ارسالها: 404
#1
Posted: 17 Aug 2010 02:06
داستان های سكسی آرا - مجموعه داستان های آرا - فول آرشیو داستان های سكسی آرا - تمامی داستان های سكسی آرا
غریزه قسمت اول
توضیح: این خاطره مربوط به قبل از خاطره " آنجلینا " هستش.
از لای در آروم داشتم نگاه سعید پشت سرم بال بال میزد اشاره میکرد نوبت منه منم هی اشاره میکردم هیس! "(مهمونی یکی از دوستای ماندانا دعوت بودیم سعید طبق معمول شامه قویش رو بکار انداخته بود دنبال تیکه ها میگشت مهمونی هنوز شروع نشده بود تو اون گیر و دار آروم صدام کرد بدو بیا خونه طرف تریبلکس بود از پله های گوشه هال رفتیم طبقه سوم. طبقه دوم هم هیچ کس نبود چه برسه به طبقه سوم! در یه اتاق نیمه باز بود سعید اشاره کرد بیا منم رفتم جلو دیدم دوست ماندانا (همونی که مهمونیش دعوت بودیم) با چند نفر دیگه لختن دارن لباس عوض میکنن حاضر میشن برای مهمونی)" سعید آروم گفت هی نوبت منه بیا کنار الان تموم میشه به من نمیرسه بعد یه لگد آروم بهم زد یواش گفتم خفه خودم داشتم نگاه میکردم آخه صحنه خیلی باحالی بود! داخل اتاق 3 تا دختر بودن دوست ماندانا (همون که مهمونیش بود)لخت لخت بود اون 2تا هم نیمه لخت بودن یهو سعید احمق پرید رو کولم گلوم رو گرفته بود داشتم خفه میشدم نمیدونم چرا وحشی شده بود ول نمیکرد واقعا داشتم خفه میشدم سریع خم شدم دستام رو بردم بالا شونه هاش رو گرفتم از همون بالا پرتش کردم جلو خورد به در نیمه باز پرت شد تو اتاق به کمر خورد زمین در تا آخر باز بود سعید جلوی در افتاده بود روی زمین منم جلوی در واساده بودم خشکم زده بود یه همه لحظه همه به هم دیگه نگاه کردیم دوست ماندانا سریع دستش رو گذاشت روی سینش و وسط پاهاش اون 2 تا هم سریع خودشون رو پوشوندن دست سعید رو گرفتم کشیدم بلندش کردم گفتم بریم (همه این اتفاقها توی چند ثانیه افتاد) دوست ماندانا جیغ زد کثافتهای بیشعور گم شین بیرون از این خونه بی شرفها منو سعید دویدیم سمت طبقه دوم صدای جیغش هنوز میومد رسیدیم طبقه اول تو اون شلوغی یه جوری خودمون رو در بردیم رسیدیم توی حیاط یهو ماندنا جلومون رو گرفت گفت کجا با این عجله؟ باز تیکه دیدین میرین دنبالش آره؟ برین گم شین توی خونه حق ندارین برین بیرون سعید داشت با ماندانا بحث میکرد منم نگران به پشت سرمون نگاه میکردم الان بود که دوست ماندانا لباس بپوشه بیاد دنبالمون بعد جلو اون همه آدم با لگد ما رو خونه بندازه بیرون چند لحظه بعد در باز شد دوست ماندانا با عجله اومد داد زد ماندانا به اون دوست پسر آشغالت و اون دوستش بگو وایسن کارشون دارم من داد زدم سعید بدو سریع شروع کردیم به دویدن مثل بچه ها فرار میکردیم سمت در دوست ماندانا فحش و بد و بیراه میگفت رسیدیم بیرون خونه با پورشه (Porsche) سعید اومده بودیم سوئیچ هم دست من بود سریع در رو باز کردم نشستم پشت فرمون سعید هم نشست پام رو گذاشتم روی گاز رفتیم.
5 دقیقه بعد یه گوشه واسادم سرم رو گذاشتم رو فرمون گفتم سعید خیلی کونده ای خندید گفت چرا؟ مگه چی شده؟ یکمی نگاش کردم گفت چرا اینجوری نگاه میکنی تقصیر خودت بود اگه گذاشته بودی منم نگاه کنم اینجوری نمیشد دوباره یه نگاهی بهش کردم گفت اصلا به تخمت بابا کسی نفهمید بیرونمون کردن خوشبختانه به همت افسر بزرگ عملیاتی (به من میگفت) و افسر بزرگ شناسائی (به خودش میگفت) به سلامت فرار کردیم! گفتم خب بقیه نفهمیدن ولی ماندانا چی؟ حالا میخوایی چیکار کنی خندید گفت تو چه ساده ای 2 روز قهر میکنه منم تا میتونم استفاده میکنم فوق برنامه میزارم (سکس) آخرشم فکر میکنه توی اون 2 روز تنبیه شدم منم خرش میکنم از دلش در میارم!
مثل اسکولا بهش نگاه میکردم خندید گفت حالا حرکت کن برو 1 ساعته اینجا واسادی یکمی سرم رو تکون دادم حرکت کردم گفت 1 ساعت دیگه برو سمت دیسکو سایکلون 2 تا دختر روسی بلند کنیم ببریم بزنیم زمین حال کنیم! گفتم بشین امشب درست نیست تو هم ول کن بزار قبلیش به خیر بگذره شر درست نکن زد تو سرم گفت بچه ای؟ تو خودت بزرگترین شر این دنیایی منم کنارت همینجوری باهم بحث میکردیم 1ساعت گذشت 10 شب شده بود گفت بهت میگم برو سمت دیسکو سایکلون منم گفتم هر غلطی میخوایی بکن پام رو گذاشتم روی گاز رفتم سمت دیسکو. سعید گفت پیاده شو بریم گفتم خودت کمی واسه منم نسخه میپیچی؟ خودت برو من واسادم گفت پس برو نیم ساعت دیگه اینجا باش منم 2 تا جیگر روسی آس پیدا کنم خندیدم سرم رو تکون دادم حرکت کردم رفتم.
توی خیابون آروم واسه خودم میرفتم یه دختر خارجی قد بلند کنار خیابون واساده بود گفتم وای چه تیکه ای آروم رفتم یه گوشه پارک کردم شیشه رو دادم پایین از بیکاری نگاش میکردم چیکار میکنه! یکم بعد یه رنجرور (Range Rover) سفید پشت سرم هی بوق میزد اعصابم خورد شد رفتم جلو تر اون حرکت کرد اومد کنارم واساد شیشه رو داد پایین من با عصبانیت به عربی گفتم شو هذا؟ ما مشکل؟ (رنجرور خیلی بزرگه شاسیش هم خیلی بلنده من اصلا نمیدیدم پشت فرمون چه خبره فقط میدونستم یه زن نشسته) هیچی نمیگفت منم گفتم انت مجنون فی امان الله بعد با دستم اشاره کردم برو ولی تکون نخورد اعصابم خورد شده بود پیاده شدم رفتم سمت رانندش ببینم اون تو چه خبره کنار در راننده واساده بودم ولی شیشه های دودیش اصلا نمیذاشت توش رو ببینم زدم روی شیشه اونم آروم شیشه رو داد پایین خیلی جا خوردم یه دختر فوق العاده جذاب و گیرا بود موهای مشکیش از پشت کوتاه ولی از جلو بلند و صاف فرق کج ریخته بود روی چشم چپش لبای قرمز که برق میزد بینی کوچولو و سر بالا چشماش هم مشکی بود زیر چشماش سایه مشکی پر رنگ کشیده بود با ابرو های خیلی نازک یه پالتو مشکی تنش بود یقش تا زیر گوشش بالا بود شده بود شبیه شارلیز تیرون توی سکانس آخر فیلم وکیل مدافع شیطان! واقعا جا خورده بودم آخه قیافش رو دیدم یاد این فیلم ترسناک ها افتادم! آروم گفتم عفوا ما مشکل؟ یکمی بهم نگاه کرد با اخم گفت لا مشکل چشام رو تنگ کردم گفتم ایو بعد یکمی بهش خیره شدم واقعا نمیدونم چرا اینطوری بود وقتی بهش نگاه میکردی نمیشد چشم ازش برداشت! خودم رو جم رو جور کرم رفتم سوار ماشین شم برم شیشه سمت شاگرد رو داد پایین به فارسی گفت شب خوش! برق از چشام پرید آروم گفتم همچنین! پاش رو گذاشت روی گاز حرکت کرد رفت. پشت فرمون نشسته بودم مثل برق گرفته ها خیره شده بودم جلوم این چرا اینجوری بود؟! یه دونه زدم روی پیشونیم گفتم هوش چته رم کردی باز؟ یک ساعت پیش که داشتی واسه سعید نطق میکردی حالا خودت که بدتری خندیدم گفتم عجب صحنه ای بود! ساعت رو نگاه کردم نیم ساعت بیشتر شده بود با سرعت حرکت کردم سمت دیسکو دنبال سعید.
جلوی دیسکو واسادم 5 دقیقه بعد سعید با خیال راحت اومد 2 تا جیگر قد بلند روسی هم پشت سرش بودن با دستش منو نشونشون داد یه چیزی بهشون گفت اونا هم زدن زیر خنده سعید اومد شیشه رو دادم پایین گفتم آخه مردک این ماشین 2 تا صندلی داره یعنی کوپه و 2نفرست اون 2تا سر خر رو کجا جاشون میدی؟ گفت بی تربیت سر خر خودتی بعد یکیشون رو صدا زد در ماشین رو وا کرد به روسی گفت بشین (سعید از بس با این دختر روس ها پریده بود دیگه دست و پا شکسته میتونست روسی صحبت کنه) دختره نشست تو ماشین یه لبخند بهم زد منم سرم رو تکون دادم سعید در رو بست گفتم سعید خیلی نامردی برای ماندانا این کارا رو میکنی که واسه این 2 تا هرزه میکنی؟ خندید گفت اینا فقط 1شب مهمونن ماندانا تا ابد هست حالا بزار به اینا برسم چند سال دیگه برای ماندانا هم ازین کارا میکنم (الان که فکرشو میکنم و عاقبت خدابیامرز سعید و ماندانا یادم میافته میبینم راست میگن جوری زندگی کن که انگار قراره فردا بمیری سعید هیچ وقت فرصت نکرد واسه ماندانا هم از این کارا بکنه چون نمیدونست تا ابدی در کار نیست) آروم سرم رو تکون دادم سعید گفت برو سمت دبی مارینا بریم خونه شما منم با اون یکی پشت سرت با تاکسی میاییم گفتم باشه هرچی تو بگی با سرعت حرکت کردم سمت دبی مارینا بریم خونه ما.
جلوی آینه واساده بودم کش موهام رو باز کردم (خاطره آنجلینا هم گفته بودم اون موقع ها موهام خیلی بلند بود از بالا سامورایی میبستم) موهام ریخت روی شونه هام و صورتم خندیدم گفتم تارزان رو بگیرین! تو آینه به خودم خیره شده بودم صورت اون دختره هنوز جلوی چشام بود اصلا از ذهنم نمیرفت بیرون اگه 100 سال دیگه هم میدیدمش بازم سریع میشناختم چون یه جورایی فوق العاده عجیب و گیرا بود تا حالا فقط توی فیلم ها از این استایل ها دیده بودم اولین بارم بود از نزدیک میدیدم شایدم واسه اون بود اینجوری تو ذهنم مونده بود. موهام رو مرتب کردم دوباره از بالا بستم رفتم توی نشیمن دیدم سعید و اون 2تا جیگر روسی نشستن سعید داره به روسی باهاشون شوخی میکنه اونا هم هرهر میخندن یه سری تکون دادم سعید به فارسی گفت بیا بشین بیچاره از دستت میره ها گفتم برو گمشو من دست به هرزه نزدم و نمیزنم خندید گفت خیلی خری حالیت نیست گفتم باشه من خرم نشستم رو به روی سعید اینا یکی از دخترا اخم کرد گفت Speak English سعید گفت هی دیگه جلو اینا فارسی صحبت نکن فکرای بد میکنن روسی که بلد نیستی حد اقل انگلیسی صحبت کن خندیدم گفتم باشه رئیس!
سعید همش مسخره بازی در میاورد اون جیگرا هم با سعید روسی صحبت میکردن میخندیدن.منم که از هر 10 تا کلمه 1 دونه رو حالیم میشد تقریبا میفهمیدم در مورد چی صحبت میکنن.لم داده بودم روی مبل راحتی یه سیگار روشن کردم به اون 2 تا خیره شدم واقعا جیگر بودن سعید نامرد بقول خودش متخصص عملیات شناسایی بود! سعید به انگلیسی بهم گفت ارا با کدومشون میری؟ یکمی بهشون نگاه کردم گفتم با مامان تو یهو اون 2تا زدن زیر خنده! سعید یکمی نگام کرد گفت باز شغل مامان خودت رو به مامان من نسبت دادی؟ یه کام از سیگارم گرفتم سرم رو تکون دادم گفتم شاید! منو سعید طبق معمول بهم تیکه مینداختیم اون 2تا هرهر میخندیدن آخرش سعید گفت تسلیم بالاخره با کدوم میری؟ گفتم با هیچ کدوم دخترا یکمی پکر شدن یکی شون گفت چرا؟ گفتم حوصله ندارم خودتون برین حال کنین سعید خندید گفت برو گم شو نفری 1000 درهم (250 هزار تومن) پیاده کردن منو برای یک شب حالا ما رو باش دلمون واسه کی سوخته! بعد دست اون 2تا جیگر رو گرفت رفت سمت اتاقی که همیشه میرفت به قول خودش این اتاق خونه شما مال منه! منم پاشدم رفتم توی اتاق خودم کنار شیشه های قدی واسادم مثل همیشه به بیرون خیره بودم ولی نمیدونم چرا چهره اون دختر از ذهنم نمیرفت بیرون همش جلوی چشام بود.به ساعت نگاهی کردم 1 شب بود میخواستم بخوابم تشنم شد رفتم از توی یخچال یه شیشه آب بردارم ار کنار اتاقی که سعید توش بود رد شدم دیدم اوه چه سر صدایی بلند کردن یه شیشه آب از یخچال برداشتم دیدم این سر صداها تا آسمون میره! یهو زد به سرم در رو باز کردم رفتم تو اتاق سعید و یکی از دخترا روی تخت بودن یکی هم زیر پاشون بود تا منو دیدن خشکشون زد خیره شدن به من یه دستی براشون تکون دادم به روسی گفتم شب بخیر! دخترا زدن زیر خنده سعید هرچی فحش بلد بود بهم گفت منم اومدم بیرون!
2 روز گذشت ماندانا با سعید قهر کرده بود بهش زنگ نمیزد منم گفتم حقته تقصیر خودت بود اونشب من سر جام نشسته بودم تو هم مثل آدم میشستی عملیات شناسایی انجام نمیدادی.سعید خندید گفت مثل چی؟ گفتم مثل آدم دوباره خندید گفت تو آدمی؟ گفتم نه تو آدمی؟ گفت هیچ کدوم نیستیم دعوا نکن گفتم خب حالا ماندانا چی؟ یکمی نگام کرد گفت ارا؟ گفتم مرض من زنگ نمیزنم خودمم شریک جرمم دوباره گفت ارا دستم به شرتت بیا برو زنگ بزن؟ خندیدم گفتم بر شیطان لعنت من اینکارو نمیکنم.پکر شد گفت این رسمش نیست 1 بار یه چیز خواستیما چشام گرد شد گفتم 1 بار؟ تو این 2ماه اخیر بالای 10 بار با ماندانا قهر کردی عمه من راضیش کرد؟ خندید گفت حالا بشه 11بار چیزی نمیشه! یکمی نگاش کردم گفتم سگ خور این دفعه 11 هم! زنگ زدم به ماندانا گوشی رو برداشت گفت سلام ارا گفتم سلام نگو خودمون میدونیم چیکار کردیم! یه آهی کشید گفت اون نکبت کجاست؟ گفتم کنارمه دلش تنگ شده بود زنگ زدم ببینم چیکار میکنی گفت بهش بگو بره گم شه آبرو برای من نذاشته اونشب جلوی همه سنگ رو یخ شدم سعید بلند زد زیر خنده یهو ماندانا داد زد میبینی چقدر احمقه؟ آبروی منو برده آخرشم هرهر میخنده انتظار داری با این چیکار کنم؟ گفتم هیچی یه دوست پسر خوب پیدا کن خودم مواظبتم اینو ولش کن سعید برق از چشاش پرید با لگد زد تو بازوم ماندانا گفت چی شد؟ گفتم هیچی جفتک میپرونه یه آهی کشید گفت مواظب باش گاز هم میگیره خندیدم گفتم ببین چقدر دوستت داره بخاطر تو جفتک میندازه گفت بهش بگو بره گم شه آبرو برای من نذاشته گفتم ماندانا اونشب تقصیر منم بود حالا سهم سعید هم بده به من فکر کن من آبروت رو بردم این نکبت رو ببخش منو نموده.خندید یواش گفت بهش نگو ولی دلم براش 1 ذره شده خندیدم داد زدم سعید ماندانا دلش برات تنگیده سعید پرید هوا داد زد میخوامت عزیزم! ماندانا داد زد بیشعور چرا گفتی؟ گفتم لوس نشو دیگه پاشو بیا خونه ما سر راه یه کیک هم بگیر مراسم آشتی راه بندازیم رفت حرف بزنه گفتم هیس تلفن رو قطع کردم.
1 ساعت بعد ماندانا یه کیک خوشگل دستش بود اومد خونه ما.سعید توی اتاق من قایم شده بود (من نفهمیدم) منم تو نشیمن نشسته بودم ماندانا گفت کجاست؟ خندیدم گفتم تو اون اتاق (حالا خبر نداشتم سعید توی اتاق من بود) ماندانا رفت تو اتاقی که سعید اونشب با اون 2تا فوق برنامه داشت سعید از اتاق من اومد بیرون گفت کو؟ با تعجب اشاره کردم اونجا زد تو سرش گفت بدبخت شدیم تا رفتم بپرسم چرا؟ ماندانا جیغ کشید اومد بیرون منو سعید همینجوری نگاش میکردیم ماندانا یه کاندوم مصرف شده رو با دستمال گرفته بود آورد بالا گفت مثل حیوان شهوتتون رو نمیتونین کنترل کنین حد اقل نمایشگاه نزارین از جام پریدم گفتم سعید چیکار کردی؟ سرش رو انداخت پایین گفت میخواستم باهات شوخی کنم آویزون کرده بودم به دیوار! برق از چشام پرید زدم تو سرش گفتم نکبت ماندانا با عصبانیت نگامون میکرد داد زد خر خودتی و عمت این از قیافش معلومه باهاش چیکار کردی سعید گفت ببخشید! ماندانا کاندوم رو پرت کرد توی صورتش گفت خستم کردی کی میخوایی دست ازین کارا برداری؟ سعید سرش رو تکون داد گفت یه روزی دست برمیدارم قول میدم! یکمی نگاش کردم گفتم ای پر رو ماندانا گفت ارا میبینیش؟ انتظار داری با این خراب کاریهاش کنارش بمونم؟ رفتم جلو دست ماندانا رو گرفتم سرش رو گذاشت رو شونم گفت ارا این لعنتی هنوز یاد نگرفته شهوتش رو کنترل کنه آروم دستم رو کشیدم رو موهاش گفتم هرکس عیبی داره سعید ساکت شده بود جیک نمیزد.ماندانا رو نشوندم روی مبل گفتم بچه ها من بسته سیگارم توی ماشین جا مونده میرم بیارم بعد به سعید یه چشمک زدم رفتم.یک ربع بعد اومدم بالا دیدم سعید نشسته کنار ماندانا هرهر میخنده ماندانا هم لبخند میزنه فهمیدم جانور کار خودش رو کرده!
بشنو از نی چون حکایت میکند
از جدایی ها شکایت میکند
ارسالها: 404
#2
Posted: 17 Aug 2010 02:07
غریزه قسمت دوم
کیک آشتی کنون رو خوردیم ساعت 8 شب بود گفتم بچه ها بریم یه سر بیرون هوا بخوریم.با ماشین من تو خیابون میرفتیم سمت آرمان کافه جلوی هتل کنکورد واسادم سعید و ماندانا پیاده شدن سعید گفت یه جا پارک پیدا کن داخل منتظرتیم یه دور زدم جا پارک نبود حوصله پارکینگ هم نداشتم دوباره برگشتم سر جای اولم یه ماشین همون موقع اومد بیرون منم رفتم جاش پارک کردم پیاده شدم متوجه شدم کنارم یه رنجرور سفید پارکه گفتم هو هو الان اون دختره میاد میخورت! زدم زیر خنده رفتم پیش سعید و ماندانا.سعید مثل لوکوموتیو قلیون میکشید هیز بازی در میاورد ماندانا هم هی میزد به پاش میگفت سعید شروع نکن منم همش قیافه اون دختره جلو چشام بود! نگام به بیرون بود یهو یه دختر با پالتوی مشکی سریع رد شد از جام پریدم گفتم بشینین الان میام سریع دویدم بیرون از اونطرف سالن رفتم که جلوش در بیام بالاخره با 1000 مکافات جلوش در اومدم دیدم اشتباه گرفتم خورد تو پرم! پکر شدم دست کردم تو جیبم دیدم پاکت سیگارم نیست گفتم ای کیری سیگارم خونه جا مونده بود سیگار منم یه مارک خاصیه هرجایی ندارن فقط فروشگاهها بزرگ دارن واسه همین مجبور بودم برم چند تا خیابون پایین تر! زنگ زدم به سعید گفتم شما بشینین من میرم فروشگاه سیگار بگیرم سعید یکمی غر زد گفت هری! سوار ماشینم شدم رفتم فروشگاه سیگارم رو خریدم اومدم بیرون دیدم یه رنجرور سفید اون ور خیابون واساده گفتم شاید این باشه باز سریع رفتم اون ور خیابون بعد از کلی زحمت توی ماشین رو دید زدم که بازم اشتباه بود گفتم ارا خیلی خری! خجالت بکش.سرم رو انداختم پایین اومدم. من احمق فکر میکردم یه بسته سیگار میگیرم 3 سوت میام نمیدونستم تعقیب و گریز دارم ماشین رو دوبل پارک کرده بودم یکی میخواست از پارک در بیاد هی بوق میزد که اتفاقا یه رنجرور سفید بود! خندیدم به خودم گفتم اون ور خیابونی رو دیدی کنار دستی رو ندیدی! رفتم جلو برای عذر خواهی یه اشاره کردم پشتم بهش بود داشتم سوار ماشینم میشدم یکی به فارسی گفت شما همیشه عادت دارین بد پارک کنین؟ برق از چشام پرید برگشتم سمتش دیدم وای همون دختره بود! سریع گفتم اوه چه تصادفی! من واقعا عذر میخوام ظاهرا ما همیشه خیلی بدجا بهم میخوریم یه اخمی کرد گفت تقصیر شماست لبخندی زدم گفتم بله حق دارین یکمی نگام کرد گفت حالا اجازه میدی برم؟ گفتم این چه حرفیه اومدم سوار ماشین شم پشیمون شدم یهو گفتم ببخشید یه سوال اخمی کرد سرش رو تکون داد گفتم شما بازیگرین؟ گفت نه چطور؟ رفتم سمتش آروم گفتم ببخشیدا عذر میخوام ولی چهره شما یه جوریه نمیدونم چرا استایل شما یه گیرایی خاصی داره لبخندی زد گفت ممنون گفتم یه چیز دیگه؟ گفت بفرمایین؟ گفتم خیلی عذر میخوام میشه یه عکس از شما بگیرم؟! اخم کرد گفت نه! آروم گفتم آخه از اونشب که شما رو دیدم چهره شما از ذهنم پاک نشده نمیدونم چرا شاید بخاطر استایل خاص شما باشه ولی اجازه بدید یه عکس از چهره شما داشته باشم گفت نه نمیشه! تو دلم گفتم اگه بره دیگه رفته تو خوابم عکسی بهت نمیرسه! یکمی سرم رو تکون دادم گفتم باشه هرطور راحتین من حرفی ندارم اونم نامردی نکرد گفت پس زودتر ماشینتون رو تکون بدین باید برم! یخ زدم (تو دلم بهش گفتم تو دیگه چه جانوری هستی) گفتم بله حتما رفتم سمت ماشینم یهو گفت راستی همین ماشین سدان بیشتر بهتون میاد تا اون اسپرت کوپه! یه لبخند زدم گفتم مرسی به سرسختی شما هم همین رنجرور غول پیکر میاد! برای اولین بار خندید گفت عجب گیری کردیم! گفتم چرا گیر من دارم میرم ببخشید مزاحم شدم گفت صبر کن شمارت رو بده آخر شب زنگ میزنم هرکاری داری بگو نیشخندی زدم گفتم شماره؟ من به پاریس هیلتون هم شماره نمیدم خانم! من فقط خواستم یه عکس از چهره شما بگیرم چون برام خیلی جالبه. اخماش رفت تو هم احساس کردم تمام زندگیش یه طرف اینجوری که من له کردمش یه طرف دیگه بود! صداش در نمیومد انگار شوک زده بودن بهش منم تو دلم زدم زیر خنده گفتم این به اون در! آروم گفت ببخشید گفتم مهم نیست حالا افتخار میدین یه عکس از چهره شما بگیرم؟ یواش خندید گفت شما دیگه کی هستین! دستم رو بردم جلو گفتم ارا هستم و شما؟ چشاش گرد شد یکمی نگام کرد آروم گفت منظور من این نبود! بعد دستش رو آورد جلو یه دستکش نازک مشکی رنگ دستش بود گفت خوشبختم سارا هستم.آروم خندیدم به دستکش مشکی و پالتو میشکیش که یقش تا زیر گوشاش بالا بود کردم گفتم ظاهرا با یه قاتل حرفه ای طرفم! خندید گفت دقیقا موبایلم رو در آوردم یه عکس ازش گرفتم با یه حالت خاصی گفتم "بسیار خوشحال شدم از ملاقات با شما" خندید گفت وای چقدر رسمی! گفتم ما با همه ور میریم بجز صنف قاتل ها! خندید گفت حتما منم رئیس صنفم؟ خندیدم گفتم آفرین 20 امتیاز حالا میریم سراغ جدول! زد زیر خنده گفت واقعا که جالبی! گفتم من باید برم قبل از رفتن میتونم شماره شما رو بگیرم؟ اخمی کرد گفت من به برد پیت هم شماره نمیدم منم لبخندی زدم گفتم خوب خدا رو شکر که منم برد پیت نیستم من ارا هستم حالا شماره تون رو لطف میکنید؟ چشاش داشت در میومد گفت وای چه سر زبونی داری! خندیدم گفتم مرسی حالا شماره؟ آروم گفت اصلا میخوایی چیکار؟ گفتم خب معلومه میخوام تابلو کنم بزنم به دیوار اتاقم دیگه مگه باهاش کاره دیگه ای هم میکنن؟ خندید گفت من تا صبح بمونم حریف شما نمیشم گفتم پس زود تر شماره تون رو بدین برین! یکمی نگام کرد گفت باشه شمارش رو گفت منم براش تک زنگ زدم گفتم اینم شماره من خوش گذشت رفتم سمت ماشینم گفت اوه این دیگه چه شماره اییه؟ لبخندی زدم سوار ماشینم شدم حرکت کردم سمت سعید و ماندانا...
ماشین رو پارک کردم رفتم پیش سعید و ماندانا که منتظر من بودن لبخند رضایت روی لبم بود به خودم گفتم مرحله اول تخریب! این مرحله درست انجام شد میریم برای مرحله دوم جذب! رفتم تو سعید و ماندانا منو دیدن اخم کردن گفتن خودت بگو؟ خندیدم گفتم رفتم سیگار گرفتم اومدم دیگه همین سعید یکمی نگام کرد گفت خر تویی با این ماندانا یهو ماندانا زد رو دهنش گفت بیشعور خر تویی با ارا سعید گفت اصلا مخرج مشترک میگیریم میشه خر ارا بازم خر ارا! خندیدم گفتم دهنت رو ببند ماندانا گفت ارا نگفتی کجا بودی؟ گفتم هیچی سیگار گرفتم برگشتنی تو ترافیک موندم سعید خندید گفت حالا کاندومت کجاست کلک؟ یکمی نگاش کردم گفتم تو جیب ماندانا خندید گفت ایول تو خیلی جذابی خوشحالم بچم شبیه تو میشه! ماندانا دهنش وا مونده بود به ما نگاه میکرد فقط یه جمله گفت هر 2تا تون سمبل غیرتین! موبایلم رو در آوردم عکس سارا رو بهشون نشون دادم گفتم نظرتون چیه؟ سعید هنوز ندیده گفت ایول سید امشبه؟ کی بزنیم زمین؟ ماندانا زد تو سرش گفت خفه! بعد به عکس سارا خیره شدن ماندانا گفت وای این چرا اینجوریه؟ آدم یاد فیلم ترسناک میافته! سعید خندید گفت ای جانور خوشم میاد همیشه تک پری میکنی اونم در حد ما فوق بشر! موبایلم رو از جلوشون گرفتم خودم یکم بهش خیره شدم واقعا عجیب بود با گیرایی خاص.موهاش خیلی جالب بود جلوش بلند پشتش کوتاه بعد موهای بلند جلوش رو با دقت خاصی صاف کرده بود فرق کج ریخته بود روی چشم چپش.موبایلم رو گذاشتم تو جیبم گفتم خوب نظرتون چیه؟ عملیات تخریب انجام شد به نظرتون می ارزه عملیات جذب رو انجام بدم؟ سعید خندید گفت سولاخ باشه دیفال باشه! ماندانا زد رو پاش گفت بس کن بحث جدیه بعد بهم گفت به نظر جالب میاد ولی باید خیلی مخوف باشه از قیافش معلومه سعید هم تایید کرد گفت راست میگه مواظب باش! خندیدم گفتم برین گم شین با نظارتتون مگه میخوام با خون آشام دوست شم!
3 شب از اون ماجرا گذشت من 2دل بودم زنگ بزنم یا نه ویلا سعید اینا بودیم سعید گفت راستی ارا اون دختره چی شد؟ زنگ زدی بهش؟ گفتم نه 2دلم به نظرت زنگ بزنم؟ گفت نمیدونم میل خودته ولی اگه زدیش زمین یاد ما هم باش گفتم گم شو بابا. یه سیگار روشن کردم رفتم تو فکر تصمیم داشتم زنگ بزنم اما از اونجایی میدونستم یکمی چموش بازی در میاره باید حساب شده میرفتم جلو بقول قدیمیا نزنیم به کاهدون!
موبایلم رو برداشتم زنگ زدم بهش...
سلام احوال شما
- سلام مرسی
آها خوب منم خوبم منو یادتون هست؟ ارا هستم!
- بله از شماره عجیببتون متوجه شدم!
آهان خب زنگ زدم خبرتون رو بگیرم
- زحمت کشیدین
بله ممنون حالا یکم مهربون ترم میتونیم صحبت کنیم نه؟
- مهربون تر؟
خب آره دیگه یکمی مهربونتر!
- فکر نمیکنم بشه
آهان پس نمیشه؟
- فکر نکنم
باشه خوش گذشت بای
تلفن رو قطع کردم اخمام رفت تو هم سعید اومد گفت چی شد زنگ زدی؟ گفتم آره تخمی بازی در آورد قطع کردم! سعید زد زیر خنده گفت بابا بیخیال از قیافش معلوم بود یه مرگیش هست! گفتم ولش کن بابا دیگه زمان سر و کله زدن و این حرفا از ما گذشت از حوصله من یکی خارجه! خندید گفت کون لغش اصلا نباید بهش زنگ میزدی فکر کرده کی هست سرم رو تکون دادم گفتم اوهوم راست میگی حماقت کردم.
2 هفته گذشت شب با سعید تو خیابون میرفتیم سمت سیتی سنتر چند تا وسیله لازم داشتیم. توی سیتی سنتر سعید طبق معمول حواسش به جیگرایی بود که رد میشدن به قول خودش فیض میبرد از جوونیش! منم اخمام تو هم بود فکر میکردم چی لازم دارم باز مثل آلزایمری ها رفتم خونه نزنم تو سرم بگم وای یادم رفت.خیلی شلوغ بود جمعیت مثل همیشه میرفتن و میومدن ترافیک آدمیزاد واقعا زیاد بود! وسیله هایی که میخواستیم رو گرفتیم به سعید گفتم حله؟ چیزی نمونه من دیگه حوصله این جا اومدن رو ندارم زد روی شونم گفت حله عزیزم میخواستیم بریم سمت یکی از خروجی ها سعید گفت ارا صبر کن الان میام دستش رو گرفتم گفتم سعید باز سوجه پیدا کردی؟ خندید گفت ای بابا مگه چقدر زنده ایم ما؟ دستش رو کشید رفت منم یه آهی کشیدم رفتم یه کنار واسادم کنار غرفه پاریس گالری بودم گفتم ما که بیکاریم یه سر بریم ببینیم چه خبره حد اقل 2 تا تیکه میبینیم رفتم تو به عطر و ادکلن ها خیره شدم همینجوری یکم مارک عطر ها رو میدیدم یکم به تیکه ها نگاه میکردم! یه چرخی زدم رفتم پیش یکی از استاف ها گفتم اون تستر اون عطر رو بدین اونم اشاره کرد اونجا بردار رفتم برداشتم یکمی از دور بو کردم یکی کنارم به فارسی گفت سلیقه قشنگی داری نیم نگاهی به کنارم کردم سارا بود! دلم حوری ریخت پایین قلبم تند تند میزد ولی خودم رو سریع جمع رو جور کردم اصلا بهش نگاه هم نکردم به کارم ادامه دادم گفتم ممنون عطر رو گذاشتم سر جاش برگشتم سمتش (واقعا جذاب و عجیب بود طبق معمول یقه پالتوی مشکیش تا زیر گوشهاش بود دکمه هاش باز بود یه لباس حریر مشکی یکسره هم زیرش بود موهاش هم مثل همیشه فرق کج ریخته بود روی چشم چپش قدش معمولی بود هیکلش از روی پالتو معلوم نبود ولی تجربه میگفت مانکنه) یه لحظه گذری نگاش کردم چیزی نگفتم رد شدم از پاریس گالری رفتم بیرون منتظر سعید شدم که بیاد چند لحظه بعد سعید هرهر میخندید اومد گفتم چته؟ گفت جات خالی کلی با اون دختر روسها خندیدیم گفتم ای حفه کردی خودت رو با این مو بورا بیا بریم راه افتادیم گفتم سعید بگو کیو دیدم الان؟ گفت جسیکا آلبا؟ گفتم مسخره نشو سارا رو دیدم اخمی کرد گفت به تخمت محلش که ندادی؟ خندیدم گفتم بچه ای؟ بزن بریم بابا.
××××××××ش
بشنو از نی چون حکایت میکند
از جدایی ها شکایت میکند
ارسالها: 404
#3
Posted: 17 Aug 2010 02:08
غریزه قسمت سوم
شب با سعید و ماندانا آرمان کافه نشسته بودیم اون 2تا طبق معمول مثل سگ و گربه میپریدن بهم یهو ماندانا خشکش زد مثل گچ سفید شد سعید هم بعد از اون! برگشتم ببینم چه خبره پشت سرم دیدم وای دوست ماندانا (همون که اونشب مهمونیش دعوت بودیم خراب کاری کردیم بیرونمون کرد!) داره میاد سمت ما سعید گفت ارا بزن به چاک ولی دیگه دیر شده بود اومد جلو به ماندانا سلام کرد من و سعید سرمون پایین بود ماندانا تعارف کرد بشینه گفت نه دارم میرم دیدم اینجایی اومدم خبرت رو بگیرم من و سعید هم سرمون پایین بود زیر چشمی بهش نگاه میکردیم ولی عجب تیکه ای بود میارزید اون شب لخت دیدش بزنیم بعدم پرت شیم بیرون! ماندانا کنارش واساده بود باهم صحبت میکردن من و سعید یواشکی میخندیدیم یه سعید چشمک زدم یهو پاشدم گفتم ببخشید 1 لحظه یه اخمی کرد گفت بگو 1 ثانیه آقای بی تربیت خندیدم گفتم حالا 1 لحظه اجازه بدین گفت بگو؟ گفتم اینجا که نمیشه تشریف بیارین بیرون 1 لحظه صحبت خصوصی داشتم چشاش گرد شد گفت بله؟ صحبت خصوصی هم داری؟ ماندانا گفت ارا؟ سعید هرهر میخندید گفتم شما بیایین میگم خدمتتون با تردید اومد سمتم اشاره کردم گفتم بفرمایین رفت جلو منم پشت سرش سعید خندید یه بوس فرستاد ماندانا با وحشت به من نگاه میکرد به سعید یه چیزی گفت زد تو سرش! رفتیم بیرون تو سالن واسادیم دست دادم گفتم ارا هستم یکمی نگام کرد دستش رو آورد جلو گفت ملیکا لبخندی زدم گفتم ملیکا خانم راستش کارتون داشتم در مورد اتفاق اونشب اخم کرد رفت حرف بزنه گفتم هیس! خودم ادامه دادم ببینید من و سعید یه عذر خواهی به شما بدهکاریم گفت اسم اون پسره هیز رو نیار! (تو دلم گفتم خدا لعنتت کنه 1 جا سابقه درست نداری) ولی از شما انتظار نداشتم من شما رو نمیشناسم اما چند بار که دیدمتون فکر میکردم خیلی جنتلمن تر ازین حرفا باشین گفتم ببخشید بهر حال هرکس اشتباهی میکنه ولی ما هم حق داشتیم چشاش گرد شد گفت حق داشتین؟ خندیدم گفتم خب شما ماشاالله انقدر ظاهر جذابی دارین که هرکسی بود وسوسه میشد اینکارو کنه (تو دلم خندیدم گفتم ای جانور) سرش رو انداخت پایین گفت شما لطف دارین اما هرکس چهره جذابی داره باید باهاش اینکار رو کرد؟ گفتم نه بابا این چه حرفیه بهر حال شیطون گول مالید سرمون بعدم خودم احساس پشیمانی داشتم ولی ظاهر جذاب شما زورش از وجدان من بیشتر بود (تو دلم گفتم زبونتو مار بزنه که هیچ جا کم نمیاری تو) خندید گفت شما دیگه خیلی شلوغش کردی گفتم نه به هیچ وجه شکست نفسی نکنین به حرف من مطمئن باشین حتما قدر خودتون رو بیشتر بدونین فقط گلایه من اینه که درسته ما بچگی کردیم ولی از شما هم بعید بود با این شخصیت اونجوری جلو همه آبروی ما رو ببرین بهتر بود دلیلش رو از ما میپرسیدین اگه قانع کننده نبود آروم میگفتین بفرمایید بیرون سرش رو انداخت پایین مکثی کرد گفت ببخشید گفتم ای بابا این چه حرفیه لبخندی زد گفت هر 2مون حق داریم گفتم راستی ای کاش سعید نمیپرید رو کول من لو نمیرفتیم میتونستیم تا آخرین سکانس بهره ببریم خندید گفت ماشاالله رو که نیست خندیدم گفتم اختیار دارین خب حالا که از دلتون در آوردم احساس میکنم وجدانم راحت شد باور کنید این 2.3 هفته واقعا فکرم نارحت بود (تو دلم گفتم مارمولک کنتر که نمیندازه تا میتونی دروغ بگو!) گفت جدا؟ گفتم باور کنید همش حقیقته گفت مطمئن باشین باور کردم!(منظورش این بود که خر خودتی!) گفتم گوشام دراز شده نه؟ زد زیر خنده گفت تقریبا! گفتم خب حالا افتخار میدین کنار ما لحظاتی تحمل کنید؟ گفت ممنون باید برم دیرم شده خیلی خوشحال شدم از دیدنت ارا جان حالا احساس میکنم از اولش درست حدس زدم در مورد شخصیت شما ولی خب شیطونی و جوونی شما گاهی دیگران رو اشتباه میندازه سرم رو انداختم پایین گفتم نظر لطف شماست دیگه مزاحم نمیشم خندید دست داد گفت خوش گذشت یه چشمک زدم گفتم همچنین داشت میرفت گفتم راستی؟ گفت جانم؟ گفتم میتونم شماره شما رو داشته باشم؟ مکثی کرد گفتم فکر بدی نکنینا فقط میخوام زنگ بزنم آمار بگیرم کی لباس عوض میکنین مشرف شم به اتاق شما! زد زیر خنده گفتم حالا لطف کنید شمارش رو داد وقتی داشتم سیو میکردم احساس میکردم موبایلم داد میزنه خفه شدم لعنتی از بس شماره دختر سیو کردی دیگه جا ندارم نفسم بالا نمیاد! مثل عادت همیشه یه تک زنگ زدم روی شمارش که هم مطمئن شم درسته همینکه چشش با شماره من آشنا شه خندید گفت خوشحال شدم یه چشمک زدم گفتم بدرود! اون رفت منم رفتم تو پیش سعید و ماندانا که فکشون از جا در اومده بود زل زده بودن به من...
نشستم سر میز گفتم هوم؟ چیه؟ ماندانا دهنش هنوز باز مونده بود گفت چی بهش گفتی؟ موقع رفتن داشت میخندید! سعید به ماندانا گفت تو چه ساده ای فکر کردی من واسه چی انقدر با این صمیمی هستم؟ واسه اینکه اگه نبودم الان من و تو هم خوابونده بود رومون اسفالت هم کرده بود خندیدم گفتم خفه شو سعید فقط ازش معذرت خواهی کردم همین ماندانا گفت ارا به من دروغ نگو معذرت خواهی میکنن طرف هرهر میخنده؟ گفتم ای بابا باز گیر دادین نترس من فقط آبروی رفته تو با اون نکبت رو جمع کردم سعید زد تو سرم گفت غلط کردی حقش بود... تا 1 ساعت داشتم توضیح میدادم چیزی جز یه گفت و گوی دوستانه نبود!
4.5 روز گذشت ظهر تو باشگاه مشغول تمرین بودم دیدم سعید اومده صدام میکنه رفتم پیشش گفتم فحش بدم؟ بابا اینجا هم دست از سر ما برنمیداری؟ تو رو جون مادرت مسابقات نزدیکه بزار به تمرینم برسم.یکمی نگام کرد گفت نمیخوایی گوش کنی دیگه؟ گفتم حالا که ما رو کشوندی اینجا بگو خب؟ گفت نمیگم برو یکمی چپ چپ نگاش کردم گفتم سرت رو میزارم لای اون دستگاه بگا میدمت پس بنال خندید گفت حالا شد یا باید نازم میکردی یا باید تهدیدم میکردی گفتم خب حالا؟ گفت ارا میدونی چی شده؟ گفتم هوم؟ ملیکا (دوست ماندانا که مهمونیش بودیم بیرونمون کرد بعدم اونشب گفت و گوی دوستانه داشتیم!) من و تو و ماندانا رو دعوتمون کرده یه مهمونی خودمونی خندیدم زدم تو سرش گفتم خوش بگذره من نیستم زد رو سینم گفت اگه نیایی ماندانا میره من نمیتونم برم گفتم به تخمم فکرشم نکن اومدم برم سر تمرین گفت ارا؟ گفتم هوم؟ گفت ظاهرا خیلی اسرار کرده تو هم باشی خندیدم گفتم ولم کن سعید بزار تمرینم رو بکنم تو هم برو لالا ماندانا هم بگو خودش رو آماده کنه تنها بره.سعید گفت نامرد همین؟ گفتم سعید یه حرفی بزن بشه قبول کرد اصلا ماندانا رو میفرستیم بره خودمون میریم 2 تا جیگر روس بلند میکنیم میریم خونه ما خوبه؟ گفت نه! رفتم نزدیکش گفتم گربه محض رضای خدا موش نمیگیره توی اون مهمونی چه خبره ها؟ باز کیو میخوایی شناسایی کنی؟ خندید گفت هیچ کس میخوام از لای در بازم ملیکا رو دید بزنم گفتم خر خودتی حالا برو به ماندانا بگو تنها بره من و تو هم با جیگرای روس تا صبح فوق برنامه میزاریم گفت ارا صبر کن گفتم دیگه حرفش هم نزن بعد خودم رفتم سر تمرین.
غروب خونه داشتم دوش میگرفتم یکی پاشنه در رو از جا کنده بود سریع خودم رو خشک کردم در رو باز کردم سعید پرید تو داد زدم ای بابا دوش میگرفتم نفهمیدم خودم رو شستم یا در و دیوار رو سعید یکم نگام کرد گفت خب 2باره برو سرم رو تکون دادم گفتم منتظر اجازه تو بودم! دوباره رفتم حموم دوش بگیرم 10 دقیقه بعد اومدم بیرون دیدم ماندانا هم نشسته گفتم به به ماندانا جون خودم الهی قربونت برم حیف شدی تو خودت رو فنای این نکبت کردی خندید گفت شما 2 تا بهم دیگه هم رحم نمیکنین حق دارین این همه مردم رو خر کنین! سعید برای اولین باز خفه خون گرفته بود فقط نگاه میکرد سرم رو خشک کردم ماندانا گفت بیا موهات رو ببافم ها؟ موهات مثل دخترا شده خیس ریخته روی شونه هات خندیدم گفتم ای بابا 2روز دیگه همش میریزه عقده ای میشیم تا داریم فعلا استفاده کنیم! به سعید نگاه کردم گفتم چیه باز؟ زبونت رو بریدن؟ ماندانا گفت ولش کن اینو نکبت اعصابم رو ریخته بود بهم زبونش رو گاز گرفتم! چشام گرد شد گفتم چیکار کردی؟ دوباره بگو؟ خندید گفت هیچی من اومدم تو زیر دوش بودی اینم هی اذیتم میکرد میگفت منو نبری مهمونی میرم پیش دختر روسها ازین حرفا منم دیدم ول نمیکنه لبام رو گذاشتم روی لباش این احمق هم فکر کرد خبریه زبونش رو آورد سمت دهنم منم محکم گازش گرفتم حالا لال شده خیالم راحت ای کاش زودتر میکردم! یکمی نگاش کردم گفتم شما ها چقدر محبت دارین واقعا عالیه.
یه سیگار روشن کردم ماندانا گفت ارا چرا نمیایی؟ گفتم کجا؟ گفت مهمونی ملیکا گفتم بابا ول کنین بیام چیکار جلو اون همه آدم که قبلا ضایع شدم این سعید احمق رو نگاه نکن حالیش نمیشه ضایع شدن چیه میگه بریم ماندانا خندید گفت اینو راست میگی این سعید اصلا هیچی حالیش نیست سعید زد رو پاش با دست تهدیدش کرد ماندانا گفت یه بار دیگه تکرار شه اون چشات هم در میارم سعید مثل مجسمه شد! بعد ماندانا به من گفت ارا این مهمونی مثل اون نیست خودمونیه خیلی باشن با ما میشن 10 نفر گفتم خب انقدر مهمونی خودمونیه چرا ما دعوتیم ها؟ خندید گفت من که با ملیکا دوست صمیمی ام تو هم که ظاهرا اونشب گفت و گو هاتون خیلی دوستانه بود ارادت خاصی بهت پیدا کرده اصرار کرد گفت حتما ارا و سعید بیان خندیدم گفتم ول کن بابا باز ما یه غلطی کردیم موندیم توش! ماندانا اخم کرد گفت میخواستی غلط نکنی حالا هم که کردی تا آخر واسا یکم سرم رو تکون دادم گفتم باشه تسلیم حالا کی هست؟ سعید برام بوس میفرستاد! ماندانا گفت فردا شب گفتم باشه میریم فعلا برو زبون این زبون بسته رو درمون کن ناقص نشه خندید گفت این هیچیش نمیشه یکم زر زر نکنه خوب میشه خندیدم گفتم ای بابا عاقبت شما به کجا میخواد برسه؟!
فردا غروبش سعید خونه ما بود گفت ماندانا خودش زودتر میره ما هم خودمون میریم گفتم باشه حالا چته انقدر عجله داری؟ خندید گفت راستش از روزی که ملیکا رو لخت دیدم دست و دلم به سکس نمیره! دلم براش قش میره با تعجب گفتم سعید ملیکا دوست صمیمی مانداناست میفهمی چی میگی؟ خندید گفت اوهوم ولی دست من که نیست گفتم سعید من پیش دختره هوارتا کلاس گذاشتم به جان خودت اگه فقط 1 لحظه دست از پا خطا کنی نمیذارم اون بیرونت کنه خودم با لگد بیرونت میکنم خندید گفت خیلی نامردی گفتم آره نامردم خفه شو شوخی هم ندارم خندید گفت ای شیطون بگو از ملیکا خوشم اومده گفتم خفه من فقط جلوش زیادی کلاس گذاشتم نمیخوام خرابش کنی خندید گفت ای کلک حالا واسه من رگ (منظورش رگ غیرت بود) میکشی؟ گفتم ساکت باش زشته این حرفا چیه.
جلو آینه واساده بودم لباسام رو مرتب میکردم یه پیرهن مشکی پوشیده بودم شلوار مشکی با کفش مردونه ساق بلند مشکی! سعید گفت چته مگه میخوایی عذا بری؟ گفتم نه همیجوری پوشیدم گفت بابا زشته اینجوری فکر بد میکنن پیرهن رو عوض کن گفتم شما امر کن چی بپوشم؟ خندید گفت حالا شد پیرهن زرشکی تیره داری اونو بیار رفتم آوردم تنم کردم یکمی نگام کرد گفت کروات هم بزن گفتم ولش کن خوشم نمیاد گفت اگه برده بدی بشی میبرمت بازار برده فروشها میفروشمت ها خندیدم گفتم به من میگن پر رو تو که روی منو سفید کردی رفت یه کروات مشکی با نوار های زرشکی آورد گفت این باهاش ست قشنگی میشه کروات رو گره زدم موهام رو مرتب کردم از بالا سامورایی بستم سعید گفت وای من اگه دختر بودم هر روز و هر شب مجانی و با جون و دل به تو میدادم! خندیدم گفتم الانم دیر نیست بقول خودت سولاخ باشه دیفال باشه! پرید عقب گفت غلط کردم بهم تجاوز نکن!
پایین برج خونه ما واساده بودیم سعید گفت با ماشین من بریم گفتم واسه من فرقی نداره ولی بقول یکی ماشین سدان بیشتر بهم میاد تا اسپرت کوپه! خندید گفت اون دختره اسمش چی بود؟ گفتم سارا خندید گفت آهان آره سارا ولی خودمونیم استایلش عینه فیلمهای ترسناک بود بدردت میخوردا خندیدم گفتم خواب منو باید ببینه معلوم نیست الان زیر کی خوابیده نفس نفس میزنه سعید زد زیر خنده گفت بریم رفیق.
بشنو از نی چون حکایت میکند
از جدایی ها شکایت میکند
ارسالها: 404
#4
Posted: 17 Aug 2010 02:10
غریزه قسمت چهارم
ساعت 7 شب بود با ماشین سعید به گاز رفتیم سمت خونه ملیکا اینا که مثلا توی مهمونی خودمونیشون شرکت کنیم.رسیدیم اونجا رفتیم توی حیاط ملیکا با خنده اومد جلو بهم دست داد گفت خوش اومدی بعد یکم سعید رو نگاه کرد گفت هیز بازی در بیاری بیرونت میکنم سعید خندید گفت حالا یکم نمیشه؟ ملیکا خندید گفت برو بیرون سعید گفت تازه اومدم بابا حالا یکم هیز بازی در بیارم میرم بعد با هم دیگه رفتیم توی خونه سالن پذیرایی 8.9 نفر نشسته بودن ماندانا و 4.5 تا دختره دیگه بودن 3 تا هم پسر بودن با همه سلام کردیم نشستیم سعید طبق معمول اولش یکمی شناسایی کرد ماندانا یه اخم ناجور کرد سعید نشست سر جاش یکم بعد کم کم رفت رو منبر شروع کرد به شوخی کردن اون پسرا هرهر میخندیدن دخترا هم گاهی بهش نگاه میکردن میزدن زیر خنده ملیکا اومد گفت به به آقا سعید طبق معمول مشغول انجام وظیفه این نه؟ سعید خندید گفت خواهش میکنم وظیفست ملیکا اومد پیش من واساد گفت حالت خوبه؟ خندیدم گفتم بد نیستم شما خوبی؟ گفت آره چرا بد باشم بعد گفتم چقدر مختصر مفید همین ها بودن؟ خندید گفت آره مگه چیه؟ فقط یکی از دوستای قدیمیم نیست که اونم کم کم پیداش میشه خندیدم گفتم الهی که همیشه مهمونی ها همینجوری باشه ما ضایع نشیم خندید زد تو سرم گفت تقصیر خودته گفتم خب دیگه چه خبر؟ گفت سلامتی یکمی نگاش کردم گفتم خوشگل شدیا خندید آروم گفت ظاهرا همه دخترا به بهانه سعید چشمشون روی شماست به من میگی! آرم نگاه کردم راست میگفت سعید کنار من نشسته بود کس شعر میگفت همه میخندیدن بعد دخترا یواشکی چشمشون روی من بود! خندیدم گفتم واسه همین منو آوردی نه؟ خندید گفت پر رو نشو حالا 2نفر چشمشون بهته فکر نکن خبریه یه چشمک زدم گفتم شوخی میکنم. ملیکا پاشد رفت پیش دخترا نشست یکم بعد صدای زنگ اومد ملیکا پاشد رفت 4.5 دقیقه بعد اومد گفت خب آخرین نفر هم اومد آقا سعید اجازه میدین مهمونی شروع شه؟ سعید خندید گفت خواهش میکنم فقط برای پیام بازرگانی من هم صدا کنین ملیکا دوستش رو صدا کرد گفت بیا دیر کردی همه منتظر موندن تا دوستش اومد دست و پام شل شد سعید هم خشکش زده بود از زیر مبل دستم رو گرفت محکم فشار داد با همه سلام کرد رسید به سعید که کنار من بود سعید آروم و لرزون یه سلامی کرد ولی من همچنان خشکم زده بود تکون نمیخوردم نوبت من شد ملیکا گفت آقا ارا اینم دوست قدیمیم سارا...
خیلی آروم و بی صدا بلند شدم باهاش دست دادم گفتم خوشبختم اونم یه لبخند زد گفت همچنین ولی صاف تو صورت هم خیره بودیم انگار با چشمامون میخواستیم همدیگه رو بکشیم! سعید زد به پام نشستم اونم رفت پیش ماندانا نشست! ماندانا یه نگاه معنی دار به من کرد یکم سرش رو تکون داد منم آرم با سرم تایید کردم یکم گذشت سعید حسابی ساکت بود مثل خل و چل ها نگاه میکرد ملیکا گفت سعید خان ساکت شدی؟ نیاز به پیام بازرگانی داریم! سعید گفت بله میدونم ولی یکم دست و دلم به کار نمیره سارا آروم نگاش کرد با حالت خاصی گفت با من غریبی میکنید؟ ابروهای ماندانا رفت بالا سعید مکثی کرد گفت نه بابا اختیار دارین فقط یکم احساس میکنم بی حالم ملیکا گفت صبر کن الا درست میشه رفت چند لحظه بعد 2تا شیشه شامپاین آورد گفت لیوان ها بالا دخترا خندیدن گفتن همون اول من اخمام تو هم بود خیلی آروم سارا رو نگاه میکردم اونم دقیقا همین حالت رو داشت ملیکا لیوان من رو برداشت میخواست شامپاین بریزه گفتم ممنون میل ندارم گفت ارا خان با من تعارف میکنی؟ لبخندی زدم گفتم نه چه حرفیه همون موقع سارا آروم و غیظ دار گفت با من تعارف میکنن ملیکا خندید گفت تا جایی که ما میشناسیم شما رو ماشالله چیزی از پر رویی کم نمیاری! سارا با لبخند ملیحی زد گفت دقیقا یکمی مکث کردم لبخند زدم گفتم همه میدونن من اصلا با کسی تعارف ندارم بعد به سارا نگاه کردم گفتم با شما هم همینطور فقط چون نزدیک مسابقات شده باید تغذیه رو کنترل کنم الکل هم نمیتونم مصرف کنم ملیکا خندید گفت موفق باشین گفتم مرسی رفت سمت دخترا که واسه اونا مشروب بریزه.مشروب روی سعید اثر کرده بود کم کم یخش داشت آب میشد شروع کرده بود به شوخی و اراجیف بافتن.سارا هم مثل من مشروب نخورده بود ساکت نشسته بود به حرف بقیه گوش میداد.
وسط مهمونی پاشدم رفتم بیرون ملیکا اومد دنبالم جلو در گفت ارا کجا میری؟ گفتم هیچی میرم تو حیاط یه سیگار بکشم گفت خب همینجا بکش مگه بقیه نمیکشن؟ لبخندی زدم گفتم نه یکم هوا هم بخورم بد نیست خندید گفت میخوایی منم بیام؟ گفتم میل خودته خوشحال هم میشم خندید گفت پس میام (تو دلم گفتم shit رفتیم 2 دقیقه تنها باشیم) توی حیاط روی صندلی نشسته بودم ملیکا هم رو به روم یه سیگار روشن کردم ملیکا گفت به منم بده یکی هم واسه اون روشن کردم حواسم اصلا به اون نبود واسه خودم تو فکر بودم یهو دیدم سارا اومد (تو دلم گفتم همین کم بود) اونم نشست کنار ملیکا بدون اجازه بسته سیگارم و فندکم رو از روی میز برداشت یه سیگار روشن کرد ملیکا خندید گفت سارا جون یکم راحت باش؟ سارا لبخند زد گفت با ارا این حرفا رو نداریم! چشام شد 6 تا برگشتم سمتش نگاش کردم ملیکا با تعجب گفت شما همدیگه رو میشناسین؟ سارا با سر تایید کرد منم میدونستم میخواد کرم بریزه زده حالی که توی پاریس گالری بهش زدم رو جبران کنه سریع گفتم آره سارا قبلا شمارش رو بهم داده بود! ملیکا خندید گفت مطمئنی سارا بود؟ موبایلم رو در آوردم به موبایل سارا زنگ زدم ملیکا زد زیر خنده سارا چشاش داشت در میومد خفه خون گرفته بود خندیدم عکس سارا که توی موبایلم بود رو آوردم به ملیکا نشون دادم گفتم حتما اینم خواهر 2 قولشه نه؟ ملیکا دوباره خندید گفت ارا آخرشی! سارا ساکت با وحشت منو نگاه میکرد منم سرم انداختم پایین سیگارم رو میکشیدم ملیکا گفت اولین بارمه میبینم سارا شمارش رو به کسی داده سارا لبخندی زد گفت اتفاقی شد ملیکا خندید گفت فکر نکم آخه منم شمارم رو با ناباوری بهش دادم! خشکم زد (به خودم گفتم وای ضایع شد) سارا خندید گفت بله ظاهرا دختری نیست که شمارش رو ارا نداشته باشه چقدر ایشون سنگین و با متانتن! احساس میکنم موبایل ارا خان باید در جهت سازماندهی اطلاعات تلفنی در اختیار اتصالات (شرکت مخابراط امارات متحده) قرار بگیره! ملیکا خندید گفت کی حریف زبون این میشه! سرم رو بالا آوردم یکمی نگاشون کردم گفتم طرفدارا زیاد باشن همین میشه دیگه من که نمیتونم دلشون رو بشکنم ملیکا خندید گفت ارا خیلی پر رویی منظورت به من و سارا هم بود نه؟ گفتم خب آره! ملیکار زد رو پام گفت خیلی پر رویی سارا لبخندی زد گفت واقعا یکم سرم رو تکون دادم گفتم سهم ما از زندگی همین بود ملیکا گفت ارا یه سوال راستش رو بگو باشه؟ گفتم اصولا دروغ زیاد میگم ولی سعی مکنم الان راست بگم سارا نیشخندی زد گفت اعتراف هم میکنه! ملیکا گفت ارا چند تا دوست دختر داری؟ سرم رو تکون دادم گفتم بجز پاریس هیلتون هیچکس! ملیکا زد زیر خنده سارا با خنده گفت ظاهرا به پاریس هیلتون ارادت خاصی داری نه؟ اخم کردم گفتم شما روی دوست پسرت غیرت نداری من روی دوست دخترم دارم! ملیکا میخندید سارا گفت قبلا هم گفتم الان هم میگم حریف زبون تو یکی نمیشم! گفتم همه ما یه روز میمیریم و مسلما حتی 1 درهم از داراییمون رو نمیبریم اون دنیا ولی من زبون درازم همرامه مطمئن باشین سر پل صراط فرشته های آسمان هم خر میکنم که منو جای جهنم ببرن بهشت! ملیکا فقط میخندید سارا هم واقعا خندش گرفته بود گفت تو دیگه آخرشی.ملیکا زد روی پام گفت حالا بدون شوخی راستش رو بگو چند تا؟ گفتم مگه داری پفک شمارش میکنی؟ هیچی بابا اخمی کرد گفت جدی میگی؟ گفتم باورت نمیشه از ماندانا بپرس گفت وای چرا؟ خندیدم گفتم نپرس که یه شاهنامه جواب دارم! سارا گفت آره معلومه یه شاهنامه سوابق هم باید داشته باشی مکثی کردم گفتم آره ولی تقدیر هم خوب جوابم رو داد هیچ جا کم نیاورد همیشه تا ته بهم زد خودم حال کردم! ملیکا گفت حالا دنبال دوست دختر نمیگردی؟ گفتم چرا نگردم؟ یه آگهی دادم هرکس بتونه پاریس هیلتون رو واسم جور کنه بهش یه دستگاه خر صفر کیلومتر میدم سارا گفت وای چه سخاوتمند ملیکا خندید گفت جدی میگم دنبال دوست دختر نمیگردی؟ گفتم نه سارا خندید گفت کی اینو تحمل میکنه؟ ملیکا گفت یه روز خود پاریس هیلتون هم به دام میندازه! از جام پاشدم ملیکا گفت کجا؟ تازه داریم به حرف میاریمت لبخندی زدم گفتم هستم یکم تو حیاط قدم میزنم.
چند دقیقه بعد اومدم سمت میز ملیکا گفت من میرم برای خودمون مشروب بیارم گفتم باشه.یه سیگار روشن کردم به سارا خیره شدم اونم به من نگاه میکرد آروم گفتم چهرت واقعا گیراست لبخندی زد گفت ظاهرا شما خیلی جذاب تری خندیدم گفتم لطف داری. سیگارم رو میکشیدم سارا گفت ظاهرا ملیکا ازت خیلی خوشش اومده سرم رو تکون دادم گفتم منم از خیلی ها خوشم میاد گفت یعنی نمیخوایی بهش نزدیک تر شی؟ گفتم خب نه هم بخاطر خودم هم بخاطر اون امشبم اگه اومدم بخاطر ماندانا و سعید بود وگرنه از اولش هم مخالف بودم مکثی کرد گفت از دیدن من تعجب کردی نه؟ خندیدم گفتم از تعجب یه چیز اونور تر اگه میدونستم امکان نداشت بیام خندید گفت انقدر از من بدت میاد؟ گفتم اولش نه وگرنه شمارت رو نمیگرفتم ولی بعد از تلفن اون شب آره حالم ازت بهم میخوره! سرش رو تکون داد گفت چرا؟ گفتم واسه اینکه کسی تاحالا با من اینجوری صحبت نکرده بود در ضمن خودت شماره دادی مگه من دادم؟ خندید گفت چی بگم! گفتم هیچی نگی بهتره همون موقع ملیکا با 2تا لیوان مشروب اومد یکی رو داد به سارا یکی هم جلوی خودش گذاشت گفت سعید چقدر شلوغ کرده هی دخترا رو میخندونه ماندانا هم چشم غره میره خندیدم گفتم عادت دارن جدی نگیر ملیکا بهم نگاهی کرد گفت چقدر ساکتی؟ گفتم نمیدونم یکمی بی حالم یه چشمک زد یکم از مشروبش رو خورد بعد آورد جلو دهن من گفت بخور بهتر میشی گفتم نه گفت حالا یه ذره که ایرادی نداره بعد لبه لیوان رو چسبوند به لب من کج کرد منم یکمی خوردم برد عقب گفت حالا بهتر شد خندیدم گفتم حکم واجب بود گفت آره سارا هم یکم مشروبش رو خورد گفت بچه ها من دیگه باید برم ملیکا گفت ای بابا کجا؟ سارا گفت کاری دارم باید انجام بدم بعد پاشد با ملیکا صحبت میکرد احساس کردم دروغ میگه بخاطر حرفهای من پکر شده یواش خندیدم گفتم حقته! سارا گفت دست همگی درد نکنه از بقیه هم خداحافظی کن ملیکا خندید گفت حتما سارا اومد طرف من یه نگاه معنی دار کرد گفت خوش گذشت منم یه نیش خند زدم گفتم خوشحال شدم بعد باهم دست دادیم با ملیکا رفتن سمت در خروجی.سعید اس ام اس زد نوشته بود جای منم بزن! داشتم میخندیدم ملیکا زد روی شونم گفت تنهایی به چی میخندی؟ گفتم هیچی سعید جک فرستاده بود ملیکا نشست کنارم مشروبش رو تا آخر خورد دستش رو گذاشت روی پام گفت میشه بهت تکیه بدم؟ فکر کنم تو مشروب زیاده روی کردم گفتم راحت باش اونم سرش رو به شونم تکیه داد منم ساکت بودم یه سیگار روشن کردم ملیکا گفت ارا یه چیزی میخوام بهت بگم نمیتونم (فهمیدم منظورش چیه) گفتم ببین تو الان زیاده روی کردی حواست نیست چی میگی باشه بعدا خندید گفت نه حواسم هست فقط روم نمیشه بگم (تو دلم گفتم سعید خدا لعنتت کنه منو کشوندی اینجا) شاید خودش نمیفهمید چی میگفت چون واقعا مست بود ولی مطمئنم از قبل ذهنیت داشت سارا هم گفته بود ملیکا ازت خوشش اومده... جوابی ندادم سیگارم رو میکشیدم ملیکا گفت ارا چرا ساکتی میدونم که متوجه منظور من شدی مکثی کردم گفتم چی باید بگم؟ خندید گفت از من میپرسی؟ گفتم باشه واسه بعد تو الان مستی منم زیاد حوصله ندارم باشه؟گفت باشه بعد دستش رو کشید روی لبم چیزی نگفتم یکم بهم ریخته بودم نمیدونستم چیکار کنم واقعا گیج بودم گفت پاشو بیا بعد بلند شد رفت حیاط خلوت پشت خونه منم پشت سرش رفتم تکیه داد به دیوار معلوم بود واقعا مسته رفتم جلوش واسادم خودم 2دل بودم که چیکار کنم بهش گفتم ملیکا اینجا کسی میاد میبینه بد میشه خندید گفت نگران نباش کسی نمیاد مکثی کردم هنوز 2دل بودم خندید گفت من باید ناز کنم نه تو بعد سرم رو کشید سمت خودش لباش رو گذاشت روی لبام لباش رو محکم روی لبام فشار میداد دستش بالای سرم بود کش موهام رو چنگ زده بود میکشید سمت خودش منم دستام رو گذاشتم روی سینه هاش آروم میمالیدم سرعت دستام رو بیشتر کردم اونم محکم تر فشارم میداد دستم رو بردم زیر تاپش به سینه هاش رسوندم آروم میمالیدم ازش جدا شدم تاپش رو زدم بالا سوتین قرمز زیرش بسته بود دیگه فرصت برای شلوغ کاری نبود تکیه داد به دیوار سرم رو بردم پایین از روی سوتینش سینه هاش رو میخوردم اونم دستش روی سرم بود سرعت لبام بیشتر شد تند تند نفس میزد میگفت بازم بیشتر منم همینکارو کردم همینطور که با سرعت سینه هاش رو از روی سوتینش میخوردم یه دستم رو از روی شلوار جینش گذاشتم روی باسنش آروم میمالیدم یکم بعد دوباره لبام رو گذاشتم روی لباش دستم رو گذاشتم وسط پاهاش آروم و با نظم میمالیدم اونم با دستاش سرم رو فشار میداد انگشتم رو از روی شلوار جینش گذاشتم روی کسش فشار دادم خندید گفت بجنب فرصت نیست چیزی نگفتم دکمه های شلوارش رو باز کردم دستم رو بردم توش از روی شرتش کسش رو میمالیدم لبام هم روی لباش بود دستم رو بردم توی شرتش انگشتم رو گذاشتم جلوی سوراخش آروم مالیدم یه نفس عمیق کشید گفت لبات رو بیار جلو منم همینکارو کردم زبونش رو در آورد کشید روی لبام و دورش بعدم زبونش رو فرو کرد تو دهنم داخل لبام رو لمس میکرد احساس کردم دستم خیس شده متوجه شدم به اندازه کافی تحریک شده شلوارش رو تا روی زانوش کشیدم پایین شرتش هم همینطور دستم رو کشیدم روی کسش انگشتم رو فرو کردم توش چیزی نمیگفت فقط آروم نفس میزد انگشتم خیس بود تو حالت مستی گفت بیارش بالا منم آوردم بالا انگشتم رو تو دهنش فرو کرد خندید چیزی بهش نگفتم میدونستم واقعا مسته برش گردوندم به پشت دستاش رو زد به دیوار تا جایی که تونست خم شد دستم رو کشیدم روی سوراخ باسنش خندید گفت اون نه برو پایین تر! گفتم ساکت انگشتم رو بردم پایین روی سوارخ کسش آروم باهاش بازی میکردم گفت ارا بجنب مردم گفتم صبر کن سریع کمربندم رو باز کردم شرت و شلوارم رو تا نزدیک زانوم دادم پایین کیرم رو گذاشتم جلوی کسش یکم کشیدم که تحریک شم اونم بلند گفت بجنب مردم! گفتم ساکت یکم دیگه مالیدم بعد کیرم رو یکم کردم توش ولی فرو نمیکردم نگه داشته بودم بلند گفت اذیت نکن جیغ میزنما خندم گرفت ولی چیزی نگفتم آروم تا نصف فرو کردم یه نفس عمیق کشید منم با قدرت تا تهش فرو کردم یه جیغ کشید گفتم مرض حتما باید دستم رو بزارم جلوی دهنت؟ خندید گفت تو مثل آدم بکن چیزی نگفتم آروم شروع کردم به تلمبه زدن اونم نفس نفس میزد ولی جرات نداشت جیک بزنه سرعتم رو بیشتر کردم با قدرت تلمبه میزدم اونم اصلا تو حال خودش نبود احساس کردم آبم داره میاد کشیدم بیرون دستم رو گذاشتم روی سوراخ باسنش باهاش بازی میکردم گفت ارا اونجا نه گفتم ساکت باش آروم باهاش بازی میکردم اونم دیگه هیچی نمیگفت یکم گذشت از ترشحات جلوش کشیدم روی سوراخ پشتش همون موقع یه صدایی از پشت دیوار اومد گفتم همینجا باش شلوارم رو کشیدم بالا رفتم کنار دیوار آروم میرفتم جلو ملیکا مست بود زیاد حالیش نمیشد چه خبره گفت کجا اشاره کردم ساکت یواشکی پشت دیوار رو دید زدم هیچکس نبود گفتم لعنتی مطمئنم یکی اینجا بوده ما اینکارا رو قدیمی کردیم سرم رو تکون دادم رفتم سمت ملیکا دوباره دستم رو گذاشتم روی سوراخ باسنش یکم لزجش کردم شلوارم رو دادم پایین سرش رو گذاشتم جلوی سوراخش یکم فرو کردم تو بلند گفت وای گفتم مرض میخوایی بدی مثل آدم بده گفت خب درد میاد گفتم ساکت باش یهو دستم رو گذاشتم جلو دهنش تا ته فرو کردم! احساس کردم میخواد منفجر شه ولی دست من نمیذاشت یکم گذشت ولش کردم با ناله گفت ارا لعنت به تو مستی از سرم پرید این چه کاری بود آروم موهاش رو ناز کردم گفتم ببخشید وقت کمه زدم روی باسنش شروع کردم به تلمبه زدن اونم هی میگفت ارا دارم میمیرم تمومش کن منم فقط با سرعت به کارم ادامه میدادم موقع تلمبه زدن همش حواسم به دیوار بود واقعا احساس میکردم یکی داره ما رو نگاه میکنه همون موقع داشتم ارضا میشدم یکم دیگه با سرعت تلمبه زدم کشیدم بیرون آبم رو ریختم روی دیوار! ملیکا خندید گفت دیوونه گفتم چیکار کنم دوست داشتی بدم دهنت تا ته بخوریش؟ گفت وایی نه! خندیدم دستم رو بردم روی کسش یه انگشتم رو فرو کردم جلوش یه انگشت هم کردم توی سوراخ پشتش با سرعت بازی میکردم لرزید گفت ارا اومدم منم سرعتم رو بیشتر کردم ارضا شد آبش اومد از وسط پاش داشت میریخت سمت ران پاهاش گفتم ای وای سریع از شلوارم یه دستمال در آوردم وسط پاهاش رو تمیز کردم اون خندید گفتم مرض کامل که تمیزش کردم برگشت سمت من لباش رو گذاشت روی لبام دستم رو برد پایین روی کسش خودش روش تکون میداد سرم رو بردم عقب گفتم بریم دیر شد همه فهمیدن خندید گفت فدای سرت دوستت دارم دلم میخواد بهت بدم! گفتم ولم کن بابا مستی نمیفهمی چی میگی میگن با آدم مست سکس نکن همینه خندید زبونش رو در آورد کشید روی لبام گفتم حتما شرت و شلوارت هم من مرتب کنم؟ خندید گفت زحمتش رو بکش یکم سرم رو تکون دادم به خودم گفتم تا تو باشی دیگه با آدم مست سکس نکنی شرت و شلوارش رو مرتب کردم بعدم مال خودم رو مرتب کردم دستاش رو انداخت دور گردنم دوباره با زبونش لبام رو لیس زد گفتم ولم کن دیر شد آبرو برامون نموند دستم رو گرفت گفت بریم چیزی نگفتم تا جلوی در ورودی رفتم یکم نگاش کردم گفتم راحت باش؟ گفت هستم گفتم بابا دستم رو ول کن دیوونه شدی؟ خندید گفت نه گفتم ببین تو الان مستی حالیت نیست خب؟ پس به حرف من گوش کن تو برو تو من 5 دقیقه دیگه میام خندید روی لبام رو بوس کرد گفت چشم اشاره کردم گفتم برو دیگه یه چشمک زد گفت ارا با تمام خشونتش ولی عالی بود مرسی یه نفس عمیق کشیدم گفتم برو تو تا خشونت رو بهت نشون ندادم خندید گفت بد اخلاق بعد رفت توی خونه منم بیرون واسادم یه سیگار روشن کردم که تابلو نشه همون موقع در باز شد برگشتم بهش فحش بدم دیدم سعید واساده هرهر میخنده! گفتم کیر پسرم به چی میخندی اعصابم خورده اومد سمتم گفت کمرت درد نکنه گفتم ولم کن حوصله ندارم دستم رو گرفت گفت حال داد نه؟ ظاهرش که خیلی جیگره توش رو نمیدونم! گفتم سعید بیخیال شو داشتیم با سارا و ملیکا صحبت میکردیم گفت صحبت؟ گفتم نه کس شعر میگفتیم خوبه؟ خندید گفت پس سارا کو؟ گفتم خیلی وقته رفته گفت پس با ملیکا صحبت به جای بالا کشید گفتم تو داشتی نگاه میکردی نه؟ با تعجب گفت نه به جون تو گفتم خر تویی و عمت مثل مرد اعتراف کن گفت احمق اگه من اونجا بودم که باهات این حرفا رو نداشتم بهت اشاره میکردم هوامو داشته باشی منم واضح تر ببینم! حالا مطمئنی کسی اونجا بود؟ یه کام از سیگارم گرفتم گفتم آره بابا مگه بچه ام؟ پشه از 100 متری منو نگاه کنه میفهمم.گفت اصلا دید که دید به تخمت که دید مگه چیه؟ نوش جانت میخواستی همچین بکنی جیغش بره آسمون یارو ابهتت رو ببینه گفتم سعید حرفی میزنیا کسی بفهمه میدونی چقدر برام بده؟ خندید گفت همه سر جاشون بودن ماندانا میخواست بیاد دنبال ملیکا میدونستم مشغولی نذاشتم بیاد فکرش رو نکن همش توهمه!
بشنو از نی چون حکایت میکند
از جدایی ها شکایت میکند
ارسالها: 404
#5
Posted: 17 Aug 2010 02:11
غریزه قسمت پنجم
ساعت 10 شب بود از همه خداحافظی کردم اومدم بیرون ملیکا اومد دستم رو گرفت یه دونه بوسم کرد گفت مرسی بعدا بهت زنگ میزنم واسه اون قضیه صحبت میکنیم باشه؟ گفتم باشه منتظرتم همون موقع ماندانا و سعید هم اومدن
خداحافظی کردیم رفتیم سمت ماشین سعید گفتم ای لعنتی حواسمون نبود سعید گفت آره کیرم توش! ماندانا زد رو پاش گفت بی ادب زشته درست صحبت کن حالا چی شده؟ گفتم ماشین سعید کوپه 2 نفرست یکی مون جا نمیشه ماندانا گفت خب 2نفری میشینیم رو صندلی مکثی کردم گفتم ببین من یکم فکرم خرابه از خدامه یکم قدم بزنم تو با سعید برین من قدم میزنم بعد تاکسی میگیرم میرم خونه سعید گفت نه بابا باهم بشینین اصلا سختته سوئیچ رو بگیر تو با ماندانا برین من خودم میام لبخندی زدم گفتم قربون معرفتت برم داداش گلم ولی من تعارف ندارم شما برین من میخوام قدم بزنم بعدم با تاکسی میرم خونه ماندانا گفت باشه هرجور راحتی سعید اومد پیشم گفت چیزی شده؟ خندیدم گفتم نه بابا میخوام قدم بزنم خیلی وقته قدم نزدم بعدم با تاکسی میرم خونه نگران نباش یه چشمک زد گفت میخوامت خندیدم گفتم من بیشتر بدرود!
10 دقیقه ای قدم زدم فکرم مشغول سارا بود نمیدونستم چیکار کنم یه سیگار روشن کردم یکمی رفتم جلو با تردید موبایلم رو در آوردم 2دل بودم ولی گفتم هرچی بادا باد زنگ میزنم بهش...
سلام چطوری؟
- ممنون خوبم تو خوبی؟
بد نیستم.کاری که نداری؟ مثل اونشب هرچی بد صحبت کنی!
- (خندید) نه
کجایی؟
- بیرون
میتونی بیایی دنبالم؟
- چیزی شده؟
نه فقط داشتم قدم میزدم یاد تو افتادم گفتم ببینمت بد نیست
- باشه مشکلی نداره
مرسی پس بیا 4 تا خیابون پایین تر از خونه ملیکا اینا...
صحبتمون که تموم شد تلفن رو قطع کردم ولی هنوز به کار خودم شک داشتم یعنی کارم درست بود؟ یا باید غرورم رو انتخاب میکردم یا سارا ولی حالا که زنگ زده بودم منتظر موندم بیاد.10 دقیقه بعد رنجرور سفید جلوم واساد شیشه دودیش رو داد پایین گفت بیا بالا لبخندی زدم نشستم توی ماشین حرکت کردیم...
بین ما فقط سکوت بود یکم بعد به سارا گفتم نظرت در مورد من چیه؟ مکثی کرد گفت پر رو - زبون دراز - دروغ گو - بی احساس خندیدم گفتم همش همین؟ گفت آره گفتم میخوایی چند تا فحش دست اول یادت بدم بهم بگی؟ گفت ممنون بلدم نیاز بود میگم یکمی گذشت گفتم خب حالا من نظرم رو نگفتم نمیپرسی؟ گفت نه اصلا گفتم پس باید بگم که تو یه دختر لوس - پر ادعا - غیر قابل تحمل و مغرور هستی خندید گفت اینم از پرروییت مکثی کردم گفتم خب حالا به نظرت بهم میخوریم؟ مکثی کرد گفت نمیدونم نظر خودت چیه؟ گفتم به نظرم میتونم تحملت کنم نیشخندی زد گفت منم میتونم به چشم ترحم تحملت کنم خندیدم گفتم چه خوب پس میتونیم یه ارتباط رو شروع کنیم گفت احتمالا! یکمی به بیرون خیره شدم به آسمون شب که مثل دل من سیاه بود آسمون حد اقل پر از ستاره بود ولی دل من جز حسرت و درد کوفت هم نداشت سارا گفت همیشه انقدر فکر میکنی؟ در حالی که به بیرون خیره بودم لبخندی زدم گفتم خیلی بیشتر از همیشه...
ساعت 11 دبی مارینا جلوی برج خونمون پیاده شدم گفتم بفرمایین؟ خندید گفت هنوز زوده به دام بیافتم! گفتم مگه عنکبوتم؟ لبخندی زد گفت شاید بدتر! زدم زیر خنده گفتم ارتباطی که با کنایه و این حرفا شروع شه آخرش چی میخواد بشه مکثی کرد گفت یا عاشقت میشم یا بهت خیانت میکنم سرم رو تکون دادم گفتم هرکاری دوس داری بکن! شب بخیر رفتم بالا. قبل از خواب تو آینه اتاقم به خودم خیره شده بودم با خودم زمزمه میکردم...
رو میکنم به آینه رو به خودم داد میزنم - ببین چقدر حقیر شده اوج بلند بودنم
رو میکنم به آینه من جای آینه میشکنم - رو به خودم داد میزنم این آینه است یا که منم...
******
فردا غروبش ویلا سعید اینا با سعید نشسته بودیم موبایلم زنگ خورد در کمال ناباوری شماره ملیکا افتاده بود گفتم وای بیچاره شدم چیکار کنم؟ سعید خندید گفت با دختر مردم سرپا تو حیاط خونشون اونم وقتی مسته پاتیل بود فوق برنامه میزاری حالا اینم دنبالش! گفتم خفه شو بابا بعد تلفن رو جواب دادم...
سلام چطوری؟
- سلام ارا خوبم تو خوبی؟
بد نیستم نفسی میاد چه خبر؟
- سلامتی میگم کجایی؟
ویلا سعید اینا
- ارا میشه ببینمت؟ واسه صحبت دیروز کارت دارم
(زدم تو سرم) آره چرا که نه کی و کجا ببینمت؟
- 1 ساعت دیگه بیا خونه ما مامانم اینا نیستن راحت میتونیم صحبت کنیم
باشه حتما فعلا بای
- خداحافظ
زدم تو سرم گفتم سعید بدبخت شدم حالا چیکار کنم؟ سعید خندید گفت بهش بگو دوست دختر داری گفتم خفه شو اولا میدونه ندارم دوما هر بهونه ای بگیرم بازم نمیشه دیروز دختره رو کله پاش کردم از عقب و جلو! الان برم بگم نه؟ گفت ارا خیلی خری اگه میخواستی بگی نه حد اقل سکس نمیکردی گفتم اینو خودمم میدونم حالا چه غلطی بکنم؟ اون الان فکر میکنه من میرم اونجا باهاش شرط و شروط بزارم اونم یکم ناز کنه برام نه اینکه بگم نه! خندید گفت به پای هم پیر شین گفتم گم شو بابا بعد از جام بلند شدم رفتم سمت در سعید داد زد حالا زوده کجا میری؟ گفتم ولم کن اعصاب ندارم از اونجا زدم بیرون سوار ماشینم شدم محکم زدم رو فرمون گفتم Fuck Fuck Fuck تو آینه به خودم نگاه کردم گفتم بمیری مرگ بگیری درد بی درمون بگیری حالا چه غلطی بکنم؟ به کیرم نگاه کردم گفتم همش تقصیر توئه همین الان میرم میبرمت راحت شم از دستت یهو زدم رو بیضه هام مردم از درد داد زدم آی! دستم وسط پام بود سرم رو فرمون نمیدونستم از درد داد بزنم یا از خشم.
1 ساعت بعد جلو خونه ملیکا اینا بودم در رو باز کرد رفتم تو تا منو دید اومد بغلم روی لبم رو بوسید گفت بریم تو لبخندی زدم گفتم مرسی همینجا توی حیاط خوبه روی همون صندلی که دیروز نشسته بودم نسشتم اونم رو به روم بود اعصابم خورد بود واقعا بهم ریخته بودم یه سیگار روشن کردم ملیکا دستم رو بوس کرد گفت چرا نارحتی؟ گفتم چیزی نیست یکم بهم ریخته ام با نارحتی گفت خدا نکنه منم نارحت میشم ها (تو دلم به خودم فحش دادم گفتم خبر نداریی جواب این همه محبت رو چطوری میخوام بهت بدم) یه کام از سیگارم گرفتم سرم رو تکون دادم گفتم دوستم داری؟ خندید گفت احساس میکنم! تو چی؟ جوابی ندادم سیگارم رو میکشیدم خندید گفت خجالت میکشی؟ لبخندی زدم گفتم نه اخمی کرد گفت پس چی؟ گفتم ببین ملیکا مشکل اصلا تو یا هرکس دیگه ای نیست مشکل خود منم خندید گفت ترسیدم بابا خودت چته؟ گفتم ببین من خاطرات زیادی از این چیزا دارم که متاسفانه بیشترش هم تلخ بوده واسه همین من با یه ارتباط عاطفی دیگه موافق نیستم اخمی کرد گفت ارا از چی میترسی؟باور کن من دوستت دارم سرم رو انداختم پایین سیگارم رو میکشیدم گفتم مشکل منم باور کن نمیتونم شایدم همیشه مشکل من بودم که آخرش بد شد نمیدونم دستم رو گرفت گفت ارا تو هرجوری که باشی بازم میگم دوستت دارم پای همه چیزش هم هستم سرم پایین بود آروم گفتم ملیکا حیف تو با این همه محبتت که بخوایی واسه من حرومش کنی سرم رو با دستش آورد بالا گفت تو چشام نگاه کن منم همین کار رو کردم گفت ببین تو هر جوری که باشی بازم دوستت دارم تا جایی هم که بتونم نمیذارم بقول خودت مثل همیشه همه چیز بهم بریزه بهت قول شرف میدم ولی اگه صحبت سر کسی دیگست بحث فرق داره حالا کدمشه؟ تو چشاش خیره بودم گفتم هر 2تاش.لبخندی زد گفت اگه من رو به اون ترجیح میدی من مشکل اول رو حل میکنم ولی اگه انتخابت اونه برات آرزوی خوشبختی میکنم اشک تو چشام جمع شده بود گفتم خوشبخت باشی بعد سرم رو انداختم پایین احساس کردم از داخل شکست خورد شد به صورتش نگاه کردم اشکاش میومد بی صدا از جام پاشدم رفتم سمت در که برم گفت ارا؟ گفتم جانم؟ گفت بابات دیروز ممنون من در مورد تو فکر بدی نمیکنم چون خیلی خوبی خیلی هم دوستت دارم ولی حالا که کسی دیگه رو ترجیح میدی برو به سلامت مکثی کردم گفتم من خوب نیستم از من بد تر خودمم با سرعت رفتم سمت در از خونه ملیکا اینا اومدم بیرون رفتم سمت ماشینم. تو راه احساس میکردم از خودم خجالت میکشم خیلی نارحت بودم چون دل یه دختر که انقدر بهم لطف داشت رو اینجوری شکسته بودم واقعا داغون بودم رفتم سمت دریا از ماشین پیاده شدم یه سیگار روشن کردم اشک تو چشام جمع شده بود آروم رفتم یه گوشه نشستم به دریا خیره شدم هوا داشت تاریک میشد غروب خورشید رو دیدم دلم بیشتر از همیشه گرفت اشکام رو پاک کردم گفتم لعنت به تو امروز رو یادت باشه فردات هم میاد میبینی. تو سارا رو به ملیکا ترجیح دادی میدونی چرا؟ فقط بخاطر یه غریزه. تو دل ملیکا رو شکستی و سارا رو انتخاب کردی چون احساس میکنی شهوتت نسبت به سارا بیشتر تحریک میشه...من با این همه تجربه تلخ مسلما فرق دوست داشتن تو خالی و واقعی رو متوجه میشدم.وقتی تو چشای ملیکا خیره شدم علاقه و صداقت موج میزد .ملیکا یه دختر واقعا زیبا بود که باطنش هم مثل ظاهرش قشنگ بود ولی من بی دلیل دلش رو شکستم.خودم از کار خودم نارحت بودم ولی یه غریزه بهم میگفت خوبش کردی حالا میریم سراغ سارا با اون چهره خاص و عجیب اون غریزه هم چیزی نبود جز غریزه شهوت.
نیم ساعت بعد از جام پاشدم به آسمون که شب شده بود نگاه کردم گفتم دست رد به سینه یه دختر خوب و مهربون که این همه دوستت داشت زدی فقط به خاطر سارا حالا ببینم اون سارا چه گلی به سرت میزنه واقعا میتونه مهر و محبت ملیکا رو برات جایگزین کنه؟ میتونه مثل اون از ته دلش دوستت داشته باشه؟ میشه صداقت رو از چشاش خوند؟ سرم رو تکون دادم گفتم امیدوارم اشتباه نکرده باشم و سارا بتونه همه اینا رو بهم بده حرکت کردم سمت ماشینم ولی از کرده خودم واقعا ناراحت بودم نه بخاطر سارا یا هرچیزی فقط واسه اینکه بی دلیل بخاطر یه غریزه دل اون دختر مهربون رو شکسته بودم واقعا از خودم بدم اومده بود همینجوری میرفتم سمت ماشینم با خودم زمزمه میکردم...
دنیا کوچیکتر از اونه که ما تصور میکنیم - فقط با یک عکس بزرگ چشمامون رو پر میکنیم
به روز ما چی اومده من و تو خیلی کم شدیم - پاییز چقدر سنگینی داشت که مثل صاقه خم شدیم...
آخر شب روی تختم دراز کشیده بودم میخواستم بخوابم صدای اس ام اس اومد گفتم سعید دست بردار میخوام بخوابم موبایلم رو برداشتم بازش کردم شماره سارا بود نوشته بود "خوب بخوابی" یه لبخندی زدم رفتم خوابیدم.
فردا غروبش خونه نشسته بودم باز یکی پاشنه در رو از جا کنده بود فهمدیم باید سعید باشه! در رو باز کردم سعید پرید تو ماندانا پشت سرش داد زد یواش وحشی.با سعید و ماندانا نشسته بودیم سعید گفت خب چیکار کردی؟ یکم چپ چپ نگاش کردم سعید گفت چرا اینجوری نگاه میکنی؟ خب بگو دیگه گفتم هیچی ولش کن سعید خندید گفت ای نامرد ماندانا گفت شما چی میگین؟ گفتم هیچی این باز قاطی کرده چرت و پرت میگه ماندانا به سعید گفت باز زبونت میخاره؟ گازش میگیرم ها سعید دستش رو گذاشت جلوی دهنش اشاره کرد نه! گفتم بچه شام بریم بیرون پایه هستین؟ سعید آروم دستش رو برداشت گفت بریم دلم گرفت انقدر جیگر ندیدم ماندانا پرید روش گفت دهنت رو باز کن پاشدم به بدبختی جدا شون کردم گفتم مهمون هم داریم سعید گفت کیه؟ گفتم سارا! ماندانا یجوری نگام کرد گفت ارا من از این خوشم نمیاد سعید گفت ولی من خیلی خوشم میاد تیکه خیلی مخوفیه ماندانا گفت غلط کردی یه تار مو ملیکا رو با کل سارا عوض نمیکنم داد زدم سعید؟ باز گوش کشی کردی؟ سعید با وحشت نگام کرد گفت به خدا تهدیدم کرد زبونم رو گاز میگیره! یه نفس عمیق کشیدم به ماندانا نگاه کردم ماندانا گفت اینجوری نگام نکن من باید چپ چپ نگات کنم آقای از خود راضیه بی عقل بعدا میفهمی ملیکا چه دختر گلی بود از دستش دادی حالا برو پیش همون سارا جون گفتم ماندانا ول کن خودم به اندازه کافی ناراحتم سعید خندید گفت بمیرم برات از ملیکا که چیزی به ما نرسید از سارا یکم بده بزنیم ماندانا گفت سعید خفه شو بحث جدیه منم گفتم یواش بابا چرا شلوغش میکنی الکی؟ چیزی نشده که اینجوری میگی ماندانا زد رو پام گفت ارا چیزی نشده؟ تو با اون دختر خوابیدی حالا رفتی بهش گفتی نه با 1000 بهونه از سرت بازش کردی دختر به اون گلی رو بخاطر اون بازیگر فیلم ترسناک بعد میگی چیزی نشده؟ گفتم قبول من اشتباه کردم همینجا اعلام میکنم اینبار از روی غریزه تصمیم گرفتم.
ساعت 7 شب بود زنگ زدم به سارا واسه ساعت 8 قرار گذاشتم رستوران البرز ساعت 7.50 دقیقه با سعید و ماندانا نشسته بودیم ماندانا چپ چپ نگام میکرد سعید هم آروم گفت دمت گرم به این میگن مرد حالا هر 2تا شون رو میزنی زمین بعدا عقده ای نمیشی! خندم گرفته بود ولی از ترس ماندانا جرات خندیدن نداشتم ساعت 8.5 دقیقه سارا با همون چهره عجیب و گیرا اومد مارو دید دست تکون داد نشست کنار من سعید و ماندانا باهاش دست دادن سعید گفت ببخشید خانم میشه بهم امضا بدین سارا با تعجب نگاش کرد سعید گفت مگه شمار تو فیلم کلبه وحشت بازی نمیکردین؟ سارا خندید گفت آره خودم بودم ماندانا لبخند میزد ولی معلوم بود داره حرص میخوره از کار من و سعید تا آخر شام سعید هی تیکه میپروند به سارا میخندیدیم ماندانا هم حرص میخورد!
بعد از شام اومدیم بیرون یه سیگار روشن کردم سارا یه اشاره به من کرد یه سیگار هم به اون دادم سعید گفت ببخشید بچه ها ماندانا مهد کودکش دیر شده باید ببرمش الانه که خانم مربیش زنگ بزنه دعوام کنه سارا زد زیر خنده تو دلم گفتم سعید قبر خودت رو کندی! ماندانا مثل برق گرفته ها نگاش کرد گفت سعید بدو بریم که مهد کودکم دیر شد دست سعید رو گرفت گفت بجنب دیگه سعید سریع با من و سارا خداحافظی کرد ماندانا هم دست تکون داد گفت خوش بگذره بعد دست سعید رو کشید به زور بردش. به سارا نگاهی کردم گفتم خب؟ گفت خب؟ گفتم حالا من بیشتر تو رو تحمل کنم یا تو منو؟ لبخندی زد گفت فرقی نداره بهرحال یه بار من یه بار تو آخرش به یه جایی میرسه!
******
بشنو از نی چون حکایت میکند
از جدایی ها شکایت میکند
ارسالها: 404
#6
Posted: 17 Aug 2010 02:11
غریزه قسمت ششم
10 روز گذشت من و سارا کم کم یخمون وا شده بود بیشتر بهم توجه میکردیم ولی ارتباطمون هنوز یه جور خاصی بود انگار 2 تا غریبه بودیم که به هم دیگه لطف میکردیم! نمیدونم چرا اینجوری بود شاید ایراد از سارا بود شایدم من ولی میدونستم این قضیه تمومی نداره و همیشه این حس بین هر2تامون میمونه.ساعت 6 غروب بود سارا زنگ زد گوشی رو برداشتم...
سلام
- سلام خوبی؟
مرسی ظاهرا تو که بهتری
- (خندید) آره میگم کجایی؟
خونه
- اگه بیکاری بیا اینجا منم تنهام
کجا؟ خونه شما؟
- آره میایی؟
(مکثی کردم) باشه تا یک ساعت دیگه میام
تلفن که تموم شد با خودم فکر کردم گفتم رفتن من به احتمال 90% آخرش معلومه به کجا میرسه! ولی خودمم هنوز گیج بودم که چقدر زود و عجیب این اتفاق ها افتاد درست مثل یک فیلم.یک ساعت بعد جلوی خونه سارا اینا بودم خونشون تو یه برج بزرگ اطراف شهر بود رفتم بالا در باز بود رفتم تو نشستم سارا اومد قیافش جذاب تر از همیشه بود چهرش همون استایل همیشگی رو داشت یه آستین بلند مشکی تنش بود با یه شلوار مخمل مشکی اومد سمتم باهام دست داد هیکلش همونطور که حدس زده بودم کاملا مانکن بود نشست رو به روم ولی اون سردی همیشگی بین ما بود شاید اگه یه غریبه جلوی من نشسته بود خیلی راحت تر بودم تا اون.لبخندی زدم گفتم همیشه انقدر سیاه پوشی؟ گفت بقول یک نفر از همیشه بیشتر (منظورش من بودم) خندیدم گفتم پس تو هم سیاه پوشی گفت آره یکمی به اطرافم نگاه کردم خونشون هم مثل خودش عجیب غریب بود! یجورایی سرد و بیروح بود آدم یخ میزد بیشتر تزئیناتش مشکی بود! گفتم کسی خونه نیست؟ لبخندی زد گفت نه رفتن مسافرت 10 روز دیگه میان دوباره به اطرافم خیره شدم گفت چیه؟ گفتم کلبه وحشت رو همینجا فیلم گرفتن نه؟ خندید گفت ما کلا به رنگ تیره مخصوصا مشکی علاقه داریم زندگیمون هم مثل خودمون سرد و بیروح تنظیم شده گفتم آره از استایلت معلومه خندید چیزی نگفت گفتم حالا کی میخواد تو رو تحمل کنه؟ گفت تو گفتم من غلط بکنم نظرم عوض شد خندید گفت دیر شده گفتم وای افتادیم به دام گفت مشروب میخوری گفتم نه ممنون بشین فعلا بزار یکم نگات کنم شاید تونستم تحملت کنم گفت منم همچنین!
یکم سکوت بین ما بود گفت خب تصمیمت چیه میتونیم همدیگه رو تحمل کنیم؟ خندیدم گفتم شوخی کردم اگه نمیتونستم که اینجا نبودم لبخندی زد گفت خب جاهای دیگه چطور؟ گفتم مثلا؟ چشاش رو تنگ کرد گفت جاهای خودمونی تر گفتم خب اونجا رو تو باید تحملم کنی چون به پای من نمیرسی! گفت مطمئنی؟ گفتم آره شک نکن خندید گفت باشه. نیم ساعتی مثل همیشه به سردی صحبت میکردیم احساس میکردم یجوری شدم من خودم یه آدم سرد و بیروح بودم اونم بد تر از من مسلما نمیتونستیم همیدگه رو خنثی و ارضا کنیم واسه همین یه جورایی زجر آور بود برام.به چهرش خیره شدم گفتم سادیسم هستی نه؟ مکثی کرد گفت تو چطور؟ یکمی نگاش کردم گفتم آره یکم خندید گفت منم یکم بیشتر (توی دلم گفتم چی میخواد بشه!) پاشدم رفتم پنجره رو باز کردم به بیرون خیره شدم یه سیگار روشن کردم اومد پشتم خودش رو چسبوند بهم سیگار رو از دستم گرفت چند تا پک به سیگار زد دوباره داد بهم منم به سیگارم ادامه دادم سرش رو گذاشت پشت شونم دستاش رو دور سینم حلقه کرد منم بی توجه به اون سیگارم رو میکشیدم و به بیرون خیره بودم پشت گردنم رو بوس کرد خودش رو بهم فشار داد بازم بی توجه بودم آروم کنار گوشم گفت چقدر آرامش میدی به آدم نیشخندی زدم گفتم کوزه گر تو کوزه شکسته آب میخوره خندید لباش رو گذاشت روی گردنم لمس میکرد و آروم کمرم رو میمالید سیگارم تموم شده بود طبق معمول با تخصص در پرتاب ته سیگار زدم تهش یه چرخش حرفه ای کرد رفت پایین!برگشتم سمتش سرش رو گذاشت روی شونم دستاش دور کمرم حلقه بود سرش رو بوس کردم آروم گفت امیدوارم بعد از سکس یخ بین ما آب بشه از این ارتباط سرد و بیروح خلاص شیم چون خودم حالم بهم میخوره گفتم فکر نمیکنم فرقی کنه چون 2تا آدم سرد و بیروح با حالت سادیسم بعید میدونم با هم بسازن خندید گفت با هم مسازیم یکمی نگاش کردم سرم رو کشید سمت خودش بهش خیره شدم سردی توی چشاش موج میزد لبام رو گذاشتم روی لباش محکم فشار دادم...
دستم رو کشید منو برد سمت اتاقش یه اتاق تاریک که رنگ دیوارش تیره بود تمام وسایل و تزئینات هم تیره بودن یه لحظه احساس کردم از لحاظ روحی ارضا شدم واقعا از اون تاریکی و تیرگی لذت بردم لبخند رضایت روی لبم بود حس سادیسم بیشتر تحریکم میکرد غریزه شهوت تو وجودم داد میزد خشم از همه چشام میریخت بیرون.احساس میکردم اونم دقیقا همین حالت ها رو داشت استریو اقاقش رو روشن کرد صدا رو زیاد کرد Metallica از ته وجود فریاد میزدن...
Die, die, die my darling
Don’t utter a single word
Die, die, die my darling
Just shut your pretty eyes
I’ll be seeing you again
Yeah, I’ll be seeing you, in hell
بی اختیار زدم زیر خنده اونم یه نگاهی بهم کرد خندید محکم هولم داد روی تخت افتادم به پشت ولی اصلا حواسم به خودم نبود بخاطر تاریکی و تیرگی شدید محیط حس سادیسمم بیدار شده بود و کاملا فکر خسته و روح بیمار منو تحریک کرده بود یجورایی وحشی شده بودم فریاد Die Die Die My Darling جوری تو مغزم اثر گذاشت که حس بیمار درونم کاملا بیدار شد همینطوری که دراز کشیده بودم اومد روی سینم نشست خندید لباش رو گذاشت روی لبام با تمام قدرت لب همدیگه رو میخوردیم یکم بعد سرش رو ازم جدا کرد دکمه های پیرهن مشکی منو باز کرد خندید گفت تو که از من مریض تری گفتم ظاهرم رو نگه میدارم نمیخوام کسی بفهمه درون من چیه بلند خندید گفت درست مثل خون آشام! خندیدم گفتم اتفاقا خون میبینم وحشی میشم گاهی هم خون میخورم اون فقط میخندید گفت مثل همیشه آخرشی! پیرهنم و شلوارم رو در آورد رفت عقب یه اخمی کرد آستین بلندش رو در آورد یه سوتین مشکی رنگ زیرش بود گفتم یکی دیگه به نفع تو بالا تنم روی تخت بود پاهام روی زمین اومد سمت من نشست جلوی پام لباش رو از روی شرت کشید به کیرم با دستاش به سینم چنگ میزد شرتم رو در آورد همون موقع آهنگ عوض شد آهنگ Wolf shade از Moonspell با صدای بلند پیچید توی اتاق (متال سنگین میخونه) لبخند رضایت روی لبام بود با خشم نگاه میکردم سرش رو برد جلو لباش رو به داخل جمع کرد کیرم رو گذاشت توی دهنش با سرعت میخورد صدای آهنگ تو مغزم میپیچید لبای اون با سرعت روی کیرم جا به جا میشدن بی دلیل زدم زیر خنده جنون و سادیسم وجودم رو پر کرده بود اونم همینطوری که کیرم رو میخورد با قدرت به پاهام چنگ میزد درد نداشتم که هیچ کلی هم لذت میبردم یهو Moonspell وسط آهنگ داد زد FREE آهنگ قطع شد سارا هم از حرکت واساد کیرم رو در آورد آروم با دستش میمالید یکم بعد آهنگ دوباره شروع کرد به کوبیدن و فریاد زدن سارا گذاشت تو دهنش با سرعت میخورد احساس کردم دارم ارضا میشم ولی حرفی نزدم تنم لرزید بلند خندیدم ارضا شدم آبم با فشار خالی شد توی دهنش یکمی مکث کرد همش رو خورد اومد بالا بهم خیره شد زد زیر خنده منم بی دلیل با اون خندیدم پاشدم کنارش واسادم پرید تو بقلم بلندش کردم رفتم عقب به دیوار تکیه دادم لباش روی لبام دستاش دور گردنم حلقه بود دستای منم زیر پاهاش بود نگهش داشته بودم با قدرت لبام رو میخورد سرش رو برد عقب یکم خودش رو کشید بالا لبام رو گذاشتم روی سینه هاش از روی سوتینش آروم لمسشون میکردم یکم بعد گذاشتمش پایین سوتینش رو باز کردم بدنش هم مثل خودش واقعا جذاب بود خیلی هم سفید بود سینه هاش گرد و اندازه بود با نوک برجسته قهوه ای واقها خوشگل بودن لبام رو گذاشتم روی سینه هاش با قدرت لمسشون میکردم اون خیلی سخت تر از من نشون میداد گفت با من بازی نکن محکم تر و تند تر منم همین کارو کردم گفت بهتر شد لبای خودم خسته شده بود ولی به روی خودم نمیاوردم با قدرت سینه هاش رو میخوردم سرم رو آوردم بالا با خشم نگاش کردم محکم هولش دادم عقب پرت شد رو تخت خندید چیزی نگفتم رفتم جلو دکمه شلوارش رو باز کردم با سرعت کشیدم پایین بعدم شرتش رو از پاش در آوردم به دستاش تکیه داده بود نشسته بود رفتم وسط پاش یکمی نگاش کردم خیلی جدی زدم تو سینش پرت شد عقب دراز کشید نشستم وسط پاهاش دستم رو گذاشتم زیر باسنش کشیدمش جلو کمرش رو شل کرد منم ران پاهاش رو گرفتم آوردمش بالا دهنم وسط پاهاش بود یکم با زبونم کشیدم روی کسش بعد زبونم رو یکم فرو کردم توش اون هیچی نمیگفت از همون بالا پاهاش رو ول کردم افتاد خورد به تخت ساکت بود هیچی نمیگفت انگشتم رو گذاشتم جلوی کسش یکم باهاش بازی کردم چوچولش رو میمالیدم کسش ترشح داشت نشون میداد تحریک شده ولی اصلا حرفی نمیزد هر2مون سکوت مطلق داشتیم فقط Evanescence با صدای بلند آهنگ Imaginary رو میخوند یکم دیگه باهاش ور رفتم پاشدم یکم نگاش کردم آهنگ خیلی تند شده بود Evanescence صداش رو کش میداد با خشم میخوند کیرم رو کشیدم جلوی کسش با اخم و خشم نگام میکرد پاهاش رو دورم حلقه کرد محکم با تمام قدرت فرو کردم توش یه جیغ بلند کشید ساکت شد نیشخندی زدم آروم کشیدم بیرون یهو دوباره با تمام قدرت تا ته کردم توش این بار از ته دل جیغ زد بازم خندیدم اون سادیسمی شده بود منم بدتر اصلا حالیمون نبود چیکار میکنیم! چند بار این کار رو تکرار کردم تنش داغ بود قرمز شده بود احساس کردم داره جر میخوره ولی واسم مهم نبود که هیچ چون اصلا حالت طبیعی نداشتم از این که داشت جر میخورد لذت هم میبردم کیرم در آوردم کشیدم دور کسش که ورم کرده بود منقلب بود خنده عصبی کرد گفت خوبه ادامه بده گفتم برگرد به پشت خندید گفت درد واقعی شروع شد گفتم لذت منم بیشتر شد کامل رفت روی تخت چهار دست و پا شد (سگی) گفت اینجوری بیشتر لذت میبری چون بیشتر دردم میاد گفتم خفه شو سرت پایین رفتم پشتش یکم با سوراخ باسنش بازی کردم واقعا تنگ بود ولی من بیشتر خوشحال شدم! سر کیرم رو گذاشتم روی سوراخش یکم مالیدم بهش Metallica با قدرت آهنگ Lover Man رو میخوندن یه نفس عمیق کشیدم با حرص خندیدم سر کیرم رو فرو کردم انگار بیشتر نمیرفت چون خیلی تنگ بود ولی محلی ندادم با قدرت نصفش رو فرو کردم یه جیغ بلند کشید تنش میلرزید یه دستش رو آورد عقب محکم چنگ زد تو ران پام ناخون بلندش فرو رفت توی ران پام خون زد بیرون خندیدم یه نفس عمیق کشیدم تا تهش فرو کردم توش یه جیغ دیگه زد شل شد داشت میافتاد ناخونش رو از پام کشید بیرون خون از پاهام میچکید دستم رو گذاشتم زیر شکمش نگهش داشتم که نیافته گفتم داری میافتی یا ادامه بدم؟ آروم و بیحال گفت ادامه بده با دستام پهلو هاش رو گرفتم محکم چسبیدمش کیرم رو کشیدم بیرون تا نصفه یکم مکث کردم دوباره با قدرت فرو کردم توش یه تکون خورد جیغ خفیف کشید 2.3 بار دیگه تکرار کردم دفعه آخر اصلا چیزی نگفت فهمیدم بیهوش شده کشیدم بیرون ولش کردم همونجا افتاد استریو رو خاموش کردم موزیک خفه شد از پاهام هنوز خون میومد پیرهنم رو تنم کردم رفتم کنار پنجره یه سیگار روشن کردم به بیرون خیره شدم احساس میکردم به خلا فکری رسیدم سیگارم هنوز تموم نشده بود آرم صدام کرد سیگارم رو انداختم رفتم سمتش رو تخت دراز کشیده بود دستش پشتش بود گفتم زنده ای؟ فکر میکردم مردی آروم خندید گفت تقریبا داشتم میمردم خندیدم گفتم حالا من از پس تو برنمیام؟ پاشد یه وری نشست بهم نگاه کرد گفتم نمیتونی بشینی نه؟ گفت نه گفتم به درک! خودت خواستی خندید گفت مگه من شکایتی کردم؟ سرم رو تکون دادم گفتم خب زنگ تفریح تموم شد من هنوز ارضا نشدم گفت منم همینطور پس با قدرت بیشتر ادامه میدیم گفتم میل خودت استریو رو دوباره روشن کردم Metallica آهنگ Battery رو میخوند صداش رو زیاد کردم پیرهنم رو در آوردم رفتم نشستم کنارش یکم به هم نگاه کردیم زد روی سینم هولم داد عقب دراز کشیدم اومد روی سینم نشست چنگ زد توی موهام سرم رو آورد بالا خودش رو کشید جلو گفت بخور یکمی نگاش کردم دلم میخواست بزنم پرتش کنم تا دیگه بهم دستور نده ولی بخاطر اینکه واقعا دهنش رو سرویس کرده بودم کوتاه اومدم کسش رو محکم به دهنم فشار داد منم زبونم رو کشیدم روش داد زد اینجوری نه منم سرعتم رو بیشتر کردم خودش رو به جلو فشار میداد منم با قدرت میخوردم چنگ زده بود موهام رو که از بالا بسته بودم رو تو دستش گرفته بود با قدرت میکشید منم از درد سرعت و قدرتم رو بیشتر کردم نفس نفس میزد یکم همینجوری بودیم موهام داشت از جا کنده میشد ولی اون ارضا نشده بود! موهام رو ول کرد از روی سینم پاشد پاهاش رو گذاشت دو طرفم خودش رو تنظیم کرد یکمش رفت تو بعد محکم نشست روی کیرم بلند جیغ زد با حرص خندیدم دوباره پاشد همینکار رو تکرار کرد بعد نشت روی کیرم تکون نمیخورد فقط یکم خودش رو عقب جلو میکرد آبم داشت میومد گفتم پاشو دارم میام اونم سریع پاشد با دستش شروع کرد به مالیدن آبم با فشار ریخت تو صورتش دوباره زدم زیر خنده یکم اخم کرد پاشد یه دستمال گرفت صورتش رو تمیز کرد گفتم تو هنوز ارضا نشدی گفت فقط یک بار شدم اومد سمتم یهو کشیدمش سمت خودم افتاد کنارم دستم رو گذاشتم روی کسش چوچولش رو میمالیدم لباش هم روی لبام بود زبونش رو گذاشت توی دهنم چرخوند منم سرعت دستم رو بیشتر کردم یکم گذشت شروع کرد به لرزیدن بعدم با قدرت ارضا شد واقعا شهوتش زیاد بود آبش خیلی اومد دستم خیس خیس بود شل شد همونجا بیحال افتاد منم هنوز براش میمالیدم آرم دستش رو کشید روی سینم از جام پاشدم استریو رو خاموش کردم همه جا سکوت شد رفتم سمتش بلندش کردم روی دستام بردمش سمت حموم تکون نمیخورد بیحال گذاشتمش توی وان آب داغ رو باز کردم خودمم کنارش افتادم به خودم اومدم وان سر ریز شده بود آروم خودم رو تکونی دادم رفتم پشتش کمرش و باسنش رو میمالیدم چند دقیقه بعد به حال اومد دستم رو گرفت گفت سخت ترین سکسی بود که تاحالا دیده بودم چیزی نگفتم به کارم ادامه دادم گفت ارا با اینکه جر خوردم از درد دارم میمیرم ولی بازم مرسی خودم خواستم اینجوری شه تو تقصیری نداری برگشت سمت من لباش رو گذاشت روی لبام بعد خودش رو کشید عقب سرش رو انداخت پایین گفت دوستت دارم لبخندی زدم چیزی نگفتم دوباره کمرش رو میمالیدم...
******
بشنو از نی چون حکایت میکند
از جدایی ها شکایت میکند
ارسالها: 404
#7
Posted: 17 Aug 2010 02:12
غریزه قسمت هفتم ( پایانی )
شب رو تختم دراز کشیده بودم صدای در اومد یعنی صدای لگد به در اومد گفتم سعید هنوز معاشرت یاد نگرفتی رفتم در رو باز کردم اومد تو خندید گفت کمرت سلامت باد! گفتم چیش به تو میرسه؟ گفت هیچی من و تو نداریم تو زدی انگار من زدم گفتم ساکت باش ازین خبرا نبود داشتیم صحبت میکردیم خندید گفت آره بگو که دیوار حاشا بلنده!
آخر شب خونه ما با سعید نشسته بودیم منم همه ماجرا رو براش تعریف کردم گفت ارا این یه چیزش هست از ما گفتن ماندانا هم بهت گفت این دختره یه جوریه یکمی نگاش کردم گفتم مثلا؟ گفت حالا دیگه! اخمی کردم گفتم بنال خندید گفت به موقعش میگم حالا فعلا خوش باش بعدا خبرت میکنم...
یکمی چپ چپ نگاش کردم گفتم 30 ثانیه فرصت داری راستش رو بگی در غیر اینصورت از طبقه 23 میافتی پایین یکمی خودش رو جمع و جور کرد گفت قربونت برم وقتی من خودم مطمئن نیستم حرف الکی نمیتونم بزنم تو اصلا نشنیده بگیر اگه واقعا چیزی بود خبرت میکنم گفتم سعید؟ گفت هوم؟ گفتم ببین ایدز یا مریضی که نداره؟ اگه چیزیه بهم بگو؟ خندید گفت نه بابا نترس بموقع خبرت میکنم جیگرم! بعد پاشد گفت من میرم گفتم کجا؟ شب بمون گفت نه مامانم خونست نرم دیگه راه نمیده خندیدم گفتم این همه الواتی میکنی راه میده حالا همین امشب راه نمیده؟ خندید گفت امشب گیر داده بهم گفته اگه برنگشتی رفتی الواتی پسر من نیستی برو گمشو... خندیدم گفتم ای بچه ننه گفت مرض مامان خودت 15 سالگی از فرزندی معافت کرد فکر کردی همه مثله تو میشن؟ یه آهی کشیدم گفتم حالا میشه تو یادمون نندازی؟ خندید گفت ببخشید ما رفتیم شب خوش! سعید رفت من موندم با 1دنیا علامت سوال.
قبل از خواب به بیرون خیره شدم یه سیگار روشن کردم گفتم منظور سعید چی بود؟ هرچی فکر کردم به نتیجه نرسیدم.
******
یک هفته از اون قضیه گذشت منم دیگه فراموش کرده بودم سعید چی گفته بود بیشتر حواسم پیش سارا بود و اونم همینطور بعد از اون روز دیگه سکس نداشتیم.سارا میگفت دوستت دارم ولی من احساس دیگه ای داشتم بعد از یه مدت به خودم گفتم چون مثل خودت سرد و بیروح رفتار میکنه فکر میکنی دوستت نداره الکی فکرت رو مشغول نکن.هیچ وقت ازش در مورد خانوادش رفت و آمد هاش و... نپرسیدم یعنی اصلا از این اخلاق ها هیچ وقت ندارم چون عقیده دارم کسی اگه کسی رو واقعا دوستت داشته باشه گردنش لای گیوتین بره حرفش و دوست داشتنش نمیره.غروب سعید زنگ زد گفت گفت ارا این دختره سارا مادر پدرش کجان؟ گفتم 1هفته پیش گفتش رفتن مسافرت 10 روز دیگه میان گفت باشه مرسی یه مکثی کردم گفتم سعید میشه دست از کاراگاه بازی برداری؟ ولش کن بابا خندید گفت نترس مگه بهش شک داری؟ مگه دوستت نداره؟ حالا من میخوام ببینم اینی که رفیق منو اقدر دوست داره کیه! گفتم هر کاری دوست داری بکن به من ربطی نداره بعدم تلفن رو قطع کردم زنگ زدم به سارا گفتم کجایی؟ خندید گفت چه عجب یه بار ازم یه چیزی پرسیدی من خون ام دارم فیلم میبینم... شروع کرد به حرفهای همیشگی که همه میگن هرچی فکر کردم چیز غیر عادی ندیدم تو دلم گفتم سعید شکاک شده نموده مارو.
3 روز بعد غروب ساعت 6 سعید زنگ زد گفت سریع لباس بپوش بیا پایین برج خونتون واسادم.رفتم پایین سعید ماشینش رو پارک کرد گفت با ماشین تو بریم. با ماشین من حرکت کردیم تو راه گفتم چته چیزی شده؟ خندید گفت نه بابا میخواییم بریم یه کسی رو بهت نشون بدم نیم ساعت بعد یه جایی آدرس داد رفتم واسادم گفت پیاده شو بعد رفتیم روی صندلی کنار فضا سبز نشستیم یه سیگار روشن کردم گفتم میشه بگی چته؟ حوصله شوخی ندارم مکثی کرد گفت جهت اطلاع باید بگم پدر مادر سارا 3 سال پیش تو یه تصادف میمیرن از اون به بعد هم با خواهرش و شوهر خواهر اروپاییش زندگی میکنه اون خونه ای هم که تو رفتی خونه خواهرش اینا بود که مسافرت رفتن اروپا چند وقت دیگه میان اخمی کردم گفتم شوخی میکنی؟ گفت نه الان خیلی هم جدی ام من با 1000 تا علامت سوالی که توی سرم بود سیگارم رو میکشیدم سعید زد رو شونم گفت طرف اومد. یه پسر قد بلند و نسبتا خوش تیپ اومد کنارمون سعید باهاش احوال پرسی کرد گفت پاشو بریم رفتیم تو ماشین سعید گفت برو سمت خونه سارا اینا برگشتم نگاش کردم گفتم چی؟ گفت برو سمت خونه سارا اینا خندیدم گفتم سعید دست بردار حوصله شوخی ندارم یه نگاهی به پسره کرد گفت کسی منتظر تو نیست سارا جان با این آقا قرار داره پسره رو نگاه کردم گفتم راست میگه؟ با سر تایید کرد اخمام رفت تو هم گفتم مادرقحبه با دوست دختر من قرار میزاری با پررویی هم تو ماشین من مشینی بعدم کله کیریت رو تکون میدی میگی آره؟ پسره با تعجب نگام کرد بعد به سعید گفت دوست دختر این؟ برو بابا سارا دوست پسرش کجا بود سعید خندید گفت ارا ساکت باش برو توی راه همه چیز رو میگم برات.
حرکت کردم سمت خونه ساراشون سعید گفت ببین ارا این دختر مشکل روانی داره در ضمن از زمانی هم که با تو بوده تاحالا به 3.4 نفر دیگه داده این آقا هم نفر بعدیه یکم نگاش کردم گفتم برو بابا کس شعر نگو خندید گفت داداش گلم من خیرت رو میخوام صبر کن الان همه چیز معلوم میشه گفتم سعید تو چی میگی؟ بعد از آینه به پسره نگاه کردم گفتم تو میخوایی بری واسه سکس؟ خندید گفت آره! خودش بهم گفت دوست داره با یه سادیسمی بخوابه! زدم رو فرمون گفتم زکی بابا شانس ما رو باش سعید خندید گفت ارا زندگی دست از سر تو بر نمیداره زیاد خودت رو نارحت نکن تو که عادت داری به شکست!
جلو خونه ساراشون واسادم پیاده شدیم پسره زنگ زد بهش گفت من پایینم در رو باز کن اومدم بعد داشت میرفت سمت برج زدم پشتش گفتم کجا؟ گفت میخوام برم دیگه پس تو رو نگاه کنم؟ سعید خندید از کیفش 1000 درهم (250 هزار تومن) در آورد داد بهش گفت بیا برو امشبه رو با یه تیکه روس بخواب بعدا بیا پسره رفت حرف بزنه یه چپ نگاش کردم دستم رو گذاشتم رو گردنم گفتم یه کلمه حرف بزنی گردنت رو میشکنم سعید خندید دست پسره رو کشید گفت برو این قاطیه کار دست خودت نده پسره با ترس یکم رفت عقب بعدم دوید رفت سمت خیابون اصلی.به سعید نگاهی کردم گفت در بالا بازه حالا برو خفتش کن فقط حواسط باشه دنیا به تخمت تو که اینهمه از زندگی کیر خوردی اینم روش یکم نگاش کردم دوباره گفت خودت رو کنترل کن نزنی دختر مردم رو بکشی نیشخندی زدم گفتم نترس سعید رفت تو ماشین منم رفتم بالا.
در باز بود آروم رفتم تو مثل همیشه سکوت مطلق بود آروم در رو بستم رفتم وسط خونه یهو سارا با خنده اومد گفت بجنب که وقت نیست... تا منو دید همونجا واساد خشکش زد. یکمی نگاش کردم گفت ارا اینجا چیکار میکنی؟ ببین ارا برات توضیح میدم فقط فرصت بده خندیدم چیزی نگفتم گفتم بیا توضیح بده آروم با ترس اومد سمت من تا رسید جلوم با تمام قدرت زدم تو گوشش 2.3 بار دور خودش چرخید پرت شد روی میز دکورای میز افتادن شکستن بعدم افتاد روی زمین خندیدم رفتم رو سرش صورتش پر خون شده بود از دهن و دماغش خون با شدت میپاشید بیرون نشستم روی مبل یه سیگار روشن کردم اونم روی زمین افتاده بود تکون نمیخورد گفتم چی باعت شد اینکارو کنی؟آروم گفت کدومش؟ گفتم اول دروغ مکثی کرد گفت من دروغ نگفتم تو تنها کسی هستی که بهش گفتم دوستت دارم خودمم نمیدونم چرا دوستت دارم ولی تو زندگیم تو اولین نفر بودی اینو بهش گفتم خندیدم گفتم خفه شو سارا بغض کرده بود مکثی کردم گفتم دلیل خیانتت چی بود؟ خنده عصبی کرد گفت من مریضم دست خودم نیست درضمن چند وقته میرم دکتر برای درمان بیماری روانی که دارم فقط برای اینکه واقعا دوستت داشتم نمیخواستم از دستت بدم یه کام از سیگارم گرفتم گفتم چرا از اول بهم نگفتی؟ گفت دوستت داشتم نمیخواستم حالا که یکی رو برای اولین بار دوسش داشتم و میتونستم عاشقش باشم رو به همین راحتی از دست بدم. نمیدونستم چیکار کنم شاید سارا راست میگفت شاید هم دروغ واقعا نمیدونم فقط میدونستم همون لحظه همه چیز باید تموم میشد حتی اگه سارا منو واقعا دوست داشت بازم دیگه دیر شده بود.
سیگارم رو خاموش کردم از جام پاشدم گفت ارا به جون مامانم که همه دنیام بود دوستت داشتم فقط نمیخواستم بهت بگم و از دستت بدم میخواستم خودم رو درمون کنم بعد عاشقت باشم تا همیشه کنارت بمونم شاید یه روز هم راستش رو بهت میگفتم سرم رو تکون دادم گفتم برای هر 2مون دیر شد هم من رو شکستی هم خودت رو فقط ای کاش روز اول بهم میگفتی مطمئن باش اگه صداقت داشتی همه چیز رو از اول میگفتی کمکت میکردم درمان شی بعدم تا همیشه دوستت داشتم ولی خودت همه چیز رو خراب کردی منم داغون کردی.بخاطر تو یه بار دیگه شکست خوردم و مثل همیشه بعد از شکست زندگی هرهر بهم میخنده.
داشتم میرفتم سمت در که برم گفت ارا؟ گفتم بله؟ گفت من مریض بودم اینکارو کردم ولی تو چرا خیانت کردی و راستش رو بهم نگفتی؟ گفتم در مورد چی حرف میزنی؟ خندید گفت اون روز توی مهمونی بهم گفتی با ملیکا کاری ندارم ازش فاصله میگیرم ولی بعد از رفتن من تو حیاط پشت خونشون باهاش سکس کردی خندیدم گفتم پس تو داشتی ما رو میدیدی نه؟ گفت آره چیزی نگفتم داشتم میرفتم داد زد ارا جواب منو بده چرا اینکارو کردی؟ نیشخندی زدم گفتم غریزه! از اونجا اومدم بیرون سعید پایین توی ماشین منتظرم بود داغون و خسته گفتم سعید تو بشین پشت فرمون من داغونم. تو راه به بیرون خیره بودم سعید هم چیزی نمیگفت سیستم ماشین رو روشن کردم مثل همیشه عشق ابدیم میخوند منم به بیرون خیره بودم چند تا قطره اشک از چشام چکید روی صورتم داریوش عزیزم میخوند...
ای پرنده مهاجر ای پر از شهوت رفتن - فاصله قدر یه دنیاست بین دنیای تو با من
تو رفیق شاپرک ها من تو فکر گله مونم - تو پی عطر گل سرخ من حریص گوی نورم
دنیای تو بی نهایت همه جاش مهمونی امروز - دنیای من یه کف دست روی سقف سرد یک گور
من دارم توی آدمک ها میمیرم تو برام از پریا قصه میگی - من توی حیله وحشت میپوسم برام از خنده چرا قصه میگی؟...
******
من دیگه هرگز سارا رو ندیدم سعید یه روز بهم گفت چند وقت بعد از اون قضیه بخاطر کار شوهر خواهرش برای همیشه میرن اروپا ولی آخرین لحظه به یکی گفته به ارا بگین منو ببخشه همیشه دوستش داشتم و دارم.ازن اون قضیه گذشت چند وقت بعدش یه روز داشتم میرفتم تو یه مجتمع تجاری یه کاری داشتم یکی صدام کرد برگشتم باورم نمیشد ملیکا بود چقدر خوشگل شده بود جیگر بود حالا شده بود فوق جیگر با یه پسر خوش تیپ خارجی بود که واقعا بهم میومدن به پسره گفت صبر کن منو کشید کنار یه احوال پرسی گرم کرد منم سرم پایین بود از خجالت روم نمیشد توی صورتش نگاه کنم گفت ارا خیلی دلم برات تنگ شده بود سرم همچنان پایین بود گفت الان خیلی وقته با این پسره دوستم با اینکه خیلی دوستش دارم ولی بدون تو برام یه چیز دیگه بودی هیچ کس مثل تو توی دلم نبود و دیگه هم نمیاد حاضر بودم هرکاری بخاطرت بکنم ولی ظاهرا قسمت ما نبود بهم برسیم الانم فقط از ته دل برات آرزوی خوشبختی میکنم اشک توی چشام حلقه زده بود سرم رو آوردم بالا روی چشام رو بوس کرد اشکام ریخت روی صورتم گفت دوستت دارم امیدوارم همیشه موفق باشی بعد رفت دست پسره رو گرفت باهم دیگه رفتن.یه نگاهی بهش کردم تو دلم گفتم هرجا هستی پیروز باشی من غریزه رو به عشقی که تو بهم داشتی ترجیح دادم حالام تقاصش رو پس دادم تو صادق و با محبت بودی حالا جوابش رو گرفتی.اشکام رو پاک کردم به آسمون نگاه کردم آفتابی بود ولی دل من مثل همیشه ابری بود و یه دنیا غم پشت ابرا بودن که هرگز نمیرفتن بیرون...
پایان - یه خاطره دیگه از دفتر خاطرات من (ارا)
بشنو از نی چون حکایت میکند
از جدایی ها شکایت میکند
ارسالها: 404
#8
Posted: 18 Aug 2010 00:30
بازیچه قسمت اول
توضیح: این خاطره بعد از خاطره «بازنده» اتفاق افتاد.
توی راهرو طبقه 7 هتل کنکورد به نرده های راهرو تکیه داده بود موبایلم رو باز کردم با سرعت مشغول تایپ شدم! همینطور که تایپ میکردم یکی آروم دستش رو از پشت کشید روی شونم برگشتم سمتش دیدم ملیسا پشتم واساده یکمی نگاش کردم باز خم شدم روی نرده ها و به تایپ با موبایلم ادامه دادم! ملیسا نفس عمیقی کشید دوباره دستش رو گذاشت روی شونم با کنایه گفت ماهی چقدر خرج بدنت میکنی؟ خیلی خرج ثابت داره نه؟ همینطور که تایپ میکردم خیلی طبیعی گفتم گاهی وقتا بیشتر هم میشه! نیشخندی زد گفت میدونی تو یه چیز رو هیچ وقت نفهمیدی؟ من محلی ندادم به کارم ادامه دادم، ملیسا با دستای ظریفش شونم رو فشار داد گفت کاش کنار این همه خرج روی بدنت یکمم روی مغزت گچیت خرج میکردی شاید یکمی بهتر میشدی نیشخندی زدم و بازم به تایپ ادامه دادم ملیسا چند قدم رفت اونور تر نشست روی مبل توی راهرو گفت من چند ساله میشناسمت؟ آروم گفتم 4 سالی میشه مکثی کرد گفت مو به موی زندگیت رو خبر دارم نه؟ یکمی نگاش کردم گفتم تقریبا آره ولی دلیلی برای این حرفای مسخره تو نمیبینم بعد دوباره روی نرده ها تکیه کردم و به تایپ ادامه دادم!.ملیسا نفس عمیقی کشید گفت من پاسپورت تورو دیدم میدونم اسم شناسنامه ای تو « ارا» نیست! با همون حالت نیشخندی زدم گفتم خسته نباشی زحمت کشیدی! 22 سال پیش که من دنیا اومدم هنوز این اسمها اختراع نشده بود 6.7 ساله که منو به این اسم صدا میکنن! ملیسا مکثی کرد گفت یه سوالی دارم؟ تو که اسم اصلیت به این قشنگیه چرا اسمت رو عوض کردی این اسم مسخره رو واسه خودت انتخاب کردی؟ بهش نگاهی کردم گفتم دلم خواست! چون از اسمهای مسخره خوشم میاد! ملیسا آروم خندید گفت ارا واسه من فیلم بازی نکن من 4 ساله کاملا تو رو میشناسم.درسته که دفعه سوم میشه که همدیگه رو میبینیم ولی خودت میدونی 4 سال حد اقل هر 10 روز یکبار باهات تماس تلفنی داشتم البته انقدر با معرفت بودی که اگه من زنگ نمیزدم تو یه اس ام اس هم نمیزدی! ولی خوب میدونم چرا این اسم مسخره رو به اسم به قشنگی که خودت داری ترجیه میدی! موبایلم رو بستم به صورتش نگاهی انداختم گفتم من میدونم حرف دلت چیه واسه همین هنوز که نگفتی بهت میگم اشتباه نکن به من نزدیک نشو اولا که من و تو بدرد هم نمیخوریم دوما که من حوصله دردسر جدید ندارم سوما که تو واسه من همون دوست خوب همیشگی بودی و هستی ولی نباید وارد بازی احساسات بشیم چون هردو ضرر میکنم هرچند که تو بیشتر.با ناباوری بهم نگاهی کرد گفت این طرز حرف زدنه؟ میدونستم همینارو میگی چون پشت تلفن هم بهم گفته بودی ولی یه چیزی؟ تو چرا فکر میکنی همیشه بی تقصیری دیگران باعث شدن تو توی این همه دردسر بیافتی؟ سرم رو تکون دادم گفتم من همچین فکری نمیکنم ولی عقیده دارم دست منم نبوده و نیست همش بصورت اتفاقی پیش اومده و میاد.مکثی کرد گفت من 4 سال توی یه سایه کنارت بودم و هیچ وقت بهت نزدیک نشدم ولی خوب تو رو شناختم واسه من از این قیافه های حق بجانب همیشگی نگیر خوبم میدونم که همیشه کرم از خودته ولی با مهارت خاصی که توی دروغ و تظاهر داری بخوبی جریان رو عوض میکنی.عاقبت رابطه هات قبول دارم دست خودت نبود ولی در شروع همیشه خودت خواستی رابطه جدید شروع کنی و کردی! من تو رو میشناسم انقدر لج باز و یک دنده ای که اگه چیزی به دلت نباشه خدا هم بیاد وساطت کنه بازم میگی نه! پس چطور میشه این همه رابطه خودش پیش اومده باشه تو هم براحتی تسلیم شده باشی؟ ارا من خوب میدونم مرض اصلی توی وجود خودته.یه سیگار روشن کردم یک کام عمیق گرفتم گفتم گیریم اصلا آره حرف تو درست! ولی نمیفهمم این حرفا چه ربطی به اینجا داره؟ خندید گفت ارا تو خیلی عوضی هستی چون همیشه در اوج شکست بازم خودت رو نمیبازی و دیوار حاشا کردن هات همیشه بلنده! قدر اون زبون رو بدون چون هرچی داری از اون داری! یه کام عمیق دیگه از سیگارم گرفتم آروم خندیدم گفتم راست میگی حق با توئه. ملیسا پاشد اومد سمتم بهم خیره شد گفت 4 سال دوستت داشتم ولی هیچ وقت چیزی بهت نگفتم تو آدم خیلی زرنگی هستی و حتما اینو میدونستی ولی به روی خودت نیاوردی.4 سال ارتباطم رو از دور باهات نگه داشتم همه چیز رو دیدم همه دخترایی که توی زندگیت پا گذاشتن رو دیدم.تو میدونستی من چقدر دوستت داشتم هیچی نگفتی و منم همیشه ساکت بودم.هیچ وقت خودم رو بهت نزدیک نکردم دلم میخواست یه روزی بشه که تو خودت قدم اول رو برداری بعد ببینی من بخاطر قدم اول تو حاضرم هرکاری بکنم... البته با اینکه خوب باطن تو رو میشناسم ولی انقدر آدم پیچیده و مرموزی هستی که حساب اینجاهاش رو نکرده بودم. سیگارم به نصف رسیده بود یه کام عمیق دیگه گرفتم اعصابم بدجوری بهم ریخته بود اولین باری بود که یکی انقدر رک حرف میزد و واقعا شبیخون خورده بودم! آروم گفتم همه حرفات درسته ولی خواسته تو درست نیست از منم انتظار نداشته باش بخوام حرفی بهت بزنم چون حرف اول و آخرم رو گفتم. «من و تو نباید بهم نزدیک شیم و بدرد هم نمیخوریم.» ملیسا ازم فاصله گرفت گفت خوب بهم نگاه کن تمام معیار های احمقانه ای که همیشه توی زندگیت داشتی رو من دارم. قیافه آنچنانی دارم بدن آنچنانی دارم و یه پدر سرمایه دار! ولی یه چیزای دیگه هم دارم که تو لیاقتش رو نداری... اول باطن پاکمه، تو میدونی من تاحالا یه پسر رو بوس هم نکردم ولی فکر نمیکنم تو دختری از دستت در رفته باشه! دوم زات صادق و بی آلایشمه ولی تو یه دروغ گوی تظار کن بزرگی که جایزه بهترین بازیگر سال رو باید بهت بدن. سوم افتادگی منه که تو هیچ بویی ازش نبردی و غرور مسخره تو همیشه باعث مثال زدن تو برای همه آدماست و از همه چیزای دیگه بگذریم حد اقلش من تو یه دانشگاه آمریکایی بهترین رشته رو تحصیل میکنم و 2 سال دیگه مدرکم رو میگیرم ولی تو تنها مدرکی که داری اینه که فکر میکنی ببینی چطوری میشه با ترفندهای مختلف به پدرت کمک کنی تا اموالتون بیشتر شه! به نظرم تو حتما باید دکترای افتخاری اقتصاد بگیری! .بعد مکثی کرد و ادامه داد: البته مدرک معتبری داری چون هرکسی این مدرک رو نداره و تو خیلی خوب این ترفندها رو یاد گرفتی ولی ای کاش بازیگری میخوندی الان حد اقل توی هالیوود واسه خودت کسی بودی. سیگارم رو روی سطل آشغال خاموش کردم نگاهی بهش انداختم گفتم تموم شد؟ نیشخندی زد گفت در مورد شخصیت تو حرف زدن تا صبح طول میکشه! فقط چند تا نکته رو یاد آوری کردم. سرم رو آروم تکون دادم بلند گفتم آفرین 20 امتیاز! حالا برو میخوام تنها باشم.خندید اومد نزدیکم گفت قانون اول: هرگز غرورت رو از دست نده حتی اگر گردنت لای گیوتین بود! درست گفتم؟ آروم با حرص خندیدم گفتم آره خوب قانونهای زندگی من و یاد گرفتی! 20 امتیاز دیگه! حالا میشه بری؟ دستش کشید روی سینم گفت تا حالا فکر کردی چرا 5.6 تا زبون مختلف صحبت میکنی؟ سرم رو انداختم پایین گفتم تمومش کن! ملیسا خندید گفت به من اون حرف مسخره که به همه میگی رو نگو که باورم نمیشه! تو همیشه میگی دوست دخترهای خارجیم مجبورم کردن زبونشون رو یاد بگیرم...! ولی دقیقا برعکسه! تو بودی که دوست دخترهات رو مجبور میکردی باهات آلمانی و فرانسه یا هر زبونی صحبت کنن تا تو هم یاد بگیری! اصلا واسه همین باهاشون رفیق میشدی! و تبریک میگم به این زرنگی و استعداد بی نظیری که داری! خوب بلدی از هر موقعیتی چطوری استفاده کنی. بعد سینم رو محکم فشار داد گفت همیشه فکر میکردم یه روز از یکی خوشم میاد و دوستش دارم که مثل خودمه همتای خودمه ولی 1% هم احتمال نمیدادم یه جانور مثل تو سر از زندگیم در بیاره و من دوستش داشته باشم.آروم دستش رو از روی سینم گذاشتم پایین گفتم پس زودتر از جلوی این جانور دور شو نباید بیشتر از این اذیت شی! نیشخندی زد گفت پر رویی تو در نوع خودش بی نظیره.مطمئن باش میرم و پشت سرم هم نگاه نمیکنم به اندازه کافی با همون چند تا تیکه تحقیرم کردی و جواب محبت هام رو دادی. اخمی کردم سرم رو انداختم پایین گفتم همه این حرفا رو میگی واسه اینکه انتظاری که از من داشتی برآورده نشد؟ خنده کوتاهی کرد گفت نه! واسه اینکه نتیجه ی 4 سال ارتباط دورا دور من از تو این بود.دستم رو کشیدم توی موهام گفتم خب به نظر خودت چطوری همچین جانوری که توصیف کردی میتونه برات تکیه گاه باشه؟ بقول خودت خیلی چیزا داری که من لیاقت ندارم پس چرا منو انتخاب کردی؟ نیشخندی زد گفت نمیدونم شاید احساسات دخترونه. شایدم توی این 4 سال فکر میکردم یه روز سرت به سنگ میخوره آدم میشی.دستش رو گرفتم توی چشاش خیره شدم گفتم من آدم بشو نیستم باشه؟ من همینطوری که هستم میمونم.دستش رو محکم از توی دستم کشید گفت واسه کسی مثل من که خوب تو رو شناخته تحمل تو سخته ولی مطمئن باش اگه همینطوری که هستی نمیخواستمت الان اینجا نبودم که آخرشم تحقیرم کنی مثل فیلما بگی «من و تو بدرد هم نمیخوریم!» اونایی که به نظرت به درد تو خوردن کجان؟ صبر منو داشتن 4 سال دست گل های تو رو ببینن لام تا کام حرف نزنن؟ ارا تو یه خودخواه خودبینی همین و بس. ملیسا پشتش رو به من کرد داشت میرفت سمت آسانسور که بره گفتم صبر کن... رفتم پشتش گفتم ولی این جانوری که تو ازش اسم بردی میتونست 4 سال به تو هم دروغ بگه نه؟ چه لزومی داشت به دختری که توی 4 سال این دفعه سومیه که میبینمش راست بگم؟ در ضمن چرا فکر میکنی فقط تو محبت داشتی؟ یادت باشه تو هم یه روز مشکلاتی داشتی منم بدون هیچ چشم داشتی کمک کردم پس فکر نکن انقدر هم بدم.شاید از هر 10 تا زنگ تو یکیش رو من میزدم اولا هرموقع زنگ زدی مثل یک دوست صمیمی باهات رفتار کردم ولی اگه هیچ وقت نزاشتم بهم دیگه نزدیک شیم فکر میکنی واسه چی؟ واسه اینکه منم تورو میشناختم نمیخواستم با من و زندگی مسخره من قاطی بشی. در ضمن این جانور که ازش اسم میبری خیلی هم بد نیست، واسه زبون 6متری من کاری نداشت خرت کنم تا جایی که بدردم خوردی با هم باشیم بعدم بهونه بیارم تموم شه بره. من میدونستم تو به من علاقه داری به نظرت نمیتونستم سو استفاده کنم؟ فکر میکنی چون به روی خودم نیاوردم جانور بدی هستم؟ الانم بهت میگم اگه فکر میکنی من بخاطر اینا بد شدم من حاضرم حرفم رو پس بگیرم هر پیشنهادی هم خواستی به زبون بیارم ولی بدون این وسط من ضرر نمیکنم اون تویی که ضرر میکنی.بقول خودت من تنها پسری بودم که توی زندگیت بوده اونم از دور رابطه معمولی داشتیم پس از کجا میدونی عاقبت این کار کجاست؟ اونم یه آدم حسابی نه بقول خودت جانوری مثل من! به اندازه کافی دل دیگران رو شکستم تا همینجا بسه. ملیسا بهم نگاهی کرد اشکاش روی گونه هاش میچکید سرم رو انداختم پایین گفتم شاید الان از دستم نارحت شی 2 تا فحش هم بارم کنی ولی یه روز به حرف من میرسی توی دلت هم ازم تشکر میکنی.ملیسا اومد سمتم گفت شایدم تو راست بگی ولی بازم این جواب من نبود.حد اقل میتونستی آروم به مرور ثابت کنی نه اینکه 2 تا تیکه بندازی آب پاکی بریزی روی دستم غرورم رو بشکنی. مشکل تو اینه که حتی یه ذره احترام به احساسات دیگران رو نمیفهمی و از احترام به احساسات دیگران بویی نبردی.نفس عمیقی کشیدم گفتم میشه بس کنی؟ تو هم کم تیکه ننداختی حالا بس کن دیگه حوصله این بحث بچه گانه رو ندارم.نیشخندی زد گفت تو حوصله چیو داری؟ بعد با سرعت رفت اونور راهرو سمت آسانسور. تکیه دادم به نرده ها اعصابم ریخته بود بهم موبایلم رو باز کردم دوباره با سرعت مشغول تایپ شدم.خیلی زود مطلب رو نوشتم رفتم سمت آسانسور.
نشستم توی ماشین بد جوری بهم ریخته بودم زدم روی فرمون گفتم لعنت به این شانس که هرجا رو میگیری یه جا دیگه از دستمون در میره. از داشبورد یه ویتامین ث در آوردم گذاشتم زیر زبونم ضبظ رو روشن کردم مثل همیشه یاورم بود که فریادش با صدای بلند میپیچید توی ماشین. تکیه دادم عقب دستام رو گذاشتم روی صورتم چشام رو بستم یاورم با تمام وجود داد میزد:
چکه کن ای ابرک من مثل ستاره بر زمین طلوع میلاد مرا در شب بی سحر ببین...
بشنو از نی چون حکایت میکند
از جدایی ها شکایت میکند
ارسالها: 404
#9
Posted: 18 Aug 2010 00:31
بازیچه قسمت دوم
10 روز بعد...
آخر شب روی تختم دراز کشیده بودم با خودم فکر میکردم یهو یاد ملیسا افتادم. موبایلم رو برداشتم یه اس ام اس براش زدم «چطوری؟» جوابی نداد! دوباره اس ام اس زدم «راست میگفتی... تازه فهمیدم مرض از خودمه!» بازم جوابی نیومد! به خودم گفتم حقته! بعد یکمی فکر کردم بلند داد زدم حقشه! از کارای خودم خندم گرفته بود.هوس سیگار کردم پاشدم رفتم کنار شیشه های قدی اتاقم یه سیگار روشن کردم به بیرون خیره شدم با اون صدای کلفت و خش دارم واسه خودم آواز میخوندم!...
شمالی گفتی و شعر یادم اومد - مثل شیرین که بود فرهادم اومد
بلند گفتم آهایی مردم چه سادن - یه باری رو دوش فریادم اومد
همه چیزا که یادم رفته بودن - همش چشم بسته از سر یادم اومد...
همون موقع صدای اس ام اس اومد مطمئن بودم از طرف ملیسا بود ولی به خودم گفتم خب مگه مریضی؟ دختره رفت پی زندگیش تو هم بشین سر جات. اصلا تو سادیسم داری روانی! حالا پشیمون شده بودم نمیخواستم اس ام اس رو باز کنم! زدم تو سرم گفتم خره تو بخونی نخونی اون که تورو نمیبینه به حساب خونده میزاره پس از قافله عقب نمون! سریع موبایل رو بازش کردم اس ام اس نوشته بود «چی میخوایی؟» اخمام رو کشیدم به خودم گفتم درد تنم طلب داری؟ برو گمشو. موبایل رو بستم سیگارم هنوز تموم نشده بود باز اس ام اس اومد نوشته بود «گفتم چی میخوایی؟» میخواستم فحش بنویسم باز پشیمون شدم نوشتم «هیچی میخواستم خبرت رو بگیرم ببینم احوالت چی میگه!» چند لحظه بعد اس ام اس اومد «به تو ربطی نداره» حوصلم سر رفته بود گفتم یکم سر به سرش بزارم بخندم نوشتم «پاچه میگیری؟ واحد جدید توی دانشگاه گرفتی؟» اس ام اس اومد «همینه که هست، دلم میخواد» زدم زیر خنده گفتم مرسی! داره عصبانی میشه سوجه خنده پیدا شد! براش نوشتم «دیگه دوستم نداری؟ ای بی وفا!» خودم خندم گرفته بود از اراجیفی که میفرستادم! جواب داد «من غلط بکنم تو باید یه دوست دختر جانور شناس پیدا کنی که بدردت بخوره» دوباره زدم زیر خنده گفتم کجا بودی تو؟ 1 ساعت حوصلم سر رفته! براش نوشتم «نمیتونی تغییر رشته بدی؟ از مهندسی برو جانور شناسی!» فرستادم رفت جوابی نداد منم یکم خندیدم گرفتم خوابیدم!
غروب از باشگاه اومدم بیرون تنم عرق داشت هوا باد میزد خنک میشدم واسه خودم کیف میکردم! کیفم رو گذاشتم عقب رفتم کنار پیاده رو یکم باد بخوره به تنم همون موقع 2 تا دختر خارجکی رد میشدن نمیدونم چرا از دیشبش مرضم گرفته بود! یه نگاهی بهشون کردم دامن کوتا و لباس های باز اونا رو دیدم همچین یجورایی چشام نور پیدا کرد! یکشون به طرز نگاه کردن من نگاه کرد زد زیر خنده خودم سرم رو انداختم پایین خندم گرفته بود مثل بچه یتیم ها داشتم به اونا میکردم! فقط کم مونده بود برم بگم خانم تورو خدا یه آدمس بخر! یهو به خودم گفتم آره آدامس! به دخترا نگاهی کردم چند متری دور شده بودن سریع رفتم سمت ماشین داشبورد رو باز کردم گفتم جون مادرت پیدا شو بهت احتیاج دارم! خوشبختانه پیداش کردم یه بسته آدامس Orbit باز نشده بود! یه خنده ای کردم در ماشین رو بستم رفتم سمت اون 2 تا یکم بعد بهشون رسیدم گفتم ببخشید برگشتن بهم نگاهی کردن رفتم جلو تر گفتم خانم میشه یه آدامس از من بخرین؟ (بسته آدامس رو نشون دادم) این آخریشه!! دختر خارجکی های بدبخت که تاحالا از این چیزا ندیده بودن چشاشون گرد شد یکیشون با تعجب گفت یعنی چی؟ مکثی کردم گفتم بخاطر کمک به من این آدامس رو بخرین! دختره خندید گفت من نمیفهمم یعنی چی! زدم روی پیشونیم گفتم شما این آدامس رو بخرین به من کمک کنین! دختره به دوستش نگاهی کرد کیفش رو باز کرد گفت من بازم نفهمیدم شما چی میگین ولی اگه فکر میکنین با اینکار بهتون کمک میکنم میخرم قیمتش چقدره؟ آروم گفتم فقط 2 درهم! دختره 2 تا یک درهمی در آورد داد بهم گفت برای 2 درهم اینکارو میکنی؟ با سر تایید کردم بعد آدامس رو دادم بهش گفتم مرسی! اون یکی یکمی به بدن ورم کرده من که زده بود بیرون نگاه کرد خندید گفت بدنسازی و آدامس فروشی چه ربطی بهم داره؟ سرم رو تکون دادم گفتم نمیدونم مربیم گفته آدامس فروشی کن مسابقات اول میشی! دختره زد زیر خنده خودم خندم گرفته بود نمیدونستم چی دارم بهم میبافم! اصلا چه ربطی داشت؟!! بهشون خیره شدم هردوشون واقعا ناز بودن! از این دخترای بلوند و سفید بودن خنده هم از روی لباشون نمیافتاد! یکی شون تقریبا صاف و مانکن بود یکی دیگه هیکلش جنیفری بود بیشتر جلب توجه میکرد! دختره دستش رو جلوی چشام تکوم داد گفت تموم شد؟ گفتم بله ببخشید من دیگه قهرمان میشم با این آدامسی که فروختم! هر 3 تامون زدیم زیر خنده یکیشون گفت اگه بازم خواستی آدامس بفروشی ما ازت میخریم بعد دست تکون داد گفت روز خوش رفتن.یکمی با خودم فکر کردم دوباره صداشون کردم رفتم نزدیکشون گفتم ببخشید من اگه خواستم دوباره آدامس فروشی کنم باید شما رو یجوری پیدا کنم دیگه؟ میشه شمارتون رو بدین؟ دختره با تعجب به دوستش نگاهی کرد بعد به من نگاه کرد گفت یعنی چی؟ به فارسی گفتم اوف که چقدر شما خارجکی ها خرین! یه مولکول هوش ما ایرانیا به شماها شرف داره! دختره اخم نازی کرد گفت انگلیسی صحبت کن.بهش نگاهی کردم گفتم میشه شمارتون رو داشته باشم؟ دختره بازم نگام کرد گفت واسه چی؟ دیگه داشت گریم میگرفت! گفتم واسه آدامس فروشی! شما مشتری نمیشی؟ خندید گفت آها از اول بگو!!! یه نگاهی به دورو برم کردم به فارسی گفتم ای گیج بازم نفهمید منظورم چیه! دختره یه یکم نچ نچ کرد بلند گفت SPEAK ENGLISH گفتم ببخشید! بعد موبایلم رو در آوردم گفتم اسمتون با شمارتون رو بگین.اسمش الیزا بود شمارش رو سیو کردم باهاشون دست دادم گفتم برای آدامس متشکرم بعدا باهاتون تماس میگیرم! دختره خندید گفت برای خرید آدامس؟ میدونستم تا صبح توضیح بدم بازم نمیگیره گفتم بله همینطوره.بعد یه لبخندی زدم رفتم سمت ماشین.تو راه زدم زیر خنده گفتم چه تیکه هایی بودن! یادم باشه ایندفعه رفتم ایران از این آدامس فروشها تشکر بزرگ بکنم واسه این ترفند!!!
دوش گرفتم اومدم بیرون یکمی تلویزیون نگاه کردم منظور از نگاه یعنی 800 تا کانال رو هی میرفتم بالا هی میومدم پایین میگفتم اینم که هیچی نداره! البته بماند که عادت همیشگیمه! ساعت رو نگاه کردم 7 بود گفتم چند تا زنگ دارم بزنم شام برم بیرون یکم تنوع بشه! (منظور همون تنوع چشمی بود! بهرحال چشام باید یکم نور میگرفت) تلفنهام تموم شد ساعت 8 بود یه ست مشکی پوشیدم جلو آینه موهام رو مرتب کردم گفتم تو هم که همیشه تیره میپوشی بیشتر هم مشکی! به خودم جواب دادم من شوالیه سیاهم! زدم زیر خنده اومدم بیرون. تو راه با خودم گفتم کجا بریم همچین تنوع بیشتر باشه؟ یکمی فکر کردم گفتم میریم رستوران دانیال!
موقع شام از تنوع فوق العاده محیط واقعا لذت میبردم! چشام که از تنوع خسته شد نگاهم چرخید سمت چپم یه خانم تقریبا 38.9 ساله نشسته بود کنارشم یه آقای 42.3 ساله بود با یه خانم آقای دیگه! خانمه واقعا خوشگل بود مثل دخترای جوون پوست صاف و کشیده داشت یه حالت خاصی داشت.یه لباس یکسره تنش بود با کفش پاشنه بلند پاش رو انداخته بود روی زانوی اون پاش صاق پاهاش بیرون بود واقعا پوست براق و خیره کننده ای داشت.یه نگاهی به دورو برم کردم منم پام رو انداختم روی اون پام آروم تکون میدادم اون داشت به صحبتهای بقیه گوش میداد منم تو حال خودم بودم هرکاری میکرد منم میکردم مثله بچه واسه خودم کلی کیف میکردم که ادا در میارم! حالت پاهاش رو باز عوض کرد منم با دقت به پاهاش نگاه میکردم ببینم چه حالتیه که اداش رو در بیارم یهو پاشو رو یکم آورد بالا با بند کنار کفشش ور رفت منم سریع پام رو آورم بالا زیپ کفش صاق بلندم رو سفت کردم تو حال خودم کیف میکردم! احساس کردم یکی نگاه میکنه همینجوری که دستم روی زیپ صاق کفشم بود با ناباوری سرم رو بالا آروم دیدم خانمه زل زده به من! یواش گفتم Fuck ضایع شدیم! خانمه اخمی کرد پاشو محکم گذاشت زمین منم که رو کم نمیارم بهم برخورد پامو مثل خودش محکم گذاشتم زمین! خانمه روش رو اونور کرد به صحبتهای بقیه گوش میداد یکم بعد من باز اداش رو در میاوردم! (البته فقط حالت پاهاش) فهمید با پر رویی به کارم ادامه میدم با تعجب یه سیگار روشن کرد بهم خیره شد منم گفتم بهتره وسعت بدیم به کارمون! مثل خودش یه سیگار در آوردم با حالت خاصی روشن کردم بعدم فندکم رو بستم تق صدا کرد! (صدای محکم بسته شدن در زیپو) خانمه خندش گرفته بود از ادا اصول من ولی به روی خودش نمیاورد! منم خندم گرفته بود به زور خودم رو نگه داشته بودم البته خودم هم نمیدونم چه مرگم بود!...
سیگارم به وسطاش رسیده بود خانمه سیگارش رو خاموش کرد منم سریع سیگارم رو خاموش کردم! یکمی گذشت خانمه نگاهی به من کرد دید انگار دست بردار نیستم به دورو برش نگاهی انداخت خوشبختانه خودم حواسم جمع بود کسی متوجه کارای من نشده بود! اطرافیاش هم باهم گرم صحبت بودن خانمه پاش رو آروم انداخت روی اون پاش صاق پای بی نظیرش دیده شد خودش هم نامردی نکرد یکمی پایین لباسش رو از روی صاق داد بالاتر تا لب زانوش بعد به من خیره شد ببینه چیکار میکنم تو دلم گفتم زکی این که از ما زرنگ تر بود! مونده بودم چیکار کنم واقعا اینجارو دیگه کم آوردم.اولا شلوار من اینقدر بالا برو نبود دوما صاق پای ظریف و براق اون کجا بود صاق پای عضلانی من کجا! دیگه دیدم کم آوردم سرم رو انداختم پایین آروم خندیدم زیر چشمی نگاش کردم اونم یه نیشخندی زد دوباره مشغول صحبت با بقیه شد! همونجوری زیر چشمی بهش نگاه کردم واقعا خوشگل بود، از این خانمهای میان سال نزدیک 40 بود که مثل دخترای 25 ساله میمونن! موهاش رنگ مش بود یه لباس یکسره سومه ای تنش بود چهره گیرا و خاصی داشت، مخصوصا پوستش یجورایی خیلی براق و صاف بود! یکم اینور اونور کردم ببینم دیگه چقدر تنوع وجود داره استفاده ببریم، خوشبختانه تنوع زیاد بود! تقریبا 10 دقیقه ای گذشت خانمه از کیفش یه موبایل در آورد پاشد رفت خوب دقت کردم دیدم رفت سمت سالن کناری.به خودم گفتم بریم ببینیم چیکار میکنه؟ مونده بودم چیکار کنم ولی انقدر مرض گرفته بودم که پاشدم رفتم.بعد از اونجا اومدم بیرون رفتم سالن بغلی دیدم خانمه یه گوشه واساده داره با تلفن صحبت میکنه منم کم نیاوردم گوشی رو گذاشتم کنار گوشم الکی واسه خودم صحبت میکردم قدم میزدم میرفتم سمتش! چند متریش واسادم الکی صحبت میکردم ولی گوشم پیش خانمه بود. چند دقیقه بعد صحبتش تموم شد منم مثلا تلفنم رو قطع کردم رفتم سمتش گفتم چه جالب! خانمه یکمی اخم کرد گفت تو چرا ادای منو در میاوردی؟ به زور جلو خندم رو گرفتم گفتم من؟ شما ادای منو در میاوردین! خانمه فکر نمیکرد دیگه پر رویی تا این حد هم وجود داشته باشه! با تعجب گفت ببخشید که من ادای شما رو در آوردم!! خندیدم گفتم خواهش میکنم پیش میاد. خانمه با ناباوری بهم نگاه میکرد خندش گرفته بود آروم گفت ماشاالله سرزبون! سرم رو انداختم پایین گفتم قابلی نداره مال خودتون! خندید گفت نه مال خودت همین یکی بسه! سرم رو آوردم بالا چشام رو یکمی تنگ کردم گفتم میشه یه سوال فنی بپرسم؟ خیلی جدی گفت بپرس؟ یه نگاه عمیق بهش انداختم گفتم چرا شما انقدر جوون موندین؟ خانمه فکر نمیکرد این حرف رو بزنم با تردید گفت جوون موندم؟ گفتم آره دیگه شما حد اقل 39 سال سن دارین ولی از 29 سال کمتر نشون میده! خانمه آروم خندید گفت من 40 سالمه! یکمی نگاش کردم گفتم خوشبحال شوهرتون یک بار ازدواج کرد یک عمر زن جوون داره! خانمه خندید با تردید نگاهی بهم کرد گفت تو هم همین کارو بکن دیگه به شوهر من و امثال اون حسودیت نشه! یه نفس عمیق کشیدم گفتم ای بابا اگه همه خانم ها مثل شما بودن که بقیه مردا یک بار ازدواج میکردن! دیگه طلاق نبود که درسته؟ خانمه دیگه مونده بود از پس زبون من چطوری بر بیاد با خنده گفت نمیدونم چی بگم! یه آهی کشیدم گفتم ولش کن رفتم اونور تر به نرده های سالن تکیه دادم بسته سیگارم رو در آورم گفتم بفرمایین؟ گفت نه مرسی یکمی نگاش کردم گفتم حالا افتخار بدین یه سیگار باهم بکشیم اخم خوشگلی کرد یه سیگار برداشت فندکم رو در آوردم براش روشن کردم واسه خودمم روشن کردم یه نگاهی بهم کرد گفت چه خوبه آدم یه پسر مثل تو داشته باشه! به نرده ها تکیه داده بودم به ویترین فرشگاه جلویی نگاه میکردم یه نیشخندی زدم گفتم فکر نکنم! آخه دردسرش از خودش بیشتره! خانمه خندید گفت خوبه خودتم میدونی، منم یه پسر دارم 18سالشه بقول شما دردسرش از خودش بیشتره! همینطور که به جلوم خیره بودم آروم با سرم تایید کردم گفتم به نظرم کلا زندگی دردسره! خانمه آروم گفت افسردگی از متن چهرت داد میزنه.گفتم آره مهمون امروز و دیروز نیست. یکمی از سیگارم کام عمیق گرفتم به خانمه نگاهی کردم گفتم ولی خوشبحال پسرت چه مامانی داره! بهش حسودیم شد. خانمه خندید گفت به خودش بگو که قدر بدونه! آروم خندیدم از روی نرده ها پاشدم رفتم اونور تر نمیدونم چرا انقدر حالم گرفته بود شاید یاد مادر خودم افتاده بودم. چرخیدم نگاهی بهش کردم خیلی بی حال گفتم امیدوارم همیشه سایه شما روی سر پسرتون باشه بعد سیگارم رو خاموش کردم خانمه هاج و واج منو نگاه میکرد یهو چی شد! یه آهی کشیدم رفتم داخل رستوران صورت حساب رو دادم اومدم بیرون خانمه هنوز اونجا واساده بود با تعجب منو نگاه میکرد.رفتم سمتش گفتم عذر میخوام میرم یکمی هوا بخورم بعدم بعد لبخندی زدم دستم رو سمتش دراز کردم گفتم خیلی خوشحال شدم خانمه همچنان با تعجب بهم نگاه میکرد گفت شما حالت خوبه؟ با سر تایید کردم گفتم آره خوبم فقط باید قدم بزنم هوا بخورم یکمی نگام کرد گفت چرا یهو اینطوری شدی؟ سرم رو تکون دادم بیحال گفتم داستانش درازه یاد مادر خودم افتادم همین. خانمه دستش رو آرود جلو باهم دست دادیم گفت کمک نمیخوایی؟ حالت خوب نیستا؟ لبخند ملیحی زدم گفتم نه ممنون.یکمی به چشمام خیره شد گفت صبر کن الان میام بعد سریع رفت داخل رستوران منم تکیه دادم به نرده های راهرو یه آهی کشیدم نمیدونستم چیکارم داشت چند لحظه بعد اومد بیرون کیفش دستش بود آروم گفت منم خیلی وقته قدم نزدم با تعجب نگاهی بهش کردم گفتم ولی شوهر شما داخل بود؟ تنهاش گذاشتین؟ آروم خندید گفت شوهر من نبود هر 3 تاشون همکارای من بودن.من شوهر ندارم چند ساله طلاق گرفتم با پسرم زندگی میکنم.با سر تایید کردم گفتم بهرحال من قصد مزاحمت برای شما نداشتم لبخندی زد گفت خودم هوس قدم زدن کردم خیلی وقته اینکارو نکردم.
جلوی ساختمون رستوران واساده بودیم آروم شروع کردیم به قدم زدن وقتی دید حالم خیلی گرفته شده خیلی اصرار کرد یکمی براش توضیح بدم داستان من و مادرم چیه منم شروع کردم به تعریف کردن اونم خوب گوش میداد.نیم ساعت بعد واسادم به آسمون نگاهی کردم یه آهی کشیدم دستم رو گرفت گفت زندگی همینه دلیلی برای نارحتی نیست.آروم خندیدم گفتم کاش مشکلات من یکی دو تا بود یه نفس عمیق کشیدم گفتم بهتره برگردیم با سر تایید کرد و دوباره از همون راه برگشتیم... به ماشینم تکیه دادم یه سیگار روشن کردم گفتم مرسی ممنون خیلی خوش گذشت.آروم خندید گفت خواهش میکنم از قیافت معلوم بود خیلی داغونی امیدوارم حالت بهتر باشه. سرم رو تکون دادم گفتم مهم نیست همیشه همینطوری هستم.یه نگاه قشنگی کرد گفت ولی منم یاد گرفتم در مورد پسرم حواسم رو بیشتر جمع کنم.با سر تایید کردم گفتم امیدوارم همیشه همینطور باشه.خندید گفت راستی اسمت رو بهم نگفتی؟ لبخندی زدم گفتم «ارا» و شما؟ اونم لبخندی زد گفت «شهره». آروم گفتم خیلی خوشحال شدم یکمی بهم نگاه کرد گفت منم همینطور فقط امیدوارم دیگه ادای منو در نیاری! گفتم شما ادای منو در میاوردی! گفت ببخشید حرفم رو پس گرفتم! خندیدم گفتم خواهش میکنم.دستش رو سمتم دراز کرد گفت بهتره بریم منم باهاش دست دادم گفتم شب خوش.داشت میرفت یهو گفت راستی؟ دوباره اومد سمتم یه کارت ویزیت داد گفت این کارت منه تو یه شرکت تجاری کار میکنم هرموقع کاری داشتی شمارم روی کارت هست میتونی تماس بگیری.لبخندی زدم گفتم مرسی از لطف شما.اونم لبخندی زد گفت خواهش میکنم و سریع رفت.
******
بشنو از نی چون حکایت میکند
از جدایی ها شکایت میکند
ارسالها: 404
#10
Posted: 18 Aug 2010 00:32
بازیچه قسمت سوم
غروب از باشگاه اومدم بیرون کیفم رو گذاشتم عقب ماشین به پیاده رو نگاه کردم یهو یاد اون 2 تا دختر خارجکی افتادم موبایلم رو در آوردم سریع شماره الیزا رو گرفتم اول نشناخت وقتی فهمید کیم یهو زد زیر خنده گفت بازم آدامس واسه فروش داری؟ گفتم آره فقط یه بسته مونده بیایین کار خیر کنین بهم کمک کنین یه بسته تموم شه من زودتر قهرمان شم! الیزا خندید گفت باشه بیا بده من ازت همون 2 درهم میخرم.گفتم باشه شما کجایی؟ گفت خونه یکی از دوستام گفتم خب من آدامس رو چطوری بهتون برسونم؟ خندید گفت شوخی کردم خیلی مسخره ای! گفتم من جدی میگم یکمی مکث کرد گفت واقعا میخوایی یه بسته آدامس رو بیاری من ازت بخرم؟ گفتم آره دیگه خندید گفت باشه بیار به این آدرس... نیم ساعت بعد اونجا بودم به ماشینم تکیه دادم الیزا اومد کنارم گفت چطوری؟ برگشتم سمتش خندیدم گفتم خوبم دست کردم توی جیبم یه بسته آدمس در آوردم گفتم این آخریشه! الیزا 2 درهم بهم داد خندید گفت من نمفهمم ایم مسخره بازیها برای چیه؟ به فارسی گفتم خیلی خری! اخمی کرد گفت چی؟ دوباره به فارسی گفتم یعنی خیلی خنگی! سرش رو تکون داد گفت انگلیسی صحبت کن! 2تا دیگه بهش فحش دادم دلم خنک شد! یکمی نگاش کردم به انگلیسی گفتم مسخره بازی چیه؟ آدامس فروش سیار ندیدی؟ خندید گفت نه! منم خندیدم گفتم توی کشور ما پر مشغله ترین و شلوغ ترین کار همین آدامس فروشی سیار هستش! بعد یکم براش توضیح دادم توی ایران بچه های 7.8 ساله چطوری آدامس فروشی و باتری فروشی و از این کارا میکنن الیزا باورش نمیشد همچین چیزی وجود داره گفت سازمان ملل اجازه نمیده! زدم خندیدم گفتم بچه ای؟ ما خودمون توی ایران سازمان ملل و پنتاگون و کاخ سفید داریم! نیم ساعتی اونجا براش از دموکراسی و قوانین ایران توضیح دادم اونم میخندید میگفت ایران عجب کشوریه! آخرش یکمی نگاش کردم گفتم من جای شما خارجکی ها بودم میرفتم ایران یه چند وقتی از لحاظ هوش و استعداد آب بندی میشدم میومدم.با سر تایید کرد گفت توضیحات جالبی بود. گفتم خب حالا یه بسته آدامس خریدی 2 درهم اندازه 200 درهم بهت اطلاعات عمومی یاد دادم 198 درهم بدهکاری! خندید گفت بهتره بری تا پشیمون نشدم همون 2 درهم هم ازت پس نگرفتم! آروم گفتم حق با شماست! راستی دوستت کو؟ گفت تو با دوست من چیکار داری؟ گفتم هیچی دلم براش تنگ شده. با دستش ساختمون رو نشون داد گفت من خونشون بودم که تو زنگ زدی منو آوردی پایین با سر تایید کردم گفتم خب فردا چطوری سهم شما رو بهتون برسونم؟ با تردید نگام کرد گفت دیوونه! واقعا دیگه حوصله سر و کله زدن با این خارجکی ها رو ندارم! یعنی به جرات میگم هوش دختر و پسر ایرانی همتا نداره! دستم رو بردم سمتش گفتم ارا هستم اونم دست داد گفت اسم منم که میدونی! یکمی نگاش کردم گفتم ببخشید اگه مزاحم شدم همش شوخی بود امیدوارم نارحت نشده باشین. لبخند خوشگلی زد گفت نه اصلا. با سرم تایید کردم گفتم روز خوش نشستم توی ماشین الیزا با تعجب نگام میکرد شیشه رو دادم پایین گفتم چیزی شده؟ گفت چرا یهو اینطوری شدی؟ خندیدم گفتم جوری نشدم شوخی میکردیم که تموم شد حالا دارم میرم. یکمی نگام کرد گفت فردا مهمونی همین دوستمه خیلی ها هستن اگه دوست داشتی تو هم میتونی بیایی.یه لبخندی زدم گفتم نه ممنون.اومد جلو یه چشمکی زد گفت خجالت نکش خوش میگذره مکثی کردم گفتم من خجالت نمیکشم ولی دوست ندارم جایی که دیگران رو نمیشناسم برم! یه اخم خوشگل کرد گفت من و صاحب مهمونی رو میشناسی! یکمی فکر کردم گفتم باشه بگو ساعت چنده اگه تونستم میام.گفت 8 شب. سرم رو تکون دادم گفتم باشه بهت زنگ میزنم اگه خواستم بیام هماهنگ میکنیم.خندید گفت موفق باشی منم یه لبخند زدم حرکت کردم رفتم.
شب روی تختم دراز کشیده بودم با خودم فکر میکردم فردا شب برم یا نه. یکمی فکر کردم گفتم ولش کن میریم یکم تنوع چشمانی پیدا میکنیم خستگی چشمامون در میره!... فردا غروب از باشگاه رفتم خونه دوش گرفتم ریشامو زدم ساعت 7 بود زنگ زدم به الیزا گفتم من امشب میام اونم آدرس دقیق رو بهم گفت یهو یادم افتاد اصلا اسم صاحب مهمونی همون دختری که اون روز باهم بودن رو نمیدونم! ازش پرسیدم اسم اون دوستت چی بود؟ گفت «کامرون» گفتم باشه ساعت 8 به بعد میام... جلو آینه خودم رو نگاهی کردم یه مدت بود که فقط تیره میپوشیدم دیگه لباسای دیگه به دلم نمیشست شاید بخاطر اوضاع بد روحیم بود که تشدید شده بود.اونشب هم یه ست مشکی تنم کردم میخواستم کروات بزنم یاد اونشب خونه الناز اینا افتادم حالم گرفته شد پشیمون شدم موهام رو مرتب کردم رفتم پایین.
ساعت 8.15 دقیقه جلوی ساختمون ماشینم رو پارک کردم رفتم بالا...
آروم در زدم الیزا خودش در رو باز کرد یکم بهم خیره شد آروم خندید گفت اوه چقدر خوشگل شدی! تاحالا شیک و مرتب تو لباس رسمی ندیده بودمت! (بعد از باشگاه با لباس ورزشی و صورت خسته دیده بود) خندیدم گفتم مرسی! حالا اجازه هست بیام تو؟ در رو کامل باز کرد گفت ببخشید ولی تقصیر خودت بود! یه چشمکی زدم رفتم تو شلوغ پلوغ بود صدای آهنگ دی-جی میومد دخترا و پسرا همه با هم میرقصیدن و جمعیت توی هم دیگه میلولیدن.حالا من اصلا از این مهمونیا خوشم نمیاد یعنی اصلا اهل جاهای شلوغ و این حرفا نیستم موندم چیکار کنم! رفتم یه گوشه نشستم گفتم شلوغ بازی که از ما گذشت حد اقل به مهمونا نگاه کنیم یکم چشامون نور بگیره! همون موقع صدای آهنگ قطع شد یه وقت استراحت زدن و جمعیت یکم پخش شدن زدم رو پام گفتم Fuck تازه میخواستیم چشم چرونی کنیم بابا! الیزا اومد سمتم گفت دور بعدی شروع شد تو هم باید بیایی! هاج و واج نگاش کردم گفتم ها؟ گفت دور بعدی تو هم باید بیایی توی جمعیت! زدم زیر خنده گفتم فراموش کن! منو هنوز نمیشناسی! الیزا اخمی کرد گفت مگه تو چته؟ گفتم هیچی فراموشش کن من هیمنجاش هم بزور تحمل میکنم! حالام که اومدم ترجیحا در حاشیه بمونم بهتره! خندید گفت دیوونه! یه چشمک زدم گفتم من همینجا نشستم اگه یه وقت نبودم میرم بالا سیگار بکشم (آپارتمان دوبکلس بود) دستم رو گرفت گفت دور بعدی الان شروع میشه مطمئنی نمیایی؟ با سر تایید کردم گفتم حالا تو بجای منم برقص خسته شدی بیا پیش من یکم بخندیم.یه لبخند خوشگل زد گفت باشه! بعد رفت توی جمعیت منم با چشام دخترا رو نگاه میکردم ببینم کدومشون بهتره تا موقع رقصیدن دید بزنم ولی لامذهب هرچی فکر میکردم اصلا به نتیجه نمیرسیدم! همه خارجکی بودن و بلوند و ناز! مونده بودم کدوم رو ببینم! الیزا اومد جلوم یه چشم غره رفت گفت خوب دید میزنی! گفتم خب چیکار کنم؟ الیزا اخم کرد گفت هیچی سرت رو بنداز پایین! گفتم سعی میکنم.یه لیوان مشروب داد دستم خودش لیوان خودش رو زد به لیوانم مشروب خودش رو خورد به من گفت بخور دیگه.یکم من و مون کردم گفتم نمیتونم! با تعجب نگام کرد گفت باز واسه چی؟ گفتم آخه مربیم گفته مشروب خوردی سمت باشگاه نیا! گفت حالا یکم که عیبی نداره؟ گفتم آخه منم همیشه به خودم همینو میگم بعد میخورم! خندید گفت تو واقعا دیوونه ای! خندیدم گفتم حالا میزارم کنارم باشه اگه یه وقت تونستم سر خودم رو گول بمالم میخورم! یه اخم ناز کرد گفت این دور تموم شد میام پیشت بعد رفت توی جمعیت یکم بعد کامرون اون دوستش که اونروز باهاش بود و الانم صاحب مجلس بود با یه چهره خیلی جذاب و لباس شیک از بالا آروم میومد پایین دوستاش براش دست تکون دادن خندید اومد سمت جمعیت چون من نزدیک پله ها بودم منو دید اومد جلو گفت اینجام آدامس میفروشی؟ گفتم با اجازه شما! خندید یکمی چشاش رو تنگ کرد گفت میام پیشت بزار یکم پیش بقیه باشم گفتم باشه من همینجا نشستم.خندید یه چشمک زد رفت توی جمعیت.چند دقیقه بعد یهو دوباره همه جمع شدن وسط موزیک شروع یه دی-جی خیلی تند بود جمعیت هم با سرعت توی هم دیگه میرقصیدن.منم از فرصت استفاده که نه در واقع سو استفاده کردم چشام میخ شد به دخترا! اصلا انگار پسرا رو نمیدیدم فقط دخترا رو میدیدم بعدم چشام نور میگرفت! سر و صدای جمعیت بلند شده بود موزیک به اوجش رسیده بود منم چشام خسته شده بود از بس فعالیتهای چشمی داشتم! دخترا و پسرا همچین میپیچیدن توی هم آدم یجوری میشد! هرکس از راه میرسید دست اون یکی رو میکشید میرفتن توی همدیگه! خیلی جالب شده بود.منم دیگه چشام درد گرفته بود! وقعا از بیرون گود مهمونی رو دیدن خیلی سخت تره تا اینکه اون وسط باشی! پاشدم گفتم ولش کن بابا یه مشت کسخل جمع شدن همدیگه رو میمالن میرن توی همدیگه من کسخل تر هم نشستم نگاه میکنم! از پله ها رفتم بالا رسیدم طبقه بالای خونه سر و صدا یکمی کمتر شده بود دنبال تراس میگشتم بالاخره پیداش کردم در رو باز کردم رفتم بیرون روی تراس در رو پشتم بستم دیگه سر رو صدا نمیومد یه نفس عمیق کشیدم گفتم همتون کسخلین! رفتم جلو به بیرون خیره شدم به دبی به آسمون خراشهاش به هواپیماهایی که از روی آسمون تند تند رد میشدن.یه سیگار روشن کردم دوباره به بیرون خیره شدم.سیگارم به نصف نرسیده بود در تراس باز شد برگشتم دیدم الیزا اومده! در رو بست اومد سمتم گفت کجایی تو؟ همه جا رو گشتم! گفتم اومدم سیگار بکشم و یه هوایی بخورم.به سیگارم نگاهی کرد اومد جلو تر سیگارم رو از دستم گرفت گفت پسر بد! بعد خودش شروع کرد ادامش رو کشیدن! سرم رو تکون دادم برگشتم سرجام به بیرون خیره شدم واسه خودم کیف میکردم.الیزا اومد پشتم دستاش رو گذاشت روی سینم سرش رو از پشت به شونم فشار داد کنار گوشم گفت به چی نگاه میکنی؟ آروم گفتم به چراغ آسمونخراشها! خندید گفت اینم دیدن داره؟ سرم رو تکون دادم گفتم نه اونا به من میخندن منم تحقیر میشم! بلند زد زیر خنده گفت میدونستم دیوونه ای! آروم گفتم فقط من میبینم چطوری بهم میخندن! با سرش محکم زد روی شونم گفت دیوونه! دیوونه! دیوونه! بعدم دستش رو از روی سینم برداشت کنارم واساد سرش رو آورد جلو یهو سر شونم رو گاز گرفت! پریدم از جام گفتم قلاده نبستی؟ خندید گفت بی تربیت! بعد اومد جلوم واساد گفت بیرون ممنوع باید به من نگاه کنی.یکمی بهش نگاه کردم واقعا خوشگل بود موهای بلوند چشای آبی پوست سفید بدن مانکن لبای قرمز بینی کوچولو بعد دست کشیدم روی صورتش گفتم خب دیدمت حالا میری کنار؟ یه خنده شیطونی کرد گفت نه! باید به من نگاه کنی! خندیدم گفتم برو کنار اذیتم نکن گفت نه! گفتم نمیری؟ گفت نه! یه لبخند زدم دستم رو گذاشتم پشت شونش خندید گفت به من دست نزن یه لبخند دیگه زدم یهو اون دستم رو بردم پشت پاهاش بلندش کردم توی بغلم یه جیغ بلند زد گفت حرکت غیر قانونی بود! خندیدم گفتم ما ایرانیا قانون مانون نداریم! بعد بردمش کنار نرده های تراس گفتم حالا میندازمت پایین تا دیگه اذیتم نکنی به پایین نگاهی کرد یهو با ناباوری یه جیغ خیلی بلند زد گفت ارا میترسم! بلند زدم زیر خنده گفتم شکنجه شروع شد هی میبردمش روی نرده ها هی میکشیدمش سمت خودم حالا توی طبقه 17ام! از فیلم ترسناک بدتر بود! الیزا من و محکم چسبیده بود جیغ میزد منم هرهر میخندیدم! چند دقیقه ای اذیتش کردم بعد گذاشتمش زمین گفتم خوش گذشت؟ با بیحالی لبخندی زد گفت نمیتونم روی پام واسم! خندیدم گفتم حقته! یهو چنگ زد به من گفت ارا تمام تنم از ترس شل شده یکم نگاش کردم دیدم راست میگفت بدبخت! هرکی بود بیحال و کرخت میشد! روی تراس طبقه 17 دختر مردم رو تاب داده بودم! دوباره بغلش کردم روی دستام گفتم کجا ببرمت؟ گفت بزارم رو یه تخت نمیتونم روی پام واسم! خندیدم گفتم تا تو باشی دیگه کسی رو اذیت نکنی.از اونجا اومدم بیرون رفتم توی اتاق بغلی گذاشتمش روی تخت گفتم خوبه؟ لبخندی زد گفت مرسی بعد رفتم سمت در که برم بیرون گفت کجا میری؟ گفتم هستم بابا میرم یه سیگار بکشم.آروم گفت الان یکی بیاد منو اینجوری ببینه چی؟ من نمیتونم تکون بخورم. گفتم هیچی احتمالا اول میکنت بعدم میخورت یه لیوان آبم روش! خندید گفت خب تو همینجا باش اینطوری نشه.گفتم باشه چون ولی فقط چون تقصیر من بود اینجوری شدی میمونم.الیزا چشماش رو بست بیحال روی تخت دراز کشیده بود منم رفتم رو یه صندلی نشستم یه سیگار روشن کردم واسه خودم فکر میکردم.10 دقیقه بعد یکی در زد رفتم در رو باز کردم یه پسر و دختر مست بودن دختره گفت میشه ما هم بیایم تو؟ گفتم نه دارن استراحت میکنن پسره مادر قحبه هی سرک میکشید ببینه تو اتاق چه خبره! منم یکمی تکون خوردم جلو در گرفته شد گفتم عذر میخوام دارن استراحت میکنن بعد در رو بستم.رفتم نشستم روی صندلی یه 5.6 دقیقه بعد دوباره در زدن در رو باز کردم کامرون جلو در بود گفت شما کجایین؟ در رو بیشتر باز کردم گفتم بیا تو بعد در رو پشت سرش بستم الیزا رو دید گفت این چرا اینجوریه؟ براش تعریف کردم چی شده زد زیر خنده گفت حالا بیدارش کنیم بسشه زیاد خوابید رفت سمتش یکمی تکونش داد الیزا بیدار شد یکمی با کامرون صحبت کردت داشت براش توضیح مداد چطوری روی تراس اذیتش میکردم! هردوشون میخندیدن خودمم خندم گرفته بود. یکم بعد الیزا پاشد نشست روی تخت گفت حالا وقته جبرانه! باید تنبیه بشی! خندیدم گفتم تو میخوایی منو روی بغلت بلند کنی؟ خندید گفت نه میزنمت تا آدم شی! گفتم آخ جون خیلی وقته کسی منو نزده بیا بزن من قول میدم ساکت بشینم.کامرون خندید گفت ول کنین! الیزا گفت بخاطر کامرون الان میبخشمت ولی جبران میکنم! با سر تایید کردم گفتم باشه...
بشنو از نی چون حکایت میکند
از جدایی ها شکایت میکند