انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 8 از 12:  « پیشین  1  ...  7  8  9  10  11  12  پسین »

چطور در سن پایین کونی شدم



 
shahinmolaei
حست رو درک می کنم. تا حالا بیشتر از هزار بار دلم خواسته و هوس اون روزها رو کردم.
     
  
مرد

 
nicenightgay
دقیقا ، بخصوص مدارس غیر انتفاعی که خیلی وضعشون خرابه... دخترا خیلی حشرین یا لز میکنن یا هر روز با یه پسر رل میزنن...
باز خوبه آبجی تون تو این مسیر نیوفتاد...
     
  
مرد

 
nicenightgay
آخه شما داستان زندگی تونو خیییلی خوب مث یه رمان نویس ماهر مینویسی که خواننده خسته نمیشه و میره تو بحر داستانت و منتظره که ببینه قراره اتفاق بعدی داستانت چطوری شکل بگیره...
     
  
↓ Advertisement ↓

 
arashkir20
شما لطف دارین.
     
  

 
سکس خشن با پسرعموم و فرصت طلبی دوستاش
با باز شدن راه سوراخم به روی کیر وحشی پسر عموم، تقریبا هر هفته دو یا سه شب میومد خونمون و بعد از این که همه می خوابیدن، یواش میومد زیر پتوی من و بعد از تف مالی کییییرش، هلش می داد تا ته تو سوراخ کونم. اوتقدر داغ و حشری بود که مثل سنگ سفت می شد. برای این که تسلط کافی روم داشته باشه، در همون حالتی که پشتم بهش بود، پاهام رو توی شکمم جمع می کرد تا سوراخ کوووونم بدون هیچ مزاحمتی جلوی سر کییییررررش قرار بگیره. برای خود منم صبر کردن و تحمل کردن و گذر زمان سخت شده بود. تقریبا از بعدظهر که میومد همش منتظر بودم شب بشه و همه بخوابن تا اون با کیرش بیاد سراغم و تقم رو بزنه. هر چند که اولش که فروووو می کرد، یه درد بدی توی ناحیه سوراخم و درز کونم می پیچید. اما دردش رو دوست داشتم. عقب جلو رفتن کییییرش رو با همه وجودم تو خودم حس می کردم و از داغی و کلفتی کیرش لذت می بردم.
تا صبح، آب منیش رو تو کونم حفظ می کردم و صبح که می شد، به یاد اولین روزی که نشونم داد شبش چطوری کونم رو فتح کرده، بعد از بیدار شدن با هم می رفتیم توی حموم تا کیییرش و فشار بده تو کونم و بعد بکشه بیرون تا آبش از سوراخم راه بگیره.
وقتی موقعیت رو مناسب می دیدیم، یواشکی می رفتیم توی زیر زمین خونمون و توی حالت قنبل، حسابی بهش کون می دادم. سعی می کردم یه طوری قنبل کنم که اون بطری سفید رنگ وایتکس جلوی چشمم باشه. آخه یک هفته درد کشیدم تا تونستم اون بطری رو تو کونم فرو کنم تا راه برای کیر پسر عموم باز بشه.
با اومدن اون به خونمون، تقریبا ارتباطم با پسر عموی کوچیکترم تقریبا قطع شده بود. شایدم به عمد این کار رو می کرد تا دیگه با داداشش رابطه نداشته باشم. یک ماهی به همین شکل گذشت. آخرای هفته بود که یه شب اومد دنبالم و گفت که خونواده عموم رفتن مسافرت و توی خونه تنهاست. با این شرط که برای ناهارها و شام ها بیایم خونه ما، اجازه منو گرفت و بعد از خوردن شام، با هم رفتیم خونشون. به خاطر شغل عموم، خونشون توی خونه های سازمانی قرار داشت. به محلشون که رسیدیم، بچه ها داشتن گل کوچیک بازی می کردن. از ما هم خواستن که توی بازیشون شرکت کنیم. تقریبا دو یا سه دست که بازی کردیم، پسر عموم بهم گفت: یه سر بریم خونه و دوباره بر می گردیم. بهش گفتم: خوب تو برو و برگرد. من بازی می کنم تا بیایی. اما اون در گوشم گفت: می خوام بکنمت. دیگه نمی تونم بازی کنم. بعد رو کرد به دوستاش و گفت: ما میریم خونه اما دوباره بر می گردیم پیشتون. انگار همه بو بردن که یه خبرایی هست که ما داریم می ریم خونه. تا اون شب من دوستاش رو ندیده بودم. اونا هم منو ندیده بودن. اما کنجکاو شده بودن که این بچه خوشگل کیه که امشب همراه دوستشونه. بهش گفتم: چرا نگفتی من پسر عموت هستم؟ گفت: بزار تو خماری این که تو کی هستی بمونن. گفتم: آخه بد نگاهم کردن. جواب داد: گه می خوره هر کی تو رو بد نگاه کنه. اینا همه از من حساب می برن. دروغ نمی گفت. چون هم کشتی گیر بود و هم بارها دیده بودم که چه دعواهای خفنی کرده.
به خونه که رسیدیم، یه تشک انداخت روی زمین و گفت: کامل لخت شو. منم لباسام رو کامل از تنم در آوردم. شروع کرد با بدن سفیدم بازی کردن و دستش رو روی کون و سینه ها و شکمم می مالوند. یه کم با دولم ور رفت و گفت: به شکم بخواب. بعد افتاد به جون مالوندن لپای کونم. چقدر خوب این کار و می کرد. تا اون شب هیچ کس اونطوری کونم رو نمالیده بود. هر کس برده بودم، بعد یه کم مالوند کونم، انگشتش رو رسونده بود به سوراخم و بعد هم فرو کرده بود بهم. اما اون حالا حسابی داشت بهم حال می داد. یواش یواش قدرت انگشتاش واسه مالیدن کونم بیشتر شد و بعد از چند دقیقه داشت با شدت چاک کونمو از هم باز می کرد و به لپاش چنگ می زد. لباساش رو کامل درآورد. اومد جلوم زانو زد و سرم رو تو دستاش گرفت. بعد گفت: دهنت رو باز کن. پرسیدم برای چی؟ گفت: تو فقط باز کن. سر کیییییرش جلوی صورتم و لبام بود و بوی کیییییر و شهوت رو به وضوح حس می کردم. دهنم رو که باز کردم، کیییییرش رو هل داد تو دهنم و یه کم عقب جلو کرد. حالت اوغ زدن بهم دست داد. یه کم کشیدش بیرون. گفتم: چکار می کنی؟ حالم بد شد. گفت: می خوام کییییرمو بکنم تو دهنت. می خوام وقتی بهت می گم کیرم تو حلقت، قشنگ حس کنی یعنی چی. بعد دوباره سررررششش رو گذاشت رو لبام و شروع کرد به فشار دادن. برای این که لبم با فشار کیییرش پاره نشه، دهنم و باز کردم تا بتونه کییییررررشششششو فرو کنه تو دهنم. اما انگار که طاقتش تموم شده باشه، سریع کشیدش بیرون و پرید روم. یه کم کلفتی کیییرشو لای لپای کونم کشید و خوابید روم تا آروم تر بشه. وقتی لای کونم خوابوندش، تازه فهمیدم چقدر کیرش کلفته. بعد دستشو آورد زیر شکمم و رسوندش به دولم. با بالا و پایین کردن کمرش، سر کیرش و رسوند به سوراخم. بعد در گوشم گفت: یه کم شکمت رو بیار بالا. به محض این که شکمم رو آوردم بالا، جفت دستاش رو برد زیر رون هام و با قدرت منو کشوند به سمت خودش. هم زمان کییرررششش رو که روی سوراخم تنظیم کرده بود رو با همه توانش بهم فررررررووووو کرد. انگار سقف خونه رو روی سرم خراب کرده بودن. فقط دنبال راه فرار بودم. اما مگه از دستای پر قدرتش می تونستم در برم. تقلاهای من جز خسته کردن خودم و فرو رفتن بیشتر کیرش تو کونم نتیجه دیگه ای نداشت. با همه توانی که داشتم داد زدم: آآآآآآآآییییییی کوووووونم. ججججججججججرررررر خوردم. اما اون همینطور که رون و شکمم رو با دستاش بالا نگه داشته بود، باقی کییییرش رو هم بهم فرررررو کرد و بعد خوابید روووووم. میلیمتر به میلیمتر کییییرش که تو کونم فرووووو می رفت رو حس می کردم و درد می کشیدم. تموم تنم گر گرفته بود و زیرش نمی تونستم نفس بکشم. به سختی گفتم: جون مادرت درش بیار. دارم می میرم. بیخ گوشم گفت: اگه درش بیارم بازم همین جوری می کنمتا. از درماندگی و درد قبول کردم و گفتم: باشه هرچی تو بخوای، فقط الان بزار نفسم بیاد بالا دارم می میرم.
کیییییرش و یک دفعه از کونم کشید بیرون که باعث شد یه صدایی مثه ترکیدن بده. بعد سریع خوابید روم تا در نرم. بهش گفتم: جان هر کی دوست داری از روم بلند شو تا یه کم حالم جا بیاد. دیدم دوباره داره کیرشو رو سوراخم تنظیم می کنه. شروع کردم خودمو تکون دادن تا نتونه دوباره همون بلا رو سرم بیاره. اما اون با پاهاش محکم پاهای منو به هم جفت کرد و نذاشت تکون بخورم. چون کشتی هم بلد بود تموم راه های فرار منو بسته بود. قبل از این که نفسم طبیعی بشه، دوباره مثل دفعه قبل، رون و کمرم رو کشید بالا و همزمان کیییییرررر سفت و سنگ شده اش رو تا خااااایییییه فرررررو کرد. از دفعه قبل خیلی بیشششتر دردم گرفت و بلندتر از قبل داد کشییییدم: آآآآآآآآآآآآآآآآآخخخخخخخخخخخخخخ به جووون مادرم پاااااارررررم کردددددیییی. یه کم دستش رو شل کرد تا کمر و رونم بیاد روی تشک و کییییر خودش رو هم کشید بیرون. اما این بار نذاشت سرش در بیاد و بلافاصله همزمان با این که منو به سمت خودش می کشید، در جهت مخالف این حرکت، کییییییرش رو دوبارررره چپووووند بهم.
با همون نفسای بریده بریده و اشکی که از چشمام راه گرفته بود، فریاد زدم: وااااااااااییییی سوراخم پوکید. گه بخورم که دیگه بهت کووون بدم. اما اون بدون کوچکترین توجهی به دادها و ناله های من، کمرم رو به سمت خودش و بالا کشید، به طوریکه به حالت قنبل جلوش قرار گرفتم. جاشو بین پاهام درست کرد و در همون حالت کمرم رو به شدت به طرف خودش می کشید و کیییییرش رو در جهت مخالف تو کووووونم می کرد.
صدای شالاپ شلوپ برخورد شکمش به کون منو، دادهای آآآآخخخ و وووواااای من و قارت و قورت سوراخم تو همه خونه پیچیده بود. احساس می کردم سوراخ کونم به اندازه یا غار باز شده. هربار که بهم تقه میزد، برخورد تخماش رو به زیر کون و تخمای خودم حس می کردم. در همون حال شدت تلنبه هاش رو بیشتر کرد و با فوران آببببببشششششش تو سوراخم، خودش رو به اوج لذت رسوند.
یکی دو دقیقه همونطوری روم خوابیده بود و دل دل کییرررشش تو سوراخ داغونم، حکایت از پایان یه سکس وحشیانه رو می داد. بعد آروم از روم غلط زد و کنارم دراز کشید. من که از درد نمی تونستم تکون بخورم، گفتم: چرا اینطوری کردی؟ پاره پاره ام کردی. گفت: کردن اینطوری مزه می ده. از اون شبی که موفق شدم کونت رو فتح کنم، دنبال یه فرصت این شکلی بودم تا بتونم حق مطلب اون کون سفید و تنگت رو ادا کنم.
بعد از تمیز کردن خودمون راه افتادیم بریم پیش رفیقاش تا باقی فوتالمون رو بازی کنیم. اما مگه من می تونستم راه برم. کاملا گشاد شده بودم و یه کم که راه می رفتم احساس می کردم اختیار سوراخم رو ندارم. با اینکه همه آبش رو خالی کرده بودم اما همش فکر می کردم الان از سوراخم می ریزه بیرون و شلوار و شورتم رو خیس می کنه. مثه اون موقعی که امیر کونم رو پر آب کرده بود و داود دید که پشت شلوارم خیس شده.
وقتی به دوستاش رسیدیم، اونها همچنان مشغول بازی بودن. پسر عموم گفت: من که نمی تونم بازی کنم. اما من به خاطر این که ضایع نشه گفتم که من هستم. تقریبا نیم ساعتی گذشته بود که پسر عموم گفت: من می خوام برم خونه. خسته ام. وقتی دیدم دوستاش یه طوری دارن نگاه می کنن، گفتم: من می مونم تا بازی تموم بشه. اون از همه خداحافظی کرد و رفت و من موندم و باقی دوستاش. تقریبا تا ساعت 2 صبح طول کشید. با این که کونم خیلی درد می کرد و فشار زیادی به سوراخم وارد شده بود، اما واسه این که شک ها رو از روی خودم بردارم، تا آخر موندم و ادامه دادم.
وقتی داشتیم خداحافظی می کردیم، گفتن که فردا شب هم هستن و قرار شد همه ساعت 10 شب اونجا جمع بشیم. توی اون جمع من از همه کوچیکتر بودم. به سمت خونه عموم راه افتادم. یه کوچه رو که رد شدم، یه موتور از پشت بهم نزدیک شد. دیدم دو تا از دوستای پسر عموم هستن. یکیشون گفت: کدوم طرف می ری؟ می ری خونه محمد؟ گفتم: آره. گفت: خوب ما هم داریم می ریم همون سمت. بیا بالا تو رو هم برسونیم. گفتم: نه دیگه مزاحم نمی شم. نزدیکه. نفر پشت پرید پایین و گفت: مزاحم چیه، تو الان دیگه دوست مایی. من وسط نشستم و به سمت خونه عموم راه افتادیم. یه کم که رفتیم نفر عقبی به دوستش که اسمش حجت بود گفت: امشب هوا خیلی گرم بود. یه دور بزنیم بعد بریم خونه؟ اونم بلافاصله گفت: موافقم. یه دور می زنیم اگه جایی باز بود یه نوشابه تگری هم می زنیم و بعد می ریم خونه. بعد از من پرسید نوشابه که دوس داری. من جواب دادم: الان دیگه خیلی دیره، جایی باز نیست که. پشتی من گفت: اگه بسته بود که برمی گردیم و می ریم خونه. نکنه محمد منتظرته؟ با یه لحنی این جمله رو گفت. واسه این که کم نیارم گفتم: نه منتظرم نیست. اونم تو هوا زد و گفت: پس داش حجت بریم یه دور بزنیم.
اون موقع شب معلوم بود جایی باز نیست. یه دور الکی زدن و گفتن همه بسته هستن. برگردیم خونه. اما به جای برگشتن سمت خونه رفتیم سمت انتهای اون منطقه سازمانی. یه جای خلوت و پرت که اونطرف فنس ها فقط بیابون بود و تاریکی. گفتم: چرا اومدیم اینجا؟ حجت گفت: آخه ما سیگار می کشیم. اینجا کسی نیست که ببینه بره به باباهامون بگه. الان یه نخ می کشیم و زود می ریم. احساس کردم توی دام این دو نفر افتادم. اون یکی که اسمش سینا بود گفت: تو هم می کشی؟ گفتم: نه. حجت گفت: سهیل پسر به این خوشگلی که نباید سیگار بکشه. حیف اینه. سینا گفت: پس چکار کنه داش حجت؟ حجت دستش رو کشید روی کون منو گفت: الان بهت می گم باید چکار کنه. زیپ شلوارش رو کشید پایین و کیرش رو آورد بیرون و گفت: این بچه خوشگل باید اینو بکشه. سینا هم بلافاصله کیرش رو درآورد و گفت: گل گفتی داش حجت. من هاج و واج وسط این دو تا تو دل تاریکی مونده بودم باید چکار کنم. گفتم: این کارا یعنی چی؟ من می خوام برم خونه. حجت گفت قول می دم اگه بچه خوبی باشی زود ببریمت خونه پیش محمد که سر شب برد و ترتیبت رو داد. مگه مال ما خار داره! اینو گفت و منو برگردوند سمت خودش. از پشت چسبید بهم و گفت بکش پایین. با التماس گفتم: من این کاره نیستم. تو رو خدا بزارین برم. سینا که داشت تند تند کییییرش و میمالوند گفت: رفتن که اصلن راه نداره. اما اگه بچه سر به راهی باشی، قول می دیم زود بکنیمت و هر سه نفر بریم خونه هامون. از این می ترسیدم که اگر بکننم، با اون سوراخ داغونی که پسر عموم برام درست کرده بود، بفهمن چکاره ام و دروغم آشکار بشه. از طرفی می ترسیدم بگم اون پسر عمومه و پیش رفیقاش براش بد بشه.
حجت که کمرمو گرفته بود و از پشت کیرش رو بهم می مالوند به سینا گفت: عجب کون نرمی داره. بعد دستش رو کرد تو شلوار و شورتم و دولم رو گرفت تو دستش. با خنده گفت: سینا اندازه یه هسته خرماست. این محمد عجب کونی رو تور کرده. دوباره با التماس گفتم: آقا حجت مگه من رفیقتون نیستم، تو رو خدا بزارین من برم. سینا که واسه کردنم بی تاب تر بود اومد جلو و گفت: کس کش کونی شلوارتو در میاری یا بدون شورت و شلوار بفرسمت خونه؟ بعد از مدت ها دوباره توی یه مخمصه جدید با دو تا آدم غریبه گیر کرده بودم. پیش خودم می گفتم عجب غلطی کردم با پسر عموم همون موقع نرفتم. اما الان دیگه پشیمونی فایده نداشت. حجت دستش رو از تو شورتم دراورد و زیپ شلوارم رو کشید پایین. دکمه رو که باز کرد روی موتور خمم کرد و شورتم رو هم کشید پایین. سینا یه به بهی گفت و به حجت رو کرد و ازش خواهش کرد بزاره اول اون کونم رو فتح کنه. اما حجت که داشت کیییییررررشو لای کونم بالا و پایین می کرد گفت: نوبتی می کنیمش. این امشب کونی خودمونه. اینو گفت و با یه تف لای کونم، کیرشو فرو کرد تو کونم. با فرو رفتن کییییرش که حسابی داغ کرده بود، درد بدی توی سوراخم پیچید و ناخودآگاه خودم و جمع کردم و با صدای بلند گفتم: آآآآآآیییییی. حجت گفت: جوووووون. چی شد؟ با همون حالت درد و ناله گفتم: دررررردم مییییااااااادددد. آآآآآآخخخخخخخخ. حجت گفت: سوراخت که بعد از دادن به محمد بازه، واسه چی دررررررردت میااااااد کووووووننننننیییی؟ گفتم: محمد منو نکرده. من کووووونیی نیستم. آآآآآخخخخخخ دررررش بیااااار. واقعا اذیت بودم و سوراخم به شدت می سوخت. حجت هم مدام در میاورد و تف می زد و دوباره تا دسته می چپوند تو سوراخم. کییرش از کیر پسر عموم کوچیک تر بود. اما سرش خیلی نوک تیز بود و با هر فشاری که می داد، داخل سوراخم درد می پیچید. سینا که همچنان در حال مالیدن کیییرش بود به حجت گفت: داداش نوبت کون کردن ما نشد؟ حجت گفت: خیلی کون نرمی داره کس کش. آدم دلش نمیاد ولش کنه. اما از پشتم رفت کنار و به سینا گفت: بیا تا داغه بچسبون. سینا که کیرش رو با دست رو سوراخم تنظیم کرد، فهمیدم باید درد بیشتری رو تحمل کنم چون کله کییییرششششش بزرگ به نظر می رسید. بهم گفت: با دستات چاک کونتو باز کن تا میله پرچمم رو تو کونت جا کنم. همونطور که روی صندلی موتور خم شده بودم، دستم رو آوردم عقب و دو طرف درز کونم رو گرفتم و از هم بازش کردم واسه کیییییر آقا سینا. اونم کمرمو گرفت و با یه ضربه جانانه کیرررررش رو تا خایه فرو کرد تو کوووون آش و لاشم. رو کرد به حجت و گفت: این که کونش اندازه یه دروازه فوتبال باز شده. چکارش کردی؟ حجت گفت: تقصیر اون محمد دهن سرویسه که برد معلوم نیست بچه رو چکار کرده که کونش این شکلی گائیده شده. سینا کامل بهم مسلط بود و داشت ازم سواری می گرفت و با شدت بهم تقه می زد. از حرف ها و جابه جا شدناشون داشت خوشم میومد و کم کم داشتم نرم می شدم. چندتا تلنبه حجت می زد و بعد جاشو می داد به سینا تا اون کونم رو بگاد. فکر کنم یه ربع داشتن دوتایی بهم تلنبه می زدن. دیگه صدام در نمی اومد. منتظر بودم تا آببببشون بیاد و کارشون تموم بشه. حجت گفت: اول کدوممون آبش بدیم؟ سینا گفت: اول تو کردیش، بزار من اول بهش آب بدم. بعد جاشو با حجت عوض کرد و شروع کرد با شدت و تند تند بهم تلنبه زدن. بعد از یه دقیقه شیر آبششششش رو تو کونم باز کرد و سوراخم رو لبریز از آب منی کرد. کارش که تموم شد، حجت گفت بشین و منی سینا رو از کونت خارج کن. بعد از خالی شدن کونم از آب سینا، نوبت حجت بود که با تقه هاش خودشو ارضا کنه و آبش رو بیاره. تقریبا دو دقیقه بعد، داغی آب حجت رو تو کونم حس کردم و بعد از تموم شدن کارش، نشستم تا آب اونم از کونم خارج کنم که وقتی می رم خونه، اگه محمد بیدار بود و گیر داد متوجه جریان اون شب نشه.
توی راه که داشتیم بر می گشتیم، سینا به حجت گفت: حیف که جا نداریم وگر نه تا صبح نمی ذاشتم این بچه خوشگل جایی بره. تا خود صبح بهش تلنبه می زدم.
     
  
مرد

 
nicenightgay
چه روزای بدی داشتی عزیزم 😔
     
  

 
arashkir20
در زمان خودش بد بود. اما بعدش دیگه تبدیل شد به خاطره.
     
  
مرد

 
nicenightgay
خیلی خوب بود
sex
     
  

 
Amirsam123456
ممنونم امیرجان
     
  

 
ادامه سکس خشن با پسر عموم و فرصت طلبی دوستاش
اونشب وقتی برگشتم خونه عموم، از اتفاقی که برام افتاده بود هیچی به پسر عموم نگفتم. دیدم فقط یه تشک انداخته و تنها چیزی که پرسید این بود که چرا اینقدر دیر اومدی. بهش جواب دادم که بازیمون توی فوتبال خیلی طول کشید. پسر عموم گفت: حالا خوبه هیچکدومشون رو هم نمی شناسی و اینقدر باهاشون گرم گرفتی. من که دیگه جونی واسه بیدار موندن نداشتم، رفتم که یه تشک برای خودم بیارم، اما گفت: دوتامون روی همین یه تشک می خوابیم. به محض این که سر روی بالش گذاشتم، منو برگردوند و از پشت بغلم کرد. اما قبل از این که اتفاق جدیدی بیفته، خوابم برد. اگر هم افتاد که دیگه واقعا اصلا متوجه نشدم.
حدودای ظهر بود و ما هنوز توی رخت خواب بودیم. یواش یواش ورود دستای پسر عموم رو به داخل شلوارم حس کردم. دوباره با همون مهارت شروع کرد به مالوندن لپای کونم. بعد از یه کم بازی با دولم و مالوندن سوراخ کونم، در گوشم گفت: لخت شو. بهش گفتم: تو سیر نمیشی از این همه کردن؟ گفت: وقتی یه همچین کون نرم و سفیدی آماده ورود کیییییرم هست و به خوبی از پسش بر میاد، چرا نکنم. همونطور که پشتم بهش بود شلوارم رو کشیدم پایین و به سمتش قنبل کردم. کییییییر گنده اش رو گذاشت لای کونم و شروع کرد به کشیدن کییییرش لای درزم. دوباره صورتش رو آورد جلو و گفت: کیرم و می خوری؟ بدون هیچ حرفی برگشتم به سمتش و سرم رو بردم زیر پتو. کیییییییر شق شده اش رو توی دستم گرفتم و لب هام رو گذاشتم روی سررررشششش. اووووف چقدر داغ بود و چه بوی کییییییری زیر پتو پیچیده بود. وقتی سرش رو وارد دهنم کردم، با یه صدای جووووون رضایت خودش رو اعلام کرد. من ساک زدن بلد نبودم و فقط سر کیررش رو می کردم توی دهنم و در می آوردم. پتو رو زد کنار و بلند شد ایستاد جلوم. دوباره سرم رو توی دستاش گرفت و خودش شروع کرد به تلبنه زدن تو حلقم. سر کییییررررش داشت می ترکید. دست از گاییییدن دهنم با کیرش کشید و رفت پشتم. دوباره منو به شکم خوابوند و دستاش رو برد زیرم. فهمیدم دوباره قراره مثله دیشب جررررررم بده. در گوشم گفت: روی سوراخت تف بمال و کیرم بذار روش. کف دستم تف انداختم و بعد از مالوند لای کونم و روی سوراخم، کییییییرش که داشت واسه گائیدنم دل دل می کرد رو گذاشتم روی سوراخم. یک دفعه با یه حرکت کمرم رو کشید بالا به سمت خودش و همزمان کیییییرررررش رو فرررررووووو کرد تو کووووونم. صدای دادم رفت بالا و بدون ترس از این که کسی بشنوه داد زدم آآآآآآآییییی کووووونننننننم. در حالیکه داشت خودشو برای ضربه دوم آماده می کرد گفت: کووووونت چی شددددده؟ با همون درددد گفتم: جرررررررررر خوررررردددد. دوم ضربه رو محکم تر زد و پرسید: با چیییی جرررر خووووورد؟ من مجددا فریاد کشیدم: آآآآآآخخخخخخخ و وقتی همه کیرش تا ته بهم نشست گفتم: باکییییییییرررررر کللللففففتتتتت تووووو. کیرش رو از کونم بیرون کشید و بعد از فشار دادن سرش به اطراف سوراخم واسه دخول پر فشار سوم، گفت: دوووووس داری جرررررتتتتت بدم؟ بدون معطلی گفتم: پاااارررررررم کن و سومین ضربه و یه طوری زد که احساس کردم کیییییییرش تا وسط شکمم فرررووووو رفت. واسه همین ناخودآگاه به جلو پرت شدم و کیرش از توی کونم بیرون اومد. بعد گفت: قنبل کن. بهش گفتم: یه آینه بهم بده ببینم چطوری داری جرررررم می دی. رفت و از توی اتاق مامانش یه آینه آورد و داد دستم. جلوش قنبل کردم و آینه رو از لای پام تنظیم کردم تا هم سوراخ کونم رو ببینم و هم تقه زدن های وحشیانه اش رو به کون کوچیکم.
کمرم رو توی دوتا دستاش گرفت و بعد از فرو کردن کیییییرررررش به کونم، با شدت منو به سمت خودش می کشوند و هم زمان با کلفتی کیییررررش به هم تقه می زد. صدای گائیده شدن کوووونم توی اتاق پیچیده بود. دردم کمتر شده بود و صدای آخ و اوخم بیشتر حشریش می کرد. تقریبا یه 5 دقیقه با همین شدت از خجالت کونم در اومد. در تموم این مدت توی آینه می دیدم که سوراخم چطور بعد از خروج کییییرش باز می مونه و قبل از این که بسته بشه، کلفتی کیییررررش به راحت تا دسته بهم فرو می ره. تا جایی که تخماش جلوی دیدم رو می گرفت و دوباره این صحنه تکرار می شد.
با شدت گرفتن ضربه ها و سرعتش تو کونم، باید خودم و واسه لحظه اومدن آبشششش آماده می کردم. تا صدای نفس نفس زدناش بیشتر شد، سعی کردم با فشار دادن لپای کونم به هم به کیییییرششش فشار بیشتری برای تخلیه آبش وارد کنم تا بیشتر بهش حال بده. با جاری شدن آب منی تو کونم، سکسمون به پایان رسید و یه دقیقه بعد کیییییرش رو که هنوز مثل سنگ بود از کونم بیرون کشید. سر کیرش یه قطره آب بود. در حالی که داشت با دستمال پاکش می کرد گفت: دوس داری اینطوری می کنمت؟ منم که خوشم اومده بود با تکون دادن سرم به نشونه تائید، رضایتم رو اعلام کردم. بعدش رفتم توالت و با تخلیه آبش از تو کونم و مالوندنش به کونم و تخمام و کییییرم، از داغی آبش حسابی لذت بردم.
اون روز عصر با هم رفتیم باشگاه کشتی. توی باشگاه حجت رو دیدم که تا منو دیدی نیشش تا بنا گوش باز شد. پسر عموم که رفت برای تمرین، اومد و پیشم نشست. بعد گفت: دیشب خوش گذشت؟ گفتم: خبری نبود که خوش بگذره. گفت: نصف شب دو نفری بردیم کردیمت، چطور می گی خبری نبود؟ دیگه هر چی گفت جوابش رو ندادم. بعد از باشگاه برای شام رفتیم منزل ما. وقتی برگشتیم دوستاش داشتم گل کوچیک بازی می کردن. ما رو که دیدن گفتن که برای بازی بهشون ملحق بشیم. اما پسر عموم گفت امروز باشگاه بوده و خسته ست و بعد از خداحافظی رفتیم خونه عموم. فکر می کردم الان دوباره می گیره و حسابی می کنتم. اما چند دقیقه بعد زنگ خونشون رو زدند. وقی برگشت دیدم با چهار تا از دوستاش همراهه که دوتاشون همون حجت و سینا بودن و دوتای دیگه رو اولین بار بود می دیم. دلم ریخت پایین. نکنه از اتفاق دیشب چیزی به پسر عموم گفته باشن. نکنه اومدنشون به اینجا برنامه باشه؟ نکنه پسر عموم می خواد امشب با دوستاش ترتیبم رو بدن. افکارم حسابی به هم ریخته بود.
حجت داشت سیگار می کشید و بقیه داشتند پاسور بازی می کردن و می گفتن و می خندیدن. به من گفتن تو هم بیا بازی. اما من گفتم: خیلی خسته ام و ترجیح می دم بخوابم. پسر عموم گفت: باشه تشکت رو بردار و برو تو اون اتاق بگیر بخواب. خودشون هم تشکاشون رو پیش هم توی همون حال انداختن و مشغول بازی شدن. حجت به پسر عموم گفت: این دوستت رو هم می خوای بیاری کشتی؟ پسر عموم جواب داد: نه. چطور مگه؟ گفت: آخه دیدم عصر باهات اومده بود باشگاه.
من یه تشک برداشتم و رفتم سمت یکی از اتاقهای خواب. سینا بلند شد و دنبالم اومد توی اتاق. تشک رو که انداختم گفت: یه دست با هم کشتی بگیریم؟ گفتم: من که کشتی گیر نیستم. سینا گفت: من چند تا فن بلدم. خودم بهت یاد می دم. قبل از این که نظرم رو بگم، اومد جلو و با یه حرکت رفت پشتم و از جا بلندم کرد. قشنگ تنظیم کرد که گردی کونم روی کیرش قرار بگیره. پیش خودم گفتم تا امشب منو نکنه و آبروم رو جلوی بقیه نبره ول کنم نیست. بهش گفتم: آقا سینا می خوام بخوابم. بذارم زمین. همونطور که رو هوا منو رو کیرش بالا و پایین می کرد، گفت: می خوام یه فن دیگه هم بهت یاد بدم. گفتم: من اصلا به کشتی علاقه ندارم بذارم زمین. سینا با یه حرکت دیگه منو به شکم رو زمین خوابوند و اومد روم. کیر شق شدش دقیقا لای کونم بود و خودشو رو کونم بالا و پایین می کرد. یک دفعه در باز شد و پسر عموم اومد داخل و دید که سینا داره باهام چکار می کنه. اومد جلو و گردن سینا رو از پشت گرفت و بلندش کرد و با خودش بردش بیرون. دوستای پسر عموم همه از خودش بزرگ تر بودن اما ازش حساب می بردن.
چند دقیقه بعد پسر عموم با ناراحتی اومد تو اتاق و در رو بست. نشست پیشم و گفت: یه چیز ازت می پرسم راستش رو بگو. گفتم باشه. گفت: دیشب کجا بودی؟ سرم و انداختم پایین و جواب دادم فوتبال. دوباره پرسید: بعد از فوتبال؟ گفتم: اومدم خونه. با عصبانیت گفت: اما سینا می گه دیشب با حجت بردن و ترتیبتو دادن. راس می گه؟ در حالی که بغض کرده بودم گفتم: به زور بردنم. گفت: چرا همون دیشب بهم نگفتی؟ گفتم: چی باید می گفتم؟ باید می گفتم دوستات بردن و بهم تجاوز کردن؟ گفت: کاری به دیشب ندارم. هر اتفاقی افتاده دیگه تموم شده. اما اینا امشب اومدن اینجا به خاطر تو. اول بگو ببینم نسبتمون رو با هم بهشون گفتی؟ گفتم: نه فکر می کنن که تو منو آوردی که بکنیم. نمی دونن که با هم پسر عمو هستیم. گفت: خیلی خوب پس هیچوقت نباید راجع به فامیل بودنمون با هم چیزی بهشون بگی. گفتم: چشم. اما اینا چرا به خاطر من اومدن اینجا؟ گفت: اومدن که امشب هم بکننت. اگه دوس داری بهشون بدی من حرفی ندارم. اما اگه دوست نداری بگو تا ردشون کنم برن. در همین حال در باز شد و حجت اومد توی اتاق. اومد پیش منو و پسر عموم نشست و گفت: حالا دعواش نکن. کاری که شده. اینم پسر خوبیه. یه امشب رو دور هم خوش می گذرونیم دیگه. بعد به پسر عموم گفت: تو هم نباید تک خوری می کردی. چندتایی حالش بیشتره. دیشب که با سینا دوتایی می کردیمش نمی دونی چه حالی می داد.
با حرفایی که حجت زد، فهمیدم که این ها تصمیمشون رو گرفتن و خواستن یا نخواستن من یا پسر عموم هیچ نقشی توی عوض کردن تصمیمشون نداره. پسر عموم به حجت گفت: پاشو بریم بیرون. با رفتن اون دوتا، یه کم خیالم راحت شد و چراغ و خاموش کردم و خوابیدم. چشام داشت گرم می شد که احساس کردم یکی داره شلوارم رو می کشه پایین. از ترس پریدم. اما دیدم همه جا تاریکه و هیچ صدایی از بیرون اتاق نمیاد. توی تاریکی سعی کردم ببینم کیه که می خواد شلوارم رو در بیاره. اولش فکر کردم پسر عمومه. به آرومی گفتم: امشب نه. اما با تعجب دیدم سینا بود و از پسر عموم خبری نبود. سینا گفت: نترس همه خوابن. بکش پایین. نمی تونستم باهاش مجادله کنم. چون ممکن بود بقیه بیدار بشن. فقط شلوارم رو محکم گرفته بودم که سینا نتونه بکشدش پائین. سینا وقتی دید دارم مقاومت می کنم، دستش رو گذاشت رو گلوم و گفت: الان می رم بقیه رو هم صدا می کنم. انگار دوباره گیر افتاده بودم و چاره ای جز اطاعت نداشتم. واسه همین با ناراحتی به شکم خوابیدم تا سینا کارش رو بکنه و قبل از این که آبرو ریزی بشه، بره. سینا که خودشو فاتح می دید، شلوارم رو کشید پایین و با کیییییییر شق شده اش خوابید روم. یه کم که بالا و پایین کرد گفت: کیرم و بکن تو کووووونت. دستم رو بردم پشتم و بعد از تنظیم کردن کیرش رو کونم گفتم: بکن. به محض این که کرد تو کونم، با یه صدای کمی گفتم: آییییییی.
یک دفعه چراغ اتاق روشن شد.
دنیا رو سرم خراب شد. جلوی در پسر عموم و حجت و اون دو نفر دیگه ایستاده بودن. از نگاه پسر عموم عصبانیت می ریخت. گریم گرفته بود. حرفی واسه گفتن نداشتم. حجت گفت: دیدین گفتم کونیه. منو سینا دیشب اون کون نرم و سفیدش رو کردیم. پسر عموم با اینکه ماجرا رو دیگه می دونست، اما اومد جلو و جلوی بقیه یکی زد تو سرم و گفت: چرا دیشب بهم نگفتی این دو نفر کردنت؟ با گریه گفتم: خوب ترسیدم بگم. باید چی می گفتم؟ بگم دوستات نامردی کردن و منو بردن تو تاریکی ترتیبمو دادن؟! گفت: باید بهم می گفتی. وقتی نگفتی حتما کونت می خاریده یا دوس داشتی بهشون کون بدی. همونطور که بغض کرده بودم و زیر کییر سینا بودم، سینا گفت: اگه نمی خواید بکنید برین بیرون کیرم تو کونش خوابید. اینو گفت و بدون توجه به حال خراب من، شروع کرد به راست کردن کیرش تو کونم.
حجت اومد نزدیک و گفت: من هستم. اون دوتای دیگه هم اومدن و گفتم ما هم هستیم. انگار هیچوقت بدبختی های من نمی خواست تموم بشه. از پسر عموم پرسیدن: تو چی؟ هستی؟ در کمال ناباوری اونم گفت: منم هستم. یه پسر 12 ساله با کون لخت وسط 5 تا پسر بزرگتر از خودش تنها مونده بود. سینا که حالا دیگه خودشو تنها نمی دید، همونطور که روم خوابیده بود گفت: پس هیچ کس آبشو تو کونش نریزه تا همه حسابی حال کنیم. یکی از اون دوتا نفر جدید گفت: خوب فوقش آبمون بریزه. میره خودشو تمیز می کنه و دوباره میاد زیر کیرمون. بعد اومد جلو و پتو رو از روی منو سینا برداشت. با دیدن کون سفید من یه سوتی زد و دستش و آورد جلو و لپ کونم و توی دستش گرفت. به نظر از سینا بزرگتر بود. سینا رو بلند کرد و گفت: پاشو ببینم این عروسک رو. عجب کوووونییی داره. رو کرد به پسر عموم و گفت: اینو از کجا تورش کردی؟ همینطور که داشت با کون من ور می رفت، با اون یکی دستش که توی شورتش کرده بود داشت با کیرش بازی می کرد. بعد بلند شد و شلوار و شورتمو کامل درآورد. جلوی بقیه کیییییرشو درآورد و اومد جلوم نشست و گفت: بخورش. مونده بودم چکار بکنم. وقتی تردید منو دید اومد جلوتر و کیرشو چسبون به لبام و گفت: کوووونی مگه نمی گم بخورش. دهنمو باز کردم تا کیرش رو تو دهنم فرو کنه. در همون حال سینا مجددا اومد و رو کون لختم نشست. دو تا کشیده زد رو کونم و با دستاش دو طرف کونم و گرفت و از هم بازشون کرد. بعد تفش رو انداخت درز کونم و کیر سفت و راست شده اش رو فروووو کرد تو کونم. صدای آخخخخخخ من بلند شد. صدای حجت که روبروی من نشسته بود و داشت صحنه ساک زدن و کون دادن منو می دید بلند شد و گفت: جووووووون. دردت اومد؟ حالا مونده تا دردت بیاد. این فعلا دست گرمیه. این پسره که کیرش تو دهنم بود و داشت تو حلقم تلنبه می زد، کیرش و کشید بیرون و سینا رو زد کنار و اومد روم خوابید. کیییییررررشوو یه راست زد تو سوراخم و باعث شد دوباره صدای واااایییییی گفتن من بره بالا. اون که خیلی حشری شده بود، کیر تپلش رو با شدت تو کونم عقب جلو می کرد و مدام بیخ گوشم می گفت: ااااوووووووووفف کوووونی خودمی. بعد از چهار پنج دقیقه با داغ شدن سوراخم فهمیدم که آبشو تو کونم خالی کرده.
نفر سوم گفت: پاشو برو کونت رو تمیز کن و سریع برگرد تا کون کردن رو به اینا یاد بدم. من با کون لخت بلند شدم و رفتم دستشویی. چقدر تو کونم آب ریخته بود. وقتی تخلیه می کردم هنوز داغ داغ بود. خودمو شستم و اومدم بیرون. تا اومدم تو اتاق نفر سوم اومد و گفت: قنبل کن ببینم. بعد کیرشو هول داد توی سوراخمو تقه هاش شروع شد. صدای شالاپ شلوپ کمر زدنش تو اتاق می پیچید و بقیه ناظر گائیده کون یه پسر 12 ساله در نیمه های شب بودن.
اونشب پنج نفر تا خود صبح منو می کردن. تا آخری کارش تموم می شد اولی دوباره هوس می کرد. دیگه داشتم بیهوش می شدم. بیشتر از ده بار رفتم دستشویی و آبی که تو کونم خالی کرده بودند رو شستم و تمیز کردم واسه نفر بعدی. فقط اولش که رفتم دستشویی، پسر عموم اومد تو و پرسید: برام سخته که می بینم جلوی من داری به دوستام کون می دی. با ناراحتی گفتم: تو امشب نامردی کردی با این چهار نفر. حتما از قبل برنامه گذاشته بودی. گفت: من هیچ برنامه ای نذاشته بودم. وقتی حجت بهم گفت که دیشب تو رو بردن و کردن، دنیا رو سرم خراب شد. اما وقتی خودت گفتی که درست می گن، من دیگه چی دارم که بگم.
هوا روشن شده بود که دیگه نفهمیدم چی شد. انگار از هوش رفتم. وقتی بیدار شدم ظهر بود و من لخت تنها روی تشکم خوابیده بودم. در حالیکه کونم و شکمم به شدت درد می کرد. هیچ وقت اینقدر کون نداده بودم. بلند شدم و لباس هام رو پوشیدم که برم. اما پسر عموم نذاشت. گفت حالت خوب نیست. منو برد توی حموم و زیر آب گرم تموم بدنم رو شست و ماساژم داد تا از دردهام کم تر بشه.
شب قبل یه تجربه جدید رو کسب کرده بودم. دادن به پنج نفر. این که چطوری کردن و گائیدنم و هر کدوم توی چه پوزیشنی کونم گذاشتن و یا اندازه کیرشون چقدر بود مهم نیست. اما این که چطوری از پس این موضوع بر بیام مهم بود.
اونشب وقتی برگشتم خونه و توی رخت خواب به اتفاق های شب گذشته فکر می کردم، مثل پرد سینما یکی یکی حالت هایی که منو کردند و آبشون رو ریختن توم از جلوی نظرم می گذشت. دستم رفت توی شورتم و هم زمان با یادآوری صحنه های دیشب، انگشتم سوراخ کونم رو می مالوند و اسم نفرات جدید رو به لیست کسایی که منو کرده بودن اضافه می کردم.
     
  
صفحه  صفحه 8 از 12:  « پیشین  1  ...  7  8  9  10  11  12  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

چطور در سن پایین کونی شدم

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA