داستان سکسی ایرانی

 Amin19961376

سال جدید مجددا این عید کهن رو به تمامی کاربران لوتی همچین خانواده های محترم و بزرگوار شون تبریک...   »»

 mohammadfa

قسمت بیست و پنجم (و پایانی) فردا صبحش مهسا زنگ زد . من و مهران و عباس...   »»

 jems007

ریحانه و بدن خوشمزه بعد از اون سکس وحشیانه دیگه دلم نمی خواست سکس داشته باشم ولی وقتی...   »»

 jems007

قسمت سی ام برگشتم از پیش کتی. باید یک راهی پیدا می کردم تا بتونم حرفمو بهش بزنم...   »»

 yashark23

مسافر خوشگل اتوبوس - قسمت چهارم مشغول خوردن غذا شد من چهار چشمي نگاش مي کردم ....   »»

 yashark23

مرجان (قسمت چهارم) شايد بشه گفت اون چند روزي که خانواده ام به مسافرت رفته بودن...   »»

 Avizoon2

قسمت آخر : کدبانوی سکسی بعد از تلفن مژگان من و پرستو گیج بودیم..البته پرستو به این خاطر...   »»

 Avizoon2

مهسا و مونا – قسمت یازدهم (پایانی) اون موقع بیشتر قدرت رو میدونه ، و بیشتر...   »»

 Avizoon2

***** داستان های جوجه خروس با زن حاجی قسمت ششم چشمامو که از هم باز کردم دمرو...   »»

 Avizoon2

ضمن تشکر از دوست بی ادبمون عینا جواب نویسنده داستان رو در مورد چگونگی پایان داستان اینجا میگذارم ...   »»

 handsome_boy

مادرجون حشري6 گفتم خیلی هم خوش می گذره من که نیومده بودم اینجا چند روز بمونم دوباره میام عزیزم......   »»

 mohammadfa

قسمت آخر . سرما روی همه چیز تاثیر گذاشته . حتی حرکت ماشینها و آدمها هم...   »»

 Avizoon2

قسمت سي و پنجم و پاياني بالاخره بعده كلي انتظار و مشقت روزه پنج...   »»

 dandoon12

صداشو هم زیاد کردم جوری که راحت تا پذیرایی میرفت. فیلم که به آخ و اوخش رسید هانیه با...   »»

 amir_1467

هردو مبهوت به نقطه ای از اتاق خیره شده بودیم نه راه پس داشتیم نه راه پیش وجودم از...   »»

 Avizoon2

***** خاطرات سکسی لیلا قسمت بیست و سوم .....بعد از صبحونه رفتیم دانشگاه تا ببینیم از نمراتمون...   »»

 Avizoon2

قسمت بيست وسوم و پایانی فرزاد : يه دقيقه صبركن يه چيزي بگيرم دهنت خيلي خشك شده...   »»

 arazmas

مهدی پا بشو نیست برای سارا چایی ریختم گذاشتم جلوش و پهلوش نشستم وگفتم : شرط می بندی...   »»

 Avizoon2

من و خدمت مقدس سربازی - قسمت چهلم صفاییاخمی کرد و به کیانی گفت : کسی با تو حرف...   »»

 sara_M

ادامه قسمت هشتم تقریبا نصفش تو رفته بود که بهروز با حالت اضطرار گفت تروخدا یه لحظه صبر...   »»

 mnkhani

ا : میخوای کمکت کنم . ک : زحمت میشه برات . ا : کامی صد دفعه بهت گفتم...   »»