انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 61 از 125:  « پیشین  1  ...  60  61  62  ...  124  125  پسین »

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


مرد

 
حسام و مادر دوستش قسمت دوم و پایانی

بدجور با افکار خودم درگیر بودم احساساتم درهم بود، هم احساس میکردم بهم تجاوز شده هم حس می کردم یه بچه تحقیرم کرده هم حس جنسیم بیدار شده هم حس کنجکاویم هم حس خشم هم حس دلسوزی، کلا قاطی کرده بودم. ولی چیزی که مطمئن بودم این بود که با دری که من با لو ندادنش براش باز کرده بودم دیگه ول کن نبود.
فردا صبح باز تو خونه که تنها شدم اومد درب خونه رو زد میدونستم خودشه چون بعد دیپلم ادامه تحصیل نداد روزا علاف و بیکار تو خونه بود . از چشمی در که کسی رو ندیدم درو باز نکردم کلی زنگ زد شاید نیم ساعت بعد که خسته شد رفت. خوبیش این بود که همسایه بغلیمون نبودن وگرنه مشکوک میشدن.
شب که بازم طبق معمول اومد پیش پسرم موقع شام پختن دخترمو اوردم تو آشپزخونه که تنها نباشم بتونه بیاد سراغم، سر شام آخر از همه اومدم که پیشش نشینم، بعد شامم به بچه ها گفتم جمع کنن که من بعدا بیام بشورم. اینجوری تمام راهاشو بستم که بخواد بهم دست بزنه. معلوم بود حسابی حرصش گرفته ولی کاری از دستش بر نمیومد.
فردا صبح اومد پشت در شروع کرد به زنگ زدن منم درو باز نکردم کلی زنگ زد بعد محکم شروع کرد به کوبیدن به در و کل راهرو رو به سروصدا انداخت. ترسیدم که همسایه ها بریزن بیرون ظاهرا این پسره از هیچی نمی ترسید، مجبور شدم درو باز کنم سریع پرید داخل و درو پشت سرش بست. با عصبانیت پرخاش گفتم چی می خوای لعنتی؟ خندید و گفت تو رو می خوام عزیزم. خواستم هولش بدم که بره بیرون مقاومت کرد و گفت: صبر کن صبر کن می خوام صحبت کنیم. خودمو کشیدم کنار اونم رفت رو مبل نشست منم ایستادم روبروش


- حسام: واقعا تو چه احساسی داری وقتی بهت دست می زنم؟ خوشت میاد یا بدت میاد
- حالم ازت به هم میخوره پیش خودم میگم تو چقدر نامردی که به مادر دوستت نظر داری
- حسام: می تونیم با هم کنار بیایم میدونی که ترسی ندارمو هر وقت بخوام می تونم انگشتت کنم ولی میتونی از دستم خلاص بشی کافیه یه بار زیرم بخوابی و بدنتو بزاری در اختیار من
- تو یه آشغال بی شرفی، این آرزو رو با خودت به گور میبری تو فقط یه مشکل داری اونم اینه که تنبیه نشدی اگه تنبیهت میکردن می فهمیدی با بزرگترت چجوری حرف بزنی
- حسام: اتفاقا من باید تو رو تنبیه کنم مثل اینکه کم انگشتت کردم باید ایدفعه جلو شوهرت انگشتت کنم که بفهمی دنیا دست کیه
- پاشو... پاشو که دیگه وقتت تمومه باید بری خونتون
- باور کن مریم که ضرر میکنی من دوستانه یا به زور بالاخره تو رو میکنم ولی حاضرم باهات کنار بیام می تونم فقط از کون بکنمت که به شوهرتم خیانت نکرده باشی، کست مال شوهرت


رفتم جلو یقه لباسشو کشیدم که بلند بشه بندازمش بیرون اون بلند شد مچ دستمو گرفت و شروع کرد به مقاومت و با من گلاویز شد، تمام زورمو به کار میبردم ولی واقعا حریفش نمیشدم اون عین کشتی گیرا دستشو دور کمرم حلقه کرده بود و می کشید به همه طرف هرچی بیشتر بهم فشار میاورد عصبی تر میشدم و زور بیشتری میزدم دیگه نفسم بند اومد و سرم گیج رفت و شل شدم اونم ولم کرد، خوابیدم روی زمین شروع کردم نفس نفس زدن طوری که نمی تونستم حتی حرف بزنم. اون در حالی که خودشم نفس نفس شدید می زد ایستاد بالا سرمو زل زد تو چشام منم با حرص نگاهش میکردم. زانو زد کنارمو دست راستشو گذاشت روی صورتمو شصتشو آروم میکشید روی گونه چپم. من هنوز نفسم بالا نیومده بود و هیچ مقاومتی نمی کردم فقط از حرص دندونامو قفل کرده بودمو زل زده بودم تو چشاش



اون دستشو آروم از روی صورتم به پایین حرکت داد روی گردنم کشید، بالای سینم، روی سینم کشید، اومد روی شکمم تا دستش رسید به بالای کش شلوارم که در ادامه حرکتش دستشو برد زیر کش و مستقیم برد داخل شورتمو روی عضو تناسلی ثابت شد طوری که انگشت وسط دستش روی شکاف بود. من دیگه روم نمیشد تو چشاش نگاه کنم سرمو چرخوندم به پهلو. اونم بدون اینکه دست راستشو تکون بده دست چپشو گذاشت رو سینمو شروع کرد به مالوندن من ناخوداگاه چهره شوهرم اومد تو ذهنمو چشام پره اشک شد اونم اینو که دید دست چپشو برد زیر سرم و سرمو چرخوند سمت خودش، من در حالی که صورتم پره اشک بود نگاهمو برگردوندم، گفت«به من نگاه کن» شروع کرد به تکون دادن انگشت وسط دست راستش روی شکاف آلتمو دوباره گفت«نگاه کن»، من در حال گریه تو چشاش نگاه کردم، صورتمو آورد بالا نزدیک صورتش و لبشو مماس لبم کردو گفت:« دیدی کوچولو! دیدی شدی بره کوچولوی رام من؟ دیدی تونستم رامت کنم؟». بعد دستشو از تو شرتم درآوردو سرمو آروم گذاشت رو زمینو بلند شد گفت:« نگران نباش فعلا نمی کنمت واسه امروزت بسه» بعد از خونه رفت بیرون.


من همیطور روی زمین افتاده بودم کلا نای حرکت نداشتم فقط داشتم فکر میکردم، فکرای درهم، من میتونستم نزارم کار به اینجا بکشه ولی خودم گذاشتم یعنی مشکل از خودم بود شدیدا دچار ترس شده بودم احساس میکردم این جریان زندگیمو نابود می کنه واقعا باورم نمی شد گذاشتم دستشو تو شرتم بکنه اگر قرار بود من خیانت بکنم چرا به خاطر این بچه یا چرا تو این سن و سال. نمیدونستم چیکار کنم برام عجیب بود که من تسلیم شدم ولی اون از یه حدی بیشتر نرفت باید صبر می کردم ببینم کار به کجا می کشه.
ظهر شوهرم به پسرم گفت که این حسام شورشو دراورده هرشب میاد خونمون، پسرم عصبانی شد و شروع کرد داد و بیداد که نمیزارین شب راحت برم بیرونو تو خونه ام ولم نمیکنینو.... که در نهایت شوهرم کوتاه اومدو بازم شب حسام اومد خونمون. ایندفعه تلاش نکردم که تنها گیرم نیاره احساس می کردم اون در نهایت موفق میشه واسه همین نمی خواستم مقاومت کنم، طبق معمول وقتی تو آشپزخونه مشغول کار بودم به بهانه آب خوردن اومد پیشم. من پای اجاق گاز کار می کردم اومد کنارم دستشو گذاشت روی باسنم و لنبرای باسنمو فشار داد و گفت:« بره کوچولوی من چطوره؟... فردا صبح میام پیشت کارت دارم» من نه حرکتی کردم نه چیزی گفتم اونم دستشو انداخت دور سرمو محکم سرمو چرخوندو لبمو بوسید و رفت. اون شب چون مقاومت نکردم دیگه کاریم نداشت چون خیالش از بابت فردا راحت شده بود.


صبح ساعت 8:30 داشتم صبحانه میخوردم که در زد منم درو براش باز کردم. اومد تو و میزو دید گفت بشین بقیه صبحانتو بخور من گفتم نمی خورم. اومد بازومو گرفت منو نشوند روی صندلی گفت بخور. خودشم ایستاد پشت سرم دستاشو گذاشت رو شونه هام . من گفتم باید با هم صحبت کنیم. اون دستاشو از دو طرف گردنم آورد روی سینم دوتا دکمه ی بالای لباس بافتنیمو باز کرد بعد دستاشو از بالا برد داخل لباسمو کرد تو سوتینم و با دوتا دستاش سینه هامو از داخل سوتین گرفت. من بی حرکت بودم فقط وقتی سینه هامو گرفت چشمامو بستم. چند لحظه تو همن حالت موند بعد سینه هامو از تو سوتین و لباسم کشید بیرون و ول کرد و اومد صندلی رو به روم نشست و گفت حالا هم بخور هم حرف بزن ولی باید صبحانتو تا ته بخوری. من در حالی که سینه هام از بالای یقه لباسم درومده بود و آویزون بود شروع کردم به خوردن چای شیرین تا تموم بشه اونم فقط نگاه میکرد. بهش گفتم چی تو فکرته چیکار می خوای بکنی؟. اون گفت می خوام باهات بازی کنم می خوام بهت ثابت کنم جسمت مال منه، من تصاحبت کردم.


صبحانم که تموم شد پاشدم وسائل رو جمع کنم موقع دولا شدن روی میز سینم آویزون شد ، حسام شروع کرد به خندیدن اومدم سینمو بکنم تو لباس که بلند شد گفت کی به تو گفته دست به پستونت بزنی؟. بعد اومد بازوی منو گرفت و برد دم آینه قدی کنار در خودش از پشت چسبید بهم و دستاشو دور شکمم حلقه کردو دهنشو چسبوند در گوشم گفت: نگاه کن چقدر خوشگل شدی؟ حیف نیست پستونای به این خوشگلی رو نندازی بیرون؟. بعد شروع کرد به باز کردن بقیه دکمه های لباسم و لباسمو از تنم در آورد بعد سوتین خالیمو باز کرد حالا بالا تنم کاملا لخت بود، شروع کرد دورم چرخیدن و نگاه کردن، گفت: حالا برو ظرفا رو جمع کن. نیم ساعت من با بالا تنه لخت کارامو انجام دادم و حسام داشت فقط نگاه می کرد. بعد اومد جلو و بازوی منو گرفت برد تو هال جلوی آینه این دفعه شلوار و شورتمو با هم گرفت کشید پایین و پاهامو از تو شلوار در آورد و رفت عقب، حالا من لخت مادرزاد بودم جلوش. سردم بود ناخودآگاه می لرزیدم اون فقط نگاه میکرد انگار لذتش فقط از نگاه کردن بود. گفت برو آشپزخونه بقیه کاراتو انجام بده گفتم کاری ندارم. عصبی شده بودم بدجور داشت بازیم میداد گفتم بالاخره چیکار می خوای بکنی؟ اومد جلو و بازومو گرفت و منو کشید سمت اتاق خواب پسرم و خوابوند روی تخت و خودش نشست کنارم. کف دستشو گذاشت رو شکمم و آروم حرکت داد، شروع کرد آروم به نوازش بدنم، پهلوهام، سینه هام، زیر بغلم، بازوم، گونه هام، نرمی گوشم، ساق پام، رونای پام، عضو تناسلیم... به این قسمت که رسید خودشو کشید وسط تخت و پاهامو باز کرد، شروع کرد با انگشت باهاش بازی کردن شصتشو میکشید وسط شکافم با دو تا انگشت غده بالاشو فشار می داد بعد سرشو آورد لای پاهام و شروع کرد با زبون باهاش بازی کردن حتی زبونشو می کرد داخل دیگه به اوج لذت رسیدمو بدنم شروع کرد به لرزیدن و بی حال روی تخت ولم کرد.


بعد از ارضا کردن من بلند شد و از خونه رفت بیرون، برام عجیب بود که هیچ کاری واسه خودش نکرد نه لباسشو در آورد نه از من چیزی خواست ولی چیزی که بود دیگه دیواری بینمون نبود من عین یه زن خراب بدنمو در اختیار بچه ای که 22 سال از خودم کوچکتر بود گذاشتم و اجازه انجام هر کاریو بهش دادم. شاید چون تا حالا کسی اینقدر جسور نبوده که باهام اینجوری رفتار کنه من تا حالا این کارو نکرده بودم و اگر قبلا هم تو همچین موقعیتی قرار می گرفتم همین راهو می رفتم.


شب اومد خونمون تو آشپزخونه که کار می کردم همش منتظر بودم به بهانه ای بیاد سراغم انگار خودم دلم می خواست کسی انگشتم کنه. بالاخره اومد سریع 1 شیشه شبیه دارو از جیبش دراورد گذاشت گوشه کابینت و بهم گفت بیا اینجا من اومدم جلوش اون گفت زانو بزن. گفتم چیکار میخوای بکنی همه خونه ان هر لحظه ممکنه یه نفر بیاد اینجا. دستشو گذاشت رو شونمو محکم فشار داد که زانو بزنم و گفت اگه می ترسی کسی ببینتت کارتو سریع انجام بده. بعد دکمه شلوارشو باز کرد و آلتشو درآورد و گفت دهنتو باز کن، دیگه به من فرصت اعتراض نداد آلتشو کرد تو دهنم و با دستاش دو طرف سرمو گرفتو شروع کرد به تلنبه زدن من حتی نمی تونستم درو ببینم که خیالم راحت بشه از ترس قلبم داشت از حرکت می ایستاد، سعی کرد آلتشو تا ته فرو کنه که خورد ته دهنم و من اوق زدم، از این قضیه خوشش اومد و هی تکرار می کرد که دید دیگه داره صدای اوق زدنم زیاد میشه ادامه ندادو شروع کرد معمولی تلنبه زدن بالاخره آبش اومد و ته گلوم خالی کردو گفت: همرو قورت بده که جایی رو کثیف نکنه بوش در بیاد منم همشو قورت دادم اونم آلتشو تمییز از دهنم در آورد و کرد تو شلوارش بعد رفت شیشه ای که با خودش آورده بود رو آورد و گفت یه قلپ بخور. گفتم این چیه گفت حرف نزن و فقط بخور من خوردم ولی مزه بدی داشت. گفت: «نگران نباش روغن کرچک بود امشب یه خورده بیشتر می ری دستشویی فقط یادت باشه نه شام میخوری نه صبخانه فقط مایعات میخوری اگرهم گوش نکنی کاری باهات میکنم که پشیمون بشی». اون رفت تو اتاق منم چند دقیقه بعد رفتم، دیدم همه عادین پسرا تو اتاقشونن شوهرو دخترم هم تو هال کسی نمیدونست من چند دقیقه داشتم واسه دوسته پسرم ساک میزدم و همه چیز عادی بود!. حال تهوع بهم دست داده بود تازه روغن کرچک داشت هضم میشد به همین بهونه هم شام نخوردم. اون شب من تا صبح پنج بار رفتم دستشویی و فقط اسهال و مدفوع بود که از بدنم خارج می شد. میشد حدس زد واسه صبح چه برنامه ای برام داره.


صبح همه رفتنو و من موندم با اتفاقاتی که هرگز مشابهش تو زندگیم رخ نداده بود. اینقدر تو رخت خواب وول زدم که ساعت 8 زنگ درو زدن وقتی اومد تو خیلی عادی رفتار کردو ازم صبحانه خواست به نظر میومد از خونه نیومده بود چون با خودش کوله پشتی آورده بود. صبحانشو که خورد بهم نگاه کردو گفت: تا حالا از پشت دادی؟ من فقط نگاهش کردم دوباره که با اخم تکرار کرد با سر علامت دادم نه. گفت: پس کارمون امروز زیاده. دست منو گرفتو برد اتاق دوست نداشتم رو تخت زناشوییم این کارو بکنم ازش خواستم که به اتاق پسرم بریم ولی قبول نکرد. دیگه کاملا معلوم بود که می خواد از پشت باهام سکس کنه کمی استرس داشتم چون میدونستم که به سکس نامتعارف علاقه داره واسه همین معلوم نبود می خواد باهام چیکار کنه. منو دوزانو نشوند کنار تخت و خمم کرد روی تخت و شکم و سینه و پهلوی صورت و دستامو به صورت باز گذاشت روی تخت اینجوری باسنم از پشت کاملا در اختیارش بود ولی عجیب بود که لباسمو در نیاورد. شروع کرد با کف دستش باسن و لای پاهامو مالوندن بعد خودش به همون حالت دولا شد و خوابید روم با اینکه زانوم رو زمین بود و بالا تنم رو تخت، فشار زیادی بهم میاورد که نفسم داشت بند میومد. دهنشو چسبوند در گوشمو گفت: دیدی ماده شیر وحشیم که چنگو پنجول مینداخت چطور مثل بره اهلی شده؟ حالا ببینم چقدر میتونی زیرم دووم بیاری.


بلند شد ایستاد و به من گفت که تکون نخورم. رفت سراغ کوله پشتیش و شروع کرد چیزایی از توش در آوردن من سرم رو تخت بودو نمی تونستم ببینم چیکار میکنه و فقط به صداها گوش میدادم. اومد سمتمو دوتا شیشه کوچیک گذاشت جلو صورتم. من گفتم دیگه هیچی نمیخورم. اونم پوزخند زدو گفت: نترس خوردنی نیست بی حس کننده و چرب کنندست واسه اینکه زیاد سروصدا نکنی. بعد منو بلند کردو با آرامش شروع کرد به در آوردن لباسام و منو لخت مادرزاد کرد، منو چرخوندو یه دونه با کف دست زد روی باسنمو گفت مثل قبل رو تخت دولا شو. اومد پشت سرم رو زانوهاش نشستو شروع کرد با انگشت با باسنم بازی کردن. اول شیشه اسپری لیدوکائین رو برداشت وزد رو سوراخ باسنم که باعث شد حسابی بسوزه و بازم با انگشتش شروع کرد به مالوندن بعد روغن ریخت رو سوراخم و کمی مالوندو انگشت سبابشو فرو کرد داخل، فضای اتاق کاملا ساکت بود اون نوبتی همه انگشتاشو داخل باسنم چرخوند منم بی حرکت بودمو چشمامو بسته بودم. پاشد و لباساشو درآورد و رفت پشتم گفت:« سعی کن زیاد جیغ نکشی خواستی بکشی هم تو پتو بکش که صدات بیرون نره». نوک آلتشو گذاشت رو سوراخ باسنم و به صورت ناگهانی و پیوسته شروع کرد به فشار دادن، چنان دردی وجودمو گرفت که دهنمو کردم تو پتو و فقط نعره می زدم، نفسم بند اومده بود حالت تهوع گرفتم واقعا تنها چیزی که نداشتم لذت بود. آلتش بالاخره رفت داخل تو همون نیمه اول عقب جلو میکرد من حس میکردم دارن خنجر تو باسنم میکنن، تا ته که فرو کرد یه حس درد و خارش تو رودم حس کردم بعد شروع کرد به تلنبه زدن. من حس تحریک جنسی نداشتم فقط وقتایی که آلتشو بیرون می کشید احساس خروج مدفوع می کردم، واقعا فکرشم نمی کردم اینقدر از پشت دادن دردناک باشه البته تقصیر حسام هم بود که میخواست در یه حرکت راهو باز کنه.



وقتی ارضا شد آلتشو کشید بیرون و گفت تکون نخورم پاشد شیشه ها رو گذاشت تو کوله پشتیشو بعد چند دقیقه گفت پاشو. بلند شدم ایستادم دیدم آلتش و اطرافش پره خونه دست زدم لای چاک باسنم دستم خونی شد تازه فهمیدم چه بلایی سرم اومد که اونقدر درد داشت. منو برد حموم و باسن من با آلت خودشو شست و لباسشو پوشید و سریع رفت. من موندمو یه باسن پاره. سوراخم میسوخت و نبض میزد، هنوز کم کم ازش خون میومد با اینکه جثه حسام هنوز جوون بود ولی آلت نسبتا بزرگی داشت. مجبور شدم لای چاک باسنمو پره دستمال کاغذی کنمو یه نوار بهداشتی بزارم روش بعد لباس بپوشم. اینجوری بچه ای که از نصف منم سنش کمتر بود منو تو میانسالی تبدیل به زنی خراب کرد. فکر می کردم قضیه تموم شده ولی واسه من تازه شروع شده بود...

نوشته:مریم پایان
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
مخ عمه جونمو زدمو کردمش قسمت اول

سلام به همه بچه ها

اسم من سروشه و از یکی از شهرستانای خراسان شمالیم هیجده سالمه و امسال کنکوریم . میخوام داستان اولین سکسم با عمم رو که بسیار جذاب و خاطره انگیز بود رو براتون تعریف کنم . از عمم براتون بگم که از اندام سکسی چیزی کم نداره ، قدش حدودن ۱۷۵ و وزنشم حدود ۷۰ ، کون و رونای توپری داره ، پستونای نسبتن بزرگی هم داره ، یه کون بزرگ و برجسته ایم داره که هر کیری رو بی اختیار راست می کنه ، چهرشم که فوق العاده زیبا و جذاب و دوست داشتنیه و من همیشه آرزو داشتم که حتی فقط برای یه بارم که شده بتونم بدن لختشو ببینم . رابطه من با عمم خیلی خوب بود راحت راجب دوست دخترام و مشکلاتم باهاش حرف می زدم البته دور از چشم مامان و بابام و عمم هم پایه بود و مشتاقانه بهم کمک میکرد تو همه مسایل البته اصلن حرفا و رابطه جنسی و سکسی نداشتیم آخه می ترسیدم همه چی خراب بشه واسه همین اصن راجب این چیزا باهاش حرف نمی زدم تا اینکه دیگه طاقت نیاوردم و یه فضای مناسب که پیش اومد با یه نقشه مخشو زدم .



من دو تا عمه دارم که اون یکی رو که کوچیکتر بود رو خیلی دوست داشتم و مدام تو دلم قربون صدقش می رفتم و همش تو دلم آرزو می کردم که اونو بکنم تا این که سر یه فرصت مناسب تونستم به این آرزوم جامه عمل بپوشونم ، ماجرا از اونجا شروع میشه که روز جمعه بود و وقتی که از آزمون گزینه دو برگشتم خونه مامانم گفت که برو امروز درساتو تموم کن قراره فردا شب بری پیش عمت بمونی آخه شوهر عمم واسه یه مأموریت کاری از طرف شرکتشون می خواست بره عسلویه و قرار شد اون چن روز رو که شوهر عمم نیست من برم خونشون بمونم تا بتونم به عمه جونم تو کاراش کمک کنم . بچه های عممم یه پسر و یه دخترن که هردو دبستانین منم که از مدت ها پیش تو کف عمم بودم با خودم گفتم هر طوری شده باید فردا مخ عممو بزنم وگرنه این آرزو رو با خودم به گور می برم ،



رفتم تو اتاقمو کتابامو ریختم جلوم مثلن درس میخونم و تو فکرم دنبال یه راهی واسه مخ زنی بودم سه ساعت فکر کردم ولی به یه راه مطمئن و بی خطر البته با یه سوراخ موش واسه فرار و بهانه پیدا نکردم آخرشم کلافه شدم و رفتم حموم . بعد اصلاح صورتم نوبت پشمام یعنی همون موهای کیر که شد یه فکر عالی زد به سرم پشمامو نزدم و اومدم بیرون . خلاصه شد شبی که باید می رفتم شام خونه عمم اینا. موقع رفتن اونجا از داروخانه باند و وسایل بانداژ گرفتم و رفتم تو پارک نزدیک همون جا دستمو بانداژ کردم و رفتم خونه عمم اینا . شام که خوردیم بچه ها رفتن سراغ کامپیوترشون که تو اتاقشون تو طبقه بالا بود. من موندم و عمه جونم و دل سوزوندناش واسه دستم . رفتیم جلو تلویزیون درازکش فیلم نگاه میکردیم که وقت اجرای نقشه رسید من هی میرفتم تو اشپزخونه به بهانه آب خوردن دستمو میکردم تو شلوارمو با حرکاتی که عمم متوجه مشکل بشه کیرمو میخاروندم بار پنجم که رفتم عمم پشت سرم اومد و دستم رو تو شلوارم دید ولی به روش نیاورد بهم گفت سروش جان عزیزم مشکلی پیش اومده ؟



من با اظهار ناراحتی و کلافگی گفتم نه چیزی نیست اگه میشه یه شلوار کردی گشاد بده این گرم کن که تنمه اذیت میکنه و اونم بایه لبخند یه کم معنی دار گفت باشه بیا بهت بدم رفتم گرفتم پوشیدم ولی بعد یه ربع باز راهی آشپز خونه شدم این بار بعد دوباره اومد خیلی محبت آمیز و آروم بهم گفت عزیزم امشب اینجا حکم شوهر منو داری و منم باید بدونم شوهرم چه مشکلی داره که یه ساعته کلافه و بی حوصلس دیگه اول من من کردم بعد گفتم خجالت میکشم عمه . اون گفت عزیزم من عمتم و اگه به من مشکلتو نگی به کی میخوای بگی بگو اگه نگی ناراحت میشم هرچی میخوای بگی بگو راحت باش ، گفتم اگه یه کم جنسی باشه چی ؟گفت حالا بگو ببینیم چی میشه گفتم پس روتو کن اونور تا خجالت نکشم اونم کرد گفتم عمه چند وقته پشمام زیاد شده و چند روزی هم که دست راستم بانداژ شده نمیتونم بزنم و همش میخاره و وحشتناک اذیتم می کنه همین . عمم گفت همین ؟ گفتم ببخشید اگه بی ادبی شد یهو زد زیر خنده و گفت عیب نداره عزیز دلم مگه من مردم اگه قول بدی بی جنبه بازی در نیاری خودم واست پشماتو می زنم . گفتم غلط بکنم عمه این حرفا چیه ، اصلن نمیخوام ول کن گفت حالا ناز نکن برو حموم تا بیام . من رفتم حموم اونم رفت ژیلت بیاره وقتی اومد حموم شلوارشو در اورد از زیر یه شلوارک مشکی داشت که تا بالای زانوش اومده بود اومد گفت دربیار ، گفتم چیو ؟ گفت زود باش تا بچه ها نیومدن شلوارتو در بیار



دیگه من خشکم زده بود باورم نمیشد داشت چی میشد یهو دستشو انداخت شلوارو شورتمو کشید پایین که همه تشکیلات افتاد بیرون ، واقعن داشتم خجالت میکشیدم و سرخ شده بودم من ایستاده بودم عمم رو زانو نشسته بود و از بالا چاک سینه اش تابلو بیرون زده بود ولی من از ترس اینکه کیرم شق بشه نگاه نمیکردم . عمم گفت ماشالا بزنم به تخته چیز خوش استیلی داریا خوش به حال دوست دخترت کوفتش بشه این سروش کوچولوی خوشگل . خمیر ریشو مالید به پشمام و شروع کرد به اصلاح یه کم که گذشت گفتم عمه ژیلت اذیت میکنه ریش تراش نداری گفت دارم رفت بیاره من ژیلتو برداشتم و گردن کیرمو یه خط کوچیک انداختم که کم کم داشت ازش خون میچکید ولی چون کوچیک بود درد زیادی نداشت عمم اومد تو حموم وقتی صحنه رو دید گفت بمیرم الهی ببخشید اصلا نفهمیدم چطور شد خیلی درد میکنه ؟ الکی گفتم درد نه ولی شدیدن داره میسوزه گفت الان بتادین میارم گفتم نه اون که آتیشم میزنه گفت پس آبو باز کن واست بشورمش تا خونی نمونه شیرو باز کردم کیرمو شستش ولی باز خون میومد منم الکی گفتم عمه تو رو خدا یه کاری کن داره میسوزه گفت چیکار کنم ؟ گفتم زخمشو بمیک تا خونش بند بیاد



اومد بمکه دید قلق نداره همه کیرومو کرد تو دهنش ولی میک نمیزد گفتم عمه بمیک دیگه گفت آخه تحریک میشی خون تو اینجا جریانش بیشتر میشه و بدتر میشه گفتم این خون زیر پوسته و خون تو رگ جریانش بیشتر میشه تو رو خدا زود باش میک بزن ، سوختم . شروع کرد به میک زدن چند تا میک که زد گفت بهتری ؟ گفتم الهی من قربون عمم برم آره دارم آروم میشم اونم گفت رسمن دارم واست ساک میزنم معلومه که بهت خوش میگذره و داشت ادامه میداد ولی کیر منم یواش یواش داشت بلند میشد بعد چند ثانیه عمم گفت سروش ببین سیخش کردی دیگه نمیشه جای زخمشو مکید گفتم عمه چیکار کنم یکی بهشت تو رو واست بخوره تحریک نمیشی ؟ با غرور گفت من اگه خودم نخوام هیشکی نمیتونه تحریکم کنه ، گفتم اگه من تو بیست دقیقه به ارگاسم رسوندمت چیکار میکنی واسم ؟ برگشت با اخم و تخم گفت داره روت زیاد میشه ها من اصلن نمیذارم بهم نزدیک بشی چه برسه منو ارضا کنی منم که داشتم کم میاوردم و سوژه داشت می پرید برگشتم و گفتم خوب بگو گوپی اومدم و نمیتونم طاقت بیارم چرا الکی حرف میزنی آخه عمه ؟ شما زنا کارتون کلاس گذاشتنه فقط حرف الکی میزنین . با عصبانیت بهم گفت میتونی فقط با خوردن چیزم تو بیست دقیقه منو ارضا کنی ؟ گفتم میتونم و سر هرچی بگی شرط میبندم گفت وقتی بچه ها خوابیدن میبینیم کی میبازه اگه تو باختی باید پنج روزی که شهرام ( شوهر عمم ) نیست باید اینجا بمونی و کارای مردونه خونه رو باید انجام بدی و بیای با هم انباری رو تمیز کنیم پریدم وسط حرفش گفتم اونقت اگه تو ببازی چی ؟ گفت هرچیزی بگی قبوله .



گفتم اگه من بردم پنج روز اینجا میمونم و همه کارایی که گفتی رو میکنم ولی شبا باید بهم برسی . گفت قبوله اما به شرطی که فقط در حد ساک زدن باشه ، منم گفتم قبوله . خلاصه وقتی بچه ها خوابیدن رفتیم آشپزخونه دو تا چایی خوردیم اومد گفت خوب از کجا شروع کنیم ؟ گفتم عمه درختای بهشتت رو هرس کردی ؟ گفت نمیدونم به نظر تو وضعش چه جوره میخوای بیا ببین ؟ گفتم اگه اجازه هست بدم نمیاد گفت ای پدر سوخته بیا زود باش رفتم شلوارش رو تا زانو کشیدم پایین و شورت صورتی زد بیرون گفتم عمه اجازه میدی ؟ ناراحت که نمیشی ؟ گفت خودتو لوس نکن دیگه من که بهت اجازشو دادم دارم کلافه میشما منم زود شورتو دادم پایین کسش افتاد بیرون یه کس تپل داشت با لبه های آویزون ، یه دونه بوسش کردم و بوش کردم و گفتم جووووووووون چه نازه ، گفت میپسندی ؟ گفتم الهی قربونش برم چه جورم ، اما چرا موهاش بلندن ؟ گفت شهرام اینجوری دوست داره خودم هم دوست ندارم اینجوریشو ولی به خاطر شهرام مجبورم تحمل کنم ، گفتم عمه چیکار کردی اینقدر خوشبو شده من که تا حالا اینجوریشو ندیدم به خدا خیلی نسبت به مال زنای دیگه خوش بو هستش ای کلک راستشو بگو چیکارش کردی گفت ماهی هشتاد تومن پول اسپری خوشبو کننده میدم ولی به اجبار شهرام ، آخه به نظر خودم خیلی گرونه گفتم آقا شهرام هم خیلی خوش سلیقس ها ، گفت پس چی فکر کردی ؟ گفتم میتونی امشبو به خاطر من پشماتو بزنی ؟ گفت واسه شرطی که بستیم باشه قبوله .



رفت حموم هی می زد به سرم برم تو حموم کارشو بسازم ولی دیدم اینطوری واسه همیشه از دستش میدم خلاصه با بدبختی طاقت اوردم یه ده دقیقه دوش گرفت و کاراشو تو حموم کرد و اومد بیرون . گفت بریم اتاق خواب من و شهرام ؟ گفتم رو تخت نمیشه لحاف تشک بنداز تو پذیرایی مراسمو اجرا میکنیم خندید گفت باشه بیا کمک کن تشک بیاریم . وسط پذیرایی رو خالی کردیم و سه تا تشک انداختیم کنار هم . رفتم چراغ خوابو از اتاق اوردم و کنار تشکا راه انداختم به عمم گفتم عزیزم بخواب تا چراغو خاموش کنم رفت دراز کشید و منم با نور ملایم چراغ خواب داشتم میدیدمش اومدم کنارش دراز کشیدم گفتم با موبایلم تایم میگیریم هرکی باخت قرارامون سرجاشه گفت باشه شروع کردم به لخت کردنش تی شرتشو که در اوردم دیدم برای اولین بار سوتین نداره و بعد شلوارشو دادم پایین یه شورت توری داشت درش اوردم و پاهاشو گذشتم رو دوشم و رفتم لای پاش وای کسشو که اصلاح کرده بود عین هلو افتاده بود بیرون هنوزم اون صحنه رو فراموش نمیکنم اول یه بوس از کسش کردم یه نفس عمیق کشید با خودم گفتم این با یه بوس نفسش تند میشه حتما سه دقیقه ای کارشو ساختم رفتم زبونم گذاشتم لای پاش و فشار دادم اما عکس العملی نداشت شروع کردم به خورن و لیسیدن کسش موبایلو نگاه کردم دیدم نه دقیقه گذشته و حتی آه عمم رو هم نتونستم دربیارم دیگه فکر کردم شرط و باختم و باید پنج روز حمالی عمم رو بکنم و یه عمر حسرت کس و کونی رو بکشم که میتونستم تو بیست دقیقه واسه یه عمر برای خودم رزروش کنم .
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
مخ عمه جونمو زدمو کردمش قسمت دوم و پایانی

عممم هی میخندید و می گفت نمیدونم کدوم بیچاره ای قراره زنت بشه با این وضع ارضا کردنت. این خیلی بهم برخورد طوری خواستم برش گردونم و از کون بکنمش اما شرطمون یادم افتاد و پنج روز حمالی کردن . یه دفعه یه فکری به سرم زد که باید از اولش میکردم . یاد داستانای سکسی افتادم که همش توش از تحریک کردن خانوما از طریق چوچوله میگفتن منم رفتم سراغ اون یه کم طول کشید پیداش کنم اما به محض اینکه نوک زبونمو زدم به چوچوله عمم یه آه سکسی جانانه کشید که احساس کردم اب اولیه که قبل از منی میاد تو شرتم خالی شد. دیگه نقطه ضعفشو پیدا کرده بودم. به جون خودم در عرض دو دقیقه خوردن و لیسیدن چوچولش لرزید و آبش اومد و منم که تا حالا چندشم شده بود آب اون یکی زنایی رو که قبلا باهاشون سکس داشتم بخورم با خودم گفتم دیگه این عممه و باهم هم خونیم و درضمن از ترو تمیزی عمم مطمئن بودم که خوب به خودش میرسه شروع کردم به خوردن آب کسش . بد مزه بود ولی چون غرق در شهوت بودم اینا حالیم نبود و با ولع تمام کس عممو لیس میزدم و هر قطره ای که ازش بیرون میومد رو میخوردم یه لحظه به خودم اومدم دیدم به طرز وحشیانه افتادم رو عمم و دارم کسشو میخورم و میک میزنم خودمو کنترل کردم و دیگه آب عممم تموم شده بود و دیدم عمم تو حالت خیلی ریلکس و نرمال داره نگاهم میکنه و میخنده وقتی بهش نگاه کردم گفتم دیدی میبازی شرطو حالا من موندمو عمه نازنینم و پنج روز کمک بهش و شبانه خدمت کردنت به برادر زادت .



گفت باشه بابا اگه با این پنج شب تو خوش میشی قبوله عزیزم اما ازت یه سوال دارم باید راستشو بگی ، بپرسم ؟ منم که هنوز بلند نشده بودم و مشغول بوسیدن کس عمم بودم و داشتم قربون صدقه عمم و اون کس خوشگلش میرفتم تو همون حال گفتم بپرس دلبرکم ، الهی من قربون خودت و این بهشتت برم ، گفت راستشو بگو تا حالا کس کردی ؟ منم دیدم اگه راستشو بگم ناراحت میشه و سوژه میپره گفتم باورکن اولین باره کس یه دختر رو میبینم مگه نمیبینی ناشیم ؟ گفت زیادم ناشی نیستیا خوب حال عمتو جا اوردی . معلوم بود از اینکه بهش گفتم دختر خیلی خوشش اومده منم از فرصت استفاده کردم گفتم ولی چه فایده حال خودمو خراب کردم گفت واسه چی عزیزم ؟ گفتم خودت بهتر میدونی گفت لوس نشو بگو دیگه گفتم خوب یه نیگا به کیرم بنداز بیچاره داره شلوارو پاره میکنه خوب منم الان با دیدن ارضا شدن شما داغ شدم میخوام ارضا بشم گفت خوب عمه زودتر می گفتی اینو منم فکر کردم حالا چی شده درش بیار بیچاره رو واست ساک بزنم گفتم عمه اینجوری که خودمم میتونم جلق بزنم به شما هم زحمت نمیدم گفت حالا میگی چیکار کنیم ؟ گفتم عمه تو رو جون سروش یه امشبو بهمون یه حال بده بذار بکنمت . عمم با یه نگاه معنی دار جدی بهم خیره شد و بعدش یه لبخند معنی دار زد و گفت چون غریبه نیستی و امشبم بهم حال خوبی دادی قبوله اما نباید زیاده روی کنی و هوس کون بکنی قبوله ؟ پریدم بغلش و یه لب ازش گرفتم و گفتم عاشقتم عمه جون ، قربونت برم من ، هرچی تو بگی .



باور کنید یه ربع فقط لبای همو میخوردیم و منم از اینکه عمم بیشتر از من همکاری میکرد تعجب کرده بودم ولی معلوم بود بیشتر از من خودش طالب این سکس بوده و به خاطر من اجباری نیست لبای غنچه ایشو میبردم تو دهنم و میک میزدم و اونم همینطور گاهی هم یه لیس از گردنش میکردم که خیلی خوشش میومد از لب دست کشیدم و شرع کردم به بوسیدن و گاز گرفتن از گردن و لاله گوشش و جاتون خالی صدای آه و ناله زیبای عمم اتاقو پر کرده بود در همون حال نوازش و بوسیدن از گردنش تا نافش اومدم وزبونمم هی میکردم تو نافش و بیرون میاوردم خیلی با این کار صداش بلند تر و حشری تر میشد خلاصه دیدم داره وضع خراب میشه و بچه ها ممکنه بیدار شن رفتم سراغ کسش و بیشتر از بیست دقیقه کس خوریم طول کشید آخه هم تر و تمیز بود هم معطر و خوردنی آخرش بازم با خوردن چوچوله دوباره ارضا شد عمم گفت این همه بهشت بهشت میکنی پس کی میخوای واردش بشی ؟ گفتم رخصت عمه ؟ گفت فرصت عزیزم منم کیرمو که دو ساعت بود داشت میترکید و در اوردمو نشستم بین پاهاش ، عمم پاهاشو قلاب کرد دورکمرم و منم سر کیرمو گذاشت دم کسش و هی سر کیرمو میکردم تو و میاوردم بیرون . اینقدر طولش دادم که عمم صداش در اومد گفت من دارم خسته میشما پس داری چیکار میکنی ؟ اینو که گفت من با تمام وجود کیرمو کردم تو کس خیسش و شروع کردم به تلمبه زدن و همون طور که داشتم می کردمش بی وقفه قربون صدقش می رفتم ، ای جوووووووووونم ، عجب کسی داری عزیزم ، الهی قربونش برم ، الهی سروش فدای اون کس نازت بشه عمه جون خوشگلم ، الهی من قربون اون چوچول خوشگل عمم برم ، اووووووووووف ، آآآآآآآآآآه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ، اوووووووووه ، .... و وقتی که احساس کردم که آبم دیگه میخواد بیاد کیرمو از توی کسش در اوردم و آبمو تو دهنش خالی کردم و اونم تا قطره آخرشو با ملچ مولوچ زیادی که راه انداخته بود خورد ،



بعد گفت چه زود آبت اومد عزیزم ؟ گفتم از صبح حسابی منو تحریک کردی خب آبم زود میاد دیگه اما یه بار که آبم خالی شد دومین بار مطمئن باش نیم ساعت طول میکشه ، اما عمم تازه داشت داغ میشد گفت زود باش دور دوم رو شروع کن دارم آتیش میگیرم ، منم گفتم الهی قربونت برم عمه جونم انگار از این سکس بدت نیومده ها خیلی داغ شدی ؟ اونم گفت تو رو خدا زود باش بکن دارم میمیرم منم خیلی دلم می خواست هرچه زودتر دور دوم رو شروع کنم آخه تا اون لحظه همچین سکسی نداشتم ، انصافن عمم خیلی تو سکس حرفه ایه و فوق العاده آدم رو جذب خودش میکنه آخه هم کون و کس محشر و خوشگلی داره هم تر و تمیزه و اصلا بوی بد کسای دیگه رو نداره اما به فکرم رسید که این لحظه بهترین وقت واسه گرفتن قول سکس برای دفعات بعده . کیرمو از کسش دراوردمو خیلی مهربانانه و شهوت آلود و عاجزانه بهش گفتم عمه الهی من فدات بشم ، الهی قربونت برم ، حالا که با من انقد بهت خوش میگذره و منم با تو به آسمونا میرم قول میدی این آخرین سکسمون نباشه ؟ عمم بایه حالت ملتمسانه بهم جواب داد که یه لحظه دلم واسش سوخت گفت که سروش تو رو جون هرکی دوست داری کارتو ادامه بده دارم میمیرم بعد سکسمون تا صبح باهم راجبش باهم حرف می زنیم منم دیدم خودشم بدش نمیاد و اگه کاری نکنم این جیگر طلای من از دست میره دیگه حرفی نزدم و درجا کیرمو تا دسته کردم تو کسش ، با یه ناله سکسی گفت آره همینه ادامه بده تازه داری مثل حرفه ایا عمل میکنی . من اولش داشتم اروم اروم تلمبه میزدم که مدت زمان بیشتری با هم حال کنیم اما عمم به این راضی نشد سرشو بلند کرد گفت مگه داری بچه قنداق میکنی ؟ به نظرت کس به این خوشگلی و نانازی به این رضایت میده ؟ اینو که گفت دیگه منو دیوونه کرد باورکنین نیم ساعت یک نفس واسش وحشیانه تلمبه زدم ولی خبری از ارگاسم نبود دیدم اگه اینجوری ادامه بدم باید سه روزی رو که اونجا ام فقط واسه خانم تلمبه بزنم کیرمو درش اوردم و افتادم رو کسش و همون فن قبلی رو اجرا کردم و با خوردن چوچولش در عرض چند دقیقه به ارگاسم رسوندمش و بازم آبشو که این دفعه کمتر از قبل بود خوردم .



رفتم کنارش دراز کشیدم و اونم به پهلو شد و روشو کرد به من گفت خیلی دوست دارم سروش ممنون که امشب این همه بهم حال دادی منم گفتم منم ازت ممنونم عمه جون که به من اعتماد کردی و خودتو در اختیارم گذاشتی امشب رویایی ترین شب زندگیم تا حالا بود. حالا عمه اجازه میدی این دفعه آخرمون نباشه ؟ با حالت به فکر رفتن گفت که آخه نمیدونم چی بگم از یه طرف من شوهر و بچه دارم و از مامان و بابات خجالت میکشم و میدونم کلن این کار ما دو تا از همه نظر غلطه و از یه طرف دیگه تو رو خیلی دوست دارم و نمیتونم بذارم بری بغل یه فاحشه ایدزی بخوابی . خوب من عمتم وظیفه خودم میدونم به نیازای تو توجه کنم ، از طرفیم نمیتونم از کیر خوش استیل تو بگذرم آخه خیلی بزرگ و کلفت و خوش فرمه و حسابی بهم حال میده ، راستی سروش تو نظرت درباره کس من چیه ؟ گفتم عمه از تموم کسایی که تا امروز تو فیلما و عکسا دیدم هم خوشگل تر و نازتره ، هم ناناز و دخترونه تره . تازشم خیلی خوش عطره و آدم رو حسابی دیوونه میکنه ، ای که من قربون اون کس خوشگلت برم . یه خنده ای کرد و گفت مرسی عزیزم ، منظورت از دخترونه بودن چیه ؟ گفتم عمه وقتی یه دختر زن میشه دیگه شب و روز یا با شوهرش یا حالا با مردا و پسرای دیگه سکس داره و در نتیجه کسش آش و لاش میشه و ازش گوشت اضافی میزنه بیرون و خیلی زشت میشه اما مال دخترا رو نیگا کن لبه هاش به هم چسبیدن و پف کردن و وقتی پاهاشونو جفت میکنن خیلی کسشون خوشگل میزنه بیرون ، به این میگن کس دخترونه . حالا قبول میکنی ؟ گفت قبول میکنم اما با دوتا شرط ،



گفتم بگو جیگرم میشنوم ، گفت اولن به هیچ وجه هوای سکس از عقب نباید به سرت بزنه ، دومن هر موقعی که مثل الآن تنها شدیم شرایط جور بود سکس میکنم قبوله ، گفتم الهی من فدات شم ، باشه هرچی تو بگی اما چرا با سکس از عقب انقد مخالفی ؟ گفتش وقتی که میبینی کسم انقد دست نخورده و تر و تازس پس بیشتر وقتا از عقب سکس داشتم ، مگه نمیبینی کونم نسبت به کمرم انقد گندس ؟ گفتم الهی من قربون این کونت برم ، زیادم بزرگ نیستا زیاد با اندامت متضاد نیست بهت میاد ماشالا . حالا مگه از عقب بهت بد گذشته عسلم ؟ گفت چشات قشنگ میبینن عزیزم ، تا سه ماه پیش از هرپنج تا سکسی که با شهرام داشتم فقط یکیش از کس بوده اونم به اصرار من و بقیش از عقب بوده . تا سه ماه پیش که بچه ها رو از طرف مدرسه بردن اردو و جمعه هم بود و شهرام خونه بود ، اون روز شهرام هشت بار از کون منو کرد و بار نهم کونم زخم شد و بیهوش شدم که بردتم بیمارستان اونجا بعد درمان و اینا دکتر اومد بالا سرم و منم به دکتر با خجالت گفتم که شوهرم همچین عادتی داره و خواهش میکنم بهش بگین اگه یه بار دیگه همچین کاری کنه دیگه باید منو ببره قبرستون . دکترم رفت و بهش گفت و دیگه از اون به بعد از عقب سکس نکردیم و چون شهرام کس دوست نداره کمتر سکس میکنیم از جلو . منم گفتم عمه جونم الهی من قربون این کست برم خودم قول میدم که از خجالتش دربیام ، حیف کس به این خوشگلی و نانازی نیست که این آقا قدرشو نمیدونه ؟



فرداش که یکشنبه بود باید میرفتم مدرسه اما صبح بلند شدم رفتم نون تازه گرفتم و اومدم بچه ها رو بردم مدرسه و برگشتم خونه عمم که وسایلم رو بردارم برم مدرسه که فهمیدم عمم امروز مرخصی گرفته و میخواد انباری و راه پله پشت بوم رو تمیز کنه و به خونه برسه رفتم بیرون به مدرسه زنگ زدم و گفتم امروز مراسم داریم نمیتونم بیام ، اونا هم قبول کردن آخه دانش اموز منضبطیم و زیاد غیبت ندارم ، برگشتم خونه به عمم گفتم دوتا از معلمامون مرخصی گرفتن به معلم سومم ما مرخصی دادیم امروز کلاس ما تعطیل شد. گفتم عمه امروز روز تو هستش و خدا من رو رسونده تا کمکت کنم . خندید و اومد بوسم کرد گفت بدو که کارای زیادی داریم اگه خوب کار کنی شب بهت جایزه ویژه میدم . رفتیم کارا رو شروع کردیم منم که فکرایی داشتم مثل برق و باد کار میکردم تا تموم شه و سه ساعته راه پله و انباری رو تمیز کردیم و عمم گفت کارای خونه بمونه واسه بعد از ظهر من میرم دوش بگیرم تو هم میای ؟ منم گفتم من از خدامه و پریدم ازش یه لب گرفتم رفتیم حموم و با صد هزار التماس و خواهش و زاری راضیش کردم تا از عقب بده . اون روز تو حموم خیلی باحوصله و احتیاط نیم ساعت از عقب کردمش و یه یه ساعتی هم از کسش کردم طوری که چهار بار آب من اومد و شش بارم اون ارضا شد اما اگه برگشت بچه ها از مدرسه نبود تا شب میکردمش اما این باعث شد بعد دو ساعت از حموم بیرون بیایم و تمومش کنیم . خلاصه بگم اون پنج روز با طول کشیدن کار آقا شهرام تو عسلویه به یه هفته تبدیل شد و منم هر شب سه ساعت تموم میکردمش. تا یادم نرفته بگم چون با احتیاط و خیلی حرفه ای بار اول تو حموم از عقب کرده بودمش بعد اون هروقت ازش خواستم از عقب بده قبول کرده و منم با مهربونی و احتیاط تمام از کون میکنمش تا اذیت نشه و از منم سیر نشه . راستی وقتی اون اول گفتم چهار بار با عمم سکس داشتم این یه هفته رو یه بار به حساب اوردم و و سه بار بقیه جداگانه بود . بهتون توصیه میکنم با هر زنی و دختری که تو فامیل صمیمی و بهم نزدیکین سکس داشته باشین خیلی مزه دیگه ای داره تا نچشید نمیفهمید .



نوشته:‌ سروش
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
سکس با عشقم در باشگاه قسمت اول

سلام



اولین بارم بود که مزه سکس با یه غیر هم جنس رو احساس می کردم. قبلا یکی دو بار با بچه های خوشگل مدرسه سکس داشتم. ماجرامال اواخر خرداد ماه همین ساله.تا حالا داستان ننوشتم. دوس دارم همه چیو از اول بگم پس صبور باشید. پدر بنده نظامی هس از وقتی که به دنیا اومدم سه بار خونمونو از یه شهر به شهر دیگه عوض کردیم آخریش مربوطه به بهارهمین سال. اینبار از یکی از شهرهای شمالی به تهران نقل مکان کردیم.
یکم از خودم بگم.اسمم امیر نیس ولی شما حساب کنید من امیرم.20سالمه دانشجوی ترم 3 معماری.طراحیم خوبه. جثم زیاد بزرگ نیس فیکس 64 کیلو وزنمه تقریبا 170 قدم میشه اندام توپری دارم ولی همیشه از بابت اینکه چهره پسرانه زیبا و جذابی دارم خدا رو شکر میکنم.تو دوران دبیرستان بخاطر زیبا بودنم طرفدارای زیادی دوروبرم بود.تو فکوفامیل هم یجورایی یکی یدونه به حساب میومدم. 12 ساله کیوکشین( قوی ترین سبک کاراته) کار میکنم. 5 سالی میشه یکی از فایترهای اول وزن خودم توی کشور هستم. مقام کشوری زیاد دارم بخاطر همین تو اکثر شهرای شمالی تو رشته خودم نام اشنا هستم.حالا برگردیم به اوایل تابستون.





چن روز بعد از اسباب کشی بعد از کمی جستجو یکی از باشگاه کیوکشن شهرو که یه سالن چند منظوره بود پیدا کردم تا برم سر تمرینام. رفتم باشگا. عصر بود داخل حیاط کوچک باشگا شدم عکس خودمو همراه چنتا از نفرات برتر مسابقات اخیر توی یه بنر بزرگی زده بودن.عکس چنتا دختر هم بود که یکیشون هم عکس عشق من دنیا بود.تقریبا15 دقیقه زود امده بودم در سالن بسته بود روش نوشته بود سانس بانوان. رفتم نشستم یه گوشه منتظر شدم. 5 دقیقه مونده دخترا یکی یکی داشتن میومدن بیرون. بعضی هاشون واقعا خوشگل بودن با لباسای کوتاه و ساپورتای رنگی رنگی و نازک بوی اسپریشون فضای حیاط رو پر کرده بود. هرکدوم که رد میشد میرف یه نیم نگاه دزدکی بهم داشتن ولی نگاه یکیشون که چن نفر بودن و داشتن باهم میرفتن کمی سنگینتر بود.چشاش خیلی آشنا میزد.رد شد رفت نگام از پشت بهش بود دوباره از پشت برگشت نگام کرد بعد به دوستاش نفهمیدم چی گفت اونام باتعجب نگام کردن و رفتن.

خلاصه اساتید و بچه ها اومدن رفتیم طبقه بالای سالن باشگاه رزمی بود. شرو کردیم به تمرین. چنتا از استادا منو میشناختن منم همینطور.جالب این بود که پدر دنیا خانوم بعد اینکه دنیا رو هر روز خودش میبرتش خونه برمیگرده باشگا کیوکشین تمرین میکنه.تازه کاره ولی خیلی مسمم.یه بار باهاش صحبت میکردم میگفت به خاست دنیا باشگا میاد. خلاصه روز خوبی بود برام. شب همش چشای دخره توی ذهنم بود. خداییش خوشگل ترینشونم همین بود.دو روز بعد یعنی چهارشنبه دوباره زودتر رفتم که باز دختره رو ببینم.خیلی کنجکاو بودم که جایی دیدمش یانه. کم کم پیداشون شد وایساده بودم تو پیاده رو دم در. دوباره با رفقاش اومدن وایسادن زیر نزدیکترین درختی که به من بود. تقریبا3 متر فاصلمون بود.داشت با دوستاش حرف میزد.ولی تند تند نگام میکرد انگار میخاس یه چیزی بهم بگه. یه شال سفید بسته بود با یه دست لباس ورزشی خیلی ناز شده بود. خیلی تابلو نگاش میکرم.تو فکر این بودم که دیگه برم داخل حیاط ک یه هو اومد سمتمو با یه لبخند ملیح همیشگی که داشت با اون صدای ناز دخترونش سلام کرد و بهم گفت: سلام آقای...حالتون خوبه؟ خیلی خوش اومدینتهران. مهمون اومدین؟خیلی تابلو حول برم داشت. سلامو احوال پرسی کردم. همین که میخاستم بگم: ببخشید من شمارو قبلا کجا ملاقات کردم؟ یه لحظه صدای بوق راننده تاکسی سمند توجهش رو جلب کرد. گفت: بابامه. افتخار بزرگیه که شما تو باشگاه ما تمرین کنین. خداحافظی کرد و رفت. یه علامت تعجب گنده رو سرم ظاهر شد. ضمنا فهمیدم که باباش راننده تاکسیه. شب همش بهش فک میکردم یه لحظه ذهنم رف به مسابقات شمال کشوری سه سال پیش که توی تهران بود. آره خودشه. دنیا همتی همون دختری که نماینده وزن اول بانوان استان تهران بود که تو مسابقت شرکت کرده بود.اونجا باهم آشنا شدیم. تقریبا همه مبارزه هامو از نزدیک اومد تماشا کرد.میگف سبک مبارزت جالبه برام. مسابقات دو روز طول کشید اون روزا هر وقتی رو که گیر میآوردیم با هم حرف میزدیم. کسی نبود بهمون گیر بده.در مورد همه چی و همه جا. راجع به خونوادم بهش گفته بودم میدونس بابام نظامیه و شهرمون کجاس. برا همین اون روز دم در سالن اومد اون سوالو ازم پرسید.





شمارش تا یه سال پیش تو گوشیم بود ولی چون بعد مسابقات دیگه ارتباطی با هم نداشتیم شمارشو حذف کرده بودم. کمی از دنیا بگم. یه دختر تموم عیار از همه نظر.واقعا زیباس.اینجوری بگم که تو عمرم موجودی زیباتر از دنیا ندیده بودم. پوست سفید و روشنی داره چشاش قهوه ایه. قدش کمی ازم کوتاه تره ولی اندام نحیف و دخترونه ای داره.ترم اول تربیت بدنی هس تو شهر خودشون.خیلی خیلی مهربون و خون گرمه. خلاصه هرچی بگم کم گفتم. جلسه بعد همون موقع اینبار کمی زودتر اومد اینبار با اعتماد بنفس بیشتر باهش برخورد داشتم.راجع به اینکه چرا اومدیم و اینا کمی حرف زدیمو رف.دیگه حسابی تو دلم جا باز کرده بود. شمارشو دوباره گرفتم شبا اغلب وقتمون بهمدیگه اس میدادیم. بیشتر راجع به باشگاهومبارزه و اینجور چیزا بحث میکردیم.





بعد از چن جلسه رفتن به باشگاه متوجه شدم بابای دنیا سرایدار باشگاس که نصف هفته به عهده ایشونه نصفش به عهده یکی دیگه.اونروزا که باشگاه نیس با تاکسیش مسافر کشی میکنه. باباشم مثل خودش آدم خوبی بود. احترام زیادی بهش میزاشتم. تو این مدت کم طرفدارای زیادی تو باشگا داشتم که یکیشونم همین بابای دنیا خانوم بود. بعد تمرین هر روز میرفتیم بوفه یه چایی میخوردیم بعد با ماشینش منو میرسوند خونه و میرفت. بعضی وقتا راجع به دنیا بهم میگفت. مثلا میگف که آرزهای بزرگی داره و میخاد خودشو تو ورزش مطرح کنه و اینجور چیزا.خلاصه خیلی قبولم داشتو مانع ارتباط منو دنیا نمیشد.دنیا یه شب احساسشو نسبت به من گفت.که بهم علاقه داره و دوسم داره.همونشب گفتم که همچین احساسی رو منم نسبت بهش دارمو نمیتونم رهاش کنم. دیگه از اون موقع به بعد بیشتر حرفامون عاشقونه بود. هفته ای یه بار قرار میزاشتیم میرفتیم پارک حرف میزدیم. وقتی کنار هم بودیم با لمسش کردنش ابراز احساسات میکردم وقتی دستمو میزاشتم روی رون پاش پاهاشو جم میکرد دستشو میزاشت رو دستم.ولی احتیاط میکردم. میترسیدم اعتمادشو نسبت بهم از دس بده. بخاطرهمین زیاده روی نمیکردم. میخاستم بوسش کنم لباشو حس کنم نمی دونستم چجوری بگم. تا اینکه یه روز باهم بودیم همیشه میرفتیم یه جای بکری بود که کمتر کسی رد میشد اونجا کسیم با کسی کار نداشت دستش تو دستم بود نگاهمو دوخته بودم به لباش. اینم بگم که وقتی یه کمی هم آرایش میکرد میشد حوری بهشتی. اون روزم ماه شده بود گفتم یه چیزی بخام قبول میکنی. جو خیلی عاشقونه ای داشتیم ممکن بود هرچیزی ازش بخام.با این حال گف آره عزیزم تو هرچی بخای قبول میکنم. منتظر حرفم بود. کمی مکث کردم گفتم وقتی بهت نگا میکنم لبات دیونم میکنه. میخامشون. یه لحظه بغلم کرد و سرشو گذاشت رو پاهام. گفتم این یعنی اینکه موافق نیستی؟ سرشو بلند کرد آورد نزدیکم گفت عزیزم ازین لحظه من مال تو بشرطی که تو هم مال من! ...قبول؟ گفتم باشه. لبشو آورد نزدیکتر نفس داغش میخورد به لبام. لبامو گذاشتم رو لباش چشامو بستم. محکم لب پایینیمو گاز میگرف منم لب بالایشو میخوردم. خیلی داغ شده بودیم. دستمو گذاشتم روی رونش فشار دادم.شق کرده بودم کیرم تابلو زیر شلوارم برجسته شده بود.اینم بگم که کیر زیاد بزرگی ندارم کوچیکم نیس. اندازش نرماله. خجالت میکشیدم از اینکه بلند شده بود.





دستش رو کمرم بود کم کم آورد کیرمو لمس کرد. از خجالت داشتم آب میشدم. یه ده دقیقه ای لب همدیگرو خوردیم. بهش گفتم دنیا دیرمون شد بریم دیگه.اونم قبول کرد. لبمو با دستش تمیز کرد آخه ماتیک زده بود.تاکسی گرفتمو رفتیم. شب بهش گفتم امروز بهترین روز من بود.گفت تو که نزاشتی من سیر بخورمت باشه تلافیشو در میارم. کمی چرتو پرت حرف زدیمو خابیدیم.اوایل بفکر سکس نبودم ولی رفته رفته بعضی وقتا که تنها بودیم بعضی از رفتاراش باعث میشد نسبت بهش حشری بشم. خیلی دوس داشتم اندامشو لخت ببینم مطمئن بودم اگه بهش بگم عکس میگیره میاره برام. دوس داشتم باهاش سکس کنم ولی میترسیدم از دستش بدم.برا همین میخاستم اول اون حرف سکسو باز کنه. ضمنا جاییم برای سکس نداشتم. تا اینکه یه روز بهم گفت منم میخام مثل تو مبارز خوبی باشم بهش چنتا راه پیشنهاد کردم قبول نکرد گفت باید تو خودت آموزشم بدی.گفتم اینکه نمیشه اخه چجوری کجا؟ گفت اگه تو بخای تو باشگا. گفتم خودت که میدونی من از خدامه تو پیشرفت کنی ولی نمیشه که تو باشگاه؟ گفت صبح تا ظهر باشگا هر روز تعطیله. یکم فکردم دیدم کمی خطرناکه ولی به ریسکش میارزه. گفتم تو مطمئنی کسی صبح نمیاد باشگا؟ میدونی اگه منو تو رو تو باشگا تنها ببینن چی به سرمون میاد؟ گفت آره باااو مطمئنم نگران نباش. اون یکی سرایدار مغازه داره صبح ها میره اونجا. بابام هم اون روزایی که شیفتش نیس مسافرکشی میکنه. کلیدای باشگا تو اتاق بابامه میتونم برشون دارم. گفتم باشه امشب بعد از تمرین اوضارو بررسی میکنم تا مطمئن بشیم. قبول کرد. باشگاه یه در کوچک به کوچه پشتی داشت که میشد باهاش وارد حیاط پشت سالن شد.اونجا هم باز یه در کوچیک داشت که وارد سالن میشد بعد میتونستی بری طبقه بالاش ینی باشگاه. قرارشد که فردا صبح برم دم درشون کیلیدا رو بگیرم ببرم از روشون کپی بزنم بیارم بدم بهش. بابام با ماشین اداره میرف سرکارش. ماشینو برداشتم رفتم دم خونشون.کوچشون خلوت بود. زنگ زدم گفتم دم درتونم.زود اومد بیرون یه چادر سرش بود لباس زیر پوشیده بود با یه دامن زیر زانو ساقهای سفیدو لختش توجهمو جلب کرد. شیشه رو دادم پایین اومد یه نیشگون از لپم گرفت کیلیدارو داد. گفتم یه ساعت دیگه برمیگردم. گفت مواظب خودت باش. یه جا کیلیدی با چندتا حلقه پره کلید بود.با احتیاط رفتم باشگاه کسی نبود.کلیدای درای پشتی رو چک کردمو علامتشون زدم. زود رفتم نزدیکترین کلید سازی. موفق شدم از روی کلیدا کپی بگیرم. سریع دسته کلیدارو بردم دم درشون پس دادم.دنیا داشت از خوشحالی بال در میاوردولی از یه طرف هم خیلی نگران بود.برگشتم خونه یه نفس راحت کشیدم اس دادم تموم شد. مشکلی پیش نیومده؟ گفت عزیز دلم هیچ مشکلی نیس ببخشید که بخاطر من خودتو به خطر انداختی.





قرار شد فردا صبح ساعت 9 بیاد تو یکی از میدونای نزدیک خونشون تا باهم بریم باشگاه. لحظه ای که منتظرش بودم فرا رسیده بود.مطمئن بودم دنیا هم دنبال همین فرصت بود. دل تو دلم نبود. ینی خدایا میشه فردا بادنیا...!شب رفتم حموم هرچی کرک و پشم داشتم تمیز کردم به مامانم گفتم فردا صبح با بچه ها قرار استخر داریم. خابم نمیبرد دنیا هم نمیخابید چنتا بوس فرستادم براش خابید. ولی با شبای قبل هیچ فرقی نداشت.با خودم گفتم فردا اگه پا پیش کشید منم هستم وگرنه تمرین میکنیمو میایم خونه.شاید سوتفاهم شده باشه. صبح یه لقمه انداختم تودهنم توی ساکم یه دونه ژل مو انداختم بر حسب احتیاط.اس دادم خانمومی بیداری یا هنوز خاب؟.گف دارم آماده میشم. ماشینو روشن کردم رفتم دوتا سنگک داغ گرفتم با یه پنیرو مربا رفتم دنبالش. از دور دیدمش نشسته بود رو نیمکت داخل میدون.ماشینو که دید اومد سمتم. یه ساپورت نازک قهوه ای با یه مانتو تنگو کوتاه یه کوله هم پشتش همون شال سفیدش رو هم پوشیده بود یه کوچولو آرایشم کرده بود. انقد خوشگل شده بود که تحمل دیدنشو نداشتم.لبخند همیشگی رو لباش بود اومد نشست. صبح بخیر گلم/ سلام صبخیر این چه وضعیه که لباس پوشیدی میخای منو به کشتن بدی؟حالت خوبه؟/ خوبم اینجا واینسا بریم/فک نمیکنی تورو با این وضع با من ببینن شک میکنن؟/ چته؟!!! بریم میگم اینجا واینسا/امان از دست تو.ساپرتش انقد تنگو نازک بود که وقتی نشسته بود پوست سفیدش دیده میشد.شانس آوردم میدون زیاد شلوغ نبود. گف لباسام بهم نمیاد؟! گفتم تو هرچی بپوشی بهت میاد. ولی امروز خیلی خوشگل شدی. گفت تقصیر اون چشای خوشگلته. خلاصه رسیدیم. یکم دورتر از باشگاه ماشینو پارک کردم.گفتم اول من میرم درحیاطو قفل نمیکنم اگه اوضا روبه راه بود زنگت میزنم. مشینو قفلش کن سوییجو بردار بیار. گف باشه منتظرتم. رفتم کوچه پشتی همه جا سوتو کور بود زنگ زدم گفم بیا فقط احتیاط کن.خوشبختانه مشکلی پیش نیومد.بعد اینکه صبحونه رو زدیم گفت یالا پاشو که خیلی کار داریم رفت رختکن لباساشو عوض کنه منم همونجا زود عوض کردم. در ختکن سی چهل سانت از زمین فاصله داشت. وقتی میخاست شلوارشو عوض کنه پاهای لختش جلوی چشامبود خیلی دوس داشتم بالاتر از ساق پاشم ببینم.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سکس با عشقم در باشگاه قسمت دوم و پایانی

وقتی اومد بیرون اولین باری بود که بدون روسری میدیدمش.لباس فرم پوشیده بود از زیرش یه سوتین سفید تنش. تا جایی که سینه هاشو سفت چسبونده بود بهم و خط وسطش دیده میشد. یه جفت کفش و جوراب هم پوشیده بود. با خودم قرار گذاشته بودم راجع به سکس اول اون شرو کنه. شرو کردیم به دوییدنو گرم کردن بدن. بعد حرکات کششی انجام دادیم انعطافش بیشتر از من بود. برای اینکه بعضی از تمرینای جدید کششی رو بهش یاد بدم کامل لمسش میکردم یا مجبور بودم از پشت بچسبم بش. شق کرده بودم. ولی لباس بزرگوکمربندم نمیذاشن تابلو بشه.منتظر یه فرصتی بودم که پا پیش بکشه ولی احساس میکردم همین احساسو اونم نسبت به من داره. یکمی از تکنیک و فنون مبارزه بهش گفتم باهم انجام دادیم.بعضی وقتا جلوی لباسش از زیر کمربند بیرون میومدو باز مشد.چون عرق هم کرده بود دیگه نوک پستوناش از زیر دیده میشد.خودمو بسختی تونسه بودم نگه دارم.اون خیلی خستش شده روی زمین دراز کشید گفتم فکنم دیگه برا امروز کافی باشه. خودشو انداخت زمین ولو شد دراز کشید گفت دیگه بریدم برا امروز کافیه. لبخندش مث همیشه رو لباش بود خیلی اغوا کننده دراز کشیده بود. اونور باشگاه چنتا میت بالشی بود رفتم آوردمشون سرمونو گذاشتیم کنار هم دراز کشیدیم. کمی در مورد تکنیک مبارزه حرف میزدیم کم کم تبدیل شد به فاز عاشقونه. دستشو گذاشته بود رو صورتم منم دستم رو دستش بود.جلوی سینه هاش کاملا باز شده بود. اومد جلوتر منم خودمو کشیدم سمتش پامو انداختم رو پاهاش دستمو انداختم کمرش صفت همدیگرو بغل کردیم. لبام رو لباش بود.دستمو بردم زیرش خودمو کشیدم بالا دراز کشیدم روش.داشتم گردنشو میخوردم. بوی عرقش با بوی اسپریش قاطی بود منم همینطور.خیلی شهوتی شده بودیم.بهش گفتم اجازه میدی جلو پیرنتو باز کنم؟ با اشاره چشمش قبول کرد.کمر بندش اذیتم میکرد بازش کردم بعد بند پیرنشو باز کردم خیلی صحنه جذابی بود فقط کافی بود با دوتا دستم دوتا لای پیرنشو بندازم کنار... انگار در بهشت باز شده بود خدا یکی از اون حوریاشو انداخته بود پایین. اولش خجالتی بود با دستش جلوی سینه هاشو پوشونده بود. گفتم واای خدا. دنیا به خدا دیگه نمیتونم تحمل کنم. اخه تو کی هستی!! تو عمرم همچین دختر خوشگلی ندیده بدم.گفت امیر.. حالا دیگه مال همدیگه شدیم. وقتی اینحرفو شنیدم اعتماد به نفس بیشتری گرفتم.





سینه هاشو از سوتینش اوردم بیرون گرفتم تو دستم.انگار دوتا هلو چسبونده بود اونجا. از اونجاییکه سایز سینه رو نمیدونم برحسب چی حساب میکنن ولی اندازشون متوسط بود. خودش پاشد بندشو باز کرد بهش گفتم من تا حالا از این نزدیکی سینه کسی رو ندیدم. خندید گف کا ملا تابلوه..گفتم میخام بخورم. دراز کشید صورتمو گذاشتم روش کمی خابیدم بعد شرو کردم به خوردنممه هاش. لباشو محکم با دندوناش گاز میگرفت کم کم حالو هواش تغییر کرد پاهاشو تکون میداد دستشم روی کسش بود. دستمو گذاشتم رو دستش فشار میدادم. کم کم صدا شهوتی شدنش داشت در میومد. میخاسم دستمو از زیر شلوارش بکنم تو که نذاشت. گفت حا نوبت توه. گفتم چی؟!! گفت نمیخای بدنتو منم ببینم. راستش انقد ازش لذت میبردم که یادم رفته بود لباسامو در بیارم. پیرنمو در اوردم. گفت زود باش شلوارتم دربیار. در اوردم. دیگه خجالت میکشیدم شورتمو در بیام. البته شورتم کشاله پوشیده بودم کیرم انقد راست شده بود که از روی کشاله درسته زده بود بیرون. دوباره دراز کشیدم بغلش. کمی مایل به حلت دمر خابیده بود. دستموگذاشتم روی باسنش داشتم ور میرفتم. کم کمدستمو برددم از داخل شورتش داشتم میمالیدمش. داشت لذت میبرد از کارم. گفتم چقد نرمه گفت نگا چقد گرمه؟ گفتم اره خداییش راس میگی. گفتم ناکس اینو برا کی آمادش کردی..؟ خندید گف خودتو لوس نکن.. داشتم دنبال سوراخش میگشتم. با هزار تا بدبختی پیداش کردم. انگشتمو به سختی کردم توش. اصلا فک نمی کردم انقد تنگ باشه دستمو کشیدم بیرون شلوارشو کشیدم پایین همراه با شلوارش شورتشم تا نیمه اومد پایین خندش گرفت گفتم باااو ولش کن دیگه گف نه اول و در بیار بعد من منم با شوخی هم شورتشو کشیدم هم شلوارشو درآوردم. داشت میخندید زانوهاشو جم کرده بود دستشو گذاشته بود رو کسش حالا چون برا اولین بار میدیدمش کمی خجالتی بود.بدنش مث بلور داشت میدرخشید. میگفتم نمیخای دستتو بکشی با خنده میگف نه خجالت میکشم ببینیش گفت اول تو شرتتو در بیار بد منم دستمو میکشم.دراز کشیدم گفتم قبول ولی خودت باید درش بیاری.بالاخره قبول کرد اومد نشست رو سینم پشتشو کرد بهم خابید روم کم کم شورتمو کشید پایین هر موقع دستش میخورد به کیرم قند تو دلم آب میشد.وقتی میخاست کشاله رو از پاهام در بیاره مجبور بود خم بشه .وایی... بهترین صحنه ای که تو عمرم دیده بودم جلو چشام ظاهر شد.





وقتی خم شد هم کونش هم کسش درس یه وجی چشام قرار داشتن.ناخداگاه دستمو بردم سمت کسش کمی خیس بود یکم لزج بود کمی به دستم تف کردم دستمو گذاشتم رو کسش خیلی کنجکاو شده بودم از یطرف هم چون هیچ تجربه ای نداشتم میترسیدم پردش پاره بشه گفتم دنیا چقد بهم اعتماد داری.دستش رو کیرم بود یه هو دستشو کشید نگا به پشت کرد با یه لحن خاصی گف انتظار این سوالو ازت نداشتم. گفتم ناراحت نشو دیگه منظوری نداشتم. دوباره لبخندش اومد به لباش با یه نگاه شیطنت آمیز گف میخام بخورمش گفتم نه دنیا. گف خودم میخام به تو چه.گفتم اخه ... گف آخه نداره مال خودمی گشنم شده.کیرم کمی خیس بود. کمی لبشو سر کیرم حلقه کرد یکم بالا پایین کرد.اونجوری که تو فیلما دیده بودم نبود خیلی ناشیونه انجام میداد. چشامو بسته بودم اگه بخاطر ترامادول نبود خیلی زودتر از اینا آبم میریخت.گفتم دنیا بسه دیگه تحمل لباتو نداره..زود سرشو برد با عجله بالا گفت داره میاد..؟ خندم گرفت از طرز گفتنش.گفتم نه باااو. برگشت ادامه داد. دلم میخاست منم کشو بخورم ولی باخودم نبود اصلا نمی تونستم. گفتم دنیا چرا اینجوری نشستی آخه دارم خفه میشم.با گفتن این حرف باسنشو آورد عقبتر سوراخ کونشو گذاشت رو دماغم. خوشم نمیومد از این کارش. میخاستم هر چه زودتر بکنمش. بلند شدم نشستم اونم مجبور شد از روم بیاد پایین. دمر خابوندمش گفتم دنیاا اجازه هس...؟ چشاشو بسته بود. دوباره گفتم دنیا..؟ با زاری گفت امیر درد داره؟ مونم چی بگم بهش. گفتم نمیدونم.شاید آره.ولی اگه تو نمیخای بیخیال!گفت اگه تو با کردن من لذت ببری اونوقت منم لذت میبرم. میخام منو بکنی.با این حرفش خیلی حشری شدم. گفتم باشه اگه نتونستی تحمل کنی بیخیال میشیم.خب؟ رفتم از ساکم ژل مو آوردم کمی زدم به سوراخ کونش انگشتمو کردم توش.آروم آروم جلو عقب کردم.باصدای آروم آح اوح میکرد. گفتم دنیا مگه درد داره. خندش گرفت گفت نه باااا مث فیلما میخاستم رمانتیک باشه که زدی تو ذوقم. کارتو ادامه بده. منم خندم گرفت. کم کم با دوتا انگشتم کردم.وقتی میخاستم با سه تا انگشتم بکنم کونش یه لحظه خودشو کشید بالا گفت چیکار داری میکنی.گفتم ببین دنیا احساس میکنم سوراخت خیلی تنگه باید قبلش آمادش کنم. ادامه دادم..!ضمنا قبلنا وقتی انگشتمو میکردم تو کون بعضی از پسرا مخلفات داخل کونشون میخورد به انگشتام ولی دنیا انگار چیزی نداشت توش خالی خالی بود. گفتم شرو کنیم خانومی؟ گف بفرمایید. خابیدم پشتش کیرمو گذاشتم لای کونش. کمی ژل به کیرم زدمو یه تفم روش حسابی لیز شده بود.





با دستم گذاشتم دم سوراخش یکم آروم هول دادم.چشاشو محکم بسته بود. دفه دوم کمی بیشتر فشار دادم.با سوزش یه آحی از ته دل کشید.هنوز سر کیرم داخل نرفته بود. دفه سوم که فشاروبیشتر کردم احساس کردم سرش رفت تو. باورش برام سخت بود که یه روزی این حالت پیش بیاد. نمیتونستم باور کنم دارم دنیا رو از کونش میکنم وقتی به اینا فک میکردم احساس میکردم آبم داره میاد. تو همین فکرا بودم.هنوز چیزی بیشتر از سرش تو نرفته بود میخاستم بیشتر فشار بدم یه لحظه دنیا یه جیغ محکم کشید خودشو کشید بالا دیدم اشک تو چشاش جم شده. خیلی دلم گرفت نمیخاستم به خاطر یه لحظه لذت اینجوری اذیتش کنم. آخه خیلی بیشتر از اینا دوسش داشتم .میترسیدم اعتمادش بهم سرد بشه. کیرمو کشیدم بیرون بغلش کردم بوسش کردم گفتم دنیا معذرت میخام ببخشید نمی خاستم اذیتت کنم. من که گفتم درد داره چرا قبول نکردی. با دستش چشاشو پاک کرد دوباره لبخند همیشگیشو زد گف آخه احمق جون کی گف درد داره؟ زود باش میخام منو بکنی. میخام کیرتو بکنی توم. زود باش جرم بده. با یه حالت نگرانی گفتم دنیا من نمیتونم اذیت شدنتو ببینم بخدا باور کن راست میگم.گفت بابا داشتم شوخی میکردم. بخدا منم لذت میبرم. گفتم باشه ولی اگه دوباره درد بکشی نمیکنم.یکی از میتها رو گذاشتم زیر شکمش دوباره کمی ژل ملی کردیم اروم اروم شرو کردم به تلمبه زدن. احساس میکردماگه بیشتر فشار میدادم جر میخورد ینی تا آخرین جا که میشد کونش باز شده بود دیگه جا برا باز شدن نداشت. گفتم دنیا برگرد به پشت بخاب. لنگاشو بلند کردم باز فشار دادم. اینبار کمی پیشرفت کردم. تند تند میپرسید چقدش رفته تو؟ چقد مونده آبت بیاد؟ منم گزارش میدادم. همش میگفت بیشتر بکن. همشو بکن تو. جرم بده. منم دیونه میشدم تند تند تلمبه میزدم.کیرم خشک شده بود کمی دیگه ژلو تف زدم دوباره..خیلی درد میکشید چشاش خیسبودو کلا بسته بود لبامو گذاشته بودم رو لباش پاهاشم کاملا باز کرده صدای جیغو آهش بلند شده بود منم آح اوح میکردم یه لحظه تلمبه رو نگه داشتم آروم آروم فشارو بیشتر کردم هردو سکوت کرده بودیم که یهویی کیرم سر خورد تا ته رفت تو یه جیغ محکم کشید زود در آوردم.خسته شده بودم. خودمو انداختم روش دراز کشیدم. چن ثانیه همونجوری مونده بودم. کیرمو گذاشتم دم سوراخش آروم اروم تلمبه زدم. پاهاشو اوردم بالا جورابشو در اوردم کمی بو کردم خیلی حشریم میکرد.





انگشتای پاشو کردم تو دهنم با ولع خاصی داشتم میخوردم. بوی پاش تحریکم میکرد.شدت تلمبه رو بیشتر کردم با سرعت تا ته میکردم تو. همراه با جیغو آه ناله میکرد دیگه اهمیتی ندادم. هرچه زورم بود گذاشته بودم پشت کیرم. احساس میکردم داره میرسه. باز شدتشو بیشتر کردم صدای شالاب شلوب همه جارو برداشته بود. جیغ زد کثافت پارم کردی بسه دسگه. پاهاشو خم کردم خابیدم روش طوری که زانوهاش رو شیکمش بود منم روش خابیدم هرچی آب تو کیرم بود خالی کردم تو کونش. لباشو با دندونام فشار میدادم. هیچ موقع تو عمرم بیشتر از اون لحظه لذت نبرده بودم.کیرمو کشیدم بیرون بیچاره یه آهی کشیدو راحت شد.با زیر پیرهنم کیرمو کونشو تمیز کردم دراز کشیدم بغلش. سرشو برگردوند لپمو محکم گاز گرفت گف این به اون در که اذیتم کردی. با این کارش خوشحال شدم که هیچ کینه ای ازم بر نداشته. کمی تو بغل هم دراز کشیدیم کمی حرفای عاشقونه و دردودل کردیم و جارو پلاسمونو جم کردیمو با هزارتا بدبختی رسوندمش خونشون وخودمم رسیدم خونه.شب اس داد گف که میسوزه نمیتونه بره دستشویی. تا چند روز همینطور بود.بعد کم کم خوب شده بود. از اونروز تا یه مدت مامانم ولم نمیکرد میگفت کی از صورتت گاز گرفته. چند روز هم دوروبر بابام آفتابی نمیشدم.اینم بگم که بعداز اون روز چند بار هم تو خونشون تنها که بود سکس داشتیم گاها هم وقتی فرصت بود یکی دوبار هم خونه ما آومد. الانم که الانه رابطمون خیلی صمیمی شده نسبت به قبل.دنیا سه ماه پیش تونست مقام سوم منطقه ای رو کسب کنه. اینم بگم که این خاطره رو با رضایت دنیا نوشتم.وقتی الان به اونروز فک میکردم تازه میفهمم که چه کار خطرناکی کردیم.



نوشته:‌ امیر
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سیندی خاطره ی زنانه پوش قسمت اول

هیچوقت اون تابستون رویایی قبل از دانشگاه رو فراموش نمی کنم. سم، بهترین دوست داداش بزرگم 21 سال داشت. من معمولا بیشتر وقتم رو با برادر کوچیکترش تام می گذروندم، ولی از وقتی داداشم با تام رفتن به کارناوال فوتبال ، من موندم و سم. ما معمولا زیاد با هم نبودیم، آخه اون سه سال از من بزرگتر و هم جثه بزرگتر و ورزشکاری تری نسبت به من داشت، به خاطر همین زیاد با هم جور نبودیم و رفتار روتینی داشتیم. نه دعوایی داشتیم نه صمیمیتی، فقط بعضی اوقات با هم بودیم.
یه روز وقتی ازم خواست با هم بریم شنا خیلی تعجب کردم ولی وسط تابستون بود و هوا خیلی خیلی گرم. منم از خدا خواسته قبول کردم و اگه راستشو بخواین وقتی ازم خواست یکم تعارف می کردم.
ما یه استخر برا خودمون داشتیم و وکلی اون تو حال کردیم. قبل از این معمولا اون ساکت و سرد بود ولی اون بعد از ظهر کلی با هم خوش گذروندیم، شوخی میکردیم، آب به هم می پاشیدیم و بعضی وقتا هم منو بلند می کرد و پرت می کرد تو آب.آخه اون نسبت به من خیلی گنده تر و قوی تر بود. ما یه بعد از ظهر فوق العاده داشتیم. یواش یواش هوا داشت تاریک می شد و ما برگشتیم خونه سم و اونجا بود که بهم پیشنهاد داد که یه دوش بگیرم. آب استخر خیلی زلال بود ولی کف اون گلی بود ، و من برای اینکه هر چه زودتر از شر گلای خشک شده بین انگشتای پام خلاص بشم گفتم که اول دوش بگیرم. وقتی دوش گرفتم تموم شد یه حوله دور خودم پیچیدم و اومدم بیرون.
گفت : " همش مال خودته!"
هرچی نگاه کردم نتونستم لباسام رو پیدا کنم. سرو کله سم از هال پیدا شد و یه نایلون که انگار پر لباس بود طرفم انداخت. نمی تونستم باور کنم که لخته. یه کوچولو به کیرش نگاه انداختم، دراز و نیمه شق بود و با راه رفتنش به این ور و اونور تاب می خورد.
"چرا چند تا از این لباسا که به تنت میاد رو امتحان نمی کنی؟ لباسات کثیف بودن انداختمشون ماشین لباسشویی"
وقتی سم داشت رد می شد کیسه رو ورداشتم. یهو برگشت و حوله رو از تنم کشید.
وقتی داشت حوله رو رودوشش مینداخت گفت : " شرمنده ولی فقط همین یکیه" و رفت طرف حموم.
منم مات و مبهوت مونده بودم و کیسه رو جلوم گرفته بودم.
اون وایساد و برگشت طرف من گفت: " نمی خوای بزرگ بشی بچه جون ! "
یه نگاه از بالا تا پایین وراندازم کرد و رفت طرف حموم.
وقتی کیسه رو باز کردم از وحشت (و شاید خوشی!) یه لحظه گیج شدم! پر بود از لباس های زیر زنونه. سوتین ها و شورت های حاشیه دوزی شده، جورابای ساق بلند زنونه و انواع اقسام لباس های زیر که تا قبل از اون ندیده بودم، و حتی نمی دونستم چه جوری اونارو می پوشن.
ازم پرسید " چیزی که میبینی رو دوست داری ؟"
سم اینو ازم پرسید و منو از خلسه ای که توش بودم بیرون آورد. اون جلوی در بود و داشت خودشو خشک می کرد. ظاهرا خیلی وقت بوده که مسحور لباس های داخل کیسه بودم. اون با لبخند شیطنت آمیزی رو صورتش و مشتاقانه داشت نگام می کرد.
من با یه صدای بلند و لرزونی داد زدم : " من هیچکدوم از اینا رو نمی پوشم! اینا دخترونست!"
یه شورت و سوتین ستِ توری رو هوا تکون داد و گفت: " هی، می تونی آروم باشی؟ فقط برا شوخیه بابا. خیلیا اینا رو می پوشن! مثلا من می خوام اینارو بپوشم" صداش آروم و مهربون بود. دوباره احساس حماقت کردم و با مِن مِن گفتم: "خب من نمی پوشم"
"می پوشی، خودم دیدم شلوارک مامانتو پوشیده بودی!"
قلبم وایساد و وقتی اون کلمات رو شنیدم شوکه شدم. راست می گفت، من یواشکی بعضی وقتا لباسای مامانمو می پوشیدم ولی فکر می کردم کسی اینو نمی دونه. دوباره قلبم شروع به تپیدن کرد.
اون یه لبخند زد بهم و گفت: " زووووود باش، خوش میگذره بابا! هیشکی نمی فهمه. شاید هیچوقت همچین فرصتی گیرت نیادا!"
اون خیلی اصرار می کرد و حرفش منطقی بود. دیگه لازم نبود بیشتر از این منو متقاعد کنه. منظورم اینه که، برای امتحانم که شده بود می خواستم اون کارو بکنم. از این که می خواستم این کارو پیش اون انجام بدم حس غریبی داشتم. ولی زیاد هم مایل نبودم.
اون گفت : " می تونی تو اتاق مامانم اینارو بپوشی"
اون از هال رفت و قلب من به شدت می کوبید، و انگار تو اتاق خواب مامانش معلق بودم و یه احساس گیجی همراه با هیجان داشتم. کاری که می خواستم انجام بدم اصلا درست نبود، و چیزی از درون بار ها و بار ها به من می گفت " نکن این کار رو" . ولی در هر صورت من در حال انجامش بودم. در حقیقت من می خواستم انجامش بدم.
یه شرت صورتی توری انتخاب کردم. جلوش یه قلب به رنگ قرمز پر رنگ دوخته شده بود، توی اون هم یه قلب دیگه با رنگ روشن تر بود و یکی دیگه هم به رنگ صورتی درست وسط بود. به نظر عالی میمومد، و جایی که اون شکل ها دوخته شده بود یه جای خوبی برای کیر کوچولوی من بود تا اونجا بمونه.
سوتین ست اونو پیدا کردم. و روی اون هم شکل موجدار صورتی و قرمز دور کاپ ها بود و به اندازه کافی سفت بود که شکل خودشو نگه داره. من یه چرخ زدم و خودمو تو آینه ورانداز کردم. چندان بد نبود. بدن لاغر و کشیده ای داشتم تقریبا بی مو. مطمئن بودم که احساس خوبی دارم! اتاق خواب مامان سم بوی عطر زنانه خوبی می داد و من اونجا احساس زنانگی و امنیت می کردم. یه بار دیگه نیم نگاهی به خودم انداختم، موهام کوتاه بود ولی دختر خوشگلی بیه نظر میومدم.
"وااااااااای خدای من! خودتو نیگا کن!"
سم بود. من یهو از جام پریدم و برگشتم. سرشو از در نیمه باز آورده بود تو و با نیش باز شده تا بناگوش داشت منو دید میزد. یه قدم اومد جلوتر. هیچی تنش نبود و با کیر شق شده خودشو نشون داد.
" خیلی سکسی شدی عزیزم!"
گفت و نزدیکم شد.
ترسیده بودم و تا جایی که کمد لباس پشتم اجازه می داد عقب عقب رفتم و گفتم: " عوضی، گولم زدی!"
با غروری همراه با شیطنت دست هاش رو گذاشت رو شونه هام و گفت: "گولت زدم؟ کسی مجبورت نکرد، خودت اونا رو انتخاب کردی، خودت خواستی اونارو بپوشی. من فقط وسوسه ات کردم"
من به یه جواب فکر می کردم، ولی چیزی پیدا نکردم. حق با اون بود.
ادامه داد: " از این گذشته تو چیزی شدی که می خواستم." با گفتن این دستشو آورد پایین تر و کیر قلمبه شده ام رو با حالت مودبانه ای فشار کوچولویی داد.
" دوست نداری و قایمش می کنی؟"
خواستم اعتراضی بکنم ولی اون لبهاش رو گذاشت رو لبهام. اولین باری بود که تا اون زمان کسی داشت منو میبوسید. گرم و داغ و خیلی خیلی لذت بخش بود. لبهاش نرم و نیرومند و مقامت ناپذیر بود. اون سرمو کمی خم کرد و خیلی آروم زبونش رو تو دهنم فرو کرد. زبون مون داشتن با هم می رقصیدن و من چشم هام رو بسته بودم. فکر می کردم تو یه عالم دیگه بودم و در هوا معلقم. می تونستم فشار کیر گندش رو رو شکمم احساس کنم، مثل ماری که آماده حمله باشه. خیلی هیجان زده و وحشت زده بودم و اون لحظه فقط به لذتی که اون از بوسیدن به من داده بود فکر می کردم. تصمیم گرفتم که تا هر وقت بخواد بتونه منو تو این حالت ببوسه.
ولی اون آروم آروم عقب رفت و منو طرف تخت خواب برد و اونجا خوابوند و دوباره شروع کرد به بوسیدن من. آروم شروع کرد به بوسیدن بدنم ، گردنم رو نوازش میکرد و می بوسید، رفت پایین تر و سوتینم رو داد کنار و سینه هام رو میک میزد بعد رفت سراغ نافم. می خواستم از لذت و ترس جیغ بزنم ولی به هر نحو چشمام رو بستم و هیجانم رو کنترل کردم.
یهو دیدم انگشت هاش روی لبه شورتمه. آروم اونو داد پایین
و من ناخودآگاه کمی بلند شدم تا بتونه اونو در بیاره. صدای خوردن کیر شق شدم رو رو شکمم شنیدم وقتی از شورت افتاد بیرون. گرمی دهنش رو وقتی دور کیرم بود رو احساس کردم. تو بهشت بودم. از لذت داشتم گریه می کردم. سرش رو شروع به بالا پایین کردن کرد. به راحتی می تونست همه کیرمو تو دهنش کنه و من از احساسی که داشتم خیلی تعجب می کردم و نزدیک بود آبم بیاد. نمی خواستم این وضعیت با اومدن آبم تموم بشه.
اون فهمید که دارم به اوج می رسم برای همین ساک زدنش رو متوقف کرد و با یه لبخند نگام کرد،خواست که دوباره سرشو ببره پایین ولی این بار رفت سراغ کونم. وقتی نوک زبونش به سوراخم خورد با یه تحریک غیر قابل کنترلی جیغ کشیدم. قبل از اینکه دوباره انجامش بده نگام کرد و بهم خندید. دوباره جیغ کشیدم و اون بهم نگا کرد. داشت باهام بازی می کرد و از عکس العمل های من لذت می برد. بعد از چند بار لیسیدن کون من تونستم کمی به خودم تسلط پیدا کنم، و با هر لمس زبونش آه لطیفی می کشیدم، اون یواش یواش داشت لیسیدن کونم رو تموم می کرد. اون لحظه ها برام خیلی لذت بخش بودن.
بعدش، بی یهویی، احساس کردم یکی از انگشتاش رو داره تو سوراخ کونم می کنه. همون لحظه، کیرم رو دوباره کرد تو دهنش و شروع کرد به ساک زدن، این بار سریعتر. انگشتش رو تو کونم می کرد و میاورد بیرون. انصافا احساسی به اون خوبی نداشتم و قبل از این که بدونم یه بار دیگه دارم به یه اوج غیر قابل کنترل و قوی برسم، آبم با یه فشار زیاد تو دهنش خالی شد، که به نظر می رسید به راحتی قورتش داد. من با یه حالت منگی رو تخت افتادم و اون هم انگشتش رو از کونم کشید بیرون و از اتاق غیبش زد. من در احساسی که تازه تجربه کرده بودم غوطه ور بودم. من گِی نبودم. مطمئن بودم، ولی سکسی که داشتم فوق العاده بود، و واقعی بود. من به چیزی فکر نمی کردم فقط فکر میکردم اونجا خوابیدم و تو یه رویای خوش سیر می کنم.
اون برگشت با یه کیف چرمی و کنار من دراز کشید. مزه بوسه اش به من می گفت که غرغره کرده. این بار جواب بوسه اش رو دادم. لب هاش رو جدا کرد ویه لبخند از روی بدجنسی زد.
" چطوره جبران کنی این کار منو؟"
احساس کردم دارم سرخ می شم و نتونستم جلوی لبخندی که به نشانه تایید می زدم بگیرم. من بهش بدهکار بودم . رو لبه تختخواب نشست و منو طرف خودش کشوند و کمکم کرد دوباره شورت زنونه رو پام کنم، نمی دونم برای چی، ولی داشت گولم می زد، بعد به آرامی رو شونه هام فشار داد تا بین پاهاش زانو بزنم.
با کمرویی گفتم : " وای خدای من، چه بزرگه!"
اون سرش رو به نشونه تایید تکون داد. برای امتحانم که شده بود آروم کیرشو گرفتم.
با حالت تشویق گفت: " هی یالا، بگیرش دیگه!"
دست راستم رو دور کیرش پیچیدم، از گرما، وزنش و سفتیش به نفس نفس افتادم.
" از چیزی که می بینی خوشت میاد؟"
"نمی تونم باور کنم، خیلی بزرگه!"
"چرا نمی خوای ببینی مزه اش چطوره؟"
با حالت بی میلی زبونم رو جلوتر آوردم. اول از زیر سر کیرش رو لیس زدم، و دوباره برگشتم عقب تا عکس العملش رو ببینم.
از پشت دندونهای به هم فشرده اش گفت: " آآآآآآآآآآآآآآآه خیلی عالیه !!"
دوباره شروع به لیس زدن کردم ولی اینبار پایین تر رفتم و به آرومی زبونم رو زیر کیرش می بردم و از اونجا تا سر ارغوانی رنگ کیرش ادامه می دادم.
" آآآآآآآآآآآه خدا، خیلی نازی! و خیلی حال میدی!"
بهش نگاه کردم و لبخند زدم بهش، بعد همونطور که بهش نگاه می کردم این کارم رو ادامه دادم، طوری لیس میزدم که مطمئن بشم همه کیرش رو خورده باشم.
"مممممممممممم، عالییییییییییییییییه، خوب خیسش کن، الان وقتشه که ساک بزنی، عزیزم."
چشمهاش نیمه بسته بود . من لبهام رو لیس زدم، و بعدش با حالت ناز داری روی سر کیرش گذاشتم. سرم رو آوردم پایین تر تا سر کیرش کامل تو دهنم جا بگیره. تا جایی که دهنم جا داشت جلوتر رفتم و لبهام دور کیر کلفتش بود. به آرامی ساک می زدم، یواش یواش میک زدنم رو بیشتر کردم تا اینکه یهو به تندی تکون خورد و همینطور که کیرش کامل تو دهنم بود آبش مثل سیل تو دهنم ریخت خواستم بکشم بیرون ولی دیر شده بود. آب داغش از دهنم بیرون زد و تا زیر چانه ام رسید. من هر چی بود تو دهنم رو قورت می دادم ولی داشتم جنگ باخته رو ادامه می دادم. آب داغ و چسبناکش رو داشتم ذره ذره می خوردم.
بالاخره اون راحت شدو به پشت دراز کشید، و منو با صورتی پر از آب کیرش ول کرد و داشت نفس نفس میزد. خواستم بلند شم و صورت و چونه ام رو خشک کنم ولی اون محکم شونه هام رو گرفت و به طرف خودش کشید جوری که روش قرار گرفتم.
"اوووووه، شیطون کوچولو! تا حالا به این زودی آبم نیومده بود. تو تونستی بهتر از هر چی انجامش بدی!"
من از خجالت لبخند زدم ولی لبخندم از روی خوشحالی بود.
" آبمو دوست داری؟"
من سرمو تکون دادم. چی می تونستم بگم؟
نیشش باز شد و یه کم از صورتم رو با انگشتش پاک کرد و بعدش اونو رو لبهام فشار داد "
" نذار چیزی ازش هدر بره"
داشتم آبش رو از انگشتش لیس می زدم. از حالت و مزه اش خوشم میومد. دوباره لبخند شیطنت آمیزی رو صورتش نشست بقیه اش رو به من خوروند. بعد دهنمو به طرف کیر نیمه خوابش برد و گفت: " تمیزش کن"
بدون هیچ شکایتی انجام دادم. بدون این که چیزی جلوم رو بگیره داشتم انجامش می دادم. من عاشق ساک زدن، بوسیدن لیسیدن و بازی کردن با کیرش بودم. انگار طبیعی ترین کار برای من تو دنیا بود.
وقتی تموم شد منو کشید سمت خودش و یه بار دیگه با شور شهوت انگیزی منوبوسید. احساس کردم کیرش دوباره به زندگی برگشت! اون سرمو با دستای قویش گرفت و کمی کشید عقب و گفت: "بذار بکنمت لطفا؟!"
مشتاقانه به چشم های من نگاه می کرد. من داشتم در مقابلش مقاومت می کردم.
بریده بریده گفتم: " نمی دونم، فکر نکنم که بخوام."
"چیزی نیست که، تو لباس زیر دخترونه پوشیدی، ساک زدی، کونت انگشت شد، چرا که نه؟ چرا منو خسته می کنی؟"
"تو منو با این هیولا جرم میدی! اذیتم می کنه."
"نه عزیزم، مگه انگشتم اذیتت کرد؟ قول می دم خیلی آروم انجام بدم، اذیت هم نمی شی، خیلی حال می کنی! قول میدم."
"قول میدی اذیت نشم؟"
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سیندی خاطره ی زنانه پوش قسمت دوم و پایانی

"البته! قول میدم خیلی خیلی آروم و بدون درد انجامش بدم. قول میدم خیلی راحت باشه و حال کنی و هر وقت کمترین دردی رو احساس کردی تمومش می کنم، ولی می دونم که نمی خوای تموم بشه. عاشقش می شی، مثل کارای دیگه که انجام دادی."
به احساس لذت فوق العاده که زبون و دهنش به کیر و کونم داده بودن فکر کردم. ارگاسم فوق العاده که اون بهم داد یاد اومد. دوباره پرسیدم: "قول میدی؟"
تو صورتش دنبال صداقت می گشتم، تقریبا قبول کرده بودم، ولی هنوز دو دل بودم. با حالت حالت خواهشی گفت: " آره، قول میدم، قبول کن دییییییییییییییییگه، میذاری بکنممممممممممممممممممممت؟"
چشم هاش خیلی نا امیدانه نگام میکردن ولی صداقتش رو هم نمی تونستم نادیده بگیرم. احساس کردم خیلی خود خواهانه است اگه قبول نکنم. مجبور شدم قبول کنم. برای همین سرمو به نشانه تایید تکون دادم.
منو بغل کرد و چنان منو بوسید که انگار بین زمین و آسمون بودم. یهو خودمو تو تختخواب مادرش پیدا کردم، دیدم روی منه و با اون هیکل گنده داره صورت و لبهام رو می بوسه و لیس میزنه. این بار هم مثل قبل کارش رو شروع کرد، ولی این بار خیلی سریع تر شورتم رو از پام در آورد و با یه حرکت سریع کیرمو گرفت. توصیف خوشی اون لحظه برام خیلی سخته، فقط دراز کشیده بودم، پاهامو باز کرده بودم چشم هام رو بسته بودم تا هر کار که دوست داره انجام بده.
یه لحظه احساس کردم چیزی تو دستشه چیزی مثل یه کیف چرمی، بعدش یه خنکی احساس کردم، یه ماده لیز که با انگشت هاش بین رون هام میزد. سردی ژل با گرمای کون دست نخورده من جور در نمیومد و من از لذت انگشتهاش و دست مالی اون در حالی که هنوز کیرم رو تو دهنش گرفته بود به خودم می پیچیدم. دوست داشتم دوباره زبونش رو رو کونم حس کنم. ولی انگشتش رو از کونم کشید بیرون و کیرم رو ول کرد
اون رون هام رو گرفت و منو کشوند طرف لبه تخت و پاهام رو برد عقب و از هم باز کرد. جوری که به راحتی بتونه یه کاندوم رو باز کنه و بعد با دندونش بازش کرد ولی انگار یه جور دل نگرانی داشت. کاندوم رو رو کیر شق شده اش کشید که قسم می خورم از قبل هم بزرگتر دیده می شد.
با یه لبخند و زمزمه گفت: " فقط راحت باشی وشل کنی، زیاد اذیت نمیشی."
سعی می کردم آروم باشم و آروم نفس می کشیدم. آروم کیرش رو رو سوراخم فشار داد. بزرگیش رو حس می کردم و می تونستم باز شدن سوراخم برای جا دادن کلفتی کیرشو به خوبی حس کنم، ولی اگه راستشو بخواین زیاد درد نداشت و اون خیلی آروم میکرد تو.
تخماشرو روی پوست اطراف کونم احساس کردم و فهمیدم که کیرش الان کاملا تو کونمه. احساس می کردم پر شدم، کامل و تماما در اختیار و زیر سلطه اش بودم. اون در وجود من بود، قسمتی از من بود و در اختیار من بود!. چشم هام رو باز کردم تا به صورتش نگاه کنم. چشم هاش کاملا بسته بود.
اون با حالت زمزمه گفت: "وای خدای من، کونت فوق العاده است! احساس خوبی داری؟"
با یه صدای رویایی گفتم: " اوهوم، خیلی خوبه، عالیهههههه."
با بدجنسی نیشش باز شد. " کیرم تا جا داره تو کونته. وای خدایا چه تنگه!"
اون تا مدتی همون جور موند. بدون هیچ تحرک و حرف زدنی، و من داشتم احساس جدیدی تجربه می کردم. با لاخره تقریبا کل کیرشو از کونم کشید بیرون، بعد بعد به آرومی دوباره کرد تو. وقتی دوباره داشت می کرد دردم اومد.
با صدایی بریده گفتم: " آآآآاه نه، نکن. "
ولی اون فقط خندید و کیرشو کشید بیرون و کرد تو، اینبار کمی سفت تر.
من فریاد زم: " آآآآآآآآآآآآآآآآآآااه ننننننننننننه! بس کن لطفاااااااااااااااا!"
ولی اون ادامه داد. در حقیقت ریتمشو به طور یکنواخت تند کرد طوری که با هر بار عقب و جلو رفت صدای چلپ چلوپ خوردنش به نرمی کونم رو احساس می کردم. شدت سوزش سوراخم بیشتر می شد تا این که انگار یه دفعه ناپدید شد.
بهدش یهو ، بهمون سرعتی که اومده بود دردش خیلی کندتر شد. تقلا و درد من با یه احساس جدیدی جاش رو عوض کرد. احساسی که نمیشه گفت کاملا لذت بخش بود، ولی به هیچ وجه ناخوشایند هم نبود. هنوز داشتم آه و ناله می کردم ولی این آه و ناله از درد نبود. کیرم دوباره راست شد و یه ماده ای از اون روی نافم چکید.
داغ شدم. چشم هام از درد پر اشک شده بود وهنوز از خشم گول خوردنم میسوختم ولی لعنت به اون من احساس خوبی داشتم و از این که کسی داشت منو میکرد لذت می بردم. تقریبا آرزو می کردم دوباره درد برگرده تا بتونم خشمم رو داشته باشم. می خواستم ازش متنفر باشم! ولی اون احساس خوبی برای من به ارمغان آورده بود. این دیوانگیه!
من تسلیم لذت شدم. من تسلیم اون شدم. اون می تونست هر کاری با من بکنه و من این اجازه رو به اون می دادم. من خواستم تا از من برای لذتش استفاده کنه و نه بیشتر، اون به من دروغ گفت و اذیتم کرد. اون منو به خونه اش آورد، وبرای همین من مال اون شدم. فقط برای اینکه منو بکنه، همش به خاطر این بوده.
" آااااااااااااا مممممممممممممم، خوشت میاد عزیزم؟"
با صدای ارومی گفت و سعی میکرد ببینه جوابم چیه. عرق کرده بود، نفس نفس میزد و نزدیک به اوجش بود.
من با یه صدای لطیفی گفتم: "اوه بله، خیلی عالیه!"
اون طوری که از جواب شیرین و فروتنانه من حال می کرد پرسید: "پس ، تو وقتی کیرمو توت می کنم خوشت میاد؟"
من بهش گفتم: " آره، لعنتی، خوب بکن منو!"
تقریبا از جواب خودم ترسیدم. من مثل جنده ها شده بودم.
اون فریاد زد: " آه خدای من این خیلی از سرم هم زیاده!" و بعد برای آخرین بار کیرشو کرد تو کونم. یهو فریاد کشید، وایساد و آبشو مثل یه غول با تمام فشار تو کونم خالی کرد. اون کیرم رو به آرومی گرفت، چون من هم داشتم به اوج می رسیدم و روی سینه ام پر شد از آب خودم. این یه اوج لذت جدید و عالی بود که تجربه می کردم، اون لحظه اوج من به حد نهایتش رسید و حتی برای چند دقیقه موند. وقتی کل آبشو توی من خالی کرد دیگه نیرویی نداشت و کیرشو از من کشید بیرون و کنار من رو تخت وا رفت.
سم آروم تو گوش من زمزمه کرد و منو به خودم آورد: " حالا شدی یه دختر ناز کوچولو، مگه نه؟"
منم با صدایی که نشون می داد پر از نفرت هست و از اتفاقی که بین ما افتاده بود خبر می داد جوابشو سریع گفتم : "تو منو اذیت کردی، مگه قول نداده بودی نکنی؟"
اون با لبخند شیطنت آمیزی گفت: "درسته من اذیتت کردم. اینو همه می دونن!" و ادامه داد "اوووووووه بیخیال! پسرا تا وقتی که کار شروع بشه به دخترا قول میدن. فقط یه دختر کوچولوی واقعی که گولخور باشه میتونه باور کنه نمی خواد اذیت بشه! تو باید واقعا یه دختر کوچولو باشی، موافقی؟"
من داشتم با خودم فکر می کردم و نومیدانه سعی می کردم با یه جواب زیرکانه جوابشو بدم که ..
" در هر صورت، اگر هم اذیت کنه،"
اون داشت همینجور به حرف زدن ادامه می داد در حالی که نشسته بود رو تخت و داشت یه کاندوم ور می داشت،
" تو مثل یه دختر کوچولو گرفتیش، و آخرش وقتی داشتی با لذت جیغ میزدی من کاری کردم که آبت بیاد، پس مشکلت چیه؟ چرا الان میخوای مثل دختر کوچولوهای نادون رفتار کنی؟"
اون کاندوم رو از بسته اش باز کرد و روی کیر دوباره بلند شده اش کشید، قبل از این که ژل رو ورداره، و داشت به صحبت کردن با من ادامه می داد.
"تو مثل یکی هستی، مثل یکی رفتار می کنی، مثل یکی می بوسی، مثل یکی ساک می زنی و میذاری من بکنمت، فقط مثل یه دختر کوچولوی ناز. کِی میخوای باهاش روبرو بشی که یه شکل و ذهن دخترونه پیدا کردی. تو دوست داری لباس های دخترونه بپوشی، و دنبال این هستی که مثل یه دختر بکننت. این چرندیات رو ول کن و قبول کنن که دختر هستی، و موضوع مهمتر این که تو دختر کوچولوی من هستی! "
با گفتن اونها اون خودشو کشید روی من، و من از وزن هیکل بزرگش داشتم له می شدم، آروم رفت پایین تر تا اینکه رسید به پاهام، و زانو هام رو طرف شانه ام کشید و از هم باز کررد. قبل از اینکه بره پایین نرمی و لیزی کیرشو جلوی کونم احساس می کردم، که یهو کیرشو تو سوراخ نرم و لطیف من کرد.
من فریاد زدم: " نه! نه! " ولی اون به کار خودش ادامه می داد.
اون به کمک وزن رون های قدرتمندش تا می تونست کیرشو فرو می کرد. من با ترکیبی از خشم و درد فریاد می زدم، ولی اون اعتراض بی فایده هم وقتی اون زبونش رو تو دهنم و لبهاش رو دور لبهای من کرد تموم شد.
با هر ضربه کوتاه و محکم که با فشار رون های قوی اون وادر می شد، بتدریج درد از بین می رفت و جای اون یه حس خوبی در بدنم شروع به روییدن می کرد. اون به کردن من با سرعت بیشتر ادامه می داد که من تونستم یه ارگاسم دیگه در بدنم احساس کنم.
نمی دونم چطور هر کاری میکرد و من می ذاشتم آزاد باشه. یه ارگاسم دیگه تو بدنم پیچید، طوری که باعث شد بدنم به طور سریع تکون بخوره و تقریبا آبم با یه فشار باور نکردنی به بیرون و رو تخت پرتاب بشه. من جیغ بلندی زدم ولی هیچ صدایی بیرون نمیومدو احساس می کردم چشام دارن از حدقه در میان. شکمم از آبم و عرقم خیس شده بود ولی اون همچنان به کارخود ....ولی اون همچنان به کار خودش ادامه می داد و سعی می کرد به اوج خودش برسه. در یه لحضه کیرشو بیرون کشید، کاندوم رو درآورد و یه بار دیگه کل آبشو و ریخت رو صورت، سینه و شکمم ریخت. یه احساس رضایت همراه با لذت تو قیافش نقش بسته بود، و خنده ای پیروز مندانه رو صورتش نشست که من هیچوقت فراموشش نمی کنم. اون تقریبا پهلوی من غش کرد و زود به یه خواب شیرین و عمیق فرو رفت.
من لخت بودم، پاشدم و هنوز فکر می کردم که چیزی در کون من وجود داره، و پاهام شبیه ژله شده بود، ولی تلو تلو خوران از اتاق خارج شدم. باید خودمو تمیز می کردم می خواستم دوش بگیرم و تا ممکنه ازش دور باشم. می دونستم باز اگه بیدار می شه و حشری می شه و من نمیتونم جلوی خواسته های سکسی اون مقاومت کنم.
وقتی تو حموم مادرش بودم و درش قفل بود احساس امنیت می کردم. از گرمی آب لذت می بردم و از صابون دوست داشتنی عطر دار و نرم مادرش استفاده می کردم. شبیه این بود که آب گناه ، خجالت و خشم منو همراه با عرق و آب و ژل روان کننده پاک می کرد و می برد. این بار نیاز داشتم که فکر کنم و قبول کنم که چه اتفاقی افتاده. نیاز داشتم که از فکر لذت زیادی که کیرش به من داده بود آزاد بشم و بذارم نفرتی که ازش داشتم طغیان کنه.
مجبور بودم یاد بگیرم با وجود عصبانیتی که از اون دارم تسلیمش بشم، شاید حق با اون باشه. من به دلایل و اهداف خاصی که اون با خوشحالی بهش اشاره کرده بود یه دختر بودم. بهترین مدرکی که اینو ثابت می کرد این بود که من از لحاظ سکسی بهش پاسخ داده بودم. من هر بار به اوج می رسیدم مثل 10 تا دختر جیغ و داد می کردم ، یه اعتراف لعنتی و تحقیر آمیز از زنانگی.
وقتی فهمیدم هیچ لباسی برا پوشیدن ندارم بیشتر دلخور شدم، از حموم بیرون اومدم. می خواستم لباس هام رو بپوشم و در برم، ولی انگار بیفایده بود. من هیچ راهی نداشتم جز این که ربدشامر صورتی پرز دار مادرشو بپوشم تا بتونم از اونجا برم بیرون تا لباسامو پیدا کنم، اونجوری می تونستم راحت فرار کنم.
وقتی از در داشتم یواشکی بیرون می اومدم صدای تهوع آوری شنیدم.
"مممممممممم، صورتی واقعا رنگ تو هست! دختر کوچولو!
اون کاملا بیدار شده بود .... !پایان
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
من خاله و دختر خاله قسمت اول

.سلام
اسم من طاهاست الان که این داستانو می نویسم 22 سالمه اما اون موقع ها 17 سال بیشتر نداشتم..
ماجرا بر میگرده به فوت شهر خالم که 5 سال پیش به رحمت خدا رفت(پدر زنم رو میگم) البته اون موقع هنوز پدر زنم نشده بود.
وقتی اون خدا بیامرز به رحمت خدا رفت خالم فقط 32 سالش بود و یه دختر 15 ساله داشت به اسم نسیم تا 4 ماه بعد فوت اون خدا بیامرز خالمینا تو خونه ی مادر بزرگ و پدر بزرگ نسیم زندگی میکردن یعنی (پدر شوهرخالم) بعدش خالم گفت الا و للا من باید تو خونه ی خودم زندگی کنم. الان هم نمیگه چرا یهویی این تصمیم رو گرفت.
بگذریم اومدن تو خونه ی خودشون و زندگیشون به روال عادی برگشته بود تا این که یه شب یه دزد نامرد وقتی شب تو خونه بودن میپره تو حیاط آخه خونشون بزرگ بود و حیاطش هم همین طور بعد میاد تو خونه فکر میکرده خالمینا طبق روال ماه های قبل خونه نیستن آخه این اتفاق وقتی افتاد که تازه شب دومی بود که خالم به خونه ی خودش برگشته بود.
بازم بگذریم دزده اومده تو حال و پذیرایی داشته میگشته خالم از اتاق خوابش در اومده میخواسته بره آب بخوره که از بالا دزدرو میبینه ولی دزده سرگرم بوده خالم از همون طبقه بالا و از اتاق خودش به پلیس زنگ میزنه و میره تو اتاق دختر خالم دزده میاد بالا و مستقیم میره تو اولین اتاق که توش پر کتاب بوده خالم هم درو پشتش می بنده و قفل می کنه بعد میره بیرون و تو کوچه زنگ همسایه ها رو می زنه اونام میریزن تو خونه دزد رو می گیرن. طفلی تازه تونسته بوده در اتاق رو باز کنه بیاد بیرون. میگیرنشو تحویل پلیسش میدن خالم اون شب زنگید خونه ی ما آخه ما فقط سه تا کوچه با هم فاصله داریم بعد مادرم و بابام رفتن خالمو آوردن خونه ی ما صبح وقتی پا شدم دیدم دختر خالم تو اتاقمه تا این جاش مشکلی نبود مساله این بود که من شب قبلش تمام لباسامو در آورده بودم و رفته بودم زیر پتو اول دختر خالمو ندیده بودم از زیر پتو در اومدم یهو دختر خالم گفت هیییییییییییییییی تازه من فهمیدم اومده و داره تو کامپیوترم دنبال چیز ی میگرده بعد که فهمیدم ظرف مدت 30 ثانیه تمام لباسهام تنم بود اما دیگه فایده نداشت جلو دختر خالم رسوا شده بودم هنوز تازه می خواست بره بیرون که من دیگه لباسامو پوشیدم بعد دستشو گرفتم گفتم نسیم خانوم ببخشید آخه من شبها گرمم میشه اوون هم گفت: تو چله ی زمستون گرمتون میشه بعد اگه گرمتون میشه چرا میرید زیر پتو که من هم گفتم: حالش به همینه که لخت بشی بری زیر پتو اونم خندید و گفت به شرط این که دختر خاله ی فوضولت وقتی خوابی نیاد تو اتاق و اگر نه رسوا میشی..
اون راست می گفت: من آبروم رفته بود آخه تو خانواده ی ما زیاد روابط نزدیک بین دختر خاله و پسر خاله برقرار نبود همون طور که باید فهمیده باشید من تو خطابش نمیکردم و اون هم همین طور
بگذریم اون روز من یه بار دیگه با دختر خالم اون هم قایمکی توآشپزخونه صحبت کردم و بهش گفتم این که من تو رخت خواب لخت بودم رو نادیده بگیره اون هم گفت که به کسی چیزی نمیگه همون طور که از فیلم ها و عکسهایی که تو کامپیبوترو دیده چیزی نگفته و من هم فهمیدم که خیلی هم پیشش آبرو نداشتم چون همون روز صبح وقتی من خواب بودم هرچی عکس تو سیستمم بود دیده بوده.
بعدا به من گفت که اون روز صبح خودش دیده زیر پوش تنم نیست آروم پتوم رو میزنه کنار و می فهمه به به به به تازه شورت هم ندارم اما بدونه این که از اتاق بره بیرون میشینه پشت سیستم و صداشو زیاد می کنه تا من بیدار شم و آبروم پیشش بره این رو دیشب بعد از 5 سال بهم گفت و من کلی خندیدم.
بازم بگذریم شب خالم دوباره گیر داد که بره خونه خودشوم مادرم هم گفت شب برو خونشون بخواب تنها نباشن من خر هم که هر شب تو سیستمم فیلم سوپر میدیدم هی زر زر کردم که نه من نمیام نمی خواستم جق نیمه شبم رو از دست بدم اما گوش مادرم به این حرفها بدهکار نبود(خوشبختانه) خلاصه مجبورم کرد باهاشون برم. خالم هم که فهمیده بود من دوست ندارم بیام و مادرم مجبورم کرده ناراحت شد و گفت طاها من دوست ندارم ناراحت بشی فردا نمیگذارم مادرت بفرستت منم خیلی قاطی بهش گفتم خوب خاله خونه ی ما می خوابیدی دیگه اون هم خیلی آروم گفت اون جوری مزاحم باباتینا می شدم.آخه خونه ی ما اتاق اظافی نداشت.
بازم بگذریم وقتی رفتم خونه خالمینا خالم ماهواره رو روشن کرد داشت یه فیلم عشقی میداد من و دختر خالم نشسته بودیم رو کاناپه و خالم هم پشت ما رو صندلی تلفن نشسته بود داشتیم فیلمو می دیدیم یهو فیلم رفت تو جا های تنگ و باریک من فکر کردم الانه که خاله یا کانالو عوض کنه یا تی وی رو خاموش کنه اما این اتفاق نیفتاد نگاه کردم دیدم خالم خوابش برده دختر خالم هم با چشمای براق درشتش داشت به من نگاه می کرد.دختر خالم همون طور که گفتم اون موقع 15 سالش بود و 1.60 قدش خیلی خوش هیکل و سفید برفی بود من هم دوسش داشتم با وجود این که زیاد با هم حرف نمیزدیم البته تا اون شب.
دختر خالم که دید مامانش خوابیده اومد نزدیک من اول خودشو چسبوند به من من هم دیدم که چیز بین ما وجود نداره (به خاطر اتفاق صبح) دستمو از پشت دور کمرش حلقه کردم و اون هم سرشو گذاشت رو شونم و داشتیم فیلمو میدیدیم تا این که بعد دیدم دیگه با دستاش سینه و پاهامو نوازش نمیکنه نگاه کردم دیدم خوابیده بهتون که گفتم من دوسش داشتم برا همینم سرشو گذاشتم روی پام به همون حالی که نشسته بودم اونو درازش کردم رو کاناپه بعد داشتم سینه های کوچولوشو میمالوندم یه خورده که مالوندم وسوسه شدم و دکمه های لباس خوابشو باز کردم سینه هاشو دیدم یه خوردم بدون لباس باهاش بازی کردم اون هم انگار خواب ببینه هی تو خواب اسممو صدا می کرد.بعد فیلم تموم شد و من هیچی ازش ندیده بودم چون تمام طول فیلم حواسم پیش دختر خالم بود .دکمه هاشو دوباره بستم و به همون حالت نشسته لمیدم رو دسته ی کاناپه و خوابیدم. صبح چشامو باز کردم و دیدم خالم نشسته و داره نگامون میکنه و گریه میکنه دختر خالم هنوز خواب بود به خالم گفتم خاله چرا گریه میکنی گفت هیچی همیشه نسیم سرشو می گذاشت رو پاهای باباش و می خوابید.من هم مثلا تحت تاثیر قرار گرفتم یه مدت ساکت موندم و داشتم به صورت سفید و معصوم دختر خالم نگاه میکردم.
بازم بگذریم اون شب گذشت و صبحش من رفتم مدرسه اون موقع سال دوم دبیرستان تو رشته ی ریاضی درس میخواندم بعد از ظهر اومدم خونه و به مادرم گفتم شب برم خونه خالم گفت: نه تو که دیشب گفتی دوست نداری و خالت هم گفته برمیگرده خونه پدر شوهرش زنگ زدم به خالم و گفتم خاله من اشتباه کردم میام خونتون هر شب تا هر وقت خواستید اصلا من پسر شمام و از این حرف ها...
خالم هم انگار از خدا بخواد گفت: باشه من هم برات یه تخت میارم می گذارم تو اتاق کتابها من هم گفتم باشه وانت همسایمونو گرفتم تختمو کامپیوترم و کل کتابامو کردم توش مامانم گفت دیگه نمیخوای بیای نه گفتم خوب تا حالا حالا ها قرار نیست اتفاقی بیفته پس باید پیششون باشم دیگه تنهان گناه دارن.مادرم خندید گفت: نه به زر زر دیشبت نه به مهربونی الانت پسر
من ماشینو ورداشتم بردم خونه خاله کل اساسا رو پیاده کردم و بعد برگردوندم دادم صاحابش خودم پیاده رفتم خونه خالم دیدم خالم و دختر خالم کل اساسارو بردن تو همون اتاقه که دزده رو توش زندانی کرده بودن و اونجا شده اتاق من فقط قفل درو آقا دزده گاییده بود که درستش کردم.
بازم بگذریم من تو خونه ی خالمینا یه هفته خوابیدم و هیچ اتفاقی نیفتاد هر شب ماهواره می دیدیم هر شب دختر خالمو سیر نگاه می کردم و دیگه این که هر شب دختر خالم سرشو میگذاشت رو پام و من با وجود این که تخت آورده بودم هر شب نشسته رو کاناپه می خوابیدم و عوضش صبح ها درد کمر میکشیدم فقط به این خاطر که دختر خالم سرشو بذاره رو پام و بخوابه
دختر خالم هم بیشتر شب ها خودشو میزد به خواب تا من با سینه هاش بازی کنم چون من وقتی بیدار بود این کارو نمی کردم با وجود این که میدونستم دوست داره اما یه غروری داشتم که این اجازه رو نمیداد یه شب که طبق معمول خودشو به خواب زده بود من هم با سینه هاش بازی می کردم.خالم هم رفته بود تو اتاقش خوابیده بود دستمو کردم تو شلوارش با چوچولش بازی کنم دختر خالم هم که بیدار بود و خودشو به خواب زده بود یهو از جا پرید و یه تکون غیر ارادی خورد و بیدار بودنش معلوم شد بهم گفت: داری چی کار میکنی با من گفتم: تو که بیداری برا چی خودتو به خواب میزنی گفت: نه خیر من خواب بودم گفتم: آره اروا بابات بعد یهو دیدم رفت تو هم منم سریع دستاشو گرفتم و با کمال پر رویی صورتشو ماچ کردم گفتم نسیم جون منو ببخش منظوری نداشتم خوب تو که خودتو میزنی به خواب من با سینه هات بازی کنم بعد پرید تو حرفم گفت برا این که وقتی بیدارم این کارو نمیکنی گفتم دوست داری نه همچین نگام کرد که انگاری یه احمق دیده خوب دیده بود دیگه کدوم دختریه که این کارو دوست نداشته باشه خلاصه همون شب همین جوری که فیلم می دیدیم اون دستش تو شرت من بود و من هم ...
اون شب تا صبح همین کارو کردیم و من فرداش تو کلاس داشتم یه سره چرت میزدم اما شب بعد که فرداش هم جمعه بود وضع تغییر کرده بود نسیم از همون سر شب چسبیده بود به من و ولم نمی کرد همچین شد که دیگه خالم بهش گفت این پسره داداشت نیست بی حیا منم کلی خجالت کشیدم. اما نسیم گوشش به این حرفا بدهکار نبود شب که شد طبق معمول چسبید بهم فیلمو ببینیم اما خالم اومد تلوزیون رو خاموش کرد بعد بهش گفت پاشو بگیر بخواب به منم گفت طاها جان شما هم همینطور عزیزم منم رفتم خوابیدم اما نمیتونستم بلند شم آخه کیرم شده بود مثل برج تقرل اکه بلند می شدم رسوا می شدم نا چار همون جا دراز کشیدم خالم گفت مگه تخت نیاوردی طاها گفتم اینجا بهتره خاله عادت کردم و همون جا خوابیدم.
برقا خاموش شد و من هی این ور و اون ور میکردم فکرم پیشه دختر خالم بود و نمی تونستم بخوابم تا این که به هزار تا زور بلا خوابیدم نیمه شب حس کردم شلوارمو دارن در میارن بیدار شدم دیدم دختر خالم اومده سراغ من...
گفتم با شلوارم چیکار داری نسیم گفت: میخوام برات بدمش اتو شویی بعد خندید من هم خندم گرفت بعد یه هو دستشو گرفت در دهنم با یه دستشم بلندم کرد برد تو اتاق من و اون جا لباسامو داشت تند تند می کند من هم دیگه اصلا فکرم کار نمی کرد فقط لباساشو کندم و داشتم براندازش میکردم تمام بدنش سفید بود مثل برف یه کرست کوچولوی سیاه بسته بود من خندم گرفت گفتم بهش: این کرست تو به من بیشتر میخوره گفت: خوب بزرگ نمیشه سینه هام هر کاری میکنم گفتم: آخه هنوز کوچولویی خانووم کوچولو انقدر عصبانی شد با زانوش زد تو تخمام من دیگه نفهمیدم داشتم فقط به خودم می پیچیدم و می خواستم صدام در نیاد خاله بلند شه جفتمونو اره کنه بعد 3 یا 4 دقیقه آروم شدم و یهو بلند شدم دختر خالمو گرفتم اون ترسیده بود فکر نمی کرد اینقدر بد باشه گفت: ببخشید گفتم: نه تو باید تنبیه بشی بعد نشوندمش و دهنشو باز کردم گفتم ببینم دندوناتو همچین که دهنشو باز کرد گفتم: اگه گاز بگیری من میدونمو تو بعد بلا فاصله کیرمو تو دهنش جا دادم و تا ته کردم تو دیگه حس کردم داره خفه میشه داشت عق می زد در آوردم و گفتم: این برا کاری که کردی تازه بهت تخفیف دادم حالا مثل آدم لیسش بزن اونم همین کارو داشت می کرد هی کیرمو در میاورد می گفت بسه گفتم: نه گفت: خسته شدم فکم درد گرفته بسه دیگه گفتم: نه یه کم دیگه اما داشت آبم میومد دیگه در آوردم سرشو که کلی تفی بود بشکون گرفتم و حواسمو دادم یه جا دیگه بلکه نریزه بیرون آخه دختر مردم رو هیکل ما حساب باز کرده بود. بعد دلا شد رو تخت من هم اول با دستام هی کسشو نوازش می کردم و اون هی از جا می پرید تا این که یه تف انداختم رو سوراخ عقبشو شروع کردم تازه شروع کرده بودم که خالم مثل دفعه ی قبل که دزد گرفته بود بلند میشه میبینه نسیم نیست بعد میاد تو حال میبینه تو حال هم نیست من هم نیستم .
بعد یهو در رو باز کرد اومد تو اتاق من.
چشام داشت سیاهی می رفت دلم می خواست زمین دهن باز کنه منو بخوره نیستو نابود بشم اما چشام تو چشای خالم نیفته اما کار از کار گذشته بود خالم من و دخترشو در حالی دیده بود که دخترش داره ناله میزنه و کیر من تو کونشه دیگه نفهمیدم اومدم از دختر خالم بکشم بیرون لا مذهب در نمیومد دختر خالم قفل کرده بود شدید خالم گفت: به به چشمم روشن آقارو آوردیم مراقبمون باشه نگو خودش از هر دزدی دزد تره این حرف خالم عین خنجر نشست تو قلبم آخه اون راست می گفت. بعد داد زد گفت در آر حالا
اما در نمییومد فقط دختر خالم جیق میزد گریه می کرد من هم انگار می خواست کیرم کنده بشه خالم اومد جلو اول نمی خواست دست بزنه بعد که دید چاره ای نیست اومد پشت من و هی با دستاش به کون دخترش سیلی می زد نسیم هم هی جیق میزد من هم هی می کشیدم بیرون اما باز هم در نمیومد خالم جفتمونو با هم همون جوری فرستاد تو حموم خودش هم اومد آب گرم ریخت رو کیر من صابون زد گفت بکن تو بعد در بیار من گفتم: نه گفت: مرگ نه تا حالا داشتی تلمبه میزدی حالا فلج اطفال گرفتی من دو تا ضربه نزده بودم که در اومد خالم دو سه تا زد تو سر و کله ی نسیم اما به من دست هم نزد که ای کاش میزد دلم می خواست یکی بزنه منو لح کنه اما این طوری رسوا نشم کار از کار گذشته بود من کیرمو تو حموم شستم به خالم گفتم اینجا حوله نیست من بیام بیرون آخه خالم حوله رو پیچیده بود دور نسیم بردش تو زیر زمین دو سه تا چک و لقد حوالش کرد. بعد هم اومده بود دم در حموم واساده بود. وقتی گفتم حوله نیست با عصبانیت اومد بازوی منو گرفت از تو حموم کشیدم بیرون برد تو اتاقم حل داد رو تخت گفت فعلا بگیر بخواب تا بعد تکلیفت رو معلوم کنم. ساعت 3.30 نیمه شب بود من تا اذان صبح بیدار بودم و حی به خودم فحش میدادم آخه کاری که من کردم خیلی نا جوان مردانه بود خالم خیلی به من محبت می کرد چه اون موقعی که تو خونشون بودم و چه اون موقعی که هنوز شوهر خالم تصادف نکرده بود و هنوز زنده بود اذان رو که شنیدم دیگه خوابم برد وقتی بیدار شدم ساعت 11.30 بود یعنی خالم بیدارم کرد هنوز لباس نداشتم آخه دیشب خالم لباسامو برده بود.نمی دونم کجا و اصلا چرا؟
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
من خاله و دختر خاله قسمت دوم

خالم گفت طاها بلند شو ظهر شد خاله رو که دیدم دیگه مثل دیشب برافروخته و ناراحت نبود بلکه خیلی هم آروم بود اما من داغون بودم تمام شب قبل رو خواب های بد می دیدم و تو خواب داد میزدم اینو بعدا خالم گفت.
من تا خالمو دیدم اصلان نم یدونم چی شد زدم زیر گریه هرچی دیشب خودمو کنترل کردم اما صبح نتونستم خالم گفت: مرتیکه برا چی گریه میکنی: گفتم خاله نمیدونم چرا این کارو کردم اصلا به شما فکر نکردم و به علی آقای خدا بیامرز اون ساکت موند و من داشتم اشک میریختم خیلی ناراحت بودم علی آقا رو خیلی دوست داشتم شوهر خالم بود مرد خیلی خوبی بود و همیشه با هم شوخی می کردیم از بابام به من نزدیک تر بود اما من...
خالم گفت :خیلی خوب دیگه گذشته رفته دیگه
بعد گفت : همش هم تقصیر شما نبود من هم مقصر بودم حواسم نبود که شما دیگه بزرگ شدید خصوصا تو دیگه مرد شدی کلفت شدی و زد زیر خنده من باورم نمی شد این همون خاله ی دیشبی باشه بعد لباسامو که شسته بود و اتو کرده بود داد گفت: بگیر بپوش مامانت ناهار دعوتمون کرده از داستان دیشب هم من به کسی چیزی نمیگم تو هم فراموشش کن.اما من نمی تونستم این کارو کنم خیلی عصبی بودم اون روز همش تو خودم بودم
خالم گفت: برو تو زیر زمین نسیمرو بیار بیرون من دیشب عصبی شدم تو زیر زمین جاش کردم درشم قفل کردم بعد یه کلید بهم داد من رفتم تو زیر زمین نسیم رو آوردم بیرون تفلکی اون هم تمام دیشبو نخوابیده بود آخه زیر زمین سرد بود و اون هم فقط یه حوله داشت رفتم بهش گفتم: نسیم بیا مامانت کارت داره چشمای نسیم قرمز بود و معلوم بود تمام شب گریه می کرده در از طرف دیگه هم کتک خورده بود هم من کونش گذاشته بودم نمیتونست راه بره خیلی دلم براش سوخت. نسیم رو آوردم تو اتاق خالم گفت ببرش تو حموم من باهاش رفتم تو حموم بعد خالم اومد یه سری لباس بهش داد گفت اول خودتو بشور بعد اینارو بپوش باید بریم خونه خاله اینا.
نسیم بعدی که از حموم در اومد منو کشید کنار گفت: طاها مامانم میخواد به مامانتینا بگه ؟
گفتم نه ناهار اونجا دعوتیم به من گفت بین خودمون بمونه یعنی که به کسی نمیگه دیگه
بعد گفت: مامانم تو رو هم زد گفتم: بچه ای ها مامانت مگه میتونه منو بزنه نسیم گفت: مامانم تا میخوردم منو زد گفتم: نوش جونت گفت هان مثل این که تو هم بودی ها گفتم: خوبه تو اومدی نصفه شب داشتی شلوار منو می کندی خالم پشت در بود گفت دعوا نکنید راه بیفتید بریم کار داریم.
اون روز گذشت و شب شد ما طبق معمول خونه خالم خوابیدیم با این فرق که دختر خالم تو اتاق مادرش و من هم باز تو حال ولی دیگه دختر خالم سراغ من نیومد و من باز هم خوابم نمی برد گفته بودم من دختر خالم رو دوست داشتم اون هم خشکل و خوش اندام بود هم خیلی مهربون و معصوم بود اما یه کم شیطون خوب هر کسی اشتباه میکنه دیگه مگه نه؟ پیش خودم فکر میکردم چی می شد امشب هم مثل هفته ی پیش با هم می خوابیدیم و من فقط با هاش ور می رفتم و بوسش میکردم.صبح شد و من نخوابیدم و باید میرفتم مدرسه پس همین کارو کردم اما اصلا حواسم به درس نبود یه هفته همین جوری گذشت من همش فکرم پیش نسیم بودیه روز صبح که می رفتم مدرسه با خودم گفتم: یه بار برای همیشه باید خودم رو از این فکر راحت کنم به خونه ی خالم برگشتم حاظر شده بود بره خونه ی ما مان که رسیدم گفت اینجا چی کار می کنی مگه نباید الان مدرسه باشی گفتم امروز کلاسها تشکیل نمی شه ظاهرا و خالم گفت: پس بیا بریم خونه مادرت گفتم اینجا یه کاری دارم گفت پس برو تو من میرم خونتون برمی گردم گفتم با شما یه کاری دارم گفت چه کاری گفتم در مورد اون شب گفت قرار بود فراموشش کنی گفتم نمی تونم باید یه چیزایی رو بهتون بگم و خالم که این رو شنید برگشت تو خونه قیافش خیلی مهربون شده بود برق نگاهش یه جور دیگه بود روسری و مانتو شو در آورد یه لباس یقه باز داشت که اگه موهای بلند و طلاییش رو رو سینه هاش نمیریخت سینه هاش کاملا پیدا بودن خلاصه رفتیم تو آشپز خونه سفره ی صبحانه هنوز پهن بود رو میز و ما نشستیم پشت صندلی ها اون با یه لبخندی گفت بگو عزیزم چی میخوای بگی من کماکان اصلا حالم خوب نبود لکنت گرفته بودم اصلا نمیدونستم چی میخوام بگم گفتم: خاله من خواستم بگم در مورد اون شب نسیم مقصر نبود.گفت یعنی چی؟ اومدم ادامه بدم خالم گفت: ببین من حواسم به همه جا هستش اون شب نسیم اصلا نمیدونست چی کار داره می کنه جلوی من سه بار دستشو کرد تو جیب تو و خودت میدونی با چی داشت بازی میکرد من این چیز ها رو میفهمم و دیگه این که بعد از اون من اومدم تو حال و دیدم تو خواب بودی بعد اومدم و خوابیدم و یک ساعت بعد وقتی نسیم بیرون رفت من بیدار شدم ولی نمیدونستم برا چی داره بیرون میره و این یعنی این که اون خودش اومده سراغ تو و این که چرا این کارو کرده خوب میدونم دخترا تو این سن اگه کوچکترین محبتی از جنس مخالفشون ببینن زود به طرفش جذب میشن و پسرایی به سن تو هم که و دیگه ادامه نداد.
من مثل این که نطقم وا بشه گفتم خاله به خدا من قصد سوء استفاده نداشتم الان هم برا این اومدم که بگم میخوامش و با مامانم هم در این مورد صحبت میکنم اینو که گفتم خالم گفت هان چه خبره یه هفته اومدی خونه ی ما فکر کردی که این دختره دورت میگرده حتما زن خوبی برات میشه آخه تو از عشق چی میدونی پسر گفتم من هیچی نمیدونم فقط این که نسیم رو میخوام و اگه لازم باشه با بابام هم صحبت میکنم. اینو که گفتم خالم گفت بابات ارت میکنه گفتم هر کاری میخواد بکنه همینه که هست و از اون جا مستقیم رفتم و قضیه رو به مامانم گفتم حقیقتا جرات نکردم به بابام بگم آخه یه کم قاطیه و این که ما نمیتونستیم هیچ وقت با هم صحبت کنیم وقتی به مادرم گفتم گفت میدونستم به این جا ها میکشه حالا من به خالت بگم یه الف بچه اومده خاستگاری دخترت من گفتم خودم بهش گفتم گفت تو چی کار کردی گفتم من در این مورد باهاش صحبت کردم و اون هم مثل شما ناراحت شد مادرم گفت من ناراحت نشدم من نسیمرو دوسش دارم اما حالا خیلی زوده شما بفهمین زندگی یعنی چی گفتم خوب ما میتونیم فقط با هم باشیم قرار که نیست زندگی تشکیل بدیم همین طوری که الان هست فقط یه کم آزاد تر مادرم گفت این هفته مشکلت همین بود به ما سر نمیزدی
گفتم حالا من چی کار کنم: در همین حین تلفن زنگ خورد از مدرسه بود زنگ زده بودن سراغم رو میگرفتند مادرم که فهمید مدرسه نرفتم دیگه خیلی ناراحت شد و گفت خیلی خوب حالا برو من با بابات صحبت میکنم همون موقع خالم زنگ زد و با مادرم صحبت کردن دیگه نفهمیدم چی گفتن من رفتم بیرون و تا ساعت 12.30 که نسیم تعطیل شد پشت در مدرسه شون نشسته بودم ظهر با هم برگشتیم خونه خالم با همون آرامش مخصوصش که آدمو آروم میکرد منو کنار کشید و گفت من با مادرت صحبت کردم و گفته بابات رو راضی میکنه اما الان که تو به نسیم چیزی نگفتی گفتم نه گفت اگه الان چیزی بگی من میدونم و تومن هم قبول کردم
دو سه هفته گذشت نگذشت که بابام زنگ زد خونه خالم اینا گفت بیا دفتر من کارت دارم بابام مهندس ساختمونه و یه دفتر مهندسی برا خودش داره و پروژه قبول میکنه طراحی و اجرا باز هم بگذریم رفتم دفترش بر عکس همیشه خیلی تحویلم گرفت بعد گفت اگه میخوای باید عقدش کنی و از این به بعد هم باید در کنار درست یه جایی کار کنی گفتم من که الان نمیخوام خرجمو سوا کنم بابام داد کشید همین که گفتم آدم که میره در خونه مردم باید یه حرفی برا گفتن داشته باشه برا کارت هم بیا پیش من فهمیدی پسر من باید دستش تو جیب خودش باشه خلاص
من هم قبول کردم پیشنهاد از این بهتر امکان داشت مگه برگشتم پیش خالم و از سیر تا پیازشو با حیجان براش تعریف کردم اون هم گفت من میدونستم خیلی ریلکس
اون شب دوباره بعد از یک ماه نشستیم پای ماهواره داشتیم یه شوی سکسی میدیدیم دست من به یقه ی نسیم و دست نسیم هم تو شلوار من که یهو خالم از تو آشپز خونه اومد تو حال ما خیلی سریع خودمون رو جمع و جور کردیم خالم گفت راحت باشید دیگه مشکلی نیست بعد گفت نسیم از این به بعد تو و طاها تو اتاق من و بابات میخوابید و من هم تو اتاق تو
نسیم با حیجان پرید مامانشو بوسید بعد خالم به من گفت تو نمیخوای کاری کنی من هم از فرصت استفاده کردم و مادر زنم رو ماچ کردم اونم 10 تا از نوع آبدارش نمیدونید چه حالی داد یه دستمو دور کمرش و اون یکی رو انداختم روی لپ های کونش ........پایان
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
ارغوان قسمت اول

سلام، می خوام یه داستان واقعی که برام اتفاق افتاد رو براتون تعریف کنممن الان 18 سالمه و حدود سه سال پیش از طریق مسنجر یاهو با یک خانم 32 ساله که تازه ازدواج کرده بودند آشنا شدم. این آشنایی باعث شد که اطلاعات عمومی و دانشم نسبت به انواع علوم مختلف زیاد بشه و رفتار من هم سبب شد که ایشان هر زمان که آنلاین بودند جواب پی ام های من رو می دادند، چون به گفته خودشون بچه خوب و با ادبی بودم، بعد از مدت نسبتا طولانی که با هم چت کریدم و کم کم من سئوالاتی راجب سکس مطرح می کردم تونستم از طریق وبکم بدن فوق العاده سکسی این خانم رو ببینم.برای اولین بار بود که بطور زنده یک خانم خوش هیکل رو می دیدم. قبلا فقط از طریق فیلم و سایت های اینترنتی دیده بودم.در طی چند ماهی که با ایشون چت کردم با همسر شان هم آشنا شدم، اما هیچ وقت صورتشونو ندیدم. چند ماهی بی خبر بودم تا اینکه یک روز تابستانی که به همراه خانواده رفته بودیم رامسر، از طریق اینترنت هتل رامسر ایمیل هامو که چک می کردم، دیدم ایمیلی از همسر این خانم توی میل باکسمه.ایمیل به این مضمون بود. \"پدرام جان در اولین فرصت با این شماره تماس بگیر\". کمی دیروقت بود و از ترس اینکه مبادا مزاحمشون بشم تصمیم گرفتم که فردا صبح تماس بگیرم. اما چون واقعا آشنایی با این دو نفر برایم جذاب و ارزشمند بود از کنجکاوی تا صبح خوابم نبرد.صبح که شد بلند شدم و یه دوش گرفتم و با هیجان شماره تلفن رو گرفتم و منتظر موندم. وقتی خودم رو معرفی کردم خیلی صمیمانه برخورد کرد و گفت که می خواد یکی از خودش و خانمش فیلم بگیره و با جنبه تر و مطمئن تر از من پیدا نکرده، من هم گفتم خوشحال می شم بتونم کاری انجام بدم و گفت پس فلان روز که حدود 4 روز آینده بود، منتظره و قبلش تماس بگیرم تا بیاد دنبالم.با اینکه خیلی سر بسته گفت اما متوجه شدم که حتما کاری می خواند بکنند که دنبال یه آدم با جنبه می گرده. حسابی هیجان زده بودم و مرتب به بابا اینا غر می زدم که خسته شدم، حوصلم سر رفت، زودتر برگردیم. خلاصه برگشتیم و روز بعد از بازگشتمون که روز موعود بود تماس گرفتم و مثل دفعه پیش خیلی صمیمی برخورد کردو گفت امشب ساعت 7 میاد دنبالم و من هم آدرس دادم.به مامان اینا گفتم که امشب خونه یکی از دوستای صمیمیم هستم و تا دیروقت می مونم. مامان اینا که متوجه هیجان من شده بودند کلی خندشون گرفته بود و فکر می کردند من با یه دختر قرار گذاشتم و وقتی تو اتاق بودم بابا اومد گفت حالا اسمش چیه؟ من هم که اصلا تو باغ نبودم گفتم اسم چی چیه؟ خندیدو گفت خودتو لوس نکن اسم دختر خانمی که باهاش قرار داری! تازه دوزاریم افتاد که اینا یه چیزایی فهمیدن. گفتم نه بابا من می رم خونه بهرنگ، اونجا دو تا از دوستای دخترش هم میاند... خلاصه چون دیدم شک کردند، گفتم چیزی بگم که اقلا با شکشون جور در بیاد.سر ساعت 7 از بابا اینا خداحافظی کردم و رفتم سر کوچه، ده دقیقه بعد آقای رامین اومدند و چون عکس منو که برای خانمشون فرستاده بودم رو دیده بودند خیلی زود منو شناختند و برام دست تکون دادند و من هم با هیجان و خوشحالی رفتم طرفشون و سلام کردم و سوار شدم.رامین مردی خوش قدو بالا و ورزشکار و خوش تیپ، با موهای مجعدو چهره ای مردانه که همیشه دوست داشتم وقتی بزرگتر شدم همچین قیافه ای داشته باشم و خیلی هم بذله گو بود و تا وقتی رسیدیم کلی از دستشون خندیدم طوری که اشک تو چشام جمع شده بود.منزلشون در یکی از برج های بلند بود و وقتی از پارکینگ به سمت آسانسور می رفتیم توی ذهنم داشتم فکر می کردم که رامین که انقدر خوش قیافست پس خانمش ارغوان چه شکلیه. دائم تو فکر سینه های بزرگ و دوست داشتنی ارغوان بودم و اینکه تو خواب هم نمی دیدم که از نزدیک ارغوانو ملاقات کنم.وقتی رسیدیم، رامین در رو باز کردو ارغوان رو صدا زد و گفت عزیزم ما رسیدیم. منزلشان بسیار شیک و امروزی بود و عکس های بزرگ عروسی شون روی دیوار نصب شده بود. من که کنجکاو بودم ببینم ارغوان چه شکلیه با دیدن عکس های عروسی متوجه شدم که فوق العادست.همون لحظه ارغوان از اتاقی بیرون اومد و با دیدن چهره خیلی خیلی خوشگلش با لکنت گفتم سلام. ارغوان که یک پیرهن مشکی ساده کوتاه و فوق العاده سکسی تنش بود و با قد متوسط اما متناسبش بی نظیر بود اومد جلو و دستشو دراز کردو صورتمو بوسید و گفت سلام پدرام جان خوش اومدی. من که تا اون زمان نسبت به زیباترین خانم های دوست و آشنا کمترین حسی نداشتم، چون با ارغوان در محیط مجازی اینترنت آشنا شده بودم و با اینکه از من خیلی بزرگ تر بود احساس غریبی نسبت بهش داشتم و وقتی دستش به من خورد نا خودآگاه بدنم گرم شد. از دیدن پوست گندمی و سینه های برجسته و بزرگش و هیکل زیباش و همینطور صورت فوق العادش سیر نمی شدم. ارغوان روشو کرد به طرف رامین و شروع کردند با هم صحبت کردن، اما من یک کلام از حرف هاشونو نشنیدم و فقط به ارغوان نگاه می کردم.رامین گفت پدرام جان بریم بشینیم که یکمی با هم گپ بزنیم. ارغوان هم با چهره ای جذاب و مهربان و کمی جدی گفت پدرام جان قهوه یا آبمیوه؟ فکر نمی کردم انقدر خجالتی باشم اما کلی داغ بودم و با حس عجیبی که خیلی هم دوسش داشتم گفتم قهوه!گفت رامین تو هم که قهوه می خوری. رامین هم سرشو تکون دادو به همراه من رفتیم و نشستیم. رامین کلی صحبت کرد و من با اینکه تمام هوش و حواسم پیش ارغوان بود سعی می کردم حواسمو جمع کنم. رامین بالاخره گفت پدرام جان راستش من و ارغوان میخوایم که یک فیلم خوشگل از عشق بازیمون داشته باشیم، چون ارغوان یک مسافرت در پیش داره که دو سه ماهی طول می کشه و من می خوام که به یادش این فیلمو ببینم. با اینکه حدسم درست بود اما با شنیدنش تمام بدنم گر گرفت و رامین هم متوجه هیجان من شد و گفت چون تو یکی از دوستای مطمئن و خوب ما هستی و می دونم که میشه بهت اعتماد کرد این موضوع رو با تو در میون گذاشتم، فکر می کنی می تونی خوب فیلم بگیری؟من هم که مرتب آب دهن قورت می دادم به سختی گفتم سعی می کنم. رامین گفت راستی پدرام دوست دختر داری؟ گفتم نه. گفت یعنی تا حالا سکس هم نداشتی، گفتم نه. گفت تا حالا اصلا چیزی هم ندیدی؟ گفتم چرا و مثل بچه ها ( خب البته بچه که بودم و شاید الان هم هستم) گفتم چرا خب یواشکی فیلم هایی که بابا داره رو نگاه کردم و چند تا هم خودم دارم و تو سایت هم یاد گرفتم. رامین خندیدو گفت اشکالی نداره حالا بهترشو یاد می گیری.ارغوان با سینی قهوه برگشت و قهوه ها رو روی میز گذاشت و من از حولم یکی برداشتم و تا یک قلب خوردم از داغی قهوه به سرفه کردن افتاده بودم. دائم هم می خواستم جلوی سرفه هامو بگیرم و از اینکه جلوی ارغوان مثل احمقا جلوه کردم کلی دلخور بودم.اما ارغوان با مهربونیش گفت پدرام جان ببخشید خیلی داغ بود. گفتم نه نه خوبم شما ببخشید. رامین به ارغوان گفت که به پدرام گفتم جریان از چه قراره و پدرام هم فیلم بردار خوبیه. احساس کردم ارغوان کمی خجالت کشید و آروم گفت اوکی چه خوب. بعد برای اینکه موضوع رو تا حدی عوض کنه یا شایدم کمی منو از خجالت در بیاره گفت پدرام خیلی خوش تیپیا، ناقلا از عکست بهتری. گفتم مرسی شما هم خیلی نازید. خندید و گفت فقط به کسی که چیزی نگفتی؟ گفتم نه و برای اینکه خودمو عاقل جلوه بدم گفتم کار بدی که نمی خوایم بکنیم. حدود بیست دقیقه ارغوان و رامین، با من راجب موضوعات مختلف صحبت کردند تا اینکه رامین گفت خب بچه ها بریم تو اتاق. قلبم داشت از جا در میومد، صدای ضربانشو تو گوشم می شنیدم. وارد اتاق خواب قشنگشون که شدم رامین دوربینشو داد دستم و گفت خوب از همه چیز فیلم بگیر خیلی هم چند لحظه یک جا زوم نکن. گفتم باشه حتما. دوربینو روشن کردمو منتظر موندم. رامین دست ارغوان رو گرفت و برد روی تخت و ارغوان آروم روی تخت دراز کشید. رامین آروم خم شد به سمت صورت ارغوان و خواست که ببوسدش، ارغوان زودی بلند شد و آروم در گوش رامین خواست صحبت کنه که البته چون اون هم هیجان زده بود نتونست صداشو خیلی آروم کنه، طوری که من هم شنیدم که گفت آخه من خجالت می کشم. رامین هم بدون اینکه بخواد چیزی رو از من مخفی کنه گفت قربونت برم خجالت نداره که و بعد لب هاشو گذاشت روی لبای خواستنی و خوردنی ارغوان. من کمی رفتم جلوتر که بتونم از صورت هر دوشون خوب فیلم بگیرم. رامین داشت حسابی لبای ارغوان رو می خورد و می مکید، طوری که لبای ناز ارغوان مثل پاستیل توی دهن رامین مزه مزه میشد. چشمای ارغوان بستست و داره تند تند نفس می کشه، لباش حسابی خیس شده و بین دندونای رامین کش میاد. صورت نازش وقتی اینجوری نفس نفس می زنه خواستنی تر شده.من که تمام بدنم مثل کوره داره می سوزه از پشت ویزور دوربین نگاهی به بدن خوش تراش و سینه های داغ ارغوان می کنم که با نفس نفس زدناش بالا و پایین میاد. پیرهنش بالا اومده و رون های قشنگش حسابی افتاده بیرون. همین لحظه دستای رامین آروم میره سمت سینه های ارغوان. از بالای پیرهن دستشو آروم می کنه داخل و همینطور که داره لبهای خوشگل ارغوان رو میخوره، آروم شروع می کنه به فشار دادن سینه ارغوان. من هم کمی عقب تر می رم تا دست های رامین توی فیلم بیفته. رامین لب هاشو از روی لبای ارغوان بر می داره و یک نگاهی به من می کنه و لبخند می زنه. ازغوان همچنان چشم هاش بستست و داره نفس نفس می زنه. رامین دستشو از تو پیرهن ارغوان در میاره و از دو طرف شونه های ظریف و دوست داشتنی ارغوان پیرهنشو آروم پایین می کشه و وقتی به سینه هاش می رسه، ارغوان دستای رامین رو می گیره. کاملا مشهود بود که جلوی من خجالت می کشه. هرچند من دو بار از طریق وبکم سینه های دوست داشتنیشو دیده بودم اما می شد درک کرد که در واقعیت ممکنه خیلی راحت نباشه. رامین آروم دستای ارغوان رو کنار می زنه و پیرهن مشکی ارغوان رو تا نافش پایین می کشه. خیلی سخته احساسمو در اون لحظه بتونم بیان کنم. بدن خوش تراش کسی جلوی چشمام بود که ماه ها آرزوی دیدنشو داشتم. فقط مونده بود سوتین خوشگلش که رامین دستاشو برد پشت ازغوان و سگک سوتین رو آزاد کرد و آروم سوتین رو از روی سینه های ملتهب ارغوان برداشت. ارغوان ناخواگاه دو تا دستاشو گرفت جلوی صورت قشنگش. پاهام سست شده بود و نمی تونستم بایستم، ناچار روی یک زانو نشستم و به فیلم بردای ادامه دادم. قشنگ ترین سینه هایی که تا بحال دیدم جلوی چشمم بود، سینه های بزرگ با نوک هایی به رنگ قهوه ای فوق العاده خوش رنگ. یک مرتبه دوربین از دستم میفته اما زود برش میدارم و به فیلم بردای ادامه میدم. رامین سینه های پر گوشت و خوردنی ارغوان رو توی دستاش گرفته و داره فشار می ده و به من اشاره میکنه که بیام جلوتر و از سینه های خوش فرم ارغوان فیلم بگیرم. بعد آروم صورتشو می بره سمت سینه های ارغوان و نوک یکی از سینه هاشو بوس می کنه و آروم شروع می کنه به خوردن و اون یکی سینه ارغوانو محکم تر توی دستش فشار میده. من مرتب آب دهنمو قورت می دم و سعی می کنم روی پاهام بایستم.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
صفحه  صفحه 61 از 125:  « پیشین  1  ...  60  61  62  ...  124  125  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA