انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 3 از 3:  « پیشین  1  2  3

داستانهای ترجمه شده به فارسی


مرد

 
بخش سانسور شده رمان «خیانت» اثر پائولو کوئیلو

این متن بخشی از رمان "خیانت" اثر پائولو کوئیلو، نویسنده سرشناس برزیلی است، که در متن منتشرشده ی ترجمه فارسی آن حذف شده است. ماجرای این رمان در کشور سوئیس اتفاق می افتد. داستان درباره زنی متاهل است که شوهری ثروتمند و متین دارد. خودش هم خبرنگار است و در جریان کار خبرنگاری اش با یک سیاستمدار و نماینده مجلس مصاحبه می کند که در دوران دبیرستان هم زمان در یک مدرسه بوده و برای مدتی دوست بودند. رابطه این دو در آن زمان از تبادل چند بوسه و نوازش بدن همدیگر فراتر نرفته بود. اما با دیدار مجددی که بعد از سالها صورت گرفت، خاطرات آن زمان زنده شد و زن که در چهارمین دهه زندگی اش بعلت ملالت های زندگی زناشویی در مرز افسردگی قرار گرفته است، دچار بحران هیجانات دوران جوانی اش می شود. همین امر او را خیانت به همسرش می کشاند. نویسنده با نگاهی تیزبینانه به انگیزه های روان شناسانه خیانت، خواننده را به سفر به درون احساسات بشری دعوت میکند.

«حالا دیگر پاییز نیست. بهار شده است. من دوباره شانزده ساله ام و او پانزده ساله. من به طرز راز آلود و شگفت انگیزی دوباره دوشیزگی ام را به دست آورده ام. همدیگر را می بوسیم. پیش خودم فکر می کنم، خدای من فراموش کرده بودم که چه حسی دارد. در تمام زندگی دنبال چیزی بودم که می خواستم، اینکه چه زمان و چطور انجامش دهم، و چه زمان دست بردارم، و هم اینکه چنین چیزی را از شوهرم قبول کنم. کاملا اشتباه می کردم. ما دیگر کاملا تسلیم همدیگر نمی شویم.

احساس خاصی میانمان جاری است که شاید الان متوقف شود. ما به ندرت از بوسه فراتر رفته بودیم. بوسه هایی طولانی و شیرین، که در گوشه حیاط مدرسه و به صورت پنهانی ردوبدل می شدند. هرچند دلم می خواست بقیه ببینند و حسادت کنند.

اما او عقب ننشست. زبانش طعم تلخی داشت، مثل ترکیبی از سیگار و ودکا. خجالت می کشیدم و عصبی بودم. اگر سیگار می کشیدم و کمی ودکا مینوشیدم، با هم مساوی می شدیم. او را به عقب هل دادم و به سمت بار کوچک گوشه اتاق رفتم وی یک بطری کوچ جین را لاجرعه سرکشیدم. الكل گلویم را سوزاند. از او سیگار خواستم.

یکی بهم داد اما یادآوری کرد که در این اتاق سیگار کشیدن ممنوع است. احساس می کردم قانون شکنی لذت بخش است، حتی اگر قانون شکنی احمقانه ای مثل این باشد. پکی به سیگار زدم ولی احساس بدی بهم دست داد. نمی دانم بخاطر جین بود یا سیگار. برای اطمینان خاطر، به سمت توالت رفتم و سیگار را دور انداختم. پشت سرم آمد، از پشت بغلم کرد و پشت گردن و گوشهایم را بوسید. بدنش را به بدنم فشار داد و آلت برجسته اش را پشت خودم حس می کنم.

چه بر سر آخلاقیات ما آمد؟ بعد از اینکه از اینجا برویم تا زندگی عادی مان را از سر بگیریم چه اتفاقی خواهد افتاد؟

او دوباره مرا به طرف اتاق کشاند. برگشتم و لب و زبانش را که مزه توتون، آب دهان و ودکا می داد بوسیدم. لبانش را گاز زدم، و او برای اولین بار پس از دبیرستان پستانهایم را لمس کرد. لباسهایم را درآوردم و به گوشه ای انداختم. برای کسری از ثانیه، از بدن خودم خجالت زده شدم – من دیگر آن دختری که در آن بهار در مدرسه با او بودم نیستم. پرده ها بازند و دریاچه لمن (ژنو) تنها حایل بین ما و مردمی است که در ساختمانهای آن سوی ساحل دریاچه زندگی می کنند.

در خیال خود تصور می کنم که کسی ما را می بیند و همین تصور من را تحریک می کند، حتی بیش از بوسه های او بر پستانهایم. خود را مثل یک جنده می بینم، فاحشه ای که استخدام شده تا در ازای بدست آوردن هیچ چیز، در یک هتل گاییده شود.

اما این احساس زیاد دوام نیاورد. دوباره خودم را شانزده ساله می دیدم، آن زمان با فکر او چندین بار در روز خودارضایی می کردم. سرش را روی سینه ام می گذارم و ازش میخواهم که نوک پستانم را محکم گاز بگیرد، و بعد از درد و لذت آه می کشم.

او هنوز لباسهایش را به تن دارد، اما من کاملا برهنه ام. سرش را عقب هل می دهم و ازش میخواهم که برود سراغ کسم. مرا روی تخت می اندازد، لباسهایش را درمی آورد و می آید روی من. دستهایش روی میز کنار تخت دنبال چیزی می گردد. همین باعث می شود که تعادلمان را از دست بدهیم و روی زمین بیفتیم. نشانه ای قطعی حاکی از اینکه تازه کاریم – ما هر دو تازه کاریم و از این موضوع شرمنده هم نیستیم.

آنچه را که دنبالش می گشت پیدا کرد: یک کاندوم. از من خواست با دهانم آن را جا بیندازم. با اینکه در این کار بی تجربه و تا اندازه ای دستپاچه بودم، این کار را کردم. نفهمیدم چه نیازی به این کار هست. باورم نمی شد که او فکر میکند من با هر کسی که از راه می رسد میخوابم و ممکن است بیماری ای داشته باشم. با اینحال به خواسته اش احترام گذاشتم. مزه نامطبوع روان کننده ی روی لاتکس کاندوم را حس می کنم، اما میخواهم روش انجام این کار را یاد بگیرم. نمی خواهم این تصور بوجود آید که اولین بار است که یکی از اینها را استفاده می کنم.

وقتی کارم تمام شد، من را برگرداند و ازم خواست چهار دست و پا شوم. آخ جون. بالاخره این اتفاق دارد می افتد. و من خوشحالم.

اما او بجای کُس، از عقب شروع می کند. وحشت می کنم. ازش می پرسم که چه می کند، اما جوابی نمی دهد، فقط چیز دیگری از روی میز کنار تخت برداشته و روی سوراخ کونم می مالد. فکر می کنم وازلین یا چیزی شبیه به آن باشد. بعد ازم میخواهد که خودارضایی کنم، و بعد به آرامی فرو می کند.

مانند دختر نوجوانی که سکس برایش یک تابو بوده، هر چه می گوید انجام می دهم. درد دارد. خدای من، چقدر دردش شدید است. نمی توانم خودارضایی کنم، فقط ملافه را چنگ می زنم و لبانم را می گزم تا از فرط درد جیغ نکشم.

با تحکم می گوید: "بگو درد می کشی. بگو که هیچوقت اینکار را نکرده ای. جیغ بکش."

باز هم ازش اطاعت می کنم. تقریباً واقعیت همین است. شاید 4 یا 5 مرتبه این کار را کرده باشم، اما هیچوقت از آن خوشم نیامده.

حرکاتش سرعت می گیرد. از فرط لذت ناله می کند. اما ناله من بخاطر درد است. موهایم را مثل یک حیوان، یک کره اسب، می کشد و سرعتش را بیشتر می کند. در یک حرکت بیرون می کشد، کاندوم را درمی آورد، من را بر میگرداند و آبش را روی صورتم خالی می کند.

سعی می کند جلوی ناله هایش را بگیرد، اما ناله ها از توان او برای کنترل او قوی ترند. کم کم روی من خم می شود. از آنچه اتفاق افتاده است وحشت کرده و در عین حال مجذوب شده ام. میرود دستشویی، کاندوم را در سطل زباله انداخته و بر میگردد.

کنار من دراز کشیده، سیگار دیگری روشن می کند، لیوان ودکایش را به عنوان جاسیگاری استفاده کرده و آن را روی شکم من می گذارد. مدتی طولانی بدون اینکه حرفی بزنیم به سقف خیره شده بودیم. مرا نوازش می کند. او الان مرد خشن چند دقیقه پیش نیست و دوباره همان پسر عاشق پیشه جوانی است که در مدرسه راجع به کهکشانها و ستاره شناسی حرف می زد.

"نباید هیچ بویی باقی بگذاریم."

این کلمات نشانه بازگشتی خشن به واقعیت است. ظاهراً اولین بارش نبوده. حالا معلوم شد که چرا کاندوم آورده بود و اینکه چقدر دقت می کند که همه چیز به حالت قبل از ورودمان به اتاق برگردد. من در سکوت خود، هم فحشش میدهم و هم ازش متنفرم. اما این حسم را با یک لبخند مخفی می کنم و ازش می پرسم چه کنیم که بویی باقی نماند.

می گوید وقتی رسیدم خانه و قبل از بغل کردن شوهرم دوش بگیرم. همچنین پیشنهاد کرد که شورتم را دور بیندازم زیرا لکه وازلین باقی می ماند.

"اگر شوهرت خانه بود، با عجله بدو و بگو که باید بروی دستشویی."

حس انزجار می کنم. پس از انتظاری طولانی بجای آنکه نقش یک پلنگ ماده را بازی کنم، مثل یک کره اسب ازم استفاده شد. اما زندگی همین است؛ واقعیت هیچگاه شبیه خیال پردازی های رومانتیک دوران نوجوانی مان نیستند.

جواب می دهم "بسیار خوب، حتما این کار را خواهم کرد."

"دوست دارم دوباره ببینمت."

باشه. گویا این عبارت ساده تنها چیزی بود می توانست بگوید تا آنچه که برای من مثل جهنم، یک اشتباه و گامی نادرست، بود را به بهشت تبدیل کند. من مضطرب و خجالتی بودم، اما دفعه بعد حتما بهتر خواهد بود.

"راستش، خیلی عالی بود."

آره. عالی بود. الان تازه این را فهمیدم. می دانیم که این ماجرا به پایان خواهد رسید، اما الان این موضوع اهمیتی ندارد.

من چیز دیگری نمی گویم. تنها از این لحظه که در کنارش هستم لذت می برم و منتظر میمانم تا سیگارش تمام شود. بعد لباس می پوشم و جلوتر از او از پله ها پایین می روم.
ببین چــه آسون زدی قلبمو شکستی
     
  ویرایش شده توسط: HMazloom   
مرد

 
یک لحظه ی گذرا[font#DF0101][/font]

لحظه های حسرت و افسوس! همه همچین لحظه هایی رو تجربه کردیم. یه وقتایی که پیش خودمون فکر میکنیم " اگه یه لحظه مکث میکردم و کمی فکر میکردم ، الان ...
توی اتوبان آی 5 ، نزدیک مدفورد اورگان داشتم به سمت شمال رانندگی میکردم ، از بزرگراه خارج شدم، شکمم به غر غر افتاده بود. از وقت صبحونه خیلی گذشته بود و اونقدر برای رسیدن به پرتلند عجله داشتم که نمی خواستم برای ناهار توقف کنم. نه دیگه در بدترین حالت باید سوختگیری میکردم ، نه فقط تو ماشین بلکه باک خودمم رو هم باید پر میکردم. آب وسودا فقط تا یه حدی می تونست منو نگه داره...
ناهار مختصری بود. این طور که پیدا بود کسب و کار خوبی هم نداشت فقط تونسته بود رستوران رو سر پا نگه داره! اونقدر خلوت بود که به اندازه کافی راحت بودی تا قبل از آماده شدن ناهار یه چیزی بخونی. البته نه اینکه من برای مطالعه کردن نیاز به محیط خصوصی و خلوت داشته باشم ، اما خب معمولا تو محیطهای عمومی داستانهای سکسی نمی خوندم! موضوع این بود که بدجور تو کف خوندن داستانی از نویسنده مورد علاقه ام بودم. یه داستان فتیش! دختر خوشگل این داستان به این راحتی ها حشری نمیشد. البته من مسلما یه دختر خوشگل نبودم...
داستانش حشری کننده بود.واقعا داغ بود. می دونم وقتی گفتم داستان فتیش بوده موضوعش خیلی می تونه متنوع باشه. همه نوع فتیش رو در برمیگیره. بعضیا به پا علاقه دارند. بعضی دیگه به شورت.من؟ فتیش من ورزشهای آبی است. نه! شیرجه و شنا و حتی واتر پلو نه!
جیش کردن! دیدید گفتم دختر خوبی نیستم!
هنوز به وسطای داستان هم نرسیده بودم که شورتم خیس شد. داستان کسل کننده نبود و من حتی هنوز به جاهای خوبش هم نرسیده بودم- هنوز داشتم آماده میشدم. اوه! راستی باید شاش هم میکردم، از همون اول که شروع کردم دیدم جیش دارم. اما بعد دیدم حیفه واگه الان وسط داستان ول کنم برم ، حسش از بین میره. در ضمن فشار مثانه حشرم رو شدید تر هم میکرد. زیر چشمی دور و برم رو به دقت دید زدم. تصمیم گرفتم یه کم جرات به خرج بدم. لبه شلوار جینم رو بالاتر اوردم و یه کمی زیب رو باز کردم اونقدر که دو تا انگشتم بره تو! با انگشتام شرتم و لمس کردم و مطمئن شدم که خیس شده و زیرش کسم بود که از اون هم خیس تر شده بود.
دور و برم همه چیز طبیعی به نظر میرسید.ساکت و آروم! مسافرای خسته از رانندگی کسل کننده تو اتوبان که برای خوردن یه همبرگر ایستاده بودند.پیش خدمتای کسلی که سفارش می گرفتند. و یه دختر ظاهرا بی حوصله که داشت با لپ تاپش کار می کرد، اما ... من کار نمی کردم! داشتم داستان رو می خوندم و زیر میز با خودم ور می رفتم .لبه پارچه روی میز بلند بود و جلوی دید دستم که اون پایین بود رو پوشونده بود.
تا نصفه های داستان پیش رفته بودم و تمام سعی خودم رو می کرم که عادی باشم و کسی متوجه من نشه! کسی هم حواسش به من نبود. مدتی بود که سفارشم آماده شده بود. یه کم وقت داشتم ، نه اونقدر که دلم می خواست ولی به اندازه ای بود که کار رو تموم کنم. فکر ارضا شدن خیلی لذت بخش بود، نه اینکه حتما ارضا بشم. اونقدر دیگه جرات نداشتم. یا نکنه داشتم؟ یه جورایی داشتم با خودم کلنجار می رفتم. باید خودم رو می رسوندم به چشمه یا وسط کار جا میزدم؟ برای اینکه خودم رو محک بزنم زیپم رو تا آخر کشیدم پایین و لب شرتم رو کنار زدم. هوای خنک رو روی کسم حس کردم، و به محض اینکه چوچوله از مخفی گاهش بیرون اومد انگشتام شروع کردند به مالیدنش. آیا جمله ای هست که لذت اون حس توصیف کنه؟ اگه اونقدر به اون داستان جذب نشده بودم، داستان اون، نه داستان خودم ، ممکن بود یه کی رو پیدا کنم، اما دقیقا همون موقع واقعا داشت داغ میشد که داشتم ...
" یکی دیگه بریزم خانم؟"
اه لعنتی! حواسم پرت شد. سرم رو که بلند کردم احساس کردم لپام دارند از خجالت آتیش می گیرند، مطمئن بودم که صورتم عین لبو سرخ شده بود و چشمام پراز احساس گناه.
" نه خیلی ممنون. باعث میشه بیشتر جیشم بگیره". بریده بریده جواب دادم، و با این انتخاب کلمات از اونی هم که بودم سرخ تر شدم. مثانه از داخل داشت به من پوزخند می زد. سر آخر اون خط رو چند پارا گراف قبل تر از روش رد شده بودم...
خانوم پیش خدمت تشکر کرد و دور شد. همینطور که رفتنش رو تماشا میکردم پیش خودم گفتم اگه می دونست زیپ شلوارم تا ته بازه و انگشتام از آب کسم خیس شدند چی میشد؟ عجب فکری ، همین دو کلمه که از ذهنم گذشت می خواستم یه آه بلند بکشم تا جیگرم حال بیاد...
آب کس
امممممممم... به به . باید همونجا نگه می داشتم، اما زیادی لغزید و بیرون اومد. شاید تاثیر روانی سکس بوده؟
"شرت خیس"
این دو کلمه با خنده لرزونی از لبم گذشت، شونه هام شروع به جمع شدن کردند داشتم تو خودم جمع میشدم، با اینکه نمی خواستم کسی متوجه من بشه، مخصوصا الان.
جاش رو پیدا کردم ، و ادامه دادم ، و دیگه حواسم نبود که دارم لبای خودم رو مز مزه میکنم جوری که انگار همین الان یه کیر خوشمزه و سفت روی زبونم گذاشته شده، حس می کردم که چشمام خمار شده و در کمال سکوت منتظر بودم، می خواستم...
یه ناله آروم که قبل از اینکه از دهنم بیاد بیرون و توی فضای اتاق پخش بشه گرفتمش! چه کار داشتم میکردم؟ بس کن دیگه! دیگه بس میکنم. بذار همین یه پارگراف دیگه رو بخونم. اخه کوچیک بود. صبرکن ببینم به خودم چه قولی دادم؟ دیگه نخونم یا دیگه با خودم ور نرم؟ این یا اون؟ یا هردو؟
تصمیم گرفتم ور رفتن به خودم رو تمومش کنم! چون خوندن که ضرری نداشت، و می تونستم خودم رو کنترل کنم فقط کافی بود زیپ رو بالا بکشم و دکمه رو ببندم. صدای تپش قلبم رو میشنیدم، قلبم یه کمی ازکنترل خارج شده بود. هرچند هنوز خیلی دیر نشده بود. همه اراده ام رو جمع کردم و شرتم رو کشیدم سر جاش زیپ رو بالا کشیدم و دکمه شلوار رو بستم . و کس کوچولوی تشنه ام رو از انگشتای شیطونم دور کردم. وسط اون پاراگراف ها یه حس آزادی بهم دست داد و دوباره خط رو گم کردم...
الان که دیگه هیچی نبود که حواسم رو پرت کنه ، نیاز به جیش کردن دیگه خودنمایی میکرد. تا اون موقع فقط می دونستم جیش دارم ولی الان دیگه مثل یه فیل روی شونه هام سنگینی می کرد. اما دیگه آخرای داستان بودم ... اونقدر که دیگه میشد تمومش کنم...های! حس تموم کردم فشاری که روی خودم می آوردم و دویدن به سمت دستشویی و خالی کردن خودم خیلی لذت بخش به نظر می رسید. شاید یه کم زیاده روی کرده بودم.شاید وقتی جیش کنم و جریان شاش رو جاری کنم، در حالی که می دونم مثانه ام داره خالی میشه، این خودش تا اینجا برام حس یه ارگاسم رو داره ، و بعد شاید به خودم اجازه دادم واقعا به ارگاسم برسم. چه فکر وسوسه انگیزی بود. با این افکار به خوندن ادامه دادم و تقریبا به آخرای داستان رسیدم تا اینکه بدنم یا ذهنم یا هر دوشون به من خیانت کردند.
"نه ! نه احساس کردم که ماهیچه هام شل شدند و بدنم آروم شد، اه نه نه نه !
دیگه کار از کار گذشته بود، برای اینکه خودم رو دیگه نگه دارم خیلی دیر شده بود. اگه از خوندن دست بر میداشتم ، شاید می تونستم روی منقبض کردن بدنم تمرکز بهتری بکنم. بله! درسته شرتم خیس خیش میشد ولی کاش فقط همون بود. اونطوری هیچکس نمی فهمید به غیر خودم.اما خیس کردن شلوارم...
" بفرمایید خانوم"
پیش خدمت با دقت زیاد ناهارم رو جلو روی میز گذاشت. امیدوار بودم از حال من و اینکه تمرکز منو به هم زده بود بویی نبرده باشه. وقتی برگشت که بره، همونطور که دیگه خودم رو کاملا خیس کرده بودم برگشتم و لبه میز رو محکم گرفتم. چند خط آخر رو نا تموم رها کردم. و بدتر این که با این کار ذهنم متوجه حس تحقیری شد که از خیس کردن کامل شلوار جینم ایجاد شده بود. حس کردم ارگاسمی که فکر نمی کردم بالاخره برگرده و شکارم کنه باعث شده بود آخرین نشانه های کنترل خودم پرواز کنه و از دستم خارج بشه. همون گوشه تنها ارضاء شدم ، حسابی هم ارضا شدم...
یه کم طول کشید تا دوباره چشمام رو باز کردم، خدا را شکر تا حالا که کسی منو ندیده بود. زیر لب غرغری کردم وقتی خیسی شلوار و صندلی رو حس کردم. می تونسم حدس بزنم که شرتم دیگه از شدت خیسی داره چکه میکنه. و بدون اینکه لازم باشه نگاه کنم می دونستم یه لکه بزرگ روی شلوار خیس شده که اگه بخوام خشک بشه باید تا وقت شام همینجا بشینم. شانس آوردم که شورت تمیز و یه دست شلوار یوگای تمیز تو چمدون تو صندوق عقب ماشین داشتم. اما ماشین بیرون توی پارکینگ بود ،با این شرایطی که الان من داشتم انگار تا ماشین هزار کیلومتر راه بود. چشمام رو بستم و سعی کردم در موردش فکر کنم. یاد خودم افتاد که گرسنه ام بود وباید یه چیزی میخوردم ، ناهار رو خوردم و بلافاصله سویت شرتم رو درآوردم و گذاشتم زیر باسنم به این امید که بتونه صندلی رو یه کمی خشک کنه. و دعا کنم که اثری باقی نمونه.
اوه راستی، یه انعام حسابی هم بذارم روی میز و یادم باشه که دیگه از این طرفها پیدام نشه ، تا شاید کسی منو نشناسه وبگه اوه این همون دختره است که تو شلوارش شاش کرد... البته بعد از اینکه داستانم رو رو یادداشت کردم.
تقدیم به «ابی تورنتون» که با جملات زیباش الهام بخش این داستان بود
Try fail but Don't fail to try
     
  
مرد

 
جرجیا و دخترانش[font#DF0101][/font]

بعدازظهر جمعه بود که به خونه برگشتم . تصمیم گرفتم یه مدتی از وقتم رو با دخترم بگذرونم چون من معمولا جمعه ها خونه نبوم.وقتی که وارد خونه شدم ژاکتم رو درآوردم دخترم رو صدا زدم ولی انگار خونه نبود رفتم یک قهوه درست کردم و اومدم جلوی تلویزیون هوا خیلی گرم بود پنجره رو باز کردم ولی باز گرم بود تصمیم گرفتم لباسمو بازتر کنم تا شاید خنک بشم.کمی خسته بودم توجهم زیاد به تلویزیون نبود پاهام درد میکرد پس بلند شدم رفتم ماساژور پارو آوردم و پاهامو گذاشتم روش تا خستگیم در بیاد. تو حال و هوای خودم بودم که دیدم از اتاق طبقه بالا که متعلق به دخترم پتی هست صداهای عجیبی میاد.کمی گوش دادم صدا شبیه صدای درد یا لذت بود اول کمی ترسیدم ولی بعد تلویزین را خاموش کردم تا صدارو بهتر بشنوم.صدا شبیه صدای ناله های خیلی خفیف بود. با خودم گفتم یعنی صدای چی میتونه باشه ماساژور رو خاموش کردم و به سمت طبقه بالا رفتم. صدای از اتاق دخترم می اومد . صدای ناله بود با خودم گفتم شاید پتی دوست پسر خودش رو آورده خونه و دارن سکس میکنن. البته اون تا حالا سکس نداشت زید آرایش میکرد و لباس های سکسی میپوشید ولی هر بار که باهاش صحبت میکردم پتی میگفت این کار هارو واسه جلب توجه پسر ها انجام میده.ولی الان شاید موقعی بود که مچش رو بگیرم دمپایی های ابری رو پام کردم تا صدای پام اون رو متوجه من نکنه تا به سمت اتاقش برم وقتی به پشت در اتاقش رسیدم صدای یک پسر رو شنیدم که میگفت:وااااااای پتی کست چقدر تنگ... فکر کردم این صدای پسر همسایه بود ولی نمیدونم چرا یک لحظه از این جریان خندم گرفت سرم رو به نشونی شیطونی پتی تکون دادم وبه این فکر کردم که اون خیلی جوونه و ممکنه با سکس های خودش باردار بشه تو همین فکر ها بودم که صدای پتی افکارم رو پاره کرد وای درد دارم کمی یواشتر کنجکاو شدم در رو کمی باز کردم و از شکاف در نگاه کردم پتی روی تخت دراز کشیده بود و پاهاش تو هوا بود اول خوشم اومد ولی ناگهان در رو باز کردم رفتم تو وای خدای من چی میدیدم پتی و دختر کوچکم لوسی!!!در رو آروم بستم متوجه من نشده بودند لوسی داشت کس پتی رو میخورد و هر دو اونها داشتن لذت میبردن لذتی که من همیشه بدون اینکه متوجه باشم سعی در سرکوب اون تو دختر هام شده بودم البته یادم رفت بگم که پتی 19 ساله و لوسی 15 ساله بودند. داشتم او چیزی رو که دیده بودم توی ذهنم پردازش میکردم یک نفس عمیق کشیدم و دستگیره در رو فشار دادم و ناگهان وارد اتاق شدم.هر دو اونها مضطرب برگشتند و منو نگاه کردن معلوم بود که جاشون رو عوض کردن و پتی داره با زبونش چوچوله لوسی رو تحریک میکنه هر دو داد زدن وبا ترس و تعجب گفتند: مامان!!! پتی سریع سرش رو از لای پاهای لوسی اورد بیرون و ملحفه رو روی خودش کشید و لوسی هم سعی کرد با دست خودش رو بپوشونه همه ما سکوت کرده بودیم در حالی که خیلی عصبانی نگاهشون میکردم به پتی گفتم انگار از سکس با خواهرت لذت میبری؟در حالی که هر دو داشتن تو چشمای من نگاه میکردن و معلوم بود حرفی واسه گفتن ندارن شروع به گریه کردند.به سمت اون ها رفتم فکر کردن که میخوام اون هارو بزنم ولی هر دورو تو بغلم گرفتم و گفتم من قصد ندارم شما رو تنبیه بدنی بکنم ولی اونها باز گریه میکردن گفتم من عاشق شما هستم شما تنها دارایی من در زندگی هستید کمی آروم شدن و اشک هاشونو پاک کردن. پتی گفت مامان هر تنبیهی در نظر داری مربوط به منه لطفا با لوسی کاری نداشته باش من بازوهای هر دوی اونهارو گرفتم و تو بغلم فشار دادم و گفتم کی میگه که من قصد دارم شما رو تنبیه کنم؟؟پتی دوباره شروع به گریه کرد ولی من آرومش کردم و گفتم حیف چشمای به این خوشگلی نیست که با گریه خیسش میکنی؟اونو تو بغلم فشار دادم و کمر و پهلو هاش رو نوازش کردم . نوازش بدن لخت پتی باعث شد که کمی هیجان زده بشم و شعله آتش شهوت که مدتها بود در من ضعیف شده بود دوباره زنده بشه شروع به بوسیدن سر و صورت پتی کردم نمیدونم چرا ولی نا خداگاه دستم به سمت کس پتی رفت که تازه موهاشو شیو کرده بودو داشت جوونه میزد پتی جا خورد خودش رو عقب کشید و به من نگاه کرد لبخندی زدمو لبمو روی لبهاش گذاشتمو شروع به خوردن لباش کردم حس عجیبی داشتم مدتی بود که سکس نداشتم پتی خیلی خوب داشت لبهای منو میک میزد دستم رو بردم سمت سینه هاش و شروع کردم به مالیدن و خوردن اونها در همین زمان پتی دستش رو به سمت کی لوسی دراز کرد که در این مدت فقط داشت به حرفا و کارای ما نگاه میکرد و شروع به مالیدن کی اون کرد دیگه کنترلی روی کارهای خودم نداشتم پاهای پتی رو باز کردم وشروع کردن به خوردن لبهای کس پتی صدای ناله پتی و لوسی بلند شده بود همین طور که عشقبازی میکردیم پتی و لوسی بلند شدن و به سمت من حمله ور شدن تا منو هم مثل خودشون لخت کنن خندیدم وگفتم دوست دارین مامانو لخت ببینین؟اونها هم لبخندی زدند و تاپ منو از تنم بیرون کشیدن پتی دستش رو به زیر دامن من برد و با کسم بازی میکرد لوسی هم سینه های منو از روی کرست شروع به مالیدن کرد پتی دامن منو پایین کشید تا من لخت باشم دستم رو بردم پشتم و کرستم رو باز کردم سینه های کوچک من با نوک سر بالا جلوی چشمان دخترتنم بود گفتم نمیخواهید شیر بخورید اونها هم لبخندی زدن و به سمت من اومدن و هرکدوم شروع به خوردن یکی از سینه هام کردن نوک اونهارو میکشیدن و گاز میگرفتن گاهی هم از هم لب میگرفتن واقعا لذت بخش بود که دو نفر هم زمان سینه های منو میخوردن سینه هامو به هم فشار میدادمو تند تند ناله میکردم پتی کمی پایین رفت و شرت منو در اورد کسم خیس شده بود اول اونو بوسید و بعد شروع به خوردن کسم کرد داشتم به ارگاسم میرسیدم دستمو دراز کردمو سینه های لوسی رو گرفتم و شروع به مالیدن اونها کردم پتی زبونشو تو کسم میکرد و میچرخوند و من داشتم سینه های لوسی رو میخوردم واقعا حالم دست خودم نبود بلند داد زدم بمال ... همشو بمال ...بخورش ...مال خودته ...منو جر بده ... انگشتتو بکن توش همینطور که داد میزدم بدنم حرارت زیادی گرفت یک لحظه تمام بدنم کرخت شدو ارضا شدم پاهام به شدت میلرزید حالا من ارضا شده بودم ولی دخترها نه یک دفعه فکری به ذهنم رسید بلند شدم و کمی خودمو جمع و جور کردم به پتی و لوسی گفتم که موبایل های خودشون رو بیارن اونها هم رفتن و موبایل هارو آوردن به اونا گفتم موبایل هارو روی ویبره بزارید بعد به هم زنگ بزنید و موبایل رو روی کس خودتون بزارید بعد من به پتی؛ پتی به لوسی و لوسی به من زنگ زد وقتی که موبایل هارو روی کسمون گذاشتیم ناله ی سه تامون به هوا رفت واقعا لذت بخش بود با این که من تازه ارضا ده بودم ولی کلی اذت بردم اینقدری طول نکشید که هر سه تای ما ارضا شدیم دیگه نای بلند شدن نداشتم دلم میخواست همونجا تا صبح بخوابم درد عجیبی تو همه بدنم بود خسته بودم ولی بازم تشنگی سکس منو رها نمیکرد دوست داشتم که باز هم ادامه بدیم ولی وقتی دخترهارو صدا کردم دیدم اونا هم مثل من خسته ان و خوابشون برده!!!
Try fail but Don't fail to try
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
مردود[font#DF0101][/font]

ماجرا به زمانی برمیگرده که دخترم آنی 17 سالش بود و تو امتحان علوم رد شد. بچه بیچاره حتی هر روز بعد مدرسه به کتابخونه می رفت و میدونستم که کلی درس میخوند. از طرفیم از معلماش میخواست تکالیف بیشتری بهش بدن. ولی اساسا دختر خیال پردازی بود و غرق رویا میشد و فکر میکنم همین باعث شده بود که نتونه تمرکز حواس داشته باشه و توی امتحانش مردود بشه.
آنی دختر خوشگلیه و علیرغم سن کمش بلده چجوری دلبری کنه. رو همین حساب چن باری هم سعی کرده بود که با معلمش حرف بزنه و حتی یکی دو سری براش کیک و کلوچه پخت و برد. ولی معلمش گنده دماغ تر از این جرفت بود و انگار مه نگار که بچه بیچاره خودشو هلاک کرده. پس منیجه گرفتم که با همچین کارایی خر نمیشه و هدیه ی بزرگتری برای بدست آوردن لازمه.
پس یهسری از آنی خواستم وقتی که داره پیشش میره یه تیپ سکسی بزنه و یکبار دیگه سعی کنه ولی بازم عین خیالش نبود و حتی به دخترم تذکر داده بود که وقتی سر کلاس اون حاضر میشه، درست و حسابی لباس بپوشه و متاسفانه از این راه هم جوابی نگرفتیم.
دیگه نوبت من بود که سر وقت این آق معلم برم و خودم باهاش صحبت کنم. راستش خودم از همچین کارایی متنفر بودم ولی خب هیچ اختیاری وجود نداشت وحتما باید این کار رو برای دخترم میکردم. به خاطر همینم یه لباس فوق سکسی پوشیدم و یه آرایش جنده وارم کردم. مخلص کلام اینکه برای قبول شدن دخترم حاضر بودم هرکاری بکنم. یعنی حتی اگه دادنی هم بودم میدادم.
من یه زن 30 ساله با 175 سانتی متر قد و 60 کیلو وزن هستم که از بابت پستی بلندی های هیکلمم مشکلی ندارم و سینه ها و کونم به اندازه ی کافی قلنبه هست که توجه هر مردی رو به خودش جلب کنه. علاوه بر این ها پاهای صاف و کشیده ای هم دارم که در کنار موهای قهوه ای بلندم و چشمانی عسلی دل هر مردی رو میبره. با این تفاصیل فک کنم فهمیده باشین که چه لعبتی هستم و به چه راحتی می تونم دل ببرم.
گفتنش خالی از لطف نیست که من اساسا آدم خوش پوشی هم هستم و لباسای سکسی زیادی دارم. اونروز هم تصمیم گرفتم یه تیپ فوق سکسی بزنم. پس یه تیشرت نخی نازک سفید و همچین مینی ژوپ بنفشی تنم کردم که کم مونده بود درز کس و کونم از زیرش بزنه بیرون و البته با مختصر خم شدنی همینم میشد. علاوه بر این ها، یه جوراب شلواری نازک با پاشنه بلندم پوشیدم که دیگه حجتم رو بر عالم و آدم تموم کرده باشم.
قرارم با اقای بلک رو واسه ساعت چهار فیکس کرده بودیم. پس علیرغم فاصله ی کمی که خونمون با مدرسه داشت، کمی زودتر و حدود ساعتِ سه و نیم راه افتادم و بعد رسیدن به مدرسه ماشینمو همون حوالی پارک کردم و یه راست رفتم دفتر آقای بلک و در زدم.
"تق تق تق"

بفرمایید
سلام جناب بلک. من فرانسین لیوینگستون هستم.
میتونم فرانسین صدات کنم؟
البته. خیلیم خوبه
بفرمایید بشینید. اول از همه باید بگم همونطور که خودتونم در جریانید، دخترتون عملکرد قابل قبولی تو کلاس من نداره. مخصوصا که اصلا حواسش به درس نیست و تا آخر کلاس تو عالم هپروته. هرچند که تمرینات و مشقاش رو به نحو احسن انجام میده ولی با این وجود نمیتونه تو امتحانا نمره ی خوبی بگیره و با ابن روالی که در پیش گرفته، بعید میدونم بتونه قبول بشه.
فرمایش شما متین ولی خب به نظرتون برای حل این مسئله چیکار باید کرد؟ راستش چند وقتیه که اختلافات من و همسرم بالا گرفته و گاهی این جر و بحث ها به دعواهای اساسی و حتی کتک کاری ختم میشه و به نوعی در آستانه ی طلاق هستیم و بالطبع این مسئله زندگی دخترم رو تحت تاثیر قرار میده و بخاطر همینم هست که بیشتر اوقات تو خودشه و به نوعی افسرده است و عملا هرجای خلوتی که پیدا میکنه میزنه زیر گریه و عین ابر بهاری اشک میریزه که البته مقصر اصلی من و پدرشیم و بچه بیچاره کوچکترین تقصیری نداره.
بابت مشکلات خونوادگیتون متاسفم ولی خب شما یا خود آنی باید خیلی قبل تر منو در جریان این شکلات قرار میدادین تا رعایت حالش رو بکنم.
آخه بچم واقعا درسخونه و تو باقی درساشم نمره های خوبی میگیریه و این درس تنها چیزیه که توش مشکل داره و من حتی به ذهنمم خطور نمیکرد که مشکلات ما تو این بخش از رفتار آنی نمود پیدا کنه.
حالا تقریبا پنج دقیقه ای از ورودم به دفتر آق معلم میگذشت و اونم در طول این مدت دائما خیره به سینه هام بود و یک لحظه هم چشم ازشون برنمیداشت.
جناب بلک احیانا چیز چیز خوشایندی دیدین؟
راستش لباس شما برای همچین قراری واقعا نامناسیه.
اونوقت لباس مناسب از نظر شما چیه؟ نکنه میخواین که مثل راهبه ها لباس می پوشیدم؟
در همین حین یکی از پاهامو کمی بالا آوردم و روی کیر آق معلم گذاشتم و مشغول نوازشش از از روی شلوار شدم.
اصلا معلوم هست داری چیکار میکنی؟
می بینم که بدجور راست کردی و شاید بد نباشه زانو به خاک بمالم و از نمای نزدیک تری این بیچاره رو مورد عنایت قرار بدم.
تو زن فوق العاده جذابی هستی ولی اینکه بخوای بخاطر نمره برام ساک بزنی اصلا درست نیست.
من که نگفتم صرفا میخوام ساک بزنم. میتونی بعدش کسمم بکنی. فقط به شرط اینکه قول بدی ملاحظه ی دخترمو بکنی. قبوله؟
این از اون پیشنهادایی بود که هیچ جوره نمیشه ردش کرد. پس حالا که اینطور شد بلند شو بریم خونه ی من تا ببینم چجوری قراره این معامله رو شیرینتر کنی؟
-کدوم معامله؟ معاملمون یا معامله ی خودت؟
جفتش
پس چرا لفتش میدی. زودتر جمع و جورکن بریم دیگه.
من و آق معلم به اتفاق هم از مدرسه بیرون اومدیم و بعدش با ماشینای خودمون به سمت خونه ی حضرت عآغا حرکت کردیم. خونه لش بیست دقیقه ای از مدرسه فاصله داشت و راستش کل این مدت تو دلم آشوب بود و نمیدونستم که چه چیزی در انتظارمه؛ چراکه مثلا خیلی مشتاق بودم بدونم که سکسشم مثل کاراش آروم و ملایمه یا اینکه قراره وحشی شه و کس و کونمو یکی کنه.
بالاخره رسیدیم. پس سریع رژ لپ قرمزمو تجدید کردم و از ماشین پیاده شدم و دنبال آق معلم راه افتادم. به محض اینکه وارد خونش شدیم از دکور عالیش تعجب کردم چون از یه مجرد انتظار همچین سلیقه ای رو نداشتم. مسیرمو ادامه دادم و روی یه مبل نشستم. اونم یه موزیک پلی کرد و رفت تو آشپزخوه تا شیشه ی شراب رو بیاره.
شراب که میخوری؟
نیکی و پرسش؟
بالاخره آقا معلم شیشه به دست آز راه رسید و گیلاسای جفتمونم پر کرد. ولی من بعد خوردن جرعه ای از جام بلند شدم.
بلک جان میدونستی آدم خوش شانسی هستی؟
چطور؟
چون من یه رقاص فوق العادم و الانم فاز گرفتم که برات حسابی برقصم
جوابی نداد و تنها به لبخندی کوچیک بسنده کرد. پس از اونجایی که در امر نیک جای هیچ گونه استخاره نیست، سریع دست به کار شدم و با حرکات آروم و دلبرانه ی کمر و باسن کارمو شروع کردم. در همین حین ریتممو عوش کردم و همزمان با پیچ و تاب دادن به بدنم تیشرتم و به دنبالش مینی ژوپمو در آوردم به طرف بلک جونم پرتش کردم.
دیگه یه جورایی نیم لخت بودم و بود و نبود اون جوراب و شورت و سوتین نازک فرقی نداشت. پس حرکاتمو سکسی تر کردم و از کون و سینه هام بیشتر کار کشیدم تا بیش از پیش دیوونش کنم. البته ناگفته نمونه که دیگه توان سابق رو نداشتم وخیلی زود خسته شدم. بخاطر همینم با یه حرکت خودمو تو بغل اون گل پسر انداختم.
نظرت چیه بلند شی تا خودم لختت کنم؟
هنوز جمله ام تموم نشده بود که منو از رو پاش بلند کرد و خودشم رو به روم وایستاد. بعدش با یه حرکت هرکدوم از کفشا و جوراباشو به طرفی پرت کرد و به دنبالش کتش رو با کمک من در اورد. حالا نوبت هنرنمائیه من بود و برای همینم بعد بازکردنِ کراواتش، دکمه ی های پیراهن نخی آبیش رو باز کردم و کارمو با باز کردن دکمه و زیپ شلوارش ادامه دادم. به دنبالشم که سراغ اصلی کاری رفتم و با یه حرکت شورتشو پایین کشیدم و هیولاشو از قفس آزاد کردم که البته واقعا این اسم برازنده اش بود؛ چراکه همچین کیر دراز و کلقتی رو به عمرم ندیده بودم!
جوووووون. چه کیرییییی. بخخورمشششش.
جلوش زانو زدم و تخمای گنده و تازه شیو شده اش رو توی دست چپم گرفتم و با دست راستم مشغول مالیدن خود کیرش شدم که البته بیشتر حرکاتم متوجه سر کیرش بود. اونم کیرش هر لحظه سفت تر میشد و حس میکردم الاناست که کنرلشو از دست بده و بی مقدمه کس و کونمو یکی کنه. ولی خب خوشبختانه با جنیه تر از این حرفا بود و فقط با ناله هایی آروم رضایت خودش رو میرسوند. منم ه لیس زدن سر کیرش رو به حرکاتم اضافه کرده بودم و در کنار مالیدن کیر و تخماش سرشم لیس میزدم و گهگاهیم براش میمکیدم تا ناله هاش بیشتر بشه؛ چراکه با شنیدن صداش یک نوع احساس غرور و قدرت بهم دست میداد و دوست داشتم که این صداها تا ابد ادامه داشته باشه.
کم کمک کیرش با فشار خودش توی دهنم به پیش میرفت و با ورود هر سانتش، صدای کشیده شدن لپام رو در کنار درد فکم حس میکرد. اون هم بی مهابا به پیش میرفت و هر لحظه قسمت بیشتری از کیر کلفت و درازشو توی دهنم جا میداد. هرچند که خودشم میدونست نمیتونه کل اون کیر خرو اونتو بچپونه ولی با این وجود نهایت سعی خودش رو میکرد و حتی تا قسمتی از گلومم پیش رفت که با اوق زدن من بیخیال شد و کیرشو عقب تر آورد و شروع به کمر زدن کرد.
بالاخره نفس راحتی کشیدم و فرصت کردم که به حرکاتم رنگ و لعاب بدم و با رقصوندن زبونم در حین ساک زدن و کمک گرفتن از لب هایی که چند وقت پیش پروتز کرده بودم، براش ساکی جانانه و به معنای واقعی کلمه مجلسی زدم. با این وجود این گل پسر صداش درنمیومد و بدون اینکه ذره ای ابراز هیجان بکنه و حتی فحش بده، ففقط آه و ناله میکرد تا اینکه بالاخره حس کردم میخواد چیزی بگه که همینطورم شد.
فرانتیس واقعا حرف نداری و عینهو شیر دوش میمکی. برای همینم میخوام با یه خبر خوب برات جبران کنم. خب راستش من با دوست دخترم توی این خونه زندگی میکنم و چند وقتی بود که داشتیم فکر میکردیم که کاش میشد یه زن دیگه رو به جمعمون اضافه کرده و سکسی سه نفره رو تجربه کنیم که با تو آشنا شدم و دیدم با این توانایی ها، عملا بهترین کیس برای این کاری. دوست دختررم نهایتا تا 10-20 دقیقه ی دیگه از سرکار برمیگرده و اگه مشکلی نداشته باشی با اومدنه اون، عیشمون رو سه نفره کنیم تا لذت بیشتری ببریم. مطمئن باش که پشیمون نمیشی.
قبوله ولی فقط یه شرطی داره
چه شرطی؟
در ازای اینکه راضی شدم دوست دخترت رو هم به سکس اضافه کنیم، تو هم باید قول بدی که به دخترم بالاترین نمره رو بدی تا این درس تاثیری منفی روی معدلش نذاره.
حله. اصلا همین الان یه ورقه ی خالی برمیدارم و بعد نوشتن همه ی جوابا، اونو با برگه ی دخترت عوض میکنم. خوبه؟ امر دیگه ای نیست؟
فقط یادت باشه که قول دادیاااا
همچنان در حال چک و چونه زدن با آق معلم بودم که یهو در باز شد و دوست دخترش از راه رسید.
سلام عزیزم. جانی اینشون کی باشن؟
عزیزم بیا داخل. این خانوم زیبا فرانسینه و اینجاست تا فانتزیمون رو به واقعیت تبدیل کنه.
خیلیم عالی. فرانسین جون از دیدن خوشحالم. منم باربارا هستم. فقط بچه ها صبر کنین من برم لباسامو عوض کنم و بعدش بازیمونو با هم ادامه بدیم.
بعد تموم شدن حرفش بلافاصله به سمت اتاق رفت تا آماده بشه و یه دقیقه هم نشده بود که با یه ست شورت و سوتین مشکی در کنار جورابای بلند مشکی که به کفاشیی پاشنه بلند ختم میشدن برگشت و به طرف ما اومد.
حالا بیاین بترکونیم.
باربارا جلوتر اومد و دستای جفتمونو گرفت و به طرف اتاق خوابشون برد. اتاقشونم از لحاظ شیکی دست کمی از جاهای دیگه ی خونه نداشت. مخصوصا تختشون فوق العاده بود و شک نداشتم که یکی از راحت ترین تخت های دنیاست. علاوه بر این میز توالتی داشت که نگو و نپرس. یه میز چوبی کلاسیک با یه صندلی چوبی کار شده که ظاهرا با تختشون ست بود.
برای شروع دوست دارم لب گرفتن شما دختر رو ببینم. شایدم بد نباشه بعدش کسای همدیگرو بخورین و منم تماشاتون کنم و از خجالت حضرت کیر دربیام.
باربارا انگای که منتظر شنیدن این جمله بود؛ چراکه بلافاصله هلم داد روی تخت و خودشم اومد روم و لبامو در آغوش لب های نازش کشید. راستش من قبلا لز کرده بودم و بخاطر همینم مشکلی با این قضیه نداشتم. یعنی حتی اگه داشتمم، مجبور بودم بخاطر دخترم باهاش کنار بیام.
بعد یکی دو دقیقه لب گرفتن، باربارا دستاشو از پشت به گیره ی سوتینم رسوند و اونو بازش کرد. منم همینکارو برای اون تکرار کردم و بعدش دوباره مشغول لب گرفتن شدیم. منتهی با این تفاوت که اینبار در کنار بوسیدن، سینه های همدیگه رو هم میمالیدیم و حسابی از خجالت هم در میومدیم. البته سینه های اون از مال من کوچیکتر بود ولی خب همین باعث میشد که خوش دست تر باشه و کلش توی مشتم جا بشه. باربارا هم که ظاهرا بدجور شیفته ی سینه هام شده بود؛ چراکه با جون دل میمالید و میچلوندشون. چند دقیقه ای هم توی این حال بودیم تا اینکه از جامون بلند شدیم و شورتامونو درآوردیم و برای دوست پسرش که یه گوشه نشسته بود و کیر گندشو که با تماشای حرکات ما راست شده بود میمالید.
کارمونو با لب گرفتن ادامه دادیم و بعدش حالت شش و نه به خودمون گرفتیم. باربارا روی من بود و چوچولمو می مکید و با انگشتشم از خجالت سوراخ کسم در میومد. منم با زبونم به جون کس صورتی و نازش افتاده بودم و سرتاتسرشو لیس میزدم. البته تمامی این حرکاتم انگشت کردن کسش همراه بود و بدون وقفه اون تو تلنبه میزدم.
شما دخترا واقعا فوق العاده این و تماشای کاراتون میتونه هر مردی رو به زانو در بیاره.
دیگه بیخیال لیسیدن شده بودیم و تنها با انگشتامون توی کس همدیگه تلنبه میزدیم. ولی باربارا زیاد دومم نیاورد و سریع ارضا شد. البته بعد ارضا شدن، تلنحرکاتشو با سرعت بیشتری ادامه داد و باعث شد آب کسم بدجور راه بیفته و سر و صورتشو کاملا خیس کنه.
وااااااای. ماماااان. دارم میشمممممم.
رعشه ای تو تنم افتاده بود و بی وقفه ناله میکردم تا اینکه بالاخره با جیغی بنفش ارضا شدم.
باربارا میخوام جرت بدم. فرانسین تو هم بیا رو صورتم بشین تا طعم کس بی نظیرت رو بچشم.
جان سریع روی تخت ولو شد و به دنبالش باربارا رو روی خودش کشید. اونم که کارشو از بر بود و بی معطلی، دسته خر جانو گرفت و یه ضرب توی کسش کرد. منم خودمو به بالای سرآق معلم رسوندم و طوری روی صورتش نشستم که سوراخ کسم جلوی دهنش باشه و بتونه به راحتی طعم آبمو که حالا کمی غلیظ تر شده بود بچشه که البته اونم عین قحطی زده ها به جونش افتاد و مثل سگ میلیسیدش و گاهیم زبونشو توش میکرد تا آب بیشتری روو بیرون بکشه و نوش جان کنه.
دوسسسس دارممممم. خیلی خوب میخوووریییییی بیششرف
حرکات جانی با حرفای من تندتر ده بود و با ریتم خاصی زبونشو توی کسم میکرد و در میاورد. منم که دیگه رد داده بودم و کسمو هماهنگ با حرکات زبون جانی روی صورتش میمالیدم و فشار میدادم تا اینکه بالاخره دوباره با جیغی بنفش ارضا شدم و سر و صورتشو غرق آب داغ کسم کردم. ولی با این وجود بازهم دلم نمیومد از روی صورتش پاشم و همچنان کسمو بهش میمالیدم تا لذت بیشتری رو از این لحظاتی که درش قرار دارم ببرم.
جانی هم نامردی نکرد و همچنان با حرکات زبونش از خجالت کسم در میومد. از طرفی هم همزمان با تلنبه زدن توی کس دوست دخترش، سینه هاشم توی مشتش گرفته بود و با نوک سینه های ناز و نقلیش ور میرفت. باربارا هم همچنان از کیر گندش سواری میگرفت و جوری نان استاپ بالا و پایین میپرید که معلوم بود بدجوری خراب این کیره و طاقت یک لحظه دوریش رو هم نداره.
وووووییی. جاااان. کیرت عالیههه. عاشششق کیرتم. داره ارضام میکنه.
حملش تموم نشده بود که رعشه ای سرتاپاشو در برگرفت و با جیغی گوش خراش ارضا شد. منم فرضتو از دست ندادم و بلافاصله جامو باهاش عوض کردم و خودم روی اون کیر دوست داشتنی نشستم تا توی کسم احساسش کنم که انصافا هم فوق العاده بود و به باربارا حق میدادم که انقذ عاشقش باشه. راستش به عمرم با همچین کیر دراز و کلفتی گاییده نشده بودم و این اولین تجربم بود و به خاطر همینم کمی دردم میومد و اذیت میشدم که صد البته به لذتش می ارزید و اصلا برای خودش عالمی داشت. یعن یعملا لذتی که میبردم به حدی بود که حاضر بودم دردی بیشتر از این رو هم تحمل کنم؛ چراکه هیچ دردی یارای برابری با همچین لذت رو نداشت و در کنار اون، ماهیت اصلش رو از دست میداد و خودش هم با لذت عجین میشد و در اصل به نوبه ی خود عامل بخشی از لذتی میشد که در حال تجربه اش بودم.
جفتتونم بیاید پایین و جلوم زانو بزنین تا آبمو بپاشم روی سینه هاتون.
من وباربارا مثل دو تا بچه ی حرف گوش کن، از روی جانی بلند شدیم و از تخت پایین اومدیم و جلوش زانو زدیم. اونم رو به ما شروع به جق زدن کرد تا آبشو بیاره. راستش برای دیدن آبش زیادی مشتاق بودم و اونم منو زیاد منتظر نداشت و آبشو با فشار رو سینه های جفتمون پاشید که از قضا فوق العاده زیادم بود و فک کنم آب سه بار شوهرم با ارفاقم اونقد نمیشد و مخلص کلام اینکه به عمرم انقدر اب یه جا ندیده بودم.
من همچنان تو شوک بودم که باربارا شروع به مالیدن آب دوست پسرش روی سینه های من کرد و بالاخره به خودم اومدم و منم مشغول مالیدن آب ها روی سینه های اون کردم. بعد اینکه کارمون تموم شد جانی بدون هیچ حرفی روی تخت دراز کشید و باربارا هم از پیشم بلند شد و رفت حموم و چند ثانیه بعد با یه دیلدوی کمری برگشت! واقعا خندم گرفته بود و نمیدونستم چی بگم. آخه فکر نمیکردم همچین مرد به ظاره آروم و متینی موقع سکس انقدر وحشی و کثیف باشه.
فرانسین غریبی نکن. یه دیلدو کمری دیگه هم تو حموم هست. شاید بد نباشه تو هم یه امتحانی بکنی. بالاخره برات تجربه میشه و بلاشک هیچ کاری توی سکس انقدر بد نیست که ارزشِ یک بار تجربه کردن رو نداشته باشه.
راستش خودمم بدم نمیومد که کون مردی رو که تا چند لحظه پیش کسمو جر داده بود، پاره کنم. برای همینم جلدی بلند شدم و رفتم حموم و دیلدوی کمری رو پوشیدم و وقتی برگشتم دیدم که جانی لنگا رو هوا کرده و داره از باربارا بیخ میخوره و در کمال تعجب، علیرغم اینکه اون دیلدوئه زیادی کلفت و یه چیزی تو مایه های کیر خودش بود، خم به ابرو نمیاورد. منم خودمو بالا سرش رسوندم و دیلدو رو جلوی دهنش گرفتم تا یه ساک پر تف بزنه.
فک نمیکردم همچین کاری هم بکنی پسر بد
فرانسین جونم، جانی عاشق کون دادنه و همیشه موقع سکس کونشو میگام و قلقش دستمه و بخاطر همینم رسم ادب رو به جا نیاوردم و اول به تو تعارف نزدم. ولی نران نباش. یکی دو دقیقه دیگه جاهامونو عوض میکنیم و میتونی هرقدر که دوست داری، کون دوست پسر کونیمو بگای.
کم کمک داشت از این کار خوشم میومد و برای همینم تکونی به خودم دادم و شروع به تلنبه زدن توی دهن این گل پسر شدم. تا اینکه بالاخره باربارا دیلدوشو از کون جانی بیرون کشید.
بیا عزیزم. حالا نوبت توئه که به کون عشقم صفا بدی. منم میرم رو صورتش میشینم تا با زبونش یه حالی به کس و کون خستم بده.
باربارا بعد تموم شدن جمله اش بلند شد و به به حالت دفع روی صورت دوست پسرش نشست تا کس و کونشو بهش تقدیم کنه. منم کمی لوبریکانت به دیلدوم زدم و بین پاهای جانی رفتم و سر دیلدو رو به کونش فشار دادم. راستش میترسیدم دردش بیاد و بخاطر همینم کارمو خیلی آروم شروع کردم. ولی به محض اینکه دیلدو رو روی سوراخ کونش گذاشتم دیدم که عملا خودش داره به داخل سر میخوره و کون این بابا گشاد تر از این حرفاستو برای همینم دیگه ملاحظه ی هیچی رو نکردم و یه ضرب تو کونش کردم و مشغول تلبه زدن شدن. اونم چه تلنبه هایی. یکی از یکی محکمتر و وحشیانه تر. راستش عاشق این کار شده بودم. چون اینجوری مسلط بودن به یک مرد بهم احساس قدرت وصف ناپذیری میداد و فکر میکردم که حالا پادشاه همه ی مردا شدم و میتونم انتقام این همه سال سکسیسم رو ازشون بگیرم. البته انکار نمیکنم خودمم از اینکه چیز جدیدی رو تجربه میکردم و پامو از کلیشه های همیشگی فراتر گذاشته بودم، لذت میبردم.
جوووونم فرانسیس. چقد خوب میکنی. خیلی خوشم میاد. واینستا لطفا.
همچنان توی کون آق معلم تلنبه میزدم و اونم کیرشو میمالید و کس دوست دخترش رو میخورد که باربارا برای بار سوم به ارگاسم رسید و بعد چند ثانیه از جاش بلند شد که همزمان با اینکار جانی هم برای بار دوم ارضا شد و کیرشم طوری گرفت که دوباره آبش روی تن من بپاشه. بعد ارضا شدن این دوتا منم کمی خودمو مالیدم تا به ارگاسم برسم و بعدش همگی باهم حموم رفتیم تا هم خودمون رو تمیز کنیم و هم خستگی این سکس سنگین رو از تنمون در بیاریم.
بعد اینکه از حموم بیرون اومدیم و لباسامونو پوشیدیم جانی دست منو گرفت و به همراه خودش به اتاق کارش برد و بعد با رفتن به وبسایت مدرسه، تمامی نمرات و حتی نمرات کلاسی دخترم رو با نمراتی عالی جایگزین کرد و نشون داد که بدقول نیست.
اینم از این. امر دیگه ای نیست سرکار خانوم؟
مرسی عزیزم. خیلی لطف کردی. الانم با اجازتون دیگه من برم.
اختیار داری عزیزم. بابت کارایی که کردی هم ازت ممنونم. بازم بهمون سر بزن.
و اینجوری بود که با این توفیق اجباری، هم دخترم با بهترین نمرات تو اون درس قبول شد و هم من تجربیات جدیدی کسب کردم که البته هرچند اولین بود ولی امیدوار بودم که آخرین نباشه ...
Try fail but Don't fail to try
     
  
صفحه  صفحه 3 از 3:  « پیشین  1  2  3 
داستان سکسی ایرانی

داستانهای ترجمه شده به فارسی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA