تجاوزاین داستان رو یه نفر برام ایمیل کرده. جریان داستان نه جالبه و نه جذاب ولی واقعیت تلخیه که کم کم داره تو جامعه ایران اشاعه پیدا می کنه ...روزنامه همشهری مورخه 15/11/1381آگهی استخدامبه يک خانم ترجيحا مجرد , آشنا به تايپ و کامپيوتر جهت امور منشی گری نيازمنديم .تلفن : ....***طبقه سوم ساختمان ايکسواحد ششمساعت پنج بعد از ظهر مورخه 16/11/1381دوازده نفر روی مبل های راحتی منتظر نشسته اند .در اتاق رئيس شرکت باز می شود و دختر جوان با گونه های سرخ و لبخندی معنی دار از اتاق بيرون می آيد .- چی شد ؟- گفت باهم تماس می گيره .نفر بعدی داخل اتاق می شود .دختری بيست و يک ساله با چشمان خاکستری روشن و ابروان کشيده قهوه ای .اين اولين تجربه جستجوی کاری اوست .مردی پشت يک ميز بزرگ نشسته است و پيپ دود می کند .مرد چهل و يک سال دارد .با صورت کاملا تراشيده و چشمان قهوه ای مات .مرد لبخند می زند و دختر را به نشستن دعوت می کند .فاصله مبلی که دختر روی آن می نشيند تا ميز حدود نيم متر است .- خيلی خوش اومديد.... خانم ( مرد فرم پرسشنامه دختر را مرور می کند ) خانم صديق ...مريم صديق .- بله .- خب ... ( مرد در حالیکه با ولع پيپ را می مکد اندام دختر را با نگاهی چسبنده و خريدارانه مرور می کند ) ببين عزيزم ... شرايط کار اينجا خيلی ساده است ... همه چی به خودت خلاصه می شه ... من خيلی رک بهت بگم من از دخترای خشک خوشم نمياد ... دوس دارم کسی که منشی من ميشه اهل حال باشه ... منظورم از اهل حال بودن شوخ طبعی و شيطون بودنشه ... من دوس دارم از محيط کارم لذت ببرم .. و اين لذت رو تمام اجزای محيط کارم بايد برام به وجود بيارن .... معنی حرفمو می فهمی ؟- دقيقا نه .. منظورتون ...مرد از روی مبل بلند می شود و چند قدم حرکت می کند .- ببين ... منظور من روابط اجتماعيه .. من عادت دارم با منشی خودم خيلی ريلکس برخورد کنم .. خيلی اوپن .... مثه يه دوست ... در مقابل حقوق خوبی هم می دم ... حقوق خيلی خوب علاوه بر مزايا و پاداش فوق العاده ... تو .... تو می تونی انتظارات منو برآورده کنی ؟دختر به فکر فرو می رود .نياز شديد مالی راهی به جز پاسخ مثبت برايش نمی گذارد .- خب .. پس من با تو تماس می گيرم ... ظرف امروز يا فردا .مرد دستش را جلو می آورد و دختر پس از يک مکث کوتاه دست ظريفش را به دستان پهن مرد می سپارد .مرد لبخند می زند و دست دختر را اندکی می فشارد .دختر سرخ می شود و دستش را از دست مرد بيرون می کشد .***يکهفته بعد .دختر اولين روزکاری خود را در شرکتی که فقط سه نفر کارمند و يک رئيس دارد شروع می کند .دختر تمام روز فقط به تلفن جواب می دهد .چهار روز به همين منوال می گذرد و هيچ اتفاق خاصی نمی افتد .روز چهارم مرد ( رئيس ) از دختر می خواهد که بعد از ظهر هم به محل کار برود .دختر قبول می کند .ساعت پنج بعد از ظهر دختر به شرکت بر می گردد .رئيس تنها در شرکت منتظر اوست .مرد چند برگ تايپی را به دختر می دهد و از او می خواهد آنها را تايپ کند .دختر مطيعانه مشغول می شود .مرد در دوربين فيلم برداری مدار بسته را به کار می اندازد و از پشت به دختر نزديک می شوددختر متوجه سنگينی دستان مرد بر روی شانه های خود می شود .- ببخشيد ...مرد با چشمان مات خود حريصانه صورت دختر را نگاه می کند .- مشغول کارت باش ....- ولی ... امکان داره دستتونو از روی شونه من برداريد .مرد با يک حرکت سريع روسری دختر را از سرش بر میدارد .- من اينطوری بيشتر دوس دارم .دختر جيغ کوتاهی می زند و از روی صندلی بلند شده و به عقب می رود .مرد لبخند می زند .- نترس عزيزم .. اين همون شوخيه معمولی منه ... بشين کارتو بکن- ميشه روسری منو بدين .. من بايد برم .لبخند مرد محو می شود و به سمت جلو گام بر می دارد .- چی گفتی ؟ بايد بری؟مرد مچ دست دختر را می گيرد و به سمت خود می کشد .دختر بهت زده و ترسيده سعی می کند دستش را بيرون بکشد .نگاه مرد بر روی صورت رنگ پريده دختر می لغزد و بر روی لبان عنابی رنگ دختر ثابت می ماند .مرد وحشيانه لبان خود را به لب دختر می چسباند و سعی می کند دهان دختر را باز کند .دختر سرش را تکان می دهد و و دهانش را به هم فشار می دهد .مرد با دست ديگرش پشت گردن دختر را می گيرد و لبان دختر را گاز می گيرد .دختر به روی زمين می افتد و مرد اندام سنگين خود را روی او می اندازد .مرد از امتناع دختر حشری تر می شود و لباس دختر را می دراند .دختر سعی می کند جيغ بزند ولی دستان پهن مرد دهانش را می پوشاند .مرد کمر بند خود را باز می کند و همزمان دکمه های شلوار جين دختر را می گشايد .دختر با تمام توان تقلا می کند و سعی می کند دستان مرد را گاز بگيرد .مرد روسری دختر را دور گردنش می پيچد و فشار می دهد .- ... جيکت در بياد خفت می کنم ..فشار روسری صورت دختر را سياه می کند و او از ترس جان ساکت می شود .مرد با يک تکه طناب دستان دختر را از پشت می بندد و لباس های او را می دراند .دختر آرام گريه می کند .مرد با اندام دختر را لمس می کند و سينه او را می بوسد .- قرار بود دختر خوبی باشی ... قرار نبود اذيتم کنی پدر سگ .مرد روی سينه دختر می خوابد و با چشمان وحشی خود به صورت اونگاه می کند .کمر مرد اندکی بالا می رود و دختر درد شديدی را ميان پايش احساس می کند .مرد هميشه از هم خوابگی با دختران باکره بی تابانه لذت می برد .صورت مرد از شدت لذت عميق ساديسمی اش سياه می شود .مرد به شدت خود را تکان می دهد و دختر نيمه جان نفس نفس می زند .نگاه بيروح دختر به روی صفحه مانيتور و کاغذ های تايپ نشده ثابت می ماند و مرد نفس های عميق می کشد .مرد به اوج لذت جنسی خود می رسد و تمام فشار اندام تنومندش را روی تن دختر می کشاند .دختر احساس می کند مرده است .مرد بلند می شود و شلوارش را بالا می کشد .- بد نبود ولی خيلی شيطونی کردی ... پاشو لباستو مرتب کن .. ديدی چيزی نبود .مرد لبخند می زند و موهايش را مرتب می کند .دختر سعی می کند بلند شود اما تمام بدنش درد می کند .صدای مرد از اتاقش به گوش می رسد .- راستی .. اين جريان کوچولو بين خودمون باشه ... ( و لحظاتی بعد مرد در حاليکه يک حلقه فيلم در دست دارد بالای سر دختر می ايستد )می دونی يه دوست دارم که توی کار مونتاژ فيلم حرف نداره ... اين فيلم قاطی شدن ماست .. دوس داری جای من کی توی فيلم باهت صفا کنه ... می دونی وقتی فيلمش توی تهرون پخش شه امکان داره از هاليوود بيان دنبالت ... پس به نفعته دختر خوبی باشی و انگار نه انگار ... شتر ديدی نديدی ... از اين به بعد فقط هفته ای دو بار خيلی محترمانه و رمانتيک با هم خوش می گذرونيم ... دختر خوبی باشی حقوقتم اضاف می شه ... حالا بهتره زودتر پاشی و يه دوش بگيری ... يه مانتوی نو هديه امروزته که توی اتاق منه .. يالا ...حرف های مرد درد دختر را چندين برابر می کند .هيچ راه چاره ای برايش نمی ماند .دختر زير دوش حمام اشک می ريزد .و مرد يک آگهی جديد در روزنامه سفارش می دهد و حلقه فيلم را در کلکسيون شصت و هفت عددی فيلم های خود می گذارد .روی حلقه فيلم يک برچسب سفيد با نوشته قرمز است : مريم صديق .
پیرمرد و شکارش..دفعه قبل که با دوستام میرفتیم شمال زنگ زدم عسل ( رفیق شخصیم) و گفتم با چند تا کوس دیگه از چهارشنبه بیان ویلا گفت که خودش و دوستاش میتونند از پنجشنبه ویلا باشند. منهم گفتم که با دوستان (حمید مجید احمد) منتظریم. خلاصه بندو بساط عیش و نوش (ویسکی/ تریاک/ گوشت فیله......) رو جمع کردیم و رفتیم ویلای شمال. اینو بگم که من تو کلاردشت یه ویلا دارم و هر از چند گاه با برو بچه ها اونجا میریم. خلاصه ساعت 2 ظهر رسیدیم و امدیم بساط رو پهن کنیم که دیدیم ذغال نداریم. قرار شد من و احمد با حمید بریم شهر هم ذغال بخریم و هم چند تا آت و اشغال دیگه بگیریم. داشتیم تو شهر به طرف بازار میرفتیم که یهو یه پرشیا مثل آرتیستای سینما جلوی ما مانور داد و رفت. احمد خیلی عصبی شد و گفت جون من زود برو بگیرش تا من خواهرش و بگام. حمید هم گذاشت پشتش اصرار کردن....منم چاره ای ندیدم و بعد از دو تا چراغ گرفتمش و همینکه تو ماشینو نگاه کردیم دیدیم دو تا کوس تاپ توش نشسته...یکی ازدخترا که دید ما میخ شدیم شیشه رو داد پائین و گفت چیه؟ آدم ندیدین؟ منم گفتم چرا دیدم ولی گفته بودن فرشتها تو آسمونها پرواز میکنن....اما فکر نمیکردم که فرشته ها رو روی زمین وتو ماشین ببینم...دختره خنده ای کرد و گفت حالا چرا کمربند صندلی رو بستی؟ میترسی بیفتی تو جوب؟ گفتم نه میترسم بیفتم تو دام عشقت....چراغ سبز شد و اونها گاز دادن و رفتن. ما هم رفتیم بازار برای خرید. هنوز خریدمون تموم نشده بود که یهو حمید گفت ای ای ای بچها نیگا اون دو تا دخترا که تو ماشین بودن دارن از روبرو میان. به ما که رسیدن یکیشون ( رویا) گفت به به بازم شماها؟ منم گفتم عجب شهر کوچکی!!! ببین ما چه سعادتی داریم که هر جا میریم شماها رو میبینیم. حالا کجا دارید تشریف مبرید؟ رویا جواب داد همینجوری ...آمدیم شهرو بچرخیم ....ما با خوانواده آمدیم شمال و الان هم دیگه کم کم باید برگردیم ویلامون...شما ها چی؟ منم گفتم ما هم آمدیم شهر خرید کنیم...اخه ما امشب پارتی دارم....یه پارتی خوانواده گی ....برو بچه هائی مثل شما هم هستند....اگه مایلید تشریف بیارید....اینم ادرسمون و بعد ادرس دادم. یهو اون یکی دختره (لیلا) که کمروتر به نظر میرسید گفت مرسی ما دیگه باید بریم. اینو گفت و با رویا از ما خداحافظی کردند و رفتن. ما هم خریدمونو تموم کردیمو برگشتیم ویلا...ولی تو راه همش راجع اون دو تا حرف میزدیم.به ویلا که رسیدیم زود بساط رو پهن کردیم و شروع کردیم عیش و نوش ....هنوز گیلاسه دوم رو نزده بودیم که در زدند .... رفتم درو باز کنم که با تعجب دیدم که رویا ست...گفت مهمون نمیخواهین؟ دیر که نکردیم؟ گفتم نه اصلا بفرمائید تو...نگاه کردم دیدم تنهاست...پرسیدم پس لیلا خانوم کجاست...نشونم داد و گفت که تو ماشین منتظر نشسته. امد تو و بعد از سلام اول پرسید پس بقیه مهموناتون کجان؟ گفتم دختر خانوما با مامانشون رفتن بیرون ...تا نیم ساعت دیگه باید سر و کله شون پیدا بشه. امد دید بساطمون پهنه حمید و احمد هم فوری شروع کردن تعارف میوه و پذیرائی یعد از چند دقیقه حمید گفت دوست دارید ویلا رو بهتون نشون بدم ....اینو گفت و دست رویا رو گرفت و برد....و بعد از چند لحظه دیگه مجید و احمد هم دنبالشون رفتن....اینو که اونها چه کردن و کجا رفتن من نمیدونم و دروغ نمیتونم بگم....اما بعد از 15 دقیقه که گذشت دوباره زنگ ویلا رو زدن و رفتم درو باز کردم که دیدم لیلا پشت دره...بعد از سلام گفت اگه میشه به رویا بگید بیاد که باید برکرذیم ویلامون. منم گفتم چشم ولی دم در بده بیائید تو.... ممکنه کسی ببینه بد باشه.... بفرمائید تو و خودتون بهش بگید....آمد تو...تو هال که رسید پرسید رویا کو؟ گفتم رویا خانم با بچه ها تو اتاق مشغول هستن...الان دیگه میان بیرون.. پرسید کی تو اتاقه گفتم رویا جون با حمید و مجید و احمد....اینو که گفتم جا خورد ولی چیزی نگفت. نشست و منم ازش پذیرائی و تعارف میکردم..شروع کردم از تیپش تعرف کردن و اینکه چه ارایش خوشگلی کرده...یک کمی بقول جوانها مخشو زدم. بعد گفتم اینجا(هال )خوب نیست بهتره بریم تو اون اتاق(یکی دیگه) چون ممکنه بچها بیان بیرون ما رو ببینن بد باشه و خجالت بکشن...اینو گفتم و دستش و گرفتم بردم یک اتاقه دیکه(اتاق خوابم) رو تخت نشستیم...پرسیدم دوست پسر داری؟ گفت اره و قراره بیاد خواستگاری.پرسیدم کاری هم میکنید؟گفت اااای ی ی نزدیک تر رفتم کنارش و گفتم پس اینجا چی کار میکنی؟ خودشو کمی کشید عقب و گفت همینجوری...آمدم بغلش کنم گفت ببین من برای این کار اینجا نیامدم!!!بغلش کردم وگفتم واااا چه حرفا؟ این بچه بازیها چیه دیگه؟ دوست رو نگاه کن تو اتاق بغلی داره با سه تا کیر کلفت حال میکنه تو دیگه اینقدر بزرگ شدی که بتونی منو تحمل کنی...اینو گفتم و کیرم که حالا کاملا شق شده بود از شلوارم کشیدم بیرون و دستش و گذاشتم روش..از تعجب (کیرم خیلی کلفت و گندس) نفس سختی کشید و گفت اااااااا این چی دیگه؟........سرمو بردم دم گوشش یه بوس کوچولو کردم و گفتم دوست داری بریم پیش دوستت یا بگم یکی دوتا از بچهها بیان اینجا؟ هنوز خودشو میکشید عقب و گفت نه نه نه به خدا من برای این اینجا نیامدم گفتم ببین یا با من حال میکنی یا اینکه اون سه تا که بیان به اینکه تو برای چی اینجا آمدی کاری ندارند....تو که خوب میدونی باهات چی میکنن!!! اینو گفتم و بغلش کردم و شروع کردم بوسیدن و دستم و گذاشتم رو کوسش و مالوندن...خیلی زود دستم و تو شلوارش کردم و حالا دیگه خوابیده بودیم رو تخت....خواستم انگشت تو کوسش کنم گفت نه نه من هنوز دخترم!! اینو که گفت برش گردوندم و شلوارشو تا دم زانوش پائین کشیدم و بی معطلی تف به سر کیرم و سوراخ کونش زدم و رفتم روش...سر کیرم وگذاشتم دم سوراخش و فشار دادم بره توش...نمیرفت....لیلا شروع کرد اه و ناله....دوباره سر کیرم تف زدم رفتم روش و دم گوشش گفتم تو که از کون بار اولت نیست که....تحمل کن الان خوب میشه ....دوباره شروع کردم فشار دادن اینبار سرش رفت توش و لیلا شروع کرد جیغ زدن....آی پشتم..آی پشتم...گفتم جون...فدات شم دردت میاد؟ متکا رو گاز بگیر الان تموم میشه....بعد یکمی عقب جلو کردم و همینطور که روش خوابیده بودم دستام و بردم پائین و لمبرهاشو از هم باز کردم و کیرمو فشار دادم تا خایه هام کردم توش....نفسش بند امده بود ولی بعد یهو جیغ زد آآآآآی ی ی دارم پاره میشم....پشتم داره پاره میشه....در بیار در بیار....منم هی عقب و جلو میکردم و میگفتم جون الان تموم میشه ابم میاد جوووون چه کونه تنگی داری....تحمل کن هر چی بخواهی بهت میدم....اونم میگفت هیچی نمیخوام ...فقط کیرتو در ار دارم پاره میشم....منم همینطور یکمی عقب و جلو کردمش و بعد برش گردوندم پاهاشو گرفتم بالا(شلوار هنوز پاش بود) و تا دم گوشش بردم...کیرمو گذشتم دم سوراخش ...کردم توش....دبکن....که یهو گفت واااای ی ی ی رودهام داره میاد دهنم....کیرت داره میاد تو دهنم....یکی بیاد منو از این زیر نجات بده....ای رویای جنده کجائی بیائی ببینی منو به چه روزی انداختی.....ووووآآآآآی ی ی مامان جون ووآآآی ی ی مامانی کجائی این مرده منو میکنه....مامان جون داره کونم پاره میشه....مامان جون دیگه غلط کردم....دیگه به حرفات گوش میدم. ....تو همین موقع یهو در باز شد و حمید آمد تو....گفتم بیا اینم از بس داد و قال کردی...حالا باید دو تا کیر بخوری....حمید خان این خانم میگه برای این اینجا نیومده!!!حمید گفت اااا نه بابا؟ دختره رو دوباره رو چهار دست و پا برشگردوندم حالا من از کون..... و حمید هم کیرشو دراورد و کرد تو دهن لیلا....که یهو لیلا شروع کرد اوق زدن و گفت نمیتونم کیرتو بخورم....بوی ان میده....حمید هم گفت عزیز این بوی دوستت....حمید از جلو و من از عقب..لیلا نه میتونست جلو بره نه عقب ...هر چی من محکم تو کونش میزدم بیشتر کیر حمید تو دهنش میرفت و بر عکس..چند دقیقه بعد حمید سر لیلا رو محکم گرفت و گفت بیا حالا ابم رو بخور...یکمی ریخت تو دهنش و کمی دیگه رو صورتش حمید کارش که تموم شد رفت بیرون...منم که ابم میامد سر لیلا رو بر گردوندم و ریختم صورتش. وقتی رفتیم تو هال دیدم رویا و بقیه رو مبل نشستن. آرایش رویا بهم ریخته بود و صورتش خستگی میزد ولی لیلا با آرایش جدیدش خیلی باحالتر شده بود.....عجب شمالی بود اون دفعه.....
دایی رامین منو گایید (۱)سلام به همه دخترای جوونی که مثل من سالها مجبور شدن خماری و بدنشونو سرکوب کنن. من ترانه 24 ساله و ساکن دالاس در آمریکا هستم. دوست ندارم واستون داستان بگم اما خوشحال میشم بخشی از سرنوشت منو شما بخونین و شایدم لذت ببرین یا حتی بدتون بیاد. من تا 20 سالگی ایران پیش مامان بزرگم در یک خونه ویلایی ناز در شرق تهران زندگی میکردم. یادمه حدودای 17 سالگی کم کم معنی بعضی کلماتو مثل کیر، ساک، کس دادن، کونی بودن رو دوست داشتم بدونم و ازشون خوشم میومد. اما من مثل خیلی از دخترا صرفا دنبال سکس عادی نبودم. به خاطر اندام هات سکسی بشدت دنبال یک دنیای سکسی و فوق شهوتی بودم. یادمه همیشه تو رویام دنبال چند کیر بودم. دوست داشتم مزه همه کیرای دنیا رو بچشم و به همه اونا بدم. اولا همیشه تو اتاق خودم لخت میشدم و بارها فیلمای سوپری که از دوستام می گرفتم رو نیگاه می کردم و با هرچی گیرم میومد خودمو ارضا می کردم. اما دوران ارضا کوتاه بود و باز کس و کون من کیر میخواست. همیشه توچت روم ها دنبال سکس گروهی بودم و اینو پیشنهاد میدادم اما جرات اجراشو نداشتم. تا 19 سالگی این روال ادامه داشت تا اینکه دنیای من کم کم با اومدن دایی رامینم از آمریکا برای موندن پیش من و مامانیم عوض شد. رامین حدودای 30 سال سن داشت و با بدن توپر و ورزشی منو حسابی شهوتی می کرد. اولا اصلا روم نمیشد واقعیت نیاز سکسیمو به رامینم بگم اما اون با حرفاش، نگاهش، اندامش، صداش مدام منو اسیر و بنده خودش می کرد. من همیشه از اول بلوغ جنسی تنها آرزوم این بود که برده و کنیز یک مرد باشم و خودمو همه جوره در اختیارش بذارم. کم کم رابطمو با رامینی نزدیکتر و سکسی تر کردم اما اون برای سکس یا گاییدن من پیش قدم نمیشد. تا اینکه یه شب ازش خواستم کنارم بشینه و به حرفای دلم و خواسته هامو و نیازهام گوش کنه. گفتم دایی جونم من اگه برده و کنیز مردی نشم دیوونه میشم و نمیتونم زندگی کنم. اولش با تعجب نیگام میکرد ولی کم کم باور کرد که من نیاز دارم که برده باشم. بهش التماس کردم چون من از مردای دیگه میترسم که ازم سوء استفاده کنن خودش سرور و آقای من باشه. بالاخره حرفای من روی رامینی اثر کرد و دوران بردگی و خماری من شروع شد. چون من و دایی رامین توی اتاقی مشترک زندگی می کردیم قرارهایی واسه این نوع رابطه گذاشتیم. اول اینکه من همیشه موقعی که در اتاقمون قفله لخت باشم. همیشه روی چهار دست و پا باشم. همیشه عین حیوون خونگی رامینی باشم و هر کاری اون دوست داره با من بکنه. اولین سکسمونو با همین قرارا شروع کردیم و من شدم برده سکسی رامین و کنیز و حیوون خونگیش. لخت شدم و اونم یک قلاده به گردنم بست و من چهار دست و پا جلوش خم شدم تا کامل در اختیارش باشم. اول از همه وقتی صورتمو بالا آوردم یه سیلی زد توی صورتم و گفت جنده کونی انگشتای پامو بلیس و واسم واق واق کن، من عین یه حیوون خونگی واسش پارس کردم و انگشتای پاشو شروع کردم به لیسیدن، اون فحش میداد و من لیس میزدم، بعد کونمو طرفش کردم تا گاییدن منو شروع کنه، اما گفت برگرد و کیرمو بمیک، عین سگش میمیکیدم و میلیسیدم تا اینکه گفت حالا شاشمو بخور، اولین بار بود داغی شاش پسری رو حس می کردم....
آبمیوه تلخسلام اسم من رهاست و 20 سالمه میخام اولین تجربه سکسی که داشتم برای شما بنویسم نمیدونم اسمش دقیقا چی باید بذارم ولی بدترین تجربه زندگیم بود17 سالم بود ولی حوصله هیچ پسری نداشتم چراش نمیدونم ولی هیچ وقت تمایلی نسبت به ادما نداشتم و بیشتر زندگیم با حیوانات میگذروندم بگذریم چند ماهی دختر عموم کلید کرده بود که با دوستش پرهام بریم بیرون.ان روز حالم اصلا خوب نبود مثل همیشه تو خانه دعوا شد منم که دیگه اعصاب سر و صدا نداشتم رفتم خانه عموم طبق معمول لیلا از من خواست باهاش برم من هم که دیگه از این همه اصرار خسته شده بودم قبول کردم راستش بیشتر کنجکاو بودم پرهام ببینم .ساعت 4 پرهام امد دنبالمون البته این باید بگم که خانواده ما خیلی راحتن بطوریکه پرهام راحت رفت و امد میکرد و عموم کوچکترین دخالتی نمیکرد خلاصه پرهام با یکی از دوستاش به اسم سعیدامد دنبالمون و رفتیم بیرون ان روز خیلی بهمون خوش گذشت.اخرای شب بود که گوشیم زنگ خورد هرچقدر نگاه کردم شماره نشناختم بخاطر همین جواب ندادم بعد از چند ساعت دوباره زنگ زد منم اینبار جواب دادم.وقتی صدای سعید شنیدم تعجب کردم ولی توضیح داد که شماره لیلا بهش داده.دوستی من و سعید شروع شد.هیچ وقت فکر نمیکردم سعید با من همچین کاری بکنه.یک روز تصمیم گرفتیم دوباره 4 نفری بریم بیرون ولی لیلا و پرهام بهانه اوردن و نیامدن من و سعید هم تصمیم گرفتیم یکم دور بزنیم.سعید جلو یک اب میوه فروشی نگه داشت و 2تا اب میوه خرید منم که خیلی تشنم بود همه ش خوردم.نمیدونم چرا ولی بعدش احساس گیجی میکردم بعد هم چشمام بسته شد و...وقتی به خودم امدم سعید از پشت میکردم هنوز منگ بودم نمیفهمیدم کجام چرا به پشت خوابیدم سعید وقتی فهمید بهوش امدم برم گردوند و بوسم کرد من هنوزم گیج بودم که تو یک لحظه احساس کردم درد عمیقی همه بدنم گرفت.انقدر این درد تحملش برام سخت بود که یک جیغ بلند کشیدم چند دقیقه بعد سعید یک داد کشید و روم خوابید.کم کم داشتم میفهمیدم چه اتفاقی افتاده .سعید از جاش بلند شد و وقتی پاهاش دیدم خونی بود واقعا ترسدم ولی کاری ازم بر نمیومد.نمیدونستم چکار کنم فقط با التماس نگاهش میکردم سعید با یک لبخند چندش اور بهم گفت پرده ات خیلی ضخیم بود بیچاره شدم تا زدمش حالا هم خودت تمیز کن تختم به گند کشیدی.دیگه حالم از خودم بهم میخورد فقط نگاهش کردم زبونم بند امده بود یکم که گذشت حالم کامل سر جاش امد لباسهام پوشیدم و فقط بهش گفتم هیچ وقت نمیبخشمت.سعید با همان لبخند چندش اور نگاهم کرد و گفت تازه باید از من تشکر کنی تازه بهت فهموندم زندگی چیه.از خانه ش که امدم بیرون منگ منگ بودم نمیدونستم باید کجا برم چیکار کنم .خوشبختانه وقتی رسیدم خانه کسی خانه نبود.همان شب رگم زدم دیگه دلم نمیخاست زندگی کنم فهمیدم راه خیلی اشتباه رفتم.نمیدونم چطوری ولی زنده موندم بابا فکر میکنه بخاطر دعواهاشون خودکشی کردم و از ان روز به بعد کمتر بحث میکنن.من هم چسبیدم به رویای که همیشه تو زندگیم داشتم و دنبالش گرفتم ولی هیچ وقت سعید نبخشیدم.داستان من کاملا واقعیه هرچی هم میخواین بگین ولی این اتفاقی بوده که افتاده میخوام از تون سوال کنم اگر شما جای من بودین پرده ترمیم میکردین یا نه؟ دکتر بهم گفت پرده خیلی ضخیم بوده و احتمال جوش خوردن هم خیلی زیاده.
دایی رامین منو گایید (۲)اولین بار بود داغی شاش پسری رو حس می کردم. نتونستم قورتش بدم، کم کم از گوشه لبام میدادم بیرون و از لمس حرارتش با زبونم شدید لذت میبردم. وای لحظات نازی بود چون فانتزی سکسی که همیشه بهش فکر می کردمو الان با همه وجود داشتم حس میکردم. همون جور با چشای خمار داشتم به چشای شهوتی و پر خماری رامین نیگاه میکردم که اومد جلو و دستامو و پاهامو بست. من جلوش عین برده خم بودم و در اختیارش، و اونم عین یه سرور و خان بالای سر برده و کنیزش شروع کرد به زدن با دست به کون و رونام. من اصلا دیگه حالیم نمیشد که چی داره اتفاق می افته و فقط به بردگی خودم و لذت اون فکر میکردم. رامین اومد جلو تو موهام چنگ زد و سرمو کشید بالا و کیرشو با فشار تو حلقم کرد. اولش داشتم بالا میاوردم اما کم کم با فشار دستش شروع کردم به ساک زدن جوری که دهنم گاییده شد. شاید همه دخترا باور داشته باشن که لذیذترین چیز دنیا کیره که میشه با همه وجود خوردشو و ازش لذت برد. رامین منو میزد و کیرشو تو دهنم با فشار عقب و جلو می کرد، که دوباره گرمای شدیدی تو دهنم احساس کردم. اما اینبار لذیذترین چیز دنیا مهمون لب و زبونم داشت میشد. آب کیری سرشار از انرژی با طعمی گس و لذیذ، اصلا دوست نداشتم قورتش بدم. میخواستم مدتها تو دهنم مزه مزش کنم تا همش جذب دهنم بشه. وقتی قورتش میدادم با همه وجود لذت میبردم و با تمام نیرو میگفتم بردتم رامینم، بردتم. رامین چند لحظه آروم نشست و منو با اون دست و پاهای بسته نیگاه کرد، روی سینه هام، رونام، کونم همه سرخ شده بود از بس که منو زده بود و فحش داده بود. من هنوز شدید نیاز به گاییده شدن داشتم، اما رامین میگفت باید واسه گاییده شدن و بردگی التماس کنی. شروع کردم به لیسیدن پاها و بعدم رفتم سراغ کیرش، با همه وجودم ازش میخواستم منو بگاد، میگفتم سرورم، آقای من، من بردتم، کنیزتم، جندتم، منو بگاه، بکن، بزن. کونمو سمتش کردم تا بیشتر شهوتی بشه و به التماس کردنم افزودم. دلم میخواست عین سگ منو بکنه و با تمام نیروش سوراخ کونمو پاره کنه. حس اینکه یه کیر داغ و گنده داره تو کون یه برده و کنیز عقب و جلو میره داشت دیوونم می کرد...داستان من زندگی منه و مهم نیست که عده ای اونو دوست داشته باشن یا نداشته باشن. تو آمریکا به خواسته های سکسی همه احترام میذارن و مثل شمایی که عقده های سکسی داری و با کامنتت میخوای اونو باز کنی رفتار نمیکنن. واسه همین به اونایی که عقده یه کس و کون و سینه واسه لمسش دارن میگم که اینجا کامنت بذارین و خودتونو خالی کنین...داستان که نه، اما واقعیت زندگی سکسی من ادامه داره ....
یکی به دادم برسهسلام اسم من رامين هست. الآن نوزده سالمه و پشت کنکوري هستم. نسبتاً لاغر اندام هستم اگه فقط صورتم رو ببينيد شايد تشخيص نديد که دخترم يا پسر. صورت سفيد و ظريفي دارم و موهام بلند و خرمايي رنگه. در ضمن هنوز که هنوزه اثري از ريش و سيبيل تو صورتم نيست چه برسه به بدنم. بچه هاي کلاس خيلي بهم متلک ميگفتن و بعضي وقتا هم انگشتم ميکردن که سر همين موضوع چند بار هم دعوامون شد. قضيه از پارسال شروع شد که من واسه کنکور هر روز صبح ميرفتم کتابخونه و تا عصر هم ميموندم. اينو هم بگم که کتابخونه ما فقط پسرونست. تابستون بود و بعد از ظهرها خيلي کسل و خسته ميشدم تفريحم شده بود بولوتوث بازي با بچه ها تا حوصلم سر نره. يه روز يه بولوتوث واسم اومد که يه عکس مذهبي بود من هم در جواب عکس جنيفرلوپز رو فرستادم. بعد از چند تا عکس رد و بدل کردن شمارم رو گرفت تا برام مسيج بفرسته. منم شمارم رو بدون اينکه ببينمش فرستادم. نصفه شب واسم مسيج داد که من نيما هستم همون دوست بلوتوثيت خواستم بگم خوب بخوابي!!! ازش تشکر کردم و دوباره خوابيدم. تموم شب تو فکرش بودم آخه من واسه ظاهرم نميتونم با کسي خيلي دوست باشم ولي نيما تا حالا منو نديده بود پس قصد شومي نداشت. ديگه هر روز به هم مسيج ميداديم اون هرگز از من نخواست که همديگه رو ببينيم و اين واسه من اطمينان بخش بود. يه روز ازش خواستم که ببينمش اونم قبول کرد و گفت جمعه صبح برم خونشون. خلاصه پنجشنبه رفتم آرايشگاه و يه دستي به سرو روم کشيدم صبح جمعه با لباس اتو کرده و يه عطر ملايم راهي آدرس خونه نيما شدم خونشون دو طبقه بود. زنگ زدم درو زد و گفت بيا بالا. از راه پله ها که بالا ميرفتم قلبم داشت تند تند ميزد آخه به ملاقات دوستي ميرفتم که تا اون روز نديده بودمش. رفتم تو خونه و درو بستم ديدم يه پسر بيست و سه-چهار ساله که يه کم از من کوتاهتر و يه خورده هم تپل بود روبروم واساده. قيافه جذابي داشت شايد هم واسه من اينجور بود. گفت رامين؟ منم گفتم آقا نيما؟ و شروع کرديم روبوسي کردن که يه بار هم جاي لپم لبم رو بوسيد ولي من بهش اطمينان داشتم و به روش نياوردم. انگار يه دنيا واسش حرف داشتم. چيزايي که هميشه ميخواستم به يه دوست واقعي بگم. بهش گفتم تو تنها دوست مني و اونو محکم بغل کردم. اونم پشت کمرم رو با دستاش ميماليد و خيلي با احساس گفت خيلي دوست دارم رامين جون. کم کم دستش رو برد پايين و باسنم رو فشار ميداد منم چون تا حالا جرأت نکرده بودم پسري رو بغل کنم ازش جدا نشدم و واسه اينکه پرو نشه منم باسنش رو خيلي آروم ميماليدم. هنوز يه دقيقه هم از ديدن هم نگذشته بود. نميدونستم داره چه اتفاقي ميفته ولي خوشم ميومد. همونطور که تو بغلش بودم ديدم کير نيما داره ميخوره به تخمام. آره نيما شق کرده بود. خواستم ازش جدا بشم که لبش رو گذاشت رو لبم و هلم داد روي مبل. با دست راستش کيرم رو ميماليد فقط صداي نفس نفس تو اتاق ميومد. من اصلاً مقاومت نميکردم. لبش رو جدا کرد و گفت لخت شو. خودش هم لخت شد فقط شرتش هنوز پاش بود. ديگه آب از سرم گذشته بود با کمک خودش لخت شدم. بدنم سرد شده بود و از ترس داشتم ميلرزيدم. شروع کرد به خوردن سينه هام. نوک سينم سيخ شده بود لاي پاهام رو باز کرد و بدون مقدمه شروع کرد به ساک زدن کير من کوچيکه و به يازده سانت هم نميرسيد. کم کم ترسم ريخت و حال ميکردم بعد از دو دقيقه آبم اومد خواستم درش بيارم که نذاشت و همشو خورد. ديگه نا نداشتم هنوز گيج بودم که چه اتفاقي افتاده. نيما گفت ديگه نوبت تو شده شرتش رو کشيدم پايين که يه کير سياه و شايد هجده سانت هم بود. خواستم بگم غلط کردم ولي ديگه دير شده بود. گفت بخورش عزيزم. من هم کير سياه و زشتش رو کردم تو دهنم. داشتم بالا مياوردم توي چشمام پر اشک شده بود کيرش رو بيرون آوردم گفتم نميتونم نفسم داره بند مياد. گفت پس جاش ميکنمت پريدم سمت لباسام تا فرار کنم لباسم رو ازم گرفت منو کشيد سمت مبل خيلي زورش از من بيشتر بود هر چي التماس کردم فايده اي نداشت به زور نشوندم رو زمين گفت قنبل کن تا دردت نياد گفتم واست ساک ميزنم گفت ديگه دير شده. از زير دستش در رفتم ميخواستم لختي فرار کنم که دم در منو گرفت و محکم زد تو گوشم دنيا داشت دور سرم ميگشت توي گوشم صوت ميکشيد. بي اختيار زدم زير گريه. بازم منو نشوند رو زمين ديگه اميدي واسه فرار کردن نداشتم قنبل کردم و هنوز گريه ميکردم. سرش رو کرد لاي پام و سوراخم رو ليس ميزد. ديگه کاري ازم بر نميومد سر کيرش رو گذاشت در سوراخم و فشار داد. منم مثه دختربچه ها جيغ ميکشيدم و فرش رو چنگ ميزدم. منو محکم گرفته بود و نميذاشت در برم. شروع کردم به التماس کردم که يواشتر بزنه ولي حرفام به تخمش هم نبود و همش ناله ميکرد. چشام سياهي رفته بود داشتم از حال ميرفتم فقط احساس ميکردم داره به طرز وحشيانه تلمبه ميزنه ميدونستم که پاره شدم آخه جز درد سوزش داشتم انگار يک سال اون زير بودم کيرش رو ازم بيرون آورد و اومد جلوي صورتم و آبش رو ريخت رو چشام. خيلي از خودم بدم اومده بود. نفسم داشت بند ميومد انگار بيهوش بودم. وقتي به خودم اومدم حس کردم دوباره داره کونم رو ميکنه. اينبار آبش رو ريخت داخل. منو برد حموم بعد شروع کرد به شستنم وقتي به کونم صابون زد آتيش گرفتم ولي صدام در نيومد. ديگه غرورم شکسته بود حتي روم نميشد چشمام رو باز کنم. لباسم رو تنم کرد ولي شرتم رو واسه يادگاري نگه داشت. بهم گفت ازت فيلم گرفتم کاري نکني که بزارمش رو سايت. من چيزي نميگفتم و سرم پايين بود. اونقدر داغون بودم که بهش گفتم ميزاري ديگه برم؟ اونم گفت گمشو درم پشت سرت ببند. نشسته نشسته از پله ها پايين رفتم سريع تاکسي گرفتم و رفتم خونه توي تاکسي همش گريه ميکردم. اصلاً اختيار گريم رو نداشتم. خيلي افسرده شده بودم و تا چشم به هم زدم کنکور هم رسيد و من حتي سر جلسه هم نرفتم
گائيدن هاله دوست نازيجريان نازي رو كه براتون گفتم . پس نيازي نيست كه بگم من چه جوري با هاله اشنا شدم . بعد از دوستي من با نازي و 2 سال رابطه اي كه با هم داشتيم اتفاقات زيادي بين ما افتاد . كه يكي از اين اتفاقات باعث شد كه من از كس و كون هاله هم يه فيضي ببرم جريان از اين قرار بود كه من از اون شهري كه توش درس ميخوندم يه بار يه سوغاتي خوشگل واسه خونه اورده بودم كه قيمتش شصت هزار تومان بود . تو اين رفت و امدائي كه نازي به خونمون داشت اين سوغاتي رو ديد و از من خواست كه واسه اونم يكي از همون بيارم . اما چون من زورم ميومد شصت تومن پياده شم با كمال پروئي بهش گفتم پولش بده تا برات بيارم . كه نازي هم قبول كرد و پول رو بهم داد . اينم بگم كه ميونه نازي با شوهرش . سر جنده بازياي نازي بد جوري خراب شده بود . من پول رو گرفتم و رفتم شهرستان هنوز يه ماهي از رفتنم نگذشته بود كه نازي خبر طلاق گرفتن از شوهرش رو بهم داد . واسه من زياد فرق نميكرد چون من در هر صورت اونو ميكردم. اما واسه نازي خيلي فرق ميكرد چون راحتر ميتونست جنده بازي در بياره خلاصه نازي از شوهرش جدا شد . من براي تعطيلات نوروز به تهران برگشتم و به خيال اين كه يه زن بيوه كه هيچ كس بالا سرش نيست منتظرمه . اما انگار تو نبود من خيلي اتفاقات افتاده بود . نازي ديگه به تلفناي من جواب نميداد و به هيچ عنوان حاضر نبود كه من ببينمش . نميدونستم كه چي شده و چرا نازي بازي در مياره . خلاصه به هاله زنگ زدم كه از اون بپرسم چي شده . به هاله زنگ زدم و با كمال تعجب هاله بهم گفت كه نازي صيغه يه نفر شده و اون شخص به نازي قول ازدواج داده . خيلي اعصابم خورد شده بود . سوراخ فوري من حالا ديگه مال يه نفر ديگه بود . يكي ديگه با قول ازدواج خرش كرده بود. بايد فكرشو ميكردم كه نازي رو زمين نميمونه . اون قدر خوشگل بود كه گرگاي تهران راحتش نزارن .با نا امبدي گوشي رو قطع كردم و به خودم گفتم بايد به فكر يكي ديگه باشي چند روزي از اين ماجرا گذشته بود كه يه روز تلفن زنگ خورد . تلفن رو كه برداشتم با تعجب ديدم نازيه . فكر كردم كه دلش واسه من تنگ شده و دوباره ميخواد همه چي رو از نو شروع كنه. اما اون جنده با حالت سردو خيلي بي منت . بهم گفت زنگ زدم كه پولمو بگيرم ( همون شصت تومن ) .اما من پولو خرج كرده بودم و تصميم داشتم به خاطر اين كيري كه خوردم تلافي كنم . واسه همين ميخواستم بهش بگم بهت نميدم كه يه فكري به سرم زد . چون ميدونستم كه چند روز ديگه خونمون خالي ميشه بهش گفتم كه دو روز ديگه بيا خونمو پولتو بگير . اولش ميگفت نه من تو رو ميشناسم اذيتم ميكني . من اونجا نميام . بيا بيرون پولمو بده كه من بهش گفتم عمري من پولتو بيام بيرون بهت بدم . من تا يه بار ديگه نكنمت بيخيال نميشم . كه اونم شروع كرد به زبون ريختن كه من الان ديگه صاحب زندگي هستم نميخوام زندگيمو كه تازه شروع كردم خراب كنمپيش خودم گفتم اخه جنده وقتي شوهر داشتي جنده بازي در مياوردي . حالا كه صيغه يكي ديگه شدي واسه من شدي بچه مومن . بهش گفتم پولتو ميخواي فلان ساعت خونم بيا پولتو بگير و گوشي رو قطع كردم .روز قرار شد و يه چي ته دلم ميگفت كه نازي مياد . خودمو اماده كرده بودم كه با 1 ساعت تاخير صداي زنگ خونه رو شنيدم . گوشي رو كه بر داشتم ديدم هاله پشت در و ميگه منتظرم كه پولو بياري . رفتم جلوي در و بهش گفتم مگه قرار نبود خود جنده ش بياد پس چرا تو رو فرستاده . كه هاله شروع كرد به من من كه كار داشت و مهمون داشت و منو فرستاد . منم گفتم باشه بيا تو پولو بهت بدم . كه هاله گفت نه تو نميام . بهش گفتم بيا تو الان همسايه ها ميبينن ابروم ميره . ( اين توضيح لازمه كه هيچ وقت يه زن سالم با يه جنده دوست نميشه) هاله راضي شد و اومد تو و بدون اين كه بشينه گفت روز باش پولو بده ميخوام برم . كه من بهش گفتم بابا يه دقيقه صبر كن الان برات ميارم . تو بشين تا برم از تو اتاق پولو بيارم . من دروغ ميگفتم چون اون موقع هيچ پولي نداشتم كه بهش بدم . رفتم تو اتاق و يه كيف خالي رو اوردم . به هاله گفتم نازي بهت گفت فقط پولو بگير . اونم گفت مگه قرار چيز ديگه اي هم بدي . كه من گفتم نه قرار ه چيزي بگيرم . هاله شونه هاشو انداخت بالا كه به من چيزي نداد كه بيارم . بهش گفتم لازم نبود چيري بهت بده چون كه تو اون چيز همراته . هاله گفت منظورت چيه نميفهمم كه چي ميگي . گفتم ببين من به نازي گفته بودم تا يه بار ديگه نكنمت پولتو نميدم . اونم قبول كرد. حالا كه تو رو فرستاده معلوم ميشه اين وظيفه رو به تو سپرده هاله شروع كرد به فحش دادن كه تو ونازي غلط كردين مگه الكيه . نيازي به زور و اجبار نبود چون ميدونستم كه هاله جنده س . رفتم طرفش و دستاشو گرفتم و اروم لباشو بوسيدم بهم گفت خواهش ميكنم كه ولش كنم تا بره . گفت اصلا من به ريش بابام خنديدم كه اومدم اينجا به من چه كه نازي از تو طلبكاره . كه باز لبامو چسبوندم به لباش . بدون اين كه حرفي بزنم اروم شروع كردم به باز كردن دكمه هاي مانتوش . هاله هيچي نميگفتو لباشو محكم بسته بود كه نتونم خوب بخورمشون . منم بدون اين كه حرفي بزنم با سينه هاش ور ميرفتم كه هاله بهم گفت تو رو خدا بيخيال من شو من مثل نازي نيستم من زندگيمو دوست دارم .كه منم بهش گفتم خودت خواستي نبايد كار كس ديگه اي رو قبول ميكردي .ميدونستم اينا همش زر مفت و اگه كسي راضي نباشه اينجوري تا نميكنه و حداقلش يه جيغو دادي را ميندازه اروم شروع كردم به در اوردن لباساش و تو يه چشم به هم زدن لخت مادر زاد جلود من بود . بهش گفتم كه نازي بهت نگفته كه من چقدر از ساك خوشم مياد . هاله گفت نه نه نه من بدم مياد نميتونم و من كيرمو ميمالوندم رو صورتش . و بهش ميگفتم بخور خوشگله من فقط يه كم بخور . كه اون با بي ميلي كير خوشتراش منو انداخت تو دهنشو و ميمكيد بعد چند لحظه بلندش كردمو بردمش نزيكه كاناپه به حالت قنبل دستاشو انداخت رو مبل و كون خوشگلشو تسليم كير گرسنه من كرد .با دستام ميزدم رم كونش و قربون كونش ميرفتم .خيلي حشري شده بودمو كونش از بس ضربه خورده بود قرمز شده بود . دوست نداشتم بكنم تو كسش چون ميدونستم زود ابم مياد . واسه همين مدام با كس و كونش بازي ميكردم ضربه ميزدم كه هاله گفت بسه ديگه بكن من ديرم شده بايد برم من گفتم نه بايد التماس كني كه منو بكن . من دوست دارم اينو بگي . بگو منو بكن زود باش بگو كه هاله گفت مسخره بازي در نيار به زور منو لخت كردي حالا ميخواي اتماس كنم كه منو بكني عمرا التماس كنم جنده دوست نداشت اون طوري كه من ميخوام باشه . فقط ميخواست من زود خالي كنم . منم بدون معطلي كيرمو انداختم تو كس ابدارش . دلم ميخواست به جاي لذت درد بكشه واسه همين با تمام قدرت تلمبه ميردم .اما انگار كسش حرفه اي تر از اين حرفا بودو فقط اه و اوه ميكرد . با هر تلمبه اي كه ميزدم يه ضربه هم به كونش ميزدم . اين كارم اذيتش ميكرد . به همين خاطر من محكم تر ميزدم . اون قدر اين كارو كردم كه كونش سرخ شده بود . تصميم داشتم كه بزارم تو اون كون سفيدشو از اون كون خوشگل هم كام بگيرم . اما اب كيرم مجال ندادو با فشار تو كسش خالي كردم . اومد بگه تو كسم نريز اما ديگه دير شده بودو من همه اب رو تو كسش خالي كردم و يه چند لحظه اي تو همون حالت موندم بعد از اين كار لباساشو پوشيد و گفت كه حالا پول رو بده منم گفتم برو تو اون كيفه از تو اون بردار هاله كيف رو باز كرد و گفت كو تو اين كه پولي نيست منم بهش گفتم . من پولو از نازي گرفتم و به خودشم ميدم . تا خودش نياد از پول خبري نيست . كه يهو فحش و بدوبيراه بود كه نثار من ميشد اما من بيخيال اين حرفا بودم به اون چيزي كه ميخواستم رسيده بودم . ميدونستم كه هاله اون قدر بي ابرو نيست كه بخواد داد و بيداد كنه . بعد كلي فحش هاله دمش رو انداخت رو كولش و رفت منم سر مست از يه سكس با هال به كس ننه ي نازي و هاله ميخنديدم
زن و خواهر دوستممن امیر 29 سالمه با رضا ده ساله که دوستیم و خیلی صمیمی هستیم و همیشه با هم بودیم تا اینکه خیلی زود با یکی از دخترای خوشکل و خوش اندام فامیلشون ازدواج کرد و برای اولین بار که خانومش رو دیدم دهنم باز موند از این همه زیبایی تا اون موقع تو کف خواهرش بودم که خودش رو خیلی میگرفت چون واقعا خوشکل بودولی خانومش یه چیز دیگه بود با پوستی سفید و قدی حدود 175 و اندامی پر .خلاصه رضا منو با خانومش آشنا کرد و از همون روز تو فکر کردنش افتادم که امید به ای موضوع نداشتم تا 8 ماه بعد از ازدواجشون یه شب که دوستم سر کار بود خانومش با من تماس گرفت و گفت یه مزاحم مدام میاد پشت آیفون به بهانه های مختلف اذیت میکنه و نمیخوام رضا بفهمه منم رفتم و حسابی او پسره رو ادب کردم و بعد زنگ خونشون رو زدم و گفتم ساناز خانوم خیالتون راحت ادبش کردم اونم تشکر کرد و ازم دعوت کرد برم بالا که من روم نشد و گفتم کار دارم و خداحافظی کردم و بعد از چند روزی متوجه شدم رضا با ساناز مشکل دارن که اینم از درد دلهای رضا فهمیدم.یه روز رضا گفت برای یه کار اداری 2 روز میرم شهرستان و خواهرم نسترن رو میزارم پیش ساناز تا تنها نباشه و از من خواست بهشون سر بزنم و خداحافظی کرد و رفت . منم خوشحال بودم که میتونم حسابی چشم چرونی کنم.عصر همون روز رفتم خونشون و زنگ زدمو نسترن با اون صدای شهوت انگیزش گفت: کیه منم گفتم امیرم نسترن خانوم سلام کردو گفت بیا بالا منم رفتم بالا و وقتی در ورودی خونشون باز شد دیدم نسترن با یه شلوار جین و تکپوش خوشکل اومد جلوی من و گفت آقا امیر خیلی خوش اومدین و تعارف کرد و رفتم نشستم و چشمام تو کار کون تپل نسترن بود که ناخاسته دستمو بردم سراغ کیرم و مالیدمش که یکباره فهمیدم که ساناز از توی اتاق روبرو منو دید انگار دنیا رو سرم خراب شده باشه سرم رو انداختم پایین .نسترن برگشت و یه لیوان شربت گذاشت جلوی منو نشست و چند دقیقه بعد ساناز اومدو گفت سلام آقا امیر و نشست کنار نسترن و من از خجالت سرم پایین بودو گفتم اگه کاری ندارید من رفع زحمت کنم؟ ساناز یه کاغذ داد دستمو گفت آقا امیر لطفا اینارو از بازار بخرید و منم از خجالت لیستو گرفتمو زدم بیرون از کوچه که رفتم بیرون ساناز تماس گرفت و گفت آقا امیر من چیزی که دیدم درک میکنم دوستش داری ؟ گفتم کی رو ؟ گفت نسترن رو گفتم آره گفت حرکتت سکسی بود نه عاشقانه و من بخاطر محبت اون شبت برات جورش میکنم گفتم نسترن قبول نمیکنه گفت اون خیلی سکسی تر از این حرفهاست فقط موقعیتش رو نداشته زود برگرد منتظرم . منم که باورم نمیشد خیلی سریع خرید کردمو برگشتم زنگ که زدم در باز شد رفتم بالا و ساناز اومدو با خنده گفت بیا تو همه چی جور شد منم که تو این مدت با ساناز راحت شده بودم گفتم چیکار کردی گفت برو تو اتاق خوابمون خودت ببین.وقتی وارد اتاق خواب شدم نسترن زیر پتو روی تخت بود گفت بیا تو درو ببند درو بستم بعد سرش رو اورد بیرون و گفت لباست رو در بیار بیا زیر پتو منم شوک زده از اینکه داشتم به آرزوی چندساله خودم میرسیدم سریع لخت شدمو با شورت رفتم زیر پتو و بهش چسبیدمبدنش اونقدر گرمو نرم بود که کیرم داشت میترکید نسترن گفت بکن خوبی هستی؟ گفتم امتحانش مجانی و لباش رو کردم تو دهنم و وحشیانه مک زدم و سینه های خوش فرمش رو میمالیدم اینقدر حشری شدیم که پیراهنش رو پاره کردیم و شلوارش رو در اوردمو از روی شورت صورتیش کسش رو گاز گرفتم که صداش بلند شدآآآآآآآآه ه ه ه ه ه کسم . بعد سریع شورتش رو در اوردم چند لحظه مبحوت کس خوش فرمو رونهای تپل سفیدش شدم که نسترن گفت چرا منو تو کف میذاری بیا بکن گفتم اول میخورمش تا خوب خیس بشه رفتم و شرو کردم به خوردن کسش چه طعم خوبی داشت و صدای نسترن که میگفت بخورررررررررررش لیسشششش بزن منو حسابی حشری کردو سریع شورتم رو در اوردمو گفتم بخورش مثله جنده ها بخورش اونم کیرمو که دید گفت این کیر آدمه یا کیر خره ؟ گفتم بخورش جنده . شروع کرد به خوردن چه حالی میداد داشتم لذت میبردم که در باز شدو ساناز که تا اون موقع از سوراخ در ما رو دید میزدو به خودش ور میرفت اومد تو گفت چه کیر بزرگی تو کفش دارم میسوزم و لخت شدو کنار نسترن زانو زدو با هم ساک میزدن منم آه بلندی کشیدمو گفتم از کی شرو کنم ساناز گفت منو که زنم اول بکن و رفت یه اسپری تاخیری اورد و تا بیست دقیقه با نسترن حال میکردنو منو گذاشتن تو کف کیرم داشت درد میگرفت به طرف ساناز حمله ور شدم و خوابوندمش روی تخت کیرمو گذاشتم تو دهن نسترن گفتم خیسش کن میخوام کس ساناز رو جر بدم خیسش کردو سرش رو گذاشتم دم کسش ساناز گفت منو رضا با هم کم سکس میکنیم کسم هنوز تنگه یواش بذار ولی من که حسابی وحشی شده بودم با فشار کردمش تو کسش نفس سانازچند ثانیه بند اومد و جیغ کشید جر خورررررررررررررررررررررررررررررررررررررردم گفتم بخور این اتش چند ماهه و شروع کردم به تلمبه زدن نسترن هم سینه های ساناز رو میخورد و ساناز با صدای بلند میگفت بکن بکن بکن این یعنی کردن آقا رضا نه کردن تو برش گردوندم به زانوش کردمو دوباره گاییدمش و با دستام میزدم روی کونش و حسابی قرمزش کردم و لرزه های کونش منو دیونه تر میکرد تازه داشتم حال میکردم که ساناز یه تکون محکمی خوردو فهمیدم ارضا شده و بلند شدو گفت میخوام امشب نسترن مزه کس دادن رو بفهمه نسترن با خجالت گفت اگه پاره بشم بدون پرده چیکار کنم؟ گفتم خودم میبرمت پیش یه دکتر یه نو برات میندازم اونم سریع خوابید گفت بکن که مردم از بس که کیرت رو تو کس ساناز دیدمو حسرت خوردم ساناز اول کس نسترن رو خیس کرد و گفت بکن آقا امیر منم آروم فشار دادم توش قبل از اینکه بخوام فشار بیشتری وارد کنم خون از کسش سرازیر شدو ساناز با صدای بلند گفت مبارکه جر خوردی و در گوش من گفت بکنش همونطوری که منو کردی منم محکم فشارش دادم تو کس نسترن چشمتون روز بد نبینه چنان جیغی کشید که ساناز رنگش رو باخت و گفت جنده آروم همه میفهمن مگه خودت نگفتی جرت بده؟ نسترن گفت بکن محکم بکن میخوام ساناز کم بیاره منم شروع کردم به تلمبه زدن اینقدر تنگ بود گه کیرم به زور میرفت تو کسش اینقدر تلمبه زدم تا حسابی گشاد شد بعد ساناز به زانو شد و گفت از کونم غافل نشو که زمان مجردیم بچه های محله حسابی از خجالتم در اومدن منم از کس نسترن کشیدم بیرونو کردم تو کون ساناز اونم با صدای بلندگفت وااااااااااااااااااااااااااااییییییییییییییییییییییی جر خوردم میسوزه ولی حال میده نسترن که حسابی حشری بود منو پرت کرد رو تخت و نشست رو کیرمو شروع کرد به بالا پایین شدن که بعد از چند لحظه احساس کردم آبش داره میاد و با یه فریاد ااااااااااااووووووووووووووووفففففففففففففففففف ارضا شد و ولو شد رو تخت من رفتم سراغ ساناز و دوباره کردم تو کسش و شروع کردم به تلمبه زدن اینقدر ادامه دادم که ساناز داد میزد کسم داره میسوزه درش بیار منم ادامه میدادم تا اینکه نسترن گفت بیا این ساناز بی عرضه ست منو بکن من اون موقع مغزم کار نمیداد کیرمو از تو کس ساناز در اوردمو سریع کردمش تو کس نسترن ساناز که کسش حسابی درد گرفته بود با فریاد بالای سرم میگفت بکنش جرش بده جرش بده تو همین حال آبم داشت میومد که ساناز فهمیدو قبل از اینکه کیرمو از کس نسترن بکشم بیرون از پشت خودشو انداخت روی منو آبم کامل ریخت توی کس نسترن بعد همونطر خوابیدم روش وقتی کیرمو از کسش کشیدم بیرون کلی آب کیرم از کسش زد بیرون ساناز خندید و گفت نسترن همین روزهاست که شکمت بیاد جلو گفتم آبرو ریزی میشه و این تقصیر تو شد نسترن گریه کنان رفتو دو تا قرص خوردو برگشت گفت اگه باردار بشم چیکار کنم ؟ ساناز گفت آقا امیر حلش میکنه و رفت بیرون به ساناز گفتم نگران نباش میریم پیش یه دکتر که آشنای ماست و موضوع رو بهش میگم. یه مدت بعد از اون روز نسترن تماس گرفت و گفت جواب آزمایشش منفیه و خوشحال بود.تا الان که سه سال میگذره مرتب ساناز رو میکنم هم تنها هم با دوستام آخرین بار هم 3 شب پیش بود اون حسابی جنده شده و رضا هنوز همونطور مثل خر نفهمیده نسترن رو هم یک ساله پیش بردم پیش دکتر و براش پرده گذاشت الان هم عقد کرده با پسر عموش و حسابی خودش رو میگیره.این داستان من بود خوشحالم که نوشتمش.
آرزوی اسلیوسلام این داستانی که میخوام بگم حقیقت داره . اسمم ارمین الان 21 ساله هستم . توی تهران زندگی میکنم.(این داستانی که میخوام بگم تیکه های عشقی زیاد داره سعی میکنم خلاصه کنم براتون) من از بچگی معمولا خودمو اسلیو فرض میکردم . یادمه هر شب که میخواستم بخوابم میرفتم زیر پتو به اسلیو بودن برای یه خانوم خوشکل فکر میکردم تا خوابم ببره...همینطور گذشت تا اینکه شد 20 سالم . نمیدونم چطور شد که یه روز یوهو زد به سرم که اسلیو یکی بشم !...ماجرا از اینجا شروع شد...اینم بگم که من ادم خجالتی هستم و این کارمو خیلی سخت تر میکردتا اینکه یه روز داشتم داستان بچه هارو میخوندم که یه جرقه زد به سرم و تو این فکر افتادم که برم بیرون دنبال یکی بگردم . پا شدم رفتم تجریش تا یکیو پیدا کنم .کلی گشتم ولی اونقدرام که فکر میکردم راحت نبود یا کسی نبود یا تا میومدم به یکی بگم هی زبونم بند میومد خلاصه اون روز گذشتو با نا امیدی رفتم خونه ...فقط اون روز نبود کلا اون ماه اینطوری گذشت . هر وقت که میخواستم به یکی بگم زبونم بند میومد.کلی کلنجار رفتم با خودم و هی نقشه های مختلف کشیدم و... تا این کهطبق معمول داشتم سرچ میکردم که با دیدن یه خانوم خوشکل که گوشه ای نشسته بودو ظاهرا منتظر کسی بود همه چی شروع شد...ترسیده بودم که برم جلو چی بگم ؟ اگه یه وقت ...و تو این فکرا بودم که پیش خودم گفتم این اخرین شانسمه یا باید امتحانش کنم یا... با این وجود رفتم جلو " دیگه راه برگشتم نداشتم " به بهانه ی ادرس پرسیدن سر صحبت و باز کردم و اونم جوابمو میداد. ازش پرسیدم کجا میری ؟ گفت ولی عصر گفتم ا چه جالب منم اونجا میرم.به این بهانه که من ماشین دارم ولی راهو بلد نیستم .شمام که ظاهرا منتظر ماشینین...خانومو سوار کردیم و این شد ماجرای دوستی منو پریا...چند ماهی رو با هم سپری کردیم تا اینکه پیش خودم گفتم الان وقتشه باید کم کم خواستمو بهش بگم...یادمه بهمن ماه بود و حسابی داشت برف میومد . اینقدر رو زمین نشسته بود که تا زانو میرفتی تو برف. شب بود و خیابونا خلوت . هوا یه سوز خاصی داشت خیلی سرد بود... اون شب با پریا تو یه پارک بزرگ قرار گذاشتیم. اول رفتیم یه چیزی خوردیم و بعد رفتیم پارک. عین عاشق معشوقا یه گوشه ای روی نیمکت نشسته بودیم و با هم صحبت میکردیم.انصافا پریا رو خیلی دوست داشتم. چراقای زرد رنگ پارک هم تو اون سفیدی برف به ادم یه گرمای خاصی میداد صحنه ی خیلی رمانتیکی بود...بعد از صحبت کردن دست پریا رو گرفتم و شروع کردیم به قدم زدن...داشتیم با هم راه میرفتیم که یوهو یه گوله برف بزرگ محکم خورد تو صورتم از یه طرف داشتم یخ میکردم از یه طرفم خیلی عصبانی شدم.برگشتم دیدم پریا داره بهم میخنده.لبخند خیلی قشنگی داشت...منم نامردی نکردم و یه گوله حرومش کردم...جنگ بین ما شروع شد جفتمون مشغول جنگ بودیم که دیدم نخیر مثله اینکه گوله دیگه جواب نمیده رفتم سمتش و براش یه جفت پا گرفتم و خوابوندمش تو برفا حسابی روش برف ریختم به قول بچه ها شیر برفش کردم...بنده خدا گریش داشت در میومد که دلم براش سوخت. بلندش کردم و تا ماشین بردمش و بخاری رو روشن کردم دیدم داره از سرما میلرزه تمام تو بدنش برف رفته بود . یه کم که گذشت گفت پاهام سر شده... رفتم کنارش در ماشینو بازکردم و گفتم پاهاتو بده من تا برفاشو خالی کنم بیرون . پاهاشو گرفتم بوتاشو از پاش در اوردم و برفاشو خالی کردم دیدم تمام پاهاش سرخ شده با دستام پاهاشو یه کم مالوندم و هاااا میکردم که گرم شه(البته نیت بدی نداشتم) بعد از چند دقیقه دیدم داره منو یه طوری نگاه میکنه ! به روی خودم نیاوردم و وقتی کارم تموم شد دوباره بوتاشو پاش کردم و سوار ماشین شدیمو رفتیم ...بماند که اون شب به خاطر برف ماشینا گیر کرده بودنو مام یکی از اونا . ماشینو یه گوشه پارک کردیمو پیاده تا خونه رفتیم.اول پریا رو رسوندم خونه که خیالم راحت بشه بعد خودم تنها رفتم خونه... روز بعد رسیدو پریا زنگ زد بهمو از بابت دیروز کلی تشکر کرد. و منو برای پس فرداش دعوت کرد خونشونو به من گفت که مادرو پدرش می خوان برن مسافرت(دبی)(منو پریا خیلی با هم خودمونی بودیمو هر از چند گاهی خونه های همدیگه میرفتیم)مادرشم منو به صورت غیر مستقیم میشناخت...پس فردا شد و اماده شدم رفتم پیش پری...رفتم تو خونشون و کلی ازم پذیرایی کرد و کلی با هم حرف زدیم و نشستیم با هم چند دست تخته زدیم . نا مرد خییلی شانس داشت همیشه منو میبرد منم که کم میاوردم همیشه ضرب المثل بابامو میگفتم (تاس گر نیک نشیند همه کس نرادند) هوا کم کم داشت تاریک میشد دیدم پری رفت تو اتاقشو بهم گفت یه دقیقه بیا تو اتاق کارت دارم رفتم تو اتاق دیدم چراغا خاموشن فقط چراغ خوابش روشن که یه نور خیلی ملایمی داشت . پری رفت نشست پای کامپیوتر یه صندلی گذاشت کنارش و بهم گفت بیا بشین اینجا ... منم نشستم کنارش و اونم شروع کرد به ور رفتن با کامپیوتر . اهنگا و عکسای جدیدی رو که دانلود کرده بودو برام گذاشت و یه دوتا سایت رفتیمو همینطور گذشت. داشت عکسا رو نشونم میداد که دیدم بین هر ده تا عکسی که رد میکرد یه عکسای سکسی ام بود تعجب کرده بودم ولی (نه من به روی خودم اوردم نه پری) احساس کردم از زیر میز پاهاشو میزد به پام حالا نمیدونم از رو قسط بود یا عمد !؟ همینطورگذشت تا اینکه دیدم تعداد عکساش داره خیلی زیاد میشه بهش گفتم اینا چی میبینی ؟ گفت تازه اینا که چیزی نیست اگه بخوام کلشو نشونت بدم که ... منم که دیدم فرصت خیلی خوبیه دلو زدم به دریا و گفتم پس اگر تو فیلمای منو ببینی چی میگی؟...اونم با یه حالتی که انگار منتظر این حرف بوده باشه گفت : پس اگر داری چرا رو نمیکنی ؟! منم گفتم باشه دفعه بعد که اومدم میارم کلی تاکید کرد که یادم نره منم با لبخند جوابشو میدادم...ساعت و یه نگاهی کردم نزدیکای دوازده بود حسابی دیرم شده بود. ازش کلی تشکر کردم و قرار شد که فردا دوباره با فیلما بیام اگر نه رام نمیده خونه ! با پری خدا حافظی کردمو سوار ماشین شدمو راه افتادم سمت خونه وسط راه یاد روزای اول افتادم که با چه نیتی با پری دوست شدمو الان نیتم فرق کرده بود نه اینکه نیتم از بین رفته باشه عشقم قاطیه رابطم شده بود احساس میکردم پری رو دوست دارم احساس عشق و احساس اسلیو بودن !!!(ترکیب جالبی بود). رسیدم خونه زیاد گشنم نبود خسته بودم یه چیزی سر هم بندی کردمو سریع رفتم خوابیدم.شب و با این فکرا گذروندم.صبح از خواب پا شدم دست و صورتمو شستم صبحانمو خوردمو رفتم نشستم پای کامپیوتریه دی وی دی خام برداشتم و شروع کردم به رایت کردن فیلمایی که قولشونو داده بودم. یه سری فیلم و داستانهای اسلیوی قشنگ رایت کردم. عصر اون روز رسیدو رفتم خونه ی پری طبق قولی که داده بودم فیلما رو بهش دادم فقط بهش گفتم الان نه باشه بعدا خودت تنها که شدی ببین گفت باشه و رفت برای جفتمون یه فنجون قهوه اورد خوردیمو بعد با هم رفتیم بیرون یه چرخی زدیم یه سری خرید کردیم و اون روزم کلی بهمون خوش گذشت(از چشمای همدیگه عشقو میخوندیم) ساعت نزدیک یازده بود که پری رو رسوندم دم در خونشون بعدشم طبق معمول رفتم خونه...فردای اون روز دوباره رفتم پیش پری نمیدونم چرا ولی احساس میکردم یه تغببرایی کرده طرز نگاهش و...داشتیم با هم صحبت میکردیم که وسط حرفاش به فیلمای دیروزم اشاره کرد وگفت که از فیلما خیلی لذت برده . و اونم برام یه سری فیلم رایت کرده بود تا ببینم... ساعت نزدیکای هفت بود قرار شد که اونشبو بریم کوه . در خونه رو بستیمو راه افتادیم سمت کوه خلاصه با هزار سختی رسیدیم بالای کوه و رفتیم نشستیم یه جای ساکت و تنها لبه ی کوه چشم انداز خیلی قشنگی بود تمام شهر زیر پامون بود و بهترین فرصت برای درد و دلا ! سرشو گذاشته بود رو شونمو دستای همدیگرو گرفته بودیم. داشت خودشو خالی میکرد(حرفای رمانتیک میزدیم) اینقدرمحو همدیگه شده بودیم که اصلا گذر زمانو حس نمیکردیم ساعت یازده بود بالاخره رضایت دادیمو راه افتادیم سمت خونه...اون روزم خیلی رمانتیک گذشت بعضی وقتا با خودم فکر میکردم اگه پری نبود من بدون اون چی کار میکردم !؟...شب خسته رسیدم خونه و خوابیدم...صبح که از خواب بیدار شدم رفتم سراغ کامپیوتر تا فیلمای پری رو ببینم اونم یه سری فیلما و داستانای شبیه من ریخته بود معلوم شد اونم یه نقشه هایی تو سرش داره ! ...ظهر رفتم خونه ی پری. پای کامپیوتر نشسته بودیم که به بهانه ی اینکه یه تیکه از داستانمو نفهمیده خواست موضوع و عوض کنه . گفتم الان نه باشه یه وقت دیگه ولی مثله اینکه ول کن نبود خلاصه نشستیم پای اون داستان وشروع کردیم به خوندن(داستانش راجع به اسلیو بود) یه ذره که از داستان خوندن گذشت دوباره اون احساس اسلیو بودن بهم دست داد شهوتم خیلی زده بود بالا. دیدم نسبت به پری عوض شده بود و با یه دید شهوتی بهش نگاه میکردم . اونم همین احساسو داشت با چشمام ظل زده بودم تو چشماش انگار منظورمو فهمیده بود فکر کنم اونم همین احساس و داشت و تا اینکه موقعیت و مناسب دیدم و مستقیم بهش گفتم که بیا یه بار اسلیو بودنوتجربه کنیم و براش توضیح دادم که از سکسای وحشی خوشم میاد و اونم راضی بود. کلی نشستیم راجع به این موضوع با هم حرف زدیم و به تفاهم رسیدیم... بهم گفت که مطمئنی پشیمون نمیشی ؟!(با چند بار تاکید)... خلاصه قرار شد فردا اون بیاد خونمون !(بالاخره اون روز رسید که میخواستم)... . میخواستم عقده های جند سالمو خالی کنم . اون روزم مثل روزای دیگه به پایان رسید و راه افتادم سمت خونه . تمام حواسم پی فردا بود.رفتم کمی خرید برای فردا کنم( مثل لباسای فردا و ...خلاصه رفتم خونه اماده شدم برای فردا تمام پشمامو زدمو سفید کردم . شب و تا صبح از هیجان فردا بیدار بودم . روز بعد رسیدو کلی هیجان داشتم . تمام خونه رو مرتب کردم و اماده بودم . ساعت تقریبا نزدیکای ده بود که صدای زنگ در خورد. یوهو ته دلم خالی شد اخه زود تر از قرارمونم اومده بود . رفتم درو باز کردم. صدای پاشنه های کفشش که داشت از پله ها میامد بالا تمام ساختمونو گرفته بود . خییلی هیجان داشتم یه حس جدیدی بود مخلوطی از ترس و هیجان ...! صدا همین طور نزدیک تر میشد و ضربان قلب منم تند تر میشد تا اینکه رسید بالا و دیدم یه خانوم خیلی سکسی با ارایش غلیظ که هر پسری رو سر جاش میخکوب میکرد رسید(اصلا باور نمیکردم این همون پری خودمون باشه ! ) . بله دیدم خودشه. اومد تو سلام و احوال پرسی کردیم بهش گفتم یه ذره بشین استراحت کن رفتم براش یه قهوه ریختم و ازش پذیرایی کردم. یه ذره با هم صحبت کردیم و بعد از چند دقیقه با هم رفتیم تو اتاق... رفتم لباسا و وسایل رو اوردم . لباسارو دادم بهش تا بره تو اتاق بپوشه منم پشت در منتظرش موندم "یه کرست سفید. یه شکم بند سفید. مچ بند توری سفید. شرت سفید و جورابای سفید که تا وسطای رونش میامد و یه کفش ورنی مشکی پاشنه بلند" در اتاق که باز شد برای چند ثانیه خشکم زد خخیییلی سکسی شده بود. انصافا خودم از سلیقه ی خودم خوشم اومده بود با اون ارایش غلیظ هم ست شده بود.احساس کردم خودشم خوشش اومده بود. با هم رفتیم تو اتاق بقلی کامپیوتر رو روشن کردم نشستیم پای کامپیوتر چند تا فیلم سوپر اسلیوی وحشی گذاشتم... رفتم برای جفتمون یکی دو پیک مشروب ریختم یه سیگارم روش... مشروبارو خوردیم دیگه جفتمون تو ابرا بودیم چشماشو دیدم قرمز شده از یه طرف مست از یه طرفم حشری . انصافا اون فیلم سوپری که گذاشتم منم حسابی حشری کرده بود "بار سوم یا چهارم بود که اون فیلمو میدیدم"جفتمون جوش اورده بودیم... پاشو انداخته بود رو اون یکی پاش داشت خیلی ملایم و لایت سیگار میکشید... تمام اطرافمون و دود سیگار گرفته بود ... کم کم داشت توهم برم میداشت... تو چشمای همدیگه نگاه کردیم شهوت اووج میزد. اروم اروم به همدیگه نزدیک شدیم و یه وردایی در گوش همدیگه میخوندیم . همینطور نزدیکتر میشدیم تا صورتامون رو به روی هم قرار گرفتن اروم لبامونو به هم چسبوندیم و یه لب خوشگگل از هم گرفتیم بعد از همدیگه جدا شدیم. با انگشتای دستش فک منو گرفته بود. با اون لبای سرخ و پف کردش یه پک دیگه سیگار کشید و دودشو داد طرف صورت من و صورتمو ول کرد. اروم رفتم پایین و زبونمو رو رون پاهاش کشیدم . چشماش حسابی خمار شده بود. رون و اطراف رونشو بوسای کوچیک میکردم و میرفتم بالا سمت شکمش و با دستام نوازششون میکردم . یه چند دقیقه ای با روناش بازی کردم که دیدم از شدت شهوت کنترول شو از دست داد. بدنش لرزید و یه اهههی کشید. یوهو با یه حالت وحشی با دستاش سرمو گرفت یه تف انداخت رو صورتم یه سیلیم پشت سرش خابوند و سرمو گذاشت زیر پاهاش و با پاشنه های کفشش سرمو فشار داد خیلی شوکه شده بودم که هر چی بلا بود یه دفعه سرم اومد ولی لذت هم داشت . تمام مدت یه سری وردای سکسی زیر زبونش زمزمه میکرد... از موهام گرفت و سرمو از زیر پاهاش اورد بیرون. از رو صندلی بلند شد وایستاد شرتشو در اوردو به زور کرد تو دهنم. رفت و نشست رو لبه ی تخت منم چهار دست وپا رفتم دنبالش ... نشست رو لبه تخت و جفت پاهاشو کرد هوا و به کسش اشاره کرد منم رفتم و شروع کردم به خوردن دربازه ی بهشت . با زبونم حسابی کسشو تحریک کردم. یه لب از کسش میگرفتم و حسابی بو میکشیدم . خیس خیس شده بود. بلند اااه میکشید.نفساش تند شده بود که سریع بلند شد رفت اون بالش روی صندلی رو برداشت و نشست رو لبه های صندلی(مثل توالت فرنگی) و کسشو میمالوند و داشت جییغ میکشیید. منم سریع رفتم زیرش خوابیدم. احساس کردم میخواست یه چیزی بگه ولی نمیتونست ! بدنش شل شده بود... شروع کردم به خوردن کسش که بعد از چند دقیقه دیدم اب کسش پاشید رو صورتم با زبونم براش تمیز کردم و خوردم... بلند شد منم بلند شدم یه طناب برداشتو انداخت دور گردنم و منو کشوند سمت خودش یه ذره از هم لب گرفتیم و سینه ها و گردن همدیگرو لیس میزدیم که به من اشاره کرد چهار دست و پا شم... رفت و یه کیر مصنوئی برداشت بست دور کمرش و به من اشاره کرد برم رو لبه ی تخت چهار دست و پا بشینم . اومد پشت سرم خم شد یه تف انداخت رو سوراخ کونم و یه ذره با زبونش رو کونم می کشیدو بازی میکرد منم به اخو اوخ افتاده بودم .بلند شدو اومد جلوم و کیر مصنوئی شو گرفت جلوی صورتم منم شروع کردم به ساک زدن برای اربابم . تا ته میکرد تو حلقم تا جایی که داشتم اوغ میزدم. بعد دوباره بلند شد رفت پشتم و یه کمی روغن ریخت رو کونم و یه کاندومم کشید رو کیرش شروع کرد به مالیدن...بعد از چند لحظه بلند شد وایستاد و سر کیرشو گذاشت روی سوراخ کونم و یه ذره بازی بازی کرد و یه دفعه احساس کردم سرش رفته تو نا خواسته داد کشیدم اصلا فکر نمی کردم اینقدر درد داشته باشه اونم بدون توجه به من بیشتر فشار میداد و از گریه صورتم خیس شده بود . بعد از کلی زور زدن بازم تو نرفت یه کم دیگه روغن ریخت سر کیرشو یه کم میکرد تو میاورد بیرون چند بار این کارو تکرار کرد تا اینکه احساس کردم همش تا ته رفته تو . کیرش واقعا کلفت بود . اشک تمام چشمامو صورتمو گرفته بود ...اون لحظه حسابی پشیمون بودم . تا اینکه دیدم داره سرعت تلمبه زدنشو بیشتر میکنه بدون توجه به اشکها و فریادای من ..."با دو تا دستاش شونه هامو گرفت"اینقدر محکم میکرد که با هر یه تلمبه زدنش پرت میشدم جلو انگار که هر چی عقده داره میخواد رو من خالی کنه . صدای تلپ تولوپش تمام خونه رو گرفته بود . هر چی خواهش میکردم ارومتر بدون توجه به من کارشو ادامه میداد. با یه حالت سکسی ظل میزد تو چشمام و می گفت " درد داره ؟ دوست داری ؟ خوشت میاد ؟ " درست خیلی درد داشت ولی کم کم داشتم لذتم میبردم تا جایی که کیر به اون کلفتی راحت تا ته میرفت تو . خلاصه همون طوری بدون کم کردن سرعتش حدود پنج دقیقه تلمبه زد وقتی که کیرشو کشید بیرون یه ماده ی غلیظی از سر کیرش اویزون بود فکر کنم تفایی بوده که اون وسطا انداخته بود . اینقدر سرعت تلمبه زدنش زیاد بود که تفاشم گرم و غلیظ شده بود...بعد به من گفت بخواب رو زمین طوری که بر عکس به لبه ی تخت تکیه کنی . پشت شونه ها و گردنت رو زمین باشه و کونت رو هوا. بعد رفت بالا سرم وایستاد و کیر کلفتشو کرد تو کونم . دوباره کیرش تو نمی رفت بازم کلی فشار داد تا رفت. وقتی که داشت رو کون من بشین پاشو میکرد بهم دستور داد که پاهاشو لیس بزنم اونم از شدت لذت سرعتشو بیشتر می کرد و با کف دست محکم میزد در کونم...بعدش که حسابی خسته شده بود نشست رو تخت و من نشستم رو کیرش و بپر بپر کردم و یه لبای کوچیکیم از هم میگرفتیم...تموم شد وجفتمون پا شدیم که یه دفعه یه سیلی محکم خابوند و گفت مگه من به تو گفتم پا شی ؟ زود باش سریع چهار دست و پا ... طناب و انداخت دور گردنم و منو برد اطاق بقلی و گفت کفشش و از پاش در بیارم . اومدم این کاروبکنم که یه سیلی زد در کونم گفت با دست نه با دهن . با دندون پاشنه های کفشش گرفتم و کفشش از پاش در اوردم . یه دستگاه ورزشی برای شکم اونجا بود اشاره کرد برم بشینم رو اون . منو به حالت چهار دست و پا با طناب محکم بست به اون دستگاه... و یه شلاقم اورد . بعد اومد رو بروم وایستاد و بازم از اون نگاه سکسیا بهم کرد . خم شد اروم اروم جورابشو از پاش در اورد و باهاش دهن منو بست و با اون نگاه سکسیش که ظل زده بود . بهم گفت پس که بهم گفتی پشیمون نمیشی !؟ اروم رفت پشتم و گفت هر یکی که میزنم بشمار. شلاق و برد بالا و محکم زد در کونم . می خواستم نعره بکشم ولی دهنم بسته بود حدودا چهار پنج تا زد که داشتم بی هوش می شدم دیگه نای داد زدن نداشتم . فقط داشتم گریه می کردم . که اومد جلوم و یه ذره گونه هامو بوس کرد و یوهو تف کرد رو صورتم گفت نشنیدم بشماری!؟ رفت پشتم و دو باره شروع کرد به زدن اینبار با هر زدنش منم می شمردم حدودا پنج تا دیگه زد ...دستامو دهنمو باز کرد. تمام کونم کبود شده بود. اینبار دیگه از ترسم سریع چهار دست و پا شدم و پاهاشو بوس می کردم که دیگه نزنه گفت : افرین سگ خوب پس حالا پشیمونی ؟ گفتم بلهگفت بله چی ...؟ سریع گفتم بله سرورمدوباره از موهام گرفت و منو برد تو دست شوئی خوابوند تو وان حموم و دستامو با اون یکی لنگه جورابش بست و خودش نشست رو لبه های وان . گفت حالا ادبت میکنم . اومد بالا سرم و گفت دهن باز . دهنمو که باز کردم شاشید رو صورت و دهنم . صورتم سرخ شده بود پر از اشک و تف و شاش شده بود...گفت شاشا رو سریع قورت بده که واقعا نتونستم . تفشون کردم بیرون . گفتم شلاق بخورم بهتر از اینه...گفت دستور منو گوش نمیدی . نخیر مثله اینکه هنوز ادم نشودی . از موهام گرفت و منو برد دمه کاسه ی توالت و سرمو برای حدودا پونزده ثانیه کرد تو کاسه ی توالت و اورد بیرون وقتی اومدم بیرون داشتم نفس نفس می زدم که اجازه ی نفس کشیدنو بهم نداد و سریع پاشو کرد تا ته تو حلقم دو سه بار اوغ زدم . حدودا بیست ثانیه نفس نکشیدم.دو سه بار دیگه این کارو تکرار کرد که دیگه داشتم می مردم . خودمو تمیز کردم و رفتیم تو سالن حالا نوبت ارضا کردن رسیده بود .اون رفت نشست رو یه مبل منم یه دستگاه ویبره ماساج داشتم اونو گذاشتم رو کسش از یه طرفم داشتم کسشو لیس میزدم حدودا بعد از پنج دقیقه دیدم داره جییق می کشه و ابش با شدت خالی شد و بی حال افتاد. یه مقداراز ابشم خوردم.منم شروع کردم به جلق زدن و فکر کنم چند ثانیه ای ارضا شدم و ابمو ریختم رو پاهاش و بعد خودمم ابمو از رو پاهاش لیس زدم و تمیز کردم ...نشستیم با هم یه چیزی خوردیم و یه دوشم گرفتیمو ... پریا هم رفت (عشق بین ما رو شهوت پر کرده بود و دیگه از اون روز رابطمون خیلی کمتر شده بود . یه لحظه تمام صحنه ها مثل برق از جولوی چشمام رد شد روز اولی که با پری دوست شدم . اون روزای برفی . اون شبای رمانتیک لبه کوه و... خیلی دلم گرفته بودولی دیگه روم نمیشد تو صورتش نگاه کنم...یه مدت که گذشت منم از ایران رفتمو این ماجرام رفتو به خاطره ها پیوست مثل تمام خاطره های دیگه...منم به ارزوم رسیدم...! )... این داستان ادامه داره اگه خواستین تو قسمت دوم میتونید ادامشو بخونید... . بازم دلم برای اسلیو بودن برای یه خانوم تنگ شده .یه مدت بعد برگشتم ایران ...قرار شد مدت دو ماه اینجا بمونم .یک هفته نشده بود تو ایران بودم ...داشتم به کارو بارام رسیدگی میکردم . یه شب که خوابیدم . صبح از خواب پا شدم دیدم یه شماره ی ناشناس ساعت یک و نیم نصفه شب به گوشیم زنگ زده اهمیتی ندادم که صبح روز بعد رسید دیدم بازم همون شماره ی نا شناس دوباره شب باهام تماس گرفته . صبح با اون شماره تماس گرفتم ولی کسی جواب نداد ...دوباره شب شد و اینبار تا نزدیکای ساعت یک بیدار بودم که دیدم یه اس ام اس برام اومد نوشته بود اقا ارمین !؟ گفتم بله بفرمایید دیگه اس ام اس نداد تا این که خودش چند دقیقه بعد باهام تماس گرفت گوشی رو برداشتم :- بله بفرمایید ؟- سلام اقا ارمین !؟- ببخشید به جا نیاوردم !!- من یاسمن هستم دوست پری !!!فقط زنگ زدم ببینم حالتون چطوره . اخه پری خیلی نگرانه میگه خیلی وقته ازتون خبری نداره...!!- (اولش یه کمی ریسک کردم بعد از یه کمی فکر کردن تازه دو زاریم افتاد)- مزاحمتون نمی شم فقط میخواستم حالتون و بپرسم. پری روهم از نگرانی در بیارم. اگر با من کاری ندارید دیگه مزاحمتون نمیشم.فعلا خداحافظ- خداحافظ ...راستش خیلی گیج شده بودم. خستگی راهم از یه طرف . اخه چی شده حالا پری یاد ما افتاده !؟... تو این فکرا بودم که خوابم برد...روز بعد رسیدو با یه سری از دوستای صمیمیم که خیلی وقت بود ندیده بودمشون بیرون قرار گذاشتیم ...با بچه ها رفته بودیم رستوران و یه چرخیم تو خیابونا زدیم و...ساعت نزدیکای شیش عصر بودکه تازه از بچه ها جدا شده بودیم و به سمت خونه راه افتادم ساعت هولو هوش هفت بود که رسیدم خونه. تا لباسامو در بیارم و مرتب شم رفتم نشستم پای تلویزیون ده دقیقه بعد دیدم دوباره یه شماره ی نا شناس به گوشیم زنگ زد تا اومدم گوشی رو جواب بدم قطع کرد خلاصه گذشت و ساعت نزدیکای یازده بود همونجا پای تلویزیون از زور خستگی خوابم برده بود که با صدای تلفن از خواب بیدار شدم دوباره همون شماره ناشناس بود . خواب الود گوشی رو جواب دادم :- الو سلام اقا ارمین خوبین شما ؟- مرسی...حالا ما یادی از شما نکردیم شما نباید یه زنگی به ما بزنی ؟!!- (با همون صدای خواب الود گفتم) ببخشید به جا نیاوردم!- حق داری نبایدم منو به جا بیاری ! من پری هستم فقط خواستم حالتونو بپرسم اگه کاری ندارین دیگه مزاحمتون نمیشم...- (وقتی گفت پری هست خواب از سرم پرید) نه نه منظور بدی نداشتم فقط تازه از خواب بیدار شدم یه کم گیجم . همین ... چه خبرا یادی از ما کردی ؟- دیدم تو زنگ نزدی گفتم ما یه زنگی بزنیم . تو این مدت کجا بودی نا مرد حتی بهم نگفتی کجا میری یو هو غیب شدی ؟- ممممم من ! والا راستش گفتم بعد از اون قضیه شاید دیگه نخای منو ببینی و ... منم کارم درست شد دیگه از ایران رفتم...- نه بابا این چه حرفییه اتفا