ارسالها: 230
#2
Posted: 29 Jul 2011 07:19
دختر فراری
ولم کن خوابم میاد 2 شبه نخوابیدم تو رو به خدا باشه برای فردا صبح به خدا ناراحتی قلبی دارم اون مردتیکه اونقد تو بیابون های اطراف گاهیدتم که دیگه نا ئی ندارم .........
یه دختر فراری بود که چند ساعت قبل یکی از راننده های خطی که با خشایار دوست بود آورده بود تا ما که خونه دانشجوئی داریم یه چند شبی بهش جا بدیم .وقتی از در وارد شد چهار تا کیر بودیم که داشتیم نگاش می کردیم و از همون ثانیه اول دنبال یه موقعیت که اولین نفری باشیم که می کنیمش.اسمش شبنم بود البته خودش می گفت که اسمش اینه . ورق بازی رو تعطیل کردیم و هر کسی یه سئوالی ازش می پرسید.یه نیم ساعتی گذشته بود که دیگه حشرم زد بالا و بلند شدم و گفتم شبنم یه دقیقه بیا تو اون اتاق کارت دارم . یه چند ثانیه ای همه ساکت شدن .بعد شبنم رفت تو اتاق و من هم دنبالش رفتم تو و در رو بستم .چراغ اتاق رو روشن کردم ولی شبنم گفت خاموشش کن .حالا باید بعد از اون شب گذائی که با اون راننده داشته نوبت من بود که یه حالی باهاش بکنم.
یه نیم ساعتی از من التماس و از اون نه گفتم دیدم با زبون خوش حالیش نمی شه مجبور شدم از تهدید استفاده کنم بهش گفتم اگه می خواد بذارم اینجا تو این خونه بمونه باید هر چی میگم گوش کنی انگار یا این حرف دیگه نرم شده بود.رو تخت به پشت خوابیده بود و من هم به پهلو کنارش دراز کشیده بودم .بلند شد و اومد رو سینه ام نشست سرش رو به صورتم نزدیک کرد و لاله گوشمو با لبش گرفت و شروع به مکیدن کرد تمام بدنم در یه آن سست شد و ضربان قلبم و نفسم سریع تر شد وقتی نفساش تو گوشم فرو می رفت شهوتم رو بیشتر میکرد یه صدای ناله ریزی شبیه ااااااااحححححححححممممممممم هی تو گوشم می کرد قدرت هیچ تکونی نداشتم تنها منتظر حرکت بعدی بودم کم کم لبش رو از گوشم خیلی اروم به زیر گردنم برد و با نوک زبونش پوست گردنم رو لیسید . دیگه صدای اه و نالم داشت بلندتر می شد تی شرت و شلوارکم رو از تنم در آورد خودش هم همه لباساشو کند و پرت کرد یه گوشه اتاق . از لیسیدن گردنم شروع کرد و همین جور خیلی اروم از روی سینه و شکمم به شرتم رسید لباشو از روی شرتم رو کیرم می کشید .گرمای زبون و لبش رو حتی از روی شرت هم حس می کردم کیرم به حد نهایتش سفت شده بود .تخم هامو از کتار شرتم در آورد و شروع به لیسدنشون کرد زبونش از زیر تخمم تا بالاش می کشید هر از چند گاهی هم اون هارو می مکید تو دهنش .دستشو کرد زیر شرتم و کیرم گرفت تو دستش یه بر آندازی کرد و گفت عجب کیر گنده و کلفتی داری مثل اینکه امشب می خوای خوارمو با این کیرت بگاهی بعد شرتم و دراورد و کیرم رو تا وسطاش کرد تو دهنش و شروع به ساک زدن کرد چنان ساک میزد که انگار نه انگار که چند دقیقه پیش داشت از خستگی ناله می کرد اونقدر قشنگ ساک می زد که یه لحظه احساس کردم داره ابم می یاد سرش رو از کیرم بلند کردم حالا نوبت من بود خوابوندمش رو تخت از گردنش شروع به خوردن و لیسیدن کردم تابه کوسش رسیدم کوسش رو حسابی تیغ انداخته بود یه تار مو هم پیدا نمی کردی از بالای کوسش شروع به خوردن کردم و به وسط کوسش که رسیدم زبونم رو تا اخر کردم تو کوسش و شروع به چرخوندن زبونم تو کش کردم با این کارم خیلی حال میکرد از بلند شدن صدای اه و اووووههش فهمیدم که داره حال می کنه.دیگه معطلش نکردم لنگاشو دادم بالا و سر کیرمو گذاشتم رو کوسش و با یه فشار کوچولو کیرمو تا دسته کردم تو که صدای جیغش بلند شد .گفت بابا یواش ما رو گاهیدی کیرت خیلی گوندست دردم میاره اروم بکن من هم برای اینکه کمتر درد و حس کنه و بیشتر حال کنه با انگشت شستم شروع به مالیدن چوچول بالای کوسش کردم با این کار دیگه داشت دیونه میش .هی میگفت وای چقدر حال میده تا حالا یه همچین کیری تو کوسم نرفته بود زود باش سریع تر بکن داره حال می ده بکن بکن تندتر وااااااااایی چه کیری چقدر کلفته .این جملات داشت کوسخولم می کرد و بدون مکث می کردم هر دو تامون خیس عرق شده بودیم و اه و ناله مون بلند و بلند تر می شد یه وقتی هایی هم که خسته می شدم و اروم می کردم خودش کوسش و عقب و جلو میکرد از شدت لذت چشاشو بسته بود و با دستاش تخت رو چنگ می زد من هم که این صحنه رو می دیدم احساس قدرت نادر شاهی بهم دست می داد و با تمام قدرت می کردمش و داد می زدم .صدای اه و ناله اش هی بلندتر میشد تا اینکه یه جیغ بلند زد و عین مرده ها دیگه تکون نخورد حالا نوبت من بود که کار و تموم کنم سرعت تلمبه زدنمو بیشتر و سریع کردم احساس عجیبی بهم دست داد تمام بدنم داغ شده بود و می لرزید احساس کرم ابم داره می یاد یه جند تا تلمبه محکم زدم و کیرم رو تا ته فشار دادم همه ابم و با تمام قدرت ریختم تو کوسش و همون جور که هنوز کیرم تو کوسش بود روش دراز کشیدم و چند ثانیه تو همون حالت موندمو و بعدش یه چرخی زدم و افتادم کنارشو دراز کشیدم از خستگی چشم هامو بستم و خوابیدم .
با صدای باز و بسته شدن در اتاق و روشنی شدید آفتاب صبح که از پنجره افتاده بود رو تخت کم کم چشمامو باز کردم . صدای مسعود می شنیدم که می گفت کسی کیف پول من رو ندیده خشایار هم دنبال موبایلش می گشت .کم کم داشتم متوجه می شدم که چه اتفتاقی افتاده .دختره قبل از اینکه ما ها از خواب بلند شدیم هر چی موبایل و کیف پول بوده جمع کرده و زده بود به چاک..........
(چند ماه بعد تو مطب دکتر)
آقای دکتر مطمئن هستید که اشتباهی نشده می خواید برم دوباره آزمایش خون بدم شاید اشتباهی شده . ولی دکتر دوباره حرفش و تکرار کرد:عزیزم علم داره پیشرفت می کنه امکان داره تا چند ساله دیگه یه درمان قطعی هم برای ایدز پیدا بشه....نگران نباش
عشق ، عشق می آفریند . زندگی رنج به همراه دارد ، رنج دلشوره می آفریند ، دل شوره جرات می بخشد ،جرات اعتماد بهمراه دارد . عشق ، عشق می آفریند .
