انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 2 از 2:  « پیشین  1  2

ناگفته های نگین


زن

 
سینا قبل از اینکه نزدیک ماشینش بشم فوری پیاده شد و درب ماشینو با احترام خاصی برام باز کرد به قول خودش پرنسس رو سوار می کرد و این حرکتش برام یک سورپرایز تلقی گردید از این کارش خیلی خوشم اومد احساس خیلی خوبی گرفته بودم و هر لحظه بیشتر و بهتر از این احساسم لذت میبردم حس سبکی و نشاط و غرور و خوشبختی و خوشحالی ...
.به عابرین و خصوصا دخترا و خانما که نیگاه می کردم بهشون فخر و تکبر در درونم می فروختم سینا با سیاست و مهارت و زرنگی خاصی همه شرایطو برای من ساده و ندید بدیدو خام فراهم کرده بود پخش موزیک شاد و تاپ روز و شوخی های مناسب و باب میلم و و در هر جایی که نوشیدنی و خوراکی میدید می ایستاد و می خرید دیگه از این بهتر و شیرین تر برای من ممکن نمیشد من که از روزی که خودمو شناخته بودم و بیاد داشتم تا بحال اینچنین خوشی و لذتی ندیده بودم ماشین سواری ودر کنار یک پسر ی که بهم اظهار عشق و علاقه می کرد هر چند اگه از یک دیدگاه روشن و منطقی و عقل درستی به این موضوع نیگاه می کردم باید به این عشقش تردید و شک می داشتم چون سینا نقریبا دستش به همه دخترای هم کلاسیم رسیده بود و از سر شهوتش هم اینکارو کرده بود و اخرین بارشم در کون بهترین دوستم زهرا ...کیرشو جا داده بود ولی من تحت تاثیر شهوت و حشریتم در اون ایام این چیزا اصلا حالیم نبود وبهش اهمیتی نمی دادم وفقط می خواستم مثل یه به اصطلاح عقده ای به نداشته ها و ارزو هایی که نرسیده بودم برسم ...اونم دوس پسر و کسی که خیلی از دخترای همکلاسیم ارزوشو داشتند که باهاش مدتها باشند سینا از هر کدوم از دخترا که کامشو می گرفت ولشون می کرد و دیگه محلشون نمیزاشت و لی بارها سینا بهم گفته بود که تو فرق می کنی و من ازت سیر نخواهم شد و من زود باورش کرده بودم و اینک در ماشینش و در حالیکه اب میوه دردو نوع طالبی و هویج گرفته بود با دست خودش به دهنم میریخت و با بهترین جملات عاشقونه منو به اسمون ها و ابرها میبرد هنوز دستشو به اندامم نبرده بود و تازه متوجه کیر باد کرده اش شدم که زیر شلوارش پف کرده بود ...اووووف چی میدیدم اه دوس داشتم خودش بیرونش بکشه و دهنمو روش بگیره و بهم بگه نگین بخور ش کیرمو ساک بزن ...ولی سینا فقط دستشو روش گرفت و جابجاش کرد و این بار بهتر و هوس انگیزتر به چشمم اومد کله کیرش قشنگ خودشو می نمایوند ... ولی در ادامه زیپ شلوارشو پایین کشید و بالاخره کیرشو ازاد کرد و مثل یک لوله گوشتی راست و سفت و ایستاده و مثل فنر خودشو نمایوند ...با همه وجودم می خواستمش و از دهن سینا منتظر بودم بهم بگه بگیرش کیرمو و یا لیس بزن ولی سینا همچنان می خواست منو در کف کیرش نگه داره و جیگر خونم کنه ...اه اه من مغرور و متکبر هم به خودم اجازه نمی دادم که داوطلب گرفتن و خوردن کیرش بشم و منتظر تعارف سینا بودم ...
اون روز سینا تا غروب با من بود و تنها برای دقایق کوتاهی و به خاطر کار اداری که در وزارت غلوم و پزشکی داشت ...منو .تنها گذاشت و بعدشم ناهار رو در دربند خوردیم و بالاخره انچه که در انتظارش بودم و در اشتیاقش بودم یعنی رفتن به اپارتمانش وخونه مجردیش فرا رسید و در حالیکه با اب پرتقال ازم پذیرایی می کرد ازم خواست در صورت تمایلم براش لخت بشم ...
اولین بار بود که برای یک غریبه و اونم جنس مخالف لخت میشدم سینا اب پرتقالشو جرعه جرعه می نوشید و منو نگاه می کرد که ذره ذره داشتم براش لخت میشدم ابتدا مانتو و بعدش مقنعه رو کنار گذاشتم و اینک تاپ و شلوار پارچه ای دبیرستانی تنم بود ازم خواست بچرخم و کونمو به طرفش گرفتم اوه اوه سینا توجهش به چاله چسپیده و جذاب کونم معطوف شده بود و حق هم داشت چون از اینه خونه اش وقتی کونمو دیدم واقعا حشری شدم خط شلوار پار چه یم کاملا در چاک کونم تو رفته بود اونم عرق کرده و بطرز خیلی شهوت انگیزی ...سینا کیرشو بیرون کشید و و با چشای خمار و شهوتیش فقط کونمو میدید ...چند قدم جلو اومد و کیرشو نزدیک دستم گرفت و لباشو روی لبام قفل کرد و برای لحظاتی چند منو بخوبی بوسید و سپس بهم گفت
عزیزم ...دوس داری چیکارت کنم من اون کاریو می کنم که تو دلت میخاد ...اصلا هیچ فشار و زور و تجاوزی برای تو در کار نیس
هر چند خیلی دوس دارم کونتو بکنم و میدونم الان سوراخت و داخلش غرق در عرق و شهوته ...ولی خودت بگو
اصلا بهتره خودم بگم 1- کون میدی ...یا 2-لخت میشی ودستمالیت کنم و یا همون ماساژ...3-کوستو بکنم و پرده تو بزنم... 4- کیرمو می خوری ...5- هیچ کدوم ...
کدومشو میخای عشقم
خوب فکر کن می بوسمت و در پایان بوسیدنت بهم جواب بده
باز هم لبامو خورد وکیرش به زیر نافم می خورد وبیشتر تحریکم می کرد هنوز در ارزوی و کف گرفتن کیرش و خوردنش بودم و با وجود اینکه سوراخ کونم هم کمی به خارش افتاده بود و بدم نمی اومد بهش کون بدم ولی ساک زدن رو انتخاب کردم ...
و لحظاتی بعد بالاخره کیر سفت و کلفتشو دستم داد و برای اولین بار یک کیر رو لمس کردم و لبامو کم کم به کلاهک کیرش نزدیک کردم و با اروومی و لذت پایان ناپذیری ذره ذره در دهنم فرو کردم و تا اینکه به سقف انتهای دهنم خورد چه حس خوبی...
یک تیکه لوله گوشتی داغ و سفت در دهنم کاملا جا گرفته بود و با زبونم و عضلات دهنم بهش کم کم فشار اوردم و حالت مک به خودم گرفتم ...اوووه چه لذت بخش
و اینک مثل یک اب نبات قندی ولی در قالب خیلی بزرگش بهش مک میزدم و اونم بدونه اینکه کیرشو بیرون بکشم واقعا ناشیانه ولی بسیار شیرین و لذت بخش برای سینا و خودم و این پوزیشن اماتور گونه رو رها نکردم تا اینکه اب کیرشو در دهنم حس کردم در اون لحظه خواستم کیرشو بیرون بکشم و ابشو تف کنم ولی سینا نزاشت و با ارامش و مهر بونی خاصی منو نگه داشت و اجبارا برای اولین بار اب منی کیرشو خوردم ووایی...ولی بعدافکرشو که کردم و تجزیه تحلیلش کردم فهمیدم واقعا حجم بالایی داشت و نشون از شهوت زیاد سینا داشت
سینا هنوز کیرش راست و سفت بود چون همچنان تحت تاثیر چاک عرق کرده کونم بود ولی دیگه در خونه اش کاری باهام نکرد و منو تا نزدیک ارایشگاه رسوند و قبل از پیاده شدنم ازم خواست با دستام کیرشو بمالونم و من در ماشین کیرشو مالیدم ودر حالیکه مرتب بهم می گفت کیرم تو کون تنگت ...نمی زارم شوهر بکنی تا خودم پرده تو نزنم کاری می کنم خودت التماسم کنی و حتی هم شوهرت مانعم بشه تو کون شوهرتم میزارم ...و جمله اخرش برام کمی ناجور اومد چون گفت کیرم تو کون خواهرت ...اینو بهش بگو می کنمش ...و تا لحظه ارضا شدنش به چرت و پرتا گفتنای شهوتیش ادامه داد ولی بعدش اظهار پشیمونی کرد و
قبل از خدا حافظی ازم چند بار معذرت خواهی کرد که قصد و منظوری برای خواهرت و اون حرفا نداشتم فقط از سر شهوتم بود

نسرین کمی نگرانم شده بود و اومد گونه هامو بوسید و قیافه متعجبانه ای به خودش گرفت بوی عطر و عرق و اب دهن و کیر از سرو صورتم میومد و من ناشیانه اومده بودم و خودمو در واقع روبراه نکرده بودم نسرین در گوشی گفت نگین مشکوک میزنی از سر ظهر تا حالا با کی و کجا بودی .؟... خواهر جوون با هم کلاسیم بودم ...
خنده خاصش نشون می داد که جوابم متقاعدش نکرده و بی خیالم شد در ارایشگاه یادمه اون روز چهار نفر مشتری نشسته بودند و با هم وراجی می کردند و اهم حرفاشون تعاریف از دوس پسراشون بود که پزشو بهم می دادند از قیافه و تیپ و قد و بالا و قواره و سن و سال بگیر و تا نهایتا کارشون به قیاس کیرشون هم کشیده شدو من از بحثشون لذت میبردم و شهوتی ...و
.به خودم می بالیدم که یک دوس پسر خوش تیپ و کیر کلفت و با موقعیت و شغل اجتماعی خوبی بنام سینا فعلا دارم و عشقم بکشه میتونم به رخ این چهار خانم وراج و از خود راضی بکشم و زیپ دهنشونو ببندم وبه خودم افتخار می کردم که سینا اونقد شعور ش بالاس و خاطرمو میخاد که در خونه اش باهام بزور عشق بازی نکرد و به خواسته من رضایت داد و برای یک جوان شهوتی خیلی سخته و دشوار که مانع تمایلات و شهوتش در اون شرایط بشه اونم در حالیکه کونموبا اون وضعیت می دید ...
قبل از خوابیدنم سینا بهم پیامک زد و ازم خواست فردا رو باهاش باشم اون منو به یک مکان بخصوص به زعم خودش میبرد و
من خوشحال و سرمست بهش جواب اوکی دادم و خوابیدم
روز بعد با روحیه نشاط گرفته از حشریت و اشتیاق به سکس و عشق و حال به دبیرستان رفتم و همش ساعتمو نیگاه می کردم که زودتر به ساعت اخر برسه و من پرواز کنان به سینا برسم زهرا احوال سینا رو ازم می گرفت و من جواب درستی براش نداشتم و در چشمای زهرا کاملا معلوم بود که لذت کون دادن بهش حسابی چسپیده و از خداشه که بازم کیر سینا رو به سوراخش برسونه ولی حدس میزدم که سینا تقریبا روی اسم زهرا خط قرمز رو کشیده و دیگه محلش نمیزاره چون دیروز حتی یک بار ازش اسمی نبرد
بالاخره کلاسم تموم شد و به سرعت از دبیرستان بیرون اومدم و یک خیابون اونورتر به محل ملاقاتم با سینا رفتم وبه محض سوار شدنم لبامو بوسید و منم دستمو روی کیرش بردم و کمی فشارش داد م اووه یهو حجمش زیاد شد اخه ...دلم واسش تنگ شده بود ...ههههه واقعا که چه حس بی خودی در اون روز داشته بودم
سینا بازم رفت جلو وزارت خونه و منو دقایقی در انتظار گذاشت و بر گشت
کمی کنجکاو شده بودم چون بعد از برگشتنش در فکر فرو رفته بود و جند بار خواستم برام توضیح بده ولی گفتم اصلا به من ربطی نداره روزمو چرا خراب کنم ولی وقتیکه منو برای ناهار به رستوران شیک و باکلاسی برد و سر میز باز هم در افکارش فرو رفت دیگه تحمل نکردم و ازش خواستم دلیل نگرانیشو بهم بگه
سینا بهم قول داد که بعد از ناهار بهم بگه
و در حالیکه با سرعت خوبی و در یکی بزرگ راه های تهران ماشین رو پیش میبرد بهم گفت
نگین جوون ازم خواستی برات توضیح بدم چرا افکارم بهم خورده .راستش اصلا نمی خواستم تو رو درگیر این مسئله و شاید مشکلم بکنم ولی دیدم که من برات مهمم و برام نگران شدی دیگه تصمیم گرفتم که همه چیو بهت بگم که شاید توم خواستی کمکی به حل مشکلم بکنی ...
من بهت کمک کنم سینا احه چه چیکار ی ازم برمیاد؟
در فکر فرو رفته بودم کمک من میتونه پولی و مالی باشه و یا مشاوره ای ولی هیچ کدوم رو در حیطه قدرتم نمی دیدم
عزیزم نگینم...من درس دکتریم تقریبا تموم شده و مشکل سربازیم که چون تک فرزندم سن سال بابام بالاس حله و معافیت دارم ولی برای اخذ مدرک دکتریم و جواز مطبم باید حداقل یک الی دو شاید سه سالو در یکی از استان های محروم و بدونه امکانات بگذرونم و این مشکل منه و نمی خام از تهران بیرون برم وچند روزه با مسئولین وزارت خونه کلنجار میرم و خواهش و التماس و دلیل میارم که مشکل دارم و نمی تونم از تهران خارج بشم ولی موفق نشدم و حرف و دلایلم حالیشون نیس...وحتی پارتی هم جور کردم ولی نشد و بالاخره دیروز راه نجاتی واسم پیدا شد
چه راهی سینا ؟
عزیزم اگه یه کم تحمل کنی اونم بهت میگم بزار به مقصد برسم
از کنجکاوی و مقصدی که ازش می گفت بی تاب شده بودم و ماشین به حومه تهران و فکر کنم طرف لواسون میرفت سینا چند بار منو به خودش گرفت و لبامو بوسید تا اروومم کنه و با بوسه ای که ازش می گرفتم امیدواریم بهتر میشد و بالاخره به جلو یک باغ ویلایی رسیدیم و سینا پیاده شد و زنگ ایفون رو زد و بعد از لحظاتی یک پیرمرد درب بزرگ رو باز کرد و ما وارد باغ شدیم و وسط باغ تقریبا 1000 متریش و جلو یک عمارت ماشین ایستاد و ما پیاده شدیم در داخل سالن پذیرایش روی مبل شیکی کنار هم نشستیم سینا دستمو گرفته بود و بهم ارامش می داد و بعد از لحظاتی چند دو پیرمرد وارد سالن شدند لباس راحتی خواب تنشون بود و این تعجب منو برانگیخته بود فکر می کردم در هیچ مهمونی و خونه ای میزبانش با چنین دکور و قواره ای به استقبال مهمونش نمیاد اخه این چه مدل و عادت و رفتاریه ...یعنی چه ...نکنه ...کم کم داشتم حسابی نگران میشدم چون وقتیکه به رسم ادب بلند شدم و سلامشون کردم با نگاهی تیز و عجیب و غریب و ناخوشایند به سرتا پای اندامم نیگاه می کردند خصوصا روی برجستگی پستونام زوم شده بودند
یکیشون به سینا نگاه کرد و گفت ...
سینا همونی که می خواستم شده افرین پسر ...پیداس دکتر خوبی شدی و ذهن همه رو می خونی من که اره ...تو چی حاجی نظرت چیه >
ای بابا حاجی جان تو بگی اره من دو برابر اره هستم منم موافقم همونه که می خواستیم
از این حرفای کنایه دا ر و پر از رمز و اشاره یک باره نگران شدم و به سینا نگاه کردم
سینا این دو نفر چی میگن ...من متوجه نمیشم ...
سینا رنگش قرمز شده بود و به چشای من فقط خیره شده بود و ساکت مونده بود ...
دستام کم کم می لرزید و زانوام توان نگه داریمو نداشت و و بازوی سینا رو گرفتم و فریاد کوتاهی سر دادم
چرا چیزی نمیگی و چت شده سینا منو کجا اوردی ؟
به جای سینا حاجی قد کوتاهه به حرف اومد و به سینا گفت
ببینم دکتر تو چرا این دخترو در جریان کار نزاشتی و این ضعیفه چرا اینجوری می کنه فوری ببرش اون اتاق و توجیهش کن 5 دقیقه فرصت داری ...فهمیدی دکتر ...
چشم حاجی نگران نباشی ...
بیا نگین برات تو.ضیح بدم
سینا بازومو فشرد و بزور به اتاقی کشوند و درو بست و در اغوشش گرفت ولی من دیگه این اغوششو نمی خواستم وفقط منتظر توضیحاتش بودم و میدونستم حرفاش جای خوشحالی انچنانی نداره و چه بسا مایه ناراحتی شدیدم هم بشه ولی سینا تا این لحظه پسر نامرد و بدی واقعا نبود و وحالا یهویی چرا اینجور شرایطو برای من فراهم کرده ...؟
     
  
↓ Advertisement ↓
↓ Advertisement ↓
↓ Advertisement ↓
زن

 
از شدت استرس و فشاری که بهم وارد شده بود دستام بهم زنجیر شده بود و لرزشی سرتاپای انداممو گرفته بود و ناچارا روی لبه تخت خوابی که معلوم نبود تا دقایق دیگه بر ان چه اتفاق تلخی برام شکل میگیره ...تکیه زدم و منتظر حرفاش بودم و سینا گفت
نگین فقط بدون قبل از اینکه حرفایی که میخام بهت بزنم بهتره بدونی ...خودت وادارم کردی که وارد این ماجرات کنم چون به جون مامانم که خیلی برام عزیزه قسم می خورم نمی خواستم تورو درگیر کنم تا قبل از دیروز چرا دروغ بگم می خواستم و هدفم فقط تو بودی ولی دیروز تحت تاثیر احساسات پاک تو و قشنگی و ساده گیت قرار گرفتم و تصمیم گرفتم شیوا رو انتخاب کنم شیوا خادمیو میگم همونی که مثل تو به سختی تورش کردم و اخرشم نشد خوب و کامل بکنمش و درست وقتیکه کلاهک کیرم اشتباهی بجای کونش در کوسش رفته بود مثل جن زده چنان داد و فریادی زد که منو ترسوند و تا به خودم اومدم بلند شدو شلوارشو بالا کشید و از اتاقم فرار کرد ولی خب بعدا جبران کردم چنان از کون کردمش که خودش الان پول دستی هم میده که باز بکنمش ...ولی خب دم و دستگاش عین مال توه و بیست و بیسته
این دو تا پیرمرد هر دوشون دکترن و پست و مقام در وزارت خونه دارن و کلا بگم کار و مشکلم گیر این دو تا بیشرفه و از اون تیپ ادمان که به ظاهر مذهبی و مومن و از باطن زن باز وعوضی و به خاطر کیر و شهوتشون براحتی و زیرکانه دست به هر کاری که بخای میزنن و وقتیکه من ابتدا مشکلمو بهشون گفتم بعد از کلی سیاست و این ور و اون ور بازی و امروز برو وفردا بیا با من ...اخرش اون قد کوتاهه رک وراست به من گفت
ببین دکتر سینا امارت پیش منه و میدونم بیرون از دانشگاه چه غلطی می کنی جلو دبیرستان فلان و فلان دایم می پلکی و روزی نیس دستت به دختری نرسه ...رک و پوست کنده اگه میخای مشکلت حل بشه باید اونی که من میگم بدونه اگر و اما انجام بدی ازت یک دختر دست نخورده و اکبند میخام ...می فهمی ...تو اگه میخای نفرستمت استان محروم و در همین تهران موندگار بشی باید کوس کش من بشی و دختری از همین دو دبیرستانی که پایگاه ت فعلا داری برای من و دکتر مرادی جور کنی فقط شرطش اینه که اون دختر حتی دست تو هم بهش نخورده باشه .و اگه بخای زیر ابی بری و خودت ابتدا بکنیش ما می فهیمم هر چی باشه من متخصص امور زنان هستم و معاینه ش کنم می فهمم پس به من نمی تونی کلک بزنی و این چند روز اخر و از شانس بد تو که تازه عکس مخفیانه در جلو دبیرستان ازت گرفته بودم و این دکتر بی شرف نمی دونم از کجا فهمیده بود که عکس دخترایی که باهاشون بودم رو در گالری گوشیم دارم و بی شرمانه ازم خواست عکسا رو نشونش بدم وچهار نفرو انتخاب کرد و اولویت بندیش کرد که اونم متاسفانه نفر دومش تو بودی ...نفر اول پونه همکلاسیت بود و دکتر اصرار می کرد اونو براشون تور کنم ولی پونه خوش شانس همین هفته قبل ازدواج کرد و از لیست خارج شد و اولویت بعدی تو شدی که من پشیمون شدم و شیوارو انتخاب کردم که تو خودت ندانسته و ناخواسته خرابش کردی و ازم خواستی و اصرار کردی که کمکم کنی کاش اصرار نمی کردی یادته چند بار جوابتو ندادم و خودت پافشاری می کردی ...باور کن نگین من قلبا نمی خواستم اینجا بیارمت و حتی دیشب موافقت شیوا رو هم گرفته بودم وتصمیمم اون شد که تو رو از این ماجرا خارج کنم ولی امروز هم جلو وزارت خونه که منتظرم بودی و اومدی بیرون از ماشین و همه چیو بازم ندانسته خراب کردی وهمین دکتر قد کوتاهه از پنجره اتاقش وقتیکه اندام و قد و بالای تو رو دید بهم گفت همین دخترو ما میخایم وسلام و اگه کشش بدی نه بیاری کلا کارت انجام نمیشه و منوتحت فشار و بن بست قرار داد که تو فقط طعمه شون باشی ...حالا هم فقط میتونم بگم شرمنده ام نگین
مغزم واقعا سنگین و داغ شده بود و شنیدن چنین حرفایی برام قابل هضم نبود واقعا حتی در خواب و کابوسم هم چنین تصوریو نمی تونستم داشته باشم یعنی سینا منو اورده این خونه باغ بزرگ و اعیانی که دو تا پیرمرد حشری و گرسنه سکس و عشق بازی و کوس وکون و پستان ازم بهره برداری جنسی طبق خواسته خودشون بکنن اونم به قیمت نرفتن سینای ناز پرورده و سختی نکشیده به مناطق محروم از امکانات پزشکی و دکتر و نیروی انسانی کار امد ...اه خدای من ...براستی .تن و بدن من و شرافت و حیثیتم قیمت این معامله کثیف زیر میزی هست و بس
به صورت سینا خیره شدم و با چشمانی گریان و بغض گرفته اب دهنمو جمع کردم و روی صورتش کوبیدم ...تف به تو بی شرف پست
پس اون فیلمی که برام بازی می کردی و می گفتی من بزور دست بهت نمیزنم و لمست نمی کنم پس به خاطر این بود که اعتمادمو جلب کنی و خرم کنی .و سالم تحویل این دو تا خوک کثیف بدی ...اررره خوب هم خرت شدم و سوارم شدی ...کثافت برو بیرون ...نمی خام ببینمت ...
با فریادی که روی سینا زدم دکتر ثابت (اسم مستعار)و یا همون قد کوتاهه هم وارد اتاق شد و منو که با اون شرایطم دید با فریاد اعتراض گونه ای بهش سیلی ابداری زد ظاهرا می خواست خودشو واسم عزیز کنه و ازم پشتیبانی میکرد واقعا چه مسخره اور ...ولی دلم کمی خنک شد و این سیلی رو من باید میزدم ...
دکتر ثابت اومد و کنارم نشست و دستامو لمس کرد گرفت و رفیقشو صدا کرد اون لحظه فهمیدم اسم این دکتر مرادی است و اومد منو وسط خودشون و لبه تخت خواب نشوندند
هیچ راه فرار و نجاتیو در تصورم نمی تونستم بکنم حتی فریاد و دادو هوار هم فایده ای نداشت و صدام به هیچ حایی نمیرسید و کاملا ناامید و رنجور و با استرس و لرز شی که در اندامم گرفته بودم بینشون مظلومانه قرار گرفتم
دکتر مرادی رفتار مهربون تری داشت سرمو روی سینه اش گرفت و شونه ها و بازوهامو به اهستگی نوازش می کرد یاد دوران بچه گیم افتادم که وقتایی که بیمار میشدم پدرم به همین گونه نوازشم می کرد و بهم قوت قلب و اطمینان خاطر می داد ولی این دستایی که الان بدنمو لمس می کردن کجا و دستای گرم و پدرانه و دل گرم کننده پدر عزیزم کجا ...اه خدی من ...این چه تقدیریه که در سرنوشت من گنجانده شده ...دکتر ثابت برای من انگار سخنرانی میکرد و من تا این لحظه نمی دونستم چی گفته و الان تازه می فهمیدم که داره تلاش می کنه منو وادار به همکاری و عدم مقاومت کنه و از این می گفت که فریاد و داد زدن و دست و پا زدن هیچ فایده ای بجز ناراحتی بیشتر و زجر و رنج کشیدنت نخواهد داشت و توصیه میکرد که در این لحظات ازلذایذی که در انتظارمه و هنوز تجربه اش نکردم استفاده کنم و در واقع عشق و حالممو ببرم ولی این چه عشق و حالیه که بزور و با دوزو کلک به من نادون و احمق میخان بفهمونن ...واقعا که ...ولی چیکار باید می کردم اگه هم مقاومت نشون می دادم معلوم نبود چه بلایی سرم میاوردند و چه بسا هم بدستشون کشته میشدم و در این افکارم غوطه ور بودم که متوجه شدم مقنعه رو از سرم بیرون کشیدند و دگمه های مانتوم باز کردند و تاپ سفید م و با برجستگی پستونام جلو چشاشون نمایون شده بود و گردی و درشتی و حشریت زیاد چشماشون منو میترسوند
پستونام هر کدومشون به مالکیت پنجه های یکیشون رسیده بود و از روی تاپم به اروومی بهش چنگ میزدند و کم کم گوشام و گردنم هم به همین سرنوشت دچار شدند و با این تفاوت که با لباشون اونارو می خوردند ...به تدریج اون همه احساس ترس و استرس و ناراحتی و تشویش و نگرانی جاشو به حسی می داد که در جستجو و گرفتنش بودم یعنی شهوت و حشریت و هات شدن
احساس سبکی و خلسه بهم دست داده بود و هر لحظه این حس زیبا بیشتر بیشتر میشد و در نهایت طاق باز روی تخت ولو شدم و کاملا در اختیار و تحت امرشون قرار گرفتم لبامو هم به نوبت با ولع و اشتهای بالایی می خوردند و زبونشونو تا جایی که راه داشت در دهنم جا می دادند و ازم می خواستند مکش بزنم اه امون از شهوت جماعت پیر مردا و عشق بازی هاشون که اون روز فهمیدم اکثریتشون و شاید همه شون عاشق مالوندن پستونا و خوردن زبون و باسن و بالاخره تسخیر سوراخ کون اکبند ما دخترا هستند ...ولی این دو نفر دکتر حشری چیز دیگه در اهدافشون داشتند و در لحظاتی که من کاملاسست و بی اختیار شده بودم و شهوت تقریبا تسخیرم کرده بود و با اندکی هوشیاری به خودم نیگاهی کردم متوجه شدم که کاملا لختم کردند و نفهمیدم که اصلا تاپم و شلوارم وحتی سوتین و شورتم به چه شکل و مدلی از تنم بیرون کشیده بودند و دو پیرمرد با شورت پارچه ای گشاد و زشت و مسخره شون به عشق و روش و مرام خودشون انداممو دست مالی می کردند وبا دهان و زبان خیس ابدار شون چنان دماری از پوست لطیف و سفید اندام دست نخورده ام گرفته بودند که به هر جایی از بدنم دست میبردم اثار خیسی حس می کردم خصوصا پستونام که حتی یک لحظه دور از پنجه هاشون و دهنشون در امون نبودخصوصا دکتر مرادی که ول کن سینه هام نمیشد ...و دکتر ثابت اخمو و قدکوتاهه که بعد از فراغت و سیری از مه مه هام سراغ سوراخ های کوس و کونم رفته بود و چنان مک و لیسی بهش میزد که از چنین پیرمردی کسی انتظار نداشت واقعا نفس خوبی برای خوردن کوس و کون و چاک باسن داشت وچنان حال و حشریتی به من دست داده بود که انگار من از دنیای خاکی خارج شده بودم و کاملا در اقیانوس وسیع وپرتلاتم حشریت افتاده بودم و شنا کنان دوست داشتم ساحل نجاتی نباشه و همچنان شناگر بمونم ...
واینچنین دو دکتر شهوتی و دختر باکره ندیده مثل منو اسیر خودشون کرده بودند و یک نفس ویک ضرب و بدونه استراحتی هنوز باهام معاشقه و عشق بازیشونومی کردند
دکتر ثابت با افتخار به دوست و همکار عاشق پستونش می گفت ...دکی جان نگاهی به کوسش بزن .فقط .ببین چه ابی ازش گرفتم به جان عزیزت عمرا اگه امثال سینای کوس کش بتونه از چنین کوسی این قدر اب بگیره ...خخخخخخخ
اره ثابت جان نفست چاق و برقرار ...و دمتون گرم که عجب دختری اوردی من که از خوردن پستوناش سیر نمیشم میبینی که با دست و پنجه و لب و لوچه و دهان و زبان و دندان ازش عشق و حال می گیرم بجان خودت تا 24 ساعت دیگه هم میتونم ادامه بدم و کم نیارم عجب مالیه این لامصب
میگم دکتر مرادی این کوس تنگ و دست نخورده حیف نیس امروز کیر من و تو رو نخوره و بشه سهم شوهری که معلوم نیس چه پفیوزیه نظرت چیه پرده شو ما خودمون بزنیم ها
خب ثابت جان پیشنهاد خوبیه و قبوله و موافقم ...تو که همیشه حرف حقومیزنی از نظر من اوکیه ...
پس دکی جان اسلحتو بکش بیرون و مه مه مه هاشو ول کن بیچاره ازبس مالوندیش کبود کبود شده کیرتو بزار تو دهنش برات ساک بزنه تا منم بیام باهات هم گام بشم خخخخخخ

باشنیدن این فرمایشات دکتر ثابت عوضی و بی ادب یهو انگار اب سردی روم ریخته شد در واقع من بیشتر از همه از تجاوز به سوراخ کونم واهمه داشتم و پیش خودم فکر می کردم دو نفر پیرمرد سرد و گرم چشیده وبه اصطلاح خونواده دار و دختر دار موقعیت و شرایط یک دختر باکره رو کاملا درک و لمس می کنند و به کوسم و پرده اش کاری ندارن و کونمو ترتیب میدن ولی چه چه خیال باطلی من داشتم و در حقیقت زهی خیال باطل ...
و فوری نیم خیز شدم و خودمو جمع و حالت گارد به خودم گرفتم ولی ایا این ترفند و حرکتم دفاع و مانع خوبی بود
قطعا نه چون تنها دکتر مرادی با یک دستش خیلی راحت از پسم بر میومد و مثل اب خوردن کارمو میساخت ولی بهرحال باید مقاومت از خودم نشون میدادم و التماس و خواهشم همراه با فریاد و گریه
شروع شد و حتی تهدید به خودکشی کردم
دکتر ثابت بیرحم و بی احساس مچ دستمو گرفت و پیچوند و با دست دیگه اش کشیده ای به صورتم زد وگفت
خفه شو دخترره بی حیا تو دیگه دست مالی شدی وجنده ماها شدی و ابغوره نمی خاد بگیری چه داد بزنی و چه نزنی و چه بالا بری و پایین بیای پرده تو خودم میزنم
ثابت جان خونسرد باش و باهاش با نرمی تا کن اصلا بزار من باهاش دو کلام حرف بزنم ...ببین دختر خوشکله ...اگه دختر عاقلی باشی و باهامون خوب راه بیای و بهمون کوس خوبی بدی در ازاش من از دکتر ثابت بهترین متخصص جراحی زنان و زایمان تهران خواهش می کنم که در اولین فرصت پرده تو ترمیم کنه و عین روز اولش باکره ات کنه این کار برای دکتر ثابت مثل اب خوردنه و در ماه ده ها عمل ترمیم پرده دخترا رو انجام میده ...حالا به عموت قول میدی دختر خوبی بشی

خخخخخخخخخخ...خیلی جالبه دکی جان و ماندگار وباید در کتاب گینس ثبت بشه واقعا هم خنده داره ...من خودم پرده شو بزنم و بعدشم ترمیمش کنم خخخخخخخ
خب دوست من مگه چه اشکالی داره و نگین جان دختر خوبی بشه و بهمون حال خوبی بده توم این فداکاری و عملو در اولین فرصت براش انجام خواهی داد و چنان پرده ای در دهانه کوسش میکاری که از الانشم بهتر بشه
دکی جان قبوله مگه میشه فرمایش تو رو رد کنم ولی اینکار خیلی برای شخص من مهیج و شهوت انگیز میشه ...
با گفتن این حرفای عجیب و ترسناک هر دوشون حالت هجومی به خودشون گرفتند و کیراشون از سوراخی که جلو شورتشون بود بیرون اومد و برای دومین بار و بعد از زیارت کیر سینا من دو عدد کیر رو مشاهده کردم ...ولی کلفتی و زیبایی و خوش تراشی کیر سینا کجا و این دو کیر کجا
کیر دکتر مرادی بدونه مو و اصلاح شده و خیلی معمولی و نهایت اگه بشه تخمین زد به ده سانت میرسید و من ازش هراسی نداشتم ولی کیر دکتر ثابت کلفت تر و دراز تر به 15 سانت میرسید با این تفاوت که موهاشو نزده بود و مشمئز کننده نشون می دادو تا اومدم به خودم مسلط بشم کیراشون روی لبام رسید و به نوبت در دهنم بزور فرو می کردند و از ساک زدن کیر دکتر ثابت با اون همه مو و پشم حالم بهم می خورد ولی چاره ای نداشتم باید همکاری میکردم از رفتار تند دکتر ثابت ترسیده بودم و اینکه لجشو بالا نیارم که پرده کوسمو بعدا عمل نکنه ...چند بار عاق زدم و لی خوب شد بالا نیاوردم دکتر مرادی طبق معمول با سینه هام و لبام و مالوندن باسنم کار می کرد و دکتر ثابت پاهامو به شونه هام رسونده بود و اماده بود کیرشو در کوسم جا بده و کم کم و در حالیکه اخ جون و اخ جون می گفت به کمرش فشار میاورد و کیرشو بیشتر داخل دهانه کوسم می کرد یهو احساس سوزشی در کوسم بهم دست داد انگار که سر سوزنی به دهانه ام خورده شده بود و همون لحظه فهمیدم پرده مو زده ...و با چند بار اخ گفتن رسما اعلام کردم که دکتر ثابت بی شرف و پست فطرت غیر قانونی و غیر شرعی و یا با هر کلمه ای که زیبنده این حرکت ناجوان مردانه و غیر انسانیش میتونه تلقی بشه به من تجاوز کرده ...و من کارم ساخته شد ...درد تقریبا قابل تحملیو در دهانه رحمم حس می کردم و ووقتیکه بعد از چندین حرکت کمرش به کوسم کیرشو بیرون کشید خون پرده پاره مو روی کیر و موهای اطرافش دیدم که تقریبا قرمز شده بود و اب چشام اومد و گریه اروومی سر دادم دکتر ثابت عوضی حتی اب کیرشو هم در کوسم خالی کرده بود و از لذت گائیدن کوس تنگ و دست نخورده یک دختر 18 ساله چنان شاداب و سرحال شده بود که رقص و قر کمر میومد اونم چه رقصی .خیلی .مسخره امیز و خنده دار و حالانوبت دکتر مرادی بود و به همون استایل بر کوسم مسلط شد و کیر باریکشو در کوسم جا داد و بعد از چند تلمبه سفت و محکم ابشو در کوسم ریخت و بلافاصله بلندم کرد و با خودش به حمام برد و به دنبالش دکتر ثابت هم اومد و زیر دوش منو دقایق زیادی دست مالی کردند و عین یک برده جنسی باهام رفتار کردند وحتی مجبورم کردند که سوراخ کونشون رو هم بلیسم اخ خدای من فقط خوب شد که زیر دوش بودم وگرنه ممکن نبود بتونم سوراخ بو گندو خصوصا دکتر ثابتو بخورم بعد از اینکه کیراشون کمی نیرو گرفت منو مجبور کردند که واسشون ساک بزنم گاها بزور دو کیر شون هم در دهنم میرفت و بالاخره ابشونو هم در دهنم ریختن و اجبارا قورتش دادم و من این بار اب منی دو تا کیر رو در معده ام میریختم اونم مال دو تا پیرمرد ...
کارشون با من تموم شده بود و قبل از جدا شدنم دکتر ثابت بزور دو عدد قرص بهم داد و خوردم و انگار که قرص ضد بار داری بود و من با ماشین مزدا تری دکتر مرادی نزدیکای منزل خواهرم پیاده شدم و با قلبی اکنده از غصه و نگرانی و ترس از ابرو ریزی و ناامیدی از اینده مبهمم به خونه رسیدم و در اتاقم و روی تختم باز گریه کردم ...
بعد از ساعتی چند نسرین بیدارم کرد انگار بجای خواب بیهوش شده بودم چون چندین بار صدام کرده بود و بازومو حتی تکون داده بود و من بزور بیدار شده بودم ...انگار که دو روز کامل کاری مثل کارگر معدن ازم کار کشیده بودند نسرین شکاک شده بود و فهمیده بود نرمال نیستم
     
  
زن

 
ناراحتی و غم وغصه و فشار عصبی ناشی از دست دادن بکارتم و تجاوز به من از یک سر و حالا مشکوک شدن نسرین هم برام قوز بالا قوز شده بود اگه همه چیو می فهمید چی میشدو میکرد واز عکس العملش واهمه داشتم نمی دونستم ایا باهام دعوا میکرد و کتکم میزد و یا حتی از خونه اش بیرونم می کرد و یا حتی حدس میزدم منو با خودش به شهرستان و منزل پدرم میبره و اونوقت برام بد فاجعه ای میشد وهمه می فهمیدند که دختر نمونه فامیل وعزیز دردونه و سربزیر و نجیبشون چه دسته گلی درتهران به اب داده ...و در اون صورت قطعا میدونستم جون سالم از دست پدروبرادارم در نمیبردم ...اخ خدای من...حالا چیکار کنم با خواهرم و چه جوابی بهش بدم
در بد بن بستی گیر کرده بودم و نسرین ول کنم نبود و ازم توضیح می خواست ولی اگه منطقی تر و اصولی تر فکر بکنم و در این بحران و بلایی به من وارد شده بود تنها کسی که میتونست به من کمک کنه و میتونستم بهش اعتماد کنم فقط خواهرم بود پس ناچارم ریسک بکنم و همه واقعیت ماجرا و بلایی که به من وارد شده رو به نسرین بگم ...
و در حالیکه اشک و گریه می کردم کل ماجرارو به خواهرم گفتم ولی از گفتن ریز کلیات سکس شون باهام نگفتم چون از نسرین خجالت می کشیدم و مضطربانه منتظر بودم که روم فریاد بکشه و کتکم بزنه و بهم نهی کنه ...برو بیرون کثافت تو دیگه خواهر من نیستی ووووووبا با چمدانم منو از منزلش بیرون کنه ...ولی دیدم نسرین دستاشو روی چهره ام گرفته و اشکامو پاک می کنه و بدنبالش سرمو روی سینه های گرم وارام بخشش برده و منو دلداری میده اه خدایا شکرت ...که خواهرم شرایطمو بخوبی درک کرد ...چون خدایا خودت شاهدی من واقعا نمی خواستم و طالب این گناه نبودم و تنها می خواستم مثل هر دختر جووون ناشی و اماتور اندکی شیطونی و دست مالی و ارضا بشم
حمایت و دلگرمی و همدردی خواهرم در اون ایام بعد از تجاوزم واقعا تاثیر گذار و روحیه بخش و در امید به اینده و ادامه زندگیم موثر بود و من قدر دان این لطف و کمکش بودم و فهمیدم که وجود یک خواهر بزرگ خوب و دلسوز یک غنیمت و گنج واقعیه و در اون روزهای کابوس اورم جای مادرمو واسم پر کرد
بعد از اینکه در اغوشش اندکی ارووم گرفتم لختم کرد ووقتیکه اثار کبودی های انداممو دید ابتدا خشمگین شد و سپس باز دلداریم داد ومنو با خودش به حمام برد و در حالیکه زیر دوش لیفم می کشید و نوازشم می کرد و کبودی های پستونامواقعا بیشتر نمودار میزد براستی باید اعتراف کنم دکتر مرادی از بس پستونامو چلونده بود اگه بگم اندکی سینه هام از حالت سفتی و دخترونه اش افتاده و شل شده بود بیراه بهتون نگفته ام
بعد از اون اتفاق تلخ من دقیقا یک هفته به دبیر ستان نرفتم و خواهرم الکی گزارش بیماری مو به مدیر دبیرستانم داد و کلا در خونه بودم خوب شد که شوهر نسرین هم در ماموریت جنوب بود و فقط دو روز اخر هفته بر گشت و مطابق معمول همیشگی جشنواره سکس و بکن بکنشون شبانه بازبرقرار شد و شب اول بهر طریق تحمل کردم و با گرفتن گوشام و حتی پنبه زدنش تا حدودی سرو صدا و ناله های سوز ناک و شهوتی نسرین رو متحمل شدم ولی شب دومش نشد و نتونستم و حتی به حمام و زیر دوش رفتم تا از سرو صداشون دوری بگیرم واقعا نمی خواستم شهوتی بشم هنوز از شوک عصبی شهوتی زشت تجاوزم بیرون نیومده بودم ولی براستی مگه شدنیه و میشه بی خیال و بی تفاوت شهوت یک دختر جوون مثل من شد و در شرایطی که زیر دوش به کوسم ور میرفتم و داد فریاد ها و ناله های عاشقانه نسرین مثل دیلدو و کیر سینا و دو کیر دکترای متجاوز همراه با انگشتای دستم به چوچوله های کوسم مثل تلمبه می خورد و هر لحظه شهوتم بیشتر بیشتر میشد و دوس داشتم به عینه گائیدن نسرین رو ببینم و با سر و گیسوان و تنی خیس از حمام بیرون اومدم و یواشکی به اتاق خوابشون نزدیک شدم دستگیره درو با ترس و احتیاط زیادی گرفتم و به اروومی درو باز کردم و از گوشه در به داخل نیگاه کردم اووووه خدای من زیر نور چراغ خوابی که خوشبختانه دید خوبی داشت نسرین رو دیدم زیر شوهرش دست و پا میزنه و بعد از چند لحظه قطر کیر شوهرشو هم دیدم ...واییییی ...واییی این دیگه چیه ...من خیال می کردم از کیر سینا کلفت تر نیست و وجود نداره ولی کیر جمشید دومادمون به قول معروف یک سرو گردن از کیر سینا بهتر و بالاتر بود و تازه دوتا کیر دکترای عوضی روی هم حتی درقد وقواره این کیر اقا جمشید نمیشد ...اووووف اوووف نسرین جوون واقعا حق داری داد و فریاد بزنی و بایدم علاوه بر دست و پا زدنو چنگ زدن به لحاف و تشک زیر این کیر الاغی شوهرت بیهوش هم بشی ...اه خوش به حالت نسرین که همچین شوهر کیر کلفتی داری واونوقت بهش هم خیانت می کنی در اون لحظه چند دونه فش ابدار شهوتی به خواهرم زدم که چنین شوهر مایه دار سکسی گونه ای داره و خیانت هم بهش می کنه ...
فردای همون شب که روز جمعه میشد و ارایشگاه عروس داشتند و استثنا نسرین به ارایشگاه رفت و من به خاطر اینکه چند روز خونه بودم و حوصله نداشتم و در کنارش جمشید هم در خونه بود و احساس می کردم که دیشب نسرین متوجه من شده و ممکنه به شوهرش گفته باشه و به همین گمان و خیالم کمی امنیت حس نمی کردم و بعد از یک ساعت رفتن خواهرم ...منم مصمم شدم که به ارایشگاه برم و کمکشون کنم و کمی هم روحیه بگیرم ...و رفتم به ارایشگاه و تا رسیدن به مقصدم حدودا دو ساعتی شد و داخل ارایشگاه شدم ...صاحب ارایشگاه که یک خانم چهل ساله بود به عروس خانم میرسید و ارایشش می کرد ولی از نسرین خبری نبود دو اتاق دیگه با سالنی که در ارایشگاه قرار داشت رو نرفته بودم ...خانم نوری صاحب ارایشگاه بهم گفت نسرین سرش درد می کرد و در اتاق استراحت می کنه و ماهان هم مشغول چک کردن وسایل در اتاق دیگه هست ...به محض شنیدن حضور ماهان فهمیدم که نسرین سردرد واقعی نداره وخانم نوری رو با عروس خانم کاشته و با ماهان جوونش خلوت کرده ...خانم نوری خودش از اون زرنگ های روز گار ه ولی ادم پول پرست و مادیاتی در این شرایط فقط به فکر پول گرفتن هر چه بیشتر و خایه مالی واسه همچین مشتری اونم عروس خانمه و براش اهمیتی نداره که در مغازه اش چه خبره و تازه خودمم حدس یقین میزنم که خودشم به ماهان سرویس میده چون یک بار دیدم ماهان کونشو می مالوند و خانم نوری لبخند زنان از این مالوندن کونش استقبال می کرد ...
رفتم اتاق اولو دیدم اوووه حدسم درست بود نسرین و ماهان باهم مثل دو تا مار که جفت گیری می کنن ...حالت و پوزیشن گرفته بودند پاهاشون ضربدری و کاملا خوابیده روی هم قفل و زنجیر شده بود و نسرین به پهلو شکم خوابیده و لخت و عریان و ماهان هم با قدرت خوبی کیرشو در یکی از سوراخاش که متوجه جلو یا عقبش نشدم ...کرده و بهش تلمبه میزنه این بار نسرین جلو دهنشو گرفته بود وداد و فریادشو به درونش منتقل می کرد درهر چند ثانیه جالت و پوزیشن شون تغییر می کرد و در همین اثنا دیدم که کیرش در کون نسرین رفته ...خواهر جونم کون می داد...اونم در حالیکه دیشب و پریشب چندین بار و کاملا حرفه ای و تکمیل از شوهر کیر کلفتش گائیده شده بود ...اووه این چه شهوتیه که خواهر جوونم داره و سیر نمیشه ...تا لحظه ای که ابشو در کون خواهرم ریخت من کنار در اتاق موندم و فقط کوسمو می مالوندم...اونم در شرایطی که از زاویه گوشه سالن خانم نوری رو هم می دیدم که داشت واسه عروس خانم سخن رانی می کرد و انگار بهش می گفت در اتاق حجله ات باید این چنین و ان چنین عشق بازی کنی چنان کنی که شوهرت هر شب سوارت بشه و عروس خانم هم گاها قه قه ای میزد و حالشو میبرد در واقع اون لحظات همه حاضرین در ارایشگاه در فاز شهوت شون رفته بودند هر کدوم به شکلی ...اون روز حدس میزدم که بازم نسرین متوجه من شد و خودمم می خواستم متوجه بشه که امار کوس و کون دادنشو دارم و این اطلاعات چه بسا شاید در اینده بدردم میخورد
فردای روز بعد من بعد از یک هفته استراحت به دبیرستان برگشتم و انچه که متوجه شدم دیگه خبری از سینا نبود و احوالشو که از زهرا گرفتم می گفت ...نگین تو چیکارش کردی که سینا غیبش زده ...کاش میتونستم بهش بگم من کاریش نکردم بلکه اون با من انچنان کاری کرد که پرده کوسم توسط کیر دو نفر پیرمرد پاره و متلاشی بشه و الان هم چشم انتظارم که چند روزی بگذره تا مجرای کوسم به قول دکتر مرادی از التهاب بیفته تا بلکه موفق بشم ترمیمش کنم و بازم بتونم ادعا کنم که دخترم و دست نخورده ...؟!!!
واقعا که اینو دیگه خودم بهش ایمان نداشتم چون دارم در واقع کلاه شرعی روی سر شوهر بیچاره و ساده ام میزارم و چاره ای هم ندارم و باید در موعد مقرری که با دکتر مرادی گذاشته بودم به اینکار شرم اور و شاید گناه تن بدم وگرنه پدر و مادرم و برادرام می فهمیدند قطعا منو می کشتند ...عمل ترمیم رو دکتر ثابت انجام می دادولی من در اون ایام ازش میترسیدم و به همین خاطر قرار و وعده این کارو کلا با دکتر مرادی گذاشته بودم و در این مدت هم یک بار با ترس و لرز بهش زنگ زدم و ازش قول دوباره گرفتم و در جواب دکتر مرادی کلی قربون و صدقه پستونام و کونم و کوسم رفت ...و با هماهنگی که با دکتر ثابت بیشرف داشت تاریخی برام تعیین کرد و کم کم خودمو اماده کردم که در وعده تعیین شده با خواهرم به مطب دکتر ثابت برم ...عمرا تنهایی نمی تونستم به مطبش برم چون ترس از رفتار و اخلاق وخشونتش و واهمه از عمل شدن جراحی و ترمیم پرده کوسم و اینکه باز هم در مطبش بهم تجاوز نکنه ...وادار شدم که خواهرمو با خودم همراه کنم و بالاخره روز موعودم و روزی که در واقع باز گشت به گذشته و فصل دخترونه ام میشد معناش کرد فرا رسید و با خواهرم به مطب دکتر ثابت در اطراف میدون ونک راهی شدیم به محض ورود به مجتمع پزشکی هول و هراس به وجودم رخنه کرد و تصور می کردم که با اخلاق گند و خشک و منفی که داره نکنه بازهم جلو خواهرم بهم توهین و فش و ناسزا بده و سکه یک پولم کنه وحتی زیر قولش بزنه واز چنین شخصیتی مثل این دکتر به ظاهر مومن و مسلمون بعید نبود در اسانسوری که سوار شده بودیم سرم گیج میرفت و برای لحظات کوتاهی از پشت روی یک مرد افتادم و برجستگی باسنم بخوبی به زیر ناف و شکم و پیرامونش برخورد کرد و نا خواسته حال خوبیو به این مرد خوش شانس دادم که از نرمی کونم استفاده خوبیو برد که اصلا انتظارشو نداشت و باید اعتراف کنم کمی کیرشو در شیار چاک کونم حس کردم ...ههههه
نوش جونش خب قسمت بود روی کیرش بیفتم و دست خودم نبود و واقعا کنترل نداشتم و اونقد بهش چسپیده بود که در اخرین لحظات پیاده شدنش از اسانسور بهم لبخند شیرینی زد انگار که ازم تشکر می کرد ...مرد خوش شانس اسانسور ادم با مرامی بود ...
در سالن انتظار مطبش چندین بیمار که عمدتا خانم بودند نشسته بودند و اکثرا با حجاب و چادر اومده بودند انگار که بیشتر مشتریاش از قوم و قبیله طایفه خودش بودند و فقط من و نسرین مانتو یی بودیم بهرحال اخرین بیماری که ویزیت و نوبتش شد من شدم علیرغم اینکه نوبت قبلی داشتیم و من پارتی بازی و حق خوری رو برای اولین بار دیدم و لمس کردم چاره ای نبود و باید تحمل می کردم و هدفم اون بود که فقط مشکلم حل و فصل بشه
وبالاخره وارد مطبش شدیم ضربان قلبم تند تند میزد و سلاممو با لحن شکسته گفتم نسرین رو به شکلی قبلا توجیه کرده بودم که متجاوز اصلی این نبوده و دکتر مرادیه ...چون نمی دونستم واکنش خواهرم در برخورد با دکتر به چه شکلی هست و از درگیری و مجادله و خشونت دکتر در ترس وواهمه بودم و لی بر خلاف تصوری که از رفتار دکتر ثابت انتظار داشتم برخوردش با من و نسرین 180درجه فرق کرده بود واقعا مونده بودم ...با این همه ریا و تزویر و حقه بازی و فیلم بازی این دکتر مکار و روباه صفت و منافق هفت رنگ سوسمار ... که اگه نمی شناختمش و چهره ورفتار واقعیشو اون روز کذایی نمی دیدم به یقین اونو از زمره بهترین و مومن ترین و خدا ترس ترین ادمای کره زمین می دونستم ...چنان دکور و قیافه مسلمان نمایی به خودش گرفته بود که نسرین خجالت می کشید چرا حجاب نداره هههههه
در صورتیکه کل ماجرای تجاوزمو خواهرم میدونست ولی جو گیر فیلم بازی و رفتار مکارانه اش شده بود کثافت بیشرف عوضی حتی وقتیکه صحبت می کرد سرش پایین بود و مستقیم به ماها نیگاه نمی کرد ...
در درونم بارها بهش فش دادم و نفرینش کردم و کاش می تونستم بهش بگم ...اهای دکتر بیشرف و منافق هفت رنگ و مکار ...این چه دکوریه به خودت گرفتی یادته بالای سرم نیمه لخت با اون شورت مسخره و عهد بوقت و کیر اویزون زشتت کمرتو چرخ می دادی و قر و فر میومدی حالا تسبیح بدست داری واسه من و خواهرم دم از حدیث من دراوردی میزنی ...
ولی حیف نمی تونستم چون براستی شهامت گفتنشو اون روز نداشتم و در ضمن باید جراحیم می کرد و کارم پیشش گیر بود
قرار شد در مطبش بمونیم و در پایان امورات کاری روزانه اش و در اتاقی که مختص جراحی در مجموعه طبقه کاریش داشت منو عمل کنه قبل از رفتن به اتاق جراحی از نسرین خواستم منو تنها نزاره و خصوصا در حین عمل بالای سرم بمونه چون زخم خورده دکتر ثابت بودم و بهش اعتماد نداشتم و همین اتفاق هم افتاد و تا لحظه ای که بیهوش نشده بودم نسرین رو کنارم می دیدم

نفهمیدم چند دقیقه و چند ساعت بیهوش بودم که کم کم به هوش اومدم و ابتدا چهره و لبخند شیرین نسرین رو دیدم که گونه هامو بوسید و درگوشی بهم بازگشت مجدد دختر شدنمو تبریک گفت و احوالمو پرسید هنوز دردی در کوسم احساس نمی کردم انگار که بی حس شده بود و در ادامه خبر کامل موفقیت ترمیم پرده کوسمو هم داد و گفت این مطلب رو خود دکتر به من گفت در درونم به خودم گفتم ایا واقعا باور کنم به گفته های دکتر ثابت منافق و حقه باز ...نکنه سر کارمون گذاشته و مسخره مون کرده خنده ام گرفته بود از نوع کاملا تلخ ...که با تبسم خشکی بر روی لبام نقش گرفت و خواهرم بهم باز دلداری دادو گفت همه چیو از این به بعد فراموش کن و انگار نه انگار که تو در خونه باغی بودی و مورد تجاوز قرار گرفتی چون کوست مثل روز اول شده و بی خیال گذشته باش ...
ولی من هنوز باور نمی کردم که پرده کوسم مثل روز اولم شده و به محض بیرون اومدن از مطب اینو به نسرین گفتم و ازش خواستم منو برای معاینه و صحت ادعای دکتر ثابت پیش یک دکتر متخصص زنان دیگر ببره و با اصرار من چنین شد و بعد از معاینه دهانه رحمم توسط یک دکتر دیگه خوشبختانه صحت گفته های دکتر ثابت و خواهرم اثبات شدو خیالم از بابت پرده کوسم راحت شد ولی قبل از ترک مطب دکتر که یک خانم بود از خواهرم خواهش کرد که اتاقو ترک کنه و دلیل این خواهشش هم مطلب خصوصی بود که ترجیح می داد فقط به خودم بگه ...واقعا کنجکاو شده بودم خانم دکتر چه چیزیو بهم میگه و ایا مشکل پزشکی دارم و یا در رحمم و ایراد و بیماری داشتم و خبر ازش نداشتم و یا چیز دیگه س
خانم دکتر ازم خواست بازم روی تخت معاینه اش دراز بکشم و پاهامو روی دو ایستگاه لبه میزش مستقر کرد و دقیقا به چاک کونم و دهانه کوسم خیره شد و با تعجب و حیرت زیادم سوراخ کونمو با وسیله ایی در دستش داشت وارسی می کرد ...واقعا از تعجب داشتم بهش شک می کردم نکنه این خانم دکتره یک ناشی و تازه کار باشه ...اخه من پرده کوسم عمل شده ...چرا سراغ سوراخ کونم رفته ؟...یعنی چه ؟؟؟؟؟؟این چه کاریه ؟
     
  
↓ Advertisement ↓
زن

 
خانم دکتر انگار به قصد تائید موضوعی که به خاطرش منو اینگونه معطل و منتظر و نگران کرده بود ...برای بار دیگر .با انگشت و میله فلزی مشغول وارسی سوراخ کونم شد و بعد از لحظاتی چند بلند شد و و پشت میزش نشست و گفت
اسمت نگینه ؟
بله ...نگین هستم خانم دکتر میتونم بلند شم و
بله معاینه تون تموم شد بیا بشین توضیح بدم
ببین نگین خانم فقط لطفا خونسرد باش و به حرفام گوش بده گفتی که همین چند ساعت پیش عمل ترمیم پرده رحمت انجام گرفته وخوشبختانه هم عمل خوبی هم شده و از اون لحاظ جای نگرانی وجود نداره ولی می بینم ...اوووه چرا دستات می لرزه مگه نگفتم خونسرد باش ...
اخه خانم دکتر دست خودم نیس
اوکی نگین بهرحال مجبورم من اونیکه لازم می بینم و باید اطلاع داشته باشی رو بهت بگم و خواستم فقط خودت بدونی و به همین خاطر خواهرتو فرستادم بیرون ...خب راستش بهتره حاشیه نرم و رک بهت اعلام کنم که در سوراخ مقعد شما اثار فشار به مجراوپاره شدن و کمی خونریزی مشاهده کردم ببینم نگین ...دکتر جراحت مگه کاملا بیهوشت کرده بود ؟
بله کاملا بیهوش بودم ولی مطمئنین خانم دکتر ؟
بله متاسفانه و باید بهت بگم از پشت مورد تجاوز قرار گرفتی هر چند اثار اب منی در دهانه مقعدت هم ندیدم و اینو هم از زرنگی و مکاری متجاوز گرت بدون که لابد نخواسته ردی از خودش بجا بزاره چون میدونسته که با شکایت و ازمایش DNAشناسایی خواهد شد اینم لازمه بدونی که این عمل جراحی شما با بیهوشی موضعی قابل انجام هم هست و لزومی به بیهوشی کامل نداشت ...اگه خواستی شکایت کنی من برات گواهی و گزارش می نویسم

اه خدای من همینو کم داشتم دستام مثل بید می لرزید و دکتر بلند شد ویک لیوان اب برام اورد و با کمکش چند جرعه اب خوردم ولی هنوز نرمال نشده بودم دو دستمو گرفته بود و تلاش می کرد بهم ارامش بده ولی واقعا شوک سنگینی بهم وارد شده بود دکتر ثابت بی شرف پست و نامرد به کونم هم تجاوز کرده بود و من تا این لحظه نفهمیده بودم اون کثافت علاوه بر اینکه منو کاملا بیهوش کرده بود سوراخ کونمو هم بی حس کرده بود و الان هم که بهش دست می زدم و یا نیشگونش می گرفتم حسی ازش نمی گرفتم همه کارااشو حساب شده و شیطانی انجام داده بود و تازه یادمه در لحظه خدا حافظی هم منت روی من و خواهرم گذاشته بود که تخفیف خوب و قابل توجهی بهمون داده و ازمون توقع تشکر و قدر دانی داشت ...نگو با کردن کونم بخوبی جبرانش کرده ...الان هم پیش خودش افتخار می کنه و می نازه که از کوس و کون دختر دست نخورده و ساده و پاکی مثل منو مورد تعرض قرار داده و اب از اب هم تکون نخورده ...ولی من که به خواهرم گفته بودم که در لحظات عملم منو تنها ول نکنه >؟
به خاطر گفتن این حقیقت بسیار تلخ و اینکه خواهرمو در جریان این تجاوز قرار نداده بود از دکتر تشکر کردم و از اتاق مطبش بیرون اومدم واقعا در اون ایام برام سخت و فاجعه اور بود که کسی از خونواده ام بدونن که از کون به من تجاوز شده
خواهرم مرتب ازم سوال و توضیح می خواست ولی جوابی بهش نمی دادم و بجاش در حالیکه در عابر خیابون راه میرفتیم برای اولین بار روی خواهرم فریاد زدم و گفتم
تو موقع عملم منو تنها گذاشته بودی ایا درسته ؟...فقط دروغ نگو نسرین
چرا فریاد میزنی نگین ارووم تر ...مردم نگامون می کنن ...من کنارت موندم و تا لحظه ای که بیهوش نشده بودی ولی دکتر ثابت با اصرار ازم خواست اتاقو ترک کنم و دلیل پزشکی میاورد و می گفت اتاق عمل جراحی باید محیط استرلیزه و دور ازهر شخصی حتی شما باشه و منو بیرون کرد ...خب چاره ای نداشتم اگه نمیرفتم و اصرار می کردم عملت نمی کرد ...
حرفای خواهرم منطقی و اصولی بود ولی دکتر ثابت با بهونه خوبی خواهرمو دک کرده بود و با خیال راحت و تنهایی ضمن دوختن و عمل ترمیم پرده کوسی که خودش پاره اش کرده بود همزمان سوراخ کونمو با کیر زشت و چندش اورش بیر حمانه مورد تجاوز قرار داد ه بود اون نامرد کثافت و به گفته خانم دکتره حتی بدونه ملاحظه و خیسوندن سوراخم کیرشو در کونم فرو کرده بود .خدا لعنتش کنه ...حالا خودمونیم خوب شد که کیرش مثل جمشید نبود وگرنه قطعا سوراخ کونم بد جوری پاره و خونی میشد و چه بسا کارم به عمل جراحی و بخیه کونم می کشید
نسرین به هر دری زد و خواهش کرد و تهدید کرد بهش جوابی ندادم و در درونم به شکایت فکر می کردم ولی فایده ای نداشت و من نه جرئت و جسارتشو داشتم ونه می تونستم ازعهده اخفای این اتفاق در حین رفتن و اومدن و بیا و برو به دادگاه و پاسگاه بربیام و تازه در این میون نسرین و شوهرش و همه می فهمیدند اونوقت حسابی ابروم میرفت ...پس بی خیال شکایت شدم و به خدا واگذارش کردم
اون شب از فرط ناراحتی و غصه و فشار عصبی و حقارتی که توسط دکتر ثابت بهم وارد کرده بود اشتهای انچنانی برای شام و غذا خوردن نداشتم و با اصرار و خواهش نسرین چند لقمه ماکارونی که عاشقش بودم رو خوردم و مثل لاشه بجا مونده و نیمه جون باز گشته از جنگ و مرافعه روی تخت خوابم افتادم و خوابیدم اواسط شب از فرط سوزش و درد سوراخ کونم بیدار شدم نمی دونستم برای تسکین این درد که تا حال تجربه ای ازش نداشته و نگرفته و ازش نشنیده بودم چه کاری بکنم برای دقایق کوتاهی در اتاقم مثل اشخاص زخم خورده و بی سلاح بطور مسخره امیزی راه میرفتم که یهو چشمم به کرم ضد افتابم روی میز ارایشم بود افتاد ...راه کار و راه چاره شو پیدا کرده بودم زدن روغن و یا کرم و یا مایع لزج مانندی شاید میتونست از سوزش و درد کونم کم کنه چرا زودتر به فکرم نرسیده بود از بس ساده و خام بودم حتی اینم نمی دونستم اه خدا ساده گی و بی تجربه گی هم خودش مکافاتیه در این مواقع
رفتم اشپز خونه و روغن زیتون رو با خودم اوردم و با کرم نرم کننده پوستی که داشتم به شکم روی تختم ولو شدم وابتدا کرم رو با انگشتم در سوراخم مالوندم و تا حدی که سوزش اجازه داد با انگشت شستم در داخل کونم هم رفتم و بعدش با روغن زیتون اغشته اش کردم و در اخر کارم داگی حالت گرفتم و مقداری از روغنو هم در سوراخم با کمک انگشتام ریختم ...و کم کم حس کردم که سوزشش کم شده ...اه ...دردش هم رفته رفته کم شده بود ووقتیکه از داگی خارج شدم و به شکم خوابیدم دیگه هیچ سوزش و دردیو حس نمی کردم و فقط در وقت تکون خوردنام یه کوچولو شالاپ شالپ در سوراخم می شنیدم و به نوعی لمس می کردم که اونم میدونستم ناشی از روعن زیتونیه که در کونم ریختم و راستشو بخواهیدهمین خیسی داخل کونم حس و حال خوبیو بهم می دادو بعد از اون همه فشار عصبی و سوزش و درد...این حس و مرطو بیت در سوراحم لذت مخصوص و شیرینی برام به ارمغان اورده بود ...و با همین لذت به خواب شیرینی فرو رفتم
فردای روز بعد حال و حوصله رفتن به دبیرستانو نداشتم و نسرین رو به دفتر مدرسه واسه گزارش بیماریم فرستادم و بعد از لذتی که از روغن کاری کونم با هنر مندی واختراع دست پخت خودم گرفته بودم به این موضوع فکر می کردم که این همه دخترای هم کلاسیم از لذت کون دادن و کیری که در سوراخ وارد میشه با چه شکل و اشتها و به به چه چه هی حرف میزدند براستی خیلی هم بیراه و بدونه دلیل نمی گفتند و لابد کون دادن لذت بخصوص و خاص خودشو داره ...وتازه این حجم خیلی کمی از روغن بود که در سوراخم رفته و مزه بهم داده ...چه برسه به مثلا کیر کلفتی مثل مال جمشید اقا دومادمون و شوهر خواهرم نسرین جون که اگه بره داخل کونم اونوقت چی میشه و چه لذت شیرینی به همراه خواهد داشت ...با این حس و خیال ...دستام ناخواسته و از سر شهوتم روی پستونام و کوسم رفت ونمایش خود ارضاییم شکل گرفت که در نتیجه باز به خواب شیرینی فرو رفتم و وقتی از خواب بیدارشدم که نسرین برگشته بود و منو برای خوردن ناهار دعوت می کرد
بهر طریقی سعی می کردم خاطره تلح تجاوز دکتر ثابت رو از فکر و ذهنم دور کنم ولی بایداعتراف کنم واقعا خیلی سخت و دشواره که چنین اتفاقاتی در زندگی یک شخص فوری کم رنگ و فراموش بشه ولی به قول خانم دکتری که دراخرین لحظات از مطبش خارج میشدم و دلداریم می داد و می گفت ...باید با سختی ها و تلخی ها و بلایا جنگید تا موفقیت ها حاصل بشه...و این جمله با معنی وامیدوارانه و حکیمانه شون ملکه ذهنم شده بود
دقیقا یادمه دو روز بعد ش که از دبیرستان زودتر برگشتم و گرسنه و تشنه فقط می خواستم هر چه زودتر خودمو به در یخچال برسونم و خودمو با دونه ای کیک و اب خنک ریلکس کنم که متوجه اومدن نسرین شدم که زود تر از موعد معمول برگشته بود کفش و لباساش بود ولی خودش نبود در حین خوردن کیک و اب در فکر جواب این سوالم بودم که خواهرم کجاس؟
همه خونه رو جستجو کردم و در لحظه ای که قصد رفتن به دستشویی رو داشتم صدای باز شدن درخونه رو شنیدم و فوری رفتم استقبالش و نسرین رو با یک چادر سفید گل دار نارنجی دیدم که از بیرون وارد خونه میشد منو که دید هول شد و جلو چادرش از کنترل دستاش رها شد و با کمال تعجب دیدم لخت مادر زاد هست و هیچی تنش نیس ...؟؟؟؟؟
هاج واج و مونده و جلو خواهرم قفل کردم و حتی فراموش کردم سلامش کنم اخه لخت و عریان و با چادر بیرون چیکار می کرد و چرا بیرون رفته بود هیچ جوابی برای چرا هایم نمی دیدم و جوابش تنها پیش خودش بود ولی میدونستم مثل بدونه جواب گرفتن پرسش هاش از من بابت ماجرای تجاوز کونم در مطب دکتر ...اونم در مقابله به مثل قاعدتا جواب درستی بهم نخواهد داد ...اما ازش پرسیدم
با خنده ملیحانه ای بهم نگاه کرد و گفت خونه واحد روبرو بودم پیش مهناز خانم و کار واجبی پیش اومد وبا عجله رفتم و نشد با لباسم برم وقتی منو می خواست که لخت شده بودم که برم حموم و حوصله نداشتم لباس تنم کنم و اینجوری با چادرم رفتم پیشش !!!واه نگین چیه چرا اینجوری بهم قفل کردی ...تعجب کردی؟...خب شوهرش نبود و فقط خودمون بودیم ...
این اتفاق رو بهر جوری بود ساده و بدونه منظور و حدس و گمانی در خودم همون لحظه حل و فصل کردم هرچند باز هم کنجکاو شدم و دنبال خواهرم رفتم و دیدم که فوری رفت حموم و از کنار درب حموم وقتیکه خوب و دقیق نیگاه اندامش کردم متوجه عرق و خیسی پیرامون کوسش شدم و فهمیدم دیگه نباید قضیه رو ساده فرض کنم و غلط نکنم نسرین خانم خواهر بزرگم در خونه مهناز خانم شیطونی کرده !
مهناز32ساله همسایه ساکن در مجتمع اپارتمان طبقه پایین منزل خواهرم بود که با شوهرش اقای علایی 38 ساله زندگی می کرد و با وجود شش سال زندگی زناشویشون هنوز صاحب بچه نشده بودندو مهناز با قد حدودای 166 و 80 کیلو و اندام گوشتی و توپر و رونای درشتش و گوشتی و با باسن قلمبه اش و زیبایی صورت در حد نرمالش وقتیکه باارایش غلیظ و لباس مانتو باز بدن نما و تنگ و چسپناکش بیرون میومد همه چشمای شهوتیو به خودش جذب می کرد و این اواخر می دیدم که با نسرین خیلی اخت شده بودند و با گوشی در روز چندین بار باهم صحبت می کرد ند و خواهرم ارووم و اهسته حرفاشو میزد و تلاش می کرد من متوجه نشم و من شکی به این موضوع نداشتم و پیش خودم می گفتم لابد دو زن همسایه حرفای زنونه و خصوصی باهم میزنن و به من ربطی نداره ولی الان دیگه شکم بیشتر شده بود ...و این قضیه گذشت تا چند روز خبری از مهناز نبود و من در طی این ایام چند بار اتفاقی و نا غافل زودتر از موعدم برمی گشتم منزل تا ببینم نسرین ایا خودشو لو میده و یا غیر از اینه ولی ...
چند روز بعد و در اواسط هفته شده بود و من دو ساعت زودتر که به منزل برگشته بودم با کمال تعجب بجای اینکه مهناز جون همسایمون رو با خواهرم ببینم با صحنه عجیب تری در اون ایامم به زعم خودم مواجه شدم ...
در ب اپارتمانو که گشودم بلافاصله بجای دیدن یک جفت کفش مهمون که چه عرض کنم سه جفت کفشو در جلو پاهام و پشت درب دیدم که یک جفتش مال خواهرم بود پس دو جفت کفش دیگه مال چه کسی میتونه باشه اونم کفش مردونه ؟؟؟؟؟واه خاک عالم ...چه خبره اینجا و چی در خونه می گذره و خواهرم این بار چه دسته گلی داره به اب میده ؟!
صدای درهم برهم مردونه و زنونه ضعیفی به گوشم می خورد و وقتی که وارد شدم ودرب منزلو ارووم و اهسته بستم و نزدیک اتاق خواب نسرین شدم صداها واضح تر و بلند تر به گوشم می خورد ...اه و ناله های شهوت انگیز خواهرم صداهای مردونه رو واقعا تحت الشعاع قرار داده بود و این معنیو می داد که بازم نمایشگاه سکس و عشقشو یواشکی براه انداخته اونم پیش رفته تر و توسعه دارتر و به دو نفر مرد غریبه سرویس میده ...و این حدس و گمانم ناشی از کفش هایی بود که لحظه ورودم دیدم بودم چون هنوز داخل اتاق خواب رو ندیده بودم اوووه خدای من بخشکی شانس که دراتاق خواب کاملا جفت شده بود و نمیشد سکس خواهرمو ببینم و اصلا ریسک پذیری فشار دادن دستگیره درب اتاق هم منطقی و به صلاحم نبود و به همین صداها و ناله ها و عشوه های نسرین و حرفای به اضافه قبیحانه 18 دومردی که یکیشون ارمان بود و دومی رو نمی شناختم ...باید اکتفا می کردم واهم حرفایی که برام جالب وتا حدی ترسناک شده بود رو می شنیدم ...
که ارمان می گفت ...عزیزم نسرینم من که این مدت دو برابر شوهرت کوس و کونتو کردم و تا توان داشتم بهت رسیدم و نزاشتم کمبودی حس کنی و حتی پریروز حس کردم که یک کیر راضیت نمی کنه و بدونه اینکه باهات هماهنگ کنم امیر دوس کیر کلفتمو اوردم که کاملا دو نفره ارضات کنیم حالا نمی خای این لطفمو جبران کنی>؟
اه اه ارمان سورپرایزم کردی خوشم اومد هرچند امیر مثل خودت خیلی مودب نیس و لی کیر کت و کلفتی داره هر چند مثل مال شوهر جووونم نمیشه حالا ازم چی میخای اگه تشکر لازم داری تا هر دفعه که بخای ازت تشکر می کنم پول مول که میدونم نمیخای و اگه گائیدنمو جفتی میخاین امروز تا هر ساعتی و تعدادی مایل هستین من هستم و بهتون میدم ...خوبه ارمان راضی هستی ؟

خخخخخ راستش نسرین من منظورم چیز دیگه بود
خب بگو ارمان تعارف و بزار کنار واه تو که الان کیرت تو کونمه و پنج دقیقه قبل هم از کوس منو می کردی دیگه چیز دیگه مونده بهت نداده باشم
باشه میگم ولی قبلش یه کم بلند شو تا امیر زیرت جا بگیره و کیرشو به کوست برسونه با دو تا کیری که در دو سوراخت می خوره فکر کنم بهتر میتونی خواسته مو قبول کنی
اهان خوب شد کیف می کنی عزیزم ...از دو کیر لذت که میبری ؟...اره ارمان چه جورم عالیه ...
امیر...به رفاقتمون قسم ارمان که من از این کوس سیر نمیشم تا فردا هم کیرم واسه کوس نسرین جنده سیخ سیخ میمونه
ارمان... حالا امیر اگه خفه بشی و گوش بدی که چی از دوس دخترعزیزم نسرین میخام بیشتر کیرت سیخ میمونه
نسرین ...اخ اخ اخ تا حالا با دو کیر و همزمان نداده بودم وایییی خدا ...تندترش کنید ...به این امیر دوست بی ادبت هم بگو محکم تر بزنه ...اخ اخ نه نه بابا نه این جوری ...ای وای ...بگو ارمان من که دیگه در حال ارضا شدنم از من چی میخای؟
ارمان ...عزیزم خواهرت نگینو برام جور کن میخامش خیلی سکسیه ...اگه منو دوس داری ردیفش کن تا بکنمش اصلا چطوره و اگه موافق باشی دو تا تو نو با هم می کنم
نسرین ...چی ...چی ...اصلا حرفشو نزن ...نه نه اصلا ...
ارمان ...اخه چرا عزیزم ...

با شنیدن حرفای ارمان از فاز شهوتی که گرفته بودم یهویی خارج شدم و شوک عجیبی بهم وارد شد دست راستم که روی کوسم رفته بود رو رها کردم و دو دستی روی دهن و صورتم گرفتم اگه تنها بودم و در این شرایط نبودم قطعا با فریاد بلندی عکس العمل نشون می دادم و به همین دلیل دستام روی دهنم رفته بود ...اه خدای من ...خوب شد ریسک نکردم و دراتاقو باز نکردم چون اگه امیر و خصوصا ارمان می فهمیدند که من برگشتم قطع به یقین دو نفری و جلو چشای خواهرم به من تجاوز می کردند ...خدایا شکرت...
دیگه صداشون به گوشم نمیرسید یعنی میدونستم که هنوز در مورد من حرف میزنن ولی توان و انرژی شنیدن حرفاشونو واقعا نداشتم و سراغ یخچال رفتم و مقداری اب نوشیدم گلوم خشک شده بود و با خوردن اب تا حدودی لرزش و تشنج دستا و اندامم کمی بهتر شد ولی نمی تونستم در خونه بمونم و فوری کفشامو پام کردم و زدم بیرون ...
روی نیم کت پارک نزدیک منزل خواهرم نشستم و به فکر فرو رفتم
ایا خواهرم در نهایت چه جوابی به ارمان و امیر داده و ایا منو به دوست پسرش می فروشه و یا اینکه رو حرفش میمونه و مخالفت می کنه و چه بسا هم در ادامه تحت تاثیر شهوت بی حد و حصرش قرار میگیره و با نقشه و تبانی منو به تله می ندازن ...
این ایا ها و سوالات مجهول مغزمو واقعا مثل موریانه داشت می خورد و کلافه شده بودم و در این شرایط فکر کنم وجود یک دوست و مونس خوب میتونست از هر لحاظ به من کمک کنه و من دوستی که بتونم روش تکیه و حساب کنم رو نداشتم از زهرا مدت ها بود ناامید شده بودم زهراکماکان با دکور به ظاهر مذهبی و چادر و مقنعه اش بدتر از گذشته شده بود و این اواخر شنیده و حتی دیده بودم که با رفیق جون جونی سینا ...یعنی اردشیر جور شده بود و بهش کون می داد و دو بار هم از طرف اردشیر به من پیعام اورده بود که اگه سینا رو میخای ملاقات کنی باید ابتدا اردشیر رو راضی کنی به خیالشون من هنوز عاشق و کشته مرده سینا بودم ولی باید اعتراف کنم هر چند به شدت از نامردی و کار زشت سینا عصبانی و خشمگین بودم ...ولی یک ذره .تمایلی در اعماق وجودم مونده بود که ملاقاتش کنم و در حدی که توان دارم خشممو با مشت و لگد و سیلی و ووو...روش خالی کنم و بعدشم در اغوشش ارووم بگیرم و اگه شرایط جور شد کیرشو بخورم ...اه چه افکار مسخره و بی سرو تهی من دارم واقعا که حتی حالم از خودم هم بهم می خوره ...
در اون لحظات تنهایی برام سخت و قابل تحمل شده بود و ناخوداگاه گوشیمو از کیفم دراوردم و شماره زهرا رو گرفتم
     
  
زن

 
زهراذوق زده وبا خوشحالی بهم سلام کرد و ادرسمو ازم گرفت و گفت خیلی زود میام خونه شون خیلی دور نبود و با پیش بینی تایم چهل دقیقه انتظار داشتم به پیشم برسه ومحاسباتم با اختلاف پنج دقیقه درست درومد و از دور دیدم که از تاکسی پیاده شد ...
و با همون چادر و مقنعه و ظاهر اسلامیش خرامان خرامان و لبخند زنان بهم نزدیک میشد برجستگی رونا و سینه هاش که با نسیمی که به چادرش میخورد بخوبی نمایون ووسوسه انگیز نشون می داد وواقعا لازمه به این نکته اشاره کنم که انچه بعد ها از شنیدن ها و گفته ها و داستان هایی که در سایت های سکسی ازنقطه نظرات اقایون کسب کرده بودم این بود که دیدن اندام و برجستگی های یک خانم با چادر و حجاب در مقایسه با خانم بی حجاب به مراتب جلب توجه تر و تحریک پذیر تر از دید و نیگاه یک پسر هست و میتونه با سرعت و حجم بیشتری احساسات شهوت انگیز جنس مخالف رو زنده و بر انگیخته کنه و با وجودیکه خودم هم جنس زهرا هستم تا حدودی تحریک شدم و باید اعتراف کنم که دوس داشتم سینه ها و رونای لرزون و دیدنیشو دست بزنم ونیشگون بگیرم ...اووووف زهرا مار مولک...تو با این حجابت چه ها نکردی و نمی کنی!؟
زهرابغلم کرد و چنان گونه ها و لبامو مکید و بوسید که به خودم گفتم جاش کبود میشه ...اووه اوووه
بعد از فراغت از بوسه ها ی ابدارش خوب نیگاش کردم نسبت به قبل خوشکل تر شده بود وارایش کرده و نم نمکی روژلب نارنجی به لباش زده بود که بهشم میومد ووقتیکه بهش گفتم گل از گلش شکفته شد و اطرافشو نیگاهی کرد ووقتیکه مطمئن شد دستی به کوس و کونم کشید و گفت
نگین جوون به پای تویکی نمیرسم اتفاقا خیلی خوردنی شدی عین هلو ...حالا چی شد یاد ما فقیر و فقرا کردی ها؟
زهرا تحمل موندن در خونه رو نداشتم زدم بیرون وبه یکی احتیاج داشتم باهاش حرف بزنم و کنارم باشه
چیزی شده نگین با کسی دعوا کردی ؟
نه بابا دعوای چی !
واقعا میشد بهش بگم خواهرم دو نره غول کیر کلفت رو در غیاب شوهرش به اتاق خوابش اورده و بهشون میده و نسرین براشون کافی نبوده و منو هم طلب می کنن ...اه ...چی باید جواب می دادم
نگین ناهار که نخوردی ؟
نه اشتهاشو ندارم
راستش منم نخوردم مادرم ناهار اماده کرده بود ولی تو که زنگ زدی فوری اومدم و مثل همیشه مامانمو پیچوندم ولی حقیقتش مدتیه بهم مشکوک شده و نمیزاشت ولی تا اسم تو رو اوردم تسلیم شد
زهرا به خدا گناه داره به مامانت دروغ می گی و گولش میزنی ناسلامتی باحجاب و اسلامی هم رفتار می کنی زشته دست از این کارات بردار بالاخره خودتو لو میدی اونوقت بدجوری ابروت میره ...گفته باشم
حق باتوه نگین خودمم عذاب وجدان میگیرم ولی خبر خوشی میخام بهت بدم همین روزا عروس میشم ...خخخخخخخ و دیگه میشم یه زن خوب و سالم ...
اووه چه خوب زهرا جوون خوشحالم کردی بیا م ماچت کنم ...اووووف ...تبریک میگم ...حالا این پسر خوشبخت کیه من میشناسمش؟
نه نمی شناسیش یه روز که اردشیر منو برده بود کارگاه پدرش سجاد منو دید و همون نگاه اول عاشقم شد و ادرس و شماره منزلواز اردشیر که میگیره و دیگه بعدشم همین شب جمعه قبل اومد خواستگاریم و حتی حلقه هم به انگشتم زدند ببین نگین جون ...خوشگله حلقه نامزدیم !؟
اررره زهرا خیلی بهت میاد خوشکله مبارک باشه به خدا خوشحالم کردی حالمو خوب کردی
مرسی نگین جون انشاالله توم شوهر خوب گیرت بیاد سجاد پسر خوب و سالمیه و با شرم و حیا هم هس نه مثل من شیطون و به ظاهر با حجاب ...خخخخخ... و همون شب به خودم قول دادم که دیگه شیطونی نکنم جالبه نگین بهت بگم روز بعدش طاقت نیاوردم و قتیکه اردشیر بهم پیامک عاشقونه فرستاد فوری خودمو بهش رسوندم و اردشیر که میدونست کارگر کارگاه پدرش قراره منو بگیره چنان با حرارت و شهوتی کونمو می کرد که انتظارشو نداشتم بهم می گفت
زهرا کردن یک دختر نامزدکرده و حلقه بدست خیلی خیلی لذت بخشه ومن از خوشی کردن کون تو سیر نمیشم
با حرفاش و شور و حرارتی که به خرج می داد چنان حشریم کرد که تا حال سابقه نداشته بود
ولی بعد از اتمام سکس انالمون به شدت پشیمون شدم و از اردشیر خواستم که فراموشم کنه بر خلاف انتظارم که توقع داشتم با مخالفت شدید اردشیر روبرو بشم ولی به یک شرط قبول کرد که روز عروسیم و قبل از رفتن به اتاق حجله ...منو برای اخرین بار از پشت بکنه بهش گفتم نمیشه شدنی نیس در اون شلوقی و همهمه و ولوله و جمعیت غیر ممکنه ...اردشیر در جواب گفت اونش با من ...حالا چه نقشه ای در سر داره و چه جوری ...اونشو نگفت ولی قول شرف و به قول خودش مردونه داد و بارها قسم سخت خورد که اصلا کاری با من نداشته باشه
من که چشمم اب نمی خوره رو قولش بمونه زهرا اصلاقبول نکن و روز عروسیت اجازه نده بهت نزدیک بشه اصلا خیلی اشتباه کردی که بعد ازنامزدی با سجاد سراغش رفتی امثال اردشیر و سینا ها قابل اعتماد نیستن و اگه روز عروسیت بهش کون بدی بازم سراغت میاد و زندگیتو سیاه می کنه ...
اردشیر بعد از ازدواجم منو ول می کنه ...نگین من می شناسم روحیات اردشیرواون ته قلب و رفتارش کمی غرور و شرف داره و همه مثل هم نیستن اه ببین حلال زاده س ...داره بهم پیامک میده ...نگاه چی نوشته
گلم زهرا .کون خوشکل خودم خوبی...کجایی باید ببینمت ...نگران نباش کار بدی نمی کنم مگه خودت بخای فقط نه نگو ...
جوابشی ندی زهرا ...
چرا خب بدنیس باماشینش گشتی تو شهر میزنیم و تازه ناهار هم نخوردیم و به حساب اردشیر نوش جون می کنیم من که اخرای مجردیمه بزار امروز هم خوش بگذرونم...لطفا نگین نه تو کار نیار ...اوکیه نگین ؟...

به فکر فرو رفتم زهرا رو نمیشد از این کار منصرف کرد شور شوق و علاقه ای که در چشماش نسبت به اردشیر می دیدم رو با چند جمله و مخالفتم نمیشد نابود کرد واز همه مهمتر از نشستن و معطلی روی نیمکت پارک و نیگاه های تیز و شهوتی وهزار رنگ عابرین و پسرا و مردا هم کلافه و خسته شده بودم و بهتر و راحتر میشد که باقی ساعات امروز رو سوار بر یک ماشین خوب و سرحال سپری کنم حالا حتی صاحبش اردشیر هم باشه ...پس هیچی نگفتم و زهرا بهش پیامک داد

دقایقی چند گذشت و از دور ماشین پژو 207 اردشیر نمایون شد و بهمون چراغ داد و بلند شدیم و به طرف ماشینش رفتیم اووه خدای من اردشیر تنها نبود ...به زهرا گفتم ...این کیه باهاش اومده؟
نمیدونم تا حال ندیدمش
با دلسردی جلو میرفتم وقبل از سوار شدنمون پسری که همراه اردشیر اومده بود پیاده شد و درب عقبو باز کرد و من سوار شدم ولی زهرا با جسارت خاصی درب جلو رو خودش باز کرد و کنار اردشیر نشست و ناچارا پسر ناشناس کنار من سوار شد ...اوووه زهرای مار مولک چی بهت بگم در اون لحظه اگه میشد بهش می گفتم خجالت بکش دختر نشون کرده و حلقه بدست و نامزد دار این چه کاریه ؟
اردشیر از دیدن و بودن من سور پرایز شده بود و اینو زهرا در جواب پیامکش بهش گفته بود و با خوشحالی خاصی با من خوش و بش می کرد
نگین خانم سرافرازمون کردی واقعا انتطار دیدن شمارو با زهرا جون نداشتم باور کن وقتیکه زهرا گفت نگین هم کنارمه انچنان دست و پامو گم کردم وفقط خدا بهم رحم کرد که سالم اومدم ...ایشون که کنارتون نشسته پسر خاله کوچیکم اریا خان هستن که اوردم با خودم که نگین خانم حوصله شون سر نره و کاملا باهم جفت بشیم ...زهرا جون همین روزا عروس میشه و منو ترک می کنه و من مجبورم کلا فراموشش کنم مگه نه عزیزم ...درسته اردشیر جون خودت قول دادی ...رو قولم هستم ولی با یه پرانتز ناقابل خخخخخخخخ

با دستور زهرا و سلیقه و انتخاب اردشیر ناهار رو در یکی از رستوران های باکلاس تهران خوردیم اونم سر میز و در حالتیکه زهرا بااردشیر خیلی نزدیک به هم قرار گرفته بودند و اریا هم در فاصله مناسبی کنارم نشسته بود و گاها زیر چشمی نیگام می کردهنوز افکارم متوجه اتفاقات و چیز هایی که در منزل خواهرم شنیده بود م ...قرار داشت و کاملا حواسم به حرف هایی که میزدند نبود و در نتیجه علیرغم اینکه گرسنه بودم غذامو خوب و کامل نخوردم ولی نکته در خور توجه من این بود که اردشیر رفتار مناسب و در خور شایسته ای با من و زهرا داشت انگار که یا از من واریا حساب میبرد و یا اینکه زهرا بهش توصیه کرده بود و این موضوع باعث رضایت و ارامش من شده بود و به من اطمینان خاطر میداد ولی هنوز اریا شخصیت خودشو نشون نداده بود و نیگاه هاش خصوصا به صورتم اندکی منو نگران می کرد گوشیشو روی شلوار و ناحیه قرار گاه کیرش گذاشته بود و باهاش کار می کرد و شاید با این کارش می خواست برجستگی و حجم کیرشو که فکر کنم به خاطر حضور من و در کنارش نشسته بودم رو استتار و مخفی کنه
یک باره اریا به حرف اومد و خطاب به اردشیر گفت ...
پسر خاله بریم سینما و این فیلمو ببینیم ...البته اگه همه موافق باشن؟
اردشیر...اریا جان این که بارها در ماهواره و سیمای دولتی خودمون دیدیم و پخش شده دیگه لذتی نداره اگه فیلم خوب و بروز میخای سینمای بهتر سراغ دارم
اریا...اخه پسر خاله ...اریا خیز برداشت و در گوشی مطالبیو به اردشیر گفت وبعد از شنیدنش و در حالیکه می خندید در گوشه ای از خیابون ماشینو پارک کرد و به سینما رفتیم فیلمی که بزعم اردشیر بارها از TVدیده بودیم ...اونم فیلم بامزه و دیدنی مار مولک...در واقع دیدن دوباره اش و از پرده باز و بزرگ سینما بد نبود و از علافی و گشت زنی در خیابون های تهران بهتر بود در سینماییکه تقریبا خلوت بود و تماشا گر معدودی نشسته بودند ومن و زهرا در کنار هم و اریا در سمت چپم و قاعدتا اردشیر هم در سمت راست زهرا روی صندلی راحتی و در گوشه اخرین ردیفی که پشتمون دیوار سالن سینما قرار گرفته بود ...نشستیم ...اردشیر از قبل تنقلات و نوشیدنی و برای من که ناهار رو خوب و کامل نخورده بودم ساندویچ سرد گرفته بود و در اوایل فیلم و در دقایقی که فیلم به سکانس قطار و اشنایی اقای پرویز پرستویی و خانم رعنا ازادی ور رسیده بود اریا خودشو بهم نزدیک تر کرد و شونه هاشو به من تقریبا کیپ کرد خواستم خودمو ازش دور کنم ولی یهو مچ دست چپمو گرفت و بهم خیلی ارووم گفت
نگین خانم میتونم ازتون یک خواهشی بکنم ...
من ...بله خواهش می کنم گوشم با شماس
اریا ...جسارتا میشه دستتو بگیرم لطفا...خواهش می کنم ...
من...اخه !!!..نمیشه اقا اریا من و شما !!!؟؟؟؟...دلیلی نمی بینم دستمو در دستتون بزارم ...
اریا ...خواهش می کنم نمی خام اردشیر و زهرا خانم متوجهمون بشن لطفا نه نگین دلیل واستون دارم مطمئنم متقاعد میشین
من ...خب تا دلیلو نشونم و راضی نشم ممکن نیس
اریا ...چشم میگم پس سرتونو نزدیک تر بگیرین راستش نگین خانم چطوری بگم من از تیپ و قیافه و خوشکلی این خانم هنرپیشه خیلی خوشم میاد و منو به هیجان زیادی میاره و از شانس خوب من ...لطفا ناراحت نشین ...شما خیلی به این خانم رعنا ازادی ور شباهت دارین و من ازتون خوشم اومده ...خوب بهش نگاه کنید خیلی به شما شبیهه...و خواستم در این لحظات خوب و شیرین این فیلم دستتون در دستم باشه برای من واقعا باارزشه و ووو
تا بحال و باوجود اینکه بالای 5بار این فیلمو دیده بودم ولی اصلا به این نکته مهم و حساس شباهت من و خانم رعنا ازادی ور پی نبرده بودم واقعا اریا راست می گفت تقریبا بیشتراز 80و شاید 90درصد بهم شباهت داشتیم چه از صورت و حتی اندام ...
حالا باید چیکار میکردم ایا قبول می کردم دستمو بهش بدم که غرق در احساسات عشقی و سکسیش قرار بگیره و یا بهش صراحتا نه بگم و تو ذوقش بزنم ...اه چیکار کنم ...راستش باید اعتراف کنم اندکی هات و گرم شده بودم و از اینکه یک پسر نوجوون و از خودم کوچیکتر رو شهوتی کرده بودم و از همه مهمتر به این هنرپیشه شباهت داشتم ...حس خوب و شیرینی گرفته بودم و تصمیم گرفتم که دستمو در اختیارش بزارم تا عشق و حالشو با معشوق و دلدارش بکنه ...
و بهش تبسمی کردم و دستمو رها کردم تا تماس دست راستشو با دستم کاملا حس کنم ...اه گرمای بدنم کم کم بالا میرفت و ضربان قلبم تند تند میزد و رفته رفته احساس کردم حتی نبض عضلات چوچوله های کوسم هم به قلب و روح و جسمم می خوره اه خدای من ...من داشتم بطرز زیبایی شهوتی میشدم ...به سمت راستم که زهرا بود نیگاهی کردم و سپس نیم رخ اردشیر رو دیدم که غرق در حوادث و دیدن فیلم شده بودند مطمئن شدم که تا این لحظه اصلا متوجه ماهانشدند نمی دونم دقایق به سرعت و یا به کندی برای من می گذشت و فقط می دونستم هر لحظه که هنرپیشه خانم فیلمه ظاهر میشد دستمو بیشتر می فشرد و اندکی کف دستمو نوازش و قلقلک رومانتیکی می کرد و منو با این کاراش بیشتر به هیجان و شهوت می کشوند کم کم متوجه شدم دستمو روی شلوار و برجستگی کیرش میبره ووقتی کاملا مطمئن شدم که سفتی کیرشو از روی شلوارش حس کردم در این لحظه ملتمسانه بهم نیگاهی کرد که مانعش نشم ...و با نیگاهش ازم اجازه ادامه عشق و حالشو می خواست ...مگه ممکن میشد جلوشو بگیرم و مانع شعله ورشدن شهوتم بشم غیر ممکن بود ...از این لحظه دوس داشتم بجای دستش کیرشو در دستم قرار بده و بعد از دقایقی چند زیپشو پایین کشید و کیرشو از لای شورت سفیدش که کاملا در فضای نیمه تاریک سالن سینما چشم نوازی می کرد در دستم قرار داد و دستشو ازاد کرد و برای استتار این کیرمالی کیسه ساندویچی که برای من گرفته بود رو ی تلاقی دست چپم و کیرش قرار دادو با خیال راحت اینک من و اریا داشتیم ادامه فیلم مار مولک رو می دیدیم اون هم در شرایطی که هر دومون کاملا در فضا و حال و هوای شهوتی و داغی قرار گرفته بودیم کیرش کاملا سفت و مثل سنگ شده بود و من از کوسم خیس کرده بودم ...در این لحظات چشامو بستم و تخلیمو بکار گرفتم و تجسم کردم که ایکاش زهرا الان کوسمو می خورد و اردشیر هم با پستونام بازی می کرد و منو با موشک شهوتم به اسمونا پرتاب می کردند ...اه چی میشد اگه میشد !!؟؟
ولی با احساس اینکه اریا انگار به تشنج خوب و خاصی افتاده بودو نشون از ارضا شدنش می داد به خودم اومدم و تصمیم گرفتم دستمو از کیرش رها کنم تا اب منی کیرش دستمو خیس نکنه به محض اینکه اینکارو انجام دادم متوجه شدم که کیرشو در کیسه ساندویچ قرار دادکه لابد و شاید اونم شلوارش خیس اب کیرش نشه و من بی خیال و غرق شده در شهوتم متوجه نشدم که اب کیرشو روی ساندویچم میریزه .انگار که سس مخصوص روش میریزه هههههه
و بعد از فراغت از ارضا شدنش ودقایقی چند و من که حسابی گرسنه و تشنه شده بودم وبه محض تعارف و دادن ساندویچ شروع به خوردنش کردم اونم ساندویچی با طعم و بوی ومزه و سس مخصوص اب کیر اریا وواقعا باید اعتراف کنم خیلی هم خوشمزه و چسپنده برای من درومد و بهم مزه کرد و با اشتهای خوبی همه شو نوش جوون کردم ولی ازبس تحت تاثیر شهوتم بودم هنوز متوجه نشده بودم که چه ساندویچی و با چه سسی باهاش خوردم و بعدا که متوجه شدم مونده بودم که چرا این شکلی اتفاق افتاد!!! واقعا شهوت چه ها با ما ادما نمی کنه ؟؟؟
اریا چندین بار ازم تشکر کرد و بهم در گوشی گفت
نگین خانم بهترین ارگاسم رو بهم دادین ازتون خیلی ممنونم ...من عاشقتون شدم !!!
بعد از خروج از سینما اریا خودشو بهتر و دقیقتر بهم معرفی کرد جوونی در ابتدای 17 سالگیش و با قدی 170و وزن حدود 68 و قیافه خوب و تقریبا خوش تیپش میتونست دوس پسر ایده ال و مناسبی برای من باشه و شماره موبایلشو بهم داد و با خاطره خوبی ازشون خدا حافظی کردم و اینک ناچارا باید به منزل خواهرم بر می گشتم ...
     
  
صفحه  صفحه 2 از 2:  « پیشین  1  2 
داستان سکسی ایرانی

ناگفته های نگین

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA