انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 6 از 6:  « پیشین  1  2  3  4  5  6

خیانت همسرم باعث شد مهاجرت کنم


مرد

 
شده ۲ ماه یک قسمت میزاری اصل داستان فراموش شد
     
  
زن

 
شنیدن حرفای نیش دار الهه مثل پتک برسرم احساس می‌شد ازاین بدتر مگر میشد برسرم بیاد زنم جنده شده بود وکسی که اونو می گایید منو کاملا شناخته بود و بهم مثل یک کوس کش و کاکولد و هرچی که مثالش میزنین نگاه می کرد و از همه فاجعه تر از کون توسط رفیق نارفیقش بهم تجاوز شده بود و فیلمش هم در گوشی شون بود و من نمی تونستم کاری و مقابله ای بکنم چون از ابرو و حیثیت خودم میترسیدم و اگه همکارام و محیط کارم و زنم می فهمیدند که کون دادم براستی ...دیگر مرگ فقط راه نجاتم میشد وزندگی برام هیچ و هیچ میشد و این نقطه ضعف من بود که نوید روش تمرکز داشت الهه در آشپز خونه مشغول تدارک شام بود و برخلاف من که ناراحت و پژمرده بودم ...داشت زیر لب آواز میخوند و با کمر و کونش گاها قر میداد ...عین خیالش نبود که شوهر بدبختش چی میکشه رونای سفید و یک دست و کشیده و کون خوشکلش براستی چشم نواز بود و اما من هیچ حسی نداشتم و اگر در شرایط نرمالی میبودم قطعا میرفتم سراغش و دامن کوتاه شو بالا می دادم و از لای شورت سفیدش خشکه و یک ضرب کیرمو تا ته در کونش فرو می کردم وتا ابمو نمی آوردم ولش نمی کردم ...زنیکه فاحشه...اما ته دل هنوز عاشقش بودم ...الهه بدونه اینکه با من هماهنگ کنه تدارک شام رو دیده بود واسه مهمونی که قرا.ر بود بیاد ...اونم بکنش و کسی که بارها ترتیبش داده بود ... نوید بیشرف ...یعنی تا این حد من بی ارزش شده بودم ...نگین در اتاقش بیدار شده بود و آب میخواست الهه گفت بلند شو حامد براش آب ببر ...گفتم خودت ببر من نشستم حال ندارم ...گفت واه حامد باباشی و من دستم بنده نمی بینی درگیر تهیه غذا هستم ...مهمون داریم ...
گفتم گور بابای مهمونت و جد و اباش ...چرا با من هماهنگ نکردی اصلا مگه قرار بود شام بیاد کوفت کنه
گفت عزیزم خب اومد که اومد اگه نیومد خودمون میخوریم مگه ما آدم نیستیم ...خب دوست و رفیق خودته و من به خاطر تو تدارک دیدم .
میخواستم بهش بگم ...آره جون خودت و اون نوید بیشرفی که بهش دادی ...ته دلت واسه بکنت بهترین شامو درست کردی که نیرو و قوت بگیره بهتر بکنتت...اما نگین آب می خواست و وقتش نبود بهش بگم فقط حین بردن لیوان آب از لجم دسته قاشق رو
به چاک کونش به شدت فرو کردم جوری که فریاد ش بلند شد و به اخ اخ افتاد ...اخ اخ خیلی بدی حامد ...بجای اینکه کیرتو به کار بندازی با قاشق به کونم میزنی واقعا که خیلی ...دیگه ادامه نداد چون نگین اومده بود
ساعت نزدیک ۹ شده بود اما خوشبختانه خبری از نوید نشده بود دوس داشتم خبر مرگشو واسم می‌آوردند الهه با بلوز لیمویی کوتاه و مدلی که نیمه سینه های بلورین ش بیرون بود و همون دامن کوتاهش ...براستی زیباتر و دل‌انگیز تر در انتظار مهمون بود سفره رو کف اتاق پهن کرده بود وقتی می نشست از بس دامنش کوتاه بود کاملاشورتش معلوم میشد ...تحمل نکردم و بهش دستور دادم غذا رو بخوریم و علیرغم غرولند های الهه غذا رو کشید و خوردیم نزدیک ساعت ده شده بود و دیگه داشت خیالم راحت میشد که نوید نمیاد ولی یکباره صدای زنگ آیفون به گوشمون خورد الهه خیز برداشت ...گفتم تو نه ...من خودم جواب میدم ...و نوید بود ...وگفت صاحب خونه مهمون نمیخای منم رفیقت نوید ...خخخخخ
وایسا میام دم در
واه حامد زشته چرا تعارف نمی کنی بیاد داخل ...
به تو مربوط نیس الهه ...میرم پشت در ...باهاش حرف دارم
رفتم درو باز کردم و نزاشتم بیاد تو...
سلام رفیق ...خوبی حامد...خخخخخ
علیک
نمیخای رفیقت رو به خونه ات راه بدی اومدم عیادتت...ببین واست شیرینی و موز کلفت و خوشکل گرفتم باور کن رفتم بهترین قنادی و میوه فروشی...چون برام مهمی رفیق...
ببین نوید حالم بهم میخوره میگی رفیق ...نگو ...تو خیلی نامردی نارفیق ...
ای بابا باشه نمیگم...بزار بیام تو حداقل یک پیاله چای بهم بدین ...مهمون حبیب خداس
تو مهمون نیستی و آدم هم نیستی ...یک شیطان هستی در قالب یک انسان ...
داری حامد عصبیم می کنی ببینم زنت در چه حالیه اونم مثل تو عصبیه ؟...من که مطمئنم خوشحاله از اومدن مهمون و ناراحته از این رفتار تو ...شرط میبندم که اشتباه نمی کنم.
یک باره جوش آوردم و یقه شو گرفتم و به سینه دیوار چسبوندم و با زانوم لگدی به شکمش زدم و بلافاصله گلوشوفشار دادم و آب دهنمو رو صورتش پرت کردم داشت خفه میشد کاش میشد جونشو می گرفتم اما آدمی نبودم کسیو بکشم وولش کردم .
گفت بهتر بود اینکارو موقعی می کردی و منو میزدی که داشتم زنتو در منزلم و جایی که خودت می‌دیدی...از کوس و کون می کردم ...نه الان ...خیلی کوس کشی ...زنت خیلی خوشکله و کردنی خصوصا کوسش...از بس که تو نمی کنیش و تامینش نمی کنی ...
باز جوش آوردم و بهش دو تا سیلی زدم و به دنبالش یک لگد ...رو زمین افتاد وجعبه شیرینی و نایلون موزش هم افتاد و فوری با جفت پاهام رو شیرینی و موزش فرود اومدم و لهشون کردم ...
بیا اینم کادوی تو...برو گم شو ...یک بار دیگه بیای اینجا...اونوقت جونتو
میگیرم
خنده تلخی کرد و از گوشه لباش خون میومد کاش بیشتر میزدمش خوشبختانه کوچه مون خلوت بو. و همسایه ها متوجه این جدال نشده بودند
ازش دور شدم که داخل خونه بشم که گفت . هی. رفیق خخخخ
خوب گوش کن
تو نمی تونی زنتو راضی کنی،و در واقع خوب نمی کنیش و اون کردن و کیر تو رو دوس نداره و من بخوبی میتونم اونیکه الهه میخاد رو بهش بدم ...کیر من زنتو به نهایت شهوت و هوسش میرسونه ...و تو این هنر رو اصلا نداری و خودتم میدونی ...الهه چه گناهی کرده که گیر تو بی هنر و بی شرف افتاده بزار خوش باشه و توم اگه دوسش داری بی خیال همچنان بمون ...اینارو نمی خواستم بگم اما مجبورم کردی ...من امشب قصد بدی نداشتم و فقط اومده بودم عیادت و دیدن تو ...باور کن به خیالت من اومده بودم که زنتو تو خونه ات بکنم ...نه ...نه
ولی الهه قطعا میدونم منتظر اومدن من بود و سکسی ترین لباسشو هم پوشیده بود که از من استقبال کنه ...چون عاشق سکس با منه و ارزوشه حتی در اتاق خوابش و کنار تو و دخترتون با کیرم ...ارضاش کنم
دیگه داشت خونمو به جوش می‌آورد اگه دردسترسم می‌بود قطعا جونشو می گرفتم اما ازم دور شده بود و تنها دو سنگ بلند کردم و براش پرت کردم وفرار کرد
برگشتم داخل خونه
الهه منو که دید کمی ترسیده بود و گفت ...چی شد چرا مهمونت رفت
با عصبانیت گفتم
چیه ...دوس داشتی با احترام دعوتش میکردم بیاد تو که تو با این مدل لباسی که تنت کردی براش قر و نمایش بدی خودتو تو آینه دیدی ...ها...بشینی رو مبل و یا کف اتاق لم بدی قشنگ دم ودستگاه و کوس و سوراخ کونت بیرون میفته و تو که از خداته که اون ببینه و برات راست کنه و لابد بعدش دعوتش کنی اتاق خواب و بهش بدی...
الهه بغض کرده بود و ناراحت ...
و ادامه دادم
از اول زندگی با تو من رعایتت کردم و با وجودیکه در مجردی بارها بارها به داداش بی شرفت کون دادی جوریکه وقتیکه زن من شدی بار اول که کونتو گاییدم گشاد بود و متعجبم کرد و من کوتاه اومدم و گفتم خب بهت زورکی تجاوز کرده و بعدش رابطه عاطفی تو با سینا که خودت گفتی بهش اصلا ندادم اما من الان هم باور نمی کنم که بهش نداده باشی و من چون عاشقت بودم باز،کوتاه اومدم و بعدش ماجرای سکس گروهی کثیفت با
کورش و اون دو تا لات هم محله مون از همون شهری که به اینجا اومدیم و من به خاطر دخترم نگین و اینکه باز بهت فرصت زندگی با من و دخترمون بدم...باز کوتاه اومدم و ناچارا به خاطر اینکه تو و خودم راحت باشیم و از داداشت و سینا و وو دورت کنم به این شهر مهاجرت کردیم ...اما باز خیالم ازت آسوده نبود و حس می کردم قصد خیانت به من داری و اینبود که نوید رو سر راهت قرار دادم که امتحانت کنم ولی کاش نمی کردم چون تو رو در واقع تحویل یک شیطان و نا مرد و بی شرف و حیوون دادم و خودمم هم مقصرم باید زودتر عکس العمل نشون میدادم چون ...دیگه حرفامو قطع کردمو ادامه ندادم چون در راه این امتحان زنم ...کونمو هم ناخواسته به باد داده بودم واینو نمی خواستم به الهه بگم
الهه گریه می کرد و گفت
ارره تو راس میگی اما باید بدونی منم دوست دارم ولی دوس داشتن هم باید دو طرفه باشه و تو منو دوس داری،ولی بلد نیستی منو خوشحال و راُضی کنی دوس داشتن باید کامل باشه و این در هنر و توان تو نیست ...تو منو همیشه محدود می کنی و حس می کنم کنارت یک زندونی هستم و حتی در سکس هم رضایت منو جلب نمی کنی.
گفتی یعنی مرد نیستم و بلد نیستم بکنمت...لابد پدر نگین هم من نیستم
مطمئن بودم که نگین از نطفه من هست ولی باید جوابی برای الهه می‌داشتم
الهه ادامه داد ...نه نگین دختر خودته و نمیگم تو توان جنسیت ضعیفه ...بلکه خوب سکس نمی کنی با من
پس لابد نوید بلده وتو عاشق کردنشی...ها این دلیل خوبی واسه جنده گی تو نیست
من جنده نیستم حامد حرف دهنتو بفهم .اصلا ...ارره ارره من جنده ام ...و نوید منو واقعا به خوشحالی و اوج شادی میکشونه اون بلده با من حین سکس راز،و نیاز بکنه ولی تو اینجور نیستی نوید بلده منو سرحال و به اوج شهوتم برسونه حتی اگه دوسش نداشته باشم ...ا
من عاشق نوید نیستم بلکه عاشق گاییدنش هستم اون خیلی خوب منو می،کنه و حتی اگه حین گاییدنم منو هم کتک بزنه باز ازش لذت میبرم
از شدت خشم فریادی زدم و خواستم بهش حمله کنم و الهه رو بزنم اما نگین مثل یک فرشته نجات وارد اتاق شد و گریه کنان اومد پیشم .و ناچارا دیگه هیچی نگفتیم .و مسئله پسری که الهه دوسش داره و عاشقشه و اینکه این پسر کیه و من می خواستم از زیر زبانش بکشم با ورود نگین بی پاسخ و برام هنوز معما موند صبح روز بعد از خونه به قصد بانک بیرون اومدم گوشیم زنگ خورد ...نوید بود ...بدونه سلام گفت ...برات خبری دارم...هاشم امروز میاد بانک و باهات کار داره خواستم بدونی که یهویی سکته نکنی خخخخخخ...و قطع کرد
نگرانی بهم دست داد ...قطعا اومدنش مایه خوشحالی من نخواهد بودو باید منتظر بمونم که ببینم چه میگه و چه میخاد
     
