ارسالها: 2517
#1
Posted: 6 Dec 2010 01:16
حشری کردن آقای دکتر (۱)
خيلى وقت بود واسه يه كارى ميرفتم دندون پزشكى هر از چند وقت يه بار بايد ميرفتم پيش اين دكترِ. طرف خيلى سر و گوشش میجنبید و سعى ميكرد هر جور شده ما رو بلند كُنه ولى من بهش پا نمى دادم يعنى نه پسش ميزدم نه پا ميدادم.
آخرين بار حتى غير از اينكه حين معاینه كلى دستمالیم كرد. یک بارم لبم و بوسيد ولى من پسش زدم.
هیچوقت محلش نمیزاشتم و همیشه پسش میزدم .
البته قبلا هم اين كار و كرده بود يه چندباری ولى خوب همش بعدش بد خلقی و اينا در اورده بودم سرش. خلاصه حسابى واسم راست كرده بود طرف.
از پيشش كه برگشتم هوس كردم يكم سر به سرش بذارم.
واسش sms دادم “ اين دفعه لبت برعکس خودت خيلى شيرين بود “
پشتش از شدّت كف بهم زنگ زد ... جوابش و ندادم. خيلى از این بازی خوشم اومد. هوس كردم بيشتر سركارش بذارم و باهاش بازى كنم.
چند دقيقه بعد باز بهم زنگ زد البته خوب معلومه كه شمارم رو از تو پروندم در اورده بود و چند باری دفعات قبل واسه ادامه درمان و اینا با موبيلم تماس داشت.
بعد از كلى قربون صدقه رفتنم بهم گفت لبت خيلى خیلی خوشمزه بودا...
جواب دادم حالا من حالم بد شد و يه چيزى گفتم …
گفت … يعنى جدى حالت بد شد با يه بوسه…
گفتم ارررررررره… خیلیییییی… البته…
و سكوت كردم
گفتش … البته چى خوشگلم
گفتم … ممممممم البته فقط واسه اون بوسه كه نبود
گفت … پس واسه چى بود
جواب دادم … اون همه دسمالى كه تو كردى ميخواستى حالم بد نشه ؟؟؟
خنديد و گفت بابا چه دستماییی… حالا حين درمان گاهى دستم اگه بهت بخوره ميشه دستمالی؟
با يه ناااااز و عشوه خاصیییییی گفتم …
درمان ؟ چه درمانى … كم مونده بود منو بکنی بابا
يه كم سكوت كرد ، كف كرده بود بدبخت ، انتظارشو نداشت
بعدش با يه صدايى لرزون گفت اى منحرف ...
خنديديم !
گفتش نمیخوای بازم بیای پيشم ؟
جواب دادم دكتر توئى تو بايد بگى كی لازمه بيايم
جواب داد بابا فعلا كه این توئی که بايد منو درمان كنى
خنديديم و گفتم ok پس با منشیت هماهنگ ميكنم
اونم گفت باشه هر چى تو بگى
و يكم حرفهايى عادی و بعدشم خدافظى
چند روز بعد واسه اينكه برم پيشش اول از منشیش وقت گرفتم گفت چهارشنبه ساعت 9 شب بيا
به خودم گفتم به بهانه تعویض ساعت بهش زنگ ميزنم تا حشريش كنم
بهش زنگ زدم جواب نداد
يه ساعاتى بعد داشتم رانندگى ميكردم كه خودش زنگ زد
با عشوه بهش گفتم نبینم دیگه جوابمو ندى
گفت ببخشید تنها نبودم ... نمى شد عزيزم
گفتم وااااااااا مگه ميخواستى چى كار كنى
اونم گفت با يه خانمِ خوشگلى مثل تو بايد تنهايى حرف زد
گفتمش eeeeee ؟ تورو خدا !!!!
حالا جدی جدی نظرت راجع به من چیه ؟
جواب داد خودت كه ديدى ... اونقده خوشگلى كه از همون روز اول كه اومدى نتونستم جلو خودمو بگيرم
گفتمش دكتر ... تو همه رو اینقده دستمالی ميكنى ؟
اونم گفت نه بابا همه كه قد تو خوشگل نيستن
البته خبرِشو داشتم كه با بیشتر بیمارای ترگل پرگلش اين كارا رو ميکرد تقريبا
منم واسه همین میخواستم حالشو بگیرم
بحث رو عوض کردم و بهش گفتم ساعت 9 شب بهم وقت دادن ... نميشه صبح بيايم ؟
گفت نه بابا صبح خیلی شلوغه
گفتم پس لااقل ۷ بيايم كه تا ۹ تموم شم ... ديره به خدا
گفت بااااااااااشه ۷ بيا
گفتم الكى ميگى از ۷ ميام اونجا معطلم ميكنى ...اگه معطل بشم ناراحت میشم حالتو میگیرما
گفت چه بداخلاق ... وقتى ميگم ۹ مطمئن باش بیخود نمیگم
گفتم اى بدجنس نكنه جور كردى خلوت بشه ها ؟ نکنه خبریه ؟
گفت آاااااااااره عزيزم ... خیلی باهات کار دارم
با عشوه سوال کردم مگه میخوای چیکار کنی که میخوای خلوت باشه ؟؟؟
اونم جواب داد میخوام جیگرتو بخورم خانوم بلا ...
صدامو خمار کردم و گفتم بدجنس ... با ماشینما ... نمیگى حالم بد شه چپ كنم ؟
گفت نه عزيزم ... حالا تو بيا ... خودم حالتو بد میکنم
جواب دادم يجورى ميگى آدم ميترسه ... نكنه میخواى همونجا بکنیش …!!!
ساكت شد … بازم كف كرده بود
منم گفتم
نخیر اصلا از اين حرفها نيس ... به شرطى ميام كه اذيتم نكنى ها
اونم جواب داد چقده تو منحرفى ... ميخوام درمانت كنم فقط
جواب دادم اره جون خودت … ok همون ۹ ميام
بعدشم خدافظى كرد
حسابى كف كرده بود از صداش معلوم بود
روز موعود رسيد
تصميم گرفتم حسابى بچزونمش و حسابى حشريش كنم
تا لب چشمه ببرم و تشنه برش گردونم
با خودم گفتم تا آخرين حد می برمش ... حسابى بهش حال ميدم از شق درد بمیره ولى نمیذارم کاری بكنه ... تو مطب که کاری ازش برنمیاد
آخ كه چقدر اذيت كردن اين مردای حشرى حال ميده
خيلى….خوشم مياد
دیووووووووووووووونش ميكنم
موهامو كه مِش زده بودم و چند نخ چند نخ جدا جدا كردم و کلیپس زدم
ميدونستم خيلى باهاش خوشگل ميشم خصوصا وقتى از زيرِ مقنعه بیرونه
من تو آرايش كردن خيلى واردم
اينكارو هم جورى ميكنم كه يه شاخه كمرنگ و يه شاخه پر رنگ بشه
نميدونم میفهمين چى ميگم يا نه ولى خيلى توپپپپپپه
يه دامنِ خش خشی هم پام كردم كه اگه بخواد پامو دستمالی كُنه حسابى حشرى بشه باهاش
يه مانتوی تنگ ، اندامى و کوتاه هم پوشيدم كه حسابى بهم مى اومد
با يه صندل سفيدِ توپ كه پاهامو حسابى خوشگل ميكرد
پاهام كه خودش هميشه عين کسم تميز و خوشگله و نيازى نبود آمادش كنم
آخه من پاهای واقعا زيبايى دارم
تا آخرين حدى هم كه ميتونستم آرايش كردم …
رفتم جلوی آینه ...
wow وحشتناك خوشگل شده بودم
با شوهرم و پسر کوچولوم كه ۵ سالشه و يكم هم ناخوش بود رفتيم دكتر
تیپم اونقد خفن شده بود که منشیش كه دختر بودبا نيگاش داشت منو ميخورد چه برسه به بقيه مريض ها
سر ساعت ۹ اومد بيرون معلوم بود اومده منو ببينه و صدام كُنه
نگام كرد … نگاش روم مووند … چشاش كاملا گرد شده بود …
منم با يه نگاه پر از نياز …
به صورتى كه هيچ كسِ ديگه اى متوجه نشه آروم با چشام سلامش كردم
كف كرده بود ... منشیش پرسيد خانم … ( منو ميگفت ) رو بگم بيان تو ؟
با كلى مكث گفت نه دندونای ايشون خيلى كار دارن ... بقيه وضعشون چجوریه
گفت دوتا مريضِ دیگه هستن كه ……
حرفشو قطع كرد و گفت ok اول اونا رو بفرست مریض دیگه ای هم قبول نكن
رو كرد به شوهرمو گفت …
شرمنده آقاي … دندونای خانمِ شما خيلى كار داره
اگه اجازه بدين كه بقیه بيخود معطل نَشَن ممنون ميشم
شوهرم هم گفت خواهش ميكنم طوری نیست
دستامو گذشتم رو قلبم ، گوشه ی لبمو گزیدم و با عشوه نگاش كردم …
يعنى اى بدجنس ... دارم ميترسم
يه لبخندِ موزیانه زد و رفت تو
يه احساس خاصی داشتم … با اينكه هوا نسبتأ گرم بود يكم ميلرزيدم
معطل شدن تو اتاقِ انتظار یجوری قلقلکم كرده بود
مريض ها همه كه ويزيت شدن و رفتن منشیش رو به من كرد و گفت :
شما بفرمائین خانمِ …
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#2
Posted: 6 Dec 2010 01:18
حشری کردن آقای دکتر (۲)
همه مريضا كه ويزيت شدن و رفتن منشیه رو به من كرد و گفت :
شما بفرمائین تو خانومِ دهقان ( اسمها همه مستعار هستن )
منم مقنعمو كشيدم عقب تا موهام بيشتر پيدا شه و رفتم تو…
منشیه خودش هم پشت سرم باهام اومد تو...
مطب دوتا یونیت توى دوتا اتاقِ بغلِ هم داشت
منو راهنمائی كرد اتاقِ دوم كه اگه در اصلی باز هم بود هر اتفاقی اونجا میفتاد بازم هیچي از بیرون پيدا نبود
يه حسى بهم گفت اينكارش کاملا عمدیه …
تنم مور مور شد
آخه اونجا زیادی دنج بود و راحت میتونست بکنتم
قرار نبود که بیام بهش بدم … فقط میخواستم با حشری کردنش حال کنم ..
پس باید جلو اینکارشو میگرفتم ...
با نااااااااااز گفتم نههههههههههه…تو رو خدا…
اينجا نههههههههههههههههههه..
من از اينجا خوشم نمى آد…
دكتر ِ كه داشت ديونهِ ميشد و با نگاش داشت ميخورد منو گفت …
چيه خانومِ دهقان ؟ … اونجا خیلی بهتره ها…
با عشوه گفتم نه … من از اونجا خوشم نمى آد ... خيلى گرمه به خدا …
با ناراحتى به منشیش گفت پس همين یونیت رو واسشون آماده کنین…
بعد از اينكه رو یونیت خوابيدم
آروم درِ گوشم گفت قرارمون چیز دیگه ای بودا...
منم آروم جواب دادم حالا من يه چيزى گفتم تو جدى گرفتی ؟؟؟
منشیه يه سرى كاراي اوليه رو انجام داد و رفت بيرون
در رو هم پشت سرش بست
وقتى خوابيدم رو یونیت سرم یه کم به سمت جلو خم بود و نميتونست درست تو دهنمو ببينه
سَرَمو بالا گرفت و گفت پشت موهای خوشگلتو باز كن سرت خم شه عقب
آخه من موهام خيلى خیلی بلنده جمعش كرده بودم پشت سرم
جوابش دادم بذار همينجورى باشه موهام خراب ميشه
ميخواستم توجهشو به موهای جلوم جلب كنم
نيگاش كرد و گفت جلوش خيلى خوشگل شده ولى من موىِ پشت بسته دوست ندارم
منم جواب دادم منم دوست ندارم اين خوشگلى به هم بخوره پس بى خيال باز کردش شو ...
اونم يه جوووووووون گفت و بعد در مورد دندونو اينا حرف زد و معاینشو شروع كرد
یه کم که با آینش توی دهنمو وارسی کرد لباشو اورد جلو که لبمو ببوسه
آروم پسش زدم و بهش گفتم از حالا گير نده ... كارتو بكن ...
اونم گفت خوب ميخوام كارمو بكنم ديگه ...
یه چش غره بهش رفتم و بهش گفتم : کارت الان معاینه منه آقا...
اونم آهی از ته دل کشید و به كارش ادامه داد
ولى داشت حينِ كارش یه جورائی باهام ور میرفت
با دستاش هى صورتمو نوازش ميكرد و اينا
یکم که گذشت گفت : میشه یه لحظه سرتو بالا بگيری ؟
تا سَرَمو بالا كردم يه بوسِ كوچيك و محكم از لبم گرفت و به كارش ادامه داد
بعد از يه كم سكوت در حينِ كار يه دفعه گفت خیلییییییی منحرفی اینا چی بود پشت تلفن میگفتی …
منم با یه حسسه خاص جواب دادم منحرفش كردى
گفت خودتم هم ميكنم خانوم خوشگله...
wowwww تنم لرزيد ... چه زود رفت سراغِ اصلِ مطلب ...
منم جواب دادم
تو رو خدااااااااااااا!!!!!!!!! ؟؟؟؟
فکر میکنی بتونی ؟
دکتره گفت : آره … خوبم میتونم
جوابش دادم : عمرا …. ميايى امتحان كنيم؟
مثلا ميخواستم بگم يعنى عمرا نمى تونى
ولى اون فكر كرد منظورم اینه که بيا منو بكن …
البته واسه من كه ميخواستم حشريش كنم و باهاش بازی كنم ايرادى نداشت همچی فکری کنه ...
پر رو همين طور كه كاراشو انجام ميداد …
گفت : خونه خالى ميايى؟
گفتم دارى؟
گفت جور ميكنم
با نااااااااااااز گفتم كى ؟ ... الان میخواما
گفتش يعنى اینقد عجله دارى؟
گفتم اوف اره خیلییییییی ...
خنديد و به كارش ادامه داد ولى من داشت بدنم مور مور ميشد
بعد از اون دیگه بینمون سكوت برقرار شد البته داشت بازم ضمن كارش ور هم ميرفت باهام
بعداز یه مدت ميخواست يه چيزى رو تو دهنم سوراخ كُنه انگار کارش نمیشد
همینطور که داشت کارشو میکرد گفت حالا اگه ما تونستيم اينو سوراخ كنيم درسته
با شیطنت گفتم تو عرضه ی سوراخ كردن ندارى
........
یهوی سينمو از رو گرفت و فشارش داد …
خيلى خوش خوشکم شد چشمامو بستم و سَرَمو بالا گرفتم
بدجورى دلم ميخواست لباشو بچسبونه به لبم و شروع كُنه ديگه…
واسه همین يه ووووووووووووووووووویه خوشگل كشيدم كه حشريش كنم
ولى اون نامرد رفت سراغِ معالجش
اى گور پدرِ اين معالجه
...
معلوم بود حشرى شده بود ولى انگار كارش اجازه نميداد شروع كُنه
به كيرش كه نگاه ميكردم راااااست كرده بود بدجور
و سعى ميكرد يجورى خودش و كيرشو به پاهام بماله و بچسبونه
هى با دستش با صورتم بازى ميكرد
منم به بهانه اينكه مثلا درد دارم ناله های حشرى كننده ميكردم…
…وووووووووویییییییییییییی … دردم مياد …
….اووووووووووووفففففففف دارم اذيت ميشم….
…. اوووووووووخخخخخخخخخ یواشتررررررررر … تو رو خدا …
ديدم بايد بيشتر اذيتش كنم که شروع کنه …
حالا ديگه خودم بيشتر تنم مى خواريد…
يه زن قبل از من تو بود…
همينجور كه داشت كار شو ميكرد...
گفتم راستى … مى گما اين خانومه كه قبل از من تو بود بيرون نیومدا ….!!!!
من نديدمش !
با خنده گفت : شوخى ميكنى … ؟
گفتم باور كن … بيرون نیومد …شايد خوردیش ؟
موذیانه جواب داد : نه خانوم خوشگله اگه قرار به خوردن کسی باشه تو رو ميخورم
صورتمو تو دستش گرفت و ادامه داد … خانوم خوشگلا رو بايد خورد
با كلى عشوه بهش گفتم …
e ؟ خانوما باید تو رو بخورن يا تو خانوما رو …؟
چشاش گرد شد … حشرش بالا زد و…
يه دفعه مقنعمو زد بالا …
یقه مانتوم خيلى باز بود … تا روى سينم …
حمله کرد زير و شروع كرد به خوردنِ گردنم و هى قربون صدقه ام ميرفت….
منم شروع كردم به آه و ناله كردن ….
Wow… تو رو خدا…. دارى چى كار ميكنى ….
و سرشو گرفتم ...
يكم گذشتم بخوره و مثلا مقاومت ميكردم …
ولى داشتم حاااااااااااااال ميكردم …
حرف نداشت خيلى باحال بود
يكم كه گذشت گفتمش …
e ? e? e? .. دست درازى ؟ …. گردن خورى ؟
و آروم و با ناااااااااز زدمش عقب ...
رفت عقب ... نيگام كرد و بهم گفت چقده لطيف و خوشمزه بود لامصب ...
اومد جلو كه بغلم كُنه و لبم رو ببوسه ...
نذاشتم وبا نااااااااززز …
انگشتِ اشارم رو جلو صورتش تكون دادم و گفتم …
… nenenene ... کارتو بکن دکتر ....
اونم با يه صداى تشنه جواب داد : حالا نمیشه جاى كارم تو رو بكنم جونى ؟
سَرَمو كج گرفتم …با گوشه چشام يه نگاه پر از تعجب بهش كردم …
انگشتمو جلوش تكون دادم و باز گفتم … nenenene …
اونم سریع انگشتمو با دستش گرفت …
همين طور كه داشت تو چشای حشريم نگاه ميكرد … انگشتمو گذشت تو دهنش…
يه چندتا ليس زد و گفت … بااااااااااشه …
و رفت سراغِ بقيه معالجش …
اه لعنتى …
يكم كه كاراشو كرد …
البته لازم نيس بگم كه حينِ كار هى باهام ور ميرفت
دستشو ميذاشت رو روونام و اونا رو از رو دامن ميماليد …
هى صورتمو ناز ميكرد …
پاهاش و بدنش رو كه تا حد ممكن از همون اول چسبونده بود بهم …
گرماى بدنش حسابى بهم حال ميداد
منم خودمو زده بودم به نفهمى و هى واسش مثلا از درد نااااااله ميكردم
………
يكم كه كاراشو كرد …
بهم گفت ميدونى شباهتِ گوسفندا با خانوما چيه ؟
گفتم نه چيه ؟
گفت نميدونى ؟ معلومه خوب ... جفتشون پشم دارن … hehehe...
منم با كلى عشوه و ناااااز همراه با یه پوزخند گفتم عجب … !!!! ... ما كه نداريم …
واقعا نداشتم ... من هميشه کسمو حسابی پوست مى كنم …
اينو كه گفتم بازم ديوووونهِ شد.
ادامه دارد....
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#3
Posted: 7 Dec 2010 08:43
حشری کردن آقای دکتر (۳و ۴)
--------
يكم كه كاراشو كرد …
بهم گفت ميدونى شباهتِ گوسفندا با خانوما چيه ؟
گفتم نه چيه ؟
گفت نميدونى ؟ معلومه خوب ... جفتشون پشم دارن … hehehe...
منم با كلى عشوه و ناااااز همراه با یه پوزخند گفتم عجب … !!!! ... ما كه نداريم …
واقعا نداشتم ... من هميشه کسمو حسابی پوست مى كنم …
اينو كه گفتم بازم ديوووونهِ شد
ناااااله كرد … جووووووون ... راست ميگىییی ؟ …
و خيلى سریع دستشو فرستاد لای پام و از رو دامن کسمو گرفت …
ناخودآگاه نااااااااله كردم … vowwwwwwww..
نالم که در اومد با اون یکی دستش از رو مانتو سینمو گرفت تو مشتش…
تا اومدم به خودم بیام شروع كرد به ماليدنِ کسم از رووو …
و …هی میگفت ...واااای... چه باحاله …
معلووووومه خيلى لطیفه …
…
جوووووووون ..... چقده نرمه …
جدی جدی داشتم از حال ميرفتم … هى آه و نااااااله ميكردم …
نه !!!… تو رو خدا !!!!…
ولش كن …
اووووف… دارى چى كارش ميكنى …
نااااااله میکردم و زیر دستش به خودم میپچیدم ...
ولى داشتم حسااااااااابى كيف ميكردم …
بهم حق بدین … رو جای حساسی دست گذاشته بود !
صورتشو نزدیک کرد … بی اختیار خودم پشت سرشو گرفتم و کشیدمش جلو …
...و با تشنگی تمام لبامو در اختیار لباش گذاشتم …
wow
زبونشو فرستاد تو دهنم و اونو تو لبام میچرخوند ...
منم چشمامو بسته بودم و با ولع تمام لباشو مى خوردم …
Ooooffffei….
اونم میبوسید و به شدت با کسم ور ميرفت …
خيلى سست شده بودم
چشام حسابى خمااااااااااااار شده بود
اون یکی دستشو از رو سینم برداشت ….
پای راستمو انداخته بودم رو پای چپم …
دامنم تا نزدیکای زانوم بالا رفته بود و تا حد زیادی از ساق پام لخت و در دسترس بود ...
دستشو برد پایین پام ...از مچ پام شروع کرد به نوازش …
ساق پامو مالید و مالید تا رسید به دامنم …
به نرمی و با احساس تمام ... دستشو برد زير دامنم و به آرووومی لغزوندش سمت رونم …
با يه دست از رو کسمو ميماليد و با يكى ديگه از زير …
شروع كرد به ماليدنِ روون لخت و بدونِ موم …
wowwwww داشتم ديونهِ ميشدم …
منم داشتم با لبم حسابى بهش پا ميدادم…
خوشم میومد و هی ناااااااااااله میکردم ...
وای نه…. میميرما…………..
تو داری چه میکنی با من ....
اووووفی ....
اونم كه فهميد حسابى حشرى شدم …
خیلی سریع دامنمو جمع کرد بالای کمرم …
حتى شرت هم پام نبود …
البته این یکی هیچ ربطی به برنامه امروزم نداشت ...من بيشترِ وقتا شرت پام نمى كنم
دوست دارم لای پام آزاد و لخت باشه ...
اومد جلوم نشست …پای راستمو کنار زد و پاهامو از هم باز کرد …
کس لختمو كه ديد از خودبيخود شد …
… اوففففففففففف چقده صاااااااف و خوشگله …
راس ميگفت .... کسم خيلى خيلى قشنگه …
كشيده و بلند … بدونِ حتى يه ذره پوست یا لبه اضافه … عين مالِ بچه ها ..
و مهم تر از اون حسابی صاف و پوست كنده …
به جرات میگم هيچ كسى به پاي کس پوست کنده من نمى رسه … محاااااااااااااااااله
دوتا دستاشو گرفت زيرِ رونای لختم … پاهامو باز کرد … و سرشو برد جلو كه بخورتش …
wowwwwwwwwwwwwwwwwwwwww
جدا شدنش از لبام و اون توقفی كه واسه بالا زدن دامنم و ديد زدن کسم كرد...
فرصتی شد كه بتونم خودمو جمع كنم…
به خودم اومدم ...
سرشو محكم گرفتم و نذاشتم جلوتر بیارتش
آخه قرار نبود كار به اينجاها برسه
قصدم فقط و فقط اذیت کردنش بود
اصلا دوست نداشتم حتی کسمو نشونش بدم چه برسه به اینکه بخواد بخورتش ...
ابدا همچی آدمی نبودم ...
اصلا هم ازش خوشم نمیومد
فقظ میخواستم از حشری کردن و جزجز کردنش لذت ببرم ...
به خودم اومدم
سرشو محكم گرفتم و نذاشتم جلوتر از این بیارتش
التماس ميكرد …
تو رو خداااا …
فقط يه دقيقه …
یه بوس کوچیک …
اوووووف … خيلى باحالِه …
حق داشت … بدبخت يه پای ناااااااااااز و یه کس مشتی جلوش بود ...
حسابى داشتیم با هم زورآزمائی ميكرديم
اون حسابی دااااغ کرده بود و اصلا حاضر نبود كنار بكشه
هى التماس ميكرد و زووووور ميزد كه دستامو پس بزنه
منم با عصبانیت ازش میخواستم که تمومش كُنه
چى كار ميكنى لعنتى …
برو عقب ...…
خيلى پر روئی …
خجالت بکش ...
حسااااااااااااابى سرگرم زور زدن با سرش بودم كه …
که ..
که ….
آخه قرار نبود كار به اينجاها برسه
قصدم فقط و فقط اذیت کردنش بود
اصلا دوست نداشتم حتی کسمو نشونش بدم چه برسه به اینکه بخواد بخورتش ...
ابدا همچی آدمی نبودم
اصلا هم ازش خوشم نمیومد
فقظ میخواستم از حشری کردن و جزجز کردنش لذت ببرم ...
به خودم اومدم
سرشو محكم گرفتم و نذاشتم جلوتر از این بیارتش
التماس ميكرد …
تو رو خداااا …
فقط يه دقيقه …
یه بوس کوچیک …
اوووووف … خيلى باحالِه …
حق داشت … بدبخت يه پای ناااااااااااز و یه کس مشتی جلوش بود ...
حسابى داشتیم با هم زورآزمائی ميكرديم
اون حسابی دااااغ کرده بود و اصلا حاضر نبود كنار بكشه
هى التماس ميكرد و زووووور ميزد كه دستامو پس بزنه
منم با عصبانیت ازش میخواستم که تمومش كُنه
گفتم که … درکل ازش بدم میومد و فقط میخواستم حالشو بگیرم ... ولی قرار نبود تا این حد جلو بریم ...
با عصبانیت ازش میخواستم که تمومش كُنه
چى كار ميكنى لعنتى …
برو عقب ...…
خيلى پر روئی …
خجالت بکش ...
حسااااااااااااابى سرگرم زور زدن با سرش بودم كه …
که ..
که ….
يکی از دستاشو سرىع از زيرِ دامنم فرستاد طرف کسم …
تا به خودم اومدم ديدم کسم تو دستشه ...
wowwwwww …
باز رودست خوردم …
نفسم بند اومد…
کسم لخت لخت بود و گرمای دستش حسااااابی مسحورم کرد ...
ديگه نميتونستم زور بزنم … خمار خمار شدم…
اونم که دید تسلیم شدم به آرومی شروع كرد به نوازش کردنش …
ooooooooooofffff خيلى باحال بود
رو یونیت داشتم به خودم میپیچیدم
کسم خییییس خیس شده بود
دیگه داشت ازش آب میچکید
wow … يه کم که باهاش ور رفت انگشتشو فرستاد توووووووووووش …
چشامو ديگه نميتونستم باز نگه دارم
انگشتش اون تو میلولید و حشريم ميكرد …
با دستش داشت جدى جدى منو ميكرد …
فهمید بازم کم آوردم
آخه دستامو از جلو سرش برداشته بودم و دو طرف یونیت رو گرفته بودم که نیفتم
داشتم به خودم میپیچیدم و بدون هیچ مقاومتی فقط آه و ناااااااله میکردم
اونم که ديد ديگه نميتونم جلوشو بگيرم ...
لباشو گذاشت رو رونای صاااااااف و بدونِ موم ..
و شروع كرد به ليس زدن پاهای لختم ...
وای خداااااااااااا ...
با زبونش لیییییییییسم میزد و كم كم داشت مى اومد سمتِ کسم
انگشتاااااااااشم كه اون تو داشت حسابی جولون میداد...
خیلی خیلی حال میداد ... اوووووف ...
اوووف خدایا چیكار كنم ....
از يه طرف اصلا نميخواستم اينجورى بشه
از طرف ديگه هم حسابی حشرى شده بودم
میخواااااااااااااااااستم
یه جوریم نشسته بود که کیرش چسبیده بود به پام و کاملا حسش میکردم ...
بهم حق بدین … دیگه حتی به اینام راضی نبودم
حالا دیگه کیییییییییییییییرشو میخواستم
ولی نه …
بايد يه كارى ميكردم …
به خودم نهیب زدم ....
باید جلوشو بگیرم ...
باید ...
با دستم سعى كردم جلوشو بگیرم
دستشو گرفتم و سعى كردم جداش كنم …
بسه دیگه ...
تمومش کن ....
درش بیار ...
خواهش میکنم ...
هوس دستامو حسابى سست كرده بود ..
زورم نمیرسید انگشتامو تکون بدم چه برسه به اینکه بخوام جلوی مرد تشنه ای مثه اونو بگیرم
واقعا نميتونستم …
يه دفعه با صدايى پر از ترس گفتم … پاشو دکتر … دارن در ميزنن …
وحشت برش داشت …سریع دامنمو برگردوند سر جاش و رفت عقب ...
....
خودمو درست و حسابى جمع و جور كردم ... يه لبخند شیطنت آمیز زدم و گفتم :
گولت زدم ...
مثلا اومديم دكترااااااا… پول میگیری ازمون دندونمونو درست کنی پررووووو ...
یه نفس ِ عميییییییق كشيد و گفت بابا ترسووندی منو ...
ah ... همه چیمون خوابید …
ولى عجب چيزى داریااااااا …
بعدشم کسمو از رو دامن سرىع گرفت و…
و ملتمسانه تو چشام نیگا کرد و گفت : حالا ازت كم ميشه اگه يكم بخورمش … ؟
خنديديم … دستشو پس زدم ... چشامو با اخم دوختم به نگاهش و جواب دادم : پر رو نشو دکتر !!! ... به كارت برس …
وسایلشو برداشت میز کارشو برگردوند سر جاش و آروم گفت ...
اینقده دیوونم کردی که به هیچی فکر نمیکردم
واقعا اگه این منشیه یه دفعه میومد تو چی میشد ؟؟؟؟
و با صدای بلند گفت : كجا رفتى خانم احمدی ؟ … رفتی که برگردیا ...
روشو به من كرد... لپمو آروم گرفت وگفت چه خوب شد برنگشتی ...
و خانم احمدی اومد تو …
... ببخشید آقای دکتر ... آخر وقته دیگه ... داشتم پرونده ها و حسابا رو جمع و جور میکردم
شرمنده که نیومدم کمک
دکتر هم جواب داد : طوری نیست ... کاش اول این موزیکو عوض میکردی بعد میومدی کمک ..خیلی بیخوده ...
ببین تو کشوی سمت چپ یه CD آبی رنگ هست ... همونو بذار
منشیه هم چشمی گفت و رفت بیرون ...
اونم محکم و سریع لبمو بوسید و گفت : آخرش چی …. بالاخره یه روز میکنمت
منم با يه نگاه پر از شيطنت جوابش دادم : عمرا اگه بتونی … بیچارت میکنم ...
موزیک عوض شد و خانم احمدی اومد تو
حق با دکتر بود موزیک قبلی خیلی مزخرف بود ... خصوصا اینکه هیچ تناسبی با این ماراتن سکسی ما نداشت
ولی این یکی از این آهنگهای خیلی خیلی ملایم , عشقی و پر احسااااس بود ...
دکتر همیشه تو مطبش موزیک میذاشت که صداش هم تو سالن انتظار میومد و هم تو اتاق معاینه
به هرحال منشیه اومد تو و دوتائی شروع کردن به کار کردن روی دندونام
یه کم که گذشت منشیه گفت : راستی خانم ... این پسرتونم خیلی حالش بده ها ...
بیچاره شوهرتون ... از همون اول بغلشه و داره سعی میکنه آرومش کنه ولی کوچولوتون یه ریز داره ناله میکنه
منم گفتم : e ؟ راست میگی ؟ ... توروخدا دکتر یه کم سریعتر ... گناه داره بچم
اونم جواب داد : میگی چیکار کنم ؟ همینجوری که نمیتونم رهات کنم ... و یه نیشگون کوچولو از پام گرفت ( مثلا دندونامو میگفت ولی منظورش چیز دیگه ای بود )
و دوتائی کارشونو ادامه دادن ...
منم كه ديدم فضا امن شد گفتم بذار بازم يكم حالشو بگيرم
باز شروع كردم به ناز و عشوه و آه و ناله های آنچنانى …
وووووووووووی...
اووووففف اوووووففففففففففففففففف …
یواااااشتر …..؟؟؟؟؟؟
دردم میاااااااااااااااااد …
اونم تو هر فرصتی خودشو بهم ميماليد …
پاهاشو محكم چسبونده بود به رونم
البته اینم بگم که از همون اول انتهای سمت راست یونیت خوابیده بودم که در دسترسش باشم
يكم كه گذشت از منشیش خواست که بره كنار وایسه
منشیه هم بعده يه مدت كه بيكار شد گفت :
اگه با من كارى ندارين برم بیرون خيلى كارا مونده كه بايد انجامش بدم
البته من هميشه به منشیاش مشكوك بودم كه باهاش تو اینجور مسائل هماهنگن
دكتر هم گفت نه ميتونى برى … فقط مونده یه کاریش بكنم و خلاص …
( wow “ یه کاریش بكنم ” ... دلم هررری ريخت پائين )
و با يه لبخند موذیانه ادامه داد …
شما با خیال راحت به كارت برس … خودم تمومش ميكنم …
منظورش اين بود كه ديگه نیا تو
منشیه كه پشت كرد بهش ... گفت : درو هم ببند لطفا …
تق … درو بست و رفت بیرون …
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#4
Posted: 17 Dec 2010 05:54
حشری کردن آقای دکتر (۵)
منشیه كه پشت كرد ...بهش گفت : درو هم ببند لطفا …
تق … اونم درو بست و رفت بیرون …
منشیه رفت و ما بازهم تنها شديم
با حرفای دوپهلوئي که جلو منشیه گفت انتظار داشتم بلافاصله بهم بپره ولی اون به كارش ادامه داد ...
انگار عجله داشت زودتر كاراشو تموم كُنه
نفسش خیلی نزدیک بود … گرماشو رو لپم کاملا حس میکردم ...
موزيك ملایم ٍ، رومانتیک و وسوسه کننده ای بود …
ايندفعه منم یه جورائی راس كرده بودم … دوست داشتم زودتر شروع كُنه
پای راستمو از یونیت انداختم بيرون و به بهانه فشار ناشی از درد هی بيشتر میچسبوندم به پاش...
به شلوارش نگاه كردم … كيرش داشت يواش يواش بلند ميشد
گرمای پاهاش ، موزیک آرووووووم و ماراتن سکسی ناتمام ...
همه و همه خمااااارم کرده بود …
نیاز داشتم … به حرفاش … به دستاااااش و بازیاش ...
ولی اون کاملا تو كارش غرق شده بود
پيش خودم گفتم بازم بايد قلقلکش كنم ....!!!
واسه همين بهش گفتم …
می گما …
تو واسه هيچكدوم از مریضات در رو نمیبندی !!!i
جواب داد … آآآآآره ولی تو با بقيه خیلی فرق داری...
ادامه دادم : صددردصد.... ولی ايندفعه ديگه چرا بستی … ؟ مگه ميخوای چی كار كنی … ؟
خنديد و جواب داد … مگه نشنیدی به منشیم چی گفتم ؟ ... کاری رو که با تو شروع کردمو باید تموم کنم
نااااااااامرد ... این باید رو اونقدر محکم گفت که بدنم لرزید ... ( یعنی واقعا میخواد بکنه ؟؟؟؟ )
با يه عشوه خاصی بهش گفتم :
کووووووووور خوووندی !!!
عمرا اگه بزارم منو بکنی .....
.......
اينو كه گفتم بدون هیییچ حرفی يهو ميزِ كار شو زد كنار و خودشو كامل انداخت روم …
لبم و به دهن گرفت و در حالی كه لبم و ميخورد دوطرف صورتمو گرفت تو دستهاش
با اینکارش بخوبی دهنمو بست و من دیگه اصلا نمیتونستم اعتراضی بکنم
یه جورایی روم خوابیده بود که كيرشو كاملا وسط پام حس ميكردم
شده بود قد چناااااااااااااااار
واسه اینکه نشون بدم دارم مقاومت میکنم زیر بدنش دست و پا میزدم
اونم با حرکت دادن کیرش رو کسم ادای کردنو در میاورد
بزرگ و سفت به نظر میومد ….
دست چپشو گذاشت رو سينم و از رو مانتو محكم گرفت تو مشتش …
همزمان با خوردنِ لبم شروع كرد به ماليدنِ سينم ...
اون يكی دستشو هم از بغل برد پشت کمرم ...
از بالای دامنم فرستادش تووووو و پشت کونمو گرفت
دستااااش گرم بود و پوست کوووونم لطیییییییییییییف ...
وای خدااااااااااا... خيلییییییییییییییی توپ بود
همزمان هم سينمو ميماليد ، هم لبمو ميخورد و هم با كونم بازی ميكرد ... اوووووووووف
دستشو از بالای یقم كرد تو و سينمو در اورد …
حالا ديگه سينه هامو لختِ لخت ميماليد … اوووووفففف
مقاومتم تموم شد و ديگه از حال رفتم …
آخه من نسبت به سينه هام خیلیییی حساسم
سست شدم …
با هر دو دستم شونه هاشو گرفتم ...
چشامو بستم و تو خوردن لبام کمکش کردم …
موزيك كار خودشو كرده بود … شديدا رفته بودم تو حس
شالمو کنار زد …
لبمو رها کرد ...
سرشو برد پائين و … شروع كرد به خوردنِ گردنم
خووووووب كه ليسش زد ، لباشو آروم آروم از رو گردنم آورد پائين…
لباشو رو گردنم کشید و کشید تا رسید به بالای سينم ..
اووووووووفی.....
با دستش زيرِ سينمو گرفت … آوردش بالا و گذاشت تو دهنش …
وای خدااااااااااااااا…
سینمو کاملا به دهن گرفته بود و با زبونش با نوكش بازی ميكرد…اوووووفففف
منم دیگه فقط ناله ميكردم …
وووووووی خدااااااااااا ...
اوف … اوووووووووففففففی ...
نقطه ضعفمو پيدا كرده بود ( سينه ام ) و بخوبی داشت ازش استفاده میکرد…
بی حال بیحااااااال شده بودم
اونم فهميد و سریع دامنمو دور کمرم جمع کرد و دستشو فرستاد لای پام …
کسمو محكم گرفت … ووووووووووووووووی نالم بدجوری رفت هواااااااا …
نميدونم واقعا داد زدم يا اون بيخودی ترسید !!!
يهو از روم بلند شد … سرشو آورد بالا و نيگام كرد
( البته کسمو همچنان تو دستش نگه داشته بود )
ولی من ديگه داااااااغ كرده بودم و دلم ميخواست ادامه بده
با حسرت بهش گفتم چيه ؟ … كم اوردی ؟
آب دهنشو قورت داد و گفت … تنت داره میخواره ها …
منم با يه صداي خمااااااااار گفتم … آآآآآآآآره …. خیلیییییی …
موزیک تو پوست و خونم نفووووذ کرده بود ( جداً بعضی موزیکا آدمو جادو ميكنن )
بازم حمله كرد … سينمو دوباره به دهن گرفت و با دستش کسمو فشار داد …
اوووووووووف کسم خیس خیس بود و اونم داشت محکم میمالیدش
با دستم پشت دستشو گرفتم …
مثلا سعی ميكردم ورش دارم ولی عملا داشتم فشارش ميدادم تو کسم …
اووووووووفی ...
يهو ديدم يه چيز خیلی داغ داره روی رونم حركت ميكنه …
wowwww نامرد تو اين فرصت كيرشو در اورده بود و داشت ميماليدش به پاهای لختم ....
نااله كردم … وااااااااای نه ...
… تو رو خدا …
بسسسسسسسسه ديگه …
ميترسم …
ورش دار …
خواهش ميكنم …
ولی حساااااابی حشری شده بودم …
پشت سرشو گرفته بودم و فشارش ميدادم به سينم
اونم نامردی نكرد و انگشت شو كرد تووووووو …
اوووووووف وای نه ..
بسسسه ديگه …
داری منو ميكشی عوضی…
با انگشتش شروع کرد به ور رفتن و قلقلک کردن توی کسم ...
يكم كه انگشت شو عقب جلو كرد و اون تو چرخوند ...
يهو حس كردم دارهِ سر كيرشو ميكشه پشت همون دستم …
یادمه همیشه پشت دستمو به بهانه های مختلف نوازش میکرد و بهم میکفت دستات خیلی لطیف و خوشگلن
حالا داشت کیرشو میمالوند به همون دستا...
یه جورائی خیلی خیلی بدم اومد …
چندشم شد ...
میدونم باورش واستون سخته ... من واقعا ازش بدم میومد ...
با وجود تکراری بودن حرفم ولی باور کنین اصلا قرار نبود حالگیریا و شیطنتام به اینجاها بکشه ...
همون اول که کلاه کیرشو پشت دستم حس کردم اینقده چندشم شد که ...
ناخودآگاه دستامو پس كشيدم …
اونم یه جوووووووون گفت و از خداخواستِه دستشو سریع كنار کشید و …
سر كيرشو گذاشت درِکسم …
wowwwwwwwwwwwwww چقده هم داااااااااااااغ بود ...
از حال رفتم ...
سست سست شده بودم و برعکس تصميمی كه داشتم كاملا آماده دادن …
اوووووووووووووف خدااااااااااااااا
کسم اونقده لیز و آماده بود که اصلا نیازی به فشار دادن نداشت
اصلا انگار خودش داشت اونو میکشید توووووووووو ...
سرشو كرده بود تو … چقده هم کلفت بود ...
داشت آرووووووم بقیه کیر دااااغشو هم میفرستاد تو کسم كه …
یهو عين آدماي برق گرفته درش اورد …
كاملا كشيد كنار … كيرش و برگردوند تو شلوارش و زیپشو كشيد بالا …
ميزِ كار شو هم برگردوند سر جاش …
ولی من دیگه خیلی حشری شده بودم ...
با حسرت به بالا كشيدن زیپش نگاه كردم و با عصبانيت بهش گفتم اه لعنتی … چت ميشه تو هی
كه ديدم جدی جدی داره صداي در مياد
تق تق …
منم سریع خودمو جمع كردم
بدونِ اينكه چيزی بگه رفت لای درو باز كرد ...
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#5
Posted: 22 Dec 2010 13:59
حشری کردن آقای دکتر (۶)
خدارو شکر که کسی تو نیومد وگرنه قیافه خمارم حسابی تابلو بود
همون لای در يكم صحبت کرد و رفت بيرون ... اصلا نشنيدم كه چی ميگفت ...
حسابی تو حال و هواي کیری بودم که چند دقيقه پيش …...
با اينكه ترس ناگهانی هوسمو كمی سوزونده بود ... ولی بازم خيلی ميخواستم …
دستامو گذشتم رو کسم … خيسِ خيس بود … داغ داغ …
عجب کیر داااااااااااااغی بود …
کاملا معلوم بود چقده تشنه کسمه ...
در باز شد و دکتره برگشت تو ..
مثه احمقا داشت لبخند ميزد … بی احساسِ عوضی ...
نشست روبروم و گفت ok حالا به بقيه كارمون برسيم و …
برعکس انتظاری كه از اين حرفش داشتم …
بجاي ادامه بازی شروع كرد به كار كردن رو دندونام
اه لعنتی …
میخواستم ... خيلی هم ميخواستم ...
خیلی منتظر بودم كه شروع كُنه ولی اون داشت با جدیت به كارش ادامه میداد …
اومدم یه چیزی بگم و باز حشريش كنم ....
با نازززز تمام بهش گفتم : یعنی بازم امکان داره بیاد تو …..؟
( من متخصص حرفای دو پهلو هستم )
وسط حرفم پرید و گفت …
تو روخدا بذار به كارم برسم … خيلی دير شده
چاره ای نداشتم .........
داشتم از شدت شهوت ميمردم ولی اون نامرد سرد سرد شده بود …
احتمالا به منشیش گفته بود وسایلشو جمع كُنه
ديگه جداً اميدی نبود …واقعا خيلی خيلی دير شده بود
همش حسرت زمانی رو می خوردم كه سعی داشتم جلوشو بگیرم …
لبمو يه بوسِ کوچولو كرد و گفت :
سر فرصت حسااااااابی میکنمت
آروم و ناامیدانه در جوابش گفتم .. عرضشو نداری…
و ساكت شدم
موذیانه خنديد و با جدیت به كارش ادامه داد
یواش یواش هوس جاشو با تنفر عوض کرد
به یاد خودم اوردم که واسه چی اومدم ...
و خودمو راضی میکردم که خوب شد کار به جاهای باریک نکشید
مدتی که گذشت با خودم گفتم :
حالا دیگه دیروقته و کاری ازش بر نمیاد پس بذار بلائی به سرش بیارم که تا یه هفته از شق درد بمیره
دامنم خودش کمی بالا بود ... منم آروم از سمت راست خودم که دکتره نشسته بود کشیدمش بالا ...
تا حدی که اگه دقت میکرد حتی تکه ای از کسمو هم میتونست ببینه ...
و رون لخت و خوشگلمو چسبوندم به پاش ...
يهو از بيرون صدای محكمِی شبیه بستن در اومد … تق …
دکترِه با صدای بلند گفت این چه وضع در بستنه ؟ یکم رعایت کنین ...
كسی جوابشو نداد و اونم بی تفاوت به كارش ادامه داد ...
منم درحالیکه ناله های آنچناتی میکردم , هی وول میخوردم و پامو بهش میمالیدم
ووووووووی
اوووووووووووووووف
البته دیگه از روی هوس نبود بلکه با تنفری که تشدید هم شده بود میخواستم حالشو بگیرم ...
به لحظه دست از کار کشید , به چشام نگاه کرد و گفت : تو معلوم هست چته ؟
خماااااار جواب دادم : به توچه ... تو که کاری ازت برنمیاد ...
با شیطنت خندید و گفت : به وقتش ...
حتی یه بار مثلا از شدت درد دستمو بردم نزدیک کیرش و رونشو فشار دادم ...
کیرش همچی سریع شق شد که سرش رسید به دستم
ولی انگار نه انگااااار ….
۲-۳ دقيقه كه گذشت خیلی خونسرد گفت : ok تموم …
بلند شد ... دستشو شست ... رفت پشت میزش و مشعول نوشتن و تکمیل پروندم شد ...
لعنتی …. خونسردیش لجمو در اورده بود
دوست نداشتم کم بیارم …
کاملا مطمئن بودم که دیگه هیچ وقتی نمونده ...
پس … با خودم عهد کردم قبل رفتن تقاص این بی تفاوتیشو ازش بگیرم
بهش گفتم : تموم شدی واقعا ؟
جواب داد : اره جیگر … تموم
پا شدم … رفتم جلو آينه ای که ِتو مطب به دیوار زده بود تا خودمو مرتب کنم
با چشای از حدقه در اومده داشت منو که عین مانکنا خرامان خرامان به سمت آینه میرفتم تعقیب میکرد ...
جلوی میزش که رسیدم شالمو کامل در اوردم …و گذاشتم رو میز جلوش …
کش موم رو در اوردم و موهامو دم اسبی کردم ...
نمیدونم بهتون کفتم یا نه ...موهام اونقد بلنده که تقریبا تا در کونم میرسه ...
wow چقدم خوشگل شده بودم … خودم هم رفتم تو کف تصویر توی آینه ...
با عشوه تمام و به آرومی آآآآهی کشیدم و گفتم : خیلی بی خاصیتی ... فقط موهامو خراب کردی ...
یهو ديدم اومد و از پشت سر بهم چسبيد …
کیرش کاملا اومد لای کونمو پر کرد ...
بغلم كرد … جفت سینه هامو با دستاش گرفت و شروع كرد به خوردنِ پشت گردنم …
كيرشو يه جورائی بيش از حد پشت كونم حس می كردم … راااااست کرده بود بدبخت ...
همينجور كه گردنمو میخورد و سینه هامو میمالید گفت : جورش كنم ؟
خیلی تمسخرآمیز جواب دادم : جور بود … خودت نکردیش
- بس کن دیگه ... جور كنم ميايی ؟
- كجا؟
- یه خونه خالی مشتی تو دستم دارم
- عمرا … خونه خالی ؟ ... اونم با تو ؟؟؟ …. امکان نداره ...
- چرااااا خوشگله ؟… خيلی تو کفتم بخدا …
با کلی عشوه جواب دادم :
- همينجا … اگه ميتونی بکنیش جاش همینجاست ...
اينو كه گفتم با صدای لرزززززووون گفت يعنی ميگی همينجا بكنمت ؟
خمااااااااار خمار جواب دادم اومده بود بکنیش ولی دیگه شدنی نیست ….
( تو دلم داشتم بهش میخندیدم )
و هی تو بغلش وول میخوردم ...
آرووم منو تو بغلش چرخوووند …
رودر رو که شدم باهاش ، زبونشو فرستاد تو دهنم و شروع کرد به خوردن لباااااام
دستاشو گذاشت رو دوتا دوشام و فشارم داد به سمت پائین …
منو نشوند رو صندلی کنار آینه و خودش جلوم واساد
اوه اوه … جا خوردم …
شلوارشو در اورده بود و کیر شقشو گرفته بود جلوی لبام ....
نامرد ... اصلا متوجه نشدم کی درش اورده ... ( یادم رفته بود بهتون بگم که یونیفرم سفیدش همیشه کوتاه بود )
آها …. واسه همین بود که احساس متفاوتی نسبت به کیرش داشتم ....
حتما وقتی جلو آینهِ بودم شلوار و شورتش رو با هم در اورده بود
و حالا با يه كير كاملا شق شده جلوم واساده بود و ازم میخواست واسش ساک بزنم …
wowwwwwwwwwwwwww
چقده هم کلفت شده بوووود …
اوووووووووووووف ...
….
…...
تا اینجای برنامه رو داشته باشین و بذارین برگردیم به اولین برخوردم با دکتر تا ببینیم چی شد که کار ما به اینجا کشید
روز اول من ، پسرم و شوهرم خيلی عادی رفتيم پیشش كه دندونِ پرهامو بكشیم
نوبت ما که شد من و پرهام رفتیم تو ...
پامو که گذاشتم تو دکتره با خوشروئی تمام اینجوری ازم استقبال کرد :
به به ... بالاخره یه مریضی از این در تو اوومد که دلمون وااا بشه ... بفرمائین رو یونیت ...خوشحال میشم بتونم کمکی بکنم
بذارین یکم از خودم بگم : ۲۲ سالمه ، قدم ۱۷۰ و وزنم ۵۵ کیلوه
پوستم سبزه نمکیه ، قدبلند ، کمرباریک و لاغراندامم
چشمای درشت مشکی و ابروهای مرتبی دارم ...
صدام اونقده تیزه که این دکتره بهم میگه جیرجیرک
به تیپ و لباسم خیلی اهمیت میدم ، عاشق موی بلند و دم اسبیم و موهام تقریبا تا در کونم میرسه
عالی آرایش میکنم ….خصوصا چشمامو خیلی خوب درست میکنم ( تخصصم آرایش عربیه )
تو انتخاب کفش خیلی سختگیرم و عاشق چکمه های چرمی بلند و صندلهائی هستم که بندش تا زیر زانو دور پا پیچ میخوره ...
ناگفته نمونه به واسطه پاهای کشیده ای که دارم پوتینا و کفشام بیشتر چشمها رو اذیت کنه ...
کلا خیلی شیطنت میکنم ولی خدائیش تا حالا جز به این دکتره که خودم هم موندم چه جوری پیش اومد ، به هیشکی پا ندادم ...
البته تا دلت بخواد سر به سر پسرا و مردای حشری گذاشتم ولی به هیشکی اجازه ندادم پاشو تا این حد از گلیمش درازتر کنه
دوستام صدام میزنن " فشن باربی "
بگذریم پامو که گذاشتم تو دکتر با خوشروئی تمام اینجوری ازم استقبال کرد :
به به ... بالاخره یه مریضی از این در تو اوومد که دلمون وااا بشه ... بفرمائین رو یونیت ...خوشحال میشم بتونم کمکی بکنم
انتظار همچی برخوردی رو نداشتم ، خندیدم و جواب دادم :
مریض من نیستم دکتر ، واسه پسرم اومدم
اونم خندید و با دستاش پسرمو به سمت یونیت راهنمائی کرد
خیلی خوش برخورد بود و در حین کشیدن دنون پرهام کلی راهنمائیم کرد واسه بقیه دندوناش ، تغذیه و چیزای دیگه...
با مهربونی تمام با پرهام حرف میزد جوری که برخلاف معمول هیچ اعتراضی نکرد ، انگار نه انگار که دندونشو داشتن میکشیدن …
با منم یه جور حرف میزد انگار دختر عمشم … راحت و خودمونی ...
من یه مشکل زیبائی تو دندونام داشتم ...
با خودم گفتم حالا كه اومديم بذار دندونای خودمو هم نشونش بدم … جای دیگه ای نمیتونم به این خوبی راهنمائی بگیرم
کار پرهام که تموم شد بهش گفتم :
آقای دکتر ... خودم هم یه مشکل زیبائی دارم ... اگه میشه یه لحظه صبر کنین من یه ویزیت دیگه بگیرم و بیام خدمتتون
اومدم که برم صدام زد :
حالا چه عجله ایه ... خانوم جذابی مثل تو رو چه به مشکل زیبائی داشتن …
بیا رو یونیت ببینم این مشکل چیه که من نمیتونم ببینمش ؟؟؟؟؟
با لبخند تشکر کردم و خوابیدم رو یونیت
مشكلمو گفتم ... اونم حسابی در موردش واسم توضيح داد …
با هماهنگی با منشیش نوبت جدیدی واسه معالجه گرفتم و ...
بهم گفت : دفعه ديگه كه ميايی خوب آرايش كن تا بتونم خط لبتو بهتر ببينم و نظرِ نهائیمو بگم
جالب اینکه اینو تو سالن انتظار و جلوی شوهرم گفت
با خودم گفتم يعنی چی ؟؟؟ حتما از این حرفش منظور داشته ...
ولی خوب که فکر کردم به این نتیجه رسیدم که اگه شیطنتی تو حرفش بود جلوی شوهرم نميگفت … پس مورد خاصی نیست
این دکتره معمولا با همه مریضاش خیلی راحت و بدون تعارفات معمول برخورد میکنه جوری که آدم خیلی زود باهاش اخت میشه
با منشیاشم خیلی راحته ، حتی جلوی اونا هم با مریضاش شوخی و خوش و بش میکنه
البته خودم هم همینجوریم و خیلی زود خودمونی میشم ….
2 دقیقه بعد از اولین برخورد دیگه شما رو تو صدا میکنم ...
طبیعیه که هر مریضی ناخودآگاه جذب دکتری با چنین خصوصیاتیی میشه خصوصا یکی مثه من که ذاتا دختر راحتیم ...
خلاصه … دفعه بعد یه آرايش ملایم عربی كردم و رفتم پیشش
یه بوت بلند مشکی زیر زانو پام بود که بخاطر نوع پاشنش حین راه رفتن صدای جذابی ایجاد میکرد ...
پامو که تو اتاق معاینه گذاشتم … لبخندِ زیرکانه ای زد و اینجوری خوش آمد گفت …
نیم ساعت پیش که صدای پات اومد با خودم گفتم فقط یه نفر میتونه صاحب این صدا باشه …
لبخندی زدم … سلام کردم و رفتم و خوابیدم رو یونیت ….
بعد کمی معاینه با شیطنت گفت … این تیپ فشن همین یه ایراد کوچیکو داره که اونم خودم درستش میکنم ….
روشو کرد به منشیش و ادامه داد … ببین بعد از اون چه عرسکی میشه این خانوم دهقان ما ….
از اونجا بود كه هر دفعه بيشتر از قبل منو با حرفاش و کاراش قلقلک ميكرد
انگار از همون اول تنش می خواريد … ولی من كوچكترين توجهی بهش نداشتم
البته خوب آدم بدش هم نمیاد یكی بهش توجه كنه ...
هر دفعه به يه جای ما گیر میداد و تحسينش ميكرد
از لب و دهن و چشم و ابرو گرفته تا دست و پام
حتی يه دفعه گیر داده بود به انگشترم و ميگفت چه قدر به دستت مياد
یا مثلا به منشیش حین کار میگفت : بیا یه ذره فک خانم دهقانو بگیر یه وقت نزنم لبای خوشگلشو خراب کنم
و چیزائی از این قبیل....
بدون اینکه واسم مهم باشه از این کاراش خوشم می اومد و ذوق ميكردم ...
تا اينكه رفتم مسافرت
توی راه حالم خيلی خیلی بد شد دندون درد امانمو بریده بود ...
کارت ویزیتشو از تو کیفم در اوردم ، موبایلشو گرفتم و ازش کمک خواستم
اونم خیلی عادی راهنمائیم کرد که وقتی رسیدم چه داروئی بخرم و چکار کنم
اينجوری بود که شماره موبايلم افتاد دستش
يکی دوروزبعد بهم زنگ زد و ضمن احوالپرسی یه سری توصیه پزشکی کرد ...
منم تشكر كردم و ... بای
وقتی برگشتم پيشش به محض اینکه رو یونیت خوابيدم
آروم درِ گوشم گفت خيلی نگرانت بودم
ميخواستم بهت sms بدم ولی ترسيدم موبایل خودت نباشه ... شماره شخصیته ؟
گفتم : آره.....
با ۲ تا انگشتش يه كمی كشيد رو صورتم و گفت آخی نازی ... حتما خيلی درد كشيدی ...
منم خنديديم و چيزی نگفتم
به محض اینکه رسيدم خونه واسم sms زد
يه sms عاشقانه بود
يادم نيس چی بود ولی آخرش اين بود ... كاش لحظه ديدار نزديك شه
جوابشو ندادم ... تو دلم بهش ميخنديدم
با خودم ميگفتم يعنی واقعا گرفتارش شدم ؟؟؟
با شیطنت به این فکر میکردم که چه قدر ميتونم اونو دنبالِ خودم بکشونم !
از اون روز هر از گاهی sms ميزد
گاهی جوك و بعضی وقتها هم عاشقانه
گاهی هم چیزائی تو مایه های ( دلم برات تنگ شده ) و اینا
تا اینکه یه بارخودش بهم زنگ زد ...
ازم خواست بخاطر مسافرت ناگهانی که واسش پیش اومده بجای نوبتی که تعیین شده بود همون روز برم پیشش ...
منم رفتم ولی به محض اینکه رو یونیت خوابیدم لبخندی زد و بهم گفت : میدونستی که الکی بهت گفتم میخوام برم مسافرت ؟
با تعجب پرسیدم : نههههههههه !!! واسه چی آخه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اونم جواب داد : واسه اینکه دلم واست تنگ شده بود و یه بوسه سریع و کوچولو گذاشت رو لبام ...
برخورد نسبتا ملایمی باهاش کردم و اون روز هم گذشت
از اونجا بود که دیگه دستمالیهاش شروع شد ، البته به اسم معاینه ...
تا اينكه واقعا رفت مسافرت ...
از اونجا واسم sms زد " خيلی دوست داشتم الان كنارم بودی ... واسه شام و گردش اومدیم بيرون ولی حسابی به وجودت نياز دارم "
منم واسه اولین بار به sms اش جواب دادم " لطف داری ، خوش بگذره "
بلافاصله بهم زنگ زد
خيلی صداش مهربون بود و با تمام وجود با حرفاش دلتنگیشو رسوند
يه چيزی تو دلم تکون خورد ...
با خودم گفتم پاشده رفته مسافرت وسط اين همه دختر رنگ و وارنگ هوس کرده من كنارش باشم ... خيلی حس قشنگی بود
يه كم با هم حرف زديم ... دو دقیقه و شايد هم كمتر ... اونم حرفای كاملا معمولی
تا اينكه برگشت و بازم رفتم پيشش
خوابيده بودم و داشت كار شو ميكرد گفت راستی ... چی صدات كنم ؟؟؟
گفتم معلومه … خانمِ دهقان
گفت سختهِ . ..ميشه اسم کوچیکتو بگم ؟
خنديدم
گفت حالا چی هست اسم این خانوم خانوما ؟
جواب دادم : تو پرونده هست
گفت آره میدونم … ولی شوهرت يه چيز ديگه ای صدات میزنه
جواب دادم ... آره من خودم هم شراره رو بیشتر دوست دارم ( همین اسم دومم رو گفتم )
واقعا هم می ميرم وقتی يكی اسممو از ته دلش صدا كُنه ( البته اينو نگفتم بهش )
لبخندی زد و گفت : ولی من میخوام خودم واست اسم بذارم ….
جالب بود ... خندیدم و گفتم : مثلا چی ؟
با شیطنت جواب داد : ميخوام صدات کنم افسون ... يا دريا
من هم به شوخی گفتم ميدونی اگه دريا توفانی بشه چه افسونی به پا ميشه … ؟
خنديد و آروم درِ گوشم گفت : این توفان خیلی وقته به پا شده … رخصت بدین آرووووومش کنم ...
چشامو گشاد کردمو با اخم بهش گفتم … میشه بسسسسسسه ؟؟؟؟
یه بوسه کوچولو گذاشت رو لپم و چشمی گفت و به کارش ادامه داد
این جلسه هم گذشت
خونه که رسیدم sms زد : دريا يا افسون ؟
واسش sms زدم : حالا چرا اين ۲ تا ؟
جواب داد : چون با چشمات اونقده افسونم كردی که دلم میخواد دریام بشی تا من تو وجودت غرق شم ...
ديگه از اون روز ما شديم دريای دكتر ….
از این به بعد بود که حرفای عاشقانه اش تشدید شد ...
با خیال راحتتری دستمالی میکرد و گاهی هم به آرومی لبامو میبوسید ..
در برابر دستمالیاش خودمو به نفهمی میزدم و دربرابر بوسه هاش به نرمی مقاومت میکردم
داشتم یواش یواش تو تله میفتادم که یکی از دوستام با تبلیغات خودم واسه درمان مشابه رفت پیشش ...
از اونائی بود که خودش تنش میخارید …
از همونائی که اگه دو دقیقه رو مخشون کار کنی زیر پات میخوابن
خلاصه جناب دکتر واسه ایشونم فیلم عاشق سینه چاک رو بازی کرد و ظرف چند جلسه بردش به یه خونه خالی وحسااابی کردش
من هیچی در مورد رابطه خودم با دکتر بهش نگفته بودم
ولی اون لحظه به لحظه این داستان مثلا عشقی ( ولی صددرصد سکسی ) رو با آب و تاب واسم تعریف میکرد ...
از طرف دیگه همسایه روبروئی آپارتمانمون هم داستان مشابهی از روابط یکی از دوستاش با یه دندون پزشک واسم گفت که از نوع رفتارش فهمیدم همین دکترست ...
همینجا بود که فهمیدم با یه عاشق حرفه ای طرفم ...
مصمم رفتم مطب و باهاش برخورد كردم
اونم جبهه گرفت و رابطه مون قطع شد
تلفن ، sms و همه چی
خیلی سعی کردم دکترمو عوض کنم ولی نشد چون هیچکی حاضر نبود کار نیمه کاره یکی دیگه رو ادامه بده
بالاجبار ادامه دادم ولی دیگه کاملا دربرابر دستمالیهاش مقاومت میکردم و پسش میزدم ...
تا اين اواخر که کرمم گرفت اذيتش كنم
انگارمرض داشتم ...
میخواستم با شیطنت داغش کنم , تا لب چشمه ببرم ولی تشنه برگردونمش و خلاصه انتقام همه رو یه جا ازش بگیرم ...
بهش زنگ زدم و گفتم ميخوام بيايم مطب پيشت ولی دوست ندارم جوری برخورد کنی که شوهرم از دلخوری بین ما چيزی بفهمه
اونم خيلی جدی گفت ok
ولی هرچی سر به سرش گذاشتم پا نميداد ... مونده بودم ادامه بدم يا نه
یه تیپ مشتی و متفاوت زدم و رفتم پیشش...
سلام كرد و خیلی جدی شروع به كار كرد
من هم كه ديدم جوّ خرابه شروع كردم به شیطنت
سر بحث و هرهر و باز كردم
يه چيزی گذشت تو دهنم گفتم وای خدا ... لبمو پاره كردی
جواب داد : دیگی كه واسه ما نجوشه ميخوام سر سگ توش بجوشه
اينو كه گفت فهميدم هنوز خواهانه
يه مانتوی اندامی شیک پوشيده بودم
بهم گفت اين مانتو هم خيلی بهت مياد ولی خوب چه فايده
با خودم گفتم خبر نداره چه تحفه ای واسش آوردم
كارا شو كه انجام داد گفت : لباتو ببند ببينم خوب شده یا نه ؟
من هم از فرصت استفاده كردم و با ناااااز بهش گفتم : به تو چه که خوب شده یا نه ؟ … مگه ميخوای ببوسیش ؟
و لبامو بستم
اونم بدونِ هيچ مكث و جوابی يه بوسِه داغ و طولانی از لبم گرفت ...
اومدم خونه ...
اونجوری که میخواستم كارم نشده بود ولی قرار بود دو روز ديگه بازم برم پيشش
واسه برنامه اصلیم فرصت خوبی بود
تا رسيدم خونه بر خلاف هميشه اين دفعه من واسش sms زدم " اين دفعه لبت برعکس خودت خيلی شيرين بود "
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 428
#6
Posted: 26 Dec 2010 11:28
با كسب اجازه از arazmas
حشری کردن آقای دکتر (۷)
لعنتی …. خونسردیش لجمو در اورده بود
دوست نداشتم کم بیارم …
کاملا مطمئن بودم که دیگه هیچ وقتی نمونده ...
پس … با خودم عهد کردم قبل رفتن تقاص این بی تفاوتیشو ازش بگیرم
بهش گفتم : تموم شدی واقعا ؟
جواب داد : اره جیگر … تموم
پا شدم … رفتم جلو آينه ای که ِتو مطب به دیوار زده بود تا خودمو مرتب کنم
با چشای از حدقه در اومده داشت منو که عین مانکنا خرامان خرامان به سمت آینه میرفتم تعقیب میکرد ...
جلوی میزش که رسیدم شالمو کامل در اوردم …و گذاشتم رو میز جلوش …
کش موم رو در اوردم و موهامو دم اسبی کردم ...
نمیدونم بهتون کفتم یا نه ...موهام اونقد بلنده که تقریبا تا در کونم میرسه ...
wow چقدم خوشگل شده بودم … خودم هم رفتم تو کف تصویر توی آینه ...
با عشوه تمام و به آرومی آآآآهی کشیدم و گفتم : خیلی بی خاصیتی ... فقط موهامو خراب کردی ...
یهو ديدم اومد و از پشت سر بهم چسبيد …
کیرش کاملا اومد لای کونمو پر کرد ...
بغلم كرد … جفت سینه هامو با دستاش گرفت و شروع كرد به خوردنِ پشت گردنم …
كيرشو يه جورائی بيش از حد پشت كونم حس می كردم … راااااست کرده بود بدبخت ...
همينجور كه گردنمو میخورد و سینه هامو میمالید گفت : جورش كنم ؟
خیلی تمسخرآمیز جواب دادم : جور بود … خودت نکردیش
- بس کن دیگه ... جور كنم ميايی ؟
- كجا؟
- یه خونه خالی مشتی تو دستم دارم
- عمرا … خونه خالی ؟ ... اونم با تو ؟؟؟ …. امکان نداره ...
- چرااااا خوشگله ؟… خيلی تو کفتم بخدا …
با کلی عشوه جواب دادم :
- همينجا … اگه ميتونی بکنیش جاش همینجاست ...
اينو كه گفتم با صدای لرزززززووون گفت يعنی ميگی همينجا بكنمت ؟
خمااااااااار خمار جواب دادم اومده بود بکنیش ولی دیگه شدنی نیست ….
( تو دلم داشتم بهش میخندیدم )
و هی تو بغلش وول میخوردم ...
آرووم منو تو بغلش چرخوووند …
رودر رو که شدم باهاش ، زبونشو فرستاد تو دهنم و شروع کرد به خوردن لباااااام
دستاشو گذاشت رو دوتا دوشام و فشارم داد به سمت پائین …
منو نشوند رو صندلی کنار آینه و خودش جلوم واساد
اوه اوه … جا خوردم …
شلوارشو در اورده بود و کیر شقشو گرفته بود جلوی لبام ....
نامرد ... اصلا متوجه نشدم کی درش اورده ... ( یادم رفته بود بهتون بگم که یونیفرم سفیدش همیشه کوتاه بود )
آها …. واسه همین بود که احساس متفاوتی نسبت به کیرش داشتم ....
حتما وقتی جلو آینهِ بودم شلوار و شورتش رو با هم در اورده بود
و حالا با يه كير كاملا شق شده جلوم واساده بود و ازم میخواست واسش ساک بزنم …
wowwwwwwwwwwwwww
چقده هم کلفت شده بوووود …
اوووووووووووووف ...
..
….
…...
ابدا انتظارشو نداشتم ...
داشتم خودمو واسه ترک اتاق آماده میکردم و اصلا آماده مواجه شدن با همچی چیزی نبودم
حس بدی بهم دست داد ...
آخه حتی درحین سکس هم دوست ندارم طرفم صاف پاشه و کیرشو بگیره جلوی دهنم
نه اینکه از ساک زدن بدم بیاد ... خیلی هم دوست دارم ….
ولی همچی کاری حتما به یه مقدمه ای چیزی نیاز داره ...
یه جورائی واسم توهین آمیز بود
از تعجب با دهن باز خشکم زد ….
اونم کلاه کیرشو گذاشت رو غنچه وا شده لبام و آروم سعی کرد هلش بده تو ...
با اینکه خیلی داااااغ بود ولی چندشم شد
لبامو بستم … سرمو چرخوندم به بغل
و بهش نهیب زدم ...
خجالت بکش ...
جمع کن اینو ...
دست راستشو گذاشت پشت سرم ... زیر دم اسبیمو گرفت و با فشار سرمو برگردوند و سعی میکرد تا کیرشو بذاره تو دهنم
لبامو بستم و به شدت مقاومت میکردم
اونم التماس میکرد .........
تو رو خدا ...
دارم میمیرم ...
فقط یه ذرررره ...
تمام نیرومو جمع کردم تو دستام ...
هلش دادم عقب , پاشدم و شالمو برداشتم ...
کمی اونورتر واسادم و با التماس بهش گفتم : تمومش کن توروخدا ...
اومد جلو ... خیلی سریع منو کشید تو بغلش و در گوشم با صدای لرزوووون گفت : مگه خودت نگفتی همینجا بکن ؟ ...
دستشو حلقه کرد دور کمرم ... کیرش درست رفته بود لای پام ...
بااینکه دامنم بینشون بود ولی کاملا گرمای کیرشو رو کسم حس میکردم
کاملا مشخص بود که حسابی حشری شده و تا دو سه هفته از شق درد خواهد مرد
در نهایت خوشحالی از موفقیتی که به دست اورده بودم چشامو واسش خمار کردم و با شیطنت کامل در گوشش گفتم :
اگه زرنگ بودی تا حالا کرده بودیش ...
حالا که دیگه باید برم ...
با همون صدای لرزووووون و عصبی ازم پرسید :
جدی جدی خیلی دوست داشتی بکنمت ؟
با طعنه و لبخند جوابش دادم :
واسه همین اومده بودم تنبل خان …
هنوووووووزم میخواااااااام ….
اینو گفتم و لبامو گذاشتم رو لباش ...
کیرشو با دستم گرفتم و یکم واسش مالوندمش …
خرکیف شد ...
به خیال اینکه نونش دیگه تو روغنه دستاشو از دور کمرم باز کردتا دامنمو بکشه پائین ...
خیلی محکم عقبش زدم و با عشوه کامل ادامه دادم : آخه تو چه دکتری هستی که درد مریضتو نمیدونی ...
بدون اینکه فرصت دیگه ای بهش بدم به سرعت شالمو سرم کردم ... لای درو باز کردم و پیروزمندانه خزیدم بیرون ...
تو دلم داشتم از موفقیت کامل خودم ریسه میرفتم ….
در رو که پشت سرم بستم با چیزی مواجه شدم که اصلا انتظارشو نداشتم ...
در این جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب،
در هر نقب چندین حجره،
در هر حجره چندین مرد در زنجیر …
ارسالها: 428
#7
Posted: 30 Dec 2010 10:34
حشری كردن اقای دكتر 8
در رو که بستم با چیزی مواجه شدم که اصلا انتظارشو نداشتم ...
وای خدای من ...
سالن انتظار خالی خالی بود
هیچکی نبود ... شوهرم ... پسرم ... حتی منشی ...
مات و مبهوت داشتم دور و برم و نگاه میکردم که در مطب پشت سرم باز شد ...چرخ زدم و رومو برگردوندم ....
دکتر روپوششو هم در اورده بود و لخت لخت با لبای خندون جلوم واساده بود
عاجزانه پرسیدم :
اینجا چه خبره ؟
اینا کحان ؟
پسرم ؟ شوهرم .... ؟
اونم موذیانه جواب داد :
تو به ایناش چیکار داری ؟
مهم اینه که میخوای به آرزوت برسی ...
و به سمتم حرکت کرد ...
ترس تمام وحودمو گرفت :
( وای خدا این جدی جدی میخواد منو بکنه ... )
برگشتم و سریع دویدم سمت در خروجی ...
اونم دنبالم کرد ...
رسیدم به در ... دستگیره رو که به پائین فشار دادم از پشت چسبید بهم . منو به در پرس کرد ...
دستشو گذاشت رو دستمو فشارش داد پائین و گفت :
ببین ... همه درا بسته است خانوم خوشگله ...
منم آماده ام که با خیال راحت تو همونجائی که میخواستی بکککنمت
و دوتا دستشو بالای سرم چسبوند به در که نذاره فرار کنم و خودشو کمی به عقب کشوند ...
تو قفسی که واسم درست کرده بود چرخیدم و باهاش رودررو شدم ...
قلبم مثل گنجشک داشت تالاپ و تالاپ میزد ...
ملتمسانه ازش پرسیدم :
تورو خدا بگو بچم کجاست ؟ ... اینجا چه خبره ؟؟؟
حریصانه خندید و خیلی خلاصه واسم تعریف کرد که پسرم حالش بد میشه و شوهرم سریع میبرتش که برسونتش به یه دکتر و منشیه هم بهش قول میده که منو با ماشین خودش برسونه ولی شوهرم که میره منشیه دکتر رو خبر میکنه ... دکتر خوش شانس هم منشیشو دک میکنه و ...
نامرد ... پس اینهمه خونسردی واسه این بود !!!!!!
مات و مبهوت به حرفاش گوش میکردم که یهو لباشو گذاشت رو لبام و دستشو حلقه کرد دور کمرم
یه بوسه محکم از لبام گرفت و با اون یکی دستش مقنعمو سریع از سرم کند و انداخت دور
اومد دوباره بره سراغ لبام که به خودم اومدم ...
محکم هلش دادم عقب ، از خودم جداش کردم و سرش داد کشیدم ...
خجالت بکش دکتر اینکارا چیه !!! ... درو باز کن ...
در حالی که داشت به سمتم حرکت میکرد به آرومی گفت :
چرا الکی داغ میکنی یه دفعه ؟؟؟ خودت ...
نذاشتم حرفشو ادامه بده وبا عصبانیت داد زدم :
میگمت در رو باز کن ... میخوام برم سراغ بچم ...
دستمو گرفت تو دستش و سعی کرد آرومم کنه :
باشه ... خودم می برمت پیشش ... تو فقط یه فرصت کوتاه به من بده ... به خدا خیلی تو کفتم ...
و انگشتامو گذاشت تو دهنش ...
دستمو از تو دهنش کشیدم بیروون و با صدای بلند فریاد زدم :
در رو باز کن لعنتییییییییییی ....
دیوونه شد و حمله کرد طرفم ...
با دستش هلومو از رو دامن محکم گرفت ، منو چسبوند به در و لبامو محکم به دهن گرفت ...
وای خدا ... چه گیری کردم من ...
سعی میکردم لبامو از تو دهنش بیرون بکشم و بازم عقبش بزنم
دوتا دستامو گذاشته بودم رو شونه هاش ، تمام قدرتمو جمع کرده بودم و زور میزدم که هلش بدم عقب ...
ولی مگه میشد ! ... با تمام هیکلش خودشو انداخته بود روم و من ابدا زورم بهش نمیرسید ...
اونم با ولع تمام داشت میخورد و میمالید ...
دیدم اینجوری عمرا به نتیجه نمیرسم ....
واسه همین شروع کردم به همکاری کردن باهاش ...
دستامو از جلوی شونش آروم آروم لغزوندم پشت کمرش ، به خودم فشارش دادم و متقابلا خوردن لباشو شروع کردم ...
اونم که اوضاع رو بر وفق مراد دید دست دیگشو برد تو یقم و سینمو آروم گرفت تو مشتش ...
بعدشم صورتشو کنار کشید تا ببرتش سمت سینم ...
دو طرف صورتشو با دستم گرفتم و یه کوچولو بوسیدمش ، ملتمسانه بهش نیگا کردمو ازش خواستم :
تو رو خدا بذار واسه یه وقت دیگه ... من الان خیلی نگران پسرم هستم ...
اونم جواب داد :
اگه اذیت نکنی زیاد طول نمیکشه ... من الان خیلی حالم بده ...
واسه اینکه خیالشو راحت کنم کیرشو گرفتم تو دستم و بهش گفتم :
قول میدم همین فردا هرجا که بگی بیام پیشت ... میخوام با خیال راحت به این برسم ...
لامصب کیرشم حسابی بزرگ و کلفت شده بود ...
اونم یه اوفی گفت و جواب داد :
باشه ... پس یه کم واسم بخورش ... قول میدم یه دقیقه بیشتر طول نکشه و زود بیام ...
اه لعنتی ... فکر اینجاشو دیگه نکرده بودم ...
آخه این چه جوابی بود !!!...
اصلا نمیخواستمش ... حتی واسه یه دقیقه
در این جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب،
در هر نقب چندین حجره،
در هر حجره چندین مرد در زنجیر …
ارسالها: 428
#8
Posted: 30 Dec 2010 10:51
حشری كردن اقای دكتر 9
خدایا این چه بلائی بود که به سر من اومد ؟؟؟
واسه اذیت اومده بودم و ابدا فکرشم نمیکردم که امکان این پیش بیاد که بخوام باهاش تنها بشم !!!
کاملا مستاصل بودم و نمیدونستم باید چیکار کنم !!!
از یه طرف دلم میخواست هرجوریه سریعتر به پسرم برسم ... از طرف دیگه ابدا حاضر نبودم باهاش سکس کنم ...
از هیچ نوعش ... حتی واسه یه دقیقه
اونقده سست و مستاصل شده بودم که تا به خودم اومدم دیدم دستشو گذاشته رو شونه هام و با فشار به سمت پائین منو داره میشونه ...
حالا دیگه جلوش زانو زده بودم و کیر شق شدش درست روبروم بود ...
سرمو بالا گرفتم و بهش التماس کردم :
خواهش میکنم ... من الان اصلا حال مناسبی ندارم ...
اونم دستشو برد زیر دم اسبی پشت سرم و درحالیکه کیرشو میوورد جلو جوابم داد ... :
همینجوری که نمیذارم بری ...
و کیرشو گذاشت رو لبام ...
اه ... چندشم شد ...
سرمو چرخوندم به چپ و کیرشو از لبم جدا کردم ...
ااونم درحالیکه کیرشو میکشید رو گونه ام و باهاش بازی میکرد بهم گفت :
ناز نکن دیگه ... دیرت میشه ها ...
به محض اینکه دهنمو باز کردم تا چیزی بگم سرمو چرخوند و کیرشو فرستاد تو دهنم ...
اومد شروع کنه به تلمبه زدن که محکم با دستام هلش دادم عقب ...
سعی کردم پسش بزنم و فرار کنم که منو گرفت و محکم زد به در و کل هیکلشو چسبوند بهم ...
لبامو گرفت تو دهنش و دست چپشو سریع از عقب کرد تو دامنمو پشت کونمو گرفت تو مشتش ...
مانتوم از بس کوتاه بود این اجازه رو کاملا بهش میداد
دستامو گذاشتم جلو شونه هاش و سعی کردم از خودم دورش کنم
ولی آخه مگه میشد ؟؟؟
تمام زورشو انداخته بود رومو با تمام قدرت داشت لبامو میخورد
با دستشم داشت حسابی با کونم ور میرفت
با اینکه اون لخت لخت بود و تماس بدنیمون خیلی شدید بود ولی من ابدا حس سکسی نداشتم و فقط به یه چیز فکر میکردم ... پسرم ...
حسابی داشتم تقلا میکردم که از چنگش در برم
دستشو از همون پشت برد وسط پام و هلومو گرفت تو دستش ...
گرچه اصلا نمیخواستمش ولی هلوم خیس خیس بود ...
کف 4 تا انگشتشو گذاشته بود وسط هلوم و داشت حسابی باهاش ور میرفت ...
یه ذره بدنشو کشید عقب و دست دیگشو برد سمت دکمه بالائی مانتوم ...
اولی رو به هر زحمتی بود باز کرد ...
منم تا دیدم کمی از زورشو از روم برداشته تمام قدرتمو جمع کردم و پرتش کردم عقب و فرار کردم ...
در این جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب،
در هر نقب چندین حجره،
در هر حجره چندین مرد در زنجیر …
ارسالها: 428
#9
Posted: 30 Dec 2010 10:52
حشری كردن اقای دكتر قسمت 10 و پایانی
اونم افتاد دنبالم ...
سالن بزرگی بود که اطرافش رو واسه مراجعه کننده ها مبل راحتی چیده بودن
یه پشت پا بهم زد ... داشتم میفتادم زمین ...
یه مبل سه نفره کنارم بود که خودمو انداختم طرفش ... از رو افتادم رو مبل جوری که بالاتنم نصفش رو پشتی مبل بود ، نصفشم رو نشیمن مبل و پشتم به دکتره بود ...
سریعا پاهامو گرفت ودر حالیکه منو رو مبل میکشید عقب همزمان پاهامو پیچوند تا صورتم برگشت طرف خودش
اونقدر پاهامو به سمت خودش کشید که فقط شونه هام رو مبل موند ...
داشتم میفتادم ... واسه اینکه زمین نخورم با دوتا دستام پائین مبلو گرفتم ...
اونم سریع دامنمو عقب زد و سرشو برد وسط پاهام ...
با دوتا دستاش دوطرف پامو محکم گرفت و منو تو هوا نگه داشتد ...
چاره ای نداشتم جز اینکه تمام قدرت و تفکرمو رو دستام متمرکز کنم و پائین مبلو محکم بگیرم
اگه یه لحظه تعلل میکردم محکم میخوردم کف سالن ...
هلومو محکم به دهن گرفت ...
زبونشو میکشید لای هلوووووووووووووم
با لباش باهاش بازی میکرد ...
وای خدا ... زبونشو فرستاد توووووووش اوووووووووووووووف
اونموقع هیچ احساس خوشایندی نداشتم و فقط به رهائی فکر میکردم ولی الان که دارم واسه شما تعریف میکنم هلوم خیس خیس شده ...
هیچ عکس العملی نمیتونستم داشته باشم ...
حتی توان اعتراض کلامی هم ازم سلب شده بود ...
اونم با ولع تمام داشت هلومو میخورد ...
زبونشو فرستاده بود توش و داشت با چوچولم بازی میکرد ...
یه دفعه سرشو بالا اورد و منو گرفت و خوابوند رودرازی مبل و کل هیکلشو انداخت روم ...
دامنم درحین حرکت برگشته بود پائین ... سریع بالا زدش و خودشو کشید روم ...
مچ دستامو گرفت ... اونارو دوطرف سرم محکم روی مبل نگهداشت و خودشو بین پاهام جا کرد ...
سرشو برد زیر گردنم و کیرشو گذاشت لای هلوم ...
همزمان با خوردن زیر گلوم کیرشو هم لای هلوم حرکت میداد ...
منم که واسه اولین بار فرصت مقاومت پیدا کرده بودم به خودم میپیچیدم و با پشت صندلم از دوطرف میزدم در کونش و پشت روناش
ولی اون بی اعتنا به اینکار من داشت میخورد و کیرشو به هلوم میمالید ...
توی یکی از این حرکتها بود که خیلی سریع و محکم کیرشو فرستاد توووووووووووووووووووش
wowwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwww
جیغم به هوا رفت ....
و اون کثافت شدوع کرد به تلمبه زدن تو هلووووووووووووووووووووووم ... اووووووووووف
دیگه کاملا از خودبیخود شده بود ...
وحشیانه کیرشو تو هلوم عقب جلو میکرد و گردنم و بالای سینم رو لیس میزد و میخورد ...
کیرش خسابی کلفت و بزرگ شده بود و کل هلومو پر کرده بود ...
یه ضربه محکم زد ... کیرشو تا آخر کرد تو و اون ته نگه داشت ...
دستامو ول کرد و منو رو مبل یه 90 درجه کامل چرخوند ...
جوری که پاهام بیرون از مبل قرار گرفت و خودشم رو زمین وسط پام زانو زد و اومد بازم بکنتم ... که ...
که من از این فرصت استفاده کردم ... سعی کردم بشینم و با فشار دستام رو سینش پسش بزنم ...
ولی اون دیگه دیوونه تر از این شده بود که بهم اجازه بده جلوی کردنشو بگیرم ...
با عصبانیت هلم داد عقب و یه سیلی محکم خوابوند تو گوشم و سرم داد کشید ...
" بهتره دیگه اذیت نکنی وگرنه هم خیلی طول میکشه و هم این کس خوشگلتو پر آب میکنم "
... اشکم در اوومد ...
حق با اون بود
دیگه هیچ راهی جز تسلیم نداشتم ...
از ته دلم یه " کثافت " نثارش کردم و با چشمای گریون خودمو رو مبل رها کردم ....
اونم دوتا پاهامو گذاشت رو شونه هاش ... نشست وسط پامو شروع کرد به تلمبه زدن ...
همرمان زبون و لباشو روی پاهام میکشید و حسابی با لطافتش حال میکرد
آخه حسابی صیقلش داده بودم ...
از پاهام که سیر شد ...
دستاشو اورد سمت مانتوم و درحالیکه موذیانه لبخند میزد و آروم آروم کیرشو اون تو حرکت میداد بقیه دکمه هاشو دونه دونه باز کرد ...
سینه هام قلمبه اقتاد بیرون ...
اووووووووفی گفت و سینه هامو تو مشتش گرفت و درجین تلمبه زدن با اونام بازی میکرد ...
با وجود حساسیت شدیدی که من نسبت به سینه هام دارم و با یه اشاره بهش شدیدا حشری میشم ولی ایندفعه ابدا تحریک نشدم
آخه اونموقع جز تنفر هیچ احساس دیگه ای نسبت به کاری که داشت باهام میکرد نداشتم
اینو جدی میگم ... ولی الان که دارم جریانو تعریف میکنم یادآوریش داره به شدت حشریم میکنه ...
خوب که با سینه هام بازی کرد یکی یکی آستینامو از تو دستم در اورد و بالاتنمو کاملا لخت کرد ...
آروم سرشو پائین اورد و یکی از سینه هامو به دهن گرفت ...
درحالیکه با یکی دیگه بازی میکرد حین تلمبه زدن این یکی رو هم حسااااااابی میخورد ...
با زبونش نوکشو قلقلک میداد و قلمبه سینمو میخورد ...
بعدش پاشد از روم ... دست منو هم گرفت ...
بلندم کرد و منو برد جلوی میز منشی ...
دوتا دستامو گذاشت رو میز و منو کشید عقب ...
دامنمو آروم از رو کونم کشید پائین ... پاهامو دونه دونه از توش در اورد و اونو دورانداخت ...
پشت سرم نشست یه کم هلومو لیس زد و ایستاد ...
از همون عقب کیرشو فرستاد تو هلووووووووووم و ایستاده شروع کرد به عقب و جلو کردن ...
اوووووووووووف ....
با دوتا دستاش از دوطرف سینه هامو تو مشتش گرفت و دیووونه وار داشت تلمبه میزد ...
وحشی وحشی شده بود ...
دست راستشو از رو سینم برداشت ..
دم اسبی موهامو گرفت ... دور دستش پیچووند ... کشیدش سمت خودش و وحشیانه شروع کرد به کردن ...
حین تلمبه زدن صورتمو با دستش چرخوند سمت خودشو لبامو به دهن گرفت که با عصبانیت از تو دهنش درش اوردم ...
ولی اون به زور دوباره پسش گرفت ...
wowwwwwwwwwwwwwwwwwwwwww
با لباش لبامو میخورد ...
با دستاش سینمو میمالید و با کیرشم با شدت هر چه تمامتر تو هلووووووووم تلمبه میزد
همه چیشم داااااااغ داااااااااااغ بود ....
خوب که عقده های یه سالشو با کردنم خالی کرد دیدم حرکاتش تندتر شد ...
کیرشو دراورد و درحالیکه به شدت ناله میکرد آبشو رو کووونم خالی کرد ....
...
.....
........
پررو توی راه که منو با ماشینش میرسوند واسم تعریف کرد که با خیلی از مریضا رو یونیت ور رفته و خیلیاشونم برده اینور و اونور کردتشون ...
و اینکه من تنها دختری بودم که توی مطب تونسته بکنه و در عین حال خوشگلترینشون ...
منم مدام به این فکر میکردم که :
قرار بود فقط اذیتش کنم ... و چه پیروزمندانه از تو مطب وارد سالن انتظار شدم
ولی ...
عجب شانسی داره این دکتر کثافت ... کی فکرشو میکرد آخرش اینجوری بشه
در این جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب،
در هر نقب چندین حجره،
در هر حجره چندین مرد در زنجیر …