ارسالها: 129
#1
Posted: 3 Mar 2012 05:19
سلام
من درخواست اینجاد یه تاپیک دارم تا داستان سکس سه نفره خودم شوهرم و مهدی رو توش بنویسم که فکر می کنم طولانی شه
مرسی
سلام دوستان
راستش رو بخواید هیچ وقت فکر نمی کردم تو همچین بازی ای بیوفتم
می دونم برای بعضی ها باور چنین چیزی سخته
اما متاسفانه حقیقت داره
خوشحال می شم تا اخر بخونید
یه جاهایی هم بگید اگر جای من بودید چی کار می کردید می خوام بدونم کجا اشتباه کردم.
وقتی که من عاشق شدم
شیطان به نامم سجده کرد!
آدم زمینی تر شد و
عالم به آدم، سجده کرد!
ویرایش شده توسط: mmaryamm
ارسالها: 129
#2
Posted: 3 Mar 2012 06:23
من مریمم و این داستان مال پنج سال پیشه وقتی که بیست و یک سالم بود ، سه سال بود که با سعید ازدواج کرده بودم نمی شه گفت خیلی زندگی خوبی داشتیم خوب بالاخره خیلی زود ازدواج کرده بودیم اما حداقل تو سکس با هم مشکل نداشتیم ، مدت ها بود که سعید گیر داده بود یه سکس سه نفره داشتیم خودش اصلا به زن دیگه ای تمایل نداشت اما از این که ببینه من با یک مرد دیگه هستم خیلی لذت می برد، خیلی اصرار می کرد و من اصلا راضی نبودم به چنین کاری تن بدم ،باورم نمی شد اینقدر بی غیرت باشه ، اولا فکر می کردم فقط در حد حرفه و وقتی تو سکس چند بار با چند نفر از دوستاش تلفنی حرف زدم گفتم شاید اروم شه اما انگار نه انگار و همش دنبال این بود که با یکی قرار بذاره، اخر یه بار با هم رفتیم تو چت و دنبال یه نفر گشتیم خیلی ها استقبال کردن اما من فقط می خواستم ببینم سعید تا کجا پیش می ره و چقدر می خواد این موضوع رو کشش بده ، باورش برام سخت بود که بخواد تا تهش بره، با یک نفر اشنا شدیم به نام مهدی، حدود 32 سالش بود یعنی از سعید 5 سالی بزرگتر بود ، تا حالا تجربه ی سکس چند نفره رو نداشت اونشب هر کاری کردیم عکسش رو نفرستاد فقط از خودش گفت ، گفت 185 قدشه و حدود 85 کیلو ، سعید 175 قد داشت و 75 کیلو بود ، منم 168 قدم بود و 60کیلو بودم ، خیلی از سعید درشت تر بود ، اولش شوخی شوخی گرفتم قضیه رو اما شبش وقتی سعید شمارشو گرفت و تو سکس گوشی رو داد دستم و گفت این مهدیه هنگ کردم ، من خیلی سکسی بودم اما تاحالا پامو کج نذاشته بودم، دلو زدم به دریا و تصمیم گرفتم سعید رو امتحان کنم ، ببینم واقعا تحملش رو داره یا نه، مهدی پشت خط صدای خوبی داشت باهام حرف زد و ازم پرسید چی می خوام ، منم گفتم سعید می خواد که با هم سه نفری سکس داشته باشیم ، پرسید تو چی تو نمی خوای ، گفتم من ؟ نمی دونم تا حالا بهش فکر نکردم . سعید اونشب یه سکس درست حسابی با من انجام داد و بینش مدام از مهدی حرف می زد.
این اتفاق مال سه شنبه شب بود چند روزی سعید هی شوخی می کرد و می گفت که نظرت چیه بگم بیاد منم کم نمی اوردمو می گفتم بگو، پنج شنبه صبح زنگ زدو گفت تولد یکی از دوستامه حاضر باش ساعت پنج عصر میام دنبالت ، منم رفتم حمامو صفایی دادم می دونستم با ارایش و رقصیدن های تولد بیام خونه ول کن نیست، موهامو سشوار کشیدم و ارایش کردم شلوار لی پام کردم با یه نیم تنه ، یه کت لی هم برای روش گذاشتم تو ساک ، جلوی مردا خیلی لباس های ناجور نمی پوشیدم، دراز کشیدم که بیاد نور اتاق اذیتم می کرد واسه همین مثل همیشه یه روسری انداختم رو چشمام که ارایشمم خراب نشه، نمی شد چشم بند بذارم.
صدای کلید توی در اومد ، خودمو زدم به خواب بدم نمی یومد یه کم باهام ور بره تا بریم ، می دونستم میاد طرفم ، یه مقدار طول کشید ولی اومد، لبام روآرام بوسید و دستش رو روی سینه هام گذاشتم نشستنش روی تخت آنقدر تختو تکون داد که نتونستم فیلم بازی کنم وپریدم، روسری رو کنار زدم و گفتم چته ، باورم نمی شد سعید نبود که کنارم نشسته بود یه مرد درشت بود با موهای مشکی بالا زده و پوست برنزه، چشمای مشکی و ابروهای پهن ، سعید دم در اتاق خواب ایستاده بود و با خنده بهم نگاه می کرد ، پریدم عقبو پتو رو کشیدم روم ، باورم نمی شد ، سعید بهم نگاه کرد و گفت خب اینم مهدی ، مگه خودت نگفتی باهاش قرار بذار ، مهدی از خجالت سرخ شده بود و سرش رو پایین انداخته بود معلوم بود دفعه اولشه ، دوست داشتم سعیدو خفه کنم باور هم نمی تونستم بکنم همه ی حرفاش راست بوده و چنین قصدی داشته ، باورم نمی شد انقدر بی غیرت باشه ، بهش گفتم : سعید تو واقعا یه ذره غیرت نداری من زنتم ، من فکر می کردم در حد تلفنه کارات برداشتی اینو اوردی خونه؟...مهدی که شرایطو دید رو به سعید کرد و گفت اگه به من می گفتی مریم راضی نیست این کارو نمی کردم تو که گفتی خودشم خوشش میاد . بلند شد که بره ، سعید جلوشو گرفت و گفت راضیه داره ناز می کنه. دیگه اعصابم خورد شده بود ، واقعا برام عجیب بود ، این مرد غیرتش کجا رفته بود، سعید اومد طرفم وسرش رو به سمت لبم اورد که ببوستم ، سرم رو کنا کشیدم و گفتم:بی غیرت حق نداری به من دست بزنی برو گمشو. اما انگار نه انگار دفعه اولی بود که اینطوری با زور ازم لب می گرفت ، پتو رو کنار زد و خوابوندم، افتاد روم زورم بهش نمی رسید یه نگاه به مهدی انداختم ، داشت بهمون نگاه می کرد معلوم بود حالش بهتر از سعید نیست ، چشمام پر اشک شد مهدی خجالت کشید و سرش رو پایین انداخت ، دیدم سعید کوتاه بیا نیست ، خودم رو مثل یه جنازه زیرش رها کردم ، دستمو گذاشتم رو چشمام ، تنم رو می بوسید ، هوا داشت تاریک می شد و این خوب بود ، از مهدی خجالت می کشیدم ، سعید نیم تنه ام رو در اورد و به سینه هام دست می زد می بوسید ، تمام تنم رو می بوسید ، چشمامو بسته بودم ، یه لحظه احساس کردم یه دست سرد اومد روی سینه هام دست مهدی بود نگاهش کردم ، بغلم کرد و اروم طوری که سعید نفهمه در گوشم گفت : قول می دم اذیتت نکنم قول می دم مریم . یه کم دلم براش سوخت سعید اورده بودش توی یه بازی مسخره اونم مقصر نبود ، دستاش یخ کرده بود معلوم بود اونم حال خوشی نداره ، مثل من ، لجم از سعید در اومده بود ، نمی دونم چی شد که یهو تصمیم گرفتم بازی بخورم ، دستم رو دور کمر مهدی حلقه کردم ، خیلی درشت تر از سعید بود، معلوم بود ورزشکاره، سرمو گرفتم بالا و لباشو بوسیدم نیم خیز بود و تمام سنگینیشو روم ننداخته بود ، سعید شلوارمو از پام در اورد و شروع به بوسیدن پاهام کرد ، بالاخره مهدی لبام رو رها کرد و گردنمو بوسید و به سمت سینم رفت با یه دستش سینم رو نوازش می کرد و سینه دیگمو می مکید ، حدود یک ربع این کارو انجام داد سعید اومد بالای سرم و التشو گذاشت توی دهنم سرم رو برگردوندم ، حالم ازش به هم می خورد عصبانی شد و به زور خواست بکنه تو دهنم که مهدی گفت یواش ، بهم نگاه کرد یه جوری که یعنی این کارو بکن منم به ناچار انجام دادم ، مهدی تمام تنم رو می بوسید ، زورش از سعید بیشتر بود ولی مثل او تنم رو فشار نمی داد که دردم بگیره خیلی اروم و رمانتیک این کارو می کرد،حدود نیم ساعت تمام تنم رو بوسید و لیسید اروم شرتم رو در اوردو انگشتشو گذاشت روی چوچولم ، پامو جمع می کردم ، خجالت می کشیدم ازش ، اما اونم به زور کاری نمی کرد اروم کسم رو می بوسید ، تمام روش رو بوسید خیلی صبور بود ده دقیقه این طول کشید تا گذاشتم انگشتشو ببره تو و تمام کسم رو بلیسه ، خیلی قشنگ این کارو می کرد انقدر که کنترلمو از دست دادم و بلند شدم سرش رو بالا گرفتم بوسیدمش ، دکمه های پیراهنش رو باز کرد و در اوردم از تنش ، زیرپوششم د اوردم روی زانو هام ایستاده بودم سعید از پشت التش رو رو باسنم می مالید، مهدی رو بغل کردمو اروم در گوشش گفتم :خودت شلوارتو در بیار، دستشو برد به کمر بندش رفتم عقب یه نگاه بدی به سعید کردم کنارش زدمو دراز کشیدم سعید سرش رو لای پام برد و شروع به خوردن کسم کرد ، مهدی شلوارشو در اورد ، الت خیلی بزرگی داشت ، احساس کردم اونم خجالت می کشه چشمامو بستم ، باز شروع به بوسیدن تنم کرد انگار روش نمی شد التشو روی دهنم بذاره سرش رو بلند کردم خودم هم نشستم دستم رو روی التش گذاشتم وای خیلی بزرگ بود، شروع کردم به ساک زدن ، ایستاده بود و چشما شو بسته بود گه گداری نگاهم می کرد اما وقتی می دید معذبم روش رو بر می گردوند یه ربعی براش ساک زدم، سعید خواست آلتشو بکنه تو نگاهش کردم خیلی روش زیاد بود بی غیرت ؛ دستش رو رو شونم گذاشت و خوابوندم ، آلتشوکرد داخل تمام کسم خیس بود شاید سه بار ارضا شده بودم ، شروع کرد حرکت کردن مهدی فقط تنم و می لیسید خواستم التشو بخورم که گفت نه من می خوام بلیسمت ، سعید که نزدیک بود ارضا شه در اورد و به مهدی گفت بیا مهدی اومد طرفم که یهو داد زدم بدون کاندوم نه، سعید گفت چرا لوس می کنی خودتو ، با عصبانیت نگاهش کردم ، مهدی گفت :راست می گه سعید کار یه دفعه می شه دارید کاندوم؟ نگاش کردم و گفتم اره تو کشو اول او میزه دست راست ، رفت سراغ کشو و کاندوم رو برداشت سعید التشو گذاشت توی دهنم و مهدی کرد داخل وای چقدر بزرگ بود اما اذیتم نمی کرد خیلی با ارامی کرد تو و کم کم تکونش می داد از عرق روی پیشونیش و چشای سرخش معلوم بود اصلا تو حال خودش نیست دراز کشید رومو تنم رو می بوسید ، بعد از یه ربع التشو در اورد و گفت بر گرد عزیزم ، با ترس نگاش کردم و گفتم از پشت نه ، سعید هم با تعجب نگاهش می کرد ، اخه خود سعید هم تاحالا فقط چند بار این کارو کرده بود و اونم با یک عالمه التماس، مهدی بهم لبخند زدو گفت باشه عزیزم فقط می خوام برگردی ، از پشت نمی کنم ، با این که شک داشتم اما برگشتم ، دروغ نگفته بود باز کرد همون جای قبلی ، سعید با دستش ابشو اوردو ریخت رو کمرم ، مهدی هم بعد یه رب حرکت دادن نزدیک بود که ارضا شه اما هی وسطش ایست می کرد تا عقبش بندازه سعید چند دقیقه ای دراز کشید منتظر بود کار مهدی تموم شه ، بعد از نیم ساعت بالاخره مهدی ابش اومد و افتاد روم ، از پشت محکم بغلم کرده بود ، وقتی تموم شد سعید رفت سمت دستشویی ، بغض گلوم رو گرفته بود باورم نمی شد همچین کاری کردم ، سعید التشو در اورد و کنارم دراز کشید ، پیشونیمو بوسید و گفت : مریم واقعا لذیذی ، خیلی لذیذ... یه قطره اشک از گوشه چشمم افتاد ، چشماش شد پر اشک ، باز پیشونیم رو بوسید و گفت : آروم باش ، اتفاقیه که افتاده ، ولی دیگه نذار ، ادعا نمی کنم ادم خوبیم ولی شاید بار بعد گیر یه آدم عوضی بیفتی .
راست می گفت .
ادامه دارد ...
وقتی که من عاشق شدم
شیطان به نامم سجده کرد!
آدم زمینی تر شد و
عالم به آدم، سجده کرد!
ویرایش شده توسط: mmaryamm
ارسالها: 129
#3
Posted: 3 Mar 2012 08:05
اون روز وقت رفتن لبامو بوسید وگفت:از بابت همه چیز ممنون. رفت منم رفتم تو اتاقو درو رو خودم فقل کردم ، نمی خواستم سعید رو ببینم ، ساعت حدود ده بود که در اتاقو زد و گفت : مریم جان نمی خوای بیای شام بخوریم ، گشنت نیست؟ چند بار در زد ، باز گفت : درو باز کن می دونی که شبا بدون تو خوابم نمی بره ، پاشو شام بخور ، مریمم پاشو دیگه. جواب ندادم . ساعت حدود یازده بود که دیگه واقعا نیاز به سرویس بهداشتی داشتم ، درو اروم باز کردم ، رو کاناپه خوابش برده بود ، وقتی از دستشویی بر گشتم دیدم رفته رو تختو خودشو زده به خواب ، منم بالشتمو برداشتمو اومدم تو پذیرایی خوابیدم ،
بعد حدود یه هفته اوضاع یه کم بهتر شد ، یه بار هم با هم سکس داشتیم ، چند بار ازش پرسیدم چرا این کارو کرد ، می گفت از این کار لذت می بره و مدام می گفت خیلی دوستم داره ، اون شب گوشیش زنگ زد ، انگار یکی بهش می گفت که به من زنگ زدی و اون هی می گفت فردا بهت می زنگم ، حدس زدم مهدیه اخه خیلی هول شده بود ، شبش بحثو کشید وسطو گفت نمی خوای باز سکس سه نفره داشته باشیم ، باعصبانیت گفتم نه و پشتمو بهش کردم .
یه ماهی از این ماجرا گذشت ، دوباره یه مدت بود شروع کرده بود ، هی دعوامون می شد ، اخر دیدم حریفش نمی شم.دنبال یه ادم جدید بود گفتم چند تا شرط دارم ، گفت بگو هر چی باشه قبول ، گفتم : فقط با اون پسره مهدی نه کس دیگه ای ، دوم این که بهش بگو که حق نداره از پشت بکنه ، سومم این که فقط ماهی یک بار. گفت باشه قبول ولی چرا فقط با اون ، گفتم همین که گفتم . گفت باشه. شادی از چهرش می بارید ، منم بدم نمی یومد یه بار دیگه بار دیگه با مهدی باشم. به مهدی زنگ زد و برای اخر هفته باهاش برنامه ریخت اونم انگار بدش نمی اومد ، زود قبول کرد ، به سعید گفتم برای شام دعوتش کنه ،
اون شب دل تو دلم نبود ، این بار دیگه خودمم انگار خوشم اومده بود، باورم نمیشه سعید منو تو بازی به این کثیفی انداخته باشه ، مهدی که وارد شد سرم رو پایین انداختمو تعارف کردم بیاد تو ، باهام دست داد اما انگار روش نشد ببوستم ، رفتم تو اشپزخونه و چایی ریختم ، مراسم شام خیلی رسمی بود ، وقتی تو اشپزخونه بودم شنیدم که سعید بهش گفت مریم شرط گذاشته که از پشت اصلا رابطه نداشته باشیم ، مهدی هم خیلی اروم گفت ، اگرنمی گفتیم من این کارو نمی کردم اونشب فهمیدم خیلی می ترسه ، خیالت راحت . سعید گفت یه شرط دیگه هم داریم گوشامو تیز کردم اخه من شرط دیگه ای در رابطه با مهدی نذاشتم ، از بین حرفاش که خیلی اروم بود فهمیدم گفت: ...رابطه ای بین تو مریم .... تلفنی یا حضوری... اگر بفهمم وای به حالت...مریم زن منه...
یه چیزایی از حرفاش شنیدم ، توی شیشه بوفه می دیدم که مهدی سرش رو پایین انداخته و هی تکون می ده و یه چیزی می گه ، پیش خودم خندیدم ، حسنی به مکتب نمی رفت وقتی می رفت... این دیگه چه غیرتی بود.
اون شب خیلی خوب بود رومون به مهدی باز شده بود و مثل دفعه قبل با سعید هم قهر نبودم ، باز وقت رفتن پیشونیمو بوسید و این دفعه گفت مواظب خودت باش.
حدود هشت ماه بود که این موضوع ادامه داشت سعید بهانه گیری هاش کمتر شده بود منم دیگه انقدر عادت کرده بودم که خودم سراغ مهدی رو می گرفتم ، بار چهارم بود که وقتی سعید برای جواب دادن موبایلش تو بالکن رفت ازش پرسیدم با کس دیگه ای هست یا نه و بهم گفت تو دو ماه اولی که با ما بوده آره ولی الان نه و فقط با ماست، گفت لذتی که تو بهم می ده هیشکی بهم نمی ده .برام جالب بود و عجیب.
ادامه دارد...
وقتی که من عاشق شدم
شیطان به نامم سجده کرد!
آدم زمینی تر شد و
عالم به آدم، سجده کرد!
ارسالها: 129
#4
Posted: 3 Mar 2012 08:07
وقتی میومد لبامو می بوسید و گاهی یک ساعتی رو پاش می شستم ، بعضی وقتا سعید حسودیش می شد و می گقت اصلا زن خودمه مریم بیا اینجا ببینم. منم خیلی مراعات می کردم که سعید احساس ترس نکنه، مهدی خیلی ساکت شده بود گاهی بهم زل می زد بدون اینکه چیزی بگه . فکر می کنم حدود ده یا یازدهمین با ر بود سعید اونشب بدجوری حشری شده بود آخراش بود که گیر داد می خواد از پشت بکنه اولش گفتم نه اما بعد دلم نیومد ، گفتم باشه اما تا شروع کرد جیغم در اومد دیوونه شده بود خیلی بد می کرد ، گفتم درش بیار یه دیقه اما گوش نداد یهو احساس کردم کشیده شد بیرون یه نفس راحتی کشیدم نگاش کردم ، وای مهدی بازوشو گرفته بود و عقب کشیده بودش هر دو با عصبانیت به هم نگاه می کردن ، مهدی گفت خب یه دیقه صبر کن دردش میاد دیدم اوضاع داره خراب می شه زود نشستمو سعیدو بغل کردم با چشمام به مهدی فهموندم بیخیال شه ، اونم با ناراحتی سرشو بر گردوند ، به سعید گفتم :عزیزم دردم اومد یه کم اروم تر باشه ، لباشو بوس کردمو با خنده به مهدی گفتم زود سعیدو ببوس ، مهدی هم که به من نه نمی گفت بوسیدش و سعید باز شروع کرد دیگه سعی کردم سکوت کنم و هیچی نگم.درد داشت اما صدام در نمی یومد ، وقتی تموم شد سه تاییمون دراز کشیده بودیم که سعید بلند شد بره حمام معلوم بود هنوز یه کم دلگیره ، دستشو گرفتم و بهش گفتم یه لب بده بعد برو ، لب داد و به مهدی گفت اگه ندیدمت خدا حافظ و رفت ، منظورش این بود که تا من حمامم برو، وقتی رفت توی حمام رومو کردم به مهدی و گفتم : می دونم عصبانی شدی ولی خودتو کنترل کن ، مهدی تو چت شده یه مدته خیلی ساکتی خیلی تو خودتی ؟ بهم نگاه کردو چیزی نگفت پاشد پیشونیمو بوسید که بره بازوشو گرفتم و تو چشماش نگاه کردم چه سکوت بدی بود این بار لبامو بوسید و لباسشو پوشید و رفت .درباره اون شب جرات نکردم با سعید حرف بزنم اما معلوم بود بهش بر خورده شب بعدش بود که گوشیش زنگ زد فهمیدم مهدیه سعید خیلی سرد برخورد کرد اما معلوم بود که داره ازش عذر خواهی می کنه، آخرشم با شوخی و خنده خدا حافظی کردن ، برام جالب بود با این که سعید کوچیکتر بود ولی مهدی غرورشو شکست و عذر خواهی کرد . توی اون ماه یه بار سعید خواست غیر مستقیم بگه با کس دیگه ای باشیم که من گفتم اصلا تمومش کنیم ، سکوت کرد و هیچی نگفت . اخر ماه که شد دل تو دلم نبود عادت کرده بودم به مهدی اما هیچی نگفتم تا این که دیدم انگار سعید یادش رفته اون شبو به مهدی زنگ زد و برای آخر هفته باز قرار گذاشت ، اون شب مهدی اصلا تو حال خودش نبود ، احساس کردم یه چیزیش هست اما سعید مثل همیشه بود . سعید مثل همیشه بعد سکسمون رفت دستشویی شاید طاقت بوسه اخر مهدی رو نداشت، مهدی باز پیشونیم روبوسید ، دستشو گرفتم و گفتم : تو چته مهدی چرا انقدر داغونی چیزی شده ؟ تو چشمام نگاه کرد چشماش پر اشک شد دلم لرزید ، بعد چند لحظه سکوت گفت:حیف توکی دلش میاد زنی مثل تو رو با یکی دیگه تقسیم کنه. بلند شد و لباسشو پوشید از حرفش خیلی جا خوردم ، خشکم زده بود ، سعید اومدو وقتی مهدی روآماره دید گفت : می موندی یه چایی می خوردیم با هم . مهدی گفت : نه کار دارم باید برم مواظب این خانم خوشکله باش . دوتاییشون با خنده به من نگاه کردن منم یه لبخند تصنعی زدم ، هنوز برق اشکو تو چشمای مهدی می دیدم . سعید گفت :چشم مواظبشم خیالت راحت .
ادامه دارد...
وقتی که من عاشق شدم
شیطان به نامم سجده کرد!
آدم زمینی تر شد و
عالم به آدم، سجده کرد!
ارسالها: 129
#5
Posted: 3 Mar 2012 08:13
توی تمام اون یک ماه تو فکر بودم تو فکر حرفای اون شب مهدی ، چرا اون حرفارو زد ؟ باز دوباره شب سکس سه نفره فرا رسید ، مدام نگاهمو از مهدی می دزدیدم ، بعد شام وقتی مادر سعید زنگ زد و سعید توی اتاق خواب داشت باهاش حرف می زد یه لحظه سایه ی مهدی رو تو شیشه بوفه دیدم که دولا شده رو یه چیزی اما زود بلند شد به بهانه برداشتن قندون اومدم تو پذیرایی و دیدم فقط گوشی من رو میزه و قندون نفهمیدم داشت چیکار می کرد . اون شب خیلی خوش گذشت مهدی واقعا بهم حال داد ، تمام تنم رو یک ساعت می لیسید ، هیچی نگفت از حرفای اون شب . صبح که رفتم اداره ساعت حدود ده بود که گوشیم زنگ زد ، گوشی رو برداشتم ، از سلام گفتنش صداش رو شناختم ، خودش بود مهدی ، اما شماره منو از کجا داشت ، ازش پرسیدم : سلام شماره منو کی به تو داد؟ گفت: خودم دیشب با گوشیت میس انداختم ، تو این یه ماه خیلی دلم برات تنگ می شه گفتم حالتو بپرسم . رفتم تو فکر بعد چند ثانیه گفتم : می دونی که سعید خوشش نمی یاد با هم بحرفیم . گفت: تو هم خوشت نمی یومد سکس سه نفره داشته باشید اما مجبورت کرد حالا هم من فقط می خواستم حالتو بپرسم همین . این جملرو با بغض گفت دلم براش سوخت گفتم : باشه ولی زیاد زنگ نزن خب ؟ گفت باشه کمی حال و احوال کردو خدا حافظی کرد ، اول هفته ای یک بار زنگ می زد بعد کم کم شد دو سه روز یه بار بهش تذکر می دادم فایده نداشت.
دو ماهی از رابطه تلفنیمون میگذشت حالا دیگه هر روز زنگ می زد ، اما فقط حرفای روز مره می زدیم نه چیز دیگه ای از خودش می گفت ، یه بار ازدواج کرده بود ، زنش طلاق گرفته بود رفته بود اروپا و با دوست پسر قبلیش ازدواج کرده بود ، من زیاد از مشکلاتم با سعید براش نمی گفتم . یه هفته به سر ماهمون مونده بود که یه دعوای درس حسابی با سعید کردم ، سر بی ادبیش تو جمع و مسائل خانوادگی اونم نامردی نکردو یه کتک درست حسابی زدم ، مدت ها بود دست روم بلند نکرده بود ولی اینبار نمی دونم یهو چش شد البته به یه ساعت نمی کشید که به غلط کردن می افتادومی یومد منت کشی ، گریه می کردو ازم عذر خواهی می کرد اما کبودی های تن من به این راحتی ها از بین نمی رفت از یه طرفم خیلی از مهدی می ترسیدم ، به مهدی چیزی درباره دعوامون نگفتم اما اون روز هی گیر داده بود چرا صدات گرفته ، ازم نتونست حرفی بکشه ، سر ماهمون شده بود و کبودی های تنم به جای این که بهتر شه بد ترم شده بود ، سعید به مهدی زنگ نزده بود معلوم بود خودشم یه کم می ترسه ، مهدی از من پرسید سعید چرا زنگ نمی زنه منم گفتم سرش گرم کاره یادش رفته اما مهدی ول کن نبود ، سعی کردم قانعش کنم صبر کنه تا سعید زنگ بزنه اما نشد ، دو روز گذشته بود که خود مهدی زنگ زد ، سعید هر کاری کرد بپیچونش نشد و اخر مجبور شد باهاش قرار بذاره ، روز قرار صبح بهم زنگ زدو گفت میتونی تنت و یه جوری با کرم و این چیزا بپوشونی معلومم نباشه ، گفتم نه پوشونده نمی شه ، تو که پررویی بگو زدمش، گفت تو رو خدا شروع نکن حوصله نصیحت های مهدی رو ندارم ، یه کاریش بکن . گفتم نگران نباش لباس پوشیده می پوشم شبم می گم شمع نداریم تو تاریکی هم که نمی بینه بعدم انقدر حواسش به حال کردنه که نمی بینه ، سعید یه ذره اروم شد.
ادامه دارد...
وقتی که من عاشق شدم
شیطان به نامم سجده کرد!
آدم زمینی تر شد و
عالم به آدم، سجده کرد!
ارسالها: 129
#6
Posted: 3 Mar 2012 08:17
شب شدو مهدی اومد خودمم یه کم ترسیده بودم یه بلیز بافت مشکی استین بلند با یه شلوار لی مشکی تن کردم ، رون هام و بازو هام و حتی بالای سینم روی شانه ام کبود بود ، مهدی چیزی بابت لباسم نگفت شام رو خوردیم ، رفتیم که شروع کنیم تمام چراغای خونرو خاموش کردم گفت مریم شمع روشن نمی کنی ، گفتم نداریم حالا یه بار بی شمع چی می شه مگه . چیزی نگفت ، وارد اتاق خواب که شدیم نور چراغای کوچه اتاقو تاحدودی روشن کرده بود می دونستم سعیدم قدر من ترسیده اما چیزی نگفتم ، شروع کردیم چهل دقیقه ای گذشته بود و خیال هر دومون راحت شده بود ، سعید داخل کرده بود و تو حال بود مهدی هم طبق عادت داشت تمام تنم رو می لیسید ، پاهام رو می لیسیدو سعید پشتش به مهدی بود ، پاهام بالابود داشت بغل رونم رو می لیسید همون جا که کبود بود یه کم دردم اومد ، دیدم یهو کارشو متوقف کرد ترسیدم ، یهو با صدایی بلند گفت : مریم پات چی شده ؟ تمام تنم می لرزید سعید متوجه نشد ، سرم رو کج کردم که ببینمش و گفتم هیچی عزیزم تصادف کردم ، یهو بدون این که چیزی بگه رفت و چراغو روشن کرد ، سعید یهو به خودش اومدو گفت : مهدی چی کار می کنی ، مهدی که عصبانیت از چهرش می ریخت تمام تن منو بر انداز کرد هیچ جوری نمی تونستم کبودی هارو بپوشونم سعید دستپاچه بلند شدو پتو رو انداخت روم به مهدی نگاه کردمو گفتم عزیزم چرا اینطوری می کنی می گم تصادف کردم به موتوری هفته پیش بهم زده ، سعید هم گفت اره تصادف کرده ، مهدی با عصبانیت به سعید نگاه کرد اومد طرفمو پتو رو کنار زد شونمو گرفتو کشیدم جلو می خواست پشت کتفمو ببینه یادم نبود اونجا کبودی ای باشه ، اما ظاهرا متوجه نشده بودم مهدی داد زد این جای کمر بنده سعید ، سعید که رنگش پریده بود یه نگاه به من کرد اما چیزی نگفت برگشتمو صورت مهدی رو با دو تا دستام گرفتم ، نیم خیز شدمو لباشو بوسیدم و گفتم : تو رو خدا امشبو خراب نکن ، به خدا چیزی نیست ، چند ثانیه ای زل زد بهمو گفت: تمام تنت کبوده چیزی نیست؟ دوباره با صدای لرزان گفتم تو رو خدا ، سرشو کشیدو روبروی سعید ایستاد ، یه سیلی محکم زد توگوشش ، سعید هلش داد و گفت زنمه اصلا به تو چه باورم نمی شد باهم درگیر شدن مهدی دو تای سعید بود و سعید داشت کتک می خورد ، مهدی داد می زد زنت باشه حق نداری بزنیش که بلند شدم و رفتم که جداشون کنم ، هی می گفتم تو رو خدا بسه ، دو بار دست مهدی خورد به من که مجبور شد خودشو عقب بکشه من افتاده بودم رو سعید ، مهدی بدون این که چیزی بگه لباساشو پوشید سعید از شدت درد فقط ناله می کرد ، مهدی دستمو کشیدو گفت :لباساتو بپوش بریم . با تعجب گفتم چی داری می گی. انگار یادش رفته بود منو سعید زنو شوهریم و اون یه مرد غریبه ، گفت : نمی ذارم با این عوضی زندگی کنی. سعید داد زدو نمی خیز شد اصلا تو چی کاره ای مرتیکه ... . سعیدو نشوندمو گفتم اروم باش. مهدی رو کشیدم تو پذیرایی صورتشو با دستام گرفتم و اروم گفتم : مهدی تو رو خدا بد تر از اینش نکن برو بعدا با هم حرف می زدیم ،محکم گرفتم تو بغلشو بی صدا اشک ریخت اشکاش روی کمرم می ریخت بعد از دو سه دقیقه ای بهش گفتم تو رو خدا برو و به زور من رفت.هیچ وقت سعید رو به داغونیه اون شب ندیده بودم ، رفتم سمت سعیدو شروع کردم به پاک کردن سرو صورتش بینیش خون اومده بود ، یهو منو کشید تو بغل خوشو شروع کرد به گریه کردن خیلی دلم براش سوخت ، باورم نمی شد این طور داره گریه می کنه لباشو بوسیدم و با این که خوردم حوصله نداشتم بهش گفتم اون رفت مهم نیست نمی خوای خودمون ادامه بدیم عزیزم ، سعید که انگار منتظر همین حرف بود بلند شد و منو برد روی تخت ، بعد رفت چراغو خاموش کرد و اومد طرفم ، اون شب شده بود مثل وحشیا اما هیچ حرفی نمی زد انگار داشت دق و دلی مهدی رو سر من خالی می کرد خیلی زود ارضا شدو رفت خوابید .
ادامه دارد...
وقتی که من عاشق شدم
شیطان به نامم سجده کرد!
آدم زمینی تر شد و
عالم به آدم، سجده کرد!
ارسالها: 129
#7
Posted: 3 Mar 2012 09:10
صبح با هم از خواب پاشدیم ، خودمو جلو اینه نگاه کردم موهای رنگ شده شرابی مجعدی داشتم تا سر شونم ، رنگ پوستم سفید بود و بینی نسبتا کوچیکی داشتم با ابروهای کمانی نازک و چشمهای با سایز متوسط اما خوش حالت ، از دوره نوجوانی همه بهم می گفتن چشات سگ داره چشمام یه کم خمار بود همیشه ، لبهام غنچه بود اما نه خیلی ریز گونه های متوسطی داشتم ، تو صورتم ایرادی نداشتم و ترکیب بندی زیبایی داشت ، خاص نبودم اما زیبا بودم ، یه ته آرایش کردم و یه شلوار جین آبی با یه مانتو جین همرنگش تا سر زانوم و نسبتا تنگ و شال آبی روشن سرم کردم ، کیفم هم لی بود و هارمونی خوبی با مانتوم داشت ، کتونی سفید با خطای آبی هم پام کردم ، خیلی ست لباس می پوشیدم و یه جورایی تو لباس پوشیدن وسواس داشتم ، سوئیچ ماشین رو برداشتم سعید همون موقع گفت خدا حافظ و از در رفت بیرون هنوز تو فکر بودیم هر دو مون از در آسانسور که اومدم تو پارکینگ گوشیم زنگ زد برداشتمشو گفتم بفرمایید ؟ صدای مهدی پشت خط بود که گفت : سلام سر کوچتونم با ماشین بیا کارت دارم ، نمی خواستم با اون شرایط ببینمش اما اصرار کرد ، سوار ماشین شدم هنوز دو دل بودم تا سر کوچه با دنده یک رفتم می خواستم هر چه دیر تر برسم ، هی اتفاقات دیشب رو مرور می کردم ، دیدمش سر کوچه توی زانتیای مشکیش نشسته بود همون لباس دیشب تنش بود ، 206 نقره ایم رو پشت ماشینش پارک کردمو پیاده شدم تمام تنم می لرزید ، در ماشینش روباز کردم و نشستم داخل ، کت شلوار مشکی با بلیز زرشکی سیر تنش بود ، برگشت بهم دست داد با چشمای ورم کردش بهم زل زد، بهش گفتم : من اداره دارم باید زود برم چی کارم داشتی؟ ماشینو روشن کرد، گفتم : من جایی نمی یام . گفت :زنگ بزن اداره بگو دو ساعتی دیر میای کارت دارم . گفتم : می گم نمی تونم بیام همین جا بگو . با جدیت گفت این جا نمی شه همین که گفتم زنگ بزن ادارت. دیدم حریفش نمی شم زنگ زدم اداره و گفتم دیر میام . بعد رو بهش کردمو گفتم : کجا می ری ؟ گفت یه جای خلوت می خوام باهات حرف بزنم . چیزی نگفتم . داشت می رفت سمت شهرک غرب می دونستم دفتر کارش اونجاس وارد کننده تجهیزات پزشکی بود ، جلوی در یه ساختمان ایستاد و در ماشین رو برام باز کرد ، یه کم ترسیده بودم اما بهش بی اعتماد نبودم با اسانسور رفتیم طبقه چهارم کلید انداخت و در یکی از واحدارو باز کرد روی در اسم شرکت نوشته شده بود رفتیم داخل کسی نبود ، یه دفتر حدودا 150 متری بود با چند تا اتاق منو برد تو اتاق مدیر عامل و من نشستم روی صندلی میهمان، کتش رو در اورد زد به چوب لباسی و نشست رو بروم یه کم تو چشمام نگاه کرد و گفت : مریم نمی خوای یه تصمیم درست برا زندگیت بگیری . گفتم یعنی چی .
مهدی: این مرد مرد زندگیه ، واقعا می خوای یه عمر باهاش بمونی؟
من : تو رو خدا شروع نکن من از زندگیم راضیم یه سری چیزا تو هر زندگی ای هست.خودمم می دونستم دارم دروغ می گم.
مهدی باز زل زد تو چشمام یه بعد از چند ثانیه سکوت گفت:بعد از اولین سکسمون وقتی فهمیدم به زور سعید این کارو کردی دیگه تصمیم گرفتم اگه سعید زنگ زد بگم نه اما اون روز وقتی باز زنگ زد دلم لرزید یه لحظه نمی تونستم شبی که باهم بودیم رو فراموش کنم ، بد جوری تو فکرت بود اول از یه لذت جسمانی بود اما کم کم به سعید حسودیم می شد ، به این که همه ی تو رو داره ، به این که با این همه بدیاش باز داری باهاش زندگی می گنی و اسمش از زبونت نمی افته ، کم کم این دلم بود که می کشوندم خونتون ، تو، کارات ، نجابتی که سعید ازت گرفته بود داشت دیوونم می کرد ، مریم من ...من واقعا ... احساس می کنم عاشقت شدم. این جملرو گفت و سرشو پایین انداخت دلم لرزید عشق چیزی که مدت ها دوست داشتم تجربش کنم اما یه طرفه بودیا ... هنوز نمی دونستم از جام بلند شدم و کیفمو برداشتمو رفتم سمت در دوید سمتمو کیفمو گرفت ، گفت : مریم از چی فرار می کنی ، از من ، به خدا همه زندگیم شدی تو شب ، روز ، وقت و نیمه وقت به فکرتم ، مریم تو رو خدا به حرفام گوش کن ، طاقت ندارم ببینم اون نامرد اذیتت می کنه ، مریم با تو ام . برگشتم و نگاش کردم چشماش سرخ سرخ بود معلوم بود دیشب خیلی گریه کرده ، اما با جدیت گفتم : اون نامرد شوهر منه و تو یه غریبه ، اینو یادت رفته . از حرفم جا خورد خودمم جا خوردم کیفمو کشیدمو درو باز کردمو رفتم بیرون.تو پارکینگ که رسیدم دیدم داره دنبالم میدوه اومد کنارمو با صدای بض آلودش گفت : اون ادم غریبه می تونه برسونتت پیش ماشینت بی معرفت . دلم براش واقعا سوخت چیزی نگفتم و ایستادم اخمام تو هم بود و سرم پایین.رفتو ماشین رو اورد ، آخه من خیلی اونجاهارو بلد نبودم اینبار نشستم عقب جا خورد اما چیزی نگفت ، با اون هیکلش تا سر کوچمون بی صدا اشک ریخت ، تو دلم غوغایی بود ، دوست داشتم سرشو بذارم رو سینمو بذارم اشک بریزه،اما نمی شد ، باید امیدشو نا امید می کردم ، تو راه صد بار به سعید تو دلم فوش دادم ، این بازی مسخره ای بود که اون شروع کرد. ماشینشو پشت ماشینم پارک کرد کیفم رو برداشتم که پیاده شم برگشت و دستمو گرفت تمام پهنای صورتش خیس اشک بود سرم رو برگردوندم و از پنجره زل زدم تو خیابون ، با صدایی لرزان گفت ، اون مرد غریبه خیلی دلتنگت می شه خیلی مریم، تو رو خدا تنهام نذار ، تو رو خدا . درو باز کردومو درستمو کشیدم پیاده شدم تا سوار ماشین شدم و رفتم سنگینی نگاهشو حس می کردم ، اون روز توی اداره چند بار نا خود اگاه اشکام سرازیر شد ، مدام به سعید فوش می دادم.
ادامه دارد...
وقتی که من عاشق شدم
شیطان به نامم سجده کرد!
آدم زمینی تر شد و
عالم به آدم، سجده کرد!
ارسالها: 129
#8
Posted: 4 Mar 2012 04:58
سه هفته ای از ماجرای اون شب می گذشت ، سعید کم کم فراموش کرده بود ، سکسمون طبیعی شده بود ، سعید خیلی مهربون تر از گذشته شده بود ، مهدی مدام به گوشیم زنگ می زد حداقل روزی دو بار اما جواب نمی دادم یه بار از تلفن بیرون زنگ زد و تا گفت سلام قطع کردم ، شماره هایی که نمی شناختم رو دیگه جواب نمی دادم.این که باز نمی یومد که ببینتم نشون می داد اونم داره با خودش می جنگه ، سر ماه که شد یه شب قبل سکس بعد از یه ساعت مزه مزه کردن حرفم به سعید گفتم خدارو شکر قضیه سه نفره دیگه تعطیله دیگه ؟، عصبانیت یهو به چهرش بر گشت و گفت : بله کلا دیگه کنسله ، اصلا نمی خوام دیگه با کسی شریک بشمت. اینو گفت و محکم بغلم کرد ، خیلی عصبی شده بود ، شروع کرد لب گرفتن ازم ، لبام داشت زخم می شد خیلی اینکارو محکم انجام می داد ، معلوم بود عصبیه، ای کاش نمی گفتم ، یه ربی لبهام رو مکید و بلندم کرد هم دکمه های لباسم رو باز می کرد هم می کشیدم سمت تخت بهش گفتم : سعید وایسا تلویزیونو خاموش کنم . گفت: برو رو تخت . خودش سریع هم تلوزیون رو خاموش کرد هم برقارو، شمع هارو روشن کرد و اومد طرفم لباس هام رو از تنم در می اورد سعی می کرد آروم این کارو کنه اما خب نمی تونست، مردا نمی دونن که این سرعتشون تو سکس چه آزاری می ده زنا رو ؛لباسامو که در اورد شروع کرد لباساشو در اوردن، افتاد روم،کوشهامو می مکید این کارو خیلی دوست داشتم،کردنم و بوسید و رفت سراغ سینه هام با دستاش ماساژ می داد و می خورددستشو نزدیک شکمم برد، سرش رو پایین برد پامو باز کرد و شروع به لیسیدن کسم کرد ، زبونشو روی چوچولم می چرخوند، تا شروع کرد یه بار ارضا شدم یه انگشتشو توی کسم کرد و یکی شو توی باسنم ، فهمیدم آقا نقشه کشیده ، روی چوچولم رو می لیسید و می مکیدش ، رنگ کسم سفیده و ماهی یه بار می رم اپیلاسیون ، چوچوله کوچیکی دارم، و کس نسبتا تپلی، دو بار دیگه ارضا شدم ، اومد بالا دستم و رو سینش گذاشتم و خوابوندمش ، خیلی حوصله نداشتم اما می دونستم از این کار خیلی لذت می بره، زبونمو روی تخماش چرخوندم و آروم اونارو کردم توی دهنم و مکیدمشون بعد زبونمو از زیر آلتش چرخوندمو اوردم تا نزدیک کلاهکش باز زبونمو اوردم پایین و تخماشو لیسیدمو باز بردم بالا دور کلاهکش زبونم رو می چرخوندم پنج دقیقه ای چرخوندم و کردم تو دهنم کامل جا نمی شد اما تا جایی که جا می شد این کارو می کردم با دستم هم آلتشو گرفته بودم و تکون می دادم ، می دونستم تو ساک زدن خیلی حرفه ایم سعید دادش داشت در می یومد از لذت ، یهو بلند شد منو خوابوند و با عجله کرد تو ، شروع کرد به جلو عقب کردن خیلی اروم این کارو می کرد که زود ارضا نشه ، ازم لب می گرفت ، خوابید رومو دستشو دورم حلقه کرد ، سرعتش بیشتر شده بود باز ارضا شدم و صدام بلند شد، گردنمو بوسید اروم شد کمی صبر کرد و باز شروع کرد پنج دقیقه ای اینطوری بودیم گفت بلند شو ، خوابید ، برعکس نشستم روشو زانوهاشو گرفتم تو بغلم و جلو عقب کردم این پوزیشن رو دوست داشت دستش رو باسنم بود و ماساژم می داد منم زانو هاشو می بوسیدم و سینه هامو رو پاش می مالیدم ، ده دقیقه ای اینطوری بودیم که گفت برگرد در همون حالت برگشتم و نشستم رو التش ، اونم نشست و همون طور که جلو عقب می کردیم بغلم کرد و شروع کرد لب گرفتن ، این حالت رو دوست داشتم ، گاهی با سینه هام ور می رفت و گاهی گردنم و می بوسید و گاهی محکم بغلم می کرد ، باز ارضا شدمو محکم تو بغلم فشارش دادم ، نفسم بند اومده بود ، هیچ لذتی مثل لذت سکس نیست ، اماگه گاهی یاد مهدی می افتادم و یاد کاراش ، یاد حرفاش ، سعید گفت عشقم پاشو، پا شدم ، دست به سوراخ باسنم زد اعتراض نکردم به پهلو خوابیدم ، وازلین زد پشتم و التشو گذاشت روش من پامو گرفته بودم بالا و اروم اروم سرشو کرد تو چند ثانیه مکس کرد درد داشت یاد اونشب افتادم ، کم کم شروع کرد حرکت دادن گفت:ناناز درد نداری ، گفتم نه ، اما صدام می لرزید، پنج دقیقه ای جلو عقب کرد که آبش اومد ، تمام آبش رو داخل باسنم خالی کرد محکم بغلم کرد و گردنم رو بوسید .
دو سه روزی گذشت صبح شنبه بود داشتم می رفتم اداره ، سعید رفته بود ، تا با ماشین از پارکینگ اومدم بیرون مهدی رودیدم که روبرم اونطرف کوچه ایستاده ، تمام تنم لرزید سعی کردم به روی خودم نیارم پیچیدمو با سرعت هرچه تمام روندم ، پشتم می یومد ول کن نبود ، نمی خواستم تا اداره برم که آدرس محل کارم و یاد بگیره دور خودم می چرخیدم ، آخر توی ترافیک اومد و ماشین و جلوی ماشینم نگه داشت و پیاده شد ، مردم بوق می زدن ، زد به شیشه ماشین شیشه رو پایین کشیدم و گفتم مهدی تو رو خدا آبرو ریزی نکن، یه لبخند تلخ زد و گفت : برو جلو تر پارک کن باشه . با صدایی لرزان گفتم : باشه الان برو مردم دارن بوق می زنن.رفت سوار ماشین شد منم رفتم جلوتر پشت ماشینش پارک کردم ، پیاده شد و با دست علامت داد بیا، پیاده شدم و رفتم سمتش جلوش ایستادم و گفتم: مهدی امروز جلسه دارم ساعت نه باشه برا بعد . گفت : منو نپیچون بشین بریم. دستشو گرفتمو گفتم : من تاحالا بهت دروغ گفتم ، می گم جلسه دارم باشه برا عصر . گفت : بشین بریم بحث نکن . این بار دوتا دستاشو گرفتم و با یه حالتی که می دونستم راضیش می کنه گفتم :قول می دم عصر همو ببینیم ، قول می دم. یه لبخند قشنگ زد ، وای چقدر لاغر شده بود تو این چند هفته، مثل پسر بچه ها گفت : جون من قول می دی . گفتم : آره ساعت سه بهم زنگ بزن عزیزم . دستاشو فشار دادم و گفتم خدا حافظ و رفتم سمت ماشین .
اون روز توی اداره جلسه و قرار دادو انقدر کار سرم ریخته بود که به کل فراموش کردم عصرو ، می خواستم گوشیمو خاموش کنم ، متوجه ساعت نبودم که گوشیم زنگ خورد ، حتی انقدر مشغول کار بودم که شماررو هم ندیدم و طبق معمول گفتم : جانم؟
مهدی:قربون اون جونت خانوم
جا خوردم مهدی بود گفتم : سلام
مهدی: سلام عزیزم سر کوچه شرکتتونم کی میای
من : ادرس شرکت مارو از کجا اوردی ؟
یه کم سکوت کرد باز گفتم :مهدی می گم ادرس شرکت مارو از کجا اوردی؟
مهدی: فکر می کنی اون یه ماه یه ماه ها که نمی دیدمت دلم برات تنگ می شد چیکار می کردم میومدم تا در شرکت دنبالت صبحا و نگات می کردم.
از یه طرف به سادگی خودم خندیدمو از یه طرف دلم براش سوخت
مهدی: مریم کی میای ؟
من که چاره ای نداشتم گفتم : نیم ساعتی کار دارم معطل میشی ایراد نداره؟
مهدی:نه عزیزم من یه عمر برا تو صبر می کنم چه برسه نیم ساعت.
سعی کردم عکس العملی به حرفش نشون ندم خداحافظی کردمو قطع کردم . ده دقیقه دیگه وقت داشتم یه نگاه تو ایینه جیبیم انداختم ، آرایش صبحم کامل پاک شده بود کیف لوازم آرایشمو در اوردم که تجدیدش کنم اما یه لحظه دلم لرزید ، یه حسی مثل خیانت تو دلم بود ، کیفو گذاشتم سر جاشو زیپ کیفم رو بستم و با همون حالت رفتم سمت سر کوچه ماشین بهتر بود جلو شرکت بمونه، ماشینش و دیدمو سوار شدم ، فقط یه سلام خشک تحویلش دادم ، اما مهدی همه ی نگاهش رو من بود ، ماشین رو روشن کرد و راه افتاد.
مهدی: خانمی نمی خوای اختماتو وا کنی؟ چیزی نگفتم متوجه شدم داره می ره سمت دفترش ، با صدایی توام با خشم گفتم : من دفترت نمی یاما.
مهدی:چرا عزیزم؟
من : همین که گفتم، برو کافی شاپی جایی .
مهدی: چشم خانوم هرچی تو بگی فقط اون اخماتو باز کن، ای بابا باز کن دیگه دلمون ترکید . دستشو اورد ویه کم قلقلکم داد می دونست قلقلکی ام ، جلوی خندم رو نتونستم بگیرم ، گفت :آهان حالا شد .
رسیدیم نزدیک یه کافی شاپ ماشینو پارک کرد و رفتیم تو، من یه جای دنج رو به دیوار نشستمو مهدی رو بروم.من یه اسپرسو بدون شکر خواستمو مهدی یه فرانسه با شیر و شکر، سفارشو که دادیم گفت: یه دقیقه برم بیرون زود میام ، بدون این که نگاهش کنم گفتم برو . تو این فاصله ای که رفت به سعید زنگ زدم : سلام عزیزم
سعید: سلام گلم چطوری
من : ممنون خوبم کجایی؟
سعید: سرکارم عزیزم تو کجایی .
من : با یکی از دوستام برا یه قرار داد داریم می ریم جایی."خودم از دروغی که گفتم داشتم شاخ در می اوردم تا حالا بهش دروغ نگفته بودم "
سعید: باشه من یه کم دیر میام شامتو بخور خداحافظ
من : مواظب خودت باش خدا حافظ
تا تلفنم تموم شد مهدی از پشت سرم با یه دسته گل بزرگ با رز های زرد اومد ، قبلا گفته بودم که خیلی رز زرد دوست دارم گاهی می یومد خونمون برام می خرید ، گلا رو گرفتم و خیلی سرد تشکرد کردم ، گفت: برات گرفته بودم تو دفتر بود می خواستم دم شرکتتون کسی با اون دسته گل نبینتم که گفتی بیا اینجا. چیزی نگفتم و سرمو به گلا گرم کردم دستامو گرفتو گفت:دلم برات یه ذره شده بود مریم . باز فقط یه نیم نگاهی بهش انداختم . یه ذره صداش رو اروم کرد و گفت هر جور که تو بخوای ولی منو از دیدنت محروم نکن، نبینمت دیوونه می شم. نگاهش کردم چشماش پر التماس بود مدام توی دلم به سعید فحش میدادم، باز سرمو پایین انداختم دستامو محکم تو دستاش گرفته بود ناخوداگاه دستاشو فشار دادم، قهوه هامونو اورد گارسون ، دستامون از هم جدا شد ، اسپرسو منوجلوم گذاشت، تا پسره رفت باز دستمو گرفت ، زل زده بود به چشمام ، تمام وقت قهوه خوردنمون به سکوت گذشت ، فقط دستم تو دستاش بود و گاهی دستامو فشار می داد و زل می زد تو چشام منم سرم رو پایین می نداختم . چقدر دوستش داشتم وای خدایا این چه بلایی بود سرم اومد ، بلند شدیم که بریم رفت حساب کرد و اومد بیرون درماشین رو برام باز کرد سوار شدمو سوار شد ، یکی از آهنگهای محسن یگانه رو گذاشت و حرکت کرد ، تمام مدت دستش رو دستام بود و حتی به زور دنده عوض می کرد و صدامون در نمی یومد ، بغض گلوی هر دومون رو گرفته بود ، نزدیک شرکت که شدیم دستمو بوسید و سر کوچه پارک کرد و باز زل زد تو چشمام، برگشت و از عقب ماشین یه ساک نسبتا بزرگ در اورد و گذاشت روی پامو گفت: اینارو از شروع اشناییمون برات خریدم اما هیچ وقت جرات نکردم بهت بدم از ترس سعید ، ناقابله، یه نگاهی توی ساک انداختم و گفتم : لازم نبود این کارو کنی الانم نمی تونم ببرمشون به سعید بگم کی داده بالاخره می بینه .
مهدی: ببر اداره و دونه دونه ببر بگو خودت خریدی ، من برا تو خریدمشون تو رو خدا دستمو رد نکن.
باز ازش تشکر کردم و در ماشین و باز کردم ، دستمو کشید و تو چشمام نگاه کردو گفت : مریمم خیلی خاطرتو می خوام خیلی...
یه خنده تلخ کردمو پیاده شدم . رفتم تو شرکت ساعت حدود 5 بود ، نشستم پشت میزم رو در ساک رو باز کردم 13 تا جعبه کادو بود از ساییده شدن کاغذ کادوهاش معلوم بود بعضیاش مال خیلی وقت پیشه ، اولیش رو باز کردم یه جعبه کوچیک بود ، یه انگشتر تک الماس طلا بود جا خوردم فکرنمی کردم برام طلا خریده باشه ، سه تاش لباس خواب بود بعدیاش یه جفت گوشواره ست همون انگشتر و یه جعبه دیگه هم پلاک و زنجیرش ، یه ساعت خوشگل گوچی اصل ، سه تا تاپ مارک ، و یه ست سیگار طلایی زنانه ، یه روسری قرمز خیلی خوشگل. دیرم شده بود روسری رو گذاشتم تو کیفم فقط و رفتم خونه.
ادامه دارد...
وقتی که من عاشق شدم
شیطان به نامم سجده کرد!
آدم زمینی تر شد و
عالم به آدم، سجده کرد!
ارسالها: 129
#9
Posted: 4 Mar 2012 11:03
تا اخر هفته فقط بهم تلفن می کرد و از کادو هاش حرف می زدیم و مدام بهم ابراز علاقه می کرد ، اما دیگه حرفی از سعید نمی زد می دونست ناراحت می شم .
پنج شنبه برا یه قرار داد رفتم سمت شهرک غرب ، کارت شرکتشو تو کیفم داشتم پرسون پرسون رفتم سمت شرکت کارتو خیلی وقت پیش تو خونمون بهم داده بود ، می دونستم شرکته ، نمی دونم شاید می خواستم سورپرایزش کنم شایدم یه کم می خواستم از کاراش سر در بیارم ، رفتم داخل ساختمان رفتم بالا و در شرکت رو زدم یه خانم حدودا 35 ساله در رو باز کرد و گفت بفرمایید ، هول شدم کارتو نگاه کردم فامیلی مهدی رو یادم رفته بود ، آهان گفتم : ببخشید با آقای مهدی سلحشور کار دارم ، خانمه که معلوم بود منشیه دعوتم کرد تو و گفت وقت جلسه داشتی خانم ... ببخشید اسم شریفتون ؟
من : مهدوی هستم ، نه بگید من اومدم خودشون میشناسن .
گوشی رو برداشتو شماره گرفت:سلام ، یه خانومی به نام مهدوی کارتون داره
گفتم : بگید مریم مهدوی
منشی: می گن مریم مهدوی
دیدم منشی حالت تعجب به صورت خودش گرفت و ناگهان در اتاق مدیر عامل باز شد . مهدی سمت من اومد و گفت : مریم جان اینجا چی کار می کنی. صداش تو ام با شادی و خنده بود ، هم من از بر خوردش جا خودم هم منشی داشت چشاش از کاسه در میومد . دستموگرفتو گفت بیا تو عزیزم .رو به منشی متعجبش کرد و گفت یه قهوه تلخ برا خانوم بگید بیارن. و منو برد تو اتاق ، تا درو بست منو جلو کشید و پیشونیم رو بوسید ، نگاش کردم و گفتم : چرا اینجوری کردی منشیت داشت سکته می کرد . گفت : ولش کن بشین خانوم من .
نشستم و اومد نشست رو بروم .
مهدی:اینجا چی کار می کنی مریمم ، می گفتی گاوی گوسفند ی چیزی ...
پریدم وسط حرفش:کارداشتم اینجا گفتم یه سر بهت بزنم .
مهدی: قدم رو چشمای من گذاشتی عزیزم.
منشیش در زدو با دو تا فنجون قهوه اومد تو ، یکی تلخ و یکی شیر قهوه. تشکر کردم ، منشیش گفت : اگه اجازه بدین من برم . مهدی هم از خدا خواسته گفت :به سلامت مشکلی نیست.
من که از رفتن منشی خوشحال نشدم اماخوب بنده خدا ساعت کاریش تموم شده بود. روی میز میهمان حدود 20 شاخه گل رز زرد خشک شده تو گلدان بود ، می دونستم همون رزهایی که گفته بود برام خریده ، صدای در اومد ، منشیش رفت ، مهدی اومد کنارم نشستو دستش رو پشت صندلی انداخت ، گاهی دستش به شونه هام می خورد ، من آروم آروم قهوم رو می خوردم و اونم مدام از وضعیت کارم و این چیزا می پرسید قهوم که تموم شد گفتم تو نمی خوری قهوتو ، فنجونشو برداشت و همشو سر کشید خندم گرفت گفتم :هولی پسر
خندید باز دستشو پشتم انداخت اما این بار رو شونه هام ، ایستادمو به سمت پنجره حرکت کردم ، گفت: کجا می ری .
چیزی نگفتم پشتم اومد دم پنجره ، برف می بارید و یه کم شیشه ها از تو بخار کرده بود ، دستشو دور کمرم حلقه کردو با سرش روسریم رو کنار زد و از پشت کردنم رو بوسید تمام تنش روبهم چسبونده بود ، وای من که کاری نکردم که تحریک شه اما تحریک شده بود . با دستاش برگردوندمو لبامو بوسید نمی تونستم مقاومت کنم وای چقدر دل تنگش بودم ، خودم هم همراهیش کردم توی بوسه ، دو دستامو رو سینش گذاشتمو یه کم هولش دادم عقب لباش که از لبم جدا شد گفتم خواهش می کنم مهدی . خودموازش جدا کردمو رفتم رو مبل نشستم و دوتا دستامو رو صورتم گذاشتم . گرماشوکنارم احساس کردم ، دستمو از جلو صورتم کشید و چانمو با دستش چرخوند سمت خودش، تو چشمام نگاه کرد و باز لباشو گذاشتت رو لبام وای تمام تنم سر شده بود ، اروم منو خوابوند رومبل و دستش رو برد رو رونام و زیر پالتوم روی شکمم دستشو گرفتمو با دست دیگم هلش دادم عقبو گفتم :مهدی تو رو خدا ، خواهش می کنم ، چشمام پر اشک بود ، چشمامو که دید انگار به خودش اومد و عقب رفت ، اشکام سرازیر شد، هول شده بود دستشو عقب کشید و گفت : باشه عشقم هر چی تو بگی تو رو خدا طاقت اشکاتو ندارم ، مریمم تو رو خدا. بغلم کردو منم بغلش کردم . گفت : گریه نکن ،عزیزم تا تو نخوای هیچ وقت کاری نمی کنم حتی اگر هیچ وقت نخوای عزیزم.
اون روز دیگه بهم دست نزد و با شوخی و خنده هی می خواست کاری کنه من بخندم ، یه ساعتی اونجا بودم و رفتم به کارم رسیدم .
ادامه دارد...
وقتی که من عاشق شدم
شیطان به نامم سجده کرد!
آدم زمینی تر شد و
عالم به آدم، سجده کرد!
ویرایش شده توسط: mmaryamm
ارسالها: 129
#10
Posted: 5 Mar 2012 05:55
سعید دیگه حرف از مهدی نمی زد ، احساس ترس کرده بود ، توی سکس تمام تلاششو می کرد که من لذت ببرم اما من دلم برای مهدی تنگ شده بود.سعید سعی می کرد خیلی بهم محبت کنه اما خودشم نمی دونست چه دردسری برا خودش درست کرده ، دو هفته ای بود کارم رو بهانه کرده بودم که مهدی رو نبینم ، اصرار می کرد اما هر روز یه بهانه می اوردم ، پنج شنبه بود که سعید زنگ زد بهمو گفت می خواد یه هفته بره ماموریت ، گفتم باشه ، از شانس من مادرم اینا هم مسافرت بودن و باید خانه می موندم ، سعید بهم اعتماد داشت ، دو روز بدون سعید سر کردم و به مهدی نگفتم رفته ماموریت ، شب سوم بود که بهش زنگ زدم دلم گرفته بود ، گیر داد مگه سعید خونه نیست که شب زنگ زدی ، منم از دهنم پرید نه ، خلاصه از زیر زبونم کشید که ماموریته و بدون تعارف من گفت شب میاد پیشم بهانه اوردم که شام ندارم و حوصله ندارم و اصلا می خوام برم بیرون اما ول کن نبود گفت من نیم ساعت دیگه اونجامو قطع کرد ، غذام اونقدر بود که به دوتامون برسه اما می ترسیدم از اینکه بخواد سکس داشته باشیم اما به هر حال یه حمام رفتمو یه ته ارایش کردم یه بلیز سفید استین سه ربع به یه شلوار لی سفید تنم کردم و موهام رو هم یه کم موس زدم که حالت مجعد به خودش بگیری ، صدای در اومد ، رفتم درو باز کردموسلام علیک کرد تا بهم دست داد منو محکم به آغوش کشید و گفت چطوری عشقم، تو چشماش نگاه کردم ، از نگاهم فهمید از این که تو بغلشم معذبم و رهام کرد، نشست روی مبل نگاش که می کردم سرش رو به تلوزیون گرم می کرد ، اما سنگینی نگاهشو رو تمام تنم حس می کردم .میز رو چیدمو شام خوردیم ، سر میز ، غذام که تمام شد لیوانم رو از طرفم برداشت ، داخلش دوغ ریخت ، بهش گفتم لیوان هستا ، گفت می خوام تو لیوان تو بخورم ، لیوانو چرخوندو دقیقا از همون جاییش که رژی بود خورد و چشماشو بست ، به روی خودم نیوردم ، با هم میز رو جمع کردیم و مثل همیشه تو شستن ظرفا کمکم کرد ،بعد نشست روی مبل نشستم پیشش دستش رو انداخت دور گردنم گفتم برم چایی بیارم ، از جا بلند شدم که دستم رو گرفتو گفت: من بیشتر از هر چیز تشنه ی تو ام مریمم. برگشتمو با استرس نگاش کردمو گفتم : نمی تونم خیانت کنم درکم کن ، دستمو کشیدمو خاستم برم تو اشپزخونه که یهو دیدم با تمام وجود از پشت بغلم کرده ، بد جوری تحریک شده بود ، شروع به بوسیدنم کرد، منم کمی از اون نداشتم اما سعی می کردم جلوی خودم رو بگیرم تا می یومدم حرف بزنم لبامو می بوسیدو جلومو می گرفت ، کم کم داشت می بردم تواتاق ، دستش رو به تمام تنم می زد بلیزمو بالا زده بود و کمرم رو لمس می کرد ، اروم روی تخت خوابوندم ، گفتم : مهدی تو رو خدا ، نمی تونم به سعید خیانت کنم ، خواهش می کنم ، اما گوشش شنوا نبود ، قدرت مقاومت نداشتم ، خودمم حالم بد بود ، لباسمو بالا زد و شروع به لیسیدن سینه هام کرد ، وای چه لذتی داشت ، یه لحظه یاد سعید افتادم ، اشکام سرازیر شد نمی تونستم سر مهدی رو تو دستام گرفتم و سمت صورتم اوردم تو چشماش خیره شدمو گفتم : منو ببین ، مهدی قدرت نه گفتم به تو رو ندارم ، شاید نتونم کنارت بزنم اما با این چشما می تونی کاری کنی؟ مهدی تو رو خدا تمومش کن. چشماش پر اشک شد ، می دونستم طاقت اشکامو نداره بلند شد از اتاق رفت بیرون ، لباسامو مرتب کردمو رفتم بیرون اتاق ، دیدم کتشو پوشیده ، گفتم : نرو اینجا باش ، اما سکس نه... با لبخند تلخی نگاهم کرد و گفت ، اینجا باشم ناراحتت می کنم ، اومد طرفم بغلم کرد و گفت : مریمم تو دنیا تشنه تر از من به تو نیست ، به خاستت احترام می ذارم ولی بدون دارم دیوونه می شم از هوس تنت دارم دیوونه می شم .پیشونیم رو بوسید و رفت.
ادامه دارد...
وقتی که من عاشق شدم
شیطان به نامم سجده کرد!
آدم زمینی تر شد و
عالم به آدم، سجده کرد!