میهمان
#2
Posted: 11 Sep 2011 02:36
سلام و درود به همگی
دیروز نبودم سرکار بودم
شرمنده
روزی که درخواست دادم دیر جواب دادن و نتونستم آپ کنم
ببخشید
بعدا میفهمید که چجوری میرم سرکار و فقط وقتای تعطیلیم میتونم آپ کنم پس عجله نکنید
----------------------------------------
« قسمت اول »
سلام
مدتها پیش با این سایت آشنا شدم و داستانهای سایت رو خوندم. از آنجایی که متاهل هستم دنبال داستانهای ضبدری میرفتم. اولش برام سخت بود که باور کنم و خودمو جای شخصیتهای داستان بذارم. ولی نمی دونم چه حسی بود که در من بوجود اومد. حسی که خیلی ها تو داستانهاشون بیان کرده بودن. قضیه ضبدری خیلی منو به خودش جذب کرده بود. به خاطر همین من اشتباهی کردم که زندگیمو دگرگون کرد. امروز تصمیم گرفتم ماجرای قبل و بعد از اشتباهمو تعریف کنم. در ضمن من خوب نمینویسم بابت همین ازتون عذرخواهی میکنم...
من مهران هستم 32 ساله اهل ... استان فارس.
من توی یه شرکت...تو ... بعنوان مسئول شیفت بخش تولید مشغول بکار هستم.
الان حدود 5 ساله که اینجا کار میکنم و تقریبا همه منو میشناسن و با همه دوست هستم ، از کارگرای شیفتهای دیگه تا قسمت اداری. با مدیر عامل زیاد آشنا نیستم چون زیاد باهاش سروکار ندارم. با قسمت مالی شرکت که زیاد با آنجا سر میزنم آشنا هستم. آقا آرش (فامیلش رو نمیگم) ، آقای محمدی ، آقای مرادی ، خانم ها صدری و لطیفی. اینکه گفتم آرش و اسم کوچکش رو گفتم چون خیلی باهاش دوست هستم البته بعد از اون ماجرا که بزودی میگم. قسمت های بعدی شرکت هم با خیلیا آشنا هستم ولی با یک نفر تو قسمت روابط عمومی بنام آقا سعید (فامیلی رو بازم نمیگم) بیشتر دوست هستم که اینم بر میگرده به اون ماجرا.
از خودم بیشتر میگم:
من کارمند شیفتی هستم ، 2روز صبح میرم سرکار ، 2روز ظهر و 2روز شب ، ساعت کارم هم طبق قانون کاره. شاید خیلی ها بدونن منظورمو. مهم نیست
وضع مالیم هم بعد نیست با توجه به پولی که میگیرم خوبه.
یه خونه 160 متری داریم و حدود 4 ساله اونجا ساکنیم.
یه ماشین هم دارم که نمیشه بگم چیه (به لحاظ امنیتی!)
از اونجایی که علاقه زیادی به کامپیوتر یا رایانه داشتم و فنی و حرفه ای دوره دیدم خیلی وقته سیستم خونه دارم. چند ماه پیش هم ارتقاء دادم و از اون روز اینترنت هم فعال کردم و وقتای بیکاریم میومدم اینترنت و وبگردی. از آنجایی که یه کم شهوتی هستم و تو شرکت بساط بلوتوث پهنه و کلیپ های اونجوری پره ، اهل حال و عیش و سکس هم هستم. عکس و کلیپ تو سیستم فراوون ، تو گوشیم هم چی بگم!...
سایت های زیادی هم سر میزنم عکس و کلیپ میگیرم و با خودم خوشم. تا اینکه همون اوایل یکی از دوستام بنام محسن آدرس سایتی رو داد و گفت ایرانیه اومدم و دیدم بله!! از دنیا عقب بودم و خبر نداشتم.
عضو شدم (به هزار بدبختی) و با زور فیلترشکن صفحات سایت رو میگشتم و عکس و کلیپ ایرانی و داستانها رو میدیدم و باز با خودم حال میکردم. منظورم اینه که دنیایی داشتم با خودم...
یه روز که الهام خونه نبود...... ای وای یادم رفتم زن و بچم رو معرفی کنم (ببخشید):
همسرم الهام 27 ساله است. یه خانم خوش هیکل و قدم متوسط با مانتوی مناسب و حجاب خوب که خونه داره یه بچه هم داریم بنام هادی 4/5 سالشه
یه روز که الهام خونه نبود و مثل همیشه تو این سایته میچرخیدم به داستان ضربدری برخوردم که توش داستان زن و شوهری بود که زنه رو جلوی مردش میگائیدن و مرده تعریف میکرد. اولش علاقه ای نداشتم و میگفتم همش کس و شعره و دروغ محض. آخه کی میاد زنشو بده بقیه بکنن یا ضبدری بکنن اونم تو ایران...
یه مدتی که گذشت و الهام دوره قاعدگی (پریودش) طولانی شد من با توجه به گشت و گذار در وب سکسی و دیدن کلیپ و عکسها خیلی حشری شده بودم رفتم دوش سرد بگیرم که از کلم بپره ، تو حمام یاد اون داستانه افتادم و احساس کردم درون وجودم یه زلزله ای شد و یه جوری شدم دیدم کیرم دارم سفت میشه احساس خوبی نبود نمی دونم چی بود کیرم تو دستم گرفتم و مالیدم احساس خوبی بهم دست داد چشامو بستمو و داستان رو تو ذهنم مرور کردم رسیدم به قسمتی که یارو آبشو ریخت تو کس زنش یهو یه حسی بهم دست داد چشامو باز کردم دیدم آب شهوتم اومده یه کم دیگه که مالیدم آبم اومد و انگار تا حالا ارضاء نشده بودم تمام وجود لرزید و صدام دراومد و آهی کشیدم که الهام در حمام رو زد و گفت : منو صدا کردی گفت : نه نه ... عزیزم نه داشتم آواز میخوندم. الهام خندید و گفت : خوش میگذره؟ گفتم : نه همینجوری آوازم گرفت... خیلی تعجب کردم با اینکه اصلا دوست نداشتم حتی تصورش رو بکنم که یه مرد دیگه الهام رو بکنه و من زن یکی دیگه رو ولی اون روز تو حمام یه حس غریبی بهم دست داد.
از اون روز به بعد موقع بیکاری بیشتر دنبال سکس ضبدری و داستان ضبدری میگشتم و بیشتر میخوندم.
فقط در حد خوندن بود و بس. بعد از یه مدتی تصمیم گرفتم تصورش رو بکنم و ببینم چی میشه! یه داستانی رو پیدا کردم و خوندم حالا راست یا دروغشو نمی دونم ولی در کل خوندم و شروع کردم به خیال بافی و تصور اون داستان. شب پنج شنبه بود و فرداش روز بیکاری و استراحتم بود و طبق معمول زیاد عجله ای برای خواب نداشتم چون فرداش تا ظهر میخوابیدم. شب بعد از شام با توجه به نبودن الهام که رفته بود پیش مادر مریضش دوباره اون داستان رو خوندم چندتا عکس و فیلم سکسی و ضبدری و اینا... رفتن تو تختخواب و چشامو بستمو شروع کردم به فکر کردن. خودمو جای او مرده گذاشتم که قرار بود زنشو بده دست دوستش و زن دوستشو بگیره. طبق داستان پیش میرفتم و تو ذهنم میدیدم زنم لخت تو بغل یه مرد دیگست و زن اون مرده داره برام ساک میزنه. توی ذهنم میدیم زنم داره لب میده به اون مرده و انم داره سینه های الهامو میخوره... یه کم که گذشت احساس کردم دارم حال میکنم با این قضیه ولی باز فقط توی ذهنم و بود و تخیلاتم و حتی اون مرد رو یه آدم ناشناس که چهرش پیدا نبود میدم.
بعد تصور کردم من دارم با زنه اون یارو ور میرم و اونم داره روی تخت زنمو از پشت میکنه... کیرم سفت شد... تصور کردم من خوابیدم رو زن اون یارو و اونم پاهای الهام رو باز کرده و روش خوابیدم و داره میکنه... کیرم سفتر شد و دستم بردم روی کیرم... تصور کردم زن اون مرده خم شده و من دارم میکنمش و اون مرده هم خوابیده و الهام رو کیرش بالا و پایین میره... کیرم سفت سفت بود و داشتم میمالیدم... تصور کردم زن اون مرده رو خوابوندم رو تخت و دارم از روبروی میکنم و مرده الهام رو بغل کرده و دارم میکنه تو کونش... من شدت مالیدنم رو بیشتر کردم و داشتم حال میکردم... تصور کردم زن اون یارو خوابیده روم و دارم ازش لب میگیرم و اون مرده داره آبشو میریزه تو کون الهام... که یهو احساس کردم داره آبم میاد... از این فکرم دست کشیدم و کیرمو ول کردم ولی باز ذهنم مشغول بود و نمی دونم کی خوابیدم.
صبح که نه! ظهر با صدای الهام از خواب پاشدم و صبحهانه خوردم و توی این فکرا بودم که تلفنم زنگ خورد جواب دادم. محمد آقا بود (همسایه دیوار به دیوار) که مارو برا شام دعوت کرد بریم خونشون با کلی اصرار و خواهش قبول کردم و به الهام خبر دادم. محمد آقا و خانمشون ندا خانم 2تا بچه داشتن و هم سن و سال خودمون بودن و تقریبا باهاشون راحت بودیم. محمد آقا و خانمش توی یکی از صندوق های اعتباری کارمند هستند و وضعشون نسبت به ما توپه. شب رفتیم خونشون محمد آقا اومد استقبال و احوال پرسی گرم رفتیم تو که ندا خانم رو دیدم که بلوز صورتی و دامن گل دار و طرح دار قرمز و صورتی تنش بود. دامنش بلند بود ولی با توجه به هیکلش کونش یه کم معلوم بود ولی سینه هاش کوچیک بود و زیاد مشخص نبود. یه شال هم انداخته رو سرش که مواقعی که میومد چایی ، میوه ای شیرینی تعارف میکرد زیر گلو و یه کم از بالای سینه هاش پیدا بود و موقعی که به الهام که روبروی من تعارف میکرد کونش مشخص بود و خط شرتش هم پیدا بود.
البته ما زیاد خونه محمد آقا نیومده بودیم و اینجور تیپی برام جدید بود که از ندا خانوم میدم. محمد آقا هم که سرش به کارش گرم بود زیاد تو باغ نبود و صحبت های الکی باهم میکردیم. اون شب گذشت و بعد از خداحافظی اومدیم خونه. الهام بهم گفت ندا خانم یه دوست داره بنام ساناز که تالار عروس داره و گفته اگه دوست داشته باشی میتونی بری اونجا واسه کار منم گفتم اگه راهش دور نیست و بچه اذیتت نمی کنه برو. گفت نه راهش که با خط میرم و هادی رو میذارم خونه مامان. خونه مادر زنم تو مسیری بود که الهام میخواست بره تالار که از 2 روز بعد اونجا مشغول بکار شد. بعد از چند روز تو روز استراحتم تصمیم گرفتم بره یه سری به تالار بزنم و ببینم اوضاع در چه حاله با الهام هماهنگ کردم که گفت آره بیا اتفاقا ساناز خانم و آقا کامران خیلی احوالتو می پرسند. کامران شوهر ساناز بود. آدرس گرفتم و رفتم مزون. یه جای شیک و باکلاس رفتم تو که الهام رو دیدم سلام کردم و اونم سریع منو معرفی کرد که ساناز خانم اومد جلو و احوال پرسی و از اتاق بقلی کامران اومد و سلام و روبوسی. ساناز یه خانم بلوند و خوش تیپ بود و آقا کامران از این تریپ مهندسیا با هیکلی زیبا و خوش قامت. نشستیم و شروع به صحبت و پذیرایی. بعد از چند ساعتی به اتفاق الهام ازشون خداحافظی کردیم و برگشتیم خونه...
ادامه دارد...