ارسالها: 4109
#11
Posted: 5 Aug 2023 20:01
(قسمت پنجم)
برخلاف اون شب که فرحناز ی دفعه وحشی شد و حسابی تنبیهم کرد روزه بعدش اومدو بغلم کردو حسابی تحویلم گرفت و عشقم و عزیرم و ازین کصشعرا ب کونم میبست جوری که اصلا انگار نه انگار چه اتفاقی اوفتاده....البته خودمم راحت تر بودم که دربارش صحبت نکنیم....
صبحانرو زدیم بر بدن و داریوش خان رفت محل کارش....نویدم چون دیشب نبود که ب وصال آبجی جونش برسه صبی هی داشت از سرو کوله نگین بالا میرفت و شیطونی میکرد تا نگین ی حالی بهش بده....
نگینم میگفت نکن بچه الان تازه ب مهراد دادم حال ندارم....اما خب این نویده توله سگ مگه گوشش بدهکار بود انقدر با نگین ور رفت تا اخر حشریش کرد و نگین رو ب من گفت عشقم اجازه میدی بهش حال بدم؟؟؟؟منم با سر جواب مثبتو بهش دادم و دوتایی رفتن تو اتاق....
منم میخاستم برم سره کار اما وقتی فرحو تو اون حالت مشغول ظرف شستن دیدم تصمیم گرفتم که کمی دیرتر برم سره کار....
خانوم فقط ی تیشرت سفید ساده تنش بود که یکم از کونشو پوشونده بود و شورت هم پاش نبود و قشنگ میشد کص قلنبشو از لای پاهاش دید....
رفتم از پشت سر چسبیدم بهش....سینه هاشو گرفتم تو مشتم و فشارشون دادم....ی اه کشید و گفت نکن مهراد دارم ظرف میشورم....سرمو بردم تو گردنش و ی نفس کشیدم و ی گاز از لاله گوشش گرفتم که باز آهش بلند شد گفت میگم نکن پسر باز تنبیه میخایا....
منم همونجور ک بهش چسبیده بودم و كیرمو از روی شلوار ب کون قلنبش فشار میدادم دره گوشش گفتم الان نوبت منه که تنبیهت کنم....
حالا دوست داری از کص تنبیهت کنم یا کون....
فرح:من خیلي دختر بدی بودم ب نظرم از جفتش باید تنبیه بشم....
ی اسپنک محکم دره کونش زدم ک ی اخ گفت و همونجوری با دستای کفی بلندش کردم بردمش سمت همون اتاقی که دیشب تنبیهم کرد....
انداختمش رو تخت و با همون دسبند و پابندا دستو پاهاشو بستم....
چندتا چک ابدار خوابوندم زیر گوشش که اشک تو چشماش جمع شد اما حرفی نمیزد....
اوفتادم ب جون گردن و سینه هاش انقدر خوردم و گاز گرفتم که بدبخت از درد داشت میمرد حسابی کبودش کردم بعدم رفتم سراغ کص و کونش هی میخوردم تا میدیدم نزدیکه ارضا بشه دست نگه میداشتم نمیزاشتم حال کنه و دوباره تکرارش میکردم این کارو انقدر این کارو کردم که گریه میکرد التماس میکرد فقط ارضاش کنم....
دست و پاهاشو باز کردم و داگ استایل خوابوندمش نگاهم ب شلاق گوشه اتاق اوفتاد برداشتم و حسابی باهاش لپای کون فرحو سرخ و کبود کردم اونم همونجوری کون به هوا سرشو کرده بود تو بالش و ناله میکرد بعدم ی دیلدو بزرگ از تو کشو برداشتم و کمی چربش کردم خودم کیرمو فرستادم تو کص فرحناز و با دیلدوعم مشغول گاییدن کونش شدم....
ناله میکرد و ملافرو چنگ میزد وقتی که اوج گرفته بودم و حسابی با سرعت تو سوراخاش میکوبوندم دیگه سرشو از بالش بیرون اورده بود و با صدای بلندی اه و ناله میکرد و جیغ میکشید و میگفت اره همینه بکن جرم بده پارم کن کص و کونمو یکی کن بکن که خوب میکنی اه اه بکن بی شرف اه بکن کثافط جرم بده اه اه اه اه......بكن مادر ب خطا....بكن حرومزاده....كصمو جر بده كونمو پاره كن اره همينه اه اه.....بکن کصکشه زن جنده اه اخ واااااااااااییییییی....
منم با این حرفاش حسابی جری تر میشدم و محکم میکوبوندم و همزمان باهم ارضا شدیم و همه ابمو تو کص گرم و داغش خالی کردم و ولو شدم روش....
هنوز هم ديلدو تو كونش بود هم كيره من تو كصش....
ي دفعه ديديم نگين و نويد شروع كردن برامون دست زدن....
فرح گفت كثافطا از كي وايسادين دارين نگاه ميكنيد خودتون مگه مشغول نبودين....؟
نويد:والا مادر جان ديديم مثل اين كه ب شماها داره بيشتر خوش ميگذره صداتون تا ده تا كوچه اونور تر داشت ميرفت كنجكاو شديم ببينيم چ خبره....
بعدم مهراد جان داداش شما اين خانوماي مارو چندبار اينجوري بكني ديگه كص و كونشون براي ما بلا استفاده ميشه ها ب ماهم رحم كن....
وقتي كه پاشدم و نگاهش ب جفت سوراخاي مادرش اوفتاد گفت اوه اوه نگين بيا ببين غار شده غار نه ها غاااااااااااار صدا توش ميپيچه.....
بعدم ي دستي ب كص مادرش كه آبم ازش جاري شده بود كشيد و گفت به به حسابي ابياريشم كرديا
بعد همونجور كه اب من داخل كص مادرش بود كيرشو دراورد و كرد توش....
نگين گفت اي كثافط توام هر سوراخي ميبيني بايد بكني توش....
قشنگ با هربار تلنبه زدن نويد تو كص مادرش اب منم باهاش ميومد بيرون نميدونم چجوري تحمل ميكرد اما مشخص بود داره لذت ميبره و طولي نكشيد كه خروس خان با ي اه بلندی تو كص مادرش خالي کرد و روش ولو شد....نگينم اومد كناره من خوابيد و كيرمو يكم ساك زد و تميزش كرد و بعدم ديگه پاشدم كه كلي كار و زندگي داشتم....
حتي سره كارم همش فكرم مشغول اين روابطي بود كه درگيرش شده بودم....
تازه اين شروعش بود و نميدونستم هر لحظه ممكنه چه اتفاقي بيوفته....
فقط ميدونستم منو نگين همديگرو عاشقانه دوست داريم و از زندگيمون داريم نهايت لذتو ميبريم....
هنوز برنامه سكسي با باجناق ها ترتيب داده نشده بود با اينكه ميدونستم چقدر دوست دارن زنمو از كص بگان....قبل از اين ماجراها و ازدواجم با نگين نميدونم چندبار از كون گاييدنش اما الان براي كصش داشتن له له ميزدن و اينو خوب ميدونستم....
يه تعطيلاتي پيش رومون بود و سعيد برا اينكه فرصتو غنيمت بدونه همرو دعوت كرده بود رودهن باغ ويلاش كه هم ي آب و هوايي عوض كنيم هم ديگه نگم براتون....
خلاصه همه قرار و مدارا گذاشته شد و هر كس از خونه خودش راهي شد ب سمت باغ ويلا....
تو راه كلي با نگين ديوونه بازي دراورديم و خنديديم
بهش گفتم نگين ممكنه الان اونجا همه هستيم سكس گروهي صورت بگيره؟؟؟؟
نگين:احتمال هر اتفاقي هست اما نگران نباش مرد اصلي توي اون جمع تويي....
مهراد:يعني چي؟
نگين:نميدوني چقدر خانوما كشته مرده كيرت شدن كه پرچممو حسابي بردي بالا....
شوهره خوشتيپ و خوش استايل و كير كلفت خودمي ديگه....
ما دومين نفرايي بوديم كه رسيديم نيما و زينب از ما زودتر رسيده بودن و ب همراه نوشين و سعيد اومدن ب استقبالمون و بعدم كه نشستيم و بگو بخندو بزن و بكوب تا دونه دونه مهمان هاي ديگه ام رسيدن اول نازنين و يوسف رسيدن اخرم داريوش خان و فرح و نويد....
همه چيز عين ي مهماني خانوادگي عادي داشت پيش ميرفت و اصلا خبري از سكس و حتي صحبتي از سكس نبود بعد از صرف چاي و ميوه و شيريني و ازين جور مخلفات سعيد و يوسف رفتن سراغ درست كردن اتيش نيماعم رفت كمكشون منم رفتم ظرف جوجه و چنجه هارو از نوشين گرفتم و نشستم مشغول سيخ زدن كبابا شدم خلاصه هر كس ي گوشه كارو گرفت تا جاتون خالي ي شام مفصلي زديم و همراه كباب سعيد نفري چندتا پيكم بهمون ويسكي داد كه ديگه اخراي شب هممون سرامون گرم شده بود....
بندو بساطو از باغ جمع كرديم و رفتيم داخل مردا هركدوم نشستن و خانوماشونم توي بغلشون ب همين شكل منم نشستم و نگينم در اغوشم....
ي موزيك بي كلام ملو داشت پخش ميشد كه جو فضارو رمانتيك تر ميكرد....
سعيد با كنترل كمي نوراي ويلارو تنظيم كرد بيشتر چراغارو خاموش كرد و فقط ي نور ملايمي اون فضارو كمي روشن كرده بود....همين كه تاريك شد ميشد ديد كه همه مشغول شدن و هركس با زن و شوهر خودش مشغول بود....
منم كه اصلا نگين از يادم رفته بود و فقط محو تماشاي اونا شده بودم....
با داغي لباي نگين روي لبام ب خودم اومدم و باهاش همكاري كردم و ماهم مشغول شديم....
طولي نكشيد كه همه اون جمع لخت مادرزاد شده بوديم اما هنوز هركس فقط با همسر خودش مشغول بود و خب منم كه همه اين چيزا برام تازگي داشت عين همونا با همسره خودم در حال عشق بازي بودم....
نيمارو ميديدم كه رفته بود لاي پاهاي زينب و داشت حسابي كص ليسي ميكرد....
يوسفم مشغول خوردن سينه هاي درشت زنش بود
نوشينم مشغول ساك زدن براي سعيد
اما فرح و داريوش خان ي پله انگاري از همه ما جلوتر بودن و مشغول سكس شده بودن....
منو نگين هم بعد از اينكه ب حالت 69 ي حالي ب هم داديم مشغول شديم و نگين نشست رو كيرم و شروع كرد خيلي نرم و اروم سواري كردن و منم سرم توي سينه هاش بود و حسابي ميخوردم و ميمالوندمشون....
بعد از ماعم ب ترتيب نيما و سعيد و يوسف مشغول سكس با خانوماشون شدن....
راند اول اينجوري گذشت هركس با زن خودش سكس كرد و همه اب هامونم داخل كص زنامون خالي كرديم....
ولي عجب صحنه ديدني بود فكر كنيد من نشستم و نگينم نشسته رو كيرم داره سواري ميكنه جلومم چهارتا زوج مشغولن و هر كدوم تو ي پوزيشن در حال سكس كردن....فيلم سوپره زنده جلوم بود ديگه اينجوري بگم....
راند دوم اينجوري بود كه فقط سه نفر مشغول ميشدن يك زن با دوتا مرد بقيه هم تماشاچي بودن....
هر مردي ك زنش انتخاب ميشد خودش بايد ميشست و گاييده شدن زنشو توسط دوتا مرد ديگه تماشا ميكرد....
و خب قطعا همه ميدونستن كه سعيد و يوسف چقدر دنبال گاييدن نگينن و همينم شد همه نشستيم و ب تماشاي تري سام....
اصلا ديگه مخم كار نميكرد شهوت هوش و هواسو كامل از سرم پرونده بود و دو دستي زنمو براي گاييدن سپردم ب چنگال هاي اون دوتا گرگ گشنه....
ميديدم ك چجوري با ولع دارن بدن زنمو ميخورن و بوي خوششو اسنيف ميكنن....
يكي بالا مشغول خوردن سينه هاي بلوري همسرم بود
يكي پايين در حال خوردن و ليسيدن سوراخ هاي بهشتيش....
نگينم از روي شهوت فراوان چشماشو بسته بود و فقط اه و ناله ميكرد گاهي لباشو گاز ميگرفت كه بدجور ديدنش حشريم ميكرد....
سعيد خوابيد و نگينو كشيد روي خودش و كيرشو با سوراخ كصش تنظيم كرد و وقتي كه كيرش وارد كص نگين شد اوج لذتو تو چشماي سعيد ديدم....
يوسف هم رفت پشت نگين و كمي كونشو انگشت كرد و كيرشو روانه كون همسرم كرد....
گاهي نگين چشماي خوشگل خمارشو باز ميكرد و ي نگاهي مملوع از شهوت و لذت بهم مينداخت كه اون حس و حال اون لحظرو دوست ندارم با هيچي عوض كنم وقتي ميديدم زنم چحوري زير دوتا كير داره لذت ميبره منم همون اندازه لذت ميبردم....
يوسف صبر نداشت براي گاييدن كص نگين و برا همين طولي نكشيد كه جاشو با سعيد عوض كرد و باز مشغول شدن....
نگين دوبار زير فشار كيرشون ب لرزه اوفتاد و با جيغ بلندي ارضا شد و سعيد و يوسف هم كمي بعدش هركدوم كيرشون تو همون سوراخي كه بود توش ارضا شدن و بي حال پهن شدن رو كاناپه....
پاشدم و بي تفاوت ب نگاه هايي ك روم بود نگينو بغل كردم و بردمش سمت حموم تميزش كردم و وانو براش پر كردم كه يكم لش كنه استراحت كنه....
بعدم باز خودم عشقمو خشك كردم و موهاشو سشوار كشيدم و بردمش تو تخت خواب و در اغوشم گرفتمش و مثل هميشه انقدر بوسيدمش و نازش كردم تا عشق يكي ي دونم خوابش برد....
خودمم گيج و منگ و سر در گم از اين اتفاقي ك الان اوفتاد رفتم تو تراس و زدم زير ي پيپر گل و غرق در افكارم شدم....
ادامه دارد....
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#12
Posted: 7 Aug 2023 20:31
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#13
Posted: 9 Aug 2023 22:41
(قسمت ششم)
غرق در افكارم بودم و از گلم دم ميگرفتم و ب سياهي شب خيره شده بودم كه ناگهان نويد رشته افكارمو پاره كرد....
گفت به به در گلستان چه بوي علفي مي آيد بده ماعم چندتا دم بگيريم....
با اخم نگاهش كردم و گفتم برو بچه جان براي تو خوب نيس برو هروقت ب سن قانوني رسيدي بيا....
يكم سر ب سر هم گذاشتيم و گفت بيا بريم كه راند سوم نوبت منو توعه نوشينو بگاييم و بقيه نگاه كنن....
گفتم نگين خوابيد ديگه كنسله....
گفت اي بابا ضد حال نزن شماها همه با زناتون حال كردين كيره ما موند تو پوست گردو....
گفتم خب چ فرقي داره من باشم يا نه برو كيرتو تو كص و كون هركي كه ميخاي فرو كن....
ي كيرم تو اين شانس گفت و رفت....
بعدم كه رفتم پايين ديدم انگاري بقيه هم رفتن برا خواب فقط از تك اتاقي ك پايين قرار داشت ديدم صداي اه و ناله مياد رفتم و ي سركي كشيدم ديدم نويد اوفتاده رو زن داداشش زينب و داره حسابي ميكنتش و منم گذاشتم تو حال خودشون باشن و بي سرو صدا اومدم باز بالا....
ميخاستم برم سمت اتاق خودمون پيش نگين بخوابم كه نازنين صدام كرد گفت كجا ميري خوشگل پسر
گفتم عه نازي بيداري دارم ميرم پيش نگين بخوابم
نازنين:تازه سره شبه لاتاس كه خوابت گرفته؟؟؟؟
مهراد:خواب كه نه ديدم همه رفتن استراحت گفتم منم برم....
نازنين:نه بابا استراحت كجا بود فقط مامي و ددي رفتن لالا يوسف و سعيد و نيما با نوشين مشغولن....
ي جوري با عشوه و ناز اينو گفت كه يعني بيا منو توام باهم مشغول بشيم....
بدون حرفي رفتم دستشو گرفتم و بردمش داخل اتاق
با ورودمون ب اتاق لبامون چفت هم شد و مشغول شديم....جاتون خالي ي راند طولاني جوري از كص و كون گاييدمش ك از كت و كول اوفتادم ابمو كه تو كص داغش خالي كردم همونجوري روش ولو شدم و نفهميدم كي خوابم برد....
حدودا دم دماي صبح بود از فرط تشنگي از خواب پريدم و ديدم اوه تو بغل نازنين خوابم برده ب ياد نگينم اوفتادم ك تنها خوابيده گفتم كص ننه نازنين بابا اين صب پاشه ببينه كسي پيشش نيس بهتره تا نگينم صب تو اغوش من بيدار نشه....
خلاصه رفتم ي پارچ اب خوردم و راهي اتاقمون شدم و همسره زيبامو در اغوش گرفتم و ب ادامه خواب نازمون پرداختيم....
صبح هم با نازو نوازش عشقم بيدار شدم و مايوهامونو پوشيديم تا بريم استخر و تني ب آب بزنيم....
وارد محوطه استخر شدیم دیدم به به عجب کص و کونایی....
خدا نصیب همتون بکنه نازنین و نوشین و زینب لخت لخت دارن شنا میکنن فرح هم لخت لب استخر دراز کشیده مرداهم همه کون لخت ای خدا این چه وضعیه انگاری فقط منو نگین مایو پوشیده بودیم....
نگین هم تا اوضاعو دید مایورو کند و کون لخت رفت پرید تو آب....
بعدم که همه متوجه ورود من شدن کلی تحویلم کرفتن بالاخره تازه داماد بودم اما وقتی دیدن مایو پامه انگاری از صدتا فهش براشون بدتر بود منم خب واقعا نمیدونستم و نگین هم نکرد حداقل بهم بگه ی عذرخواهی از جمع کردم و منم مثل همه کون لخت شدم....
دخترا دعوتم كردن ب آب و منم ي شيرجه زدم و پريدم وسطشون يكم شروع كردم ب اذيت كردن و آب دادنشون بعدم يكم باهام كشتي گرفتن و كص و كونشونو بهم مالوندن و خب منم ي شيطنت هايي ميكردم تا منو خسته كردن بعدم من رفتم از اب بيرون نويد بدبختو گيرش اوردن كلي باز با اون كشتي گرفتن....
خودمو خشك كردم و رفتم پيش فرح دراز كشيدم
اونم ي نگاه ب من كردو ي نگاه ب كيره نيمه خوابم گفت چطوري گل پسر؟؟؟؟
گفتم شما خوب باشي ماعم خوبيم....
گفت خوب دخترارو مالوندي يا نه اونجات كمي بزرگ شده شيطون بلا....
منم پرو گفتم اره دخترارو كه تا تونستم مالوندم اما اين ميبيني بزرگ شده واسه خاطر ديدن زيبايياي شماس ملكه....
فرح:هيس....فقط داريوش حق داره بهم بگه ملكه ملتفت شدي؟؟؟؟
مهراد:بله چه جورم....
خلاصه با کلی کسکلک بازی بدون هیچ سکسی با همین بازی و شوخی و خنده گذروندیم تا نهار بازم همه دست ب دست هم دادیم و نهارو تهیه کردیم و بعد از نهارم که همه لش کردن انگاری برنامه ای نبود اما خب هیچی از این خانواده بعید نبود ی دفعه دیدی پاشدن پریدن روهم دیگه....
نویده کصکش که کلا اروم و قرار نداشت بعد از نهار یکم که لش کرد پاشد و جلوی همه دست نگینو گرفت و ب منم گفت با اجازه و رفتن باهم تو اتاق....
منم بي تفاوت گفتم برن خوش باشن نشستم ب ديدن بقيه فيلمم و محو تماشا بودم كه زينب اومد نشست كنارم....اولش خيلي عادي كمي فيلم تماشا كرد بعد دستشو گذاشت رو پام....
نگاهي بهش انداختم كه ي چشمك بهم زد و بعد خوابيد تو بغلم....
همونجور كه تو بغلم بود فيلممونو تماشا ميكرديم اما خانوم دست از شيطنت بر نميداشت كه مدام از روي شلوار دست ميكشيد ب كيرم....
جفت سينه هاشو تو مشتم گرفته بودم و ميمالوندم....
كمي بعد كه زينب ديد كاري نميكنم خودش كيرمو از داخل شلوارم دراورد و مشغول ساك زدن شد....
ي لحظه چشمم ب نيما اوفتاد كه چجوري با لذت داره ب ساك زدن زنش نگاه ميكنه....
وقتي متوجه نگاهم شد ي چشمك بهم زد و ي لايك نشون داد كه يعني ايول كارت درسته....
منم ك عشق كردم ي حالي بود بي نظير فكر كن زن طرف داره برات حسابي با جون و دل ساك ميزنه و شوهرش نشسته و چنان با عشق تماشا ميكنه....اخ كه كصه خواهر و مادره لذت بود....
ب بقيه نگاه كردم ديدم نازنين و نوشين جفتشون رفتن سراغ باباشون و جلوش زانو زدن دارن كيرو خايشو عين دوتا گرسنه ميخورن....
سعيد و يوسف هم با فرح مشغول شده بودن فرح با كون نشسته بود رو صورت سعيد و داشت براي يوسف ساك ميزد....
ب نيما كه همينجور هنوز داشت مارو نگاه ميكرد اشاره كردم ك بياد....زينب ك ديد نيمارو صدا كردم اروم بهم گفت ولش كن كونيو ميزاشتي نگاه كنه جق بزنه....
تا بخام حرفي ب زينب بزنم نيما رسيد و بهش گفتم بيا دوتايي ي حال خوبي ب زنت بديم اونم گفت بريم تو كارش....
همينجوري كه زينب برام ساك ميزد نيما رفت پشتش و شورتشو كند و كيرشو كرد تو كص زينب....
بعد از چهار پنج دقيقه نيما ي نعره اي زد و كيرشو كشيد بيرون و آبشو رو كمر زينب خالي كرد....
زينبم كه تازه گرم شده بود و داشت كمي بهش حال ميداد با توقف نيما و اومدن ابش ضد حال خورده بود شاكي برگشت سمت نيما و گفت پاشو پاشو حيف كصي كه تو ميكني....
كصو حيف ميكني بشين و تماشا كن ببين اينجوري كص ميكنن....
بعدم جلوي چشماي نيما پاشد و اومد نشست رو كير شق و رقم و تا خايه جا كرد داخلش....
بعدم عين وحشيا خودشو بالا پايين ميكرد و جيغ ميكشيد....صداي اه و نالش كل خونرو برداشته بود انقدر ب همين شكل روي كيرم بالا و پايين كرد تا تنش يه لرزه اوفتاد و فكر كنم ي ارضاي خوبيو تجربه كرد....
نگاه كردم ديدم همه دست از سكس كشيدن و دارن مارو تماشا ميكنن وقتي كه زينب ارضا شد ي سوت كشيدن و اوناعم باز مشغول ادامه سكسشون شدن....
نيماي خروس هم با ديدن كص دادن زنش كير ب دست دوباره آبش اومده بود تو مشتش......ي نگاهي بهش كردم و با زنش مشغول شدم حالا من زينبو خوابونده بودم و پاهاشو انداخته بودم رو دوشم و مشغول گاييدن كصه گشادش شدم....يكم كردم ديدم حال نميده گفتم پاشو قنبل كن ببينم جنده خانوم....
اونم گفت جووووون چشم من فقط جنده ي توام
قنبل كرد و گفت بيا بكن جندتو....بعد رو ب نيما گفت داري قشنگ تماشا ميكني ببين چجوري داره زن جندتو ميكنه ياد بگير....
كونشو با انگشت كمي باز كردم و بعدم رفتم كيرمو بدم ي ساك بزنه يكم خيسش كنه كه يهو زينب رو كرد ب نيما و گفت بيا كير بكنمو ساك بزن ببينم بدو كه كونم داره براش له له ميزنه....
نيما ي لحظه چشماش گرد شد اما زينب زود گفت چيه همه كه ميدونن مهرادم كه دیگه از خودمونه بيا ببينم....
والا من كمي خجالت كشيدم اما نيما اومد و دست انداخت و كيرمو گرفت و ي چند ثانيه باهم چشم تو چشم شديم و بعد نشست رو زانو و شروع كرد ساك زدن....
وقتي كه نيما نشست و مشغول ساك زدن شد ديدم كه داريوش خان با چه حسرتي داره نگاه ميكنه....
وقتي متوجه نگاه من شد سريع خودشو با دختراش سرگرم كرد كه مثلا يعني حواسم نيس اما باره ديگه باز مچشو گرفتم و اينبار باهاش چشم تو چشم شدم و ي سر من براش تكون دادم اونم در جواب ي سر براي من تكون داد....
خوب كه نيما كيرمو خيس كرد با كمك خودش كيرمو روانه كون زينب كرديم و تلنبه زني آغاز شد....
يكم كه كردم زينب گفت درار بده باز بخوره دوست داره كيري كه از كون زنش در ميادو ليس بزنه....
منم در تعجب از اين دوتا هركار گفت كردم و كيرمو دادم باز دست نيما اينبار كيرم طعم كون زنشو ميداد چنان با ولع خورد كه انگار قحطي كير اومده حسابی کیرمو برق انداخت جوری که انگار همین الان صفر از کارخونه اومده....
بعد باز نشست تماشا و منم زينبو از كون ميگاييدم....
در حال گاييدن كونش ي لحظه خم شدم روش و سينه هاشو گرفتم دستم و لاله گوششو ي گاز گرفتم كه يكم طبيعي باشه نيما فكر كنه دارم عشق بازي ميكنم تا نفهمه دره گوش زنش چي ميگم....
اروم دم گوش زينب گفتم شوهرت فقط دوس داره كيري كه ميره تو كون زنشو ساك بزنه؟؟؟؟دوست نداره اين كير از كون زنش در بياد بره تو كون خودش؟؟؟؟
اينو كه گفتم ي لحظه زينب برگشت و زول زد بهم بعدم گفت بدت نمياد از اينكه كون ي مرد بزاري؟؟؟؟
منم گفتم كه نه تازه لذت هم ميبرم مخصوصن وقتي كه زنش كون دادنشو تماشا كنه......
بعدم زينب ي لبخند ب من زدو با همون بلخند چرخيد سمت نيما و دستشو گرفت و كشيدش رو كاناپه......
نيما كه متوجه نشده بود ما چي گفتيم داشت مارو مات و مبهوت نگاه ميكرد كه وقتي ب خودش اومد ديد ب دستاي زنش حالت قنبل گرفته و زينب داره سوراخ كونشو ميخوره و انگشت ميكنه....
نيما بدون حرفي سرشو گذاشت رو كوسن ها و لذت ميبرد نميدونست قراره كونش بزارم وقتي كه سره كيرمو روي سوراخ تنگ كونش حس كرد ي نگاهي ب من انداخت و ي نگاه ب زنش وقتي زينب با سر تاييد كرد نيما خودش دوتا لپ كونشو با دستاش برام باز كرد و حالا نوبت زينب بود كه كيرمو براي سوراخ شوهرش خيس كنه كمي ك ساك زد خودش كيرمو با كون نيما تنظيم كردو منم خيلي اروم و نرم كيرمو داخل ميكردم....عجب كون تنگي داشت اين پسر خيلي طول كشيد تا ذره ذره كيرمو واردش كنم كلي بدبخت زيرم درد كشيد و دست و پا زد اما ب قدری جذاب بود که از ي جا ب بعد همه اومدن مشغول تماشاي كون دادن نيما شدن....نمیدونستن که من ب پسر هم تمایل دارم و اینم شاید سوپرایزی بود از طرف من داریوش خان که اصلا انگار دیگه تو این دنیا نبود تو عالم خودش سیر میکرد و محو تماشای ما بود بیشترم رد نگاهش رو کیر من بود....
حتی این قضیه از چشمان تیز بین فرح هم پنهان نبود دیدم که حواسش ب داریوش خان هست که چجوری مست کون دادن پسرش و کیره دامادش شده....
خلاصه جونم براتون بگه ی کون خفنی از نیما گاییدم که همه تماشا چیان حاضر در صحنه مات و مبهوت انگشت ب کون خیره مونده بودن....
نگین و نوید هم کارشون تموم شده بود و اوناعم مثل بقیه اندر کفه منو نیما بودن نگین چشمش چهارتا شد وقتی دید دارم داداششو میکنم چون حتی اونم نمیدونست من ب مردا هم تمایل دارم....
خوده نیمارو ک دیگه نگم زیر درد و لذت کیرم بیهوش شده بود چندین بار زیر تلنبه های سنگین گوزید که حتی گوزش هم جو سکسی تر کرد هر باز میگوزید سعید و یوسف میگفتن نازه نفست قناری.... و منم با توان بیشتری ب گایش سوراخ تنگش پرداختم......
نهایت لذتو بردم وقتی با تمام توانم کیرمو تا خایه تو کونش جا کردم و هرچی آب تو کمرم بودو روانه سوراخ پاره پورش کردم....
وقتی کیرمو کشیدم بیرون نیما باز ی گوز داد که همراهش کلی از آب منی های منم خارج شد و بین دخترا جنگ شد که کی این آبو نوشه جان کنه....
منم که خیس عرق و خسته از ی سکس خفن همونجوری کون لخت راهی حموم شدم و زیر دوش آب گرم باز غرق در افکارم شدم....
ادامه دارد....
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#14
Posted: 14 Aug 2023 23:20
(قسمت هفتم)
یک ماهی از اون تعطیلات و سکس های خفنی که کردیم میگذشت....
تو این مدت ای کمو بیش با بچه ها رابطه داشتیم و زندگی سکسیمون برقرار بود....
ی شبش سعید و نوشین اومدن خونمون و برنامه کردیم اخره شب هرکی اول با خانوم خودش شروع کرد بعدم که ضربدریش کردیم و زنای همدیگرو از کص و کون گاییدیم....
اخرم نگین تو بغل سعید خوابید و منو نوشین هم لخت تو بغل هم شبو صبح کردیم....
باز ی شبش یوسف و نازی مارو دعوت کردن و رفتیم خونشون اخره شبم همون برنامه با این تفاوت که منو یوسف اول از کص و کون همزمان ی حالی ب نازی دادیم این وسطم نگین بیکار نبود گاهی ی ساک ب کیر من یا یوسف میزد گاهی ی لیس ب کص و کون نازنین و گاهی دوتا خواهر لباشون گره میخورد ب هم بعدم نوبت نگین اونم از کص و کون حسابی گاییدیم و چهارتایی تا صب تو بغل هم خوابیدیم....
نوید هم که دیگه اصلا عین بچه خودمون شده بود بیشتر پیش ما بود و دوتایی تا میتونستیم ب نگین حال میدادیم نویدو دوست داشتم باهم خیلی جور شده بودیم عین برادر نداشتم شده بود....
درسته بخاطر علاقش ب نگین زیاد میومد پیشمون ولی ادم مزاحمی نبود خودش حالیش بود میگفت ی موقع دیدین مزاحمم تعارف نکنیدا بندازینم بیرون من ناراحت نمیشم....
من ک با بودنش مشکلی نداشتم اتفاقا خیالمم راحت تر بود یکی بود که وقتی سرکارم مراقب نگینم باشه کاراشو براش انجام میداد خریدامونو انجام میداد این وسط ی حالی ام میکردن چه اشکالی داشت مگه....
اصلا وقتی از سره کار خسته و کوفته میرسیدم خونه میدیدم نوید داره حسابی از خجالت کص و کون زنم در میاد و لذتو تو چشمای همسر نازم نگین میدیدم منم جون تازه ای میگرفتم و همه خستگی از تنم در میرفت....
درسته کون پسر هم میزاشتم اما اونجوری نبودم که بخام هوس کون پسر بکنم....بود میکردیم نبودم مهم نبود....
اما از اون روز که کون نیمارو جلوی اون همه تماشاچی گاییدم عجیب زیر زبونم مزه کرد....
در حدی که واقعا هوس کونشو کردم....
تا حدی که دیگه نتونستم تحمل کنم و ب نگین گفتم داداشش و زن داداششو دعوت کنه شب نشین....
نگین:چیشده شوهرم هوس اون زینب کیر پرستو کرده؟؟؟؟
مهراد:نوچ....من تا خانومی مثل تو دارم هوس هیچ زن دیگه ای نمیکنم....
نگین:پس چیشده میگی دعوتشون کن نکنه.....ای کثافط تو کیرت هوای کون نیمارو کرده اره؟؟؟؟
از لبخند دندان نمایی که زدم متوجه شد درست حدس زده....
نگین:اون روزم خطر بزرگی از بیخ گوشت گذشتا....
مهراد:خطر بزرگ؟؟؟؟کی؟؟؟؟کجا؟؟؟؟
نگین:همون روز که جو گیر شده بودی و اونجوری داشتی کون نیما میزاشتی....
مهراد:خب این خطرش کجا بود؟؟؟؟
نگین:همین دیگه این کار خودش خطر کردن بود میدونی چرا چون وقتی که کیرت وارد کون نیما شد کون خودتم ب باد دادی عشقم....
مهراد:یعنی چی که کونمو ب باد دادم؟؟؟؟
نگین:طبق قوانین هر مردی بخاد کون مرد دیگه بزاره اول باید خودش ی دست کون مشتی ب ملکه بده....
مهراد:فرح؟؟؟؟
نگین:بله فرحناز خانوم مادر گرام....هنوز احضارت نکرده اما منتظر باش که میکنه اگه دلت بخاد قبلش من میتونم کونتو برات اماده کنم که کمتر درد بکشی....
والا با ابن حرفایی ک نگین زد کردن کون نیما که کلا از سرم پرید الان ترسه کونه خودمو داشتم....
تو این همه مدتی ک از خدا عمر گرفتیم کونی نشده بودیم که ب لطف نگین و خانوادش کونی هم شدیم....
ب نگین گفتم جان هرکی دوست داری این قوانینو برای من بنویس من بدونم که ی کاری نکنم باز اینجوری بره تو کونمون اونم میخندید و میگفت نترس شوهرم خودتم خودتو کونی نمیکردی فرح به ی بهانه ای کونیت میکرد کون دوتا داماد دیگش هم گذاشته کون توام میزاشت....
اون شبش نگین جدی جدی اسباب بازیای جنسیشو اورده بود که باهاش منو از کون بکنه که مثلا وقتی مادرش کونم میزاره کمتر درد بکشم....
وقتی که دیلدو کمریو بست ب خودش و نگاهه خریدارانه ای ب سوراخ کونم انداخت برگشتم و بهش گفتم مطمئنی میخای کمک کنی درد نکشم خودتم الان با این قیافه شیطانیت دست کمی از فرح نداریا....
نگین گفت جوووووون من عاشق گاییدن کون شوهرمم و ی لبخند زد و اسپنک اول و کوبید ب لپ کونم....
اهی سر دادم و گفتم هیچی دیگه خدا بخیر کنه....
با ژل روان کننده سوراخمو ماساژ داد و اول یک انگشتی بعد دو انگشتی مشغول باز کردن پلمپ کونم شد....
کمی درد داشت اما قابل تحمل بود....
الان من شده بودم مثل همه اونایی که از کون گاییدمشون سرمو کرده بودم تو بالش و ناله میکردم....
کمی بعد سره دیلدرو روی سوراخم حس کردم....
ژل کمی سوراخمو بی حس کرده بود شاید دردشم برای همین میشد تحمل کرد....
عادت ب ورود شئ ب بدنم نداشتم و واقعا لذتی ام نمیبردم اما وقتی دیدم نگینم چقدر داره لذت میبره منم وانمود کردم که لذت میبرم....
انقدر کونمو گایید و اسپنک زد ب باسنم تا خسته شد و ولو شد کنارم....
بغلش کردم و بوسیدمش....گفت چطور بود لذت بردی؟؟؟؟گفتم من با تو همیشه لذت میبرم....
اومدم روش و لبامون چفت هم شد حالا نوبت من بود که ی حالی ب عشقم بدم....
نگین که انقدر تو کونم تلنبه زده بود خسته شده بود و حال تکون خوردن نداشت همونجوری خوابیدم روش کیرمو کردم تو کصش و مشغول شدم بعدم که باهم ارضا شدیم و تو بغل هم خوابمون برد....
فرداش از کون درد از خواب بیدار شدم اثر بی حسی رفته بود و حالا حسابی کونم درد میکرد ای که بگم خدا چیکارتون نکنه ببین چه به سر ما آوردن....
تو خونه گشاد گشاد راه میرفتم و شده بودم سوژه نگین همش بهم میخندید گفتم هه هه هه منو خنده میکنی هان این کون خوب میشه بعد من کون همتونو پاره میکنم....حالا بخند....بخند....
خلاصه چند شب برنامه نگین شده بود گاییدن کونم ب گفته خودش مثلا میخاست کونمو برای فرح اماده کنه اما من که میدونستم خودش از این کار لذت میبرد....دقیقا مثل مادرش که از گاییدن کون مردا لذت میبره البته تا اون موقع من اينجوري فكر ميكردم....
بالاخره رسید اون روز و فرحناز منو احضار کرد تاکید هم داشت تنها برم نگینو نبرم....
پیش خودم گفتم ببین معلوم نیس باز زنیکه وحشی میخاد چ بلایی سرم بیاره که نمیزاره حتی نگینو ببرم ک دلم قرص باشه....
هنوز از یاد تنبیه اون روزش تخمام درد میکرد....
اما خب كاريش نميشد كرد بايد ميرفتم....سوراخ كونمو چرب كرده بودم و تو فكرم همش اين بود كه الان چه جري بخورم....چه كوني قراره ازم پاره بشه....
درگير همين افكار كصشعرم بودم كه نفهميدم اصلا كي رسيدم جلوي درب خونه داريوش خان....
باز با همون استرس هميشگي دكمه زنگو فشار دادم و تا صداي باز شدن در بياد قلبم اومد تو دهانم....
وارد كه شدم با استقبال داريوش خان و فرح مواجه شدم دست داديم و روبوسي كرديم و دعوتم كردن داخل منو داريوش خان رفتيم نشستيم و فرح هم مشغول پذيرايي شد....
بعدم نشست و كمي گفتيم و خنديديم فرح گفت كه مهراد جان منو داريوش موضوعي و ميخايم بهت بگيم كه جداي همه چيز بايد قول بدي پيش خودمون بمونه حتي نگين هم نبد بفهمه....
منم ك كمي شوك شده بودم و نميدونستم چي ميخاد بگه گفتم خيالتون راحت پيش خودمون ميمونه....
فرح:جريان كون گاييدن منو كه ميدوني....
مهراد:بله ب لطف دخترتون دردشم كشيدم....
فرح:خخخخ ببخشيد كه اينجوري شد ميخاستيم زودتر باهات صحبت كنيم اما هي نشد....
جريان از اين قراره كه من اونقدراهم از اين كار خوشم نميومد اما چرا بچه ها فكر ميكردن من دوست دارم؟؟؟؟
اين چيزي بوده كه ما بهشون گفتيم تا گرايش داريوش خانو متوجه نشن اونا فكر ميكنن من تمايل ب گاييدن كون مردا دارم و داريوشو كوني كردم اما اين داريوش بود كه ازم ميخاست اينكارو كنم و انقدر كردم و كردم كه خودمم باورم شده بود دوست دارم كون مردا بزارم....
حرفاي فرحو ميشنيدم و توي ذهنم سبك و سنگينش ميكردم....ي نگاه ب داريوش خان انداختم و اونم فورا رد نگاهشو از جلوي شلوارم دزديد و ب چشمام نگاه كرد....خداييش ب اين ادم با اين هيبت نميخورد كوني باشه اصلا کي وجود ميكرد كون اين ادم بزاره اخه كسي نميدونست ميديدش ميگفت اين خودش كون عالم و آدم ميزاره اما همين ادم كوني بود من كه باورم نميشد....
داريوش:در طي همه اين سالها دلم گرماي ي كير واقعيو تو كونم ميخاست....
گرماي آب سفيد و غليظش....
اما هميشه ب همون ديلدو و گاييدن كونم توسط فرح قانع ميشدم.... تا اون روز كه تو بي مقدمه با نيما مشغول ب سكس شدي و ديگه نگم كه اصلا منو به كجاها بردي مست مستم كردي....
فرح:وقتي ديدم داريوش اونجور با لذت داره ب كيري كه تو سوراخ پسرش ميره و مياد نگاه ميكنه و حسرتشو ميكشه....در صورتي كه نبد حسرت بخوره ادم مگه چندبار زندگي ميكنه براي همين كلي نشستيم باهم صحبت كرديم تا ب اين نتيجه رسيديم كه مثل قبل كسي ندونه و فكر كنن من كون كن هستم اما در واقع اين تويي كه بايد ب داريوش برسي.....و اينم ميدوني ك من رو داريوش چقدر حساسم شوهرمو اذيت كني تخماتو ميبرم فهميدي....؟
من كه باز ياد تخم درد اون موقع اوفتادم با ترس آب دهانمو قورت دادم و گفتم بله بله فهميدم....
واقعا تو شوک عجیبی بودم این خانواده رسما دیوانه بودن....
اون روز واقعا هرجور پیش خودم سبک و سنگین کردم دیدم اصلا کیرم رو داریوش خان بلند نمیشه نه که کیری باشه ها نه اتفاقا مرد ترو تمیز و خوشرویی بود اما هیکل گندش ی هیبتی بهش داده بود که ادم تخم نمیکرد حتی تو چشماش نگاه کنه در صورتی که این ادم دلی داشت اندازه گنجیشک....
فرح انتظار اینو نداشت که من قبول نکنم و کمی انگار شوک شد و باز اون ذات پلید خودشو رو کرد....
بی تفاوت به داریوش خان اومد دستمو گرفت و برد تو همون اتاق بازیش....
عين ي حيوان منو پرت كرد رو تخت و دست و پاهامو بست و گفت:جوري تنبيهت كنم كه ياد بگيري وقتي ملكه ازت درخاستي داره فقط بگي چشم و اعطاعت كني مخصوصن وقتي پاي شاهش وسط باشه يه كوني ازت پاره كنم كه ياد خاطراتت تو كص ننت بيوفتي....
بعدم همينجور شروع كرد فهش دادن و با شلاق كتك زدن ميگفت مادر جنده يكي ميزد ميگفت زن كصده بعديو ميزد ب همين ترتيب هي زد و زد كوني اشغال ششششق ولده زنا ششششق پاپتی ششششق جاکش پدر شششششق مادر کونی شششششق کونی صفت ششششق اوبی مقام شششششق زن هرزه شششششق کیری فیس ششششق خارکونی شششششق پدر پتیاره ششششق قرومصاقه دیوث ششششق....
انقدر فهش داد و زد انقدر فهشم داد و زد بی شرفه بی همه چیز ب قدری ام محکم میزد که انگاری پدرشو گشتم....زير درد ضربه هاي شلاقش فكر كنم چند دقيقه اي بيهوش شدم چون از ي جا ب بعد ديگه اصلا هيچي حس نكردم....
وقتي ب خودم اومدم ديدم فرح با ي ديلدو كمري كيري بزرگ بين پاهام وايساده و پاهامو از هم باز كرده بود و ميخاست خشك خشك كونم بزاره.....
ميدونست قراره درد بكشم با اين دهان بند توپيا اسمشو نميدونم با اونا دهانمو بست و مشغول شد
اخ نگم براتون كاري با من كرد كه شمر و يزيد با علي و آل علي نكردن....
از ي جا ديگه چشمام سياهي رفت و ديگه هيچي نفهميدم تا اينكه تو بيمارستان چشم باز كردم....
ب علت پارگي مقعد....نگين با چشماني مملوع از اشك و نگراني بالا سرم بود و من تحمل ديدنشو نداشتم سرش داد كشيدم و گفتم فقط از اتاق بره گمشه و تنهام بزاره....
ابرو و شرف و حيثيت ديگه برام نزاشته بودن هر پرستار و دكتري رد ميشد ي نيش خندي ب ما ميزد اي كيرم توش چي فكر ميكرديم چي شد....ببين كارمون ب كجا رسيد با كونه پاره.....ي عمر كون همرو پاره كرديم كارما بد كونمونو پاره كرد....
خودمو مرخص کردم و با کون پاره لنگان لنگان و گشاد گشاد سر گذاشتم ب کوه و بیابون....
چند روزی با خودم خلوت کرده بودم دور از همه گوشی خاموش....
خيليا نگرانم شده بودن نگين كه كارش ب سرم كشيد اما خب فقط اين تنهايي بود كه ارومم ميكرد بايد دور از همه چيز و همه كس در فضايي ازاد نفس بكشم و فكر كنم ذهنمو ازاد كنم هنوز نميدونستم توي چه باتلاقي قدم گذاشتم اين خانواده رسما بيمار بودن و منو عروسشون و اون داماد هاي ديگشونم داشتن عين خودشون بيمار و ديوانه ميكردن....
سكس و تابو شكني از نظر من مشكلي نداشت اما اينا جنون وار بهت اسيب ميزدن همه ي تنم سياه و كبود بود رد شلاق و ناخون هاي فرح كاملا پيدا بود از وضع كونمم كه نگم براتون.....
يكم كه حال و احوالم رديف شد و رو ب راه شدم گفتم بهتون نشون ميدم كه من از شماها ديوانه ترم....
گازشو گرفتم سمت خونه داریوش خان سعی میکردم بر خشم خودم مسلط باشم....
نگین هم نگران از این همه بی خبری از من اونجا بود و وقتی وارد شدم سراسیمه پرید بغلم و منم در اغوش کشیدمش و بوسیدمش....
تا اومد حرفی بزنه نزاشتم و گفتم زود برو خونه میام صحبت میکنیم....
نگبن گفت خب بیا باهم بریم عشقم....
گفتم نه من اینجا ی کاری دارم تو برو....
باز اومد نه عو نو بیاره یکم با صدای بلند تری کفتم نگین جان برو خونه میام صحبت میکنیم....
نگین هم ی نگاه ب فرح که با ترس و تردید منو نگاه میکرد انداخت و گفت چشم و رفت....
بدون حرفی رفتم دست فرحو گرفتم و بردمش تو اتاق و بستمش ب صندلی فرح ب حرف اومد.... میخاست بگه مهراد جان منو ببخش ک هنوز حرفش تموم نشده بود ی چک افسری خوابوندم زیر گوشش جوری محکم زدم که با صندلی پخش زمین شد و وقتی بلندش کردم دیدم از گوشش خون راه گرفت....
پرده گوشش پاره شده بود ی لحظه ترسیدم اما ب کیرم دوباره نشوندمش الان دیگه لال شده بود....
ی جوری با درد و نفرت نگاهم کرد که باز ی چک دیگه خوابوندم زیر گوشش که اینبار با صدای خیلی بلندی هق هق افتاد ب گریه....
وقتی صدای گریش اینجور بلند شد داریوش خان سراسیمه اومد تو اتاق و خودشو رسوند ب ما تا اومد حرفی بزنه ی مشت محكم زدم تو صورت داریوش و گفتم خفه شو کونی.....پخش زمين شد گفتم تا سه شمردم کون لخت قنبل رو تخت باشی فهمیدی؟؟؟؟
دیدم عین بز داره منو نگاه میکنه یکی دیگه خوابوندم زیر گوشش و گفتم فهمیدی جی کفتم تخم سگ حرومزاده یا بزنم زنو بچتو بگام ....
فرح با ناله ب حرف اومد گفت نزنش بی وجدان نزن کثافط اخ اییی واییی نزن حرومزاده اخ گوشم نزنش عوضي....
گفتم نزنم مبخام سرتونو ببرم شماها منو ب این ادم تبدیل کردین....
بعد اوفتادم ب جون داریوش و تا میخورد زدمش
مشت و لگدی بود که روانه بدن و سر و صورتش میکردم....
وقتی ی دل سیر جلوی چشمای زنش کتک خورد و خونی و مالی شد انداختمش رو تخت و لباساشو جر دادم و قنبلش کردم و بعدم کیرمو دراوردم و خشک خشک با فشار هرچه تمام تر چپوندم تو کون گشاد داریوش خان و حالا نکن کی بکن تا تونستم با بی رحمی هرچه تمام گایبدمش و تو کونش ابمو خالی کردم و بعدم با فشار تو کونش شاشیدم و کیرمو کشیدم بیرون و رفتم سمت دهانش و بروز دادم که بخوره و حسابی کیرمو تمیز کنه بعدم باز ی فس حسابی کتکش زدم تا بیهوش شد فکر کنم چندتا از دنده هاشو ب اضافه دماغ و فکش و شکستم کونشم که خون انداختم حالا نوبت فرح بود با همون دیلدو بزرگ کص وکونشو خون انداختم و اونم انقدر با شلاق زدم تا بیهوش شد....
خودمو مرتب کردم و قبل از رفتن باز رفتم بالا سره جسم بی جان فرح و داریوش به سر و صورت جفتشون شاشیدم و زدم بیرون....
حالا من بودم که دیوانه شده بودم و نمیدونستم دارم چیکار میکنم....
جلوي در نويدو ديدم كه از بيرون رسيد وقتي منو ديد و خشم تو چشمامو ديد گفت چته داداش رديفي گفتم برو ب داد ننه بابات برس و هولش دادم كنار و رفتم سوار ماشينم شدم و گازشو گرفتم....
زدم زير ي پيپر گل و با گرفتن كام هاي سنگين و حبس طولاني يكم حالم اومد سره جاش ياد نگين اوفتادم گردش كردم و رفتم سمت خونمون بايد باهاش حرف ميزدم....
وقتي رسيدم داشت تلفني با نويد حرف ميزد و گريه ميكرد وقتي منو ديد اومد سمتم و با مشت هاش محكم شروع كرد كوبيدن ب سينم....
گذاشتم قشنگ منو بزنه تا تخليه بشه بعد بغلش كردم و بوسيدمش من عاشقش بودم گفتم ببين هركاري كردم حقشون بود ير ب ير شديم از الان ب بعدم ديگه نميخام ببينمشون ميدونم خانوادتن باهم ي توافقاتي داشتيم و خيلي مثائل ديگه اما الان فقط يك انتخاب داري من يا خانوادت....؟؟؟؟
ادامه دارد....
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#15
Posted: 13 Sep 2023 19:17
(قسمت هشتم)
میدونستم که من تو انتخابم اشتباه نکردم....
من همه شرایط نگینو پذیرفته بودم و با هرچی خوب یا بدش کنار اومدم که فقط اون لذت ببره....
اما دیگه اینا از حد و حدود فانتزی گذشته بودن روانی بودن این خانواده کم بلا سرم نیاوردن همشو بخاطر نگینم به جون خریدم اما کاسه صبر منم ی روزی لب ریز میشه دیگه نمیشه؟؟؟؟
و خب من با همه این شرایطی که پیش امد نگینو جدا از خانوادش میدونم و هنوزم عاشقانه دوستش داشتم
برای من گفتنش هم سخت بود ترس از دست دادنش ترس نبودنش اما برای حفظ زندگی و ارامش روح و روانمون فقط ی انتخاب داشت من یا خانوادش؟؟؟؟
همون لحظه ازش جواب نخاستم چون جفتمون شرایط ذهنی نا ارامی داشتیم در اون لحظه و خب تصمیم گیری در چنین شرایطی درست نبود برا همین تنهاش گذاشتم و خودم زدم ب دل جاده تا هم من کمی اروم بشم و هم نگین وقت داشته باشه فکر کنه و تصمیم بگیره....
بعد از حدود سه چهار روز بهم پيام داد كه بايد صحبت كنيم بيا خونه....
منم با ذهني آشوب و دلي پر از استرس راهي شدم كه ببينم چي ميشه اخر اوضاع احوال اين زندگي ما....
چي فكر ميكرديم چي شد....اصلا ي سكس مگه چقدر ارزش داره؟؟؟؟ب نظرم خيلي چيزاي مهم تري از سكس هست اما خب زور شهوت انگاري هميشه بيشتر بوده و خار و مادره همرو از دم گاييده مرد و زنم نداره همرو خشك خشك از كونم گاييده....
جلوي درب واحدمون ك رسيدم ديدم درو برام نيم لا باز كرده و بوي غذاشم كه كل ساختمونو برداشته بود....
وارد خونه كه شدم ديدم نگين تو اشپزخونس و منو ك ديد با لبخند و ذوق سلام كرد و اومد ب استقبالم وقتي بهم رسيد اول چند ثانيه زول زد ب چشمام و بعد ي بوس از لبم گرفت و منم كه گيج از كاراش عكس العمل خاصي نداشتم اما منم با لبخند و مهرباني جوابشو ميدادم بعد از بوسه گرمش كه ب لبانم زد گفت تا بري ي دوش بگيري بياي غذا حاضره....
بدون حرفي اينبار من پيش قدم شدم و ي بوسه ب لباش زدم و راهي حمام شدم....
از اونجايي كه خانوم خانوما حسابي ب خودش رسيده بود احتمال دادم خبرايي باشه برا همين كير و خايرو ي صفايي دادم و يكمم باز زير دوش فكر كردم اما مغزم انگاري ارور داده بود ديگه كار نميكرد و گفتم اصلا كص خارش بادا باد هرچي شد شد....
كيرم انگاري بد جوري بوي كص ب مشامش خورده بود و بي جنبه قد علم كرده بود و هر لحظه ممكن بود شق درد امونمو ببره....
برا همين ترجيح دادم جاي غذا اول نگينو بخورم....
وقتي كون لخت با كير شق از اتاق اومدم بيرون دوهزاري نگين هم اوفتاد كه چه خبره و وقتي برق شهوتو تو نگاهم ديد بازيش گرفت و از دستم فرار ميكرد اما ي گرگ تشنه هميشه خوب شكار ميكنه طولي نكشيد كه نگين بر دوش راهي اتاق شدم و پرتش كردم رو تخت....
لباساشو با شدت هرچه تمام تو تنش جر دادم و با ي گاز نسبتا محكم ب استقبال سينه هاي سفت و ابدارش رفتم انقدر خوردم و خوردم تا حسابي قرمز و خون مرده شد....
اين وسط صداي اه و ناله نگين هم بدتر روانيم ميكرد....
حسابي كه سير ممه شدم رفتم يكم سراغ گردن و لاله گوشش بعدم با ي لب طولاني و بوسه هاي اتشينم رفتم ب سمت دروازه بهشت....
اخ كه من ميمردم براي اين كص و كون زيبا....
اصلا ب قدري زيبا بود كه ادم دلش ميخاست صب تا شب فقط بشينه تماشا كنه اخ قلبم.....
زبونمو كشيدم لاي شيار كص خيس و داغش....
ي اهي از لذت سر داد و منم باز براي بار دوم سوم چهارم و....زبونمو لاي شيار كصش بالا و پايين ميكردم لبه هاي كوچولو و برجسته كصشو ب دهان گرفته و ميك با فشاري ميزدم....نگين موهامو چنگ زده بود سرمو با دستشاش ب كصش فشار ميداد....
هرچي ميخوردم سير نميشدم گاهي زبونمو وارد سوراخ داغش ميكردم و در هين خوردن كصش شروع ب انگشت كردن سوراخ زيباي كونش کردم....
اخ كه من ميمردم براي اين كون....هميشه سكسمون با كص شروع ميشد و اخرشم با خالي شدن ابم توي سوراخ كون تموم ميشد....
بعد از اينكه خانوم خانوما يكي دوباري زير زبون ما ارضا شد و حالش جا اومد تازه موتورش روشن شد و پاشد اومد روم و باز لبامون چفت هم شد بعدم رفت پايين و مشغول ساك زدن شد....اين دختر خوب بلد بود منو ديوانه خودش كنه جوري با ناز و عشوه ساك ميزد و با اون چشماي زيباش نگاهم ميكرد كه هر لحظه دوست داشتم با فشار هرچه تمام تر تو دهان گرمش ارضا بشم و حتي بميرم....
حسابي كه سير كير شد اومد روم و خودش كيرمو با سوراخ كصش تنظيم كرد و اروم اروم كيرو تا خايه جا كرد داخل....
اخ كه نگم براتون كص نبود كه انگاري كوره اتيشه گرماش داشت كيرمو ذوب ميكرد مشخص بود نگينم بدجور حشريه چشماشو بسته بود و با تمام جون و دلش داشت رو كيرم سواري ميكرد انقدر ب كارش ادامه داد و داد تا جفتمونو ب اوج رسوند و ي لحظه اصلا انگار همه زمين و زمان و كائنات وايسادن و نگين با ي جيغ خيلي بلند و منم با ي نعره بلندي همزمان باهم ارضا شديم....چند دقيقه اي اصلا انگار دنيا دور سرم ميچرخيد كصش ابي ازم كشيد بي سابقه....
نگينم همونجوري كه كيرم و ابم تو كصش بود ولو شد روم....سكسمون اونقدري زمان نبرد اما لذتش بي نهايت بود جفتمون بدجور عطش همو داشتيم....
اگه اين عشق نيس پس چيه وقتي اينجور قلبمون براي هم ميتپه....
بدون هیچ حرفی تو بغلم بود و منم از ثانیه ب ثانیش برای نوازش و بوسیدنش استفاده میکردم....
کمی که حالمون اومد سره جاش نگین باز پاشد و رفت سراغ کیرم گفتم چیه شیطون بلا بازم دلت میخاد؟؟؟؟
نگين:من كه هميشه دلم تورو ميخاد اما از كون نكردي نوبتي ام باشه نوبت كونمه ميدونم كه براي كردنش لحظه شماري ميكني....
منم با ي جووووووووووووون كشداري حمله ور شدم سمت نگين و با ولع شروع كردم ب خوردم سوراخ كونش و انگشت كردنش.....
جوري وحشيانه داشتم كونشو ميخوردم كه نگين ميگفت نترس تموم نميشه همش ماله خودته....
اره كه مال خودمه پس چي فكر كردي جووووون با اسپنك حسابي لپ كونشو سرخ كرده بودم و اماده براي گاييدن....
كيرمو دادم ي ساک پر توف مجلسي زد و منم ي توف انداختم سره سوراخش و كيرمو با ي فشار تا نصف جا كردم توش.....كه اه نگين بلند شد و شروع كرد ملافرو چنگ زدن....شهوت امونمو بريده بود با ي فشار ديگه تا خايه كيرمو كردم تو كونش و همون لحظه نگين ي جيق بنفش كشيد و از زيرم پريد بيرون و همينكه كيرم از سوراخش اومد بيرون ناخوداگاه ي گوز بلندي داد و كونشو گرفت و زد زير گريه....
منم كه تازه فهميدم چيكار كردم و چقدر وحشي بازي دراوردم اوفتادم ب ناز كشي و منت كشي خانوم و با كلي نازو بوس دلشو باز ب دست اوردم اما ديگه نزاشت از كون بكنمش دوباره با كصش مشغول شدم و لنگاشو انداختم رو شونم و مشغول تلنبه زدن شدم
حالا نزن كي بزن در انواع و اقسام پوزيشن هاي سامورايي و غير سامورايي كص همسر نازمو گاييدم و براي بار دوم داخل كص خيس و داغش ارضا شدم و بعدش ديگه نفهميدم كي تو بغلش خوابم برد....
بعد از چند ساعت خواب با بوسه هاي عشقم بيدار شدم و برام اب ميوه طبيعي گرفته بود و گفت بخور جون بگيري عشقم غذاهم حاضره تا ي اب ب دست و روت بزني ميزو ميچينم....
ي نگاه بهش كردم گفتم خيلي دوستت دارم....
اونم با لبخند زيباي هميشگيش گفت من بيشتر....
قرار بود صحبت كنيم اما تا الان همه كار كرده بوديم جز صحبت اصلي....
منتظر بودم نگین پیش قدم بشه....اخره شب فضارو رومانتیک و سکسی کرد دوتا دم نوش درست کرد و اومد نشست بغلم یکم خودشو برام لوس کرد و منم نازشو مثل همیشه خریدم و یکم گفتیم خندیدیم
تا دیگه صبرم تموم شد گفتم نگین تصمیمتو گرفتی؟؟؟؟
نگین:اوهوم....
خب نتیجه چیشد پس؟؟؟؟
نگین:یعنی خودت متوجه نشدی؟؟؟؟
من الان مخم خوب کار نمیکنه اذییتم نکن....
نگین:با همه این اتفاقایی که اوفتاد فکر کردی اگه نمیخاستم باهات بمونم الان تو این خونه بودم؟؟؟؟
تو جات تو همین بغله بگو خب....
خب....
نگین:فقط ی مسئله ای هست میدونم برات سخته همه کارو زندگیت تو ایرانه اما اگه بخایم راحت زندگی کنیم باید بریم....
چرا باید بریم؟؟؟؟
نگین:خانوادم با تصمیمی که گرفتیم کنار نمیان و میدونم ک برامون مشکل ساز میشن من بخاطر تو حاضرم قید همه هیچو بزنم ببین همه چیا....
کمی فکر کردم اما هنوز قادر ب پاسخگویی نبودم ی باره جمع کنیم کجا بریم اخه مهاجرت مگه ب همین اسونیاس کونمون تو ممکلت غریب پاره میشه....
درسته اونقدی داشتیم که اونجا ب چه کنم چه کنم نیوفتیم اما بازم سخت بود ولی منم بخاطر نگین حاضر بودم این سختیو ب جون بخرم....
تو مدتی که کارامون ردیف بشه از اذیت و ازار های خانواده نگین بی نصیب نبودیم و هر لحظه دیگه بیشتر مطمئن میشدم که رفتن تصمیم درستی بود که نگین گرفت با هر سختی بود از وطن و مملکتم دل کندم شاید حتی برای همیشه کی میدونه؟؟؟؟هیچکس از فردای خودش خبر نداره من اصلا باورم نمیشد ی روز مسیر زندگیم اینجوری بشه چه کارها که نکردیم چه چیزا که تجربه نکردیم اما تهش هیچی نیس به خدا هیچی نیس....
منو نگین ادمای تنوع طلبی بودیم ادمایی بودیم با فانتزی های زیاد که بیشتر این فانتزی هارو انجام دادیم اما ب نقطه ای رسیدیم که دیدیم هیچی دیگه بهمون حال نمیده فقط همدیگرو میخاستیم انگاری اون روابط ب جای اینکه جدایی بندازه و رابطمونو خراب کنه ی معجزه ای کرده بود که منو نگین ی لحظه بی هم بودنو نمیتونستیم تحمل کنیم....
هیچ زنی دیگه ب چشمم نمیومد بارها برام پیش اومد چقدر زن ها امار دادن اما بی تفاوت فقط ب نگینم و اون دختر کوچولوی توی شکمش که تا چند ماه دیگه ب دنیا میومد فکر میکردم و برای این ارامشی که داشتیم شکر میکردم امیدوارم همینجوری بمونه و اون گذشته سیاه با اینکه کلی ازش فاصله گرفتیم به ایندمون و خاطرات خوبی مه داریم میسازیم آسیبی نزنه....
الان تازه بعد از پشت سر گذاشتن سختی های فراوان زندگیمون داشت رنگ و بوی تازه ای میگرفت....
باردار شدن نگین امیده تازه ای ب جفتمون بخشید
مخصوصن تو اون غربت و سختیای سالهای اولش برامون اینجوری شیرین شد....
دیگه هیچی از دنیا نمیخاستم همینکه بتونم خدمت گذار خوبی برای همسر و فرزندم باشم و نزارم اب توی دلشون تکون بخوره مارا بس است....
هیچی بهتر از تعهد و زندگی سالم نیست برای چند لحظه لذت زندگی و آیندتونو بگا ندین....
پایان
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...