  

 
منتظر ادامه هستیم
Nkl78
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
شد داستان ترکی اصل داستان فراموش شد آنقدر دیر ادامشو میزاری
     
  
مرد

 
azadmaneshian
لطفا قسمت های بعدی را سریعتر بگذار.. نوشتنت عالیه
f2
     
  
مرد

 
سلام و درود.
داستانت خیلی خوبه و حسابی آدم رو مجذوب فهمیدن ادامه داستان می کنه .
چون خودم متاهل هستم ،گاهی توی تداعی کردن داستان پرمغز از خشم و دلهره شدم ، ممنون از داستان قشنگتون
هرچند داستان‌های دیگه از شما خوندم و دنبال کردم و دستشون داشتم
خدا کنه این داستان رو با سلامتی و نتیجه گیری درست به اتمام برسونید
با سپاس ،ارادتمند، کیانمهر
     
  
زن

 
ازنگاه به هاشم تنفر داشتم ترجیح میدادم به شیطان نگاه کنم ولی به این نامرد نه...ولی ناچار بودم ...چه باید میکردم...
بهش خیره شدم خوشبختانه مشتری نداشتم ...تبسمی کرد و گفت ...میدونم دیدن من برات خوشایند نیست و مزاحم هستم خلاصه میکنم...من یک وام ازت میخام نیومدم باج خواهی کنم ...احتیاج دارم اقساط وامی که واسه همون خونه ای که به نوید اجاره دادم ...عقب افتاده و ندارم تسویه اش کنم ...وامی برام جور کن ...
به فکر فرو رفتم گرفتن وام شرایط خاص داره ولی میتونستم در بانک خودم براش جور ش کنم اما تحمل دیدن این موجود پست فطرت و نامرد در محیط کارم و حتی بیرون هم برام قابل هضم نبود ...لذا بهش گفتم ...الان و فعلا معذورم اعتبار و دستور پرداخت وام نداریم اما تلاش می کنم در بانک دیگه بلکه بتونم واست وامی جور کنم اما قول نمیدم چه بسا نشد
مهم نیس اینجا باشه یا بانک دیگه ولی لازم دارم ...حتما جورش کن ...ازت خوشم میاد میخام بیشتر باهات آشنا بشم ...آها آها... فکر بد نکن نه از اون لحاظ...از شخصیتت خوشم اومده ...ارزش داری باهات دوست بشم ...امروز عصر و یا فردا هر وقت دوس داری یه قرار بزاریم خودمونی تر با هم هم کلام بشیم فردا عصر ساعت چهار در پارک ...میبینمت .ویهو گوشیش زنگ خورد و نوید بود باهاش حرف می‌زد و بهش میگفت کجایی و صدای نوید رو نمی شنیدم اما حرفای هاشم اینبود...آها...میخای بری سرا غش...خخخخخ...بهش زنگ میخای بزنی ...آهان تصمیم گرفتی بر ی سرا غش...نه بابا ...پس هوس کردی ...خوشت باشه ...بای ...و قطع کرد ...
بهم گفت ...نوید بود ...احوالمو می پرسید و سلام رسوند
جوابشو ندادم و هاشم رفت
و من نفس راحتی کشیدم اما نگران شده بودم و تشویش ازآنچه از مکالمات هاشم و نوید شنیده بودم ...حدس ومنطق بهم میگفت نوید در صدد رفتن به خونه ام و گاییدن زنمه ...و قطعا ابتدا هم بهش زنگ میزنه ...فوری شماره الهه رو گرفتم ...زنگ اشغال میخورد به احتمال خیلی زیاد داشتن با هم حرف می‌زدند
معطلی جایز نبود فوری بلند شدم و از،رئیس شعبه مرخصی تا پایان وقت گرفتم ...شخصیت قوی و خوب کاریم در بانک به شکلی،بود که رئیس و همه همکاران بهم احترام میزاشتن خصوصا اینکه قبلا سابقه ریاست شعبه هم داشتم لذا با مرخصی موافقت کرد و بیرون اومدم ...باید تاکسی می گرفتم ترافیک و نبودن ماشین وقتمو می گرفت حتی اسنپ زدم ولی نبود در این لحظات حساس
بالاخره یک تاکسی اومد جلو و کنار راننده یک پیر مرد بود و عقب خالی ...من آدرس دادم و تاکسی ترمز کرد اصلا هواسم به اطرافم نبود ...با من یک خانم محجبه هم سوار شد در حالیکه یک ساک و یک گهواره دستی که یک بچه توش بود و بغل خانم هم یک بچه دیگر ...ناچار ا به خانم کمک کردم و ساک و گهواره رو رو صندلی گزاشتم و ابتدا خانم سوار شد در حالیکه تلاش می کرد چادرش و بچه در بغلش رو خوب نگه داره اون موقع متوجه اندامش شدم...اوفففف چی میدیدم ...یک بلوز سفید زیر چادر با مه مه های تقریبا درشت گرد و نوکای برجسته و کمی خیس و اما از همه قابل توجه تر کون طاقچه ای بزرک و رونای پر گوشت و پرمایه و هوس انگیزش که چشم هر کسیو به خودش جلب می کرد و اگر بدونه چادر این بدن و رو نمایش می،داد یک گروهان رو به دنبال خودش می‌کشوند خصوصا کمرش هم باریک بود
ماشین پراید بود و با توجه به ساک و گهواره بچه اش و اینکه کون طاقچه یش جا برای من تنگ شده بود اما من عجله داشتم و راننده هم طمع کار ومی خواست با کرایه سه نفر حرکت کنه و پس من کنار خانم به سختی سوار شدم کاملابهم چسپیده بودیم ...بچه ها دو قلو بودند و همون ابتدا هر دوشون به گریه افتادند ...خانم ناچارا چادرشو از جلو باز کرد و مجبور شد دکمه بلوزشو باز کنه و پستان راستشو تا نصف بیرون انداخت و به دهن بچه اش داد ...یک مه مه خیلی سفید و سفت با نوک نارنجیش میدیدم خیلی دیدنی و هوس انگیز ...بچه دیگر به شدت گریه می کرد و خانم تلاش می کرد آرومش کنه و گاها ناچار میشد لنگ راست باسنشو اجبارا بلند کنه که کنترل بچه بغلش و بچه داخل گهواره رو داشته باشه و این حرکت در نهایت به نفع و خواسته من پیش می‌رفت چون زیر رون راستش رو رون من میفتاد و چون سنگین و کونش پهن بود بهتر روی من سوار میشد ...کیرم کاملا راست شده بود و هر لحظه شهوتم بیشتر می‌شد تا حالا چنین تجربه ای رو در عمرم لمس نکرده بودم براستی یک حس تازه و بسیار شیرین رو تجربه می کردم ...خانم خوشکلی خاص خودشو داشت و صورتش سفید و حتی یک لک نداشت ...جالب اینکه این نمایش مورد توجه راننده مسن قرار نگرفته بود چون باپیر مرد کنار دستش اختلاط می کردند خانم بهم گفت
ببخشی آقا جاتون رو تنگ کردیم می بینین که بودن دو بچه شیر خور چه دردسر ی برام آورده
نه خواهرم اصلا اذیت نمیشم راحت باشین اون بچه تو گهواره رو به من بدین بلکه در بغلم آروم بشه ...
نه آقا مزاحمتون میشه
تعارف نکنید خانم... من متاهلم و خودم یک دختر کوچک دارم بلدم اروومش کنم و بالاخره بیشتر لنگ پاشو بالا داد که بچه رو بلند کنه و بهم بده و همین کارش باعث شد من بیشتر و بهتر خودمو جا بدم و رون راستش و چاک کونش رو پای چپم کاملا قرار گرفت و حالا بهتر و خوشکل تر حال می کردم کیرم حتی از لای شورت گشادم به گمونم بیرون اومده بود و قشنگ به رونش و چاک کونش میخورد و گاها حتی یه نبض و تکونی بهش میزد از نگاهش می‌دونستم از این کارم حال می کنه
گفت بهتون نمیاد زن و بچه داشته باشی
گفتم شمام بهت نمیاد دو بچه و شوهر داشته باشی ماشالله خیلی ... ترسیدم بگم خوشکلی ...یهویی ناراحت بشه وجبهه بگیره
گفت اتفاقاخیلیا بهم میگن...ولی خب ...قسمت شد و من شوهر دارم
میخاستم بگم خوش به حال شوهرت که این کون و دستگاه رو می کنه .در حالیکه زن خودمم هم خوشکلی خودشو و چه بسا بیشتر ازاین خانم رو داره اما ...این خانم برای من جذابیت خاص خودشو داشت و بهم حس وحال تازه و بسیار شیرینی داده بود
دوس داشتم مه مه هاشو می گرفتم و خودم کمک می کردم بچه هاش از شیرش سیر بشن بچه در بغلم آرووم گرفته بود و خوشبختانه ترافیک هم بود و در این لحظات حتی نوید و الهه رو هم بی خیال شده بودم اصلا نمی خواستم از این رویای شیرین و اتفاق هوس انگیز بیرون بیام یک کون نرم و بسیار هوس انگیز روی پای چپم و کیرم سوار شده بود و من حتی جرئت کردم پای راستمو هم در این اتفاق شهوت انگیز دخالت بدم و اینک بهتر حال می کردم کیرم جاشو در چاک کونش پیدا کرده بود و همچنان بهش تکون ریز میداد
بچه در بغلش سیر شده بود و اونو گزاشت تو گهواره و بچه دیگه شو از من گرفت و در مه مه دیگه اش گزاشت و دیگر بدونه ملاحظه و اینکه چادرشو از من بگیره سینه هاشو برای من نمایش میداد اما متاسفانه به مقصدش رسیده بود که فاصله ای با خونه خودم نداشت شاید کمتر از ۱۵۰ متر...و تاکسی ایستاد ومن پیاده شدم اما با کیری که از رو شلوارم راست ایستاده بود هر کاری کردم استتارش کنم نمیشد و بی خیالش شدم ...فکر کردم بزار خانمه ببینه و بدونه هنوز واسش راست مونده
خودشو مرتب کرد و پیاده شد و وکمکش کردم و کرایه خودمو و اونو هم حساب کردم و نزاشتم حساب کنه تصمیم گرفتم به بهونه کمک ...باهاش برم و خونه شو یاد بگیرم...افکار شیطانی که تاحالا هیچوقت در زندگیم نداشته بودم حالا در درونم شکل گرفته بود گهواره و ساکشن در دستام گرفتم و باهاش همراه شدم ووارد یک کوچه هشت متری شد و جلو یک خونه ویلایی ایستاد و زنگ زد و یک پیر مرد درو باز کرد و بعد از احوال پرسی و تشکرات زیادش اصرار. بر پرداخت کرایه اش کرد اما من قبول نکردم پیرمرد از قیافه منو می شناخت و میدونست سه کوچه پایین تر زندگی می کنم و گفت یا کرایه رو ازم میگیری یا خودم میارم خونه ات و اونجا بهت میدم و یا عصر امروز بیا فلان آدرس همین نزدیکی و در کافه ای مهمونت کنم که تلافی کمک شما رو به عروسم کرده باشم ...گزینه سومو انتخاب کردم و با پیرمرد قرار گزاشتم
واین ملاقات و آشنایی باعث تحولی در واقع رنسانسی در زندگیم شد ...زندگی سیاهی که خودم درست کرده بودم و در گردابش اسیر شده بودم و سوا از این موضوع حس و حال تازه و خوبی گرفته بودم و شهوت و هوسم دوبل شده بود و به شدت نیاز به تخلیه اش داشتم و از پیرمرد و خانم که اسمش زهرا بود خدا حافظی کردم و دوان دوان به سمت خونه ام اومدم
به خونه رسیدم و آرووم درو باز کردم هنوز کیرم از حال و هوای زهرا بیرون نیومده بود و دخترم نگین در حیاط بازی می کرد و رفتم بوسش کردم ...وداخل هال شدم الهه در دستشویی بود و اومد بیرون منو که دید تعجب کرد رفتم سراغش و تنها فکری که به نظرم رسید اون بود از دخترم نگین دورش کنم و بکنمش اونم به یاد زهرا و بردمش بهار خواب طبقه دوم که دنج بود و صدا به بیرون نمیرسید از گوشه پنجره نگاه به نگین کردم داشت بازیشو می کرد و الهه سوال می کردکه چرا برگشتم وووووولی من بهش جواب ندادم و بلندش کردم و بردمش بهار خواب و رو تخت یک نفره ولش کردم و مثل ندید بدید ها لباساشو وحشیانه کندم جوریکه که شورتش دو تیکه شد و رو صورتش پرت کردم میخواستم تجربه تازه ای از سکسم براش نمایش بدم خودمو لخت کردم کیرم سفت و رگاش حتی بیرون زده بود احساس می کردم کلفت تر شده ...و الهه هم همینو گفت ...واییییییییییی حامد کیرت رگاش معلومه تاحالا اینجوریا ندیده بودمش
فریاد زدم ببین و حالشو ببر ...کیرم تو کون و کوس خودت و هر کی که به من نامردی کرده و می کنه می کنمت و پاره ات می کنم
بهش حمله کردم و موهاشو کشیدم و به کیرم دهنشو نزدیک کردم و یا قدرت تمام کیرمو تو دهنش فرو کردم و گفتم
بخورش فاحشه من،...ببین این کیر خوشمزه اس یا مثل نوید بی ناموس ...
در حالیکه دهنش کفی شده بود ...کیر توووو حامد اوووه جوون کلفت تر شده
داری دروغ میگی فاحشه
نه کیر تو حامد
ای بی شرف جنده باور نمی کنم و باز موهاشو گرفتم و پرتش کردم رو تخت و روش شیرجه رفتم و سینه هاش رو با دهنم و دستام همه جوره فشار دادم و می خوردم و دستام به همه جاش میرفت و ازش نیشگون ریز می گرفتم و مرتب اخ اخ می گفت و اه و ناله می کرد پنج انگشت دست راستمو در کوس کونش تپوندم و به شدت و در حالیکه لباشو وحشیانه می خوردم ...و...بهش تلمبه میزدم و برش گردندم و دمر شد و روش افتادم و موهاشو باز کشیدم و این بار کیرمو بدونه ملاحظه در چاک کونش فشار دادم اتفاقی تو کونش رفت و شمردم ده بار تلمبه زدم و بیرون آوردم و تو کوسش جا دادم و ده بار هم بهش تلمبه کوسی زدم سری بعد بهش گفتم خودت بشمار فاحشه عوضی
و الهه ده بار اول شمرد وکونشو گاییدم و ده بار بعدی نوبت کوسش ...چندین سری دو سوراخه گایدمش از دمر و برش گردوندم جالب شیرین اینکه آبم نمی اومد ازبس حس تازه دگرگونم کرده بود شاید برای خواننده عزیز باور نشدنی باشه ولی واقعیت همین بود
کیرمو تو دهنش باز فرو کردم و پنجاه بار بهش تلمبه زدم و در نمرات ده و بیست وووو بهش فرصت تنفس میدادم از سرو کولش عرق می‌ریخت اما الهه خسته بشو نبودوکم نمی‌آورد واقعا جنده ماهری شده بود
به پشت خوابوندمش و روش افتادم و باز به نوبت و ده تایی کون وکوسشو می گاییدم بدجوری جررش میدادم بالاخره الهه کم آورد و گفت اه بسه کافیه ...پاره ام کردی
.بارها ارضام کردی ...
بهش گفتم نوید این جوری هم گاییدت؟...فاحشه کونی
ها
نه نه حامد این مدل کردنت رو اصلا نوید عمرا نمی تونه ...آفرین شوهرم
داری درو غ میگی جنده کثافت ...پاره ات می کنم کوس، کونتو یکی می کنم
اه اه حامد نه نه ...
الهه به گریه افتاد و منم می کردمش،ولی یهویی گریه شو قطع کرد و دستاشو دور کمرم حلقه کرد و به خودش گرفت و لباشو هم به لبام رسوند در حالیکه همچنان می کردمش و حالا عین دو مار رو هم غلط میزدیم وبا پنجه هام کونشو چنگ میزدم و از لج خیانت هاش لباشو گاز میزدم وگاها با دستم کیرمو هم در کون و کوسش جابجا می کردم و بالاخره ابمو در کوسش از عمد ریختم که ببینم چی میگه ...چون نوید بهش دستور داده بود از کوس بهم نده ...بلند نشدم تا خوب کیرم شل شد و بعدش بلند شدم فوری خواست بلند شه که بره آب منی رو از کوسش تخلیه کنه اما نزاشتم
کجا ...فاحشه ...میدونم میخای آب کیر با ارزشمو از کوست تخلیه کنی،...به گور جد و آبادت میخندی که بزارم آرزوی نوید رو برآورده کنی میدونم میخاد بچه دارت کنه ...ولی خودم بچه دارش می کنم خودشو حامله می کنم
چه حرف مسخره ای گفتم ...اما عقده مو باید خالی می کردم
الهه راضی و خوشحال رو تخت لم داده بود
و گفت عالی بود حامد ...ولی چی شد اینجوری شدی ...چرا زودتر هنرجو به من نشون ندادی ...من این مدلی میخام منو بکنی ...می فهمی حامد
بهش خیره شدم بهش اصلا اعتماد نداشتم و حس می کردم حتی بهتر از این بکنمش باز بهم خیانت می کنه چون عادت کرده
بهش گفتم با کی حرف میزدی گوشیت اشغال بود ولی راستشو بگو
گفت چشم ...چون خوب منو. کردی باید حقیقت بشنوی نوید زنگ زد و میخواست اینجا بیاد ولی من نزاشتم وگفت پس،بیا خونه من ...و من گفتم نمیام و گفت دلم واست تنگ شده و من گفتم به درک ...گفت نمیخای منو...گفتم حوصله ندارم و قطع کردم ...
همین یک ذره حرف زدی اما گوشیت پنج دقیقه اشغال بود
آخه دروی وری ومی گفت و نازم هم می کرد اون خیلی شیطونه و بلده چه جوری یک دخترو منحرف کنه ولی عجب گاییدنی بود خوب منو کردی شوهر جوونم ...
وبه ساعت نگاه کردم یک شده بود ووقت ناهار
و به حموم رفتیم و اونجا زیر دوش باز الهه رو مالوندم و کیرم راست شد و به یاد زهرا و کونش ...باز کون الهه رو ایستاده و زیر دوش گاییدم و بیرون اومدیم و آماده شدم که به دیدن پیرمرد برم شخصیتی که خیلی برام جالب بود و اینکه بشنوم از زندگی زهرا و خودش و تمایل داشتم در واقع بر خلاف مرامم...به زهرا نزدیک بشم و بکنمش هرچند متاهل بود ...چون زهرا منو به هیجان زیادی می کشوند به شکلی که امروز الهه رو واقعا گاییده بودم
     
  
مرد

 
AZADMANESHIAN
با سلام و درود ، چون چند ساله داستانهای شما رو خوندم و دنبال می کنم، از تم این روایتگری شما همخیلی خوشم امده وداستان رو با علاقه دنبال می کنم
دستمریزاد و منتظر ادامه داستان هستیم .
ارادتمند -کیانمهر
     
  
مرد

 
حاجی قسمت جدید رو کی میزاری اوایل چهار رو یک بار بود
الان شده یک ماه
     
  
زن

 
سوار ماشینم شدم و رفتم سرقرار ...اومده بود...یک پیرمرد خوش تیپ و خوش قد و با کلاه شاپو وریش تراشیده و موهای سفید و مشکی پرپشت که سفیدیش بیشتر بود و بهش میومد و سبیل نازک و یک خطش که رو لبش بود بهش تیپ مردان قدیم میداد ...سوار شد و بهم آدرس یک کباب سنتی و جگرگی داد وگفت
پیشنهاد میدم سفارش خوردنی ها رو بگیریم و بریم یه جای دنج و باحال و و اونجا بهتر میشه از همدیگه حرف زد ...من سرا غ دارم...موافقی ؟
گفتم در خدمتم ...موافقم ...منم طرفدار خلوتیم و جای شلوق رو دوس ندارم چند سیخ کوبیده و جگر و مخلفات رو گرفتیم و رفتیم حومه شهر و جاییکه خودش میخواست وواقعا محیط خلوت و دنج و باصفایی بود
اسمش حشمت بود و ابتدای حرفاش...از،قیافه منو می‌شناخت و من بیشتر شنونده شده بود م
گفت ...ابتدا ازت ممنونم که کمک حال عروسم شدی و عین داداش همراهیش کردی و نزاشتی اذیت بشه متاسفانه باید من میومدم دنبالش و همراهیش می کردم ولی قراری که در اداره مسکن داشتم با رفیقم ...نشد
در دلم گفتم اووف قربون عروست و کون و تشکیلاتش برم که خیلی حالمو خوب کرد من که از خدامه از،این اذیت ها بکشم
ادامه داد
واقعا ازت خوشم اومده و مایلم خودمونی تر باهات حرف بزنم
ممنون آقا حشمت ...منم از شما خوشم اومده ...شما منو یاد بابام و خاطرات شیرین بچه گیام میندازی حس می کنم که سالهاس شما رو می شناسم
اتفاقا منم خیال می کنم خیلی وقته تورو می شناسم
چند لقمه کباب و جگر خوردیم و دستشو برد بغل کتش و یک بطری کوچک درآورد و باز کرد و چند قلوپ خورد
با اجازه ت آقا حامد ...این عرق مخصوصه و بجای نوشابه من اینو میخورم بهت تعارف نمی کنم چون تایید نمی کنم ازش بخوری به درد من میخوره ...
خب از خودم میگم
سربازی رو در همین شهر گذروندم و ازاین شهر خوشم اومد و تصمیم گرفتم و همین شهر بمونم و کار کنم و ازدواج کنم خلاصه کنم کارم تو مسکن و ساخت و سازه و ابتدا دم دست یک بنا خوب چم وخم کارو یاد گرفتم و معمار شدم وحتی کارم به جایی کشید که نقشه ساختمان رو می کشیدم اما مجوز نداشتم وامضا مهندس لازم داشت با یک مهندس جوان آشنا شدم که خیلی به کار اهمیت نمی داد و بیشتر پی کیف و عشق و حال و دم ودود بود و بالاخره هم تریاکی و معتاد شد و دیگه حوصله هیچ کاریو بجز کشیدن نداشت و من نقشه و اجرا می کردم و مهندس فقط امضا می کرد ...مهندس آرش نامزد داشت و مجبور شد به خاطر حفظ ابروی پدر نامزدش ...باهاش ازدواج کنه در صورتیکه قدرت جنسی خوبی نداشت و نمی تونست زنشو تامین جنسی کنه اما واقعا خانمش یعنی مهتاب یک زن سالم و بی نظیر بود خوشکل بود و جذاب ...دوسال از زندگیشون می گذشت و گاها مهتاب به خونه باباش در شهر دیگه میرفت و مدتی میموند و برمی گشت و هربار هم ناراحت به نظر می‌رسید گاها به خاطر کار به خونه شون میرفتم و میدیدم شرایط سختی که خصوصا مهتاب داشت اما اینو بگم به چشم خواهری نگاش می کردم یک روز آرش بهم گفت
حشمت ...ازت یه خواهش دارم ولی قول بده اگه موافق نبودی فراموشش کنی انگار نه انگار که گفتم
جواب دادم ...من و تو هم برادرهستیم و هم همکار و هم دوست ...خیالت راحت باشه بگو
گفت راستش من از پس نیاز و زندگی مهتاب برنمیام میدونی که مشکلاتم چیه و حیفه زندگیش و جوونیش،تلف بشه اگه قبول می کنی شوهرش بشی و باهاش ازدواج کنی،...من حاضرم طلاقش بدم ...تنهایی برای من بهتر می گزره و نمیخام مهتاب پاسوز من بشه ...زود جواب نده ...خوب فکر کن
شوکه شده بودم و انتظار نداشتم چنین حرفایو بشنوم مهتاب خوشکل و زیبا بود و خوش اخلاق و شرایط،یک زن خوب رو داشت و من روز بعدش بهش جواب مثبت دادم و خلاصه مهتاب زن من شد وبراستی در سکس ازش کیف می کردم و منو بخوبی شاد و شنگول می کرد وگاها هم بهش مجوز می دادم و به خونه باباش سر میزد بهش اعتماد کامل داشتم یه بار که برگشته بود ناراحت به نظر می‌رسید و ازش پرسیدم ...گفت مامانم بیمار بود و به این خاطر ناراحتم ...تا اینکه شب همون روز و بعد از عشق بازی که باهاش داشتم رفته بود حمام ...و گوشیش چند اس ام اس خورد ...اغلب به گوشیش و دیدن اون حساسیتی نشون نمی دادم ولی اون شب کنار دستم بود و هوس کردم بازش کنم و پیاماشو بخونم ...پسر خاله ش پیام می دادو نوشته بود
سلام خوشکل خودم ...مهتاب نمی تونی جلو نیازم بگیری اینو بفهم حتی اگه شوهر و چند بچه داشته باشی میدونم منو نمیخای ولی من میخامت من می کنمت همچنان که هروقت میای خونه بابات بزور هم شده به خواسته ام میرسم زودتر مرخصی از شوهر احمقت بگیر
شوکه و مبهوت شده بودم مهتاب شخصیت بسیار خوب و با احترامی داشت وحتی در اون شرایط برام سخت بود که بزنمش وباهاش مجادله کنم هیچی نگفتم و روز بعد باهاش رفتم خونه باباش ومامانشو صدا زدم و بهش گفتم میخام دخترتون طلاق بدم به این دلیل و چون خونواده محترمی هستین به شکلی کارو ردیف کن ...مادرش زن منطقی و عاقلی بود وبعد از،دیدن پیاما قبول کرد و مهتاب رو علیرغم اینکه واقعا باهاش خوشبخت بودم ...طلاق دادم و بعد از شش ماه با پسر خاله اش ازدواج کرد
تا مدتی بی خیال ازدواج و زن و زندگی بودم و گاها با همین مرد صاحب کبابی زنیو جور می کردیم و یا در دکانش و یا همین جایی که اومدیم...اونو دوتایی می کردیم عین فیلم های لختی و ساندویچی کوس و کونشو می کردیم تا اینکه یک روز رفته بودم یک خونه ویلایی که صاحب خونه میخواست براش بکوبم و چند طبقه براش بسازم ...یک دختر رو در حیاط دیدم که به سرعت داشت میرفت اتاقش ...لباسش خیس بود و انگار در حوض شنا می کرد ...بدن هوس انگیز و کون و دم دستگاه. خوشکلی داشت ازش خوشم اومد و راستش به خودم گفتم اینو باید بگیرم و زنم بشه و خلاصه زنم شد و حتی خونه شو چهار طبقه ساختم و طبقه سومو بنام خودم زدم درحالیکه طبقات اول ودومی و سومی رو بنام باباش و خاله اش و پدر بزرگش زدم ...صبری دختر شیطون و بازیگوشی بود و اهل خرید و مهمونی و خوش گذرونی بود اما کنترلش می کردم و خیالم حداقل از داخل خونه راحت بود که باباش و فک وفامیل خودش ...بامن همسایه و در یک ساختمان هستیم شرمنده هستم حامد...صبری بهم کون نمی داد و خیلی دوس داشتم از پشت شلاقی بزارم کونش اما لامصب نمی داد ...ازم بار دار شده بود ومن در مقطعی خیلی سرم شلوغ بود و چندین پروژه ساخت وساز داشتم و صبری و خونواده اش تدارک دیده بودند به شمال،و مشهد برن و من نمی تونستم باهاشون برم و بالاخره اونا رفتند با ماشین خودم و صبری رانندگی خوب بلد بود ...چهار روز از سفر گزشته بود بهم زنگ زدند که در جاده شمال تصادف شده ...من فوری ماشین دوستمو گرفتم و رفتم شمال .واونجا متوجه شدم صبری فوت شده ...مرگ فوری در اثر ضربه مغزی در حالیکه کمر بند هم نبسته بود و فرمون ماشینو هم در لحظه تصادف دست دختر خاله ناشی اش داده بود ...مراسم چله اش تموم نشده بود که مادرش اومد خونه ام ودر حالیکه گریه می کرد بهم گفت
آقا حشمت لطفا صبری رو حلال کن چند شبه میاد خوابم وخیلی ناراحته و ازت طلب بخشش میخاد
بهش گفتم

چرا من ...ازش بدی که ندیدم و
گفت آخه چه جوری بگم تو که خبر نداری
گفتم چیو خبر ندارم بگو مادر
گفت راستش برام سخته بگم ولی مجبورم بگم ...ولی قول بده دخترمو ببخشی
گفتم بگو
گفت دخترم با قاسم پسر خاله اش در رابطه نامشروع بوده و البته قبل از،ازدواجش با شما با هم ارتباط داشتند ولی قاسم تمایل نداشت بیاد بگیردتش و من وقتیکه شما به خواستگاریش اومدین
و علیرغم اینکه صبری خیلی مشتاق به ازدواج با شما بود بهش هشدار،دادم و ازش قول گرفتم قاسم رو فراموش کنه و مدتی هم رو قولش موند اما باز باهم ارتباط گرفتن و در شمال و مشهد هم متاسفانه دوبار خودم دیدم که باهم اون کارو می کردند با مرگش هم ضربه و پاداش خیانت شو خورد و حالا صبری مرده و نیست و نیازمند گزشت شماس لطفا به خاطر رضای خدا و من اونو ببخش
مادرش به شدت گریه می کرد و راستش برام سخت بود صبری رو ببخشم اما اونقد گریه کرد و خواهش،که دلم به حالش سوخت و صبری رو هم حلال کردم
...دوبار از پسر خاله نیش خورده بودم
حشمت اندکی کباب،و جگر خورد و چند قلوپ عرق هم به دنبالش ریخت تو معده اش و دستی به سبیل یک خطش و موهاش کشید و ادامه داد
یک سال از مرگ صبری می گذشت و من از حال و هوای زن و زناشویی داشتم خلاص میشدم که یک روز یک دختری رو دیدم که داشت به یک پیرزن کمک می کرد دختره با حجاب بود و لاغر اندام و رو چادرش چیزیو ازش نمی دیدم ولی حرکتش منو به خودش جلب کرده بود دنبالش افتادم و خونه شو یاد گرفتم و بالاخره رفتم خواستگاریش و زنم شد
فرشته زن محجبه و مومنی بود اما اندام لاغری داشت و خوشکلی در حد معمولی واین برای من کافی بود ...خوشکلی زن برای یک مرد عادی میشه اما اخلاق زن برای مرد باید مهم باشه ولی بازم کنترلش می کردم چون دوبار از مهتاب و صبری خیانت دیده بودم ولی انصافا فرشته سالم بود واسم سه پسر و یک دختر به دنیا آورد...اما باز حامد جان شرمنده اخلاقت میشم ...فرشته اصلا کون بهم نمی داد ...و من مشتاق گاییدن کونش بودم و این تنها نقطه به زعم خودم تاریک زندگی با فرشته بود ...از دیدگاه فرشته کون دادن گناه بود و هروقت حرفشو میزدم تو سرو کولش میزد و خلاصه پسر کوچکم پنج سالش شده بود یک شب و اواخر ماه رمضان بود و نزدیک عید ...بهم گفت ...حشمت آقا مواظب بچه هام باش ...گفتم یعنی چه ...گفت نمیدونم یهو به دهنم اومد
گفتم خیر باشه
روز بعد از عید بهم گفت آقا حشمت منو حلال کن ...گفتم زن دیوونه شدی چته ...تو حلال هستی فقط ...گفت میدونم فقط
گفتن تو چه معنا میده ...بهش گفتم فرشته تو بهترین زنی هستی که به خیالم اومده .ازت راضیم و توم ازم راضی باش فقط ازت یک گله دارم
گفت میدونم چی گله ای داری،...خندید و گفت دلت میخاد بهت کون بدم ...درسته؟
گفتم زدی تو خال فرشته من ...آره عاشق گاییدن کونتم منو به آرزوم برسون
و گفت فرداشب به آرزوت میرسی وفرداشب بااجازه ت نزدیک یک ساعت و دو بار کون فرشته رو گاییدم بار اولش واقعا از درد کونش فریاد و ناله می کرد و به خودش می پیچیدولی برای من ارزش داشت و از کونش حال می کردم بار دوم نمی خواست بهم بده ولی بزور کردمش،وبردم زیر دوش واونجا با کمک صابون کونشو گاییدم که زیاد درد نکشه ...و بالاخره کونشو هم فتح کردم و اون شب در نماز صبحش داشت استغفار و طلب بخشش از خدا میکرد در حالیکه اشک از چشاش میومد.و دو روز بعد خیلی ساده و راحت فرشته تسلیم مرگ شد و رفت...فرشته ساده اومد تو زندگیم و ساده هم رفت ...آه...دوست من ...بعد از فر شته تصمیم گرفتم زن نگیرم و بچه هامو خودم بزرگ کنم تا نامادری حس نکنن
و الان دو پسرم در خارجن و زن خارجی دارن و دخترم در همین شهره و ازدواج کرده و خوشبخته و پسر سومم هم یک سالی میشه زهرا رو براش گرفتم و زنشه و خودش مهندس پتروشیمی
هست ودر جنوب خدمت می کنه یک ماه اونجاس،و ده روز میاد خونه ...پسرم نمیخاد تنها باشم و گفته باید باما زندگی کنی ...و من در خونه شون که بنام خودمه ...راحتم...زهرا دختر خوبیه .
حشمت چند قلوپ دیگه عرق خورد و بطری رو خالی کرد وحالا تقریبا مست شده بود و راحت تر و خودمونی تر حرف می‌زد
و گفت ...حامد جان از،یه چیزی موضوعی ناراحتی و غم سنگینی در وجودت حس می کنم میتونی به من اعتماد کنی همون جور که من از خودم گفتم توم از خودت بگو و بهم بگو چته و چه بسا کمکت کنم البته مشکل تو در دو مورد میشه حدس زد یک. یا مشکل مالی داری،که بعید میدونم و یا از زنت و موضوعی ناراحتی ...میدونم زنت ...که دخترم باشه ...خوشکله و با جمال و با کمال و چند بار دیدمتون و قطعا حدس می‌زنم مشکلت ارتباط به خانمت داره...میدونی حامد جان زن خوشکل...اگه برای مرد خوشی هایی داشته باشه اما دردسر هایی هم داره و باید هنر کنترلش رو بلد باشی و بتونی از پسش بربیای وآیا حدسم درست نیس ...ها.؟
سرمو به علامت تایید آوردم پایین و جوابشو دادم
و گفت بهم بگو مشکلتو و در قبالش من چیزیو بهت میگم که تا حالا به هیشکی نگفتم
و من به حرف اومدم ...بهش اعتماد پیدا کرده بودم حشمت آنچه که از خودش داشت بی،تعارف و بی شیله وپیله بهم گفته بود و منم آنچه که از،زندگی خودم و الهه و خیانت هاش بود به حشمت گفتم
از سرورو ش عرق می چکید و ناراحت و تاسف می خورد
و گفت کمکت می کنم حامد ...میگم چیکار کنی ...واماچیزی که قول داده بودم را که بهت بگم ...حالا بشنو واما پیش خودمون بمونه و به کسی نگو ...بهت اعتماد دارم
چشم آقا حشمت منو مثل پسرت بدون خیالت راحت باشه ما جماعت بانکی ها چون امانت دار پول مردم هستیم امانت دار راز شما هم قطعا خواهم بود
وحشمت نیمه مست و شنگول به حرف اومد و گفت
میدونی که من دو بار از زن ضربه خوردم و خیانت به زندگیم شد هر کدوم به طریقی و بعد از مرگ صبری تصمیم گرفتم در زندگیم و خونواده ام کاری کنم که بعدش افسوس نخورم و دز واقع خودم هوای ناموسمو داشته باشم ...عروس آدم هم عین زن آدم میمونه از لحاظ اینکه باید مواظبش باشی و کنترلش کنی و پسرم یک ماه خونه نیس و زنش هم بدونه شوهر میمونه
عروسم زهرا زن خوشکل و جذابیه وخیلی هم ساده و حشری و من ابتدا دورادور میرفت بیرون...تعقیبش می کردم ومواظبش بودم و میدیدم که خیلیا پی شن که گولش بزنن و من چند بار نزاشتم هرچند مقصر زهرا نبود ...مدتی قبل اتفاقی دیدم خود ارضایی می کنه و بار دیگه دیدم با هویج و بار بعد با خیار خودشو می گایید و من به عینه میدیدم عروسم از شهوت مشکلات داره ...یک روز که در حموم خودشو با دسته شامپو می گایید تحمل نکردم و رفتم داخل و بهش گفتم بااون چرا عروس گلم؟
سرشو پایین انداخت و خیلی خجالت کشید و کوس،و سینه هاشو با دستاش پوشوند و من نوازشش کردم و گفتم تا من هستم و پسرم برمی گرده خودم می کنمت...و اون روز برای اولین بار کوس عروسم روگاییدم ویک ساعت بعدش که تو اتاقش نشسته بود رفتم سرا غش و کونشو هم گاییدم ...از شرمندگی بالشو رو صورتش گرفته بود و من می کردمش ...اوووف ...خیلی کون معرکه ای داره ...خ ش به حال پسرم ...خلاصه تا امروز من جور پسرم رو می کشم و نمیزارم زهرا تشنه شهوت بمونه ...می کنمش که آویزون کیر نامحرم نشه ...
     
  
صفحه  صفحه 6 از 6:  « پیشین  1  2  3  4  5  6 
داستان سکسی ایرانی

خیانت همسرم باعث شد مهاجرت کنم

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA