سلام تایپک من اسمش : 10 سال خاطرات سکسی من هستش که مربوط به تجربیات واقعی خودم در رابطه با مسائل سکسی است. و بصورت داستان های دنباله دار و بلندوسرگرم کننده است ممنون میشم اگه موافقت کنید
با سلام strenger هستم و قصدم از عضو شدن تو این ا نجمن اینه که بتونم با تعریف کردن خاطرات خودم به تجربیات شما اضافه کنم و یا سرگرمتون کنمقبل از شروع با اجازه شما به چند مورد اشاره می کنم : 1.پیشاپیش از خانوم های محترم عذر خواهی میکنم2.به خاطره نحوه نگارشم پوزش حقیر را بپزیرید3.نوشته ها تماما"حاصل تجربیات من در رابطه با خانوم ها است و از نوشتن نام کامل افراد معضورم(نام ها را با حرف اختصاری درج میکنم)4.لطفا" از کارم انتقاد کنید یا نظر بدید برای من باعث دلگرمیه5.توضیح راجع به خودم: پسری 30 ساله مجرداهل تهران با قد 192 و هیکلی ورزیده (چون تغریبا"تمام سالها (از 17 سالگی) باشگاه میرم و به خودم میرسم) پوست برنزه و تیپ اسپورت .....حدود 10 یا 11 سال پیش با سایت سکاف اشنا شدم واقعا" دستشون درد نکنه از اونجا بود که من با سکس به صورت تئوری اشنا شدمو منتظر لحظه ای بودم که بتونم عملیش کنم...الان که دارم مینویسم 1390/06/25است.........10 سال سکس من(فصل اول: اشنایی من با ساقی)دوره اموزشی سربازیم تازه تموم شده بود افتاده بودم تهران و کلی خوشحال بودم هم از جام راضی بودم هم از پستم از 6 صبح میرفتم پادگان تا 1 ظهر بعدم خونه و..........اون موقع 2 تا دوست صمیمی داشتم به اسمای( م) و( ف) همیشه ما 3 نفر با هم بودیم یه روز عصر که میخواستم برم برای ثبت نام کلاس زبان موقع برگشتن با بچه ها تو جردن بودیم که چشممون افتاد به یه پراید که توش تا خرخره پر از دختر بود افتادیم دنبالشونو شروع کردیم به زبون ریختن و فهمیدیم میخان برن فرحزاد قلیون بکشن ما هم از خدا خواسته افتا دیم دنبالشونو از اینجا بود اشنایی من آغاز شدرفتیم قلیون زدیمو دیدیم تو اون همه دختر فقط یکیشون خوبه که اون هم سن بالا میزد حدود 32و33 با مشورت ایما اشاره ای که بین خودمون از قبل طراحی کرده بودیم تصمیم بر این شد که ساقی مال من بشه به شرط اینکه بتونم از بقلش جوجه بکشم بیرون(خیرم به م و ف برسه)شماره ردو بدل شدو شب زنگیدو از خودشو موقعیتش گفتو فهمیدم مطلقه س و مجرد زندگی میکنه. من که تا قبلش 3و4 تا دوست دختر ناز نازوی مسخره داشتم که لاپا یی هم به زور بهم حال میدادن دیگه شما تصور کنین با شنیدن این حرفا من چقدر حال کردم..از همون شب اول شروع کرد به سکس فون منم که تو سکاف خونده بودم واسش کم نذاشتم .یه چند روزی به همین منوال گذشت و من دوستشو که اسمشو یادم نیست رو با ف دوست کردم (باور کنید اگه بتونید اکیپ درست کنید هم خوش میگذره هم زود تر به هدف میزنید) انصافا" خوب چیزی هم بود.. م که فهمید پوستمو داشت میکند تا اینکه ساقی یکی دیگه رو کرد تپل بود ولی بمب خنده بود 6 تای خیلی مچ بودیم اونا هم خوششون اومده بود با اینکه ما 3 تا درامدی نداشتیم و با پول تو جیبی هامون عشق و حال میکردیم اونها هم ازمون انتظاری نداشتن البته نا گفته نماند که اونا هم ساپورتی های خودشونو داشتن ولی بروز نمیدادن ما هم خودمونو میزدیم به کوچه علی چپ.........یه روز عصر زنگ زدو گفت شب بیا بریم یه دورهمی کوچولو )م( رو هم بیار هماهنگ شدیم و رفتیم یه اپارتمان تو دیباجی رفتیم تو دیدم یه زن دیگه اونجاست و بعد از اینکه فهمیدم کس دیگه ای نمیاد با همون زبان مخصوص به) م( فهموندم که امشب من باید کارو تموم کنم. اونم که متخصص خوردن مخ بود دست به کار شد رفت تو مخ دوست ساقی منم یه کم من من کردم شروع کردم به مالوندن رون اون ..... از هیکلش بگم : قد متوسط. صورت گرد.سینه های 75 گرد و سفت ولی قسمت فوق العاده اش کمر باریک در حد باربی ولی رون و کون آباد تا دلتون بخواد من تازه اون شب بود که کشفش کردم!!!!!!سرتونو درد نیارم یواش یواش شروع کردم به ور رفتن اومدم بالا ..یه تاپ باز پوشیده بود که نمیتونستم چشم از چاک سینه هاش بر دارم اونم فهمیده بود و خودشو کاملا" انداخته بود رو من کیرم بد جوری راست کرده بود انقریب بود منفجر بشه که بساط مشروب خوری به راه شد من عاشق مشروب ام ولی اون شب نمی خواستم پوزیشنم بهم بخوره ا. اون بساط اون شب حرصم در اومد...نشستیم چند پیک زدیمو گفتیمو خندیدیم تا اینکه (م) پا شد و رفت تو اتاق.( من هر وقت مشروب میخورم جسارتم زیاد و مغزم باز میشه )صورتم رو بهش نزدیک کردم کاملا" حرارت رو از ذره ذره بدنش میتونستم حس کنم عجیب بود برام با اینکه ساقی اون موقع از من 13 سال بزرگتر بود احساس راحتی عجیبی باهاش داشتم شروع کردم به لب گرفتن ازش واییییییی یهو زبونشو کرد تو دهنم وای خدا چه حالی دارم منم سریع به یاد سکاف شروع کردم به جواب دادن هی لبای همو داریم میخرم صداش داره کم کم در میاد به یاد اون سینه ها افتادم تاپش رو در آوردم و سوتینه خوشگلش با اون سینه های ناز داشتن منو بلند صدام میزدن دیگه جایز نبود لفتش میدادم سریع خوابوندمش رو تخت افتادم به جونشون ولی خودمو خیلی کنترل میکردم یواش یواش رفتم رو گوشش از بالای لاله شروع کردم تا پایین ..زیر نرمی گوش شاهرگ هست که اگه اقایون با حوصله باشن ونوک زبونشونو به اهسته گی رو اون قسمت بکشن پارتنرشون خیلی تحریک میشه....چند بار اینکارودم اومدم رو سینش با زبونم از لای سینه هاش که حالا از هم باز شده بودن رد شدم رفتم پایین ناله هاش در اومده بود دور گردی سینشو مکیدم اروم اروم رفتم سمت نوک سینش واییییییی خدای من نمیدونم چرا انقدر داشت بمن حال میداد نوک سینشو خوردم دیگه جیغش رفت هوا !!!!!یکم دیگه خوردمش و همین که خواستم خودمم لخت شم یهو بلند شد ....پیش خودم گفتم وای خدایا من چه کار اشتباهی کردم از این فکرا که یدفعه مثل پلنگ که میپره رو شکارش پرید روم انگار دنیا رو بهم دادن در چشم بهم زدنی لخت مادر زادم کرد افتاد به جونم یکم باهام ور رفت و سریع رفت سراغ کیرم ساک زدنشو اصلا" دوست نداشتم همش دندنش میخورد به کیرم و حسمو میپروند از عرش قدرت به زیر کشیدمش تا با اون ساک زدنش اون یه ذره حالی هم که مونده بود رو نپرونه شلوارشو دراوردم شرت خوشگلشو تو اون رون کون پر و گوشتالوش داشت خود نمایی میکرد . ساقی دیگه الان خودشو در اختیار من گذاشته بود من مونده بودمو یه بدن توپ که داشت له له کیر میزد شروع کردم به خوردن اون رونهای تپل و سفیدش خیلی واسم عجیب بود با اون کمر باریک چرا پایین تنش انقدر پر بود ...بگذریم شرتشو در اوردمو چشمتون روز بد نبینه نوار بهداشتی !!!!!!!!!!!!!! وای دیگه از این بدتر نمیشه....نشستم و ناراحت ازش پرسیدم چرا نگفتی ؟ گفت من پریودم 3 روز طول میکشه امروز روز 4 ام و ولی یکم لک دارم چیزی نیست .. تو دلم گفتم حیف شد میخواستمیه دلی از عذا با خوردن کس تپلش در بیارم که نشد کیرم با شک شدیدی که بهش وارد شده بود بازم روحیه داشت و با غرور خاصی سیخ سیخ نظاره گر بود با یه حرکت فنی رفتم روشو کیرم گذاشت دم سوراخش این همون لحظه ایه که هر مردی برای تمام عمر فراموشش نمیکنه... گذاشتمش دم سوراخ و فشارش دادم تو آخه خونده بودم خیلی از خانوما دوست دارن خشک بره تو ..باورم نمیشد لامصب تو نمیرفت چند بار سعی کردم دیدم الانه که دیگه پوستش کنده شه خیسش کردمو با اولین فشار اولین و بهترین لذت عمرمو چشیدم.....همینطور که مشغول بودم شرع کردم به تغییر پوزیشن 2و3 حالت عوض کردم که احساس کردم رفتم تو یه مغازه ماهی فروشی ....... بوی زننده ای فضای اتاقو پر کرده بود جوری که واقعا" نمیشد نفس بکشی بعدا" فهمیدم که این بو مال همون پریود لعنتی بود خلاصه به هر بدبختی بود ارضا شدم و از اونجا زدیم بیرون.
10 سال سکس منقسمت دوم از فصل اول)آشنایی با ساقیدیگه اوضع رو روال افتاده بود همه چیز میزون بود و منی که تا چند وقت قبل آرزوی سکس داشتم و هر شب بهش فکر میکردم دیگه ساقی داشت دلم رو میزدتقریبا" اون اوایل دوستی یه روز که از روی بی تجربگی خیلی بهش گیر دادم و هی زنگ میزدم و اونم جوابمو نمی داد بد جوری اعصابم به هم ریخته بود.بعد از 2و3 ساعت زنگ زد و منم توپیدم بهش (نکته جالبش اینجاست) خیلی ریلکس بهم گفت پیش ساپورتیم بودم .همیشه میدونستم کسای دیگه ای هم هستن ولی اینکه خود طرف عنوان کنه تو ذوق آدم میخوره می خوام عین جملشو واستون بگم هنوز بعد 10 سال کلمه به کلمش تو ذهنم هک شدهساقی گفت: عزیزم پیش حمید بودم. بیخودی اعصابه منو خودتو خورد نکن . مجبورم برم پیشش .خرجمو میده.اگه میتونی با این قضیه کنار بیای با من بمون اگرم نه تورو به خیر ما رو به سلامت. من هر روز از 3 تا 7 میرم خونش (خونه مجردیش)تو اون تایم بهم دیگه زنگ نزن موقعیتم به خطر میافته... هاج و واج مونده بودم چی بگم فقط یه سئوال مثل برق از ذهنم گذشت پرسیدم هر روز با هم سکس میکنین(امان از بی تجربگی. الان که فکرشو میکنم خندم میگیره)بلند خندیدو گفت بچه جون اگه هر روز بهش بدم که الان نمیتونستم 2 سال نگهش دارم اون بیشتر با من ور میره تا سکس کنه منم ماهی 1 بار بهش میدم که دلشو نزنه ومن همیشه تشنه نگهش میدارم..انقدر رک حرفشو بهم زد که جای هیچ اعتراضی واسم نذاشته بود نا گفته نماند که اولین و آخرین کسی بود که انقدر صریح و بی پرده واقعیت زندگیشو بهم گفت با این اخلاقش خیلی حال کردمدیگه هاج واج تر شدم فهمیدم باید دستو پا مو جمع کنم طرفم کار کشته تر از اون چیزیه که فکرشو میکردم• دیگه رابطمون به جایی رسیده بود که منو دعوت میکرد خونه حمید . حمید 7 میرفت من 8 اونجا بودم همه چیز هم محییا بود و کمو کسری نداشتیم . یه شب که پنج شنبه هم بود منو دعوت کرد و گفت یکی از دوستاتو بیار منم پانیی رو میارم (دوست دختر (م )که دیگه رابطشون تموم شده بود)دوستم اومد و رفتیم اونجا نشستم به مشروب خوری و بعدم شامو بعدم ما رفتیم تو اتاق عملیات ورو تخت آقا حمید شروع کنیم..همیشه تو دلم به اون مرد احمق میخندیدم آخه آدم انقدر خر خلاصه اونجا ازش پرسیدم چرا انقدر کمرت و شکمت باریکه ولی پا و کونت تپل و اون موقع بود که کاشف به عمل اومد که آقا حمید داستانه ما 3 میلیون خرج این نجیب زاده کرده تا شکمو ساکشن کنه و واجن رو تنگ کنه(ببخشید میدونم واجن با ج نیست ولی دکمه رو پیدا نکردم) پیشه خودم گفتم عجب خریه این حمید ولی چی درست کرده واسه منو بقیه اونوقت مطمئن ام این مردیکه جونش در میاد 1 قرون خرج زنو بچش کنه • تو مستی راند اول رو رفتیم . از خودم خیلی راضی بودم مرحله به مرحله تئوری هامو داشتم عملی میکردم حتی یه جاهایی پا فرا تر میذاشتمو حرکت های جدید میزدم .. بعد از یه استراحت راند دومو هم رفتیم و بعد خوابمون برد • یادم نمیاد تو این 10 سال یه شب من خونه یکی از فتوحاتم خوابیده باشمو تونسته باشم تا صبح بدون استرس بخوابم نصفه شب بیدار شدم دیدم پانی اینا سخت مشغولن . صدا شونو بی زحمت میشد شنید. فضولیم گل کرد رفتم پشت در اتاقشون از لای در که یکم باز بود دید زدم !! اه لعنتی ها انقدر تاریک بود تقریبا" هیچی دیده نمیشد رفتم تو یخچال آبمیوه رو سر کشیدم حس خوبی بهم داد از سرو صدای اونا هم یه کم حشری شده بودم. رفتم تو اتاق .نور چراق خیابون با سخاوت خاصی از لای پرده که یه کمش باز بود داشت توی اتاق سرک میکشید و خط پهن زردی منحصرا" از روی شکم تا یه وجب بالای زانوی ساقی رو روشن کرده بود اون مست خواب بود و من در حیرت تماشای این منظره شدیدا" حشری شده بودم تاق باز خوابیده بود بدون اینکه بدونه من دارم با چشمام میخورمش. انگار تازه داشتم میدیدمش سینه گرد و سفتشتش با اون نور زرد جلوهء 2دو چندان گرفته بود .• مثل ماری که شکارشو نیش زده و حالا شکارش چند متر اون طرف تر تلف شده خزیدم طرفش . خوابیدم کنارش کاملا" معلوم بود غرق خوابه. تواین فکر بودم که چجوری بیدارش کنم دلو زدم به دریا دستمو بردم آروم گذاشتم رو کسش نفسم بند اومده بود قلبم به شدت داشت می تپید تو اون فضا و لحظه هیچی مثل این شیطنت ها لذت بخش نیست آروم آروم دستمو کشیدم رو مچ پای خشگلش و یواش یواش اومدم بالا یه نیم غلطی زد ولی بیدار نشد من که از شدت هیجان و شهوت حسابی داغ کرده بودم دستمو انداختم لای کسش و شروع کردم به مالوندن دیدم بیدار شده ولی خودشو به خواب زده منم باز از فن کوچه علی چپ استفاده کردم و مشغول مالوندن شدم حس کردم انگشتام دارن خیس میشن چه حسه خوبیه!!!خودشم داشت همراهیم میکرد پاهاشو واسم باز میکرد معلوم بود نتنها بدش نیومده بله داره کلی ام حال میکنه• دیگه کاسه صبرم لبریز شدو خوابیدم بغلش حالا اون به پهلوخوابیده بود و من هم مثل اون هم پوزیشن شدم خیلی آروم و آهسته کیرم رو خیس کردم و گذاشتم دم سوراخش با یه فشار نسبتا" محکم خلیفه رو وارد بغداد کردم شروع کردم به تلنبه زدن اون هم که حالا دیگه حسابی گرم شده بود خودشو تکون میداد و محکم کس و کونشو میکوبید به کیر من باز همون تغییر پوزیشن ها شروع شد یه کم چپ و راستش کردم که یدفه زد به سرم برم سراغ کونش (من آدم نیستم که جلو رو ول کنم به پشت بچسبم ولی یه آن حسه تکراری بودن بهم دست داد در ضمن دمستای من اکثرن عاشق کون هستند ولی من نه)..انگشتمو کردم تو سوراخ کونش یکمی بازی کردم که آماده شه که دیدم لعنتی دستمو کشید به علامته فکرشم نکن!!! دیگه خلاصه سکسمونو کردیمو دوباره مثل اول تو بغل همدیگه آروم گرفتیم.....• ساعت 6.30 از خواب پریدم یه کم تورختخواب جا بجا شدم احساس خستگی جالبی داشتم یه کم باز مالوندمش اونم از خدا خواسته شروع کرد باز با هم یه راند دیگه رفتیمو دوباره خوابیدیم. • صبح ساعت 11 از خواب بیدار شدم دیدم همه خوابن ساغر هم داشت دوش میگرفت پا شدم واقعا"مهره های کمرم داشت از هم دیگه جدا میشد یه چرخی تو خونه زدم و یه چیزی خوردم یهکم حالم جا اومد رفتم لای در حموم رو باز کردم تو رو سرک کشیدم عاشق سکس تو حمومم منو دید و یه لبخند حاکی از رضایت تحویلم داد منم سریع در چشم بهم زدنی لخت شدمو پریدم تو.بهم گفت سیر نشدی از دیشب تا حالا گفتم نه!!!!!! من هر وقت تورو لخت ببینم کلم آتیش میگیره منو برد زیر دوش و شروع کرد به شستن بدنم وایییی خدا هیچی دفعه ی اول نمیشه حسابی شستم انگار مامانم ذاره میشورتم لامصب باکیرم انقدر ور رفتو صابون مالیش کرد که مادر مرده رو بیدارش کرد ولی کاملا" معلوم بود دیگه حالی و رمقی واسش نمونده ..• نصفه نیمه راست شد بعد برگشت پشت به من دستاشو زد به دیوار کونشو داد عقب منم زیر دوش بودمو آب میریخت رو سرم و میومد تا پایین.. با یه هل کیرم سر خوردو رفت تو همون لحظه که کردم تو حسه بدی بهم دست داد دیگه تنگ نبود.کیرمم هم مثل همیشه راسته راست نبود احساس کردم از رو اجبار دارم اینکارو میکنم از خودم بدم اومد انگار یه لیوان اسپری بی حس کننده ریخته باشن رو کیرم دیگه حسم رفته بود یه کم تلنبه میزدم ولی زود میخوابید در میوردمش ساک میزد یه کم بلند میشد باز میکردمش تو یه کم اون تو بود باز همون تو میخوابید !!• دیگه تحمل اون محیط واسم عذاب آور شده بود چند بار بهش گفتم بیخیال شو بریم بیرون ولی گوشش بدهکار نبود دیگه باورم شده بود که داره ازم سو استفاده میکنه الان این من بودم که از انجام این کار لذت نمیبردم مخصوصا" با اون شرایطی که واسم پیش اومده بود..باور کنین دیگه از التم شاید 3 یا 4 سانتش بیرون مونده بود پیش خودم میگفتم احمق این همونیه که چند وقت حسرت سکس باهاشو داشتی پاشو یه غلطی بکن اگه الان هر کس دیگه ای بود د خلشو آورده بود ولی آلت من گوشش بدهکار نبود سرتونو درد نیارم کار بجایی رسید که من کف حموم دراز کشیده بودمو اون داشت واسم جق میزدو با یه دستشم داشت خودشو ارضا میکرد .با هر مکافاتی بود ارضا شدیم و از اون حموم عذاب آور زدیم بیرون باورتون نمیشه 2ساعت و 10 دقیقه اون تو بودیم دیدم بچه ها هم بیدار شدن نهار رو سفارش دادیم اوردن و با ولع تمام خوردم بعد هم منو دوستم به اتفاق دخترا در حالی که دیگه هیچ حالی واسم نمونده بود اونجا رو به مقصد خونه هامون ترک کردیم.........
فصل اول قسمت سوم :دیدار آخریه روز عصر که قرار بود با دوستان بریم دور دور ساغر تماس گرفت و برای شب برنامه یه دور همی رو گذاشت منم با بچه ها هماهنگ کردم و قرار شد ما 3 تایی بریم ساغر اینا هم که بیرون بودن بعدا" میومدن . دور همی تو خونه پانی اینا بود و ساغر تو صحبتاش بهم گفت که خواهر پانی سارا هم با دوست پسرش اونجاست من هم تا حالا سارا رو ندیده بودم .. با بچه ها حرکت کردیم به سمت اونجا رسیدمو زنگ زدیم صدای یه مرد حسابی حالمونو جا آورد.-مرد:کیه؟-من:ماییم دوستایه ساغر و پانی--مرد:بفرمایین رفتیم بالا و از شنیدن صدایی اون لندهوره کلی دمق شده بودیم..در باز شد و دیدیم یه پسر مو قرمزه کک مکی اومد جلو در خوشامد گویی. ظاهره خوبی نداشت ولی پسر مودبی بود کمی آروم شدیم ولی خبری از هیچ دختری نبود انگار رفته بودیم گی پارتی همه ذل زده بودیم به هم یه کم گذشت زنگ در بصدا در اومد بعد یه دختر اومد تو خودشو ملیحه معرفی کرد خوب بود ولی من خوشم نیومد سریع (م)( دوست دومم ) ندا رو بما داد و ما هم گوشی دستمون اومد.پسره هی میرفت تو اتاقو میومد بیرون که یهو دیدیم یه جیگری از اتاق اومد بیرون و راه افتاد سمت ما و شروع به سلامو احوال پرسی کردوخودشو سارا معرفی کردو بعد رفت پیش ملیحه و .....آقا ما رو میگی وا رفتیم یعنی این تیکه آس با این مو قرمز دوسته؟ اصلا" امکان نداره ..!!! تو دلمون داشتیم به مو قرمز کلی بد و بیراه میگفتیم. یه کم دیگه نشستیم و ساغر و پانی هم پیداشون شد و بساط عیاشی بر قرار شد هر کی پیشه یار خودش بود و صدای بگو بخندمون خونه رو پر کرده بود. داشت کم کم سرم گرم میشد و یه کمی حشری شدم شروع کردم زیر میز پای ساغر رو مالوندن (م) با پانی رفتن تو اتاق!! مو قر مز و سارا هم بلافاصله رفتن !!اصلا" خواهر ها انقدر جنده بودن که ابایی و شرمی نداشتن. تصور سکس موقرمز با سارا اعصابمو بهم میریخت . مونده بودیم منم ساغر .(م) و ملیحه که تیریپه لاو برداشته بودن حساب مالوندمس اون ساق پاهای توپولشو آروم با ناخونهام میخاروندم یکم گذشت پانی اینا اومدن بیرون و ما هم یه کم سر به سرشون گذاشتیم به ساغر ندا دادم که بریم در کمال تعجب و در اوج شهوت درخواستمو رد کرد.جا خوردم ولی خودمو نباختم فهمیدم باید یه خبری باشه.. خوب میشناختمش مال این حرفا نبود که بخواد کلاس بذاره.پریود هم نبود. اصلا" به روی خودم نیوردم با خونسردی نشستم پیشش ولی درونم غوغایی بود.یه لحظه فکری مثل برق از سرم گذشت پیکه همه رو ریختم مال سلغر رو دوبل ریختم اونم اصلا" حواسش نبود رفتیم بالا منم که خون خونمو داشت میخورد یه کم دیگه باهاش ور رفتم حالا دیگه منم خیلی حشری شده بودم واقعا" دلم سکس میخواست .ساغر حسابی مست شده بود .رسیده بود لب مرز .منتظر بودم هر لحظه حالش بد شه بسرم زد دوباره بهش درخواست بدم .دلو زدم به دریا . هر چه بادا باد ..زیر گوشش آروم گفتم نمیخای حالی از من بپرسی ؟ گفت تو حالت خوبه!!! وای خدایا!! داشتم دیونه میشدم ..دیگه طاقت نداشتم.. دستشو گرفتمو بلندش کردم.خیلی زده بود بالا .مغزم کار نمیکرد.اعصابمم ریخته بود بهم.عجیب بود که مقاومت نکرد. وای خیلی خوشحال شدم.وارد اتاق شدیم و هلش دادم رو تخت ..یه حسی بهم میگفت امشب شبه آخره انگار داشت بهم الهام میشد سریع لخت شدم و مثل برق اونم لختش کردم دعا میکردم حالش بهم نخوره.تقریبا" با یه تیکه گوشته وا رفته فرقی نمی کرد هر چی میگذ شت اوضاع بیشتر رو به وخامت میرفت.اتاق تاریکه تاریک بود یه کم نور از بالای در ورودی اونجا رو در حدی روشن کرده بود که بزور میتونستی جلوی پاتو ببینی.افتادم روش و زمان رو غنیمت شمردم.سناریو تکرار شد .از لباش شروع کردم به خوردن با این تفاوت که مطمئن بودم دیگه ساغرو نمیبینم پس دیگه اگه یه کم کشش مونده باشه امشب باید جوری خودمو سیر کنم که دیگه هوسش به سرم نزنه.لباشو میخوردم ولی چه خوردنی داشتم میکندمشون جالب بود اونم با ناله هاش منو بدتر تحریک میکرد.سادیسمی شده بودم جاهاییش رو که میدونستم حساس هست رو نمی خوردم اینکارم خیلی دیونش کرده بود سینشو میخوردم.زبونمو مینداختم تو چاک سینش دور تا دورشو میخوردم ولی نوکشو نمیخوردم چند بار تکرارش کردم .از شدت شهوت به خودش میپیچید نالهاش تبدیل به داد شده بود و منم بی توجه به اون داشتم کار خودمو میکردم.اومدم پایین تر شکم نرمشو خوردم با زبونم رفتم رو دنده هاش آروم آروم زبونمو رو دنده هاش فشار میدادم اومدم پایین تر رفتم دور نافش یه کم اون دور و ور زبونمو چرخوندم تا رسیدم بالای کسش باورم نمیشد یه لحظه حس کردم خوابیده یا بیهوشه ولی بعد فهمیدم از شدت شهوت از حال رفته .فرصت رو غنیمت دونستم و پریدم چراغ رو روشن کردم و ایکاش نمیکردم.......چشمتون روز بد نبینه تمام حسی که داشتم و الهامی که بهم شده بود درست بود.رون پاش از زیر کسش تا یه وجب بالای زانوش تیکه تیکه کبود شده بود فقط هم داخل رونش اینجوری بود معلوم بود یه کسی رو گیر اورده بوده که حسابی بهش حال داده بود. خیلی شاکی شدم پیش خودم میگفتم پس بگو جنده خانوم چرا پا نمیداد که بیاد تو اتاق کونش گهی بوده.آنچنان نفرتی سراسر وجودم رو پر کرد که پیشه خودم قول دادم تا امشب تو سکس گریه شو در نیارم پامو از این خراب شده بیرون نمیزارم .حالم از خوردنه کسش بهم میخورد واسه همین اینکارو نکردم با صدای شل و ول ازم پرسید که چرا کسشو نمیخورم منم در جوابش گفتم برو بده همونی که کبودت کرده بخوره و در نهایت بی شرمی گفت این کبودیا عصبی .عجب حروم زاده ای بود!با این توجیهاش بیشتر داشت منو تحریک میکرد.من همیشه رعا یت حالشو میکردم و اول سکسمون چون تنگ بود فیس تو فیس با هم سکس میکردیم . ولی اشب دیگه خبری از این داستانا نبود .برشگردوندم و حالت سگی گرفت منم از پشت کیرم رو که حسابی شق شده بود رو گذاشتم دم سوراخشو با یه حل جانانه دادم رفت تو تا تهههه.انچنان جیغی زد که هنوز صداش تو گوشمه ولی شانس آوردم که کلشو کرده بود تو متکا و صداش بیرون نمیرفت شدیدا"و بی وقفه شروع کردم به تلنبه زدن کاملا" معلوم بود لذت و درد رو داره با هم تجربه میکنه نفساش به شمارش افتاده بود وای که چه حالی داشتم با هر فشاری که میدادم انگار یکبار ارضاء میشدم همچنان داشتم وحشیانه کسشو میکردم که یهو فکری به ذهنم رسید یه تف انداختم رو سوراخ کونش شروع کردم به بازی بازی با سوراخش با شست دستم سوراخشو میمالوندم با اون دستم کونشو محکم گرفیه بودم و میکوبیدمش به کیرم یکدفعه انگشتمو کردم اون تو ....اون شب شبی بود که باید باهاش تسویه حساب میکردم تمام نیازایی که داشتم رو برطرف میکردم علی الخصوص مصتفیض شدن از کون این جیگر.باورتون نمیشه مثل فشنگ از زیرم در رفت و من مات و مبهوت موندم که چجوری تونست تو اون حال این جوری در بره امانش ندادم و منم پریدم روش و گفت عوضی چیکار میکنی منم خودمو زدم به موش مردگی و ازش معذرت خواهی کردم باز حالت سگی و باز من زدم توش ...اینبار بهتر شده بود کیرم تا ته کسش میرفت تو و به یه چیزه محکمی میخورد نمی دونم چیه ولی هم درد ناکه هم حال میده...هیچ وقت یادم نمیره اون قدیما که خلاف سنگینمون فیلم سوپر بود یه فیلم سکس انسان با حیوان دیدم که توش یه سگ دوبرمن گردن کلفت ترتیب زنه رو طوری میداد که زنه چهار دست و پا میرفت و سگ هم ول کنش نبود وپابه پای زنه حرکت می کرد .حالت منم دقیقا" اون طوری شده بود ساغر داشت از شدت درد چهار دستو پا میرفت منم ول کنش نبودم و یکدفعه تیر خلاص رو بهش زدم ...کیرمو سریع کشیدم بیرون و بدون معطلی کردم تو کونش آنچنان محکم گرفته بودمش که دیگه نتونه مثل دفعه قبل جون سالم به در ببره.آقا چشمتون روز بد نبینه مثل الاغ جفتک میزد و من هم در کمات خونسردی تلنبه میزدم یه کم از کون کردمش بعد گذاشتم تو کسش مثل فیلم سکس ها کس و کونشو یکی کرده بودم از این در میاوردم میکردم تو اون از اون در میاوردم میکردم تو این. له له میزد انقدر ناله کرده بود که نفسش بالا نمیامد یه کم بعد رعشه ای به کل بدنم افتاد که انگار جونم داشت از کیرم میزد بیرون ابمو ریختم تو کونش و پا شدم بی توجه به اون که بی حال وسط اتاق رو زمین دراز کشیده بود از اونجا اومدم بیرون .یکی مثل من سرشار از لذت و یکی مثل اون سرشار از درد و رنج...
فصل چهارم:اتو زدن جلو پاساژ گلستانتقریبا" 10 روزی میشد که از ساغر خبری نداشتم .حدسم درست بود با اون بلایی که من سرش آوردم مطمئن بودم دیگه خبری ازش نمیشه در ضمن اونم واسه خودش کسی رو پیدا کرده بود که جا گزین من کنه پس عقل سالم میگه با این جور آدما نباید زیاد بمونی چرا که همیشه انتظار بهم خوردنه رابطه وجود داره بقول معروف باهاشون بگو .بخند . بگرد.. و خوش باش ولی دل نبند...یه روز جمعه تو خونه نشسته بودم که دوستم امیر اومد دنبالم رفتیم بیرون .ظهر بود و خیابونا تا دلتون بخواد خلوت بود. تقریبا" هر جایی که پا توق بود سرک کشیدیم ولی خبری نبود که نبود تو اون چند وقت که بساط خوش گذرونیم جور بود کلی بهم خوش گذشته بود و به اون شرایط عادت کرده بودم . دروغ نگم تو کف بودم و خیلی دلم سکس میخواست .انداختیم سعادت آباد رو اومدیم پایین و از بالای ایران زمین داخل شهرک شدیم.خبری نبود انگار خاک مرده ریخته بودن.تا رسیدیم جلوی گلستان دیدیم 2 تا تیکه خوب اومدن از تو پاساژ بیرون 2- متر جلو تر از ما وایسادن کنار خیابون منتظر ماشین .هجوم بردیم به طرفشون ..نمیدونم تو اون خلوت بازار یهو اون همه ماشین های جور واجور از کجا سرو کلشون پیدا شداز شانس خوب ما یه ماکسیما جلومون بود(ماکسیما اون زمان خیلی شاخ بود حکم بنز s الان رو داشت)ولی رانندش سن بالا میزد من دیگه امان ندادم سریع زبون ریختم و دیدم خانوم خوشگلا اومدن طرف ماشین ما و سوار شدناسماشون رو یادم نیست ولی یکیشون ظریف چشمای سبز داشت و خیلی خوشگل بود اون یکی ام خوشگل بود با قد بلند و هیکل فوق العاده یه کم که رفتیم چشم سبزه گفت من از جلو میدم 30 تومن میگیرم (30 تومن اون موقع کلی بود) و بعدرو به قد بلنده گفت انم 15 تومن میگیره از عقب میده .باز نیست.. همیشه از زنهای فاحشه بدم میومده و میاد و نمیتونم قبولشون کنم. حسه بدی بهشون دارم نمیدونم دست خودم نیست . ولی اون روز شرایط فرق میکرد و تو کف بودم مجبور بودم استثناء قائل بشم .امیر همونجا اعلام کرد که سکس نمیکنه و من هم گفتم با اون قد بلنده سکس میکنم بعد شروع کردم به چونه زدن تا آخر سر رو 10 تومن فیکسش کردیم. .یهو چشم سبزه برگشت به دوستش گفت دیدی بهت گفتم با ماکسیماییه بریم اینا که پول ندارن قد بلنده هم گفت اشتباه کردم فکر نمیکردم اینا گدا باشن!!! .با این حرفش آتش کینه من رو روشن کرد تو دلم قسم خوردم یه حال جانانه بهش بدم.رفتیم خونه امیر اینا که از قبل آمار گرفته بودیم مکان هست.یکم نشستیم و بعد قد بلند رو به من کرد و گفت ما کار داریما نیومدیم مهمونی که !!! عوضی شهرستانی یه جوری صحبت میکرد انگار دختر بیل گیته!!رفتیم تو اتاق و لخت شدیم تا بدن منو دید یه کم رام شد و شروع کرد به تعریف و تمجید های تخمی من که گوشم از این حرفا پر بود و در ضمن خیلی هم حالم خراب بود به سمت تخت هدایتش کردم .عجب بدنی داشت !!! ماه!! سفته سفت . من شنیده بودم جنده ها شل و ول اند ولی این ناکس مثل سنگ سفت بود هیچ نقصی نمی تونستی رو هیکلش بذاری عالی! ازم پرسید کاندم داری؟ گفتم نه! گفت نمیشه .!! ای بابا کوتاه بیا .تورو خدا اذیتم نکن. اصلا" گوشش بدهکار نبود . هر چی زبون ریختم راه نداد که نداد.گفتم آخه ظهر جمعه ای داروخونه از کجا پیدا کنم ؟ گفت مشکل خودته .اگه نیست من برم و دوباره لعنتی شروع کرد به منت گذاشتن سر من بد بختاز اتاق پریدم بیرون و زدم از خونه بیرون در به در دنباله داروخونه شبانه روزی تو مسیر هم کلی بد و بیراه به این شانس تخمی خودم میدادم بلاخره پیدا کردم و با کلی خجالت کشیدن (چون دفعه اولم بود) خریدم.سریع برگشتم اومدم تو مسیر همش با خودم میگفتم الان من برم اینا رفتن و هزار جور فکر و خیال دیگه. رسیدم دم در و زنگ زدم تا امیر آیفون رو برداشت پرسیدم رفتن ؟ از خنده غش کرد و وسط حرفاش فهمیدم نرفتن . وارد خونه شدم و دیدم نشسته رو مبل و 2 تایی یه ژست آبدوخیاری ام گرفتن دستشو گرفتم و تو دلم گفتم غزل خداحافظی تو بخون.لخت شدیم و شروع کرد به ور رفتن با من نه به اولش که میگفت ساک نمیزنم.لب نمیدم نه به الان که داشت کیرمو از جا میکند. خیلی حرفه ای میخورد داشتم کلی حال میکردم باهاش درانصافا" ضمن بدن تمیزیم داشت .با اینکه سن و سالی نداشت ولی خوب به کارش وارد بود یه ربعی خورد ولی انقدر استرس داشتم که خبری از آب من نبود.دراز کشیدم و ازش خواستم واسم کاندوم رو مثل تو فیلم ها با دهن واسم بزاره قبول کرد و اونجا بود کهبه یکی دیگه از آرزوهای سکسیم رسیدم.کرم رو از رو میز توالت برداشتم و حسابی کون تپلش رو چرب کردم یه کم با انگشت خودش کرد تو کونش وای نمیدونین با دیدن این صحنه من چقدر تحریک شازم خواست تا اولش آهسته بکنم تو منم قبول کردم .سر کیرم رو گذاشتم دم سوراخش و آهسته هل دادم به سمت جلم پوزیشنمون سگی بود دست راستشو انداخته بود پشت رون پام و ناخناشو از شدت درد داشت فرو میکرد تو پام یکم که رفت تو ازم خواست هل ندم فهمیدم درد داره تو همون حالت یه کم عقب جلو کردم و بعد یواش یواش بیشتر فرو میکردم تا جای که کونش قشنگ جا وا کرد و دیگه دردش نمی امد از پشت خودمو انداختم رو کمرش و سینه هاشو در حالی که تلنبه میزدم با دستام میچلوندم نوک سینه هاشو میگرفتمو میکشیدم سمت پایین هیچی تو دنیا نمیتونه منو اندازه سینه خوشگلو سفت تحریک کنه بعد در اوردم و ازش خواستم به پهلو بخوابه . خوابید و دوباره زدم تو منم کنارش دراز کشیدم و یه دستمو گذاشتم زیر سرش و با اون یکی دستم چوچولشو میمالوندم یه مقدار باهاش ور رفتم که دیدم رعشه عجیبی گرفت و عرق کرد فهمیدم ارضا شده .باز پوزیشن رو عوض کردم این بار فیس تو فیس بودیم مثل زمانی که میخوای از جلو بکنی .کیرم رو تو کونش جا کردم و پاهاشو آوردم بالا و جمع کردم آنچنان محکم تلنبه میزدم که صدای شالاپ شلوپش کل اتاق رو از جا برداشته بود احساس کردم آبم داره میاد اول خواستم ارضا شم ولی بعد گفتم بکشم بیرون به بهانه تغییر حالت ارضا نشم تا بتونم بیشتر با این جیگر حال کنم کیرمو در آوردم اونم یه کم دردش اومده بود در حال برگشتن بود که واقعا" نمیدونم چی شد آبم اومد . صداشو در نیوردم اون هم نفهمید و برگشت دراز کشید و قنبل کرد منم یواش کاندممو در آوردم انداختم زیر تخت و بهش گفتم پاره شد.حالا این وسط کیر بی صاحب مونده هی داره کوچیکو کوچیک تر میشه . بهم گفت اسپری زدی یا تریاک خوردی!! گفتم هیچکدوم فقط استرس دارم واسه همین کیرم میخوابه .ازش خواستم با ساک زدن دوباره راستش کنه ولی گفت اول باید بری بشوریش. رفتم شستمو اومدم .اصلا" باورم نمیشد ولی به روی خودم نیوردم .از نو شروع کرد به ساک زدن 10 دقیقه ای به همیت ترتیب گذشت تا راست کردم و دوباره کردم تو کونش و ......حدود 35 دقیقه گذشت و دیگه توی کونش رطوبتی احساس نمیشد . راستش به خودمم دیگه حال نمیداد و اون هم واقعا" پدرش در اومده بود .دیگه داشت زجه میزد و ناله میکرد صورتش کاملا" از شدت درد سرخ شده بود کونشم باز باز بود خیلی گشاد شده بود و دور سوراخ کونش هم داشت به کبودی میزد ولی از آب من هیچ خبری نبود آخر سر دیگه نتونست تحمل کنه و بلند شد و من هم که از خدا خواسته انگار منتظر این لحظه بودم با قیافهء حق بجانب بهش گفتم منکه آبم نیومده کجا پا شدی؟ گفت پولت بخوره تو سرت هر کس دیگه ای بود تا الان 10 بار آبش اومده بود.شاید تو خواجه ای منم گفتم توافق ما این بود که راهی 10 تومن من که 1 راه هم نرفتم پس پول بی پول . اونم گفت تو سرت بخوره این وقتی که واسه تو گذاشتم پیش هر کی دیگه بودم الان 50 تومن کاسب بودم و لباساشو پوشید و از اتاق رفت بیرون.... بعد از اینکه منم رفتم بیرون واقعا" دلم براش سوخت.وقتی داشت از در خونه میرفت بیرون گشاد گشاد راه میرفت رفتم پیشش و 10 تومن دادم بهش .برگشت بهم گفت تو که آبت نیومد . گفتم: ایرادی نداره تو زحمت خودتو کشیدی. یه جورایی آخرش فردین بازی شد ولی جالب بود بعد هم نشستم واسه امیر ماجرا رو تعریف کردم اولش باورش نشد ولی وقتی کاندم اولی رو که زیرتختش قایم کرده بودم نشونش دادم از خنده روده برشد ....
فصل پنجم: آشنایی با صنم کم کم تابستون داشت تموم میشد و من از این موضوع ناراحت بودم از زمان کودکی این فصل رو خیلی دوست داشتم و از اول مهر هم متنفر بودم هنوز هم که از زمان درس و مدرسه خیلی گذشته همچنان روز اول مهر که میشه بوی مداد و پاکن و کتاب به مشامم میرسه...یه روز عصر که 3 تایی با دوستام داشتیم تو خیابونا دور میزدیم مهدی (از این به بعد برای دوستام اسم میذارم و دیگه با حرف اختصاری اسماشونو نمینویسم) یک خبری بهما داد که هممون رو میخکوب کرد و اون خبر این بود که اون شبی که برای آخرین بار تو خونه پانی اینا جمع بودیم مهدی در یک لحظه از غفلت دوست پسر سارا (خواهر پانی) همون پسر مو قرمزه استفاده کرده و به سارا شماره داده وای پسر من که شاخام زده بود بیرون و گفت الان هم میخوام شما دختر ندیده ها رو ببرم پیشش مجید (اون یکی دوستم هم سریع زنگ زد به دوست دخترش (همونی که اون شب باهاش آشنا شده بود ) و 5 تایی رفتیم بیرون اصلا" باورم نمیشد که یه همچین دختری تو اکیپمون اومده باشه قبل از رفتن مهدی واسمون داستانشو تعریف کرد که 6 ماه با یکی عقد بوده و بعد از این که شوهره حسابی با هاش حال کرده بوده ولش کرده و اون هم تو سن 21 سالگی مطلقه شده بود.رسیدیم جلوی خونشون و سوارشدن رفتیم کن تا قلیون بکشیم و اونجا هم من دلقک بازیم گل کرد و کلی گفتم و اونا هم از خنده روده بر شدند . ناکس مهدی چند روز بوده که با سارا در تماس بوده و صداش هم در نمیومد ولی سارا بنظرم جذابیت شب اول رو نداشت شاید به این خاطر بود که من اونشب با دقت بهش نگاه نکردم بهر حال دوستم داف خوبی زده بود و من از این بابت خوشحال بودم وقتی دختر ها رو پیاده کردیم من رو به مهدی کردم و گفتم: خیلی دلم یه دوست دختر 23 یا24 ساله میخواد که هم خوشگل باشه و هم خوش هیکل .(اصلا" آدم حسودی نیستم ولی اون روز یه نشاطی تو بچه ها دیدم که نه من با ساغرداشتم نه مهدی با پانی داشت)مجید از رو صندلی عقب اومد جلو گفت داداش نون اضافه ای چیزی نمی خوای بگو جون داداش تعارف نکن و بهد 2 تایی زدن زیر خنده و من نگاهمو دوختم به خیابون...یه چند روزی به همین منوال گذشت و اتفاق خاصی نیفتاد کسی به نظرم نمیومد حالو حوصله بچه بازی و فنچ بازی رو اصلا" نداشتم خودمو ازدخترفنچ ها و پسرایی که فنچ بازی میکنند بالاتر میدیدم واسه همین دستو دلم نمیرفت که بخوام با کسی دوست شم. یکبار وقتی تو پادگان با بچه ها داشتیم سر این مسائل صحبت میکردم وقتی گفتم : دوست دخترم از من 11 سال بزرگتره همشون انگار جن دیدن و مات مبهوت منو نگاه میکردن و باورشون نمیشد بعد هم شروع کردن به دست گرفین و مسخره کردن الان که خودم فکر میکنم میبینم اونام یه جورایی حق داشتن..یه روز عصر که خواب بودم تلفن خونه شروع کرد به زنگ زدن . برداشتم دیدم مهدی و گفت شب مجید با دوستش میان اینجا من هم الا سارا پیشمه شب بیا اینجا مامانم اینا نیستن بشینیم یه لبی تر کنیم .. با رسیدن شب شروع کردم به آماده شدن و راه افتادم به سمت خونه مهدی اینا ... رفتم تو خونه سارا اوم اومد خوشامد گویی وای پسر آرایشش پاک شده بود معلوم بود خیلی وقته اونجاست و تا سر حد مرگ با مهدی سکس کرده مثل میمون شده بود (قریب به اتفاق ما پسرا بلا نسبت شما دوستای عزیزم نمیتونیم چهره واقی یه دختر رو بدون آرایش تصور کنیم )واقعا"اگه این لوزم آرایش نبود خیلی از این خانوما میترشیدن.(بازم بلا نسبته خانوم های خوشگل) مهدی اومد و سارا رفت که دوش بگیره یه چشمک حواله مهدی کردم و اونم با یه چشمک جوابمو داد با یه جهش تمام هیکل گندمو انداختم روش و شروع کردم به کتک زدنش ودر حالی که نشسته بودم رو کمرش آروم دمه گوشش گفتم کوفتت بشه عوضی!!!چند دقیقه بعد سر و کله مجید و دوستش هم پیدا شد و بعد ازاینکه همه جمع شدیم تو آشپز خونه مهمونی کوچیکمون آغاز شد حسابی خوردیم و توپه توپ شدیم مجید اینا رفتن دوستش نمیتونست شب بمونه قرار شد برسوندش و بر گرده رو کاناپه جلوی تلویزیون ولو شده بودم و مهدی و سارا هم تو اتاق بودن لامصب دختره بد جوری حشری بود آه و ناله چه عرض کنم عربده هاش خیلی حشریم کرده بود منم دنباله یه کانال سوپر هی این 1000 تا کانال رو میرفتم بالا .میومدم پایین .کلافه شده بودم که دیدم سرو کله مجید پیدا شد و نشستیم به حرف زدن نیم ساعتی گذشته بود و از سرو صدا هم خبری نبود مجید هم داشت یک بند حرف میزد دیگه داشت کم کم حوصلمو سر میبرد تا اینکه مهدی اینا اومدن بیرون بهد سارا رفت تو اتاق تلفن رو با خودش برد شوع کرد به صحبت کردن نمی فهمیدم چی میگفت.از اتاق اومد بیرون و در حالی که تلفن دستش بود روشو کرد به طرف من و گفت: صنم دوستمه و خیلی وقته میشناسمش دختر خوبیه بیا باهاش صحبت کن.من در حالی که داشتم به مهدی نگاه میکردم با نهیب مجید به خودم اومدم و تلفن رو از دست سارا گرفتم و در حالی که میرفتم تو اتاق شروع کردم به صحبت کردن......
در حالیکه مشغول صحبت کردن بودم وارد اتاق شدم......کم پیش اومده با کسی که ندیدمش آشنا بشم همیشه وقتی با یک دختر که ندیدمش صحبت می کردم پیش خودم اینو می گفتم که حتما" نباید آش دهن سوزی باشه چون داره با کسی که ندیدتش صحبت میکنه و می خواد دوست بشه.خلاصه بعد از حال و احوال بهم گفت سارا تعریفتو کرده و می دونم که با ساغر دوست بودی( پتیاره چه تعریفی کرده بوده!!) در ضمن بهم گفته که پرشیای مشکی اسپورت داری( اون موقع پرشیا ماشین خوبی بود و آمار داشت)منم عاشق پرشیا ام.!! تو دلم گفتم عجب عوضیه رسما" گفت من از ماشینت خوشم اومده خلاصه یه کم دیگه حرف های بی خودی زد و قرار شد فردا همدیگه رو ببینیم از اتاق اومدم بیرون و سارا گفت خوب چی شد . گفتم برای فردا قرار گذاشتیم مهدی گفی ایول پس فردا بیارش اینجا 6 تایی دور هم جمع بشیم .پریدم تو حرفش و گفتم هو هو کجا گازشو گرفتی من که هنوز ندیدمش .داری جلو جلو قرار خونه رو میذاری.سارا نشست رو مبل و در حالی که داشت سیگارشو روشن میکرد گفت حولیا افشار( آیشه) رو میشناسی؟ ( خواننده معروف ترکیه که من همیشه آرزوم داشتن کسی بوده که یک دهم زیبایی اون رو داشته باشه)من در حالی که دل تو دلم نبود خودم رو زدم به بی میلی و گفتم خوب که چی ؟ گفت مثل اونه...!!!! انقدر هیجان زده شدم که باورم نمیشد داد زدم اگه نصف اونم باشه یه شیرینی خوب پیش من داری و چند باراز خوشحالی بالا پایین پریدم و مهدی و مجید هم مثل احمق ها داشتن منو نگاه میکردن بعد مجید گفت حالا این عا یشه مگه چه شکلی .؟ یگ پس گردنی جانانه نثارش کردم و ماهواره رو زدم کانال ترک گفتم بی سواد بشین تا صبح زل بزن به تی وی کلیپشو نشون میده اون وقت بهت میگم چه شکلیه و همگی زدیم زیر خنده....اون شبو کلی با مجید راجع به صنم حرف زدم که خدا کنه هیکلش چنین باشه و سینش چنان باشه و ..... اونم هی عین نوار ضبط شده میگفت به دلت صابون نزن دختر جماعت حسوده و دوسته از خودش خوشگل تر رو تو جمع رو نمیکنه. همشون الکی میگن دوستامون خوشگلن حالا فردا میبینی ! میری سر قرار کنف میشی . با این حرفاش خیلی تو دلم خالی میشد.صبح زود پاشدم رفتم پادگان دیگه عادت کرده بودم مثل جغد زندگی کنم. اکثر شبا تا نزدیکای صبح بیدار میموندم و بعد یه چرت یکی دو ساعته میزدم و صبح زود میرفتم خونه لباسامو عوض میکردم و بعد هم میرفتم پادگان اونجا هم انقدر هتل بود که یک اتاق داشتیم و میرفتیم و میگرفتیم تخت میخوابیدیم !! این جوری کمبود خواب شب قبل رو جبران میکردم. واقعا"تو سربازی دوران سختی رو گذروندم !!!ساعت 2 اومدم خونه شمارشو داشتم زنگیدم بهش و قرار گذاشتم ساعت 6 برم ببینمش این 4 ساعت اندازه یک عمر واسه من گذشت دیگه دل تو دلم نبود. کلی شیک کردم ولی نمیدونم چرا همش حرفهای مجید لعنتی تو گوشم می پیچید و دستو پام شل میشد دیگه داشت کم کم وقتش میشد دل رو زدم به دریا و حرکت کردم.دیونه شده بودم تو مسیرس که داشتم طی میکردم شروع کردم به لایی بازی . از شدت هیجان داشتم میمردم با هر مصیبتی بود رسیدم جایی که قرار گذاشته بودیم یه کمی منتظر شدم دیدم خبری نیست.یک نگاه به ساعت انداختم دیدم 6.05 دقیقس پیش خودم گفتم یعنی اومده من نبودم رفته.. وای خدا دیگه نم تونستم فکر کنم شروع کرد م به خودم فحش دادن که چرا زود تر نیومدی خاک بر سرت ! حقته تا آخر عمر تنها بمونی!و از این توهم ها .. پیاده شدم .تکیه دادم به ماشین . یه کم قدم زدم باز نشستم تو ماشین از آیینه جلو خودمو دیدم با اون تی شرت جدیده ای که خواهرم از کیش اورده بود خدایی خوب چیزی شده بودم تو همین حال هوا بودم که یکد فعه یکی سرشو نزدیک پنجره شاگرد کرد و گفت استرنجر شما یید!!!!!!برگشتم دیدم یه حوری خوشگل واقعا" خوشگل و فوق العاده خوش تیپ داره منو نگاه میکنه و من هم وا رفته بودم بعد از چند لحظه در حالی که انگار از شک اومده باشم بیرون گفتم بله خودمم شما صنم خانوم هستین گفت اره و در حالی که در باز کرد من هم استارت زدم و بعد حرکت کردیم به سمت مهدی اینا. مثل اینکه سارا از قبل باهاش هماهنگ کرده بود چون وقتی گفتم میریم خونه مهدی اینا اعتراضی نکرد رسیدیم دم خونشون و رفتیم بالا دل تو دلم نبود . از خوشحالی تو پوست خودم نمی گنجیدم.مطمئن بودم اگه بچه ها اینو ببینن کف میکنن.رفتیم تو و دختر ها که انگار 10 سال بود همو ندیدن پریدن تو بغل هم دیگه و بعد هم مراسم معارفه آغازشد مجید اینا هنوز نیومده بودن .راستش از وقتی از ماشین پیاده شد خیلی هیکلشو ور اندازکردم و یه کم تو ذوقم خورده بود لاغر بود و سینه هاش از زیر مانتو معلوم نبود نمی تونستم تشخیص بدم کوچیکه یا بزرگه. یه جورایی سینش تو بدنش پخش شده بود.ولی رنگ پوستش برنزه بود خیلی هم تیره بود بعدا" فهیدم ناجی هست واسه همینه که رنگ پوستش انقدر تیره است. رفت تو اتاق مانتوشو در بیاره و اومد بیرون و رفت پیش سارا نشست یه تاپ سبز پوشیده بود که تاپه تو تنش معمولی وایستاده بود خیلی باز هم نبود که بشه تشخیص داد یک ساعتی نشستیم و خبری از مجید نشد و حرف خاصی هم بینمن رد و بدل نشد.ساعت 7 بود که رو بمن کرد گفت بریم؟ مهدی امان حرف زدن به من نداد و گفت کجا ؟ امشب میخایم به افتخار شما 2 تا جشن بگیریم که سارا سریع حرف مهدی رو قطع کرد و گفت نه مهونی باشه یه شب دیگه خونه ما و دیگه حرفی برای اعتراض باقی نذاشت .بردم رسوندمش بدون اتفاق خاصی اون شب گذشت و بعد از اون هم 2 بار با هم رفتیم بیرون . 1 هفته از آشناییمون میگذشت و من هر روز بیشتر از این آدم خوشم میومد یه دختر مغرور. قد.خوشگل.خوشتیپ خلاصه باهاش خیلی حال میکردم در ضمن فهمیده بودم که شبا منو زود خواب میکنه و بعدش با یکی دیگه تلفنی حرف میزنه . چند بار بعد از اینکه صحبتامون تموم میشد 10 دقیقه بعد که زنگ میزدم اشغال بود.خودشم تو حرفاش گفته بود با یه پسره چند سالی دوست بوده و حالا پسره دیگه رفته ولی این هم دروغ میگفت....یه شب میخواستم باهاش سکس فون رو شروع کنم و به قول خودمون سر این حرفا رو باز کنم . بهش گفتم شما تو استخروقتی بالا سر مردم هستین مایو 2 تیکه میپوشین یا یک تیکه (فکر میکنین چی جوابمو داد؟؟؟) گفت : الان زود که بخوای باهام سکس فون داشته باشی!!!!!!!!!! وای خدا دلم میخواست زمین دهن وا کنه تا من برم توش. طرفم خیلی حرفه ای بود همچین زد تو برجکم که نفهمیدم از کجا خوردم . سریع خودم رو جمو جور کردم و شروع کردم به ماس مالی کردن قضیه و اون شب هم گذشت تا اینکه یه روز عصر مهدی زنگ زد و گفت امشب خونه سارا اینا هستیم پاشو با صنم بیا اونجا.. نا گفته نماند که پانی ( خواهر سارا و دوست قبلی مهدی) هنوز از رابطه این 2 تا بی خبر بود و لو رفتن این رابطه هم ماجرای خوندنی داره که خوندنش خالی از لطف نیست......
فصل پنجم: آشتایی من با صنم .قسمت سوم یک شب من و مهدی با صنم و سارا 4 تای شام رفته بودیم بیرون و موقع برگشتن سارا گفت صنم میاد شب پیش من پس ما رو دم خونه خودمون(خونه سارا اینا) پیاده کن . رسیدیم جلوی خونه سارا اینا وقتی داشتن پیاده میشدن یه زانتیا پشتمون پارک کرد و ما هم در حال خداحافظی بودیم که زانتیا پا شو گذاشت رو گاز و با کلی سر و صدا دور شد برگشتم پشت سرم رو ببینم که آقا دیدم پانی و ساغر از اون ماشینه پیاده شده بودن و داشتن میومدن سمت ما و من اصلا" حس خوبی نسبت به این مسئله نداشتم .یه نگاه به سارا انداختم و یه نگاه به پانی و برگشتم به مهدی گفتم گندش در اومد الانه که شر شه. آقا پانی اومد جلو کلشو از شیشه راننده کرد تو شروع کرد به داد و بیداد سر مهدی با بدترین فحشهایی که یک آدم میتونه بده از اینجا شو میخوام از زبون بقیه تعریف کنم: من از ماشین پریدم پایین رفتم طرف ساغر. من: ساغر برو پانی رو بکش عقب زشت بابا جلوی خونشونساغر جنده: پانی جون ول کن بابا آدم که تفاله خور نمیشه چیزی که با لا آوردی رو دیگه نباید بخوری.پانی: خیلی لاشیی مهدی با خواهر من ؟ من تورو تو خونم راه دادم ! مهدی:خفشو کثافت فکر کردی آمارتو ندارم رفتی خونه حمید(ساپورتی ساغر) به امیر تا صبح دادی!! خوب کردم خواهرت آمار داد منم مخشو زدم این به اون در!حالا من این وسط دنبال سوراخ موش بودم سارا اومد جلو یهو یه سیلی محکم خوابوند تو گوش پانی .باورم نمیشد هیکل به اون عظمت ! ولو شد رو زمین و سکوت خوشایندی کوچه رو پر کرد سری جمع جورش کردیم و بردیم انداختیمش تو خونه و من و مهدی با سزعت نور پیچیدیم به بازی ....اون شب با همه درد سرهاش گذشت فرداش داشتم با صنم صحبت میکردم یه حرفی زد که جا خوردم . گفت دیشب بعد از اینکه سر و صدا ها خوابید ساغر به من گفت با استرنجر دوست شدی؟ منم گفتم آره .گفت سکسش خیلی خوبه !! حالا من و میگی این ور خط داشتم پس میافتادم پیشه خودم گفتم ای ول اینکه نمیشد باهاش راجع به مایو شنا حرف زد حالا داره از سکس من حرف میزنه. مطمئن بودم حسابی براش تعریف کرده و از دادناش به من کلی واسه صنم گفته. دیگه خیلی خوشحال بودم که اون هم گوشی اومده دستش فقط منتظر یه لحظه بودم که بتونم توانا یی هامو بهش نشون بدم .خیلی مشتاق بودم باهاش بخوابم .تو دلم همش به اون دوست پسرش فکر میکردم که با هاش سکس میکنه و خودمو جای اون میزاشتم ..وای وای اون قیافش با اون صورت وحشیش حتی هنوز هم که یادش میافتم حالی به حالی میشم. باور کنین دختر ها و زنهای خیلی زیادی تو آغوشم اومدن که الان حتی اسمشون هم یادم نیست چه برسه به این کهبیادشون باشم ولی این تو کل زندگیم یه چیزدیگه ای بودحالا در آینده بیشتر باهاش آشنا میشید..یه شب مهدی و مجید پیشم بودن و داشتیم صحبت میکردیم و این چند وقت رو با هم مرور میکردیم یاد سالهای گذشته رو میکردیم و با یاداوریش کلی میخندیدیم و هم دیگه بخاطر داشتن دوست دختر های فنچمون مسخره میکردیم که موبایل مهدی زنگ خورد و شروع کرد به صحبت کردن و منو مجید همچنان داشتیم میگفتیمو میخندیدیم .یه کم بعد مهدی صحبتش تموم شد برگشت به ما گفت پاشید جقی ها میخوام ببرمتون دور همی خونه سارا اینا وای گل از گل هممون شکفت سریع هرکی رفت خونش که حاضر بشه..رسیدیم جلوی خونشون و زنگ زدیم و رفتیم داخل دوست دخترامون همه گی خوشگل کرده بودن و هومدن استقبالمون ولی بین اون 3 تا خدایی صنم یه چیز دیگه ای بود اینو تو چشمای بقیه میشد به وضوح دید یه تاپ دکلته سفید پوشیده بود و تازه من کودن فهمیدم که این دختر چی هست .سینه های سایز 75 شو انداخته بود تو اون تاپ که یکمی از چاک سینش هم معلوم بود انگار نه انگار سویتن نبسته سینه هاش سر بالای سر بالا وایستاده بودن.نشستیم و شروع کردیم به صحبت کردن و تعریف. تو اون جمع من با صنم هنوز تریپی نداشتم وهنوز باهاش صمیمی نشده بودم و این مسئله خیلی منو آزار میداد یه جورایی معذب بودم نوع برخوردشم جوری نبود که بتونم پررو بازی در بیارم و سریع باهاش خودمونی شم . واقعیتش و بخواین هم انقدر خوشگل بودکه جرات این کارو نداشتم چرا که میترسیدم از دست بدمش و هم هنوز اول راه بودم و بی تجربه اصلا" یه جورایی شده بودم مطیعش و این مسئله منو آزاز میداد چون با روحیه من این قضیه سازگار نیست.بگذریم نمی تونستم چشم از اون چاک سینش بر دارم از 100 تا فیلم سوپر بیشتر تحریک شده بودم کم کم بچه ها پاشدن بساط مشروب خوری رو ردیف کنن . نشستیم و شروع کردیم و هر کسی شروع کرد بسلامتی یه چرتو پرتی پیکشو میبرد بالا خیلی حرکت مزخرفیه !! من هم که هیرون و ویرون وفط مینداختم بالا تا خودمو آروم کنم کسایی که تو شرایط من باشن میفهمن که من چه حالی داشتم حسابی خوردیم این وسط سارا زیاده روی کرد . مهدی پاشد دست سارا رو گرفت و بردش تو اتاق دنیا تو سرم خراب شد نمی خواستم کسی از تو جمع بره . مطمئن بودم الاناست که مجید هم بره دوست داشتم داد بزنم و ازشون بخوام منو با صنم تنها نذارم بد جوری در مقابلش احساس ضعف میکردم. اعتماد به نفسمو از دست داده بودم . تو همین گیرو دار بود که مجید هم پاشد و دست دوستشو گرفت و رفت !! دیگه فاتحم خونده شده بود . صنم قلیون رو گرفته بود دستش و داشت مثل لوکومتیو دود میکرد .اصلا" رو رفتارم کنترلی نداشتم وقتی فیلم مالنا رو میبینم یاد اونشب خودم میافتم . پاشدم پیکمو پر کردم و در حلی که داشتم از پشت میز بلند میشدم بهش گفتم من میرم تو پذیرایی میخوام تی وی ببینم اون هم گفت اوکی .. رفتم تو پذیرایی دیدم اصلا" نمی تونم رو مبل بشینم نشستم رو زمین یه چند دقیقه ای گذشت دیدم صنم در حالی که قلیون دستشه واستاده بالا سرم . بهش گفتم بشین .گفت چرا اینجا نشستی . گفتم حال تی وی دیدن ندارم.نشست کنارم. دلم یهو ریخت . گرمای پوستشو میتونستم احساس کنم. قلبم داشت از سینم میزد بیرون. نوک انگشتام یخ زده بود .خیلی سعی میکردم خودمو جمع و جور کنم که سوتی ندم.باز شروع کرد به قلیون کشیدن . اینکه اون انقدر خونسرد بود و من اینطور عصبی حال منو بدتر میکرد.همینطور که مشغول بود منم قاطی کردم و پیکمو یه ضرب رفتم بالا !! وای خدا چشمام سیاهی رفت از این همه بی عرضگی خودم داشت حالم بهم میخرد یه کم گذشت و دیگه حسابی منگ منگ بودم که یدفه صنم جون ترکوند!!!!آقا یهو دراز کشید و سرشو گذاشت رو پام! وای خدای من انگار برق 220 ولت بهم وصل شد . جون تازه ای گرفتم .بهم گفت با موهام بازی کن . منم عین غلام حلقه به گوش اطاعت امر کردم. یه کم گذشت و از بالا دیدم چشماشو بسته و هر چند لحظه یه نفس عمیق که خبر از شهوتی شدن میداد میکشه. دل تو دلم نبود جرات کردم و اون وسط ها گریزی به گوشش میزدم اولش کم بود ولی وقتی دیدم اعتراضی نیست جسارتم رو بیشتر کردم و دیگه خبری از ور رفتن با مو نبود بلکه الان گوشاش بودن که در حال ور رفتن بودن.یه لحظه صدای ناله ی خفیفی شنیدم خودمم خیلی تحریک شده بودم . دیگه دل رو زدم به دریا و دولا شدم روش و یه لب آروم ازش گرفتم. آه خدایا هیچ وقت فراموش نمیکنم چه لب خوشمزه ای بود طراوت رو احساس کردم . طعم خوب رو چشیدم . بازم لب گرفتم. بازم گرفتم . ول کن نبودم زبونشو داد تو دهنم مثل یه مار حریص تو دهنم میچرخید منم بهش جواب دادم زبونمو محکم میک میزد و هی میدادش تو و هی میدادش بیرون و داشت زبونم رو ساک میزد. رفتم رو گردنش و یه کم خوردم از زیر لاله گوشش با زبونم میرفتم بالا و میومدم پایین .لاله گوششو میکشیدم تو دهنم و بازی بازی میکردم زبونمو میکردم تو گوشش و میچرخوندم و تو گوشش نفس میکشیدم یه جوری که صدا بده و با این کار خیلی تونستم تحریکش کنم دستمو کردم زیر تاپش که سینشو زیارت کنم دیدم نمیتونم انگار دور سینشو با پارچه ای از جنس تاپش بسته بود . سر در نیوردم واسه اینکه ضایع نشم گفتم لباستو در بیار تاپشو کشید بالا و تازه دیدم داخل لباسش یه جایی داره که سینه هاش میوفته توش مثل بعضی شرت های مردونه که جا دولی داره.خدایا تو شاهدی که وقتی اون سیته ها افتادن بیرون من چه حالی بهم دست داد از شدت خوشحالی داشتم جون میدادم . مگه میشه یه سینه انقدر خوشگل باشه ؟ خدا واسه طراحیه سینه های اون خیلی وقت گذاشته بود سفته سفت . گرد . بزرگ . با نوک صورتی رنگ عالیه عالی .هیچ نقصی نمتونستم روش بذارم جز اینکه بیوفتم به جونشو امانش ندم . شروع کردم با تمامه قوا خیلی محتاط و حرفه ای .با یه دستم یه سینشو ماساژ میدادم با زبونم دور تا دور سینشو میخوردم ولی طرف نوکش نمیرفتم .با اون دستم که رو سینش بود نوک سینشو یه کم میکشیدم بالا وای نوک سینش مثل سنگ سفت شده بود و چه حالی میداد .همش سعی میکرد سر منو ببره طرف نوک سینه هاش من هم جوری که متوجه نشه هی از زیرش در میرفتم دوست داشتم تا جای که امکن داره حشریش کنم میخواستم دیونه ش کنم . دیگه عصبی نبودم ترسمم ریخته بود . تازه داشتم خودمو پیدا میکردم . چشماشو بسته بود و هرزگاهی گوشه لبشو یه گاز کوچوو میگرفت که آدم از دیدنش ضعف میکرد . همش توهم اینو داشت که کسی از اتاقا نیاد بیرون تو حرفاش هم اینو هی بمن گوش زد میکرد . خلاصه دیگه من رضایت دادم و آروم آروم رفتم رو نوک سینش به به چه طراوتی داشت این لامصب !! بدن فوق العده ورزیده ای داشت از بس تو آب بود پوستش یه تازگی خاصی داشت نوک سینشو به دندون گرفتم و یه کمی با دندون به سمت بالا کشیدم . ناله ی خفیفی کرد که تمام جونم آتیش گرفت . بازم این کار کردم . سینه هاشو میگرفتم تو دستم و بهم میچسبوندمشون و زبونمو محکم میکردم لاشون از پایین میکشیدم لای چاک سینه هاش تا بالا انقدر با سینه هاش با دهنم ور رفتم که همه جاش قرمز شده بود و با آب دهن من خیسه خیس شده بود . از سینه هاش اومدم به سمت پایین شروع کردم شکمشو خوردن. با ولع میخوردمش . یواش با دسته چپم شروع کردم به باز کردن دکمه شلوارش تو دلم استرس اینو داشتم که الانه بگه آی آی شلوار نه. ولی انگار طرف تو این دنیا نبود شلوارش در آوردم و یه شورت سفید خوشگل تو اون بدن برنزه داشت واسه من دلبری میکرد . یه لحظه زد به سرم کرم ریزی کنم تا بیشتر به خودم حال بده شروع کردم از ماهیچه ساق پاش خوردن. خیلی این کارو دوست دارم نوک زبونمو گذاشتم رو ساقشو آروم زبونمو روش مثل ماری که میخزه و حرکت میکنه حرکتش دادم اصلا" اثری از مو تو بدن این بشر نبود .فوق العاده تمیز ! صافه صاف . شروع کردم رونشو خوردن .آب دهنم سرازیر شده بود زبونمو بردم جایی که رونش به کسش میرسه و اونجا رو یواشی میک میزدم بعد زبونمو گذاشتم رو کسش زمین رو چنگ میزد و من داشتم از خوشحالی میمردم. یه چند بار از رو شرت کسشو با زبونم بازی بازی دادم بعد با انگشتم خیلی آهسته شورتشو دادم کنار تا چشمام این درگاه مقدس رو زیارت کنه . وای چی میدیدم!!! کس نبود که بی انصاف .. انگار کس دختر بچه 10 ساله رو میدیدی .!! به همون تازگی . به همون کوچکی.خیلی خوشگل یه خط از بالا تا پایین بود حتی چوچولش هم پیدا نبود .زبونمو انداختم لای کسش آهسته کشیدم به سمت بالا . نفسش بند اومده بود با انگشتام لپای کسشو از هم وا کردم و با زبون افتادم به جونش . یه کم خوردم و بعد شورتشو در آوردم تا بهتر بتونم ازش پذیرایی کنم . زبونمو میکردم تو سوراخ کسش و هی عقب جلو میکردم. باسنشو محکم گرفته بودم که نتونه تکون بخوره ولی از کمر به بالا از شدت شهوت داشت به خودش میپیچید.با التماس ازم خواست تمومش کنم.یه کم دیگه ادامه دادم و بعد دیگه دست کشیدم . حالا نوبت اون بود که خودشو به من نشون بده . دوست داشتم ببینم چه کارای بلده.لباسامو در آوردم و دراز کشیدم. شروع کرد یه کم باهام لب بازی کرد بعد سریع رفت رو گوشام و زبونشو میکرد تو گوشم خیلی تحریک کننده بود تو ذهنم همش داشتم با ساغر مقایسش میکردم.گردنمو میخورد و دوباره برمیگت رو گوشام و لبام هی این کارو تکرار میکرد . تا اینکه یواش یواش اومد رو نوک سینه هام خیلی نرم با زبونش نوک سینه هام رو بازی میداد . تو دلم حس عجیبی بود هی به خودم نهیب میزدم که آهای! خواب نیستی.... باورم نمیشد همچین تیکه ای نسیب من بشه. به طور وصف نا پذیری خوشحال بودم.نوک سینه هامو که حسابی خورد بی مقدمه رفت سراغ کیرم. این کارش یه کم تو ذوقم خورد. ولی مهم نبود . کیرم رو به دندون گرفت . به خوبی و حرفه ایه ساغر ساک نمیزد ولی بد هم نبود . از سر کیرم میرفت پایین و به بالای کیرم که میرسید(کلاهک) اونجارو با دندونش یواشی میکشید .خیلی واسم جالب بود من بدم میادموقع ساک زدن دندون به کیرم بخوره ولی داشت حال میداد . بعد شروع کرد به خوردن کلاهک کیرم انگار آبنبات رو میک میزد تند تند داشت نوک کیرم رو میک میزد وای تمام عصب های سر کیرم داشتن به شدت تحریک میشدن از شدت لذت نمیتونستم اون وضعیتو تحمل کنم . بی شرف اینو دیگه چه جوری کشف کرده بود مثل فنر پریدم به عقب .اصلا" دوست نداشتم با ساک زدن ارضا بشم . پاشدم اومدم روش . خیلی مظلومانه با نگاهی ملتمسانه ازم خواست یواش بکنم تو. منم قول دادم که همونجوری میخواد بکنمش. آروم سر کیرمو گذاشتم دم کسش و یه کم هل دادم به داخل یهو با دستاش دوتا بازوی منو محکم گرفت و فشار داد فشار دادن رو قطع کردم و ازم خواست صبر کنم چند ثانیه گذشت بد جوری دلم سکس میخواست .بی تاب بودم. هنوز سر کیرمم تو نرفته بود.دوباره گفت فشار بده اینبار پیش خودم گفتم اگه از درد جر هم بخوری دیگه واینمیستم . کسش حسابی آب انداخته بود شروع کردم به هل دادن یه کم هل دادم دیدم گردنم رو گرفت و منو چسبوند به خودش دیکه امانش ندادم و با یه ضربه جانانه همه کیرم رو چپوندم تو کشس... وایییییییی! پر آب بود اون تو.نفسشو با شدت داد بیرون یه آه نسبتا" بلندی کشید . چقدر تنگ بود . با هر تلنبه ای که میزدم انگار ارضا میشدم. اصلا"دلم نمیخواست اتفاقی بیفته که سکس ما بهم بخوره.نمی خواستم آبم بیاد. خیلی داشتم حال میکردم.اونم زیر من بیکار نبود و اون زیر همش درحال تقلا کردن بود.یه کم فیس تو فیس سکس کردم بعد از ترس اینکه آبم نیاد پوزیشنم رو عوض کردم.هر دومون به بغل خوابیدیم.پشتش به من بود و خودشو محکم میکوبید به کیرم. منم محکم تلنبه میزدم و یه دستمو از زیر سرش رد کرده بودم و محکم سینشو تو چنگم گرفته بودم و هی فشارش میدادم.بازم حالتمونو عوض کردم تقریبا" 15 دقیقه ای میشد که داشیتم سکس میکردیم.خسته که نشده بودم هیچ تازه حریص تر هم شده بودم.حالت سگی گرفتیم .کردم تو کسش . انگار نه انگار یه ربع داره میده. باز تو این حالت کسش تنگه تنگ بود.نکته جالبش اینجاست که ترشحات کسش زیاد بود و کسش خیلی آب میداد و این مسئله تو سکس خیلی به مردا حال میده.پهلو هاشو محکم گرفته بدم و با تمام زور میکوبیدمش به خودم صدای آه آهش گوشم رو پر کرده بود.یه لحظه احساس کردم مهدی داره با سارا حف میزنه انگار سارا حالش خوب نبود ومهدی داشت هی حالشو میپرسید . به صنم گفتم انگار اینا میخوان بیان بیرون بیا بریم یه جای دیگه. سریع بهم گفت بریم تو دستشویی و در حالی که تظاهر میکردم که مثلا" از این جریان ناراحت ام ولی ازته دل خوشحال بودم که همچین وقفه ای تو کارمون اتفاق افتاد.تو دستشوی پاهاشو از هم باز کرد و دستاشو زد به دیوار وقنبل کرد به طرف من . هر دومون جلوی آیینه وایستاده بودیم.خیلی صحنه تحریک کننده اییه سکس جلوی آیینه. کدم تو کسش و ازش خواستم عقب جلو کنه.یه کم ایکارو کرد ولی سرعتش کم بود بازم پهلو هاشو گرفتم و محکم شروع کردم به تلنبه زدن. از دیدن سنه هاش تو ایینه که داشتن بالا و پایین میپریدن لذت میبردم.دست انداختمو یکی از سینه هاشو گرفتم تو چنگم .با اون دستمم مو هاشو جمع کردم و از پشت کشیدم صدای آی آیش تو دستشویی پیچیده بود که یکدفعه لرزشت تو کمرم پیچید که خبر از انفجار آب میداد کیرم رو کشیدم بیرون وایستادم جلوی رو شویی شروع کردم به تکون دادن کیرم اون هم از پشت چسبید بهم شروع کرد با یه دستش پشتمو ماساژ دادن و با دست دیگش اون دست من که به کیرم بود رو کنار زد و خودش واسم جق زد که یهو آبم شوروع کرد به اومدن و با شدت از سوراخ کیرم میپرید بیرون.بعد از اینکه تموم شد خودمو شستمو اومدیم بیرون لباسامونو سریع پوشیدیم و تا نشستم که قلیون بکشیم مهدی و سارا اومدن از اتاق بیرون و سارا دوید تو دستشویی مثل اینکه داشت شکوفه میزد.منو صنم یه نگاهی به هم کردیم و یه چشمک بهش زدم .یعنی اینکه چه شانسی آوردیم ...................
فصل پنجم: آشنایی من با صنم.حالا دیگه تقریبا" 1 ماهی میشد که با صنم آشنا شده بودم خیلی باهاش راحت تر شده بودم. کم کم داشتم بیشتر میشناختمش و با خلق و خوش آشنا میشدم. آدمه مغرور و عصبی و خود محوری بود و این منو اذیت میکرد کافی بود شرایط اونجوری که می خواد نباشه و اون وقت بود که یه جنگ به تمام معنا راه مینداخت. دوستی من با این شخص از این جهت قابل تعریفه چون چیزای زیادی تو این رابطه یاد گرفتم که می خوام شما رو هم در جریان بگذارم. آخه رابطه ما بعدها تبدیل یه رابطه خیلی طولانی و کش دار شد. یه روز طبق معمول 4 تایی رفته بودم بیرون( منو مهدی و سارا و صنم) از همون اول صنم اینا به رابطه عمیقی که ما 3 تا پسر با هم داشتیم خیلی حسادت میکردن اینو خودم بار ها از دهنشون شنیده بودم که میگفتن: پسرای دیگه وقتی پای 1 دختر درمیون باشه زیراب همدیگرو میزنن و از هم دیگه بد میگن و از این چیزا...خلاصه منو مهدی داشتیم یاد چند وقت پیشامونو میکردیم و جو برادری هم مارو حسابی گرفته بود که یهو صنم عین دیونه ها داد زد منو ببرین خونه.!! من نمیخوام بیام بیرون... و از این حرفا. من که از این رفتارش جا خورده بودم و عصبی شده بودم گفتم چته ؟ چرا یهو قاط زدی؟ انگار که منتظر همین فرصت بود یهو در ماشین رو وسط اتوبان باز کرد و گفت : بخدا اگه نریم خودمو پرت میکنم پایین . با ورتون نمیشه تا حالا تو عمرم با همچین آدمه دیوتنه ای برخورد نکرده بودم .3 تاییمون از وحشت لال شده بودیم که مهدی سکوت رو شکست وبه اعصابش مسلط شد و گفت باشه عزیزم در ماشینو ببند اولین خوروجی که رسیدیم برمیگردیم سمت خونتون..تا وقتی پیادش کردیم از هیچ کس تو ماشین حرفی در نیومد. به محض اینکه پیاده شد همه با هم شروع کردیم . سارا یجوری می خواست ازش حمایت کنه ولی منو مهدی یک ضرب بهش فحش میدادیم.خیلی حالمونو گرفت ولی از طرفی تو دلمم خیلی می خواستمش.وقتی پیاده شد دلم گرفت. نمی دونستم از دست کی شاکی باشم اون یا شانس بد خودم. سارا زنگ زد خونشون. پانی و دوست پسرش اونجا بودن .پیشنهاد داد بریم اونجا ما هم دیدیم تازه سر شبه و حال خونه رفتن رو هم نداریم پس قبول کردیم.رفتیم بالا و اولین چیزی که نظر منو جلب کرد نوع رفتار متمدنانه پانی با مهدی بود.با روی باز و خندون از ما اسقبال کرد. دوست پسرشم آدم باحالی میزد.انرژی مثبت بود.نشستممو سارا از سیر تا پیازه ماجرا رو واسه پانی تعریف کرد .پانی هم گفت اون الان عصبی بذار 1 ساعت بگذره بهش زنگ میزنم بیاد اینجا.... اینو که گفت من داشتم از خوشحالی بیهوش میدم.دوست داشتم بپرم بغل پانی و چندتا ماچ آب دار ازش بکنم ولی حیف صاحابش اونجا بود..یک ساعتی گذشت و واسه من اندازه 10 ساعت گذشت. پانی زنگ زد بهش و دعوتش کرد . تقریبا" 30 دقیقه ای طول کشید تا اومد. وقتی از در اومد تو من دلم ریخت . مانتوشو در آورد و یه تاپه باز سفید پوشیده بود. چقدر هم جیگر شده بود لعنتی . کاملا" داشتم این مسئله رو حس میکردم که دوست پسر پانی داره با چشاش اونو میخره و این قضیه منو عصبانی کرد. به من و مهدی که محل نذاشت بعدم رفت با پانی دیده بوسی کرد و با اون پسره هم دست داد و حال و احوال پرسی گرمی کرد و نشستن به قلیون کشیدن تو اون مدتی که من اونجا بودم اصلا" نگاهی هم به من نکرد. کاملا" میدونست که چجوری باید با من رفتار کنه. این موضوع منو عصبی میکرد. مثل مومی بودم تو دستاش که هر جوری میخواست همونجور با من رفتار میکرد.خیلی با اون پسره گرم گرفته بود و کلی با هم داشتن بگو بخند میکردن. سارا که حال منو فهمیده بود اومد پیشم و زیر گوشم گفت میخواد حرص تو رو در بیاره توجه نکن. وای خدا من چقدر احمق بودم اون وقتا. دلم واسه اون وقتای خودم خیلی میسوزه. بعدها که با تجربه شدم هر وقت هر دختری باهام این کارو چه تو جمع چه تو تنهاییمون میکرد یه بلایی سرش میوردم که مثل سگ پشیمون میشد.دیگه احساس کردم خیلی داره بهم توهین میشه!!! خیر سرم چی فکر میکردم و چی شد. پاشدم حاضر شدم که برم دیدم مهدی هم پاشد . بهش گفتم تو بمون ولی قبول نکرد و اصرار من هم بیفایده بود و 2 تایی با هم از اونجا زدیم بیرون.40 روز از اون ماجرا گذشت و من تک تک روزاشو بیاد داشتم. دیگه داشت کم کم خدمت سربازی من هم به آخراش میرسید و من مرخصی استحقاقی زیاد داشتم درخواست 15 روز مرخصی دادم که باهاش موافقت شد و روز 40 جدایی من مصدف شده بود با اولین روز مرخصیم. تو خونه خواب بودم که با زنگ تلفن بیدار شدم. گوشی رو برداشتم و با کمال تعجب دیدم صنمه و از شادی تو پوستم نمی گنجیدم با این حال به روی خودم نیوردم. باهم صحبت کردیم و گفت بعد از آخرین بار که منو دیده نتونسته فراموشم کنه و این شده که زنگ زده و من ساده هم باور کردم.( بعد ها وقتی بیشتر عقلم رسید و بقول معروف کون پاره تر شدم فهمیدم که دختر ها تو این جور موارد فیلشون یاد هندستون میکنه و میرن پیش دوست پسر قبلیشون .پسر هم بعد از اینکه حسابی باهاشون حال میکنه با یه اردنگی اینارو پرت میکنه اون ور اینجوری میشه که دوباره دست از پا دراز تر برمیگردن سمت همونی که باهاش بهم زدن) خلاصه این شد که دوباره رابطه ما از سر گرفته شد. قرار شد صنم با سارا هماهنگ کنه تا شب بریم خونه اونا و دور هم جمع شیم. شب که شد با مهدی راه افتادیم رفتیم اونجا و با دیدن صنم انگار خون تو رگهای من دوید و جون تازه ای گرفتم.همع مثل قبل دور هم جمع شدیم و بگو بخندمون دوباره راه افتاد ولی یه چیزی تو مگاهش بود که من دوستش داشتم. یه نگاه خاصی بود. یه برقی از علاقه توش بود.اینو میفهمیدم. بعد از اینکه مهدی و سارا رفتن تو اتاق سریع منو صنم هم رفتیم تو اتاق و صنم که انگار این چند وقت از نعمت کیر بی نصیب مونده بود با حرص و عجله خاصی شروع کرد به لخت کردن من. من هم بیکارنموندم و همینکارو باهاش کردم. به جرات بگم هر وقت میخواستم باهاش سکس کنم انگار دفعه اولم بود. اشتیاقم بهش بی حد و وصف بود.همدیگرو لخت لخت کردم ولی شرتشو در نیورد .ازش پرسیدم چرا شرتتو در نمیاری. گفت آخه پریودم.وای واسه یه لحظه کابوس ساغر اومد جلوی چشمام اصلا" حاضر نبودم دوباره تو اون شرایط باشم. یه لحظه سئوالی از ذهنم گذشت . ازش پرسیدم روز چندم پریودته ؟گفت روز 4 . با خودم گفتم اینم خورد به سنگ! بعد خودش گفت ولی خون ریزیم کمه و من خون ریزیو مثل بقیه نیست که بوی بد بده.. پیش خودم گفتم آره جون عمت ..خلاصه فهمیدم که طرف بد جوری تو کفه.خودمم که بد تر از اون.شرتشو در آوردم و بو میکشیدم ببینم بویی به مشامم میخوره یا نه. خوشبختانه خبری از بو نبود با خودم میگفتم بکنم توش گندش در میاد. انقدر حشری بودم که نه سینهاشو خوردم و نه با جاییش ور رفتم به اونم اجازه ندادم کاری بکنه.عین کس ندیده ها سریع پریدم روش و کردم توش.اخخخخخخخخخ چه حسیه این سکس لامصب . قربون خدا برم با این عظمتش. واقعا" که چه چیزی در اختیار ما گذاشته. سانتیمتر به سانتیمتر کیرم رو میکردم تو کسش و اونم بازوهامو از شدت درد و شهوت با پنجه هاش فشار میداد اخ چه حالی داشت.تو کسش لزج لزج بود انگار یه شیشه روغن بچه رو خالی کرده بودن اون تو.عادت داشت وقتی فیس تو فیس با هم سکس میکردیم با دستاش پاهاشو تا جایی که میتونست باز میکرد اینطوری هم کسش قلنبه میزد بالا هم خودش میتونست لحظه ای که کیر وارد کسش میشه رو ببینه. منم کیرمو بیرحمانه تا ته میکردم تو کسش. همچین تلنبه میزدم که صدای شالاپ شلوپش خونه رو از جا ورمیداشت.هر چی بو کشیدم اصلا" از اون بوی ماهی گندیده لعنتی خبری نبود که نبود. این بار رو راست گفته بود. خیلی داشت بهم حال میداد . 3 تا از اگشتامو کردم تو دهنش اونم با ولع تمام شروع کرد به ساک زدنشون. و این منو خیلی تحریک کرد.همینطور که داشتم تلنبه میزدم تو کسش دستمو از دهنش در آوردم و با دوتا دستام سینه هاشو محکم گرفتم تو چنگم و شروع کردم به فشار دادنشونوانقدر فشارشون میدادم که زیر انگشتام یه توده هایی رو حس میکردم.بعد که سینه هاشو حسابی چلوندم دوتا دستامو انداختم دور گلوش به حالتی که انگار میخوام خفش کنم.دوتا شصتامو انداختم رو گلوش و 4 تا انگشتای هر دستمو گذاشتم پشت گردنش و شونش اینجوری هم خودم تلنبه میزدم هم کسه اونو محکم میکوبیدمش به کیرم حسابی ناله هاش در اومده بود سرشو عین آدمای روانی اینورو اون ور میکرد. یهو احساس کردم آبم داره میاد. بهش گفتم و اونم سریع دستاشو از دور پاهاش ول کرد و پاهاشو دور کمر من حلقه کرد از این کارش ترسیدم گفتم پاتو باز کن الان آبم میریزه تو !!! گفت بریز تو وقتی پریودم هیچ اتفاقی نمیافته نمی دونم چی شد که بهش اعتماد کردم و تمام آبمو تو کسش خالی کردم و تو همون حالت روش دراز کشیدم . صدای ضربان قلب هر دومون رو داشتم میشنیدم. خیلی حال داد. اولین باری بود که آبمو تو کسه یه همچین جیگری خالی میکردم.....
فصل پنجم: آشنایی با صنم....پیچوندن منتقریبا"6 ماه میشد که با صنم بودم تو این مدت خیلی بهمون خوش میگذشت چیزای زیادی ازش دیده بودم. هم خوب هم بد.کم کم داشت چشمام باز میشد. واقعیت ها رو بهتر میدیدم. آدما رو بیشتر میشناختم. نقاب خوش بینیم به مرور داشت از بین میرفت.خدمتم تموم شده بود و به آرزوی دیرینه ام که گرفتن پاسپورته رسیده بودم . تو این مدت کلک های زیادی ازش دیده بودم خونوادش زیاد میرفتن مسافرت بهمین خاطر وقتایی که نبودن دعوتمون میکرد خونشون. یادمه یه شب که 4 تایی تو خونشون دور هم جمع بودیم تلفن خونه زنگ خورد. خدا رو شکر هر چقدر که ساده و گاگول بودم ولی حس ششم خوبی داشتم و هنوزم دارم. به بهانه اینکه مامانش اینا هستن از اتاق رفت بیرون. خیلی با عجله !! گذاشتم 1 دقیقه بگذره رفتم از اتاق بیرون در حالی که پشتش به من بود داشت به اونی که اونور خط بود میگفت :عزیزم بخدا کسی اینجا نیست. منم و سارا.. باور کن. اصلا" پاشو بیا دمه خونمون. احمد تو به من اعتماد نداری. واقعا" که. دیگه حالم از این رفتارات بهم خورده و.... یه جوری پسره رو متقاعدش کرد و در آخر هم از یارو طلب کار شد که من داشتم شاخ در میاوردم. انقدر جدی حرف میزد و انقدر با اعتماد بنفس که هر کس دیگه ای هم جای اون پسره بود باورش میشد که این جنده داره راست میگه.وقتی برگشت منو دید اصلا" به روی خودش نیورد و حتی یه کلمه هم راجع به این موضوع توضیح نداد. انگار نه انگار من اونجا بودم و تمامه صحبتاشو شنیدم.عید شده بود و من با هم خدمتیام قرار گذاشتیم بریم شمال پیش دوست یکی از بچه ها که اونجا دانشجو بود و جا داشت دو تا ماشین شدیم و راه افتادیم به سمت شمال .چند روز بود صنم یه کم سرد شده بود. زیاد اهمیتی ندادم. چند بار هم ازش علتش رو جویا شدم ولی جوابی نگرفتم.2 روز از موندنمون اونجا میگذشت. همه چی عالی بود. ما هم خوش و بی غم از هفت دولت. روز دوم ساعت حول و حوش 3 بعدظهر بود که موبایلم زنگ خورد. شماره ناشناس بودو برداشتم دیدم سترن دوست صنمه. بعد از حال و احوال پرسی بهم گفت میدونی صنم داره ازدواج میکنه!!!! انگار با پتک کوبیدن تو ملاج من. رفتم رو تراس و نشستم رو صندلی تا بتونم بهتر تمرکز کنم و حرفاشو هضم کنم. گفتم با کی؟ گفت نمیشناسیش . از دوستای خوانواده گیشونه.گفتم از کی؟ گفت چند روز میشه پسره اومده خواستگاریش. صنم هم بدش نیومده!!! خونواده صنم هم قبولش کردن. تو یه لطفی کن دیگه با صنم تماس نگیر.!! نمیدونم . واقعا" اسم این حالتو چی بذارم.؟ عاشقش بودم؟ دوسش داشتم؟ واسه سکس می خواستمش؟ شما که داستانه منو میخونین بهم بگین. سرتونو درد نیارم کلا" حالم ریخت بهم. اعصابم خورد خورد شد. کلافه بودم. دلم میخواست فریاد بزنم و ازاین شانس بدم از زمین و زمون گلایه کنم.4 شب اونجا بودیم یک روز نصفیش خوب بود بقیه روزاش عین آمار مست بودم بهش .نگ میزدم جواب نمی داد بد پشت سرش نسترن زنگ میزد یه مشت کس شعر تحویلم میداد. روز سوم بهش زنگ زدم. یادمه غروب بود جواب نداد. نسترن زنگ زد گفت الان با پسره بیرونه. چرا ولش نمیکنی بره پی زندگیش . منم حرصمو سر اون خالی کردم داد زدم اصلا" بتو چه جنده خانوم. تا خودش بهم نگه من ولش نمیکنم. با هر مشقتی بود اون چند روز هم بسر رسید و اومدم تهران. باید یه کاری میکردم. هنوز اونقدر باهاش نبودم که بخوام ازش سیر شم یا دلمو بزنه. باید یه کاری میکردم . نمیشد دست رو دست بزارم تا بپره. افکارم انقدر آشفته بود که نمیتونستم تمرکز کنم. باید صبر میکردم که مهدی و سارا رو ببینم. فقط سارا میتونست کمکم کنه. مهدی لعنتی حالا چه وقته مسافرت رفتنه. مجبور شدم تا بعد از 13 به در صبر کنم. هر روزی که میگذشت مطمئن بودم یارو میخشو محکم تر میکنه. بلاخره مهدی اومد و یه نشست اضطراری 3 نفره گذاشتیم. جالبه که سارا هم از این ماجرا اظهار بی اطلاعی میکرد... همین منو بیشتر به ماجرا مشکوک میکرد..قرار این شد که سارا رو بفرستیم خونشون جاسوسی .!اون روزی که رفت من دل تو دلم نبود.ذاتا" آدم تو داری هستم. تو ابراز احساساتمم اینو نشون میدم. ولی اون روز نمی تونستم جلوی عصبی بودنم رو بگیرم. 10 بار مهدی بهم گفت آروم باش .بذار بیاد بیرون ببینیم چه خبره.وقتی سارا اومد بیرون بما زنگ زد و رفتیم دنبالش و ماجرا رو اینجور واسه ما تعریف کرد: بابا خواستگار کدومه؟ شب چهار شنبه سوری با خونواده خواهرش میرن مهمونی. اونجا با یه پسره آشنا میشه .اینجور که سارا میگفت طرف از این هنری نما های جا کشه که با یه گیتار راه میافتن تو مهمونی ها و مخ دخترا رو میزنن. خلاصه سریع مخ این جنده رو میزنه و شماره بازی و بقیشم که معلومه دیگه. دونه دونه کلمه هایی که از دهنش خارج میشد و میشنیدم انگار یکی با لیوان هی آب یخ میریخت رو سرم. واقعا" حالم بد شده بود. چقدر الکی به بازی گرفته شدم. حس آدمای بازنده رو داشتم. من احمق به این دلمو خوش کرده بودم که داره شوهر میکنه و به خودم این دلداری رو میدادم که خدا رو شکر حداقل خوشبخت شد. نگو پتیاره یه صفر زن دیگه پیدا کرده بوده. خیلی خیلی حالم بد بود و اینو به وضوح میشد از چهره ام حدس زد. سر راه از مهدی خواستم منو نزدیک خونه پیاده کنه ولی گوش نداد و منو با خودشون بردن خونه مهدی اینا. هوا کم کم داشت تاریک میشد. مهدی بهم گفت بیا بشینیم یه لبی تر کنیم کس خار همه اینا (البته یه جوری که سارا نشنوه) لبخنده تلخی تحویلش دادم و با بی میلی نشستیم سر میز . اصلا" حوتسم به بچه ها نبود. فقط پیکم بود که تند تند پر میشد و خالی میشد. یهو به خودم اومدم دیدم ساعت 10 شده و من هم مست مست ام. نمی خواستم مزاحمه خلوت اونا بشم واسه همین رفتم تو پذیرایی و ذل زدم به تی وی. یه کم گذشت دیدم انگار دارم تو اون خونه خفه میشم. نمی تونستم فضای بسته رو تحمل کنم. از بچه ها خداحافظی کردم و از خونه زدم بیرون. بی هدف تو خیابونا پرسه میزدم. سرمو بلند کردم دیدم جلوی یه تاکسی سرویسم .یهو به سرم زد برم جلو خونه صنم اینا. به رزوشن گفتم یه ماشین میخوام . اونم یه نفر رو صدا کرد . نشستم تو ماشین و حرکت کردیم به سمته خونه صنم.پول آژانس رو دادم و از ماشین پیاده شدم. موبایلمو از جیبم در آوردم و زنگ زدم بهش. با شنیدن صداش احساس گرما کردم. یه کمی آروم شدم بهش گفتم جلوی خونتونم . با تعجب باهام صحبت میکرد. گفت قبل از اینکه زنگ بزنی داشتم با سارا صحبت میکردم. بهم گفت خیلی پکر بودی. بعد گفت : بیا تو . با تعجب ازش پرسیدم : مگه کسی خونتون نیست. در جواب گفت :نه. از شنیدن این خبر خیلی خوشحال شدم. سریع رفتم تو. یه شلوارک جین کوتاه تا زیر کونش پوشیده بود با یه تاپه یاسی رنگ.رفتم تو اتاقش و نشستم رو تختش اونم رفت بساط پذیرایی رو بچینه. یه کم رسمی رفتار میکرد انگار من غریبه ام.این کارش حس خوبی بهم نمیداد. از اومدنم پشیمون شدم. احساس حقارت بهم دست داد. صدام کرد برم تو پذیرایی بشینم ولی بهش گفتم بیا تو اتاق. اونم اومد اونجا میخواستم برای آخرین بار اتاقشو که توش یه عالمه خاطره داشتم رو ببینم. نشست کنارم و منم تزش ماجرا رو پرسیدم اونم در عین حرومزاده بازی همه چیز رو وارونه واسم توضیح داد. صنم گفت: آره از دوستای دامادمونه و من شب چهار شنبه سوری که رفته بودیم با خواهرم اینا مهمونی اونجا از من خوشش اومده و با دامادمون صحبت کرده و قرار خواستگاری رو گذاشت و چند روز بعدم اومد خونمون. در صورتی که سارا چیزای دیگه ای گفته بود. عجب لاشی بود . اعصابم از دو طرف خورد بود . یکی به بخت خودم لعنت میفرستادم که چرا الان باید این اتفاق واسم بیفته و دوست نداشتم ازش جدا شم. دوم اینکه این جنده داره منو به بدترین وجه ممکن بازی میده. چون میدونستم که مسئله ازدواج در کار نیست و فقط قرار بجای من کسه دیگه ای بکندش بنابراین همون لحظه تصمیم گرفتم هر جوری شده هر رقیبی دارم از راه بدر کنم. سرتونو درد نیارم. نشسته بود کنار من و هی داشت کس شعر واسه من تفت میداد و از اون حرفایی که دختر ها وقتی میخوان یه پسر رو دست بسر کنن تحویلشون میدن اونم داشت تحویل من میداد که: تو پسر خوبی هستی. واسه تو موقعیت زیاده. من بهترین لحظاته عمرمو با تو داشتم...... درجهء حساسیتم روی هشدار رفته بود .شده بودم عین آبگرمکنی که بیش از حد داغ شده و هر لحظه امکان منفجر شدنش هست. همینجور که داشت چرتو پرت تحویلم میداد یهو پقی زدم زیر گریه.!! واقعا"داشتم گریه میکردم. چه اشکی هم میریختم!.الان که یاد اون وقتا میافتم خیلی دلم واسه خودم میسوزه و یاد این جمله میافتم که میگه: آدم باید واسه وجودش. جسمش . روحش و قلبش ارزش قائل باشه ....................متاسفانه اکثر ما تا با تمامه وجوداین مسئله رو تجربه نکنیم این جمله رو درک نخواهیم کرد و پی به ارزش واقعی خودمون نمی بریم و با هر بی سروپایی دم خور میشیم فرقی نمیکنه مرد با شیم یا زن .از فاز فلسفه بیام بیرون یه لحظه جو گیر شدم . خلاصه از ته دل زدم زیر گریه. یادمه بد جور داشتم گریه میکردم.یه جورایی هم احساس خجالت میکردم از اینکه دارم جلوی یه دختر دارم اینجوری گریه میکنم. خیلی داغون بودم .غصه این چند روز ناراحتی اونشب و در اون مکان سر باز کرد جوری که جلو دارش نبودم. بهم نزدیک تر شد.بغلم کرد وشروع کرد به پاک کردن اشکام .آروم آروم شروع کرد به بوسیدن گونه هام. یه خورده که گذشت ازم خواست برم دست و صورتم رو بشورم . مثل بچه های حرف گوش کن رفتم و یه آبی به سر و روم زدم . یکم حالم جا اومد و بعد هم نشستیم با هم صحبت کردیم. احساس کردم داریم دوباره صمیمی میشیم و از این حس خیلی خوشحال بودم بعدشم منو با یه سکس جانانه سورپرایز کرد با این کارش فهمیدم که طرفم خیلی مرموز تر و پلید تر از این حرفاست چرا که هم منو داشت هم اون یارو رو. حالا با این سکس که من اونشب باهاش کردم جا پامو محکم کردم. فقط منتظر لحظه ای بودم که رقیب رو از میدون بدر کنم...