خاندان سلطانی

Amir199700

ارسالها: 16

#1 Posted: 4 Jun 2023 18:29

نام داستان:
خاندان سلطانی
تم داستان:
سکس ایرانی Iranian Sex
سکس خانوادگی Family Sex
محارم sex with very near relatives
گی gay
لز lesbian
تجاوز to rape

Amir199700

کاربر

ارسالها: 16

#2 Posted: 5 Jun 2023 22:27

قسمت اول

(معرفی خانواده)
من امیر هستم ... پانزده سال دارم. من فرزند کوچک خانواده سلطانی هستم. خانواده ما پنج نفره هستش و تشکیل شده از من و مامان سارا و بابا علی و خواهر بزرگم مریم و خواهر کوچک ترم مونا.
مامان سارا 47 سال داره و مدیر مدرسه غیر انتفاعی هستش. مامان همیشه به خودش می‌رسید و بیشتر وقتش رو یا تو مدرسه بود یا مهمانی های زنانه...

خواهر بزرگم مریم 23 سالشه و یه چند ماهی هستش که با پسر شریک بابام حاج رسول ازدواج کرده. اسم دامادمون آریا هستش... آریا یه پسر خوشتیپ و درجه یک هستش... درجه یک از این نظر که ورزشکار و بسیار خوش اخلاق...
خواهر کوچیکم مونا 19 سالشه تازه دانشگاه قبول شده... خودش رو بیشتر مشغول درس و دانشگاه کرده.

بابا علی 53 سالشه و با عمو رضا و حاج رسول شرکت ساختمانی دارند... وضع مالیمون عالی هستش... خانواده ما و خانواده عموم در یک عمارت بزرگ زندگی می کنیم... البته عمارت به سه بخش تقسیم میشه و یک بخش رو به عنوان مهمان اکثر مواقع خالی هستش.

عمو رضا 6 سالی از بابام کوچک تره و تقریبا هم سن مامانم هستش و زنعمو الهام 40 سال داره و مدیر یه سالن آرایش درجه یک در تهران و پسر عموهام شهاب 19 ساله و شهروز 15 ساله هستند...
من و شهرروز هم سن هستیم و بیشتر وقتمون رو باهم میگذرونیم. شهاب دانشجو عمران و دانشگاه آزاد می‌ره و بیشتر وقتش رو مشغول دختر بازی و دور دور توی خیابون هاست.
.
راستی یادم رفت بزرگ خاندان رو معرفی کنم...مامان طلا .... مامان طلا مادربزرگ منه و بعد از مرگ پدربزرگ شد بزرگ خاندان و همه توی خانواده براش احترام زیادی قائل هستند.
.
مامان طلا بر عکس سنش که بالاست اما خیلی سرزندست ... پایه ورزش و تفریح.... بعد از مرگ پدر بزرگ تازه به نظرم خیلی هم سرزنده تر هم شد... شروع کرد به کوهنوردی ، شنا ، بدنسازی و همیشه هم یه سری به آرایشگاه زن عمو میزنه و به خودش میرسه ... اون مادر سه فرزند اما اصلا نشون نمی‌ده ...
.
گفتم سه تا فرزند؟؟ اره عمه فرزانه هم هست اما چون اختلاف شدیدی با مامان طلا داره استانبول زندگی می‌کنه. در واقع میشه گفت مامان طلا فقط پسر دوسته و اصلا از دختر خوشش نمیاد ... همه جا هم میگه که فرزانه ناخواسته بوده و مجبور شده نگهش داره و فلان ...
همین باعث ناراحتی عمه فرزانه شده و زندگیش رو تنهایی در کشور غریب سپری می‌کنه.

من و شهرروز به واسطه سنی که داشتیم هر روز باهم فیلم سکسی می‌دیدم و گهگاهی هم توی عمارت مهمان باهم شیطونی میکردیم...
عمارت مهمان در واقع مجهز بود به استخر و باشگاه بدنسازی ...
در واقع اینجا پدربزرگ و مادربزرگ زندگی می کردند که بعد از فوت پدر بزرگ ، مامان طلا اومد پیش ما و عمو رضاشون

من و‌شهرروز گهگاهی باهم سکس می کردیم البته فانتزی های خاص خودمون رو داشتیم ... شهرروز منو می‌ذاشت جای مامان سارا و خواهرام مریم و مونا و گاهی حتی مجبورم میکردم که شورت اونا رو بپوشم و بهش سرویس بدم ... بدم هم نمی‌آمد بدم اما کردن شهرروز رو هم دوست داشتم ... من عاشق زن عمو الهام بودم ... اون برای من ملکه زیبایی بود ... پوست برنزه و کون گنده و لب های درشت که از ژل تزریق شده ... آخ زن عمو که در حسرت لمس اون بدنتم ...
+‌امیر کونی ... شل کن شل کن ... با توامااااا کجایی ؟؟
- آخ یواشتر
+ دل بده به کاااار
- آه آه آه یواش تر شهروز
+ جووون داره میاد ...

آتیش گرفتم شهروز تمام آبش توی کونم خالی کرد ...

+ امیر جوون مرسی اینبارم عالی بودی مخصوصا با شورت توری ساراجووون
کی بشه توی کون تپل خودش آبیاری کنم...

- بلند شو بریم ممکنه کسی بیاد...
+ یه راند دیگه نمیدی ؟ آخه کی میاد استخر الان
- نه زدی کونم پاره کردی ... بریم یه وقت پیگیر میشن کجا هستیم.

+ باشه کونی خان ترسو

اومدیم بریم از استخر بیرون که دیدیم صدا میاد ....
وااای بدو بدو شهروز دارن میان
باهم رفتیم توی اتاقک انبار استخر

+ هی میگم زود باش بریم ...دیدی اومدن ...
- کی اومده حالا ...
+ نمی‌دونم بذار ببینم کیا هستند فقط صداشون شنیدم