انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 1 از 11:  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  11  پسین »

Maman Zebel | ماجراهای مامان زبل


مرد

 
نویسنده ایرانی از وبلاگ امیر سکسی
ماجراهای مامان زبل 1

اصلا باورم نمی شد که اونو از دست داده باشم . وقتی که می مرد پنجاه سالش بود . پنج سال ازم بزرگتر بود . کارمند بانک بود و تازه باز نشسته شده بود . اصلا بیماری نداشت . یهو سکته کرد و مرد . من خونه دار بودم و در مدت بیست و هفت سالی که زنش بودم هفت تا بچه واسش آوردم . خیلی هم بچه دوست بود . چهار تا پسر و سه تا دختر ازش داشته همه شونم از دواج کردن و رفتن . چهار تای اولی پسر و بقیه هم دختر . به ترتیب اکبر و اصغر و ابراهیم و اسماعیل . اعظم و اکرم و اقدس . خدا بیامرزی که اسمش بود احد و منم در خدمت شما البته اگه مرد باشین که چه بهتر اشرف اسممه . بچه هفتمی رو که به دنیا آوردم شوهرم می گفت عجب با حالی شد . یکی دیگه دختر بیاری چهار چهار میشیم .-مرد مگه مسابقه فوتباله ؟/؟ خب نشه .. دیگه خسته شده بودم . خودش از صبح می رفت بانک تا شب بر نمی گشت . وسط روز هم بر نمی گشت تا ناهارشو بخوره دوباره بره . شوهرم تو یکی از بانکهای نزدیک بازار تهران کار می کرد و فاصله اش تا خونه پنج دقیقه هم نمی شد . این اواخر که بچه ها همه رفته بودند و بعضی روزا تنها بودم بازم نمیومد . راستش من خیلی حشری بودم و مدام به پر و پاش می پیچیدم و اونم همش از خستگی می نالید .-زن از صبح تا حالا با کلی مشتری سر و کله زدم . خسته ام . حالشو ندارم -احد ! من این خارش کوسمو چیکار کنم . با همه اینا بازم تا اونجایی که توانی داشت بهم می رسید . بعد از بچه هفتم بود که دیگه سر لوله رو بستم و راحت شدم . اون آبو ول می کرد و منم جذبش می کردم . -اشرف جان خدا لجش نگیره ما سر لوله رو بستیم .-اولا ما نبستیم و من بستم . در ثانی اینم از اون حرفاست ها . هفت تا بچه کمته ؟/؟ تازه تو اصلا بزرگ شدنشونو حس می کنی ؟/؟ ولی خیلی حشری بودم . هر جا می رفتیم مهمونی و شبو می موندیم باید کنار احد می خوابیدم و اون یه ناخنکی بهم می زد . تازه یه خونه بزگ تر و ویلایی و تمیز گرفته بودیم . البته بازم به حساب کلنگی بود ولی محکم بود . یه کوچه ای بود که از این خونه ها زیاد داشت . دو تا در داشت که از به یه کوچه اصلی و یه کوچه فرعی باز می شد . نمی دونم چرا نمی تونستم مرگ اونو باور کنم . یه پنج سالی همدیگه رو می خواستیم . هرچی بود دیگه تموم شد . داشتم سر خاکش خودمو می کشتم . تازه می خواستم دلمو به این خوش کنم که حالا که باز نشسته شده و سر کار نمیره می تونه خونه ور دل من بشینه و صبح تا شب با هم سکس کنیم . بچه ها که همه سر و سامون گرفتن و ما هم زندگیمونو یه جوری با این حقوق پیش می بریم . یه مدت کوتاهی خوش بودیم و عمر خوشی ها هم مثل عمر آدم کوتاه بود و همه چی تموم شد . تازه داشتم مزه سکسو می گرفتم . دیگه از خستگی و این جور چیزا نمی گفت . انواع و اقسام قرصهای کیر دراز کن و کلفت کن می خرید و می خورد تا بتونه سکس با حال تری باهام داشته باشه . به کیرش اسپری بی حسی می زد تا آبش دیر تر بیاد . تازگیها هر وقت زود آبشو خالی می کرد یه ساعت طول می کشید تا کیرش به حالتی برسه که دوباره بتونه تو کوس من فرو کنه . با همه اینا بازم قبولش داشتم . فکر کنم همین قرص و آت و آشغالا بود که اونو از پا انداخت وگرنه مرض دیگه ای نداشت . اهل سیگار و تریاک و مشروب هم نبود و وزن زیادی هم نداشت . به تعداد روزای هفته بچه داشتم و هر کدومشون هم همسر داشتند . قرار بر این شد که در طول هفته نوبتی شبی یکی یا یه زوج بیاد پیشم بمونه تا من تنها نباشم و فکر و خیال نکنم ..از این چند تا نوه ای که داشتم بیشترشون قنداقی بودند و یکی دو تاشون هم مهد کودکی . برام ماهواره یعنی همون دیش و رسیور ردیف کردند که حوصله ام سر نیاد . احد از این چیزا خوشش نمیومد . می گفت دختر داریم بده .. وقتی که همه شوهر کردند و رفتند تازگیها قصد داشت بذاره که هیچی رفت اون دنیا خیلی چیزای دیگه رو می بینه . این فیلمای ماهواره رو گاهی که تنها می دیدم و به جاهای حساس و سکسی و ماچ و بوسه اش می رسیدم فیل من یاد هندوستان می کرد . هوس شوهرمو می کردم . کاشکی زنده بود و من و اون لخت تو بغل هم حال می کردیم . ای جوونی کجایی که یادت بخیر . خودمو که تو آینه نگاه می کردم می دیدم هنوز جوونم و بر و رویی دارم . هنوز پیر نشدم . تازه می رفت کونم به اون بر جستگی که باب طبع احد بود برسه . هنوز پوستم اون تازگی رو داشت . چشای سبزم هنوز اون خوشگلی سابقو داشتند . یکی دو چین کنار چونه هام دیده می شد ولی می تونستم اونا رو یه جوری بر طرف کنم . دلم نمی خواست احساس پیری کنم . هرچند عکسمو که با عکس جوونیهام مقایسه می کردم می دیدم که اون طراوت و نشاط روزای اول جوونی چیز دیگه ای بود . با این حال تو میانسالی هم می شد از زندگی لذت برد . دوستم ماه منیر همون اول ازدواجش که یه دختر کوچولو داشت بیوه شد . شوهرشو از دست داد . ولی اون از اون خیاطهای ماهر بود و زندگیشو این جوری پیش می برد . از طرفی خیلی اهل حال بود و یا دوست پسر می گرفت و یا این که صیغه این و اون می شد . دخترش حالا بزرگ شدو واسه خودش خانوم دکتر شده . هم سن منه این ماه منیر .همکلاسم بودیم ..خیلی وقت بود که بهش سر نمی زدم .سر خاک احد اومده بود . نمی دونم حالا چیکار می کنه .. خیاطی که دیگه نمی کنه .. ولی نیاز های دیگه اشو چه جوری رفع می کنه اینو دیگه نمی دونم . یکی از این بعد از ظهرایی که تنها بودم رفتم پیشش .. هنوز چند دقیقه نشد که ازش پرسیدم ببینم دیگه حتما از دوست پسر گرفتن و صیغه شدن خسته شدی . -از صیغه شدن آره ولی از دوست پسر گرفتن نه . -ببینم هنوز حالشو داری که سکس کنی ؟/؟ -اوخ اگه بدونی که هرچی سنم بالاتر میره بیشتر حال می کنم . یعنی با دوست پسریا پسرا که سکس می کنم لذت می برم و احساس جوونی می کنم وقتی احساس جوونی می کنم بیشتر مایل میشم که سکس داشته باشم . اینا مکمل همند . ببینم چی شده که این سوالا رو می کنی ؟/؟ تو که قبلا از این حرفا فراری بودی ؟/؟ چیه ناقلا هنوز چهلم شوهرت نشده ؟/؟ -نه فقط می خواستم بدونم .- این نیاز هر انسانیه .گناه که نیست . تو اگه پنجاه سال هم زن یکی باشی وقتی که طرف مرد عقد باطله . اون پیوند قلبی و عاطفی و این چیزایی که میگی مال این دنیاست . مثلا میخوای وفادار بمونی که چی بشه ؟/؟ کی واست کف می زنه ؟/؟ چهار روز دیگه خودتم حال نکرده میری . درهر حال اگه یه وقتی مشورتی خواستی من هستم . درسته که هم سنیم ولی تو این راهها چهار تا پیرهن بیشتر از تو پاره کردم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
نویسنده ایرانی از وبلاگ امیر سکسی
ماجراهای مامان زبل 2

دوست آن است که گیرد دست دوست در پریشانحالی و در ماندگی .. اومد واسه یه دو سه دقیقه ای یه چیزایی به من گفت و بعدشم گفت خب همین یه چشمه رو انجام بده . خودتو ببین اگه تونستی موفق شدی و این تابو رو شکستی آگاه باش که موفقی و از این به بعد بستگی به خودت داره . چون شرایط زندگی و اجتماعی انسانها با هم فرق می کنه . مثلا من اگه بخوام از نظر محیط زندگی جامو با تو عوض کنم شاید اصلا نتونم کسی رو بیارم خونه یا باهاش سکس داشته باشم و از این نوع رابطه ها بر قرار کنم . در هر حال کارسختیه . مهم اینه که تو در شروعش موفق باشی خودتو با این شرایط وفق بدی و اون فرهنگ زندگی جدید و انگیزه اونو در خودت به وجود بیاری . حالا این یه نمونه ای بود که من بهت گفتم ولی بقیه کار ها بستگی به زبل بازی خودت داره . ببینم به همین زودی هوس کیر کردی -ماه منیر تو که خودت منو می شناسی -آره من اون اشرفی رو که می شناختم دیگه یه اشرف بیوه نبود . زن تا قبل از این که کیر نخورده باشه و مزه اشو نگرفته باشه هر چقدر هم حشری باشه بازم به یه نحوی می تونه خودشو کنترل کنه و دست از پا خطا نکنه . همیشه منتظره یکی از راه بیاد و اونو با خودش ببره ولی وقتی پس از سالها زندگی مشترک و هماغوشی با کیر .. یهو همه این امکانات و هیجانات سکس ازش گرفته می شه و سنش میره بالا دیگه خیلی سخته بتونه خودشو با این شرایط وفق بده . فکر می کنی واسه چیه که ما زنا این قدر سن خودمونو میاریم پایین حالا تو اگه چهل و هفت هشت سالته یا هر چی دیگه پیش اونایی یعنی اون پسرایی که باهات آشنایی ندارن می تونی سن خودتو بیاری پایین . و اگه یه صحبتی پیش اومد ده سال کمش کنی ولی طوری خودتو خوشگل کن و بساز که اصلا نشون نده .. غم به دلت راه نده . به گذشته فکر نکن . سعی کن همش بخندی . شاد باشی . یه خورده که آبا از آسیاب افتاد این دو سه تا چین و چروکی رو که تو پوستت افتاده از بین ببری . درهر حال خودت می دونی .. یه خورده رنگ می دادم و رنگ می گرفتم . نمی خواستم منیره این قدر بهم یاد آوری کنه که من در حال و هوای کیر هستم و عطش اونو دارم اونم در شرایطی که عاشق شوهرم بوده و وابستگی عجیبی به اون داشتم . اون بی پروا هر چی دلش می خواست می گفت و همه حرفاشم درست بود . حرف دلم بود . حتی اینو هم به من گفته بود که چون سر لوله رحم خودمو بستم و حامله نمیشم جوونا خیلی حال می کنن که بی دردسر توکوس من آب بریزن و من همش مث یه دختر نوجوون ناز می کردم و می گفتم این حرفا چیه همه اینا رو اگه می خوام بدونم برای روز مبادا یا اینه که اطلاعات من زیاد شه .. -خب از کجا که اون روز مبادا همین امروز نباشه ... اولین قدمی که باید بر می داشتم صحبت با حاج آقا توکلی روحانی و پیش نماز مسجد محله مون بود . مسجد درست تو کوچه ای بین کوچه ما و ماه منیر بود . البته من همیشه مسجد نمیرفتم و این حاجی توکلی فکر نکنم که منو به جا بیاره ولی فرقی هم نمی کرد . طبق گفته ماه منیر برای اون تمام اجناس مخالف شناخته شده بودند و خیلی راحت با همه جیک می شد و گرایش عجیبی به زن داشت و به نوعی زن مسلک بود و نقطه ضعف عجیبی هم در این مورد داشت . حاجی رو اگه می خواستم تو خونه اش ببینم و باهاش حرف بزنم به صلاح نبود ولی به خاطر یه سری مسائل پیش اومده , زنش خیلی مراقبش بود و ناراحت می شد . ازش وقت گرفتم و قرار شد بعد از نماز مغرب و عشا برم پیشش و باهاش مشورت کنم . از حاجی هم خواستم که چون این مسئله خصوصیه تر جیح میدم که دور و بر ما کسی نباشه و به طور خصوصی باهاش حرف بزنم -ایرادی نداره خواهر . فقط یه بیست متری فاصله بین ما و بقیه حضاری که میخوان مشکلات خودشونو با من در میون بذارن وجود داره که حرفای ما رو نمی شنوند . -خب مسئله ای نیست حاج آقا . خدا سایه برادریتونو از سر ما کم نکنه .. بعد از نماز در حالی که این چادر مشکی بلند و مقنعه رو سر و تنم داشت آواز می خوند و حداقل به مقنعه عادت نداشتم رفتم کنار حاجی نشستم و درددلمو شروع کردم -حاج آقا این صحبتایی که می کنم بین خودمون بمونه . نمی خوام جایی درز پیدا کنه .. اشاره ای به پنج شش تا زنی که گوشه مسجد و تو نوبت ویزیت بودند کرد و گفت خواهر من ! اونا یی رو که اون گوشه اند می بینی اگه قرار بر عدم اعتماد می بود اونا که برای مشورت اینجا نمیومدند . ما از کشیش های کاتولیک که کمتر نیستیم که واسه اعتراف میرن پیششون -خدا از بزرگی کمتون نکنه حاج آقا حالا به اونا میگن پدر منم به شما میگم برادر . ... من شوهرمو تقریبا چهل روز پیش از دست دادم و قراره همین پس فردا پنجشنبه سر خاکش یه مراسمی بگیریم قبلشم یه مراسمی تو خونه ما بر گزار شه . اما مسئله مهم اینه که من تازگیها یه احساساتی در من داره شکل می گیره که فکر می کنم بازم نیاز به همسر دارم یا چه جوری بگم .. -متوجه شدم همشیره مطلبو گرفتم .. خب احساس یک چیزی تا موقعی که به فعل نپیونده حکم گناه رو نمیشه برش اطلاق کرد و برای کنترل هر چیزی راههایی وجود داره . اون بستگی به شما داره . شما چند سالتونه .. غافلگیر شده بودم نمی دونستم چی بگم . ده سال کم کردن سن خیلی ضایع بود . اصلا به این راحتیها نمی تونستم دروغ بگم . یه جوری گفتم چهل و خوردی که حاجی فکر کرد که من چهل و یکی دو سال سن دارم . حاجی هم مرد خیلی خوش تیپ و خوش هیکلی بود با ریشهای پر پشت و موهایی که هنوز سفید نشده بود . ماه منیر می گفت پنجاه سالشه ولی فکر کنم تازه چهل رو رد کرده بود ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
نویسنده ایرانی از وبلاگ امیر سکسی
ماجراهای مامان زبل 3

خب خواهر من ! خیلی خوشحالم که شما رک و پوست کنده حرف دلتونو به من زدین و از این که به من اعتماد کردین نشون میده که شما هنوز هم اون احساس مبارزه با گناه رو در خودتون زنده نگه داشتین و منو به عنوان یک متولی دین می شناسین . اما رفع مشکل شما . شیعه راه مبارزه با گناه و کنار اومدن با این مسئله رو باز نگه داشته و اون بستگی به شخص شما داره . حتما شما فرزند هم دارین -بله حاج آقا نمیخوام اونا چیزی بدونن که من فکرم این جوریه -حق با شماست درسته که گناه نمی کنین ولی در هر حال من باید محرم اسرار شما باشم . من باید کاری کنم که ازم راضی باشین و جواب اعتماد شما رو بدم . یه خورده لای چادرمو باز کرده و صورتمو بیشتر نشونش داده و بلوزمو هم تو دیدش گذاشتم البته این کارو پشت به منتظرین طوری که نفهمن انجام دادم . حاج آقا توکلی آب دهنشو به زحمت قورت داد و گفت ببخشید خواهر یه سری مسائلیه که نمیشه اینجا بیان کرد اگه بچه هاتون ناراحت نمیشن یه بهونه ای بیارین و منم بعد از چهلم شوهرتون یه شب بعد از نماز مغرب و عشا میام خونه تون و با هم یه مشورتی می کنیم . راستش منظور حاجی رو نفهمیدم ولی چی می خواست بهم بگه . این بچه ها هم هر شب می خواستن پلاس من شن و من باید چیکار می کردم .. بر شیطون لعنت نکنه این حاجی توکلی بخواد خودش باهام طرف شه . شیطونو لعنت کرده ولی یه خورده که بیشتر رفتم تو کوکش حس کردم که بد هم نمیشه اگه از این هوسا به سر حاجی بیفته تازه باید خیلی دلمم بخواد که یک کیر سر حال بیاد سراغم . آخوند باشه مگه چه اشکالی داره ! مگه آخوند بنده خدا نیست ؟/؟! از بس از این قشر بد تعریف کردند و بعد از انقلاب اکثرا بیشتر جاها آبرو خودشونو بردن نظر بیشترا رو نسبت به خودشون منفی کردند . شاید تو هر صد تا یکی از اونا خوب باشه تازه من میخوام با کیرش حال کنم چیکار به خوب و بدش دارم . تو همین افکار بودم که دیدم از اون پشت غر غر بقیه در اومد که بابا نصفه شب شد ما کار و زندگی داریم شوهر داریم .. --حاج آقا من رفتم فقط یکی از این روزا بهتون اطلاع میدم که وقت مناسب کیه تا تشریف بیارین منزل ما که یه مشورتی در این مورد بکنیم . چون دوست ندارم بچه هام خونه باشن . یه برقی تو صورت زیبای حاجی دیدم و چشماشم یه درخشش خاصی پیدا کرده بود -ممنون میشم . چون منم باید با خونه هماهنگی کنم و اونا در جریان باشن که برای گره گشایی ممکنه دیر تر بیام خونه .. یه بار دیگه چادرمو باز کردم و سینه های نیمه لختمو از اون زیر نشونش دادم طوری که لباشو رو همدیگه گذاشته بود و اونا رو می مکید . -حاج آقا گرسنه تون شده این جور لباتونو می جوین و می مکین ؟/؟ امیدوارم اون چیزی رو که مرادتونه بمکین .. اینو که گفتم دیگه برق شهوتو تو چشاش می دیدم -خواهر من گر صبر کنی زغوره حلوا سازی . -حاج آقا تنهایی حلوا خوردن مزه نمیده .. دیگه جوابی نداشت که در قبال حاضر جوابیهای من روکنه . مراسم چهلم شوهرم انجام شد و از این به بعد باید زبل بازیهای خودمو شروع می کردم . من باید کاری می کردم که احساس جوونی کنم و از بقیه زندگی خودم لذت ببرم . من نمی تونستم بدون کیر و سکس زندگی کنم . زنای شوهر دار بزرگتر از من واسه تنوع میرن دوست پسر می گیرن و آب از آب تکون نمی خوره مگه من چه چیزم از اونا کمتره . به بچه هام گفتم که دوروز می خوام برم خونه یکی از دوستای قدیمم به نام ماه منیر . و فعلا نیازی نیست که شب بیان خونه بخوابن تا تنها نباشم . واسه این گفتم دو شب که اگه یه وقتی حاجی توکلی یه شبشو نتونست بیاد شب دومشو یه کاریش بکنه . هر چند بچه هام آدرس و شماره تلفن ماه منیر رو نداشتند ولی یه ندایی بهش دادم که اگه یهو سراغ منو ازش گرفتن سوتی نده . فکر همه جا رو می کردم . کار از محکم کاری نباید عیبی بکنه . همه اینا به جای خود خود این حاجی توکلی رو چیکارش می کردم . ماه منیر بهم گفت تا اینجاش که موفق شدی بقیه شو هم می تونی . تا می تونی تو ی تابه هوس سرخش کن . یه خورده که روغن بریزی خوب سرخ میشه . تو که خودت واردی . این آخوندا یکی شکم و یکی زیر شکم . وسوسه شون که کنی خدا و پیغمبر رو از یاد می برن . فکر کردی همه شون حضرت یوسفند ؟/؟ البته این یکی در خوشگلی باید از بچه های اون حضرت باشه .. بااین که ماه منیر تا حدود زیادی به من اعتماد به نفس داده بود ولی بازم یه دلهره خاصی داشتم . آخه هر آخوندی که تا به حال دیده بودم طوری حرف می زد و مسائلو می پیچوند که پیش خودم فکر می کردم هر چی هستند و نیستند همینا هستند و این طایفه هر وقت که بیکار میشن جایگزین شیطان میرن به فرشته درس میدن . این حاجی توکلی همون شب اول قبول کرد که بیاد . بهش گفتم چون بچه هام نمی دونن من خونه هستم اگه همسایه ها نبینن بهتره . البته این احتیاط مستحبه و موردی هم نداره . اونم با جان و دل قبول کرد . خیلی به خودم رسیدم . با هوس و حسرت و دنیایی از بیم و امید قبلش رفتم حموم و خودمو حسابی برق انداختم . کوسم دیگه طاقت صبر بیشتر از اینها رو نداشت . یه شلوار لی خیلی کون چسبون پوشیده و یه بلوز فانتزی و چسبون تر از اون ولی آستین بلند هم تنم کردم و دگمه های بلوزمو بستم . روسری هم سرم کردم که تا نصف موهامو نشون می داد . از میکاپ که دیگه نگو به حد اعلا رسونده بودم . شده بودم از اونایی که این برادران منکری و خواهران معروفه بهشون تذکر میدن . می خواستم یواش یواش این حاجی رو آبش کنم و مزه دهنشو بگیرم . درهر حال من که دیگه نمی تونستم از حاجی انتظار داشته باشم که با کت و شلوار بیاد . ولی خیلی مرتب و تر و تمیز اومده بود . خیلی هم به خودش رسیده بود . -حاج آقا عبا و عمامه رو در آرین و راحت باشین . منزل خودتونه .می بخشین اگه یه خورده راحت می گردم . هوا گرمه و منم جای خواهر شمام . راستش این روسری انگار داره رو سر من آواز میخونه -خواهرم این قدر معذب نباش . هر جور راحت تری عمل کن . از نظر من ایرادی ندارد . -قربون شما حاج آقا جونم برم . کاش همه روحانیون مثل شما این قدر روشنفکر بودند . فوری روسریمو از سرم در آوردم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
نویسنده ایرانی از وبلاگ امیر سکسی
ماجراهای مامان زبل 4

وقتی روسریمو از سرم در آوردم حاجی رحمت دیگه زحمتی نکشید که سرشو بندازه پایین . همین جور خیره بهم نگاه می کرد .. انگاری خیلی ازم خوشش اومده بود .. اونم دیگه نه عمامه ای به سر داشت و نه عبایی به تن . یکی از اون لباسای یقه آخوندی تنش کرده بود . موهای مشکی و پر سر و صورتش خیلی به تیپش میومد . -خیلی گرمه حاج آقا .. برم کولر روشن کنم .. -اگه ایرادی نداره این کارو نکنین من کلیه هام زود سر ما میخوره و حساسه -چشم حاج آقا . با دگمه های بلوزم ور می رفتم و می خواستم حاجی رو متوجهش کنم که خیلی گرممه .. -خواهرم این قدر سخت نگیرین . می تونین راحت باشین . اگه خواستین یکی دو تا از دگمه هاتو نو هم باز کنین . خواهر برادری این حرفا رو نداره . یه عشوه و قمیشی اومده و گفتم حاج آقا می دونم حرف شما همش حقیقته ولی بعضی وقتا هم باید در عمل نشون بدین . اگه خواهر برادری این حرفا رو نداره شما هم دگمه های پیرهنتونو باز کنین تا منم احساس صمیمیت و خواهری بیشتری بکنم و راحت تر بتونم همین کارو در مورد خودم انجام بدم . -هرچه خواهر گلمان بفرمایند . تا اونجایی که یه قسمتی از سینه هام تو دید بیفته این کارو انجام دادم . رحمت خان توکلی هم عین گرسنه های کوس نخورده و سینه ندیده زل زده بود به سینه هام -حاج آقا مشکلی پیش اومده . جن دیدین ؟/؟ -نه خواهر پری دیدم . راستی خواهر .. -حاج آقا خواهر و برادر که همش به هم نمیگن خواهر و برادر . اسم همو میارن . می تونی منو به اسمم اشرف صدا کنی . منم به شما میگم آقا رحمت . اشرف خیلی گام به گام پیش می رفت و می دونست این از اوناییه که راحت به دام میفته و می خواد به دام بیفته ولی طوری باید اونو به دام بندازه که به خیال خودش اصول رو رعایت کنه و فکر کنه که با توجیه شرعی سر یکی دیگه روکلاه گذاشته و به اصطلاح از کلاه شرعی استفاده کرده باشه. -آقا رحمت . تشریف آورده بودین تا در مورد جلوگیری از گناه و این که پیوند یک زن و مرد از ارکان مهم اجتماعیه صحبت بفر مایید و نیازهایی که به اشکال مختلف در هریک از زن و مرد وجود داره -اشرف خانوم شما که خیلی سخنران تر از منید و احاطه شما بر این امور بیشتره . -چوبکاری نفر مایید رحمت جان من ناخن انگشت کوچیکه شما نمیشه . انگشتای مانیکور زده خودمو نشون حاج آقا دادم وگفتم خب شما جای داداش من . فکر می کنین این همه جوان که دارن به بیراهه کشیده میشن و این انحراف و به گناه کشیده شدن اونا رو از هدف آفرینش دور می کنه باید چیکار کنن .-وزنایی که اونا هم شوهرشونو از دست دادن یا ازدواج نکردن و یا به عناوین مختلف همسر ندارن .. این حاجی رحمت توکلی با بیان این جمله اش زده بود به خال -کاملا صحیح می فر مایید حاج آقا . خوشبختانه دین ما از بس کامله راه مبارزه با این فسادو باز گذاشته و در این مورد آسون گرفته تا از فحشا جلوگیری بشه -اشرف خانوم شما که همه اینا رو واردین -خب یه خصلت ما زنا اینه تا موقعی که چیزی به نفع ما نباشه اونا رو خوب یاد نمی گیریم . واقعیتش این که تا وقتی که شوهرم زنده بود اصلا این چیرا رو قبول نداشتم . حالا که عمرشو داده به شما راحت تر با این مسئله کنار میام . این زن حسوده و با این که می دونه باید پابند قوانین دینی و شرعی باشه هر جا که به نفعش نباشه تسلیم اون قانون نمیشه . -فرمایش به جایی کردی . البته اشرف خانوم مواردی هم هست که یک مرد زن داره ولی زنش یه سری مشکلاتی داره که نمی تونه نیاز های مرد رو تامین کنه و مرد مجبور میشه که بره دنبال زن صیغه ای و نمیشه هم ایراد گرفت . -ولی من یکی به شوهرم خوب می رسیدم . جای داداشمی از اون زنای آتشین مزاج بودم -هنوزم هستین . ؟/؟ .. وای یک قدم ازم جلو زده بود . انتظار این حرفو نداشتم . -خب تا آب نباشه که آدم نمی تونه شنا کنه .. حاجی ساکت شد و فهمید که گیر حریف افتاده . بعد از چند لحظه سکان سخن رو در دست گرفت و گفت البته اشرف خانوم همسر من مدتیه که ناتوان شده و نمی تونه وظایف همسرداریشو انجام بده ولی خب من هنوز در مورد خودم اقدامی نکردم .. می دونستم دروغ میگه و میخواد واسه بازار گرمی و استارت کار یه حرفی زده باشه .. منم کمکش کردم و گفتم حاج آقا گناه می فر مایید . اگه می خواین عبادتتون درست باشه و ثواب کنین حتما باید نیاز های خودتونو بر آورده کنین .. -ولی خواهرم تو این دوره زمونه به هر زنی که نمیشه اعتماد کرد . یه کمی بهش نزدیک شده و با بوی تنم مستش کرده و گفتم یعنی به هر زنی ؟/؟ اگه فردا یکی بخواد بیاد با من یه پیمان شرعی ببنده نباید به من اعتماد کنه ؟/؟ -اشرف خانوم من منظورم شما نبودین . تازه منظورم همه نبودن . یه دور بر گردونی زده و مکثی کردم تا حاجی چشم چرون بر جستگی کون ناب و تپل منو ببینه و حالشو ببره وقتی با سینی و شربت بر گشتم چشما و صورت حاجی داشت داد می زد که کوس می خواد . خودمو بهش نزدیک تر کرده و گفتم رحمت آقا خودت می دونی که منم پس از این همه سال زندگی و عبادت نمی خوام گناه کنم . -منم نمیخوام گناه کنم -پس حالا که تفاهم داریم خیلی خوب میشه که ثواب هم بکنیم . یه خورده خودمو بیشتر بهش چسبوندم . با این که مبل و کاناپه داشتیم رو زمین نشسته بود و به پشتی ترکمنی تکیه داده بود و منم دم به دم خودمو بهش نزدیک تر می کردم . -حاج آقا من حاضرم صیغه هر مسلمونی که شما بگین بشم . چشم و دهن و لب و لوچه حاج آقا توکلی یه جوری شده بود .-اشرف خانوم -جووووووون .. اینو که گفتم بیشتر از حال رفت .-یه چیزی رو می دونین ؟/؟ -چه چیزی ! -اگه زن و مرد خودشون خطبه رو وارد باشن و یه مختصری بخونن دیگه به هم حلال میشن و نیاز به نوشته ای هم نیست . -اتفاقا رحمت جون من از این جور صیغه شدن خیلی خوشم میاد . به این میگن صیغه های یک بار مصرف . هربار که آدم نیاز داشته باشه یه جمله میگه از گناه دوری می کنه ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
نویسنده ایرانی از وبلاگ امیر سکسی
ماجراهای مامان زبل 5


حاجی خودشو بهم چسبونده بود . حالا اون لب و ریشش رو لب و صورت من قرار داشت . نتونست جلو خودشو بگیره . آتیشش خیلی تند بود . خیلی . دگمه های بلوزمو باز کرد دستاشو گذاشت جلو سینه هام . -پس حاجی بذار منم بلوزو از تنت در آرم تا تو هم بتونی راحت تر باشی . با سه سوت حاجی رو از نیمتنه لخت کردم ولی دستای اون لای سوتین من گیر کرده بود .. دیگه صحبتی از صیغه و این حرفا نبود . من که واسم مهم نبود خطبه بخونه یا نه . فقط می خواستم ببینم این رحمت جون چی میگه یادش میاد یا نه . ولی طوری هوش و حواسشو از دست داده بود که اصلا چیزی در این مورد نگفته بود . نگاه پرالتماسش طوری بود که هر کی اونو می دید فکرمی کرد که داره مصیبت نامه می خونه . اونم چه مصیبتی . -حاجی درش بیار . به سوتین می گفت کرست . -حاجی جون بند کرستو از پشت باز کن . دلم میخواد با دستای شفا بخش خودت این کارو انجام بدی . وقتی حاجی سوتین منو باز کرد و به گوشه ای پرت کرد دو تا سینه های درشت منو به نوبت گذاشت تو دستاش و یکی یکی اونا رو گردند و سبک سنگین کرد و بعد دو تاشونو در کنار هم قرار داد و طوری کرد که حس کردم دوتایی شونو درسته میخواد بذاره تو دهنش . یه نازی کردم و عشوه ای ریختم و با گوشه چشم نازک کردن گفتم حاجی جون این سینه ها رو یکی یکیشونو نمی تونی یدفعه بخوری چه جوری میخوای دوتاشونو با هم بذاری تو دهنت . یه غرشی کرد و گونه هاشو لرزوند و گفت همه چی از این حاجی رحمتت بر میاد . دهنشو یعنی چاک دهنشو تا جا داشت باز کرد ودو تا سینه منو در کنار هم قرار داد و دهن بازشو گذاشت رو اون . هرچند این کارش تکمیلی نبود ولی بهش مزه می داد واز این که می دیدم چه با اشتها داره این کارو انجام میده اشتهای منم باز می شد -رحمت جون چرا حالا این قدر حرص می زنی ؟/؟ اینجا فقط منم و توییم . همش مال خودت مال تو .. . منو از پا لختم کرد و دهنشو گذاشت رو شورتم . مثل پلنگ می غرید . می دونست چه جوری منو به هوس بیاره و تو این هوس خودش داشته باشه . اوخخخخخ این حاجی منو با اون آتیش تندش کشته بود و نمی دونستم چه جوری تحمل کنم این چند دقیقه رو که کیرش بره تو کوسم . دهنشو گذاشت بالای شورتم رو قسمت کش اون و با دندوناش اونو می خواست که پایین بکشه . یه خورده که میومد پایین دوباره می رفت بالا . -اووووووفففففف حاجی خوب بلدی . خوب بلدی -شرع مقدس برای همه مسائل و ریزه کاریها بر نامه های خاص خودشو داره و یک مسلمان باید به همه اونا آشنایی داشته باشه . باید بدونه که داره چیکار می کنه . -بیست بیستی حاجی جون . من فدات میشم . دیگه خیلی آتیشم زده کاسه صبرم لبریز شده بود . کونمو یه خورده از زمین بالا آورده شورتمو پایین کشیدم که آخوند رحمت دیگه به این بازی خودش خاتمه بده . بقیه شو از پام در آورد . رفت کوسمو لیس بزنه که بهش گفتم حاجی این عدالت اسلامی نیست که من لخت باشم و تو هنوز شلوار پات باشه -ممنونم . ممنونم اشرف جون که امر به معروف کردی . -بیا من خودم برات درش بیارم . شلوارشو در آوردم و رسیدم به شورت پارچه ای و لنگه دار اون . با پشت دستم از پشت شورت یکی زدم به کیرش وای دستم درد گرفته بود . -رحمت جون همش مال خودته .. -اشرف جون این جوری حرف نزن گناه داره . وقتی که ما داریم با هم آمیزش می کنیم این طرز صحبت معنیش اینه که تو از آلت یه غریبه داری حرف می زنی . پس این می خواست مال کی باشه . مال خودمه دیگه . همش مال خودمه . ولی این حاجی رحمت یا کوس خل بود یا خودشو زده بود به کوس خلی و یا این که ما رو کوس خل گیر آورده بود . آخه آخوند عزیز! پیش نماز مسجد محل ! ما تازه هنوز صیغه هم نشدیم که داری مارو میگایی البته چیزی بهش نگفتم . حوصله نداشتم پاشه بره یه کتابچه بیاره و چند تا از اون وردهای عربی بخونه . می دونم خودشم به این چیزا اعتقادی نداشت و نداره . چون وقتی به دیدن کوس هوش از سر آدم بپره دیگه به این که نمیشه گفت ایمان . در هر حال شورتشو از پاش در آوردم و حیفم اومد که یه تبرکی از این کیر جوندارش نگیرم . ولی واسه این که یه حالت دو طرفه داشته باشم و دوتایی مستفیض شده حال بدیم و حال بکنیم اونو رو زمین درازش کرده کونمو گذاشتم رو سرش و سرمو گذاشتم رو کیرش من واسش ساک می زدم و اونم کوس منو لیس می زد . دوتایی مون ناله های تو دهنی می کردیم و هیجان خودمونو به بهترین وجهی نشون می دادیم . خیلی وارد بود . نشون می داد از اون کوس و کون لیس زنای حرفه ایه ولی تعجب می کنم چرا به سوتین می گفت کرست . حتما بیشتر زنای آثار باستانی رو می گاییده . کوسمو که می لیسید از اونجا زبونشو میذاشت رو سوراخ کونم . به خودم می لرزیدم و دلم میخواست اون کیر کلفتش زودتر بره تو کوسم که ببینم چه حالی بهم دست میده . -حاج آقا آقا رحمت من کیر میخوام تا این حرفو زدم به سرعت یه دور زد و رو من قرار گرفت و منم آماده چشامو به سقف دوختم و پاهامو به دو طرف باز کرده آماده دریافت کیر کلفتش شدم . حتما باید خیلی درد داشته باشه . وای باید ورود کیر به کوس رو یه جوری تحمل کنم که اگه این آخوند کون دوست بخواد کونمو بگاد بتونم دوام بیارم . حرکت کیر رو توی کوسم به خوبی احساس می کردم . تمام منفذهای ورودی کوس گشادمو به خوبی پر کرده بود . کیپ کیپ شده بود . دیگه جا نداشت . -آهههههه رحمت .. رحمت بنازم به کیرت .. رحمت .. رحمت بنازم به این نعمت ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
نویسنده ایرانی از وبلاگ امیر سکسی
ماجراهای مامان زبل 6


اوخ رحمت بخورمت .. -فعلا از پایین بخورش بعدا از بالا هم میدم بهت تا دلت می خواد بخوریش . -حاجی بیا جلوتر .. رو من خم شد و من جفت لپهاشو با اون ریش پرپشتشو کشیدم و سرشو به طرف خودم نزدیک کرده و لباشو به لبام چسبوندم . شوهر خدا بیامرزی ام هیچوقت ریشهاش از دو سه روز رد نمی شد ولی خب دیگه این حاجی با این ریشهای نرم خودش بد چیزی نبود . وقتی که خوب سیر سیر لباشو جویدم اونم سرشو رو سینه هام خم کرد تا نوک اونا و خودشونو بجوه . -رحمت جون بنازم به این اشتهات . -اشتهای تو آدمو گرسنه می کنه -چی میگی حریص . بلیس بلیس .. وقتی سینه هامو می خورد کیرش از کوسم می پرید بیرون . با اون هیکل تنومندش دستشو گذاشت دور کمرم و منو مثل یه پر کاه از رو زمین بلند کرد و دو تا پاهامو از پهلوهاش رد کرد و وسط پاهای خودشو به وسط پاهام چسبوند و یه بار دیگه کیرشو فرو کرد تو کوسم . -نههههه نههههه حاجی دارم کله پا میشم . -بچسب بهم . سخت نگیر . می خوام تا اونجایی که می تونم سنت اسلام رو پیاده کنم . -ثواب می کنی . الهی از جوونیت خیر ببینی . -اشرف جون تو هم همین طور . دعا می کنم همیشه این طور شاداب و با نشاط باشی .. -حاج آقا -جون حاج آقا -اگه موقع هم بستری اسم اونجا ها رو ببریم اشاعه ادب نمیشه که ؟/؟ -نه اشرف جون . هنگام همبستری بعضی چیزا که بیانش کراهت داره مباح و مستحب می شه .. -وااایییییی قربون تو حاجی جون برم حالا من یکی دوبار سهوا از دهنم پریده . ولی اگه اسم کیر و کوسو ببرم پس ایرادی نداره . -اشرف جان گفتم که مستحبه . تازه این اسمهایی رو که برزبون آوردی وقتی داخل دهن قرار می گیرند بیان اسمشون چه ایرادی داره .. -پس حاجی تند تر منو بکن . حشری حشری کن . کوسمو بکن که من می خوام زودتر اون کیرتو به دهن بگیرم . دستامو دور کمر رحمت جون حلقه کرده و محکم داشتمش و اونم کیرشو تا ته کرده بود تو کوس جا دار من . رحمت طوری منو می کرد که نشون دهنده تجربه بالاش بود . زیر کیرش و تو بغلش احساس آرامش می کردم .-رحمت جون خسته شدی . منو بذار زمین یه دست عوض شه بعد هر وقت دوست داشتی دوباره منو این جوری بکن . -رحمت و خستگی ؟/؟ ! اینم از اون حرفاست اشرف جون . حالا اگه دوست داری یه سری مدل 69 بریم . نه ... از دو طرف پیشونیم دو تا میله آنتن داشت بلند می شد . این دیگه چی میگه . چه جوری این قدر علمی حرف می زنه . من اینو یه بار از ماه منیر شنیده بودم . آخوند و اینقدر پیشرفته .؟/؟! در هر حال یه مدل سر و ته کردیم که سرمن رو کیرش و سر اون رو کوس من آویزون شد و بازم اون بیچاره بیشتر سنگینی رو رو دوش خودش تحمل کرد . با چه حرارتی کوسمو لیس می زد و منم واسه این که ازش عقب نمونم با چه اشتهایی کیرشو ساک می زدم ! همین جوری که داشت کوسمو می خورد هی داشت می گفت اویل اویل ... من که هیچی حالیم نمی شد فکر می کردم به زبان عربی داره منو دعا می کنه . ازش تشکر می کردم . ولی منو گذاشت زمین و گفت ببینم روغنی روغن بچه ای چیزی نداری می خوام تمام تنتو روغن مالی کنم . یه ماساژباحال بهت بدم . نمی دونی اون جوری تنت چه برقی می زنه و هوس انگیز میشه . -ببخشید حاج آقا اینم جزو دعای اویله .. خندید و گفت اویل به زبان انگلیسی یعنی روغن . الان خیلی از جاهای دنیا از این کارا می کنن . دیگه مطمئن شده بودم حاجی الکی نباید با این چیزا آشنایی داشته باشه . اون احتمالا با خیلی از دخترا و زنا طرف بوده که این اطلاعاتو کسب کرده وگرنه توی حوزه علمیه و مسجد که دیگه اویل و 69 درس نمیدن . رفتم روغن بچه یکی از نوه های گلمو آوردم و رحمت با اون دستای شفا بخشش طوری اونو رو پوست تنم پخش کرد که خودم از تماشای بدن خودم به هوس افتاده بودم و مهمتر از اون هم وقتی بود که اون با دو تا دستای جا دو گرانه اش جادو کرد و هوسو توی تمام تنم پخش کرد . بیشترین کیفو وقتی بهم می داد که با دست روغنی خودشو کوس روغنی منو می مالوند -رحمت من کیر میخوام . بفرست تو کوسم . زودتر خارششو بگیر خیلی داغم . منو دمرم کرد و با دو تا دستاش یه مالشی به دو تا برش و بر جستگی کون گنده ام داد و با هوس اونا رو به دو طرف باز کرد و کیرشو فرو کرد توی کوسم . در همین حال که داشت منو می گایید و کیرشو تا ته کوسم می فرستاد و می کشید بیرون کف دو تا دستشو پشت پا و روی رونم نگه داشته بود و ماساژشون می داد . خیلی حال می کردم . چند بار حس کردم که تا آستانه های ارگاسم شدن پیش رفتم اما هر بار با یه تغییر روند کوچیک ارگاسمم به عقب می افتاد . یه بار که کیرشو از کوسم بیرون کشید از جام پاشده رفتم روبروی میز توالت و خواستم یه خورده به چهره خودم خیره شم و ببینم موقع گاییده شدن چه حال و حالتی پیدا می کنم . صورتمو رو به آینه گرفته و کونمو به طرف رحمت قمبل کردم . از تماشای صورت پر هوس و خمار خودم لذت می بردم . وقتی یهو کیر رحمت از پشت رفت تو کوسم واسه یه لحظه چشام بسته شد و این خماری بیشتر شد .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
نویسنده ایرانی از وبلاگ امیر سکسی
ماجراهای مامان زبل 7


نههههههه رحمت جون بکن بکن چقدر باحال می کنی . خوشم میاد . -خواهر اشرف عاشقتم -رحمت جون مثل این که کوس من بهت حال داده الان من و تو پیوندمون تو آسمونا بسته شده درسته رو زمین قرار داریم ولی انگار هردوتامون رفتیم هوا . این خواهر مال اون زمانیه که ما با هم نامحرم بودیم -راست گفتی اشرف خوشگله . جوجوتو بخورم . -وای چی میگی حاج آقا فدای کیرت . طوری میگی جوجو که انگاری یه دختر بچه چهارده ساله باشم . -خیلی باحال تر ازاونی . گاییدن اونا زیاد به آدم حال نمیده . آدم اصلا باهاشون عشق و صفا نمی کنه . خیلی ناز و نیز دارن .. داشتم شاخ در می آوردم . حاجی عجب سوتی داشت می داد . یعنی با چهار ده ساله ها هم بوده . ماشاءالله به این اشتها . بنازم به این رو . به صغیر و کبیر رحم نمی کنه . حیف که نمی خواستم واسه همیشه نگهش داشته باشم وگرنه خوب استاش می کردم بیچاره زنش .. چیکار دارم میخواد هر کی رو بکنه بکنه مگه چیزی ازم کم میشه . تازه منم شروع کارمه . دوروز دیگه یکی دیگه درست حسابی گیرم اومد میرم بهش میدم ولی باید به فکر حفظ آبروم باشم -حاج آقا اگه من موقع گاییده شدن یا به همون تعبیر اسلامی به وقت دخول خودمو و هیکلمو و هیکل خوشگل تو رو از تو آینه ببینم کراهت داره ؟/؟ حکمش چیه -سوال به جایی کردی . نه تنها کراهت نداره بلکه مستحب هم هست . فقط در هنگامی که هد ف از مقاربه بند شدن نطفه بوده نه تنها به آینه نباید نگاه کرده بشه بلکه اندام همو هم نباید ببینند . -پس رحمت جون یه دوری بزن من خودمو خوب ببینم و تو رو هم بتونم ببینم که کیرت چطور میره تا ته کوسم و کونمو می ترکونه و بر می گردونه و دوباره میره توش .. -خیلی باحالی . خیلی . این یه دفعه منو سیر نمی کنه . با خودم گفتم حاجی تو با این اشتهات اگه صد دفعه هم منو بکنی سیر نمیشی . من باید خودمو ببینم که چند مرده حلاجم . اگه تونستم کسی رو گیر بیارم که هیچ وگرنه تو معرکه ای . کاش می شد این ریشهاتو می تراشیدی و اون صورت خوشگل و نرمتو به کوسم می مالیدی . نمی دونی چه عشق و حالی داشت . یه خورده تو همون حال کوس دادن واسه مرحوم شوهرم دعا کردم که قبرش نورانی شه . دیگه باید یواش یواش با دوری و جدایی از اون خو می گرفتم . تو همین فکرا بودم که یهو دیدم با سر دارم میرم تو آینه -وای رحمت جون به این میگن کوس . توپ فوتبال نیست که دم دروازه شوتش می کنی . نزدیک بود یاد گار عروسیم بشکنه . یه چهل و پنج درجه گشتیم و افقی جلو آینه به حالت زانو زده و قمبل کرده مقابلش که ایستاده داشت منو می گایید قرار گرفتم . عجب کیری عجب تصویری .. دیدن این صحنه ها منو دیگه از این رو به اون رو کرده بود . -رحمت رحمت خواهش می کنم بزن بکوب به آخر کوسم . یه پامو گذاشتم رو میز توالت تا یه خورده پاهام هواتر بره و این جوری سوراخ کوسمو که وقتی با ورود و خروج کیر, قطرش تنگ و گشاد میشه ببینم . هر چند با این کارم اگه سرمم خم و کج می کردم می تونستم از زیر ببینم که کیر رحمت با چه اشتهایی داره کوسمو می خوره . کمرمو نگه داشته بود و با فشار منو می گایید واییییییی نههههههه جاجی بزن بزن داررررره میاد می ریزه .. حاجی جون داره میاد قربون اون کیر جادویی تو بره این کوس اشرف .. اشرف هلاکته .. آب بده آب آب کیر .. -نجس میشه اینجا -فدای سرت .. فدای اون خال خال ریشات حاجی .. بریز اون آبتو .. هنوز آب کیرشو تو کوسم خالی نکرده انگشتشو فرو کرد تو سوراخ کونم .. راحت رفته بود اون داخل . نباید تا این حد آزاد می بود ولی می دونستم به رحمت و کیر پر رحمتش خیلی حال میده . -چقدر حریصی عزیزم . هنوز این طرفو تموم نکرده چسبیدی به اون طرف ؟/؟ -آخه ما آخوندا آینده نگریم دیگه . اشاره کردم به سوراخ کونم و گفتم این که آینده نیست . این حاله حال .. از حال دو تا منظور داشتم یکی زمان حال و یکی هم حال کردن . -قربون حال و حالت برم زبونم بند اومده بود . ارگاسم شده بودم . طوری حال کردم که دلم میخواست دیگه تو این خونه تنهای تنها زندگی کنم . هر دقیقه و هر ساعت برم دست یه مردی و پسری رو از کوچه بگیرم بیارم خونه که باهام حال کنه . دوست داشتم این کیر همیشه تو کوسم باشه . تو تنم باشه . دیگه آزاد بودم . بچه هام همه سر و سامون گرفته بودند و یه آزادی خاصی داشتم . این آزادی رو نباید کسی ازم می گرفت . این دلسوزی هفت تا بچه هام دیوونه ام می کرد . من تازه داشتم مزه زندگی رو می گرفتم . البته شوهر داری هم لطف خاص خودشو داشت . ولی حالا نه هول بز و نه بزغاله ای .. رختشویی و آشپزی به حداقل رسیده بود . عروسا و دخترام تو کار خونه کمک می کردند ....... این تن و بدنم به اندازه کافی وقت داشت که بره دنبال خوشگذرونی و دیگه دم مرگ واسه خودش و صاحبش گله ای نذاره که چرا حال نکرده و از فرصتهایی که می تونسته حال کنه نهایت استفاده رو نکرده . دوباره رفته بودم تو حس و خوشی و کیف که اصلا نفهمیدم این رحمت کی کیرشو از تو کوسم بیرون کشید و او نو فرو کرد تو کونم . چند بار ظاهرا کیرشو کرد تو کون و درش آورد تازه فهمیدم این جایی که کیرش داره اون داخل غل می خوره حالت کوسمو نداره .. بیچاره چند بار صدام کرد و من نفهمیدم -چی رحمت جون من از بس دارم کیف می کنم تو عالم خودم هستم . چیزی گفتی -نه ظاهرا مثل این که درد نداری . خیلی به من حال میده . چند بار ازت پرسیدم درد کون داری یا نه . خب اگه داشتی که از حال و هوای خودت بیرون میومدی و یه آخی می گفتی .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
نویسنده ایرانی از وبلاگ امیر سکسی
ماجراهای مامان زبل 8


خیلی بد می شد اگه از درد کون نمی گفتم . این جوری کلاسم میومد پایین حتما فکر می کرد خیلی کون گشادم که البته بودم . -آهههههه حاجی خوابم برده بود خمار بودم کرده بودی تو کوسم بهم حال داده بود چشام باز نمی شد . نمی دونم یا کیر تو خیلی کلفته یا سوراخ کونم خیلی تنگه .. آخخخخخخ نههههههه دردم میاد .. تازه تو حس نبودم حالیم نبود -بکشم بیرون ؟/؟ -نه رحمت جونم کونم فدای سرت بذار کیرت همون داخل بمونه . بذار اینقدر بره تو کونم و بیاد بیرون یه خورده این راه تنگو باز کنه تا تو این قدر خسته نشی و راحت حالتو بکنی . می بینی رحمت جون . فقط براتوست زیاد کارکرد نداره .. -مگه این ماشین مدل بالاست که کار کردش کم باشه . خب گاهی وقتا می بینی ماشینای مدل پایین دست یه نفریه که ازش خوب نگهداری می کنن و زیاد کار نمی کشن . به همچین روزی که می رسه و این ماشینا گیر یه راننده های خوب و کاری و برو مثل تو رحمت جونم میفتن اصلا حال می کنن خود این ماشینا که گاز بخورن و بیفتن رو غلتک .. دستمو از زیر کونم به بیضه های رحمت جونم رسونده و گفتم فدای این غلتک میشم . می خورمش . بکن تو کونم . .فدای تو -فدای کون تو اشرف جون . من اون دنیا باید تقاضا کنم که یه دست کون تو رو هم واسه من بیارن .. تو دلم گفتم کوس کش عوضی فکر کردی در اون دنیا هم رو پاشنه تو می گرده ؟/؟ اون دنیا خودت راحت می تونی کون منو بکنی البته تو جهنم چون اونجا تقاضا لازم نداره همه آزادیم اگه آتیش بذاره ... اصلا ولش صفای این دنیا رو عشق است . آخوند کون پرست در حال گاییدنم بود و منم سرمو گذاشته بودم زیر جفت دستام و داشتم حالمو می کردم . یه بار که ار گاسم شده بودم و اونم در جا ریخته بود تو کوسم حالا هم هر غلطی دلش می خواست می تونست با این کونم بکنه . باید سیر سیر منو می گایید و شارژم می کرد که هر وقت که می خواست بره خونه من دلواپسی نمی داشتم . کیرشو که می ذاشت تو کونم یه خورده به کوسمم فشار میومد و اون ناحیه واسه خودش داشت حال می کرد . -رحمت دستو بذار رو کوسم و محکم فشارش بگیر که می خوام بترکونم .. اونم این کارو کرد و منم شروع کردم به نیم جیغ زدن . اگه تمام جیغی کار می کردم اهالی کوچه واسه کمک می ریختن کمک . کمک نه واسه گاییدنم . واسه این که فکر می کردن دزد اومده خونه مون . -وایییییی اشی اشی اششششی .. چند ثانیه ای فکر کردم که این مارمولک چی داره میگه .. به اشرف می گفت اشی خیلی پیشرفت کرده بود . چه دوست داشتنی و کلاس بالا ! ولی هرچی داریم می کشیم از دست این کوس کشاست . یه خورده رحم و مروت سرشون می شد و با ما همراهی می کردن دیگه امروز این همه مصیبت نداشتیم . نون اسمشونو خوردند . -رحمت جون گاییدن کون چه حکمی داره ؟/؟ -زن در دین اسلام کشتزاره و منی مرد نباید حروم شه . همان طوری که ما هسته خر ما رو نباید حروم کنیم . تو اگه هسته خرما رو بنداری دور اسرافه . باید همه رو بکاری . -آخه ما الان این همه زمین خالی نداریم که خرما بکاریم .. منظورت اینه که مرد هم تا می تونه باید آبشو بریزه تو کوس زن و اونو بار دارش کنه و نطفه رو حرومش نکنه ؟/؟-صحبتم همین بود ولی خواستم بگم اگه یه زنی نتونه بچه بیاره عیبی نداره کونش به گاییدن بره .. -فکر می کنی من این قدر پیر شدم ؟/؟-اوه کی میگه اشی جون . اصلا بیا بحثو عوض کنیم . بذار من از این کون مشتی تو حالشو ببرم . کونو آورد بالاتر و با کف دستش رو برشای کونم می زد و با چند تا حرکت دیگه سوراخ کونمو هم مثل کوسم آب پاشی کرد . باید خودی نشون می دادم که هر چی دلش می خواد نگه . پاهامو گذاشتم دور گردنش و خودمو بالا کشیدم و کوسمو انداختم رو دهنش -رحمت جون بخورش و تازگی رو احساس کن .. ببین و حال کن .. بچش .. ببین کوس اشی تو چقدر تازه و جون داره .. خسته اش کرده بودم . نمی ذاشتم به حال خودش باشه و وایسه . اونم قدرتمندانه تا اونجایی که من دلم می خواست کوسمو میک زد .. یه نیم ساعتی رو با هم بودیم و دیگه آخرا اون بود که رو من کار می کرد و خستگی ناپذیرانه از کیرش کار می کشید . بالاخره با هم خداحافظی کردیم . اون رفت خونه شون و منم رو تختم ولو شدم . تکون نخوردم . حتی از جام پا نشدم که برم بدرقه رحمت . نفهمیدم کی خوابم برد و کی بیدار شدم . البته این دومی رو فهمیدم . فکر کنم سه چهار ساعتی بود که آفتاب سر زده بود . هیچوقت تا به این حد خواب راحتی نداشتم . احساس سبکی می کردم . یه سبکی خاص تو کوسم . دور سینه هام و تو تمام بدنم .. اومدم حیاط تا یه قدمی در این فضای باز و زیبا و پر گل و گیاه بزنم . مدتها بود که از تماشای خورشید و آسمون آبی تا این حد لذت نبرده بردم . سر و صدای چند تا جوون تو کوچه میومد که داشتند فوتبال گل کوچیک بازی می کردند . گاهی وقتا بعد از ظهر ها مزاحم خوابم می شدند .. یه روزی تو این خونه نه نفر بودیم و حالا از اونا فقط من مونده بودم تنهای تنها .. با همه اینا احساس نشاط می کردم . حتی از آواز گنجیشکها هم لذت می بردم . یادم میومد یه روزی حتی تو حیاط محصور شده خونه مون سختم بود که بدون روسری باشم ولی حالا با دامن مینی و یه تیپی کلاس بالا طوری قدم می زدم که انگاری تو خیابونای لس آنجلس دارم راه میرم . یه صدایی منو از جا پروند فکر کردم یه چیزی ترکیده .. صدای یه توپ بود که به قسمت داخلی دیوار حیاطمون اصابت کرده بود .. ادامه دارد ... نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
نویسنده ایرانی از وبلاگ امیر سکسی
ماجراهای مامان زبل 9


یکی از توپ بادی های خیلی پر باد هم بود . ظاهرا اینا از اونایی بودند که سلیقه شون نمی گرفت که با توپ بادی بازی کنند . قبل از این که برم درو باز کنم ببینم چه خبره خودشون در زدند و منم سرمست از سکس شب قبل بی خیال با همون وضع رفتم دم در . دو سه تا از بچه ها رو می شناختم ازم عذر خواهی کردند -ببخشید اشرف خانوم ما نمی خواستیم این طور شه -ایرادی نداره . بازم خوبه که شما سرتونو به ورزش گرم می کنین . منم راستش وقتی شور و نشاط شما رو می بینم دلم می خواد که یه جنب و جوشی داشته باشم و باهاتون بازی کنم .-یکی از اون پسرا که پونزده شونزده سالی می شد و اسمش بود اکبر گفت اشرف خانوم شما که هنوز خیلی جوونین و می تونین حسابی ورزش کنین .. اون یکی هم که اسمش بود مظفر و یکی دوسالی بزرگتر نشون می داد عذر خواهی کرد ولی خیلی پرروتر از اکبر نشون می داد چون بد جوری زل زده بود تو چشام و رفته بود تو کوک پر و پاچه ام . اون همسایه پشتی ما بود و اکبر هم همسایه بغلی ما .. هردوتاشونو می شناختم چه جور آدمایی ان . فسقلی ها همش می رفتن دنبال دختر بازی . با مادراشون دوست بودم . همش از دست بچه هاشون ناله داشتند و حالا هم از این که منو با این وضعیت می دیدند یکه خورده بودند فکرشونمی کردند با این حالت جلو اونا ظاهر و حاضر شم . آخه هر وقت اونا رو می دیدم یا هر مرد و پسر غریبه دیگه ای رو اگه روسریم تا نصفه های سرم بود اونو تا پیشونی جلو می کشیدم ولی حالا ..با یه میکاپی و دامن مینی و بلوز تنگ .. امیدوارم بودم این مختصر چربی شکم هم زیاد تو دید نبوده باشه .. ظاهرا بقیه دوستاشون رفته بودند و همین دو نفر تو حیاط خونه ما بودند . خبر بچه هامو گرفتند و گفتم که فعلا تنهام .. وای اون مظفره چشم ازم نمی گرفت .. یه جوری شده بودم . خیلی بد بود اگه می خواستم باهاشون حال کنم . من جای مادرشون بودم که هیچ یه چند سالی هم از مادراشون بزرگتر بودم ولی چه اشکالی داشت و می داشت . آدم که همش نباید با یه کیر سن و سال دار تر از خودش ردیف شه .. نمی دونم با چه حیله ای می تونستم اونا رو نگه داشته باشم .. می دونستم که اکبر تو کارای برقی وارده .. واسه همین گفتم اکبر آقا می تونم یه خواهش الکتریکی بکنم .. خندید و گفت در خدمتم اشرف خانوم .. اون لامپ اتاق ما نمی دونم چه گیری داره که کلیدش خوب کار نمی کنه اصلا کار نمی کنه . باید لامپو دور سر کلاهش بگردونی روشن شه هر وقت هم می خوای خاموش کنی باید لامپو بپیچونی .آخه دست آدم می سوزه .. اینجا رو یه عشوه ای اومدم که مظفر یه نگاهی بهم انداخت و گفت نگین که دلم می سوزه . حیف اون دستای قشنگ و ظریفتون که بسوزه .. -مظفر تو می خوای بری خونه برو من خودم واسه اشرف خانوم ردیف می کنم . -نه کجا برم همین جا پیشت می مونم یه چهار پایه رو که می تونم نگه داشته باشم .. -ببخشید پسرا من مزاحمتون شدم وقتتونو گرفتم .. صبر کنین برم پیچ گوشتی و وسیله های دیگه رو بیارم . پشت به اونا طوری دولا و راست می کردم که دلشونو ببرم . نگاه هر دو تاشون نشون می داد که از اون هیز ها هستن ولی اکبر که هم اسم یکی از پسرام بود یه خورده ملاحظه کار تر بود ولی دمش تو بود . یه خورده عمدا معطل کردم و توی یکی از اتاقای بغلی و سر کشو که یه سری خرت و پرت های این چنینی رو داخلش ریخته بودم ایستادم بعد خودمو کشوندم به دم در . صداشونو می شنیدم ولی بعضی حرفاشونو متوجه نمی شدم -اکبر این شوهرش مرده عجب چیزی شده ..عجب کونی داره .. داره دامنشو می ترکونه . کیر من که تو شلوارم داره می ترکه -مظفر خجالت بکش اون جای مامان ماست -چی میگی پسر . من اگه مامانم بهم کوس بده و اهل حال باشه اونم میگام . کجای کاری . -مظفر اون اهل این بر نامه ها نیست حالا شوهرش مرده می خواد یه خورده روحیه اش عوض شه - اکبرجان ! من این جور زنا رو می شناسم . اون الان کف کیره . کشته مرده شه . یه چشمه اگه بیاییم مشتری همیشگیش میشیم و یا اون مشتری ما میشه فرقی نمی کنه . اکبر یعنی اون اگه واقعا بخواد بهت کوس بده تو اونو نمی کنی ؟/؟ -چی میگی پسر . سر تاپاشو می لیسم . زبونمو می کشم رو سوراخ کونش تا دلش بخواد اونجاشو لیس می زنم . وقتی اونا داشتند باهم حرف می زدند من دیگه داشتم از حال می رفتم . انگار این من نبودم که دیشب سیر سیر بودم زیر کیر رحمت و اون جوری باهاش حال کرده بودم . نمی دونستم چیکار کنم . . نمی دونستم چه حقه ای بزنم هر کلکی که تو ذهنم مجسم می کردم تابلو و قدیمی بود . هردوتاشون دوست داشتن منو بگان و من بیشتراز اون دو تا هوس داشتم . دوتا پسر جوون ولی اونا می خواستن بایکی حال کنن که سه برابرشون سن داشت . یه فکری به ذهنم رسید .. اکبر مشغول ور رفتن با کلید شد و مظفر هم پیشش وایساده بود .منم به اونا نزدیک شدم و خودمو زدم به بیحالی .. مظفر : چی شده اشرف خانوم .. -هیچی تازگیها پس از فوت اون خدا بیامرز از بس گریه و زاری کردم و غصه خوردم دچار نفس تنگی و یه حالتای عجیبی شدم که گاه نفسم می گیره و یه حالت نیمه بیهوشی و بیهوشی بهم دست می ده که این جور مواقع باید یا اکسیژن بهم بدن یا تنفس دهن به دهن و ماساژقلبی .. اینو که گفتم اکبر سرعت کارشو زیاد تر کرد و منم که دیدم داره دیر میشه یهو خودمو زدم به بیحالی شدید یه جوری هم خواستم که طاقباز خودمو بندازم وسط اتاق .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
میهمان
 
مامان زبل۱۰....نویسنده ایرانی....امیرسکسی

وای اکبر اکبر بیچاره شدیم . این که غش کرد -خدا کنه غش کرده و نمرده باشه .. -حتما میندازن گردن ما . گفته که باید بهش اکسیژن بدیم . -من چه می دونم چه جوری اکسیژن میدن . -ببین اکبر دماغشو می گیری دهنشو باز می کنی . هوارو می ریزی تو دهنت فرو نمی بری و اونو می کنی تو دهن اشرف خانوم . -تو که بلدی خودت انجام بده . -آخه سینه ها و قفسه سینه اشو هم باید بمالیم و شوک بدیم که سنکوب نکرده باشه و نفسش برگرده -مظفر جون تو تنفس دهن به دهنو بده سینه مالی با من . اوخ اوخ این مظفر با این نفس دادنش داشت خفه ام می کرد . نزدیک بود جیغ بکشم . دچار نفس تنگی شده بودم . اکبر طوری سینه های منو می مالوند که انگاری داره باهام عشقبازی می کنه . -مظفر هنوز بیدار نشد ؟/؟ -نه اکبر . لعنت بر اون دهنی که بی موقع باز شود . تو خوب داری با سینه هاش حال می کنی . -چیکار کنم نفس مصنوعی دادن بلد نبودم دیگه . -مطمئنی هنوز غش کرده . -آره ولی خوشبختانه نفس می کشه .. اکبر چند بار صدام زد و جواب ندادم . اون که اول ناز داشت بیاد طرف من دستشو برد طرف شورت من و یواش گذاشت لای پام و روی کوسم .. هرچی خواستم تحمل کنم و عکس العمل هوسمو نشون ندم نتونستم و حشر بالای من سبب شد که یه آهی بکشم ..-اکبر دستتو بکش . .. دوباره منو صدام زدند و بازم جواب ندادم . خیلی مراقب بودم که مردمک چشام اون داخل حرکات غیر طبیعی نداشته باشه . بعد از یکی دو دقیقه مظفر که مطمئن شده بود من نفس می کشم و فقط بیهوش شدم و تنم گرمه اومد جای اکبر قرار گرفت و به اکبر گفت تو حالا برو رو لباش و سینه هاش هر کاری می کنی بکن . من بهش نفس دادم حالش خوب شد . من جات بودم لباشو ماچ می کردم و لبامو به لباش می چسبوندم و باسینه هاش ور می رفتم . کوسو هم بده دست من یه خورده باهاش ور برم حالا که خوابیده یه خورده جلق بزنم و آبمو تو دستام خالی کنم .. -جاااااااان عجب کوسی . یه خورده درشته ولی چرا این قدر خیسه -حتما موقع بیهوش شدن ازترس خیس کرده .. -چی میگی این یه چیز دیگه ایه . -اکبر من نمی تونم دیگه صبر کنم .. اکبر لباشو به لبام چسبوند و با سینه هام ور رفت و از اون طرف مظفر هم کوس منو دست مالی می کرد . خیلی خوشم میومد . سر و صورت اکبر رو سر و صورت من قرار داشت و این جوری اگه هم عکس العملی از اون ناحیه انجام می دادم متوجه نمی شدند . عجب شجاعی شده بودند این پسرا . من که بی نهایت حشری شده بودم و یه خورده هم فکر این تازه جوونا رو می کردم که این بیچاره ها با این گرونی و وضع بد اقتصادی کجاست که برن دنبال زن و ازدواج و یه جوری نیاز های جنسی خودشونو رفع کنن . بیچاره ها گناه دارن . من که به اندازه تارهای موی سرشون کوس داده بودم که این قدر هوس داشتم وای به حال اونا .. وای وای این مظفر با اون حرارت اول جوونی و شوق و اشتیاق و اشتهاش با لباش افتاد به جون کوسم .. خیلی سخت بود فیلم بازی کردن . هم این که دیگه نمی شد زیادی مخفی کاری کرد و هم این که دلم می خواست یه تحرکی نشون بدم و باهاشون همکاری کنم و یه سکس دو طرفه ای داشته باشیم که همه مون لذت ببریم . یواش یواش دستمو بردم دور سر مظفر که با اشتها و هیجان داشت کوسمو لیس می زد . اولش چیزی رو حس نکرد چون غرق لذت و هوس خودش بود . بعد یه لحظه تعجب کرد .-اکبر اکبر ولش کن . ولش کن داره بیدار میشه. -پسرا من کجام . شما دارین چیکار می کنین .. این کارای زشت چیه این حرکات چیه من جای مادر شمام . چه معنی داره این حرکاتتون . شما که داشتین برق کشی می کردین . من که نگفتم به من لامپ وصل کنین تا ته تنمو ببینین . هردوتاشون فوری بلند شده و مظفر گفت .. خب خدا رو شکر اشرف خانوم بهوش اومدین خیلی ترسیده بودیم . هرکاری از دستمون بر میومد انجام دادیم . تنفس دهن به دهن .. ماساژ.. شوک و این آخری رو هم باعرض معذرت . دیگه چاره ای نداشتیم . گفتیم شاید این جوری یه شوک خاصی وارد شه --دستتون و لب و دهنتون درد نکنه .. چرا این قدر ترسیدین . ببخشید من برداشت بد کردم . هنوزم سرم گیج میره و حالم جا نیومده . فکر کنم این شیوه درمانی شما تا حدود زیادی موثر بوده ولی هنوز کامل انجام نشده . می تونین ادامه بدین تا حالم کاملا خوب شه . اکبر : اشرف خانوم مطمئنید حالا که بیدار شدین میخواین که ما به همین شیوه ادامه بدیم ؟/؟ -ببینین بچه ها فرض می کنیم شما پزشک باشین و جون یه بیمار تودست شماست . اگه کاری از دستتون بر بیاد براش انجام نمیدین ؟/؟ مظفر و اکبر یه نگاهی به هم انداخته و فکر کنم تو دلشون به کوس خلی منم خندیده باشن در حالی که اونا کیر خل بودند که به جای یک کوس و کون تمیز و درجه یک و همسن از روی ناچاری به یه کوس و کون بالای 45 و زیر 50 قانع شده بودند .. حالا که جواز صادر شده بود اکبر و مظفر داشتند با هم دعوا میفتادند که کدومشون بره کوس لیسی کنه .. -ببین مظفر تو باید بری تنفس دهن به دهن بدی اینجا رو بدیش به من -این که الان بهوش اومده .. اینجا من رفتم داوری -از اونجایی که وقتی به هوش اومدم دیدم مظفر جان اون پایین مشغوله و اکبر آقا اون بالا می تونین جاتونو عوض کنین تا اگه نیازی به ادامه این حرکات بود تصمیمات دیگه ای بگیریم . با این حساب اکبر اومد اون پایین طرف کوس و مظفر اومد رو قسمت نیمتنه ام . یعنی شکم و سر . -بچه ها یه خورده حس می کنم هنوز داغم . من خودم از هوس تب کرده بودم و گرمم شده بود و بهونه داشتم . اکبر به صورتم دست کشید و گفت آره . اشرف خانوم راست میگه . حالا چیکار کنیم . -من که نایی ندارم . اون دامن و بلوزمو در آرین تا یه خورده خنک شم . این جوری فشارم میاد پایین . به پوست بدنم یه هوای تازه می رسه و جون می گیرم .. دوتایی شون دیگه با دمشون گردو می شکستند و کبکشون خروس می خوند . اینو از حرکاتشون به خوبی می شد فهمید . ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 1 از 11:  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  11  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Maman Zebel | ماجراهای مامان زبل


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA