. مثل كون تو. خارش كرده دو نفر هم خارشش دادن. وقتي رسيد بهم من كه هنوز فرصت نكرده بودم شلوارم رو بپوشم، کونم رو توي مشتاي بزرگش گرفت و با انگشتاي زبرش مي چلوندش. با بغض بچه گانه هرچي التماسش كردم اون كار خودش رو مي كرد. دستم رو گرفت و گذاشت روی كير داغش. از اندازه بزرگ کیرش وحشت كردم. خودمو كشيدم عقب كه محكم گرفتم توي بغلش و برم گردوند و از پشت چسبيد بهم. توی بغلش مثل یه جوجه بودم. یه کم کیرشو لای رونم و کونم مالید. بعد گذاشتم زمین و گفت: اگه نذاري كونت رو بخارونم يا به پليس تحويلت مي دم يا مي برمت در خونتون به بابت ميگم چيكار مي كني. اما اگه بزاري بكنمت نميزارم كسي بفهمه اینجا برات چه اتفاقی افتاده. دوباره دست کوچیکم رو گرفت و گذاشت رو كيرش و گفت بمالونش. خودش هم با انگشتاي زبرش افتاد به جون سوراخ كونم. دوتا از اونها رو كرده بود تو مي چرخوند. هر بار كه انگشتش رو ميكرد و در مياورد يه مقدار از آب مني احمد و امين ميومد بيرون و اون هم فحش نثارم می کرد. دستامو داد به ديوار. شورتم رو از پام درآورد و باهاش آب قبلي ها رو پاك كرد و پرسید: چندبار باهات گایش کردن که اینقدر منی در کونت ریختن؟ گفتم: دوبار. گفت هر کدوم دوبار؟ گفتم: نه، هر کدوم یبار. بعد دوباره انگشتم كرد و وقتی مطمئن شد خشك شده، اومد وسط پاهامو و كيرش و گذاشت رو سوراخم و فشار مي داد كه بره توش. اما چون جثه من كوچولو بود و قدم از اون خیلی كوتاه تر بود نمي تونست كيرش رو بچپونه تو كونم. واسه همين منو روي همون كارتن خوابوند و خودش هم خوابید روم. تا حالا هر چي كون داده بودم به پسراي هم سن و بزرگتر از خودم بود و اون اولین مردی بود که با يه همچين كير بزرگ و تشنه اي قصد کردنم رو داشت. از کلفتی کیرش که بین لپای کوچیک کونم بالا و پایین می شد، وحشت كرده بودم. تموم سنگينيش روم بود و زيرش چيزي از من معلوم نبود. كيرش و مدام لاي پاهام و کونم عقب و جلو مي کرد. يبار ديگه ياد كير عبدالله افتادم و درد ورودش به سوراخ كوچيكم. آخه من فقط يازده سالم بود و سوراخم برای همچین کیرهایی خیلی تنگ و کوچیک بود. اما کیر این کجا و کیر عبداله کجا. همیشه فکر می کردم از کیر عبداله دیگه بزرگ تر نداریم. اما الان با یه هیهولا مواجه شده بودم. دعا مي كردم با همون لاپايي تمومش كنه. حسابي عرق كرده بود. بوي عرقش و خاك و آب مني و كير و حشريت، تموم اتاق رو پر كرده بود. دستش رو آورد جلو دهنم گفت تف بده. گفتم ندارم. دهنم خشك شده. گفت: نترس بار اولت که نیست کون می دی و کیر می بینی. حالا هم تف بده برای کیرم چون من عادت دارم بچه بی ریش های ايراني خوشگلو با تف خودشون گايش كنم. تفشونم مثل كونشون حال می ده. دوباره گفتم: واقعا تف ندارم. دهنم خشك شده. كيرش رو در سوراخم گذاشت و كمي فشار داد. گفت خشك كه بكنمت از همه جات آب مي زنه بيرون. پیش خودم گفتم این مرده اول حسابی منو می کنه و وقتی با کیرش پاره پورم کرد، سرمو می بره و یه جایی می ندازه که هیچکس پیدام نکنه. از ترس به خودم لرزیدم. بهش گفتم: صبر كن تا آب دهنمو جمع كنم. اما اون فشار ميداد. چون قبلش دو نفر ديگه تقم رو زده بودن، كونم هنوز باز بود. واسه همين سر كيرش با فشششششار رفت تو كونم. از درد نالم درومد. داشتم زير كير و هيكل گندش بيهوش مي شدم. كيرش رو كشيد بيرون و دوباره فرو كرد. كون يازده ساله بيچاره من زير يه كير كلفت و بي رحم کسی که هموطنم هم نبود و اصلا دلش برام نمی سوخت، اسير شده بود. هر چي زور مي زد ديگه تو نمي رفت چون هم خیلی بزرگ بود و هم خشك. اون که دردش نمی اومد. فقط من بودم كه خشك خشك داشتم پاره مي شدم. گريه هاي من بيشتر عصبي و حشريش مي كرد. همش مي گفت تا حالا نه توي افغانستان و نه ايران كوني به نرمي و خوشگلي تو نكردم. دستشو گرفتم و آوردم جلوی دهنم. براش تف انداختم. خنده اي كرد. تفم و ماليد به سوراخ كونم. اينبار كيرش تا نصف رفت تو. تخماش اونقدر بزرگ بود كه با اينكه نصف كيرش تو كونم بود اما مي خورد به لپاي كونم. كيرشو كشيد بيرون. من يه نفسي گرفتم. گفت قنبل كن. دوباره تف بهم بده. كيرمم تفي كن با دستات. وقتی تفم رو روی کیرش می مالیدم از دیدن کیییییرررش داشتم سکته می کردم. یعنی می خواست این کیر رو تو کون کوچولوی من جا کنه؟؟ همه تفم فقط به اندازه سر کیرش شد. یه کم براش مالوندم. گفت: حالا برگرد كه مي خوام ببرمت تو آسمونا. قبل از اين كه خودمو آماده كنم كيرشو با فشار فرو كرد تو كونمو و افتاد روم و شروع كرد به تقه زدن. هر بار كه فرو مي كرد تا ته كيرش توكونم مي رفت. نمی دونم طول کیررش چند سانت بود، اما هر چقدر بود کیر آقا عبداله پیشش دودول بود. وقتی شکمش می چسبید به کونم، دیگه نمی تونستم نفس بکشم. توی این حالت يه كم کیرشو نگهش ميداشت تو کونم و بعد چپ و راستش مي كرد و مي چرخوندش و تمومش رو در مياورد و قبل از اينكه سوراخم بسته بشه و نفسم بالا بياد دوباره با همون فشار و ضربه همه كيرش رو ميچپوند تو كونم. چندبار كه اين حركت رو كرد، ديگه يادم نمياد چي شد. دیگه از حال رفتم و چیزی نفهمیدم. اونم هر طور دلش خواسته بود ترتيبمو داده بود و آبشو تو کونم خالی کرده بود. وقتي چشامو باز کردم، اون كارشو كرده بود. توي سوراخ كونم و لاي پاهام پر از آب مني اون افغانيه بود. كمكم كرد لباسامو پوشيدم. وقتي داشتم از پله ها پايين ميومدم احساس مي كردم يه حفره به بزرگي يه دست مردونه وسط كونم بوجود اومده. شورتم خيس آب بود. اون مرده تا جلوي ساختمون باهام اومد و همش از روی شلوار کونمو می مالوند و انگشتم مي كرد و از كونم تعريف مي كرد. يه اتاقي رو نشونم داد و گفت من اينجا نگهبانم. هر وقت دوس داشتي كونت و گايش كنم بيا اونجا. اونقدر ضعف داشتم که نمی تونستم راه برم. واسه همین رفت و از اتاقکش برام یه لیوان آب با چندتا قند آورد و گفت بخور تا بهتر بشی.
توي راه برگشت داشتم فكر مي كردم من به اين كوچيكي تو اين يك ساعت گذشته چه بلاهايي سرم اومده كه نمي تونم به هيچ كس بگم. از اون شب تموم احساس و حالم يه طور ديگه اي شده بود و احساس می کردم تغییر کردم. سر راه رفتم همون سوپر مارکت خريد كردم و رفتم خونه. با يه حال عجيب و كلي درد و سوال هاي خونوادم كه مي پرسيدن چي شده؟ چرا طول كشيد؟ چرا اينقدر خاكي هستي؟ اون شب رو سر کردم. فقط بهشون گفتم خوردم زمين و قبل از هر سوال دیگه ای پریدم توی حموم. شورتم خیس بود و بوی منی می داد. از پام که درش آوردم، از لاي كونم آب مني مرد افغاني راه گرفت و با بوي تندش از زير تخمام آويزون شد. آینه رو گذاشتم زیر كونم و خروج آب منی از کونم رو نگاه کردم. وقتی به تخمام می رسید اونجا مثل قندیل آویزون می شد و موقعی که چکه می کرد، کش می اومد. کونم اونقدر آش و لاش شده بود كه نتونستم بهش دست بزنم. اما آب مرد افغاني رو حسابي به كير و خايم مالوندم و سعي كردم لااقل يه خاطره خوب از كون دادن زوري اونشب واسه خودم درست كنم.
تموم اون شب رو با کابوس مرد افغانی از خواب می پریدم. جای کیر گنده اش تو کونم درد بدی داشت و تا ته روده ام این درد رو احساس می کردم. اما یاد کیییییرررشششش و اندازه اون که می افتادم، به خودم می گفتم کاشکی از حال نرفته بودم و ورود کیییییر به اون بزرگی رو به کونم می دیدم.
     
  ویرایش شده توسط: nicenightgay   

 
کیر مرد افغان، دلم رو برده بود
يك هفته اي از ماجراي غروب جمعه گذشت. درد كونم خوب شده بود. اما همش ياد كير افغانيه و كردنم توسط اون توي ذهنم بود و صحنه گاييده شدنم تو اون ساختمون تاریک ميومد جلوي چشمم. اون لحظه اي كه نور چراغ قوه رو انداخت تو صورتم و ديد يه پسر بچه خوشگل و كوني جلوش وايساده، چنان برقي تو چشاش زد كه توی نور کم اتاق هم می شد دیدش و هيچوقت يادم نمي ره. وقتي هوس كیییییییير مي كردم فقط كير اون ميومد جلو چشمم. كير بقيه بچه هاي محل پيش اون دودول بود. حتی کیییر عبدالله. نحوه كردنش هم خيلي با اونا فرق مي كرد. خوب اون يه مرد كامل بود كه حتما سكس هاي زيادي هم كرده بود و کون كردن رو به خوبي بلد بود. نمی دونم از آخرین باری که کون کرده بود چقدر گذشته بود، اما اون شب منو نكرد بلكه به معناي واقعي گائيد. طوري كه وسط كار از حال رفتم.
در طول هفته شب که می شد همش اون لحظه ای رو می دیدم که کیرش و می مالید و به طرف من میومد. بعد انگشتم کرد و گفت باید بهم کون بدی.
بعد از يك هفته كه از خونه بيرون نرفته بودم و با ياد اون شب و گائیده شدنم توسط سه تا غریبه سركرده بودم، داوود اومد دنبالم و گفت بیا با هم بریم دوچرخه سواري. ميدونستم دوچرخه بازي بهونه است و كيرش هوس كون كرده كه اومده دنبالم. واسه همينم گفت تو بشين جلوي دوچرخه و من پا میزنم. مثل روزایی که امیر منو به همین شکل روی دوچرخه می مالوند. من نشستم روی تنه جلو دوچرخه و اونم از پشت انگشتم مي كرد و كونمو مي مالوند. منم که بعد از یک هفته کونم له له می زد واسه یه کیییییر، چیزی نمی گفتم و تسلیم داود بودم. بهش گفتم: می خوای بریم یه جایی پیدا کنیم که منو بکنی؟ داود هم از خدا خواسته گفت: باشه. فقط بریم کجا؟ دنبال يه جايي بوديم كه بريم و منو بكنه كه سر از همون خونه هاي نيمه كاره ای درآورديم که هفته پیش امین و احمد آورده بودنم اونجا. چون جمعه بود و تعطيل بود هيچ كارگري اونجا دیده نمی شد. به داود گفتم: اینجا امنه. گفت: تو از کجا می دونی؟ بعد بلافاصله گفت: نکنه بچه ها آوردنت اینجا که می دونی! گفتم: نه واسه چی بیارنم اینجا؟ داود گفت: خوب معلومه، واسه این که بکننت. دیگه همه تو رو فقط واسه کردن می خوان. خبر دارم که مهرداد و غلام هم بردنت خونه خودشون و کونت گذاشتن. داشتيم يكي از ساختمون ها رو واسه رفتن و گاييده شدن من انتخاب مي كرديم كه باباي داود که داشت می رفت سمت خونه شون، ما رو دید و بدون اینکه به من بگه بیا بریم، داود رو با خودش برد و نگذاشت با هم باشيم. من موندم و يه كون كه هوس كير مونده تو دلش. مونده بودم تنهایی چکار کنم. باید تا خونه رو پیاده می رفتم. تصمیم گرفتم برگردم توی محل و اگر شد همون جا به یکی کون بدم. داشتم برمي گشتم سمت خونه كه با يه مرد افغاني رو در رو شدم. تا منو دید نيشش تا بنا گوش باز شد. وقتی خندش رو دیدم با خودم گفتم نکنه همون افغانیه باشه که اون شب منو کرد!! آخه من که چهرش رو نديده بودم واسه همين نميشناختمش. اما این کسی که الان روبروم ایستاده بود و می خندید و چشاش برق می زد يه چهره زمخت و بي ريخت و استخوني داشت که باعث ترسم شده بود. با صدای اون به خودم اومدم. گفت: چطوري بچه كوني؟ اينبار كي آوردتت توی خرابه ها؟ کارتو کردن تموم شده یا تازه می خوان شروع کنن؟ توی کدوم ساختمون منتظرت هستن؟ يا نکنه خودت اومدي براي كير من؟ از صداش شناختمش. همون کسی بود که یک هفته هر شب کییییرش جلوی چشمام بود. به یاد کیرش که می افتادم، دلم انگار می ريخت، اما به قیافش که نگاه می کردم مي خواستم فرار كنم. انگار فکر منو خونده باشه دستم رو گرفت و نگذاشت در برم. به دور و برم نگاه کردم. هيچ كس نبود كمكم كنه. در حالیکه مچم توی دستش بود گفت: مي دونستم دوباره كونت خارش مي كنه مياي پيش خودم. منتظرت بودم. اينو گفت و منو كشون كشون به سمت اولين سری ساختمون های در حال ساخت برد.
چه غلطی کرده بودم که دوباره اومده بودم این طرف. گريم گرفته بود و از ترس زبونم بند رفته بود. مثه یه بره توی دستاش بودم. حالا که توی روز منو اینجا تنها گیر آورده بود، امکان نداشت بزاره برم. حتی توی خواب هم نمی دید یه همچین بچه خوشگل و سفیدی گیرش بیاد و به کیییییرش یه حال اساسی بده. اونم یه مرد افغان با یه چهره خیلی زشت در یک کشور دیگه. وقتي ديد خيلي ترسيدم گفت: نترس اينبار زود مي كنمت که زود بري دیگه تاریک نشه. منو برد طبقه چهارم اولین ساختمون. توی راه پله ها که بالا می رفتیم مدام کیرش رو از روی شلوار می مالید و به هوای اینکه مراقب من هست که از پله های نیمه کاره نیفتم، مدام کونم رو می مالید و انگشتم می کرد. وقتی رسیدیم گفت: برو توی اون اتاق و شلوار و شورتت رو كامل دربيار. میخوام کونت رو توی نور روز ببینم. می خوام ببینم اون کونی که اونشب خودش اومد زیر کیرم چه شکلیه. من همينطوري ايستاده بودم و با نگاهم بهش التماس مي كردم. اما اون حشری تر از اونی بود که حتی بفهمه چقدر ترسیدم و توی چشام پر اشکه. كيییییرش رو از تو شورتش كشيد بيرون. ناخودآگاه عقب عقب رفتم و اشکم راه گرفت. تازه فهمیدم چرا اون دفعه از حال رفتم. كاملا كيیییییییرررررررش مردونه بود با يه سر خيلي بزرگ و وحشتناك. برعکس سر کیر آقا عبدالله که کوچیک بود، سر کیر این به طرز عجیبی بزرگ بود. یا شاید هم واسه کون من سرش باد کرده بود. ترس منو كه ديد گفت نترس يه طوري مي كنمت كه بازم بياي پیشم. اون دفعه خوب تحمل كردي. کامل بكش پايين و برگرد و با دستات لاچ كونت رو باز كن و سوراخ كونت و نشونم بده. از یه طرف راه چاره دیگه ای نداشتم و از طرف دیگه حس کنجکاوی بهم غلبه کرده بود. یاد شبهایی که همش کیر این مرد افغان جلوی چشمم بود و آبی که تو کونم ریخته بود و از سوراخم راه گرفته بود، باعث شد تا به حرفش گوش کنم. شلوار و شرتم رو درآوردم. برگشتم و با دستام لاي كونم و باز كردم. از سر كيرش همینطوری آب راه افتاده بود و کش میومد. گفت: هنوزم سوراخ كونت باز مونده. حتما این یه هفته حسابی خارش داشتی. الان خارشش رو برات مي ندازم. اومد جلو و با انگشتاش افتاد به جون سوراخم. از دو طرف سوراخمو باز کرد و یه سوتی زد و گفت چقدر تووووش سرخه. چقدر کونت سفیده. چند وقته کون می دی؟ گفتم از تابستون. دوباره پرسید: چند نفر کردنت؟ و من یکی یکی شمردم و گفتم با شما 10 نفر. همونطور که کونم جلوش باز بود یه تف انداخت تو کونم و خوب كه انگشتيم كرد، دوتا بلوك گذاشت زير پاهام و گفت برو بالا بی ریش تا قدت به كيرم برسه. برگشتم و یبار دیگه به کییرش نگاه کردم. خیلی بزرگ بود واسه کون کوچیک من. مگه من چند سالم بود که باید گیر یه همچین کیری می افتادم. اصلا من یازده ساله با یه مرد غریبه افغان، توی یه ساختمون نیمه کاره، تنها و بدون شلوار و شورت چیکار می کردم!!!
وقتی دید نگاهم روی کییییرش قفل شده گفت: از کیر من خوشت می آید؟ بعد گرفتش توی یک دستش و با کلفتیش می زد کف دست دیگرش و مثل شلنگ تکونش می داد. انگار مسخ شده بودم. هرچی بهم می گفت رو بدون چون و چرا انجام می دادم. بلوك ها رو جدا از هم گذاشته بود. وقتي رفتم بالا فهميدم واسه اينكه پاهام از هم وا بمونه اين كارو كرده. كيرش و گذاشت لاي پاهام و گفت با دستات تخمام رو بمال. من بلد نبودم چطوري. واسه همين دستاي كوچولومو گرفت و از لاي پاهام گذاشت زير تخماي گندش و گفت هر وقت كيرم اومد جلو تخمامو بمال. كيرش از لاي پاهام كه ميومد بيرون با كير خودم مقايسش مي كردم. كير من اندازه دوتا بند انگشت بيشتر نبود، اما كير اون قابل قياس نبود. اونقدر حشري شده بود و نفس نفس ميزد كه يدفعه كيرشو زير تخمام فشار داد و آبش با شدت پاشيد زير تخمام و لاي رونم. انگار آب منيش تمومي نداشت. تا پايين زانوم و زير تخمام و ديوار روبرو آب پاشیده بود. کمی بعد از من جدا شد و گفت شلوارت را نكش بالا. هنوز مي خوام کیرم را بر تو فرو کنم. گفتم الان كردي ديگه. بزار من برم. گفت: مگر می شود کیرم را بر آن کون سفید داخل نکنم و تو بروی.تازه، اگه خارش كونت رو نگيرم، ميروي و چند نفر ديگه برای انداختن خارشت، مي گانت. تو ديگه بی ریش خودمي. بعد گفت آبي كه ريختم لاي پات و زير تخمات رو بمال رو سوراخت تا من بيام.
خودش رفت گوشه اتاق و جيش كرد و دوباره برگشت پيشم.
وقتی برگشت کییییرش هنوز راست بود. یه نگاه به کیر من کرد و با دستای زبرش یه کم با تخمای کوچیکم ور رفت. بعد کیرش رو گذاشت بقل کیر من و زد زیر خنده. پرسیدم: چرا می خندی؟ گفت: آخه به اندازه کیرت با کیر من نگاه کن. ببین چقدر با هم فرق می کنند. برای تو دودولی بیش نیست. کیرش رو میزد رو دودول من و باز هم می خندید و می گفت: کیرم داره می زنه تو سر دول کوچکت. کیر من بر سوراخ سرخ تو فرو می رود و دول تو فقط نگاه کییر من می کند. بعد گفت: کیییییررررم و بگیر توی دستات. احساس کردم دلم داره می لرزه و دوس داره کیییییررررش و لمس کنم. در حالیکه چشم از کییییر کلفتش بر نمی داشتم، دستم و بردم و گذاشتم روی سر کیییییرررررشششش. آخخخخ که چه حالی می داد. دستم رو دور کیییییررررش حلقه کردم و سرش رو فشار می دادم. با اینکه رنگ پوست این مرد افغان هم سفید بود، اما کیرش به رنگ قهوه ای تیره بود. مثل کیر آقا عبداله. دستم رو که دور کیرش حلقه کردم انگشتام به هم نرسیدن و تفاوت رنگ دست منو کیییر اون بیشتر به چشم اومد. مرد افغان در حالیکه مدام جان جان می گفت و زیر لب چیزهایی می گفت که من نمی فهمیدم، دستش رو گذاشت رو دستم و گفت: اینطوری با کیرم بازی کن تا کامل برایت شق بشود. در حالیکه دستم رو روی کیرش بالا و پایین می کردم پرسیدم: شق یعنی چی؟ گفت: یعنی کییییرم کامل سفت بشود، راست بشود تا دسته تو کونت فرو برود. گفتم: مگه کیییرت دسته داره؟ در حالیکه می خندید دستامو برد زیر کیییرش و تخماشو داد دستم و گفت: یعنی تا اینجا بر تو فررررررررو برود. با هر دو دستم ته کیرش رو گرفته بودم و با انگشتای کوچیکم طول کیرش را می پیمودم. یه کم سر کیرش رو فشار می دادم و دوباره به سمت تخماش می بردم. مرد افغان نیز دستش رو کشید روی سوراخم و باقي آب مني روی سوراخم رو هم با انگشت كرد تو كونم و كيرش رو از دستم بیرون کشید و با کمی خشونت برم گردوند تا کونم جلوی کیییییرش قرار بگیره. کیرش رو که حالا انگار اندازه و قطرش از دفعه قبل هم بیشتر شده بود، دوباره رو سوراخم تنظيم كرد. با لیزی آب منی خودش، سر خورد رفت تو سوراخم. سرش كه رفت تو باز و بسته شدن سوراخم رو حس كردم. ناخودآگاه کونم رو به هم فشار دادم. يه كم نگه داشت تا جا باز كنه. بعد كمي بالا و پايين ش كرد و چرخش داد و درش آورد. يه كم تف ماليد رو سوراخم و دوباره كرد تو. خیلی درد داشت. در آن واحد سه احساس به سراغم اومده بود. هم دردم ميومد، هم ترسيده بودم و هم دلم مي خواست. حال عجيبي بود كه يه بچه كوني يازده ساله داشت تجربش مي كرد. تو اين فكرها بودم كه تا مغزم درد پيچيد و با تموم قدرت به جلو پرت شدم. طوري كه صورتم به ديوار خورد. مثه اون باري كه عبدالله كونمو جر داد، اينبار هم اين مرد افغان پارم كرد. از درد كون و شكمم رو زمين نشستم و اشك ميريختم. دستمو از رو كونم بر نمي داشتم. گفتم ديگه نمي دم. پاره شدم. او که از دیدن لحظه فرو رفتن کیر کلفتش تو کون کوچیک من حسابی حشری شده بود و کیرش رو می مالوند، گفت: تو گه مي خوري كه ندي. مادرتو تا گايش نكنم از اينجا نميري. گفتم پاره شدم ديگه نمي تونم. گفت تموم مزه كون كردن و بچه كردن همين تقه اولشه كه هميشه تو يادت مي مونه. شلوارم رو از پام درآورد و روي زمين پهن كرد و تو همون حالت برم گردوند. گفت: تا كونت بسته نشده قنبل كن تا مادرت رو بگايم. من مقاومت مي كردم، اما اون بدجوري حشري شده بود و حالا كه قيافه منو ميديد و سوراخ كونم زير كيرش بود ديگه هيچي حاليش نبود. واسه يه کارگر افغاني خوابوندن يه بچه يازده ساله رو زمين كاري نداشت. سه سوته خوابوندمو افتاد روم. من از درد گریه می کردم و اون كيرشو لاي كونم تكون مي داد تا بره توی سوراخم. اونقدر درد کونم زیاد بود که توان سفت کردن کونم رو نداشتم. فقط دستم رو جلوی سوراخم گرفته بودم تا نتونه کیییرش رو بهم فرو کنه. وقتي دید دستم مزاحمشه، با یه حرکت دستم رو از پشت پیچوند و دوباره با همه قدرتش کییییرش رو فشار داد و گفت بچه خوشگل كوني الان مادرت رو مي گايم. احساس كردم كيرش از شدت حشريت دوبرابر شده. انگار بار اول بود كه كون مي دادم. هرچي سعی می کردم بيشتر كونمو تنگ کنم و به هم بچسبونمش، اونم بيشتر فشار مي داد و فحش بهم مي داد. يك دفعه با یه چیزی مثل سوزن كه نمي دونم از كجاش آورده بود يه دونه زد به كونم. ناخواسته از شوك درد سوزن كونم شل شد و از هم باز شد و همين باعث شد كییییییییییییییییییییییییییير داغ مرد افغان تا ته تو كونم فررررررررررررررو بره. نفسم بند اومده بود. چشمای اشکیم از شدت درد دشت از حدقه در می اومد. مرد افغان یه كم كيرش رو نگه داشت تا از درد من کم بشه. بعد از یک دقیقه، دوباره افتاد به جونم. با چندبار عقب جلو كردن و تقه زدن ديگه كونم باز شده بود و فقط وقتي سر كيرش رو در مياورد و دوباره مي كرد دردم مي گرفت. تموم اتاق پر شده بود از صداي تقه زدن افغانيه تو كووووووووووووووووووون من و صدای شالاپ شالاپی که از سوراخ گشاد من و برخورد تخماي اون مرد غریبه با كونم به وجود اومده بود. دستاشو از زير بغلم آورد جلو و كمي سينش رو از پشتم جدا كرد. با اين كار قدرت تقه هاش بيشتر شد و منم بيشتر تحت كنترلش بودم. هر بار كه مي كرد و در مياورد از كونم صدايي مثل قارت خارج مي شد و اونم مي گفت جاااان مادر جنده بچه خوشگل بی ریش، گشادت كردم. ديگه زير خواب خودمي. با خودم می برمت افغانستان و اونجا با رفیقانم تو را گایش می کنیم. انگار با گفتن این جمله ها که بخشی از اون رو متوجه هم نمی شدم، حشریتش بیشتر می شد. چون سرعت و قدرت كمر زدناش هم بيشتر می شد. در طول این مدتی که کون داده بودم، دیگه فهمیده بودم وقتی اینطوری کمر می زنند و سرعت کردنشون بالا می ره، معنیش اینه که آخراي گاييدنمه و تا چند لحظه دیگه همه چیز به روال عادی بر می گرده. هم خوشحال بودم و هم ناراحت. برای من یه کون دردمند گشاد و پر از آب کیییر باقی می مونه و برای اونا یه لحظه ارضا شدن و خاطره ای که با کون من برای خودشون ساختن و قراره با آب و تاب واسه دوستای دیگشون تعریف کنن. با هر ضربه ای که میزد من یه هقه می کردم و از دردی که دیگه حالا بیشتر داشت لذت بخش می شد، یه آخخخ می گفتم. آخ گفتنای من برای مرد افغان فاعل، حکم پیروزی و غلبه بر یک بچه سفید کونی، و برای من مفعول، حکم فرو رفتن بیشتر در دنیای کونی شدن داشت. در يك لحظه كيرش رو كامل درآورد و با چنان ضربه اي فرو كرد كه دوباره درد تموم وجودمو گرفت و ناخودآگاه با صداي بلند گفتم آآآآآخخخخخ و این صدا تو كل طبقه پيچيد. واسه همين دهنمو گرفت و با قدرت تموم با كيرش ته كونم ضربه ميزد تا تو همون حالت با صدای نفس نفس زدنای بلندش، شروع كرد به تخليه آب مننننننننننني خودش ته روده هام و در همون حال مدام می گفت: اوووومددد، اووووومدددد. آبببببم اوممممد. ریخخخختمممش تووو کووووونتتتتتتت. یه طوری تو کونم خالی می شد که مزه آب مني رو تا ته حلقم حس كردم. يكي دو دقيقه همينطوري روم خوابيد تا آبش كامل تو كونم تخليه بشه. داشتم له می شدم. توي همون حالت پرسيد: اون پسره كه اون دفعه با رفيقش اينجا كردنت ديگه اذيتت نکرد؟ گفتم نديدمشون ديگه. گفت اگه خواست اذيتت كنه بگو به نجيب مي گم. گفتم نجيب كيه؟ گفت: نجيب منم. گفتم مگه ميشناسيش؟ گفت: آره يبار همينجا گايشش كردم. خودتم هر بار كير خواستي بيا پيش نجيب. جمعه ها هميشه تنهام. كيرش خوابيده بود. اما همچنان تو كونم تكونش ميداد تا اينكه با یه صدای قلپ از سوراخم در اومد. صداي چلپ چلپ آب نجيب رو تو كونم مي شنيدم. از روم بلند شد و داشت با فشار دادن سر كيرش آخرين قطره هاي آبش رو بيرون مي ريخت. بلند شدم و شلوار و شورتم رو تكون دادم و پوشيدم و ازش سوال کردم: بی ریش یعنی چی؟ گفت: بی ریش یعنی تو. یعنی پسر بچه خوشگل که کونیه. ما در افغانستان پسر بچه های خوشگل رو می بریم در جشن هایمان تا برامان برقصد و عشوه بیاید. بعد هم او را گایش می کنیم. تو هم الان برای من همان بی ریش و کونی هستی که اینجا در غربت آب مرا در خود می ریزی و نمی گذاری کیر من بدون کون بماند. نجیب گفت: یک سوال از تو دارم. بگو ببینم با این آبی که من بر تو ریختم چه می کنی؟ چون وقتی منی خود را در تو خالی می کردم، احساس کردم که تو خوشت می آید. همش کونت را به هم فشار می دهی تا از سوراخت خارج نشود. گفتم: نمی دونم چه حسی داره. اما وقتی توی کونم خالی می شه رو دوس دارم. چون خیلی داغه و با فشار بیرون میاد. نجیب با دست یکی زد روی کونم و گفت: جااااان. ترسیدم نکنه دوباره الان راست کنه و ترتیبم رو برای بار سوم بده. واسه همین بعد از صحبت های نجیب، به سمت خونه راه افتادم. وقتي راه ميرفتم احساس مي كردم توي دلم پر از آب و باده. اما دوس داشتم برسم خونه و با آب مني نجيب يه حالي به كون و كيرم بدم.
وقتی رسیدم خونه، یه راست رفتم توی حموم و بعد از درآوردن شلوار و شورتم آینه رو گذاشتم زیر کونم و مشغول دید زدن سوراخ کونی شدم که تازه از زیر کییییییییررررر یه مرد افغان بیرون اومده بود. اوه اوه چه کرده بود کییییییرررررر کلفتتتتشششش با کون تنگ و کوچولوی من. لبه های سوراخم متورم و برجسته شده بود. یه کم بازش کردم احساس کردم هنوز جای پارگی کونم با کیر عبداله معلومه. شاید هم این مرد غریبه برای بار دوم کونم رو پاره کرده بود. یک دفعه آب کییییر مرد افغان از کونم با صدا بیرون پاشید. دستم رو گرفتم زیرش و باقی آب منی نجیب رو توی مشتم تخلیه کردم. به شکم خوابیدم و آبش رو روی لپای کوووونم و قاچ وسطش و روی سوراخم می مالیدم. از بوی آب منی که توی فضای حموم پیچیده بود از خود بیخود شده بودم. یه کم که کیر و خایم رو هم با آب منننننی مالیدم، دیگه لیزی آبش تموم شد و نمی تونستم بیشتر ادامه بدم. واسه همین یه دوش گرفتم و از حموم اومدم بیرون.
اون شب موقع خواب همش به این فکر می کردم چطور تونستم به یه مرد غریبه کون بدم. مردی که هم وطن من نبود و اصلا دلش واسه من نمی سوخت. اگر می کشتم چی؟ کسی نمی فهمید. چون کسی ندیده بود که من با اون مرد افغان رفته باشم. اما بعد کیییر کلفتش میومد جلوی چشمم. مخصوصا سر گنده کیییررررش. دستم که دور کیرررش حلقه کرده بودم رو می بستم و سعی می کردم اندازه کییییرررررش رو برای خودم تجسم کنم. نفس نفس هاش موقعی که داشت آبش می اومد و فشار آبی که تو کونم خالی می کرد، همه و همه بهم حس خواستن کیییییرش رو می داد. بعد پیش خودم شروع کردم به شمارش اونایی که منو کردن. آقا امیر، آقا عبداله، داود، غلام، مهرداد، علی، مرتضی، احمد، امین و حالا هم یه غریبه دیگه که از همه اون قبلی ها بزرگ تر بود، هم به لحاظ سن و هم به لحاظ کیییییییررررررررر.
     
  
مرد

 
داستان رو ادامه نمیدی؟
     
  
↓ Advertisement ↓

 
ryanfaggslav
سلام
چند روزی مریض بودم. الان که بهتر شدم دوباره ادامه می دم.
دوس دارم بقیه هم نظرشون رو بگن تا بهتر بتونم بنویسم. آخه به یاد آوردن اون دوران و رعایت کردن توالی خاطرات بعد از این همه سال خیلی سخته. نمی خوام چیزی رو از دست بدم و از طرفی هم نمی خوام خواننده رو خسته کنم. بیشتر دوس دارم وقتی یه نفر می خونه کاملا لذت ببره و حال کنه.
     
  ویرایش شده توسط: nicenightgay   

 
کون دادن منو مریم در کنار هم
فردای اون روز از خواب که بیدار شدم حس می کردم کیر نجیب هنوز تو کونمه. طوری که ناخودآگاه دستم رو بردم زیر شلوار و شورتم و سوراخم رو لمس کردم تا مطمئن بشم کیرش تو کونم نیست. بعد از صبحانه با مادرم برای خرید رفتم بیرون. نزدیکای ظهر که برگشتیم، آقا عبداله رو دیدم که جلوی خونشون نشسته بود. وقتی منو دید اومد جلو و به مادرم سلام کرد و بعد به من گفت: با بچه ها می خوایم بریم مسابقه فوتبال با یه محل دیگه، ده دقیقه دیگه اینجا باش. اینو گفت و یه چشمک به من زد. فهمیدم کیرش واسم راست شده. خیلی وقت بود ندیده بودمش. خونه که رسیدیم از مادرم اجازه گرفتم و به شرط این که زود برگردم برگشتم پیش آقا عبداله. عبداله که دید من دارم می رم پیشش انگار که راست کرده باشه، مدام کیرشو از رو شلوارش می مالید. تا رسیدم بهش دستمو گرفت و برد توی خونشون پشت در حیاط و از پشت چسبید بهم و کیرش رو به کونم فشار می داد. خونشون یه طوری بود که وقتی وارد می شدی اول ساختمون بود و حیاط پشت ساختمونشون قرار داشت. یه کم که مالوندم گفت بریم یه جا بکنمت. منم که دیگه به کون دادن عادت کرده بودم، دنبالش راه افتادم که ببینم کجا می خواد منو ببره و تقم رو بزنه.
یه کم که رفتیم جلوتر یکدفعه دیدیم که مریم وارد پارکینگ خونه آقا امیر شد و در بلافاصله بسته شد. آقا عبداله زیر لب گفت: ای امیر کس کش، تنها خوری! الان بهت نشون می دم. دست منو گرفت و رفتیم در خونه آقا امیر و عبداله شروع کرد به زدن در پارکینگ خونه آقا امیر. در که باز شد آقا امیر از دیدن ما دوتا تعجب کرد. پرسید اینجا چی می خواین؟ آقا عبداله گفت: این بچه کونی رو آوردم خونتون با هم بکنیمش. آقا امیر گفت: الان نمیشه، مامان و بابام خونه هستن. آقا عبداله گفت: بچه کونی چطور بابا و مامانت به کردن مریم کاری ندارن؟ اینو که گفت، امیر دیگه حرفی واسه گفتن نداشت. از جلوی در کنار رفت و گفت زود بیاین تو تا کسی ندیده. من که جای دادنم رو بلد بودم، مستقیم رفتم به محل گاییده شدنم تا آقا امیر و آقا عبداله بیان. وقتی رفتم پشت کارتن ها یک دفعه دیدم مریم، خواهر حسین هم اونجاست و تا منو دید از ترس یه داد کوچولو زد. عبداله و امیر زود اومدن اونجا. مریم که با دیدن من ترسیده بود، وقتی عبداله رو دید روی زمین نشست و ناخودآگاه اشکش راه گرفت. رو به عبداله کرد و گفت: اگه نزدیک من بیایی جیغ می زنم. امیر سریع رفت جلو و جلوی دهن مریم رو گرفت و گفت: نترس کسی با تو کار نداره. مریم با دست به منو عبداله اشاره کرد و به زحمت گفت: پس اینا اینجا چی می خوان؟ مگه تو جون مادرت رو قسم نخورده بودی کس دیگه ای نیست؟ امیر گفت: من بهت دروغ نکفتم. عبداله این پسره رو آورده خونه ما که بکنتش.
مریم حاج و واج به من نگاه می کرد. به امیر گفت: یعنی چی؟ امیر گفت: یعنی نداره. من تو رو می کنم، عبداله هم اینو. حالا هم تا کسی نرسیده بکش پایین ببینم. عبداله کیرشو درآورد و گرفت جلوی مریم و گفت: باهاش بازی کن تا راست بشه. مریم گفت: قول می دی با من کاری نداشته باشی؟ عبداله گفت: اگه دختر خوبی باشی و هر چی گفتم بگی چشم، من قول می دم اول اینو بکنم. امیر شلوار و شورت منو جلوی مریم کشید پایین و گفت قنبل کن ببینم. من از خجالت سرم پایین بود و بدون هیچ حرفی جلو کیر امیر زانو زدم. کیر آقا عبداله تو دست مریم کامل راست شده بود. داشتم کیر عبداله رو با نجیب مقایسه می کردم. دیدم در برابر کیر نجیب خیلی هم کیرش بزرگ نبود که نمی تونست تو کون من فروش کنه. در واقع کیر عبداله فقط در مقایسه با کیر هم سنای خودش خیلی بزرگ بود.
امیر شلوار و شورت مریم رو هم کشید پایین و گفت بیا بغل این تو هم قنبل کن ببینم. عبداله به مریم گفت: کاش کس و کون تو هم مثه این پسره سفید بود. ببین چه کون سفیدی داره. مریم ناراحت شد و بدون این که چیزی بگه اومد کنار من و اون هم قنبل کرد. امیر کیرشو تف زد و فرستاد تو سوراخ مریم و عملیات گایییدنش شروع شد. مریم یه آخخ گفت و بعد از جا گرفتن کیر امیر تو کونش سرش رو گذاشت رو زمین و با هر تقه امیر تو کونش یه آخ کوچولو می گفت. عبداله اومد پشت منو به امیر گفت: توی پارکینگ کرم نداری؟ امیر گفت نه با تف بکنش. عبداله دستش رو آورد جلوی دهن مریم و گفت: تف کن تو دستم. امروز می خوام با تف تو کون این بچه کونی رو بگام. مریم یه کم دهنش رو جمع کرد و زبونش رو توی دهنش چرخوند و آب دهنش رو ریخت کف دست عبداله. آقا عبداله هم که حشری شده بود، با تف مریم کیرش و خیس کرد و گذاشت دم سوراخ کون من. یه کم سر کییییرشو رو سوراخم کشید و بالا و پایین کرد و یه دفعه فششششششارش داد تو سوراخم. من که هنوز کونم از دادن به نجیب و کیر کلفتش درد داشت، یه آییی بلند گفتم و پرت شدم جلو و کیر عبداله از کونم درومد. کف پارکینگ نشستم و از درد دستمو از روی سوراخم بر نمی داشتم و جلوی مریم به خودم می پیچیدم. عبداله گفت: بلند شو بچه کونی. اگه نیای می رم مریم و می کنما. مریم با التماس گفت: تو رو خدا به من کاری نداشته باش. مگه قول ندادی؟ عبداله گفت: قول دادم اول اینو بکنم، اما نگفتم که تو رو نمی کنم. در ضمن بار اولت که نیست کون می دی. مریم گفت: آخه مال تو خیلی بزرگه. هر بار که می کنی تا یه هفته نمی تونم درست راه برم و بشینم. می رم دستشویی خیلی اذیت می شم. تازه به جلوم هم خیلی فشار میاد. عبداله که حسابی حشری شده بود امیر رو زد کنار و خودش رفت پشت مریم. قبل از این که مریم بتونه از زیر عبداله فرار کنه، عبداله محکم از پشت گرفتش و گفت: اگه مثه بچه آدم وای نایستی اینبار از جلو می کنمت. مریم که ترسیده بود و چاره ای جز تسلیم نداشت، گفت: فقط قول بده آروم آروم بکنی. یه دفعه مثه این نکنی که اینطوری از درد به خودم بپیچم. عبداله گفت: باشه آروم آروم جرت می دم. من که کنجکاو شده بودم ببینم آقا عبداله چطوری می کنه تو کووووون مریم، در حالیکه دستم همچنان روی سوراخم بود و می مالیدمش تا آروم بشه، رفتم سمتش و دیدم عبداله سر کییییییرش رو گرفته تو دستش و داره رو سوراخ کوووووون مریم بالا و پایینش می کنه. مثه کاری که با من کرد. بعد لای کونشو با دستاش از هم باز کرد و تف انداخت لای کونش و کییییییییرشو تو کون مریم فشار داد. با ناله های مریم و اشکایی که از چشمش راه گرفت، کیر آقا عبداله تا ته تو کووووون مریم جا گرفت. مریم گفت: تو رو خدا دیگه نه فشار بده و نه تکونش بده، بزار یه کم بمونه دردم کم بشه. واااااااای عجب صحنه ای رو داشتم می دیدم. امیر انگشتش رو کرد تو کونم و گفت: بچرخ سمت کیرم. در همون حال عبداله کیییییرررش و از کون مریم کشید بیرون و شروع کرد تف انداختن تو کون مریم. زیر سوراخ کونش، یه ناز کوچولو و تیره بود که در اثر ورود کیر عبداله سوراخش باز شده بود. توی سوراخش سرخ سرخ بود و یه کم هم خیس شده بود. بعد از رفتن بابک و خواهرش از همسایگیمون، من دیگه ناز ندیده بودم. البته ناز خواهر بابک خیلی سفید بود. عبداله یه کم سر کیررشو کشید رو سوراخ ناز مریم و یواش فشار داد. مریم خودشو به جلو کشید و گفت: از جلو نه. عبداله گفت بزار فقط سرشو بکنم توی کسسسسسست. اما مریم دستش و گذاشت رو نازش و گفت: نمی زارم. امیر دو طرف کون منو از هم باز کرد و کیرشو چپوند به من گفت: عبداله نکن تو کسش. پردش پاره بشه بیچاره می شیم. من مونده بودم اینا راجع به چی دارن حرف می زن. کس چیه! مگه اون اسمش ناز نیست! پس چرا بهش می گن کس! پرده چیه! عبداله به مریم گفت: کیرمو بگیر تو دستت و خودت بزارش تو کوووووووووونت. مریم با یه آخ دیگه که به خاطر ورود کیییر عبداله به کونش بود، دوباره سرش رو گذاشت روی زمین. صورتامون روبروی هم بود. امیر گفت: عبداله اینجا رو ببین. دوتایی چه قنبلی کردن جلومون و دارن موقع کون دادن به هم نگاه می کنن. کاش داداش مریمم بود هر سه تاییشون رو با هم می کردیم. صدای چالاپ چالاپ کون منو مریم توی فضای پارکینگ پیچیده بود. امیر کیرشو از تو کون من که داشتم حسابی کیف می کردم کشید بیرون و به عبداله گفت: بیا جاهامون رو عوض کنیم. عبداله گفت: باشه فقط آبتو تو کون مریم نریز. خودم می خوام بریزم. عبداله که از پشت مریم بلند شد، مریم رو هم با خودش بلند کرد و گفت کنار من بشینه. من هنوز قنبل بودم. بعد به مریم گفت: کون این بچه کونی رو باز کن با دستات. مریم هیچکاری نمی کرد. عبداله یه کم صداش و برد بالا گفت: مگه نمی گم کونشو باز کن. مریم گفت: آخه دوست ندارم به کونش دست بزنم. عبداله گفت: اگه دوس نداری اشکال نداره، به کمر بخواب و پاهات رو بده بالا. مریم گفت: نه اونجوری خیلی درد داره نمی تونم. عبداله گفت از کس می کنمت که دردت نیاد. مریم با یه حالت ترسی گفت: نننننه. از جلو نمی زارم. عبداله گفت: پس همون کاری که گفتم رو بکن. امیر هم ایستاده بود و در حالیکه کیررررشو می مالید گفت: زود باش بابا. الان یکی می رسه. مریم گفت: نمی تونم. دوس ندارم. عبداله با تشر گفت: گه می خوری دوست نداری. یا کست یا همون که گفتم. مریم که کنارم نشسته بود با اکراه دستاشو آورد جلو و دو طرف کون منو گرفت و از هم بازش کرد. عبداله گفت: آفرین دختر خوب. حالا یه تف هم بنداز رو سوراخش و ببین با تفت چطوری کونشو پاره می کنم. من از خجالت داشتم آب می شدم. گفتم: آقا عبداله تو رو خدا این کارو نکن. عبداله که دیگه کسی جلودارش نبود گفت: زر نزن بابا. نکنه خجالت می کشی؟ خجالت نداره. جفتتون کونی هستین و دارین با هم کون میدین. تو همین فاصله مریم تفشو انداخت لای کونم. عبداله بدون اینکه یه کم آمادم کنه کیرشو یه ضرب تا دسته زد تو کونم و افتاد روم که نتونم در برم. من از درد زیرش دست و پا می زدم و اونم محکم قفلم کرده بود و تو کونم تلنبه می زد. فکر کنم داشت انتقام مریم رو هم از من می گرفت. امیر هم مریم رو کنار من خوابوند و خودشم خوابید روش و دستاشو از زیر کتفش رد کرد و شروع کرد به تقه زدن تو کونم مریم. صورت منو مریم باز هم روبروی هم بود و با تقه هایی که تو کونمون می زدن عقب و جلو می شدیم. من دیگه درد نداشتم و داشتم زیر کیر عبداله حال می کردم. با چیزایی که دیده بودم حسابی حشری شده بودم و دوست داشتم عبداله محکم تر بزنه و آبشو تو کووووون خودم بریزه نه کون مریم. توی چشای مریم هم یه حس لذت می دیدم که با تلنبه های امیر تو کونش، بیشتر و بیشتر می شد. عبداله گفت: از این به بعد جفتشون رو با هم بیاریم بکنیم. خیلی حال می ده. امیر گفت: آره یه پسر یه دختر، خیلی باحاله. چرا زودتر نکرده بودیمشون. اینا که جفتشون کونین. بعد به مریم گفت: دفعه بعد باید داداشت رو هم بیاری. خیلی وقته نکردیمش. گناه داره. مریم گفت: من که دارم جای اون می دم دیگه با اون چیکار دارین؟ تازه، مامانمم دیگه نمیزاره حسین بیاد بیرون. فهمیده بود که پسرا باهاش چیکار کردن. عبداله گفت: بده جای اون داری میدی و حالشو خودت می کنی؟ مریم گفت: چه حالی؟ همش درد دارم و می ترسم که آبروم رو ببرین. مثه الان که دارین جلوی یه نفر دیگه منو می کنین. در ضمن حسین خیلی بچست. امیر گفت: نه که تو بچه نیستی یا این بچه کونی بچه نیست! خودت چند سالته؟ مریم گفت: 12 سالمه. به من گفت: تو چند سالته؟ گفتم: یازده. امبر گفت: دیدی شما دوتا هم بچه هستین. مریم گفت: آخه حسین فقط هفت سالشه. خیلی کوچیکه. چطوری شماها تونستید برادرم رو بکنین؟ عبداله در حالیکه داشت نفس نفس زدناش بیشتر می شد، گفت: همین بچه کونیی که من دارم می کنمش هم، دادشتو کرده. مریم با یه حالت خشمی به من نگاه کرد و گفت: راست می گه؟ اما من چیزی جواب ندادم و فقط سعی کردم کیر عبداله رو تو کونم بیشتر نگه دارم تا آبشو بریزه واسه خودم. اما عبداله کیرشو کشید بیرون و از روم بلند شد و به امیر گفت: این کس کش لایی می کشه. کونش گشاد شده. فکر کنم غیر از ما داره به بقیه هم کون می ده. بیا جامونو عوض کنیم. آب من داره میاد. خیلی حالم گرفته شد. امیر اومد پشتم و منو قنبل کرد. یه دونه زد رو کونم و گفت: راست می گه؟ به کیا دیگه کون دادی؟ گفتم: همونایی که خودتون آورده بودین دیگه. به کس دیگه ای ندادم. مریم با تعجب و غضب منو نگاه می کرد و به حرفای منو اون دوتا گوش می کرد. امیر به مریم گفت: بیا کونشو باز کن تف کن توش تا بکنمش. اینبار مریم بدون هیچ حرفی اومد و با فشار کونمو از هم باز کرد و تف کرد توش. فکر کنم به خاطر داداشش اینقدر رفتارش عوض شد باهام.
عبداله کمر مریم رو گرفت و چرخوندش سمت خودش و یه ضرب کیرشو فرستاد ته کون مریم. حالا دیگه انگار مریم هم از دادن به عبداله خوشحال بود. خوشحال بود که عبداله منو گاییده و قراره آبشو تو کون خودش بریزه. من دیگه کیر امیر رو خیلی حس نمی کردم. اما مریم با آخ و آی گفتناش با هر تقه عبداله، اونو بیشتر حشری می کرد. یک دفعه عبداله مریم رو کف پارکینگ دراز کرد و با تموم قدرت تو کونش تلنبه زد و با گفتن یه آخ آببببمممممم اومد، خودشو تو مریم خالی کرد. اما امیر کیرشو بدون این که آبشوبریزه از تو کون من بیرون کشید و گفت پاشو بکش بالا و برو. من شلوارمو کشیدم بالا و ایستادم. منتظر بودم تا عبداله و مریم هم پاشن و با من بیان. اما امیر گفت: تو برو من با مریم کار دارم. می خوام آبمو تو کون مریم خالی کنم. عجب ضد حالی خوردم. کیر عبداله هنوز تو کون مریم بود. هیچوقت این صحنه از جلوی چشمم دور نمی شه. مریم تخت رو زمین دراز کشیده بود و عبداله هم خیال نداشت از روش بلند بشه. شلوار و شورت یه دختر 12 ساله تا زانوش پایین بود. یه شورت صورتی دخترونه با لبه های توری. یه پسر 16 ساله هم با کییییر کلفت روش خوابیده بود و حسابی کونش رو آبیاری کرده بود.
اولش که شلوار و شورت مریم رو کشیدن پایین، حسابی به خاطر پوست تیره بدنش و کونش اذیتش کردن و اون رو با سفیدی پوست من ناراحتش کردن. اما آخرش مریم که پیروز این میدون شده بود در حالی که هنوز زیر عبداله بود یه نگاه پر معنی کرد بهم که یعنی اگه من می دم دخترم که می دم، تو که پسری چرا کون می دی؟!
با ناراحتی از خونه آقا امیر اومدم بیرون. دلم می خواست همون موقع برم پیش نجیب و حسابی بهش بدم تا از ناراحتیم کم بشه. بنابراین راه افتادم سمت همون خونه های نیمه کاره. سر راه داود و پسر عموش رو دیدم. مهرداد جلومو گرفت و بی مقدمه گفت: یه چیزی ازت می پرسم راستشو بگو. گفتم: باشه. گفت: اون روزی که من بردمت خونمون دوتا از بچه محل هامون دیدن که من تو رو بردم. یکیشون می گفت تو رو برده تو یه ساختمونی و با یکی از دوستاش کردنت. راست میگه؟ من که حسابی از دست امیر و عبداله ناراحت بودم، جواب دادم: آره راست می گه. دوتایی به نامردی خفتم کردن و بردنم یه جای دور و توی یه ساختمون با هم کردنم. همش تقصیر تو بود. اگه اونروز منو به زور با خودت نبرده بودی خونتون، نه داداشت منو جلوی تو می کرد و نه اون دوتا هم محلی هات که دیدن من و بردی. مهرداد یقه منو گرفت و گفت: به من چه بچه کونی. می خواستی کون ندی. حالا که کونی شدی همه می کننت. باید به همه بدی. گفتم: اگه به همه هم بدم دیگه به تو یکی نمی دم. مهرداد گفت: تو گه می خوری همچین می کنمت که دیگه نتونی راه بری. انگار از حرفای مهرداد داشتم حشری می شدم. واسه همین گفتم: اولا که بهت نمی دم، بعدشم تو کیرت کوچیکه نمی تونی کاری کنی که نتونم راه برم. مهرداد عصبانی شد و گردنم و گرفت و یه پشت پا بهم زد و انداختم رو زمین. بعد افتاد روم و گفت: می خوای همینجا وسط کوچه بکنمت؟ مخصوصا یه کم کونمو به کیرش مالوندمو گفتم: ولم کن. نمی خوام اصلا باهات بیام. بزار برم. مهردادهم که با حرفای من تحریک شده بود، گفت: مگه دست خودته. می کنمت. تو همین فاصله دیدم یکی از پشت زد پس گردنم و از رو زمین بلندم کرد. برگشتم دیدم غلام، داداش مهرداد. گفت: بچه کونی با داداش من چیکار داری؟ گفتم: داداشت داشت منو می زد. من کاریش نداشتم. گفت: تو گه می خوری به داداش من کاری داشته باشی. بعد از مهرداد پرسید دعوا سر چی بود؟ مهرداد هم کل ماجرا رو براش تعریف کرد. غلام به داود گفت تو برو خونتون. بعد دست منو گرفت و کشون کشون برد سمت محلشون. توی راه می گفت همچین بکنمت که راه خونتون رو گم کنی. اونقدر از امیر و عبداله ناراحت بودم که در مقابل غلام هیچ تلاشی برای نرفتن از خودم نشون نمی دادم.
نزدیک خونشون که رسیدیم، غلام از مهرداد پرسید کی خونست؟ مهرداد گفت: همه هستن. گفت: پس تو برو خونه تا من این بچه کونی رو آدم کنم. مهرداد در حالی که ناراحت بود از ما جدا شد. وقتی با هم تنها شدیم، غلام گفت: کجا ببرم بکنمت؟ خونه خودتون خالی نیست؟ گفتم: نه. یه کم توی کوچشون بالا و پایین کردیم تا بلکه جایی پیدا بشه. انگار عطش من واسه دادن بیشتر از غلام واسه کردن بود. می خواستم بهش بگم بریم پیش نجیب که همون پسره که با دوستش خفتم کرده بودن از خونشون اومد بیرون. دست منو که تو دست غلام دید اومد جلو پرسید: داش غلام چیکار کرده؟ غلام گفت: پرو بازی درآورده و با داداشم دعوا کرده. منم می خوام ببرم یه جا ادبش کنم که دیگه از این گه خوریا نکنه. پسره یه دفعه یه برقی زد تو چشاش و گفت: داش غلام بده من خودم می برم ادبش می کنم. غلام گفت: کجا می خوای ببری ادبش کنی؟ گفت: جایی که سراغ ندارم، اما الان خونمون خالیه می برمش خونمون. هیچ کسی هم نیست که به دادش برسه. غلام یه دونه زد تو سینه پسره و گفت: کس کش خبر دارم یبار با احمد بردین و کردینش. حالا تو می خوای منو بپیچونی؟ یالا بریم خونتون. تا رفتیم داخل، غلام که دیگه طاقتش تموم شده بود، جلوی امین شلوارمو کشید پایین و گفت دولا شو ببینم. قبل از این که جلوش خم بشم، غلام کیر شق شدش رو کشید بیرون و شروع کرد به تف مالی کردن کیییییرش. پیش خودم گفتم جوووووون الان قراره با اون کیییییر کونمو جر بده. اومد جلو و وقتی داشت شورتمو می کشید پایین، متوجه خیسی لای کونم و شورتم شد. گفت: کس کش کونی قبلش زیر کیر کی بودی؟ گفتم: هیشکی. گفت: پس چرا لاچ کونت خیسه؟ گفتم: نمی دونم. گفت یا می گی یا الان به امین می گم بره همه پسرای محله بیاره اینجا تا همشون کونت بزارن. گفتم: پیش آقا عبداله بودم. به امین گفت: بیا کونشو باز کن ببینم. بعد کیییییییییییییییییر خیسش رو گذاشت دم سوراخمو یه ضضضضضضضضرب تا دسسسسسته زد توووووووووش. اووووووووووووووووووف چه حالی داد بهم. کیییییرش که جا رفت گفت: عبداله اینطوری کونت و جرواجر و گشاد کرده؟ گفتم: آره از بس کیییییرش بزرگه. هر بار که می کنه تا چند روز نمی تونم بشینم. غلام گفت: پس چطوریه که الان از زیر کیر پسر عموم مستقیم اومدی زیر کیییییر من؟ نکنه تشنه نگهت داشته؟ آره؟ آبشو تو کووووونت نریخته؟ گفتم: نه این دفعه آبشو نریخت. غلام همچنان کیییییییرررررشششششوووو تو کوووووونم عقب جلو می کرد. امین هم که هنوز داشت کونم و از دو طرف می کشییییییید و شاهد کووووووون دادن من به غلام بود، گفت: جووووووووووون داش غلام عجب کونی داره این بچه خوشگل. دفعه قبل که داداشت بردش خونتون، همش می گفتم کی می شه من این خوشگله رو بکنم و بکشمش زیر کیییییرم. تا اینکه با پای خودش اومد تو محلمون. منم با احمد خفتش کردیم و بردیمش تو ساختمونای سمت اون باغ ها. اون شب تو تاریکی ندیدم چی دارم می کنم. ولی خییییییییییییلی تنگ بود. به زور فرو می کردیم تووووووش کس کشو. معلوم نیست تو این چند روز به چند نفر داده که اینطوری شده سوراخش. اون شب اینطوری گشاد نشده بود. غلام گفت: آررررره کون خوب و سفییییدی داره. من قبلا هم کردمش. کیر پسر عموم توووووش نمی رفت از بس تنگ بود. بعد با پاهش با پشت زانوهام فشار آورد و گفت: زانو بزن زمین و جلوم قنبل کن. می خوام تا خایه هام رو توووووت فرو کنم. در حالیکه نمیذاشت کیرش از تو کونم در بیاد، جلوش قنبل کردم تا ببینم چطوری می خواد کیییییییییرششششششو تا خاااااااایه تو کوووووونم بچپونه. غلام بین دوتا پاهام خودشو جا کرد و لپای کونمو از باز کرد. منم سرمو تا جایی که می شد بردم زیر تا بتونم ورود و خروج کییییییر غلام رو به کونم ببینم. با این که همیشه بهم زور می گفت و خیلی بد باهام صحبت و رفتار می کرد، اما نمی دونم چرا کیرش رو دوس داشتم. غلام که دوباره بهم مسلط شده بود از امین پرسید: اون شب چند بار تق این کون پنبه ای رو زدین؟ امین گفت: یبار من کردمش یبارم احمد. اما از خودش تف گرفتیم و با تف خودش کونش و گائیدیم. داش غلام خیلی حال می ده که یکی هم کون بده هم تف واسه گائیده شدن کونش و با تف خودش بکنیش. قبول داری؟ دوباره غلام از امین پرسید: اول کدومتون این پنبه رو کردین؟ امین جواب داد: اول من کونش گذاشتم. کس کش نمی داد به زور بردیمش. تاریک هم که بود سوراخشو پیدا نمی کردم. وقتی هم می رفت توووووش، از زیر کیرم می پرید جلو دوباره کیرررررم از کونش در می اومد. آخرش احمد نشست رو سرش تا نتونه در بره بعد انگشتش و کرد تو کون این بچه خوشگل. منم از روی انگشت احمد سوراخشو با کیرم فتح کردم. هم کییییییر من تووووش بود هم انگشت احمد. اما الان دیگه رام شده ببین چطوری جلو تو دو لا شد و زانو زد تا کونش بزاری. غلام از من پرسید: کیر کدومشون بهتر بود و بهتر کردت؟ گفتم: کیییر دومی کلفت تر بود. امین که ناراحت شده بود گفت: داش غلام بزار جلو خودت کون این کس کش و پاره کنم تا دیگه از این زر مفت ها نزنه. من کلی کردمش تا آبم اومد. اما احمد تا چندتا تقه زد زود آبش آومد و رفتیم. غلام گفت: فعلا که کونش زیر کییییییییر داش غلامته. وقتی من گائیدمش و رفتم مال تو. هر کاری دوس داشتی باهاش بکن. اینو گفت و کمرمو گرفت و با همه توانش تو کونم تلنبه زد. چه حالی می داد. پیش خودم گفتم کاش مریم هم بود و می دید که غلام چطوری تو کونم تقه می زنه و می خواد آبشو تو کونم خالی کنه. آخه اون امروز باعث شده بود که نه امیر و نه عبداله تو کون من آب نریزن. تو همین فکرا بودم که یه دفعه غلام کمرمو محکم گرفت و سمت خودش کشید و شروع کرد به خالی کردن آب منیییییش تو کونم. یعد کیرشو کشید بیرون و گفت: دیگه نبینم با داداش من دعوا کنی و دور و برش بپلکی بچه کونی. گفتم: چشم. بعد به امین گفت: بیا بقیش مال تو. غلام که رفت، امین بردم توی حیاطشون گفت: برو توالت و کونتو تمیز بشور. گفتم: کونم تمیزه. گفت: کونی خان تا الان دو نفر کردنت که یکیشون تو کونتو پر آب منننی کرده. قشنگ تمیزش کن واسه خودم. گفتم: خوب با آب غلام بکن که حسابی لیزه. کیرت هم اذیت نمیشه. یه دونه با لگد زد به کونم و گفت: زر نزن برو توالت تمیز کن. من عادت کرده بودم به این که همیشه هر کی که منو می کرد و تو کونم خودشو خالی می کرد، آبش رو نگه می داشتم تا برم خونه و باهاش حال کنم. الان اصلا دوس نداشتم این همه آبی که غلام تو کونم ریخته بود رو توی دستشویی خالی کنم. واسه همین به سمت در راه افتادم و گفتم اصلا نمی دم. کیر امین که توی دستش بود و داشت واسه جر دادن کون من دل دل می کرد، باعث شد تا امین کوناه بیاد و به همون شکل منو بکنه. واسه همین اومد جلو و دستمو گرفت و با خودش کشید سمت اتاق و گفت: بیا بریم بککککککنمت. بیا بریم کووووووووونت بزارم خوشگله. بیا بریم تا تلافی اون شب رو سرت در بیارم و مزه کیییییر خوشگلمو بهت بچشونم. وقتی رسیدیم داخل اتاق، یه بالش انداخت رو زمین و گفت: دراز بکش رو بالش تا ننت و بگام. طوری دراز بکش که دودولت روی بالش باشه و کونت قشنگ بیاد بالا جلو کییییرررررررم. حالا از کیر احمد تعریف می کنی کس کش کونی؟ گفتم: واسه چی اینقدر فحش می دی؟ گفت: واسه این که حقته. اون شب اول کی کردت؟ گفتم: تو. گفت کی بشتر کردت؟ گفتم: تو. گفت حالا یه طوری می کنمت که دیگه بعد از این هر کی ازت پرسید کیر کی از همه بهتره بگی فقط کیر آقا امین. بعد کیر به دست اومد جلو صورتمو گفت: تف بنداز رو کیرم. اونبار هم با تف خودت کونت گذاشتم. یادته؟ من چیزی نگفتم. کیرشو زد رو لبم و گفت: کس کش می گم یادته؟ یا بزنم با کیرم دهنتو پاره کنم؟ گفتم: آره یادمه. همچنان که کیرشو رو روی لبم می مالید گفت: چی یادته؟ زود جواب بده. گفتم: با تففففف خوددددم کردی تو کوووووننننمممم. گفت: چیرررررووووو؟ گفتم: کیییییییرتوووو. گفت: کیرتوووو نه. باید بگی کیر کلفتتتتو. گفتم با تفففف خودم کیییییییر کلفففففتتتتتو کردیی تو کوووووونم. گفت: کس کش کیییییرم چقدره؟ تا دهنمو باز کردم که بگم کلفت و درازه، یه دفعه کیییییرشو فرو کرد تو دهنم. نتونستم تحمل کنم و اق زدم. اما کیرشو بیرون نکشید. دوباره فرو کرد و من دوباره اق زدم. یکی دوبار تو دهنم عقب جلو کرد و این بار تا جایی که می تونست تو گلوم فشار داد و نگه داشت. دهنم مزه کیرش رو گرفته بود. اما سرش که می خورد به حلقم اق می زدم. چون حاضر نشدم آب توی کونم رو براش خالی کنم، انگار وحشی شده بود. وقتی مزه کیرش و که بوی عرق هم می داد، بهم چشوند، کشیدش بیرون و گفت: حالا تف کن رو کیییییرم و بگو اندازه کیرم چقدره. تا تف کردم رو کیرش و گفتم کیییییییییرت کلفته، افتاد روم و کیرش و تا دستتتته جا کرد تو سوراخم و شروع کرد کمر زدن. با حرص و ولع عقب جلو می کرد و جووووون جوووون می گفت. بعد گفت: قنبل کس کش. قنبل کن تا ننه کونت و بگام. مهلت نداد خودم قنبل کنم. دستشو انداخت زیر شکمم و خیلی راحت کونمو کشید بالا جلوی کییییییرش. کیرشو گذاشت رو سوراخم و با یه هول فرستادش داخل. وقتی کیییییییرشششششو می کشید بیرون با دستاش لپای کونمو از هم باز می کرد تا وقتی دوباره فرو می کنه تووووووش، بتونه راحت ببینه که کیرش چطوری سوراخمو باز می کنه و تو می ره. منم از لای پام نگاه می کردم و حال می کردم. کیرشو که تا ته می کرد تو و شکمش به کونم می چسبید، تخماش جلوی دیدم رو می گرفت. بعد تند تند اووووف اوووف می کرد و می گفت: کوووووون کش عجب کون نرمی داری. عجب کون سفیییییدی داری. کس کش چند نفر کردنت که تو این هفته سوراخ قرمزت گشاد شده؟ بگو ببینم بچه کونی کیا کردنت؟ بعد دوباره کیرشو می کشید بیرووووون. با هر بار درآوردن کییییییرش از تو کونم، یه مقدار از آب منی غلام می اومد بیرون و من واسه اینکه بتونم از خارج شدن منننننی از کونم جلوگیری کنم، کونم رو محکم به هم فشار می دادم تا با تنگ کردن سوراخم مانع از خروج آب از کونم بشم. همین باعث شده بود تا امین حسابی بهش حال بده و هر بار کیرررررشو محکم تر با فشار بچسبوندش به ته روده م. می گفت: اونروز مهرداد تو خونه چیکارت کرد؟ چطوری کردت؟ اونم تا ته می کرد تو سوراخت؟ تو این حالت چند بار عقب جلو کرد و از تنگی کونم نهایت استفاده رو برد. بعد از چند تا تقه زدن، با فشار کیییییییییرش به ته سوووووووراخم و انداختن وزنش روم، دوباره روی زمین خوابوندم و بعد از یکی دو بار کمر زدن، شروع کرد به پمپاژ آبشششششششش داخل روده هام. وقتی داشت آبششششش رو می ریخت، با صدای حشری بیخ گوشم گفت: آبم و ریختتتتتم تو روده هاااااات کسسسسسسسسسس کششششششش. تو کوووووونت پر از آب منی من شده بچه خوشششششششگگگگگل. اینار و می گفت و کیرررررشو با قدرت تو کونم فشششششششار می داد.
اگه اون روز از آب عبداله و امیر یه قطره هم نصیبم نشده بود، در عوض دو نفر دیگه کونمو حسابی آبیاری کرده بودن.
وقتی از روم بلند شد گفت: خوشت اومد؟ خوب کردمت؟ خونمون تا عصر خالیه. حالا که از کیر احمد خوشت اومده، بمون برم بهش بگم اونم بیاد دوتایی تا عصر بکنیمت. من که از توهین هایی که بهم کرده بود ناراحت شده بودم و از طرفی دیگه رمقی هم نداشتم و کیفم رو هم کرده بودم، گفتم: نه لازم نیست به احمد بگی. اگه خواستی با هم می ریم پیش نجیب. یه دفعه جا خورد و بعد در حالی که سعی می کرد عادی رفتار کنه، گفت: نجیب؟ نجیب دیگه کیه؟ گفتم: نمیشناسیش؟ گفت: نه از کجا باید بشناسمش؟ گفتم: از همون ساختمونی که منو بردین. یه کم فکر کن یادت میاد. رنگش پرید. بد جوری گیر افتاده بود. واسه همین گفت: تو از کجا نجیب رو می شناسی؟ گفتم: شما دوتا نامرد که منو به زور بردین تو اون ساختمون تاریک و ترسناک، جفتتون رو دیده بود. بعد از رفتن شما اومد تو اتاق. وقتی دید شما دوتا باهام چکار کردین، گفت که یکیشون رو که تو باشی رو شناخته و گفت که قبلا باهات چیکار کرده. بعدشم گفت اگه یبار دیگه اذیتت کردن بیا به خودم بگو. امین وا رفته بود. دیگه حرفش نمیومد. فقط گفت: من دیگه کاریت ندارم. قول می دم دیگه اذیتت نکنم. تو هم قول بده به کسی چیزی از نجیب و این ماجرا نگی. حالا زود برو. بهش گفتم: شرطش اینه که یبار برام کامل بگی که باهات چیکار کرد. از خونشون پیروزمندانه اومدم بیرون. هم حالمو کرده بودم و به چیزی که می خواستم رسیده بودم هم شر یکی از آدمای مزاحم رو از سرم کم کرده بودم. اما وقتی اومدم بیرون یکی از همسایه هاشون که یه پسر با چهره خیلی زشت و ترسناکی بود و یا لااقل به نظر من اینطور اومد، در حالیکه سوار یه دوچرخه هرکولس بود، منو دید. یه نگاه بهم انداخت و سرتا پامو ورانداز کرد و بعد بهم یه نیش خند معنی دار زد. اونقدر ازش ترسیدم که تا خونمون رو دویدم.
خونه که رسیدم یه راست رفتم توی حموم و توی آینه ای که زیرم گذاشتم، حاصل ورود چهار تا کیر رو در یک روز نگاه کردم. بعد مشتم رو زیر سوراخم گرفتم تا مثل همیشه آب ها رو از کونم خارج کنم و روی کون و تخمام و کیرم بمالم و از پیچیدن بوش توی حموم لذت اون روزم رو کامل کنم.
     
  ویرایش شده توسط: nicenightgay   

 
ادامه بازی جدید آقا امیر و آقا عبداله با کردن منو مریم در کنار هم
روزای گرم تابستون رو به اتمام بود و یواش یواش باید برای رفتن به مدرسه آماده می شدیم. تمام طول هفته صحنه کون دادن خودمو مریم در کنار هم به آقا امیر و آقا عبداله مدام جلوی چشمم بود. اون لحظه ای که عبداله کیرش رو داد دست مریم و گفت باهاش بازی کن تا راست بشه، اون لحظه ای که کیییییر به اون گنده گی رو تو سوراخ کون مریم فرو کرد و اشک مریم رو با کیرش درآورد، اون لحظه ای که مریم لای کون منو باز کرد و تف انداخت لاش تا کیر آقا امیر و آقا عبداله راحت تو سوراخم جا بگیره، اون لحظه ای که وقتی عبداله کیرش رو از کون مریم می کشید بیرون، زیرش سوراخ باز و خیس ناز مریم معلوم می شد، وقتی عبداله بهش می گفت یه کم بکنم تو کست و مریم با ترس و وحشت دستش رو میذاشت روش و می گفت نهههه، حرفای مریم که می گفت من به جای حسین بهتون کون می دم تا دیگه به برادرم کاری نداشته باشین، همه اینا مثل یه فیلم از جلوی چشمم می گذشت و تو گوشم صدا می کرد. بعد با خودم می گفتم فکر کنم مریم هم دیگه آلوده کون دادن شده و دیگه به خاطر کیف خودش با امیر و عبداله می خوابه، نه به خاطر برادرش.
لامصب نمی دونم این کیر چیه که وقتی یبار رفت توووت دیگه نمی تونی ازش چشم بپوشی. درسته درد داره، درسته اذیت می شی، درسته اونایی که می برنت به چشم یه کونی بهت نگاه می کنن که صرفا برای کون دادن به اونها و به لذت رسوندنشون آفریده شدی، درسته ممکنه تحقیرت کنن، بهت توهین کنن و آبروت رو ببرن و تو خیلی چیزها رو از دست بدی، حتی خونوادت رو، اما اونها در حقیقت نمی دونن لذتی که یه کونی از دادن می بره، چند برابره لذتیه که اونا از کردن می برن. مریم هم دیگه به خاطر خودش کون می داد نه داداشش. چون اگه عبداله و امیر اراده می کردن، کردن حسین براشون کاری نداشت. اون روز هم بهش گفتن کاش داداشت هم اینجا بود و سه تایی تون رو با هم می کردیم. یاد وقتی افتادم که منو بابک و خواهرامون با دودول هم بازی می کردیم و واسه همو می خوردیم. منتها اون یه دنیای دیگه ای داشت. دنیای امیر و عبداله و باقی پسرای محل فقط کردن بچه های کوچیک تر بود و پز دادن به باقی پسرا.
از اون روز که مریم کنار من قنبل کرد و کون داد همش به این فکر می کردم که نکنه مهشید هم مثه ما باشه. چون مریم دوست مهشید بود. یبار هم مهشید به من گفته بود که راجع به تو حرفای خوبی نمی زنن و می گن پسر بزرگای محل می برنت با خودشون. اما من تکذیب کرده بودم. نکنه حالا که مریم کونیه، دوستش هم کون می ده. اگه مریم به مهشید می گفت که من و اون با هم به امیر و عبداله کون دادیم، جلوی مهشید آبرو برام نمی موند.
دوباره چشمام رو که می بستم یاد حرفای امیر و عبداله می افتادم که از سفیدی و نرمی کونم جلوی مریم تعریف کرده بودن. واسه همین احساس غرور می کردم. اما وقتی یادم می اومد که آبشون رو تو کون مریم خالی کردنو منو به خاطر اون از پارکینگ بیرون فرستادن، حالم گرفته می شد. یعنی اون روز مریم چند بار دیگه به اون دو نفر کون داده بود و سوراخش رو براش پر از آب منی کرده بودن؟ یعنی مریم هم مثه من دوس داره آب منی رو تو کونش نگه داره و ببره تو خونه و حمومشون و باهاش کیف کنه؟ حتما دو نفری حسابی کونش رو گشاد کردن. مثه وقتایی که منو با خودشون می بردن تو ساختمونای نیمه کاره و نوبتی تقمو می زدن. شایدم عبداله ناز مریم رو با کیییرش باز کنه و بکنه تووووش. همش دوس داشتم مریم رو ببینم و ازش همه اینارو بپرسم. اما یاد نگاه غضب آلودش که می افتادم از فکرم منصرف می شدم.
دادن در کنار یه دختر، یه تجربه جدید برام بود که در سن یازده سالگی به دست آورده بودم. اگه همونطور که عبداله می گفت بعد از این منو و مریم رو با هم ببرن و بکنن، چه رقابتی بین ما دوتا شکل می گیره. شاید یه روز بگن بیا تو هم بزار کون مریم و باهاش حال کن. نمی دونستم از این موضوع خوشحال می شم یا دوست ندارم امتحانش کنم. اما با این پیشنهاد آقا عبداله، فکر می کنم یه بازی جدید برای اون دو تا پسر شروع شده بود.
دیگه مثل سابق خونواده ها زیاد توی کوچه دور هم جمع نمی شدن. در هفته فقط یه شب اونم آخر هفته ها. عبداله رو دیگه روزها نمیدیدم. یا شاید هم دیگه فقط با مریم مشغول بود و به من کاری نداشت. یه شب که باز دور هم تو کوچه جمع شده بودیم، از همسایه ها شنیدم که می گفتن عبداله درس رو رها کرده و رفته توی یه مکانیکی مشغول کار شده. واسه همین پدر و مادرها دیگه راغب نبودن بچه هاشون با عبداله دوست باشن. چون می گفتن روی اون ها هم تاثیر منفی میگذاره. نمونش هم امیر بود که زمزمه رها کردن درس رو داشت و مامانش به شدت از این موضوع ناراحت بود. حرف بزرگ ترها که گل انداخت ما بچه ها بلند شدیم که بریم بازی. طبق معمول وقتی قرار شد چشم بزاریم و بقیه قایم بشن، امیر به من اشاره کرد و منو برد تو یکی از همون ساختمون های در حال ساخت که دیگه حالا خیلی کامل تر شده بودن. با هم وارد یکی از طبقات شدیم. امیر توی تاریکی اتاق منو برگردوند و مشغول انگشت کردنم شد. یواش ازش پرسیدم: آقا امیر کس چیه؟ امیر کیرش رو درآورد و داد دستم و گفت تو با کیرم بازی کن تا بهت بگم. کیرش در مقایسه با کیر نجیب که توی دستم گرفته بودم خیلی کوچیک بود. اما شروع کردم با کیرش بازی کردن. امیر یه مقدار از کس برام گفت و من فهمیدم که کس همونی هست که ما به زبون بچگی بهش می گیم ناز. یه کم هم برام از پرده گفت و در تموم این مدت من با کیر امیر و سرش بازی می کردم. من که با حرفای امیر انگار تحریک شده بودم، ازش پرسیدم: نمی خوای بکنی؟ گفت: کیو؟ گفتم: منو. گفت: دلت کیرمو میخواد؟ منتظر عبداله هستم. گفتم: امشب که تو کوچه نبودش. امیر گفت: آره اما قراره بیاد. چند دقیقه ای که گذشت صدای دو نفر که به آهستگی با هم صحبت می کردن توی طبقه پایین شنیده شد. امیر گفت: فکر کنم خودشون باشن. پرسیدم: یعنی کیا؟ مگه عبداله تنها نیست؟ گفت: حالا میاد خودت می بینیشون. واییی یعنی امشب هم قراره چند نفر دیگه به صفر زنای من اضافه بشن؟
آروم آروم صداها نزدیک تر شد و وقتی عبداله وارد اتاقی که منو امیر بودیم شد، دیدم دست یه بچه دیگه هم توی دستشه. یه کم که جلوتر اومد جا خوردم. دیدم مریم با عبداله اومده. در واقع با هم برنامه گذاشته بودن که یبار دیگه منو مریم رو جلوی هم بکنن. مریم که منو دید گفت: من بر می گردم. عبداله گفت: تو گه می خوری. با هزار بدبختی و اینور اونور کردن تونستم بلندت کنم بیارمت اینجا. حالا به همین راحتی میگی میری! تا کون ندین هیچ کدومتون جایی نمیرین. مریم گفت: من از این پسره خوشم نمیاد. امیر گفت: چون از تو سفید تر و خوشگل تره دوس نداری کنارش بدی؟ مریم یواش گفت: نخییییر. چون فهمیدم این هم داداشمو کرده ازش بدم میاد. عبداله گفت: این که ناراحتی نداره. ما اینم کونی کردیم و داریم جلوی تو می کنیمش که هیچ وقت نتونه تو یا داداشت رو اذیت کنه. هر وقت خواست اذیتت بکنه یا به ما بگو تا کونشو جر بدیم و یا به همه بگو که کونیه. با هزار زحمت مریم رو راضی کردن که اون شب رو هم بمونه و کنار هم به امیر و عبداله کون بدیم.
وقتی مریم راضی شد که کنار من بهشون کون بده، عبداله مریم رو روی کیرش بلند کرد و دستش رو برد توی شورت مریم و گذاشت رو نازش. حالا که منم فهمیده بودم ناز همون کس هست، دیگه باید مثه اونا بگم کس. مریم گفت: مواظب باش انگشتت نره توش. عبداله گفت: تو چی نره؟ مریم با من من کردن گفت: جلوم دیگه. عبداله گفت: نترس حواسم هست. اما باید اسمش رو بگی تا من بفهمم منظورت چیه. امیر هم مشغول انگشت کردن من شد و کم کم رفتیم پیش اون دوتا. وقتی رسیدیم کنارشون امیر، اون یکی دستشو برد تو شورت مریم و دوتایی مشغول مالوندن کسش شدن. احساس کردم مریم هم خوشش اومده. چون دیگه اعتراضی نمی کرد و چیزی نمی گفت. بعد عبداله مریم رو گذاشت زمین و شلوار و شورتش رو با هم کشید پایین. امیر هم با من همین کار رو کرد. منو مریم بر خلاف میلمون، جلوی اون دوتا دو لا شدیم و کونمون رو در اختیارشون گذاشتیم. با صدای آخ و اوخ مریم که می گفت یواااش، بیااار بالاتر، همین جااااست، یواااش تر، فهمیدم که عبداله داره کییییرشو تو کون مریم جا می کنه. امیر هم کیرشو رو سوراخ من گذاشت و خیلی راحت وارد کونم کردش. بعد واسه این که بیشتر حال کنه ازم پرسید: رفته تو کونت؟ منم به نشونه تائید گفتم: بله داخله. مریم از کلفتی کیر عبداله اذیت بود و نق می زد. اما عبداله کمترین توجهی نمی کرد. بعد هم با صدای جیغ مریم که زود جلوی دهنش رو گرفت، فهمیدم کییییییییرش رو تا ته به مریم فرو کرده. مریم دستاش رو زد روی زانوش و گفت: یه دقیقه تکونش نده. بزار نفس بکشم. داره به جلوم فشار میاد. امیر منو رها کرد و رفت سراغ مریم و در حالیکه کیر عبداله توی کوووووونش بود، شروع کرد به مالوندن کون مریم. یه کم که نفسش بالا اومد و دردش کم شد، مریم به عبداله گفت: حالا بکن. اما آروم آروم. امیر دوباره برگشت سمت منو دستام و زد به دیوار و محکم تو کونم فرو کرد. هر چقدر عبداله آروم آروم مریم رو می کرد، امیر با شدت تو کون من تلنبه می زد. بعد جاشون رو با هم عوض کردن و عبداله اومد سراغ من. کیییییرش رو که چپوند بهم، از همون اول شروع کرد به محکم تقه زدن. مریم که صدای تالاپ تولوپ کیر عبداله رو تو کون من می شنید رو به من کرد و گفت: چطوری می تونی اینطوری کون بدی و اونو تحمل کنی؟ مگه چند وقته که می دی؟ امیر کیییرش رو تو کون مریم فشار داد و اونم شروع به تقه زدن کرد. در همون حال گفت: آخه این که مثه تو فقط به ما دوتا نمی ده. تا حالا چند نفر بردن و کردنش. مریم یه خنده ای کرد و عبداله در ادامه حرف امیر گفت: این با این که کونش خیلی نرم و سفیده، اما دیگه گشادش کردن. اما تو باید فقط به ما دوتا بدی تا همیشه همینطوری تنگ بمونی. بعدشم منظورت از "اونو چطوری تحمل می کنی" چی بود؟ مریم گفت: هیچی بابا. اما عبداله ول کن نبود و به مریم اصرار می کرد که باید بگی منظورت از "اون" چی بود. مریم که دید عبداله ول نمی کنه گفت: منظورم همون مال تو بود. اما عبداله به این راضی نشد و گفت: باید اسمش رو بگی. امیر کیرش و از کون مریم کشید بیرون و گذاشت رو کسش. مریم خودشو از امیر جدا کرد و گفت: چکار می کنی؟ نزدیک بود بکنی جلوم. امیر گفت: مخصوصا می خواستم بکنم توی کست. اگه اسمش و به عبداله نگی، منم از کس می کنمت. مریم از روی اجبار به من گفت: تو چطوری می تونی همچین کیر بزرگی رو تحمل کنی که بره تووت؟ گفتم: منم خیلی دردم میاد. همیشه وقتی آقا عبداله منو می کنه تا چند روز نمی تونم درست بشینم. حتی بار اول که منو کرد، پاره شدم. مریم با تعجب گفت: واقعا؟ امیر گفت: دروغ میگه. پاره نشد. من اونجا بودم. با چشم خودم دیدم عبداله جرش داد. من صدای جر خوردن کونشو شنیدم. عبداله گفت: بزار یبار دیگه امتحان کنیم. گفتم چیو؟ گفت: به پشت بخواب پاهات و بده بالا. مثه همون دفعه که جرت دادم. گفتم: آقا عبداله خیلی درد داشت. می ترسم دوباره خون بیاد. گفت: زر نزن بابا. این همه کون دادی گشاد شدی دیگه. زود باش ببینم. مجبور شدم جلوی مریم رو زمین بخوابم و پاهامو بدم بالا. عبداله اومد نشست وسط پاهام و به مریم گفت: بیا جلو ببین چطوری می کنمش. مریم و امیر اومدن پیشمون. عبداله به امیر گفت: پاهاشو نگه دار. به مریم هم گفت: کونشو از هم باز کن و تفت رو بنداز روی سوراخش. مریم با اکراه این کارو کرد. اما فکر کنم چون داشتن منو می کردن، خیلی هم بدش نیومده بود. مریم تفش رو انداخت لای کونم. عبداله گفت: حالا با انگشتت بمالش رو سوراخ کونش و انگشتت رو بکن توش تا توی کونش هم با تفت لیز بشه. مریم گفت: این کار رو از من نخواین دیگه. اما عبداله با تشر گفت: زود باش ببینم. وگر نه لنگای خودتو می دم بالا و کست میزارم. مریم دوباره از روی ناچاری با انگشتش تف هایی که روی سوراخم می انداخت رو می مالید و با انگشتش تو کونم فرو می کرد. توی تاریکی چیزی معلوم نبود. فقط یه نور کم از تیرهای چراغ برق توی کوچه کمی فضا رو روشن کرده بود. امیر بهش گفت: کونش خوبه مگه نه؟ نرمه؟ مریم گفت: من دوس ندارم. نرمه یا هر چیزی که هست برای شما خوبه که پسر هستین نه من. عبداله در حالیکه کیرشو توی دستش گرفته بود و مدام می زد روی کونم و سوراخ خیسم، به مریم گفت: کیرم و با دستت روی سوراخش تنظیم کن. مریم کیر عبداله رو گذاشت رو سوراخمو از من پرسید: جاش درسته؟ گفتم: جای چی؟ با عصبانیت جواب داد: کیرش دیگه. گفتم: آره درسته. تا اینو گفتم، عبداله همه کیررررررش و تو کونم فروووووو کرد و وقتی شکمش به کونم چسبید دیگه تکونش نداد. اما من که قبلا این درد و تجربه کرده بودم و ترسیده بودم، ناخوداگاه خودمو به یه طرف چرخوندم و پاهامو از دست امیر درآوردم. عبداله سعی کرد نگهم داره. اما دردی که می کشیدم باعث شد بتونم خودمو از دست عبداله نجات بدم. بلند شدم و شلوارم رو کشیدم بالا. دستم رو از روی کونم برنمی داشتم. فقط اشک می ریختم و به خودم می پیچیدم. خودمم فکر نمی کردم بعد از رفتن کیر نجیب تو کونم، باز هم اینقدر دردم بیاد. شاید به خاطر اون حالتی بود که قرار می گرفتیم. چون توی اون شکل، کیر تا تهش فرو می رفت و جایی برای نفس کشیدن باقی نمی گذاشت. عبداله به مریم گفت: دیدی چطوری کونشو جر دادم؟ حال کردی؟ مریم که فکر کنم از دیدن این صحنه حال کرده بود و به نوعی انتقام گرفته بود گفت: کیفش رو شماها می کنید. ما که فقط درد می کشیم. ببین چطوری داره درد می کشه و به خودش می پیچه. امیر گفت: اگه درد می کشی پس چرا بازم میای؟ تا بهت می گم خونه خالیه زود جور می کنی و میای پیشم. عبداله گفت: خیلی نامردین. چند دفعه تنهایی کردیش؟ بعد به مریم گفت: به پشت بخواب ببینم. مریم گفت: واسه چی؟ عبداله گفت: مگه دلت واسه این بچه کونی نسوخت؟ حالا خودت باید به جاش بخوابی و پاهات رو بدی بالا. مریم گفت: آخه اینجا خاکیه. گفت: بخواب زود باش. وگر نه به زور می خوابونمت و کیییرمو می کنم تو کست. مریم به پشت خوابید و امیر پاهاشو گرفت بالا. مریم گفت: تو رو خدا یواش بکن. دوس ندارم کاری که با این پسره کردی با منم بکنی. من دخترم. اگه فشار زیاد بیاری از جلو بدبخت می شم. عبداله به من گفت: هی کونی، بیا تف کن تو کونش ببینم. من در حالیکه هنوز داشتم درد می کشیدم و اشک می ریختم رفتم جلو. آب دهنمو جمع کردم و ریختم رو سوراخ کون مریم. عبداله گفت: قشنگ همه جاشو تف مالی کن بعد هم با انگشتت بکن تو کونش تا لیز بشه دردش نیاد. مریم رو به من گفت: دست به من نمی زنی ها. اما عبداله بهش تشر زد و گفت: دهنتو ببند. تو هم همین کارو باهاش کردی. من انگشتم و روی کون مریم می مالیدم و دنبال سوراخش توی تاریکی می گشتم. تا اینکه سوراخشو پیدا کردم. یه سووووراخ داغ و لیز بود که داشت دل دل می کرد. تا انگشتمو کردم توووووش، یه دفعه مریم پرید بالا و با عصبانیت گفت: درش بیار احمق اون کسمه. انگشتمو که تازه یه بندش رفته بود تووو رو کشیدم بیرون و دنبال کونش گشتم. عبداله گفت: خاک تو سر خرت کنن. کیرمو بگیر بزار رو سوراخش. کیرشو که گرفتم تو دستم مثه سنگ سفت شده بود و سرش دل دل می کرد. واسه جر دادن کون مریم بی تابی می کرد. وقتی مطمئن شدم روی سوراخ کونشه، گفتم: آماده ست. عبداله شروع کرد به فشار دادن کیییییرش توووو کووووون مریم. یواش یواش صدای ناله های مریم داشت می رفت بالا که عبداله دست نگه داشت. بعد دوباره با اشاره مریم بقیه ش رو هم فرو کرد و وقتی تخماش چسبید به کون مریم، دیگه حرکتی نکرد. مریم به نفس نفس افتاده بود. در حالیکه به سختی حرف می زد گفت: خییییلی دررررد داره. می شه بلند شیم؟ اصلا حالت خوبی نیست. عبداله گفت: چی درد داره؟ مریم جواب داد: کیییرت خیلی درررررد داره. خیلی بزررررگه. داره به کسم فشار میاره. عبداله گفت: یه کم تحمل کن الان جا باز می کنه. مریم گفت: نمی تونم. خییییییلی کلفته. از مکالمه مریم و عبداله منو امیر حسابی حال اومده بودیم. امیر گفت: منم می خوام تو این حالت بکنمش. تا حالا امتحان نکردم. عبداله یه کم کیرشو تو کووووون مریم تکون داد که باعث شد مریم صداش در بیاد دوباره. عبداله کیرشو کشید بیرون و امیر جاشو گرفت. کیر امیر به راحتی رفت تو کووووون مریم و شروع کرد به تقه زدن. مریم دیگه چیزی نمی گفت. عبداله پرسید: خوبه الان؟ مریم گفت: آره کیر امیر خوبه. اصلا دردم نمیاد. اما کیر تو نفسمو می گیره. عبداله که انگار از حرف مریم حرصش گرفته بود، امیرو بلند کرد و قبل از این که مریم بتونه بلند بشه، مجدد افتاد روش. خودش کیرشو تنظیم کرد و با یه ضرب همشو فرستاد تو کون مریم و بدون توجه به اشکها و التماس های مریم شروع کرد تو کووووونش تلنبه زدن.
عجب صحنه ای شده بود. حسابی از دیدن این صحنه کییییر کوچیکم راست شده بود و همزمان با کمر زدن عبداله، منم ناخودآگاه کمرمو عقب و جلو می کردم. حالا می فهمیدم وقتی امیر منو می کرد و بقیه بچه های محل ما رو دید می زدن، چه حالی بهشون دست می داده.
در حالیکه مریم از درد به خودش می پیچید و سعی می کرد از زیر عبداله بیاد بیرون، عبداله محکم تو بغلش نگهش داشت و با چندتا فشار محکم گفت: آبم داره مییییییااااد. بعد هم آبششششووووو تو کون مریم ریخت. کاش حداقل آبشو تو کون من می ریخت. تا از روی مریم بلند شد، بلافاصله امیر نشست لای پای مریم و پاهاشو دوباره داد بالا و شروع کرد به کمر زدن. بعد از این که امیر هم آبشو ریخت، دوتایی با عبداله بلند شدن که برن. عبداله گفت: بعد از این که ما رفتیم. چند دقیقه بعد یکی تون بیاد بعد هم با فاصله اون یکی که اگه کسی دیدمون، نفهمن ما با هم یه جا بودیم.
بعد از رفتن امیر و عبداله، مریم بلند شد و گفت: لباسامون خاکی شده. اینطوری بریم بیرون همه می فهمن. من تو رو می تکونم، تو هم کمکم کن خودمو بتکونم. مریم شروع کرد به تکوندن لباسهای من. همینطور که داشت منو می تکوند، یه دستشو گذاشت روی شکمم و گفت: تکون نخور تا خاک های پشتت رو بتکونم. بعد یواش یواش دستش رو آورد پایین تر تا رسید به کیرم. من هنوز از دیدن صحنه های گاییده شدن مریم کیرم راست بود. وقتی دستش رو رسوند به کیرم، گفت: مثه این که بدت نیومد که به جای تو منو اینطوری کردن. گفتم: واسه چی؟ گفت: واسه این که این هنوز راسته. بعد از روی شلوار گرفتش توی دستش و گفت: همش همینه؟ چقدر کوچیکه. بکش پایین ببینمش. اولین بار بود یه دختر بهم می گفت بکش پایین. همیشه این پسرا بودن که منو می بردن و بهم می گفتن بکش پایین. بعد که دید من همینطوری ایستادم، خودش دستشو برد توی شلوار و شورتم و کیرمو توی دستش گرفت. بعد با خنده گفت: چقدر کوچولوه. وقتی شلوارمو کشید پایین و تو اون نور ضعیف کیرمو دید، گفت: اندازه کیر حسینمونه. توی اون لحظه چقدر دوس داشتم که مریم کیییییرررر داشت و برم می گردوند و حسابی کونمو می گائید. آخه این دوباری که کنار هم کون داده بودیم، این مریم بود که بیشتر داده بود و در انتها هم آب کیر امیر و عبداله رو تو کونش جا داده بود و من بی نصیب مونده بودم. درحالیکه مریم با کیرم و تخمام بازی می کرد گفت: چند وقته امیر و عبداله می کننت؟ گفتم: بعد از اون روزی که حسین رو کردیم و دیگه داداشت نیومد توی کوچه، امیر منو برد و کرد. بعدش هم به عبداله گفت و دو تایی با هم می کردنم. بعد ازش پرسیدم: تو رو از کی کردن؟ چطوری شد که راضی شدی بهشون کون بدی؟ مریم گفت: وقتی فهمیدم توی اون خونه دارن داداشمو می کنن خیلی ناراحت شدم. به مهشید گفتم بره و جلوی داداششو بگیره. وقتی مهشید برگشت گفت داداشم می خواد باهات حرف بزنه. من که رفتم پیشش، دیدم عبداله هم اونجاست. بعد هم وقتی گفتم به داداشم کاری نداشته باشین، اونا گفتن الان بقیه پسرها هم دارم داداشتو می کنن. براش هواپیما درست می کنن . اون هم میزاره که بچه ها کیرشون رو بکنن لای کونش. ازشون خواستم که برن و جلوی بچه ها رو بگیرن، اونا هم گفتن شرطش اینه که به جای داداشت تو به ما بدی. من قبول نکردم و از خونشون زدم بیرون. اما امیر ول کنم نبود. هر روز تهدیدم می کرد که داداشتو به زور می برم و کونش و پاره می کنم. تا این که قرار شد فقط یبار بهش بدم و تمام. اول داستانش رو درست تعریف کرد، اما آخرشو دروغ گفت. چون من خودم اونجا بودم که اونا همون روز دوتایی بردنش تو پارکینگ و کردنش. گریه ها و دردهایی رو هم که زیر کیر عبداله کشیده بود رو خوب یادم بود.
توی این افکار بودم که مریم برگشت و یه فشار به کیرم داد و گفت: حالا تو منو بتکون. منم بلافاصله دستم و بردم و مثه عبداله و امیر گذاشتم روی کسش. هنوز توی شورتش نکرده بودم که برگشت و یه دونه خوابوند زیر گوشم. کیرم درجا خوابید. انتظارشو نداشتم. خودش شروع کرده بود. دستشو از تو شورتم درآورد و گفت: زود باش پشتمو بتکون می خوام برم. بهش گفتم چرا زدی؟ گفت: به خاطر اینکه دیگه از این غلط های اضافی نکنی. به خاطر این که من یک سال از تو بزرگ ترم. یبار دیگه هم از این گه خوریا بکنی، به همه می گم عبداله و امیر چطوری امشب کردنت. آبروت رو همه جا می برم. گفتم: خوب خودت رو هم که کردن. اگه به کسی بگی، همه می فهمن تو رو هم کردن. گفت: واسه یه پسر بده که کون بده. من واسه این که کسی به داداشم نگه کونی، حاضر شدم به جاش بدم. ولی تو دیگه الان یه پسر کونی هستی.
از این که یه دختر زده بود توی گوشم داشت تحقیرم می کرد خیلی ناراحت شده بودم. واسه همین تصمیم گرفتم بهش بگم که اون یه دروغگو هست. بنابراین بهش گفتم: تو دروغگویی و دروغ می گی. بهم زل زد و گفت: چه دروغی؟ گفتم: اون روز که امیر و عبداله بهت گیر دادن، منم اونجا بودم. گفت: کدوم روز؟ گفتم: همون روزی که همه داشتن داداشت رو می کردن. تو دروغ گفتی که قرار شد بعدا به آقا امیر یبار بدی تا دیگه کسی داداشت رو نکنه. مریم گفت: حرف مفت نزن. گفتم: وقتی با آقا عبداله همون روز دوتایی بردنت توی پارکینگ منم یواشکی دنبالتون اومدم ببینم باهات چکار دارن. حتی وقتی مهشید اومد که نذاره ببرنت، تو هیچی نگفتی و امیر به خواهرش گفت: خودش راضیه. فقط می خوایم باهاش صحبت کنیم. و بعد با هر دوتاشون رفتی پایین توی پارکینگ. مریم بهت زده منو نگاه می کرد و هیچی نمی گفت. من با حرص ادامه دادم: اون روز دیدم چقدر توی پارکینگ بهشون التماس کردی که بزارن بری. ولی هیچکدوم قبول نکردن. چون تو بهشون گفته بودی به جای داداشت تو رو بکنننن. واسه همین هم باهاشون شرط گذاشتی که اگه بهشون بدی دیگه کاری به حسین نداشته باشن. اونا هم به ظاهر قبول کردن. اول امیر کونت گذاشت. امیر که کررررردت خیلی برات سخت نبود، راحت بهش از پشت دادی، اما وقتی عبداله داشت می کرررررررردت و کییییییر گندش رو به زووور فروووو می کرررد توی کوووونتتت، چقدر دررررت اومد و گریه کردی. من همه رو دیدم. وقتیی م که کارشون باهات تموم شد، قبل از این که برگردین توی ساختمون، من برگشتم بالا که کسی نفهمه. اون دو تا از همون اول تو رو بردن و کردنت. دیگه به من دروغ نگو. بعد از اون هم مدام کردنت. امیر بیشتر کردت و کوننننت گذاشته. چون امشب دیدم چقدر راحت بهشون کووووووون دادی و از کس و کییییر راحت باهاشون حرف زدی. این نشون می ده که تو بهشون زیاد کون دادی. داداشت بهونه ست. وگر نه همون یبار که با هم قرار گذاشته بودین دیگه تموم می شد.
مریم هیچ حرفی برای گفتن نداشت. پشتشو بهم کرد و گفت: منو بتکون بریم. خیلی دیر شده. منم به هوای تکوندن لباساش مدام دستمو به کونش و کسش می مالیدم و اونم دیگه هیچی نمی گفت. اما جرات نمی کردم دستمو ببرم توی شورتش. گفتم الان دوباره وحشی می شه و می زنه زیر گوشم. وقتی تمیز شد، گفت: من اول می رم، چند دقیقه بعد هم تو بیا. حواست باشه کسی نبینه از کجا میای بیرون. گفتم باشه. بعد بهم رو کرد و گفت: ازت یه چیزی می خوام. گفتم : بگو. گفت: می خوام چیزایی که الان گفتی رو دیگه پیش هیچ کس نگی و همیشه مثه یه راز پیش خودت باقی بمونه. بعد از این هم اگه دوباره خواستن ما رو با هم یه جا ببرن، دیگه قبول نکنیم. منم بهش قول دادم که بین خودمون باقی بمونه. موقعی که داشت می رفت یبار دیگه دستمو کشیدم روی کونش و ازش پرسیدم: یه چیزی بگم ناراحت نمی شی؟ گفت: چی؟ گفتم: وقتی آقا امیر و آقا عبداله ازت سیر بشن، مثه این دو باری که هر دو تاییمون رو کنار هم کردن، پای بقیه رو هم باز می کنن تا تنوع کردنشون بیشتر بشه و بیشتر حال کنن. یک دفعه به خودت میایی و می بینی تو هم مثه من باید واسه حفظ آبروت، به دیگران هم کون بدی. این کاری بود که با منم کردن. یه سوال دیگه بپرسم دعوام نمی کنی؟ گفت: بپرس. گفتم: وقتی آبشون رو میریزن توی کونت، تو با آبشون چکار می کنی؟ یه خنده ای کرد و بدون این که چیزی بگه تو تاریکی گم شد.
من موندم و چکی که خورده بودم. من موندم و صحنه هایی که دیده بودم. من موندم و ناراحتی از اینکه با بودن مریم در کنار من، دیگه نه عبداله و نه امیر، نه تنها درست و حسابی منو نمی کردن، بلکه دیگه آبشون رو هم من نمی دیدم و بدون اینکه درست کون داده باشم و آب منی تو کونم ریخته بشه، بر می گردم خونه و این برای من که به این حالت عادت کرده بودم خیلی سخت بود. دفعه قبل هم به خاطر همین موضوع بود که با مهرداد دعوا کردیم و آخرش به دست داداشش و پسر همسایشون گائیده شدم. اما امشب باید چکار می کردم. نه غلام بود و نه امین. فقط خوشحال بودم که حال مریم رو گرفته بودم و انتقام سیلی که بهم زده بود رو حسابی ازش گرفتم.
چند دقیقه بعد از رفتن مریم من هم از اون ساختمون اومدم بیرون. داود و یکی از بچه های محل که اسمش پیام بود تا منو دیدن اومدن جلو و گفتن: کجا قایم شده بودی؟ همه دارن دنبالت می گردن. گفتم: تو این ساختمون بودم. الان می رم سوک سوک می کنم. پیام گفت تا حالا ده بار کسی که چشم میذاشته عوض شده. خوابت به خیر. الان یه نفر جدید چشم گذاشته و دوباره باید بریم و قایم بشیم. داود گفت: بریم تو همین ساختمون و با هم قاییم بشیم. هیچکس پیدامون نمی کنه. و سه تایی برگشتیم تو همون خونه. توی حیاطش نشسته بودیم و صدای بچه ها که بیرون دنبال هم می گشتن و گاهی صدای سوک سوکشون میومد رو می شنیدیم.
پیام اومد کنارم نشست و یه کم خودشو مالوند بهم و یواش گفت: تنها اومده بودی اینجا؟ گفتم: آره. گفت: مطمئنی؟ گفتم: چرا اینو میگی؟ گفت: آخه اینجا تاریکه. تنهایی اومدی نترسیدی؟ گفتم: مگه ترس داره؟ گفت: حتما زیاد آوردنت اینجا که دیگه نمی ترسی. گفتم: منظورت چیه؟ کی منو آورده اینجا؟ گفت: عبداله، امیر، غلام. بازم بگم؟ انگار از همه چیز خبر داشت. بعد به داود گفت: حواست باشه کسی نیاد تو ساختمون. پیام یه سال از من بزرگ تر بود. دستمو گرفت و بلند شد و گفت: بریم تو ساختمون. گفتم: واسه چی بریم توی ساختمون؟ اونجا تاریکه من می ترسم. گفت: مگه نگفتی ترس نداره؟ تازه الان من پیشتم ترس نداره. با هم می ریم داخل. گفتم: واسه چی بریم؟ گفت: بریم که بکککنننننمت دیگه. زود تموم می شه برمی گردیم. بعد دستشو کشید روی کونمو گفت: جوون عجب کونی داری. هم تعریفشو شنیده بودم و هم وقتی امیر می کررررردت دیده بودم. منتظر یه همچین موقعیتی بودم تا منم کییییرمو تو اون کووووون نرمت فررررررو کنم. گفتم: از کی تعریف کونمو شنیدی؟ گفت: از داود. خاک تو سرت. یه بچه ده ساله هم تو رو کرده. دیگه کیا کردنت؟ من که از سکس اون شب بی بهره مونده بودم با حرفای پیام داشتم تحریک می شدم. گفتم: همونایی که گفتی. رسیدیم به راه پله ها. گفت: همین جا قنبل کن. گفتم: واسه چی؟ پیام هم که انگار حشری تر شده بود، با یه حالتی گفت: واسه این که کووووووووووووونت بزارم. واسه این که کیییییرم و تا ته بکنمممممممم تو کونت. داود می گفت کونت خیلی سفیده. بکشششششش پاییین اون شلوار و شورتتتتو ببینم. گفتم: نه اینجا یکی میاد می بینتمون. گفت: معلومه اینجا زیاد کردنت. همه جاشو بلدی. حالا بگو کجا می برن و کوووونت می زارن که خطری نداشته باشه؟ گفتم: طبقه بالا. گفت: دوس داری ببرمت بالا بکنمممممت یا همین جا؟ من که می گم همین جا کونت بزارم. آرررررره؟ گفتم: آررررررره. تا اینو گفتم کیرشو درآورد و گفت: همینجا می کننننننمت. زود تموم می شه. داود هم مواظبه. همون موقع داود اومد تو راه پله ها و گفت: نوبت منه؟ پیام گفت: من هنوز نکرررررررررردمشششش. تازه می خوایم شروع کنیم. برو مواظب باش. داود گفت: کسی نمیاد. زود باش بکنیمش بریم بازیمون رو ادامه بدیم. برام جالب بود. وسط بازی میومدن یه کون می کردن و بر می گشتن به ادامه بازیشون.
شلوار و شورتمو جلوی پیام کشیدم پایین تا پیام بیاد و با کیییییرررررش کووووووووووونم بزاره. کیرش رو گرفتم توی دستم و گذاشتمش لای کونم و روی سوراخم بالا و پایینش می کردم. کیییییرش اندازه کیر مهرداد بود. یه کم که رو سوراخم مالوندمش گذاشتمش رو سوراخمو گفتم: بکککککن. کیییرش راحت رفت تو کونم. گفت: چه راحت رفت تو کونت. پرسیدم تا کجاااااش رفته تووو؟ گفت: تا دسسسسسته. دست بزن ببین. دستم رو بردم پشتم و دور کیرش حلقه کردم. دیدم تا ته تو کونمه. بعد دستم و بردم زیر تخمام و از زیرشون تخماششششش رو که به کونم چسبیده بود رو توی دستم گرفتم و یه کم براش مالونمدم. وقتی دید کییییرش خیلی راحت تو کونم عقب جلو می شه و من دردم نمیاد گفت: نکنه الان کسی کردتت؟ داود گفت: شاید داداشم کردتش. آخه کیر داداشم خیلی کلفته. یبار کونشو پاره کرده. پیام گفت: تو از کجا می دونی؟ گفت: خودش برام تعریف کرده. تازه جای پارگیش رو هم بهم نشون داده. با تعریفای داود، پیام حسابی حشری شد و با چندتا تقه توی کووووونم و عقب جلو کردن ارضا شد. بدیش به این بود که پیام آب نداشت. اما منو خوب کرد. بعد نوبت داود شد. پیام رو پله ها نشسته بود و می خندید. گفتم: چرا می خندی؟ گفت: آخه خنده داره. همیشه بزرگترها بچه ها رو می برن و می کنن. اما حالا یه بچه ده ساله داره یه پسر یازده ساله رو جلوی من می کنه و کونش می زاره. دم داود گرم.
با اتمام کار داود، از ساختمون اومدیم بیرون. خونواده ها داشتن از هم خداحافظی می کردن. چشم مریم که به ما سه تا افتاد، با دستش یه اشاره به من کرد که یعنی این دو تا هم کردنت؟ بعدش هم زد زیر خنده و با مامانش و داداشش رفت.
اون شب وقتی برگشتم خونه، همش به این فکر می کردم مریم درست می گفت. دیگه نباید با اون پیش عبداله و امیر برم. اصلا بهم حال نمی ده. جفتشون از من تعریف می کنن اما همش مریم و می کنن.
     
  ویرایش شده توسط: nicenightgay   
زن

 
سلام nicenightgay
خیلی خوب مینویسی و سکس هات رو شرح میدی عزیزم
کاش انقدر با فاصله ننویسی. مطمئنم خیلی ها مثل من از خوندن خاطراتت لذت میبرن.
لطفن ادامه بده. ممنون
     
  

 
قدرت، صفرزن جدید من
یه روز حدودای ساعت 2 بعدظهر بود که برای دوچرخه بازی رفتم توی کوچه. هیچ کس توی محل نبود. واسه همین تصمیم گرفتم توی محله های دیگه هم یه چرخی بزنم. توی همین دور زدنام به یه پارکی رسیدم که کاملا خلوت بود. رفتم و زیر یکی از درخت ها نشستم تا کمی استراحت کنم و خنکم بشه. طولی نکشید که یه پسر دیگه هم اومد توی پارک و بعد یه راست اومد سمتم. وقتی بهم رسید دیدم مبصر کلاس چهارممون هست. توی مدارس واسه کلاس های پایین تر از بچه های کلاس پنجم مبصر میگذاشتن. وقتی رسید سلام و احوال پرسی کردیم و نشست کنارم. فامیلیش سلطانی بود. پسر آرومی بود. سر کلاس هم بچه ها رو خیلی اذیت نمی کرد. دبستان رو تموم کرده بود و وارد راهنمایی شده بود. گرم صحبت با هم بودیم که یه پسر دوچرخه سوار دیگه هم بهمون اضافه شد و با دوچرخش اومد نزدیک ما. چشمش که به من خورد یه لبخند زشتی زد و گفت: آی پسر بیا اینجا ببینم. من که حسابی جا خورده بودم یادم افتاد این همون پسری هست که وقتی از خونه امین اومدم بیرون منو دید. همون روزی که با مهرداد دعوامون شده بود و داداشش غلام رسید و منو برد خونه امین و با اون حسابی از خجالت کونم در اومده بودن.
یا خدا این اینجا چیکار می کنه؟ چی از جونم می خواد؟ با اکراه پاشدم و رفتم پیشش. گفت: این کیه پیشت؟ گفتم: مبصر کلاسمونه. گفت: یا مثه بچه آدم الان دنبالم راه می اوفتی و میای، یا اینکه به مبصرتون می گم چه کاره ای. گفتم: یعنی چی؟ من کاری نکردم که بترسم. شما رو هم که اصلا نمی شناسم. گفت: منو نمی شناسی، اما من که می دونم تو کونی هستی. می خوای به مبصرتون بگم این پسره کونیه؟ جا خوردم. اما گفتم: بگو. من که کونی نیستم. اونم که منو می شناسه و می دونه من کونی نیستم. در جوابم گفت: می خوای ببرمش در خونه غلام و امین تا اونا هم شهادت بدن که می برن و می کننت؟ ای بابا عجب گیری افتاده بودم. گفتم می رم دوچرخه سواری و یه کم بازی می کنم. اما حالا گیر این پسره بد ترکیب افتادم.
بدون اینکه بهش چیزی بگم، رفتم و پیش مبصرمون نشستم. پیش خودم گفتم هیچوقت منو پیش مبصرمون ضایع نمی کنه. اما با کمال تعجب به مبصرمون گفت: تو این پسره رو می شناسی؟ سلطانی گفت: آره چطور مگه؟ گفت: رفیقته؟ می دونی چکارست؟ گفت: آره رفیقمه. یعنی چی چکارست؟ دیدم نه اصلا هیچی حالیش نیست. الان آبرومو پیش مبصرمون می بره. اگه بهش بگه، تو کل مدرسه دیگه می پیچه و روزگارم سیاه میشه. واسه همین با اشاره بهش فهموندم که قبول باهات میام. وقتی دید تسلیم خواستش شدم، یه لبخند کریه از روی پیروزی زد و در حالیکه داشت با دستش کیرشو می مالید گفت: این رفیقت رفیق منم هست. اسم من قدرت هست. الان هم باید با هم بریم محلمون. سلطانی یه نگاهی به من کرد و گفت: می شناسیش؟ برات مشکلی پیش اومده؟ من که خودمو از خطر آبرو ریزی نجات یافته می دیدم، گفتم: آره هم محله ایمونه. مبصرمون گفت: این پسره خیلی بزرگه، فکر کنم 17 یا 18 سالش باشه. سیبیلاشو ببین. واسه تو خوب نیست با پسرای بزرگتر رفاقت کنی. اگه الانم برات مشکلی درست کرده به من بگو.
من دیگه حرفای سلطانی رو نمیشنیدم و فقط به مهلکه ای که توش گیر افتاده بودم فکر می کردم. اصلا از این پسره که خودشو قدرت معرفی کرده بود خوشم نمیامد. فقط راضی بودم که سلطانی چیزی از کونی بودن من نفهمیده. از سلطانی خداحافظی کردم و دوچرخه ام رو برداشتم و دنبال قدرت راه افتادم. دست قدرت رو کیرش بود و از خوشحالی تو پوست خودش نمی گنجید. رو کرد به منو گفت: الان می برمت توی یکی از باغ های اطراف و حسابی اون کون خوشگلت رو می کنم. شنیدم خیلی سفید و نرمه. قلب من از شدت ناراحتی و ترس داشت هزارتا می زد. خیلی ازش ترسیده بودم. کم مونده بود آبروم رو ببره. پیش خودم گفتم این پسره خیلی خطرناکه. به راحتی می تونه پیش همه آبروت رو ببره. حالا باید چیکار می کردم. تو این افکار بودم که یه دفعه دیدم کونمو توی مشتش گرفت و گفت: از روی زین دوچرخت بلند شو تا دستمو بزارم زیر کونت. گفتم: آخه نمی شه اینجوری هر کی رد بشه می بینه. برای من بده. گفت: توی محل همه می دونن کون می دی. نگران نباش. همین که تو رو با من ببینن می فهمن که بلندت کردم و دارم می برم بکنمت. فقط شانس بیاری کسی نگه منم بیام. چون اونجوری مجبوری به اونم بدی. اینارو که می گفت دل تو دلم نمونده بود و بیشتر دچار ترس و واهمه می شدم. از اون طرف هم داشت دستشو از پشت می کرد تو شلوارم تا کونم رو انگشت کنه. هر چی تلاش می کردم که دستشو دربیاره بی فایده بود. اونقدر حشری شده بود که اصلا به چیزی جز کردن من فکر نمی کرد. کیر راست شده اش کاملا از روی شلوار قلنبه شده بود و خودنمایی می کرد. در یه لحظه تصمیم گرفتم از دستش فرار کنم. اون که مست بازی کردن با کون نرم من بود، از این فرصت استفاده کردم و یک دفعه با تموم قدرتم شروع کردم به رکاب زدن به سمت محله و خونه خودمون. قدرت حاج و واج مونده بود که چی شده. تا به خودش بیاد من ازش فاصله گرفته بودم و با تموم توانم رکاب می زدم. ترس از قدرت و بلایی که می خواد سرم بیاره باعث شده بود فکر رفتن با اون رو از سرم بیرون کنم. وقتی فهمید من دارم از دستش فرار می کنم با همه توانش دنبالم کرد. وقتی وارد کوچمون شدم، دیگه دنبالم نکرد. اما از همون سر کوچه داد زد الان می رم و به مبصرتون می گم تو کونی هستی. منم که دیگه به خونمون رسیده بودم با شدت شروع کردم به در زدن. مادرم سراسیمه در و باز کرد و گفت چی شده؟ کجا بودی؟ بدون این که حرفی بزنم دوچرخمو بردم توی خونه و رفتم سمت دستشویی.
وقتی خیالم از بابت قدرت راحت شد، یه کم نفس گرفتم و از دستشویی خارج شدم. مادرم همش می پرسید چی شده که اینطوری ترسیده بودی و در می زدی. می گفت: کسی اذیتت کرده؟ دنبالت کرده؟ بگو تا برم پدرشو دربیارم. بنده خدا نمی دونست مشکل پسرش چقدر بزرگ شده و دیگه از دست کسی کاری ساخته نیست. واسه همین گفتم: نه نترسیده بودم. فقط دستشوییم داشت می ریخت. داشتم خودمو خراب می کردم.
شب همش کابوس قدرت رو داشتم. اگه برده بودم توی باغ ها چیکارم می کرد؟ اگه کسی می رسید چی؟ باید به اونم می دادم؟ اگه به مبصرمون گفته باشه چیکار کنم؟ بعد به خودم دلداری می دادم که اونم مثه بقیه. کیر اونم مثه کیر بقیه است دیگه. چرا ازش می ترسی. فوق می خواد سخت تر از اونا بکنتت. دیگه کیرش از نجیب که بزرگ تر نیست. اعصابم به هم ریخته بود. بعد از اون جریان دو روزی از خونه بیرون نیومدم.
روز سوم با مادرم رفتیم برای خرید لوازم التحریر. وقتی برگشتیم، امین رو توی محلمون دیدم. اومد جلو و بهم گفت: یک ساعت دیگه بیا بیرون، می خوایم بریم مسابقه فوتبال. فهمیدم برای کردنم نقشه کشیده. یک ساعت بعد از مادرم اجازه گرفتم و رفتم سر قرار. امین منتظرم بود. گفت: بیا زود بریم خونمون. گفتم واسه چی؟ گفت: خونمون کسی نیست. گفتم: خوب من چکار کنم؟ گفت: با هم می ریم خونه ما. مگه نمی خواستی بدونی نجیب با من چکار کرده. شاخک هام تیز شد. اما گفتم: خوب همین جا بگو چیکار کرده باهات. گفت: آخه نمی شه. بریم خونمون با خیال راحت برات تعریف کنم. گفتم: قول می دی کاری به من نداشته باشی؟ جواب داد: خیلی وقته نکردمت. دلم واسه اون کون تنگ و سفیدت تنگ شده. اصلا یه کاری می کنیم. تو به من کون بده، منم وقتی دارم می کنمت جریان نجیب رو هم برات تعریف می کنم. خوبه؟ من که کنجکاو شده بودم بدونم نجیب چطوری امین رو کرده، باهاش راه افتادم و رفتیم سمت خونشون. دعا دعا می کردم کسی توی راه بهمون اضافه نشه. رسیدیم خونشون. در رو باز کرد و با هم وارد حیاطشون شدیم. توی حیاط از پشت چسبید بهم و شروع کرد از روی شلوار کیرشو به کونم مالوندن. بعد یه انگشت بهم کرد و گفت بریم توی اتاق که دیگه کیرم طاقت نداره. موقعی که می خواستیم بریم داخل خم شدم تا کتونیم رو از پام در بیارم. احساس کردم یکی از توی انباری توی حیاط داره نگاهمون می کنه. برای رفتن به داخل خونه به تردید افتادم. امین گفت: چرا نمیای داخل؟ زود باش تا کسی نیومده اون کون خوشگل و نرمت و با کییییییرم پاره کنم. احساس کردم غیر از امین یه نفر دیگه هم توی خونه منتظرمه. گفتم: من برم دستشویی. الان برمی گردم. نزدیک انباری که رسیدم مکث کردم و سعی کردم از شیشه انباری داخلش رو ببینم. یک دفعه در باز شد و قدرت از انباری اومد بیرون. از ترس سکته کردم. بدون این که مکث کنم به سمت در حیاط دویدم. قدرت که متوجه تصمیمم شد سعی کرد بگیرتم. اما تونستم از دستش فرار کنم. امین که متوجه موضوع شد دوید توی حیاط. اما دیگه دیر شده بود. موفق شدم از خونه امین فرار کنم و تا خونه خودمون دویدم. هرچی امین دنبال دوید و گفت وایسا باهات کار دارم، به حرفش اطمینان نکردم و از دستش فرار کردم.
بعد از این اتفاق، همش می ترسیدم بیام توی کوچه و دوباره قدرت خفتم کنه. اما توی خونه هم نمی تونستم بمونم. دوست داشتم این چند روز باقی مونده از تابستون رو هم حسابی بازی کنم. یه روز عصر، داود اومد دنبالم و گفت: بیا بریم سر خیابون. دارن با بیل مکانیکی سر خیابونمون رو می کنن. من هم که مثل تموم بچه ها از لودر و بیل میکانیکی و کمپرسی خوشم میومد، با داود رفتم ببینم دارن چیکار می کنن. چند تا بیل میکانیکی داشتن سرتاسر خیابون رو می کندند و خاکش رو می ریختن توی کمپرسی ها. خیلی کیف می داد دیدنش. تا غروب تقریبا یه کانال به عمق سه متر کندن. عرضش تقریبا یک و نیم متر و یا بیشتر بود. انتهای این کانال یه مقدار شیب داشت. طول کانال هم تا چندتا خیابون اونطرف تر ادامه پیدا می کرد. با تاریک شدن هوا با داود به سمت خونه هامون برگشتیم. توی راه داود گفت: میای بریم بکنمت؟ منم که خیلی وقت بود به داود نداده بودم قبول کردم و با هم رفتیم توی یکی از ساختمونای نیمه کاره محل. توی همون راه پله ها جلوی داود کشیدم پایین و داود با اون کیر شق شده و کوچولوش سوراخ کونمو باز کرد. وقتی داشت منو می کرد پرسید: این چند وقت کسی نکردتت؟ گفتم: نه. فقط یه پسره واسه یه محل دیگه می خواست ببرم که نتونست. از دستش فرار کردم. گفت: می شناختیش؟ گفتم: نه ولی خیلی ازش می ترسم. آخه خیلی زشت و بدترکیبه. تو همین موقع داود ارضا شد و کیرش رو از کونم کشید بیرون و گفت تموم شد. بریم. فردا صبح که رفتم توی کوچه، دیدم یه تریلی سر خیابون هست و یه جرثقیل لوله های بزرگی که روی اون بود رو داره توی کانال تخلیه می کنه. عصر که کارشون تموم شد با چندتا از بچه های دیگه از سر کانال که شیب داشت با ترس وارد کانال شدیم. وقتی واردش می شدی تازه می فهمیدی چقدر گود هست. وقتی به محیط کانال عادت کردیم، رفته رفته شد محل بازی هامون. سعی می کردیم با راه رفتن روی لوله ها، با هم مسابقه بدیم و ببینیم کی دیرتر تعادلش رو از دست می ده و می افته. شب از پدرم شنیدم که قراره برای محله های شهر، گاز کشی کنن. این لوله ها هم واسه همین بود. اونها رو توی گودال به هم جوش می دادن تا گاز از داخل اونها به محله ها برسه.
بالاخره پائیز شد. روز اول مدرسه از راه رسید. ما نوبت عصر بودیم. باید تا ساعت 5 مدرسه می بودیم. هوا کمی سرد شده بود و زودتر هم تاریک می شد. بعد از تعطیل شدن از مدرسه به سمت خونه که برگشتم، دیدم کانال رو امتداد دادن و راهی برای رفتن به سمت منزل نیست. مجبور بودم چند تا خیابون بالاتر برم تا بتونم کانال رو دور بزنم. چون عرض کانال برای من زیاد بود و نمی تونستم از روی اون بپرم. واسه همین به سمت بالای کانال به راه افتادم. در انتهای اون چند تا از بچه های مدرسه که تعطیل شده بودن داشتن با هم بازی می کردن و بعد تصمیم گرفتن برن توی کانال و با هم مسابقه بدن. از من کوچیکتر بودن. فکر کنم کلاس سوم یا چهارم بودن. اما من توی مدرسمون ندیده بودمشون. شاید واسه یه مدرسه دیگه بودن. به منم گفتن تو هم بیا. همه با هم وارد کانال شدیم. حسابی سرگرم بازی و مسابقه بودیم که یک دفعه یکی از پشت منو محکم گرفت و از روی زمین بلندم کرد. قبل از این که چیزی بگم دستشو گذاشت روی دهنم و محکم فشار داد. چندتا از بچه ها که این صحنه رو دید به سمت انتهای کانال فرار کردند. اما اونایی که از من جلوتر بودن راهی برای فرار نداشتن و با حیرت و ترس، منو و کسی که منو گرفته بود رو نگاه می کردند.
کیفم روی زمین افتاد و دست و پا زدن هام هم کمکی بهم نمی کرد. وقتی از تلاش برای رهایی خسته شدم، توی بغلش آروم گرفتم. اونم که متوجه این موضوع شد، منو زمین گذاشت و به سمت لوله های گاز هولم داد. در حالیکه هنوز دهنم رو گرفته بود، تلاش می کرد دستشو ببره توی شلوارم. بعد بیخ گوشم گفت: بچه کونی از دست من فرار می کنی؟ امشب همینجا جنازت رو می ندازم و زیر همین لوله ها خاکت می کنم. با شنیدن صدای کسی که از پشت گرفته بودم، کم مونده بود خودمو خیس کنم. بله درست حدس زدم. صدای قدرت بود. با خودم فکر کردم این کی اومده بود که ندیدیمش. هیچ راه فراری برام نبود. مثل یه گنجیشک تو دستاش اسیر شده بودم. قدرت تونست دستشو بکنه توی شلوارم و انگشتشو برسونه به سوراخ کونم. وقتی سوراخم رو زیر انگشتش حس کرد، با تموم قدرت شروع کرد به مالوندن و فرو کردن انگشتش تو کونم.
کمر شلوارم تنگ بود و به شدت به کمر و شکمم فشار وارد می شد. اما هنوز دهنم بسته بود و نمی تونستم حرف بزنم. یکی از پسرهایی که داشت این صحنه رو می دید، گفت: عمو چکارش داری؟ گناه داره؟ داره خفه می شه. بزار بره. قدرت توجهی به حرفای اون پسره نمی کرد و داشت با انگشتش منو جر می داد، بعد بهش گفت: این کس کش تا حالا دوبار از دست من در رفته. پسره گفت: مگه چکار کرده عمو؟ چیزی ازت دزدیه؟ قدرت گفت: گه می خوره از من چیزی بدزده. این پسره کونیه. می دونی کونی یعنی چی؟ پسره گفت: نه. بقیشون هم گفتن: نه. قدرت گفت: کونی به پسری می گن که به بقیه پسرها کون می ده. یعنی شلوارشو می کشه پایین تا بقیه پسرها با کیرشون بکنن توی سوراخ کونش. فهمیدین؟ پسرها هنوز با تعجب نگاه می کردن و انگار بعضی حرفای قدرت رو نفهمیده بودن. قدرت گفت: الان بهتون نشون می دم چطوری. همینطوری که دهنمو گرفته بود گفت: کمربندتو باز کن و زیپ شلوارتو بکش پایین. صدات دربیاد همینجا خفت می کنم. کمربندمو باز کردم و زیپ شلوارمو کشیدم پایین. قدرت که مطمئن شد دیگه راه فراری ندارم دهنمو ول کرد و شورتمو جلوی بقیه کشید پایین. دست انداخت لای کونمو بازش کرد و با انگشتش کشید روی سوراخم و رو به اون پسر بچه ها گفت: ببینین، این سوراخ کونه. این پسره هم کونیه. الان قراره به من کون بده و من با کیرم بکنننننم تو این سوراخش. می دونین کیر چیه؟ بچه ها با سر تائید کردن. قدرت کیرشو از شلوارش کشید بیرون. بچه ها از دیدن کییر قدرت جا خوردن. قدرت منو برگردوند و کیر خودشو گذاشت بغل کیر منو گفت: ببینین چقدر کیر این بچه کونی کوچیکه. الان قراره با همین کیییر گندم بکنم تو کونش تا دیگه از دست من در نره. جلوی بچه های دیگه حسابی کوچیکم کرد. دوباره برم گروند و کیرشو تف مالی کرد و بدون این که نگاه کنه سوراخم کجاست، با تموم توانش کییییرشو لای کونم فشار می داد. هر چی می گفتم اونجا نیست و اشتباه فشار می دی، گوش نمی کرد و با کیر سفتش بالا و پائین سوراخمو داشت پاره می کرد. من که خیلی دردم گرفته بود، سعی کردم خودم کییییرشو به سمت سوراخم هدایت کنم تا کمتر زجر بکشم. واسه همین سعی کردم با بالا و پایین کردن کونم سوراخم رو به کییییرش برسونم. اما قدرت مدام کییرش و لای کونم فشار می داد و مانع از این می شد که سوراخم جلوی کیییرش قرار بگیره. دستم رو بردم پشت و سعی کردم با دستم کییییر وحشیش رو هدایت کنم. قدرت که از این جریان کیف کرده بود رو به بچه هایی که داشتن این منظره رو می دیدن کرد و گفت: بچه ها ببینین این کونی رو. خودش داره دنبال کییییییرم می گرده تا بکندش تووووو کوووونش. تو همین لحظه سوراخ کونم با سر کیرش تماس پیدا کرد و منم از فرصت استفاده کردم و کونمو دادم عقب تا کییییرش فرو بره. با ورود کیییرش به داخل کونم که از ترس و فشار قدرت حسابی تنگ و سفت شده بود، یه دردی توی دلم پیچید و با صدای بلندی گفتم: آآآآخخخخخخ. بککککککش ببببیییییرووون جررررر خوردممممممم. قدرت یه فشار دیگه داد و مقدار بیشتری از کیییییرشو جا کرد. با فرو رفتن نصف کیرش احساس کردم نفسم بالا نمیاد. چون ناخودآگاه سوراخم رو جمع کرده بودم و با فشار دادن لپای کونم به هم، سعی می کردم نگذارم کیرشو بیشتر فرو کنه. اما قدرت که داشت انتقام اون دوبار فرار کردن رو ازم می گرفت، با تموم توانش تو کوووونم فشار می داد تا جاییکه شکمش با لپای قلنبه کونم تماس پیدا کرد و گفت: دیگه تموم شد. کیییییرمو تا دسسسته بهت چپوندم. دیگه نمی تونی فرار کنی کس کش کوووونی. و بعد با چندتا تلنبه سفت و محکم کیییرشو تا ته تو کونم کوبوند.
این در حالی بود که اون چندتا پسر بچه داشتن این صحنه رو میدین. همونی که گفته بود بذار بره، داشت از رو شلوار با کیییرش بازی می کرد و صحنه کون دادن منو دید می زد. کیییییر قدرت رو ندیدم. اما هر چی بود با توانی که قدرت پشتش گذاشته بود، به شدت به دیواره های کونم فشار وارد می کرد. تلنبه های قدرت توی کونم محکم و ضربه ای بود. با هر بار فرو کردن، کمرمو محکم می گفت و به سمت خودش می کشید و با لذت می گفت: کوووووونی، پااااارت می کنم. کون سفیییید و نرررررمت مال خودمه. هر رووووووز باید بهم کون بدی. بعد به بچه ها گفت: بیایین جلوتر تا بهتر ببینین. حالا اون پسرا در فاصله یک قدمی ما بودن و صدای تالاپ تولوپ کیییییر قدرت رو تو کون من می شنیدن. یکیشون پرسید: الان این عمو داره چکار می کنه؟ بعد همون پسر اولیه گفت: عمو داره این پسره رو می کنه. بعد اون یکی گفت: چرا می کنه؟ کردن یعنی چی؟ قدرت گفت: واسه این که این پسره کووووووونیه. کییییرشو از کونم کشید بیرون و یه دونه زد رو کونم و پرسید: این اسمش چیه؟ بچه ها گفتن: کون. قدرت دوباره پرسید: این پسره داره چی به من می ده؟ دوباره بچه ها گفتن: کونشو. و قدرت ادامه داد: به بچه ای که کونشو به بقیه بده چی می گن؟ و بچه ها با خنده گفتن: کونی. بعد قدرت گفت: بیایین یکی یه انگشت به این پسره که کونیه بکنید و بهش بگین کوووونی. اول از همه هم همون پسره که گفته بود ولش کن اومد جلو و انگشتشو تا ته کرد تو کونمو گفت: کووووونی. و بعد از اون بقیه هم به گفته قدرت یکی یکی انگشتم کردن و گفتن کونی. بعد در گوش من گفت: بسه یا بقیه بچه ها رو هم بگم بیان بهت بگن کونی؟ گفتم: بسمه دیگه آبرومو نبر. تو که داری می کنی دیگه. گفت تا تو باشی از دستم در نری. کسسسس کشش دوبار منو پیچوندی. بعد به بچه ها گفت: هر وقت این پسره رو دیدین بهش بگییین کووونی. به دوستاتون هم بگین. حالا دیگه برین من با این کوووون گشاد کار دارم. بچه ها رفتن اما دوباره اونی که اول گفته بود بذار بره برگشت و گفت: عمو می شه من بمونم نگاه کنم؟ قدرت گفت: اسمت چیه؟ گفت اصغر. ازش پرسید: دوس دارررری ببینی می خوام با این پسره چیکار کنم؟ اصغر در حالیکه دستش رو کیییرش بود گفت: آرره. قدرت گفت: دوس داری کونش بذاری؟ اصغر که خوشحال شده بود با یه لذت کودکانه ای گفت: آررره. بعد قدرت پرسید: ببینم کییرت چقدره. اصغر گفت: خجالت می کشم. قدرت گفت: خجالت نداره بیا جلو تر. حالا دستتو بکش رو سوراخ کون این کس کش و با سوراخش ور برو. اصغر که انگار از این تجربه حسابی حال کرده بود، با دو دستش با لپای کونم بازی می کرد و انگشتشو می کرد تو سوراخم. قدرت که از دیدن این صحنه بین دو تا پسر بچه غرق در لذت بود گفت: حالا همین کار رو با کیییرت بکن. بکش بیرون و بزار کوووووووونش. وقتی تردید اصغر رو دید اومد جلو و اصغر رو زد کنار. کییییرشو گذاشت لای کووون منو به اصغر گفت: بیا با دستت کیییر منو بگییر و بککککنش تو کون این بچه کوووونی. اصغر آروم با دستای کوچیکش کییییر قدرت رو گرفت و گذاشتش رو سوراخ من و گفت: حال چی کار کنم. قدرت کییییرشو از لای مشت اصغر فشار داد و تو کون من فررررروووووش کرد. انگار اصغر هم حالا فهمیده بود باید چیکار کنه. چند باری با دستش کییییر قدرتو تو کون من هدایت کرد و کشیدش بیرون. قدرت گفت: حالا نوبت تو. رو کرد به منو گفت: هی بچه خوشگل کونی یه کم بیشتر خم شو تا قد اصغر آقا به کونت برسه. می خواد کووونت بذاره و واسه دوستاش تعریف کنه چطوری مرد شده. اصغر شلوارشو کشید پائین و کیییییرر کوچولوشو که اندازه کیییر خودم بود رو گذاشت رو سوراخم و فشارش داد داخل. قدرت که موفق شده بود صحنه سکسی دوتا پسر بچه رو برای خودش درست کنه و حال کنه، کیییییرش مثه سنگ شده بود و انگار سرش می خواست از پوستش بزنه بیرون. کییییر قدرت تپل و کوتاه بود. کیییرشو داد دست منو و به گائیده شدن کون من توسط اصغر نگاه می کرد. بعد کیییییرشو از دستم درآورد و رفت پشت اصغر. بعد صدای انداختن تف اومد و بعد صدای آی آی اصغر که می گفت: عموووو چیکااار می کنننیی؟ آآآآخخخ نکن نکن. دردم میاد. عممممووو نننننههههه ددددررررد داررره. اصلا نمیخوووام. ولمممم کن. قدرت گفت: نترس عمووو. الان درست می شهه. یه کم صبر کن. تو فقط این بچه کوووونییی رو بکن نذار در بره. بعد به دوستات هم بگو. فهمیدم قدرت می خواد ترتیب اصغر رو هم بده. چون اصغر دوباره گفت: آیییی عموووو در بیار. داغوووون شدم. قدرت دستشو آورد جلو و کمر منو گرفت و اصغر رو بین خودشو من محصور کرد. بعد شروع کرد تلنبه زدن. صدای آخ آخ های اصغر به هق و هق گریه تبدیل شده بود. اما قدرت بدون توجه به التماس های اصغر داشت کییییرشو تو کوووون این بچه جااا می کرد. وقتی بغض اصغر شکست و زد زیر گریه، فهمیدم قدرت کیییرش و کامل تو کون این بچه فرو کرده. اما دیگه کار از کار گذشته بود. حالا دیگه اصغر هم کونشو سر یه کنجکاوی به باد داده بود. یه کم که کیرش تو کون اصغر جا باز کرد، جای منو با اون عوض کرد و گفت: حالا ببین با این بچه خوشگل چیکار می کنم. کییییر اصغر همچنان شق و سفت بود. اما داشت با انگشتش کونشو می مالید و اشکاشو پاک می کرد. قدرت منو قنبل کرد و با شدت تو کونم تلنبه هاشو شروع کرد. بعد از من پرسید تا حالا چند نفر کردنت؟ منم که دیگه به کیییییییر قدرت عادت کرده بودم و به نوعی داشتم باهاش حال می کردم گفتم: آقا امیر، آقا عبداله، داود، غلام، مهرداد، علی، مرتضی، احمد، امین، نجیب، پیام و شما. قدرت گفت: اصغر آقا رو از قلم انداختی. باید اسم اون رو هم جزو بکن هات به حساب بیاری. اصغر که از شنیدن اسم خودش خوشحال شده بود، انگار درد کون دادنش رو فراموش کرده بود و طفلک نمی دونست که قدرت اون رو هم کونی کرده و دیگه کارش تمومه. تو همین لحظه بود که قدرت کمرمو گرفت و به سمت خودش کشید و با یه حالت خاصصصی گفت: جوووووووون بچه کوووونییییییی. آبمووووو تو کوووووننتتتت خالییییی کردم. اووووووووف عجب کونی داری کس کششششش. جووووون.
با اتمام کار قدرت، کیرشو از کونم بیرون کشید و گفت: دیگه زیر خواب خودمی. راست می گفتن کونت خیلی نرم و سفیده. موندم چطوری این همه کیر رو تو کونت جا دادی. با کونت خیلی حال کردم. یادت باشه اگر اینبار از دستم فرار کنی چه تو مدرسه باشی چه تو خونتون، میام و جلوی همه کونت می ذارم. فهمیدی؟ با سر حرفش رو تائید کردم و شلوارم رو کشیدم بالا. قدرت که با کردن من حس پیروزمندانه ای داشت، من و اصغر رو ترک کرد و رفت. اصغر گفت: عمو چی رو ریخت توی کونت؟ گفتم: آدم بزرگا یه آبی از کیرشون خارج می شه که بهش می گن آب منی یا آب کیر. اصغر گفت: یعنی ما آب منی نداریم؟ گفتم: نه. باید بزرگ تر بشیم. اصغر گفت: چطوری میاد؟ گفتم: باید کیر رو اونقدر توی کون عقب و جلو کنی تا حسابی خوشت بیاد. وقتی خوشت اومد، اگه بزرگ باشی آبت هم میاد. بعد بهش گفتم: اصغر، قدرت کیییرشو تا کجا کرد تو کونت؟ گفت: فکر کنم همشو کرد. خیلی دردم اومد. نمی تونستم نفس بکشم. بهش گفتم: می دونستی قدرت با این کارش تو رو هم کونی کرد؟ گفت: نخیر هم. من تو رو کردم. به همه هم می گم تو کونی هستی. گفتم: اگه به کسی بگی منم به همه می گم قدرت کردتت. مطمئن باش قدرت هم به همه می گه که کونت گذاشته. اصغر که نمی خواست باور کنه کونش رو به باد داده گفت: می شه من آبش رو ببینم؟ گفتم: دیدنی نیست که. یه چیز داغ و لیزه که بعد از این که آدم بزرگا کسی رو می کنن از کیرشون بیرون می ریزه. اصغر که انگار دوباره تحریک شده بود گفت: می ذاری بازم بکنمت؟ گفتم: کلاس چندمی؟ گفت: چهارم. گفتم: اگه قول بدی به کسی نگی قبول می کنم. بعدش منم تو رو می کنم. اصغر کییییرشو در آورد و مثل قدرت گفت: برگرد تا کونت بذارم. قبل از این که برگردم، کیر کوچولوش رو توی دستم گرفتم و به یاد کیر بابک نشستم و کردمش توی دهنم. اصغر گفت: چیکار می کنی؟ گفتم: هیچی دارم برات تفی مالیش می کنم که بیشتر خوشت بیاد. یه کم که خوردم گفت: بسه دیگه برگرد. برگشتم و کیرشو رو سوراخم گذاشتم و گفتم: حالا تند تند عقب جلو کن. واقعا نمی دونم از کردن من چه حسی داشت، اما بعد از چند دقیقه مثل داود شد و گفت: دست و پاهام داره یه طوری می شه. گفتم: باید ادامه بدی تا دست و پاهات درست بشه. بعد از این که کارش تموم شد گفت: چرا اینجوری شدم؟ گفت: نترس، کارت رو درست انجام دادی. بعد گفت: چرا اینقدر توی کونت آب بود؟ عمو جیش کرده بود؟ گفتم: نه. این همون آبی بود که پرسیدی چیه. یه کم هم بو داره. حالا برگرد منم بکنمت: اما اصغر در حالیکه شلوارش رو می کشید بالا بهم گفت: من که مثه تو کونی نیستم. اینو گفت و به سمت انتهای کانال راه افتاد.
اون شب به این فکر می کردم چرا از دست قدرت فرار کرده بودم؟ چرا ازش می ترسیدم؟ کیرش که بد نبود. آب خوبی رو هم تو کونم ریخته بود. به خاطر این که یه بچه دیگه رو هم بکنه، از کون من مایه گذاشته بود و ترتیب دو تا پسر بچه 10 و یازده ساله رو با هم داده بود. به یاد کیر قدرت کونم دل دل می کرد و دوس داشتم بازم بگیره منو بکنه.
فردا ظهر که می خواستم برم مدرسه، امین رو دیدم. اومد جلو و گفت: شنیدم دیروز قدرت تو کانال جلوی بچه ها کردتت؟ فقط نمی خواستی من بکنمت که اون روز از خونمون در رفتی؟ گفتم: تو از کجا فهمیدی ماجرای دیروز رو؟ گفت: قدرت دیشب خودش بهم گفت. تازه گفت یه پسر بچه دیگه هم اونجا بوده که کونت گذاشته. اون چند نفری هم که انگشتت کردن و رفتن بماند. عجب دهن لقی بود قدرت. همه رو تعریف کرده بود. آبرو برام نذاشته بود این پسره بیریخت و بد قیافه. تصمیم گرفتم دیگه بهش ندم. به امین گفتم: قدرت خود اون پسره رو هم کرد. گفت: می دونم. قدرت یه بچه بازه. اگه از بچه ای خوشش بیاد تا نکنتش ولش نمی کنه. جالبه به هر کی هم که بند کرده، برده و ترتیبش رو داده. گفتم بچه باز یعنی چی؟ گفت: آدم بزرگا از کردن کون کوچولوی بچه ها خیلی حال می کنن و لذت می برن. واسه همینه همیشه دنبال بلند کردن بچه ها هستن. این بچه ها یا مثه تو خوششون میاد و کونی می شن و یا خوشش نمیاد و دیگه نمی دن. اما به کسی هم نمی گن. دیشب هم قدرت از فرصت استفاده کرده و ترتیب جفتتون رو با هم داده. کی نوبت من می شه دوباره اون کون نرمتو بگام. الان بریم تو کانال؟ گفتم: واسه چی؟ گفت: واسه این که بکنمت و کونت بزارم. بهش گفتم دارم می رم مدرسه. نمیشه. اونم قبول کرد یه دفعه دیگه بکنتم.
اون روز همش سعی می کردم با اصغر توی مدرسه روبرو نشم. اصلا نمی دونستم توی همون مدرسه ای هست که منم هستم یا نه. یادم هم نمی اومد که قبلا دیده باشمش. بعدظهر که تعطیل شدیم، دیدم قدرت اومده جلوی در مدرسه و تا چشمش به من خورد اومد جلو و گفت بریم. وای خدایا این پسره چرا اینطوری می کنه. بالاخره آبروی منو تو مدرسه می بره. از ترسم دنبال قدرت راه افتادم ببینم امروز می خواد کجا ببرتم و آبروم رو ببره. به کانال که رسیدیم گفت: همون جای دیروزی. بدون هیچ مقاومتی باهاش وارد کانال شدم. چند تا بچه داشتن ابتدای کانال بازی می کردن. یکیشون تا منو و قدرت دید به بقیه گفت: بچه ها این پسره کونیه. این عمو داره می بره کونش بذاره. دیروزم برد کردش. بیاین از اینجا بریم. میگن هر کی ازین کارا بکنه، پسر خوبی نیست. با ناراحتی به قدرت نگاه کردم و گفتم: ببین چه آبرویی ازم بردی. حتی بچه ها هم دارن بهم می گن کونی. اگه خونوادم بفهمن و آبروم بره تو خوشت میاد؟ اگه مدرسه بفهمه اخراجم می کنن. قدرت گفت: زر نزن بابا، اگه همون روز اول مثه بچه آدم داده بودی الان اینطوری رسوا نشده بودی. کاری می کنم که بچه کوچیکای همه محله ها هم کونت بذارن و بهت بگن کونی. حالا هم بکش پایین ببینم کونده بچه پرو.
شلوارم و کشیدم پایین و رو زمین زانو زدم تا قدرت بکنتم. کیرشو بیرون کشید و بعد از تف مالی، گذاشت درم. سانت به سانتش رو که فرو می کرد می پرسید: رفت؟ و منم جواب می دادم: آررره. بعد می گفت: الان توووووشه؟ جواب می دادم: آررررره توشششه. ادامه می داد: جوووووون تا کجااااااشششش رفته بههههت؟ می گفتم: الان نصففففففشششش تومه. کونم و با دستاش از هم باز می کرد و می پرسید: فشششششششششار بدم؟ منم که از حرفاش حسابی حال به حالی شده بودم و مست ورود کییییییرش به داخل کووووونم بودم، می گفتتتتتم: همشششششششو فشششششار بده. تا ته. تا تخماااااات بکن تووووووووووووم. بعد می گفت: از کیییییییرم خووووووششششششت میاااااااد؟ در جوابش می گفتم: خیییییلی خوووووبه. بکنننن منو. جررررررم بده. کیییییرتو فشارررررر بده. شکمتو بچسبون به کوووووونم. با حرف های من، قدرت آنچنان کیرشو تو کونم می کوبید که صدااااششش تو کانال می پیچید. همینطور که زیرش بودم و با هر ضربه قدرت تو کونم یه آخخ می گفتم، متوجه حضور دو سه تا از همون بچه ها که دیدن قدرت منو آورد ته کانال شدم. یه کم اومدن نزدیک تر. یکیشون گفت اینا دارن چکار می کنن؟ چرا شلوارشون پایینه؟ اون یکی گفت: داره میکنتش. دیروز هم همین جا کرده بودش. یکی از هم محلی هامون دیده بودشون، برام تعریف کرد.
انگار فیلم داشتن تماشا می کردن. قدرت بدون توجه به اون بچه ها داشت کار خودشو می کرد. از رو زمین بلندم کرد و گفت دستات و بزن به لوله جلوت و کونتو قنبل کن برام. می خوام وقتی کیییرم می ره تووووووش رو ببینم. منم که به دادن جلوی دیگران عادت داشتم، بدون توجه به حضور اون پسر بچه ها و حرفاشون، براش قنبل کردم و قدرت کیرشو تا ته تپوند بهم و با دستاش شونه هامو گرفت و با ضربه های محکم کیرشو تو کونم می کوبید. همچین محکم می زد که سوراخم به قارت و قورت افتاده بود. از این صدا قدرت به وجد اومده بود و سعی می کرد هر بار ضربش رو بیشتر و محکم تر کنه. از شدت ضربه های قدرت، توی دلم درد گرفته بود و اون اصلا به این موضوع توجهی نمی کرد.
بچه هایی که اونجا بودن رفتن دنبال بازیشون و فقط یکیشون نشست و تماشا می کرد. قدرت بهش گفت بیا از جلوتر ببین. پسره اومد جلو و بغل من ایستاد. قدرت بهش گفت بیا تو هم امتحان کن. اونم فکر کنم هم سن خودم یا کوچیکتر بود. به قدرت گفت: نه زشته. مامانم گفته نباید جلوی کسی شلوارم رو بکشم پایین. قدرت بهش گفت: اما اگه می خوای بدونی من چیکار می کنم تو هم باید بکشی پایین و دودولتو در بیاری. به مامنت هم نگو که این کار و کردی تا دعوات نکنه. پسره که با حرفای قدرت به هیجان اومده بود، اومد جلوتر. قدرت دست برد و شلوارشو کشید پایین و بهش گفت: دولتو بچسبون به کون این پسره. اونم کیییر کوچولوشو گذاشت لای کون منو خودشو بالا و پایین می کرد. دقیقا بعد از چند لحظه درست مثل اصغر صداش درومد. یاد حرف امین افتادم که می گفت قدرت بچه بازه. انگار من رو هم به همین خاطر می آورد توی کانال که به واسطه من بچه هایی که چشمش گرفته بود رو بکنه. از پشت به این بچه هم چسبیده بود و داشت کییییرشو بهش فرو می کرد. طفلک بچه زد زیر گریه. اما قدرت گفت صبر کن عمو الان خوب می شی. پسره سعی می کرد خودشو نجات بده اما بین منو قدرت گیر افتاده بود. قدرت که کیرشو بهش فرو می کرد ازش می پرسید الان خوبه؟ اونم می گفت: نه عمو دردم میاد. دوباره فرو می کرد و نگه می داشت و ازش سوال می کرد الان بهتره؟ اما بازم پسره می گفت: عمووووو خیلی اذیتم. درش بیار. این چیه داری فشار می دی بهم؟ قدرت بهش گفت: کیرتو محکم به این پسره فرو کن تا کیرت مثل من بزرگ بشه. اسمت چیه؟ گفت: امید. قدرت گفت: امید، باید کیرتو بکنی تو کون این پسره. دیگه درد احساس نمی کنی. طفلک باورش شده بود. تلاش می کرد تا کیرشو بکنه تو کون من، اما با هر فشار قدرت یه آخ بلند می گفت و از درد کونش ناله می کرد. من خودمو ازشون جدا کردم تا ببینم قدرت داره چکار می کنه. به نظر می رسید نصف کییییر قدرت تو کون پسره جا شده و واسه این که بقیه رو هم بچپونه تووووش، با دستش داشت با کییییر امید بازی می کرد و می مالوندش. از صدای گریه امید، بچه هایی که داشتن اون طرف کانال بازی می کردن، دوباره به سمت ما برگشتن. با دیدن اون صحنه یکی شون گفت: بچه ها امید هم داره کون می ده. امید که مثل اصغر فکرشو نمی کرد این بلا سرش بیاد، همچنان از قدرت می خواست که ولش کنه. می گفت: عمو دوس ندارم. نمی خوام دولم بزرگ بشه. بزار من برم. تو همین حالت بود که صدای جیغ امید بلند شد. قدرت محکم نگهش داشت و ولش نمی کرد. بهش گفت: صبر کن صبر کن. الان خوب می شه. اما امید بیچاره داشت جر می خورد. قدرت که اراده ش دست کیرش بود، امید رو به لوله توی کانال چسبوند و کیرشو تو کون کوچولوی امید عقب و جلو می کرد. یواش یواش از صدای دادهای امید کم شد و فقط می گفت: عمو نمی خوام. عمو ولم کن. دردم میاد. دوباره صدای امید بلند شد که می گفت: آییییی. درد گرفت. فشاااار نده. عمو این چیه داری میریزه؟ فهمیدم قدرت آبشو ریخت تو کون امید. بعد امید رو رها کرد و تکیه اش رو داد به لوله. امید شلوارشو کشید بالا و به سرعت از پیش ما رفت.
منم داشتم شلوارمو می کشیدم بالا که قدرت گفت: کجا؟ صبر کن هنوز تو رو نکردم. می خوام بکنمت. واسه تو هم آب کیر کنار گذاشتم. با رفتن باقی بچه ها، دوباره منو قدرت تنها شدیم. با راست شدن کیرش دوباره افتاد به جون کون من و تا می تونست بهم تلنبه زد. مگه آبش میومد. سوراخم به سوزش افتاده بود و اذیت می شدم. اما تا آب قدرت نمی اومد امکان نداشت ولم کنه. بهش گفتم: چرا آبت نمیاد؟ گفت: از بس گشادی. کون امید رو دیدی. با دو تا تقه آبمم اومد. اما تو گشاد شده کونت. طول می کشه تا دوباره آبم بیاد. گفتم: پس بریم. خیلی دیرم شده. گفت: تا اون کون نرمتو جر ندم که جایی نمی ری. واسه همین دوباره قنبل کردم و اجازه دادم قدرت روی کونم سوار بشه. کییییییییر تپلشششش رو بهم فرو می کرد و حال می کرد از کردنم. منم سعی می کردم با بالا و پایین کردن کونم زیر کییییییررررش و زدن حرفای حشری کننده، بیشتر شارژش کنم تا زودتر آبشو بیاره و ولم کنه. از کییییرش تعریف می کردم. از کلفتیش و سر سفتش. از تقه هایی که بهم می زد و زیر وزنش نفسمو می گرفت. با هر ضربه کیییییرش تا دسته می رفت تو و کامل درش می آورد بیرون و با یه صدای قارت دوباره فروووووش می کرد. وقتی کمرم رو گرفت و به سمت خودش کشید فهمیدم لحظه فوران آب منی قدرت فرا رسیده. با یه فشار وحشتناک، همه کییییییرررششششو به هم چپوند و گفت: آماده ایییی؟ وقتی داغی آبشو تو کووووونم حس کردم یه شادی و رخوت خاصی به سراغم اومد. با خالی شدن کیر قدرت تو کونم، یواش یواش کیرش شل شد و از سوراخم در اومد. بدون این که چیزی بگه شلوارشو کشید بالا و رفت.
اون هفته که ما نوبت عصر بودیم، قدرت هر روز می اومد جلوی مدرسه و وقتی می آمدم بیرون، منو با خودش می برد توی کانال و کونم می گذاشت. یبار وقتی داشت تقمو می زد و کییییییییییرشو تو سوراخم عقب و جلو می کرد، بهش گفتم: تو یه هفته هست که هر روز داری منو می کنی. هر طور که دوس داشتی و جلوی هر کی که بوده، منو کردی. ازت یه چیزی می خوام. در حالی که به شدت کمر زدنش اضافه شده بود، گفت: بگو چی می خوای؟ گفتم: فقط ازت می خوام که آبروم رو دیگه جایی نبری. به کسی نگی. جلوی اونایی که میان و منو و تو اون حالت می بینن، بهم سرکوفت نزنی. برای اولین بار بهم گفت: چون بچه خوبی هستی و این یه هفته حسابی کار کیرمو راه انداختی، منم بهت قول می دم که دیگه جلوی کسی آبروت رو نبرم. به شرطی که هر وقت ازت کون خواستم، فوری بیایی و بهم کون بدی. منم قبول کردم.
چهارشنبه عصر که از مدرسه اومدم بیرون، برخلاف روزای دیگه از قدرت خبری نبود. یه کم این طرف و اون طرف رو نگاه کردم. اما واقعا نبودش. به سمت خونه راه افتادم. از همون مسیر همیشگی رفتم. به کانال که رسیدم، پیش خودم گفتم بزار یه سر هم به اینجا بزنم. کسی داخلش نبود. تقریبا تا وسطای کانال که رسیدم، دیدم جلوتر انگار صدای حرف میاد. یواش رفتم جلوتر. وقتی رسیدم جا خوردم. قدرت رو دیدم که امید رو آورده بود تو کانال و داشت می کردش. ناراحت شدم. اما نشستم و کون دادن امید رو تماشا کردم. قدرت داشت بهش می گفت: دیگه دردت نمیاد؟ الان خوبه؟ امید هم تو همون حالت که زیر قدرت بود می گفت: خوبه. فقط فشار نده. دردم میاد. امید چشمش که به من خورد یه دفعه پرید بالا و سعی کرد خودشو جمع کنه. اما قدرت که منو دید گفت: تو هم اومدی کون بدی؟ گفتم: نه جلوی مدرسه ندیدمت. همینطوری اومدم تو کانال که دیدم اینجا صدا میاد. قدرت گفت بزار امید رو بکنم، بعدش تو رو هم می کنم.
برای اولین بار بود که من ناظر کون دادن یه بچه دیگه بودم و خودم نقش اولش نبودم. حسش برام جالب بود. از دیدن صحنه کون دادن امید و کارایی که قدرت داره باهاش می کنه، احساس کردم کیرم داره راست می شه. تازه اون موقع بود که می دیدم وقتی یه نفر کون می ده چطوریه و وقتی یه نفر داره می کنه چه حرکاتی انجام می ده. قدرت به امید می گفت کون کوچولو. به کون امید چنگ می زد و کییییییییر تپلش رو تو سوراخ امید عقب و جلو می کرد. با صدای نفس نفس زدن های قدرت، شدت ضرباتش هم بیشتر شد و صدای اعتراض امید هم بیشتر. مدام می گفت: عمو اینطوری نه. دردم میاد. نهههه فشار نده. آخخخخخخ. در بیارش . دیگه نمی تووووونم. آییییی. بسمه دیگه. داره می سوزه. وقتی دید قدرت گوش نمی کنه، خودشو از زیر قدرت کشید بیرون و در حالیکه دستش رو سوراخش بود و گریه می کرد، گفت: دیگه نمی خوام. داغونم کردی. قدرت حاج و واج به امید نگاه می کرد که گریه کنان به سمت ورودی کانال راه افتاد. وقتی که دید ضد حال خورده به من نگاه کرد و گفت: حالا نوبت تو. بکش پایین قنبل کن. تا من کشیدم پایین و زانو زدم، قدرت پرید رو کونمو و بعد از انداختن تف رو سوراخم، کییییییرششششو که مثل سنگ شده بود چپوند توششششش و با سرعت شروع به تلنبه زدن کرد. قدرت بازوش رو دور کمرم حلقه کرد و با فشار کیییییرش تو کونم، تخماشو چسبون به لاچ کونم و تموم آبشو با فششششششااااار تو سوراخ داغم خالی کرد. یه دقیقه بعد کیرشو از تو کونم بیرون کشید و بدون این که حرفی بزنه رفت. شلوار و شورتمو کشیدم بالا و کیفمو برداشتم و به سمت خونه ره افتادم. آب کیییییر قدرت تو کونم تکون تکون می خورد. حس کردم می خواد از سوراخم بریزه بیرون. خیلی سریع تا خونه رو طی کردم و فوری رفتم توی حموم و سوراخم رو توی آینه دید زدم. بعد آبی رو که تو کونم ریخته شده بود رو توی مشتم خالی کردم و به رسم همیشه مالیدمش روی سوراخمو تخمام و کییرم.
هفته بعد که ما نوبت صبح مدرسه بودیم، بدون هیچ اتفاقی گذشت. اما روز شنبه که عصر از مدرسه اومدم بیرون، دیدم قدرت منتظرمه. دنبالش رفتم تا توی کانال. ته کانال که رسیدیم دیدم امین هم اونجا منتظرمه. دوتایی با هم نوبتی حسابی از خجالت کونم دراومدند و کونم گذاشتند.
     
  

 
ته کانال با راننده جرثقیل
دو روز بعد دیگه خبری ازشون نبود. سه شنبه که از مدرسه به سمت خونه می رفتم، دیدم یه جرثقیل نزدیک کانال پارک کرده و یه سری لوله هم کنار کانال هست. تقریبا همه لوله های داخل کانال رو به هم جوش داده بودند و به نظر می رسید دیگه کانال رو قراره پر کنند. این لوله ها هم اضافه بودند که از توی کانال کشیده بودنشون بیرون. پیش خودم گفتم تا کانال رو نپوشوندن، برم یه چرخی داخل کانال بزنم. شاید قدرت دوباره امید یا اصغر رو برده باشه که بکنتشون. هیچ کدوم از بچه ها نه بیرون کانال و نه داخل کانال نبودند. به سمت ته کانال راه افتادم. اما هیچکس نبود.
وقتی داشتم بر می گشتم یه آقایی داشت می اومد به سمت ته کانال. یه مرد هیکلی که شکم داشت و سبیل هاش روی لبهاش رو پوشونده بود. یه دستمال دور مچش بسته بود و موقع راه رفتن یه کم نفس نفس می زد. چشمش که به من خورد گفت: بچه اینجا چی می خوای؟ گفتم: اومدم با دوستام بازی. گفت: مگه کانال جای بازیه؟ دوستات کو؟ گفتم: هیچکس نیست. گفت: نمی ترسی تنها اومدی تو این کانال؟ اگه یه دفعه ریزش کنه، نمی گی می مونی زیر آوار خاک! ازش پرسیدم: شما کی هستی؟ گفت: از بیرون رد می شدی یه جرثقیل کنار کانال ندیدی؟ گفتم چرا دیدم. گفت: من رانندشم. گفتم: من خیلی جرثقیل دوس دارم. تو خونه هم یه ماشین اسباب بازیش رو دارم. باهاش ماشین های دیگم رو بلند می کنم و بازی می کنم. راننده جرثقیل گفت: دوس داری بری توی اتاق جرثقیل و از نزدیک واقعیش رو ببینی؟ با ذوق گفتم: آره خیلی دوس دارم. گفت: باشه می برمت توی اتاقش رو ببینی. اما قبلش با هم بریم ته کانال. گفتم: باشه. به ته کانال که رسیدیم، گفت: تو جیش نداری؟ گفتم: نه. گفت: اما من جیش دارم. اگه دوس داری بیا با هم جیش کنیم بعد بیریم توی ماشینم. گفتم: آخه من جیش ندارم. بدون این که حرف دیگه ای بگه، زیپش رو کشید پایین و کیرش رو از لای زیپش درآورد. وااااای عجب کیری داشت. چشم از کیییییرش بر نمی داشتم. نمی دونم چرا کییییرش نیمه راست بود. یه کم با سر کیرش بازی کرد و گفت: بیا جلوتر. رفتم نزدیکش ایستادم. دستم رو گرفت و برد گذاشت رو کیییییررررررششش. اوووووووف چقدر داااااااغ بود لامصب. دستم رو کشیدم. گفت: چرا دستت رو کشیدی؟ گفتم: خوب الان می خوای جیش کنی، میریزه رو دست من. گفت: نترس. الان جیش نمی کنم. بعد دوباره دستش رو آورد و دستمو گرفت و برد گذاشت رو کییییییررررررش. با یه کیر جدید مواجه شده بودم. دست خودم نبود. داشتم شل می شدم. انگار هربار که کیر جدیدی می دم شل می شدم. بزرگی و کوچیکیش واسه من یازده ساله دیگه فرقی نمی کرد. مهم جدید بودنش بود. راننده جرثقیل که متوجه این حالت شده بود، دستم رو دور کیرش حلقه کرد و به حالت جق، رو کیرش بالا و پایین می کرد. کیرش که کامل راست شد تقریبا دو برابر اندازه چند لحظه قبلش شد. دکمه شلوارش رو باز کرد و کل کیرش رو از شورتش کشید بیرووون. دستامو کشید رو تخمای بزرگش و یه جووون گفت. بعد ازم پرسید: دوس داری قبل از این که ببرمت تو اتاق جرثقیل، با دکلش بازی کنی؟ گفتم: باشه بریم. گفت: جایی نمیریم. اینی که تو دستته دکل جرثقیل خودمه. دوست داری با دکلم ببرمت بالا؟ گفتم: چجوری؟ با دستش کونم رو گرفت و انگشتش رو گذاشت روی سوراخم. بعد گفت: مثلا این لوله رو باید جابجا کنیم. تو زنگ زدی که جرثقیل بیاد. منم اومدم و دکلم رو می کنم توووووش و برات جابجاش می کنم. دوس داری این بازی رو؟ گفتم: باشه. گفت: پس لوله ات رو آماده کن. پرسیدم چکار باید بکنم؟ گفت: باید شلوار و شورتت رو بکشی پایین تا دکلم کارش رو انجام بده. راننده که دید من تسلیمش هستم و تا چند لحظه دیگه دکلش تو کونم جا میگیره، با شدت کیررررش رو می مالید و منتظر بود تا کون لخت منو ببینه. وقتی جلوش کشیدم پایین و کون کوچولو و سفید منو دید یه جوووووون حشری گفت و با دستای بزرگ و زمختش شروع کرد به مالیدن لپای کونمو و سوراخمو انگشت کردن. انگار دیگه طاقت نداشتم. واسه ورود کییییییر دااااغغغغشششش به سوراخم، بی تابی می کردم. وقتی دید آماده شدم گفت: الان برات جابه جاش می کنم. بعد دیدم اومد جلو و در حالی که کییییررش توی دستش بود، شروع کرد روی سوراخم مالوندنش. دااااغغغییی کییییییررررش انگار دیووونم داشت می کرد. یه کم به کیییرش تف مالید و گذاشتش لای پام. شروع کرد به لاپایی کردن. وقتی کیییرررششش از لای رونهای کوچیکم رد می شد و از زیر تخمام، سرش می اومد بیرون، چه حالی بهم دست می داد. چقدر نسبت به کییییییر خودم بزرگ بود. کییییرم من از شدت هیجان یا ترس، خوابیده بود و تو خودش جمع شده بود. منتظر بودم ببینم کی قراره این مرد چاق سیبیلو این دکل کلففففففت و داغش رو بفرسته تو سورااااخ تنگ و بچه گونه ام. مرده که حسابی حشری شده بود. دوباره کیرشو با دستش گرفت و دوباره با قدرت رو سوراخم بالا و پایینش می کرد. می خواستم بهش بگم پس چرا فررررووووووشششش نمی کنی. وقتی داشت با کیییییرررش سوراخمو می مالید، انگار متوجه دل دل کردن کونم شد. واسه همین پرسید: با دوستات تو کانال چه بازی می کنی؟ گفتم: هر بازیی که بشه. یه کم دیگه کییییرشو مالوند لای پا و سوراخم. بعد در حالیکه داشت رو سوراخم تنظیمش، کیییرش لیز خورد و رفت لای پام. تخمام رو مالوند و دوباره سرش زد بیرووون. وقتی سر کییییییرش رو دیدم، ناخودآگاه با دستم سر کیییییررششش رو گرفتم تو مشتم و باهاش بازی کردم. اونقدر بزرگ بود که تموم مشت بچه گونه منو پر کرده بود. راننده جرثقیل وقتی این حرکتو از من دید، گفت: ببینم نکنه کونی هستی بچه؟ به جای این که بهش جواب بدم، جلوش بیشتر دولا شدم و یه کم کونمو براش تکون دادم تا زودتر ترتیبمو بده. اونم از خدا خواسته کیییییررررشو تف مالی کرد و گذاشت رو سوراخم. بعد در حالیکه نفس نفس می زد در گوشم گفت: آماده ای دکلم رو یواش یواش فرو کنم و بلندت کنم؟ گفت: بله. ولی قول بده یواش یواش فرو کنی. گفت: دردت نمیاد؟ اگه ناراحت می شی نکنم تووووو. یه کم کونمو رو کیرش بالا و پایین کردم و بهش بله رو دادم. با گرفتن تائید از من کییییییییییر حشششششری و گنده اش رو تا تخخخخخخماششششش بهم فرو کرد و بدون معطلی با کییییییرررررررش منو برد بالا. وقتی بردم بالا، انگار ولم کرد و من روی کیییییررررش لیز خوردم و کییییررررش تو کوووونم فروووووو رفت. اما شکم بزرگش نذاشت تا ته بره تووووو. از درد به خودم پیچیدم و گفتم: آخخخخخخ. گفت: چی شد؟ گفتم: خیلی دردم اومده. منو بزار زمین. گفت: صبر کن تا دکلم تو لوله ت جا باز کنه. گفتم: آخه نمی تونم نفس بکشم. برای اینکه حواسمو پرت کنه ازم پرسید: ببینم چند سالته؟ گفتم: یازده سالمه. اینو که گفتم انگار حشری تر از قبل شد و گفت: جووووووون چه کونی داری. الان جای دکلمو برات درست می کنم. بعد منو گذاشت زمین و گفت قنبل کن. بلدی؟ گفتم: بله. روی زانوهام نشستم و کونم و براش دادم بالا. سرم رو بردم پایین و وزنمو انداختم روی آرنجام که رو زمین بود. اون هنوز ایستاده بود و داشت آماده شدن منو نگاه می کرد. منم داشتم کیییییرررررشششششو می دیدم که چطوری از شدت خواستن توی هوا دل دل می کرد و بالا می پرید. مرده که حسابی از دیدن کونم تو اون حالت حال کرده بود، وسط دوتا پام نشست و تفش رو انداخت رو لای کونم و کیرش رو روی سوراخم گذاشت. بعد دوباره یک دفعه اون دکل دااااااغ و حشریش رو تا ته ته بهم فرووووو کرد. دوباره با گفتن آآآآخخخخخخخخ دردم اووووومد، بیشتر دیووونش کردم. اونم کییییرررشو که تا ته فرو کرده بود توووم نگه داشت. بعد کونم رو تو دستاش گرفت و شروع کرد به چرخوندن کمرش و کیییییرش تو سوراخم. انگار کییییرررش از ته روده ام رد شد و داشت یه جای جدید رو لمس می کرد. واسه همین منم کونمو به سمتش فششششششاررررر دادم تا بیشتر از درازی و کلفتی کیییرش حال کنم. راننده جرثقیل که با این حرکات من غافل گیر شده بود، با گفتن جوووووون، کووووونی، بچه کوووونی، چاقال، محکم کیییییرش رو بهم می تپوند و کمر می زد. با هربار کمر زدن و درآوردن کیرش و فرو کردن مجددش، شکمش می افتاد رو کمرم و به کمرم فشار می آورد. داشتم فکر می کردم الان که لای پاهام نشسته و داره تو کونم تلنبه می زنه، چه صحنه ای رو داره می بینه. حتما وقتی کییییرشو در میاره کون سفید و کوچولوی منو می بینه که از هم باز شده و یه سوراخ تشنه کیییییر وسطش معلوم می شه. بعد که کیرشو فرو می کنه، باز شدن این سوراخ رو با اندازه قطر کییییرش می بینه تا جائیکه شکمش میاد جلو و دیگه کون کوچولوم رو نمی تونه ببینه. تو این افکار بودم که تو یه لحظه انگار داخل سوراخم آتییییییششششش گرفت. با همه وجوووودش کیییییرش رو تا ته ته فرو کرد و شلنگ آبببببببششششش رو وا کرد. جهش و راه افتادن آب کییییررررش رو توووو کووووونم حس می کردم. یه کم بعد در حالی که هنوز کییییرش تو کونم داشت دل دل می کرد، بوی آب منی تو فضای انتهای کانال پیچید. بهش گفتم: این بوی چیه؟ گفت: آین بوی آب کییییرمه که تو کون کوچولوت خااالیشش کردم. اینقدر آب منی ریختم تو کونت که فکر کنم حامله بشی. من از ترس خودمو به جلو کشیدم و این حرکت من باعث شد کیرش با صدا از کونم دربیاد. گفت: چکار می کنی بچه کووونی؟ گفتم: خوب گفتی می خوای حامله ام کنی. من نمی خوام حامله بشم. آبروم می ره. راننده جرثقیل زد زیر خنده و گفت: الحق که هنوز یه بچه ای. پسر جون مردا حامله نمی شن نترس. بعد بلند شد و همون جا جلوی چشم من شروع کرد به جیش کردن. کیرش هنوز شق بود. دلم می خواست یبار دیگه دکل جرثقیلش رو تو کانالم فرو کنه.
رو کرد بهم و گفت: الان دیگه نمی شه بریم تو جرثقیل. اما اگه فردا بیای می برمت تو اتاقش و می زارم با دنده هاش بازی کنی. من نفهمیدم منظورش دکل و دنده های خودش بود یا ماشینش. اما حالی که با کیرش کرده بودم خیلی خوب بود. مخصوصا آبی که تو کونم ریخته بود. فکر کنم یه نصف استکان منی تو کونم بود. قبل از اینکه کیرش رو بکنه تو شورتش، دستمو بردمو دور کییییرش حلقه کردم. یه کم خودشو جم کرد و گفت: چیکار می کنی؟ گفتم: چقدر بزرررررررگه. گفت: چی بزرگه؟ در حالیکه تکونش می دادم گفتم: همیییین دیگه. دستشو کشید رو کونمو یه فشار به لپای کوچیک کونم داد و گفت: دوسش داری؟ با سر حرفشو تائید کردم و با دستم از سر تا ته کیییییرشو طی کردم. به تهش که رسید، دستمو نگه داشت و گفت: می دونی تا کجا تو کون کوچولوت فروش کردم؟ گفتم: نه. گفت: تا همین جایی که الان دستته. تا ته ته کیییییرم رفت تو کونت. فکر نمی کردم بتونی تحملش کنی. فقط یه کونی می تونه همچین کیری رو تو خودش جا بده. چند نفر کردنت؟ گفتم: بچه های محلمون. دوباره به کونم چنگ زد و گفت: فردا یکی دیگه از دوستامم میاد اینجا. اون کمپرسی داره. همین موقع بیا اینجا تا اگه کانال خلوت بود با اون دوستم بکنیمت.
وقتی رسیدم خونه رفتم سوراخم رو بعد از باز شدن با کیر راننده جرثقیل ببینم. وقتی آینه رو گذاشتم و بازش کردم، از تو کونم آب راننده راه گرفت. اما به صورت قطره قطره و سفت بیرون می اومد. چقدر آبش سفت بود. وقتی همش رو خالی کردم، تو مشتم پر شده بود. بوش توی حموم پیچیده بود. حسابی باهاش تخمام و کیرم و سوراخ کونم و مالوندم.
شب موقع خوابیدن داشتم به این فکر می کردم که فردا راننده جرثقیل و دوستش قراره منو ببرن توی ماشیناشون و از نزدیک داخل اتاق یه جرثقیل و کمپرسی رو ببینم. شاید هم تو همون ماشیناشون منو کردن و من یه جای جدید رو امتحان کردم. دلم می خواست همون لحظه پیشم بود و دوباره با اون کیییییر گنده ش جرم می داد و آبشو تو کونم می ریخت. بعد انگشتمو بردم تو شورتم و یه کم سوراخمو مالوندم. یکم تو کونم فرو کردم و آوردم جلوی بینیم. دوس داشتم وقتی بوش می کنم، بوی آب منی بده. بعد شروع کردم اسم کسایی که منو بردن و کردن رو با خودم مرور کردن. آقا امیر، آقا عبداله، داود، غلام، مهرداد، علی، مرتضی، احمد، امین، نجیب، پیام، قدرت، اصغر و امروز هم راننده جرثقیل. تا امشب 14 نفر شدن. کسایی مثه آقا امیر سه ماه هست که دارن مدام منو می کنن. یکی هم مثه راننده جرثقیل فقط یبار کردتم. تا به امشب 14 تا کیر بزرگ و کوچیک دیدم که بعضی هاشون اشکم و درآورده و بعضی هاشون رو هم اصلا حس نکردم. از این 14 نفر، 10 نفرشون تو کونم آب منی ریختن و من آبشونو به کیر و خایه و سوراخ کونم مالیدم. چهار نفرشون هم هنوز آب منی نداشتن. داشتم با خودم به فردا فکر می کردم که خوابم برد.
     
  
زن

 
nicenightgay
دمت گرم. خیلی عالی مینویسی
     
  
صفحه  صفحه 4 از 12:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  9  10  11  12  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

چطور در سن پایین کونی شدم

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA