قسمت اول تازه با این سایت آشنا شده بودم شاید 3-4 ماه پیش بود . توی فرومهای مختلف می چرخیدم . یه بار داستان سکسی بچه ها رو سیو می کردم و می خوندم . گاهی کلیپ و عکس سکسی دانلود می کردم . می تونم بگم بیشتر تفریحم شده بود گشت زدن توی این سایت . یه روز رفتم یه تاپیک تو فروم آگهی دوستیابی باز کردم . سوژه اش رو نمی گم چون ممکنه هم مچ من و هم ... بگیرید.خلاصه چند روزی گذشت . خودم هم می دونستم یه جورایی سر کاریه . یه روز بعد از ناهار داشتم چت می کردم که یه غریبه بهم پی ام داد . انقدر سرگرم بودم که توجهی نکردم . اما حس کنجکاویم تحریکم کرد که ببینم کیه . یه نفر با یه آی دی نا مفهوم .نوشته بود : های نیما . خوبی؟ هستی؟جواب دادم : های . یو؟اون : من آی دیتو از یه سایت گرفتم .من : از کدوم سایت .اون : آویزون .من : اوکی میشه خودتونو معرفی کنید و بگید چه کمکی از دست من بر میاد ؟اون : من دنبال یه نفر می گردم که باهاش دوست بشم و در مورد یه سری مسائل با هم تبادل نظر کنیم .من : اوکی داداش . من در خدمتم . در مورد چه موضوعی ؟خنده Smileاون : یه دونه من : میشه بگی کجای حرفم خنده دار بود؟اون : مشخصاتتو بده تا بگم . البته واقعی .من : نیما 25 تهران . یو؟اون : حنانه 21 تهران .یه دونه از اون اسمایل ها که ؟آب از لب و لوچ یارو راه می افته و یه چند تا بوس و علامت تعجب براش فرستادم.من : باور کنم ؟ یا اینکه سر کارم؟اون : هر جور صلاح می دونی . من عین واقعیت رو گفتم . راستی بچه کجایی؟من : .... . یو ؟اون : .... بلدی؟من : آره . اون : اوکی . خوب چند وقته آویزونی؟ من : من یکماه بیشتر نیست میام سایت . شما چی؟اون : معلومه از اون پسر لوسایی . نه؟ وضع مالیتون خوبه؟ من 5 ماهه آویزونم .من : ای بد نیست . یه آب باریکه ای هست . یه لقمه نون و بو قلمون سر سفره مون پیدا می شه .اون : اوه . نه بابا . سر و زبونم که داری . من : کجاشو دیدی .اون : ببین من باید برم . وب یا عکس بده . می خوام ببینمت .منم وب دادم . موهام طبق معمول به هم ریخته و مدل دار بود . یه تی شرت آس از مغازه سیامک پیچونده بودم همون تنم بود .یه زنجیر نازک ولی ناز هم که سمیرا روز تولدم داده بود ، گردنم بود . من : خوب؟اون : واقعا آویزونی . ولی بدک نیست . ورزش می کنی ؟من : آره . یه کارایی می کنیم اگه بهش بشه گفت ورزش .اون : چرا انقدر برنزه هستی ؟من : این بلا تو شمال سرم اومده . خودم اصلا خوشم نمیاد .اون : اوکی . ببین آقا نیما من باید برم . شمارتو بده . باهات تماس می گیرم .من : تو نمی خوای وب یا عکس بدی؟اون : الان وقتش نیست . ایشالله به موقعش .من : وُیس هم نداری؟ اون : تل بده می زنگم . من : اوکی . ......09122 چه ساعتی زنگ میزنی . اون : تا یکی دو ساعت دیگه . فعلا بای .من : بای .=========================خر خودتی بابا . فکر کرده ما اسکولیم . بلند شدم . موتورو از تو پارکینگ برداشتم و راه افتادم سمت مغازه . وسط راه یادم افتاد موبایلم جا مونده . دوباره برگشتم سمت خونه . موتورو زدم رو جک . اشکان داشت زاغ دختر همسایه روبروایشون رو از پنجره می زد . داد زدم : نیوفتی از اون بالا گلابی . با دستش بهم اشاره کرد الان میام پایین . بعدشم انگار یه اشاره به اون دختره کرد . با اون هیکل گنده اش از در ساختمون اومد بیرون . سلام کرد . گفتم : سلام آقای گلابی . خوب مخ میزنی . کیه ؟ سوژه جدیده ؟مات و مبهوت و نفس نفس زنون یه نیگا به موتور کرد و گفت : مبارکه . ماله خودته ؟ گفتم : آره . گفت : مدلش چیه ؟ چند خریدی؟ کی خریدی؟- ای بابا . به تو چه . تو سر از ک و ن خر به زور در میاری . تو رو چه به این حرفا . سوال منو جواب بده . گفتم طرف کیه؟-- خوب بابا . لاله است . دختر این روبرویی ها . دختر اون دکتره که زانتیا نقره ای داره . - آها . باربیه . ای ناقلا . مخ اون چطوری زدی ؟-- مخ زدی چیه ؟ تو کفم . تو حیاطه . نیما جون اشکان میای بریم مخشو بزنیم ؟ دو نفرن . هر کدومو خواستی مال تو .- ای بابا . انگار باز اون کوچولوت بلند شده که یه نفر دیگه رو بد بخت کنی . نه؟ الاغ تو که میدونی من تو محل سوتی نمیدم .-- اه . خر نشو دیگه . بابا پس لااقل موتورتو بده تا غروب دست من باشه . ماشینمونو نرگس زده گاییده . تعمیرگاست .- عمرا . من شتر دست تو نمی دم . موتور سه و نیم میلیونیه صفر و بدم دست تو . عمراً گلابی جون . -- بابا اون پولساره چی شد ؟ اونو بده . جان نیما خونه از فردا مکانه . یه حال اساس بهت می دم . جون تو این داف بپره دیگه پریده .- به جهنم . برو بابا . دیرم شده . می خوام برم در مغازه .
قسمت دوم کلید انداختم و در پارکینگ رو باز کردم . خونمون یه مجتمع آپارتمانیه . 4 واحد داره . که هر کدومش 145 متر بنا داره . (مثل بنگاهی ها تعریف میکنم نه؟ ) رفتم تو موتورو گذاشتمو و در رو بستم . در واحد ما نیمه باز بود . عادت ندارم یالله بگم برم تو . مثل این پیرمرد 80 ساله ها . آروم زدم به در:- مامان . مامان کوشی . در چرا بازه؟- نیما تویی مامان . (صداش داشت از طبقه بالا می اومد . واحد بهنام داداشم )گوشی رو برداشتم و برگشتم رو پله ها . به سمت بالا نگاه کردم .- سلام . مامان تو کی عادت می کنی این درو پشت سرت ببندی ؟ آخرش میان کل این زندگیو جمع می کنن و می برن . می گی نه؟ ببین کی بهت گفتم .-- از کی تا حالا بچه ها مادرشونو نصیحت می کنن که ما خبر نداریم ؟ برا چی برگشتی ؟ مگه نمی ری مغازه ؟- گوشیمو جا گذاشتم . اومدم اونو ببرم . الانم دارم میرم . (پسر برادرم تو بغلش بود) . عمویی من چطوره ؟ کره خر به اون مامانت بگو اس ام اساش همه تکرارین . پولشو خرج نکنه .(امیر علی اسم برادر زادمه . 1 سال و سه ماهشه . زن داداشم اسمش نیوشاست . دختر داییمه . دو سال از من بزرگتره و سه سال هم از بهناممون کوچیکتر . خیلی با هم عیاقیم . اصولا تو خانواده ما حجاب هنوز مُد نشده . منم از بچگی عادت کرده بودم که همه زنای فامیل رو بدون چادر و روسری و این امُّل بازی ها ببینم . – خداییش اینجوری خیلی بهتره . ما تو فامیل نه آدم هیز داریم و نه چشم کسی دنبال زن و خواهر و مادر کسی هست . – حاشیه رو بذارم کنار بهتره نه؟)موتورو آتیش کردم به سمت مغازه . مغازه رو با پسر داییم احمد (یعنی برادر نیوشا) شریکم .ساعت حدودا چهار بعد از ظهر بود . داشتم قلیون می کشیدم تو مغازه . زیر چشمی حواسم به مغازه روبرویمون یعنی مغازه سیامک اینا بود . مثل خوره ها داشتم رو مخ فروشنده جدیدش کار می کردم . چرا این جوری شدم من . بابا آخه دنبال چی هستم . – خودمم نمی دونم- این همه دخترم دور و ور خودم جمع کردم . با دو سه تا شون هم که بیشتر نمی تونم باشم . خیلی هاشون حتی یه روز هم دووم ندارن . فقط برای ارضای خودم – نه سکسی ها . با خودم کل دارم که مخ دخترا رو می تونم بزنم یا نه – بهشون گیر میدم .این دختره تازه اومده پاساژ . سیای حرومزاده میگه . خوب تیکه ای . اما اگه من بزنم توش روش زیاد می شه و ازم کولی می خواد . اول تو برو که منم ازش آتو داشته باشم . بیراه هم نمی گفت . خیلی ناز بود . از اون هیکل ردیفا . نه به روز اول که با مقنعه و چادر دانشجویی اومده بود . نه به حالا که با یه مانتو کوتاه تو پاساژ می چرخه . دیروز بعد از ظهر رفته بود روی چهار پایه از طبقات برا یه مشتری شلوار جین بیاره . آب دهنمو از اینجا راه انداخته بود . وای به حال اون مشتریه بد بخت . فقط یه بدی داره . خیلی خجالتیه . اصلا هم سر و زبون نداره . حالم از این یه خصلتش به هم می خوره . بقیه دخترا منتظر تیکه اولا می مونن . وقتی می فهمن طرف باهاشون چیکار داره دیگه خودشون سر نخو می گیرن و میان جلو . اما این نه . نمی دونم چه جوری میشه مخشو زد .خوبیش به اینه که تو پاساژ رسمه که کسی به حریم کسی دیگه پا نمی ذاره . وقتی اسم یه دختر رو کسی گذاشته شد تا آخر مال خودشه . خداییش بچه های با معرفتی داره . بارها احمد گفته بیا بریم ...... اما من نذاشتم . فکر کنم یه چند وقت دیگه خودش اونجا مغازه بگیره . چون خونشون اونجاست کون گشادیش میاد تا اینجا بیاد و بره . اما من با موتور راحت میام و می رم .ساعت چهار و ربع گوشیم زنگ خورد پیش شمارش ...77 . به قول بچه ها " یعنی کی می تونه . باشه "- جانم . بفرمایید -- الو سلام آقا نیما ؟ . (یه دختر بود)- سلام . خودمم . شما ؟-- نشناختید؟- نه متأسفانه . -- دست شما درد نکنه . به زودی ؟ - میشه خودتونو معرفی کنید ؟-- حنانه هستم .- حنانه ؟ بازم به جا نمیارم .-- ای بابا . همون موقع هم عرض کردم خیلی آویزونید ها .- اوه . بابا . واقعا شوکه شدم . اولا باورم نمی شد دختر باشید . ثانیا فکر نمی کردم زنگ بزنی . خوب شد شماره الکی ندادم . خوب شما خوبی ؟ چه خبرا ؟ واقعا لطف کردید .-- الو الو . بابا یه مهلت بده منم یکم حرف بزنم . سرم رفت . همیشه اینقدر حرف می زنی .
قسمت سوم- خوب بابا تو هم حرف بزن . من لال میشم خوبه ؟-- نه بابا خدا نکنه . منظوری نداشتم . ما حالا حالاها با شما کار داریم.- چیکار داری شیطون ؟-- بماند . بعدا خودت می فهمی- معلومه از شیطون بلاهایی .-- البته از قصافه و صدای تو هم یه چیزایی معلومه که فعلا بهت نمی گم .- کجایی الان؟ خونه؟-- چطور؟- هیچی گفتم اگه می تونی یه سر بیا اینجا ببینمت .-- کجا؟- در مغازه .-- مغازه تون کجاست ؟- عرض به حضور شما خواهر بزرگوارم حجره محقر بنده . در بازار تهران کوچه امین السلط....-- اه . بسه بابا . نه حالا واقعا کجایی ؟- پاساژ ...... چهار راه .......-- می خوام بیام . ولی...- ولی چی می ترسی ؟ باید براتون تذکر بدم که مطمئن باشید در محل کار و محل سکونت هیچ خلافی از من سر نمی زنه .-- باریکلا . بچه مثبت بازی؟ - البته من در تمامی ساعات روز بچه متین و موقری هستم .( منهای 25 ساعتش)-- خدا کنه . باهات تماس می گیرم .- به امید دیدارتون خانم حنانه . سی یو لِیــــتِر--------------------------------------------------نمی دونم چرا زیاد با این دختره هم حال نمی کنم . عجب خری هستم من . ندیده و نشناخته الکی به یارو شماره دادم . این همه دختری که دیدی و باهاشون رفاقت کردی ، چه گلی به سرت زدند که ای یکی بزنه .یواش یواش داشت گشنم می شد . دوباره این صاحاب مرده به قار قور افتاد .جلوی دو تا چیزو نمی شه گرفت . شیکم گشنه و اون یکیشم بعدا براتون می گم .گوشیو برداشتم :- الو سلام . -- سلام پیتزا.... بفرمایید .- گوشیو بده دست بزرگترت می خوام سفارش غذا بدم .-- سفارش شما الان خوابه . بیدار شد می فرستم خدمتتون .- ای مادر قحبه .. یه دونه همیشگی بده ممد رشتی بیاره .-- آخه کیه که اون صدای ک ی ر ی تو رو نشناسه . مامان چطورن آقا نیما؟- ادامه مکالمه یه کل کل همیشگیه که به احترام دوستان از نقل اون خودداری می کنم .جاتون خالی یه پیتزا تنوری زدم تو رگ و بعدش داشتم با گوشیم ور می رفتم که یه مادر و دختر وارد مغازه شدن . - برو ویترینو نیگا کن شاید اینجا داشته باشه .-- اه که چقدر قُر می زنی تو مامان .--- ببخشید می تونم کمکتون کنم .- می بینی آقا اسیرم کرده . یک ساعت و نیمه کل لباس فروشی های این منطقه از دستمون کُفری شدند . یه لباس نمی تونه انتخاب کنه .--- شما بفرمایید اینجا بشینید تا خستگیتون در بره . به دختر خانمتونم بگید بیاد تو شاید من بتونم راهنماییشون کنم .- مهسا . مهسا مامان بیا تو .-- سلام--- سلام خانم . بفرمایید چی می خواید شاید من بتونم راهنماییتون کنم .-- راستش یه شلوار جین می خوام . یه کتونی . با یه تی شرت . مانتو هم که شما ندارید .--- خوب تی شرتامون که این روبرو هستن . شلوار و کتونی تو چه مایه هایی می خواید ؟ برا مدرسه مشکلی ندارید ؟-- دست شما درد نکنه . من 1 سال درسم تموم شده . تازه کنکور دادم . فکر می کنید من بچه محصلم ؟--- ببخشید . والا ما که هنوز نتونستیم تشخیص بدیم تو این دوره زمونه خانما چند سالشونه . چون هیچ فرقی بین دختر خانمای 12-13 ساله و زن 35 ساله نیست . هیکلا هم که همه باربی و شکستنی .- راست می گی والا . هر کی منو با این جونور می بینه ، فکر می کنه با هم خواهریم .--- البته اون که به خاطر جوون موندن و زیبایی شماست .-- چشمم روشن . مامان اگه کاری نداری من برم . آقا کوتاه بیا . مثل اینکه چشت گرفته مامانمو . نه؟--- نه بابا . من منظوری نداشتم . شرمنده خانم .- اینو ولش کن . تو هم مثل پسرم می مونی .-- شماها خیلی زرنگید . جهت اطلاعتون باید بگم این شیرین خانم مامان بنده هر کسیو چشمش بگیره ، میگه عین پسر خودم می مونه ....==========ای بابا . انگار اینا از اون سیریشان . ده تا مشتری اومد و رفت و اینا هنوز داشتن وراجی می کردن .سه چهار تا از بچه های پاساژ هم فکر می کردن من مخ زدم . آخه دو نفر اومدن از جنسای ما می خواستن که بهشون دادم . دو سه نفر هم سرک می کشیدن تو مغازه . دلم می خواست برم بیرون داد بزنم : بابا اینا گیر دادن ، والا منو که می شناسید .از طرفی داشتم گند می زدم . از طرفی هم نمی خواستم این مادر دختر هلو رو از دست بدم .هم من می دونستم اونا برا چی یهو صمیمی شدند و هم اونا می دونستن که کارشون رو چه جوری انجام بدن .
قسمت چهارمبه مادره اشاره کردم که بیاد جلو . آروم بهش گفتم : یکی از اقوام ما قراره بیاد اینجا برای خرید . من دقیقا می دونم شما چی می خواید . اما فعلا اوضاعم مناسب نیست . بی ادبیه . ولی میشه یه وقت دیگه در خدمتتون باشم ؟ با اینکه اصلا دلم نمی خواد . این شماره منه .لبخند رو لب شیرین خانم نشست . پرسید : اسمتو نمی گی ؟ گفتم : من کوچیک شما کامرانم . زد زیر خنده . پس آقا نیما نیستی نه؟ جا خوردم . پیش خودم گفتم نکنه این دختره همونی که بهم زنگ زد . ک ی ر خوردی نیما خان . عجب تیکه هایی از دستت پریدن . ای بابا یعنی این دختره همون حنانه ست . آخه صداش که نمی خوره .سریع ازش پرسیدم : راستی اسم شما چی بود ؟ گفت : مهسا . چطور مگه . گفتم : هیچی . شما از کجا منو می شناسید ؟ مامانش بازم از اون خنده ها کرد و گفت : انگار حالت خوب نیست . چیزی کشیدی ؟ همین الان این همکارتون نیما صداتون کرد .دلم می خواست 5-4 تا فحش آبدار به زنیکه پتیره بدم . پیش خودم گفتم می ذارم تو حسابت . وقتی جلو دخترت جرت دادم خندیدن یادت می ره . عجب روزیه امروز .با هر زحمتی بود از مغازه دکشون کردم . تا رفتن فروشنده مغازه سیامک اینا اومد تو .( اه اسم این دختره چیه چرا من تا الان نفهمیدم)- سلام آقا نیما . شما فاکتور دارید ؟-- سلام خانمه ... راستی اسمتون چی بود ؟- ساناز .-- به به . ساناز خانم . ( خیلی خجالتیه . لپای سفید و نازش از خجالت سرخ شده بود . هیکلش منو دیوونه می کنه . هیکل باید زنونه باشه . درشت ولی سفت . از این دخترای شکستنی اصلا خوشم نمیاد . هر چند یه دو جین از این تیپ دخترا تو فامیل و آشناهامون داریم .)- فاکتور . دارید؟-- داریم خانمی . چند تا ؟- دو برگ .-- بیا این یه دسته . فقط یه شرط داره .- چه شرطی ؟-- چون روی این فاکتورا شماره این بنده حقیر نوشته شده ، شما باید قول بدید که چند وقت یه بار زنگ بزنید و احوال این همکار تنهاتونو بپرسید . اُکی؟- شما که همچین تنهای تنها هم نیستید . هنوز 5 دقیقه نیست که رفتن .-- اونا که بابا مشتری بودن . به جون ساناز . فقط از اون مشتریهای سیریش بودن .- اولا که چرا از این مشتری ها تو مغازه ما که فروشنده اش هم زنه نمیاد . ثانیا تا اونجایی که من دیدم اونا اصلا خرید نکردن و رفتند. بعدشم من اصلا کاریو که شما خواستید انجام نمیدم . فاکتورم باشه خدمت خودتون میرم از آقای امیری می گیرم .-- انگار شوخی منو جدی گرفتی . می خواستم امتحانت کنم . ببین ساناز جون من آدم رُکی هستم . - خوب . باقیش ؟-- برو فعلا مشتری داری . بعدا بهت می گم .ای بابا امروز روز ضد حال خوردن ماست . چه گیری کردم . همه امروز بسیج شدند که به من بدبخت بینوا ضد حال بزنن.رفت و هیجان زده و طلبکار برگشت .- سلام-- سلام ساناز خانم . همه جور اسمی برات گذاشته بودم غیر از ساناز .- میشه حرفتونو بگید . می خوام برم .-- ببین همونطور که گفتم من خیلی آدم رُکی هستم . اصلا چرا حاشیه برم . من ازت خوشم اومده . اینو که تا حالا حتما متوجه شدی . نه؟- (با یه لبخند همراه با خجالت) من اهل دوستی و اینجور رابطه ها نیستم . اما اگر قرار باشه با کسی هم دوست بشم یه نفرو انتخاب می کنم که شبیه به خودم باشه و فقط با من دوست باشه . در ضمن شما 4 سال از من بزرگترید . وضعیت مالیمون هم اصلا شبیه به هم نیست .-- ( با یه نگاه عاقل اندر سفیه ، زدم زیر خنده و بلند بلند می خندیدم .) دختر جون مگه می خوام بیام خواستگاریت ؟ اولا که من دوست دختر واقعی ندارم . ثانیا خوب مگه من ازت پرسیدم تو دوست پسر داری یا نه؟ چون فرقی نمی کنه . من طرفدار یه دوستی آزاد و بدون قید و بندم . همه جوره آزاد می فهمی چی می گم ؟- نه . اصلا نمی فهمم . هیچ کدوم از نظراتتونو قبول ندارم . پس لطف کنید و اون پیشنهادو از ذهنتون بیرون کنید . حالا فاکتور دارید ؟-- ببین ساناز . من خیلی کم از دخترا خواهش می کنم .(اونجای آدم خالی بند) ولی از تو خواهش می کنم که رو پیشنهادم فکر کنی . دستمو دراز کردمو یه لحظه دستای توپول و سفیدشو تو دستم گرفتم اما سریع دستشو کشید . با خنده گفت : نکن آقا نیما یکی می بینه زشته .تا خندید فهمیدم راهو دارم درست میرم . فاتحت خوندست دختر . فاکتورو دادم و از مغازه رفت بیرون . انگار ازم خجالت می کشید . یه جایی از مغازشون می نشست که من نتونم ببینمش . یه بار رفتم تو مغازشون و بهش یه چشمک زدم . گفتم ساناز خانم . یادت نره . شماره من رو فاکتور هست منتظر تماست هستم .
قسمت پنجمساعت حول و حوش 8 بود که موبایلم زنگ خورد . مهسا بود . دختر همون زنه (شیرین).- الو سلام آقای گرفتار -- سلام مهسا خانم . خوبی ؟ مامان جون چطوره ؟ خوبه . بابت دیروز شرمنده . من تو این پاساژ یکمی رو در وایستی دارم . به خاطر این بود که نتونستم خوب پذیرایی کنم . شرمنده .- خواهش می کنم عزیز . خوب الان که مزاحمت نیستم . -- نه خانمی . دیگه شرمندم نکن . - ساعت چند کارت تموم میشه ؟-- من نه و نیم از اینجا راه می افتم . چطور ؟ - خونتون کجاست ؟ -- بازجوییه ؟ ...... .- نه بازجویی نیست . وسیله داری؟ می خواستم ببینم می تونی بیای ببینیمت ؟ من الان آریا شهرم . می خوام برم خونه .-- والله وسیله که یه موتور قراضه دارم . خونتون کجاست ؟- پونک . ولی با موتور می خوای بیای دنبالم ؟-- نمی دونم . نیام ؟ همچین قراضه هم که نیست . حالا میام می بینیش .- اوکی . 10.30 خوبه ؟ -- نه بابا . من یه ده دقیقه ای می رسم ؟ - ده دقیقه ؟ از اونجا ؟-- آره . زیاده ؟ می خوای همون نه و نیم بیام ؟- نه بابا . مگه با موشک می خوای بیای ؟-- ای . یه چیز تو همین مایه ها .- اُکی . پس نه و چهل دقیقه . سر آریا شهر به سمت پونک .-- می بینمت . مواظب خودت باش .نمی دونید چقدر گشنم شده بود . یه گاوو درسته می خوردم . وقتی هیجان دارم بیشتر گشنم می شه . نمی دونم چرا ولی همش مشغول خوردنم . من 2-3 بار شام می خورم . یه بار سر شب ، یه بار آخر شب و یه بار نصفه شب . عادت کردم . نصفه شبم از زور گرسنگی از خواب بیدار می شم . همه می گن اگه ما به اندازه تو می خوردیم تا الان ترکیده بودیم . می گن برو دکتر تو یه ناراحتی داری .فقط دلم برا مامان بدبختم می سوزه . خودشو و بابا که همش تو رژیمن . ولی یه بند داره به شیکم من میرسه . یه خانم هم آوردیم که تو روز کمک مامان کنه . ولی اصلا از خوشش نیومد و دو روز بعد دکش کرد . می گفت وسواس داره . من از آدم بد دل خوشم نمیاد .خلاصه همش تو فکر خندق بلا بودم . خاک بر سرت نیما . امشب باید می رفتم باشگاه . محسن و مجید منتظرن . اه چه گُهی خوردیم . امروز چرا اینجوریه پس ...ساعت نه و بیست و پنج دقیقه زدم بیرون . احم خیلی کنجکاو بود بدونه کجا می رم . ولی چیزی بهش نگفتم .گوله کردم و رفتم . ده دقیقه ای رسیدم . سر قرار وایساده بود . دو سه تا ماشین دور و برش بودند و داشتن بهش تیکه می انداختند . رفتم جلوی اون ماشینا وایسادم . منو که دید اومد جلو . بغلم که رسید ، سلام کرد .- سلام . خوب معرکه گرفتی . می خوای من برم تا این بد بختا به یه نوایی برسن ؟-- دست شما درد نکنه . می خوای بری برو . چرا منو بهونه می کنی؟- شوخی کردم . بپر بالا . راستی تنهایی ؟ مامانت کجاست؟-- چیه هی سراغ مامانمو می گیری ؟ دیدی گفتم شما دو تا یه ریگی تو کفشتون هست ؟ چیزی که از مامانم می خوای منم دارم .- بپر بالا بابا . بی حیا . چرا بد برداشت می کنی . گفتم شاید با هم باشید .داشت سوار می شد گفت : از کی تا حالا به این موتورا می گن قراضه؟معلوم بود دفعه اولشه داره سوار می شه . اصلا بلد نبود . جا پایی رو خوابوندم و بهش گفتم سفت منو بچسب . گفت : جون من یواش برو . من دفعه اولمه . می ترسم . عجله هم ندارم .- چشم . کی دلش میاد وقتی فرشته ای مثل تو چسبیده بهش ، زود تر به مقصد برسه . راستی نمی شه به جای پونک بریم یه جای دیگه . تا پونک که دو قدم راهه .-- برو حالا . مامانم منتظره . گفت شام نمی خورم تا بیای .- می دونه با منی ؟-- نه . می خوام سورپرایزش کنم .با آدرسی که داد رسیدم در خونشون . یه آپارتمان 4 طبقه بود . از موتور پیاده شد . زنگو زد .- مهسا جان . اگه کاری نداری من برم .-- کجا ؟ بیا شام بخور بعد برو .- نه مزاحم نمی شم.-- اوه . چه کلاسی . خواهش می کنم ازتون . نترس بابا . تنهاییم . سیبیل خونمون نیست .- اونش که به کنار ولی ...-- دیگه ولی ملی نداره . بیا موتورتو بذار تو پارکینگ .موتورو هل دادم یه گوشه . مهسا گفت :- بابام دو ساله که فوت کرده . خواهرم هم ازدواج کرده و رفته . من و مامان تنهاییم .-- خدا رحمتش کنه .- راستش انگار مامان خیلی از تو خوشت اومده . بهم گفت بهت زنگ بزنم و ببینمت . مادر دلسوز به این می گن .-- ولی تو انگار دلسوز تری . نخواستی مامانتم بی نصیب بمونه .- هو . خیالات ورت نداره . هیچ خبری نیست . فکر نکنی آوردمت شهر نو . فقط یه دوستیه سادست .-- می گم بی حیایی . چرا بد برداشت می کنی . من اصلا منظورم این نبود . تازه اگه ناراحتی برم .- بیا بالا بابا . انگار از تو خیابون بلند کردن آوردنش خونه . چه نازی هم داره .خندم گرفت . خیلی پر رو بود . عاشق یه همچین دخترایی هستم . دختر باید گرگ باشه . تو هیچی کم نیاره . باور کنید اینجور دخترا کمتر در معرض خطرن . اونم با این اوضاع جامعه ما . البته اوضاع جامعه رو خود ماها می سازیم . تا یه داف ناز بغل خیابون می بینیم همه دستی مکشیم و می رم رو مخش . بابا آخه دویست پنجاه گرم گوشت اینقدر ارزش داره ؟چقدر وِر زدم . بیخیال بریم سراغ قصه .
قسمت ششمرفت دم آسانسور . وایساده بود تا منم بیام . یه دستی به سر و صورت و موهام کشیدمو مرتبش کردم . در آسانسور باز شد و رفتیم تو . الکی خندیدم .- کوفت چرا می خندی ؟-- مودب باش خانم . خوب خنده داره .- بخند . وقت گریه ات هم میرسه .-- چه خوابی برا من دیدی جونور ؟- هیچی بابا . عجب ...رسیدیم طبقه چهارم . بهش گفتم من دم در وای میستم . تو به مامانت خبر بده . رفت تو و دو سه دقیقه دیگه صدای شیرین اومد .- بفرمایید تو نیما جان . خیلی خوش اومدی .-- سلام . تو رو خدا ببخشید . من به مهسا خانمم گفتم که مزاحمتون نمی شم .- بیا تو پسرم . تعارف نکن . منزل خودتونه .با دخترا خیلی راحتم . ولی نمی دونم چرا جلوی خانما یه کمی خجالتی می شم . یه جورایی کم میارم .قیافش خیلی مهربون و جذاب بود . ترسیدم دستمو دراز کنم و باهاش دست بدم . چون اخلاقشون دستم نبود . امکان می دادم که ناراحت بشه و پیش خودش بگه این پسره چه ندید بدیده .لباساش خیلی معمولی و ساده ، ولی شیک بود . یه روسری هم رو سرش انداخته بود . از ظاهر خونشون خیلی خوشم اومد . همه مبلا و اثاثیه تزیینی خونشون سنتی و شیک بود . یه تخت سه نفره که روش یه گلیم قدیمی و خوشگل روش انداخته بودند . فضای خونه خیلی منو گرفته بود . یه آهنگ هم از آلبوم نسیم وصل همایون شجریان داشت پخش می شد :نبسته ام به کس دل نبسته کس به من دلچو تخته پاره بر موجرها رها رها من...اصلا بهشون نمی اومد که اهل موسیقی سنتی باشن . داشتم بال در می آوردم . این آهنگ آدمو روانی می کنه.یواش یواش رفته بودم تو توهم داستانهایی که تو سایت خونده بودم . که طرف دو ساله شوهرش مرده و الان هوس یه ک ی ر جوون و شاداب کرده و دنبال فرصت می گرده که کارو تموم کنه . یا اگرم اینبار کاری نکنه ، به بهانه کامپیوتر یا درس دادن به دخترش یا خلاصه از اینجور بهانه ها ، کار طرفو میسازه . تو همین فکرا بودم که مهسا از اتاقش اومد بیرون . یه پیرهن مردونه تنش بود با یه شلوار جین مشکی که یکمی کوتاه بود . یه شالم سرش کرده بود .خونشون مثل این مغازه های فروش اجناس سنتی و صنایع دستی توی اصفهان بود .آها یه کمی هم شبیه خونه استاد شجریان بود . تو سی دی کنسرت دل آواز که تو بم اجرا شد ، دیده بودم . خیلی از سبک چیدن وسایل و تنظیم نور و فضای خونه خوشم اومده بود . خیلی سلیقه به خرج داده بودن . بوی غذا هم که داشت دیوونم می کرد . - کجایی تو بابا ؟ به چی نیگاه می کنی ؟-- خیلی خونه قشنگی دارید . من عاشق یه همچین خونه ای هستم .- قابلی نداره . فقط خونمون قشنگه؟-- مهسا تو سنتی گوش می دی یا مامان ؟- چیه می خوای ببینی با کدوممون تفاهم داری ؟ ما جفتمون سنتی گوش میدیم . منظور ؟-- ای بابا تو چقدر منفی بافی . اصلا من می رم خونمونا .- تو رو خدا یه کم دیگه پیشمون بمون . التماس می کنم .-- شیرین خانم این دخترت منو آورده اینجا که ضایعم کنه و بهم بخنده . همین الان دم در داشت بهم التماس می کرد . می گفت آبروی منو پیش مامانم بخر . اگه نیای مامانم فکر می کنه نتونستم مختو بزنم . منو بگو که به خاطر دیدن شما اومدم .- عجب رویی داره این . سنگ پا قزوینه . من گفتم ؟--- مهسا . بسه دیگه . سر به سر هم نذارید . زشته . مگه شماها بچه اید .مهسا داشت زیر لب فحشم میداد . ولی من خیلی از این کارش خوشم اومده بود . اصولا از دخترای اهل کل کل خوشم میومد . عجب شبی شد . نه به اوضاعی که از صبح تا حالا داشتم نه به الان . موبایلم زنگ خورد . صدای زنگ موبایلم کمانچه استاد کیهان کلهر بود . گذاشتم حسابی زنگ بخوره . با یه نگاه به مهسا و مامانش ، فهمیدم که تو کف زنگ موبایلم موندن .- جانم مامان ؟- من باشگاهم . اگه بابا اومده شما شام بخورید . من معلوم نیست کی بیام .- چشم . مواظبم . من که تند نمی رم . چشم . بابا گفتم چشم .- یه دونه ای .- خدافظ .آهنگ اول همایون تموم شد و رفت آهنگ بعدی . شیرین خانم یه سینی دستش بود که فکر کردم چاییه . ولی رنگش یه جوری بود . خودش رفت نشست روی همون تخت و با دستش اشاره کرد که منم برم بشینم اونجا . بهم گفت از گل گاوزبون خوشت میاد؟ اگه نمی خوری چای یا قهوه آماده کنم .با اینکه تا حالا نخورده بودم ولی گفتم امتحان می کنم . بد نبود . مزش از چای خیلی بهتر بود . چون من اصلا از چای خوشم نمی اومد . طعم باحال لیمو امانی هم داشت . انگار همه چیز این خونه سنتی بود .خلاصه نشستیم به صحبت کردن و گپ زدن . منو و مهسا هم گاهی با هم کل کل می کردیم و می خندیدیم . از همه چی حرف زدیم . وقتی از موسیقی سنتی و این چیزا حرف میزدیم کنسرت استاد شجریانو گذاشتن که با هم ببینیم . با هم نظر میدادیم و از زیبایی های آهنگها و آواز آسمونی استاد حرف میزدیم . دو سه بار بهم گفتن اصلا بهت نمیاد که اهل موسیقی سنتی باشی . منم برای جبران حرفشون می گفتم به شما که اصلا نمیاد . قصد خودنمایی نداشتم ولی بهشون گفتم که ..... میزنم . اونا هم خیلی استقبال کردند و گفتند ایشالله دفعه بعد حتما باید برامون بزنی .اصلا نمی فهمیدم زمان چه جوری داره می گذره . چی فکر می کردم و چی شد . اولش فکر کردم مهسا منو برا سکس آورده اینجا ولی یه نشست ادبی و فرهنگی راه انداخته بودیم .انگار اینا اصلا قصد شام خوردن ندارند . گفتم شاید منتظرن من برم ، بعد شام بخورن . برا همین به شیرین گفتم : اگه اجازه بدید . من یواش یواش مرخص می شم . خیلی بهش برخورد . گفت : شام نخورده میخوای بری اصلا نمی ذارم . بشین کجا؟رو در وایستی رو گذاشتم کنار . گفتم : راستیتش من دارم از گرسنگی هلاک می شم . اگه خونه بودم الان وعده دوم شامم خورده بودم . مهسا گفت : الهی بمیرم . خوب چرا زودتر نگفتی . مامان پاشو بیا سفره بندازیم . خیلی تعجب کردم . چه یهو لحنش مهربون شد . بعدشم سفره؟ یعنی اینا اینقدر سنتی هستند که از میز ناهار خوری هم استفاده نمی کنند؟ اینقدر گشنه بودم که برام مهم نبود چه جوری و کجا می خوان غذا بخورند . دیگه خیلی توضیح دادم . شامو زدیم تو رگ . جای همتون خالی . یه فسنجون توپ . با خجالت دو تا بشقاب پر خوردم اما هنوز جا داشتم . بدبختا ته دیگشونم آورده بودند . هاج و واج بودند . لازم دونستم که براشون توضیح بدم که چه جوری غذا می خورم .بعد از شام یه نیم ساعتی نشستیم . دیگه باید می رفتم . خیلی خوش گذشت . یه شب به یاد موندنی بود برام . تو فکر جبران محبتشون بودم .فکر سکس و شکستن این حرمت دوستانه و محبت آمیز از سرم بیرون رفته بود . من حتی خونه برادرم هم اینقدر راحت نبودم .کلی معذرت خواهی تشکر کردم . مهسا گفت تا پارکینگ باهات میام . با شیرین خدافظی کردم . بازم اصراری برای دست دادن باهاش نداشتم . خدا رو شکر اونم اینکارو نکرد . با مهسا رفتیم تو آسانسور . بازم زدم زیر خنده . نمی دونم چرا از تنهایی با اون دختر لوند و پر رو خندم می گرفت . محکم کوبید به بازوم و گفت زهر مار . بازم می خنده .- به من چه قیافت خنده داره .-- گفتم که نوبت گریه هم می شه نیما خان .- راستی مامانت موبایل نداره ؟-- نیما خفت می کنما ؟ اینقدر مامانت مامانت نکن . به تو چه . داره ولی شمارشو به تو نمی دم .- عجب آدم کج فهمی هستی تو . می خواستم بگم اگه گوشی تو جواب نداد ، زنگ بزنم از طریق مامانت پیدات کنم .-- شما گُـــــلاب می خوری . لازم نکرده .- خیلی بی جنبه و حسودی . من که دارم میرم . ولی دستش درد نکنه . خیلی شب خوبی بود . خیلی بهم خوش گذشت .-- چشمتو بگیره . دست اون درد نکنه دیگه . ما هیچی . باشه برو .- دارم باهات شوخی می کنم . خیلی باهاتون حال کردم . خیلی با جنبه و مهربونی . دست گلت درد نکنه .-- تو کی با ما حال کردی که خودمون نفهمیدیم ؟- بابا تو چقدر منحرفی . -- روتو زیاد نکن . فقط یه شوخی بود . ساعت یکه . برو تا مادرت بنده خدا نگران نشده .- از بابت همه چی ممنون . شبت بخیر . ایشالله جبران کنم .-- لازم نیست . شب تو هم بخیر . به ما هم خیلی خوش گذشت .با مهسا هم دست ندادم . چون اونم رغبتی نشون نداد . ولی با نگاه مهربونش داشت دیوونم می کرد . اومدم در پارکینگو باز کنم و برم گفت راستی نیما تو دوست دختر داری؟ جا خوردم . این چه سوالیه ؟ چرا الان ؟ با مکث گفتم : نه . چطور ؟ گفت : ارواح عمت . هیچی برو . شب بخیر . و از پله ها رفت بالا .تو خماریه حرفش موندم . اون همه خوشی کوفتم شد . تو راه همش به حرفش فکر می کردم . به شیرین . به حنانه . به ساناز . آخه پسر یه بوم و چند تا هوا ....؟
قسمت هفتمفرداش بود یا پس فردا . دقیقا یادم نیست . داشتیم با احمد حساب کتاب می کردیم . یه دختر چادری اومد تو مغازه . قسمت یه شلوارو پرسید و گفت بعدا مزاحمتون می شم . داشتم از مغازه می اومدم بیرون که برم بانک . دیدم انتهای پاساژ وایساده . توجهی نکردم و اومدم بیرون . جلوی دکه روزنامه فروشی داشتم تیتر روزنامه ورزشی می خوندم . یه نفر بغلم گفت سلام . برگشتم دیدم همون دختر چادری است . - سلام خانم . شما الان تو مغازه ما نبودید ؟-- خوب هستید شما؟ بله . بودم . مگه خودتون دعوت نکردید ؟- من ؟ اشتباه نگرفتید ؟-- نه مگه شما آقا نیما نیستید ؟- چرا خودم هستم . شما؟-- خیلی سرت شلوغه که منو یادت رفته . حنانه هستم .مخم سوت کشید . چی فکر می کردیم و چی شد . یعنی این همون دختر خانمیه از طریق سایت آویزون با هم آشنا شدیم ؟ یه دختر چادری . شانس ما رو باش . تو خیال خودمون .... ای تف به این شانس . -- انگار خیلی خوشحال نشدی . آقا نیما ؟- جان ؟ نه . راستش شوکه شدم . آخه ...-- آخه چی ؟ فکر نمی کردی این شکلی باشم نه؟- خوب اصلا . ولی عیبی نداره .-- معذرت می خوام . می شه بپرسم کجا داشتی می رفتی ؟- من ؟ من داشتم می رفتم بانک . بیا بریم . تو راه صحبت می کنیم . چند دقیقه بیشتر طول نمی کشه .با هم راه افتادیم به سمت بانک . تو مسیر یه کمی با هم حرف زدیم و درباره همدیگه اطلاعات گرفتیم . راستش از همون اول دو تا فکر تو ذهنم بود . یکی اینکه بفهمم طرف اهل حال هست یا نه ؟ دو اینکه اگه اهل حال نیست خیلی محترمانه و نامحسوس بپیچونمش . خلاصه من رفتم تو بانک و برگشتم و با هم به طرف پاساژ راه افتادیم . بهش گفتم تا کی وقت داری ؟ گفت باید برم . فقط اومده بودم ببینمت . با هم قرار گذاشتیم که فرداش بریم بیرون . واسه ساعت 4 بعد از ظهر فرداش . گفت دو سه ساعتی وقتم خالیه .تا رسیدم تو مغازه زنگ زد . گفت:- این شماره موبایل منه . راستش خیلی ازت خوشم اومده . آدمی رُک و رو راستی هستی . اما باید دو سه تا مطلبو برات روشن کنم . ببین آقا نیما . اصلا به این موضوع فکر نکن که ما از چه طریقی با هم آشنا شدیم . من فقط به اون سایت سر می زنم و بعضی از مطالبشو می خونم . اما این دلیل نمی شه که اهل همه کاری باشم . خانواده من کاملا مذهبین . با اینکه من زیاد محدود نیستم ...خلاصه دو ساعت فک زد و آب پاکیو ریخت رو این دست قلم شده ما . می خواستم همون لحظه به هم بزنم . ولی پیش خودم گفتم تو که این دخترا رو خوب می شناسی اگه ناز نکن و کلاس نذارن که نمی شن دختر . همه اولش همینو می گن . اما آب که ببینن کرال پشت هم می رن . یه سنگی میندازم شد شد ، نشدم به اونجات . غصه چیو می خوری ؟اما خداییش می بینی نه به اینا ، نه به اون مهسای ور پریده .همش تو فکرش بودم . زود به زود زنگ می زد و کلی بهش تیکه می انداختم . هیچ وقت عادت ندارم به کسی زنگ بزنم . اصلا آدم خسیسی نیستم ، ولی نمی دونم چون بیشتر دخترا چتر بازان ماهری هستند ، می خوام یه جوری جبران کنم . اما به مهسا زنگ می زدم . اول از همه هم احوال مامانشو می پرسیدم تا حرصش در بیاد .یه حال و هوای خاصی داشتم . ولی انگار شاداب تر و سر حالتر شده بودم . بچه های باشگاه هم همینو می گفتن . راستش دلم برای ندا خیلی تنگ شده . ( انگار در مورد ندا چیزی نگفتم . نه؟ )- ندا قدیمی ترین دوست دختر و شاید اولین دوست دختر منه . البته الان دیگه نه من به چشم دوست به اون نگاه می کنم و نه اون . چون با اون به هم زدم . و اونم سر لجبازی با نزدیکترین و صمیمی ترین دوست من ازدواج کرده . قضیه اش مفصله . رابطم با ندا رو حتما براتون شرح میدم . همین چند روز پیش از یه شماره ایرانسل یه مسیج نا مفهوم رسید . " من می خوام برم خونه . برو دنبال سمیرا و از مدرسه بیارش" من جواب ندادم . چون مطمئن بودم که اشتباه شده . چند لحظه بعد دوباره تکرار شد . اینبار جواب دادم که اشتباهه . پرسید شما؟ منم گفتم نیما هستم و شما اشتباه گرفتید . دوباره پیام اومد که : پس هنوز خطتو داری .این کیه دیگه . خدا به خیر کنه . سریع شمارشو گرفتم . دو تا بوق خورد و جواب داد :- سلام ببخشید مزاحم شدم . شما منو می شناسید .صدای زنونه ای گفت : -- بله . ولی برای اینکه مطمئن بشم . خطتو داری مجبور شدم یه اس ام اس الکی بدم .- ندا تویی ؟-- پس هنوزم صدامو می شناسی .- بله . یادم نرفته شب تا صبح با هم تلفنی حرف می زدیم . خیلی بی معرفتی اگه به خاطر سهیل نبود که ...-- گذشته ها گذشته . نیما به قرآن خسته شدم . خیلی نامرده . اصلا بهم اهمیت نمیده . نیما دو سه شب یه بار میاد خونه . دست بزنم که داره . تازگیها هم که مواد میکشه . دیگه بریدم .- برو ندا . برو این فیلما رو برا یکی بازی کن که تو رو نشناسه . دیگه حنات پیش من رنگی نداره . من احمق نیستم-- به خدا نه . به جون تنها بچه ام نه . نیما ازت خواهش می کنم . به دادم برس . به قرآن روم نمی شه به بابام اینا حرفی بزنم . من دوسش دارم نمی خوام آبرو ریزی بشه . ولی دیگه بریدم . نیما تنهام نذار . به خاطر خدا . - نمی خوام نیش و کنایه بهت بزنم چون من کاملا فراموشت کرده بودم . ولی یادته ... یادته بهت می گفتم ندا من فقط به خاطر این اون کارو کردم که فکر می کردم من و تو مال همیم . یادته گذاشتی رفتی ؟ یادته به هیچ کدوم از حرفام گوش نکردی . ببین خانم محترم زندگی خصوصیه شما هیچ ربطی به منو امثال من نداره . فقط آرزو می کنم که زودتر اوضاع زندگیت رو به راه بشه . خدانگهدار-- خیلی نامردی . قطع نکن . نیما . نیما .... الو ...یه روز خوش به ما نیومده . لعنت به این زندگیه سگی . حرومزاده رفته عشق و حالشو کرده ، حالا اومده برا من اشک تمساح می ریزه . حقته . بیشتر از این باید سرت بیاد . من که نفرینت نکردم ، اما یه خدایی هم اون بالا هست . لعنت به همتون . همتون سر تا پا یه کرباسید . اصلا خدا شما زنا رو آفریده برای به نکبت کشیدن این دنیا ...نوش جونت . چوب خدا که صدا نداره .
قسمت هشتمندا دختر همسایه ما بود . رابطمون اصلا صمیمی نبود ولی با داداشش خیلی عیاق بودم . به خاطر همین اصلا به ندا توجهی نمی کردم . اما هر چی رفت و آمدمون بیشتر می شد می فهمیدم که یه جورایی دارم جذبش می شم . اونم بدش نمیاد . داداشش (مجید) موبایلشو داده بود به ندا و یه خط برا خودش خریده بود . من توی موبایلم دو تا شماره از مجید داشتم . هم قبلی و هم خط جدیدش . دوستی من با ندا از یه اس ام اس شروع شد . می خواستم برا مجید بفرستم ولی اشتباهی به خط قدیمش پیام دادم .یادم نیست متن مسیج چی بود . ولی یادمه اون مسیج زمینه ای شد واسه یه اس ام اس بازی دوساعته و بعدشم تماس و شروع یه دوستی ساده . خیلی به این دوستی راغب نبودم . چون خواهر دوست صمیمیم بود ، یه جورایی عذاب وجدان داشتم .اما مهربونی و خوشگلی ندا مخمو تعطیل کرده بود . آخه این اولین دختری بود که رسما باهاش دوست بودم . البته من تو اون زمان با دو سه تا دختر دیگه هم آشنا شده بودم ولی بیشتر وقتمو با ندا بودم . دختر بدی نبود .یه حس خوبی نسبت بهش داشتم ولی زیاد وابستش نبودم . اما اون نه . همش علاقه اشو ابراز می کرد . همش خودشو برام لوس می کرد . نمی گم من بی احساس و سرد بودم ، شاید گاهی منم تیکه می انداختم و اینجوری علاقمو بهش نشون می دادم . اما نه اینجوری که بگم بدونه تو زندگی برام مفهومی نداره و بی تو هرگز و از این جواد بازیا . خلاصه دو سه سال از آشناییمون گذشت . دیگه تو این مدت برادرم بهنام و مامانم هم از دوستی ما خبر داشتند . من خیلی تو خونه راحتم . برام مهم نبود که پدر و مادرم بدونن که من دوست دختر دارم . تو خونه هر وقت می خواستم تلفنی با ندا صحبت می کردم . هر موقعی هم که مامانم می پرسید کیه می گفتم عروسته . کنیز شماست یا از این حرفا . مامانم هم کلی می خندید . یه جور حس تملک نسبت به ندا پیدا کرده بودم . واسش غیرتی می شدم . انگار خواهرمه یا زنمه . براش تعیین تکلیف می کردم .می دونید پیش خودم قرار گذاشته بودم که همه جور عشق و حالی می کنم . اما ندا رو برا خودم نگه میدارم (برا ازدواج) . نمی دونم شاید چون اطلاعاتم کافی نبود . فکر می کردم همه ازدواجا همین جوریه . همین بهنام خودمون صد تا دوست دختر داشت آخرشم رفت نیوشا رو گرفت . چون مطمئن بودیم دختر پاکیه .تو همون دو سه سال اول آشناییمون اخلاق من دستش اومده بود . اگه دستشو می گرفتم یا بدنشو لمس می کردم به خاطر هوس و هیز بازی نبود . یه جورایی می خواستم بهش انتقال بدم که من باهات خیلی راحتم . هر چند که اون تو همه چی افراط می کرد . هر جا می رفتیم به دست من آویزون می شد . خودشو می چسبوند به من . هر وقت سوار موتور بودیم که دیگه هیچی مثل سیریش منو می چسبید . صد بار براش قاطی کردم که بابا جان مامور می بینه دهنمونو ... . بعدشم اگه مجید بفهمه چی ؟ اما مگه حرف تو گوشش می رفت .تا اینکه یه جایی حرف دلشو بهم زد . (البته حرف دل منم بود ، ولی این غرور لعنتی نمی ذاره که ما مردا حرف دلمونو بزنیم ) رفته بودیم طرفای میگون . یه جای با صفا هست به اسم لاله گون که محلی ها بهش می گن لالون . خیلی جای دنج و خلوتیه . من بودم و ندا . تنهای تنها . وسط دو تا کوه . یه جای سر سبز جا انداخته بودیم . جای همتون خالی بساط قلیون و سنتور و جوجه کباب و... حاضر بود . ماشینو یه گوشه پارک کردم . (پاترول بهنام دستم بود) از تو جاده اصلا تو دید نبودیم . ولی ما به جاده مسلط بودیم . به ندرت تراکتوری ، موتوری چیزی از تو جاده خاکی رد می شد . نشسته بودیم داشتیم چیپس می خوردیم .گفت : نیما . می دونی که من چقدر دوست دارم ؟ سریع گفتم : آره قد همه آفتابه ها ببخشید ستاره های دنیا . به تعداد همه دراز گوشها ببخشید عاشقای روی زمین . چمیدونم به تعداد برگای خشک و خیس دنیا . به تعداد قطرات اشک مورچه ها و تمساحها ...داد زد : یه لحظه خفه شو ببین چی می گم . اه که تو آخر ضد حالی . دوزار عاطفه تو این هیکل لندهورت پیدا نمی شه . ببین نیما من تا حالا به هیچ کس دیگه ای فکر نکردم . همه چیزم مال تو بوده . همش با هم بودیم . با هم خندیدیم ، گریه کردیم (یادمه . باباش که سکته کرده بود ، پا به پاش مثل بچه ها گریه می کردم) همه خوشیها و نا خوشیهامون با هم بوده . قبول داری ؟- بله کاملا . البته همه چیزت مال من نبوده ها ...-- اه . یه خورده جدی باش . ببین می خوام تکلیفمو روشن کنی . آخه .. چه جوری بگم . فکر نکنی می خوام بازار گرمی کنما . ولی یه نفر می خواد بیاد خواستگاری .هاج و واج موندم . مثل وقتی از سونا میای بیرون و می پری تو حوضچه آب سرد شده بودم . خودم حالیم نبود این حرف ممکنه چقدر حالمو خراب کنه . با اینکه می دونستم خبری نیستا ولی دلم می خواست قاطی بازی در بیارم .از طرفی بازم این غرور لعنتی اجازه نمی داد . ندا هم فهمیده بود خیلی ناجور خورده تو پرم . از جام بلند شدم و گفتم من میرم از تو ماشین زغال بیارم . ک ی ر تو این شانس . عمرن بذارم . دو ساله همه چیزم شده اون ، حالا بذارم مفت مفت بپره . عمرا .نه اینکه فکر کنید یه حس عاشقانه و خیلی رومانتیک منو غیرتی می کرد . به این فکر می کردم که تو این دوره و زمونه شاید دختری به پاکی اون پیدا نکنم . والا چیزی که زیاد دختر . همشونم برات ممیرن .خلاصه دلم نمی خواست به روی خودم بیارم . ولی یه جوری دلم می خواست بهش بفهمونم که مال منه . حالا چه جوریشو نمی دونم . از یه طرف پیش خودم می گفتم : بابا آخه یعنی انقدر سخته بهش بگی ندا جان منم یه همچین حسی به تو دارم . منم تو رو برا آیندم انتخاب کردم . مگه ازت کم میشه . و از طرفی هم فکر می کردم اینکار شأن یه مردو پایین میاره .برا ثابت کردن علاقم ، یه فکری اومد تو سرم که کاش نمی اومد .تا حالا تو یه همچین فرصتی با ندا تنها نشده بودم . نه اینکه بگم تا حالا به فکر سکس باهاش نبودم . من تمام ابعاد بدنشو (انگار اسکن سه بعدی کرده باشم ) تو ذهنم حک کرده بودم . میگم که بهش به عنوان همسر آیندم فکر می کردم . تجربه بهم می گفت الان وقتشه . مطمئنن اونم استقبال می کنه . ولی تا هر کجا که خودش مایل بود پیش می رم .
قسمت نهم خیلی دلم می خواستم بعد از این همه مدت یه حال اساسی باهاش بکنم . مطمئنن اونم به اینکار راغب بود . ولی یه چیزی جلومو می گرفت . وجدانم قبول نمی کرد . مونده بودم چیکار کنم .از یه طرف منو ندا تنها بودیم و جای خلوتی برای همه کار گیر آورده بودیم ، از طرف دیگه به خودم جسارت اینکه کاری بکنم رو نمی دادم . اما بالاخره باید یه راهی باشه . اما چه راهی خدا میدونه . تا موقع ناهار همش داشتم با خودم کلنجار می رفتم . پسر این آخرین فرصته . اگه ازدواج کنه و بره چی ؟ دو سال عمرت به هیچ و پوچ ...بعد از ناهار داشتیم با هم حرف می زدیم . گفتم ندا اگه بهت یه پیشنهاد بدم قبول می کنی ؟- چه پیشنهادی ؟-- ببین . می گم همین فردا بریم محضر، عقد موقت کنیم . اینجوری همه جوره خیالمون راحته .- چی شده تو به این فکرا افتادی ؟-- ندا منطقی باش . تو این دو ساله یه بار بهت دست درازی کردم؟ یه بار بهت نگاه ناجور داشتم ؟ مگه من دوستامو نمی بینم ؟ هر روز خدا دنبال مکان می گردند که رفیقاشونو بیارن خونه و یه حالی بکنن .ببین ندا تو برای من فرق داری . نمی دونم یه جور دیگه ای . نمی خوام بگم عاشقتم و دلم برات تپ تپ می کنه و از این حرفا ولی خوب منم تو رو انتخاب کردم . (خیلی به خودم فشار آوردم که تونستم این حرف آخری رو بزنم .)- آره نیما جون . تو راست می گی عزیزم . منم اگه تا الان باهات هستم و همه جوره عاشق تو شدم ، به خاطر اینه که تو با بقیه فرق می کنی . دنبال چیزایی که بقیه هستند نبودی . در ضمن قلبم برات تپ تپ می کنه نه . قلبم برات می تپه احمق .دو تایی زدیم زیر خنده .-- چمیدونم من از این گلابی بازی ها بلد نیستم . ولی جواب منو ندادی .- نمیدونم چی بگم . ولی اگه تو میگی باشه . حتما اینجوری بهتره . لااقل آدم بوست می کنه به دلش می شینه که محرم هستی . اینجوری سخته .-- خاک بر سر خرفتت کنن . روان پاک . ما به محرم بشیم که فقط بوسم کنی ؟ هزار تا کار هست که ما تا حالا نکردیم . چقدر این بیغه خدا ؟بلند بلند می خندید .- اونا هم به موقعش نیما جون . اصلا کاش این خواستگاره زودتر پیداش می شد که تو یه کمی به فکر من بیافتی . آخه امروز ناپرهیزی کردی و یه حرفای جدیدی زدی .-- بسه زن . خودت لوس نکن . بلند شو یه قلیون چاق کن بکشیم . بعدشم یه چایی قند پهلو بیار تا این گلومون حال بیاد . راستی ببین اون بچه چه مرگشه اینقدر ونگ میزنه .مُرده بود از خنده . - اه اه اه . حالم از حرف زدنت به هم خورد . تو رو خدا نیما . اینجوری با من حرف نزنی که ...-- بسه ضعیفه دوباره من به روت خندیدم ؟ کجاست این کمربند من ؟ حتما باید سیاه و کبودت کنم؟- بلند شو گم شو . غلط می کنی . آره خلاصه . اونروز خیلی خوش گذشت . یادش دادم قلیون بکشه . اما فشارش افتاد و حالش بد شد . به چیز خوردن افتاده بودم . تو ماشین یه بسته خرما و یه ذره بادوم و یه ذره توت خشک داشتم . یه لیوانم آب قند درست کردم و بهش دادم . حالش که جا اومد ، بهش گفتم : زن . چرا به من نمی گی که می خوام بابا بشم ؟چشمتون روز بد نبینه . بلند شد دنبالم کرد و چی بگم ..... منو انداخت تو رودخونه . عین موش آب کشیده شده بودم . اما حال میداد سر به سرش بذاری .بعد از اینکه موقع خشک شدن تو آفتاب یه چرت زدم ، جمع کردیم و برگشتیم . ------------------------------------------------------------شبش با بهنام مشورت کردم . اونم یکی از دوستای بابا رو معرفی کرد که بریم پیشش . منم زنگ زدیم به ندا و قرار فردا رو گذاشتم . صبحش با هم رفتیم دفتر خونه . تا خودمو معرفی کردم یارو کلی تحویل گرفت . اصلا ازش خوشم نیومد . هیچ توضیحی براش ندادم . دیدم یارو خر خودمونه . گفتم می خواستیم با خانم صیغه محرمیت بخونیم . اما دلم نمی خواد خانوادم چیزی متوجه بشن . یارو هم کلی خ ا ی ه مالی کرد و بیشتر از خرج محضرشم بهش دادم که لال شه .فکر می کردم این جوری خیالم راحت شده . در صورتی که تازه اول مشکلاتم بود .یک هفته ای از قضیه صیغه مون گذشت . من رفتارم با ندا تغییر زیادی نکرده بود . چون اصلا فرقی به حال من نمی کرد . اما خیلی دلم می خواست از این فرصت استفاده بکنم . زنگ زدم به ندا ازش پرسیدم می تونی دو روز اجازتو بگیری ؟ گفت برا چی ؟ گفتم هوس کردیم با عهد و عیال بریم لب دریا و یه صفایی بکنیم . بده؟گفت دوستم نوشین می خواد بره مشهد . برا ثبت نام دانشگاه . قرار بود با اون برم که تنها نباشه . به بابا اینا می گم با اون میرم . باهاشم هماهنگ می کنم که سوتی نده . اما یادت باشه اون عقد نامه کذایی رو بیاری که من حوصله درد سر ندارم .گفتم عالیه . اون عقدنامه کذایی رو که قاب کردم زدم بالا سر تختم .خلاصه من و ندا با ماشین بهنام رفتیم شمال . کلید ویلای داییم (پدرزن بهنام) هم رسید و راه افتادیم . ویلا که چه عرض کنم ... خونه متروکه . درختاش هم که به جز آب بارون رنگ آب دیگه ای ندیده بود . تا چشم کار می کرد علف هرز در اومده بود . فقط از در ورودی تا وسط حیاط جای لاستیکای ماشین علف نداشت . صد رحمت به باغ خودمون بابا . درسته جاش نزدیک دریا نیست . ولی خیلی بهتر از اینجاست . اصلا من موندم این دریا چی داره . حیف که تابلو بود والا می رفتیم 2000 . باغ خودمون . اما چاره چیه .دو شب اونجا بودیم . دو شب که دلم می خواست از کل زندگیم حذفش کنم . چه خیالایی داشتم و چی شد .