ارسالها: 9253
#3
Posted: 19 Aug 2014 17:13
یک پسر در لباس عروس
این ماجر ۳ سال پیش برام اتفاق افتاد . من آخر هفترو در خونه دوستم اسکات بودم ، چون خانوادش برای آخر هفته رفته بودن مسافرت . قرار بود ما تمام شب آبجو بخوریم و فوتبال تماشا کنیم . یکی از دوستایه قدیمیه اسکات به نام مایکل هم با ما بود . ما همه حدود ۱۸ سال بودیم . اولش ما فقط آبجو خوردیم و تلویزیون نگاه می کردیم ولی کمکم دیگه خسته شدیم تصمیم گرفتیم که ورق بازی کنیم . بازنده باید کاری که برنده میگفتو انجام میداد اولش فقط مسخره بازی بود و برای خنده بود ولی کم کم من داشتم مست میشدم و پیشنهاد دادم که پوکر بازی کنیم و شرطارو جدی ترکنیم ، اونهاهم تاحدی قبول کردن که, پولی نباشه ولی شرطا جدی تر و سخت تر باشه ، منم از خدا خواسته قبول کردم . اول شرطها سر کارایه احمقانه وخنده دار بود ، ولی دیگه حشرم زده بود بالا و دلم رو به دریا زدم وگفتم که این دسترو جدی ترش کنیم ، بازنده این دوره( کسی که همه ژتونهاش تموم بشه ) باید لباس عروسی جین ( خواهر اسکات ) رو بپوشه ، آرایش بکنه و باید لاشی بازی در بیاره . اونا هم قبول کردن .
من همیشه علاقه عجیبی به پوشیدن لباس زنونه داشتم به خصوص لباسهای زیر زنانه ( شرت و پستون بند و جورابای زنونه ) حتی وقتی فرق بین دختر و پسر رو نمی دونستم دوست داشتم دختر بودم و تو بازیا و دوستام بیشتر با دخترا بودم و بازیهای دخترونه میکردم ، تا اینکه بعد از چند سال فهمیدم که فرق بین دختر و پسر فقط لباسشون نیست . ولی باز هم هر وقت که تنها بودم و مامانم اینا خونه نبودن میرفتم اتاق خاهرم و لباساش رو می پوشیدم و وانمود می کردم که منم دخترم و از این کارا . کلا ظاهرم ( اندامم ) خیلی برای یه پسر ظریف و قوس دار دخترونه ( کمر باریک و ... ) بود . خودم میدونستم که نباید اینجوری باشم ولی تنها وقتی که لباس زنونه تنم بود احساس لذت ، آرامش و کامل بودن میکردم . دیگه من لباس زنونه پوشیدنو دوست داشتم و بهش اعتیاد پیدا کرده بودم . بارها خاهرم اینا زود برگشتن خونه و من مجبور شدم لباسای خودمو روی شرت و جوراب نایلونیهایه ( جوراب بالا زانو نایلونی که بعضی از اونا بالا گیپور دار بود ) خاهرم بپوشیدم تا اونا نفهمند و تا به امروز هم هیچ جوره سوتی ندادم ، فقط خاهرم یکی دو بار مچم را سراینکه به کشویه لباسایه زیرش خیره شده بودم گرفته بود و کلی مسخرم می کرد و سر به سرم میزاشت .
یکی از زیبا ترین و سکسی ترین لباسهای عروسی که تا به حال دیدم ، لباس عروسی جین بود ، یه لباس سفید با کلی تور که دامن اون بسیار کوتاه بود و به زور تا دم کش جوراباش که سفید بود تا بالایه زانوش بود و بالاش تور داشت میرسید و کمرش هم از سر شونه هاش باز بود تا دم قوس کمرش (اگه ۱ سانتیمتر بازتر بود چاک کونش دیده میشد) از این باز تر نمیشد و اون شرته زیباش تقریبا پیدابود. با یه تاج بسیار زیبا که به اون هم کلی تور بود که وقتی تور پائین بود به سختی میشد صورت زیبایه جین را دید ، فقط یه حاله ای از صورتش با لبای سرخ زیبا و چشمهایه آبی وبسیار زیبایه او پیدا بود. از اولین باری که اون لباس زیبا رو تن جین دیدم به این فکر میکردم که چجوری میتونم اون رو بپوشم و الان در چند قدمیه این آرزویه دیرینه بودم و از خوشهالی در پوست خودم نمیگنجیدم . ولی نمیخاستم که اونها از این ماجرا بويی ببرن . چون میدونستم اگه بفهمند ، حداقل آبرومو میبرند و به خانواده ام میگن .
بازی شروع شد و ما به دلیل جدی بودن بازی شروع به خوردن ویسکی کردیم ، یکی دو دست اول من خوب بردم و تقریبا نصف ژتونهای اونارو بردم ولی دستهای بعد را بعداز افزایش شرط ، به بهونه اینکه منتظر رنگ یا استریت بودم و دست نداده بود جا میرفتم،تا اینکه یه دست ۴ تا پیک رو کارت ۵ ام (ریور) رو شد. آس ، بیبی ، سرباز پیک ،۶ خشت و آخری ۲ پیک رو زمین بود و اول مایکل نصف ژتوناش را که یکم از ژتونایه من کمتر بودو شرط کرد اسکات بدون مکس جا رفت من موندم و مایکل دیگه نهوه بازی اون دستم بود میدونستم احل بلوف نیست و اینکه حتما دستش خیلی خوبه که سر نصف ژتوناش شرط بسته و اونا میدونستن که من اگه پا بده بلوف میزنم و چون دیگه میخاستم اون لباسرو بپوشم و میخاستم بی گناه به نظر بیام و اونا نفهمند که از قصد باختم ، من شرط رو بالا بردم در حد همه ژتونام . من هم دستم بدی نبود ۸ پیک داشتم با۶ دل (رنگ بودم ولی خیلی هم قوی نبود ) ولی می دونستم که می بازم و میخاستم هر چه زود تر اون لباس زیبا رو بپوشم و تن خودم حس کنم و ببینم . شروع به کر کری خوندن کردم که دستت میخوره من رنگم و از این حرفا اون هم با اطمینان شرطمو خوند و اومد . که من گفتم : اگر ببازی با اینکه ژتونات از من بیشتر همه ژتوناتو من میبرم . اون یکم فکر کرد و بعد گفت: امااگربردم تو باید تا صبح با همون لباس زنونه باشی و تازه باید کلی به خورده ریزایه اینکه زنونه تر باشی اهمیت بدی ... منم قبول کردم( از خدا خواسته )
دستارو روکردیم و با شک دیدم که رویال فلاش(شاه و ۱۰ پیک داشت) خیالم خیلی راحت شد تا کم کم با وجود خوشحالیه زیاد از باختنم ( به خاطر لباسهایه زیبايي که قرار بود بپوشم ) خیلی بهم بر خورد چون اونا با حقارت و تمسخر حرفهای من و تکرار میکردن و این خیلی خوب بود چون اونا از عصبانیت من اتمینان پیدا کرده بودن که من از این کار( لباس زنونه پوشیدن ) بدم میاد . منم شروع به انکار کردم و بهشون گفتم که لباسرو نمیپوشم و اینکه شما ها جر زدین و از این حرفا... اونا هم با خیال راحت به من نگاه کردن و گفتن که شرط شرط و بازنده بازندس ، به هر حال من اون لباسرو باید بپوشم و می پوشم ، تنها سوأل این که به زور و بعد از کلی کتک این کارو میکنم ، یا اینکه سر شرط و حرف خودم میمونم و شرط رو با زبون خوش اجرا میکنم . منم وانمود کردم که چاره ای ندارم و قبول کردم .
بچه ها دستمو گرفتن و به طبقه بالا بردن انتهای راهرو اتاق جین بود که چون مادر اسکات خیلی عجیب بود اتاق جین رو درست مثل قدیما که جین در اون بود نگه داشته بود و جین هم که بعد از ازدواج به یه شهر دیگه رفته بود ، جین تو کار مد و طراحیه لباس بودو از راحت طلبی و از وسواس روی تیپش که لباسش باید لباس فصل باشه و این حرفا ، تغریبا هیچ یک از وسایلشو با خودش نبرده بود و همه لباساش که اکثرا خیلی سکسی بودند همونجا تو کمداش بودند . مایکل دست منو گرفت و منو راهی حمام کرد ، بعد از اینکه لباسهامو در آورد با پوزخنداشاره ای به کیر کوچولوم کرد و گفت : شاید تو لباس زنونه چوچولت خوشگلتر و مناسب تر به نظر بیاد. من خیلی بهم بر خورد و احساس حقارت کردم ولی حرفش درست بود کیر من ( بهتره بگیم چوچول من ) خیلی کوچولو بود و به همین دلیل تو سن ۱۸ سالگی تا به حال با کسی سکس نداشتم . بعد با دقت زیاد همه جایه من را کف مالی کرد و بعد با تیغ همه موهایه بدن منو ( که خیلی هم زیاد نبود) زد. بعد شروع کرد به کرم زدن بدنم ، من میخاستم جلوشو بگیرم چون دیگه زیادی داشت دستمالیم میکرد که منو به دیوار کوبید و گفت که شرط سر ریزکاریا هم بود به علاوه اینکه اگر الان کرم نزنم بعدا پوستم جوش میزنه. نمیدونستم راست میگفت یا نه ولی چون خیلی حال میداد قبول کردم و دیگه غرغر نکردم . بعد منو خشک کرد و تو بقلش بیرون برد و انداخت رویه تخت جین . اسکات هم تو این مدت که ما حمام بودیم لباسهایی که قرار بود بپوشمو آماده کرده بود. تغریبا با دیدن اون لباسهای سکسی راست کرده بودم ، خوشبختانه همگی مست بودیم و فکر نمی کنم بچه ها متوجه چوچول ( کیر کوچولویه ) من شده بودند .
اول یه شرت سفید توریو بعد از اینکه من چوچولم رو به لایه پام به سمت عقب ( به سمت کونم ) هل دادم پام کردند ، شرت دقیقا سایز من بود و اگرکسی از روبرو نگاه میکرد به سختی میتونست بگه لای پایه من چیزی هست و به کل چوچولم زیر فشار شرت به تنم و لایه پام غیب شده بود ، درست مثل یه دختر . بعد یه بند جوراب سفید تنم کردن و بعد نوبت به جورابام رسید که اسکات با پوزخند فریاد زد و گفت : پس لاکش چی ؟ من تو بهشت بودم ولی نمیخاستم اونا بفهمند باسه همین گفتم : دیگه خودتونو لوس نکنید... اونا هم اصلا به حرفایه من توجهی نکردند و اسکات یه لاک سفید رنگ به مایکل داد اون هم با دقت شرو به لاک زدن به ناخونای پام کرد و گاهی یه فوت به ناخونایه پام میکرد ، دیگه داشتم از لذت میمردم . لاک ناخونای پام که تموم شد . مایکل سرشو بالا آورد و در حالی که تو چشام نگاه میکرد با یه خنده شیطانی ، بهم گفت : امشب تو عروس ما دوتایی . بعد رفت سراغ ناخونای دستام . تا به اون لحظه به جدی بودن این موقعیت فکر نکرده بودم ، ولی دیگه اونقدر حشری بودم که هیچی برام مهم نبود و فقط می خاستم خودمو تو اون لباس عروس سکسی و زیبا ببینم . بعد که لاک زدن به ناخونای دستم تموم شد مایکل گفت : فکر کنم دیگه ناخونهای پایه زنم خشک شده باشه . همون موقع اسکات به شوخی زد تو سر مایکل و گفت : زنمون ، لاک ناخونای پایه زنمون خشک شده ... . بعد مایکل رفت سر جورابام و یکی از اونا رو لوله کرد ( مثل دونات حلقه و جمش کرد ) و بعد از اینکه انگشتهایه لاک زده پای راستم وارد حلقه جوراب شد اونو از پایه صاف و نرمم بالا کشید و بعد بالایه جورابها را به گیره هایه بند جوراب که تنم کرده بود وصل کرد، گیره ها پشت روبانهای سفید که به شکل پاپیون گره خورده بود پنهان شده بودند ، یکی جلوی پایه راستم یکی پشت و بعد پای چپم به همین صورت وقتی مایکل جورابها را پام میکرد متوجه شدم که اسکات به پای من خیره شده و از من سایز پام را پرسید ، منم گفتم ۴۰ - ۳۹ . لب پایینش را گاز گرفت وبا خوشحالی گفت : کفشم برات داریم . من دیگه داشتم از خوشحالی میمردم . کفشهام را آوردند یه جفت کفش بسیار زیبای سفید با حداقل ۶اینچ پاشنه ، خیلی زیبا بود . جلوی کفشها یه سوراخ کوچولو بود که باعث می شد ۲-۳ تا از انگشتهای لاک خورده پام پیدا باشه . اون کفشهای زیبا یک تاب و قوس خیلی زیبا و زنانه به پاهام داده بود ، باور نکردنی بود . وقتی ناخونایه لاک زده پای خودمو که از جلوی کفش و از زیر جورابام دیدم ، از هیجان زیاد داشتم دیونه می شدم . نوبت به سینه بندام رسید، یک سینه بند سفید توری بسیار زیبا و رویایی . همون موقع اسکات با سرعت از اتاق بیرون رفت و بعد از کلی سر و صدا که از تو انبار میومد در حالی که دستهایشو پشتش پنهان کرده بود به اتاق جین برگشت . دیگه تحمل سورپرایز نداشتم و با بی تفاوتی شرتهای جین رو تو فضایه جلوی سینه بند می چپوندم که قلمبه بشن ، اسکات نزدیک تر آمد و سینه بندو باز کرد . من که نگران این بودم که شاید اسکات نظرشو عوض کرده باشه با عصبانیت گفتم : بالاخره بگو چی میخای ؟ این لباسرو بپوشم یا نه ؟؟
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#4
Posted: 19 Aug 2014 17:14
ادامه
که دهنمو گرفت که چیز نگم ، بعد سریع شروع به مالدن یک مایع کرم مانند ولی بی رنگ به سینه هام کرد ، نه فقط به سره سینهام بلکه تا ۲-۳ سانت پایین تر و ۴-۵ سانت بالا تر از سینهامو خوب با اون مایع مالید و خیس کرد بعد چیزی که آورده بود را بهم نشون داد ، باورم نمیشد ... سینه زنانه واقعی نما از جنس سیلیکن حدودا به سایز ۳۵سی بود شایدم بزرگتر . بعد در حالی که اونارو به جلوی سینه هایه من فشار می داد تا بچسبد توضیح داد که این سینه ها رو از بعد از مرگ عمه/خاله اش نگه داشتن ، چون سرطان سینه داشته سینه هاشو برداشته بوده و برای همین از این سینه مصنويي ها استفاده میکرده ، اون این سینه هارا به دلیل اینکه بسیار واقعی به نظر میامدن خیلی گرون خریده بوده و به همین دلیل پدر و مادرش بعداز مرگ عمه/خاله اش اونو نگهش داشته بودن . بعد که اسکات دستاشو از روی سینهام برداشت ، خیلی باور کردن چیزی که تو آیینه قدی در کمد جین می دیدم برام سخت بود . یه دختر با موهای بلوند لخت تا دم گردنش با سینه هایی خیلی خوش فرم و بزرگ ، با اون لباسهای زیر سکسی و اون کفش زیبا بدون سینه بند بهم خیره شده بود ، بی اختیار دستام بالا آوردم تا روی سینه هامو بپوشونم تا کسی نبینه . که با خنده بچه ها به دنیای واقعی برگشتم و یادم اومد کجام و در چه موقعیتی هستم و ... .
بعد سینه بندمو بستم باور نکردنی بود ، انگار واقعا سینه های خودم بودن ، میتونستم وزنشون و تکون خوردنشونو حس کنم . مایکل که ، از بعد از وصل شدن سینه هام سکوت کرده بود و ملوم بود که اونم از دختری که جلوش می دید خوشش اومده . بعد بچه ها کمک ام کردن تا لباسمو بپوشم . بعد از پوشیدن اون لباس سکسی یه کلاهگیس بلوند که طولش حدودا تا اواسط کمرم بودسرم کردن و همون تور پشت به آیینه منو آرایش کردند . اول از رژ لب و خط لب ، بعد ریمل و خط چشم و سایه چشم و بعد یکم رژ گونه به صورتم زدن . وقتی که تمام شد هر دو تا شون با هم گفتن: ووااووووووووو .
برگشتم که خودم را تو آیینه ببینم که از تعجب از چیزی که تو آیینه میدیدم دهنم باز مونده بود . یک عروس زیبا با اندام فوقالعاده ، پاهایه کشیده که با یه جوراب سفیده خیلی سکسی پوشیده شده بود ، با سینه هایی بسیار بزرگ ، زیبا و خوش فرم ، با سکسی ترین لباس عروسی ممکن و با اون کفشها با پاشنهایه خیلی بلند ، زیبا و سکسی ، از تو آیینه به من خیره شده بود . یه چند ثانیه ای طول کشید تا دوزاریم بیافته که دارم به خودم نگاه میکنم . ولی بازم تو شک بودم ، ۲-۳ دقیقه ای گذشت ، هر ۳ تامون به آیینه خیره شده بودیم و سکوت اتاق جین رو فرا گرفته بود. من شیطنت و حشرم زده بود بالا که گفتم: بسه دیگه ، بازی تموم شد . شرط این بود که این لباسرو بپوشم که پوشیدم ، حالا کمک کنید این لباسرو در بیارم ... . مخصوصا دلا شدم ( قنبل کردم ) تا کفشامو در بیارم که اونا انگار تازه یادشون افتاده بود که من کیم دستهامو گرفتند و گفتند : نه نه خانم کوچولو ، شرط این بود که تا صبح تو همین وضع با ما باشی و تازه باید لاشی بازی هم در بیاری ... .
نقشه ای تو سرم بود ، خیلی بیشتر حشری بودم و از ظاهر جدیدم بی نهایت لذت می بردم ، برای همین گفتم : باشه ، حداقل بریم پایین و یکم مشروب بخوریم یا تلویزیون ببینیم . مایکل دستشو گذاشت رو کمرم و گفت :هم مشروب میخوریم ، هم تلویزیون میبینیم عزیزم ... . حرفه خاصی نزد ولی حالتی که زد ، حشرمو ۱۰۰ برابر کرد . اولش برام سخت بود که با اون پاشنه ها راه برم ، ولی بعد از چند قدم عادی شد برام و شاید بهتر از خیلی از دخترها راه میرفتم و بین اسکات و مایکل از پله ها پایین رفتم . جلوی تلویزیون روی کاناپه نشستیم ، اسکات رفت مشروب بیاره در حالی که مایکل مثل دیونه ها کانل هایه تلویزیونو عوض میکرد ، وقتی دید من متوجه حالتش شدم بهم با حالت خیلی سکسی گفت : عزیزم ، چرا نمیری به اونیکی شوهرت کمک کنی که مشروبا رو زودتر بیاره ، این شوهرت هم یک کانال خوب میاره تا تو برگردی نگران نباش ...
من رفتم تو آشپزخونه ، اسکات تا منوا دید سینی گیلاسایه مشروبو با یک بطری داد دستم و گفت : ۱ دقیقه دیگه با این ها بیا تو اتاق تلویزیون . بعد گونه منو بوسید و دستش هنوز روی گونه من بود ، یک چشمک بهم زد و رفت پیش مایکل . عجیب بود ، از بوسه اسکات خوشم اومد . بهم حس خوبی داد ، حس عجیب بودن ( بخاطر لباس زنونه هایی که تنم بود ) نمیداد ، حس کردم که واقعا یه دخترم . من هم دقیقا ۱ دقیقه اونجا موندم بعد با سینی رفتم پیش شوهرام .
اصلا به تلویزیون دقت نکردم ، ولی وقتی مشروبا رو بهشون میدادم دیدم جلوی شلوارشون ( جلویه کیرشون ) باد کرده و معلوم بود که راست کردن و برام نقشه هایی کشیدن ، برگشتم به سمت تلویزیون که دیدم ویدیو گذاشتند و دارن فیلم یک عروسی رو تماشا میکنند ، جالب بود برام . عروسی مجللی نبود در حد عروسی ۴ نفره تو وگاس بود ، من هم گیلاس خودمو برداشتم و سینی و بطریرو بعد از اینکه یه قنبل حرفه ای کردم گذاشتم رو میز ، بچه ها به سرعت شات اولو خوردن و به زور به من هم خوروندن . دکمه پازو زدند و گفتند که یه شات دیگه بزنیم بد فیلمو ببینیم ، من میدونستم که اونا توکارمن هستن و وسوسه کردن اونا خیلی بربام لذت بخش بود و دیگه میخاستم که بکارتم و از دست بدم و برای اولین بار تو عمرم با کسی ( کسانی ) سکس بکنم و درست مثل یک دختر بچه ای که میخواهد برای اولین بار کس بده دلم شور میزد و می دونستم که میخام که ثانیه به ثانیشو به خاطر بسپارم . برای همین گفتم : من که دیگه نمیتونم و مست مستم و اگه یه شات دیگه بخورم از حال میرم. اونها هم باور کردن که من خیلی مستم ، خودشون هم شاتشون رو گذاشتن رو میز من بین اون ۲ تا نشسته بودم ، بد حشری بودم و سرمو گذاشتم رو شونه هایه مایکل ، مایکل هم کم کم دستشو انداخت دور گردنم وسرمو ناز میکرد ، سر من دیگه رو شونه مایکل نبود و رسیده بود به سینهاش و حس میکردم که قلبش داره تند تند میزنه . کم کم سرمو به سمت کیرش فشار میداد ، منم که دیگه خودم تحملم تموم شده بود بدون هیچ مقاومتی اجازه دادم که سرمو رو کیرش که دیگه الان مثل سنگ سفت بود بزاره . گرما و بزرگیه کیرشو از روی شلوارش ( شلوار ورزشی تنشون بود) حس می کردم . بعد بی اختیار از رو شلوار اون کیر گندشو بوسیدم و انگار نه انگار کاری کردم دوباره سرم و گذاشتم رو کیرش و همون تور دراز کشیدم و فیلمو تماشا کردم . کم کم پا هامو هم آوردم بالا و گذاشتم رو کیر اسکات ، اونم کیرش مثل سنگ شده بود و با پاهای پوشیده شده با اون جورابهایه سکسی و نرم ، گرما و بزرگی کیر اینیکی شوهرم رو هم حس کردم . اونها هم شروع کردن به مالیدن صورت و پاهام به کیرهای بزرگشون .
تو فیلم دیگه عروسی تموم شده بود و ساقدوش زنه رفته بود و فقط ساقدوش مرد مونده بود و اون زن و شوهر . مایکل گفت : ببین اینا هم مثل ما سه تا هستن ، پس هر کاری عروس میکنه تو هم باید بکنی . من فهمیده بودم داستان چیه به همین دلیل وانمود کردم که نمیدونم و قبول کردم و گفتم پس شما هم باید کارایه مردا رو انجام بدید . اونها هم از خدا خواسته قبول کردند . بعد یهو مردایه تو فیلم لباساشونو در آوردن و شروع کردن به مالیدن و لب گرفتن از عروس . من از خوشحالی که داره شروع میشه داشتم پرواز میکردم ولی همون جور دراز کشیده بودم و وانمود کردم هنوز نمیدونم قضیه چیه ، که اونا منو بلند کردن و شروع کردن به مالیدن و لب گرفتن از من ، من هم که خودمو زده بودم به مستی و آه و اوهم بلند شده بود . تو فیلم اونا هنوز داشتن لب و لب بازی می کردن و با کس و کون دختره ور می رفتن ، که مایکل دستشو گذاشت رو سرم و منو هل داد به پایین ، به طوری که دیگه رو زانو هام بودم و بعد کیرش را دراورد و شروع کرد به مالیدن به سر و صورتم . من رفتم عقب ، میدونستم که کار به اینجا میرسه ولی جا خورده بودم . گفتم: بچه ها دیگه بسه . که مایکل پشت گردنمو گرفت و فشار داد من از درد آه کشیدم ، تا دهنم باز شد مایکل اون کیر حیولاشو چپوند تو دهنم و شروع کرد به عقب و جلو بردن سرم و گاییدن دهن من ، همین تور از چشم اشک میومد و گریه میکردم بعد اسکات اومد جلو و قبل از اینکه بفهمم چی شده داشتم نوبتی بینشون عقب جلو مرفتم و براشون ساک میزدم . اسکات اینکه بفهمم چی شده داشتم نوبتی بینشون عقب جلو مرفتم و براشون ساک میزدم . اسکات هم که این و دید دیگه نتونست جلوی خودشو بگیره و رفت پشتم شروع کرد به مالیدن کون باکره من ، اول از رو شرت میمالید و انگوشت میکرد ولی بعد شرتمو از لای کونم کشید به سمت راست و بعد از ۲-۳ تا تف که به روی سوراخ کون من کرد ، یکی از انگشتاشو راهی کون من کرد ، از درد گریم درومد واقعا انگشتهایه کلفت و بزرگی داشت . دیگه فهمیدم که امشب بکارتم و از دست میدم ولی نه مثل رویاهام با عشق و لطافت بلکه مثل یه حیوون ، با تجاوز و به زور .
مایکل هنوز داشت دهن منو مثل حیوون میگایید ، اسکات هم دیگه داشت سومین انگشتشو هم وارد کونم میکرد منم همچنان مثل جنده مکزیکیا که ۱۰ نفر بهشون تجاوز می کنن عر میزدم و زاری میکردم . دیگه یکم داشتم آرومتر می شدم چون اسکات انگشتاشو از کونم در اورده بود و فکر کردم دیگه دیده خیلی تنگم و داره دردم میاد، دلش به حالم سوخته و بی خیال شده ، که یهو کیرشو که فکر کنم به قطر کن ردبول بود تا نصفه هاش قارت چپوند تو کونه باکره و تنگ من دوباره فریادام شروع شدن و دوباره گریه و اه و اوه ( نه اه و اوه سکسی بلکه از درد عرعر می کردم ) ... . در همین مدت مایکل همچنان دهن من را می گایید و صدای عرعر من رو کیر گنده مایکل خفه میشد ( کیرش تغریبا نقش صدا خفه کن داشت ) . اونا منو طوری میکردن که انگار فردایی وجود نداره . دهن و کون منو دو تایی میگاییدن و اصلا براشون مهم نبود که من درد دارم یا دارم لذت میبرم ، درست مثل اینکه من یک عروسک گاییدن برای این دو کیر گنده بودم . کم کم درد کونم از بین رفت و یواش یواش موجهایی از لذت از تمام تنم عبور میکرد ، مثل اینکه کیر اسکات به اون نقطه مورد نظر خورده بود و هم زمان با هر فشار اسکات منم خودمو هل میدادم عقب تا بیشتر و بیشتر کیرشو توی خودم احساس کنم
به اون نقطه مورد نظر خورده بود و هم زمان با هر فشار اسکات منم خودمو هل میدادم عقب تا بیشتر و بیشتر کیرشو توی خودم احساس کنم .
مایکل همچنان داشت همون بلایی رو سر دهنم میاورد که اسکات سر کونم آورده بود . دیگه خایه های مایکل رو چونم بودن و از اینکه همه کیرش ( تا خایه ) تو حلقم بود لذت میبردم . قسم میخورم یهو اونا خندیدن و زدن قدش و صدای برخورد دستاشونو با هم شنیدم . اولین سکس زندگیم بود ولی من در نقش یه جنده بودم که دو تا کیر گنده ، داشتن کون و دهنشو در حالت ۴ دست و پا به وحشیانه ترین مدل می گاییدن ... و عجیب بود چون من داشتم لذت میبردم . نه فقط از برخورد کیر اسکات به پروستاتم ، بلکه بیشتر از اینکه من داشتم نقش یک زنو بازی میکردم و اینا داشتن منو مثل یک زن جنده جر میدادن و دهن و کونمو همزمان میگاییدن لذت میبردم
سرعت تلمبه زدناشون بیشتر و بیشتر شده بود و من هم لذتم ، تا اینکه حس کردم کیر مایکل داره همینتور سفت تر میشه و دیگه تمام رگهای رو کیرشو تو دهنم حس میکردم و فشار رو سر و گردنمو بیشتر کرده بود ، که یهو نعرش رفت هوا و گفت : داارررممممممم میییاااااامممممممممممممم ... . و ته گلوم گرم شد همینطور یکی پس از دیگری آب کیرشو تو اعماق حلقم خالی کرد بعد یواش کیرش رو از دهنم در آورد و اخرین پمپاژ آبش ، سراسر صورتمو پوشوند . از چشم چپم ، دماقم و تا روی لبم ، بعد من خودم دوباره کیرشو کردم تو دهنم تا براش ساک بزنم و تا آخرین قطره آبکیرشو از وجودش بکشم بیرون تا کیرش تو دهنم به خاب فرو بره . اسکات با دیدن این صحنه که من خودم کیر مایکلو برگردوندم تو دهنم و براش ساک زدم خیلی سفت شده بود و می دونستم که داره آبش میاد و تا اومد کیرشو از کونم در بیاره ( فکر کنم اونم میخاست آبشو تو دهنم خالی کنه ) من خودم رو به عقب هل دادم و اونم آبشو در اعماق کون من خالی کرد حتی حس کردم که کمی از آبش در حالی که اون همچنان داشت کون من مزاشت از لای سوراخ کونم اومد بیرون و از رونم سرازیر شد و منم دیگه از خوشی همون موقع آبم تو شرتم اومد ، بدون اینکه حتی دستی به چوچولم زده باشم ، بعد ازشون خاستم که یکم تو همون حالت بمونیم و کیرشونو در نیارن تا اینکه کیر اسکات تو کون من به قدری کوچک و نرم شد که خودش از کونم درومد . ولی من هنوز داشتم کیر نرم مایکل ساک میزدم . و این بهترین حس رو به من میداد .
اونها تا صبح ۳-۲ بار دیگه من رو به همین خشونت ( حتی خشنتر و وحشیانه تر ) گاییدن و منم از لحظه لحظش لذت بردم و از همون شب یه فصل جدید در زندگی من شروع شد، فصلی که زندگی من را لطیفتر و رنگینتر کرد . الان ۲ سال میشه که از خانوادم جدا شدم تا راحت تر به بخش سکس زندگیم بپردازم و موفقیت و تجربه های بسیاری بدست آوردم که براتون خاهم گفت ، البته اگر خاستید ... .
ترجمه : ش.ر
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#5
Posted: 19 Aug 2014 23:15
داستان سکس خفن
مجبورم کرده بود وقتی دست به سر و گردنام میکشد مثل گربهها فرفر کنم. یعنی این را یکبار مستقیم گفت. گفت «وقتی دست به گردنات میکشم، صدای گربه از خودت دربیار» و وقتی نگاه متعجب من را دید ادامه داد «دیدی وقتی گربه رو ناز میکنی چه صدایی از خودش درمیآره؟» سرم را منطقی تکان دادم، «خب دقیقن همون صدا رو دربیار». هیچکدام از چند صدای مختلفی که سعی کرده بودم نزدیک به فرفر گربهها باشد مورد قبولاش قرار نگرفت و قرار شد صدای بیماری را درآورم که دارد درد میکشد و نفساش را همراه با صدای آه میدهد بیرون تا بلکه از دردش کاسته شود. اوایل وقتی فرفر یا آهآه میکردم میدیدم که تمسخرآمیز لبخند میزند و من سرخ میشدم، اما بعد دیگر برای هر دویمان طبیعی! شد.
توی آشپزخانه بود که مرا صدا کرد. وقتی داشته در بطری آبجو را باز میکرده، کمیاش کف کرده و ریخته بوده روی دستاش. وقتی رسیدم پیشاش، دستاش را دراز کرد سمتام و گفت «لیساش بزن». بهاش نگاه کردم و دیدم هیچ چیزی روی صورتاش نیست که نشان دهد این جملهاش عادی نبوده. خب، باور کردم و لیس زدم. بعد گفت «بگو ممنون که گذاشتین دستتون رو بلیسم». سرم را انداختم پایین و کمی گذشت، چند ثانیهای. دستاش را برد بالا و چنان پسگردنیِ محکمی به من زد که واقعن احساس کردم برق از چشمهایام پرید. پشتبندش گفت «کری؟». تند نگاهاش کردم و گفتم «ممنون که گذاشتین لیس بزنم دستتون رو». بعد دست انداخت و کیر شقشدهام را لمس کرد. ناخودآگاه خودم را عقب کشیم. لبخند زد و گفت «آفرین».
همیشه اینجوری نمیشود. از آن وقت به بعد را میگویم. مرتضی را میگویم. از آن به بعد، من همیشه در تعلیق بودهام؛ تعلیقِ بین اینکه مرتضی کی ارباب میشود و کی یک همخانهی معمولی. مثلن همان روز که کفِ روی دستاش را لیس زدم، آمد نشست روی کاناپه، جلوی تلویزیون و آبجویاش را خورد. حتی با من حرف هم نزد. نه اینکه پشیمان شده باشد، نه. شاید میخواسته به من فرصت بدهد تا لیسندهبودنام را باور کنم. بعد بلند شد و لباسهایاش را پوشید و رفت بیرون. سرش کمی گرم بود. شب هم که آمد یکراست رفت خوابید، آنقدر که خسته بود.
اولینبار که دیده بودماش با دوستدختر قبلیاش آمده بود دیدنِ اتاق. خانهای که من اجاره کردهام، دو تا اتاق دارد. برای دیدن و اجارهکردن اتاق دیگر آمده بود. اتاق او درست چسبیده به اتاق من است؛ یعنی شبهایی که دوستدختر قبلیاش را میآورد، نهتنها صدای آهآهکردن دخترک را میشنیدم، که صدای فرماندادنهای دمگوشی و گاه بلند مرتضی هم شنیده میشد. خانه را که نشانشان دادم پرسیدم «دو نفرید؟». دخترک که خودش را به مرتضی آویزان کرده بود خندید، بعد مرتضی خندید، گوشهایام داغ شد، مرتضی نگاهام کرد و با همان چهرهی خندیده گفت «نه، واسه خودم میخوام، این نخودیه.» این یعنی دخترک. دخترک از اینکه مرتضی با چنان لفظی خطاباش کرده بود نهتنها ناراحت نشد، که وقتی چشم توی چشم من شد دیدم دارند غنج میرود؛ انگار که مرتضی مثلن گفته باشد «نه، این شازدهخانم توی کاخ پدرش میخوابه شبها».
وقتی صدایاش را از پشت تلفن میشنوی احساس میکنی انگار همین الان تازه از خواب بیدار شده است. خودش هم نه اینکه با طمانینه حرف میزد، این حس را بیشتر در آدم تقویت میکند. زنگ زده بود که آدرس بپرسد و بیاید خانه را ببیند. آدرس که دادم و تمام شد، بیکه خداحافظی کند گوشی را گذاشت. فکر کردم مزاحم بوده است یا که وقتی آدرس را دیده پشیمان شده. نیم ساعت بعدش دوباره زنگ زد. تا گوشی را برداشتم گفت «آقا ما پشت دریم، در رو وا کن». ما؟ «ببخشید شما؟». «نیم ساعت پیش زنگ زده بودم، واسه دیدن خونه». «آهان، بله، اجازه بدید، اومدم.» رفتم پایین و در را باز کردم و آمدند بالا. وقتی نشاندادن خانه تمام شد، خودش رفت نشست روی کاناپه و دوستدخترش هم بعد از چند ثانیه رفت نشست کنارش و دستاش را گذاشت روی ران مرتضی. وقتی سرش را آورد بالا تازه چشمهایاش را از زیر لبهی کلاه بیسبالیاش دیدم. «آقا! خونهات خوبه. کرایهاش رو فقط با ما را بیا». پرسیدم «دو نفرید؟»
اوایل، یعنی درست قبل از اینکه اولینبار گفت صدای فرفر از خودم درآورم، دوست داشتم وقتی مرتضی میرفت حمام، کتاب و دفترم را ببرم توی هال و بنشینم روی کاناپه، تا وقتی از حمام میآید بیرون بدن برهنهاش را ببینم. باشگاه هم میرفت، باشگاه بدنسازی. از حمام که میآمد بیرون، یک «چهطوری تو؟» به من میگفت همانجور حولهبهکمر میگشت توی خانه؛ برای خودش چای درست میکرد و میرفت توی تراس سیگار میکشید و همانجور میآمد سشوار میکشید و بعد سوتزنان میرفت توی اتاقاش. من هم کتابدفترم را جمع میکردم و میرفتم توی اتاقام.
احساس میکنم همهاش را خودم خواسته بودم، یعنی خودم خواسته بودم که شروع شود و به اینجا هم ختم شود. نه اینکه از قبل میدانستم چه میخواهم و میدانستم چه باید بکنم، نه. مثلن غذا درست میکردم و صدایاش میکردم که بیاید با هم بخوریم. خب اینجوری میتوانستم ببینماش و حرف بزنیم. اما فقط یک ماه بعدش، وقتام را جوری باید تنظیم میکردم که حتمن قبل از رفتن به دانشگاه یا بیرون، غذا را پخته باشم و آماده باشد. که اگر نمیکردم، شاکی میشد و به رویام میزد. منظورم این است. خب من نمیدانستم که از سرویسدادن به او لذت میبرم و برای همین هم بود که – بهتدریج – شستن لباسها و تراشیدن موهای پشت گردناش و تمیزکردن کل خانه و حتی اتاقاش و کارهای بسیارِ دیگر از وظایف من شده بود.
یکی از معدود روزهایی که توی اتاقام داشتم درس میخواندم شنیدم که در باز شد و صدای خشدار مرتضی را تشخیص دادم اما بعد شنیدم که تعارف کرد و بعد صدایی که به اندازهی کلفتی صدای مرتضی نبود گفت «بابا خونهی مجردی و این همه تمیس!»، بعد صدایی دیگر، اما این صدا تیز بود و شیطنت داشت «عمرن اگه مرتضی اهل تمیزکردن خونه باشه» و خندید و صدای خندهی آن یکی را هم شنیدم. دلام شور افتاد، اگر میفهمیدند که مرتضی با من چه برخوردی دارد چه فکر میکردند؟
«سعید؟» مرا صدا میکرد. «سعید؟» باید میرفتم، باید میرفتم و میگفتم «بله؟». نگاهی به سر و وضعام انداختم و جلوی آینه دستی به سر و صورتام کشیدم و رفتم توی هال. مرتضی ایستاده بود جلوی تلویزیون و داشت کانالها را عوض میکرد و دو نفر دیگر نشسته بودند روی کاناپه. «سلام». سعید نگاهام کرد و بیکه جواب سلامام را بدهد گفت «ناهار چی داریم؟». نگاهی به آن دو نفر انداختم که ببینم صورتشان چه میگوید، آیا فهمیدهاند که من خانه را تمیز میکنم؟ آیا میدانند که من ناهار و شام را درست میکنم؟ یا بدتر از آن، آیا فهمیدهاند که مرتضی هرجور که دلاش بخواهد با من رفتار میکند؟ آن یکی که صدای تیزی داشت گفت «سلام داداش!». آن یکی سرش توی موبایلاش بود. «میخوام قیمه درست کنم، دوست داری؟». رفت ایستاد کنار کاناپه، کنار آن دو نفر، کنترل تلویزیون رو داد دست صداتیزه گفت «از مهمونامون باید بپرسی چی دوست دارن! ... سیاوش ... امیر». پس آنکه صدای تیزی داشت اسماش امیر بود، و چه قدر هم به صورت استخوانی و ظریفاش میآمد. ابرو و چشم و لبهایاش بسیار زیبا بودند اما روی گونهی راستاش یک خط کلفت گوشتی افتاده بود و روح صورتاش بسیار مردانه و هراسانگیز بود. نمیتوانستم به هیچ وجه حتی خیال کنم که روزی با امیر دوست شدهام. سیاوش هنوز سرش توی موبایلاش بود.
امیر با زرنگی تمام دیگران را قانع کرد که امروز فسنجان درست کردم، که غذای محبوب خودش بود. باید از روی اینترنت دستورش را میدیدم و میرفتم خرید میکردم. وقتی از خرید برگشتم دیدم هر سه لباس خانه پوشیدهاند و لباسهایشان بسیار آشنا بود. همینکه امیر نگاهام کرد و لبخند زد فهمیدم لباسهای خود من است؛ امیر شلوارک خاکستریام را پوشیده بود با زیرپیراهنی رکابی سفید خودش، و تن استخوانیاش احساس رهایی میکرد و نوک شانههایاش نور را منعکس میساخت. سیاوش هم پیراهناش را درآورده بود و بالاتنه لخت بود و یکی از شلوارهای خانگی مرا پوشیده بود؛ تن سیاوش برخلاف تن امیر پر از مو بود، موهایی که انگار دو هفتهی پیش با تیغ زده باشدشان. بدناش شکل گرفته بود و میشد فهمید که زمانی باشگاه بدنسازی میرفته. مرتضی ولی لباسهای من را اصلن نمیپوشد، میگوید لباسهای من بوی «تخمیای» میدهند. همان تیشرت آستین حلقهای قرمز و شلوارک سیاه و سفیدش را پوشیده بود. داشتند ورق بازی میکردند.
توی آشپزخانه بودم که مرتضی تقریبن داد زد «یه دست چایی بیار». یادم رفته بود کتری را بگذارم روی اجاق. مرتضی خانه که باشد هر ساعت یکبار چای مینوشد. میدانستم که اگر بفهمد چای نگذاشتهام دعوایام میکند، اما شاید جلوی مهمانهایاش نه، گفتم «الان میذارم». دیدم مرتضی بلند شد و با دست به من اشاره کرد که بیایم اتاقاش. رفتم و در را بستم. مرتضی دست به کمر روبهرویام ایستاده بود، خاموش. زود به پایاش افتادم و معذرتخواهی کردم. دست انداخت و موهایام را مشت کرد و بلندم کرد. صورتام با صورتاش فاصلهی اندکی داشت، چشمهایاش را تنگ کرد و گفت «دفعهی آخرت باشه آشغال! یهبار دیگه این اتفاق بیافته جلوی هر کی باشه خوابوندم تو گوشات. شیرفهم شدی؟» نفساش میخورد به صورتام. «بله، بله، مرسی ارباب.» مشتاش را باز کرد و سرم را هل داد. موهایام به هم ریخته بود. رفت. رفتم جلوی آینه موهایام را مرتب کردم. نگاهام به خودم افتاد. از اینکه شق کرده بودم خجالت کشیدم، از اینکه مرتضی به من توهین کرده بود و به پایاش افتاده بودم کیرم شق کرده بود.
سفره را جمع کردم و چای آوردم. مگر خر باشند که نفهیده باشند که من توی خانهی خودم کلفت مرتضی هستم. نگاه سیاوش، برعکس امیر، خطری نداشت؛ پر از حس تمسخر بود. فهمیده بود. امیر هم فهمیده اما شاید دارد هنوز سبکسنگین میکند که چه استفادهای میتواند از من بکند. مرتضی تیشرتاش را درآورد و به رو دراز کشید، «سعید؟ بیا برو رو کمرم!» سینی چای را گذاشتم زمین و رفتم روی کمر مرتضی. «بالاتر!». رفتم بالاتر. گرچه نگاهام به ایوان بود اما از سکوتی که توی اتاق بود میتوانستم نگاه سنگین امیر و سیاوش را روی خودم احساس کنم. مرتضی دستور داد که بیایم پایین.
امیر و سیاوش رفته بودند. نصفههای شب بود. مرتضی اساماس داد «همهی چراغا رو خاموش کن، لخت شو، بیا اتاقام». همهی چراغهای خانه را خاموش کردم و لخت شدم و در زدم. «بیا تو!». توی تاریکی امیر را دیدم که نشسته روی زمین، تکیه داده به تخت. بوی علف توی اتاق پیچیده بود. مرتضی شبها قبل از خواب علف میکشد. رفتم نشستم زیر پایاش. با تردید دست بردم جوراباش را درآورم، چون نگفته بود تردید داشتم. دستام رسید به جوراباش اما حرفی نزد، یعنی که باید همین کار را کنم. جوراباش را درآوردم و توی هم کردم و گذاشتم کنار. به پایاش بوسه زدم، به هر دو پایاش. سرد بودند، و هنوز بوی جوراب و کفش کتانی میدادند. بوسیدم و بوسیدم. لیسیدم. همهی انگشتها، بین انگشتها، کف پایاش را بوسیدم. صدای خفیفی آهمانند از مرتضی بیرون میآمد. با برخوردن زبانام، پاهایاش انگار که جنینی باشند داخل شکم مادر، حرکت میکردند و داد میزدند که دارند لذت میبرند. سرم را بلند کردم و تیشرتاش را درآوردم. زبانام – که حالا کمی خشک شده بود – گذاشتم روی پستاناش، مک زدم. شیر مینوشیدم، شیری که مزهی عرق بدن میداد. صدای آهکشیدناش را حالا به وضوح میشنیدم. پستان دیگرش را مک زدم. آنقدر سینههایاش را مک زدم که موهایام را مشت کرد و آرام برد گذاشت روی کیرش. کیرش سفت شده بود، از روی شورت و شلوارکاش میتوانستم بفهمم که حتی پیشآباش هم آمده است. کیر مرتضی وقتی سفت میشود مثل ماهیای است که دمر افتاده باشد؛ کلفت و پهن. عاشق کیرش هستم.
شلوارک و شورتاش را درآوردم و شروع کردم با ولع کیرش را خوردن. دیگر رسمن بلند آهآه میکرد. مرتضی علف که میکشد آباش خیلی دیر میآید. من با هر بار فروکردن کیرش درون دهانام، باور نمیکردم که دارم کیر مرتضی را میخورم، کیرش طعم دارد، اندازه است، همهی دهانام را پر میکند. دستاش را گذاشت روی سرم و سرم را فشار داد پایین که یعنی تا تهِ کیرش را بکنم توی دهانام؛ تا ته فرو کردم. چشمهایام داشت میترکید، از اشک پر شدند. دستاش را که برداشت سرم را بلند کردم و کیرش را از دهانام بیرون کشیدم. نفس کشیدم. نگاهاش کردم. تصویرِ خیس مرتضی داشت به من پوزخند میزد؛ به چشمهای قرمزشدهی پر از اشکام نگاه میکرد و آن پوزخند توهینآمیز را روی لباش انداخته بود و من داغتر شدم. با دست سیلی زد روی صورتام، «باز کن!» بعد تف کرد توی دهانام. دوباره سیلی زد. «ممنون ارباب، ممنون.» دوباره سرم را کشید پایین و کیرش را کردم توی دهانام و به ساکزدنام ادامه دادم.
هنوز کیرش توی دهانام بود که برخاست و کیرش از دهانام خارج شد. دهانام خالی شد. گفت «بخواب زمین! به پشت!». دراز کشیدم و مرتضی انگار که بخواهد روی کاسهی توالت بنشیند نشست روی صورتام و مقعد تنگ و خوشبویاش را گذاشت روی دهانام. زبانام را آوردم بیرون و با نوکاش مقعد مرتضی را لمس کردم. تکانی خورد، مزهی خیلی ترشی میداد. بو کردم، بو کردم، بوی خوبی داشت. لیسیدم. آه کشید. لیسیدم. آه کشید. مقعدش باز شد. چُس کرد. لیسیدم. نوک زبانام را کردم توی سوراخاش، میخواستم با زبان بکنماش، کردم تو. لبهایام رسیده بود کوناش. زبانام را فرو میکردم و بیرون میآوردم. آه میکشید. سوراخاش حسابی باز شده بود. فرو کردم و بیرون کشیدم. لیسیدم. لیسیدم.
بلند شد روی تخت دراز کشید. رفتم روی تخت. از زیربغلاش شروع کردم. لیسیدم. زبانام حسابی خشک زده بود. لیسیدم. سینهاش را، شکماش را، کیرش را، رانهایاش را، خایههایاش را. دستاش را گذاشت روی سرم که روی لیسیدن خایههایاش ادامه دهم. لیسیدم. تخمهایاش فرار میکردند. با دست تخمهایاش را گرفتم و انداختمشان توی دهانام. لیسیدم و مک زدم. لیسیدم و مک زدم. موهایام را مشت کرد و دهانام را آورد سمت دهاناش. فهمیدم که باید دهانام را باز کنم، باز کردم و تف کرد توی دهانام. سیلی محکمی هم خواباند توی گوشام. فحش داد، «جنده!» چشمهایاش برق میزدند و خم شده بودند با پایین. چشمهایاش خبر میدادند که بسیار لذت برده و حالا از فحشدادن به من لذت میبرد. «آشغال!». سیلی دیگری زد، بعد همینجور که صورتام به صورتاش نزدیک بودند دستاش را کرد توی دهانام و دهانام را باز نگه داشت و دوباره تف کرد. بعد عصبی بلند شد و هنوز موهایام توی مشتاش بود. مرا کشاند کنار دیوار و مرا خم کرد و کیر کلفت و شقشدهاش را کرد توی کونام. داد زدم. اما مرتضی بیتوجه به درد من، داشت سریع کیرش را میکرد و درمیآورد. وقتی آباش میخواهد بیاید عصبی میشود، دور سوراخام حسابی داغ شده بود، مرتضی بیرحمانه میکرد. تا اینکه بعد از یکیدو دقیقهای تلمبهزدن، آباش آمد و توی کونام ریخت. حس کردم که مایعی گرم توی کونام ریخته شد. سرم را بلند کرد و از پشت – هنوز کیرش توی کونام بود – بغلام کرد و دستاش را کشید روی سینهام و نوازشام کرد.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم