ارسالها: 3650
#1
Posted: 5 Aug 2012 16:27
نویسنده ایرانی از وبلاگ امیر سکسی
آبی عشق 1
نستوه عاشق این بود که یکی رو کنارش داشته باشه وباهاش از عشق بگه و بعد از این که اونو به طرف خودش جلب کرد باهاش حال کنه و ولش کنه . اون خیلی خوش قیافه بود . با چشایی آبی به رنگ دریا و آسمون . با لبایی سرخ و غنچه ای . 17 سالش بود و سال سوم دبیرستانو تموم کرده بود . اون یه خواهر داشت که یه سال ازش کوچیک تر بود به اسم نازی . پدرش نوروز خان تاجر فرش بود و مادرش هم که اسمش بود لیلا یه مدتی رو کار مند بانک بود و دید که نیازی نداره خودشو علاف حقوق کارمندی کنه واین جوری از رسیدگی به بچه هاش عقب می مونه تر جیح داد استعفا بده . این گروه خونه شون تهرون بود اونا یه دوست خونوادگی داشتند تو شمال که در قائم شهر زندگی می کرد که اتفاقا اونم تاجر بود ولی نه تاجر فرش بلکه خرید و فروش برنج می کرد به اسم عماد و زنشم نسترن که دبیر دبیرستان بود . دو تا دخترم داشتند به اسم نسرین و نسیم . نسرین که چهار سال از نسیم بزرگتر بود ازدواج کرده تهرون زندگی می کرد و نسیم 15 ساله هم سال دوم دبیرستانشو تموم کرده بود . پدر و مادرا بین سی و پنج تا چهل سال داشته هنوز اون شور و حال جوونی رو داشتند .عماد خان ده کیلومتر به طرف غرب شهرشون در شش هفت کیلومتری بابل یه باغ چند هکتاری مرکبات وسایر میوه ها داشت وبا چند صد متر فاصله چند هکتار شالیزار هم داشت ویه خونه ویلایی شیک و بزرگ هم وسط این باغ درست کرده بود وسالی حداقل سه بار در این ویلا پذیرای مهمونای تهرونیش می شد . یکی اوایل وتا حدودی اواسط تابستون که زمان رسیدن میوه هایی مثل سیب و هلو بود و شالیزار ها با بستر و فرش سبز خود زیبایی خاصی به منظره شمال می بخشید یکی هم اوایل و اواسط پاییز فصل مرکبات بهشتی و یکی هم نوروز . هر وقت تهرونیها عیدومیومدن شمال عماد به شوخی می گفت ما دو تا نوروز داریم . دو سالی می شد که اونا با هم دوست بودند شمالیها کمتر می رفتن تهرون . یکی دوبار تابستونا اونم هر بار که می رفتن نوروز خان اونا رو از تهرون می برد به ویلاشون تو لواسون که بعضی از مناظرش بی شباهت به مازندران نبود . نستوه دختر باز ما هنوز به خودش اجازه نداده بود که بره تو نخ نسیم و شکارش کنه . نسیم دختر جذابی بود . یه دختر فانتزی . هم در کل و هم در جزئیات . صورتش گرد و کوچولو لباش غنچه ای و بینی قلمی . هر وقت هم که با هم می خواستن برن بگردن خونوادگی می گشتن و در این مدت هیچوقت نشده بود که این دختر دزد ما بتونه با نسیم خلوت کنه و نسیم هم هیچوقت جلو نستوه رو سری از سر نمی گرفت . تهرونیا عاشق و دیوونه زیباییهای شمال بودند و مازنیها هم از هوای خشک و ییلاقی و طبیعت بکر لواسان خوششون میومد . هرچی هم از رطوبت می نالیدند نوروز بهشون می گفت قدر اینجا رو بدونین که بهشت روی زمینه و بهترین جای بهشت هم هست اعتدال زیبایی , حفظ شده ویه تنظیم و هارمونی خاصی بین آفتاب و بارونش وجود داره که باعث میشه من از مازندران بیشتر خوشم بیاد تا گیلان . اینجا انگار نورش بیشتر و غمش کمتره ... نسیم هم دختری نبود که تا به حال دوست پسر گرفته باشه . خواهرش نسرین اون وقتایی که مجرد بود یه خورده شیطون بود ولی اون اصلا تو این فازا نبود . هر چند شور و حال جوونی و عشق طبیعت یه حسایی رو در او بیدار می کرد ولی این سبب نمی شد که اون به بیراهه بره . هیچوقت هم تا حالا که بیشتر از دو سال از دوستی اونا با خونواده نوروز خان می گذشت تو چهره نستوه خیره نشده بود . سال قبل در همین وقتا بود که نسرین و شوهرشم پیششون بودند . نسرین وقتی بهش گفت سعی کنه نستوه خوش تیپه رو جورش کنه لجش گرفته بود و بهش بر خورده بود . اون متانت و سنگینی یه دختر رو از همه اینا بالاتر می دونست . تمام دوستاش همه شون دوست پسر داشتند . حتی اونایی که خیلی هم خودشونو امامزاده می دونستن ولی اون می خواست درس بخونه و با قبولی در کنکور برتری خودشو نشون بده . نستوه عاشق رود خونه ای بود که از کنار باغ عماد خان می گذشت وسطای تابستون بود اون روز بی هوا گوشه ای نشسته بود و به رود خونه نگاه می کرد وتو فکر صنمی بود که بتونه باهاش حال کنه . یک آن نسیم و نازی رو دید که کنار رودخونه ان . نسیم روسری از سرش در آورد تا مرتبش کنه . شلوارشو تا زانو بالا زده بود . نستوه با این که با خیلی از دخترای خوشگل طرف شده بود ولی اون لحظه حس کرد که یک دژتسخیر نا پذیر روبروش قرار داره . نسیم یه چرخش صد و هشتاد درجه ای زد ورودرروی نستوه قرار گرفت . اونم این زیباییها رو دوست داشت . رود خونه رو , درختای هلو رو دوست داشت . برای اولین بار بود که نستوه رو به لرزه در آورده وعطش اونو زیاد کرده بود ..... نستوه با خودش حرف می زد .. از تو خجالتی ترشو هم رام کردم تو که سهلی .. خودشو مخفی کرد و سعی کرد به نسیم نگاه نکنه . ترسید بهش بر بخوره و نقشه هاش خراب شه . هیشکی نتونسته بود تا به حال در مقابل این چشم آبی مقاومت کنه . نستوه تصمیمشو گرفته بود باید با اون جور می شد و باهاش حال می کرد ولی یک مشکل اساسی داشت که اگه از دستش خسته می شد و دلشو می زد اون وقت چه جوری از شرش خلاص می شد .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#2
Posted: 5 Aug 2012 19:36
نویسنده ایرانی از وبلاگ امیر سکسی
آبی عشق 2
نستوه یه لحظه رفت سرشو کج کنه تا بهتر نسیمو ببینه ولی یهو پاش تو گل گیر کرد و زمین خورد و صدای افتادنش همان و بر گردانده شده سر نسیم همان . دختر خجالتی بدون این که اعتراضی کنه احترام مهمونشو نگه داشت و روسریشو گذاشت سرش شلوارشو تا مچ پاش پایین کشید . نازی یه سری تکون داد و یه اخمی به داداشش کرد که یعنی گند زدی .. نازی میون نسیم و نستوه قرار گرفت و سه تایی به قدم زدن پرداختند . نستوه می خواست سر صحبتو باز کنه ولی نمی دونست چه طوری . حس می کرد واسه اولین بار یه خورده داره احساس ضعف می کنه . شاید به این خاطر بود که هنوز نسیم به اون توجهی نشون نداده بود . -خیلی گرمه نازی جون -آره ولی بیشتر از اون که گرم باشه شرجیه ولی به خوشگلیش می ارزه . قابل تحمله . نستوه هم واسه این که سر صحبتو باز کنه و یه چیزی واسه گفتن داشته باشه گفت منم از زیباییهای طبیعت خیلی خوشم میاد . چقدر اینجا دنجه . آسمون آبی بالا سرمون .. صدای پرنده ها و شرشر آب رودخونه .. خیلی حال میده . نازی با آرنج زد به پهلوی نستوه و اونو متوجه کرد که حال دادن جمله خوبی نیست . اون به خوبی می دونست که نستوه می خواد نسیمو تور کنه . هر چند از این که برادرش هرروز بایکی نرد عشق ببازه راضی نبود ولی هر چه بود بازم داداشش بود و اونم می خواست که برادرش همیشه از اون راضی باشه . نسیم از این که پاهای نیمه لختش تو دید نستوه افتاده هنوز خجالت زده بود . بااین که مذهبی و خشک نبود ولی یه خورده مراعات می کرد . سختش بود تا حالا دوست پسر نداشته بود واین حس هم در او به وجود اومده بود که این چشم آبی نمی تونه از اونایی باشه که به یکی وفادار بمونه . نستوه یه اشاره ای به نازی زد و اونم از اونا فاصله گرفت . پسر دلو زد به دریا .. -نسیم خانم شما چرا این قدر ساکتین . مثل یه نسیم آرومین . نسیم داشت به این فکر می کرد که این پسره هر چند که با اونا آشناست ولی چرا اینجوری باهاش حرف می زنه اصلا چه لزومی داره صحبتشون به این مسائل کشیده بشه و به اون چه مربوطه که من مث یه نسیم ساکت و ملایمم . سرشو آورد یالا واسه اولین بار چشاش تو چشای نستوه خیره شد . قلبش لرزید . نمی تونست بفهمه چشای زیباش از چی دارن میگن . دختر باسواد و درس خونی بود و اطلاعات علمی و معلومات عمومی زیادی هم داشت و نویسندگیش هم بد نبود ولی اون لحظه حس کرد که هیچی از اینا رو نمی دونه . -خب آدم باید یه حرفی واسه گفتن داشته باشه . جمله بعدیشو با خنده ای مختصر بیان کرد تا احساس ضغف نکنه . شما پسرید و علاقمندیهای مخصوص خودتونو دارین من و نازی جون هم با هم خوب کنار میاییم . نستوه نمی دونست چه جوری ادامه بده . فقط دوست داشت صدای لطیف و ظریف نسیمو بشنوه ولذت ببره . به زمین و آسمون و درخت و آب و حتی به خورشید طلایی نگاه می کرد تا یه چیزی واسه گفتن پیدا کنه -راستی این رود خونه ها ماهی هم دارن -تا دلت بخواد ... -چه جالب من عاشق ماهیگیریم -اتفاقا بابا یه لانسر هم داره -منم مال خودمو آوردم . نسیم هم حس کرده بود که نیاز داره با یه جنس مخالف صحبت کنه . هیچوقت تا به این اندازه به یه پسر غریبه نزدیک نشده بود .. -خیلی دوست دارم با زیر و بم و ریزه کاریهای اینجا آشنا بشم . دوست دارم هرچی از طبیعت اینجا می دونین واسم بگین . نسیم حس کرد که باید یه خورده خجالتو کنار بذاره ولی به این که بخواد با این پسر دوست شه فکر نمی کرد . شاید از خونواده اش می ترسید . شایدم از اون و شاید از خودش . ولی یه حس غریبی داشت . دوست داشت نفوذ کلامش به اوج برسه و بتونه نستوه رو راضی نگه داشته باشه . -ببینم اگه جسارت نمیشه میخوام ازتون بپرسم یکی دوبار صبح خیلی زود این دور وبرا بودین کار خاصی داشتین ؟/؟.. نسیم تودلش گف این پسره عجب فضول چش چرونیه . ولی یه لحظه رفت به این فکر که خب بد کاری هم نکرده و خدا کنه اون موقع سر و وضع آشفته ای نداشته بوده باشه -میشه اگه جسارت نمیشه من اول از شما یه چیزی بپرسم -بفرمایید نسیم خانوم -شما اول صبح چی شد که دنبالم راه افتادین ؟/؟ فوری از این گفته اش پشیمون شد . نفهمید چرا این حرفو زده -من تصادفی از اتاقم شما رو دیدم و بر خلاف اونچه که شما فکر می کنین آدم هیزی نیستم . ببخشید! سرشو انداخت پایین و می خواست از نسیم دورشه که دختر صداش کرد ببخشید منظوری نداشتم راستش من از سکوت و آرامشی که در دل صبح وجود داره خوشم میاد . انگار همه چیز تازه تازه و صاف و روشنه . بکر و دست نخورده . هوای سالم , زندگی آرام . وقتی که ما چشامون بسته رود خونه ها بیدارن . در سکوت صبحه وقتی که آدما خوابن صدای اونا رو بهتر می تونی بشنوی -چه شاعرانه نسیم خانوم ! حرفای شما مث یه نسیم روح و تن آدمو نوازش میده ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#3
Posted: 5 Aug 2012 19:37
نویسنده ایرانی از وبلاگ امیر سکسی
آبی عشق 3
نستوه می خواست یه حرفی بزنه و نمیدونست چی بگه و با پشت دست و از پایین طوری که نسیم نفهمه به خواهرش اشاره می زد که خلوت اونا رو بهم نزنه -منم صدای شرشر آب و این محیطو دوست دارم . عاشق دلهای با صفایی هستم که این محیطو دوست دارن . نستوه خودشم نفهمید که واسه چی این حرفو زده .. نسیم هم داشت فکرمی کرد که نستوه از این حرفش چه منظوری داشته ؟/؟! گفته عاشق دلهای با صفا هستم . اگه منظورش به اوی تنها بوده ؟/؟ یعنی خجالت کشیده این جوری گفته ؟/؟ اگه بخواد به اون اظهار علاقه بکنه ؟/؟ چی می تونه بهش بگه ؟/؟ دچار یه تشویش خاصی شده بود . دلهره امونش نمی داد . اصلا نمی دونست چی بگه . نستوه به خوبی با این حرکات آشنایی داشت . خیلی از این طعمه ها رو شکار کرده بود طعمه هایی که از نسیم زیبا تر هم بودند ولی جذابیت و متانت خاصی در نسیم وجود داشت که اگه می تونست شکارش کنه اعتماد به نفس اونو زیاد می کرد . خیلی خوشش میومد از این که تونسته با احساساتش بازی کنه . به اون لذت می داد . از نظر اون عشق زیاد حال نمی داد و کمتر دختری تونسته بود حتی برای چند دقیقه قلبشو بلرزونه شاید نسیم تا حدودی استثنایی بود . درهمین لحظه سگ شکاری عماد خان به اونا نزدیک شد -خیلی خوشگله نه ؟/؟ بابام اونو از وقتی که بچه بود آورده اینجا و بزرگش کرده از وقتی که خودمو شناختم اونو اینجا دیدم -آره منم از سگا خیلی خوشم میاد اونا با وفان . مثل بیشتر آدمای این دوره زمونه نیستند که اهل خیانتن و وفا تو ذاتشون نیست . نسیم بازم نفهمید که نستوه چرا داره این حرفا رو می زنه بی مقدمه از یه چیزایی می گفت که جای تعجب داشت معمولا دو نفر که مدتی از صمیمیتشون میگذره این حرفا رو با هم رد و بدل می کنن ولی اون و نستوه که تا الان بر خوردی سنگین منشانه با هم داشتند .-ولی نستوه خان همه آدما این طور نیستند . آدمایی هستند که جواب خوبیها روبا خوبی میدن نباید این قدر بد بین بود . دردنیا همش رو یه پاشنه نمی گرده . -حرفای قشنگی می زنی . می دونم دلت و باطنت مثل ظاهرت و حرفاته . همین حرفا و کارای قشنگه که در چهره آدم یه زیبایی و جذبه خاصی به وجود میاره .. نسیم با خودش فکر می کرد که نستوه چطور به خودش این اجازه رو میده که این طور باهاش حرف بزنه ولی طوری محترمانه حرف می زد که نه تنها جرات اعتراض نداشت بلکه خیلی هم خوشش میومد . ته دلش احساس می کرد که دوست داره نوید به این حرفاش ادامه بده . انگار تشنه شنیدن این حرفا و تعریفاش بود . -اینجا خیلی ساکته نسیم و ساکت تر از سکوت اینجا این که تو هم خیلی ساکتی -چی بگم آقا نستوه . -می دونی چیه ما خیلی به خودمون سخت می گیریم . ازبس جامعه ما بد شده کاری کردن که دخترا از پسرا و بالعکس فاصله بگیرن در حالی که در جوامع غربی این معضل و مشکلات وجود نداره . یه آدم بالغ و عاقل می تونه مشکلات خودشو حل کنه . الان نگاه کن تو دانشگاههای ما و حتی محیط کاری و اجتماعی ما دختر و پسر ویا زن ما مرد با هم تفاهم دارند و با رعایت احترام هم و با همفکری بسیاری از مسائل اجتماعی رو حل کرده و برای پیشرفت جامعه شون تلاش می کنند . حالا یه سری از فناتیک ها میگن ببین یه پسری داره با خواهرفلانی حرف می زنه یا پدری دخترشو ببینه که داره با یه پسر غریبه صحبت می کنه بدون این که به طور منطقی با مسائل بر خورد کنه از کوره در میره . نظر شما در این مورد چیه ؟/؟ نسیم نمی دونست چی بگه -راستش من با این مسائل بر خوردی نداشتم و تا حالا هم احساس نیازی نکردم ... واقعا دیگه نمی دونست چی بگه عرق سردی رو پیشونیش نشسته بود . یه لحظه بی آن که خودشون بفهمن , دیدن نزدیک خونه ان. ظاهرا نازی هم اونا رو تعقیب می کرد چون نزدیک خونه که شدند به اون دو نفر پیوست . -دختر تا حالا کجا بودی ؟/؟-داشتم واسه خودم دور می زدم . اون شب نستوه و نسیم نتونستند خلوت دیگه ای با هم داشته باشن . ولی هرکدومشون موقع فکر با یه فکرایی از این پهلو به اون پهلو می غلتیدند . نستوه به این فکر می کرد که چطور می تونه قلق این دختره رو بگیره که بتونه اونو تو یه گوشه ای در میون این باغ و درختا گیر بندازه و یه حالی باهاش بکنه . چند جای دنج و بی خطررو کاندید کرده بود . جاهایی که می تونست برمحیط مسلط باشه . می دونست کار سختیه نفوذ بر قلب این دختر و سخت تر از اون عشقبازی کردن با نسیم . از اون طرف دختر نوجوان تا دم صبح هر کاری کرد خوابش نبرد . این طور صحبت کردن با یه پسر غریبه واسش تازگی داشت . حرفایی که می زد بی پروایی اون .. یعنی می تونه از نسیم خوشش اومده باشه یا این که هر کی رو گیر میاره با هاش این طور حرف می زنه . شاید خصلت این جور آدما این طور باشه . برای پایتخت نشینا این جور روابط و دوستی با دخترا خیلی عادیه .. من باید چیکار کنم . یعنی ازم خوشش اومده ..؟/؟ نه اون چند روز دیگه میره خونه شون . من که سالی چند روز بیشتر نمی بینمش . چه به دردم می خوره . یکی یکی حرفاشو به یاد می آورد و واسه هر حرف و کلمه یه تفسیری واسه خودش می کرد و هر تفسیری رو هم با اگر مگر هایی می پیچوند . چشای آبی نستوه رو به خاطر می آورد که چند بار با نگاهش تلاقی کرده .. اون چشا ازش چی می خواستند واقعا چی می خواستند ؟/؟ یعنی ممکنه فردا بازم بخواد ازین حرفا بزنه ؟/؟ یعنی میشه دوباره نستوه رو تنها گیر بیاره ؟/؟ دلش می خواست بازم اونو ببینه ولی می دونست برای بار دوم هم مثل اولین بار بازم خجالت می کشه .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#4
Posted: 6 Aug 2012 13:49
نویسنده ایرانی از وبلاگ امیر سکسی
آبی عشق 4
نسیم مثل یک طوفان هیجان زده بود . اولین باری بود که این حالت بهش دست داده بود .نه .. نه.. این نمی تونه اسمش دوست داشتن و عشق باشه . مسخره هست . آدم با دو تاجمله اونم حرفای الکی که به کسی دل نمی بنده . شایدم از بس من خودمو یه جا زندونی کردم و به دنبال این مسائل نبودم به نوعی واسم تازگی داره .. نسیم با این تفکرات می خواست خودشو قانع کنه .. صبح خیلی زود از خواب بیدار شد .. خودشو مرتب کرد . می خواست بهترین لباساشو بپوشه از خونواده اش خجالت می کشید . اگه اونو می دیدند تعجب می کردند که چرا با لباس مهمونی راه افتاده .. ترجیح داد ساده باشه . روسریشو هم مرتب کرد .. عادت نداشت از وسایل ساده آرایش هم استفاده کنه .با این حال جذابیت ومعصومیت خاصی داشت . هرلحظه که از بنای خونه فاصله می گرفت وبه باغ و طبیعت سبز نزدیک می شد قلبش بیشتر وتندترمی تپید .. یه خورده پشت سرشونگاه می کرد . دوست داشت نستوه بیاد دنبالش اونو با نگاش تعقیب کنه . خب بعدش چی ؟/؟ بعدشو نمی دونست چی میشه . نمی دونست باید چیکارکنه . یعنی حرفی واسه گفتن هست ؟/؟ اون طرف نستوه هم کشیک می کشید . خیلی سخت بود . هرچند پدرومادرش تو یه اتاق دیگه بودند ولی نازی زیر چشمی هواشو داشت .-داداش دست ازسر نسیم وردار توچرا این قدر حرص می زنی . یه موقع یه دسته گلی آب میدی که دوستی و رفاقت بابا و آقا عماد به هم میخوره . -بس کن نازی این قدر حرف نزن . اومد اومد داره میره طرف باغ . جون -آخ چه کیفی داره داداشی که یکی بذاره زیر گوشت -چی میگی نازی هرگز مادر نزاد دختری رو که بخواد بذاره زیر گوشم .. نازی تو هوای منو داری یا هوای دخترمردمو .. دوسه دقیقه ای بعد از نسیم اونم راه باغودرپیش گرفت . خیلی مراقب بود که همه خواب باشن . آفتاب نیمساعتی می شد که دمیده بود . بااین که تابستون بود ولی اول صبحی هوای دلپذیری حاکم بر طبیعت بود و هنوز هوای شرجی خودشو نشون نداده بود .. صدای پرندگان وشرشر آب رودخانه صدای سکوت را شکسته بود . نسیم روسریشو ازسرش برداشت . موهاشو افشون کرد . دوست داشت نستوه اونو جذاب تر ببینه . اونی که تا دیروز سختش بود بدون روسری در مقابل یک غریبه یا نامحرم ظاهر بشه در مورد اون استثنا قائل شده بود . البته قصد داشت اگه اونو دید دوباره یه فیلمی بیاد . ولی چرا این پسره پیداش نمی شد . خسته شده بود از بس دونه های سنگریزه رو انداخته بود تو آب رودخونه . از اون طرف نستوه که فاصله رو کم کرده بود و نسیم جذاب رو کنار رود خونه می دید نمی دونست که باید جلو بره یا نه . نسیم صدای خش خش و حرکت ملایم پسر رو احساس کرده بود . اون با این محیط آشنایی داشت . سرشو بر گردوند. یه فریاد آرومی کشید و گفت وای خدای من بازم شما منو ترسوندین -ببخشید نسیم جان نمی دونستم شما هم تشریف دارین . دختر زبونش بند اومده بود . چرا بهش گفته نسیم جان . اونم با یه لحن خاصی . دوست نداشت روسری سرش کنه و یا حتی در این مورد فکر کنه . نمی دونست چی باید بگه . بازم دوست داشت که نستوه یه بهانه ای واسه حرف زدن پیدا کنه . درجا صورتش سرخ شده بود .-این باغ زیبا و محوطه خیلی بزرگه -آره یه مقدار از اون طرف رودخونه هم مال باباست . تا چند وقت دیگه که شالی قد بکشه این قدر اینجا قشنگ میشه که فکر می کنی یه سفره سبزی تو اتاق طبیعت انداخته باشن .-درسته که همه اینا قشنگن ولی گاهی وقتا اگه آدم این زیباییها رو با چشایی قشنگ ببینه همه چیز زیبا تر میشه و شما هم دیدتون خوبه ... وای این پسره چی میگه داره به چشای من میگه که خیلی خوشگله ولی چشای آبی اون که به رنگ آسمونه فریبندگی و زیبایی بیشتری داره . نه جراتشو داشت و نه روشو که این حرفا رو به نستوه بگه .-می تونم نسیم صدات بزنم . یه خورده راحت تر ه و صمیمانه تر -هرجور راحت تری نستوه خان -ومیشه ازت خواهش کنم که باهام این قدر رسمی نباشی .. دختر بازم با خودش فکر می کرد که این پسره یه چند سالی رو جلوتر رفته و زیادی داره صمیمی میشه . ولی با همه این احوال از این که در کنارشه احساس آرامش همراه با نوعی هیجانو می کرد .-ببینم صاحب خونه بدش نمیاد که این اطرافو به مهمون نشون بده ؟/؟ -آقا نستوه شما خودتون صاحبخونه این .. ازجاهای کم عمق رود خونه رد شدند و خودشونو رسوندن اون ور آب . نسیم خیلی راحت از شیب تند تپه بالا می رفت . شالیزار نسبت به باغ چند متری بالاتر قرار داشت -این زمینا همه مال باباست . قیمتش خیلی بالاست ..-هر قیمتی داشته باشه به قیمت دختراش نمی رسه -یعنی ما دختراش فروشی هستیم؟/؟ -تعبیر بد نکن نسیم ! گفتم هر قیمتی داشته باشه و ارزش شما بی نهایته .. یه ارزش عشقیه .. به ارزش عشق عشق پدر نسبت به دختراش . اصلا عشق در هرمورد و زمینه ای که باشه ارزشش بی نهایته و با هیچ چیزی قابل سنجش نیست .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#5
Posted: 10 Aug 2012 18:52
نویسنده ایرانی از وبلاگ امیر سکسی
آبی عشق 5
حاشیه های شالیزار راهم درختان کوتاه قد انار پوشش داده بودند . البته انار هاش ترش بود و نارس . بوته های تمشک وحشی با تیغ هایی که داشت جذابیت خاصی به پیرامون این زمین بخشیده بود .حالا نسیم اونها رو زیبا تر از گذشته می دید .. -این تمشک ها ی وحشی همه شون تا یه ماه دیگه می رسن . اگه بدونی مرباشون چقدر خوشمزه میشه -چرا ! سر سفره صبحونه اینجا هرروز می بینمش و می دونم چقدر باحاله . -چطور نرسیده و ترش می خوریشون . ازشانس توچند تا رسیده اونجاست . دستشو دراز کرد تا اونا رو برای نستوه بچینه که هم دستش به تیغهای تمشک گیر کرد و هم پاهاش سرخورد که اگه نستوه نمی گرفتش نسیم از سرازیری به طرف رودخونه سرمی خورد اونم پس از دست وپا زدن درمیان بوته های تیغ . پسر اونو به سمت خودش کشید . یه احساس برق گرفتگی خاصی از تماس دستای نستوه با بدنش احساس می کرد . پسر کف دست خونین دخترو تو دستاش گرفت -ببینم خون میاد -این که چیزی نیست ماعادت داریم . نسیم هم خجالت می کشید و هم این که دوست داشت دستش بیشتر توی دست نستوه قرار داشته باشه یه قسمت از بدنش هم درتماس با بدن نستوه قرار گرفته بود که زود خودشو کنار کشید . -من اینجا رو بیشتر از ییلاق خودمون دوست دارم . اینجا طبیعت پرتره . بسته ترنیست ولی زیباییها بیشترن . همه چی داره . عشق در اینجا زیبایی و لطافت بیشتری داره . نسیم فقط به حرفاش گوش می داد . چیز خاصی واسه گفتن نداشت . فقط به این فکر می کرد که آیا می تونه متوجه حرفای نستوه بشه یا نه . اصلا واسه چی به خودش اجازه میده که از عشق صحبت کنه . با این حال این گستاخی اونو دوست داشت . دوست داشت بازم از دوست داشتن بگه .. نه نسیم فکر اونو از سرت بیرون کن . این خوش تیپها وفا ندارن . تازه چندروز دیگه بر می گرده تهرون . تو می مونی و ولایت خودت . کنار آب باریکه ای که آبو بین شالیزار تقسیم می کرد نشستند . هوا داشت گرمتر می شد . نستوه دیگه نمی دونست چی بگه تا صحبتاشون گرم بمونه . واسه این که از رود خونه رد شن نسیم یه وجب شلوارشو ازمچ بالا تر داده بود و همون برهنگی چشای پسر هوسبازو خیره کرده بود . نستوه سرشو انداخته بود پایین و به همون محدوده کم پاهای لخت و سفید و برق انداخته نسیم خیره شده بود -برگردیم آقا نستوه . دیرشده . می ترسم نگرانمون شن و بیان دنبالمون . -دستت که مشکلی نداره . کف دست دختره رو گرفت و مثلا کنترل کرد -همش تقصیر منه .. ازسرازیری اومدن پایین -نسیم ! فردا صبح هم میای دور بزنیم ؟/؟ -نمی دونم باید ببینم چی میشه . آخه من تا حالا عادت نداشتم با یه پسر هر چند مثل شما مودب و خوش بر خورد قدم بزنم و بابا مامانمم با این که فرهنگشون بالاست ولی تعجب می کنن . روسریشو گذاشت سرش . -پس نسیم جان شما برو من چند دقیقه دیگه میام . فقط یادت باشه فردا صبح منتظرتم . نسیم به مانند یک تند باد از نستوه فاصله گرفت تا پسر سرخی صورت اونو نبینه . نستوه فهمیده بود که اثرشو رو این دختره گذاشته و تونسته با قلبش بازی کنه . گوشه کنارای شالیزار جون می داد برای عشقبازی . اگرم کسی می خواست بیاد بالا اونا کاملا به فضای پایین روبرو مسلط بودند و خیلی زود می تونستند خودشونو جمع وجور کنند . اون روز نسیم یه حال و هوای دیگه ای داشت . درونش یه دنیایی از آشوب بود آشوب تر از دیروز . مامانش متوجه این حالتش شده بود فکر می کرد اون مریضه . واسه اینکه صبح برسه ثانیه شماری می کرد . هرچند در این فاصله بارها و بار ها نستوه رو دیده بود ولی دلش می خواست باهاش خلوت کنه و ببینه حرفای جدید و بی پر وایی های جدید چی داره . حرفایی که اون هیچوقت جراتشو نمی کرد که بر زبون بیاره . مدام دوست داشت که خودشو به نازی بچسبونه که شاید نستوه هم به این بهونه بیاد کنارشون و چند بار هم نازی اونا رو با هم تنها گذاشت ولی اون آرامش صبح رو نداشتند . نستوه بازم به این نکته اشاره کرد که صبح واسش چشم انتظاری می کشه .. بازم یه جمله ای برزبون آورد که یه جور دیگه ای اونو به آتیش کشیده بود . معمولا کسی که کسی رو دوست داره واسش چشم انتظاره . واسه دیدنش لحظه شماری می کنه . یعنی اون منو دوست داره ؟/؟ از رو عادت نیست که با یه دختر حرف می زنه ؟/؟ بعد با خودش کلنجار می رفت و می گفت دختره دیوونه تو خودت نمی تونی حال و روز خودتو تشخیص بدی چه طور می خوای بفهمی که یکی دیگه چی می کشه .. واسه یکی از دوستاش که هم کلاسش بود و دیوونه وار عاشق یه پسر بود زنگ زد -الو ریحانه .. نذاشت که دختره زیاد احوالپرسی کنه .. -ببین من ازت یه سوال دارم شایدم چند تا سوال فقط حرفمو قطع نکن . می خوام ببینم حالتای عشق و دوست داشتن چیه .. مثلا اگه تو یه پسر و ببینی و تمام تنت بلرزه .. وقتی که هر دقیقه و ثانیه به فکر اون باشی .. حتی نتونی خوب بخوابی و اگه می خوابی با یاد اون بخوابی و اگه نصفه شب صددفعه بیدار شی با یاد اون بیدار میشی این معنیش چیه . وقتی نتونی در مقابل حرفای گستاخانه و شجاعانه ای که می زنه و از عشق کلی میگه حرفی بزنی و صورت سرختو می گیری یه طرفی تا اون متوجه شرم و خجالتت نشه این چه معنی میده ؟/؟ وقتی که می خوای ازش فرار کنی ولی طوری نمی دوی که ازش دور شی بلکه همش می خوای اسیر اون باشی این معناش چیه ؟/؟... -ترمزکن نسیم طوفانی ! تبریک میگم دختر . بالاخره تو هم سر عقل اومدی و عقلتو از دست دادی . تبریک میگم تو هم عاشق شدی ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#6
Posted: 10 Aug 2012 18:53
نویسنده ایرانی از وبلاگ امیر سکسی
آبی عشق 6
فردا هم آمد . فردایی چون دیروز ولی به اسم امروز . نسیم ونستوه در میعاد گاه همیشگی بودند . این بار نستوه به خواهرش سفارش کرد که کمی هوای اطراف را داشته باشه و اگه مشکلی پیش اومد و کسی داره میاد طرف محوطه و باغ با هاش تماس بگیره . نازی چرتی غرولندکنان پذیرفت که همچین ایثارگری رو واسه داداشش انجام بده . پسر هوسباز و دختر عاشق در کنار هم از طبیعت و راز زندگی و آسمان و زمین می گفتند . دختر نسبت به خانواده اون بی خیالی روز های اول را نداشت . شاید چون روزای اول این احساسو نداشت . فکر می کرد که شاید همه بدونن که اون داره عاشق میشه و شایدم شده باشه . عشقی همراه با حیایی خاص . براش خیلی سخت بود که احساسات خودشو پنهان کنه . دلش می خواست پسر بازم حرفای شیرین بزنه حرفایی که نشون بده اونم عاشقشه و دوستش داره . -می دونی من چقدر این هوا رو دوست دارم . یه بوی خاصی داره . مخصوصا این وقت صبح که آدما میخوان تازه از خواب بیدار شن . ولی گلها و گیاهان همه بیدار شدن . خورشید بیدار شده . یه لحظه چشای آبی خودشو به چشای نسیم دوخت . دختر بی هوا گفت آره نسیم ملایم و خنک هم در گرمای تابستون خیلی روح نوازه . نستوه درحالی که با واژه نسیم بازی می کرد گفت ولی من حس می کنم امروز نسیم داغی داریم .. دختر با شنیدن این جمله از درون می لرزید . -ولی منم نسیم صبحگاهی روخیلی دوست دارم . ملایم تازه و با طراوت روح افزا نمی دونی چقدر بهم آرامش میده . حالا یواش یواش می رفت که لرزش درون دختر به بیرون تنش هم سرایت کنه . حس می کرد که دستاش دارن می لرزن . این لرزش وقتی بیشتر شد که نستوه در ادامه گفت من در هر شرایط و زمانی نسیمو دوست دارم . نسیم شبانگاهی .. نسیم نیمه شب .. مثل آدمی که به شدت خوابش گرفته دختر چشاشو باز و بسته می کرد . یه خورده سرشو به طرفی برگردونده بود تا نستوه متوجه تغییر حالت چهره اش نشه .. نستوه دلش می خواست نسیمو بغل بزنه و اونو ببره یه گوشه خلوتی و باهاش حال کنه هیچوقت به مانع این جوری برخورد نکرده بود . همین سر سختی نسیم پسررا بیشتر به طرف اون می کشوند .. دختر شاید عاشق هم دوست داشت از نستوه کلمات عاشقانه و پر احساس بشنوه و هم دوست داشت یه جوری این تنش و هیجان کنترل شه . اون هیچوقت نمی تونست آغاز کننده برای پیش کشیدن یه موضوعی باشه ولی نستوه این کار رو به خوبی انجام می داد . گاهی حس می کرد که پسر هم همون حس اونو داره ولی یه موانعی هم جلو راهش قرار داره که اونم نمی تونه صریح احساسشو بگه . اونم از این حس شرم نستوه خوشش میومد . یه گوشه خلوتی نشستند -این روزا زمونه خیلی بد شده نسیم خانوم . همه دنبال اینن که سر هم کلاه بذارن و به خواسته هاشون برسن . شریک سر شریک کلاه میذاره .. کارمند اختلاس می کنه .. قتل و آدم کشی زیاد شده .. زن و شوهرا خیلی راحت به هم خیانت می کنند و دیگه بین دخترا و پسرا وفا اون مفهوم گذشته رو نداره .. نسیم حس می کرد که تمام این مقدمه چینی ها فقط و فقط برای بیان جمله آخر بوده خیلی خوشش میومد از این که نستوه می تونه خیلی راحت مسئله رو به هر طرف که میخواد هدایت کنه . -دیگه اون عشقای گذشته مفهومی نداره . لیلی اون لیلی نیست و مجنون سرگشته ای هم نداریم . دخترا خیلی بیوفا شدن . -چرا همچین فکری می کنین . نکنه از این بلاها سر خودتون اومده که این نظرو دارین . اتفاقا به نظر من بیشتر این پسرا هستند که اهل خیانت و دروغ و حقه بازیند قصد توهین به شما رو ندارم چون من از شما شناختی ندارم .. -نسیم فکر نمی کنی یه خورده داری تند میری ؟/؟ اگه کسی در حق شما نامردی کرده من که گناهی ندارم . یا اصلا شما باید پسرای نوعی رو بکوبین ؟/؟ -آقا نستوه اصلا از شما انتظار نداشتم در مورد من همچین تصوری داشته باشین . من از اون دخترایی نیستم که هرکی از راه برسه باهاش برم . اصلا تا به حال تو خط این مسائل نبودم . یکی دوبار مزاحم تلفنی داشتم ولی بهشون جواب ندادم . اگه من در مورد این مسائل اطلاع شاید دقیقی دارم و یه نمونه آماری قوی دستمه واسه اینه که خیلی از دوستامو می بینم که چه جوری با عشق و علاقه و با تمام وجود محبت خودشونو نثار عشق و دوست پسراشون می کنند ولی بالاخره نارو می خورند . پسرا یا به فکر چیزای دیگه ای هستند یا میرن دنبال یکی که پشت چش نازک می کنه . واسه همینه که من اعتقاد دارم به پسرا نمیشه اعتماد کرد . یعنی به بیشترشون . دارم کلی می گم . نسیم داغ کرده بود . حس می کرد یه خورده تند رفته . اگه الان نستوه پاشه بره من چیکار کنم .. خدایا چرا حرف دیگه ای به ذهنم نرسید که بزنم . چرا . اگه اون ازم رنجیده باشه ؟/؟ اگه بگه پاشیم بریم . بازم تا فردا باید صبر کنم که دوباره ببینمش . تازه شاید سه چهار روز دیگه رفتند شهرشون . نمیدونم چیکار کنم . از اون طرف نستوه هم غرق در سکوت داشت به این فکر می کرد که با این حرفایی که نسیم تحویلش داده واقعا سخته که بشه باهاش یه رابطه سکسی بر قرار کرد . ولی نفوذ به قلبشو خیلی راحت احساس می کرد . می دونست خیلی ساده تر از اونچه که فکرشو می کرد اونو عاشق خودش کنه . شاید هم تا همین حالا نسیم عاشقش شده باشه ولی باید از یه جایی این پیوند دو طرفه رو شروع می کردند . اما نستوه وقت نداشت که رو مخ نسیم کار کنه تا باهاش حداقل یه هماغوشی مختصر هم که شده داشته باشه .. بااین حال نمی تونست که تلاششو انجام نده . .-نسیم فکر می کنی منم از اون پسرای بیوفایی باشم که تو میگی ؟/؟.. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#7
Posted: 20 Aug 2012 19:53
آبی عشق 7
چرا اینو از من می پرسی . اگه با وفا باشی که خوش به حال اون خانمی که در آینده باهاش تشکیل زندگی میدی .. نسیم صورتش سرخ شده بود از این که این جواب صریح رو به نستوه داده بود . -اگه این طور نباشه که زندگیتون تلخ میشه -تو چی دوست داری ؟/؟ .. چرا اینا رو ازون می پرسید .. -خب من دوست دارم آدما همه خوب باشن . نسبت به هم مهربون باشن و به هم احترام بذارن . اونایی که ادعای دوست داشتن همو می کنن به هم وفا دار باشن . -به نظر شما عاشق شدن کار درستیه ؟/؟ این دیگه از اون سوالای سخت بود که نسیم باید یه خورده در موردش فکر می کرد تا عاقلانه جوابشو بده ... -آدم تا خودش عاشق نشه نمی تونه جواب درستی بده .. دیگه خیلی دچار استرس و لرزش شده بود .. -ببینم آقا نستوه طوری ازم می پرسین که انگار خبر نگارین . -راحت بگین من فضولم دیگه -باور کنین اصلا همچین منظوری نداشتم -نسیم !چه اشکالی داره که آدما از احساسات هم با خبر شن و به خواسته های هم توجه کنن . چه اشکالی داره که من پسر یه دوست دختر داشته باشم و بر عکس . چرا ما باید این قدر به خودمون سخت بگیریم . -ولی جامعه ما جنبه شو نداره . هر دختری که یه سلامی به یه پسر می کنه اون پسره فکر می کنه که اون دختره کشته مرده شه .. -ببینم مگه کسی در مورد شما همچین فکری کرده . خیلی دوست دارم روزی رو ببینم که شما عاشق میشین . خوشا به حال اون پسر .. وایییییی نستوه زیادی پاشو از گلیم خودش دراز تر کرده بود ولی دوست داشت بازم دراز تر کنه . هم پاهاشو هم زبونشو . هیچ پسری تا به حال جرات نکرده بود این طور باهاش حرف بزنه و اونم به کسی رو نداده بود . هوس چشای نستوه رو کور کرده بود . این طبیعت زیبا درختای قشنگ وسر سبزی طبیعت .. صدای پرندگان خوشخوان و جیرجیرکهای تابستون .. با همه اینها یه آرامش و سکوت خاصی رو می شد در دل این زیباییها دید . کنار هم نشستند . نمی دونستند که با چه کلامی سکوتو بشکنن . به گذشت زمان هم توجهی نداشتند . نستوه خسته شده کاسه صبرش لبریز شده بود . خیلی آروم دستشو به دست نسیم نزدیک کرد . دستشو گذاشت رو دست اون . هر لحظه با فشار بیشتری دستشو تو دست خودش قرار می داد . با انگشتاش بازی می کرد . نسیم چشاشو بسته بود . تو حال خودش نبود . رفته بود تو عالم رویا . یواش یواش حس می کرد بیدارتر شده حالا دیگه بین رویا و واقعیت بود . چطور نستوه این حقو واسه خودش قائل شده که هنوز هیچی نشده دستشو تو دست خودش بگیره . حتما فردا یه چیز قوی تری میخواد و پس فردا روشو زیاد تر می کنه . یک آن به خود اومد و دست نستوه رو از رو دستش برداشت و به طرفی پرت کرد .. -نسیم چی شده -آقا نستوه من از اونایی که تو فکرشو می کنی نیستم -من نمیدونم تو در مورد من چی فکر می کنی . ولی منم از اونایی که تو فکرشو می کنی نیستم . فکر نمی کردم بر داشتت این طور بوده باشه . برات متاسفم . واقعا متاسفم . فکر می کردم می تونم دوستت داشته باشم . منو ببخش نسیم . اشتباه کردم .. اینو گفت و به تاخت از اونجا دور شد . دختر بیچاره سرشو میون دو تا دستاش گرفت و داشت فکر می کرد که چی شده .. کجای کار اشتباه بوده .. اونم نستوه رو دوست داشت . عاشقش بود . ولی به این کارا عادت نداشت براش سخت بود که این قدر سریع دست یکی بهش بخوره . هر چند اون یکی کسی باشه که حس می کرد عاشقشه .. بیشتر از صد بار این جمله نستوه رو تو مغزش می گردوند .. فکر می کردم می تونم دوستت داشته باشم .. می تونم .. می تونم .. یعنی حالا نمی تونه ؟/؟ دیگه نمی تونه ؟/؟ چرا این قدر خنگ بازی در آوردم ؟/؟ اونا سه روز دیگه میرن . من چطور می تونم بدون اون باشم . دوست دارم باهاش حرف بزنم . صداشو بشنوم . کلامش آرومم می کنه ولی سختمه که تنش به تنم بخوره . حالا دیگه گیر داده بود به اون دو تا جمله کوتاه آخر .. منو ببخش نسیم اشتباه کردم . اشتباه کردم .. یعنی دیگه امیدی نیست ؟/؟ خاک بر سرت نسیم ! این تو بودی که اشتباه کردی . اون که دو تا قدم اومد طرف تو .. تو چرا ازش فاصله گرفتی .. زانوهاش سست شده بود . اعصابش خرد شده بود . دلش می خواست چشم آبی خودشو صداش بزنه که برگرده . برگرده و دستشو تو دستش بگیره . دلش می خواست گرمای خون عشقو از دستش احساس کنه . رفت کنار یه درختی سرشو بهش تکیه داد و به آب جاری رود خونه که تحته سنگهای ریزو می شکافت و می رفت خیره شده بود . یعنی فردا صبح هم پیداش میشه ؟/؟ می تونه رودرروش قرار بگیره ؟/؟ حق داره که نستوه دیگه تحویلش نگیره . به چیزی جز اون نمی تونست فکر کنه . می خواست که این پسر فقط واسه اون از این حرفای قشنگ بزنه . از عشق و وفا و زندگی بگه .. نستوه کاش زودتر بهم می گفتی دوستم داری .. اگه بگی عاشقمی اگه بگی مال منی تا عمر دارم بهت وفادار می مونم . طوری که دیگه اصلا نگی که حداقل تو یکی دیگه از بیوفاییها می نالی . تو هنوز نسیمو نشناختی . هر چند نسیم هم هنوز عشقونشناخته . فقط اونو با تمام وجود حسش کرده .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#8
Posted: 25 Aug 2012 19:49
آبی عشق 8
اون روز نسیم به بهانه های مختلف خواست که خودشو به نستوه نزدیک کنه ولی پسر تحویلش نگرفت .. حتی بعد از ظهر که دسته جمعی رفته بودند دریا نستوه سعی می کرد که از نازی و نسیم فاصله بگیره . نسرین و شوهرشم بودند . نستوه یه گوشه ای نشسته بود و سنگریزه هایی رو که تو دستش جمع کرده بود به دریا پرت می کرد . یه بار که به نزدیکی اورسیدند نازی با صدای بلند گفت داداش چته با کسی قهری ؟/؟ کشتیهات غرقه ؟/؟ مثل عاشقای شکست خورده ای ؟/؟ -شوخیت گرفته نازی ؟/؟ مگه من مغز خر خوردم که عاشق شم ؟/؟ دخترای این دوه زمونه یا خیانتکارن یا از عشق و دوست داشتن هیچی نمی فهمن -داداش ما دو تا دختر خانوم نجیب و سر بزیر و دسته گل جلوت وایستادیم یه دور از جون و دور از جنابی چیزی بگو . دلت از جای دیگه پره سر ما چرا خالی می کنی ؟/؟ نستوه واسه این که کم نیاره از جاش بلند شد و با دو تا دختر به قدم زدن پرداخت . نازی بین اون و نسیم قرار داشت . سکوت سرد بین اونا حاکم بود و خواهره هر کاری کرد نتونست بین داداش و دوستش آشتی بر قرار کنه . برگشتن خونه و اون شب نسیم تا صبح از ناراحتی خوابش نبرد . صبح زود یه ساعت زودتر از روزای گذشته رفت لب رودخونه . خدایا اگه اون امروز نیاد . اگه دیگه نخواد باهام حرف بزنه ؟/؟ کاش می تونستم خودمو قانع کنم که یه خورده ملایم تر شم ولی اگه اون منو به خاطر خودم نخواد .. الان که دیگه اصلا نمی خواد .. دوساعت گذشت و از نستوه خبری نشد . نسیم مثل یه نسیم آروم گرفته ای که به یه مانعی می خوره وای می ایسته ساکن وساکت و مظلومانه سرشو به درختی تکیه داده بود و فقط گریه نمی کرد . پایین رودخونه نشسته بود و به روبرو نگاه می کرد . ناگهان در مسیر روبروی خودش که بالاتر از نقطه ای بود که اون نشسته بود از طرف شالیزار دید که یه نفر از سرازیری و شیب کنار رود خونه داره میاد پایین تا خودشو به این مسیر برسونه .. نستوه بود . این از کجا پیداش شده ؟/؟ رودست خورده بود . تمام مدتی که اینجا غمگین نشسته بود اون از روبرو داشت اونو می دید و زیر نظرش داشت . هر کاری کرد خودشو بی توجه نشون بده و لبخند خودشو نشون نده نتونست . ولی از دست نستوه عصبانی بود . نمی خواست متوجه ناراحتی و چشم انتظاری اون بشه . پسر اومد این ور آب و از نسیم فاصله گرفت . دیوونه حالا واسه ما سیاست میره . اگه بره چی ؟/؟ یه اعتنایی هم بهم نکرد . -آقا نستوه سلام .! نستوه یه قیافه حق به جانبی به خودش گرفت و گفت سلا م خواهر ! حرف زدن با یک غریبه حرام نیست ؟/؟ -آقا نستوه همه آدما واسه خودشون شخصیت دارن . -اینو باید به خانوم خانوما گفت که فکر می کنه عاشق شدن گناهه . .. یک بار دیگه بدن نسیم از شنیدن این حرف نستوه به لرزه در اومد و قلبش بیشتر از جاهای دیگه لرزید . چقدر این پسره حرفای دو پهلو می زد . نسیم فکر می کنه عاشق شدن گناهه .. نسیم فکر می کنه عاشق شدن گناهه .. یعنی منظورش من بودم که عشقو قبول ندارم یا از این که نستوه عاشق من شده حس می کنم که اون گناه کرده .. خدایا چرا من منظورشو نمی فهمم ؟/؟ -ببخشید آقا نستوه اینجا کی عاشق کیه ؟/؟ منظورتونو نمی فهمم .. -خودتو نزن به اون راه . من احمقم که اومدم به یکی دل ببندم که از دوست داشتن هیچی نمی دونه . با آدم مثل برده هاش رفتار می کنه .-کی ؟/؟ من ؟/؟ من مگه با شما چیکار کردم . جز این که نمی خواستم ..-جز این که نمی خواستی عشق منو قبول کنی و دست رد به سینه ام زدی . منو خیطم کردی . احساسات منو به بازی گرفتی . شاید من اشتباه کردم . شاید نباید عاشقت می شدم . شاید تورو دوست داشتن واسه من یه گناه باشه .. نستوه به خوبی تاثیر فیلمشو در چهره متاثر نسیم می دید . می دید که چطور میره قلبشو شکار کنه و بعد جسمشو .. اما دو روز دیگه فقط اونجا بودند و خیلی سخت بود که در این دوروزه بتونه کاری کنه . ولی چند وقت دیگه وقت رسیدن گیلاسهای ناب لواسان بود و اونا قرار بود بیان اونجا . باغ سیب و گیلاس اونا هم جاهای دنجی داشت . -نسیم خانوم بهتره که من دیگه صبحها نیام اینجا و خلوت شما رو به هم نزنم . همون بهتر که خودمو تو دام عشق نندازم . همین اول اگه آدم خودشو خلاص کنه بهتر از این که توی تله بچسبه و نتونه در آد . فقط نسیم خانوم ازت معذرت میخوام . بابت این موضوع به کسی چیزی نگین . من نمیخوام آبروم بره . یعنی بر داشت بد بکنن . در هر حال دوست داشتن که گناه نیست . نمیشه از طرف انتظار داشت که همون احساسی رو که نسبت بهش داری نسبت به تو داشته باشه . بذار برای آخرین بار تو چشات نگاه کنم . -آقا نستوه این که اولین بارشه -درست گفتی . اولین و آخرین بار . نستوه طوری مظلومانه و با حسی عاشقانه تو چشای نسیم زل زده بود که دختر بیچاره رو سست تر از قبل کرد و بی رمق تر . نسیم صدای تپشهای قلبشو می شنید . سرشو انداخت پایین تا نستوه بیش از این نگاه عاشقشو نبینه . در وجودش دو نیروی متضاد در جدال بودند . نیروی عشق و نیروی جدایی .. نستوه ازش فاصله گرفته بود . چشم آبی در حال دور شدن از اون بود . خیلی آروم و با خجالت گفت -نه .. نه.... نرو . یه لحظه وایسا .. صبر کن .. دوباره به هم خیره شدند .. -منم دوستت دارم نستوه .. قسم به آسمون آبی , زمین سبز و خورشید سر خ و زرد , دوستت دارم دوستت دارم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#9
Posted: 25 Aug 2012 19:50
آبی عشق 9
نسیم عشق خالصانه خودشو با انداختن خودش تو بغل نستوه به خوبی نشون داده بود . اون که از همه این چیزا فراری بود فکرشونمی کرد یه روزی تا این حدوابسته به یکی و عشق یکی بشه . نستوه هم دستاشو دور کمر نسیم حلقه زده بود . ولی اون دیگه دستاش ثابت نبود . کف دستاشو رو کمر نسیم حرکت می داد دلش می خواست دستاشو از زیر بلوز نسیم رد کنه و به کمر لختش برسونه . هنوز زود بود . از دوست داشتن و دوستت دارم گفتن ها بدش میومد و اعتقادی به اون نداشت . همه چی رو در کام دل گرفتن و سکس قوی یا شدید با جنس مخالف می دونست . خوب نقششو بازی می کرد . -نسیم دیوونتم . دیگه با چه زبونی بگم عاشقتم . بعضی وقتا فکر می کنم تو اصلا دل نداری . آدم بی احساسی هستی . -کی ؟/؟ من بی احساسم ؟/؟ یا تو که اصلا به دور وبرت نگاه نمی کنی . خیلی مغروری نستوه . نستوه انگشتشو گذاشت رو لب نسیم . مثلا می خواست بهش بگه که اصلا این حرفاشو قبول نداره ولی با این کارش می خواست به یه قسمت دیگه از بدن نسیم یه دستی زده باشه .. دختر اینو ندونست . در عوض از این که نستوه دلش نمی خواد که آدم مغرور و سنگدلی شناخته شه که لباشو بسته خیلی خوشحال بود . -نسیم منم دوستت دارم . هیچوقت همچین حسی رو نداشتم . این حسی رو که حالا به تو دارم . نمیگم تو اولین دختری هستی که باهاش سلام علیک می کنم و یا باهاش در مورد بعضی از مسائل روز و پیرامونم صحبت می کنم که دور وبر من دختر زیادن ولی به عنوان فامیل یا دوست عادی .. -چی نستوه هنوز هیچی نشده داری از این حرفا می زنی ؟/؟ من که به خودم اجازه نمیدم از پسر دیگه ای پیش تو حرف بزنم و اصلا کس دیگه ای وجود نداره که بخوام حرفشو بزنم . -من که چیزی نگفتم . تو دیار ما این جور رسمه . با دوستای خانوادگیمون که می گردیم تو لواسون یا هر جای دیگه ای , نمی تونیم مثل مسجد پرده بزنیم و بگیم آقایون یه سمت و خانوما یه سمت دیگه ... امروز یه خورده زود اومدیم بیرون اگه موافق باشی کمی قدم بزنیم . رفتن اون سوی رود خونه . از شیب تند بالا رفته و خودشونو به شالیزار رسوندند . یه گوشه ای در حاشیه کشتزار و در میان چند تا درخت کوتاه نشستند . نسیم غرق در لذتی روحانی به زیباییهای زندگی فکر می کرد . این که دنیا رو فقط مال خودش می دونست و شایدم مال اون کسی که در کنارش نشسته بود . -به چی فکر می کنی نسیم ؟/؟ -هیچی . به این که زندگی آدم چه زود و سریع می تونه از این رو به اون رو شه . هنوزم نمی تونم بگم عشق چیه . فقط همینو می تونم بگم که زندگیم دیگه اون حالت یکنواختی سابقو نداره . وقتی حس می کنم که یکی هست که قلب اونم به خاطرمن بتپه می تونم ساعتها توآرامش خودم فکر کنم و با همون آرامش بخوابم . وقتی که بیدار میشم بر عکسش با نا آرامی دنبالش می گردم . می خوام بدونم که اون چیکار می کنه . چه حسی داره . دنبال چیه . نکنه یکی دیگه بیاد و بخواد اونو ازم بگیره .. -نسیم خوشگل من . تو که تازه عاشق شدی . طوری حرف می زنی که انگار چند ساله همین حس و حالو داری . هنوز یه ساعت نمیشه که جمله زیبای دوستت دارم رو از لبای خوشگلت خارج کردی . -عشق زمان و مکان نمی شناسه . نمی تونی بگی چند وقته که عاشقی .. نمی تونی بگی در کجا ها عاشقی .. انگار که سالهاست دوستت دارم -نسیم تو که هنوز منو نمی شناسی .. -حرفات نشون میده که باید خوب باشی و عاشق خوب بودن .. عیبی نداره . اگه یکی بخواد بگه یکی دیگه رو خوب می شناسه یه حرف الکیه . فقط این خداست که همه ما رو به خوبی می شناسه . چون در درون ماست . روح ما رو به خودش چسبونده و خودشم به ما چسبیده . مثل خودت اون از همه چی باخبره وشایدم خیلی بیشتر . نسیم حرفای قشنگی می زد و نستوه به این فکر می کرد که این دختر ساده رو میشه خیلی راحت گول زد . پسر یه خورده بی پر وا تر شده بود . سر دختروگذاشت رو سینه اش و به نوازش موهای او پرداخت . نسیم نه تنها اعتراضی نکرد بلکه خوششم میومد ولی دوست نداشت که عشق اونا آلوده به هوس شه . تا اینجارو یعنی نوازش سر و موهاشو که اعصابشو آروم می کرد و می تونست بوی عشقو از دستای نستوه احساس کنه پذیرفته بود . -نستوه به چی فکر می کنی . یه چیزی فکرتو مشغول کرده -به این که دوروز دیگه وقتی که رفتیم دوری تو رو چه جوری تحمل کنم . -خب می تونیم صدای همو بشنویم . گرمی عشقو تو وجود هم احساس کنیم . اگرم کامپیوتر داشته باشی که می دونم داری می تونیم باهم چت کنیم . پیام بفرستیم . می تونیم حس کنیم که در کنار همیم . مهم دوست داشتن هم و به هم وفا دار بودن و عشقوتو وجود هم تازه نگه داشتنه . حالا یه ماه دیگه ما میاییم طرف شما . منم گاهی به بهونه نسرین و دیدن خواهرم آخر هفته هایی که اون نیاد شمال میرم تهرون . نترس ولی راستش یه خورده می ترسم که تو قالم بذاری . -اگه یه بار دیگه بگی که همچین فکری در مورد من داری راستی راستی قالت میذارم . -شوخی کردم حالا چرا این قدر خیطم می کنی چشم آبی -واسه این که این چشم آبی با تو و با چشای خوشگل تو دنیا رو یه جور دیگه ای می بینه . حس می کنه که خورشید عشق یه لبخند دیگه ای بهش می زنه .. -بازم نمی دونم این چه حسیه که من دارم نستوه ولی دلم میخواد تا آخر دنیا تو بغلت بمونم و از عشق بخونم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#10
Posted: 25 Aug 2012 19:51
آبی عشق 10
عاشق و معشوق جوان ما اصلا نفهمیدن کی به طرف خونه بر گشتن .. اونا فوق العاده هیجان زده بودند . نسیم یه خورده عقب نشینی کرده بود . حس کرده بود که به آغوش گرم و عاشقونه نستوه نیاز داره ولی در همون حدی که بوی عشقو احساس کنه . حس کرد که چشم آبی می تونه ارزش این کار اونو درک کنه و عشق خالصانه ای رو که با تمام وجودش تقدیمش کرده قدرشو بدونه و با عشق خودش یه پیوند و عشقی واحد به وجود بیاره . احساسی مشترک که اونا رو به سوی هم بکشونه . تازه نزدیک خونه شده بودند که فهمیدن باید از هم جدا شن . واسه نسیم لحظه سختی بود همچنین برای پسر . اما واسه نستوه از این نظر سخت بود که حس کرد نمی تونه به هدفش برسه . اون جسم نسیمو می خواست . از این که می دید دختر داره وابسته عشقی و روحی میشه لجش می گرفت دلش می خواست که نسیم هم یه حس و حال جنسی داشت و باهاش راه میومد و قال قضیه رو می کندند . خلاص و همین . اون نمی تونست فقط با یه دختر باشه . اونم فقط با حرف و صحبت خشک و خالی و یه نوازشهای معمولی . نستوه و نسیم هر یک رفتند طرف خونواده خودشون البته تا ساعاتی دیگه در کنار هم قرار می گرفتند . مادر نسیم متوجه یه چیزایی شده بود ولی پیش خودش گفت شاید اشتباه می کنه و اونو به حساب تصادف گذاشته بود دیده بود که اون دو نفر نزدیک خونه از هم جدا شدند -نسیم جون با نستوه قدم می زدی ؟/؟ . دختر کمی سکوت کرد و گفت -نه مامان داشتم بر می گشتم اونو همین دور و برا دیدم .. صورتش سر خ شده بود و عرق شرم بر پیشانیش نشست . مادر یه خورده مشکوک شده بود ولی با این حال زیاد گیرش نداد و بازم این احتمالو داد که ممکنه اشتباه کنه . نسیم دل تو دلش نبود . بازم می خواستن برن دریا . حرکات عجولانه اش و آماده کردن وسیله ها برای رفتن به پیک نیک و کمک زیاد به مادرش یه خورده واسش تعجب بر انگیز بود . نستوه زیاد تو فکر چشم چرونی و هیجانات و احساساتی شدن نبود . واسه اون دید زدن به بدن پوشیده دوست دخترش دردی رو دوا نمی کرد . اون همه چیزو در سکس و یا یه رابطه غیر سالم جنسی خلاصه شده می دید . واسه اون این روز های پر تنش جوونی به هر صورتی که شده باید سپری می شد تا از این بحران نجات پیدا می کرد . از نظر اون کسانی که به سکس اهمیت نداده به خاطر افکار و اندیشه های عرفی و شرعی و موانع دیگر از آن گریزانند فرهنگ بالایی نداشته و جز عذاب خود نتیجه دیگری عایدشان نمی شود . این بار گشت و گذار در ساحل حس و هوای دیگری داشت . شوهر نسرین کاری داشت و نتونست باهاشون بیاد . این به نفع عشاق تمام شد . چون وقتی که خونواده ها رفتن تا در ویلای خودشون خوش بگذرونن به اصرار نستوه نازی یه تکونی به خودش داد تا به اتفاق داداشش ونسیم برن ساحل قدم بزنن . نازی رفت یه گوشه ای و اونا رو به حال خودش گذاشت . سنگ انداختن تو آب دوباره شروع شده بود . نمی دونستن از کجا شروع کنند . این بار نسیم دلش می خواست که نستوه دستشو تو دست اون بذاره تا گرمی عشق و احساس اونو حس کنه . ازش واژه های دوستت دارمو بشنوه . چقدر همه چی واسش زیبا شده بود .آینده رو مثل حال می دید و شایدم می خواست که این جور ببینه . بالاخره نسیم مثل نسیم ملایمی به ملایمت سکوت رو شکست -عشق من دریا آبی به نظر میرسه .. آسمون آبیه .. حس می کنم تو آرامش دریای آرام عشق دارم شنا می کنم . سبکبال دارم تو دل آسمون پرواز می کنم ولی از همه اینها زیباتر و بالاتر این که خودمو به آسمون و دریای چشای تو سپردم . چشای خوشگلت که می دونم مثل دلت پاک و زیباست . دوستت دارم . دوستت دارم عزیزم که معنای عشقو و حس شیرین اونو به من فهموندی و چشوندی .... دست نستوه رو رو دست خود احساس می کرد -نسیم بیابریم پشت اون تپه و خونه خرابه .. دید نداره اینجا می ترسم نازی ببینه و یه جوری شه از این که چرا دوست پسر نداره -اوخ که تو چه داداش دلسوز و دلرحمی هستی . ببینم دلت نمیخواد خواهرت دوست پسر بگیره . ؟/؟ به خاطر خودش یا به خاطر داداش غیرتیش ؟/؟ -شایدم هر دوش .. -باشه عزیزم به خاطر تو میام ... اون دو تا رفتند پشت تپه . نستوه یه نگاهی به دور و برش انداخت . با یه نگاه به دور و اطراف اگه کسی رو نمی دیدند می تونست حدود یک دقیقه رو آزادانه با هم خوش باشن . نستوه یه خورده چرب زبونی کرد و از عشق پاکش گفت . یه لحظه و خیلی هم سریع اطرافو پایید و کسی رو ندید . در همین لحظه از فرصت استفاده کرد دستاشو دور سر و گردن نسیم حلقه زد و با نزدیک کردن لبای دختر عاشق به لبان خودش از نسیم سلب اراده کرد . لباشو گذاشت رو لبای داغ و پر عشق و احساس دختر عاشق . نسیم اول می خواست خودشو کنار بکشه ولی وقتی که شوق و ذوق نستوه رو دید حرفی نزد و راستش شاید خودشم مشتاق تر بود . حرارت و التهاب لبهای نستوه و صحبتای عاشقونه اش اونو کاملا آماده کرده بود . دیگه هردوتاشون بی خیال شده بودند . نسیم که اونجا رو با باغ پدرش اشتباه گرفته بود . اصلا نفهمیدن چند دقیقه لباشون رو لبای هم قرار داشت . یهو نستوه ترس برش داشت و خودشو کنار کشید . اون وقت بود که نسیم هم فهمید عجب ریسکی کرده اند ..-نستوه فکر می کنی از این بوسه هم بوسه شیرین تری هم خواهیم داشت . -عزیزم لحظه های بین دو عاشقو نمیشه گفت کدومشون بهترینه .. بوسه هاشونو نمیشه گفت که کدومش شیرین ترینه .. هر لحظه شیرینی و لذت مخصوص خودشو داره و هر بوسه هم همین طور . ولی اولین بوسه یه لذت خاصی داره که هیچوقت از یاد آدم نمیره ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم