انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 47 از 125:  « پیشین  1  ...  46  47  48  ...  124  125  پسین »

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


مرد

 
لذت بی غیرتی /پایانی

منم که با چهار تا پک قلیون گوزه گوز شده بودم نمیخواستم جلو شیوا کم بیارم گفتم همشون قبول من میفهمم چی میگی اونم خندیدو گفت باید فکر کنم منم که فکر کردم پیچوند شیوا رفتم پیش امیر قضیه رو گفتم گفت نترس نازنزین داره مخشو میزنه خلاصه تو همون قهوه خونه مخ شیوارو زدن بل رو گرفت قرار شد اخره هفته بریم خاستگاری رفتیم پیش بچها دوباره نشستیم که شیوا این سری پیش من نشست (یکیم نبود بگه اخه اولاق جنده ام انقدر سری رازی نمیشه به کسی بده چه برسه یه دختر بخواد ازدواج کنه )

قسمت دوم


دوستان ببخشید که تو قسمت اول هیچ داستان سکسی نداشت ولی مجبور بودم اونارو بگم
منو شیوا قرار شد 1ماه بعد از اونکه هم دیگرو برایه اولین بار دیدم ازدواج کنیم بگزریم که خوانواده من وقتی تیپ شیوارو تو خواستگاری دیدن مخالفت کردن بجز بابام که از اول تا اخر خواسته گاری دستش رو کیرش بود بدتر من خلاصه بالخره با کلی دعوا اونام قبول کردن از شهرستان بیان تو عروسیه منو بعدش دیگه اسمی از من نیارن یه هفته مونده بود به عروسی شیوا گفت که میخواد اخرین مهمونیه مجردیشو بره منم با مانش کارایه عرسیو بکنم که برایه عروسی یه زمین که شهرستان بابام قبلا به نامم کرده بود برایه بعد دانشگام برم زمینرو بسازم کلی پولدار بشم به قول خودش فروختمو کلیم پول نزول کردم یه عروسی تو باغ با دوتا فاز مختلف کرفتیم مهمونای ما همه نشسته بودن و خانوده اونا دخترو پسر توهم میلولیدن که عروسم وسطه همشون بود عروس با یه لباسکه پشتش تا رویه کونش واز بود سینه هاشم فقط نوکش معلوم نبود وسط کلی پسر بود که من فقط بردیا علی امیرو میشناختم بقیشونو نمیشناختم هرز چنگاهیم قیبش میزد شیوا ملوم نبود کچا که از خواهرش شیدا که میپرسیدم میگفت رفته یه جا لابد استراحت کنه راستی یادم رفت شیدا جوری اومده بود تو عروسی که اگر لخت میود بهتر بود


اونم جلویه خوده من کلی دست مالیش کردن خلاصه دنبال عروس بودم که دیدم یکی از کسایی که پزیرای میکرد بقل شیدا وایساده داره مشوب میخوره معلوم مسته مسته بد کار گره دستشو گرفت برد ته باغ بشت ذرختا یه جایه تاریک منم به رگه غیرتم برخوردو رفتم دنبالشون که اتفاقی نیوفته از طرفی نمیخواستم دعوا کنم که عروسیه خودم خراب شه دیدم پسره پشته داره میره شیدابرگشت با حالتی مست گفت: کو کلی مشروب که گفتی اینجاست اینجا که چیزی نیست بعد سه تا پسر از پشت درختا اومدن بیرون بردیا امیرو علی بود امیر گفت زود باش تا کسی پیداش نشد بنمش بریم شیدام اینه جنده ها خندیدو گفت من به شما چهار تا بدم عمرن بردیا گفت راست میگه اینم این خواهرش معصومه به کسی تا حالا نداده بد رفت پشتشو ارنجایه شیدارو محکم گرفت که شیدا یه جیغ کوچیک زودو گفت او چته بردیا یه زره خمش کرد علی رفت جلو سره شیدا رو گرفت جلو کیرش گفت بخور شیدام گفت ولم کنید وگرنه میدم دومادمون دهنتونو بگاد بد هر چهار تاشون خندیدن علی گفت ببین برایه اینکه کسی شک نکنه ارایشتم بهم نریزه خودت با زبون خوش همکاری کن شیدام گفت به مامانت بگو همکاری کنه نمیدوم چرا نمیرفتم جلو شاید میخواستم صحنه گایده شدن خواهر زنمو کامل ببینم کارگره گفت اجازه بدید من الا ادبش میکونم یه زره دامنش که اندازه یه کفه دست بود زد بالا بدنش مثل خواهرش نبود ولی بدن خوبی داشت رونیه پرو کون خوش استیل بعد با تمام قدرت میزد دره کونش بردیام دستشو همینجوری محکم نیگه داشته بود برایه همین نمیتونست فرار کنه فقط جیغ میزد از شدت درد زباد پاهاشو محکم میزد زیمن ولی کسی صداشو نمیشنید چون صدایه اهنگ بلند بود شیدا بلخره تسلیم شد گفت میدم میدم ترم خدا دیگه نزن هر کاری بخای میکنم



بدون اینکه لباساشونو در بیارن زیپه شلوارشونو دادن پایین اول بردا گزاشت تو کونش شیدا اولش یکم اخو اوخ کرد گفت ارم اروم بدش دیگه صدایه ناله هاش از رویه لذت بود علی گفت بابا این جنده این خواهرشه این کیره به این کلفتی رفته بهش داره حال میکنه بد گفت بیا پاره خانوم ساک بزن برام که کارگره گفت این کلی مشروب خورده یه کیر بره دهنش همرو روت بالا میاره علیم گفت راست میگه تجربت زیاده ها بعد همینجوری که داشت از پشت بردا میکردش علی کیرشو گزاشت دمه کس شیدا که از بس داشت حال میکرد صذایه حشری گفت بکن بکن تو کسم جرم بده علیم گفت مثل اینکه اینم پرده نداره مپل خواهرش بعد فرو کرد تو کس شیدا که یه جیغ بلند کشید دشتشو حلقه کرد دور گردن علی علی یه دف گفت بچه ها بیچاره شدیم امیر گفت چته بدو مام میخایم بکنیم علی کیرشو کشید بیرون گفت این جنده پرده داشت امیرم گفت بابا خره این از بس مسته فردا یادش نمیاد به کی داده بکن تا تابلو نشدیم علیم کرد تو کسه شیدا بردیا از پشت علیم از جلو شروع کردن کردن شیدام معلوم بود ذاره کلی حال میکنه که علی شروع کرد از جلو سرعتشو بیشتر کردن همینجوری به شیدا فش دادن به خواهرش فش دادن که این خواهرت جندهای اینجور فوشا چند تایم نثار من کرد منم نتونستم جلو خودمو بگیرم کیرمو درو وردمو شروع کردم جق زدن امیر بهش گفت کس خل نیریزی تو کسش حامله شه شرش دامنمونو بگیره



ولی دیر شده بود تا علی اومد جلویه خودشو بگیره ابش ریخت تو کسه شیدا کیرشو دروورد منم که این صحنرو دیدم ابم اومد ریختم همونجا که ابه بردیام اومدو با یه صدایه بلندو چندتا ضربه محکم ابشو ریخت تو کونش امیر گفت خوبه حالا برید تا منو این داشم کارمونو بکنیم بیایم منم سری شلوارمو کشیدم بالا سری رفتم دوباره سمت مراسم که دیدم شیوا که ارایشش یه زره به هم ریخته موهاش این قبلش نیست داره با چند تا پسر که نمیشناختم گل میگه گل میشنوه هر چند دقیقه یه بار اونا یه بوسش میکنن شیوا منو که دید گفت کجا بودی گفتم اومدم دنباله تو گفت من همینجا بودم با عکاس چند نفر دیگه رفتیم اونجا عکس بگیریم پسرم که اونجا بود گفت راست میگه چه عکسایم شد بعد زدن زیره خنده شیوام گفت زهره مار نمیخواید برید شما که پسرا با من دست دادنو شیوارو یکی یه ماچ اب دار کردو یکیشون که قشنگ ازش لب گرفت بقلش کردنو یه دست به کونش زدن تبریک گفتنو رفتن شیوا بهم گفت شیدا رو ندیدی منم نمیدونم ولی گفتم نمیدونم فکر کنم خسته بود رفت یه جا استراحت کنه اقا اجب شبی بود اونشب


من احمق وقتی شیوارو بردم خونه ای که باباش فلا برامون گرفته بود خواستم بکنمش اخه حشرم بخاطر شیدا بد زده بود بالا دیدم میگه خسته ام فقط اگر میشه بزار برایه فردا داشت لباسشو در میورد داشتم میددم چه کسی دارمو تا اخر عمر فقط من میکنمش که دیدم رویه کونش عین جایه دست کبود شده ....................

نوشته: حامد
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
عــــــــــــــــروسک شیشـــــــــــــــــــــه ای ۱

وقتی پسر خاله ام ازم خواست که وقتی که برای ادامه تحصیل اومدم تهرون برم خونه اونا خیلی خوشحال شدم . این از نظر مالی می تونست خیلی به نفع من باشه . هر چند پدرم با این کار مخالف بود و لی مادرم مخالفت زیادی نشون نداد . خاله ام حدود چهل و پنج سال داشت . چند سالی می شد که شوهرشو از دست داده بود . منو هم خیلی دوست داشت .. هر وقت هم که منو می دید شوخی های عجیب و غریبی با هام می کرد . خاله سیمای من خیلی خوشگل و ناز بود . یه پسر داشت و یه دختر . سیامک بیست و پنج سالش بود . از وقتی که باباش مرده بود شده بود سر پرست مادر و خواهرش . باباش کار خانه دار بود و ملک و املاک زیادی هم داشت .. سیامک در رشته شیلات تحصیل می کرد و درسشم خیلی عالی بود . برای گذروندن دوره تخصصی خود یه بورسیه بهش خورده بود و می تونست در یکی از کشور های اروپایی ادامه تحصیل بده ولی نمی دونست مادر و خواهرشو چیکار کنه . خواهرش شیما هم کمی مشکل روحی و عصبی داشت . طوری که در کودکی دچار یک بیماری از ناحیه سر و سلسله عصبی شده گرفتار یه چیزی شبیه نوعی غش شده بود . طوری که پس از مداوا انگاری چند سالی از نظر فکری رفته بود عقب و کارای عجیب و غریبی می کرد که باعث خجالت خونواده می شد . حرفایی می زد که نباید بر زبون می آورد . مثلا یه بار دیده بود که باباش داره مامانشو می بوسه و با هاش ور میره اینو پیش همه عنوان کرده بود . وقتی که دبستانو خونده بود اونو از مدرسه آوردن بیرون . هر کاری کردند نتونستن اونو در مان کنن . ظاهرش چیزی نشون نمی داد .. من وقتی که از خدمت بر گشتم اون هیجده سالش بود . واسه کنکور پزشکی خودمو به خوبی آماده کرده بودم و اتفاقا واسه تهران پذیرفته شدم . درست در همون روزایی که سیامک می خواست بره اروپا و مادرش نمیذاشت . همه چیز بسته به نظر من داشت که بپذیرم پیش خاله ام می مونم یا نه . برای سیامک این مهم بود که یک محرمی حداقل شبا رو پیش خواهر و مادرش بمونه و مراقب اونا باشه . اون نیازی به تحصیل و رفتن به اروپا نداشت ولی هم عاشق درس خوندن بود و هم عاشق تفریح و دختر بازی . می دونستم که می خواد یک تیر دو نشون کنه . بالاخره قبول کردم . ولی می دونستم که خاله ام با پر حرفی هاش شاید نذاره اون جور که باید به درسام برسم . خیلی دلم می خواست خلاف این بر من ثابت شه . خاله ام طوری از دخترا و رابطه با اونا پیش من حرف می زد که صورتم از شرم سرخ می شد . حتی وقتی که میومد خونه مون یا من می رفتم خونه شون اون تا اونجابی که جا داشت که اون نقاط حساس خودشو مستقیما نشونم نده لباسای فانتزی می پوشید . می گفت نیما جون دوست داری دوست دخترت این جوری باشه ؟/؟ .. نمی دونستم این حرفای بی ربط رو واسه چی می زنه ولی همینو می دونستم که از تماشای اندامش خیلی لذت می بردم . یه هیجان خاصی رو حس می کردم ولی هرگز به این فکر نکرده بودم که بخوام باهاش سکس کنم . اصلا این معنا نداشت که یکی بیاد با محرم خودش از این کارا بکنه .. سیامک حدود سه هفته قبل از این که درسام شروع شه رفت و منم زود تر رفتم خونه خاله ام در نقطه ای در شمال تهران . خونه ای ویلایی و بزرگ . مثل یک کاخ .. در اختیار دو نفر بود . گاهی باغبون و نظافتچی و یکی دو کار گر دیگه میومدن و می رفتن . عاشق استخرش بودم . هوا هنوز گرم بود .. با این که اون قسمت از تهرون خنک تر از جا های دیگه بود . دلم نمی خواست زیاد خودم با شیما دختر خاله ام که هیجده سالو هم رد کرده بود و سه چهار سالی رو ازم کوچیک تر بود روبرو شم . آخه اون عقل درست و حسابی نداشت و اگه یه سوالی از آدم می کرد کنه می شد و تا جوابشو نمی دادم ول کن نبود . برای همین منم زیاد دور و برش نمی پلکیدم ولی اون همش خودشو نزدیک من می کرد . اکثرا اونو عروسک به دست می دیدم . می دونست که اون عروسک جون نداره ولی دلش می خواست مثل دختر بچه هایی که عاشق عروسکن ازش نگه داری کنه . مراقبش باشه . نذاره سر ما بخوره . فقط جای شکرش باقی بود که نمی خواست اونو شیر بده . هنوز تا شروع درسها بیست روزی باقی بود . سعی می کردم زیاد با اونا دمخور نشم . پدرم همش از این می ترسید که خاله دخترشو به من قالب نکنه .......... ...ادامه دارد .............. نویسنده .............. ایـــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
عــــــــــــــــروسک شیشـــــــــــــــــــــه ای ۲

می گفت از اون زرنگ ها و هفت خط هاست . کاری کرد که اکبر آقا شوهر خاله ام میون صد تا دختر خوشگل و پولدار و با اخلاقی بهتر , اونو انتخاب کنه .. می گفت حواست باشه اون یک جادوگره . اگه شیما رو بگیری بیچاره میشی .. خیلی حرص می خورد . می گفت پسر خوش تیپ و خوش اخلاق و درس خون من نباید خودشو علاف این دختر بکنه .. مادرم می گفت مرد نگران نباش .. چرا راجع به سیما همچین عقیده ای داری اون اهل این حرفا نیست .. اون روز شیما و سیما با ما یو دو تیکه خودشونو به استخر سپرده بودند . صحنه جالبی واسه دید زدن بود . آب استخر رو از یک متر بالاتر نیاورده بودند . فکر کنم واسه شیما بود . -نیما بیا پیش ما عزیزم . خاله فدات . چرا این قدر خجالتی هستی . اگه بخوای همین جور باشی دخترای دانشگاه پوستت می کنن . از جامعه عقب می مونی . صد دفعه به این سوسن گفتم بابا نذار پسرت این قدر خجالتی و عقب افتاده بار بیاد .. بپر توی آب .. اگه نیای من لختت می کنم .. -آخه شورت پامه .. -خب باشه چه اشکالی داره ! مگه غریبه هستی .. -شیما چی ؟/؟ -خیلی دیوونه ای پسر .. اگه نیای من میاما .. هیچی همون دم استخر لخت شدیم و با همون شورت فانتزی خودمون که هنوز آب نخورده کیرمونو ورم کرده نشون می داد پریدیم توی آب . خاله عجب اندامی داشت . نصف سینه های درشتش زده بود بیرون . با این که شیما خوشگل تر بود ولی لاغر تر بود و مامانش خوش اندام تر بود . وقتی به مادر و دختر نزدیک شدم ناگهان شیما با جفت دستاش به طرفم آب پا شوند . و مثلا داشت با پسر خاله اش بازی می کرد . چهره اش خیلی خندون بود . خنده هاش معصومانه و مظلومانه بود . می دونستم که با تمام وجودش داره از این کار لذت می بره . یه لحظه خاله سیما جفت دستاشو دور کمرم حلقه زد و منو به خودش فشرد . کیرم شق شده بود . نمی دونم چرا . شاید به این دلیل که بی پروایی خاله تا حدودی اینو در من تداعی کرده بود که می تونم با یه دید دیگه ای بهش نگاه کنم . شایدم شیما این حس رو در من به وجود آورده بود ولی زیاد در مورد دختر خاله ام مطمئن نبودم چون اون نگاهش لبخندش طوری بود که من هر گز تصور اینو نداشتم که جسارتی در مورد اون داشته باشم . سینه های خاله به سینه هام چسبیده بود . اون داشت باهام بازی می کرد . ولی من می خواستم از دستش رها شم . نمی خواستم کیر شق شده منو ببینه . نمی خواستم منو سست حس کنه . این که به خاله ام نظر بد دارم . نمی دونم نمی دونم . شاید حتی زنا رو هم میشه سخت شناخت . شاید اونم یه جورایی دلش می خواست که من بهش توجه داشته باشم . یا این که مرد دیگه ای بهش برسه . چون مثل یک زنی که خودشو واسه شوهرش خوشگل و میکاپ می کنه یا واسه دوست پسرش اونم مرتب خودشو آراسته و زیبا می کرد . در حدی که بتونه جلب توجه کنه . خودمو از دستش رها کردم . شیما به طرف من اومد . اونم مث مامانش آغوششو واسم باز کرد ولی من نمی خواستم پیش مامانش بغلش کنم . رسیدم به نقطه ای کم عمق که شورتم مشخص بود . به لای پا و ورم کیر من خیره شده بود . شیما رو میگم .. حس کردم که این رو هم باید به حساب سادگی و خالص بودنش گذاشت .. اون روز گذشت ولی رفتار خاله یه جوری بود . حس می کردم داره خودشو به من نزدیک می کنه . مثل زن تنهایی که نیاز به شوهر داره . نیاز به یک همدم جنسی . یکی که باهاش سکس کنه . شیما با لباسای عادی بود ولی اون با شورت و لباسای زیرش پیش من ظاهر و حاضر می شد و می گفت که این جوری می خواد راحت باشه .. می نشست با شیما فیلمهایی رو می دید که من یکی روم نمی شد کنار اونا بشینم و ببینم . هر چند سکسی کامل نبود ولی مدام زن و مرد لخت می شدن و بدنشونو به هم می چسبوندن .. من از کنارشون پا می شدم . یه شب که من داشتم می رفتم اتاقش شیما رو کرد به مادرش و گفت مامان از اون فیلما که خانومه موز فرو کرد توی کسش نداری . خیلی قشنگ بود . -شیما ساکت شو . اشتباه کردم . همون یه بار کار دادی دستمون بس بود .. -مامان خون که بند اومد .. وااااااییییییی چی داشتن می گفتن . اگه اشتباه نکره باشم این دختره زده بود خودشو ناکار کرده بود و از دختری انداخته بود . سعی کردم از اونا فاصله بگیرم .......... ...ادامه دارد .............. نویسنده .............. ایـــــــــــــــــــــــــرانی .

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  ویرایش شده توسط: aredadash   
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
عــــــــــــــــروسک شیشـــــــــــــــــــــه ای ۳

داشتم یواش یواش به پدرم حق می دادم که باید از این خاله جون تر سید . تا این که یه شب که شیما قرصشو خورده بود و رفته بود به خواب سنگینی .. صدای ناله هایی رو از اتاق خاله سیما شنیدم . در اتاقش باز بود . اون کاملا لخت روی تخت افتاده بود . دمرافتاده صورتش به تخت چسبیده بود و کسشو روی تخت فشار می داد و ناله می کرد . یه چیزایی هم می گفت و من حالیم نبود . فقط اون لحظه طوری به هیجان افتاده بودم که تصور این که اون خاله ام باشه رو از خودم دور کرده بودم . شلوارمو کشیدم پایین . کیرمو هر گز تا به این حد داغ و دراز وکلفت ندیده و حس نکرده بودم . حتی وقتی که می خواستم دختر همسایه رو بکنم و برای اولین و آخرین بار یک جنده رو بگام . همین دو سکس رو در زندگیم داشتم .. یه لحظه پام خورد به وسیله ای که جلو پام بود .. سیما جون فوری سرشو بر گردوند و منو با کیر شق شده ام دید .. فوری شلوارمو کشیدم بالا . ولی می دونستم اون دیگه همه چی رو دیده . لامپو روشن کرد . یعنی ممکنه متوجه نشده باشه که من شورتمو پایین کشیده بودم . ولی جمله بعدی اون نشون می داد که اون همه چی رو دیده .. -نیما جون این قدر سخت نگیر . راحت باش . با خاله ات که هستی راحت باش چرا کشیدی بالا ؟. .. داشتم به این فکر می کردم که این خاله جون من از موقعی که شوهرشو از دست داده این جوری شده یا قبلا هم بوده .. اومد نزدیک من .. خودش شورت و شلوارمو کشید پایین .. -من عادت دارم که برهنه می خوابم . این جوری اعصابم خبلی راحته . کف دستشو دور کیر من لول کرد و گفت عجب رشدی کرده پدر سوخته . خیلی کلفت شده . خوش به حال خانومت که می تونه لذت ببره . ببینم می تونی به ما قرض بدی ؟.. صورتم سرخ شده بود . نمی دونستم چی جوابشو بدم -پسر چته . چرا دست و پاتو گم کردی . فکر کن داری با دوست دخترت حرف می زنی ؟/؟ این قدر سختت نباشه . خودم دیگه پیر هنمو در آوردم . دلم می خواست کنارش دراز می کشیدم . رو همون تختی که شوهر خاله مرحومم بار ها و بار ها اونو گاییده بود . ولی واسه این که یک بار دیگه مزه دهنشو بفهمم گفتم خاله جون من دارم میرم بخوابم . -حالا که می خوای بخوابی بیا از این طرف تا با هم بخوابیم . بازم دستشو گذاشت دور کیرم . می دونستم دیگه کاملا یقین پیدا کرده بودم که اون کیرمو می خواد . داغ داغ شده بود . باید نشونش می دادم . نشون می دادم که من اون جورا هم که فکر می کنه نیبستم . اگه آب ببینم شناگر خوب و ماهری میشم . دو تایی مون رفتیم روی تخت . کون گنده و بر جسته اون . کس درشت و گنده شو به محاصره خودش در آورده بود دیگه نتونستم تحمل کنم تا خاله رو تخت دراز شد و پشت به من قرار گرفت منم زدم کمرشو گرفتم . -نهههههه نههههههه نیما چیکار داری می کنی .. ولی من به حرفاش که می دونستم از فیلمشه توجهی نمی کردم به کارم ادامه می دادم . می دونستم کارم درست نیست ولی اینو هم می دونستم این همون چیزیه که اون می خواد و منم می خوام . دلم می خواست اول کلنگ کارو بزنم و بعد که مطمئن شدم که فینالی در کاره برم دنبال مقدمه سازی .. پنجه هامو انداختم رو کون خاله جون . سوراخ کس گنده اونو می شد با یه حرکت کیری شکارش کرد . همین کاروهم کردم . کیرم با همه بلندی رفت تا ته کس خاله .. -آخخخخخخ نهههههه نههههههه کی به تو گفت .. کی گفت .. -تو نگفتی خاله جون . همین تیکه گوشت داغی که الان زیر کیر منه و داشت واسم عشوه گری می کرد گفت .. سکوت کرده بود تا اونم مثل من لذت ببره . بی هوا آبمو ریختم توی کسش ولی به حرکتم ادامه می دادم تا خاله از این کارم لذت ببره . فضای اون جا روشن بود . کیر همچنان تا ته کس می رفت و بر می گشت . دستامو گذاشته بودم رو سینه های خاله و فشارش می گرفتم . زیر گلوشو می بوسیدم . .. -نیما دوستت دارم دوستت دارم . گفتم بیا این جا بهت خوش می گذره .. همیشه از این بر نامه هاست .. همیشه .. همیشه .. -سیما جون من درس دارم .. -درساتم می خونی . مگه چقدر می خوای پیش من باشی . دوستت دارم . دوستت دارم .. مثل یک معشوقه با من از عشق می گفت در حالی که هوس داشت اونو می سوزوند . طاقبازش کرده نگاهمون در نگاه هم افتاده و این بار با سرعت بیشتری می کردمش تا بتونم ضربه نهایی رو وارد کنم .......... ...ادامه دارد .............. نویسنده .............. ایـــــــــــــــــــــــــرانی .

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
عــــــــــــــــروسک شیشـــــــــــــــــــــه ای ۴

سیما از بس لباشو گاز گرفته بود خون از گوشه لبش جاری شده بود . سکوت اون و اینکه دیگه لباشو گاز نگرفت نشون می داد که تونستم ارضاش کنم .. سرشو گذاشته بود رو سینه ام و آروم آروم برام حرف می زد . واسم از این می گفت از وقتی که شوهرش مرده هر گز تا به این حد احساس سبکی و آرامش نکرده .. از این می گفت که تنها دغدغه اش شیماست .. این که اون کارش چی میشه .. می گفت که اون دختر خوب و عاقلیه .. فقط یک شوک لازم داره تا بتونه سر حال شه به حالت عادی بر گرده . اون باید خودشو در میون اجتماع حس کنه . با اون چه در این سالها احساس بیگانگی می کرده خو بگیره . شاید ما اگه به نوع دیگه ای باهاش بر خورد می کردیم امروز در مان می شد .. راستی تو فکر نکردی آبتو توی کس من بریزی من بار دار شم ؟/؟ -از مامان شنیدم که سر لوله ات رو بستی .. البته به من که نگفت وقتی داشت با بابام حرف می زد متوجه شدم . -اووووههههه که این طور ..اون شب تا صبح کنار خاله سیما سیر سیر اونو گاییدم .. دم صبح دیدم داره گریه می کنه . حس کردم عذاب وجدان گرفته ولی من همچین عذابی رو حس نمی کردم .. نه عذاب وجدان نگرفته بود . خاله من و عذاب وجدان ؟! اون به خاطر شیما ناراحت بود . از این گفت که شیما با موز دختری خودشو گرفته و دیگه اینو نگفت که فیلم سکسی گذاشته دختره یاد گرفته .. ازم خواست که با شیما طوری بر بخورم که اون خودشو حس کنه . حس کنه بزرگ شده . حالا هم این حسو نداره که کوچیکه ولی حرکاتش یه جور خاصیه که همه اونو به دیده یک بچه نگاه می کنن . .. ازم خواست که حتی اگرم شده با اون رابطه جنسی بر قرار کنم -سیما جون این چه حرفیه .. من قصد از دواج ندارم -به من اعتماد کن . من نمی خوام این کارو بکنی . می خوام لذت زندگی و شهوتو بهش بچشونی شاید این جوری خودشو باور کرد و عقلش اومد سر جاش . با خیلی چیزا آشنا شد . پزشکا میگن که مشکل اون با یه قرص حل میشه و بیشترش روحیه .. حس می کنم که تو می تونی .. دوهفته ای وقت داشتم .. خاله می خواست یه چند شبی قرص دخترشو دیر تر بده یا یکی دو شب بهش قرص نده .. منم دیگه سعی داشتم هر جوری که اون می خواد عمل کنم . کس گشاد رو که گاییده بودم . حالا باید مزه یک کس تنگو می گرفتم . .. سعی کردم باهاش گرم بگیرم . -شیما جون عروسک قشنگیه .. بچه ته .. -نه نیما .. اون که زبون نداره .. -خیلی دوستش داری ؟/؟ چرا خودت یه بچه نمیاری -من که شوهر ندارم بچه بیارم .. -میگما منو هم توی عروسک بازی خودت راه میدی ؟/؟ -تو یک پسری برو توپ بازی کن .. حس کردم این حرفا حرفاییه که سالها پیش یاد گرفته . -ببینم عروسک بازی ها معمولا یک مرد هم می خواد که بابای عروسک باشه . من باباش بشم ؟/؟ ابرو هاشو انداخت بالا وخندید و گفت خیلی خنده داره .. عروسکو بغلش کرده و ازش تعریف کردم . نصف قد شیما خوشگله می شد . ..شب که شد رفتم اتاقش .. -شیما جون بابای عروسک میشه شوهر تو, زن و شوهرا کنار هم می خوابن .. می خوام امشب پیش تو بخوابم .. -نه پسر خاله زشته . مامان دعوام می کنه . خیلی بده -هیچم دعوا نمی کنه . اصلا هم زشت نیست .. زن و شوهر که نباید از هم جدا باشن . نازی کوچولو ناراحت میشه . ما داریم بازی می کنیم . -نیما من بچه نیستم -شیما من دوست دارم بچه باشم . باهات قهرم دختر خاله دیگه باهام حرف نزن دیگه وقتی دارم میون درختا قدم می زنم نزدیک من نشو .. -باشه بخواب پیش من .. خلاصه اون عروسکو گذاشت وسط وکنارش دراز کشیدم -شیما یه بچه که نباید وسط پدر و مادرش بخوابه .. اونو هم از اون وسط بر داشتیم . خودمو بهش چسبوندم . -نیما نکن بده .. مامان بفهمه دعوام می کنه .. دستمو گذاشتم روی تاپ و قسمت سینه هاش .. -نکن .. -شیما تو خیلی خوشگلی .. خیلی نازی .. با موهای سرش بازی می کردم . گردنشو غرق بوسه کرده بودم و سینه هاشو با کف دست و پنج انگشتم چنگش می گرفتم . ساکت شده بود .. نفسهای تندش نشون می داد که به هیجان اومده .. -نکن ..نیما نکن این کارا خوب نیست .. ولی نمی دونم چی شد که خودش شورتشو کشید پایین .. کف دستمو که گذاشتم روی کسش اونو کاملا خیس دیدم . خیس خیس .. اون به هوس اومده بود .......... ...ادامه دارد .............. نویسنده .............. ایـــــــــــــــــــــــــرانی .

عــــــــــــــــروسک شیشـــــــــــــــــــــه ای ۵

پس مثل ما تمایل داره . اونو به طرف خودم بر گردوندم تا چشام تو چشاش بیفته .. لبامو گذاشتم رو لباش . چند بار خودشو کنار کشید .. کیرمو گذاشتم سر کسش .. یه لحظه شروع کرد به دست و پا زدن .. تا صدای جیغشو شنیدم همون دو ثانیه اول دستمو گذاشتم جلو دهنش .. -چته شیما چته از چی می ترسی از من نترس .. کارت ندارم خودمو کنار کشیدم . اون اشک می ریخت .. -خون میاد .. مامان دعوام می کنه -عزیزم برای همون یه بار بود که خون اومد . خوشت میاد ؟/؟ لذت می بری .. اشکاشو پاک کردم . در آغوشش گرفتم .. آرومش کردم . با حرفام واسش لالایی خوندم .. کیرمو رو سر کسش گذاشتم و آروم آروم راهشو به طرف جلو باز کردم . فقط حواسم بود که نریزم توش .. این بار کیرمو کشیدم بیرون .. اونو لای سینه هاش می گردوندم . در مقابل هر حرکت من برای اولین بار عکس العمل نشون می داد .. -نیما خیسم کردی -واسه این که توی کست خیس نکنم . مگه می خوای نی نی راس راسکی داشته باشی ؟/؟ این بارکه کیرمو کردم توی کسش دیگه تا یه دقایقی از این هراس نداشتم که خیس کنم . -خیلی خوشگلی شیما .. دوستت دارم . دوستت دارم .. حس کردم که تمام بدنش سست شده .. اونو ارضاش کردم .. بوسیدمش .. چشاشو بسته بود . اون بدون قرص به خواب رفته بود . از پیشش پا شدم . نمی دونم چرا دلم نمی خواست مادرش ما رو کنار هم ببینه .. شیمای مظلوم و معصوم و پاک و بی ریا رو آلوده اش کرده بودم . منی که با مادرش رابطه داشتم .. خیلی آروم از اتاق خارج شدم . شانس آوردم که سیما رو ندیدم .. اصلا به اتاق خودمم نرفتم . تا صبح داشتم قدم می زدم . بعدشم گرفتم تو ی اتاقم خوابیدم .. روز بعد شیما دیگه خیلی خونگرم تر از روزای قبل خودشو بهم نزدیک می کرد . مادرش ما رو با هم تنها گذاشت . اومد کنار من ..-امشبم خاله جون بازی می کنیم ؟/؟ تو بشی بابای بچه ام ؟/؟ قول میدم دیگه اونو پیش خودم نخوابونم . یه نگاهی به چشاش انداختم . دلم واسه مظلومیتش سوخت . از خودم بدم اومده بود .. دوست داری همین جا بازی کنیم ؟/؟ نمی دونست از چی میگم ولی بغلش کردم و بردم گوشه درختا .. بازم اونو به هوس آوردم و کردمش .. وقتی می خواستیم بر گردیم گفت امشب هم بازی می کنیم ... چند شب پشت سر هم این کارو کردیم . اون دیگه قرص ارام بخش مربوط به بیماری شو نمی خورد و می خوابید . رفتارش کمی تغییر کرده بود ولی هنوز تا این که مثل آدمای عادی بشه کلی راه داشت .. اون شروع کرده بود به خوندن کتابای داستان .. فیلمهای رمانتیک .. اون حتی دوست داشت آشپزی یاد بگیره نشون بده که مثلا در خاله جون بازی می تونه یک زن کاری باشه .. نمی دونم چرا حس می کردم که دارم بهش دل می بندم . در این فاصله یکی دوبار با خاله سیما سکس داشتم . ولی با خشم . یه بار همچین از حرص کرده بودم توی کونش که خودشم متوجه شده بود در حالتی عادی نیستم . درسام شروع شده بود .. شیما قبلا به خودش نمی رسید اما حالا سعی داشت زیبایی طبیعی خودشو با کمی میکاپ بیشتر کنه .. -عزیزم من درس دارم این قدر دور و بر من نباش . هر وقت صلاح دونستم میام پیشت . مثل یه بچه حرف شنو ازم اطاعت می کرد . وقتی که خونه نبودم لجبازی می کرد .. این جای قضیه درست نبود . اون باید یاد می گرفت که نبودن منو تحمل کنه ...یه روز یه دختر همکلاسم اومد دم در خونه تا یه کتابی رو برام بیاره .. شیما اول درو به روش بست تا اون دختر مجبور شد باهام تماس بگیره .. کتابو ازش گرفتم وقتی که رفت سرش داد کشیدم -تو کی می خوای عقلت بیاد سر جاش .. واسه چی درو به روش بستی .. -دوست ندارم با یکی دیگه خاله جون بازی کنی .. بابای عروسک یکی دیگه بشی .. .. وااااایییییی این دختره یک قدم رفته بود عقب . داشت نا امیدم می کرد . تصمیم گرفتم از اونجا برم .. وقتی حس کردم که به سیامک قول دادم گفتم به یه شرطی می مونم که کاری به کارم نداشته باشین .. سیما قبول کرد ولی شیما که مدتها بود عروسک بازی نمی کرد از اتاق رفت بیرون و به شد ت در فضای سبز می دوید .. رفتم دنبالش .. کنار یکی از درختا خودمو انداختم روش -دختره لجباز -ولم کن .. تواون دختر رو دوست داری ؟ عاشقشی ؟/؟ ... اصلا این دختر معلوم نبود سیستمش چه جوریه . حالا داشت واسم از عشق می گفت . .......... ...ادامه دارد .............. نویسنده .............. ایـــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
عــــــــــــــــروسک شیشـــــــــــــــــــــه ای ۶ ( قسمت آخـــــــر )

ببین شیما دلیل نمیشه که من با هر دختری که باشم دوستش داشته باشم . من این حرفو واسه این گفته بودم که اونو آرومش کنم ولی اون اینو به خودش نسبت داد -پس منو هم دوست نداری ؟/؟ منو نمی خوای ؟/؟ عاشقم نیستی .. برو گمشو ..دیگه دوستت ندارم .. برو ازخونه ام بیرون .. به شدت اشک می ریخت .. -شیما من نمی تونم شما دو تا رو تنها بذارم . به سیا قول دادم . دست خودم بود از این جا می رفتم . من آدم بدی هستم . خیلی بد و عوضی هستم . تو که نباید منو دوست داشته باشی . عشق مال همین کتاباییه که تو خوندی و فکر می کنی که دوستم داری . تو اسیر یک محیط بسته شدی . تو می تونستی سالها پیش با عشق آشنا شی . حالا چون من اولین مرد زندگیت هستم فکر می کنی عاشقمی .. با نگاه مظلومش دلمو ریش ریش کرده بود ولی آن چنان گذاشت زیر گوشم که این کار ازش بعید بود .. -شیما تو عروسکتو داری .. ده متری رفت جلو تر .. خاک نرم اون قسمتو به کناری زد و عروسکو ازش در آورد .. -چیکار کردی -چالش کردم -دیگه دوستش نداری ؟ -فکر می کردم باباشو دوست دارم . تو رو هم چالت می کنم .. -خوشحالم که این کارو می کنی -بد جنس ..سنگدل .. مثل ابر بهار اشک می ریخت .. دلم سوخت .. یا عاشقم شده بود یا فکر می کرد که عاشقم شده . بغلش زدم .. خودشو در آغوشم رها کرد .. لبامو گذاشتم رو لباش .. هق هق گریه رهاش نمی کرد .. نمی دونم چی داشت می گفت ولی همش ازم می خواست که تنهاش نذارم . حس کردم که داره خوب میشه .. ولی در میون این حرفاش گاهی یه سوتی هایی هم می داد .. چون گفت از این به بعد هر دختری که در زد و باهات کار داشت در رو به روش نمی بندم .. -شیما دلت می خواد دوستت داشته باشم ؟ دوست داری عاشقت باشم ؟ سرشو تکون داد -پس هر کاری که میگم باید انجام بدی . شیما مطیع من شده بود .. ولی هنوز یه چیزی رو نمی دونست .اون هنوز نمی دونست که عشق قرار دادی نیست . هنوز نمی دونست که من با تمام وجودم عاشقشم .اونو همین جوری که هستم قبول دارم .. خاله از پشت درختا اومد بیرون . اون همه حرفامونوشنبده بود . -خاله من دیگه نمی تونم . دیگه نمی تونم . ببین صفای قلب شیما رو .. احساس پاکشو حس می کنی ؟/؟ اون داره به زندگی بر می گرده . من نمی خوام ..نمی خوام بد باشم .. شیما سر در نمی آورد که ما داریم چی میگیم . اون نمی دونست که من و مادرش بیش از ده بار با هم سکس داشتیم .. حس کردم که نمی تونم تو چشای شیما نگاه کنم و بهش بگم که دوستش دارم . احساس پستی می کردم .. -درکت می کنم نیما .. درکت می کنم .. ولی حس می کنم داره یه معجزه ای میشه . شاید این معجزه عشق باشه .. اون من و دخترشو تنها گذاشت .. -نیما .. منو می زنی ؟/؟ بیا منو بزن . آخه من تو رو زدم . اگه منو نزنی فکر می کنم بهم نگی عاشقمی .. -شیما تو از عشق و دوست داشتن چی می دونی . چی رو حس می کنی .. -هیچی .. فقط می دونم دلم نمی خواد دیگه عروسک بازی کنم . دلم می خوادیه بچه داشته باشم که باباش تو باشی و منم بهش شیر بدم . من اون عروسکو دیگه نمی خوام . عروسک شکستنی رو -ولی اون که نمی شکنه -واسه من شکسته .. -ببینم تو از عشق چی می دونی .. این روزا چه حالی داری .. -دلم می خواد صبحها زود از خواب پا شم . وقتی پروانه رو می بینم که رو گلها نشسته و آب آبی و آفتابی استخر رو می بینم دلم می خواد تو پیشم باشی . بغلم بزنی . هیچ دختر دیگه ای رو بغل نزنی . وقتی که نیستی به ساعت نگاه می کنم که عقربه هاش چرا این قدر یواش یواش حرکت می کنن . وقتی بغلم می کنی و شباپیشم می خوابی هیچی دیگه نمی خوام . -شیما منم دوستت دارم . منم عاشقتم . عشق مرزی نداره . اصولی نداره . عشق قصه دلهاست ولی شاید خودت متوجه شده باشی و شاید هم ندونی .. ولی در این مرحله اگه بهت بگم بهتره تو با دخترای دیگه خیلی فرق داشتی .. اما فکر می کنم تا هشتاد درصد روبراه شده باشی .. حالا یه چند درصدی مونده -یعنی من دیوونه ام ؟/؟ -نه شیما .. من دیوونه ام . دیوونه تو که دوستت دارم . هر جوری که باشی . حتی اگه مثل گذشته ها شی . حتی اگه به همین صورت بمونی حتی اگه دیگه دوستم نداشته باشی . من این نگاه بی ریا و عاشقونه رو دوست دارم . عاشقشم .. -امشبم پیشم می خوابی ؟/؟ با یه لحنی اینو ادا کرد که جز این که بغلش بزنم کار دیگه ای از دستم بر نیومد . اون شب پیشش خوابیدم و این بار برای اولین بار آبمو ریختم توی کسش . چون دیگه نمی خواستم تنهاش بذارم . می خواستم برای همیشه مال من باشه . دوست داشتم به جای عروسک یه موجود زنده .. میوه زندگی مون پیشمون باشه . -عروس من میشی ؟ می دونی عروس به چی میگن ؟/؟ -ببینم منو دست کم گرفتی نیما ؟/؟ من اون آدم سابق نیستم عشق تو دیگه منو از این رو به اون رو کرده -ببینم شیما تو هر وقت نمی دونی چی جواب بدی طفره میری - من اون وقتا هم که حالم خوش نبود می دونستم عروس کیه -خب کیه شیما خانوم ؟/؟ -ناراحت نشی ها .. عروس به اونی میگن که گربه رو دم خجله می کشه ............. پایان .............. نویسنده .............. ایـــــــــــــــــــــــــرانی .




شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
مامــــــــــــــــــــان ناز , خواهــــــــــــــــــــر مامانی

من و مامان نسترن و آبجی نازیلا با هم زندگی می کردیم . مامان 40 ساله و خواهر 20 ساله من هر دو بیوه شده بودند . بابام که دوسال پیش مرد و دامادم هم تصادف کرده بود و یک ماهی می شد که رفته بود کما .. جای شکرش باقی بود که بابام تا می تونست واسه مون پول و سر مایه و ملک و املاک جمع کرده بود و من دیگه زورم میومد برم سر کار یه سه سالی رو از خواهرم بزرگتر بودم . مامانی خوشگل و تپل من زود از دواج کرده بود . داستان از این قرار بود که شب جمعه ای رو قرار بود برم خونه پدر بزرگ ولی اون شب نرفتم و خونه موندم . حرکات مامان و خواهرم عجیب و غریب شده بود . ترسیدم که اونا ممکنه یه مردی رو به خونه بیارن . آخه بابا یه پونزده سالی رو از مامان بزرگتر بود و همیشه مادر افسوس خواستگارای جوونشو می خورد و این آبجی ما هم از بس دوست پسر تلقنی و چتی گرفته بود وقتی که شوهر می کرد حس کرد که رسیده به نهایت آرزو هاش . ولی زندگی مشترکش زیاد دووم نیاورد و این شوهره هم دیگه این قدر باید در حالت کما می موند تا می مرد . دیگه کارش از این حرفا گذشته بود . وقتی با مردای فامیل رو برو می شدیم هر دوی اونا تک پرونی های خاصی داشته و خیلی وقتا هم اعصابمو می ریختن به هم . تازه به منم می گفتن چرا تو سر کار نمیری . می خواستن از شر من خلاص شن . بازم خدا رو شکر می کردم وقتی که بابام می مرد من به سن قانونی رسیده بودم . ولی حیف که خدمتم تازه تموم شده بود . اون شب دستگیرم شد که مادر و خواهرم با هم لز دارن و من بی خود به اونا شک کردم که ممکنه مردی رو با خودشون بیارن خونه . فقط صدای اونا رو از پشت در می شنیدم . خونه مون یه خونه ویلایی بزرگ بود .. خیلی بد می شد اگه می فهمیدن که من خونه ام . پس بی خود نبود که بیشتر وقتا رو با هم خلوت می کردند رفته رفته فرم لباسایی که می پوشیدن تغییر کرده و بیشتر سعی می کردند به پار تی هایی برن که دختر و پسر درش قاطی هستند و دست کمی از جنده خونه نداره . خجالتم میومد که بخوام بگم اونا خوار مادر منند . از این کارا کردند که دیگه منم هوس این به سرم افتاد که بخوام با اونا همراهی کنم . با این که اصلا دلم نمی خواست مثل اونا شم ولی منم دیگه خودمو هم سنگر با اونا نشون دادم . سینه چاکی شده و تیپی به هم زده یکی از اون عینک دودی های دختر کش زدم به چشمم حالا سه تایی با هم می رفتیم به مهمونی ها . اونا دو تایی غیبشون می زد و دخترا هم دور مو می گرفتند . دل تو دلم نبود و اصلا به دخترا اهمیتی نمی دادم .. در یکی از این مهمونی ها که خودمو خلاص کردم دیدم چه جور نازیلا و نسترن خودشو به دو تا پسر غریبه چسبونده و اونا با کف دستشون دارن کون مادر و خواهرمو مالش میدن البته دامن هنوز پاشون بود ولی حالتشون طوری بود که انگاری می خوان هر لحظه دراز شن . تا منو دیدن دستپاچه شدن ..-ناصربیا با هم برقصیم .. اینو نازیلا بهم گفت که خیلی ازم حساب می برد . رفتم جای اون پسره دستامو گذاشتم رو کونش .. حرف بزن نبود . می دونست خونم به جوش اومده . مامان هنوز خودشو ول نکرده بود . یه اخمی به دوست پسرش که از نظر هیکل و قد و قواره ازم کوچیک تر بود انداختم که جا رفت و رفت پی کارش .. -ناصر سلامت کجا رفت . این رسم ادب و احترام نیست -مامان باید به معشوقت سلام می کردم یا به تو .. دستشو آورد بالا که منو بزنه که نازیلا دستشو رو هوا گرفت و اومد به حمایت از من .. خلاصه رفتیم خونه .. با خودم گفتم ننه دیگه روت نمیدم . همچین حالتو بگیرم که نفهمی از کجا خوردی . رفتم اتاقم .. من خودم شبا تا دم صبح بیدار بودم ولی اون شب قهوه خوردم که بی خوابی بیشتری به سرم بیفته . من باید حال مامان نسترن خودمو می گرفتم . معلوم نبود تا حالا چه کارا که نکرده ! هر چند بیشتر کاراشو زیر نظر داشتم و چیزی ندیده بودم . اون شب خواهر و مادرم قبل از این که با خودشون خلوت کنن خیلی به خودشون رسیده بودن . نازیلا یه استرچی پاش کرده بود به رنگ آبی و از اون پارچه های نازک که پارچه در حال ترکیدن بود مثل کیر من که داشت پوست باز می کرد . مامان هم که دو تا قاچ کونش مثل دو لپه ای ها از دامن داشت می زد بیرون . تصمیم داشتم با یک لگد درو که از داخل قفل می کردند بشکنم و عملیات برق آسای خودمو انجام بدم . هر چند یکی شون می تونست از دستم فرار کنه . گاییدن نازیلا که جوونتر بود بیشتر حال می داد با این که مامان تپل تر بود . ولی می خواستم به این ننه ام درسی بدم که تا عمر داره به یادش بمونه و این که با یک صاحب کیر نباید شوخی کنه . دو تایی شون در حال نالیدن بودند و فکر کنم کسشون رفته بود رو هم که با یه لگد دررو شکستم .. کاملا لخت بودم . نمی خواستم دیگه وقتو تلف کنم نعره زنان به طرف نسترن رفتم که نذارم فرار کنه .. کاری به کار نازیلا ی نازم نداشتم . -نهههههه داداش داداش زشته .. -تو از حق خودت دفاع کن .. -داداش بیا منو بکن به مامان کاری نداشته باش . بده .. باید به مادر احترام گذاشت . حرمت اونو حفظ کرد . خیلی ناز شده بود . کسش در زیر چراغ خواب به من چشمک می زد . -به موقعش تو رو هم می کنم که این قدر جلو پسرای غریبه مانور ندی . شونه های مامانو گرفتم . جیغ می کشید . -داداش ولش کن .. -نه نازیلا بذار کارشو بکنه . بذار نشون بده که من چی تر بیت کردم . چه ماری در آستینم پروروندم . دستمو به کس مامان چسبوندم . مثل خودش تپل بود . نازیلا خودشو به طرف ما رسوند . -مادر بذار من جورت رو بکشم . درست نیست که یک پسر با مادرش رابطه داشته باشه . -نازیلا تو ساکت .. این درسته که یک دختر با مادرش رابطه داشته باشه ؟/؟ حالا تو کیر نداری من دارم .. ساکت شده بود . -نازیلا این قدر جوش نزن . این سرنوشت منه که یه پسر بی تر بیت نصیبم بشه -مامان تو منو تر بیت کردی مث خودت بار آوردی .. دیگه دست و پا نمی زد . فکر کنم می خواست کیرمو تست کنه . از همون پشت یه ضرب کردم توی کسش .. -شانس آوردم که سر لوله مو بستم وگرنه تو حامله مون می کردی .. من که خودم می دونستم مامان این کارو کرده .. ولی یاد آوری اون چه ضرورتی داشت . متوجه شدم که اون خودش دلش می خواست و از همون اول به نازیلا داشت می گفت که این قدر چوب لاچرخ نذاره مایه نیاد ............ ...ادامه دارد .............. نویسنده .............. ایـــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
ادامه : مامــــــــــــــــــــان ناز , خواهــــــــــــــــــــر مامانی

حالا من واسش مایع اومدم . کون تپل مامانو در چنگ دو تا تا دستام داشته با حرص هی کیرمو فرو می کردم داخلش و می کشیدم بیرون .. نازیلا با حسرت صحنه رو نگاه می کرد .. نخواستم جلوی آب کیرمو بگیرم .. -نکن پسر تو منو سوزوندی بی ادب .. نازیلا اگه سختته برو بیرون .. -نه مامان می خوام اینجا باشم که داداش سرت بلا نیاره ؟ -باز بلا از این بالاترنازیلا ؟ . آب کیرم همون اول توی کسش خالی شد ولی کمرشو محکم نگه داشته و صدای گاییدن و بر خورد وسط تن من با کون اون طوری نازیلا رو منقلب کرده بود که خجالتو کنار گذاشته و کف دستشو روی کسش می کشید . دلم واسش سوخت . -نازیلا بیا جلو من واست بمالونم .. همین کارو هم کرد . ولی اون تشنه کیر بود . مامانو طاقبازش کرده و دو تا دستامو گذاشتم رو سینه هاش وکیرمو دوباره کردم توی کسش .. جیغ می کشید -داداش خوبه همین جوری خوبه . مامان که این جوری جیغ می زنه نزدیکه کارش تموم شه . راست هم می گفت .. مامان ارضا شد . کیرمو کشیدم بیرون بدون این که از مامان اجازه بگیرم رفتم سراغ نازیلا . -ببینم خواهر تو حرف حسابت چیه -هیچی من مامانمو دوست دارم نمی خوام اون خیلی عذاب بکشه .. من خودم می دونستم کسش بد جوری می خاره . از اونجایی که مامانو از کس گاییده بودم تصمیم گرفتم یک شکم سیر اونو از کون بکنم . -آبجی کوچولو با مامان حال می کنی حالا که نوبت من شد زبون درازی می کنی؟ نکنه سنگ خودت رو به سینه می زنی . قمبل کن ببینم . داشت کیف می کرد . برق هوسو تو چشاش می خوندم . رفت روی تخت و منم همچین کردم توی کونش که صدای جیغش گوش فلکو کر کرد . تازه کونش از کون مامان کوچیک تر بود و احتمالا سوراخش هم تنگ تر. به زحمت سه چهار سانت از کیرمو توی کونش جا دادم . -داداش داداش جر خوردم .. بذار تو کسم .. به روح پاک و خاک پاک بابا قسم سر فرصت بهت کون میدم . -دخترمو کشتی ناصر .. ولش کن .. کارت که تموم شد من خودم عوضش بهت کون میدم -خوشم میاد مادر و دختر چقدر نسبت به هم ایثار گرن . صمیمیت به این میگن .. کیرمو از کون نازیلا بیرون کشیده اونو فرو کردم توی کسش . چقدر به من حال می داد . خیلی مزه داشت . خیلی .. اونو طاقبازش کرده از روبرو فرو کرده بودم توی کس تنگش . سینه ها شو که شوهره وقت نکرده بود چاق و چله اش کنه دو نه به دونه میذاشتمش توی دهنم . لباشو می بوسیدم .. -پدر هر دو تا تونو در میارم اگه بخواین به مردای دیگه چراغ سبز نشون بدین -داداش هر قرار دادی باید دو طرفه باشه تو هم حق نداری با دخترای دیگه بلاسی .. مامان نسترن : نازیلا راست میگه .. تو هم باید مال ما باشی .. با خودم گفتم بد معامله ای نیست . من دو تا دارم و اونا هر کدوم یه نصفه .. ولی باید به اندازه درسته به اونا حال بدم . نازیلا خیلی عطش داشت . پس از این که ارگاسمش کردم چون شرایط طوری بود که نمی تونستم توی کسش خالی کنم کیرمو گذاشت توی دهنش و پس از ساک زدن آبمو کشید و خورد .. چقدر آرومم کرد این حرکتش . قرار شد بعد از پریود بعدی قرص بخوره .. دیدم مامان قمبل کرده منتظره .. -الوعده وفا .. راستش دیگه دو تایی شیره منو کشیده بودند ولی واسه این که دستشو یعنی کونشو رد نکنم که بعدا بد عادت نشه کیر شل رو به سوراخ کونش چسبونده وقتی رفت توی کون مامان تا نیم ساعت داشتم اون کونو می گاییدم و آبم نمیومد .. فکر کنم اون روز یکی از بهترین روزای زندگی من بود . اون شب سه تایی کنار هم خوابیدیم و از اون شب به بعد هر شب سه تایی کنار هم بودیم . چند روز بعد خونواده پدری دومادم و خود آبجی نازیلا رضایت دادن که اعضای بدن شوهر خواهر به کما رفته مو اهدا کنن . و مدتی بعد یه چند روزی عزا داری کردیم و دیگه حالا از نظر شرعی هم مانعی بر سر راه سکس من و خواهرم نبود . مادرم که خب بیوه بود . فدای این دو نفر بشم من .. با این که دو نفریشون مدام برای هم نوشابه باز می کنن ولی همین که چشمشون به کیرم میفته ته دلشون می خواد که زود تر از اون یکی اونو به دهن بگیرن یا کونشونو بندازن روش .. پایان ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
میهمان
 
لذت گناه

صبح با صدای زنگ تلفن از خواب بیدار شدم . تا بفهمم چی شده صدا قطع شد ، قطع که نه ، رفت روی انسرینگ : ثمین ؟ ثمین کجایی ؟ ای بابا ! نگران شدم خب ! گوشیتم که ور نمی داری !
بدو بدو رفتم و خودم و رسوندم به تلفن :الو .. الو کاوه؟
- کجایی دختر ؟ از صبح ۱۰ بار زنگ زدم رو گوشیت ؟ خواب بودی؟
- خونه ام ! مرخصی گرفتم ... آره خواب بودم ! مگه چنده ساعت ؟
همزمان نگاه کردم به ساعت روی دیوار ، ۹:۳۰ بود ، ۱۱:۳۰ با الهام قرار داشتم . موبایلمو نگاه کردم ۵ تا میس کال از کاوه .
- تنبل ... خوبی حالا؟
آره آره ! معلومه خوبم ... دارم می رم با الهام خودسازی کنم تا امشب که میای ثمین همیشگیت باشم !
عزیزم ...
ساکت شد ، احساس کردم از چیزی ناراحته و نمی گه
کاوه؟ چی شده؟
با یه صدایی که از اعماق چاه در میومد گفت :
نمی تونم بیام ثمینم . می دونم که ناراحت می شی اما کسی که باید جام میومده ...
دیگه بقیه حرفاشو نشنیدم یعنی گوش ندادم بسکه عصبانی بودم ، حتی اگه سنگ از آسمون می اومد باید امشب میومدی بی معرفت . اینم شد زندگی آخه؟
****
تو ماشین که می رفتم به سمت تجریش ، احساس می کردم از قیافه ام همه می فهمن که یه اتفاقی برام افتاده ، دقیقن مثل دیروز سر کار که همه همکارام از نیش بازم فهمیده بودن کاوه قراره برگرده ، انقدر که الهام زنگ زد بهم :
تابلو جان ! کاوه قراره بیاد ؟
آره خوب ! فردا شب می رسه . چطور مگه ؟
بسکه آبرو بری . یه کاری کن حالا همه بتونن فردا شب رو توی رختخواب تجسمت کنن که چجوری داری ناله می کنی زیر کاوه ! یه ذره خوددار باش دختره خنگ !
خندیدم : خفه شو بی شعور ! جلوی رسولی و حامدی داری می گی این مزخرفاتو؟
نه بابا . کسی نیست ، بعدشم تو اگه خیلی نگرانی کسی نفهمه اون لبخند تابلوتو عوض کن ! صبح رسولی اومده می گه ، خانم رحیمی چه قدر خوشحاله ...
اه خاک تو سرم ! جدی می گی؟... خوب خوشحالم قراره شوهرم رو بعد ۲ ماه ببینم ، یه کسی بدهکارم؟
نه والله ! به شرطی که هر کاری کردین همشو با جزئیات برام تعریف کنیا ...
بمیری !
و خوشحال بودم ، تا ۲ ساعت پیش که بهم گفت هنوز این تنهایی قراره ۲ هفته دیگه تمدید بشه . قرار بود با الهام برم وکسینگ و آرایشگاه و بعدشم فرودگاه دنبال کاوه که همه چی خراب شد . یعنی خرابش کرد . آخه به من چه که اون کسی که جات قرار بوده بیاد نیومده ؟ مگه من آدم نیستم ؟
۳ سال بود ازدواج کرده بودیم ، تازه بعد از ۲ سال دوستی خیلی خیلی خوب . رابطمون با هم فوق العاده بود ، روابط عاشقانه ، درک و فهم متقابل و سکس ... هم کیفیت این رابطه و هم کمیتش انقدر بود که نبودنش واقعن مریض و عصبیم می کرد. لمسش ، شعورش برای ارضای طرف مقابل و بازیهایی که با هم می کردیم همه و همه منو معتاد کرده بود به این رابطه . همه چی خیلی خوب بود تا اینکه کاوه کار گرفت توی یه شرکت آلمانی که تو عسلویه پیمانکار بود و سفرها شروع شد ، اوایل همه چی سر جاش بود ، یک هفته خونه ، ۲ هفته کار ، نگفته پیداست که وقتی خونه بود از تو بغلش تکون نمی خوردم تا همه اون بغل خوب و بزرگش مال من باشه و برای ۲ هفته آینده ذخیره کنم. اما مگه می شد ؟ یه بار باهاش صحبت کردم و گفتم می ترسم از این نبودنت . گفت پولش و سابقش براش خوبه ، اما خب ما هر دو کار می کردیم ، پولش برام مهم نبود واقعن ، از زندگیم راضی بودم و کنارش بودنو می خواستم ، اما قانعم کرد که تحمل کنم ، و من تحمل می کردم و می دونستم این تحمل دو سر داره ، هم من و هم کاوه ، پس باید دووم بیاریم . چون همو دوست داریم . با بالاتر رفتن سابقه اش و مسوولیتش همه چیز ریخت بهم ، ۲هفته شد ، ۳ هفته ، ۱ ماه و این بار آخر۲ ماه و هنوزم قرار بود ۲ هفته دیگه ادامه داشته باشه.
تازه چند روز بود که پریودم تموم شده بود و تشنه سکس بودم ،یه زن تو اوائل ۳۰ سالگی اونم بعد ۲ ماه ، چه توقعی باید داشت ؟ تو این مدت چند باری خود ارضائی کرده بودم ، اما برای من هیچی خود کاوه نمی شد ، لمس تنم با دستاش ، احساس آرامشی که وقتی با هم می خوابیدیم تو تموم تنم می دوید ... احساس کردم حتی با فکر به سکس یه کم شرتم مرطوب می شه . داشت گریه ام می گرفت ، که اس ام اس اومد ، از الهام بود :
ثمین جونم ، از مهد آرمان زنگ زدن ، مثل اینکه باز دعوا کرده ، من باید برم مهد ، یکساعتی دیر می رسم سر قرار اما حتمن خودمو به قرار آرایشگاه می رسونم ، یکم بچرخ تا من بیام . بوس
فقط همینو کم داشتم ، ساعت رو نگاه کردم ، ۱۱:۱۵ ، یعنی تا یکساعت دیگه من چیکار کنم آخه ؟ اونم با این حالم ؟ از الهام حرصم گرفت ، بعد از خودم و زندگیم حرصم گرفت که همه چیز تو آخرین دقیقه ها عوض می شه و من توانایی تغییر هیچ چیزی رو ندارم . اون از کاوه و این هم الهام ! اااااااااااه!
خواستم جواب بدم که اصن بی خیال ، باشه یه روز دیگه ، که دیدم بهتره یه کم قدم بزنم و این حال و هوای بی حوصله و مریض ازم دور شه ، برم خرید ، آدمهارو ببینم که شادن و درگیر زندگی معمولیشون شاید باعث شه دیگه حداقل الان به سکس فکر نکنم اما ... کاش می رفتم خونه ...
قبل از تجریش از ماشین پیاده شدم و شروع کردم به قدم زدن و دیدن ویترین مغازه ها ، نیمساعتی قدم زدم و با حسرت به زندگی معمولی آدمها نگاه کردم ، اما هر کاری می کردم فکر لمس کاوه از ذهنم بیرون نمی رفت ، به چیز دیگه ای غیر از سکس نمی تونستم فکر کنم ، تا اینکه توی ورودی یه بوتیک زنونه ، یه شلوار جین خیلی خوشگل چشممو گرفت ، بلو جین ، با پاره گی توی قسمت رون بالای زانو و خیلی خوش دوخت . تن یه مانکن بود با یه کمربند قهوه ای ، خیلی خوشم اومد ، به اتیکت قیمت نگاه کردم ۶۰۰۰۰ تومن ! اول فکر کردم اشتباه دیدم تو همین حین یه صدایی شنیدم :
سلام خانم ، خیلی خوش اومدین ، بفرمایین ؟
فروشنده بود ، سرم وآوردم بالا و دیدم یه پسر ۲۷،۸ ساله ، خوش تیپ البته از اون مدل خوش تیپهایی که به عنوان فروشنده بوتیک انتظار می ره شلوار خوش فرم مشکی ، پلیور یقه هفت خاکستری و زیرشم یه تیشرت سفید ، جلوم وایساده با یه لبخند کج و ظاهرن مودب. لبخند مودبانه ای زدم و گفتم
سلام ، ببخشید این شلوار رو سایز ۳۴ اش رو دارین من پرو کنم ؟
البته که داریم خانم ، تشریف بیارین داخل تا من بهتون بدم امتحانش کنین ، ایشالا که بپسندین و افتخار بدین به ما که همچین مشتری موقر و زیبایی داشته باشیم
تو دلم گفتم : روزی به چند نفر این قصه ها رو میگی پسره زبون باز ؟ لبخند بی روحی زدم و مشغول تماشای اجناس داخل بوتیک شدم تا شلوار رو بهم بده . یه کیف D&G با پوست چرم کرم هم چشمم رو گرفت پرسیدم :
آقا ببخشید این چنده ؟
قابل نداره خانم ، شما بفرمائید این شلوار رو پا بزنین ، تا من کیفو کادو کنم براتون ، تمام اجناس ما متعلق به شماست .
ممنونم ، حالا شما بگین این چنده ؟
به خدا قابل نداره ، ۲۰۰ تومن قیمتشه ، اما شما هر چقدر خواستین بردارینش
چیزی نگفتم ، شلوار رو ازش گرفتم و پرسیدم
من کجا پرووش کنم ؟
ته مغازه سمت چپ . حالا چه عجله ایه؟ یه سری تاپ هم داریم ، ببینین شاید پسند کردین
تشکر کردم و رفتم سمت اتاق پرو ، تنها چیزی که الان دلم نمی خواست لاس زدن با یه پسر هیز بود ، شلوار رو پوشیدم و خیلی خوشم اومد ازش ، انگار برای پای من دوخته بودنش ، با توجه به قیمتش مطمئن بودم تقلبیه ، اما چیزی که خوشگله دیگه چه اهمیتی داره ؟ بهش گفتم که می خوامش ، بعد از کلی زبون بازی که مهمان باشید و چرا کیف و بر نمی دارین گذاشت داخل پلاستیک و در حالی که من داشتم کیف پولم رو در می آوردم تا حساب کنم گفت :
حالا که اصرار می کنین ، چشم ! هر چند بازم می گم مهمون باشین ، ۲۵۰ تومان !!
برق از سرم پرید!
آقا اشتباه نمی کنین ؟ اونجا که نوشته ۶۰ تومن ؟
۶۰ ؟ نه خانم! اون قیمت کمربنده نه شلوار !
یخ کردم ، همه حال خوبم دود شد و رفت آسمون ، احساس می کردم روی یخ لیز خودم و همه دارن با انگشت نشونم می دن و می خندن ، نگاهش کردم ، دیدم داره پوزخند می زنه . حس رقابت زنونه ام تحریک شد . خودم و جمع و جور کردم
بسیار خوب !پس نمی خوام ، ببخشین وقتتونو گرفتم
درحالیکه میومد به سمتم گفت
خانم من که گفتم قابل نداره ، ...
کنارم وایساد
... اگه بخواین تخفیف می دم
آخه نهایتن شما ۱۰۰ تومن به من تخفیف بدین هم نمی تونم ، بازم ببخشید...
شما ۶۰ تومن رو بدین هم کیف رو ببرین و هم شلوار رو ، البته ...
قبل از اینکه بفهمم چه اتفاقی داره میفته ، احساس کردم دستش رو گذاشت روی سینه ام ، انقدر شوکه شدم که نفهمیدم چقدر گذشت ، اولین عکس العملم نگاه به بیرون مغازه بود که ببینم کسی می بینه یا نه اما عین یه جوجه ترس خوده وایسادم و برای چند ثانیه تموم نشدنی هیچ عکس العملی نشون ندادم
جوووووون ....البته اگه شما با ما راه بیاین ، همینشم نمی خواد بدین
سریع خودمو جمع و جور کردم ، خودم و کشیدم کنار و با صدایی که انگار از ته چاه در میومد گفتم
دستتو بکش کنار عوضی ! نمی بینی حلقه دستمه ؟ بی شعور
خانم من جسارت نکردم ، شما هم زیبایی و هم خوش هیکل و خوش لباس ، اگه بدتون اومده عذر می خوام ، اما من سر حرفم هستم ، مطمئنم بهترین حال زندگی تو خواهی داشت باهام ، یه شلوار و کیف هم که چشمتو گرفته با خودت می بری ، این شمارمه ، اگه نظرت عوض شد بهم زنگ بزن
نمی دونم بخاطر اومدن یه مشتری دیگه داخل مغازه بود یا چی که کارتشو ازش گرفتم ... با سرعت از در مغازه اومدم بیرون ، سرم داغ شده بود و قلبم تاپ تاپ می زد ، اوین بارم نبود که هدف یه آزار جنسی قرار می گرفتم ، اما اولین بارم بود که عکس العملم انقدر منفعلانه بود . احساس می کردم که سر سینه هام سفت شده و به شدت خیسم ، باورم نمی شد که تحریک شده باشم از تماس یه دست غریبه !
نشستم کنار جدول ، نفس نفس می زدم ، موبایلم زنگ زد :
ثمین جونی ؟ من الان دم پارکینگ نبش میدونم ، کجائی قربونت برم ؟
با تته پته به الهام گفتم که تا ۵ دقیقه دیگه بهش می رسم ساعت و نگاه کردم ۱۲:۲۰ دقیقه بود ،اصلن متوجه گذر زمان نشده بودم ! با عجله رفتم به سمت محل قرار وقتی رسیدم بهش از دیدن قیافه ام ترسید
وا ! چته ! چرا رنگت پریده ؟
هیچی ، حالم خوب نیست ! بریم بشینیم یه جا یه چیزی بخوریم ؟
آره عزیزم ، فقط وقت آرایشگاه؟ ۱۲:۳۰ بود خوب؟
کنسلش کن ، اصلن حوصله ندارم
براش تعریف کردم که کاوه نمی آد، اون بیچاره هم فکر کرد این حال من به خاطر نیومدن کاوه است و بدون هیچ حرف اضافه قرار آرایشگاه رو کنسل کرد، رفتیم توی یه کافی شاپ توی بازار قائم ، الهام با هیجان از شیطنتای آرمان میگفت تا حال منو عوض کنه ، و من هنوز تو فکر دستی بودم که سینه منو لمس کرده بود و از فکر جمله ای که شنیده بودم بیرون نمی اومدم و هی خیس و خیس تر می شدم ، اصلن حرفای الهام رو نمی فهمیدم ، احساس می کردم الان همه می فهمن که من انقدر تحریک شدم ، با صدای الهام برگشتم به واقعیت
هوی ! ثمین ؟ کجایی بابا؟ حالا دو هفته دیگه میاد خوب ! عجبا ... می خوای خودم بیام ترتیبتو بدم که حالت خوب شه ؟
الهام یه کلمه دیگه بکی در این باره می شینم ۲ ساعت عر می زنما ! خفه شو !
باشه خب ! دیوونه !پاشو بریم خونه ما ، زنگ می زنم امیر بره دنیال آرمان می ریم اونجا یه فیلمی می بینیم یه ذره مزخرف می گیم می خندیم . پاشو
نه نه نه اصلن ، برو به زندگیت برس تا همین جاشم سر قرار آرایشگاه و مرخصی امروز خیلی علاف من شدی ، منم می رم خونه مامان اینا ، حال و هوام عوض می شه ...
داشتم الهام رو می پیچوندم ! قیافه پسره و کارش از ذهنم بیرون نمی اومد . بعد از کلی تعارف با الهام که می خواست برسونتم خونه مامانم ، بالاخره با دلخوری قبول کرد که من تنها باشم برام بهتره ، بیچاره الهام ! اگه می دونست ...
پیاده برگشتم به سمت همون مغازه . یه آهنربایی منو خواسته یا ناخواسته می کشوند به سمت اون جا ، از دور نگاه کردم دیدم پسره اونجاست ، کارتشو تو جیب مانتو لمس کردم ، با تردید درش آوردم و دیدم نوشته دامون ۰۹۱۲.... موبایلمو در آوردم ، اما به سرعت فهمیدم که کار احمقانه ایه زنگ زدن از شماره خودم ، یه کم بالاتر تلفن عمومی بود ، برگشتم به سمتش ، یه کارت تلفن خریدم و شماره گرفتم ...
الو ؟
الو سلام ، بفرمائید؟
آقای دامون ؟
بفرمائید خودم هستم ...
من ...من امروز اومده بودم...مغازتون ...
همون خانم خوشگله که شلوار وکیف می خواستین و زیادی خجالتی بودین ؟
بله .... خودمم
آخ جوووووون ، کار خوبی کردی زنگ زدی عزیزم ، الان کجایی؟
خیلی دور نیستم ..
اوکی ... ببین ، اسمت چیه راستی؟
سارا
اوکی سارا جون ، ببین اگه بتونی تا ۱۰ دقیقه نزدیک مغازه باشی ، من دم در وای میسم ، اومدی ویتریونو نگاه کن توی مغازه نیا تا بهت بگم چیکار می کنیم . باشه خانومی؟
باشه ...
گفتم باشه؟ انگار من دیگه من نبودم ، من ثمین ام ؟ یا سارا؟ هیچ اراده ای نداشتم ، یعنی ثمین نداشت ، سارا داشت منو می کشوند به سمت مغازه ، انقدر ذهنم به هم ریخته بود که حتی نمی تونستم تمرکز کنم که این کار می تونه خطر ناک باشه !

ادامه دارد
     
  
میهمان
 
لذت گناه - بخش دوم
از دور دیدمش ، دم در مغازه وایساده بود ، ساعت نزدیک ۲ بعد از ظهر بود ، خیابون کمی خلوت تر از قبل ، اما بالاخره خیابون ولیعصر هیچوقت بی رفت و آمد نیست ، انقدر هیجانزده بودم که مثل دختر ۱۸ ساله شده بودم که می ره سر اولین قرار عاشقونه ، قلبم تندتند می زد، می ترسیدم اما هیجانم به ترسم غلبه کرده بود ، رسیدم بهش ، از کنارش رد شدم و رفتم دم ویترین ، جرات نداشتم نگاهش کنم .
- سارا جون ، برو توی مغازه ، یه کم وایسا تا من بیام تو
بدون هیچ حرفی عین یه موجود بی اراده رفتم تو سراغ رگال تاپ ها و خودمو باهاشون مشغول کردم ، شنیدم داره با کسی حرف می زنه اما نشنیدم چی گفت ، بعد از چند لحظه اومد تو، خیلی عادی انگار مشتری باشم شروع کرد به من قیمت دادن ، کنارم وایساد ، گفت
همین جوری آروم آروم برو ته مغازه ، کنار اتاق پرو ،دست راست یه اتاقه که درش پرده ایه ، برو اونجا تا من خیالم راحت بشه کسی آماره اینجارو نزده و بیام پیشت جیگر...
همینجا ؟
آره جیگر ، همینجا می خوام بهت حال بدم ...
همین کارو کردم و یک دقیقه بعد توی اتاق بودم ، تعجب می کردم چطور وقتی برای پرو شلوار تو اتاق پرو بودم این اتاق رو ندیدم ، یه اتاق کوچیک با یه کمد خیلی کوچیک و یه تشک که کفش پهن شده بود ،نشستم گوشه اتاق، من واقعن این تو چیکار می کنم ؟ تو این فکر بودم که پرده کنار رفت و دامون اومد تو ...
نترس سارا جونم ! همه چیز حله!
نکنه یه وقت کسی بیاد تو مغازه ، اینجا که امنیت نداره ...
اصلن نترس ، اولن که الان سر ظهره و کرکره پایین باشه کسی مشکوک نمی شه ، بعدم به مغازه بغلی گفتم ، هوامونو دارن ، بعدشم من ۵-۶ دقیقه کشیک دادم ، همه چیز عادیه ، همسایه هام همه بچه باحالن
یه لحظه حالم از خودم بهم خورد ، سقوط به این سرعت مگه می شه ؟ یعنی من جنده ام که به همسایه اش گفته بپا تا من ترتیب اینو می دم ؟ حالا مگه فرقیم داره؟ الان اومدم اینجا که با این بخوابم ... پس لایقه همه جور ...
نشست کنارم ، دستشو گذاشت روی پام و آروم شروع کرد به نوازش
خانمی مانتو ، روسریتو در آر دیگه ...
بلند شدم که مانتو روسرویمو در آرم ، مانتو رو که در آوردم احساس کردم از پشت چسبید بهم و شروع کرد بازبونش گردنمو لیسیدن ، همزمان دستش رو گذاشت روی باسنم ، خیلی غیر ارادی و ناگهانی از جام پریدم و رفتم اونور اتاق ، یه جورحس دفاعی زنانه ، عصبانی شد :
ببین جنده خانم !من مسخره تو نیستم این همه ریسک کنم و تو مثل دختر ۱۵ ساله آفتاب مهتاب ندیده با من رفتار کنی ، اینجا محل کارمه ، اومدی عین آدم بدی و بری ، پس یه کاری نکن جوری جرت بدم که نتونی راه بری بعدش...
آخه من تا حالا... با کس دیگه ای ...
خفه شو ادای آدم حسابیارو در نیار ، بودی یا نبودی به من ربطی نداره ، الان اینجایی و باید به این حال بدی ، میل خودته عین آدم یا مثل حیوون ، خودت انتخاب کن !
مثل یه گوسفند مطیع برگشتم سر جام ، بااینکه حرفش خشن بود اما راست می گفت ، خودم اومده بودم ، پس اینبار بدون هیچ مقاومتی جلوش وایسادم . می دونستم این اداها مال قبل اینه که بیام اینجا ، حالا که اینجام ، خوب یا بد ، باید خودمو بسپارم به دستش
باریکلا دختر خوب...
فقط آروم باش لطفن
من کارمو بلدم نگران نباش
و اینم راست می گفت ، اینبار با برخورد لبش به گردنم ، تمام بار روحی این چند ساعته آزاد شد ، ناخودآگاه چشمامو بستم و آه کشیدم ...
جوووووون ، تازه هنو اینو ندیدی سارا جون ، آهه اصلی مونده
صورتمو آورد بالا ، شروع کرد لبای قفل شده ام رو بوسیدن ، همزمان دستش از رو لباس سینه هام رو فشار داد. زبونش رو فرستاد توی دهنم ، منم شروع به همکاری کردم ، همه چیز از ذهنم رفت ، دلم سکس می خواست و سکس اونجا بود ، لبام رو می مکید و سینه هام رو فشار می داد ، دستش از روی لباسم لغزید و از زیرش رفت بالا رسید به سوتینم ، چنان فشاری داد سینمو که ناله کردم
آروم ...
این بیشتر حشریش کرد . سریع منو نشوند روی زمین ، با یه حرکت تاپمو در آورد ، مشغول در آوردن لباسهای خودش شد ، سینه کم مویی داشت اما هیکلش ورزیده بود ، نمی دونم چی توی نگاهم بود که گفت
کیرم بهت می دم سارا جون ، صبر داشته باش...
دستشو برد پشتم و قلاب سوتینم رو باز کرد ، نوک سینه های نه چندان بزرگم بدجوری برجسته شده بود
جووون ، تو متاهلی انقدر سینه هات لیموئیه؟
و همونطور لبامو بوسید و با زبونش یه خط از روی گردنم کشید تا خط سینه هام ، بدون اراده دراز کشیدم ، اونقدر خیسس بودم که خیسی ام از شرتم داشت به شلوارم سرایت می کرد، دیگه ذره ای مقاومت تو وجودم نبود یا ذره ای عذاب وجدان . هرچی بود لذت بود و لذت ... لذت گناه
سینه هامو خورد و مکید و با دستی که آزاد بود دگمه های شلوارم رو باز کرد ، شلوارم رو کشید پایین ، شرت نخیه سفیدم خیس خیس بود
وای دختر ! تو چرا مثل دختر ۱۵ ساله ای ؟ چرا انقدر خیسی؟... کیر می خوای؟....خوب پس چرا ناز می کنی؟
شرتمو زد کنار و افتاد به جونم ، کارشرو خوب بلد بود ، می مکید و می لیسید و انگشت می کرد و از بالا به پایین زبون می زد ، همزمان انگشتشو تند تند می کرد توش و من از اینکه دیشب خودمو تمیز نکرده بودم خجالت می کشیدم . اما خجالت از کی ؟ خفه شو ثمین /سارا ... خفه شو
من از لذت فقط به خودم می پیچیدم و ناله می کردم . کم کم به حرف زدن افتادم ، خجالتم ریخته بود
بخورش ، تند تند بخور ، بیا بالاتر ....آخ ....
احساس کردم دارم ارضا میشم ، نمی دونم اون کارشو خیلی خوب بلد بود یا من خیلی حشری بودم ، ترسید ، ازم پرسید که ارضا شدم ، با حرکت سر تایید کردم ، اما بهش فهموندم که این ارضای اصلی نیست و من هنوز می خوام .شرتم رو در آورد . بلند شد جلوم وایساد ، می دونستم منظورش از این حرکت چیه ، کمربندو شلوارشو باز کردم و از رو شرت شروع کردم به نوازش کیرش ، این دیگه کیه ؟ بعد از این همه مدت هنوز کاملن راست نشده بود ، درش آوردم ، و آروم کردم توی دهنم ، شروع کردم به مکیدن ، می دونستم که منم کارمو خوب بلدم ، با ریتم تند و تندتر شروع کردم به خوردن ، همزمان با خودم هم بازی می کردم ، فهمید که هنوزم آماده ام ، خوابید روی زمین ،و ازم خواست بچرخم و همزمان هر دوی برای هم بخوریم ، هیچوقت تو زندگیم همچین لذتی رو تجربه نکرده بودم ، نمی دونم با هام چیکار می کرد ، فقط می دونم نزدیک بود از شدت لذت چند بار گازش بگیرم در حال مکیدن . کیرش بزرگ بود و کلفت ، چقدر؟ نمی دونم ، اما می دونم که بزرگ بود.
بلندم کرد، یه کاندوم از کشو در آورد ، ازم خواست که با دهنم بکشم روی کیرش ، این کارو که کردم ، منو خوابوند روی زمین به پشت ، چند باری با کیرش ضربه زد بهم ، و اروم آروم کردش تو ، واااااااای ، تجربه لذت و درد با هم ، نفسم بند اومده بود ، بعد از ۶ هفته سکس نداشتن ، تنگ شده بودم ، اما اونهمه خیسی کمک کرد که درد قابل تحمل بشه ، انقدر آه و ناله کردم که دستشو گذاشت روی دهنم
سسسسس، دوس داری خانوم کوچولو؟ کیرمو دوس داری؟ ...
اوهوم ...
گفتم یه جوری می کنمت که تا حالا ندادی ... مگه نه؟
آره ...
منو چرخوند ، خوابوند روی زمین ، رو به زمین و پشتم به اون بود ، دوباره شروع کرد ، این بار به سرعت ، از پشت هیکلش رو انداخت روم و سینه هام رو چنگ زد ، همزمان با اون خودمم با کلیتوریسم بازی میکردم و ناله می کردم ، وقتی کیرش می رفت تو ، واقعن نفسم بند می اومد ، یک دفه سرمو برگردوند و گفت
وقتی می کنمت منو نگاه کن و بگو دامون منو جر بده ، منو بگا... حرف بزن .. ساکت نباش
بکن منو دامون ، بکن ، تندتر .... آخ ....کیرتو می خوام ... دامون
ضرباتش تند تر و سنگینتر ، فهمیدم داره میاد از یه چیزی می ترسیدم که تو همون وضعیت گفت
بریزم تو دهنت ؟
نه دوست ندارم
گه خوردی دوس نداری
به سرعت منو چرخوند، قبل اینکه بتونم فرصت کنم عکس العملی نشون بدم ، نشست روی سینه ام ، کاندومو در آورد ، کیر بزرگشو کرد توی دهنم ، خواستم مقاومت کنم که با یه چک توی گوشم سریع بهم فهموند که حدم کجاست ، کیرشو کرد تو دهنم بهم گفت
بخورش جنده خانم ، وگرنه هرچی دیدی از چشم خودت دیدی
ناچاربا اکراه شروع کردم به مکیدن ، اما شروع کرد توی دهنم به عقب و جلو کردن ، بعد از چند بار عقب و جلو داشتم به حالت تهوع می افتادم و شروع کردم به دست وپا زدن ، فهمید و از روم پاشد و وایساد جلوم ، بلند شدم و کیرشو کردم تو دهنمو همزمان براش شروع کردم به بازی تا آبش بیاد ،سرعت حرکتامو بیشتر و بیشتر کردم و از فریادش متوجه شدم داره میاد ، و اومد ، توی دهنم ، چشامو بسته بودم و تمام عضلاتم و سفت کرده بودم که بالا نیارم ... مجبور شدم با اکراه همه آبشو غورت بدم کاری که هیچوقت نکرده بودم ... همزمان ، به شدت بدنم تکون خورد و برای بار سوم ارضا شدم ....

***

لباسامو که می پوشیدم ، سعی می کردم به هیچ چیز فکر نکنم. مطلقن هیچ چیز ، دامون رفته بود که در مغازرو باز کنه ، منم لباس پوشیده بودم و نشسته بودم گوشه اتاق با یه بدن کوفته . ارضا شده و یه ذهن آشفته ، یدفه دامون اومد تو و گفت
سارا جون ! ببخش من چیزی ندارم بدم بخوری یکم مزه دهنت عوض شه ، هر وقت خواستی بیا برو ... امن امنه .
اینو گفت و بدون اینکه تو صورتم نگاه کنه رفت بیرون ، کیفمو برداشتم ، اروم از اتاق اومدم بیرون ، رفتم خودمو مشغول کردم با لباسا که بهم بگه کی برم بیرون ، علامت داد، سرمو انداختم پایین و از در مغازه اومدم بیرون ...
با خودم فکر می کردم الان و بعد ازبیرون اومدن از اون اتاق من ثمین رو جا گذاشتم و سارا اومدم بیرون ؟ من یه زنم که سکس می خواست و به حقش رسید یا یه جنده بی لیاقت ؟ اونکه صبح ازخونه در اومد قطعن ثمین بود اما اینکه داره برمی گرده چی؟ ثمین یا سارا؟
سارا خانم .... سارا خانم
برگشتم به سمت صدا ، دامون بود ، در حالیکه نفس نفس می زد .
سارا خانم ... خریداتونو جا گذاشتین
بسته شلوار و کیف رو به سمت من دراز کرد. با تردید بسته رو ازش گرفتم و بدون هیچ حرفی خواستم برگردم که براهم ادامه بدم اما ...
سارا... این رفیق من ... حمید ، که مواظب بود کسی نیاد ... می گه تا ۱ میلیون میده اگه شما ....
بقیه حرفشو نشنیدم ، چون نگاهم روی حلقه توی دست چپش ثابت مونده بود . ثمین یا سارا ؟
     
  
صفحه  صفحه 47 از 125:  « پیشین  1  ...  46  47  48  ...  124  125  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA